display result search
منو
تفسیر آیه 82 سوره کهف _ بخش دوم

تفسیر آیه 82 سوره کهف _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 13 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 82 سوره کهف _ بخش دوم":

قرآن کریم در توحید خلقت تمام اشیاء را مخلوق خدای سبحان می‌داند
فرمود ما آسمان و زمین را به حق خلق کردیم و باطل در خلقت راه ندارد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿82﴾

قرآن کریم در توحید خلقت تمام اشیاء را مخلوق خدای سبحان می‌داند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ و در این آفرینش چیزی جز حقیقت راه ندارد که فرمود ما آسمان و زمین را به حق خلق کردیم و باطل در خلقت راه ندارد ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ در بخشهای دیگر دارد ﴿إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ پس خلقت منحصراً کارِ خداست و این خلقت و آفرینش هم بر محور حقیقت است یعنی بر اساس نظم علّی و معلولی از یک سو, هر چیزی در جای خود قرار بگیرد از سوی دیگر. ربوبیّت و پرورش اشیاء هم بر اساس توحید ربوبی منحصراً در اختیار خدای سبحان است که او ربّ‌العالمین است همان طوری که خالق کلّ شیء است و ربوبیّت و پرورش پروردگار هم بر اساس حکمت است چیزی را بدون حکمت نمی‌پروراند این امور چهارگانه یعنی خلقت منحصراً در اختیار خداست و خلقت با حق است ربوبیّت منحصراً در اختیار خداست و ربوبیّت با حکمت است این امور اربعه جزء سنّتهای لایتغیّر الهی است اگر فرمود: ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾ با عبارتهای گوناگون این مطلب را بیان فرمود یعنی در هیچ کدام از این امور یاد شده دگرگونی و تغییر راه ندارد نه می‌توان خلقتی پیدا کرد که همراه با حقیقت نباشد و نه می‌توان ربوبیّتی و پرورشی و پروراندنی یافت بشود که همراه با حکمت نباشد. آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه که فرمود: «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ» ای خدایی که با هیچ وسیله و توسّلی نمی‌توان حکمت او را تغییر داد خداوند ما را به توسل دعوت کرده است فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ در قرآن, در روایات نماز وسیله است, اعتقاد به توحید وسیله است, اقرار به گناه وسیله است, توسّل به اهل بیت(علیهم السلام) وسیله است اینها وسیله‌اند عبادتها و مناسک اینها وسیله‌اند هیچ کس نمی‌تواند با توسل به وسیله‌ای مسیر حکمت خدا را عوض بکند که خداوند در یک‌جا کاری غیر حکیمانه ـ معاذ الله ـ انجام بدهد «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ» این امور جزء امور ثابت است آنچه بین موسی و خضر(سلام الله علیهما) گذشت در همین مدار حق و محور حکمت بود نه کاری بر خلاف حق انجام گرفت, نه کاری بر خلاف حکمت موسای کلیم(سلام الله علیه) این اسرار را به وسیلهٴ خضر از ذات اقدس الهی تلقّی می‌کند که اینها نموداری از کارهای الهی است اگر جایی کاری انجام گرفت به حسب ظاهر ما توان تحلیل آن را نداشتیم به نحو اجمال علم داریم که حتماً حکمتی هست یا امتحان الهی هست یا کیفری است که ذات اقدس الهی بر اساس تنبیه و عدل دارد عده‌ای را تنبیه می‌کند یا آزمونی است که خدای سبحان برابر این امتحان می‌خواهد طیّب را از غیر طیّب جدا بکند اینها اصول کلی است و اختصاصی به این سه حادثه ندارد هر کاری را که ذات اقدس الهی انجام می‌دهد چه در خلقت باشد چه در پرورش، چه در خالقیّت چه در ربوبیّت با حقیقت از یک سو، با حکمت از سوی دیگر همراه است.
مطلب بعدی آن است که اگر وجود مبارک موسای کلیم از علمِ ظاهر و تنزیل برخوردار است که بر اساس آن شریعت را اداره می‌کند و اگر وجود مبارک خضر(سلام الله علیهما) از علم تأویل برخوردار است که بر اساس آن علم تأویل عمل می‌کند اینها نباید گسیخته و گسسته باشد، چرا؟ چون تعلیم صاحب شریعت از صاحب تأویل و آگاه کردن صاحب تأویل نسبت به صاحب شریعت باید برابر یک اصول مشترکی باشد اگر یک اصول مقبول و مشترکی بین این دو نشئه نباشد نه سؤالِ صاحب شریعت را دارد نه پاسخ صاحب تأویل، اگر صاحب تأویل برابر یک سلسله اصولی کار انجام بدهد که آن اصول در عالَم شریعت جایی ندارد و صاحب شریعت در حوزهٴ شریعت کارهایی را می‌طلبد که پاسخی در عالَم تأویل ندارد این گسیخته است هرگز نمی‌توان به صاحب شریعت گفت که با صاحب تأویل همسفر شو و چیزی یاد بگیر البته سه راه دارد که دو راهش ممکن است یک راهش غیر ممکن، آن دو راهش ممکن است که شاگردان حوزهٴ شریعت را نزد صاحب شریعت می‌برند می‌گویند علم یاد بگیر، صاحبان علم تأویل را نزد صاحب تأویل می‌برند می‌گویند تأویل بیاموز این دوتا راه است و ممکن است یعنی خضر ممکن است شاگردان خاص داشته باشد چه اینکه وجود مبارک موسی(سلام الله علیهما) شاگردان مخصوص دارد اما کسی که در حوزهٴ شریعت است بخواهد وارد حوزهٴ تأویل بشود و چیزهایی را فرا بگیرد حتماً باید یک اصول مشترک بین‌الحوزتین باشد اگر اصول مشترکی بین این دو حوزه نباشد هرگز ممکن نیست کسی که با شریعت کار می‌کند بتواند در حوزهٴ تأویل راه پیدا کند، این هم یک مطلب. یکی از اصول مشترک بین‌الحوزتین که در این قصه سهم تعیین‌کننده دارد این است که هر اهمّی بر مهم مقدم است یعنی اگر در مسئله خلقت ما حق‌محوریم یکی حق بود یکی احق آن که احق است باید متّبع باشد و اگر در حوزهٴ ربوبیّت یکی حکمت بود یکی أحکم از این حکمت بود آن که احکم و افضل است باید متّبع باشد این یک اصلِ پذیرفته شدهٴ بین حوزهٴ شریعت و حوزهٴ تأویل است که هر اهمّی بر مهم مقدم است این چون مقبول بین وجود مبارک موسی و خضر(علیهما السلام) است خلاصهٴ جوابهای سه‌گانهٴ از این سه داستان به تقدیم اهم بر مهم برمی‌گردد این تقدیم اهم بر مهم هم برای صاحب شریعت مقبول است هم برای صاحب تأویل. در جریان غصب و خَرق سفینه فرمود ما مختصری آسیب به این کشتی رساندیم برای اینکه اصلِ کشتی محفوظ بماند، خب گاهی در انسان عضوی از اعضای انسان را قطع می‌کنند تا اصلِ انسان محفوظ بماند و سالم و زنده بماند این تقدیم اهم بر مهم است تقدیم اهم بر مهم در همهٴ امور هست چه در مسائل مالی، چه در مسائل نفسی. در جریان قتل هم آنجا هم باز تقدیم اهم بر مهم بود برای اینکه این بچه اگر بالغ می‌شد چندین مفسده را به همراه داشت خودش به کفر و طغیان می‌کشید یک، پدر و مادر را به کفر و طغیان می‌کشاند دو، خودش به عذاب الیم گرفتار می‌شد سه، پدر و مادر به عذاب الیم گرفتار می‌شدند در قیامت چهار، این چهار خطر برطرف شد با اینکه این یک عمر کوتاهی داشته باشد بعد در قبالش خداوند به پدر و مادر او فرزندی بدهد که این فرزند هم ایمان دارد و به بهشت می‌رود، هم باعث تقویت ایمان پدر و مادر است آنها را به بهشت می‌رساند، هم در رابطهٴ فرزندی و پدری مهربان است و رئوف است و أقرب رَحِماً است پس همهٴ این مسائل می‌شود اهم این اهم بر آن مهم مقدم است. اما در جریان جدار درست است که اینها خود را در معرض ضِیف قرار دادند و قرآن کریم هم تعبیر به اضافه کرده یعنی مهمان‌پذیری ضیف یعنی مهمان، مُضیف یعنی مهمان‌پذیر حرمت این دو بزرگوار را حفظ کرده اینها استطعام تکدّی نکردند ـ معاذ الله ـ و قرض هم نخواستند ضیافت یک امر مشترک بین‌المللی است که فطرت می‌پذیرد، عقل می‌پذیرد در قبال لئامت است و چیز خوبی هم هست کسی بگوید من مهمان شمایم این مهمان شدن نقص نیست مهمان‌پذیر بودن هم کمال است این با کرامت سازگار است و هرگز مسئله تکدّی و درخواست رایگان و مفت‌خوری و اینها در آن مطرح نیست یک فضیلت خاصّی است به عنوان ضیافت این را ذات اقدس الهی در درون هر کسی نهادینه کرده است اگر کسی در اثر اغراض و غرایز این فطرت را دفع کرده باشد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ ممکن است به این فطرت پاسخ ندهد وگرنه ضیافت یک کرامت بین‌المللی است یعنی زبان مشترک تمام انسانهاست که اضافه کردن یعنی ضِیف‌پروری جزء فضایل است و قرآن هم تعبیر به اضافه کرده، خب. اینها در معرض ضیافت قرار گرفتند اهل آن قریه مهمان‌پذیر نبودند این کاری است که انسان بگوید خب اینها که لئیم‌اند ما اینها را رها کنیم اما اهمّ از اینها این است که این دوتا غلام یتیم بودند پدرشان آدم صالح بود صلاح پدر هرگز فراموش نمی‌شود به فرزند او می‌رسد، به نتیجه‌ها و نوه‌ها و نبیره‌ها و ندیده‌های او می‌رسد حالا آن گنج خواه گنج مادّی باشد یا نه، نسخهٴ خطی باشد، کتاب علمی باشد، میراث فرهنگی باشد که اینها بزرگ می‌شوند و این کتاب خطّی را می‌گیرند آن میراث فرهنگی را می‌گیرند که آن کلماتی که نوشته شده شهادتین بود، شهادت به وحدانیّت خدا بود، شهادت به رسالت وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود اینها فضیلت بود اینها ذخیره بود حالا چه گنج مادی چه گنج معنوی به این بچه‌ها باید برسد در اثر صلاح پدر. امر مهم آن بود که انسان بالأخره که گرسنه است با ضیافت گرسنگی خود را برطرف می‌کند ولی اهمّ از آن این است که حالا اگر در این قریه مردمان مهمان‌پذیر نبودند انسان نباید در اثر لئامت یک عده آن صلاحِ پدر این ایتام را هم فراموش کند، خب این تقدیم اهم بر مهم یک اصل مقبولِ معقولِ مشترکِ بین شریعت و تأویل است این اصل چون پذیرفته شده است وجود مبارک خضر و موسی(سلام الله علیهما) برابر این اصلِ مشترک این سه‌تا قضیه را تفاهم کردند.
مطلب دیگر اینکه وجود مبارک خضر دوتا حرف زد یکی اینکه این کارِ من به دستور من نبود من این چهارتا کاری که کردم سه‌تا کار مربوط به این قضیه است کارِ اخیرم اعلام تفرقه است گفتم ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾ آنچه را که من انجام دادم به دستور خود من نبود به دستور ذات اقدس الهی بود ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ این یکی، دوم اینکه نفرمود تأویل کارهای من این است فرمود تأویل آنچه تو نتوانستی تحمل کنی این است محور اعتراض یا سؤال شما که اعتراضی نبود استفهامی بود شما دنبال جواب سؤال خودت بودی من در صدد این نیستم که کار خودم را بیان کنم چون برای من روشن است شما در صدد سؤال بودی که چرا این کارها را کردی این هم جوابِ شما در حقیقت جواب سؤال شما این سه مطلب است نه رازِ کار من، راز کار خودم را که می‌دانستم بنابراین اینکه نفرمود «ذلک تأویل ما فعلته» بلکه فرمود: ﴿ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً﴾ این است.
مطلب بعدی که در فرمایشات مرحوم سیّد مرتضی هست که آن حالا الآن باید بررسی بشود قبل از اینکه بقیه عبارتهای مرحوم سیّد مرتضی را بخوانیم که تتمّه بحث روز چهارشنبه بود این نکات مانده را که در این سؤالها مطرح است بررسی بشود تا برسیم به آن بقیه پاسخ مرحوم سیّد مرتضی.
پرسش: برای صاحب شریعتی که به همراهی این مسائل است این نقص نیست که او سؤال می‌کند.
پاسخ: نه خب، اگر وجود مبارک موسای کلیم مثل پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) مظهر اسم اعظم بود بله این باید همه چیز را بداند اما غیر از وجود مبارک پیغمبر اسلام دیگران حوزهٴ علمشان محدود است و به تدریج یکی پس از دیگری را عالِم می‌شوند ارواح انبیا که «خلق الله الأرواح قبل الأجساد» در آ‌ن عالَم بودند در قوس نزول البته آنچه را که باید بدانند می‌دانند اما در قوس صعود که از این طرف به وسیلهٴ عبادات کامل می‌شوند همهٴ اینها بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ ، ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ پیشرفت می‌کنند یکی می‌گوید ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ یکی می‌گوید ﴿بِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ و مانند آن اینها که در طلیعهٴ عالَم در قوس صعود همهٴ وحی و امثال ذلک را که نمی‌دانند در قوس نزول بله، آنجا که بودند می‌دانستند اما اینجا که هستند به تدریج ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ هست، به تدریج ﴿ربِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ هست و مانند آن، یکی از راههایی که وجود مبارک موسای کلیم باید از تأویل برخی از کارها عالِم بشود همین برخورد با خضر(سلام الله علیه) است دیگر، البته کسی معاصر پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد که حضرت بخواهد از او استفاده کند این فرض ندارد چون خودش مظهر اسم اعظم است اما انبیای دیگر که مظهر اسم اعظم نیستند هر کدام مظهر اسمی از اسمای الهی‌اند این محذوری ندارد که پیغمبری از ولیّ‌ای از اولیای الهی مطلب را یاد بگیرد.
پرسش: اعلمیّت مداری آنجا مراعات شده؟
پاسخ: بله دیگر این اعلم بود نسبت به تمام امّتش در تمام حوزهٴ شریعت اعلم بود اما در علم تأویل که مورد تکلیف نیست که نباید اعلم باشد که از آن به بعد هم وجود مبارک موسای کلیم مأمور نبود که کاری که خضر می‌کند او هم انجام بدهد که. دربارهٴ ظهور حضرت(سلام الله علیه) گفته شد وقتی حضرت ظهور کرد گاهی برابر علم باطن عمل می‌کند اما بنا بر این نیست که انسانِ پیغمبر یا امام(علیهم السلام) برابر آ‌ن علم باطن عمل بکند «قد مرّ غیر مرّ» که وجود مبارک پیغمبر به صورت حصر فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» با اینکه دو آیه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» به صورت شفاف و روشن دارد هر کاری که می‌کنید پیغمبر و خدا می‌دانند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾ در یک آیه ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ هم دارد که بر ائمه تطبیق شده است، خب ما هر کاری می‌کنیم حضرت می‌داند عرض اعمال هم از همین قبیل است یک روایت و دو روایت هم نیست این دوشنبه و پنج‌شنبه منحصر نیست در دوشنبه و پنج‌شنبه سانِ عمومی است تقریباً وگرنه هر کاری می‌کنند او چون شاهد است در قیامت هم باید شهادت بدهد شهیدِ یوم القیامه است، حَجیج یوم القیامه است الآن باید بداند و می‌داند اما بنا بر این نیست که در حوزهٴ شریعت برابر علم باطن عمل بکنند که، فرمود محکمهٴ قضایی من با یمین و بیّنه اداره می‌شود مبادا کسی در اثر بیّنهٴ زور یا یمین باطل وارد محکمه بشود و محکومٌ‌له بشود مالی را بگیرد بعد بگوید که من این را به محکمهٴ پیغمبر مراجعه کردم از دست خود پیغمبر گرفتم برای من حلال است فرمود اگر کسی بیّنه باطل داشت یا قسم دروغ خورد مالی را از محکمهٴ من به قضا و داوری خود من گرفت این «قطعةٌ من النار» این آتش را دارد می‌برد بنا بر آن نیست ما آنچه را که می‌دانیم در دنیا عمل بکنیم دنیا برابر با همین اَیمان و بیّنات است، خب. بعد از اینکه وجود مبارک موسای کلیم به اسرار الهی عالِم شد از آن به بعد هم دیگر این طور نبود که مثل خضر عمل بکند که بنای شریعت بر همین است اگر امام معصوم(سلام الله علیه) یا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به علم باطنشان عمل بکنند مردم مجبورند آدم خوب باشند اینکه کمال نیست الآن فرمودند مردم آزادند هر راهی را که می‌خواهند بروند آزادند ولی قیامتی هست، جهنمی هست تا اینکه حُسن و قبح اعمال، سوء اختیار و حُسن اختیار مشخص بشود.
پرسش: فلسفهٴ تعلیم حضرت موسی چه می‌شود اگر مأمور به عمل نیست؟
پاسخ: خیلی از علومی که به عمل نمی‌رسد الآن ما خیلی چیز از این قضیه فهمیدیم آن اصول پنج‌گانه که فهمیدیم از همین قضیه بود که عالَم مخلوق خداست یک، به حق خلق شده دو، عالَم مربوب خداست سه، به حکمت اداره می‌شود چهار، خیلی از اسرار است که بر اساس اهم و مهم انجام می‌شود پنج، ما مطمئن می‌شویم که کارِ خدا اعتراض‌بردار نیست می‌فهمیم هیچ ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ این «کفی بذلک علما» برای ما آرام‌بخش است دیگر ما سعی می‌کنیم که خودمان را در مسیر حق در بخش خلقت، در مجرای حکمت در بحث ربوبیّت قرار بدهیم تا فیض بگیریم هیچ اعتراضی نمی‌توانیم بکنیم نسبت به عالَم برای اینکه عالَم در مدار حق دارد می‌گردد این افادهٴ علمی می‌کند و اساسِ عملی هم بر اساس حوزهٴ شریعت است البته، خب.
مطلب بعدی آ‌ن است که در بحثهای قبل داشتیم وجود مبارک خضر یا الیاس اگر الیوم زنده باشند جزء اولیای الهی‌اند دیگر ممکن نیست در زمین باشند وحیِ شریعت و نبوّت و تبلیغ احکام به اینها القا بشود که از طرف خدا وحی‌ای برسد به اینها که فلان شیء حکمش این است، فلان شیء حکمش این است برای اینکه این با خاتمیّت سازگار نیست یا اینها الیوم نیستند یا اگر هستند به عنوان ولیّ‌ای از اولیای الهی هستند نه به عنوان نبی آن جریان «لا نبیّ بعدی» و مانند آن اطلاق دارد یعنی بعد از من دیگر وحی تشریعی نمی‌آید خواه کسی از قبل بوده و بعد از من حیات او ادامه داشته باشد یا نه بعد از من بیاید در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه این است که در رحلت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت عرض کرد «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ» یعنی با رحلت شما وحی تشریعی قطع شد که با رحلت هیچ کسی در عالَم وحی تشریعی قطع نمی‌شد برای اینکه انبیای قبلی وقتی که رحلت کردند باز ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ بود انبیای بعدی بودند تا به شما رسید اما با رحلت شما وحی تشریعی که حکمی از طرف خدا با شریعت بیاید این دیگر نیست خواه این شخص قبلاً بوده و بعداً هم نبوّت او ادامه داشته باشد یا نه بعداً پیغمبر بشود در هر دو حال این با خاتمیّت سازگار نیست لذا اگر خضر(سلام الله علیه) زنده است که از بعضی روایات برمی‌آید این برابر همان علم تأویل و ولایت کار می‌کند نه بر اساس شریعت که وحی تشریعی نازل بشود بر اساس وحی شریعت باید تابع شریعت قرآن و عترت باشد این برای این. اما مسئله تفویض این مستحیل است چون تفویض محال است مثل جبر، کاری را خدای سبحان به کسی تفویض نکرده به خضر یا غیر خضر(سلام الله علیه) کاری را تفویض کرده باشد این‌چنین نیست اینها مأمور الهی‌اند چه اینکه خود خضر هم در آن جمع‌بندی نهایی گفت ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ بنابراین در جریان تفویض مطلقا ممنوع است.
مسئلهٴ بعدی آن است که این نسخهٴ خطی چه همان که در خلال بحث اشاره شد ولو اینکه کَنز نباشد خب مطالب علمی است این مطالب علمی دعوت توحید است، دعوت به رسالت است این فخری است برای یک منطقه که از این امور استفاده کنند، خب حالا اینها گوشه‌ای از بحثهای مربوط به مسائل قبلی است. دربارهٴ عصمت مطلقه انبیا که اگر یک وقت کاری کردند کار عادی باعث سلب طمأنینه می‌شود یا نه؟ اینها مباحثش قبلاً گذشت و همچنین آنچه مربوط به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود در جریان آن عصای مَمشوق که حضرت سواره بودند به دوش کسی آن هم قصّه‌اش قبلاً گذشت. مرحوم سیّد مرتضی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف تنزیه‌الأنبیاء بر اساس این چاپهایی که الآن دست ماست صفحهٴ 143 تا صفحهٴ 150 این شش، هفت صفحه مربوط به جریان حضرت موساست تنزیه حضرت موسی در این قسمت البته برخورد حضرت موسی با خضر این بعد از اینکه ثابت شده باشد که وجود مبارک موسی بعد از نبوّت این سفر را داشت و این سؤالها پیش آمد اما بر اساس احتمال اول مرحوم شیخ مفید که این سفرهای سه‌گانهٴ موسای کلیم با خضر(سلام الله علیهما) برای قبل از نبوّت حضرت موسی بود بسیاری از این سؤالها دیگر رخت برمی‌بندد فرض مرحوم سیّد مرتضی این است که بر اساس احتمال دوم فرمایش شیخ مفید استادشان هست که موسای کلیم در زمان نبوّت با خضر(سلام الله علیهما) برخورد کرد این اشکالات هفت‌گانه را در روز چهارشنبه خواندیم.
پرسش: این سه مطلب با سه صفحهٴ جداگانه مطرح شد یا در یک جلسه؟
پاسخ: در یک جلسه که نبود در سفر بود ولی این قبلاً گذشت که سیدناالاستاد مرحوم علامه فرمودند این در حقیقت سه‌تا سؤال است و یک جواب سه‌تا قضیه جداگانه نیست البته این فرمایش در سخنان تفسیر ابی‌السعود هم بود از اینکه چرا قرآن کریم در همان قضیهٴ اول شرط و جزا را جدا کرد ولی در قضیه دوم و سوم همهٴ کارهای خضر را در طرف شرط قرار داد و سؤال موسی را در طرف جزا قرار داد این نکته از تفسیر ابی‌السعود و از تفسیر المیزان قبلاً گذشت در این برخورد در این راه یک مقدار سفر کشتی دریایی بود یک مقدار سفر خشکی به تدریج این سه‌تا قضیه واقع شد، خب این اشکالات هفت‌گانه را که در صفحهٴ 144 بود خواندیم بعضی از جوابها که در صفحهٴ 145 و اینها بود بازگو شد در آنجا وجود مبارک موسی و خضر دربارهٴ استطاعت سؤال کردند که خب خضر فرمود تو نمی‌توانی، خب سخن از نفی استطاعت است یا سخن از نفی صبر؟ اگر نفی استطاعت باشد که جا برای نقد نیست خب اگر کسی نتواند کاری را انجام بدهد جا برای نقد و اعتراض نیست چرا خضر اعتراض کرد که تو نمی‌توانی ولی محور اساسی صبر است نه استطاعت به دلیل اینکه وجود مبارک موسای کلیم در پاسخ گفت: ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ نه «إن شاء الله مستطیعا» پس محور گفتگو صبر است اگر کسی قدرت استطاعت نداشته باشد که مکلّف نیست اما اگر استطاعت داشته باشد مکلّف به صبر است ﴿وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ که وجود مبارک موسی فرمود این مشروط به مشیئت است این تعبیر ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ سؤالِ سؤال‌کننده این است که چرا ﴿لاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ گفت در حالی که «عَصی أمره»؟ پاسخش این است که این ان‌شاءالله حلقهٴ ارتباطی گذشته و آینده است گذشته این است که ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ آینده آن است که ﴿وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ این ﴿إِن شَاءَ اللَّهُ﴾ که قبل واقع شد هم برای ﴿صَابِراً﴾ هست هم برای ﴿وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ یعنی اگر خدا بخواهد من صبر می‌کنم و فرمان شما را تخلّف نمی‌کنم حالا اگر مشیئت الهی به چیز دیگر تعلّق گرفت که من صبر نکنم یک، و حرف شما را نپذیرم دو، من خلاف نکردم چون من معلّق کردم به مشیئت الهی.
اما اینکه گفت ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ اِمْر به چند معناست هم کارِ مهم است، داهیه است، سؤال‌برانگیز است، امر عجیب است اینها را می‌گویند اِمر به معنای منکر و حرام و قبیح نیست چون این کلمهٴ اِمْر در چند معنا به کار می‌رود و در موارد متعدّد کاربرد دارد ما به قرینهٴ اینکه طرفین معصوم‌اند این کلمهٴ اِمْر را باید حمل بکنیم بر آن معنایی که با عصمت این بزرگواران منافاتی نداشته باشد. اما دربارهٴ این ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً﴾ دربارهٴ ﴿شَیْئاً نُّکْراً﴾ یک وقت در مسئله کِذب خبری و مُخبری این فرق گذاشته شده یک وقت است می‌گوییم این خبر کذب است نه اینکه گوینده کاذب است گوینده یک انسان امینی است ولی این خبر را اشتباهی به عرض ایشان رساندند این می‌شود کذب خبری در حالی که مخبر امین است و عادل است یک وقت است نه، مخبر خائن است گزارشگر دروغگوست و اتفاقاً این گزارش درست در آمد یک خبر درستی بود اینجا کذب مُخبری هست ولی کذب خبری نیست گاهی نه، هم خبر دروغ است هم مُخبر دروغگو این جمع بین کذبین است در جریان نُکْر همین طور است یک وقت است که کسی فاسق است و در صدد معصیت است که هم فعل منکر است و هم فاعل فاسق یک وقت است نه، فاعل حکیم است معصوم است به حق کار می‌کند ولی فعل ناشناخته است به حسب شریعت نُکْر است یعنی منکر، به حسب تعبیر عُرف است یعنی معروف بنابراین این سؤال وجود مبارک موسای کلیم گفت ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً﴾ یعنی کاری کردی که در شریعت منکر است درست هم هست کسی که صاحب شریعت است که قصاص قبل از جنایت نمی‌کند ولی همین کار در حوزهٴ تأویل عرف است یعنی معروف است در آنجا می‌شود امرِ معروف در اینجا می‌شود نهی از منکر بنابراین جمع ممکن است.
مطلب بعدی آن است که مرحوم سیّد مرتضی می‌فرمایند شما این سؤالها را یک‌بار مرور کنید این نگفت تو کارِ اِمْر کردی، ‌گفت تو نُکر کردی همه‌اش با استفهام است ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً﴾ این نُکر و آن اِمر متفرّع بر آن مطلب مسئول‌عنه است اینکه با سؤال استفهامی همراه بود آیا این کار را کردی؟ در حقیقت این است که آیا این اِمر است، آیا این نُکر است یا نه؟ وگرنه این خرق را که دیده آن قتل را که دیده آنچه که سؤال‌آفرین است این است که سرّ این خَرق و آن قتل چیست؟ اگر یک وقت همزه استفهام نبود معنایش این است که وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) به ضرس قاطع اِمر و نُکر را به خضر اسناد داد یعنی فعل، فعل امر و نُکر است این‌چنین که نبود که در هر دو بخش مصدّر به همزهٴ استفهام است ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾، ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً﴾ این نُکْر و آن اِمْر، این اِمر و آن نُکر در فضای استفهام است بنابراین این یک امر قبیح را به عنوان قطعی اسناد نداده است.
پرسش: این ادب منکر بودن را نفی نمی‌کند منتها ادب صاحب شریعت ایجاب می‌کند سؤال مؤدبانه کند.
پاسخ: از این مؤدّبانه‌تر، ادب در سؤال شریعت این است که شریعت خودش را حفظ بکند خب این نهایت غیور بودن را حفظ می‌کند کسی که مسئول یک دین است باید دینش را حفظ بکند با تمام جهت، لذا آن را در بحثهای قبلی که چطور وجود مبارک موسای کلیم صبر نکرد این گفته شد این بی‌صبری فضیلت است یک وقت است آدم صبر می‌کند ببیند که قصّه چه پیش می‌آید اما یک وقت خلاف شرع واقع شده این برای چه صبر بکند اینجا بی‌صبری فضیلت است، اینجا زود اقدام کردن فضیلت است اینجا جای سکوت نیست وجود مبارک موسای کلیم هم ساکت نبود نهایت ادب را هم کرد اول هم گفت ﴿أَن تُعَلِّمَنِ﴾ بعد هم عذرخواهی کرد ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً﴾ و مانند آن با اینکه هنوز برایش روشن نشد تأویل این کار چیست اما فرمود: ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً﴾ این کارها را هم کرده دیگر، خب.
پرسش:...احتمال دارد که خلاف شرع کرده باشد در حدّ یک احتمال است.
پاسخ: نه دیگر ظاهرش بیّن‌الغی است دیگر فاعل معصوم است کارِ بد نکرد اما فعل به حسب ظاهر خلاف شرع است دیگر آدم یک کشتی که در معرض خطر هست کشتی غرق می‌شود اهلش هم غرق می‌شود در دریا آدم چنین کاری نمی‌‌کند که.
پرسش: شاید که یک وجه دیگری که مفروض باشد در آنجا که دارد یک پسر را می‌کشد دو احتمال صورت می‌گیرد یک حُسن ظن است, دو سوء ظن است.
پاسخ: نه بالأخره اینکه نفسِ زکیّه است چون احراز کرده گفته بچه‌ای است در میدان داشت بازی می‌کرد و فلان، سابقهٴ قتل هم که ندارد برای موسای کلیم هم این دوتا امر مشخص بود اگر گمنام بود که نمی‌دانست که کسی را کشته یا نکشته خب نمی‌گوید که ﴿بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ اگر گمنام باشد نمی‌داند آلوده است یا غیر آلوده که نمی‌گوید ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً﴾ فرضِ سؤال این است که این دو مطلب برای وجود مبارک موسای کلیم ثابت‌شده بود که این نفس نه عقیدهٴ باطلی، نه شرکِ باطلی، نه آلوده‌ دامن بودنی داشت که باعث قتل بشود لذا فرمود: ﴿نَفْساً زَکِیَّةً﴾ یک، نه کسی را کُشته دو، فرمود: ﴿بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ بالأخره آدم که اعدام می‌شود یا برای آلوده بودن دامن اوست یا برای قتل نفس است دیگر برای حضرت موسای کلیم(سلام الله علیه) ثابت شده بود که این هیچ کدام از این دوتا کار را نکرد.
جوابهای دیگری که مرحوم سیّد مرتضی می‌دهند دربارهٴ نسیان که ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ﴾ وجوهی گفته شد که در بعضی از تعبیرات قبلی آمده گاهی تعبیر می‌کنند که این کار شبیه نسیان است نه اینکه من نسیان کردم نظیر آنچه دربارهٴ برادران یوسف(سلام الله علیه) گفتند ﴿أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ﴾ یعنی کارِ شما شبیه کار سارقان است آنجا هم این توجیه آمده که کار در صورت مجرای استفهام است و امثال ذلک. در جریان ﴿فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً﴾ فرمود ظاهر «یَشهد أنّ الخشیة من العالِم لا من» خشیت از طرف شخص است بعد خشیت را به چند وجه معنا کردند خشیت یعنی کراهت یک وقت است می‌گوییم انسان فقط باید به خدا امیدوار باشد در رَجاء باید موحّد باشد فقط به خدا امیدوار باشد «لا یرجون أحد منکم الا ربه» این درست است، در خوف و خشیت «لا یخافنّ الا ذنبه» فقط از خدا باید بترسد درست است برای اینکه منشأ همهٴ آثار خداست اما اگر بگوییم که حالا یک انسان پاکی، مؤمنی، ولیّ‌ای از اولیای الهی بگوید من اگر جلوی این کار را نگیرم می‌ترسم برود مسجد را منفجر کند بگویند شما فقط باید از خدا بترسی؟ این با آن دوتا مسئله است، دوتا مبحث است. این خشیت در آنجا به این معنا که کار به دست خداست لذا انسان فقط از خدا اطاعت می‌کند دیگر از غیر خدا که اطاعت نمی‌کند چون از غیر خدا کاری ساخته نیست اما این در تعبیرات ادبی، محاورات، ادبیات عرفی این است که من می‌ترسم برود مسجد را آلوده کند، من می‌ترسم مزاحم مردم بشود من می‌ترسم، این من می‌ترسم یک امر رایجی است وجود مبارک هارون به موسای کلیم(سلام الله علیهما) فرمود گرچه این گوساله‌پرستی راه انداخته ولی من اگر جلویش را می‌گرفتم خشیتُ که می‌ترسیدم که تو بگوییم که چرا فَرَّقتَ بین بنی‌اسرائیل می‌ترسیدم اعتراض بکنی این‌گونه از خشیتها با انحصار خشیت تعقیبی و تعذیبی دربارهٴ ذات اقدس الهی منافات ندارد. چند وجه مرحوم سیّد مرتضی ذکر کرده که خشیت به معنی کراهت است در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که قبلاً گذشت این بود که خدای سبحان فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ یعنی همهٴ این سیّئات نزد خدا مکروه است خدا کراهت دارد نسبت به بعضی از امور رضایت دارد که ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ نسبت به بعضی از امور کراهت دارد این خشیت هم به معنای کراهت است.
دربارهٴ مساکین که آیا کشتی‌داشتن با مسکین‌بودن سازگار است یا نه؟ این دیگر می‌گوید تعبیر گرچه مربوط به تنزیه حضرت موسی نیست حالا خضر گفته که ﴿أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ﴾ حالا بحثِ ادبی را در خلال تنزیه انبیا ذکر کردند این خیلی تناسبی ندارد حالا بالأخره الآن دارند بحث می‌کنند که آیا فقیر مشکلش بیشتر است یا مسکین، این نزاع معروف هست حالا در اینجا کسانی که کشتی دارند تعبیر شده به مساکین این چه نقدی است بر موسی؟ چه نقدی است بر خضر(سلام الله علیهما) به هر تقدیر ایشان برای پاسخ این سؤال که خب حالا اگر کسی یک چند نفرند چندتا برادرند اعضای خانواده یک لِنج کرایه‌ای دارند کَپرنشین هم هستند اگر یک لنج کرایه‌ای دارند یا وسیلهٴ مسافرکشی دارند یا وسیلهٴ بارکشی اینکه با مَسکنتِ اینها منافات ندارد اینکه با فقر اینها منافات ندارد این را حالا دارند توجیه می‌کنند و توجیه کردند، بعد کلمهٴ «وراء» را که حالا می‌بینید این بحث تفسیری است که با تنزیه آمیخته شده آیا «وراء» به معنی اَمام است یا به معنی خلف می‌گوید در اینجا «وراء» به معنی اَمام است یعنی جلو و اگر هم به معنای خَلف باشد باز قابل تطبیق است که اینها با بحث تنزیهی سازگار نیست با بحث تفسیری سازگار است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:31

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی