- 576
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 137 تا 141سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 137 تا 141سوره اعراف"
هر نعمتی که به انسان میرسد از ذات اقدس الهی است
اگر مستضعفان در زمین صابر و بردبار باشند خدا آنها را وارث خود میکند
در ارث پیوندی بین وارث و مورّث مطرح است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتی بارَکْنا فیها وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بنیاسرائیل بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ ٭ وَ جاوَزْنا بِبنیاسرائیل الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ٭ إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ قالَ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ ٭ وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ﴾
گرچه هر نعمتی که به انسان میرسد از ذات اقدس الهی است ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ لکن تعبیری که ذات اقدس الهی در جریان حکومت و سلطه بر زمین و استقلال و آزادی و مانند آن میکند به عنوان ارث است میفرماید ما اینها را به شما ارث دادیم وقتی به عنوان ارث مطرح است در ارث پیوند مطرح است نه داد و ستد پس مطلب اول اینکه تمام نِعَم از خداست برای اینکه ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ لکن در جریان استقلال، امنیت، حکومت، حاکمیت بر سرزمین ذات اقدس الهی تعبیر به ارث میکند مطلب دوم آن است که در ارث پیوندی بین وارث و مورّث مطرح است سخن از داد و ستد نیست سخن از پیوند است و اگر این پیوند محفوظ بود انسان سرزمینی را از خدا به ارث میبرد قهراً خلیفه خدا خواهد شد، قهراً حکومت الهی تشکیل میدهد و مانند آن چون خلیفه خداست از اینجا معلوم میشود که بنیاسرائیل در اثر آن صبر و استقامتی که داشتند و رهبری موسای کلیم (سلام الله علیه) پذیرفتند و حفظ کردند، وارث سرزمین شدند و ذات اقدس الهی هم این وعده را به صراحه بازگو فرمود و انبیای الهی هم مبلّغ همین وعده بودند در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» طلیعه سورهٴ «قصص» قبل از جریان نقل جریان فرعون و موسای کلیم (سلام الله علیه) میفرماید: ﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ ٭ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اْلأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ﴾ آنگاه جریان کودکی موسای کلیم (سلام الله علیه) ذکر میکند که ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی﴾ از اینکه در آیه پنج سورهٴ مبارکهٴ «قصص» میفرماید: ﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ این را سرفصل آن جریان ذکر میکند بعد قصه موسی (سلام الله علیه) را شروع میکند معلوم میشود وعده الهی این است که اگر مستضعفان در زمین صابر و بردبار باشند خدا آنها را وارث خود میکند قهراً خلیفه خدا خواهد بود قهراً زمین را از الله ارث میبرند نه از اقوام دیگر.
پرسش...
پاسخ: از الله ارث میبرند برای اینکه فرمود ما وارث کردیم اینها را، ما ارث دادیم مورث را خودش معرفی میکند فرمود ﴿اورثنا﴾.
پرسش: در یک جای دیگر فرمود: ﴿یستخلفکم﴾.
پاسخ: بله این بعدی به جای او مینشیند اما حالا ﴿یستخلفکم﴾ به قرینه ﴿واورثنا﴾ معلوم میشود اینها میشوند خلیفه الله برای اینکه مورّث و مورث خداست اینها وارث اللهاند اگر اینها وارث اللهاند در حقیقت خلیفه الله خواهند بود و اگر سخن از تبادل این زمین است روزی به دست فراعنه بود روزی هم به دست بنیاسرائیل است آن دیگر ارزش ندارد عمده آن است که اگر کسی مستضعف فیالارض بود و مؤمن بود بر اساس ﴿والعاقبة للمتقین﴾ خدا ارث میدهد و در ارث هم پیوند بین وارث و مورّث لازم است از سنخ داد و ستد نیست پس این قوم اگر به ذات اقدس الهی مرتبط بودند حکومت زمین را از او ارث میبرند.
پرسش...
پاسخ: یعنی صبر باعث پیوند است اطاعت به وسیله پیوند است اگر مردمی صابر نباشند، مطیع نباشند، بنده نباشند که با خدا ارتباطی ندارند که ذات اقدس الهی که جای معیّنی ندارد که انسان با او پیوند مکانی داشته باشد یا قوم و نژاد و قبیلهای به خدا منسوب نیست و خدا منسوب آنها نیست تا انسان پیوند شناسنامهای داشته باشد که پیوند تقوا دارد انسان صابرِ متقیِ پرهیزگار به خدا مرتبط است هر عملی که قربی باشد و انسان را به خدا نزدیک کند چنین انسانی به الله مرتبط است تنها نماز نیست که قربان کل تقی است این تعبیر همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید درباره زکات هم آمده در نهجالبلاغه زکات هم به عنوان قربان است هر عمل عبادی که بنده آن عمل را به عنوان قربة الیالله انجام میدهد قربانی اوست اینکه مخصوص سرزمین منا نیست روز دهم ذیحجه چه اینکه مخصوص نماز هم نیست آن عضو یک قربانی است نماز هم قربانی است هر عبادتی هم قربانی است.
پرسش...
پاسخ: بعداً بدترین قوم شدند که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ﴾ مادامی که حفظ کردند چقدر قرآن کریم از این پیروان موسی به عظمت یاد میکند ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾
پرسش...
پاسخ: بله حالا گروهی از جهال این طور بودند اما قرآن از پیروا راستین موسای کلیم با تجلیل یاد میکند ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾ خیلی با عظمت یاد میکند از پیروان موسای کلیم گاهی هم قرآن به ما میگوید مردم مثل مسیحیها باشید ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللّهِ کَما قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بنیاسرائیل وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذینَ آمَنُوا عَلی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرینَ﴾ خُب اینها خصیصین عیسای مسیحاند اصحاب خاص او هستند اینکه در پایان سورهٴ «صف» به ما میفرماید ای مسلمانان ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ مثل مسیحی باشید معلوم میشود عیسای مسیح اینها را خوب تربیت کرد اینها حواری بودند، اصحاب بودند، جنگیدند پیروز شدند و قرآن در سورهٴ «صف» در بخش پایانی به ما میفرماید مثل شاگردان عیسی باشید خُب اگر ﴿و مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾ به این عظمت یاد میکند و در بخش پایانی سورهٴ «صف» هم از پیروان مسیح به عظمت یاد میکند معلوم میشود آن علمایشان، آن زهادشان، عبادشان، متقیانشان، همراهان راستین موسی و عیسی(علیهما السلام) بودند جهله هم البته در آنها بود خُب.
مطلب بعدی آن است که اگر چنانچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» فرمود: ﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا﴾ بعد جریان موسی (سلام الله علیه) ذکر کرد در همین بخش از سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هم قبلاً موسای کلیم (سلام الله علیه) به اینها وعده داد ﴿عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی اْلأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ﴾ چه اینکه قبلش فرمود: ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ حالا که فراعنه به ذلت افتادند و بنیاسرائیل به حاکمیت رسیدند خدا میفرماید به اینکه ما اینها را وارث زمین کردیم اینها از طرف ما ارث بردند وارثان ما هستند ما مورثیم ما مورّثیم ﴿وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بنیاسرائیل﴾ آن وعدهای که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هست، آن وعدهای که در همین سورهٴ «اعراف» آیه 128 و 129 هست آن وعده کلمةالله است کلمةالله گاهی به عنوان وعید است گاهی به عنوان وعده اگر به عنوان وعید باشد همان عذاب است که در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» به این صورت بیان شده آیه نوزده سورهٴ «زمر» این است ﴿أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ﴾ چه اینکه آیه 71 سورهٴ «زمر» هم این است ﴿لکن حقّت کلمة العذاب علی الکافرین﴾ این کلمةالله هیالعلیاست هر جا باشد چه وعده چه وعید ﴿و کلمة الذین کفروا السفلی﴾ چه آنها امید داشته باشند چه خائف باشند اما کلمةالله که همیشه علیاست گاهی وعید است نظیر آیه نوزده و 71 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که دارد ﴿ولکن حقت کلمة العذاب علی الکافرین﴾ گاهی وعده است نظیر همین محل بحث که ﴿کلمة ربک الحسنی﴾ است این تقیید کلمه به حسنا برای آن است که این کلمه کلمه تبشیر است وعده است در قبال آن کلمه عذاب آن هم البته حسنا است تعذیب کافران حسن است نه اینکه قبیح باشد لکن نسبت به آنها وعده نیست حسنا نیست از این جهت نسبت به آنها تعبیر به حسنا نفرمود.
مطلب بعدی که مربوط به ﴿وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بنیاسرائیل بِما صَبَرُوا﴾ مطرح است آن است که ذات اقدس الهی در جمله قبل به عنوان متکلم معالغیر سخن فرمود یک، و از بنیاسرائیل هم که به عنوان غایب یاد کرد اما در بخش پایانی این کریمه فرمود: ﴿و تمت کلمة ربک﴾ این التفات از غیبت به خطاب برای آن است که ثابت بکند که این جریان درباره شما هم هست یعنی شما هم اگر صابر باشید وارث زمین خواهید بود کلمه پروردگار تو بر بنیاسرائیل در اثر صبر و بردباری تثبیت شده است یعنی این کلمه همیشه است تو و امتت هم اگر صابر و بردبار باشید کلمه الهی که میراث زمین است بهره شما خواهد شد.
مطلب دیگر اینکه فرمود: ﴿وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ﴾ اشاره شد که همان کیدهای سیاسیشان از بین رفت و هم آن کیدهای فرهنگیشان که سحر و شعبده داشتند از بین رفت و هم آنچه را که ﴿یَعْرِشُونَ﴾ بودند کشاورزیهایی که داشتند داربستهایی که داشتند آن هم از بین رفت و هم آن کیدهای تبلیغی که داشتند که گفتند: ﴿یا هامانُ ابْنِ لی صَرْحًا لَعَلّی أَبْلُغُ اْلأَسْبابَ ٭ أَسْبَابَ السَّماوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلی إِلهِ مُوسَی﴾ آنها را هم از بین برد همه آنچه را که اینها ساختند ذات اقدس الهی فرمود ما تدمیر کردیم در بحث روایی در تفسیر عیاشی کلمه رجز به برف تطبیق شده است که ﴿فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ﴾ رجز را بر برف تطبیق کردهاند بعد در ذیل آن روایت دارد که «خراسان بلاد رجز» یعنی سرزمین خراسان سرزمین برف است این است که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) دارند که این روایت منطبق با بحث نیست برای اینکه آن سرزمین مصر است چه کار به سرزمین خراسان دارد حالا ممکن است این کلمه مشترک باشد آن سرزمین را هم بگویند ولی علی ای حال [به هر حال] « خراسان بلاد رجز» یعنی بلاد سلج چه ارتباطی به سرزمین مصر دارد مگر اینکه مشترک لفظی باشد خب.
پرسش...
پاسخ: رجز یعنی برف اما حالا «خراسان بلاد رجزٍ » که
پرسش...
پاسخ: نمونه خب سرزمین خیلی فراواناند نزدیکهای خود مصر یک مقدار جزء مناطق شمالی است یک قدری جلوتر آن از خب برف فراوان است دیگر از مشرق برای مغرب شاهد ذکر میکنند از کشورهای آسیایی برای آفریقایی شاهد ذکر میکند خب همان جا کشورهای آفریقایی در شمالش فراوان است از این برفها خب.
بعد فرمود: ﴿وَ جاوَزْنا بِبنیاسرائیل الْبَحْرَ﴾ این صحنه که گذشت فرعون غرق شد و بنیاسرائیل از دریا گذشتند فرمود ما اینها را از دریا عبور دادیم ﴿وَ جاوَزْنا بِبنیاسرائیل الْبَحْرَ﴾ ما تقریباً جوازشان را دادیم عبورشان را تجویز کردیم وقتی از دریا گذشتند ﴿فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ حالا آن منطقه کجا بود دیگر قرآن کریم چون کتاب قصه و تاریخ نیست آنها را ذکر نمیکند چه قومی بودند این را ذکر نمیکند البته در دیار مصر غیر از بنیاسرائیل، قبطیها به سر میبردند اینها در مقابل بنیاسرائیل بودند آنها بتپرست بودند و خود فرعون هم ظاهراً بتپرست بود بنیاسرائیلی که فرزندان یعقوب و اسحاق و ابراهیم (سلام الله علیهم اجمعین) بودند وارثان دین توحیدی بودند موحد بودند گرچه مشوبیت ملی باعث شد که از نظر اعتقادی هم مشوب شدند لکن بالأخره موحّد بودند اما این گروه آیا همان آن قبطیها بودند؟ یا گروه دیگری در سرزمین مصر زندگی میکردند؟ آنچه رایج بود بتپرستی بود آنچه که مردم حسگرا را قانع میکند اگر به مسائل باوری تن در بدهند یا بتپرستی است یا خرافات است یعنی بالأخره انسان آن خلأ فکری را، آن باور را بالأخره باید با یک چیزی پر بکند بددینی بهتر از بیدینی است قبل از انقلاب همه ما این خطر را احساس میکردیم هیچ کس باور نمیکرد غالب ماها در تحلیلهایمان این حرف را میزدیم میگفتیم الآن جهان به سه قسمت تقسیم شده است جهان توحید است که مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت از یک جهت و قسمت مهم آن اسلام عهدهدار توحید است و جهان وثنیت و صنمیت است که بخش مهمی از چین و ژاپن و اینها مبتلا هستند و لائیک که بحبوحه پیشرفت کمونیستها و اینها بود ما خطری که احساس میکردیم در تحلیلهایمان که بعد معلوم شد درست درنیامد این بود که با پیشرفت علم بتپرستی از بین میرود و این جمعیت عظیمی که در چین و ژاپن و هند و اینها هستند و الآن بتها را تکریم میکنند اینها وقتی که بتپرستی را رها کردند به دام کمونیستی میافتند آن وقت این کفه لائیک سنگینتر میشود این خطری بود که همه ما پیشبینی میکردیم بعد دیدیم نه طوری شد که کمونیستی بساطش برچیده شد یعنی بیدینی، آن بددینی ماند بالأخره این خلأ درونی را بشر میخواهد با یک چیزی پر کند نمیشود بگویید هیچ چیزی در عالم نیست منتها حالا چون دسترسی به باورهای صحیح ندارند تن به بتپرستی و خرافات و امثال ذلک میدهند این بددینی مانده است و آن بیدینی رفته است اینها که گرفتار حساند آن خلأ را با بتپرستی پر میکنند یا با خرافات پر میکنند یا با داستانهای غیر صحیح پر میکنند اینها از نظر منطق گرفتار حس بودند یعنی چیزی را باور داشتند که محسوسشان باشد به دلیل اینکه به موسای کلیم (سلام الله علیه) میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ الیوم هم افرادی که گرفتار حس و تجربه هستند همین است میگویند چیزی که به تجربه نیاید قابل اثبات و ابطال نیست پس جایی برای او نداریم یا اصلاً باطل است یا بالأخره کاری با ما ندارند در حالی که محور مهم شناخت عقل است حتی حس اگر به عقل تکیه نکند سندی برای چیزی نخواهد بود اینها که به موسای کلیم میگفتند: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا میگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ اینها وقتی دیدند یک گروهی بتی را تکریم میکنند به موسای کلیم پیشنهاد دادند که یک هم چنین چیزی برای ما بیاور تو یک خدایی را به ما معرفی کردی که ﴿لا تدرکه الابصار﴾ همه انبیا میگفتند خدا دیدنی نیست میگفتند ما بر اساس آن اصالت حسی که داریم یک معبود دیدنی میطلبیم مثل اینها که بت میپرستند یک چنین بتی را تو برای ما بیاور ﴿یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ مردم مصر هم قبطیها که این را داشتند الآن هم که اینها از دریا عبور کردند یک چنین حرفی دارند با اینکه این همه معجزات را دیدند و منشأ همه گرفتاریهای اینها همان حس بود میگفتند چیزی قابل باور است که اثباتپذیر باشد ابطالپذیر باشد چیزی را که ما نتوانیم اثبات بکنیم نتوانیم ابطال بکنیم باور هم نمیکنیم معیار اثبات ابطال هم حس بود چیزی را نتوانیم با حس اثبات کنیم و نتوانیم با حس ابطال بکنیم باور نمیکنیم.
پرسش...
پاسخ: آنها در بین همین گروه اختیار کردند وگرنه آنهایی را که جزء مؤمنین به موسای کلیم بودند که این حرف را نزدند که.
پرسش...
پاسخ: چرا ﴿ِمنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ﴾ که به عظمت یاد میشود همینها هستند دیگر منتها آن گروهی که میگفتند ما باید ببینیم خب حالا که یک چنین حرفی میزنید پس بین خود شما یک عدهای را انتخاب بکنید من انتخاب بکنم بروید ببینید کوه طور به شما چه پیامی میدهد وگرنه خواصی از اصحاب او که این چنین نبودند خب.
﴿فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ عکف آن ملازمت آمیخته با احترام است که اعتکاف در مساجد را هم به این مناسبت اعتکاف میگویند یعنی کسی به یک چیزی ملتزم باشد یک، با تکریم و تجلیل باشد دو، اگر این دو قید را داشته باشد میگویند عکوف، اعتکاف و مانند آن چون در ایام اعتکاف اینها با احترام ملتزم مسجداند لذا میگویند اینها در مسجد معتکفاند ﴿یعکفون علی اصنام لهم﴾ مرتب اینها بت را میپرستیدند تکریم هم میکنند ﴿قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ فکر میکردند که این یک واقعیتی دارد اینها یک پیغمبری داشتند پیغمبر تصحیح کرده و امضا کرده جریان بتپرستی را وگرنه اگر برابر سلیقه بود خب خودشان یک بتی را انتخاب میکردند اینها دنبال یک پیام آسمانی میگردند که به او صبغه دینی بدهند آن سامری پلید هم از قداست قبلیاش استفاده کرد سامری که آدم کوچکی نبود نظیر بلعم این از بزرگان بنیاسرائیل بود منتها آن علم و معرفت را خرج دنیای خود کرد گفت: «فسوق الفسوق بها نافقوا و فجر الفجور بها طالعوا» این فسوق بازارشان شد وگرنه سامری یک آدم معمولی نبود مثل اینکه بلعم آدم معمولی نبود این است که خدا میفرماید ما علم را به خیلیها میدهیم ولی پست کلیدی را به هر کسی نمیدهیم سرّش همین است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ رسالت، نبوت، امامت اینها پستهای کلیدی است ذات اقدس الهی به کسی این سِمَتها را میدهد که میداند احدی نمیتواند اینها را منحرف کند و هیچ حادثهای هم اینها را نمیلرزاند وگرنه علم را حتی کشف و شهود را حتی کرامت را، حتی استجابت دعا را اینها یک کمالات عادی است اینها به عنوان امتحان خدا به خیلیها میدهد گاهی هم میدهد گاهی هم میگیرد این است که ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ﴾ کسی عالم خوب بشود، مجتهد جامعالشرایط بشود مستجابالدعوه بشود و از اینها بالاتر بتواند طیالارض داشته باشد «علی خطرٍ عظیم» تا آخرین لحظه چه اینکه این دو نفر را قرآن نام برده است اینها پستهای کلیدی نیست اینها همهاش امتحان است خب فرمود به اینکه آنها هم از این اصالةالحس بودن جهله قوم موسای کلیم سوء استفاده کردند چه اینکه فرعون هم این کار را کرد چون فرعون ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ وقتی شستشوی مغزی داد تعلیم و تعلم ممنوع بود و انسان حیوان بار آمد خفیفالعقل شد ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ دلها هم خالی شد مغزها هم خالی شد اینها به دنبال هرچیزی میگردند اما ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ هم ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ بالأخره انسان یک پایگاه پری باید داشته باشد یا با درسها پر بکند یا با نزاهتها و تهذیبها باید دل را پر بکند اگر این جیبش هم خالی باشد آن کیفش هم خالی باشد خب خفیف است دیگر نه مغز چیزی درش هست نه در دل چیزی در او هست بعضی هم لبیباند هم صاحبدل و صاحبمغز بعضی از هر دو خالیاند نه درسی خواندهاند نه نزاهتی و ایمانی، نه خودشان عالماند نه حرف علما را گوش میدهند خب چنین گروهی در معرض خطرند دیگر فرمود: ﴿یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) چند جواب داد فرمود این سخن جاهلانه است این سب نیست، این بدگویی نیست، این تحقیر نیست ﴿إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ یعنی این حرف، حرف عالمانه نیست نه اینکه حالا بخواهد اهانت بکند به اینها فرمود به اینکه این چه پیشنهادی است که میدهید این پیشنهاد که روی اصول علمی نیست خب بیاییم یک تکه سنگ را برای چه چیزی تقدیس بکنیم؟ یک تکه چوب را برای چه چیزی تقدیس بکنیم؟ مگر نشنیدید جدّ ما ابراهیم (سلام الله علیه) همه اینها را تکه تکه کرد چرا حرف جاهلانه میزنید این ﴿إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ یعنی این پیشنهاد مطابق علم نیست یک، و اما این قومی را که دیدید کار آنها باطل است چون﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ ، ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ تبار یعنی هلاکت تتبیر یعنی اهلاک متبّر یعنی مهلَّک فرمود آنهایی که این قوم دارند این گرفتار تبار و هلاک است اصل بتپرستی یک شیء باطل است شما چه چیزی را میخواهید بپرستید؟ حالا برهان اقامه میکند ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آنگاه برهان مسئله ﴿قالَ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ﴾ ما کسی را میپرستیم که هستی ما و فیضهای بعد از هستی ما به او وابسته است و آن خداست این ﴿أَغَیْرَ اللّهِ﴾ نشان میدهد که کلمه ﴿لا اله الّا الله﴾ آن الّا به معنی غیر است یک، و قبلاً هم ملاحظه فرمودید که این کلمه به دو قضیه و به دو جمله منحل نمیشود که یکی نفی، دیگری اثبات یعنی ذهن خالی باشد از شرک و توحید نه موحّد باشد نه مشرک خالیالذهن باشد بعد شرک ابطال بشود اولاً و توحید ثابت بشود ثانیاً این چنین که نیست این ﴿لا اله الّا الله﴾ دو تا قضیه و دو تا جمله نیست یک جمله است یک قضیه است و این الّا هم که به معنی غیر است جنبه وصفی دارد لا اله غیر اللهی که فطرت قبول دارد، دل پذیر است مقبول است معقول است، مفروغ عنه است یعنی غیر از این یکی دیگران نه، نه اینکه این یکی هم برای ما مجهول است دیگران هم برای ما مجهول است اول دیگران را نفی میکنیم بعد این یکی را اثبات میکنیم اینکه فطرت نمیشود که ﴿لا اله﴾ غیر همین یکی که داریم لذا در غالب موارد قرآن کریم استشهادش این است غیر اللهی که معقول است و مقبول است و بر اساس او مفتورین غیر از این دیگری نیستند برای اینکه ما به کسی احترام میکنیم که ما را آفریده باشد به کسی احترام میکنیم که حاجات ما را بداند و برآورده کند و آن خداست غیر از خدا دیگری نه ﴿قالَ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ﴾ خب این کان ناقصه بعد از کان تام است اصل هستی شما را او داد نجات را که بعد میفرمایند که دلیل سوم است او داد و شما بنیاسرائیل را بر دیگران خیلی مقدم داشتید آن به مقداری که در بین شما انبیا مبعوث شدند به احدی نداد حالا این ﴿فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ﴾ لازم نیست که ما بگوییم عالمین یعنی عالمین عصر خودشان در عصر خودشان هیچ کس مثل خودشان نبود نه در جمیع اعصار هم هیچ کس مثل اینها نبود کدام قوم به اندازه بنیاسرائیل انبیا داشتند هیچ قومی به اندازه بنیاسرائیل انبیا نداشت از این جهت ﴿عَلَی الْعالَمینَ﴾ بالقول المطلق اینها فضیلت پیدا کردند اما متأسفانه با این همه نعم به روزگار تلخی رسیدند که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ﴾ بعد صدای تلخ﴿ ُکونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ اینها را سر جایشان نشانده خب.
فرمود: ﴿وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ﴾ از این یک تکه چوب یا یک تکه سنگ کاری ساخته نیست.
پرسش...
پاسخ: بله آخر واسطه را باید او اجازه بدهد این تکه سنگ چطور واسطه است خب این همه سنگهای در و دیوار باید واسطه باشند دیگر یک تکه چوبی که گاهی سوخته میشود، گاهی میز میشود، گاهی در و پنجره میشود چه اثری دارد تازه شمس و قمرش هم همین طور است یک روز هستند یک روز ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ است، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ﴾ است از موجودات آسمانی کاری ساخته نیست یعنی شمس و قمر چه رسد به سنگ و چوب مظهراند هم همه آیات الهیاند خب خود زید هم مظهر خداست آیت خداست ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلمؤقِنین ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ﴾ خب همه چیز مخلوق خداست هر مخلوقی هم آیت حق است بنابراین اگر سخن از پرستش است باید الله پرستیده بشود و لا غیر اگر حق شکرگزاری است و نعمت شکرگزاری است خدا شما را فضیلت داده است و خدا شما را نجات داده است ﴿إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ﴾ اگر شکرگزاری است باید شکرگزار الله باشیم برای اینکه آن خطر را که شما مالک هیچ چیز نبودید مالک حیاتتان هم نبودید مالک فرزندانتان نبودید میگفتند تمام این سنگهای سنگینی که در مصر پیدا شد به وسیله همین این سیاههای اسرائیلی و غیر بنیاسرائیل اینها از دورترین نقطه به مصر آمده است چون آنجا کوهی ندارد که این سنگها را جمع بکنند، قصر بسازند هزار کارگر یا دو هزار کارگر اینها را با آن طنابهای گره خورده به هم میبستند، به دوش میکشیدند از دورترین نقطه میآوردند سرزمین مصر اینکه وجود مبارک موسای کلیم به فرعون میفرماید: ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بنیاسرائیل﴾ تعبید کردی طریق معبّد آن راه بسته است که زیر پای این انسان گرفتار است اینها را به بردگی کشاندی این تنها عبد نیستند معبّداند تشدیدش نشانه تکثیر و مبالغه است ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بنیاسرائیل﴾ این کارگرها اینها مالک هیچ چیزی نبودند فقط در حد یک حیوان تغذیه میشدند که نمیرند و بار ببرند همین خب یک کسی که چهار تا اسب در اصطبل دارد او را تغذیه میکند برای بارِش نه بیش از آن اینها زندگی حیوانی داشتند فرمود مگر یادتان رفته شما مالک هیچ چیزی نبودید ﴿یسومونکم﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» و امثال «نساء» این ﴿یسومونکم﴾ قبلاً گذشت که ﴿یسومونکم﴾ را برخی از مفسرین و ادیبان احتمال دادند که شما را عذابچر میکردند عذابچر در قسمت زکات مستحضرید که میگویند گوسفند اگر معلوفه باشد زکات ندارد اگر سائمه باشد زکات دارد معلوفه یعنی آنهایی که در اصطبل و آخور نگه میدارند پرواری اینها را با دست علف میدهند گوسفندی که با دست علف میخورد به او میگویند معلوفه اما آن گوسفندی که میرود بیرون در فضای باز میچرد به او میگویند سائمه با سین سائم یعنی بیابانچر فرمود میدانید شما را مثل حیوانات در بیابان عذابچرتان میکردند شما باید عذاب میچرید کارتان این بود نه اینکه انسان بودید شما را عذاب بکنند شما را در حد حیوان نگه میداشتند و آنچه که به خوردتان میدادند عذاب بود شما عذابچر بودید نه بیابانچر حیوان علفخور نبودید حیوانی بودید که عذاب به خوردتان میدادند ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ حالا داغ کردن هم گفتند در آن بحثها سوم و سائمه و اینها بحث شد غرض یک هم چنین ملتی بودید ﴿اذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ این برای خودتان فرزندانتان را هم پسرانتان را هم میکشتند زنانتان را هم به عنوان کارگری نگه میداشتند ﴿یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ﴾ همه اینها را ذات اقدس الهی برطرف کرده آن وقت در برابر یک تکه سنگ و چوب چه احترامی باید داده بشود.
«والحمدلله رب العالمین»
هر نعمتی که به انسان میرسد از ذات اقدس الهی است
اگر مستضعفان در زمین صابر و بردبار باشند خدا آنها را وارث خود میکند
در ارث پیوندی بین وارث و مورّث مطرح است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتی بارَکْنا فیها وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بنیاسرائیل بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ ٭ وَ جاوَزْنا بِبنیاسرائیل الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ٭ إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ قالَ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ ٭ وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ﴾
گرچه هر نعمتی که به انسان میرسد از ذات اقدس الهی است ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ لکن تعبیری که ذات اقدس الهی در جریان حکومت و سلطه بر زمین و استقلال و آزادی و مانند آن میکند به عنوان ارث است میفرماید ما اینها را به شما ارث دادیم وقتی به عنوان ارث مطرح است در ارث پیوند مطرح است نه داد و ستد پس مطلب اول اینکه تمام نِعَم از خداست برای اینکه ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ لکن در جریان استقلال، امنیت، حکومت، حاکمیت بر سرزمین ذات اقدس الهی تعبیر به ارث میکند مطلب دوم آن است که در ارث پیوندی بین وارث و مورّث مطرح است سخن از داد و ستد نیست سخن از پیوند است و اگر این پیوند محفوظ بود انسان سرزمینی را از خدا به ارث میبرد قهراً خلیفه خدا خواهد شد، قهراً حکومت الهی تشکیل میدهد و مانند آن چون خلیفه خداست از اینجا معلوم میشود که بنیاسرائیل در اثر آن صبر و استقامتی که داشتند و رهبری موسای کلیم (سلام الله علیه) پذیرفتند و حفظ کردند، وارث سرزمین شدند و ذات اقدس الهی هم این وعده را به صراحه بازگو فرمود و انبیای الهی هم مبلّغ همین وعده بودند در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» طلیعه سورهٴ «قصص» قبل از جریان نقل جریان فرعون و موسای کلیم (سلام الله علیه) میفرماید: ﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ ٭ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اْلأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ﴾ آنگاه جریان کودکی موسای کلیم (سلام الله علیه) ذکر میکند که ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی﴾ از اینکه در آیه پنج سورهٴ مبارکهٴ «قصص» میفرماید: ﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ این را سرفصل آن جریان ذکر میکند بعد قصه موسی (سلام الله علیه) را شروع میکند معلوم میشود وعده الهی این است که اگر مستضعفان در زمین صابر و بردبار باشند خدا آنها را وارث خود میکند قهراً خلیفه خدا خواهد بود قهراً زمین را از الله ارث میبرند نه از اقوام دیگر.
پرسش...
پاسخ: از الله ارث میبرند برای اینکه فرمود ما وارث کردیم اینها را، ما ارث دادیم مورث را خودش معرفی میکند فرمود ﴿اورثنا﴾.
پرسش: در یک جای دیگر فرمود: ﴿یستخلفکم﴾.
پاسخ: بله این بعدی به جای او مینشیند اما حالا ﴿یستخلفکم﴾ به قرینه ﴿واورثنا﴾ معلوم میشود اینها میشوند خلیفه الله برای اینکه مورّث و مورث خداست اینها وارث اللهاند اگر اینها وارث اللهاند در حقیقت خلیفه الله خواهند بود و اگر سخن از تبادل این زمین است روزی به دست فراعنه بود روزی هم به دست بنیاسرائیل است آن دیگر ارزش ندارد عمده آن است که اگر کسی مستضعف فیالارض بود و مؤمن بود بر اساس ﴿والعاقبة للمتقین﴾ خدا ارث میدهد و در ارث هم پیوند بین وارث و مورّث لازم است از سنخ داد و ستد نیست پس این قوم اگر به ذات اقدس الهی مرتبط بودند حکومت زمین را از او ارث میبرند.
پرسش...
پاسخ: یعنی صبر باعث پیوند است اطاعت به وسیله پیوند است اگر مردمی صابر نباشند، مطیع نباشند، بنده نباشند که با خدا ارتباطی ندارند که ذات اقدس الهی که جای معیّنی ندارد که انسان با او پیوند مکانی داشته باشد یا قوم و نژاد و قبیلهای به خدا منسوب نیست و خدا منسوب آنها نیست تا انسان پیوند شناسنامهای داشته باشد که پیوند تقوا دارد انسان صابرِ متقیِ پرهیزگار به خدا مرتبط است هر عملی که قربی باشد و انسان را به خدا نزدیک کند چنین انسانی به الله مرتبط است تنها نماز نیست که قربان کل تقی است این تعبیر همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید درباره زکات هم آمده در نهجالبلاغه زکات هم به عنوان قربان است هر عمل عبادی که بنده آن عمل را به عنوان قربة الیالله انجام میدهد قربانی اوست اینکه مخصوص سرزمین منا نیست روز دهم ذیحجه چه اینکه مخصوص نماز هم نیست آن عضو یک قربانی است نماز هم قربانی است هر عبادتی هم قربانی است.
پرسش...
پاسخ: بعداً بدترین قوم شدند که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ﴾ مادامی که حفظ کردند چقدر قرآن کریم از این پیروان موسی به عظمت یاد میکند ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾
پرسش...
پاسخ: بله حالا گروهی از جهال این طور بودند اما قرآن از پیروا راستین موسای کلیم با تجلیل یاد میکند ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾ خیلی با عظمت یاد میکند از پیروان موسای کلیم گاهی هم قرآن به ما میگوید مردم مثل مسیحیها باشید ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللّهِ کَما قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بنیاسرائیل وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذینَ آمَنُوا عَلی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرینَ﴾ خُب اینها خصیصین عیسای مسیحاند اصحاب خاص او هستند اینکه در پایان سورهٴ «صف» به ما میفرماید ای مسلمانان ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ مثل مسیحی باشید معلوم میشود عیسای مسیح اینها را خوب تربیت کرد اینها حواری بودند، اصحاب بودند، جنگیدند پیروز شدند و قرآن در سورهٴ «صف» در بخش پایانی به ما میفرماید مثل شاگردان عیسی باشید خُب اگر ﴿و مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللّهِ﴾ به این عظمت یاد میکند و در بخش پایانی سورهٴ «صف» هم از پیروان مسیح به عظمت یاد میکند معلوم میشود آن علمایشان، آن زهادشان، عبادشان، متقیانشان، همراهان راستین موسی و عیسی(علیهما السلام) بودند جهله هم البته در آنها بود خُب.
مطلب بعدی آن است که اگر چنانچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» فرمود: ﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا﴾ بعد جریان موسی (سلام الله علیه) ذکر کرد در همین بخش از سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هم قبلاً موسای کلیم (سلام الله علیه) به اینها وعده داد ﴿عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی اْلأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ﴾ چه اینکه قبلش فرمود: ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ حالا که فراعنه به ذلت افتادند و بنیاسرائیل به حاکمیت رسیدند خدا میفرماید به اینکه ما اینها را وارث زمین کردیم اینها از طرف ما ارث بردند وارثان ما هستند ما مورثیم ما مورّثیم ﴿وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بنیاسرائیل﴾ آن وعدهای که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هست، آن وعدهای که در همین سورهٴ «اعراف» آیه 128 و 129 هست آن وعده کلمةالله است کلمةالله گاهی به عنوان وعید است گاهی به عنوان وعده اگر به عنوان وعید باشد همان عذاب است که در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» به این صورت بیان شده آیه نوزده سورهٴ «زمر» این است ﴿أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ﴾ چه اینکه آیه 71 سورهٴ «زمر» هم این است ﴿لکن حقّت کلمة العذاب علی الکافرین﴾ این کلمةالله هیالعلیاست هر جا باشد چه وعده چه وعید ﴿و کلمة الذین کفروا السفلی﴾ چه آنها امید داشته باشند چه خائف باشند اما کلمةالله که همیشه علیاست گاهی وعید است نظیر آیه نوزده و 71 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که دارد ﴿ولکن حقت کلمة العذاب علی الکافرین﴾ گاهی وعده است نظیر همین محل بحث که ﴿کلمة ربک الحسنی﴾ است این تقیید کلمه به حسنا برای آن است که این کلمه کلمه تبشیر است وعده است در قبال آن کلمه عذاب آن هم البته حسنا است تعذیب کافران حسن است نه اینکه قبیح باشد لکن نسبت به آنها وعده نیست حسنا نیست از این جهت نسبت به آنها تعبیر به حسنا نفرمود.
مطلب بعدی که مربوط به ﴿وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بنیاسرائیل بِما صَبَرُوا﴾ مطرح است آن است که ذات اقدس الهی در جمله قبل به عنوان متکلم معالغیر سخن فرمود یک، و از بنیاسرائیل هم که به عنوان غایب یاد کرد اما در بخش پایانی این کریمه فرمود: ﴿و تمت کلمة ربک﴾ این التفات از غیبت به خطاب برای آن است که ثابت بکند که این جریان درباره شما هم هست یعنی شما هم اگر صابر باشید وارث زمین خواهید بود کلمه پروردگار تو بر بنیاسرائیل در اثر صبر و بردباری تثبیت شده است یعنی این کلمه همیشه است تو و امتت هم اگر صابر و بردبار باشید کلمه الهی که میراث زمین است بهره شما خواهد شد.
مطلب دیگر اینکه فرمود: ﴿وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ﴾ اشاره شد که همان کیدهای سیاسیشان از بین رفت و هم آن کیدهای فرهنگیشان که سحر و شعبده داشتند از بین رفت و هم آنچه را که ﴿یَعْرِشُونَ﴾ بودند کشاورزیهایی که داشتند داربستهایی که داشتند آن هم از بین رفت و هم آن کیدهای تبلیغی که داشتند که گفتند: ﴿یا هامانُ ابْنِ لی صَرْحًا لَعَلّی أَبْلُغُ اْلأَسْبابَ ٭ أَسْبَابَ السَّماوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلی إِلهِ مُوسَی﴾ آنها را هم از بین برد همه آنچه را که اینها ساختند ذات اقدس الهی فرمود ما تدمیر کردیم در بحث روایی در تفسیر عیاشی کلمه رجز به برف تطبیق شده است که ﴿فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ﴾ رجز را بر برف تطبیق کردهاند بعد در ذیل آن روایت دارد که «خراسان بلاد رجز» یعنی سرزمین خراسان سرزمین برف است این است که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) دارند که این روایت منطبق با بحث نیست برای اینکه آن سرزمین مصر است چه کار به سرزمین خراسان دارد حالا ممکن است این کلمه مشترک باشد آن سرزمین را هم بگویند ولی علی ای حال [به هر حال] « خراسان بلاد رجز» یعنی بلاد سلج چه ارتباطی به سرزمین مصر دارد مگر اینکه مشترک لفظی باشد خب.
پرسش...
پاسخ: رجز یعنی برف اما حالا «خراسان بلاد رجزٍ » که
پرسش...
پاسخ: نمونه خب سرزمین خیلی فراواناند نزدیکهای خود مصر یک مقدار جزء مناطق شمالی است یک قدری جلوتر آن از خب برف فراوان است دیگر از مشرق برای مغرب شاهد ذکر میکنند از کشورهای آسیایی برای آفریقایی شاهد ذکر میکند خب همان جا کشورهای آفریقایی در شمالش فراوان است از این برفها خب.
بعد فرمود: ﴿وَ جاوَزْنا بِبنیاسرائیل الْبَحْرَ﴾ این صحنه که گذشت فرعون غرق شد و بنیاسرائیل از دریا گذشتند فرمود ما اینها را از دریا عبور دادیم ﴿وَ جاوَزْنا بِبنیاسرائیل الْبَحْرَ﴾ ما تقریباً جوازشان را دادیم عبورشان را تجویز کردیم وقتی از دریا گذشتند ﴿فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ حالا آن منطقه کجا بود دیگر قرآن کریم چون کتاب قصه و تاریخ نیست آنها را ذکر نمیکند چه قومی بودند این را ذکر نمیکند البته در دیار مصر غیر از بنیاسرائیل، قبطیها به سر میبردند اینها در مقابل بنیاسرائیل بودند آنها بتپرست بودند و خود فرعون هم ظاهراً بتپرست بود بنیاسرائیلی که فرزندان یعقوب و اسحاق و ابراهیم (سلام الله علیهم اجمعین) بودند وارثان دین توحیدی بودند موحد بودند گرچه مشوبیت ملی باعث شد که از نظر اعتقادی هم مشوب شدند لکن بالأخره موحّد بودند اما این گروه آیا همان آن قبطیها بودند؟ یا گروه دیگری در سرزمین مصر زندگی میکردند؟ آنچه رایج بود بتپرستی بود آنچه که مردم حسگرا را قانع میکند اگر به مسائل باوری تن در بدهند یا بتپرستی است یا خرافات است یعنی بالأخره انسان آن خلأ فکری را، آن باور را بالأخره باید با یک چیزی پر بکند بددینی بهتر از بیدینی است قبل از انقلاب همه ما این خطر را احساس میکردیم هیچ کس باور نمیکرد غالب ماها در تحلیلهایمان این حرف را میزدیم میگفتیم الآن جهان به سه قسمت تقسیم شده است جهان توحید است که مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت از یک جهت و قسمت مهم آن اسلام عهدهدار توحید است و جهان وثنیت و صنمیت است که بخش مهمی از چین و ژاپن و اینها مبتلا هستند و لائیک که بحبوحه پیشرفت کمونیستها و اینها بود ما خطری که احساس میکردیم در تحلیلهایمان که بعد معلوم شد درست درنیامد این بود که با پیشرفت علم بتپرستی از بین میرود و این جمعیت عظیمی که در چین و ژاپن و هند و اینها هستند و الآن بتها را تکریم میکنند اینها وقتی که بتپرستی را رها کردند به دام کمونیستی میافتند آن وقت این کفه لائیک سنگینتر میشود این خطری بود که همه ما پیشبینی میکردیم بعد دیدیم نه طوری شد که کمونیستی بساطش برچیده شد یعنی بیدینی، آن بددینی ماند بالأخره این خلأ درونی را بشر میخواهد با یک چیزی پر کند نمیشود بگویید هیچ چیزی در عالم نیست منتها حالا چون دسترسی به باورهای صحیح ندارند تن به بتپرستی و خرافات و امثال ذلک میدهند این بددینی مانده است و آن بیدینی رفته است اینها که گرفتار حساند آن خلأ را با بتپرستی پر میکنند یا با خرافات پر میکنند یا با داستانهای غیر صحیح پر میکنند اینها از نظر منطق گرفتار حس بودند یعنی چیزی را باور داشتند که محسوسشان باشد به دلیل اینکه به موسای کلیم (سلام الله علیه) میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ الیوم هم افرادی که گرفتار حس و تجربه هستند همین است میگویند چیزی که به تجربه نیاید قابل اثبات و ابطال نیست پس جایی برای او نداریم یا اصلاً باطل است یا بالأخره کاری با ما ندارند در حالی که محور مهم شناخت عقل است حتی حس اگر به عقل تکیه نکند سندی برای چیزی نخواهد بود اینها که به موسای کلیم میگفتند: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا میگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ اینها وقتی دیدند یک گروهی بتی را تکریم میکنند به موسای کلیم پیشنهاد دادند که یک هم چنین چیزی برای ما بیاور تو یک خدایی را به ما معرفی کردی که ﴿لا تدرکه الابصار﴾ همه انبیا میگفتند خدا دیدنی نیست میگفتند ما بر اساس آن اصالت حسی که داریم یک معبود دیدنی میطلبیم مثل اینها که بت میپرستند یک چنین بتی را تو برای ما بیاور ﴿یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ مردم مصر هم قبطیها که این را داشتند الآن هم که اینها از دریا عبور کردند یک چنین حرفی دارند با اینکه این همه معجزات را دیدند و منشأ همه گرفتاریهای اینها همان حس بود میگفتند چیزی قابل باور است که اثباتپذیر باشد ابطالپذیر باشد چیزی را که ما نتوانیم اثبات بکنیم نتوانیم ابطال بکنیم باور هم نمیکنیم معیار اثبات ابطال هم حس بود چیزی را نتوانیم با حس اثبات کنیم و نتوانیم با حس ابطال بکنیم باور نمیکنیم.
پرسش...
پاسخ: آنها در بین همین گروه اختیار کردند وگرنه آنهایی را که جزء مؤمنین به موسای کلیم بودند که این حرف را نزدند که.
پرسش...
پاسخ: چرا ﴿ِمنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ﴾ که به عظمت یاد میشود همینها هستند دیگر منتها آن گروهی که میگفتند ما باید ببینیم خب حالا که یک چنین حرفی میزنید پس بین خود شما یک عدهای را انتخاب بکنید من انتخاب بکنم بروید ببینید کوه طور به شما چه پیامی میدهد وگرنه خواصی از اصحاب او که این چنین نبودند خب.
﴿فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ عکف آن ملازمت آمیخته با احترام است که اعتکاف در مساجد را هم به این مناسبت اعتکاف میگویند یعنی کسی به یک چیزی ملتزم باشد یک، با تکریم و تجلیل باشد دو، اگر این دو قید را داشته باشد میگویند عکوف، اعتکاف و مانند آن چون در ایام اعتکاف اینها با احترام ملتزم مسجداند لذا میگویند اینها در مسجد معتکفاند ﴿یعکفون علی اصنام لهم﴾ مرتب اینها بت را میپرستیدند تکریم هم میکنند ﴿قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ فکر میکردند که این یک واقعیتی دارد اینها یک پیغمبری داشتند پیغمبر تصحیح کرده و امضا کرده جریان بتپرستی را وگرنه اگر برابر سلیقه بود خب خودشان یک بتی را انتخاب میکردند اینها دنبال یک پیام آسمانی میگردند که به او صبغه دینی بدهند آن سامری پلید هم از قداست قبلیاش استفاده کرد سامری که آدم کوچکی نبود نظیر بلعم این از بزرگان بنیاسرائیل بود منتها آن علم و معرفت را خرج دنیای خود کرد گفت: «فسوق الفسوق بها نافقوا و فجر الفجور بها طالعوا» این فسوق بازارشان شد وگرنه سامری یک آدم معمولی نبود مثل اینکه بلعم آدم معمولی نبود این است که خدا میفرماید ما علم را به خیلیها میدهیم ولی پست کلیدی را به هر کسی نمیدهیم سرّش همین است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ رسالت، نبوت، امامت اینها پستهای کلیدی است ذات اقدس الهی به کسی این سِمَتها را میدهد که میداند احدی نمیتواند اینها را منحرف کند و هیچ حادثهای هم اینها را نمیلرزاند وگرنه علم را حتی کشف و شهود را حتی کرامت را، حتی استجابت دعا را اینها یک کمالات عادی است اینها به عنوان امتحان خدا به خیلیها میدهد گاهی هم میدهد گاهی هم میگیرد این است که ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ﴾ کسی عالم خوب بشود، مجتهد جامعالشرایط بشود مستجابالدعوه بشود و از اینها بالاتر بتواند طیالارض داشته باشد «علی خطرٍ عظیم» تا آخرین لحظه چه اینکه این دو نفر را قرآن نام برده است اینها پستهای کلیدی نیست اینها همهاش امتحان است خب فرمود به اینکه آنها هم از این اصالةالحس بودن جهله قوم موسای کلیم سوء استفاده کردند چه اینکه فرعون هم این کار را کرد چون فرعون ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ وقتی شستشوی مغزی داد تعلیم و تعلم ممنوع بود و انسان حیوان بار آمد خفیفالعقل شد ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ دلها هم خالی شد مغزها هم خالی شد اینها به دنبال هرچیزی میگردند اما ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ هم ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ بالأخره انسان یک پایگاه پری باید داشته باشد یا با درسها پر بکند یا با نزاهتها و تهذیبها باید دل را پر بکند اگر این جیبش هم خالی باشد آن کیفش هم خالی باشد خب خفیف است دیگر نه مغز چیزی درش هست نه در دل چیزی در او هست بعضی هم لبیباند هم صاحبدل و صاحبمغز بعضی از هر دو خالیاند نه درسی خواندهاند نه نزاهتی و ایمانی، نه خودشان عالماند نه حرف علما را گوش میدهند خب چنین گروهی در معرض خطرند دیگر فرمود: ﴿یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) چند جواب داد فرمود این سخن جاهلانه است این سب نیست، این بدگویی نیست، این تحقیر نیست ﴿إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ یعنی این حرف، حرف عالمانه نیست نه اینکه حالا بخواهد اهانت بکند به اینها فرمود به اینکه این چه پیشنهادی است که میدهید این پیشنهاد که روی اصول علمی نیست خب بیاییم یک تکه سنگ را برای چه چیزی تقدیس بکنیم؟ یک تکه چوب را برای چه چیزی تقدیس بکنیم؟ مگر نشنیدید جدّ ما ابراهیم (سلام الله علیه) همه اینها را تکه تکه کرد چرا حرف جاهلانه میزنید این ﴿إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ یعنی این پیشنهاد مطابق علم نیست یک، و اما این قومی را که دیدید کار آنها باطل است چون﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ ، ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ تبار یعنی هلاکت تتبیر یعنی اهلاک متبّر یعنی مهلَّک فرمود آنهایی که این قوم دارند این گرفتار تبار و هلاک است اصل بتپرستی یک شیء باطل است شما چه چیزی را میخواهید بپرستید؟ حالا برهان اقامه میکند ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فیهِ وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آنگاه برهان مسئله ﴿قالَ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ﴾ ما کسی را میپرستیم که هستی ما و فیضهای بعد از هستی ما به او وابسته است و آن خداست این ﴿أَغَیْرَ اللّهِ﴾ نشان میدهد که کلمه ﴿لا اله الّا الله﴾ آن الّا به معنی غیر است یک، و قبلاً هم ملاحظه فرمودید که این کلمه به دو قضیه و به دو جمله منحل نمیشود که یکی نفی، دیگری اثبات یعنی ذهن خالی باشد از شرک و توحید نه موحّد باشد نه مشرک خالیالذهن باشد بعد شرک ابطال بشود اولاً و توحید ثابت بشود ثانیاً این چنین که نیست این ﴿لا اله الّا الله﴾ دو تا قضیه و دو تا جمله نیست یک جمله است یک قضیه است و این الّا هم که به معنی غیر است جنبه وصفی دارد لا اله غیر اللهی که فطرت قبول دارد، دل پذیر است مقبول است معقول است، مفروغ عنه است یعنی غیر از این یکی دیگران نه، نه اینکه این یکی هم برای ما مجهول است دیگران هم برای ما مجهول است اول دیگران را نفی میکنیم بعد این یکی را اثبات میکنیم اینکه فطرت نمیشود که ﴿لا اله﴾ غیر همین یکی که داریم لذا در غالب موارد قرآن کریم استشهادش این است غیر اللهی که معقول است و مقبول است و بر اساس او مفتورین غیر از این دیگری نیستند برای اینکه ما به کسی احترام میکنیم که ما را آفریده باشد به کسی احترام میکنیم که حاجات ما را بداند و برآورده کند و آن خداست غیر از خدا دیگری نه ﴿قالَ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ﴾ خب این کان ناقصه بعد از کان تام است اصل هستی شما را او داد نجات را که بعد میفرمایند که دلیل سوم است او داد و شما بنیاسرائیل را بر دیگران خیلی مقدم داشتید آن به مقداری که در بین شما انبیا مبعوث شدند به احدی نداد حالا این ﴿فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ﴾ لازم نیست که ما بگوییم عالمین یعنی عالمین عصر خودشان در عصر خودشان هیچ کس مثل خودشان نبود نه در جمیع اعصار هم هیچ کس مثل اینها نبود کدام قوم به اندازه بنیاسرائیل انبیا داشتند هیچ قومی به اندازه بنیاسرائیل انبیا نداشت از این جهت ﴿عَلَی الْعالَمینَ﴾ بالقول المطلق اینها فضیلت پیدا کردند اما متأسفانه با این همه نعم به روزگار تلخی رسیدند که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ﴾ بعد صدای تلخ﴿ ُکونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ اینها را سر جایشان نشانده خب.
فرمود: ﴿وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ﴾ از این یک تکه چوب یا یک تکه سنگ کاری ساخته نیست.
پرسش...
پاسخ: بله آخر واسطه را باید او اجازه بدهد این تکه سنگ چطور واسطه است خب این همه سنگهای در و دیوار باید واسطه باشند دیگر یک تکه چوبی که گاهی سوخته میشود، گاهی میز میشود، گاهی در و پنجره میشود چه اثری دارد تازه شمس و قمرش هم همین طور است یک روز هستند یک روز ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ است، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ﴾ است از موجودات آسمانی کاری ساخته نیست یعنی شمس و قمر چه رسد به سنگ و چوب مظهراند هم همه آیات الهیاند خب خود زید هم مظهر خداست آیت خداست ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلمؤقِنین ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ﴾ خب همه چیز مخلوق خداست هر مخلوقی هم آیت حق است بنابراین اگر سخن از پرستش است باید الله پرستیده بشود و لا غیر اگر حق شکرگزاری است و نعمت شکرگزاری است خدا شما را فضیلت داده است و خدا شما را نجات داده است ﴿إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ﴾ اگر شکرگزاری است باید شکرگزار الله باشیم برای اینکه آن خطر را که شما مالک هیچ چیز نبودید مالک حیاتتان هم نبودید مالک فرزندانتان نبودید میگفتند تمام این سنگهای سنگینی که در مصر پیدا شد به وسیله همین این سیاههای اسرائیلی و غیر بنیاسرائیل اینها از دورترین نقطه به مصر آمده است چون آنجا کوهی ندارد که این سنگها را جمع بکنند، قصر بسازند هزار کارگر یا دو هزار کارگر اینها را با آن طنابهای گره خورده به هم میبستند، به دوش میکشیدند از دورترین نقطه میآوردند سرزمین مصر اینکه وجود مبارک موسای کلیم به فرعون میفرماید: ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بنیاسرائیل﴾ تعبید کردی طریق معبّد آن راه بسته است که زیر پای این انسان گرفتار است اینها را به بردگی کشاندی این تنها عبد نیستند معبّداند تشدیدش نشانه تکثیر و مبالغه است ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بنیاسرائیل﴾ این کارگرها اینها مالک هیچ چیزی نبودند فقط در حد یک حیوان تغذیه میشدند که نمیرند و بار ببرند همین خب یک کسی که چهار تا اسب در اصطبل دارد او را تغذیه میکند برای بارِش نه بیش از آن اینها زندگی حیوانی داشتند فرمود مگر یادتان رفته شما مالک هیچ چیزی نبودید ﴿یسومونکم﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» و امثال «نساء» این ﴿یسومونکم﴾ قبلاً گذشت که ﴿یسومونکم﴾ را برخی از مفسرین و ادیبان احتمال دادند که شما را عذابچر میکردند عذابچر در قسمت زکات مستحضرید که میگویند گوسفند اگر معلوفه باشد زکات ندارد اگر سائمه باشد زکات دارد معلوفه یعنی آنهایی که در اصطبل و آخور نگه میدارند پرواری اینها را با دست علف میدهند گوسفندی که با دست علف میخورد به او میگویند معلوفه اما آن گوسفندی که میرود بیرون در فضای باز میچرد به او میگویند سائمه با سین سائم یعنی بیابانچر فرمود میدانید شما را مثل حیوانات در بیابان عذابچرتان میکردند شما باید عذاب میچرید کارتان این بود نه اینکه انسان بودید شما را عذاب بکنند شما را در حد حیوان نگه میداشتند و آنچه که به خوردتان میدادند عذاب بود شما عذابچر بودید نه بیابانچر حیوان علفخور نبودید حیوانی بودید که عذاب به خوردتان میدادند ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ حالا داغ کردن هم گفتند در آن بحثها سوم و سائمه و اینها بحث شد غرض یک هم چنین ملتی بودید ﴿اذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ این برای خودتان فرزندانتان را هم پسرانتان را هم میکشتند زنانتان را هم به عنوان کارگری نگه میداشتند ﴿یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ﴾ همه اینها را ذات اقدس الهی برطرف کرده آن وقت در برابر یک تکه سنگ و چوب چه احترامی باید داده بشود.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است