display result search
منو
تفسیر آیات 1 تا 4 سوره کهف _ بخش اول

تفسیر آیات 1 تا 4 سوره کهف _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 23 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 4 سوره کهف _ بخش اول":

سورهٴ مبارکهٴ «کهف» در مکه نازل شد
جریان اِسرای پیامبر با عبودیّت او شروع شد
عنصر محوری دریافت قرآن هم عبودیّت است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا ﴿1﴾ قَیِّماً لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً ﴿2﴾ مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً ﴿3﴾ وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴿4﴾

سورهٴ مبارکهٴ «کهف» در مکه نازل شد و نشان نزول این سور‌ه در مکه هم مضامین این سوره است زیرا عناصر محوری این سور‌ه اصول دین است یعنی مسئله توحید, وحی و نبوّت, معاد و مانند آن و همچنین اشاره به خطوط کلّی اخلاق, فقه, حقوق است هیچ جریان جنگ و مسئله حج و مسئله زکات و مسئله صوم و امثال ذلک که مربوط به احکام مَدنی است و در مدینه نازل شد در این سور‌ه نیست بنابراین نشان این سور‌ه که مکّی بودن اوست از خود این سور‌ه برمی‌آید این مطلب اول.
دوم آنکه صدر و ساقهٴ این سور‌ه دربارهٴ وحی و نبوّت است اول این سور‌ه آن است که ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ و آخر این سور‌ه هم جریان وحی است که آخرین آیه سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این است ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَی‏ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ این همان ردّ العجز الی الصدر که از محسّنات بدیعی است در اینجا ملحوظ شده که انسان وقتی وارد صحبت شد مطلبی را سرفصل سخنش قرار می‌دهد بعد در پایان جمع‌بندی می‌کند به آن حرف اول می‌رسد که هم خودش بفهمد چه چیزی گفت و هم مخاطبانش بفهمند چه چیزی شنیدند این ردّ العجز الی الصدر از محسّنات بدیعیه است که در کتاب بدیع مطوّل آمده در غالب سُوَر قرآنی لحاظ شده مستحضرید که این گرچه فطرت‌پذیر هست ذوق هر ادیبی این را اقتضا می‌کند اما عرب یک قانون مدوّنی در این زمینه نداشت که قرآن به استناد آن قانون مدوّن ادبی سخن بگوید بلکه خود قرآن منشأ پیدایش تدوین چنین کتابها شد عرب به استثنای محفوظات و قصائد و امثال ذلک چیزی نداشت ذوقِ خاص و حافظهٴ مخصوص و هنر شعرگویی و شعرسرایی و حفظ شعر در عرب فراوان بود اما یک کتاب مدوّن ادبی که این شانزده رشتهٴ ادبیات را در برداشته باشد نبود اینها به برکت قرآن کریم پدید آمده خب پس اول این سور‌ه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ آخر این سور‌ه هم ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَی‏ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُوا﴾ .

مطلب بعدی آن است که منشأ همهٴ این کمالات عبودیّت ذات مقدّس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که قبلاً بحثش گذشت آنجا هم ملاحظه فرمودید طلیعهٴ آن سور‌ه این بود که ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ جریان اِسرای پیامبر با عبودیّت او شروع شد اسرا که همان سیر از مسجدالحرام به مَقدِس این در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بیان شد معراج که از بیت‌المقدّس یا بیت‌المَقدِس الی السّماوات است این در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» است قصه معراج در سورهٴ «اسراء» نبود که ملاحظه فرمودید از تلفیق این دو سور‌ه سیرِ زمینی و سیر آسمانی حضرت روشن می‌شود ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی﴾ در سورهٴ «اسراء» است و مسئله اینکه ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ اینها در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» است آنچه که منشأ این برکات بود همان عبودیّت مبدأ قابلی و منشأ قابلی عبودیّت وجود مبارک حضرت بود لذا در همهٴ بخشها سخن از بنده بودن پیامبر است ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ﴾ این برای اِسرا که سیرِ زمین است وقتی به معراج رفتند آنجا هم برکات وحی را دریافت کردند ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾ عنصر محوری اِسرا عبودیّت است, عنصر محوری معراج عبودیّت است, عنصر محوری دریافت قرآن هم عبودیّت است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾, خب.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی همهٴ نِعَم را برای بشر آفریده است و فرمود نعمتهای الهی قابل شمارش نیست هم آنچه را شما دارید نعمت خداست ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ , هم ﴿إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾ هم آنچه دارید نعمت خداست نه از شماست نه از دیگری فقط از خداست و هم نِعَم الهی قابل شمارش نیست لکن در بین این نِعَم برخی از نعمتها را می‌شمارد و آن را حدّ وسط قرار می‌دهد برای اقامهٴ برهان به اینکه خدا محمود است می‌گوید این نعمت عُظما را خدا داد و هر کس این نعمت عظما را بدهد محمود است پس خدا محمود است این ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ برهان مسئله است آثار فراوانی دارد که یکی از آنها این است که ما هم موظّفیم بگوییم خدا را شکر می‌کنیم که بر پیامبرمان قرآن نازل کرد اما اصلِ مسئله برهان است که خدا محمود است, چرا؟ برای اینکه بهترین نعمت را که نعمت قرآن و وحی است برای بشر نازل کرد این صغرا و هر کس نعمت خاص به بشر عطا کند استحقاق حمد دارد این کبرا, پس خدا مستحقّ حمد است و محمود است این نتیجه.
این دو مطلب را گاهی به صورت جملهٴ خبری می‌شود بیان کرد و گاهی یکی خبری و یکی انشایی هر دو خبر باشد مثل اینکه بگوییم خدای سبحان مُنزِل قرآن است, مُنعِم این نعمت است این صغرا, هر کس مُنزل قرآن و منعم نعمت باشد محمود است این کبرا, پس خدا محمود است «فهو حمیدٌ بمعنی المحمود» این هر دو به صورت جملهٴ خبریه است. اما گاهی ممکن است یکی از دو قضیه خبر باشد و دیگری انشا این همان است که پیوند بود و نبود را به باید و نباید ثابت می‌کند خدا مُنعِم است برای اینکه قرآن نازل کرده, ولیّ نعمت است برای اینکه وحی نازل کرده پس خدا مُنعِم است, ولیّ نعمت است با هر تعبیری که این مطلب را برساند این صغرا که به صورت جملهٴ خبری تأمین شده یک و مربوط به بود و نبود است یعنی حکمت نظری است این دو, ولی نعمت, مُنعِم هر تعبیری که این مطلب را برساند ولی نعمت را باید سپاسگزاری کرد که این جزء حکمت عملی است می‌افتد در قضیه باید و نباید صبغهٴ فقهی دارد, صبغهٴ حقوقی دارد و مانند آن. ولی نعمت را باید ستایش کرد پس خدا را باید ستایش کرد این قضیه‌ای است که یک مقدمه‌اش از حکمت نظری است یعنی از بود و نبود خبر می‌دهد, یک قضیه‌اش از حمکت عملی است یعنی از باید و نباید خبر می‌دهد قبلاً هم بارها گذشت که ما هیچ قیاسی نداریم که از دو مقدمه حکمت نظری یعنی بود و نبود ما نتیجهٴ باید بگیریم این شدنی نیست یا قیاسی داشته باشیم که هر دو مقدمه‌اش باید و نباید یعنی حکمت عملی باشد ولی نتیجه‌اش حکمت نظری این شدنی نیست اما قیاسی داریم که دو مقدمه‌ای دارد که یکی‌اش حکمت نظری است دیگری حکمت عملی, یکی از بود و نبود خبر می‌دهد دیگری از باید و نباید نتیجه غالباً باید و نباید است گاهی هم ممکن است بود و نبود نتیجه بدهد حسابش دیگر است, خب. اینجا ذات اقدس الهی فرمود خدا کتابی را نازل کرده است که خودش منزّه از اعوجاج و انحراف است و چون خودش منزّه از اعوجاج و انحراف است قیّم است, قائم است, قیّوم جامعه است این دو و چنین نعمتی را آن مُنعم عطا کرده است پس او محمود است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ چرا؟ «لأنّه أنزل الکتاب الذی لا عِوج له و هو قیّم و کلّ مَن أنزل القرآن الذی لا عوج له و هو قیّم محمودٌ فالله محمودٌ» این می‌شود تعلیم کتاب و حکمت آن‌وقت از این مطلب نظری یک مطلب عملی در می‌آید پس وظیفهٴ ما هم این است حالا او که این استحقاق را دارد, شایستگی را دارد ما هم وظیفه‌مان این است که حق‌شناسی بکنیم حقّ او را بشناسیم و ادا کنیم, پس اینکه وظیفهٴ ما این است که بگوییم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ این نیاز به نتایج فرعی است محور اصلی آن است که ذات اقدس الهی حمید است, چرا؟ «لأنّه أنزل القرآن الذی لا عِوج له و هو قیّم» این صغرا «و کلّ مَن أنزل القرآن الذی لا عوج له و هو قیّم حمیدٌ محمودٌ» کبرا, «فالله حمیدٌ محمودٌ» این نتیجه. این بیان وصف خود خدای سبحان است اما وظیفهٴ ما بعد از آن وصف روشن می‌شود ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ این ﴿الْکِتَابَ﴾ «الف» و «لام»ش چه عهد ذهنی باشد, چه عهد ذکری باشد, چه عهد خارجی باشد بر همین قرآن منطبق است کتابی که معروف بود مرتّب گفته می‌شد همین قرآن کریم است, خب دیگر نمی‌شود گفت ـ معاذ الله ـ این قرآن را خود پیغمبر تولید کرد بعد به مردم القا کرد و چون فانی در خداست بگوییم قول او قول خداست بارها گذشت که اگر کسی به مقام فنا رسید فانی حرفی ندارد حرف را آن باقی می‌زند فانی باید ساکتِ محض باشد اگر خودش حرف بزند که دیگر فانی نیست اگر کسی به مقام فنا رسید شهود محض دارد, سکوت صِرف دارد, سمع صرف دارد, بصر صرف دارد نُطقی ندارد به هیچ وجه, فعلی ندارد به هیچ وجه وگرنه فنا نیست آن‌گاه همهٴ معارف را او درک می‌کند و نسبت به دیگران می‌شود معوّل این قصه هم مکرّر ذکر شد که در کتابهای فلسفی و حوزوی و دانشگاهی اصطلاحاً ارسطو را می‌گویند معلّم اول و فارابی را می‌گویند معلّم ثانی این اصطلاح است اما مرحوم صدرالمتألّهین دارد که معلّم اول برای جوامع بشری وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است معلّم ثانی علی‌بن‌ابی‌طالب این حقّی است اینها هستند که علوم اصلی را به بشر دادند اینها این حرفها را آوردند بعد دیگران این حرفها را گرفتند دیگر, خب پس معلّم کتاب و حکمت در بین بشر وجود مبارک پیغمبر است و بعد حضرت امیر اما وجود مبارک پیغمبر متعلِّم مِن الله است ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ به پیغمبر فرمود ما چیزهایی را یادت دادیم که تو نبودی که یاد بگیری خب بشر عادی تا تعلیم الهی نباشد چگونه از غیب و شهود خبر می‌دهد این ﴿أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ نشان می‌دهد که وجود مبارک پیامبر گیرندهٴ این معارف الهی است اینها را خوب فهمید و از این به بعد شرحش, تبیینش که فرمود تو باید تبیین کنی ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ﴾ او اولْ مبیّن است, اولْ مفسّر است, اولّ معلّم است نسبت به جمیع جوامع بشری پس ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ «القرآن» و مانند آن.
بعد حالا دربارهٴ عظمت قرآن یک عدّه اوصاف سلبی برای قرآن ذکر می‌کنند یک عدّه اوصاف ثبوتی. اوصاف سلبی اگر نسبت به اشیای عادی باشد یا نسبت به اشخاص عادی باشد این اوصاف سلبی است در حقیقت می‌گویند فلان کس عالِم نیست, فلان کس عادل نیست یا فلان بنا محکم نیست یا فلان چوب مستقیم نیست یا فلان زمین مسطّح نیست اینها اوصاف سلبی است حقیقتاً سلب است یعنی یک امر وجودی را سلب می‌کند اما وقتی دربارهٴ ذات اقدس الهی باشد, اسمای حسنای الهی باشد, کتب آسمانی باشد, انبیای الهی باشد, اولیای الهی باشد این اوصاف سلبی به ثبوتی برمی‌گردد زیرا این قضایای سلبی سلب‌السلب است نه سلب‌الثبوت یعنی اینها نقص را, عیب را, عوج را اینها را برمی‌دارند اگر گفتیم فلان شخص «لیس بفقیر» که این قضیه سالبه نیست گفتیم «زیدٌ لیس بفقیر» این قضیه موجبه است زیرا فقر امر سلبی, لیس هم سلب آن سلب, سلبِ سلب نتیجه‌اش اثبات است اگر گفتیم «زیدٌ لیس بجاهل» این قضیه موجبه است قضیه سالبه نیست نعم, اگر گفتیم «زید لیس بعالم» بله قضیه سالبه است, اگر گفتیم «زیدٌ لیس بغنیّ» این قضیه سالبه است اما اگر گفتیم «زید لیس بفقیر», «زید لیس بجاهل» این قضیه موجبه است تمام اسمای سلبیه و صفات سلبیه ذات اقدس الهی به صفات ثبوتی برمی‌‌گردد به قضیه موجبه برمی‌گردد او بخیل نیست, او جاهل نیست, او حادث نیست, او عاجز نیست, او فقیر نیست همهٴ اینها از این قبیل است. دربارهٴ قرآن کریم هم بشرح ایضاً قرآن کریم صفات سلبیه فراوانی برای آن ذکر شده او عوج ندارد, او اختلاف ندارد, او بطلان‌پذیر نیست, او نسخ‌پذیر نیست همهٴ اینها به اوصاف ثبوتی برمی‌گردد زیرا عوج داشتن, کج بودن یک نقص است نفی این نقص کمال است اختلاف نقص است نفی این نقص کمال است, بطلان نقص است نفی این بطلان کمال است فرمود: ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ این یک, یا ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت ﴿أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ یعنی «لا اختلاف فی القرآن» اختلاف و ناسازگاری و ناهماهنگی نقص است سلب این نقص می‌شود کمال یا در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» که فرمود: ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ بطلان و یاوه و بیهوده‌ بودن امرِ عدمی است سلب این امر عدمی که سلبِ سلب است به ثبوت برمی‌گردد اگر گفته شد ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ﴾ یعنی «فهو حقٌّ ثابتٌ» بنابراین اگر اوصاف سلبی برای وجود مبارک انسان کامل باشد بازگشت اینها به اوصاف ثبوتی است اگر برای قرآن اوصاف سلبی باشد بازگشتش به اوصاف ثبوتی است زیرا اینها مظاهر اسمای حسنای خدای سبحان‌اند و بالاصاله این حرفها برای اسمای الهی است و نحو آیت بودن برای کتابهای آسمانی و برای انبیا و اولیا و ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است.
دربارهٴ عِوج و عَوج مستحضرید که در کتابهای ادبی فرق گذاشتند گفتند عَوج با فتح «عین» برای اشیای محسوس است مثلاً چوب اگر کج باشد می‌گویند دارای عَوج است اما عِوج به کسر «عین» برای امر غیر محسوس است مثلاً فکر و رأی اگر صائب باشد می‌گویند عِوجی در این فکر نیست این فرق را گذاشتند لکن در سورهٴ مبارکهٴ «طه» دارد که در قیامت این کوهها را می‌کوبند ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ سؤال می‌کنند که وقتی قیامت قیام می‌کند این کوهها چه می‌شود؟ ﴿فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً﴾ بعد ﴿فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ فرمود در جواب اینها بگو تمام این کوهها کوبیده می‌شود این درّه‌ها پُر می‌شود زمین صاف می‌شود ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ در اینجا عِوج را دربارهٴ سطح زمین به کار برده با اینکه امر محسوس است لذا سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) جمع کردند بین این دو نظر فرمودند درست است که عِوج در سورهٴ «طه» برای کُرهٴ زمین به کار رفته که امر محسوس است لکن بالأخره بین عَوج به فتح «عین» با عِوج به کسر «عین» فرق است آنکه خیلی محسوس و شفاف و روشن است مثل چوبِ کج می‌گویند عَوج دارد اما آنکه یا اصلاً محسوس نیست مثل رأی و فکر یا اگر محسوس است با رأی و فکر درک می‌شود مثل این جریان زمین که بالأخره کار هندسی می‌خواهد از کجا که عِوج در آن نیست ممکن است باصره خطا بکند در این‌گونه از موارد می‌گویند ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾. به هر تقدیر عِوج یعنی کجی اگر آیه‌ای در درون خود صدر و ساقه‌اش ناهماهنگ باشد این در آن عِوج است اگر یک آیه نه, بیش از شش هزار آیه که در قرآن کریم است اینها با هم ناهماهنگ باشند در آن عِوج است فرمود به نحو قول مطلق ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ نه در درون آیه آیه‌ای با صدر و ذیل خود آیه با خودش نه هیچ آیه‌ای با آیات دیگر نه هیچ سور‌ه‌ای با سُوَر دیگر لذا در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که اگر این قرآن کریم از نزد غیر خدا بود حتماً اختلاف داشت آیهٴ 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ یعنی ما در این شش هزار و ششصد و اندی آیه که داریم هیچ آیه‌ای با آیهٴ دیگر مخالف نیست اختلاف ندارد کتابی که یک نفر در ظرف 23 سال بیاورد حوادث فراوانی هم رخ بدهد جنگ و صلح باشد, قحطی باشد, تحریمهای اقتصادی باشد, مهاجرت باشد, محرومیّتها باشد یکدست و یکسان حرف بزند این معلوم می‌شود «مِن عند الله» است ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ پس عِوج درونی هیچ آیه‌ای ندارد یک, عِوج بیرونی هم با آیات دیگر سور‌ه‌ای با سُوَر دیگر ندارد این دو پس کتابی است مستقیم حالا که عِوج ندارد مستقیم است قائم است هیچ نقصی در او نیست این می‌تواند قیّم باشد چون خودش نقص ندارد می‌تواند مکمّل دیگری باشد چون کامل است می‌تواند مکمّل دیگری باشد چون ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ پس ﴿قَیِّماً﴾ قیّوم مردم است, قیّم مردم است, مردم جاهل‌اند او معلّم کتاب و حکمت است, مردم در ضلالت‌اند او هادی مردم است, مردم نه می‌دانند از کجا آمدند نه می‌دانند به کجا می‌روند این آمده چهار مقطع را به مردم نشان بدهد که این چهار مقطع را شما خودتان باید بسازید دنیا را باید بسازید, برزخ را باید بسازید صحنهٴ وسیع قیامت در جایگاه خاصّی که دارد آنجا را خودتان باید بسازید جا بگیرید, بهشت را هم خودتان باید بسازید خدا فقط به شما زمین می‌دهد مثل دنیا دربارهٴ دنیا فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها﴾ فرمود ما به شما زمین دادیم مسکن و محلّ تجارت و محلّ درس و بحث را خودت باید بسازی همهٴ امکانات را فراهم می‌کنیم موادّ اولیه را می‌دهیم هوش و استعداد می‌دهیم تو باید بسازی ﴿وَاسْتَعْمَرَکُمْ﴾ این «الف» و «سین» و «تاء» برای طلب و تحقیق یعنی حتماً ذات اقدس الهی از شما می‌خواهد که زمین را آباد کنید «إنّما یَعمُر الأرض مَن کان عاقلاً عالِماً» همان‌طوری که ﴿إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ اگر کسی انسان بود زمین را آباد می‌کند وگرنه یک عدّه ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ﴾ مثل همین صهیونیسم که الآن وارد غزّه می‌خواهند بشوند این کار را بکنند خدایا اینها را به عذاب الیم گرفتار بکن ﴿فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِیزٍ مُقْتَدِرٍ﴾ , خب.
فرمود اینها این‌طورند شما برزخ و آن صحنهٴ برزخ را خدا به ما می‌دهد اما «روضة من ریاض الجنّة» را ما خودمان باید درست بکنیم, صحنهٴ قیامت را خدا به ما می‌دهد اما جایمان کجاست و روشن است یا تاریک ما خودمان باید بدهیم مگر آنجا برق هست؟ نه, مگر آنجا شمس و قمر هست؟ این ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ٭ وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾ اینکه بساطش برچیده شد آن صحنهٴ وسیع را چه کسی باید روشن بکند لذا یک عدّه در تاریکی قدم برمی‌دارند یک عدّه فضای خیلی باز و روشنی دارند اینها را خود ما باید بسازیم مقطع چهارم که بهشت است آن را هم خود ما باید بسازیم در این روایات معراج ملاحظه بفرمایید در روایات بهشت ملاحظه فرمایید فرمود: «الجنّة قیعان» فرمود بهشت, زمین بهشت را خدا به شما می‌دهد و صاف است این غُرف مبنیه را شما با اعمالتان می‌سازید فرمود: ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ﴾ , خب بنابراین این قرآن آمده قیّم ما, قیّوم ما, سرپرست ما باشد که ما را وادار کند به آبادی و آزادی در این مقاطعی که در پیش داریم لذا می‌شود قیّم. برخیها خیال کردند که این ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ نسبت به ﴿قَیِّماً﴾ تقدیم و تأخیر راه پیدا کرده یعنی اوّلش این بود, اصلش این بود «الحمد لله الذی أنزل علی عبده الکتاب قیّماً لم یجعل له عِوجا» این بیان همان‌طوری که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اشاره فرمودند ناتمام است ظاهر قرآن محفوظ است هیچ تقدیم و تأخّری هم در آن نیست برای اینکه نفی عِوج مقدّم بر قیّم بودن است تا شیء مستقیم نباشد منزّه از نقص و عیب نباشد و خودش کامل نباشد نمی‌تواند مکمّل دیگری باشد کامل بودن شیء مقدّم است بر مکمّل دیگری بودن این قیّم بودن ناظر به تکمیل دیگران است ﴿لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ ناظر به کمال خود شیء این کتاب فی نفسه کامل است و مکمّل دیگری و این کتاب را ذات اقدس الهی نازل کرده است و این کتاب تدوینی خدای سبحان هماهنگ با کتاب تکوینی خداست یعنی خداوند یک کلمات خارجی دارد به نام آسمان و زمین و راه شیری و ستاره‌ها و دریاها و صحراها و اینها, اینها کلمات تکوینی خدای‌اند که ﴿وَلَوْ أَنَّ مَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ این مضمون در قرآن کریم هست, خب.
پس کلمات الهی تمام نمی‌شود اینها کلمات الهی‌اند فیوضات الهی‌اند اینها کتاب و کلمات تکوینی خدای‌اند کلمات تدوینی ذات اقدس الهی هم همین قرآن است این کتاب تدوینی هماهنگ با آن کتاب تکوینی است درباره کتاب تکوینی یعنی سماوات و ارض و نظام کیهانی فرمود هیچ انحرافی و عِوجی در آنها نیست چیزی با چیزی اختلاف ندارد همه‌اش با هم هماهنگ‌اند چیزی هم با چیزی دعوا ندارد کتاب آسمانی هم همین‌طور است هیچ اختلافی در آن نیست در سورهٴ مبارکهٴ «مُلک» آیهٴ دوم و سوم این است ﴿الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ فرمود ما آسمانهای هفت‌گانه را طبقه به طبقه خلق کردیم تاکنون آنچه را که بشر کشف کرده است آسمان اول است که فرمود: ﴿لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ﴾ در آیه بعد فرمود: ﴿وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ﴾ تاکنون آ‌نچه را که بشر کشف کرده است آسمان اول است برای اینکه فرمود تمام این کهکشانها و راههای شیری و این ستاره‌های ثابت و سیّار همهٴ اینها در آسمانهای دنیاست دنیا یعنی آنچه که به شما دُنوّ و نزدیکی دارد اما برتر از این که آسمانهای شش‌گانهٴ دیگر است هنوز کشف نشده و نمی‌دانند چه چیزی است خب, بنابراین فرمود آنچه را که شما کشف کردید هر چه دقیق‌تر بشوید نظم را بهتر می‌یابید هیچ اختلافی, ناهماهنگی, شکافی, عِوجی در ساختار خلقت جهان نیست این برای جهان آن هم برای قرآن آنکه مهندس کل است کاتب این کتاب است, متکلّم این کلمات است ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ تفاوت این است که حلقاتی هست, سلسله‌ای هست یک حلقه‌اش و یک سلسله‌اش وقتی فوت بشود این ناهماهنگ است برای اینکه گذشته به آینده مرتبط نیست این را می‌گویند تفاوت یعنی یک جمله‌اش فوت شده, یک جزئش فوت شده نه تفاوت به معنای اختلاف مرتبه, تفاوت یعنی یک گوشه‌اش فوت شده اینجا که باید باشد نیست فرمود چنین چیزی نیست شما هر چه بگردید نقصی, عیبی در عالَم نیست که چیزی باید باشد و نبوده این نیست, پس هیچ نقضی در عالَم نیست همین معنا را شما در قرآن کریم هم می‌بینید که ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ «لکن التالی باطل فالمقدم مثله» اینجا هم فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا ٭ قَیِّماً لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً﴾ آن‌گاه تأدّب ما را هم به ما می‌فهماند.
مطلب دیگر اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اصراری دارد اهتمامی دارد که قرآن در جامعه محفوظ بماند لذا فرمود گاهی ممکن است خدای ناکرده ـ معاذ الله ـ زمانی بر این امت بیاید که فقط از ایمان رسمِ ایمان بماند و از قرآن فقط درس قرآن بماند اعتقاد و تخلّق و عمل محو بشود این است که خیلی روی قرآ‌ن وجود مبارک حضرت اصرار داشتند و این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هم خصیصه‌ای دارد که در هیچ سور‌ه نیست مثل اینکه سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» خصیصه‌ای دارد که در این سُور نیست آن خصیصه‌ای که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است و در هیچ سوره نیست این است که سه‌تا داستان آموزنده در این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است که در هیچ سور‌ه نیست یکی جریان اصحاب کهف است که در این سور‌ه است در جای دیگر نیست, یکی جریان مصاحبه حضرت موسی و خضر(سلام الله علیهما) است که در این سور‌ه است در جای دیگر نیست, یکی هم قصّه ذی‌القرنین است که در این سور‌ه است در جای دیگر نیست اگر ما این مطالب را در درون خود این سور‌ه توانستیم حل بکنیم توفیقی نصیب ما می‌شود و اگر نتوانستیم دیگر حلّش از راه بحثهای دیگر مشکل است چون در جای دیگر سخن از ذی‌القرنین و خضر و موسی و اصحاب کهف نیست اینها از باب «القرآن یفسّر بعضه بعضا» حل بکنیم خودش همین‌جا به نحو کمال و تمام این سه‌تا داستان را اینجا ذکر کرده درست است که خطوط کلی و آن معارف را انسان می‌تواند به کمک آیات دیگر حل کند اما آنچه که مربوط به این سه‌‌تا قصه است باید در درون خود سورهٴ «کهف» حل بشود وگرنه در جای دیگر این حرف نیست. اما حالا کسانی که ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ اینها سه گروه بودند هم کفار مکه بودند که می‌گفتند ـ معاذ الله ـ فرشته‌ها بنات الله‌اند و هم گروهی از یهودیها که می‌گفتند عُزیر ابن‌الله‌اند و همچنین فرقه‌ای از مسیحیها که می‌گفتند عیسی ابن‌الله است اینها را ذات اقدس الهی یکی پس از دیگری بیان می‌کند و ابطال می‌‌کند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:50

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن