- 16
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 153 و 154 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 153 و 154 سوره آلعمران"
مشغول شدن به غم ممدوح برای دور ماندن از افکار بد
مراد از ظن و حمیة جاهلی در قرآن
تبیین پاسخ پروردگار به پشیمانی بعضی از جنگیدن در احد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿153﴾ ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلُِیمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿154﴾
بیان احتمالات صاحب المیزان در تفسیر ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾
بیانی را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف المیزان دارند که شاید اثبات آن بیان، آسان نباشد. ایشان مدعیاند که، اینکه خدا فرمود: ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ دو احتمال در آن هست. البته احتمال دوم معنای تامّی است که در بحثهای قبل هم گذشت [و] قابل اثبات است؛ اما احتمال اول اثباتش آسان نیست.
احتمال اول آن است که ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ این «باء» بای بدلیه باشد یعنی خداوند غمی را بدل از غمّ دیگر به شما داد، شما بدل آن غمّ مذموم که مبادا گرفتار آن غم مذموم بشوید، غم ممدوحی را به شما داد ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا﴾ بدل از آن غم مذموم. غم مذموم آن است که چرا ما غنیمت نصیبمان نشد، چرا پیروز نشدیم، چرا کشته دادیم، این غم مذموم است. غم ممدوح این است که انسان نگران باشد چرا پیغمبر را تنها گذاشتیم، چرا ایستادگی نکردیم، چرا شربت شهادت ننوشیدیم، چرا ما هم مثل دیگران زخمی نشدیم، اینها غم ممدوح است.
فرمود: ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ بدل آن غم مذموم، یک غم ممدوحی را به عنوان ثواب، خدا نصیب شما کرد، این یک وجه در بیان بدلیت؛ وجه دیگر در همین بیان ـ که بیان بدلیت باشد ـ این است که ﴿فَأَثَابَکُمْ﴾ این «اثاب» معنای ابدال را تضمین کرده باشیم ﴿أَثَابَکُمْ﴾ یعنی «ابدلکم»؛ «ابدلکم غما مذموما بغم ممدوح» همان معناست؛ منتها به عکس. در تقریب اوّل، غم اوّل غم ممدوح است [و] غم دوّم غم مذموم، یعنی خداوند غم ممدوح را به عنوان ثواب، بدل آن غم مذموم قرار داد. تقریب دوم آن است که خداوند آن غم مذموم را تبدیل کرد به غم ممدوح ﴿فَأَثَابَکُمْ﴾ یعنی «ابدلکم غما مذموما بغم ممدوح، فابدلکم غما باطلا بغم حق» یعنی خداوند آن غم باطلی که داشتید که چرا ما پیروز نشدیم، چرا ما شکست ندادیم، چرا غنیمت نصیبمان نشد، آن را تبدیل فرمود به غم ممدوح که چرا استقامت نکردیم، چرا صبر نکردیم، چرا پیغمبر را تنها گذاشتیم و مانند آن .
این دو تقریب، جامعش این است که آن غم اوّل غیر از غم دوم است، حالا یا اوّلی ممدوح، دومی مذموم «کما فی التقریب الاوّل» یا اوّلی مذموم و دومی ممدوح «کما فی التقریب الثانی» «باء» هم بای بدلیه است، این جامع این دو تقریب و دو تا غم از یک سنخ هم نخواهد بود، این را به عنوان احتمال ذکر کرده است.
بررسی و جمعبندی احتمالات علامه طباطبایی(ره) درباره آیه مذکور
آنچه مبعّد این احتمال است این است که هنوز سخن از غم مذموم نیامده، خواه تقریب اول که غم دوم را مذموم میداند، خواه تقریب دوم که غم اوّل را مذموم میداند، هنوز غم مذموم نیامده. آیه میفرماید ما شما را به غم، ثواب دادیم تا اینکه به آن حزن مذموم مبتلا نشوید: ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ هنوز سخن از آن حزن و غم مذموم نیست تا ما این غم را به عنوان غم مذموم بدانیم، نظیر آیهٴ سورهٴ «حدید» که فرمود هر چه که ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ ٭ لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ یعنی ما قبلاً همه را تنظیم کردیم تا شما نگرانی بیجا نداشته باشید. خب، این نگرانی بعدها ظهور میکند. در اینجا هم حزن مذموم بعدها ظهور میکند؛ هنوز سخن از حزن مذموم نیست تا اینکه ما یکی از این دو غمها را غم مذموم بدانیم و دیگری را غم ممدوح، این وجه اوّلشان است که احتمال دادند، البته ابطال نکردند. اما وجه دوم که آن را میفرمایند ظهور سیاق با آن مساعد است البته معنای خوبی است، معنایی است که ظهور سیاق دارد، این معنایی است که در بحثهای روزهای قبل هم مکرراً به عرضتان رسید. آن معنا را که میفرمایند وجه ثانی است که ظهور سیاق هم او را تأیید میکند، این است: ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ یعنی شما دو غم ممدوح پیدا کردید، قهراً میشود غم مستمر، غم متراکم. این دو غم یکی در اثر اینکه اختلاف کردید، فَشَل پیدا شد تنازع کردید، زمینهٴ فَشَل را فراهم کردید، معصیت کردید بعد هم ناچار شدید فرار کنید خود این فرار، غمی را در بر دارد، خود این ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ﴾ با غم همراه است، کسی که میگریزد غمگین است؛ از ترس فرار میکند.
خب، این ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ﴾ غمی را به همراه دارد، آن ﴿فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ﴾ هم غمی را به همراه دارد. این غم متّصل و مستمر را خدا به شما داد تا سرگرم باشید، به این غم فکر کنید، نه به آن حزن باطل که چرا غنیمت نصیبمان نشده و شکست ندادیم، به این فکر باشید که چرا اختلاف کردیم، به این فکر باشید که چرا فرار کردیم، دیگر به این فکر نباشید که چرا غنیمت نصیبمان نشد و شکست ندادیم.
تبیین معنای غم
پرسش:...
پاسخ: غم را گفتند از آن جهت که مثل غمامه و ابر، صفحهٴ دل را میپوشاند و میبندد، از این جهت گفتند غم. حزن، اینچنین نیست وقتی انسان محزون هست، شاید غمگین نباشد؛ اما وقتی کاملاً صفحهٴ دل بسته شد، انسان تنگ¬حوصله شد، مثل اینکه هوا را ابر و غمامه گرفته است یک چنین حالتی در درون انسان پیدا بشود میگویند این مغموم است، مغموم یعنی غم گرفته، غم هم نظیر غمامه است. در این کتابهای فقهی دارد که «مع غمّة الشهور» اگر چند ماه هوا ابری بود، ما ماه را ندیدم آیا یک ماه در بین حساب بکنیم یا همه را با استصحاب سی روز، سی پُر حساب بکنیم و اینها، ناظر به همین است «غمّة الشّهور» یعنی چند ماه ابری باشد، غمّ هم از این غمامه و ابر گرفته شده که صفحهٴ نفس و خاطر را میپوشاند.
مشغول شدن به غم ممدوح برای دور ماندن از افکار بد
خب ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾؛ خداوند شما را به کارهای خوب مشغول کرده که دیگر مبتلا به فکر بد نباشید، آن کسی که غمگین است که چرا من، پیغمبر را تنها گذاشتم، چرا مانند شهدا و جانبازان دیگر شهید یا زخمی نشدم این دیگر به این فکر نیست که غمگین باشد که چرا غنیمت نصیب من نشد یا چرا من شکست ندادم.
پرسش:...
پاسخ: بله بسیار خب، توبه کردند از آن معصیت نه از آن غم، معصیت کردند، فرار کردند، فرار از زحف است جزء گناهان کبیره است معصیت کردن، غمشان در این نبود که چرا غنیمت نصیبمان نشده تا ما بگوییم آن غم¬زدایی شده با غم بعدی، بلکه چون معصیت کردند و توبه کردند مشمول عفو و فضل الهی شدند و برای اینکه به دام آن حزن مذموم نیفتند، خداوند اینها را غمگین کرده، این حالت شاغل فکر است. این سعادتی است، خیلیها هستند که از جبهه برگشتند یکسان فکر نمیکنند، بعضیها به این فکر هستند که ما چرا پیروز نشدیم، بعضیها به این فکر هستند که ما چرا شهید نشدیم. آن که به این فکر است چرا غنیمت نصیبمان نشده، این معلوم میشود برای ادای تکلیف نرفت، آن که به این فکر است که چرا من مانند دیگران شهید نشدم، معلوم میشود که او برای ادای تکلیف رفت. هر دو غمگین هستند؛ اما غم اینها یکسان نیست. خداوند برای اینکه مؤمنینی که توبه کردند گرفتار حزن مذموم نشوند، آنها را به غم ممدوح مبتلا کرده، معلوم میشود گاهی غمگین شدن، محزون شدن ثواب الهی است که انسان را به خود مشغول بکند تا انسان به دام فکر باطل نیفتد، خیلی از موارد است که اینچنین است.
پرسش:...
پاسخ: چون معصیت کردند در تنازع، در ارادهٴ دنیا، در ترک صحنه، در تنها گذاشتن پیامبر، اینها معصیت است این معاصی باعث شده که اینها توبه کردند، وقتی که توبه کردند نعمتی نصیبشان شده و آن نعمت این است که چرا ما این کارهای بد را انجام دادیم، این غم است و اگر این غمّ که شاغل فکری است و غم ممدوح است به عنوان ثواب، به اینها داده نمیشد، اینها به حالت عادی که آمدند، به این فکر بودند که غصّه بخورند چرا غنیمت نصیبشان نشد. برای اینکه به آن دام نیفتند، خدا یک شاغل فکری فراهم کرده. گاهی انسان میبینید با عجله میخواهد سفری یا غیر سفری را طی کند در حالی که خطر منتظر اوست، خداوند او را مشغول میکند به کاری، دوستی با او مذاکره میکند، سؤال و جواب میکند که این چند لحظه صبر کند تا خطر برطرف شود، گرچه این شخص، خوشایندش نیست که الآن اینجا معطّل شده؛ اما خداوند او را به معطّلی خوب معطّل کرده تا مبتلا به یک مصیبت سختی نشود، در اینجا هم از همین قبیل است. وجه دومی را که فرمودند سیاق، ظاهر با اوست [و] او را تأیید میکند، این وجه دوّم وجهی است که با ظاهر بحثهای گذشته هماهنگ است و ظاهراً منظور آیه همین باشد و آنچه که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) به عنوان غم متراکم گفته یعنی «غم متصّلاً بغم» وجه خوبی است . ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾. اما اینکه فرمود: ﴿لِیَبْتَلِیکُمْ﴾ در آنجا که ﴿ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیکُمْ﴾ در همین محورها میفرماید: ﴿وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ که مبادا کسی خیال کند ابتلای الهی، برای این است که خدا عالم بشود، بلکه برای آن است که اینها پخته بشوند.
تبیین احتمالات علامه طباطبایی درباره مصداق طائفهای که ظن جاهلی داشتند
﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾. باز بیان دیگری را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اینجا دارند که اثبات همهٴ جوانب آن بیان آسان نیست. ایشان میفرمایند این ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ منظور منافقین نیستند [بلکه] منظور همان افراد ضعیف الایمان هستند. سه بیان دربارهٴ این گروه هست که اینها چه کسانی هستند، این ﴿طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ اینها چه کسانی هستند: یک بیان این است که اینها منافقین هستند، ایشان میفرمایند وضع منافقین را خدا جداگانه ذکر میکند، در همین مقطعها میفرماید: ﴿لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾ که در بحثهای آینده است که مرز اینها جداست، منافقین در جریان احد کسانی بودند که اصلاً حاضر در صحنه نشدند، آنها یک بخش جداگانهای دارند که قرآن علیحده [جداگانه] متعرّض است؛ قول دوّم این است که اینها مؤمنین هستند، میفرمایند این هم با ایمان سازگار نیست، برای اینکه ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ دارد، نمیشود مؤمنین باشند، نظیر مؤمنین گذشته و نمیشود منافقین باشند، چون بحث منافقین بعداً خواهد آمد و اصلاً منافقین در جریان احد حضور پیدا نکردند. میماند گروه سوّم که افراد مؤمن ضعیف الایمان ، ضعیف الایمان جزء کسانی هستند که ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ در قرآن کریم گرچه بر منافقین اطلاق شده است که ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اما گاهی عنوان ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ در کنار منافقین ذکر میشود ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾ اینها سه گروه بودند در مدینه: یک عده شایعهپراکنی داشتند که کارشان اشاعه بود مُرجِف بودند «مُرجِف» به کسانی میگویند که اراجیف دارند، اراجیف آن اخباری است که رَجِفه دارد «رَجِفه» یعنی لرزه، خبر وقتی پایگاه فکری و اصیل داشته باشد دیگر رجفه ندارد، لرزه ندارد به جای خود است ﴿لِکُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ﴾ خبر صحیح این است، اخبار دروغ و باطل چون پایگاه ندارد اراجیف است «رجفه» دارد؛ میلرزد، چون ثابت نیست. کسانی که ناشرین اخبار دروغین هستند اینها را میگویند مرجفین یعنی ناشر اراجیف، این «مرجفون» در مدینه بودند که اکاذیب را و اخبار دروغ را که رجفه داشتند منتشر میکردند ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ افراد مؤمن ضعیف الایمان بودند، منافقون هم که البته کافرند باطناً و مسلماً ظاهراً ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾.
نقد احتمالات علامه طباطبایی (ره) درباره مصداق آیه شریفه
البته در آن بخشها این سه گروه از هم جدا شدند؛ اما اینجا افراد ضعیف الایمان منظورشما باشد اثبات این هم خیلی آسان نیست. البته گروه زیادی از منافقین، صفشان را جدا کردند از همان اوّل نیامدند؛ اما هیچ یک از منافقین در این صحنه نیامده باشد یا کفر درونی یک عده ظهور نکرده باشد اثبات این هم کار آسانی نیست، چون تعبیر قرآن این است که ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ گمان جاهلیت که بوی وثنیت میدهد این با ایمان ولو درجهٴ ضعیفش سازگار نیست، این اصل مظنّه. آنگاه دو حرف هم از اینها نقل شده است: یکی به صورت استفهام است ﴿یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾؛ یکی به عنوان اعتقاد درونی است که آن را کتمان کردند و آن این است که ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ اگر حق با ما بود که ما اینجا کشته نمیدادیم. خب، این بالأخره درجهای از نفاق است. مگر اینکه ضعیف الایمانها را شما مقول تشکیک بدانید که سقف این ضعفاء الایمان به سطح نفاق هم برسد که بعضی از منافقین هم جزء همین افراد ضعیف الایمان هستند وگرنه کسی که میگوید اگر حق با ما بود، ما کشته نمیشدیم و این را در درون خود دارد و قدرت اظهار ندارد و ظنّ جاهلیت میبرد، این یک درجهٴ نفاق است.
پرسش:...
پاسخ: غیر حق، ممکن است که اعم باشد از ظنّ جاهلی، همان طوری که ایشان در المیزان مبسوطاً بیان کردند ، کارهایی که از بتها میخواستند همان کارها را هم الآن توقع داشته باشند.
مراد از ظنّ و حمیّة جاهلی در قرآن
در قرآن کریم حمیّت جاهلی و امثال ذلک را به کافرین نسبت میدهد، نظیر آنچه در سورهٴ «فتح» آیهٴ 26 آمده است که ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ﴾ چه قسم حمیّتی؟ ﴿حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ حمیّت جاهلیت این است که «انصر اخاک ظالماً او مظلوما» اینگونه از حمیّتها و تعصّبها، تعصّبهای جاهلی است. کافران در دلشان حمیّت جاهلی را احیا میکنند، در اینجا هم مظنّهٴ جاهلی را احیا میکنند. اگر رسوب جاهلیت در قلب کسی ظهور کرده باشد این با ایمان سازگار نیست، مگر اینکه بگوییم ضعیف الایمان بودن مراتبی دارد که بعضی از این مراتب و درجات میخورد به سقف نفاق، بعضی از مراتبش البته با ایمان سازگار است.
پرسش:...
پاسخ: غیر حق است، خیال کردند خدا این وعدهای که داد الآن هست، معلوم شد که نه الآن نیست و بعداً هست. یک وقت است که میگویند ـ معاذ الله ـ خدا خلف وعده کرده است، این ظنّ جاهلی است. یک وقت است خیال کردند که آن وعدهای که داد الآن عمل میشود، معلوم شد که در الآن نیست و در جبههٴ بعد است. خب ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ﴾ یعنی آن ظنّ جاهلی را اظهار نمیکنند، آنچه را که گفتند رقیقهای از آنچه در دل دارند است و آن را هم به صورت استفهام ذکر کردند که ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ﴾ و آنچه در دل دارند این است که «لیس لنا من الامر شیء»؛ ما بر چیزی نیستیم، اگر حق با ما بود، شما گفتید ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ ما که شکست خوردیم، آن این است که ﴿یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ خب، این با ایمان سازگار نیست مگر اینکه همان ضعیف الایمان را مقول به تشکیک بدانیم با آن وصف. خب قرآن کریم، چون فرمود: ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ و فرمود: ﴿وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ همهٴ این مطالب را گفته و نگفته را باید بیان کند. آنچه را که آنها گفتند، باید بیان کند مبیّن مدلّل کند، چه اینکه کرد.
وجود سختیها و مشکلات در راه مقابله با کفر
آنچه اینها گفتند این بود که ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾ قرآن بیان کرد که نه ﴿إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ آنچه را که اینها نگفتند در دل دارند، قرآن اینها را بازگو میکند آنها را هم بیان میکند معلّل و مدلّل میکند، آنها گفتند ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ ما اینجا کشته نمیشدیم این حرف را که در درون دارند قرآن بیرون آورد بعد آن را باز کرد، مستدل کرد. فرمود: ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾؛ فرمود شما چه پنداشتید، پنداشتید همین که کسی شهادتین جاری کرد بیزحمت دین را منتشر کند. خب، اگر این است مسلمان هرگز شکست نخورد و کشته نشود، همهٴ مردم به آسانی اسلام میآورند، اگر کافر در هیچ صحنهای غالب نشود که هیچ کسی کفر نمیورزد، آنگاه ایمان و کفر ارزشی پیدا نمیکند، نه تکامل انسان ظهور میکند نه کفر و ایمان ارزشی دارد، برای اینکه هر کسی این کلمات را جاری کرد بر زبانش پیروز میشود ولو اقدام نکند، هر کسی کافر بود شکست میخورد ولو هرچه هم مسلّح باشد، اگر این باشد که کسی کفر نمیورزد، کسی از آوردن اسلام مضایقه نمیکند. آن وقت این با جهاد اکبر همراه نیست، با جهاد اصغر همراه نیست، اینکه تکامل نیست. پس مسئلهٴ ﴿وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ﴾ یک اصل کّلی است به عنوان سنّت، گاهی شما کشته میشوید گاهی آنها تا معلوم بشود چه کسی درست میگوید. همان بیان نورانی حضرت امیر [(سلام الله علیه)] در نهجالبلاغه یک شرح خوبی است از این آیات. فرمود در صدر اسلام ما گاهی کشته میدادیم، گاهی دشمنان ما کشته میدادند «یَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسانِ أَنْفُسَهُما: أَیُّهُما یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ ... فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بَعدُوِّنا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنا النَّصْرَ» ؛ ما گاهی کشته میدادیم، گاهی دشمنان کشته میدادند، اینها مثل دو تا فحل به هم حمله میکردند، به جان هم حمله میکردند تا یکی دیگری را از پای در بیاورد تا اینکه معلوم شد ما راست میگوییم، آن وقت خدا کمکش را بر ما نازل کرده. خداوند نفرمود هر کس صبر کرد من او را پیروز میکنم [بلکه] فرمود هر کس حق با او بود و صبر کرد یقیناً پیروز است. دیگران اهل صبر و استقامت بودند ولی چون حق با آنها نبود، آنها شکست خوردند، صبر با حق، پیروز میشود، حق بیصبر، شکست میخورد، چه اینکه صبر بیحق هم اثر ندارد، لذا فرمود این مسائل را برایشان باز کنید، این یک.
زیر سؤال بردن حق بخاطر کشته شدن چند نفر در جنگ احد
مطلب دوّم اینکه، اینکه گفتید ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ کاشف از آن است که ما چرا اصلاً آمدیم اینجا، معلوم میشود حق با ما نبود ما بیخود آمدیم، این روح سخن است. ما اگر خواستیم ببینیم روح سخن و روح استدلال و سؤال چیست، اگر سؤال مبهم باشد از نحوهٴ جواب میشود روح سؤال را فهمید. خیلی از موارد است که در روایات دارد که سؤال شد از مردی دربارهٴ خلل نماز، راوی چون میداند که جواب، مبسوط است سؤال را با آن گسترشاش نقل نمیکند، از لحن جواب معلوم میشود که سؤال چه بوده، از بیان و جواب حقتعالی معلوم میشود که اینها چه میخواستند بگویند، اینها گفتند ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ چون در اینجا کشته شدیم، معلوم میشود که چیزی برای ما نیست. خب، اینها چه میخواهند بگویند، میخواهند هم اصل این قضیهٴ جنگ را زیر سؤال ببرند یک، همین که ما اصلاً بیخود آمدیم اینجا دو. اینکه میگوید اگر کار به دست ما بود ما اینجا کشته نمیشدیم یا اگر حق با ما بود ما اینجا کشته نمیدادیم، این تنها نمیخواهد اصل جنگ را زیر سؤال ببرد میخواهد آمدن خودش را هم تقبیح کند که ما اصلاً چرا آمدیم اینجا.
تبیین پاسخ پروردگار به پشیمانی بعضی از جنگیدن در احد
آن نکته که آیا حق با ماست، کار با ماست، زمام سرنوشت به دست ماست، این را در بخش قبل جواب داد ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ جواب داده شد. اما آن بخش دوّم که ما اصلاً چرا آمدیم اینجا، این طور جواب میدهد خب شما نیامدید، شما نیایید، یک عده رادمردان هستند که همیشه میآیند ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾ خب، شما نیامدید عدهٴ دیگری میآیند، معلوم میشود آنها این را میخواستند بگویند که ما اصلاً چرا آمدیم، چرا کشته دادیم، نه اینکه اصل جنگ را زیر سؤال ببرند، آمدنشان را خواستند تقبیح کنند که ما بی¬خود آمدیم، ما چرا آمدیم، خدا فرمود شما نشدید دیگری ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ﴾ اگر آنها میخواستند بگویند اصل جنگ را زیر سؤال ببرند خب، آن جواب با این سؤال هماهنگ نیست، آنها میخواهند بگویند این جنگ باطل است ـ معاذ الله ـ خدا میفرماید شما نشد دیگری میآید، اینکه جواب آن سؤال نیست که، این با آن سرفصلی که خدا فرمود: ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدیً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ﴾ هماهنگ نیست ﴿بَیَانٌ﴾ یعنی تبیین دارد، تعلیل دارد، استدلال دارد مسئله را بیّن میکند تا شما «عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّ» باشید، مثل دو، دو تا چهار تا روشن میکند برای شما، اینکه تازه اوّل ابهام است. سؤالشان این است که این جنگ زیر سؤال است، چرا جنگ شده. کسی جواب بگوید آقا تو نیامدی دیگری اینکه جواب محقّقانه نیست که، کسی بگوید این جنگ فعلاً مصلحت نیست، کسی بگوید برو تو نیامدی دیگری میآید، اینکه جواب عالمانه نیست. معلوم میشود که آنها دو حرف دارند، قرآن هم دو جواب دارد. حرف اوّلشان این است آیا زمام کار به دست ما هست، ما هم در تصمیمگیری نقش داریم یا نه، حق با ما هست یا نه. سؤال دوّم این است که چون حق با ما نیست اصلاً ما چرا آمدیم اینجا، ما چرا آمدیم. جواب اوّل این است که حق با پیامبر است و با خداست که ﴿إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ و این جنگ هم حق است، پس جنگ زیر سؤال نیست آنها برای اسلام دارند قیام میکنند و این حق است. حالا که معلوم شد که جریان احد و امثال احد حق است، شما نشد دیگری، این دو جواب با آن دو سؤال هماهنگ است. میفرماید بسیار خب، حالا شما هم اگر مثل دیگران در خانهها مینشستید یک عده رادمردان بالأخره میآمدند ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾ حالا که معلوم شد سؤال دو تاست و جواب دو تا، همین را گاهی مسئولین به بعضی از افراد نقزن میگویند، کسی که میگوید ما این همه کشته دادیم، دیگری چون اصل مشروعیت دفاع را قبلاً تثبیت کرد آنگاه به آن مطلب دوّم میپردازد که میگوید تو برای خودت نق میزنی نه برای اصل مسئله، چون برای خودت نق میزنی، تو نشد دیگری، این دو مطلب در طول هم است. قرآن کریم اوّل روشن کرد که ﴿إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ کسی حق ندارد که بگوید زمام امر به دست ماست، تصمیمگیری به دست ماست نه، دستور داد که شما دفاع کنید. حالا که دستور داد شما دفاع کنید، خداوند دینش را حفظ میکند، شما نشد دیگری، اینچنین نیست که هیچکس نباشد ناصر دین خدا، یک عده کسانی هستند که شهادت روزی آنهاست. حالا آنگاه میرسیم به مسئلهٴ بعدی که آیا شهادت قطعی و حتمی است، آنها که شهید شدند ﴿کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾ بود لاغیر؛ مجبور بودند بروند و شربت شهادت بنوشند یا نه، این آیهٴ بعد چه میخواهد بفرماید.
فرمود اگر شما نشد دیگری، این اگر شما نشد دیگری الآن مثلاً فرماندهی بعد از اینکه مسئلهٴ جنگ را کاملاً در طی یک هفته تحلیل کرد که این جنگ بر ما تحمیل شده ما سیصد، چهارصد بار اینها حمله کردند از هوا و پاسگاههای گوناگون غرب و شمال غرب و جنوب و جنوب غرب را کوبیدند ما گفتیم اشتباه کردند، حالا دیگر هوا و زمین و دریا حمله کردند، دیگر ما مظلومیم، داریم دفاع میکنیم، بیش از سیصد بار همین صدّام ملعون اوایل انقلاب حمله کرد، پاسگاههای مختلف را کوبید، مسئولین ما گفتند اینها اشتباه کردند، ـ ان شاء الله ـ اشتباه کردند، گذشت کنیم بعد دیگر ریختند دیگر، ریختند که دیگر حالا اینجا جا برای صبر نیست، این میشود دفاع که بر زن و مرد هم واجب است، نه تنها بر مرد واجب است، بر زن و مرد هر که میفهمد بر او واجب است. دفاع اینچنین است خب حالا اگر مسئولی همهٴ این مسائل را تحلیل کند، بعد کسی نق بزند بگوید ما در فلان صحنه کشته دادیم، اینجا مسئول میگوید خیلی خب، تو نشد دیگری یعنی ما آن مسئله را پشتسر گذاشتیم، حقانیت این دفاع را تبیین کردیم، مظلوم بودن خودمان را مشخص کردیم حالا تو نشد دیگری. این تو نشد دیگری، جواب دوّم است نه جواب اوّل، جواب اوّل همان جواب تحلیلی است. در این مقطع خدا میفرماید یک عدّه که شهادت نصیبشان شده میآیند. در اینگونه از موارد اگر بگویند تو نشد دیگری، آنقدر گویا نیست؛ اما اگر بگویند تو نشد کسانی که مشتاق شهادت هستند میآیند، این تهییج و تشویق به شهادت هم هست.
تکوینی بودن کتابت در ﴿کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾
عمده این است که ﴿لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾ این همان بیانی است که زینب کبرا (صلوات الله علیها) در کوفه به ابن زیاد فرمود، وقتی ابن زیاد گفت: «کیف رَاَیتِ صَنَع اللهُ بأخیکَ» بعد فرمود: «مَاَ رأیتُ الاً جمیلاً» آنگاه کم¬کم سؤال و جواب تکرار شد، فرمود: «هؤلاءِ قومٌ کَتَبَ اللهُ علیهم القتلَ فَبَرَزُوا الی مَضٰاجِعِهم» خب، این نشانهٴ آن است که «کَتَبَ اللهُ عَلیهم القتلَ» اینها مجبور بودند بروند شهید بشوند یا نه، این «هؤلاء قوم کتَبَ اللهُ علیهم القتلَ» ﴿لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾ این کتابت تشریعی است، نظیر همان ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ﴾ است یا کتابت تکوینی است. کتابت تشریعی نیست، چون کتابت تشریعی بر همهٴ این چند گروه تنظیم شده است ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ﴾ نظیر ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ﴾ این کتابت تشریعی قتال بر همه هست، چه بر مؤمنی که تا آخر ایستاد، چه بر مؤمنی که زخمی شد و فرار کرد، چه بر مؤمنی که احیاناً ضعیف الایمان شد، چه بر منافقی که نیامده، چه بر کسی که آنجا احیاناً شک کرده، همهٴ این گروه مشمول ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ﴾ هستند، معلوم میشود این، آن کتابت تشریعی و وجوه فقهی نیست، کتابتی است بالاتر. این کتابت بالاتر، نشانهٴ قضا و قدر و روزی کردن و اینهاست، مثل اینکه ما در دعاهایمان میگوییم «واکتُبنٰا مَع الشاهدین» یا میگوییم «أَن تَکتُبَنی مِن حُجّٰاجِ بیتِک الحرام» این «أَن تَکتُبَنی مِن حُجّٰاجِ بیتِک الحرام» نه یعنی تشریعاً، تشریعاً که فرمود: ﴿وَلِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾ بگوییم خدایا! روزیمان کن یعنی تکویناً، اینها هم کسانی بودند که شهادت روزی اینها شد.
منظور از کتابت شهادت برای بعضی افراد
خب، شهادت روزی اینها شد اینها خواه و ناخواه باید شهید بشوند که بشود جبر، در پذیرش شهادت یا نه، خداوند در اثر آن استعدادها و لیاقتها و غذای حلالها و دعاهای پدر و مادر و تربیتهای صحیح، به طرزی وسیله را فراهم کرده است که این شخص با حسن اختیار خود راه شهادت را طی کند. کتابت، مایهٴ قهر و جبر نمیشود. نشانهاش این است که خداوند بر خودش هم رحمت را کتابت کرده است ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ این میشود جبر؟ خب، آنکه گفت علم ازلی چنین است اگر من این کار را نکنم علم خدا جهل بود، مگر خداوند به کار خود علم ندارد، مگر خداوند نمیداند که در فلان وقت چه کار میکند. خب، اگر در فلان وقت این کار را نکند، علمش میشود جهل، پس مجبور است آن کار را انجام بدهد. علم که علّت اشیاء نیست، هرطور واقع میشود خدا علم دارد. کتابت هم در این حد است، شخص چون با حُسن اختیار خود این راه را طی میکند، خدا برای او شهادت را روزی کرده است، نظیر اینکه بر خودش که با اختیار رحمت میفرستد رحمت را لازم کرد ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ مستلزم جبر نیست، «کتب علی هؤلاء القتال» مستلزم جبر نیست. بنابراین چون اختیار است و یک گروه خاصّی اینچنین هستند، آنگاه جبری در کار نیست.
«والحمدلله رب العالمین»
مشغول شدن به غم ممدوح برای دور ماندن از افکار بد
مراد از ظن و حمیة جاهلی در قرآن
تبیین پاسخ پروردگار به پشیمانی بعضی از جنگیدن در احد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿153﴾ ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلُِیمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿154﴾
بیان احتمالات صاحب المیزان در تفسیر ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾
بیانی را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف المیزان دارند که شاید اثبات آن بیان، آسان نباشد. ایشان مدعیاند که، اینکه خدا فرمود: ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ دو احتمال در آن هست. البته احتمال دوم معنای تامّی است که در بحثهای قبل هم گذشت [و] قابل اثبات است؛ اما احتمال اول اثباتش آسان نیست.
احتمال اول آن است که ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ این «باء» بای بدلیه باشد یعنی خداوند غمی را بدل از غمّ دیگر به شما داد، شما بدل آن غمّ مذموم که مبادا گرفتار آن غم مذموم بشوید، غم ممدوحی را به شما داد ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا﴾ بدل از آن غم مذموم. غم مذموم آن است که چرا ما غنیمت نصیبمان نشد، چرا پیروز نشدیم، چرا کشته دادیم، این غم مذموم است. غم ممدوح این است که انسان نگران باشد چرا پیغمبر را تنها گذاشتیم، چرا ایستادگی نکردیم، چرا شربت شهادت ننوشیدیم، چرا ما هم مثل دیگران زخمی نشدیم، اینها غم ممدوح است.
فرمود: ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ بدل آن غم مذموم، یک غم ممدوحی را به عنوان ثواب، خدا نصیب شما کرد، این یک وجه در بیان بدلیت؛ وجه دیگر در همین بیان ـ که بیان بدلیت باشد ـ این است که ﴿فَأَثَابَکُمْ﴾ این «اثاب» معنای ابدال را تضمین کرده باشیم ﴿أَثَابَکُمْ﴾ یعنی «ابدلکم»؛ «ابدلکم غما مذموما بغم ممدوح» همان معناست؛ منتها به عکس. در تقریب اوّل، غم اوّل غم ممدوح است [و] غم دوّم غم مذموم، یعنی خداوند غم ممدوح را به عنوان ثواب، بدل آن غم مذموم قرار داد. تقریب دوم آن است که خداوند آن غم مذموم را تبدیل کرد به غم ممدوح ﴿فَأَثَابَکُمْ﴾ یعنی «ابدلکم غما مذموما بغم ممدوح، فابدلکم غما باطلا بغم حق» یعنی خداوند آن غم باطلی که داشتید که چرا ما پیروز نشدیم، چرا ما شکست ندادیم، چرا غنیمت نصیبمان نشد، آن را تبدیل فرمود به غم ممدوح که چرا استقامت نکردیم، چرا صبر نکردیم، چرا پیغمبر را تنها گذاشتیم و مانند آن .
این دو تقریب، جامعش این است که آن غم اوّل غیر از غم دوم است، حالا یا اوّلی ممدوح، دومی مذموم «کما فی التقریب الاوّل» یا اوّلی مذموم و دومی ممدوح «کما فی التقریب الثانی» «باء» هم بای بدلیه است، این جامع این دو تقریب و دو تا غم از یک سنخ هم نخواهد بود، این را به عنوان احتمال ذکر کرده است.
بررسی و جمعبندی احتمالات علامه طباطبایی(ره) درباره آیه مذکور
آنچه مبعّد این احتمال است این است که هنوز سخن از غم مذموم نیامده، خواه تقریب اول که غم دوم را مذموم میداند، خواه تقریب دوم که غم اوّل را مذموم میداند، هنوز غم مذموم نیامده. آیه میفرماید ما شما را به غم، ثواب دادیم تا اینکه به آن حزن مذموم مبتلا نشوید: ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ هنوز سخن از آن حزن و غم مذموم نیست تا ما این غم را به عنوان غم مذموم بدانیم، نظیر آیهٴ سورهٴ «حدید» که فرمود هر چه که ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ ٭ لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ یعنی ما قبلاً همه را تنظیم کردیم تا شما نگرانی بیجا نداشته باشید. خب، این نگرانی بعدها ظهور میکند. در اینجا هم حزن مذموم بعدها ظهور میکند؛ هنوز سخن از حزن مذموم نیست تا اینکه ما یکی از این دو غمها را غم مذموم بدانیم و دیگری را غم ممدوح، این وجه اوّلشان است که احتمال دادند، البته ابطال نکردند. اما وجه دوم که آن را میفرمایند ظهور سیاق با آن مساعد است البته معنای خوبی است، معنایی است که ظهور سیاق دارد، این معنایی است که در بحثهای روزهای قبل هم مکرراً به عرضتان رسید. آن معنا را که میفرمایند وجه ثانی است که ظهور سیاق هم او را تأیید میکند، این است: ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ یعنی شما دو غم ممدوح پیدا کردید، قهراً میشود غم مستمر، غم متراکم. این دو غم یکی در اثر اینکه اختلاف کردید، فَشَل پیدا شد تنازع کردید، زمینهٴ فَشَل را فراهم کردید، معصیت کردید بعد هم ناچار شدید فرار کنید خود این فرار، غمی را در بر دارد، خود این ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ﴾ با غم همراه است، کسی که میگریزد غمگین است؛ از ترس فرار میکند.
خب، این ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ﴾ غمی را به همراه دارد، آن ﴿فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ﴾ هم غمی را به همراه دارد. این غم متّصل و مستمر را خدا به شما داد تا سرگرم باشید، به این غم فکر کنید، نه به آن حزن باطل که چرا غنیمت نصیبمان نشده و شکست ندادیم، به این فکر باشید که چرا اختلاف کردیم، به این فکر باشید که چرا فرار کردیم، دیگر به این فکر نباشید که چرا غنیمت نصیبمان نشد و شکست ندادیم.
تبیین معنای غم
پرسش:...
پاسخ: غم را گفتند از آن جهت که مثل غمامه و ابر، صفحهٴ دل را میپوشاند و میبندد، از این جهت گفتند غم. حزن، اینچنین نیست وقتی انسان محزون هست، شاید غمگین نباشد؛ اما وقتی کاملاً صفحهٴ دل بسته شد، انسان تنگ¬حوصله شد، مثل اینکه هوا را ابر و غمامه گرفته است یک چنین حالتی در درون انسان پیدا بشود میگویند این مغموم است، مغموم یعنی غم گرفته، غم هم نظیر غمامه است. در این کتابهای فقهی دارد که «مع غمّة الشهور» اگر چند ماه هوا ابری بود، ما ماه را ندیدم آیا یک ماه در بین حساب بکنیم یا همه را با استصحاب سی روز، سی پُر حساب بکنیم و اینها، ناظر به همین است «غمّة الشّهور» یعنی چند ماه ابری باشد، غمّ هم از این غمامه و ابر گرفته شده که صفحهٴ نفس و خاطر را میپوشاند.
مشغول شدن به غم ممدوح برای دور ماندن از افکار بد
خب ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾؛ خداوند شما را به کارهای خوب مشغول کرده که دیگر مبتلا به فکر بد نباشید، آن کسی که غمگین است که چرا من، پیغمبر را تنها گذاشتم، چرا مانند شهدا و جانبازان دیگر شهید یا زخمی نشدم این دیگر به این فکر نیست که غمگین باشد که چرا غنیمت نصیب من نشد یا چرا من شکست ندادم.
پرسش:...
پاسخ: بله بسیار خب، توبه کردند از آن معصیت نه از آن غم، معصیت کردند، فرار کردند، فرار از زحف است جزء گناهان کبیره است معصیت کردن، غمشان در این نبود که چرا غنیمت نصیبمان نشده تا ما بگوییم آن غم¬زدایی شده با غم بعدی، بلکه چون معصیت کردند و توبه کردند مشمول عفو و فضل الهی شدند و برای اینکه به دام آن حزن مذموم نیفتند، خداوند اینها را غمگین کرده، این حالت شاغل فکر است. این سعادتی است، خیلیها هستند که از جبهه برگشتند یکسان فکر نمیکنند، بعضیها به این فکر هستند که ما چرا پیروز نشدیم، بعضیها به این فکر هستند که ما چرا شهید نشدیم. آن که به این فکر است چرا غنیمت نصیبمان نشده، این معلوم میشود برای ادای تکلیف نرفت، آن که به این فکر است که چرا من مانند دیگران شهید نشدم، معلوم میشود که او برای ادای تکلیف رفت. هر دو غمگین هستند؛ اما غم اینها یکسان نیست. خداوند برای اینکه مؤمنینی که توبه کردند گرفتار حزن مذموم نشوند، آنها را به غم ممدوح مبتلا کرده، معلوم میشود گاهی غمگین شدن، محزون شدن ثواب الهی است که انسان را به خود مشغول بکند تا انسان به دام فکر باطل نیفتد، خیلی از موارد است که اینچنین است.
پرسش:...
پاسخ: چون معصیت کردند در تنازع، در ارادهٴ دنیا، در ترک صحنه، در تنها گذاشتن پیامبر، اینها معصیت است این معاصی باعث شده که اینها توبه کردند، وقتی که توبه کردند نعمتی نصیبشان شده و آن نعمت این است که چرا ما این کارهای بد را انجام دادیم، این غم است و اگر این غمّ که شاغل فکری است و غم ممدوح است به عنوان ثواب، به اینها داده نمیشد، اینها به حالت عادی که آمدند، به این فکر بودند که غصّه بخورند چرا غنیمت نصیبشان نشد. برای اینکه به آن دام نیفتند، خدا یک شاغل فکری فراهم کرده. گاهی انسان میبینید با عجله میخواهد سفری یا غیر سفری را طی کند در حالی که خطر منتظر اوست، خداوند او را مشغول میکند به کاری، دوستی با او مذاکره میکند، سؤال و جواب میکند که این چند لحظه صبر کند تا خطر برطرف شود، گرچه این شخص، خوشایندش نیست که الآن اینجا معطّل شده؛ اما خداوند او را به معطّلی خوب معطّل کرده تا مبتلا به یک مصیبت سختی نشود، در اینجا هم از همین قبیل است. وجه دومی را که فرمودند سیاق، ظاهر با اوست [و] او را تأیید میکند، این وجه دوّم وجهی است که با ظاهر بحثهای گذشته هماهنگ است و ظاهراً منظور آیه همین باشد و آنچه که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) به عنوان غم متراکم گفته یعنی «غم متصّلاً بغم» وجه خوبی است . ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾. اما اینکه فرمود: ﴿لِیَبْتَلِیکُمْ﴾ در آنجا که ﴿ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیکُمْ﴾ در همین محورها میفرماید: ﴿وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ که مبادا کسی خیال کند ابتلای الهی، برای این است که خدا عالم بشود، بلکه برای آن است که اینها پخته بشوند.
تبیین احتمالات علامه طباطبایی درباره مصداق طائفهای که ظن جاهلی داشتند
﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾. باز بیان دیگری را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اینجا دارند که اثبات همهٴ جوانب آن بیان آسان نیست. ایشان میفرمایند این ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ منظور منافقین نیستند [بلکه] منظور همان افراد ضعیف الایمان هستند. سه بیان دربارهٴ این گروه هست که اینها چه کسانی هستند، این ﴿طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ اینها چه کسانی هستند: یک بیان این است که اینها منافقین هستند، ایشان میفرمایند وضع منافقین را خدا جداگانه ذکر میکند، در همین مقطعها میفرماید: ﴿لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾ که در بحثهای آینده است که مرز اینها جداست، منافقین در جریان احد کسانی بودند که اصلاً حاضر در صحنه نشدند، آنها یک بخش جداگانهای دارند که قرآن علیحده [جداگانه] متعرّض است؛ قول دوّم این است که اینها مؤمنین هستند، میفرمایند این هم با ایمان سازگار نیست، برای اینکه ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ دارد، نمیشود مؤمنین باشند، نظیر مؤمنین گذشته و نمیشود منافقین باشند، چون بحث منافقین بعداً خواهد آمد و اصلاً منافقین در جریان احد حضور پیدا نکردند. میماند گروه سوّم که افراد مؤمن ضعیف الایمان ، ضعیف الایمان جزء کسانی هستند که ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ در قرآن کریم گرچه بر منافقین اطلاق شده است که ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اما گاهی عنوان ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ در کنار منافقین ذکر میشود ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾ اینها سه گروه بودند در مدینه: یک عده شایعهپراکنی داشتند که کارشان اشاعه بود مُرجِف بودند «مُرجِف» به کسانی میگویند که اراجیف دارند، اراجیف آن اخباری است که رَجِفه دارد «رَجِفه» یعنی لرزه، خبر وقتی پایگاه فکری و اصیل داشته باشد دیگر رجفه ندارد، لرزه ندارد به جای خود است ﴿لِکُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ﴾ خبر صحیح این است، اخبار دروغ و باطل چون پایگاه ندارد اراجیف است «رجفه» دارد؛ میلرزد، چون ثابت نیست. کسانی که ناشرین اخبار دروغین هستند اینها را میگویند مرجفین یعنی ناشر اراجیف، این «مرجفون» در مدینه بودند که اکاذیب را و اخبار دروغ را که رجفه داشتند منتشر میکردند ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ افراد مؤمن ضعیف الایمان بودند، منافقون هم که البته کافرند باطناً و مسلماً ظاهراً ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ﴾.
نقد احتمالات علامه طباطبایی (ره) درباره مصداق آیه شریفه
البته در آن بخشها این سه گروه از هم جدا شدند؛ اما اینجا افراد ضعیف الایمان منظورشما باشد اثبات این هم خیلی آسان نیست. البته گروه زیادی از منافقین، صفشان را جدا کردند از همان اوّل نیامدند؛ اما هیچ یک از منافقین در این صحنه نیامده باشد یا کفر درونی یک عده ظهور نکرده باشد اثبات این هم کار آسانی نیست، چون تعبیر قرآن این است که ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ گمان جاهلیت که بوی وثنیت میدهد این با ایمان ولو درجهٴ ضعیفش سازگار نیست، این اصل مظنّه. آنگاه دو حرف هم از اینها نقل شده است: یکی به صورت استفهام است ﴿یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾؛ یکی به عنوان اعتقاد درونی است که آن را کتمان کردند و آن این است که ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ اگر حق با ما بود که ما اینجا کشته نمیدادیم. خب، این بالأخره درجهای از نفاق است. مگر اینکه ضعیف الایمانها را شما مقول تشکیک بدانید که سقف این ضعفاء الایمان به سطح نفاق هم برسد که بعضی از منافقین هم جزء همین افراد ضعیف الایمان هستند وگرنه کسی که میگوید اگر حق با ما بود، ما کشته نمیشدیم و این را در درون خود دارد و قدرت اظهار ندارد و ظنّ جاهلیت میبرد، این یک درجهٴ نفاق است.
پرسش:...
پاسخ: غیر حق، ممکن است که اعم باشد از ظنّ جاهلی، همان طوری که ایشان در المیزان مبسوطاً بیان کردند ، کارهایی که از بتها میخواستند همان کارها را هم الآن توقع داشته باشند.
مراد از ظنّ و حمیّة جاهلی در قرآن
در قرآن کریم حمیّت جاهلی و امثال ذلک را به کافرین نسبت میدهد، نظیر آنچه در سورهٴ «فتح» آیهٴ 26 آمده است که ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ﴾ چه قسم حمیّتی؟ ﴿حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ﴾ حمیّت جاهلیت این است که «انصر اخاک ظالماً او مظلوما» اینگونه از حمیّتها و تعصّبها، تعصّبهای جاهلی است. کافران در دلشان حمیّت جاهلی را احیا میکنند، در اینجا هم مظنّهٴ جاهلی را احیا میکنند. اگر رسوب جاهلیت در قلب کسی ظهور کرده باشد این با ایمان سازگار نیست، مگر اینکه بگوییم ضعیف الایمان بودن مراتبی دارد که بعضی از این مراتب و درجات میخورد به سقف نفاق، بعضی از مراتبش البته با ایمان سازگار است.
پرسش:...
پاسخ: غیر حق است، خیال کردند خدا این وعدهای که داد الآن هست، معلوم شد که نه الآن نیست و بعداً هست. یک وقت است که میگویند ـ معاذ الله ـ خدا خلف وعده کرده است، این ظنّ جاهلی است. یک وقت است خیال کردند که آن وعدهای که داد الآن عمل میشود، معلوم شد که در الآن نیست و در جبههٴ بعد است. خب ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ﴾ یعنی آن ظنّ جاهلی را اظهار نمیکنند، آنچه را که گفتند رقیقهای از آنچه در دل دارند است و آن را هم به صورت استفهام ذکر کردند که ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ﴾ و آنچه در دل دارند این است که «لیس لنا من الامر شیء»؛ ما بر چیزی نیستیم، اگر حق با ما بود، شما گفتید ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ ما که شکست خوردیم، آن این است که ﴿یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ خب، این با ایمان سازگار نیست مگر اینکه همان ضعیف الایمان را مقول به تشکیک بدانیم با آن وصف. خب قرآن کریم، چون فرمود: ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ و فرمود: ﴿وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ همهٴ این مطالب را گفته و نگفته را باید بیان کند. آنچه را که آنها گفتند، باید بیان کند مبیّن مدلّل کند، چه اینکه کرد.
وجود سختیها و مشکلات در راه مقابله با کفر
آنچه اینها گفتند این بود که ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾ قرآن بیان کرد که نه ﴿إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ آنچه را که اینها نگفتند در دل دارند، قرآن اینها را بازگو میکند آنها را هم بیان میکند معلّل و مدلّل میکند، آنها گفتند ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ ما اینجا کشته نمیشدیم این حرف را که در درون دارند قرآن بیرون آورد بعد آن را باز کرد، مستدل کرد. فرمود: ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾؛ فرمود شما چه پنداشتید، پنداشتید همین که کسی شهادتین جاری کرد بیزحمت دین را منتشر کند. خب، اگر این است مسلمان هرگز شکست نخورد و کشته نشود، همهٴ مردم به آسانی اسلام میآورند، اگر کافر در هیچ صحنهای غالب نشود که هیچ کسی کفر نمیورزد، آنگاه ایمان و کفر ارزشی پیدا نمیکند، نه تکامل انسان ظهور میکند نه کفر و ایمان ارزشی دارد، برای اینکه هر کسی این کلمات را جاری کرد بر زبانش پیروز میشود ولو اقدام نکند، هر کسی کافر بود شکست میخورد ولو هرچه هم مسلّح باشد، اگر این باشد که کسی کفر نمیورزد، کسی از آوردن اسلام مضایقه نمیکند. آن وقت این با جهاد اکبر همراه نیست، با جهاد اصغر همراه نیست، اینکه تکامل نیست. پس مسئلهٴ ﴿وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ﴾ یک اصل کّلی است به عنوان سنّت، گاهی شما کشته میشوید گاهی آنها تا معلوم بشود چه کسی درست میگوید. همان بیان نورانی حضرت امیر [(سلام الله علیه)] در نهجالبلاغه یک شرح خوبی است از این آیات. فرمود در صدر اسلام ما گاهی کشته میدادیم، گاهی دشمنان ما کشته میدادند «یَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسانِ أَنْفُسَهُما: أَیُّهُما یَسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ الْمَنُونِ ... فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بَعدُوِّنا الْکَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنا النَّصْرَ» ؛ ما گاهی کشته میدادیم، گاهی دشمنان کشته میدادند، اینها مثل دو تا فحل به هم حمله میکردند، به جان هم حمله میکردند تا یکی دیگری را از پای در بیاورد تا اینکه معلوم شد ما راست میگوییم، آن وقت خدا کمکش را بر ما نازل کرده. خداوند نفرمود هر کس صبر کرد من او را پیروز میکنم [بلکه] فرمود هر کس حق با او بود و صبر کرد یقیناً پیروز است. دیگران اهل صبر و استقامت بودند ولی چون حق با آنها نبود، آنها شکست خوردند، صبر با حق، پیروز میشود، حق بیصبر، شکست میخورد، چه اینکه صبر بیحق هم اثر ندارد، لذا فرمود این مسائل را برایشان باز کنید، این یک.
زیر سؤال بردن حق بخاطر کشته شدن چند نفر در جنگ احد
مطلب دوّم اینکه، اینکه گفتید ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾ کاشف از آن است که ما چرا اصلاً آمدیم اینجا، معلوم میشود حق با ما نبود ما بیخود آمدیم، این روح سخن است. ما اگر خواستیم ببینیم روح سخن و روح استدلال و سؤال چیست، اگر سؤال مبهم باشد از نحوهٴ جواب میشود روح سؤال را فهمید. خیلی از موارد است که در روایات دارد که سؤال شد از مردی دربارهٴ خلل نماز، راوی چون میداند که جواب، مبسوط است سؤال را با آن گسترشاش نقل نمیکند، از لحن جواب معلوم میشود که سؤال چه بوده، از بیان و جواب حقتعالی معلوم میشود که اینها چه میخواستند بگویند، اینها گفتند ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ چون در اینجا کشته شدیم، معلوم میشود که چیزی برای ما نیست. خب، اینها چه میخواهند بگویند، میخواهند هم اصل این قضیهٴ جنگ را زیر سؤال ببرند یک، همین که ما اصلاً بیخود آمدیم اینجا دو. اینکه میگوید اگر کار به دست ما بود ما اینجا کشته نمیشدیم یا اگر حق با ما بود ما اینجا کشته نمیدادیم، این تنها نمیخواهد اصل جنگ را زیر سؤال ببرد میخواهد آمدن خودش را هم تقبیح کند که ما اصلاً چرا آمدیم اینجا.
تبیین پاسخ پروردگار به پشیمانی بعضی از جنگیدن در احد
آن نکته که آیا حق با ماست، کار با ماست، زمام سرنوشت به دست ماست، این را در بخش قبل جواب داد ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ جواب داده شد. اما آن بخش دوّم که ما اصلاً چرا آمدیم اینجا، این طور جواب میدهد خب شما نیامدید، شما نیایید، یک عده رادمردان هستند که همیشه میآیند ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾ خب، شما نیامدید عدهٴ دیگری میآیند، معلوم میشود آنها این را میخواستند بگویند که ما اصلاً چرا آمدیم، چرا کشته دادیم، نه اینکه اصل جنگ را زیر سؤال ببرند، آمدنشان را خواستند تقبیح کنند که ما بی¬خود آمدیم، ما چرا آمدیم، خدا فرمود شما نشدید دیگری ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ﴾ اگر آنها میخواستند بگویند اصل جنگ را زیر سؤال ببرند خب، آن جواب با این سؤال هماهنگ نیست، آنها میخواهند بگویند این جنگ باطل است ـ معاذ الله ـ خدا میفرماید شما نشد دیگری میآید، اینکه جواب آن سؤال نیست که، این با آن سرفصلی که خدا فرمود: ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدیً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ﴾ هماهنگ نیست ﴿بَیَانٌ﴾ یعنی تبیین دارد، تعلیل دارد، استدلال دارد مسئله را بیّن میکند تا شما «عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّ» باشید، مثل دو، دو تا چهار تا روشن میکند برای شما، اینکه تازه اوّل ابهام است. سؤالشان این است که این جنگ زیر سؤال است، چرا جنگ شده. کسی جواب بگوید آقا تو نیامدی دیگری اینکه جواب محقّقانه نیست که، کسی بگوید این جنگ فعلاً مصلحت نیست، کسی بگوید برو تو نیامدی دیگری میآید، اینکه جواب عالمانه نیست. معلوم میشود که آنها دو حرف دارند، قرآن هم دو جواب دارد. حرف اوّلشان این است آیا زمام کار به دست ما هست، ما هم در تصمیمگیری نقش داریم یا نه، حق با ما هست یا نه. سؤال دوّم این است که چون حق با ما نیست اصلاً ما چرا آمدیم اینجا، ما چرا آمدیم. جواب اوّل این است که حق با پیامبر است و با خداست که ﴿إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ و این جنگ هم حق است، پس جنگ زیر سؤال نیست آنها برای اسلام دارند قیام میکنند و این حق است. حالا که معلوم شد که جریان احد و امثال احد حق است، شما نشد دیگری، این دو جواب با آن دو سؤال هماهنگ است. میفرماید بسیار خب، حالا شما هم اگر مثل دیگران در خانهها مینشستید یک عده رادمردان بالأخره میآمدند ﴿قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾ حالا که معلوم شد سؤال دو تاست و جواب دو تا، همین را گاهی مسئولین به بعضی از افراد نقزن میگویند، کسی که میگوید ما این همه کشته دادیم، دیگری چون اصل مشروعیت دفاع را قبلاً تثبیت کرد آنگاه به آن مطلب دوّم میپردازد که میگوید تو برای خودت نق میزنی نه برای اصل مسئله، چون برای خودت نق میزنی، تو نشد دیگری، این دو مطلب در طول هم است. قرآن کریم اوّل روشن کرد که ﴿إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ کسی حق ندارد که بگوید زمام امر به دست ماست، تصمیمگیری به دست ماست نه، دستور داد که شما دفاع کنید. حالا که دستور داد شما دفاع کنید، خداوند دینش را حفظ میکند، شما نشد دیگری، اینچنین نیست که هیچکس نباشد ناصر دین خدا، یک عده کسانی هستند که شهادت روزی آنهاست. حالا آنگاه میرسیم به مسئلهٴ بعدی که آیا شهادت قطعی و حتمی است، آنها که شهید شدند ﴿کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾ بود لاغیر؛ مجبور بودند بروند و شربت شهادت بنوشند یا نه، این آیهٴ بعد چه میخواهد بفرماید.
فرمود اگر شما نشد دیگری، این اگر شما نشد دیگری الآن مثلاً فرماندهی بعد از اینکه مسئلهٴ جنگ را کاملاً در طی یک هفته تحلیل کرد که این جنگ بر ما تحمیل شده ما سیصد، چهارصد بار اینها حمله کردند از هوا و پاسگاههای گوناگون غرب و شمال غرب و جنوب و جنوب غرب را کوبیدند ما گفتیم اشتباه کردند، حالا دیگر هوا و زمین و دریا حمله کردند، دیگر ما مظلومیم، داریم دفاع میکنیم، بیش از سیصد بار همین صدّام ملعون اوایل انقلاب حمله کرد، پاسگاههای مختلف را کوبید، مسئولین ما گفتند اینها اشتباه کردند، ـ ان شاء الله ـ اشتباه کردند، گذشت کنیم بعد دیگر ریختند دیگر، ریختند که دیگر حالا اینجا جا برای صبر نیست، این میشود دفاع که بر زن و مرد هم واجب است، نه تنها بر مرد واجب است، بر زن و مرد هر که میفهمد بر او واجب است. دفاع اینچنین است خب حالا اگر مسئولی همهٴ این مسائل را تحلیل کند، بعد کسی نق بزند بگوید ما در فلان صحنه کشته دادیم، اینجا مسئول میگوید خیلی خب، تو نشد دیگری یعنی ما آن مسئله را پشتسر گذاشتیم، حقانیت این دفاع را تبیین کردیم، مظلوم بودن خودمان را مشخص کردیم حالا تو نشد دیگری. این تو نشد دیگری، جواب دوّم است نه جواب اوّل، جواب اوّل همان جواب تحلیلی است. در این مقطع خدا میفرماید یک عدّه که شهادت نصیبشان شده میآیند. در اینگونه از موارد اگر بگویند تو نشد دیگری، آنقدر گویا نیست؛ اما اگر بگویند تو نشد کسانی که مشتاق شهادت هستند میآیند، این تهییج و تشویق به شهادت هم هست.
تکوینی بودن کتابت در ﴿کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾
عمده این است که ﴿لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ﴾ این همان بیانی است که زینب کبرا (صلوات الله علیها) در کوفه به ابن زیاد فرمود، وقتی ابن زیاد گفت: «کیف رَاَیتِ صَنَع اللهُ بأخیکَ» بعد فرمود: «مَاَ رأیتُ الاً جمیلاً» آنگاه کم¬کم سؤال و جواب تکرار شد، فرمود: «هؤلاءِ قومٌ کَتَبَ اللهُ علیهم القتلَ فَبَرَزُوا الی مَضٰاجِعِهم» خب، این نشانهٴ آن است که «کَتَبَ اللهُ عَلیهم القتلَ» اینها مجبور بودند بروند شهید بشوند یا نه، این «هؤلاء قوم کتَبَ اللهُ علیهم القتلَ» ﴿لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ﴾ این کتابت تشریعی است، نظیر همان ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ﴾ است یا کتابت تکوینی است. کتابت تشریعی نیست، چون کتابت تشریعی بر همهٴ این چند گروه تنظیم شده است ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ﴾ نظیر ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ﴾ این کتابت تشریعی قتال بر همه هست، چه بر مؤمنی که تا آخر ایستاد، چه بر مؤمنی که زخمی شد و فرار کرد، چه بر مؤمنی که احیاناً ضعیف الایمان شد، چه بر منافقی که نیامده، چه بر کسی که آنجا احیاناً شک کرده، همهٴ این گروه مشمول ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ﴾ هستند، معلوم میشود این، آن کتابت تشریعی و وجوه فقهی نیست، کتابتی است بالاتر. این کتابت بالاتر، نشانهٴ قضا و قدر و روزی کردن و اینهاست، مثل اینکه ما در دعاهایمان میگوییم «واکتُبنٰا مَع الشاهدین» یا میگوییم «أَن تَکتُبَنی مِن حُجّٰاجِ بیتِک الحرام» این «أَن تَکتُبَنی مِن حُجّٰاجِ بیتِک الحرام» نه یعنی تشریعاً، تشریعاً که فرمود: ﴿وَلِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾ بگوییم خدایا! روزیمان کن یعنی تکویناً، اینها هم کسانی بودند که شهادت روزی اینها شد.
منظور از کتابت شهادت برای بعضی افراد
خب، شهادت روزی اینها شد اینها خواه و ناخواه باید شهید بشوند که بشود جبر، در پذیرش شهادت یا نه، خداوند در اثر آن استعدادها و لیاقتها و غذای حلالها و دعاهای پدر و مادر و تربیتهای صحیح، به طرزی وسیله را فراهم کرده است که این شخص با حسن اختیار خود راه شهادت را طی کند. کتابت، مایهٴ قهر و جبر نمیشود. نشانهاش این است که خداوند بر خودش هم رحمت را کتابت کرده است ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ این میشود جبر؟ خب، آنکه گفت علم ازلی چنین است اگر من این کار را نکنم علم خدا جهل بود، مگر خداوند به کار خود علم ندارد، مگر خداوند نمیداند که در فلان وقت چه کار میکند. خب، اگر در فلان وقت این کار را نکند، علمش میشود جهل، پس مجبور است آن کار را انجام بدهد. علم که علّت اشیاء نیست، هرطور واقع میشود خدا علم دارد. کتابت هم در این حد است، شخص چون با حُسن اختیار خود این راه را طی میکند، خدا برای او شهادت را روزی کرده است، نظیر اینکه بر خودش که با اختیار رحمت میفرستد رحمت را لازم کرد ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ مستلزم جبر نیست، «کتب علی هؤلاء القتال» مستلزم جبر نیست. بنابراین چون اختیار است و یک گروه خاصّی اینچنین هستند، آنگاه جبری در کار نیست.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است