display result search
منو
تفسیر آیات 159 و 160 سوره آل‌عمران

تفسیر آیات 159 و 160 سوره آل‌عمران

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 2 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 159 و 160 سوره آل‌عمران"

نقش رحمت الهی در سیره پیامبر ص
مشورت پیامبر اعظم ص با مؤمنان
بی‌نیاز بودن پیامبر ص و ائمه ع از مشورت، فایده مشورت برای مخاطبانشان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ ﴿159﴾ إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ وَعَلی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿160﴾

لیّن بودن پیامبر نسبت به مؤمنین
اوصافی که در این کریمه، برای وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌شمارند یکی این است که نسبت به مؤمنین لَیّن است و فَظّ غلیظ‌القلب نیست. ‌«فَظ‌‌» یعنی جافی و بداخلاق و تندرفتار، غلیظ‌القلب یعنی کسی که متأثر نیست. ممکن است کسی غلیظ‌القلب باشد ولی فَظ نباشد. غلیظ‌القلب یعنی اینکه قلبش متأثر نمی‌شود، قهراً کمک به احسان هم ندارد؛ اما فَظ باشد یعنی درشت‌رفتار و درشت‌خوی و تندگفتار باشد این‌‌چنین نیست، لذا بین فَظ و بین غلیظ‌القلب بودن فرق است. ممکن است کسی فَظ نباشد ولی غلیظ‌القلب باشد یعنی درشت‌خوی و بدرفتار و تندرفتار نباشد؛ اما قلبش رئوف و مهربان نیست که اثر کند.

وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه خشن و تندرفتار و بدرفتار بود، نه قلبش سخت بود که متأثر نشود. آن‌که قلبش سخت نیست، متأثر می‌شود زود رحم می‌کند و آن‌که فَظّ نیست، کسی از او نمی‌رَمد و نمی‌رنجد، اگر این اوصاف، در تویِ پیامبر می‌بود آنها تو را رها می‌کردند ﴿لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ﴾. خب، پس باید او لیّن باشد.

نقش رحمت الهی در سیره پیامبر
نشانه لِین هم آن است که از لغزشهای آنها بگذرد، فرمود: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ﴾؛ از لغزشهای اینها عفو بکن، همان طوری که خدا از اینها عفو کرد. در آیات قبل خواندیم ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ مجدداً فرمود خداوند عفو کرده است ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ﴾ در همین جریان آیاتی که به دنبال جنگ اُحد یاد شده است، دوجا سخن از عفو الهی است که فرمود خدا از اینها عفو کرد، تو هم که رسول خدایی باید متخلّق به اخلاق الهی باشی، از اینها عفو بکنی، این یک.
﴿وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾ آنچه اینها نسبت به ولایت امر تو نافرمانی کردند، حقّ تو را تضییع کردند عفو بکن و آنچه اینها نسبت به خدا نافرمانی کردند، احکام الهی را اطاعت نکردند، نسبت به اینها طلب مغفرت بکن، پس عفو کردن درباره حقوقی است که به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمی‌گردد و طلب مغفرت کردن دربارهٴ حقوقی است که به الله برمی‌گردد. این هم که خدا به رسولش دستور داد فرمود برای آنها طلب مغفرت کن، برای آن است که این طلب مغفرت با غُفران الهی همراه است، دیگر فرض صحیح ندارد که خداوند به رسولش که مستجاب‌الدعوه است دستور بدهد که برای این مجرمین، طلب مغفرت بکن ولی خدا اینها را نیامرزد، این طور نیست، پس ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾ کاملاً از هم جدا خواهند بود.

مشورت پیامبر اعظم با مؤمنان
حالا اگر از اینها عفو کردی، حقّ خودت را بخشیدی و حقّ‌الله را با استغفار که زمینهٴ غفران الهی را فراهم می‌کند برای اینها تأمین کردی که اینها هم از حقّ تو و هم از حقّ الهی به درآمدند، مدیون کسی نیستند ولو با عفو و مغفرت، آن‌گاه با اینها مشورت بکن.«قبل العفو» یا «قبل المغفره» مشورت نکن [بلکه] «بعد العفو» و «بعد المغفره» مشورت بکن ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾. مشورت هم آن است که انسان از لابه‌لای چند امر، آن عصاره را بگیرد مثل اینکه کسی که زنبور عسل دارد، کندو دارد از لابه‌لای موم و امثال موم، آن عسلها را درمی‌آورد «شار العسل» از همین قبیل است مشئورت و مَشُوَرتْ عسل یعنی جداسازی عسل از آن موم و مانند آن.
در مشورت، رأی ناب از رأی آلوده جدا می‌شود، این معنای مشورت است و قواعد فراوانی هم دارد. فرمود: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾.

قلمرو مشورت
سرّ دستور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که خداوند او را دستور داد که با مؤمنین مشورت کند فراوان است، مطالب فراوانی را به همراه دارد. یکی از آن مطالب و فواید این است که احترام به افکار این مردم است که به افکار اینها احترام گذاشته بشود، اگر آحاد امت، احساس شخصیت و احترام بکنند بهتر خود را در انجام وظایف، مسئول می‌دانند.
نکته دوم آن است که اگر به افکار کسی احترام گذاشته شد، او سعی می‌کند فکر بهتری را فراهم کند و ارائه دهد، فکرها را پخته‌تر کند؛ نه تنها احساس شخصیت می‌کند، بلکه سعی می‌کند افکار عمیق‌تری را عرضه کند.

فایده سوم هم این است که چون وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسوهٴ کارهای مردم است، اگر از طرف خدا مأمور به مشورت شد، مردم هم به حضرت تأسّی می‌کنند [و] در کارهای خود به افکار دیگران احترام می‌گذارند، با آنها مشورت می‌کنند، از فکر آنها بهره می‌گیرند.
[چهارم آن است که] در هنگام مشورت، آرا مشخص می‌شود؛ آن کسی که نظر صائب و ثاقب دارد با کسی که نظر خاطی دارد فرق می‌کند. آن کسی که نظر مُخلصانه ارائه می‌کند، با کسی که نظر غرض‌ورزانه ارائه می‌کند فرق می‌کند، اینها از یکدیگر تمیز داده می‌شود. برای یک مسئول جامعه، شناسایی نیروها یک عامل مؤثری در پیشبرد و پیشرفت است، لذا مشورت آثار فراوانی دارد.

در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که اگر کسی با دیگران مشورت کرد در عقول آنها سهیم است . روایاتی که در فضیلت مشورت شد، ممکن است مقداری از آنها را از نهج‌البلاغه بخوانیم. ولی اینکه فرمود: ﴿شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾ آیا این «الف» و «لام» امر «الف» و «لام» عهد است که ناظر به همان خصوص جریان اُحد و امثال اُحد است یا «الف» و «لام» جنس و استغراق است یعنی در همه امور با اینها مشورت بکن.

عدم جواز م شورت در احکام و موضوعات شرعیه
چند نکته در اینجا مهم است: اولین نکته مهم آن است که این «الف» و «لام» امر، چه «الف» و «لام» عهد ذکری یا ذهنی باشد، چه «الف» و «لام» استغراق و جنس باشد، محدودهٴ شمولش در موضوعات است نه در احکام.

درباره احکام یا تصمیم‌گیریهای الهی، هیچ کسی نقشی و سهمی ندارد. در همین سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» آیهٴ 127 و 128 قبلاً گذشت که فرمود: ﴿لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خَائِبِینَ ٭ لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ء﴾؛ در تصمیم‌گیریهایی که به الله برمی‌گردد، برای تویِ پیامبر هیچ سهمی نیست ﴿أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ﴾؛ خدا بخواهد بر اینها توبه کند، توفیق توبه به اینها بدهد یا اینها را عذاب کند، همه این امور به سرنوشت الهی و به قضایای الهی برمی‌گردد که برای تو هیچ سهمی در تصمیم‌گیریها نیست، اگر برای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این‌گونه از مهامّ اموری که زِمامش به یدِ حق است، هیچ سهمی نیست، برای دیگران به طریق اُولیٰ سهمی نخواهد بود. پس اینکه فرمود: ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ﴾ نشان می‌دهد که برای امت هم از آن امر چیزی نیست، قهراً امری که زِمامش به دست حق است، از قلمرو مشورت کاملاً خارج است، این یک.
در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» وقتی مسئلهٴ مشورت را مطرح می‌کند، می‌فرماید مؤمنین کسانی‌اند که امر آنها در بین آنها با مشورت انجام می‌شود. آیه 38 سورهٴ «شوریٰ» این است که ﴿وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾ فضایل فراوانی را برای مؤمنین ذکر می‌کند که یکی از آن فضایل، مسئلهٴ شوراست؛ اما می‌فرماید: ﴿أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ کار مربوط به آنها با مشورت خودشان انجام می‌شود؛ اما اگر کاری مربوط به مردم نبود «امر الله» بود نه «امر الناس» این دیگر جا برای مشورت نیست. در این کلمهٴ ﴿أَمْرُهُمْ﴾ حالا بگوییم این امر، مصدر مضاف است، مفید جمع است یا از تعبیرات دیگر یا از آن کلمه «الأمر» ما جنس بفهمیم یا استغراق بفهمیم دو مورد را باید کاملاً استثنا کنیم که هرگز نمی‌شود به این ﴿شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾ یا ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ تمسّک بکنیم.
یک مورد که یقین داریم «امر الله» است، نظیر احکام الهی، احکام الهی که با مشورت حاصل نمی‌شود، او باید با وحی باشد.
پس در احکام، هیچ جا برای مشورت نیست، برای اینکه این «امر الناس» نیست این «امر الله» است، چون «امر الله» است و زِمامش «بید الله» است باید که منتظر وحی بود، این یک مورد.

مورد دیگر اگر جزء موضوعات بود نه جزء احکام ولی ما نمی‌دانیم در این موضوع تصمیم‌گیری به عهدهٴ حق است که بشود «امر الله» یا در اختیار مردم هم هست که بشود «امر الناس». در این مورد هم نمی‌شود تمسّک کرد چون شبههٴ مصداقیه ﴿وَأَمْرُهُمْ﴾ هست، ما نمی‌دانیم این «امر الناس» است این جزء موضوعات رایج بین مردم است که مردم در تصمیم‌گیریهایشان مجازند کار خود آنهاست باید به آنها واگذار بشود، یا نه این یک موضوع خاصی است که «امر الله» هست، نه «امر الناس».
در این‌گونه از موارد هم نمی‌شود به ﴿أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ تمسّک کرد. می‌ماند قِسم سوم که احکام نباشد، موضوع خاص هم که زِمامش به دست حق است نباشد، جزء امور رایجه و موضوعاتی باشد که عقلا هم در اینجا سهیم‌اند، بعضیها که مغرورند و خودپسند، به رأی خود اکتفا می‌کنند، آنها که مؤمنین‌اند در همین موضوعات، با مشورت کارها را انجام می‌دهند.

جواز مشورت در امر الناس
در مسئله ﴿شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾ هم چه عهد ذکری یا ذهنی باشد یا جنس و عموم داشته باشد، بالأخره باید «امر الناس» باشد نه «امر الله». «امر الله» چه حُکم باشد و چه قضا و قَدر و تکوین، زمامش به دست خداست.

پرسش:...
پاسخ: سخن از عموم رفع نیست. ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ﴾ آن ناظر به مسائل تکوینی است. احکام الهی را هم که فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ قبل از وحی، زبانت را حرکت نده. خب، وقتی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) موظّف شد که قبل از وحی، زبانش را حرکت نده دیگران به طریق اُولیٰ موظف‌اند که در این زمینه نیندیشند. احکام خدا مربوط به خداست، در اینکه «حُکم‌الله» با مشورت حل نمی‌شود، این تردیدی نیست ما نمی‌دانیم که فلان چیز واجب است یا نه، فلان چیز مستحب است یا نه، این احکام خداست.

امر الهی بودنِ رهبری جامعه
اما در موضوعات، موضوعات هم ما باید بدانیم که این موضوع از چیزهایی است که زِمامش به دست مردم است یا زِمامش به دست خداست؟ در همین جریان رهبری آیا رهبر جامعه، وکیل مردم است [که] این می‌شود «امرالناس» ولیّ مردم است [که] می‌شود «امر الله» مردم، وکیل انتخاب می‌کنند در مقام رهبری که رهبر، وکیل اینهاست یا آنکه امام ششم(سلام الله علیه) فرمود: «فانی قد جعلته علیکم حاکماً» این سِمت را امام معصوم «من قِبَل الله» نصب کرده است، دیگران تولّی دارند نه تُوْکیِل یعنی وِلای او را می‌پذیرند، نه اینکه دیگران، او را وکیل خود قرار بدهند.

در اینکه آن ولیّ مسلمین، دارای این سِمت باشد این «امر الناس» نیست که کسی بگوید ما او را ولیّ کردیم، نظیر وکالت که وکالت «امر الناس» است؛ مردم می‌توانند بگویند ما فلان شخص را وکیل کردیم. ولی آنچه در باب ولایت، به مردم برمی‌گردد این است که مردمی که بر‌اساس دستورات ائمه‌شان(علیهم السلام) باید وِلای یک ولیّ را بپذیرند، مشورت می‌کنند که چگونه بپذیرند آن ولیّ چه کسی است، چه کسی واجد آن شرایط است تا تولیّ او را اعلام کنند، نه او را وکیل کنند. قهراً محدودهٴ «امر الناس» از «امر الله» جدا می‌شود، محورهای مشورت هم مشخص خواهد شد.

پرسش:...
پاسخ: آن دیگر اگر «امر الله» باشد، دیگر احتیاجی به تخصیص ندارد که، او تخصّصاً خارج است احتیاجی به تخصیص ندارد که ﴿أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ اگر دلیلی بیاید بگوید که «امر الله» به «ید الله» هست، این تخصّص است نه تخصیص، این ﴿أَمْرُهُمْ﴾ که اصلاً «امر الله» را شامل نمی‌شود، اگر چیزی مشکوک بود، ندانستیم که آیا «امر الناس» است یا «امر الله» است، این نمی‌شود به ﴿أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ تمسّک کرد، گفت اینجا هم کجا مشورت است، مگر اینکه احراز بشود این کار، زِمامش به دست مردم است.
خب، پس ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾ مربوط به «امر الله» نیست، نظیر ﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ﴾ مربوط به حُکم الله نیست، مربوط به اموری که مشکوک است بین اینکه «امر الناس» است یا «امر الله» است نیست، مسلّم است در جایی که «امر الناس» است، این هم یک مطلب.

رسیدن به قول ثواب نتیجهٴ تضارب آراء
مطلب مهمّ دیگر آن است که در مشورت، چون تضارب آراست، رأیی با رأی دیگر برخورد می‌کنند، نتیجه‌ای را تولید خواهند کرد. در غرر و درر حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «اضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب» این تضارب آرا از همین تعبیرات گرفته شده یعنی بعضی از نظرها را با بعضی از نظرهای دیگر بیامیزید، هماهنگ کنید، نظر را در کنار نظرهای دیگر قرار بدهید که تنه بزنند به یکدیگر خلاصه، تضارب آرا بشود، عرضه بشود تا حقّی از اینها تولید بشود: «اضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب».
بی‌نیاز بودن پیامبر و ائمه از مشورت و فایدهٴ مشورت برای مخاطبانشان

حالا در مشورتها معمولاً این‌‌چنین است که آن کسی که مشورت می‌کند بهره می‌برد، از زحمات فکری دیگران. آیا وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مردم، در محدودهٴ مشورت بهره می‌برد، اثباتش خیلی مشکل است.

بیان‌ذلک این است که این کلمهٴ «أمر» چه ‌«لامش‌‌» عهد باشد، چه «لامش» عهد ذکری باشد یا عهد ذهنی باشد یا استغراق داشته باشد یا جنس، این جریان جنگ اُحد و لشکر که متفرّق شد و فرار کرد و دشمن هم به فکر تهاجم بعدی است، یقیناً این مورد را شامل می‌شود، نمی‌شود گفت که این مورد، خارج از محدودهٴ مشورت است. در این مورد، کار همه بر‌خلاف بود، الا اوحدیّ از آنها. در مشورت دارد که با بخیل مشورت نکنید، با جبان ترسو مشورت نکنید ، با کسی که اهل گناه است مشورت نکنید، با کسی که دین را برای خود می‌خواهد نه خود را برای دین، مشورت نکنید و مانند آن. خیلی از این فراریهای اُحد این‌‌چنین بودند، اهل گناه بودند، خود را برای دین نخواستند، دین را برای سود خود طلب کردند، ترسو بودند، اهل ایثار نبودند و امثال ذلک. خب، در مسئلهٴ مهمّ جنگ با کسانی مشورت کنند که آن‌چنان فرار کردند که سه روز بعد از غائله بعداً پیدایشان شد، این نشان می‌دهد که مشورت وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای آن نیست که از رأی اینها استفاده کند، البته اینها از آرای یکدیگر مدد می‌گیرند و از رأی وجود مبارک پیغمبر هم استفاده می‌برند؛ اما پیغمبری که موظّف است اگر همه صحنه را ترک کردند او حاضر باشد [فرمود:] تو فقط خودت مکلّفی اگر کسی نبود تو فقط خودت را مواظب باش که صحنه ترک نکنی، این مشورت می‌کند با کسانی که اگر در مسائل مالی است که ﴿إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَیْهَا وَتَرَکُوکَ قَائِماً﴾ اگر در مسائل سیاسی ـ نظامی است که ﴿وَلَّوْا مُدْبِرِینَ﴾ این پیداست که مشورت با آنها بر‌اساس آن منافع یاد شدهٴ قبلی است، نه برای آن است که خود حضرت هم از افکار این مردم ترسویِ فراری استفاده کند، با اینکه دو برنامه است، دو طرز فکر است اصلاً، حضرت می‌فرماید وقتی دین در خطر است ما باید باشیم «بلغ ما بلغ» آن یکی همین که می‌بیند غنیمت نصیبش نشده، دشمن دارد حمله می‌کند فرار می‌کند. خب، از جبان و بخیل که نمی‌شود کمک فکری گرفت، پس قرینهٴ مورد، نشان می‌دهد که منظور استفادهٴ شخص رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اینها نیست. اما مشورت، منافع فراوانی دارد، چه اینکه در نهج‌البلاغه بعضی از آن فضایل مشورت آمده است که اگر کسی مشورت کرده است هرگز هلاک نمی‌شود و اگر کسی مشورت کرد، در عقول دیگران سهیم است و مانند آن .

یکی از فواید مشورت، همان است که در کلمات قصار، رقم 161 نهج‌البلاغه آمده است: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا»؛ اگر کسی اهل مشورت بود، در عقول مردم با آنها شریک است.

در کلمات قصار، شماره 113 آنجا فرمود: «لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ» بعد به اینجا می‌رسند «وَ لاَ مُظَاهَرَة أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ»؛ هیچ مظاهره و پشتیبانی‌ای، قوی‌تر و بهتر از مشورت نیست.
پرسش:...
پاسخ: آنها هم به اذن الله است، چون در همین ‌«زیارت جامعه‌» وصفی که برای اهل‌بیت(علیهم السلام) است، مشابه همان وصفی است که در سورهٴ «انبیاء» برای ملائکه است. در سورهٴ «انبیاء» برای ملائکه این‌‌چنین وصف آمده است که ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ در ‌«زیارت جامعه‌» در اوصاف ائمه(علیهم السلام) و اهل‌بیت(علیهم السلام) آمده است که اینها عباد مُکرم‌اند بدون اذن حق سخنی نمی‌گویند ، اینکه فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ یعنی این‌‌چنین نیست که اول اینها تصمیم بگیرند و حرف بزنند، بعد خدا امضا بکند. معنایش این است که ارادهٴ اینها تابع ارادهٴ حق است، حرف اینها تابع فرمایش حق است ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْل﴾.

بررسی قرائت صحیح ﴿إِذَا عَزَمْتَ﴾
خب، اینکه فرمود: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ﴾ گرچه گروهی از علمای سنت نقل کردند که این‌‌چنین قرائت شد «فإذا عزمتُ فتوکّل» ؛ اما قرائت معروف همین است ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ﴾ و مناسب با سیاق آیه هم همین است یعنی وقت تصمیم‌گیری با توست نه، «فإذا عزموا» یا «إذا عزمتم» هیچ‌کدام از آن دو نیست، این‌‌چنین نیست که آنها باید تصویب کنند و تصمیم بگیرند تو اجرا کنی یا این‌‌چنین نیست که در تصمیم‌گیری آنها سهیم باشند، این دو نیست. نه «فإذا عزموا» است، نه «فإذا عزمتم» است، بلکه ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ﴾ یعنی تو فقط تصمیم گرفتی، که قدرت تصمیم‌گیری و حقّ تصمیم‌گیری به وجود مبارک حضرت داده شد که ولیّ مسلمین است، خب.

نیاز به دعا و توکل
مشورت شده، همه ابزار مادی هم فراهم شده؛ اما آن خلأ غیبی را که با امداد غیبی پُر می‌شود، آن را با توکّل باید تتمیم کنید. ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ﴾ این توکّل بر خدا، باعث می‌شود که همهٴ آن کمبودها با داشتن یک پشتوانه، جبران بشود و همه آن ابزارها، با داشتن یک روح، قدرت پیدا می‌کند. در توکّل، این‌‌چنین نیست که مرز توکّل از مرز تسبّب به اسباب جدا باشد که مثلاً انسان مقداری از راه را برای فراهم کردن اسباب انجام بدهد، بخش دیگر را با توکل، چه اینکه مرز دعا و مرز تسبّب به اسباب هم همین طور است، این‌‌چنین نیست که انسان مقداری کار را با ابزار مادی انجام بدهد، بقیه را با دعا، بلکه دعا که مُخّ عبادت است و همچنین توکل که مُخّ عبادت است، در همه این محدوده‌ها حضور و ظهور دارد، حتی در آن موردی هم که انسان با وسایل مادی دارد کار انجام می‌دهد «متوکّلاً علی الله» هست، نه اینکه توکل بر خدا برای خارج از محدودهٴ اسباب و علل مادی باشد. مثلاً بگوییم مقداری از کارها را با ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ﴾ این مقدار را با تسبّب به اسباب انجام می‌دهیم، بخش دیگر را با توکّل، این طور نیست. همان مقدار هم که به عنوان ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّة﴾ است آن هم با توکل و دعا انجام می‌شود و این‌‌چنین نیست که وقتی به محدودهٴ توکّل رسیدیم دیگر کار به اسباب و ابزار نداشته باشیم، این طور هم نیست. این مسئله توکّل وظیفه‌ای است در همه شرایط، مرز دعا هم مشخص از مرز وسایل عادی نیست، آن هم در همه موارد است که دعا، در کارهای ما توکّل و توسّل و امثال ذلک در کارهای ما، مثل همان گلاب است در برگ گُل، این طور نیست که ما دو کار داشته باشیم یک کار مربوط به فراهم کردن اسباب مادی است، نظیر ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّة﴾ این کار که تمام شد بعد بیاییم متوکّل باشیم، این طور نیست، بلکه در همه امور متوکّل‌ایم، حتی در تهیه کردن آن اسباب. در دعا هم این‌‌چنین است، این طور نیست که مرز دعا از مرز تسبّب به اسباب و توسّل به وسایل، جدا باشد که بخشی از کارها را به عهدهٴ خود بدانیم، بعد آن مقداری که در دست ما نیست آنها را به دعا حل کنیم، بلکه دعا، روح عبادت است آن مقداری هم که در اختیار ماست ما نمی‌دانیم چگونه او را فراهم کنیم. دعا هم در همه امور خواهد بود، پس ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ﴾ در کلّ این هم، در تصمیم‌گیری، هم در آن مقدمات امر و هم در اعلام نتیجه و اگر متوکّل بودید محبوب خدایید. ذات اقدس الهی، محبوب خود را رها نمی‌کند، آثار هر مُحب به دست محبوب ظهور می‌کند.

تصمیم‌گیری نهایی بر عهده پیامبر و جانشینان ایشان
اما اینکه فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ﴾ برای آن است که آنها دیگر خود را در تصمیم‌گیری سهیم ندانند؛ نگویند ما باید تصمیم بگیریم، پیغمبر اجرا کند یا ما و پیغمبر با هم در تصمیم‌گیری باید سهیم باشیم. جمله‌ای را حضرت امیر(سلام الله علیه) به ابن‌‌عباس فرمود که در آن جمله، منطقهٴ مشورت مشخص می‌شود. کلمه 322 از کلمات قصار این است که حضرت امیر به عبدالله‌بن‌عباس در جایی که با او مشورت کرده، ولی رأی ابن‌عباس را انجام نداد، حضرت به ابن‌عباس فرمود: «لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَأَرَی فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی» ؛ تو مُشیری و من مستشیر، من از تو رأی خواستم با تو مشورت کردم تو هم رأیت را دادی، تصمیم‌گیری با من است، اگر من تصمیم بر خلاف گرفتم، تو موظفی که اطاعت کنی «لَکَ أَنْ تُشیرَ»؛ تو باید مُشیر باشی؛ اما «وَأَرَی»؛ صاحب‌رأی من هستم، آن‌که حقّ رأی دارد من هستم «لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ» تو مُشیری که مشورت کردم باید در مشورت کمک بکنی؛ اما «وَأَرَی»؛ حقّ رأی برای من است «فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی»؛ من اگر در مشورت، حرفت را نپذیرفتم تو موظّفی اطاعت کنی. خاصیت ولایت امر این است.
در اینجا هم اگر تو تصمیم گرفتی ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّه﴾ چه اینکه آنها بپذیرند، چه اینکه آنها نپذیرند تو باید به افکار اینها احترام می‌گذاشتی، حالا اگر اینها در مشورت، اظهار نظر کردند ولی تو رأی دیگر دادی و نظر دیگر را ارائه کردی، آنها موظف‌اند که اطاعت کنند.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:43

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن