- 65
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 73 و 74 سوره آلعمران _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 73 و 74 سوره آلعمران _ بخش اول"
علت کتمان کردن کلام حق توسط اهل کتاب
جواب توطئههای علمی و سیاسی اهل کتاب
اعطای حکیمانهٴ فضل از ناحیهٴ خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ﴿73﴾ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ﴿74﴾
خلاصهٴ مباحث گذشته
بعد از اینکه فرمود گروهی از اهل کتاب به فکر اضلال مؤمنین بودند که ﴿وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ﴾ آنگاه به عنوان شرح بعد از متن، کیفیت اضلال اینها را ذکر فرمود. مشایخ سوء و علمای سوء، اضلال آنها بر اساس القای شبهه علمی و کتمان حق بود که بحثش در دو مقام گذشت که ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ این اضلال علمای سوء و احبار و رهبان بود.
اضلال دسیسانه گروهی از اهل کتاب
اما ﴿وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون﴾ این اضلال دسیسانه است نه اضلال عالمانه، این القای شبهه نیست [و] این کتمان حق نیست [بلکه] این یک دسیسه سیاسی است این را ممکن است همان مشایخ سوء به عهده داشتند یا مسئولین سیاسی این اسرائیل به عهده گرفتند. اینگونه از افرادی که دسیسه داشتند چند تا حرف زدند: یکی گفتند ﴿آمِنُوا﴾ [و] یکی گفتند ﴿لا تُؤْمِنُوا﴾ و هر دو هم معلّل است آن نیرنگ اولی که ﴿آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ﴾ این معلّل است به این ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾ یعنی این فتنه شما زمینه ارتجاع و ارتداد مسلمین را فراهم میکند، این همان است که در سورهٴ «بقره» گذشت که اینها علاقهمندند ﴿لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إیمانِکُمْ کُفّارًا﴾ اما این نهی که به این صورت ذکر شد که ﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ﴾ این معلّل است به این ﴿أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ﴾ گفتند شما فقط پیروان خودتان را تصدیق کنید، این ﴿لا تُؤْمِنُوا﴾ در بحث دیروز به عنوان همان ایمان مصطلح تفسیر شد و این «لام»، «لام» زایده شد، نظیر ﴿ردف لکم﴾.
احتمال مطرح شدن در مورد آیهٴ شریفه
احتمالی که در بحث امروز مطرح است این است که این ایمان، به معنای تصدیق باشد و این کلمه «لام» هم زاید نباشد، چون «آمن بالشیء» غیر از آمن لشخص است این «لام» که روی شخص درآمده به معنای تصدیق است، نظیر آنچه در سورهٴ «توبه» در همان آیهٴ معروفی که در کتابهای اصولی به او استدلال میشود ذکر شده؛ آیهٴ 61 سورهٴ «توبه» این است که ﴿وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ﴾؛ میگویند پیغمبر گوش است یعنی ـ معاذ الله ـ اهل تحقیق نیست، هر چه را شنید گوش میدهد [و] باور میکند ﴿قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ﴾؛ ایمان و اعتقاد به خدا دارد و سخنان مردم با ایمان را هم تصدیق میکند ﴿یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ یعنی «یُصدِّق للموٴمنین» که این «لام»، «لام» زایده نیست تا نظیر ﴿ردف لکم﴾ باشد، در اینجا هم اهل کتاب نقشه کشیدند، گفتند ﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ﴾ یعنی «لا تُصدِّقوا» تصدیق نکنید، مگر نسبت به کسانی که دین شما را باور دارند فقط آنها را تصدیق کنید. پس این تصدیق و ایمانی که نسبت به وحی قرآنی دارید این فقط دسیسه باشد ﴿آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾ ولی تصدیق اگر بخواهید بکنید، تصدیق نسبت به کسی داشته باشید که دینتان را تابع باشد نه دین جدیدی بیاورد که مطابق دینتان باشد، بلکه تابع دین شما باشد و اینها میگفتند رسالت نمیشود از اسرائیل و از یهودیت منقطع بشود به عرب برسد، پس ﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ﴾ یعنی «لا تَثِقوا و لا تُصدِّقوا و لا تُقرّوا الا لمن تبع دینکم».
علت کتمان کردن کلام حق توسط اهل کتاب
چرا این حصر را اینها پیشنهاد کردند به عنوان دسیسه، برای اینکه ﴿أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ﴾ این ﴿أَنْ یُؤْتی﴾ یعنی مبادا اینکه کسی و نژادی از فضلی برخوردار بشود که شما از آن فضل متنعمید و مبادا اینکه در حضور خدا علیه شما احتجاج کنند، بنابراین این اسرار را بازگو نکنید و کتمان کنید و نگویید، این همان ﴿وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ﴾ است. مشابه این سخن در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 120 گذشت ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾؛ نه تنها آنها تو را تصدیق نمیکنند، بلکه اگر حرفی هم بیاوری که مطابق با حرف آنها باشند «حَذوَ النعل بالنعل» باز هم قبول نمیکنند، اگر تو کتابی بیاوری که کلاً برابر با تورات باشد باز هم قبول نمیکنند، مطابقت نه تنها مخالفت برای اینها ضرر دارد، موافقت هم کافی نیست اینها تبعیّت میخواهند، اگر همه حرفهای تو هم مطابق با حرف آنها باشد آنها راضی نمیشوند. تو اگر مخالف اینها باشی مردودی نزد اینها، موافق اینها هم سخن بگویی مقبول نیستی، فقط باید تابع باشی ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی﴾ که حصر فرمود. در آیهٴ محل بحث هم لسانش حصر است ﴿قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ تفاوتی که آیهٴ 120 سورهٴ «بقره» با آیهٴ محل بحث سورهٴ «آل عمران» است این است که آنجا فرمود: ﴿ إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی﴾ اینجا فرمود: ﴿إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ که لسان هر دو حصر است.
جواب توطئه های علمی و سیاسی اهل کتاب
خب، این ﴿إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ یعنی تنها راهی که به مقصد میرساند راهی است که خدا ارائه بدهد و تنها کسی که راهنماست خداست و خدا هر کسی را که بخواهد هدایت میکند، فضل نبوت اگر هست به دست خداست، فضل هدایت اگر هست به دست خداست اینها جزء رحمتهای خاصه حقاند که خداوند هر که را که صلاح بداند از آن رحمت خاصه برخوردار میکند که این جواب آن توطئههای علمی و توطئههای سیاسی اینهاست ﴿قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾.
پرسش ...
پاسخ: در بحث دیروز اشاره شد آیهٴ 76و 77 سورهٴ «بقره» همین معنا را دارد، آنها گفتند این اسرارتان را افشا نکنید، برای اینکه مبادا اینها نزد خدا احتجاج بکنند ﴿وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ﴾ یعنی همین اهل کتاب ﴿قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾ آنگاه خداوند در جواب اینها میفرماید: ﴿أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ﴾؛ اینها که میدانند سرّ و علن اینها نزد خدا علن است و اگر کتمان بکنند یا اگر اظهار بکنند در روز قیامت، جا برای احتجاج باز است، اینجا هم میفرماید: ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾.
حصر هدایت برای خداوند
پس دو مقام را قرآن حصر میکند: یکی اینکه هدایت، هدایت خداست، غیر از راهی که خدای سبحان ارائه بدهد راه دیگر نیست ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ هم افعل تفضیل نیست افعل تعیین است، نظیر ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ﴾ نه اینکه هدایت غیر قرآنی هدایت قویم باشد ولی هدایت قرآنی اقوم، این طور نیست بلکه تنها هدایت، هدایت خداست ﴿إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾.
مطلب دوم و مقام ثانی بحث این است که خداوند این هدایت را که به عنوان فضل است هم به اندازه کافی دارد هم منزّه از موانع درونی است هم مبرّای از موانع بیرونی، پس هیچ نقشهای خواه نقشه مشایخ سوء، خواه نقشه سیاست بازان روز، نمیتواند جلوی این فضل و هدایت را بگیرد.
نا محدود بودن فضل خداوند
بیان ذلک این است که فضل خدا نامتناهی است، علم خدا هم نامتناهی است قدرت حق هم نامتناهی است، شما هم توان تعجیز ندارید یعنی چه؟ یعنی این هدایت خدا و رحمت خاصه خدا که فضل است اینطور نیست که اگر به بعضی مثل شماها رسید نسبت به بعضی کم بیاید که، چون او واسع است فضلش واسع، فیضش واسع، رحمتش هم واسع، پس اینچنین نیست که کم بیاید [و] قصوری در فضل حق نیست که کم بیاید تا نوبهای باشد یا بگویید وقتی به ما رسید به دیگران نمیرسد، نه ممکن است به شما برسد به دیگران هم برسد، چون او واسع است [و] فضلش [و] واسع است. پس منع درونی نیست که فضل و رحمت کم باشد در ایصال هم او عاجز نیست قدرتش نامحدود است، گاهی ممکن است انسان مال فراوان داشته باشد یا علم فراوان داشته باشد ولی قدرت ایصال نداشته باشد، ذات اقدس الهی از آن جهت که قدیر محض است پس ایصالش هم نامتناهی است، اینچنین نیست که در بعضی از موارد بتواند [و] در بعضی از موارد نتواند، این برای این. منع درونی دیگر هم ندارد به نام بخل ـ معاذ الله ـ چون او جواد محض است [و] اصولاً ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ﴾ است. کسی که فضیلتی دارد؛ اما در ایصال آن فضیلت بخیل است این ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ﴾ نیست و ذات اقدس الهی که ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ﴾ است یعنی منزّه از این بخل است که یک عجز درونی است این هم سه تا، سهمیه افراد هم تعیین آن به دست شما نیست تا بگویید به فرزندان اسحاق بدهد به فرزندان اسماعیل ندهد، عرب محروم باشد اسرائیل متنعم باشد، این چنین نیست، برای اینکه او علیم است میداند به چه کسی بدهد میداند به چه کسی ندهد. پس او هم دانای مطلق است و هم توانای مطلق و هم فضلش نامحدود و جواد صرف هم که هست پس هیچ مانعی از درون یا بیرون، فضل خدا را تهدید نمیکند، تعیین تکلیف هم که به دست شما نیست و اینکه او هم فضلش نامتناهی است هم قدرت و علمش نامتناهی است دلیل بر این نیست که پس باید به همه بدهد، این هم نیست. ذات اقدس الهی محکوم هیچ قانونی نیست که بعضی از قوانین او را تهدید کنند که حالا که فضلت فراوان است قدرتت هم فراوان و همه را هم که میشناسی پس به همه بده، این¬طور نیست [بلکه] میداند که به چه کسی بدهد [و] میداند که از چه کسی بگیرد.
کیفیت اعطای سمت از جانب خداوند
گاهی نعمتها را افاضه میکند، میبیند که متنعمین بهره خوب میبرند [و] بعضی از متنعمین بهره بد میبرند. اینها را به عنوان عبرت میدهد؛ اما به هیچ کس سمت نمیدهد، مگر اینکه بداند که او از این نعمت بهره سوء نمیبرد، این همان ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ است وگرنه فضلها چه فضلهای مادی چه فضلهای معنوی آن را ممکن است به همه بدهد، به خیلیها مال میدهد به خیلیها علم میدهد، متنعمین از مال متنعمین از علم دو دستهاند: یک عده بهره خوب میبرند؛ یک عده بهره بد میبرند، آنها که بهره بد بردند معلوم میشود که این علم یک بهره مادی است نه معنوی و از این بالاتر به بعضیها کرامت هم میدهد، همانطوری که علم و مال میدهد اجابت دعا میدهد کرامت میدهد، اما پست و سمت نمیدهد خیلیها هستند که ارباب کرامتاند و به سوء خاتمه گرفتار میشوند، نظیر ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها﴾ یا نظیر سامری که گفت ﴿بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا﴾ خب او یک آدم عادی که نبود، بالأخره به جایی رسید که درباره او موسای کلیم (سلام الله علیه) گزارش داد ﴿أَضَلَّهُمُ السّامِرِیُّ﴾ لذا قرآن کریم همه این بخشها را یکی پس از دیگری رعایت کرد و جواب داد، فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ﴾ این ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ﴾ غیر از ﴿إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ است، آن برای مقام ثبوت است این برای مقام اثبات، فضل در مقابل فضول است آن زایدی که بیجاست میشود فضول، آن زایدی که بجا و رحمت خاصه است میشود فضل، این فضل برای مقام اثبات است. فرمود هدایت، تنها هدایت خداست؛ اما به چه کسی این هدایت را ارزانی میکند به دست خود اوست ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ﴾.
پس در مقام اثبات اینچنین نیست که نیرنگ آن مشایخ سوء یا دسیسه این سیاست بازان اسرائیلی اثر داشته باشد ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّه﴾.
اعطای حکیمانه فضل از ناحیهٴ خداوند متعال
﴿یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾ چون حکیم است مشیئت او هم حکیمانه است، میداند به چه کسی بدهد میداند به چه کسی ندهد ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾ اگر او واسعالفضل است او واسعالرحمة است پس هیچ منعی در درون و بیرون، فرض نمیشود، علیم هم که هست. پس نه رحمت کم میآید که اگر به بنی¬اسرائیل رسید به دیگران نرسد، نه خدا ـ معاذ الله ـ ناآگاه است که نداند به چه کسی میدهد و نه زمام فضل را به دست دیگری سپرد تا خودش عاجز شده باشد [و] تفویض کرده باشد، هیچ کدام از آنها نیست ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾ نه اینکه حالا وقتی همه جهات به طور نامتناهی حاصل شد فضلش نامتناهی و قدرتش نامتناهی و علمش نامتناهی حالا به هر کس بدهد، نه به همه بدهد آنطور هم نیست، بلکه هر که را که خود صلاح میداند میدهد: ﴿یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: فضل، نه معمولاً زاید است اصل هدایت ابتدایی هم فضل است؛ اما آن دیگر جزء فضل عام است نه فصل خاص ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ با آن رحمت رحمانیه همراه است، چون همه را هدایت کرد.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ این فضل بعدی که ایصال مطلوب است آن گرایش آن کشش؛ شما میبینید بعضیها حال دعا خواندن را ندارند، بعضیها منتظرند که شب جمعه چه زمانی میشود دعایی بخوانند حالا یا «جوشن کبیر» یا «دعای کمیل»، این شوق چیزی نیست که آدم در مدرسهها با درس خواندن پیدا کند، که این یک حال دیگر است.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب، پس معلوم میشود آن قبلی را اگر کسی عمل کرد این شوق را به کسی میدهد، گاهی به کسی نمیدهد. ده بار داد دید که آدم اعتنا نکرد حالا از آدم گرفت، به آن شخص هم داد او هم اعتنا کرد ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ این یک فضل زاید است، «بیده» هم است.
دلالت آیه به رحمت خاصه حق
در آیهٴ بعد در تتمیم این مسئله فرمود: ﴿یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ﴾ این رحمت، رحمت خاصه است وگرنه آن رحمت عامه که «وسعت کل شیء» در همان کریمه به دو رحمت اشاره کرد، فرمود: ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذینَ یَتَّقُونَ﴾ یعنی در سعهٴ رحمت، سخنی نیست؛ اما حالا به چه کسی میخواهند بدهند سخن است، اگر کسی اهل پرهیز و تقوا بود به او میدهند: ﴿فَسَأَکْتُبُها لِلَّذینَ یَتَّقُونَ﴾.
حسن خاتمه نبودن اعطای فصل از طرف خداوند و ماجرای ابی الجارود
حالا گاهی خداوند فضل را میدهد و انسان نمیتواند از آن فضل بهرهای بگیرد، پس اینچنین نیست که اگر فضل خدا فراوان بود یا خداوند به کسی فضل رساند آن حسن خاتمه هم به همین این بسته است، ما به تناسب این آیهٴ محل بحث با آنچه در چند روز قبل درباره همین زیادابنمنذر که به ابیالجارود است، نقل شد که ضعیف است، ببینیم که گاهی انسان با دیدن امام زمان خود و با اینکه شاگرد امام زمان خود است چگونه برمیگردد. آن روز این زیادابنمنذر که به ابیالجارود است، دو امام زمان خود را درک کرد، هم از اصحاب امام باقر بود [و] هم از اصحاب امام صادق بود شاگرد این دو تا ولیّ عصر بود، در جریان زیدابنعلی که قیام کرد از اینها برید، شده زیدی. خب، چگونه میشود که انسان نزد امام زمان خودش مدتی درس بخواند بعد هم برگردد؟ این تغیّری که پیدا میشود نشانه آن است که ذات اقدس الهی فضل را داده و او نتوانست این فضل را حفظ کند، حالا در این چون تهیه چند تا کتاب رجالی شاید دشوار باشد همین مجمع الرجال را که شما ملاحظه بفرمایید اگر چه جداگانه هم به کتابهای رجالی مراجعه بکنید این مطلب را میبینید؛ اما این مجمع الرجال همه اینها را جمع کرده، بعضی از این آقایان یا گفتند او «زیدیٌ و کان ضعیفا» نظیر فهرست شیخ که این «کان ضعیفاً» عبارت مرحوم شیخ است، درباره زیاد. یا نه، شرح مبسوطی درباره این زیادابنمنذر که به ابیالجارود است دادند، سرّش این است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) به استناد این روایت آیه را طوری معنا کردند که خلاف ظاهر هست. آنچه در رجال¬کشّی است چند تا حکایت است، این زیادابنمنذر که به ابیالجارود است کوری است مادرزاد و او را گفتند از طرف امام(سلام الله علیه) ملقّب شده به سُرحوب، سُرحوب مثل عصفور آن اعما را میگویند، حالا سرّ اینکه چطور امام او را سُرحوب فرمود آن هم در رجال است که میگفتند این لقب شیطان دریایی کور است و این شخص چون قلبش کور بود و به سُرحوب از طرف امام (علیه السلام) ملقّب شد در رجالکشی این حکایات است «حُکِیَ ان اٴبا الجارود سمی سُرحوبا و نسبت الیه السرحوبیه من الزیدیة» زیدیه گروههای گوناگون دارند که یکی هم سرحوبیه است « سماه بذلک ابوجعفر (علیهما السلام)»؛ امام باقر (سلام الله علیه) او را سُرحوب نامید «و ذُکِرَ اٴن سُرحوبا اسم شیطانٍ اعمی یَسکن البحر و کان ابوالجارود مکفوفاً اعمی اعمی القلب» کور دل بود، لذا امام فرمود این سرحوب است. اسحاقابنمحمد بصری از ابی بصیر نقل میکند که ما حضور امام ششم (سلام الله علیه) بودیم «فبرت بنا جاریةٌ معها قُمقُم فقَلَبَته فقال ابو عبدالله (علیه السلام) انّ الله عزو جل ان کان قلَبَ قلب ابی الجارود کما قَلَبَت هذه لجاریة هذاالقُمقُم فما ذَنبی»؛ این شاگرد، برگشت از محضر امام (سلام الله علیه) برگشت و روش زیدیه را گرفت، به جای اینکه جعفری بشود و بماند زیدی شد. ابیبصیر میگوید ما خدمت امام صادق (سلام الله علیه) نشسته بودیم یک کنیزی آمد و این کوزهای دستش بود و بالأخره این کوزه را غلطاند و آبش ریخت. حضرت فرمود اگر خدا در اثر سوء رفتار ابیالجارود، قلب این را زیر و رو کرد، همانطوری که این جاریه این ظرف را زیر و رو کرد گناه من چیست؟ نباید گفت شاگرد امام صادق بد عاقبت درآمد، فرمود گناه من چیست؟ «فما ذنبی» در نقل دیگر، از علیابنمحمد اینچنین است که امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: «ما فعل اٴبو الجارود اٴما و الله لا یموت الا تائهاً» این زیادابنمنذر با درک محضر ما، راه دیگری را انتخاب کرده او متحیّراً میمیرد «تائهاً» میمیرد. باز در نقل دیگر گروهی را امام ششم (سلام الله علیه) فرمود: «کذّابون مکذّبون کفارٌ علیهم لعنةالله» که یکی از اینها همین ابیالجارود است. شخص، سؤال میکند امام ششم (سلام الله علیه) که اینها کذّابند ما معنیاش را میفهمیم؛ اما چطور مکذِّباند، فرمود: «کذابون یاٴتونا و فیخبرونا انهم یصدقونا و لیسوا کذلک و یسمعون حدیثنا و فیکذبون به»؛ اینها آنچه را که درباره خود گزارش میدهند دروغ است و حرفهای ما را هم تکذیب میکنند. نقل دیگر اینکه ابی سلیمان میگوید من از امام صادق (سلام الله علیه) شنیدم که در منا به ابیالجارود در خیمهاش فرمود: امام ششم(سلام الله علیه) در منا با صوت بلند فرمود: «یا اٴبا الجارود و کان و الله ابی امام اهل الارض حیث مات لا یجهله الا ضالّ» یک سال در منا با صدای بلند، امام ششم (سلام الله علیه) به ابیالجارود فرمود که قسم به خدا، پدرم امام باقر (سلام الله علیه) «امام اهل الارض» بود و هیچ کسی او را به عنوان مجهول تلقّی نمیکند و حق او را ناشناخته نمیداند، مگر یک انسان گمراه یعنی تو که محضر او را درک کردی بعد زیدی شدی ضالّی. این حرف را در یک سالی در منا با صدای بلند امام صادق فرمود. سال بعد هم همین را فرمود، سال بعد هم مشابه این جمله را «ثم رأیته فی العام المقبل قال له مثل ذلک» آن گاه این شخص یعنی ابیسلیمان میگوید من به ابیالجارود در کوفه او را دیدم گفتم «فقلت له الیس قد سمعتَ ما قال ابو عبدالله (علیه السلام) مرتین»؛ تو بیا دست از این روشی که پیدا کردی بردار، تو از امام صادق و امام باقر (علیهم السلام) بریدی و زیدی شدی، با اینکه شنیدی دو سال پشت سر هم امام صادق (سلام الله علیه) فرمود پدر من امام اهلالارض بود، گفت بله من هم شنیدم؛ اما منظورش از این پدر علیبنابیطالب است، من که علیبنابیطالب را قبول دارم. خب، اگر کسی تائِه القلب بشود، این طور است دیگر یعنی حرف صریح و دلالت مطابقی امام عصرش را هم توجیه میکند «قال انما یعنی اٴباه علی بن ابیطالب (ع)» تعبیرات دیگری هم باز درباره او آمده است که این تعبیرات را یکی پس از دیگری شما مراجعه میفرمایید تا معلوم بشود آنها که گفتند این ضعیف است حق با اینهاست.
«و الحمد لله رب العالمین»
علت کتمان کردن کلام حق توسط اهل کتاب
جواب توطئههای علمی و سیاسی اهل کتاب
اعطای حکیمانهٴ فضل از ناحیهٴ خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ﴿73﴾ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ﴿74﴾
خلاصهٴ مباحث گذشته
بعد از اینکه فرمود گروهی از اهل کتاب به فکر اضلال مؤمنین بودند که ﴿وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ﴾ آنگاه به عنوان شرح بعد از متن، کیفیت اضلال اینها را ذکر فرمود. مشایخ سوء و علمای سوء، اضلال آنها بر اساس القای شبهه علمی و کتمان حق بود که بحثش در دو مقام گذشت که ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ این اضلال علمای سوء و احبار و رهبان بود.
اضلال دسیسانه گروهی از اهل کتاب
اما ﴿وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون﴾ این اضلال دسیسانه است نه اضلال عالمانه، این القای شبهه نیست [و] این کتمان حق نیست [بلکه] این یک دسیسه سیاسی است این را ممکن است همان مشایخ سوء به عهده داشتند یا مسئولین سیاسی این اسرائیل به عهده گرفتند. اینگونه از افرادی که دسیسه داشتند چند تا حرف زدند: یکی گفتند ﴿آمِنُوا﴾ [و] یکی گفتند ﴿لا تُؤْمِنُوا﴾ و هر دو هم معلّل است آن نیرنگ اولی که ﴿آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ﴾ این معلّل است به این ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾ یعنی این فتنه شما زمینه ارتجاع و ارتداد مسلمین را فراهم میکند، این همان است که در سورهٴ «بقره» گذشت که اینها علاقهمندند ﴿لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إیمانِکُمْ کُفّارًا﴾ اما این نهی که به این صورت ذکر شد که ﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ﴾ این معلّل است به این ﴿أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ﴾ گفتند شما فقط پیروان خودتان را تصدیق کنید، این ﴿لا تُؤْمِنُوا﴾ در بحث دیروز به عنوان همان ایمان مصطلح تفسیر شد و این «لام»، «لام» زایده شد، نظیر ﴿ردف لکم﴾.
احتمال مطرح شدن در مورد آیهٴ شریفه
احتمالی که در بحث امروز مطرح است این است که این ایمان، به معنای تصدیق باشد و این کلمه «لام» هم زاید نباشد، چون «آمن بالشیء» غیر از آمن لشخص است این «لام» که روی شخص درآمده به معنای تصدیق است، نظیر آنچه در سورهٴ «توبه» در همان آیهٴ معروفی که در کتابهای اصولی به او استدلال میشود ذکر شده؛ آیهٴ 61 سورهٴ «توبه» این است که ﴿وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ﴾؛ میگویند پیغمبر گوش است یعنی ـ معاذ الله ـ اهل تحقیق نیست، هر چه را شنید گوش میدهد [و] باور میکند ﴿قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ﴾؛ ایمان و اعتقاد به خدا دارد و سخنان مردم با ایمان را هم تصدیق میکند ﴿یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ یعنی «یُصدِّق للموٴمنین» که این «لام»، «لام» زایده نیست تا نظیر ﴿ردف لکم﴾ باشد، در اینجا هم اهل کتاب نقشه کشیدند، گفتند ﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ﴾ یعنی «لا تُصدِّقوا» تصدیق نکنید، مگر نسبت به کسانی که دین شما را باور دارند فقط آنها را تصدیق کنید. پس این تصدیق و ایمانی که نسبت به وحی قرآنی دارید این فقط دسیسه باشد ﴿آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾ ولی تصدیق اگر بخواهید بکنید، تصدیق نسبت به کسی داشته باشید که دینتان را تابع باشد نه دین جدیدی بیاورد که مطابق دینتان باشد، بلکه تابع دین شما باشد و اینها میگفتند رسالت نمیشود از اسرائیل و از یهودیت منقطع بشود به عرب برسد، پس ﴿وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دینَکُمْ﴾ یعنی «لا تَثِقوا و لا تُصدِّقوا و لا تُقرّوا الا لمن تبع دینکم».
علت کتمان کردن کلام حق توسط اهل کتاب
چرا این حصر را اینها پیشنهاد کردند به عنوان دسیسه، برای اینکه ﴿أَنْ یُؤْتی أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ﴾ این ﴿أَنْ یُؤْتی﴾ یعنی مبادا اینکه کسی و نژادی از فضلی برخوردار بشود که شما از آن فضل متنعمید و مبادا اینکه در حضور خدا علیه شما احتجاج کنند، بنابراین این اسرار را بازگو نکنید و کتمان کنید و نگویید، این همان ﴿وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ﴾ است. مشابه این سخن در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 120 گذشت ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾؛ نه تنها آنها تو را تصدیق نمیکنند، بلکه اگر حرفی هم بیاوری که مطابق با حرف آنها باشند «حَذوَ النعل بالنعل» باز هم قبول نمیکنند، اگر تو کتابی بیاوری که کلاً برابر با تورات باشد باز هم قبول نمیکنند، مطابقت نه تنها مخالفت برای اینها ضرر دارد، موافقت هم کافی نیست اینها تبعیّت میخواهند، اگر همه حرفهای تو هم مطابق با حرف آنها باشد آنها راضی نمیشوند. تو اگر مخالف اینها باشی مردودی نزد اینها، موافق اینها هم سخن بگویی مقبول نیستی، فقط باید تابع باشی ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی﴾ که حصر فرمود. در آیهٴ محل بحث هم لسانش حصر است ﴿قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ تفاوتی که آیهٴ 120 سورهٴ «بقره» با آیهٴ محل بحث سورهٴ «آل عمران» است این است که آنجا فرمود: ﴿ إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی﴾ اینجا فرمود: ﴿إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ که لسان هر دو حصر است.
جواب توطئه های علمی و سیاسی اهل کتاب
خب، این ﴿إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ یعنی تنها راهی که به مقصد میرساند راهی است که خدا ارائه بدهد و تنها کسی که راهنماست خداست و خدا هر کسی را که بخواهد هدایت میکند، فضل نبوت اگر هست به دست خداست، فضل هدایت اگر هست به دست خداست اینها جزء رحمتهای خاصه حقاند که خداوند هر که را که صلاح بداند از آن رحمت خاصه برخوردار میکند که این جواب آن توطئههای علمی و توطئههای سیاسی اینهاست ﴿قُلْ إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾.
پرسش ...
پاسخ: در بحث دیروز اشاره شد آیهٴ 76و 77 سورهٴ «بقره» همین معنا را دارد، آنها گفتند این اسرارتان را افشا نکنید، برای اینکه مبادا اینها نزد خدا احتجاج بکنند ﴿وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ﴾ یعنی همین اهل کتاب ﴿قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾ آنگاه خداوند در جواب اینها میفرماید: ﴿أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ﴾؛ اینها که میدانند سرّ و علن اینها نزد خدا علن است و اگر کتمان بکنند یا اگر اظهار بکنند در روز قیامت، جا برای احتجاج باز است، اینجا هم میفرماید: ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾.
حصر هدایت برای خداوند
پس دو مقام را قرآن حصر میکند: یکی اینکه هدایت، هدایت خداست، غیر از راهی که خدای سبحان ارائه بدهد راه دیگر نیست ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ هم افعل تفضیل نیست افعل تعیین است، نظیر ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ﴾ نه اینکه هدایت غیر قرآنی هدایت قویم باشد ولی هدایت قرآنی اقوم، این طور نیست بلکه تنها هدایت، هدایت خداست ﴿إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾.
مطلب دوم و مقام ثانی بحث این است که خداوند این هدایت را که به عنوان فضل است هم به اندازه کافی دارد هم منزّه از موانع درونی است هم مبرّای از موانع بیرونی، پس هیچ نقشهای خواه نقشه مشایخ سوء، خواه نقشه سیاست بازان روز، نمیتواند جلوی این فضل و هدایت را بگیرد.
نا محدود بودن فضل خداوند
بیان ذلک این است که فضل خدا نامتناهی است، علم خدا هم نامتناهی است قدرت حق هم نامتناهی است، شما هم توان تعجیز ندارید یعنی چه؟ یعنی این هدایت خدا و رحمت خاصه خدا که فضل است اینطور نیست که اگر به بعضی مثل شماها رسید نسبت به بعضی کم بیاید که، چون او واسع است فضلش واسع، فیضش واسع، رحمتش هم واسع، پس اینچنین نیست که کم بیاید [و] قصوری در فضل حق نیست که کم بیاید تا نوبهای باشد یا بگویید وقتی به ما رسید به دیگران نمیرسد، نه ممکن است به شما برسد به دیگران هم برسد، چون او واسع است [و] فضلش [و] واسع است. پس منع درونی نیست که فضل و رحمت کم باشد در ایصال هم او عاجز نیست قدرتش نامحدود است، گاهی ممکن است انسان مال فراوان داشته باشد یا علم فراوان داشته باشد ولی قدرت ایصال نداشته باشد، ذات اقدس الهی از آن جهت که قدیر محض است پس ایصالش هم نامتناهی است، اینچنین نیست که در بعضی از موارد بتواند [و] در بعضی از موارد نتواند، این برای این. منع درونی دیگر هم ندارد به نام بخل ـ معاذ الله ـ چون او جواد محض است [و] اصولاً ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ﴾ است. کسی که فضیلتی دارد؛ اما در ایصال آن فضیلت بخیل است این ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ﴾ نیست و ذات اقدس الهی که ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ﴾ است یعنی منزّه از این بخل است که یک عجز درونی است این هم سه تا، سهمیه افراد هم تعیین آن به دست شما نیست تا بگویید به فرزندان اسحاق بدهد به فرزندان اسماعیل ندهد، عرب محروم باشد اسرائیل متنعم باشد، این چنین نیست، برای اینکه او علیم است میداند به چه کسی بدهد میداند به چه کسی ندهد. پس او هم دانای مطلق است و هم توانای مطلق و هم فضلش نامحدود و جواد صرف هم که هست پس هیچ مانعی از درون یا بیرون، فضل خدا را تهدید نمیکند، تعیین تکلیف هم که به دست شما نیست و اینکه او هم فضلش نامتناهی است هم قدرت و علمش نامتناهی است دلیل بر این نیست که پس باید به همه بدهد، این هم نیست. ذات اقدس الهی محکوم هیچ قانونی نیست که بعضی از قوانین او را تهدید کنند که حالا که فضلت فراوان است قدرتت هم فراوان و همه را هم که میشناسی پس به همه بده، این¬طور نیست [بلکه] میداند که به چه کسی بدهد [و] میداند که از چه کسی بگیرد.
کیفیت اعطای سمت از جانب خداوند
گاهی نعمتها را افاضه میکند، میبیند که متنعمین بهره خوب میبرند [و] بعضی از متنعمین بهره بد میبرند. اینها را به عنوان عبرت میدهد؛ اما به هیچ کس سمت نمیدهد، مگر اینکه بداند که او از این نعمت بهره سوء نمیبرد، این همان ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ است وگرنه فضلها چه فضلهای مادی چه فضلهای معنوی آن را ممکن است به همه بدهد، به خیلیها مال میدهد به خیلیها علم میدهد، متنعمین از مال متنعمین از علم دو دستهاند: یک عده بهره خوب میبرند؛ یک عده بهره بد میبرند، آنها که بهره بد بردند معلوم میشود که این علم یک بهره مادی است نه معنوی و از این بالاتر به بعضیها کرامت هم میدهد، همانطوری که علم و مال میدهد اجابت دعا میدهد کرامت میدهد، اما پست و سمت نمیدهد خیلیها هستند که ارباب کرامتاند و به سوء خاتمه گرفتار میشوند، نظیر ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها﴾ یا نظیر سامری که گفت ﴿بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا﴾ خب او یک آدم عادی که نبود، بالأخره به جایی رسید که درباره او موسای کلیم (سلام الله علیه) گزارش داد ﴿أَضَلَّهُمُ السّامِرِیُّ﴾ لذا قرآن کریم همه این بخشها را یکی پس از دیگری رعایت کرد و جواب داد، فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ﴾ این ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ﴾ غیر از ﴿إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ﴾ است، آن برای مقام ثبوت است این برای مقام اثبات، فضل در مقابل فضول است آن زایدی که بیجاست میشود فضول، آن زایدی که بجا و رحمت خاصه است میشود فضل، این فضل برای مقام اثبات است. فرمود هدایت، تنها هدایت خداست؛ اما به چه کسی این هدایت را ارزانی میکند به دست خود اوست ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ﴾.
پس در مقام اثبات اینچنین نیست که نیرنگ آن مشایخ سوء یا دسیسه این سیاست بازان اسرائیلی اثر داشته باشد ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّه﴾.
اعطای حکیمانه فضل از ناحیهٴ خداوند متعال
﴿یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾ چون حکیم است مشیئت او هم حکیمانه است، میداند به چه کسی بدهد میداند به چه کسی ندهد ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾ اگر او واسعالفضل است او واسعالرحمة است پس هیچ منعی در درون و بیرون، فرض نمیشود، علیم هم که هست. پس نه رحمت کم میآید که اگر به بنی¬اسرائیل رسید به دیگران نرسد، نه خدا ـ معاذ الله ـ ناآگاه است که نداند به چه کسی میدهد و نه زمام فضل را به دست دیگری سپرد تا خودش عاجز شده باشد [و] تفویض کرده باشد، هیچ کدام از آنها نیست ﴿إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾ نه اینکه حالا وقتی همه جهات به طور نامتناهی حاصل شد فضلش نامتناهی و قدرتش نامتناهی و علمش نامتناهی حالا به هر کس بدهد، نه به همه بدهد آنطور هم نیست، بلکه هر که را که خود صلاح میداند میدهد: ﴿یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: فضل، نه معمولاً زاید است اصل هدایت ابتدایی هم فضل است؛ اما آن دیگر جزء فضل عام است نه فصل خاص ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ با آن رحمت رحمانیه همراه است، چون همه را هدایت کرد.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ این فضل بعدی که ایصال مطلوب است آن گرایش آن کشش؛ شما میبینید بعضیها حال دعا خواندن را ندارند، بعضیها منتظرند که شب جمعه چه زمانی میشود دعایی بخوانند حالا یا «جوشن کبیر» یا «دعای کمیل»، این شوق چیزی نیست که آدم در مدرسهها با درس خواندن پیدا کند، که این یک حال دیگر است.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب، پس معلوم میشود آن قبلی را اگر کسی عمل کرد این شوق را به کسی میدهد، گاهی به کسی نمیدهد. ده بار داد دید که آدم اعتنا نکرد حالا از آدم گرفت، به آن شخص هم داد او هم اعتنا کرد ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ این یک فضل زاید است، «بیده» هم است.
دلالت آیه به رحمت خاصه حق
در آیهٴ بعد در تتمیم این مسئله فرمود: ﴿یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ﴾ این رحمت، رحمت خاصه است وگرنه آن رحمت عامه که «وسعت کل شیء» در همان کریمه به دو رحمت اشاره کرد، فرمود: ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذینَ یَتَّقُونَ﴾ یعنی در سعهٴ رحمت، سخنی نیست؛ اما حالا به چه کسی میخواهند بدهند سخن است، اگر کسی اهل پرهیز و تقوا بود به او میدهند: ﴿فَسَأَکْتُبُها لِلَّذینَ یَتَّقُونَ﴾.
حسن خاتمه نبودن اعطای فصل از طرف خداوند و ماجرای ابی الجارود
حالا گاهی خداوند فضل را میدهد و انسان نمیتواند از آن فضل بهرهای بگیرد، پس اینچنین نیست که اگر فضل خدا فراوان بود یا خداوند به کسی فضل رساند آن حسن خاتمه هم به همین این بسته است، ما به تناسب این آیهٴ محل بحث با آنچه در چند روز قبل درباره همین زیادابنمنذر که به ابیالجارود است، نقل شد که ضعیف است، ببینیم که گاهی انسان با دیدن امام زمان خود و با اینکه شاگرد امام زمان خود است چگونه برمیگردد. آن روز این زیادابنمنذر که به ابیالجارود است، دو امام زمان خود را درک کرد، هم از اصحاب امام باقر بود [و] هم از اصحاب امام صادق بود شاگرد این دو تا ولیّ عصر بود، در جریان زیدابنعلی که قیام کرد از اینها برید، شده زیدی. خب، چگونه میشود که انسان نزد امام زمان خودش مدتی درس بخواند بعد هم برگردد؟ این تغیّری که پیدا میشود نشانه آن است که ذات اقدس الهی فضل را داده و او نتوانست این فضل را حفظ کند، حالا در این چون تهیه چند تا کتاب رجالی شاید دشوار باشد همین مجمع الرجال را که شما ملاحظه بفرمایید اگر چه جداگانه هم به کتابهای رجالی مراجعه بکنید این مطلب را میبینید؛ اما این مجمع الرجال همه اینها را جمع کرده، بعضی از این آقایان یا گفتند او «زیدیٌ و کان ضعیفا» نظیر فهرست شیخ که این «کان ضعیفاً» عبارت مرحوم شیخ است، درباره زیاد. یا نه، شرح مبسوطی درباره این زیادابنمنذر که به ابیالجارود است دادند، سرّش این است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) به استناد این روایت آیه را طوری معنا کردند که خلاف ظاهر هست. آنچه در رجال¬کشّی است چند تا حکایت است، این زیادابنمنذر که به ابیالجارود است کوری است مادرزاد و او را گفتند از طرف امام(سلام الله علیه) ملقّب شده به سُرحوب، سُرحوب مثل عصفور آن اعما را میگویند، حالا سرّ اینکه چطور امام او را سُرحوب فرمود آن هم در رجال است که میگفتند این لقب شیطان دریایی کور است و این شخص چون قلبش کور بود و به سُرحوب از طرف امام (علیه السلام) ملقّب شد در رجالکشی این حکایات است «حُکِیَ ان اٴبا الجارود سمی سُرحوبا و نسبت الیه السرحوبیه من الزیدیة» زیدیه گروههای گوناگون دارند که یکی هم سرحوبیه است « سماه بذلک ابوجعفر (علیهما السلام)»؛ امام باقر (سلام الله علیه) او را سُرحوب نامید «و ذُکِرَ اٴن سُرحوبا اسم شیطانٍ اعمی یَسکن البحر و کان ابوالجارود مکفوفاً اعمی اعمی القلب» کور دل بود، لذا امام فرمود این سرحوب است. اسحاقابنمحمد بصری از ابی بصیر نقل میکند که ما حضور امام ششم (سلام الله علیه) بودیم «فبرت بنا جاریةٌ معها قُمقُم فقَلَبَته فقال ابو عبدالله (علیه السلام) انّ الله عزو جل ان کان قلَبَ قلب ابی الجارود کما قَلَبَت هذه لجاریة هذاالقُمقُم فما ذَنبی»؛ این شاگرد، برگشت از محضر امام (سلام الله علیه) برگشت و روش زیدیه را گرفت، به جای اینکه جعفری بشود و بماند زیدی شد. ابیبصیر میگوید ما خدمت امام صادق (سلام الله علیه) نشسته بودیم یک کنیزی آمد و این کوزهای دستش بود و بالأخره این کوزه را غلطاند و آبش ریخت. حضرت فرمود اگر خدا در اثر سوء رفتار ابیالجارود، قلب این را زیر و رو کرد، همانطوری که این جاریه این ظرف را زیر و رو کرد گناه من چیست؟ نباید گفت شاگرد امام صادق بد عاقبت درآمد، فرمود گناه من چیست؟ «فما ذنبی» در نقل دیگر، از علیابنمحمد اینچنین است که امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: «ما فعل اٴبو الجارود اٴما و الله لا یموت الا تائهاً» این زیادابنمنذر با درک محضر ما، راه دیگری را انتخاب کرده او متحیّراً میمیرد «تائهاً» میمیرد. باز در نقل دیگر گروهی را امام ششم (سلام الله علیه) فرمود: «کذّابون مکذّبون کفارٌ علیهم لعنةالله» که یکی از اینها همین ابیالجارود است. شخص، سؤال میکند امام ششم (سلام الله علیه) که اینها کذّابند ما معنیاش را میفهمیم؛ اما چطور مکذِّباند، فرمود: «کذابون یاٴتونا و فیخبرونا انهم یصدقونا و لیسوا کذلک و یسمعون حدیثنا و فیکذبون به»؛ اینها آنچه را که درباره خود گزارش میدهند دروغ است و حرفهای ما را هم تکذیب میکنند. نقل دیگر اینکه ابی سلیمان میگوید من از امام صادق (سلام الله علیه) شنیدم که در منا به ابیالجارود در خیمهاش فرمود: امام ششم(سلام الله علیه) در منا با صوت بلند فرمود: «یا اٴبا الجارود و کان و الله ابی امام اهل الارض حیث مات لا یجهله الا ضالّ» یک سال در منا با صدای بلند، امام ششم (سلام الله علیه) به ابیالجارود فرمود که قسم به خدا، پدرم امام باقر (سلام الله علیه) «امام اهل الارض» بود و هیچ کسی او را به عنوان مجهول تلقّی نمیکند و حق او را ناشناخته نمیداند، مگر یک انسان گمراه یعنی تو که محضر او را درک کردی بعد زیدی شدی ضالّی. این حرف را در یک سالی در منا با صدای بلند امام صادق فرمود. سال بعد هم همین را فرمود، سال بعد هم مشابه این جمله را «ثم رأیته فی العام المقبل قال له مثل ذلک» آن گاه این شخص یعنی ابیسلیمان میگوید من به ابیالجارود در کوفه او را دیدم گفتم «فقلت له الیس قد سمعتَ ما قال ابو عبدالله (علیه السلام) مرتین»؛ تو بیا دست از این روشی که پیدا کردی بردار، تو از امام صادق و امام باقر (علیهم السلام) بریدی و زیدی شدی، با اینکه شنیدی دو سال پشت سر هم امام صادق (سلام الله علیه) فرمود پدر من امام اهلالارض بود، گفت بله من هم شنیدم؛ اما منظورش از این پدر علیبنابیطالب است، من که علیبنابیطالب را قبول دارم. خب، اگر کسی تائِه القلب بشود، این طور است دیگر یعنی حرف صریح و دلالت مطابقی امام عصرش را هم توجیه میکند «قال انما یعنی اٴباه علی بن ابیطالب (ع)» تعبیرات دیگری هم باز درباره او آمده است که این تعبیرات را یکی پس از دیگری شما مراجعه میفرمایید تا معلوم بشود آنها که گفتند این ضعیف است حق با اینهاست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است