- 59
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 33 و 34 سوره آلعمران _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 33 و 34 سوره آلعمران _ بخش اول"
اجمالی از مضمون آیه و تناسب آن با آیه قبل
مراد از «اصطفا» و منشأ پیدایش آن
اسلام، موجب پیدایش صفا؛ و گناه عامل کدورت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ﴿33﴾ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴿34﴾
اجمالی از مضمون آیه و تناسب آن با آیه قبل
بعد از اینکه محور محبت بیان شد و اجمالاً محبوبان الهی روشن شدند و اطاعت از محبوبان الهی بازگو شد، آنگاه به نمونههایی از محبوبهای الهی و مُطاعهای الهی میپردازند. آن که محبوب است مصطفاست و آن که مصطفاست، مطاع است. این تناسب با آیات گذشته و این آیه مبارکه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی﴾ سرفصل جریان حضرت مسیح و داستان مبسوط مریم(علیها سلام) و پیدایش و پرورش مریم(علیها سلام) است. مضمون آیه این است که خدای سبحان، این گروه را بر دیگران ترجیح داد. چند امر در اینجا مطرح است.
مراد از «اصطفا» و منشأ پیدایش آن
امر اول این است که اصطفا چیست. امر دوم در این است که اصطفا چند قِسم است و امر سوم بر این است که آن مصطفیٰعلیه و مصطفیٰعلیهم جموعه جن و انساند یا جن و انس و فرشتهها و امور دیگری که باز ممکن است در ذیل این کریمه مطرح بشود؛ اما امر اول که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی﴾ «اصطفا» یعنی اخذ صفوه، صافی را گرفتن. معلوم میشود که اشیاء دو قسماند بعضی صَفهاند، بعضی تیرهاند. مثلاً رسوباتی که در آب هست وقتی در ظرف تَهنشین میشود آن روی این ظرف، آب صاف است و زیر ظرف آن قسمتهای تیره و لجن. آن قسمت صافی را میگویند «صَفوه». کسی که خصوص آن دُردی را میگیرد یا مشوب و مخلوط میگیرد او اصطفا ندارد و اما کسی که فقط آن قسمت صاف را میگیرد میگویند آن اصطفا کرد یعنی انتخاب کرد «الاصطفاء أخذ الصفوة» انتخاب کردن، نظیر اختیار، نظیر اجتبا و مانند آن.
از اینجا معلوم میشود که انسانها دو دستهاند بعضی تیرهاند؛ بعضی صافاند، بعضی کدرند؛ بعضی صفوهاند. منشأ کدورت و صَفا همان عقاید و اخلاق و اعمالی است که از مکتب نشئت میگیرد. مکتبها هم دو قِسم است: یک قسم الهی است و یک قسم الحادی. آن مکتبهای الهی، صفوه است و مکتبهای الحادی رِیْن و چرک و تیره است. کسانی که از مکتبهای الهی برخوردارند چون از صَفوه برخوردارند، میشوند صافی و صاف. کسانی که مبتلا به این مکتبهای الحادی و تیرهاند میشوند قَذِر و رِجس و رُجس و مانند آن، پس محور پاک و ناپاک بودن افراد همان عقاید و مکتب است.
اسلام، موجب پیدایش صفا؛ و گناه عامل کدورت
قرآن کریم اسلام را یعنی مکتب الهی را صفوه میداند، انحراف از اسلام را دُردی و تیرگی و امثال ذلک میشمارد، این یک مطلب. کسانی که از این مکتب برخوردارند آنها میشوند مصطفا، در بین این مصطفاها یک عده از اولویت خاصّی برخوردارند که خدا آنها را اِصطفا میکند، حالا اینها مطالبی است که یکی پس از دیگری از آیات قرآن کریم میتوان استفاده کرد.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش قبلاً گذشت آیه 132 این است که ﴿وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ ابراهیم(سلام الله علیه) و یعقوب(علیه السلام) فرزندانشان را به اسلام سفارش میکردند، میفرمودند خدا این دین را برای شما برگزید، معلوم میشود که اسلام صَفوه است. اسلام یعنی تسلیم شدن در برابر فرمان ذات اقدس الهی چه در عقیده، چه در اخلاق، چه در اعمال. انحراف از این میشود دُردی و تیرگی، قهراً گناه میشود رِجس. گاهی از گناه به عنوان رجس یاد میکنند فرمود: ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَنْصَابُ وَالاَزْلاَ مُ رِجْسٌ﴾ اینها رجساند، پلیدیاند. فرمود اجتناب کنید یعنی شما در یک جانب قرار بگیرید،
کدورت دل در اثر رجس و گناه
این پلیدی در جانب دیگر قرار بگیرد. آنها که به این سفارش الهی عمل نکردند تن به این پلیدی دادند، پلید شدند، قَذر شدند. از اینها در سورهٴ «مطففین» اینچنین یاد میکند، آیه چهارده سورهٴ «مطففین» این است که ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ یک وقت انسان مبتلا به لَمَم است. «لَمَم» یعنی معصیت صغیره، گاهی یک گناه کوچکی میکند این مورد عنایت الهی قرار میگیرد امید عفو هست. یک وقت تن به تباهی میدهد آن هم به نحو استمرار. کمکم آن رِجس بیرونی این صحنهٴ دل را واقع دُردی میکند؛ تیره میکند، فرمود: ﴿کَلَّا﴾ پیامبرا حرف تو را گوش نمیدهند، برای اینکه حرف باید در دل نفوذ کند یا اینها اهل استدلال باشند که با برهان حرف بفهمند یا اهل کشف و شهود باشند که با وجدان بیابند. بالأخره واقعیتی بیرونِ جان اینهاست که اینها باید درک کنند. این گناه رِین شد یعنی این چرک به این غبار و این آلودگی این دل را بست، لذا نه تنها اهل شهود نیستند، اهل برهان هم نیستند حرف را واقع نمیفهمند مثل کسی که دستگاه هاضمهاش برای پذیرش غذا آمده نیست هر چه بخورد برمیگرداند این غذای خوب را، دارو هم که بخورد برمیگرداند این درمان نمیشود که، چون حال، حال جزم نیست. این دارو با اینکه ثمربخش است، شفابخش است این وارد دستگاه گوارش نمیشود که اثر کند که. این همین که از حلقوم او پایین رفت، برمیگرداند این حالت تهوّع دارد، چون جزم نمیکند دارو در او اثر نمیکند.
فرمود این گناه این دل را بست این حرفها در او نمیرود که تا بفهمند که، این هنوز به آن لبههای دل نرسیده میبیند دارند نفی میکنند، لذا فرمود اینها نمیآیند که حرف تو را گوش بدهند که، میآیند حرف خودشان را بزنند ﴿یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِنَا﴾؛ اینها میآیند که با تو جدال کنند، نه بیایند که حرف تو را گوش بدهند و بعد بحث کنند، اینها میخواهند پیام خودشان را به تو برسانند همین.
درباره اینها این رِیْن و این چرک، نظیر این املاح معدنی که بالأخره راهِ خود را میبندند آن وقت حرف، واقع در آنها اثر نمیکند اینجاست که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ خودشان هم اعتراف میکنند ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾ و مانند آن.
سرّ عدم تأثیر هدایت الهی بر قلبهای کدر
خب، پس آن چرک و قذارت بیرونی اگر انسان مبتلا شد کمکم صحنهٴ دل را میبندد، اینها کسانیاند که ذات اقدس الهی در سورهٴ «مائده» میفرماید که ما از این به بعد تصمیم نداریم اینها را تطهیر کنیم ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾؛ فرمود ما از این به بعد دیگر نمیخواهیم اینها را تطهیر کنیم با اینکه دین برای تطهیر آمده. اصولاً آیه 41 سورهٴ «مائده» درباره کسانی که تورات را تحریف کردند، دین را تحریف کردند، دین الهی را بد به مردم رساندند، آن احبار و رُهبان و امثال ذلک، فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾ این تحریف دینفروشی این دل را بست تا آخرین لحظه او مکلّف است و تا آخرین لحظه ما از او طهارت و تطهیر طلب میکنیم این طلب شرعی هست تشریعاً، تا آخرین لحظه میگوییم ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾ و امثال ذلک. این امر تشریعی تا آخرین لحظه هست؛ اما آن لطف تکوینی نیست او را به حال خود رها کردیم، چون ما چندین بار نسبت به او محبت کردیم او بیاعتنایی کرد. این خاطرات خوب کلام خداست، اینکه به ما گفتند اگر نیّت خیر کردی زود انجام بدهید یعنی زود اطاعت کنید در مسائل اخلاقی این آقایان میگویند که امر، مفیدِ فور است. در مسائل فقهی میگویند امر، مفید فور نیست مگر مفید قرینه باشد. امرِ الهی همان خاطرههای خوب، نیّتهای خوب، تصمیمهای خوب است در روایات ما آمده که اگر شما نسبت به یک کار خیری تصمیم گرفتید زود انجام بدهید. نگذارید که بعد با زید و عمرو مشورت کنید وگرنه «فی التأخیرات آفات».
چندین بار ذات اقدس الهی با انسان سخن میگوید به وسیله دوستانش، به وسیله آشنایانش، شواهد فراوانی در جلوی راه او نصب میکند که او متذکّر بشود، میبیند که با بیاعتنایی همراه است. لذا میفرماید از این به بعد ما تصمیم گرفتیم که کاری به او نداشته باشیم ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾ یعنی بر اساس آن ارادهٴ تکوینی.
برخی از مصادیق تزکیه و رجس در قرآن کریم
چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» در همان آیه زکات آیه 103 میفرماید: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ﴾؛ فرمود این صدقه و زکات را از اینها بگیرید که این زکات، اینها را پاک میکند ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ أی صدقة مطهرة لهم معلوم میشود که حقوق واجبه اگر ادا نشد انسان قَذر است و ناپاک. حقوق واجب را وقتی داد، پاک میشود. حالا اگر این حقوق واجبه این اختصاصی به زکات که ندارد اینچنین نیست که اگر کسی زکات را نداد پاک نشود و اما اگر خمس را نداد پاک باشد یا کفّارات را نداد پاک باشد یا مال مردم را، حقوق مردم را نداد باز هم پاک باشد، اینها تقریباً نمونه است. این ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ مصادیقی را در قرآن یکی پس از دیگری بیان میکند. حقوق الهی وقتی در عهدهٴ انسان هست انسان آن را نداد ناپاک است. حالا بعضی کمتر، بعضی بیشتر.
خب، پس نمونهها را یکی پس از دیگری ذکر کرد. فرمود خَمر و مَیْسر رِجس است، انصاب و اجزام رجس است، زکات ندادن رجس است، تحریف کتابهای آسمانی رجس است اینها به عنوان نمونه است اینها هیچکدام با «إلا» و «إنّما» حصر نشده که رِجس فقط همینهاست، این طور که نیست یا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای تزکیه و تطهیر مردم آمده یعنی برای تطهیر مردم از این پنج، ششتا گناه، این طور که نیست هر گناهی بالأخره رجس است، حالا تفاوت در درجات گناه است دیگر.
این گناهها که نمونههایش این سه، چهار طایفه است، مثل طایفه آیات زکات، آیات تحریف، آیات خَمر و مَیْسر و انصاب و ازلام و امثال ذلک که اینها را فرمود رجس است اینها، اگر کسی مبتلا شد این رجس دل را میبندد. آن وقت این شخص میشود دُردی، در این ظرف عالم این دُردیها پایین میآیند، آنها که ناباند و صافاند بالا میآیند این است که خدای سبحان به عیسای مسیح فرمود من ﴿جَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾ در کارگاه هستی اینها بالایاند، کافران پاییناند. در قیامت کبرا هم بالأخره بهشت بالاست، جهنم پایین است. اینکه دُردی است باید پایین باشد، اینکه ناب و صاف است این باید بالا باشد.
عقاید و اخلاق، منشأ صفا و کدورت
پس اگر ذات اقدس الهی سخن از اصطفا مطرح میکند، معلوم میشود که مکتبها دو قِسم است: بعضی از مکتبها الهی است میشود صَفوه و صاف؛ بعضی از مکتبها الحادی است میشود دُردی و قَذِر و ناپاک پایین میآید آن یکی بالا میآید. از آن به بعد روشن میشود که چه کسی مصطفاست و چه کسی مصطفا نیست، چون محور صَفوه بودن و مصطفا بودن مشخص شد. پس اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ﴾ معلوم میشود که محور اصطفا دین است.
پرسش:...
پاسخ: آن دُردی نیست از آن جنس نیست.
و اگر محور صفوه مشخص شد، مصطفاها هم مشخص میشوند، آنگاه نوبت به امر سوم و چهارم میرسد و آن امر سوم و چهارم به بعد این است که اگر کسی از این صفوه برخوردار بود میشود مصطفا.
تقسیم اصطفا به نفسی و نسبی
حالا اِصطفا دو قِسم است یک اصطفای نفسی است، یک اصطفای نِسبی. اصطفای نفسی یعنی اینکه این شیء فینفسه مصطفاست، دُردی ندارد، ناب است. اصطفای نسبی آن است که این شیء نسبت به سایر اشیاء یا این شخص نسبت به سایر اشخاص گرچه آنها هم از صفوه برخوردارند، بیدُردیاند، رِجسی در آنها نیست، منزّه از رجساند و مانند آن؛ اما این گروه بر آن گروه رُجحان و مزیّت دارند این دیگر ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ رازش به طور اجمال مشخص شد؛ اما به طور تفصیل دیگر آن جزء اسرار الهی است. آیاتی که در این زمینه اصطفا آمده چند طایفه است: طایفه اُولیٰ آیاتی است که اصطفای نفسی را بیان میکند که میفرماید این شخص ناب است یعنی دُردی در او نیست؛ طایفه ثانیه آیاتی است که اصطفای نسبی را بیان میکند، میفرماید این شخص نسبت به دیگران صاف است. مصطفای ماست، ما او را بر دیگران ترجیح دادیم.
طایفه ثالثه آیاتیاند که هم اصطفای نفسی را همراه دارند، هم اصطفای نسبی را یعنی در یک آیه دو صفوه است، دو مصطفاست یکی مصطفای نفسی که این شخص فینفسه ناب و صفوه است یکی اصطفای نسبی که این شخص نسبت به دیگران هم صفوه است.
نمونههایی از اصطفای نفسی و نسبی در قرآن کریم
اما طایفه اُولیٰ آیاتیاند که اصطفای نفسی را در بردارند، نظیر آیه 130 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که قبلاً بحثش گذشت فرمود: ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾؛ فرمود ما او را در دنیا برگزیدیم نه بر دیگران، این مصطفای ماست نه اینکه ما او را نسبت به دیگران ترجیح دادیم این صفوهٴ ماست. البته آیاتی هست که دلالت میکند بر اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) گذشته از اصطفای نفسی، اصطفای اضافی و نسبی را هم دارد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ص» عدهای را به عنوان مصطفا و اخیار نام میبرد فرمود: ﴿وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الاَیْدِی وَالاَبصَارِ ٭ إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَی الدَّارِ ٭ وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الاَخْیَارِ ٭ وَاذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَالْیَسَعَ وَذَا الْکِفْلِ وَکُلٌّ مِنَ الاَخْیَارِ﴾ اینجا ناظر به اصطفای نسبی و اضافی نیست، فرمود اینها مصطفایاند، اینها خوباند، اینها صفوهاند، اینها طایفه اُولیٰ.
اما طایفه ثانیه، آیاتیاند که اصطفای اضافی و نسبی را در بردارند، نظیر آنچه در جریان طالوت گذشت. آیه 247 سورهٴ «بقره» این بود که وقتی پیامبرشان فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً﴾ آنها گفتند﴿أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ﴾ آن پیامبرشان در جواب فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾؛ خدای سبحان او را بر شما ترجیح داد، چه اینکه همین اصطفای نسبی در جریان حضرت موسی مطرح هست. در سورهٴ «اعراف» وقتی جریان حضرت موسای کلیم را ذکر میکنند آیه 144 این است که ﴿یَا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ این اصطفای نسبی است یعنی تو را بر دیگران ترجیح دادم از اینکه رسول من شدی و از اینکه مخاطب من شدی که کلام مرا میشنوی و مانند آن.
از همین طایفه ثانیه است آیاتی که دلالت دارد بر اینکه ملائکه در عین حال که همه آنها رسالت الهی را دارند، بعضی از آنها برای رسالتهای وحی و امثال ذلک مصطفا هستند ﴿اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ﴾ یعنی گرچه همه فرشتهها مأموریت دارند برابر اول سورهٴ «فاطر» که ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالاَرْض جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً﴾ که از این جمع محلاّ به «الف» و «لام» استفاده میشود که همه فرشتهها رسالتی دارند، مأموریتی دارند؛ اما برای مسئله وحی و امثال ذلک همه فرشتهها سِمت وحیرسانی ندارند، فرمود: ﴿اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ﴾ اینها اصطفای نسبی است.
جمع بین اصطفای نفسی و نسبی
اما طایفهٴ ثالثه که جامع بین اصطفای نفسی و اصطفای نسبی است، در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ این تکرار اصطفا برای آن است که دو تا صفوه است: اصطفای اول نفسی است؛ اصطفای دوم اضافی و نسبی است ﴿یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ﴾ این اصطفای نفسی است یعنی تو صفوه و نابی، برای اینکه پاکی، مطهّری، باایمانی ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ﴾ لذا متعلَّق ندارد؛ اما اصطفای بعدی که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ این اصطفای بعدی، اصطفای نسبی است یعنی تو نسبت به زنان دیگر هم مزیّتی داری. خب، پس این سه طایفه از آیات. در محلّ بحث که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ این آیه جزء طایفه ثانیه است که فقط اصطفای اضافی و نسبی را همراه دارد. البته اصطفای نسبی مسبوق به اصطفای نفسی هست ولی آیه آن بُعدش را تبیین نکرده است.
مراد از «آل ابراهیم» در قرآن کریم
مطلب بعدی آن است که در این آیه محلّ بحث که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ قبل از اینکه به کلمه عالَمین برسیم، فرمود خدا اینها را انتخاب کرده است. منظور از آدم و نوح مشخص است؛ اما منظور از آلابراهیم خود ابراهیم هست و دودمان او. آلابراهیم همان مختصات ابراهیم، اهل ابراهیم مگر آنهایی که استثنا شدند. خود حضرت ابراهیم را شامل میشود و اعقاب پاکش را گرچه لغتاً همه ذریّههایی که از راه اسماعیل یا اسحاق(علیهما السلام) به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) منتسباند آلابراهیماند اما این قرینهٴ داخلی به عنوان اصطفا همه را شامل نمیشود چه اینکه دربارهٴ نوح گرچه نفرمود آلنوح، ولی اگر درباره نوح هم میفرمود: «إنّ الله اصطفی آدم و آل نوح و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین» آنجا معلوم بود که پسر نوح مشمول نیست، چون ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ اگر کسی از نظر شناسنامه فرزند ابراهیم باشد ولی از ملت ابراهیم اعراض کند ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ سفیه، مصطفا نیست.
ذات اقدس الهی هم فرمود آلابراهیم یعنی آنها که شناسنامهای فرزندان ابراهیماند دو گروهاند. در بعضی از آیات به طور ضِمنی بیان کرد، در بعضی از آیات به صورت روشن بیان فرمود. اما آن آیهای که به صورت ضمنی بیان کرد همان آیه معروف است آیه 124 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که ﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ از این بیان ضمنی معلوم میشود که ذریّهٴ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) دو دستهاند بعضی ظالماند، بعضی غیرظالم. آنها که ظالماند عهد الهی به آنها نمیرسد این یک چیز کسبی نیست که ظالم به دست بیاورد ولو با زور، این رسیدنی است زمامش هم به دست خداست که صاحب عهد است او باید بدهد و نمیدهد. نفرمود «لا ینال عهدی الظالمون» تا بشود کسبی، فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ من باید بدهم، خب نمیدهم. عهدِ من باید برسد این عهد به آنها نمیرسد. این یک بیان ضمنی است که ذریّه دو قسماند.
اما در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» به صورت روشن بیان فرمود که فرزندان ابراهیم دو گروهاند از آیه 109 به بعد این است، در سورهٴ «صافات» ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ ٭ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ ٭ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیّاً مِّنَ الصَّالِحِینَ ٭ وَبَارَکْنَا عَلَیْهِ وَعَلَی إِسْحَاقَ وَمِن ذُرِّیَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِینٌ﴾؛ فرمود ذریّهٴ ابراهیم و اسحاق یکسان نیستند بعضی مُحسناند، بعضی ظالماند.
خب، پس اینکه ظالم است این دُردی است نه صفوه، پس آیه محل بحث که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ﴾ آلابراهیم را ذکر فرمود به قرینهٴ آیه سورهٴ «صافات» و ذیل آیه سورهٴ «بقره» آن ظالمها «لیسوا من آل ابراهیم» حاکماند؛ نظیر ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾ این دیگر اختصاصی به نوح و پسر نوح که ندارد. اگر کسی طالح بود، فرزند صالح نیست ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ چرا؛ چون ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾ اگر کسی ظالم بود، فرزند عادل نیست، چون ظالم، رجس است و عادل، صفوه. رجس، فرزند صفوه نیست پس آلابراهیم شامل اینها نخواهد شد.
انسب بودن اطلاق «آل عمران» بر مسیح و مادرش(علیهما السلام)
اما آلعمران خواه منظور از عمران، پدر موسای کلیم(سلام الله علیه) باشد که آلمستقیم او موسی و هارون(علیهما السلام)اند و انبیایی که از این سلسله برخاستهاند یا منظور از این عمران، پدر مریم باشد که مریم بنت عمران است و منظور از آلعمران مریم باشد و مادر مریم و پسر مریم و سلسله بعدی، چون مادر مریم که همسر عمران است آلعمران است، «آل» یعنی اهل. از این سه شخصیت در این آیات بعدی قرآن به عظمت یاد میکند، البته از عیسی و مریم(علیهما سلام) در سطح بالاتر و از مادر مریم در سطح متوسط، اینها آلعمراناند یعنی اهل عمراناند، به او بستهاند.
به هر تقدیر که باشد ذکر خاص بعد از عام است، چون آلابراهیم همه اینها را شامل میشود و احتمال اینکه منظور از این آلعمران، مسیح(سلام الله علیه) باشد و مریم(علیها سلام) این احتمال انسب و اقرب است، برای اینکه آیاتی که در پیش داریم جریان حضرت مسیح است و جریان پیدایش و پرورش مریم است در یک بخش و بعد جریان محاجّه نصارا هست و امثال ذلک، این به جریان حضرت عیسی انسب است که بگوییم آلعمران یعنی اهلِ عمرانی که عمران، پدر مریم است و این محتاج به گفتن بود، زیرا آلعمران اگر بخواهد عیسی را شامل بشود این احتیاج به گفتن دارد، برای اینکه توهّم در این است که این عیسی چون پدر نداشت، سلسلهٴ سند و شجرهٴ سند او به حضرت ابراهیم نمیرسد، این احتیاج به توضیح دارد وگرنه حضرت موسی از آلابراهیم است دیگر، این است که نیاز به توضیح دارد که بفرماید نه، آلعمران مستقلاً این حُکم را دارند، گرچه در آیات دیگر بالصراحه روشن فرمود وقتی ذریّههای حضرت ابراهیم را میشمارد ﴿وَمِن ذُرِّیَّتِه﴾ که کذا و کذا و کذا و کذا ﴿وَعِیسَی﴾ به صورت صریح عیسی(سلام الله علیه) را ذریّه حضرت ابراهیم میداند تا ثابت بشود که فرزند دختر هم فرزند است حقیقتاً و در خیلی از موارد که اهلبیت(علیهم السلام) احتجاج میکردند و یا حجت یاد شاگردانشان میدادند برای اثبات اینکه حَسنین(علیهما السلام) پسران پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه)اند به همین آیه ذریّه بودن حضرت عیسی نسبت به حضرت ابراهیم استدلال میکردند که قرآن کریم مسیح(علیه السلام) را ذریّه ابراهیم(سلام الله علیه) میداند و این از راه مادر است، حسنین(سلام الله علیهما) ذریّه رسول الله(صلوات الله و سلامه علیه)اند از راه مادر، به هر حال به هر تقریر آلعمران هر دو را شامل میشود ولی انسب و اُولیٰ همان جریان حضرت مریم و مسیح و امثال ذلک است بر اساس این دو شاهد.
بررسی احتمالاتی درم عنای ﴿علی العالمین﴾
اما کلمه ﴿عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ در کلمه ﴿عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ چند مسئله است. یکی اینکه آیا منظور همه این جوامع بشری است یا مثلاً از بشری توسعه پیدا کند به جن و انس برسد یا منظور نه، همه عوالم علم و عمل است که فرشتهها را هم در بر بگیرد، اگر منظور دوم بود این آیه به خوبی دلالت میکند بر اینکه این مصطفاها از فرشتگان هم برترند. اما آنچه را که گروهی پنداشتند که قبل از حضرت آدم(سلام الله علیه) انسانهایی زندگی میکردند و بشر وجود داشت پدر و مادری برای حضرت آدم و حوا بود و حضرت آدم همانند سایر فرزندها از پدر و مادر متولد شد؛ منتها آنها غیرمسئول بودند، سطح درک آنها ضعیف بود، در بین آنها خدای سبحان آدم را انتخاب کرد، برای اینکه خدا فرمود آدم را ﴿عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ ترجیح داد این از چند نظر باطل است. اولاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به خوبی روشن خواهد شد که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ مسیحیها که میگفتند عیسی ابنالله است، توهّمشان این بود که چطور میشود کسی پدر نداشته باشد و بدون پدر به دنیا بیاید. آنگاه ذات اقدس الهی فرمود چطور کسی بدون پدر و مادر به دنیا میآید، بدون پدر نمیتوان او را به دنیا آورد ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ﴾ خب اگر آدم، پدر و مادر داشت مثل افراد دیگر بود، این چه احتجاجی است قرآن میتواند با مسیحیها در میان بگذارد؛ بفرماید شما درباره عیسی نگویید عیسی ابنالله است، برای اینکه عیسی مثل حضرت آدم است خب آنها میگویند حضرت آدم که پدر و مادر داشت این یک دلالت خیلی روشنی است بر اینکه عیسی(سلام الله علیه) از این جهت که پدر نداشت مثل حضرت آدم است و آدم یقیناً پدر نداشت. البته روایاتی هست که قبل از آدم نسلهایی بودند و بودند و بودند روایاتی هم هست؛ اما آنها منقرض شدند این نسل فعلی به حضرت آدم و حوا میرسد و حضرت آدم و حوا از کسی به دنیا نیامدند، نه پدری داشتند نه، مادر؛ منتها حالا چگونه از این خاک خلق شدند جزء برنامههای عادی بود، غیرعادی بود، کوتاه مدت بود، درازمدت بود بالأخره تکامل بود حالا یا سریع یا بطی اینچنین نیست که خاکی انسان بشود و این مراحل را طی نکند طی میکند حالا اگر عادی بود جزء برنامه درازمدت است، غیرعادی بود، خرق عادت بود میشود برنامه کوتاهمدت و معجزه. مثل اینکه الآن معصوم به اذن الله از خاک انسانی را خلق بکند. غرض این است که این آیهای که در پیش داریم به خوبی دلالت میکند بر اینکه حضرت آدم(سلام الله علیه) فرزند کسی نبود.
مطلق بودن معنای ﴿علی العالمین﴾
اما سرّ اینکه فرمود: ﴿عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ این اطلاق دارد، چون وقتی که از دور خدای سبحان تصمیم خود را بیان میکند میفرماید بشریّت در یک طرف، این افراد هم یک طرف، اینها در بین بشر و از دیگران افضلاند. بر فرض همه افرادی را که خدا بعداً خلق میکند از آنها هم باخبر است،؟ چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ این یکی را بر دیگران ترجیح میدهد دیگرانی که یکی پس از دیگری میآیند آنها را امت این قرار میدهد این را امام و نبی و رسول آنها قرار میدهد، اگر این کلمه فقط مشتمل بر آدم بود که «ان الله اصطفی آدم علی العالمین» باز قابل توجیه بود، چه رسد به اینکه مشتمل بر سه، چهار گروه دیگر است یعنی آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر عالَمین ترجیح داد سه گروهش در وقتی خلق شدند که عالمین بود و این هم را بر اساس تغلیب فرمود. اولاً نیازی به تغلیب نیست. ثانیاً مسئله، مسئلهٴ تغلیب هست، ثالثاً آن آیهای که در پیش داریم به صورت صریح روشن میکند که حضرت آدم فرزند کسی نبود.
چگونگی پیدایش محبت راستین در روایات
اما مطلبی که مربوط به بحثهای قبل از این شاید مورد رجوع آقایان باشد این بحثهایی که مربوط به محبت است آن را لابد در این جوامع روایی حتماً ملاحظه میکنید که انسان چطور بشود که محبّ خدا باشد چون علاقه خود به خود پیدا نمیشود، بخشی مربوط به «باب العبادة» بود، بخشی مربوط به «باب الحبّ و بغض فی الله» بود، بخشی مربوط به «باب الذم الدنیا والزهد فی الدنیا» بود و امثال ذلک.
اما راههایی که در کتابهای اخلاقی نشان میدهند، انسان پرهیز از لذایذ طبیعی که بکند ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ﴾ آنها که برطرف بشود انسان راه محبت راستین را طی میکند. یکی از راههایی که نشان دادند همان مسئلهٴ فضیلت جوع و مذمّت پرخوری است. مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در محجّه جلد پنجم از این محجّههای هشت جلدی، صفحهٴ 146 مسئله فضیلت جوع و ذمّ شَبع و پرخوری را ذکر میکنند تا میرسند به صفحهٴ 149 آن روایت را اینجا ذکر میکنند که «روی أنّ أبا جُحَیْفِه تَجَشّأ فی مَجلس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» در مجلس او خب این معلوم بود که عدهای نشسته بودند «تَجشّأ» همان آروغ زدن، «جُشّاء» همان آروغ است. «تجشّأ فی مجلس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقال له» حضرت به او فرمود: «أقْصِرْ مِن جُشاٰئِک فإنّ أطول الناسِ جوعاً یوم القیامةِ أکثرهم شَبعاً فی الدنیا» این روایت را در سُنن ابن ماجه، «کتاب الأطعمه» باب پنجاه هم میبینید و کتاب ترمذی هم این روایت را نقل کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین»
اجمالی از مضمون آیه و تناسب آن با آیه قبل
مراد از «اصطفا» و منشأ پیدایش آن
اسلام، موجب پیدایش صفا؛ و گناه عامل کدورت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ﴿33﴾ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴿34﴾
اجمالی از مضمون آیه و تناسب آن با آیه قبل
بعد از اینکه محور محبت بیان شد و اجمالاً محبوبان الهی روشن شدند و اطاعت از محبوبان الهی بازگو شد، آنگاه به نمونههایی از محبوبهای الهی و مُطاعهای الهی میپردازند. آن که محبوب است مصطفاست و آن که مصطفاست، مطاع است. این تناسب با آیات گذشته و این آیه مبارکه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی﴾ سرفصل جریان حضرت مسیح و داستان مبسوط مریم(علیها سلام) و پیدایش و پرورش مریم(علیها سلام) است. مضمون آیه این است که خدای سبحان، این گروه را بر دیگران ترجیح داد. چند امر در اینجا مطرح است.
مراد از «اصطفا» و منشأ پیدایش آن
امر اول این است که اصطفا چیست. امر دوم در این است که اصطفا چند قِسم است و امر سوم بر این است که آن مصطفیٰعلیه و مصطفیٰعلیهم جموعه جن و انساند یا جن و انس و فرشتهها و امور دیگری که باز ممکن است در ذیل این کریمه مطرح بشود؛ اما امر اول که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی﴾ «اصطفا» یعنی اخذ صفوه، صافی را گرفتن. معلوم میشود که اشیاء دو قسماند بعضی صَفهاند، بعضی تیرهاند. مثلاً رسوباتی که در آب هست وقتی در ظرف تَهنشین میشود آن روی این ظرف، آب صاف است و زیر ظرف آن قسمتهای تیره و لجن. آن قسمت صافی را میگویند «صَفوه». کسی که خصوص آن دُردی را میگیرد یا مشوب و مخلوط میگیرد او اصطفا ندارد و اما کسی که فقط آن قسمت صاف را میگیرد میگویند آن اصطفا کرد یعنی انتخاب کرد «الاصطفاء أخذ الصفوة» انتخاب کردن، نظیر اختیار، نظیر اجتبا و مانند آن.
از اینجا معلوم میشود که انسانها دو دستهاند بعضی تیرهاند؛ بعضی صافاند، بعضی کدرند؛ بعضی صفوهاند. منشأ کدورت و صَفا همان عقاید و اخلاق و اعمالی است که از مکتب نشئت میگیرد. مکتبها هم دو قِسم است: یک قسم الهی است و یک قسم الحادی. آن مکتبهای الهی، صفوه است و مکتبهای الحادی رِیْن و چرک و تیره است. کسانی که از مکتبهای الهی برخوردارند چون از صَفوه برخوردارند، میشوند صافی و صاف. کسانی که مبتلا به این مکتبهای الحادی و تیرهاند میشوند قَذِر و رِجس و رُجس و مانند آن، پس محور پاک و ناپاک بودن افراد همان عقاید و مکتب است.
اسلام، موجب پیدایش صفا؛ و گناه عامل کدورت
قرآن کریم اسلام را یعنی مکتب الهی را صفوه میداند، انحراف از اسلام را دُردی و تیرگی و امثال ذلک میشمارد، این یک مطلب. کسانی که از این مکتب برخوردارند آنها میشوند مصطفا، در بین این مصطفاها یک عده از اولویت خاصّی برخوردارند که خدا آنها را اِصطفا میکند، حالا اینها مطالبی است که یکی پس از دیگری از آیات قرآن کریم میتوان استفاده کرد.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش قبلاً گذشت آیه 132 این است که ﴿وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ ابراهیم(سلام الله علیه) و یعقوب(علیه السلام) فرزندانشان را به اسلام سفارش میکردند، میفرمودند خدا این دین را برای شما برگزید، معلوم میشود که اسلام صَفوه است. اسلام یعنی تسلیم شدن در برابر فرمان ذات اقدس الهی چه در عقیده، چه در اخلاق، چه در اعمال. انحراف از این میشود دُردی و تیرگی، قهراً گناه میشود رِجس. گاهی از گناه به عنوان رجس یاد میکنند فرمود: ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَنْصَابُ وَالاَزْلاَ مُ رِجْسٌ﴾ اینها رجساند، پلیدیاند. فرمود اجتناب کنید یعنی شما در یک جانب قرار بگیرید،
کدورت دل در اثر رجس و گناه
این پلیدی در جانب دیگر قرار بگیرد. آنها که به این سفارش الهی عمل نکردند تن به این پلیدی دادند، پلید شدند، قَذر شدند. از اینها در سورهٴ «مطففین» اینچنین یاد میکند، آیه چهارده سورهٴ «مطففین» این است که ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ یک وقت انسان مبتلا به لَمَم است. «لَمَم» یعنی معصیت صغیره، گاهی یک گناه کوچکی میکند این مورد عنایت الهی قرار میگیرد امید عفو هست. یک وقت تن به تباهی میدهد آن هم به نحو استمرار. کمکم آن رِجس بیرونی این صحنهٴ دل را واقع دُردی میکند؛ تیره میکند، فرمود: ﴿کَلَّا﴾ پیامبرا حرف تو را گوش نمیدهند، برای اینکه حرف باید در دل نفوذ کند یا اینها اهل استدلال باشند که با برهان حرف بفهمند یا اهل کشف و شهود باشند که با وجدان بیابند. بالأخره واقعیتی بیرونِ جان اینهاست که اینها باید درک کنند. این گناه رِین شد یعنی این چرک به این غبار و این آلودگی این دل را بست، لذا نه تنها اهل شهود نیستند، اهل برهان هم نیستند حرف را واقع نمیفهمند مثل کسی که دستگاه هاضمهاش برای پذیرش غذا آمده نیست هر چه بخورد برمیگرداند این غذای خوب را، دارو هم که بخورد برمیگرداند این درمان نمیشود که، چون حال، حال جزم نیست. این دارو با اینکه ثمربخش است، شفابخش است این وارد دستگاه گوارش نمیشود که اثر کند که. این همین که از حلقوم او پایین رفت، برمیگرداند این حالت تهوّع دارد، چون جزم نمیکند دارو در او اثر نمیکند.
فرمود این گناه این دل را بست این حرفها در او نمیرود که تا بفهمند که، این هنوز به آن لبههای دل نرسیده میبیند دارند نفی میکنند، لذا فرمود اینها نمیآیند که حرف تو را گوش بدهند که، میآیند حرف خودشان را بزنند ﴿یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِنَا﴾؛ اینها میآیند که با تو جدال کنند، نه بیایند که حرف تو را گوش بدهند و بعد بحث کنند، اینها میخواهند پیام خودشان را به تو برسانند همین.
درباره اینها این رِیْن و این چرک، نظیر این املاح معدنی که بالأخره راهِ خود را میبندند آن وقت حرف، واقع در آنها اثر نمیکند اینجاست که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ خودشان هم اعتراف میکنند ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾ و مانند آن.
سرّ عدم تأثیر هدایت الهی بر قلبهای کدر
خب، پس آن چرک و قذارت بیرونی اگر انسان مبتلا شد کمکم صحنهٴ دل را میبندد، اینها کسانیاند که ذات اقدس الهی در سورهٴ «مائده» میفرماید که ما از این به بعد تصمیم نداریم اینها را تطهیر کنیم ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾؛ فرمود ما از این به بعد دیگر نمیخواهیم اینها را تطهیر کنیم با اینکه دین برای تطهیر آمده. اصولاً آیه 41 سورهٴ «مائده» درباره کسانی که تورات را تحریف کردند، دین را تحریف کردند، دین الهی را بد به مردم رساندند، آن احبار و رُهبان و امثال ذلک، فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾ این تحریف دینفروشی این دل را بست تا آخرین لحظه او مکلّف است و تا آخرین لحظه ما از او طهارت و تطهیر طلب میکنیم این طلب شرعی هست تشریعاً، تا آخرین لحظه میگوییم ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾ و امثال ذلک. این امر تشریعی تا آخرین لحظه هست؛ اما آن لطف تکوینی نیست او را به حال خود رها کردیم، چون ما چندین بار نسبت به او محبت کردیم او بیاعتنایی کرد. این خاطرات خوب کلام خداست، اینکه به ما گفتند اگر نیّت خیر کردی زود انجام بدهید یعنی زود اطاعت کنید در مسائل اخلاقی این آقایان میگویند که امر، مفیدِ فور است. در مسائل فقهی میگویند امر، مفید فور نیست مگر مفید قرینه باشد. امرِ الهی همان خاطرههای خوب، نیّتهای خوب، تصمیمهای خوب است در روایات ما آمده که اگر شما نسبت به یک کار خیری تصمیم گرفتید زود انجام بدهید. نگذارید که بعد با زید و عمرو مشورت کنید وگرنه «فی التأخیرات آفات».
چندین بار ذات اقدس الهی با انسان سخن میگوید به وسیله دوستانش، به وسیله آشنایانش، شواهد فراوانی در جلوی راه او نصب میکند که او متذکّر بشود، میبیند که با بیاعتنایی همراه است. لذا میفرماید از این به بعد ما تصمیم گرفتیم که کاری به او نداشته باشیم ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾ یعنی بر اساس آن ارادهٴ تکوینی.
برخی از مصادیق تزکیه و رجس در قرآن کریم
چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» در همان آیه زکات آیه 103 میفرماید: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ﴾؛ فرمود این صدقه و زکات را از اینها بگیرید که این زکات، اینها را پاک میکند ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ أی صدقة مطهرة لهم معلوم میشود که حقوق واجبه اگر ادا نشد انسان قَذر است و ناپاک. حقوق واجب را وقتی داد، پاک میشود. حالا اگر این حقوق واجبه این اختصاصی به زکات که ندارد اینچنین نیست که اگر کسی زکات را نداد پاک نشود و اما اگر خمس را نداد پاک باشد یا کفّارات را نداد پاک باشد یا مال مردم را، حقوق مردم را نداد باز هم پاک باشد، اینها تقریباً نمونه است. این ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ مصادیقی را در قرآن یکی پس از دیگری بیان میکند. حقوق الهی وقتی در عهدهٴ انسان هست انسان آن را نداد ناپاک است. حالا بعضی کمتر، بعضی بیشتر.
خب، پس نمونهها را یکی پس از دیگری ذکر کرد. فرمود خَمر و مَیْسر رِجس است، انصاب و اجزام رجس است، زکات ندادن رجس است، تحریف کتابهای آسمانی رجس است اینها به عنوان نمونه است اینها هیچکدام با «إلا» و «إنّما» حصر نشده که رِجس فقط همینهاست، این طور که نیست یا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای تزکیه و تطهیر مردم آمده یعنی برای تطهیر مردم از این پنج، ششتا گناه، این طور که نیست هر گناهی بالأخره رجس است، حالا تفاوت در درجات گناه است دیگر.
این گناهها که نمونههایش این سه، چهار طایفه است، مثل طایفه آیات زکات، آیات تحریف، آیات خَمر و مَیْسر و انصاب و ازلام و امثال ذلک که اینها را فرمود رجس است اینها، اگر کسی مبتلا شد این رجس دل را میبندد. آن وقت این شخص میشود دُردی، در این ظرف عالم این دُردیها پایین میآیند، آنها که ناباند و صافاند بالا میآیند این است که خدای سبحان به عیسای مسیح فرمود من ﴿جَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾ در کارگاه هستی اینها بالایاند، کافران پاییناند. در قیامت کبرا هم بالأخره بهشت بالاست، جهنم پایین است. اینکه دُردی است باید پایین باشد، اینکه ناب و صاف است این باید بالا باشد.
عقاید و اخلاق، منشأ صفا و کدورت
پس اگر ذات اقدس الهی سخن از اصطفا مطرح میکند، معلوم میشود که مکتبها دو قِسم است: بعضی از مکتبها الهی است میشود صَفوه و صاف؛ بعضی از مکتبها الحادی است میشود دُردی و قَذِر و ناپاک پایین میآید آن یکی بالا میآید. از آن به بعد روشن میشود که چه کسی مصطفاست و چه کسی مصطفا نیست، چون محور صَفوه بودن و مصطفا بودن مشخص شد. پس اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ﴾ معلوم میشود که محور اصطفا دین است.
پرسش:...
پاسخ: آن دُردی نیست از آن جنس نیست.
و اگر محور صفوه مشخص شد، مصطفاها هم مشخص میشوند، آنگاه نوبت به امر سوم و چهارم میرسد و آن امر سوم و چهارم به بعد این است که اگر کسی از این صفوه برخوردار بود میشود مصطفا.
تقسیم اصطفا به نفسی و نسبی
حالا اِصطفا دو قِسم است یک اصطفای نفسی است، یک اصطفای نِسبی. اصطفای نفسی یعنی اینکه این شیء فینفسه مصطفاست، دُردی ندارد، ناب است. اصطفای نسبی آن است که این شیء نسبت به سایر اشیاء یا این شخص نسبت به سایر اشخاص گرچه آنها هم از صفوه برخوردارند، بیدُردیاند، رِجسی در آنها نیست، منزّه از رجساند و مانند آن؛ اما این گروه بر آن گروه رُجحان و مزیّت دارند این دیگر ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ رازش به طور اجمال مشخص شد؛ اما به طور تفصیل دیگر آن جزء اسرار الهی است. آیاتی که در این زمینه اصطفا آمده چند طایفه است: طایفه اُولیٰ آیاتی است که اصطفای نفسی را بیان میکند که میفرماید این شخص ناب است یعنی دُردی در او نیست؛ طایفه ثانیه آیاتی است که اصطفای نسبی را بیان میکند، میفرماید این شخص نسبت به دیگران صاف است. مصطفای ماست، ما او را بر دیگران ترجیح دادیم.
طایفه ثالثه آیاتیاند که هم اصطفای نفسی را همراه دارند، هم اصطفای نسبی را یعنی در یک آیه دو صفوه است، دو مصطفاست یکی مصطفای نفسی که این شخص فینفسه ناب و صفوه است یکی اصطفای نسبی که این شخص نسبت به دیگران هم صفوه است.
نمونههایی از اصطفای نفسی و نسبی در قرآن کریم
اما طایفه اُولیٰ آیاتیاند که اصطفای نفسی را در بردارند، نظیر آیه 130 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که قبلاً بحثش گذشت فرمود: ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾؛ فرمود ما او را در دنیا برگزیدیم نه بر دیگران، این مصطفای ماست نه اینکه ما او را نسبت به دیگران ترجیح دادیم این صفوهٴ ماست. البته آیاتی هست که دلالت میکند بر اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) گذشته از اصطفای نفسی، اصطفای اضافی و نسبی را هم دارد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ص» عدهای را به عنوان مصطفا و اخیار نام میبرد فرمود: ﴿وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الاَیْدِی وَالاَبصَارِ ٭ إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَی الدَّارِ ٭ وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الاَخْیَارِ ٭ وَاذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَالْیَسَعَ وَذَا الْکِفْلِ وَکُلٌّ مِنَ الاَخْیَارِ﴾ اینجا ناظر به اصطفای نسبی و اضافی نیست، فرمود اینها مصطفایاند، اینها خوباند، اینها صفوهاند، اینها طایفه اُولیٰ.
اما طایفه ثانیه، آیاتیاند که اصطفای اضافی و نسبی را در بردارند، نظیر آنچه در جریان طالوت گذشت. آیه 247 سورهٴ «بقره» این بود که وقتی پیامبرشان فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً﴾ آنها گفتند﴿أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ﴾ آن پیامبرشان در جواب فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾؛ خدای سبحان او را بر شما ترجیح داد، چه اینکه همین اصطفای نسبی در جریان حضرت موسی مطرح هست. در سورهٴ «اعراف» وقتی جریان حضرت موسای کلیم را ذکر میکنند آیه 144 این است که ﴿یَا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ این اصطفای نسبی است یعنی تو را بر دیگران ترجیح دادم از اینکه رسول من شدی و از اینکه مخاطب من شدی که کلام مرا میشنوی و مانند آن.
از همین طایفه ثانیه است آیاتی که دلالت دارد بر اینکه ملائکه در عین حال که همه آنها رسالت الهی را دارند، بعضی از آنها برای رسالتهای وحی و امثال ذلک مصطفا هستند ﴿اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ﴾ یعنی گرچه همه فرشتهها مأموریت دارند برابر اول سورهٴ «فاطر» که ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالاَرْض جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً﴾ که از این جمع محلاّ به «الف» و «لام» استفاده میشود که همه فرشتهها رسالتی دارند، مأموریتی دارند؛ اما برای مسئله وحی و امثال ذلک همه فرشتهها سِمت وحیرسانی ندارند، فرمود: ﴿اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ﴾ اینها اصطفای نسبی است.
جمع بین اصطفای نفسی و نسبی
اما طایفهٴ ثالثه که جامع بین اصطفای نفسی و اصطفای نسبی است، در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ این تکرار اصطفا برای آن است که دو تا صفوه است: اصطفای اول نفسی است؛ اصطفای دوم اضافی و نسبی است ﴿یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ﴾ این اصطفای نفسی است یعنی تو صفوه و نابی، برای اینکه پاکی، مطهّری، باایمانی ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ﴾ لذا متعلَّق ندارد؛ اما اصطفای بعدی که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ این اصطفای بعدی، اصطفای نسبی است یعنی تو نسبت به زنان دیگر هم مزیّتی داری. خب، پس این سه طایفه از آیات. در محلّ بحث که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ این آیه جزء طایفه ثانیه است که فقط اصطفای اضافی و نسبی را همراه دارد. البته اصطفای نسبی مسبوق به اصطفای نفسی هست ولی آیه آن بُعدش را تبیین نکرده است.
مراد از «آل ابراهیم» در قرآن کریم
مطلب بعدی آن است که در این آیه محلّ بحث که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ قبل از اینکه به کلمه عالَمین برسیم، فرمود خدا اینها را انتخاب کرده است. منظور از آدم و نوح مشخص است؛ اما منظور از آلابراهیم خود ابراهیم هست و دودمان او. آلابراهیم همان مختصات ابراهیم، اهل ابراهیم مگر آنهایی که استثنا شدند. خود حضرت ابراهیم را شامل میشود و اعقاب پاکش را گرچه لغتاً همه ذریّههایی که از راه اسماعیل یا اسحاق(علیهما السلام) به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) منتسباند آلابراهیماند اما این قرینهٴ داخلی به عنوان اصطفا همه را شامل نمیشود چه اینکه دربارهٴ نوح گرچه نفرمود آلنوح، ولی اگر درباره نوح هم میفرمود: «إنّ الله اصطفی آدم و آل نوح و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین» آنجا معلوم بود که پسر نوح مشمول نیست، چون ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ اگر کسی از نظر شناسنامه فرزند ابراهیم باشد ولی از ملت ابراهیم اعراض کند ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ سفیه، مصطفا نیست.
ذات اقدس الهی هم فرمود آلابراهیم یعنی آنها که شناسنامهای فرزندان ابراهیماند دو گروهاند. در بعضی از آیات به طور ضِمنی بیان کرد، در بعضی از آیات به صورت روشن بیان فرمود. اما آن آیهای که به صورت ضمنی بیان کرد همان آیه معروف است آیه 124 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که ﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ از این بیان ضمنی معلوم میشود که ذریّهٴ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) دو دستهاند بعضی ظالماند، بعضی غیرظالم. آنها که ظالماند عهد الهی به آنها نمیرسد این یک چیز کسبی نیست که ظالم به دست بیاورد ولو با زور، این رسیدنی است زمامش هم به دست خداست که صاحب عهد است او باید بدهد و نمیدهد. نفرمود «لا ینال عهدی الظالمون» تا بشود کسبی، فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ من باید بدهم، خب نمیدهم. عهدِ من باید برسد این عهد به آنها نمیرسد. این یک بیان ضمنی است که ذریّه دو قسماند.
اما در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» به صورت روشن بیان فرمود که فرزندان ابراهیم دو گروهاند از آیه 109 به بعد این است، در سورهٴ «صافات» ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ ٭ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ ٭ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیّاً مِّنَ الصَّالِحِینَ ٭ وَبَارَکْنَا عَلَیْهِ وَعَلَی إِسْحَاقَ وَمِن ذُرِّیَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِینٌ﴾؛ فرمود ذریّهٴ ابراهیم و اسحاق یکسان نیستند بعضی مُحسناند، بعضی ظالماند.
خب، پس اینکه ظالم است این دُردی است نه صفوه، پس آیه محل بحث که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ﴾ آلابراهیم را ذکر فرمود به قرینهٴ آیه سورهٴ «صافات» و ذیل آیه سورهٴ «بقره» آن ظالمها «لیسوا من آل ابراهیم» حاکماند؛ نظیر ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾ این دیگر اختصاصی به نوح و پسر نوح که ندارد. اگر کسی طالح بود، فرزند صالح نیست ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ چرا؛ چون ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ﴾ اگر کسی ظالم بود، فرزند عادل نیست، چون ظالم، رجس است و عادل، صفوه. رجس، فرزند صفوه نیست پس آلابراهیم شامل اینها نخواهد شد.
انسب بودن اطلاق «آل عمران» بر مسیح و مادرش(علیهما السلام)
اما آلعمران خواه منظور از عمران، پدر موسای کلیم(سلام الله علیه) باشد که آلمستقیم او موسی و هارون(علیهما السلام)اند و انبیایی که از این سلسله برخاستهاند یا منظور از این عمران، پدر مریم باشد که مریم بنت عمران است و منظور از آلعمران مریم باشد و مادر مریم و پسر مریم و سلسله بعدی، چون مادر مریم که همسر عمران است آلعمران است، «آل» یعنی اهل. از این سه شخصیت در این آیات بعدی قرآن به عظمت یاد میکند، البته از عیسی و مریم(علیهما سلام) در سطح بالاتر و از مادر مریم در سطح متوسط، اینها آلعمراناند یعنی اهل عمراناند، به او بستهاند.
به هر تقدیر که باشد ذکر خاص بعد از عام است، چون آلابراهیم همه اینها را شامل میشود و احتمال اینکه منظور از این آلعمران، مسیح(سلام الله علیه) باشد و مریم(علیها سلام) این احتمال انسب و اقرب است، برای اینکه آیاتی که در پیش داریم جریان حضرت مسیح است و جریان پیدایش و پرورش مریم است در یک بخش و بعد جریان محاجّه نصارا هست و امثال ذلک، این به جریان حضرت عیسی انسب است که بگوییم آلعمران یعنی اهلِ عمرانی که عمران، پدر مریم است و این محتاج به گفتن بود، زیرا آلعمران اگر بخواهد عیسی را شامل بشود این احتیاج به گفتن دارد، برای اینکه توهّم در این است که این عیسی چون پدر نداشت، سلسلهٴ سند و شجرهٴ سند او به حضرت ابراهیم نمیرسد، این احتیاج به توضیح دارد وگرنه حضرت موسی از آلابراهیم است دیگر، این است که نیاز به توضیح دارد که بفرماید نه، آلعمران مستقلاً این حُکم را دارند، گرچه در آیات دیگر بالصراحه روشن فرمود وقتی ذریّههای حضرت ابراهیم را میشمارد ﴿وَمِن ذُرِّیَّتِه﴾ که کذا و کذا و کذا و کذا ﴿وَعِیسَی﴾ به صورت صریح عیسی(سلام الله علیه) را ذریّه حضرت ابراهیم میداند تا ثابت بشود که فرزند دختر هم فرزند است حقیقتاً و در خیلی از موارد که اهلبیت(علیهم السلام) احتجاج میکردند و یا حجت یاد شاگردانشان میدادند برای اثبات اینکه حَسنین(علیهما السلام) پسران پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه)اند به همین آیه ذریّه بودن حضرت عیسی نسبت به حضرت ابراهیم استدلال میکردند که قرآن کریم مسیح(علیه السلام) را ذریّه ابراهیم(سلام الله علیه) میداند و این از راه مادر است، حسنین(سلام الله علیهما) ذریّه رسول الله(صلوات الله و سلامه علیه)اند از راه مادر، به هر حال به هر تقریر آلعمران هر دو را شامل میشود ولی انسب و اُولیٰ همان جریان حضرت مریم و مسیح و امثال ذلک است بر اساس این دو شاهد.
بررسی احتمالاتی درم عنای ﴿علی العالمین﴾
اما کلمه ﴿عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ در کلمه ﴿عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ چند مسئله است. یکی اینکه آیا منظور همه این جوامع بشری است یا مثلاً از بشری توسعه پیدا کند به جن و انس برسد یا منظور نه، همه عوالم علم و عمل است که فرشتهها را هم در بر بگیرد، اگر منظور دوم بود این آیه به خوبی دلالت میکند بر اینکه این مصطفاها از فرشتگان هم برترند. اما آنچه را که گروهی پنداشتند که قبل از حضرت آدم(سلام الله علیه) انسانهایی زندگی میکردند و بشر وجود داشت پدر و مادری برای حضرت آدم و حوا بود و حضرت آدم همانند سایر فرزندها از پدر و مادر متولد شد؛ منتها آنها غیرمسئول بودند، سطح درک آنها ضعیف بود، در بین آنها خدای سبحان آدم را انتخاب کرد، برای اینکه خدا فرمود آدم را ﴿عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ ترجیح داد این از چند نظر باطل است. اولاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به خوبی روشن خواهد شد که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ مسیحیها که میگفتند عیسی ابنالله است، توهّمشان این بود که چطور میشود کسی پدر نداشته باشد و بدون پدر به دنیا بیاید. آنگاه ذات اقدس الهی فرمود چطور کسی بدون پدر و مادر به دنیا میآید، بدون پدر نمیتوان او را به دنیا آورد ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ﴾ خب اگر آدم، پدر و مادر داشت مثل افراد دیگر بود، این چه احتجاجی است قرآن میتواند با مسیحیها در میان بگذارد؛ بفرماید شما درباره عیسی نگویید عیسی ابنالله است، برای اینکه عیسی مثل حضرت آدم است خب آنها میگویند حضرت آدم که پدر و مادر داشت این یک دلالت خیلی روشنی است بر اینکه عیسی(سلام الله علیه) از این جهت که پدر نداشت مثل حضرت آدم است و آدم یقیناً پدر نداشت. البته روایاتی هست که قبل از آدم نسلهایی بودند و بودند و بودند روایاتی هم هست؛ اما آنها منقرض شدند این نسل فعلی به حضرت آدم و حوا میرسد و حضرت آدم و حوا از کسی به دنیا نیامدند، نه پدری داشتند نه، مادر؛ منتها حالا چگونه از این خاک خلق شدند جزء برنامههای عادی بود، غیرعادی بود، کوتاه مدت بود، درازمدت بود بالأخره تکامل بود حالا یا سریع یا بطی اینچنین نیست که خاکی انسان بشود و این مراحل را طی نکند طی میکند حالا اگر عادی بود جزء برنامه درازمدت است، غیرعادی بود، خرق عادت بود میشود برنامه کوتاهمدت و معجزه. مثل اینکه الآن معصوم به اذن الله از خاک انسانی را خلق بکند. غرض این است که این آیهای که در پیش داریم به خوبی دلالت میکند بر اینکه حضرت آدم(سلام الله علیه) فرزند کسی نبود.
مطلق بودن معنای ﴿علی العالمین﴾
اما سرّ اینکه فرمود: ﴿عَلَی الْعَالَمِینَ﴾ این اطلاق دارد، چون وقتی که از دور خدای سبحان تصمیم خود را بیان میکند میفرماید بشریّت در یک طرف، این افراد هم یک طرف، اینها در بین بشر و از دیگران افضلاند. بر فرض همه افرادی را که خدا بعداً خلق میکند از آنها هم باخبر است،؟ چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ این یکی را بر دیگران ترجیح میدهد دیگرانی که یکی پس از دیگری میآیند آنها را امت این قرار میدهد این را امام و نبی و رسول آنها قرار میدهد، اگر این کلمه فقط مشتمل بر آدم بود که «ان الله اصطفی آدم علی العالمین» باز قابل توجیه بود، چه رسد به اینکه مشتمل بر سه، چهار گروه دیگر است یعنی آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر عالَمین ترجیح داد سه گروهش در وقتی خلق شدند که عالمین بود و این هم را بر اساس تغلیب فرمود. اولاً نیازی به تغلیب نیست. ثانیاً مسئله، مسئلهٴ تغلیب هست، ثالثاً آن آیهای که در پیش داریم به صورت صریح روشن میکند که حضرت آدم فرزند کسی نبود.
چگونگی پیدایش محبت راستین در روایات
اما مطلبی که مربوط به بحثهای قبل از این شاید مورد رجوع آقایان باشد این بحثهایی که مربوط به محبت است آن را لابد در این جوامع روایی حتماً ملاحظه میکنید که انسان چطور بشود که محبّ خدا باشد چون علاقه خود به خود پیدا نمیشود، بخشی مربوط به «باب العبادة» بود، بخشی مربوط به «باب الحبّ و بغض فی الله» بود، بخشی مربوط به «باب الذم الدنیا والزهد فی الدنیا» بود و امثال ذلک.
اما راههایی که در کتابهای اخلاقی نشان میدهند، انسان پرهیز از لذایذ طبیعی که بکند ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ﴾ آنها که برطرف بشود انسان راه محبت راستین را طی میکند. یکی از راههایی که نشان دادند همان مسئلهٴ فضیلت جوع و مذمّت پرخوری است. مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در محجّه جلد پنجم از این محجّههای هشت جلدی، صفحهٴ 146 مسئله فضیلت جوع و ذمّ شَبع و پرخوری را ذکر میکنند تا میرسند به صفحهٴ 149 آن روایت را اینجا ذکر میکنند که «روی أنّ أبا جُحَیْفِه تَجَشّأ فی مَجلس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» در مجلس او خب این معلوم بود که عدهای نشسته بودند «تَجشّأ» همان آروغ زدن، «جُشّاء» همان آروغ است. «تجشّأ فی مجلس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقال له» حضرت به او فرمود: «أقْصِرْ مِن جُشاٰئِک فإنّ أطول الناسِ جوعاً یوم القیامةِ أکثرهم شَبعاً فی الدنیا» این روایت را در سُنن ابن ماجه، «کتاب الأطعمه» باب پنجاه هم میبینید و کتاب ترمذی هم این روایت را نقل کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است