- 63
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش نوزدهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش نوزدهم"
اشتمال قرآن کریم بر محکم و متشابه
ضرورت وجود متشابهات در قرآن کریم
راز ارجاع آیات قرآن کریم به کلام معصومین (علیهم السلام)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
تبیین اصل پنجم
در این مسئله که چرا قرآن کریم مشتمل بر متشابهات است، آرای گوناگونی بازگو و نقد شد و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) پنج مقدمه ذکر کردند و ده نتیجه گرفتند که نه مقدمه در آن پنج تا منحصر است و نه نتایج در این ده تا محصور؛ منتها رئوس مسائل همین است.
مقدمه پنجم و اصل پنجم این است که قرآن کتابی است برای همه انسانها در هر عصری یعنی «کلیٌ و دائمٌ»، لذا فرمود: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ . اکثری مردم کسانیاند که درک آنها از حس تجاوز نمیکند یا در بین مردم کسانیاند که فقط در محور حس ادراک میکنند. اگر قرآن کریم بخواهد معارفش را طوری تبیین کند که در حد معقول باشد، اکثری انسانها یا آنها که در محدوده حس میاندیشند، محروم میمانند و اگر بخواهد کارهای خدا و اوصاف الهی را به طور ساده و بسیطی که همگان بفهمند بازگو کند قرآن دارای متشابهاتی خواهد شد بدون محکم، زیرا توده مردم از این معانی حسی، همان معنای محسوس را درک میکنند و چون قدرت تجرید ندارند به آن معارف عقلی راه پیدا نمیکنند، قهراً مجسمهای خواهند شد، نظیر اشاعره. بنابراین چاره جز این نیست که معارف قرآن کریم را طوری تبیین کنند که همگان حتی حسّیون بفهمند و در کنارش یک سلسله اصولی باشد که بگوید این معارف در مرحله حس خلاصه نمیشود. یک وقت است که اوصاف خدا را ذکر میکنند یک وقت است که افعال خدا را بازگو میکنند. کار خدا عبارت از دستور دادن امر کردن نهی کردن بازخواست کردن سؤال کردن به بهشت فرستادن به جهنم اعزام کردن و امثال ذلک است. اینگونه از مسائل خداشناسی را اگر بخواهند برای توده مردم تبیین کنند، توده مردم از خدای سبحان چیزی ادراک میکنند که از یک فرمانروا ادراک میکنند؛ خیال میکنند سخن خدا نظیر سخن یک امیر است، پاداش و کیفر الهی همانند پاداش و کیفر امراست، ظهور خدا، دیدار خدا، لقای حق نظیر لقای امیر است و امثال ذلک.
اگر معارف را در سطح حس بیان کنند بازدهاش جز تجسیم چیز دیگر نیست که اشاعره گرفتار آن شدند و اگر بخواهند آن معارف را به صورت همان بیانهای معقول نه محسوس بیان کنند اوّلاً این شدنی نیست، چون بحثهای قرآن فقط دربارهٴ توصیف خدا نیست که خدا چیست، نظیر سورهٴ مبارکهٴ «توحید» کارهای خدا، امر و نهی خدا، بهشت و جهنم خدا، احتجاجات خدا، انزال کتاب، ارسال رسول مسئله سؤال همه مطرح است. خدا سؤال میکند اینها در جواب خدا چنین میگویند اینها هم مطرح است. خب، اینها را که نمیشود فقط به صورت معانی تجریدی بازگو کرد. بر فرض ممکن باشد که همه اوصاف و افعال خدا به زبان تجرید بیان بشود فقط گروهی خاص که اوحدی از انسانها را تشکیل میدهند میفهمند، اکثری محروم میشوند. بنابراین چاره جز این نیست که قرآن کریم اَحکام خدا و افعال خدا را به صورتی بیان کند که همگان بفهمند حتی حسّیون و در کنارش اصولی باشد که این معانی را تجرید کند این مقدمه پنجم.
نتیجهٴ اول: اشتمال قرآن کریم بر محکم و متشابه
نتایجی که از این پنج مقدمه میگیرند گرچه اینطوری که الآن عرض میشود با این سبک در کتاب شریف المیزان تنظیم نشد، ولی نظم صناعیاش همین است که عرض میشود. نتیجه أولی این است که قرآن کریم مشتمل بر محکمات و متشابهات است؛ بعضی از آیات محکماند بعضی از آیات متشابه و آن را همین آیه محل بحث بیان میکند که ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ این نتیجه اول .
نتیجهٴ دوم: ضرورت وجود متشابهات در قرآن کریم
نتیجه دوم آن است که این تقسیم، تقسیم ضروری است؛ اینچنین نیست که ممکن بود همه آیات محکم باشد ولی معذلک بعضی محکم شد بعضی متشابه. آیات در نشئه طبیعت چارهای جز اشتمال بر تشابه ندارند، مثل اینکه سیل و باران در نشئه طبیعت بدون کف نخواهد بود، مثل اینکه پیدایش انسان و حیوان در جهان طبیعت بدون شرور نخواهد بود؛ ممکن نیست در جهان حرکت تصادف و برخورد نباشد، چون همگان در حرکتاند و این حرکت برخورد ایجاد میکند. اگر بگوییم حرکت طوری تنظیم بشود که هیچ برخوردی نباشد نه عمداً نه سهواً یعنی تمام ذرات موجودات عالَم طبیعت نه تنها عالِم و عاقل و عادل باشند، بلکه عالِم عاقل عادل معصوم باشند که اشتباهاً هم هیچ نسیمی هیچ شکوفهای را صدمه وارد نکند، میشود بهشت که تمام موجودات بهشت معصوماند عالَمی در این حد خدای سبحان فراوان آفریده، فرشتهها اینطورند بهشت اینطور است و امثال ذلک.
دیگر نشئه طبیعت نیست لازمهاش آن است که عالم طبیعت و دنیا خلق نشود و لازمهاش آن است که نشئه تکامل خلق نشود و وجود ناقص در همین عالم نشانه کمال این عالَم است، چون هر کس به جایی رسیده است از همین قوس صعود در نشئه حرکت حرکت کرده است. همانطوری که پیدایش شرور در نشئه طبیعت ضروری است؛ منتها مقصود بالعرض است پیدایش کف در سیل خروشان ضروری است؛ منتها مقصود بالعرض است پیدایش تشابه در آیات ضروری است، منتها مقصود بالعرض است این هم نتیجه دوم .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ مثل اینکه لازم نیست همه آب کف باشد آبی هست و کفی هست یا لازمهاش این نیست که همه موجودات زیانبار باشند بعضی سودمندند بعضی زیانبار. در جهانبینی فرق نمیکند اگر ما بگوییم «الف» سودمند است و «باء» زیانبار اگر کسی بگوید چرا «باء» زیانبار است و «الف» سودمند نیست بالعکس باشد، اگر بالعکس هم بکنیم باز همین سؤال هست در جهانبینی سؤالهای علمی مطرح نیست [بلکه] سؤالهای عقلی مطرح است؛ نمیشود گفت چرا جهان طبیعت زیانبار دارد چون نشئه، نشئه حرکت است. اگر کسی سؤال کند چرا «الف» سودمند است و «باء» زیانبار، بسیار خب اگر «باء» سودمند باشد «الف» زیانبار باز همان سؤال اول سر جایش محفوظ است و حرکت باشد الفاظ باشد همگان بفهمند کارهای خدا را هم ترسیم بکنند و مسئله تشابه پیش نیاید این شدنی نیست. خدا جهنم دارد بهشت دارد دیدار دارد سخن دارد گفتار دارد اینها را میخواهند برای توده مردم بیان کنند، توده مردم جز اینکه از تجلّی حق آمدن میفهمد از ظهور حق و دیدار و لقای حق دیدن میفهمد اینچنین نیست، همان بحثهایی که در مسئله رؤیت شد نشانه اینگونه از مباحث است. مرحوم ابنبابویه قمی(رضوان الله علیه) در کتاب قیم توحید در بحث رؤیت سخن ظریفی را از ابیبصیر نقل میکند ـ ابیبصیر خب اعما بود ـ در حضور امام صادق(سلام الله علیه) به حضرت عرض کرد که آیا مؤمنین ذات اقدس الهی میبینند، فرمود آری قبل از این نشئه هم دیدهاند، بعد فرمود هماکنون هم میبینند، مگر ابیبصیر الآن تو خدا را نمیبینی؟! به ابیبصیر کور میگوید؛ بعد از یک لحظه تأمل به ابیبصیر میگوید ابیبصیر مگر تو خدا را نمیبینی هماکنون میبینی؟! ابیبصیر به حضرت عرض کرد من این روایت را از قول شما نقل بکنم یا نکنم، فرمود نقل نکن برای اینکه وقتی برای توده مردم نقل کردی از دو حال بیرون نیست یا همین ظاهر را میگیرند، یک محذوری دارد یا حرف مرا رد میکنند این هم محذور آخر دارد، من به تو گفت. مرحوم ابنبابویه قمی این را در کتابش برای خواص نقل میکند .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ محکمی نظیر ابیبصیر آن بحثهای «وَمَن یَحتَمِلُ مثل ما یَحتملُ ذَریحٌ» که بحثش قبلاً گذشت.
پرسش:...
پاسخ: بله برای آنها دیگر تشابه نیست، آنها قدرت دارند که این لفظ را بر آن معنای معقولشان تطبیق کنند نه بر معنای محسوس.
پرسش:...
پاسخ: امام خواست که بعضی از معارف را به بعضی از خواص بفرماید دیگر، این محذوری ندارد، اما توده مردم دسترسی ندارند.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، چون قرآن برای توده مردم که نیامده برای همه مردم آمده یعنی برای اکثری که نیامده [بلکه] برای همه مردم آمده.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون کتابی است برای همه، آنوقت نمیشود گفت برای خواص یک قرآن دیگر نازل بکنند برای عوام یک قرآن دیگر نازل بکنند اینچنین که نیست، پس یک کتاب است این یک کتاب طوری حرف میزند که اگر «فی قلبه زیغ» نباشد میگوید من اگر ظاهر این معنا را نمیفهمم ﴿آمَنَّا بِهِ﴾، ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ﴾ و به اهلش هم مراجعه میکنند و آن اهل، قدرت دارند که محکمات را سایهافکن متشابهات قرار دهند و این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را در کنار ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ بگذارند، در کنار ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ بگذارند اگر این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ سایهافکن همه آیات متشابه باشد، هیچ محذوری ندارد. پس وجود تشابه یک امر ضروری است.
پرسش:...
پاسخ: بله، یعنی نمیشود کارهای خدا را انسان بیان بکند به طوری که همگان بفهمند و با الفاظ حسی نباشد.
پرسش:...
پاسخ: هست؛ منتها میشد قرآن برای خواص یعنی طوری بیان بکنند که با اصطلاحات نظیر تجلی باشد نظیر معقول باشد مدام کلمه معقول مدام کلمه مجرّد مدام کلمه منزه در کنارش باشد، ولی وقتی به مردم بگویند روزی خدا را میبینی، روزی به لقای حق میروی، بالأخره خدا از تو سؤال میکند همین حرفها را که به توده مردم میزنی آن معنای حسی را میفهمند، بالأخره قرآن برای همه مردم هست حتی مستضعف فکری یا نه؟ اگر اکثری مردم کسانیاند که بیش از حس نمیفهمند و قرآن هم برای هدایت همه آمده است، چه اوحدی چه اکثری باید به زبان همه حرف بزند به زبان مردم، وقتی مسئله بهشت و جهنم مطرح میشود مسئله سؤال و جواب مطرح میشود مسئله بازخواست و احتجاج مطرح میشود طوری باید حرف زد که مردم بفهمند، مردم از این حرفها همان معانی حسی را میفهمند این میشود متشابه.
اگر آن محکمات نباشد بازدهش همان تجسیمی است که اشاعره مبتلا شدند، اگر محکمات باشد اوحدی خوب میفهمد و توده مردم اجمالاً میفهمند که خدا را میبینند، اما نه با چشم، چطور میبیند را اصلاً متوجه نیست میگوید: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ پس اشتمال قرآن بر متشابه یک امر ضروری میشود. نظیر آن دو تا مثال تکوینی کسی بگوید چرا در عالَم شروری هست خدای سبحان میخواست طوری درختان را خلق بکند که هیچ میوهای فاسد نشود و هیچ آسیبی به هیچ میوهای نرسد، میگوییم اینگونه از درختان را خدا فراوان دارد آن در بهشت است، موجودات نشئهای که همهشان عالم و عاقل و عادل و معصوم نیستند و همه در حرکتاند برخورد دارند. باد میخواهد مسیر خودش را طی کند این درخت هم میخواهد ثمر برساند، خب آن باد میآید شکوفهاش را میریزد این میشود تصادف، همه میخواهند راه بیفتند. بگوییم اشتباه نکنند یعنی همه عاقل و معصوم باشند موجودات اینچنینی خدا زیاد خلق کرده: ملائکه هستند بهشت است که اینچنین است و امثال ذلک. دیگر دنیا نیست بگوییم این آتش وقتی به خانه مظلومی رسیده نسوزاند این دیگر آتش دنیا نیست، بسوزاند میشود ضرر بالعرض؛ نشئه حرکت بدون برخورد و آسیب نخواهد بود، سیل بدون کف نخواهد شد، حرف بدون تشابه نخواهد شد. یک وقت است کسی یک کتاب عقلی یا عرفانی مینویسد برای خواص اوّل و آخر کتاب هم میگوید خواندن این کتاب برای توده مردم حرام است، نظیر کتابهایی که بسیاری از بزرگان اهل معرفت نوشتهاند، چون او به زبان اوحدی اصلاً حرف زده است [و] اصلاً به زبان توده مردم حرف نزد، لذا از اوّل کتاب تعهّد کردند که افشای اسرار برای غیر، اهل حرام است و کتمان اسرار، برای اهل بر خلاف ادب، این را گفتند ولی آن برای اوحدی از انسانهاست در طول تاریخ، اما کتاب مردمی نیست کتاب مردمی آن است که معارف را طوری بیان کنند که او بفهمد، اما مبادا بد بفهمد در کنارش محکمات هست. پس اشتمال قرآن بر امر متشابه یک امر ضروری است «لابد منه» است این هم نتیجه دوم.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟! همان اهلبیت مشخص کنند دیگر، کتاب مردمی است، همین کتاب مردمی.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ همان اهلبیت(علیهم السلام) باید متشابهات را به محکمات ارجاع بدهند تخصیص به عهده اینهاست تقیید به عهده اینهاست بیان ذیالقرنیة به عهده اینهاست، مبیّن میخواهد.
پرسش:...
پاسخ: لذا بیانات خود ائمه هم مثل قرآن فرمود محکم و متشابه دارد. خود ائمه فرمودند بیان ما ناسخ و منسوخ دارد محکم و متشابه دارد تأویل و تجرید دارد، مثل قرآن است دیگر، آنها هم امام همه مردماند آنها هم مفسّر و مبیّن همه مردماند ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخنانش محکم و متشابه دارد، ائمه فرمودند حرف ما مثل قرآن است. آنها هم امام همهاند میخواهند به همه بفهمانند، آن نمونه «مَن یَحتملُ مِثل ما یَحتمِلُ ذَریح» که در چند روز قبل بیان کردیم همین است.
بیانات اینها هم در خود روایات دارد که محکم و متشابه دارد اگر کسی بخواهد با همه مردم دربارهٴ اسرار عالم سخن بگوید که حالا غیر از این نیست. یک وقت با همه مردم درسهای مردمی میدهد در سطح حس این محذوری ندارد، مثل راهسازی چاهسازی احداث ساختمان احداث راه ممکن است کسی بیاید برای همه مردم دستور جهاد سازندگی بدهد این مشکلی ندارد، چون هرچه بگوید در حیطه حس است آن هم حسی میفهمد، اما اگر کسی پیام ﴿عَالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ را به گوش مردمی برساند که جز شهادت چیزی نمیفهمند اینجا مشکل اشتمال بر تشابه دارد. سخن ﴿عَالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ را احکام غیب و شهادت را برای کسانی بیان کند که آنها جز شهادت چیزی نمیفهمند. این سخن جز اینکه مشتمل بر متشابه باشد اشکال دیگر ندارد و اما چون متشابه زیانبار است یک سلسله آیاتی باید باشد سایهافکن که روشن کند این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ محکمترین آیه است، هر کسی میرود با آیهای برخورد کند که بر معنای حسّی حمل کند فوراً میگوید: ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ خدا را میبینیم اما نه با دیدن ظاهری، چیست که میداند. همین مقدار برای توده مردم کافی است خدا از انسان سؤال میکند جواب میشنویم حرف میزند، اما چطور است نمیدانم، این کافی است برای توده مردم این امر دوم.
نتیجهٴ سوم: کیفیت رابطه محکم و متشابه
نتیجه سوم این است که رابطه محکم و متشابه رابطه مادر به معنای دایه است نه رابطه مادر به معنای عامل تولید. محکم، متشابه نمیزاید [بلکه] محکم دایه متشابهات است که این را در مهد خود میپروراند که قهراً میشود امّالکتاب.
پرسش:...
پاسخ: مولود همان ضرورت است، مثل اینکه کف را کسی نزایید ولی این سیل، کف را از بین میبرد.
پرسش:...
پاسخ: آیات است دیگر، مثل اینکه ﴿فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً﴾ ، «فاحتمل المحکُم متشابهات»، «فاحتمَلَ الخیرُ ضارّات».
پرسش:...
پاسخ: یعنی این دو قسم است، این یکی لازم به تبع است، مثل اینکه موجودات عالم طبیعت بعضی نافعاند بعضی ضرر دارند باران تند که میآید یک مقدارش آب است یک مقدارش کف است، اینطور است دیگر، این به تبع است دیگر یعنی کف ضرورتا هست بله هست.
پرسش:...
پاسخ: تقسیم که میشود معنایش این نیست که هر دو را خدا خواست که؛ این نشئه جز این نمیتواند باشد.
پرسش:...
پاسخ: آنکه تکرار میشود هر دو را خدا خواست، مثل اینکه همان اشکال شرور که چرا خدا مار و عقرب آفرید چرا شر در عالم طبیعت است عالمی باشد بیدردسر بیشر فراوان است، عالم فرشتهها اینطور است قبل از این نشئه اینطور است بعد از این نشئه اینطور است بهشت اینطور است و امثال ذلک، ما عالم حرکت داشته باشیم همهشان عالم و عاقل و عادل و معصوم، دیگر عالم حرکت نیست هیچ کسی به هیچ کسی آسیب نرساند این دیگر عالم حرکت نیست، آبی داشته باشیم کف نکند اینجا دیگر این عالم نیست، معارف غیب و شهادت را به توده مردم بفهمانیم و مشکل تشابه پیش نیاید این قابل نیست. پس نتیجه سوم هم این است که رابطه محکم و متشابه رابطه دایه و فرزند است که میپروراند نه میزاید.
نتیجهٴ چهارم: اضافی بودن محکمات و متشابهات
چهارم این است که اِحکام و تشابه یک امر اضافی است ، حالا تا چه کسی در چه حدی از حس باشد تا چه کسی در چه حدی از عقل باشد تا چه کسی چه مبنایی داشته باشد. بعضی آیات هست که نزد عدهای محکم است، آنها صاحبنظراناند که توانستند متشابهات را به محکمات برگردانند و از این آیه به خوبی معنای محکم استنباط کنند، بعضی هستند که راجلاند نتوانستند ارجاع بدهند چیزی را کهی محکم میداند ممکن است دیگری متشابه پندارد، نظیر همین ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَ وُسْعَهَا﴾ که نزد ما جز محکمات است امام رازی آن را متشابه میداند . نوعاً اشاعرهها و جبریهها آن را متشابه میدانند، اما اِحکام ممکن است مطلق باشد یعنی آیهای داشته باشیم که همگان آن را مطلق بدانند، نظیر ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ اما تشابه همواره نسبی است، یک تشابه مطلقی ما نداریم که آیهای متشابه باشد «عند الکل و لدی الکل حتی عند المعصومین و اوحدین» اینچنین نیست.
نتیجهٴ پنجم: تفسیر متشابهات در سایهٴ محکمات
نتیجه پنجم آن است که محکمات، مفسر متشابهاتاند و اینجا مسئله «ان القرآن یفسر بعضه بعضاً» روشن میشود برای اینکه کل متشابهات به محکمات برمیگردد و کل محکمات هم به آن امّ برمیگردد نه امّهات، پس قرآن یک واحد منسجمی است که یک اصل است که همه را تبیین میکند، چون «هن امهات الکتاب» نبودند ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ بودند، شاید آن امّ همین کریمه ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ باشد که هیچ آیهای هم مثل این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ در قرآن نیست که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ اینقدر قوی است که لیس کمثل این قول، قول دیگر پس «ان القرآن یفسر بعضه بعضاً».
پرسش:...
پاسخ: به هر تقدیر «کاف» اگر زائده نباشد ادق است، اگر زائده باشد دقیق که بحثش قبلاً گذشت. اگر «کاف» زائده نباشد معنای خیلی عمیق دارد، اگر زائده باشد که معنای عمیق دارد، به هر دو حال از تشابه بیرون است و اما نتایج پنجگانه دیگر به این نظم در المیزان نیامده، این پنج نتیجه در همان محور احکام و تشابه است.
راز ارجاع آیات قرآن کریم به کلام معصومین (علیهم السلام)
پرسش:...
پاسخ: خود آیه ما را به معصوم ارجاع داد، فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ ما قبل از اینکه به حدیث ثِقلین تمسّک بکنیم به خود قرآن تمسّک بکنیم. در آن اوایل بحث که علوم قرآن بود گذشت اگر کسی از ما سؤال کند چرا سخنان معصومین ائمه(علیهم السلام) حجت است میگوییم پیامبر گفته، اگر سؤال بکنند خب پیامبر که فرمود: «انی تارکٌ فیکم الثقلین» چرا حرف پیامبر حجت است؟ میگوییم خدا گفته: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾، «اذا بلغ الکلام الی الله» دیگر سؤال قطع میشود، چون به حجت بالذات میرسیم.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ خود قرآن به ما فرموده است که مرا با معصوم بیان کنید، آنوقت ما وقتی این آیات را کنار هم میگذاریم، میبینیم خود قرآن بعد از ارجاع متشابهات به محکمات میگوید: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾، ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ خود قرآن میگوید پیامبر هر چه گفته است اطاعت کنید و پیامبر فرمود: «انی تارکٌ فیکم الثقلین».
پرسش:...
پاسخ: اگر لازم بود میفرمودند، معلوم میشود معنایش روشن است یا کُنهاش را نباید جستجو کرد.
پرسش:...
پاسخ: نرسیده است ما فحص میکنیم به مقداری که از شواهد عامه قرآنی و روایی مدد گرفتیم، بهره میگیریم وگرنه ساکتیم.
سرّ حجیت ظواهر قرآن
پرسش:...
پاسخ: آن ظاهر قرآن که حجت است، چون خود ائمه ما را ارجاع دادند به ظاهر قرآن، خود ائمه فرمودند جایی که تخصیص لازم باشد، تقیید لازم باشد، بیان لازم باشد ما میگوییم، بقیه ظاهرش حجت است به خود قرآن مراجعه کنید، خود آنها هم ما را به قرآن ارجاع دادند.
تأویل و ثمرات آن
اما فروع و نتایج پنجگانهٴ دیگر، قرآن نظیر کتابهای علمیِ بشر نیست که آن عالِم در هنگام تألیف کتاب هر چه بلد بود گفت، همین است. دیگر باطنی ندارد آن حکیم، آن فقیه، آن اصولی هر چه بلد بود همین است و انسان میتواند با استفاده از قوانین فهمِ فن آن فن را خوب بفهمد [و] به مقصودش پی برد، اما قرآن که کلام ذات اقدس الهی است اینچنین است که خدا هر چه دانست به همین بیان گفت یا این الفاظ یک شبکههایی به چشم آدماند که انسان پشت دیوار این الفاظ را ببیند. چرا خدای سبحان مکرّر فرمود من این آیات را به عنوان مَثل ذکر کردم؛ ﴿وَتِلْکَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ ؛ ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ ؛ ﴿ضَرَبْنَا﴾ برای آنها ﴿مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ ضرب مَثل کردم، تصریف مَثل کردم. بعد هنگام توصیف بهشت میفرماید میدانید مَثل بهشت چیست ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ﴾ خب خود بهشت چه؟ چرا مَثل ذکر میکنید.
فرمود مَثل بهشت این است که باغی است، درختهایی دارد، نهرهایی دارد، پس خود بهشت چیست، اینکه شد مَثل بهشت که. وقتی به دست مفسّرِ سادهلوح میدهید این مَثل را به معنای وصف میگیرد، خب کجا مَثل به معنی وصف بود مَثل به معنی مَثل است، وصف به معنی وصف ضرب مثل چیز دیگر است.
﴿وَتِلْکَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ﴾ که در بسیاری از این موارد میفرماید مَثل است.
بنابراین پشت این شبکهها و میلههای آیات و سُوَر معارفی دیگر است که انسان وقتی از این آیات و سُوَر میگذرد معانی ظاهریاش را میفهمد توان آن را داشته باشد که پشت این الفاظ را بفهمد میبیند یک معارف عمیقی کنار اوست، وقتی به آن معارف عمیق رسید باز در حیطه علم حصولی و تصور و تصدیق و قضایای ذهنی و علمی است، از آن به بعد هم میفهمد حقایقی در متن خارج هست که این معارف عقلی تازه سرپُلی است برای آن حقایق خارجی، آنجا را دیگر با علم حضوری باید فهمید، نه علم حصولی آنجا چیزی نیست که به چنگ کسی بیاید انسان باید به حضور او برود گرچه حقیقت علم اینطور است که عالم به خدمت علم میرود نه علم به نزد عالِم بیاید، نه اینکه ما الفاظی را بشنویم یا نقوشی را در کتاب ببینیم تجرید بکنیم خود را ساکن و راکد بپنداریم بعد بگوییم ما تجرید کردهایم انتزاع کردیم از احساس به تخیّل بعد توهّم بعد تعقّل این را بالا آوردیم و فهمیدیم خود را صدرنشین بدانیم اینچنین نیست، ما همواره داریم میرویم آن خودخواهی نمیگذارد که بگوییم ما دنبال علم داریم میرویم خیال میکنیم ما ساکنیم و علم را به حضور ما میآوریم، علم حقیقت موجودی سرِ جای خود محفوظ چه ما باشیم، چه نباشیم قبل از میلاد ما بود، بعد از مرگ ما هم هست یک حقایق علمی است.
این نفس بالا میرود به خدمت علم بار مییابد اگر برسد، علم هرگز به حضور عالم نمیآید عالم به خدمت علم میرود، اینها تازه در حدّ علوم حصولی، ماورای آن معارف حقایقی است که قرآن از آنجا حکایت میکند این را میگویند تأویل قرآن که در بحثهای قبل گذشت که ذات اقدس الهی فرمود روز قیامت تأویل قرآن فرامیرسد؛ ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ آنجا دیگر سخن از تفسیر نیست، تفسیر چه به ظاهر، چه به باطن تفسیر است و لفظ است و مفهوم و علم حصولی، تعبیر عین خارجی است، نظیر اینکه یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ﴾ تأویل میشود وجود خارجی، وجود خارجی را با علم شهودی میبینند نه با علم حصولی درک کنند، این هم نتیجه بحث.
آگاهی اهل بیت (علیهم السلام) از تأویل قرآن
هماکنون کسانی هستند که دستشان به تأویل قرآن میرسد و آن عترت طاهره است تأویل قرآن که هماکنون در کتاب مکنون هست، هماکنون در امالکتاب هست، ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ هست به استناد آیه تطهیر سورهٴ «احزاب» اهلبیت عترت طاهره(سلام الله علیهم اجمعین) به حقیقت قرآن که تأویل خارجی است رسیدند یعنی تا آنجا که لفظ تاب دارد، تا آنجا که سخن از مفهوم و معناست که اینها میدانند آنجا که سخن از علم نیست، سخن از عین است آنجا که سخن از علم حصول نیست، علم حضور و شهود است اینها میدانند.
خب این معنا که سیر بحث به اینجا رسید غیر از آن است که انسان تلاش بکند بگوید که ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ تا ما بگوییم ائمه(علیهم السلام) تأویل قرآن را میدانند و تأویل را همان تفسیر، تفسیر کنیم، آن طوری که در کتابهای نوع مفسّرین آمده، تأویل حساب دیگری دارد، تفسیر حساب دیگری دارد، کُنه قرآن و حقیقت عینی خارجی آنجا که سخن از آسمان و زمین هم نیست، آنجا جای تأویل قرآن است که در قیامت ظهور میکند و عترت طاهره دستشان به آن تأویل میرسد.
کیفیت دستیابی انسانها به معرفت ذاتی حق تعالى
نتیجه بعدی که نتیجه نهم خواهد بود این است که قرآن در همان سیر معنوی یک سیر طولی دارد، چون حبلالله هست و این حبلالله یک طرفش به دست خداست، جایی نمیرسیم که تمام بشود هر معنای دقیقی که استنباط بکنیم ادق از اوست؛ منتها در پرتو محکمات که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ سایهافکن روی همه اینهاست و اینچنین نیست که اگر دست ما به آن معنی بالا نرسد بگوییم پایینی ناسخ بالایی است، نه پایینی برای پایینمردان است، بالایی برای بالامردان نباید گفت: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نقض شده است نه آن سرِ جایش محفوظ است ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ برای ماهاست ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ برای اوحدی ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ را دیگران گرفتند ﴿جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ﴾ را حداکثر ما بگیریم، نباید گفت آن یکی نسخ شد، نباید گفت ما حالا که دستمان به آن بالایی نرسید کس دیگری نیست که دستش به آن بالایی برسد اینطور نیست، کسانی هستند که دستشان به بالا برسد خلاصه. پس ما را از همین پایین گرفتند کمکم سیر دادند گفتند بروید بالا و اوایل گفتند تقوا داشته باشید، بعد گفتند تا میتوانید باتقوا باشید، بعد میگویند نه به اندازهای که میتوانید، بلکه آنچه شایسته اوست باتقوا باشید دیگر انسان دست و پای خود را نمیشناسد آنجا .
در تقوا اینطور است، در جهاد همینطور است، در معرفت همینطور است ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آن معنا که اصلاً ذات اقدس الهی اکتناه نمیشود، اما آن مقداری که شایستهٴ بشر است که انسان متکامل به آنجا برسد او را میگوید حقالمعرفة، خدای سبحان کسانی را که قیامت را منکرند یا توحید را منکرند یا رسالت و نبوت را منکرند در چند جای قرآن در همین زمینهها میفرماید: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ؛ آنها آنطوری که خدا را باید بشناسند نشناختند آن «ما عرفناک حق معرفتک» درست است انسان به هر جا برسد معرفتش با اعتراف آمیخته است یعنی انسان درباره اندیشههای دیگران میتواند عارف بشود بگوید من فهمیدم که ایشان چه میگویند، اما درباره ذات اقدس الهی معرفت میسّر نیست، همواره معرفت به علاوه اعتراف است انسان به هر اندازه ترقّی کند «ما عرفناک حق معرفتک» که اعتراف به جهل است در کنار او هست اصولاً هر پایینی نسبت به بالایی شناختش معرفت به علاوه اعتراف هست هر پایینی نسبت به بالایی اینطور است، هر مقیّدی نسبت به مطلق اینطور است و کل چون نسبت به ذات اقدس الهی مقیّدند اینطور است وگرنه مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد که امام صادق(سلام الله علیه) فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تمام مدّت عمر به اندازه فکر خودش با کسی حرف نزد؛ «ما کلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقلهِ قطّ» این از آن غرر روایاتی است که مرحوم کلینی نقل کرد یعنی در تمام عمر شریف شصت و سه سالهاش با هیچ کسی به اندازه فکر خود حرف نزند، چون کسی نمیتوانست بفهمد. آنوقت شارحان اصول کافی اول مرحوم صدرالمتألهین، بعد سایر محقّقین اینها همه گفتند عترت طاهره مستثنا هستند برای اینکه اینها غیر نیستند، اینها آنجا یک نورند اینجا که وقتی آیه مباهله میآید اینها ﴿أَنْفُسَنَا﴾ میشوند، آنجا هم که یک نورند پس هر چه حضرت به کُنه عقل خود سخن بگوید اینها میفهمند چه اینکه گفت و اینها هم فهمیدند وگرنه توده صحابه سلمانها، اباذرها و امثال ذلک اینها خطبههای حضرت را معرفت به علاوه اعتراف داشتند یعنی خوب نمیفهمیدند به اندازه کُنه عقل خود با مردم سخن نگفت، چون نمیفهمیدند. اصولاً هر مطلق نسبت به مقیّد مادون اینطور است و هر مقیّد مادون نسبت به مطلق مافوق معرفتش به علاوه اعتراف است.
درباره معارف اینطور است؛ هر اندازه که انسان جلوتر برود باز اعتراف دارد که «ما عرفناک حق معرفتک» اما خدای سبحان یک عده را میستاید، در ذمّ و نکوهش عده دیگر میفرماید اینها آنطوری که خدا را باید بشناسند نشناختند ﴿وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ خب معلوم میشود یک عده آنطوری که خدا را باید بشناسند شناختند یعنی آنطوری که موظفاند نه آنطوری که خدای سبحان هست. پس آن آیات بالاتر برای کسانی که در مرتبه بالاترند که آن هم حد ندارد، آیات وسطی هم برای متوسّطین، آیات نازله برای نازلین، حالا ببینید این درجات را قرآن چگونه ترسیم میکند.
تبیین مراتب درجات قرآن کریم
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ما چون آن ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ در ذهن ماست همان را مقیّد ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ قرار میدهیم از کجا میدانیم؟
پرسش:...
پاسخ: این حج تسکعی که لازم نیست عبادت تسکعی که لازم نیست این استطاعت چون آدم ندارد لازم نیست اگر کسی تسکع را بر خود تحمیل کرد بالاتر رفت یا نرفت؟ رفت.
پرسش:...
پاسخ: بله آن ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ، ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ عقلایی است نه عقلی است، این ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ تسکعی، تسکع عقلایی است نه عقلی است. حالا اگر کسی این رنج را بر خود تحمیل کرد و رفت، ممدوح است دیگر این برای ما توده مردم است که میگویند شما اسراف نکنید. یک وقت است انسان به جایی میرسد که خودش میزان تشخیص اسراف و عدم اسراف است، الآن کسی همه مال خود را به دیگری بدهد میگویند اسراف کرده، اما گاهی ما میرسیم به جایی که نه تنها یک روز، نه تنها دو روز، بلکه سه روز آن هم با آن وضع ﴿وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً﴾ نه تنها مال خودش، مال زن و بچهاش، مال واجبالنفقهاش خب، این را کدام فقه اجازه میدهد که انسان مال واجبالنفقه خودش را هم به سائل بدهد. انسان به جایی میرسد که عمل او میزان میشود برای دیگری تازه، این گرچه برای دیگران میسور نیست، اما برای آنها فخر است و آیه نازل میشود خودش هم با آب خالص افطار میکند آن هم آن مشکلی که در تهیه نان داشتند.
غرض این است که گاهی انسان به جایی میرسد که ما اگر بخواهیم بفهمیم چه چیزی اسراف است، چه چیزی اسراف نیست تازه باید با میزان اعمال اینها بفهمیم، این میشود ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ یا ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ و امثال ذلک اینطور درمیآید.
قرآن کریم برای مردم چه در قوص صعود، چه در قوس نزول درجات ترسیم کرده است؛ منتها اصطلاحاً به طرف صعود را میگویند درجه، به طرف سقوط را میگویند درَکه؛ برای منافقین و کافرین درکه است که؛ ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ برای مؤمنین درجات است. میفرمایند این درجات است بعد کمکم میفرماید نه اینکه برای انسان درجه باشد، خود انسانها درجه میشوند. ما چند درجه انسان داریم یک وقت میفرماید: ﴿لِکُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾ خود تبیین این معارف هم درجه، درجه است یعنی مستقیماً نمیفرماید انسانها درجهاند، اوایل میفرمایند برای انسانها درجات است و این درجات از ناحیه عمل پیدا میشود، بعد سرانجام پرده برمیدارد میگوید خود انسانها درجاتاند. شما اگر این سیر را بررسی کنید هم آن ﴿لِکُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾ را بر ظاهرش اغوا میکنید، هم ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ را، اما اگر کسی از راه برسد بگوید این چیست که خدا فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بخواهد به روال مُغنی معنا کند میگوید لابد در اینجا لامی تقدیر است «أی لهم درجات» اما قدری دقیقتر که میشود نه، میبیند که هم ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ سورهٴ «انفال» محفوظ است، هم ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ که در آیه سورهٴ «آلعمران» است که ـ انشاءاللهـ به بحث فردا موکول میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
اشتمال قرآن کریم بر محکم و متشابه
ضرورت وجود متشابهات در قرآن کریم
راز ارجاع آیات قرآن کریم به کلام معصومین (علیهم السلام)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
تبیین اصل پنجم
در این مسئله که چرا قرآن کریم مشتمل بر متشابهات است، آرای گوناگونی بازگو و نقد شد و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) پنج مقدمه ذکر کردند و ده نتیجه گرفتند که نه مقدمه در آن پنج تا منحصر است و نه نتایج در این ده تا محصور؛ منتها رئوس مسائل همین است.
مقدمه پنجم و اصل پنجم این است که قرآن کتابی است برای همه انسانها در هر عصری یعنی «کلیٌ و دائمٌ»، لذا فرمود: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ . اکثری مردم کسانیاند که درک آنها از حس تجاوز نمیکند یا در بین مردم کسانیاند که فقط در محور حس ادراک میکنند. اگر قرآن کریم بخواهد معارفش را طوری تبیین کند که در حد معقول باشد، اکثری انسانها یا آنها که در محدوده حس میاندیشند، محروم میمانند و اگر بخواهد کارهای خدا و اوصاف الهی را به طور ساده و بسیطی که همگان بفهمند بازگو کند قرآن دارای متشابهاتی خواهد شد بدون محکم، زیرا توده مردم از این معانی حسی، همان معنای محسوس را درک میکنند و چون قدرت تجرید ندارند به آن معارف عقلی راه پیدا نمیکنند، قهراً مجسمهای خواهند شد، نظیر اشاعره. بنابراین چاره جز این نیست که معارف قرآن کریم را طوری تبیین کنند که همگان حتی حسّیون بفهمند و در کنارش یک سلسله اصولی باشد که بگوید این معارف در مرحله حس خلاصه نمیشود. یک وقت است که اوصاف خدا را ذکر میکنند یک وقت است که افعال خدا را بازگو میکنند. کار خدا عبارت از دستور دادن امر کردن نهی کردن بازخواست کردن سؤال کردن به بهشت فرستادن به جهنم اعزام کردن و امثال ذلک است. اینگونه از مسائل خداشناسی را اگر بخواهند برای توده مردم تبیین کنند، توده مردم از خدای سبحان چیزی ادراک میکنند که از یک فرمانروا ادراک میکنند؛ خیال میکنند سخن خدا نظیر سخن یک امیر است، پاداش و کیفر الهی همانند پاداش و کیفر امراست، ظهور خدا، دیدار خدا، لقای حق نظیر لقای امیر است و امثال ذلک.
اگر معارف را در سطح حس بیان کنند بازدهاش جز تجسیم چیز دیگر نیست که اشاعره گرفتار آن شدند و اگر بخواهند آن معارف را به صورت همان بیانهای معقول نه محسوس بیان کنند اوّلاً این شدنی نیست، چون بحثهای قرآن فقط دربارهٴ توصیف خدا نیست که خدا چیست، نظیر سورهٴ مبارکهٴ «توحید» کارهای خدا، امر و نهی خدا، بهشت و جهنم خدا، احتجاجات خدا، انزال کتاب، ارسال رسول مسئله سؤال همه مطرح است. خدا سؤال میکند اینها در جواب خدا چنین میگویند اینها هم مطرح است. خب، اینها را که نمیشود فقط به صورت معانی تجریدی بازگو کرد. بر فرض ممکن باشد که همه اوصاف و افعال خدا به زبان تجرید بیان بشود فقط گروهی خاص که اوحدی از انسانها را تشکیل میدهند میفهمند، اکثری محروم میشوند. بنابراین چاره جز این نیست که قرآن کریم اَحکام خدا و افعال خدا را به صورتی بیان کند که همگان بفهمند حتی حسّیون و در کنارش اصولی باشد که این معانی را تجرید کند این مقدمه پنجم.
نتیجهٴ اول: اشتمال قرآن کریم بر محکم و متشابه
نتایجی که از این پنج مقدمه میگیرند گرچه اینطوری که الآن عرض میشود با این سبک در کتاب شریف المیزان تنظیم نشد، ولی نظم صناعیاش همین است که عرض میشود. نتیجه أولی این است که قرآن کریم مشتمل بر محکمات و متشابهات است؛ بعضی از آیات محکماند بعضی از آیات متشابه و آن را همین آیه محل بحث بیان میکند که ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ این نتیجه اول .
نتیجهٴ دوم: ضرورت وجود متشابهات در قرآن کریم
نتیجه دوم آن است که این تقسیم، تقسیم ضروری است؛ اینچنین نیست که ممکن بود همه آیات محکم باشد ولی معذلک بعضی محکم شد بعضی متشابه. آیات در نشئه طبیعت چارهای جز اشتمال بر تشابه ندارند، مثل اینکه سیل و باران در نشئه طبیعت بدون کف نخواهد بود، مثل اینکه پیدایش انسان و حیوان در جهان طبیعت بدون شرور نخواهد بود؛ ممکن نیست در جهان حرکت تصادف و برخورد نباشد، چون همگان در حرکتاند و این حرکت برخورد ایجاد میکند. اگر بگوییم حرکت طوری تنظیم بشود که هیچ برخوردی نباشد نه عمداً نه سهواً یعنی تمام ذرات موجودات عالَم طبیعت نه تنها عالِم و عاقل و عادل باشند، بلکه عالِم عاقل عادل معصوم باشند که اشتباهاً هم هیچ نسیمی هیچ شکوفهای را صدمه وارد نکند، میشود بهشت که تمام موجودات بهشت معصوماند عالَمی در این حد خدای سبحان فراوان آفریده، فرشتهها اینطورند بهشت اینطور است و امثال ذلک.
دیگر نشئه طبیعت نیست لازمهاش آن است که عالم طبیعت و دنیا خلق نشود و لازمهاش آن است که نشئه تکامل خلق نشود و وجود ناقص در همین عالم نشانه کمال این عالَم است، چون هر کس به جایی رسیده است از همین قوس صعود در نشئه حرکت حرکت کرده است. همانطوری که پیدایش شرور در نشئه طبیعت ضروری است؛ منتها مقصود بالعرض است پیدایش کف در سیل خروشان ضروری است؛ منتها مقصود بالعرض است پیدایش تشابه در آیات ضروری است، منتها مقصود بالعرض است این هم نتیجه دوم .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ مثل اینکه لازم نیست همه آب کف باشد آبی هست و کفی هست یا لازمهاش این نیست که همه موجودات زیانبار باشند بعضی سودمندند بعضی زیانبار. در جهانبینی فرق نمیکند اگر ما بگوییم «الف» سودمند است و «باء» زیانبار اگر کسی بگوید چرا «باء» زیانبار است و «الف» سودمند نیست بالعکس باشد، اگر بالعکس هم بکنیم باز همین سؤال هست در جهانبینی سؤالهای علمی مطرح نیست [بلکه] سؤالهای عقلی مطرح است؛ نمیشود گفت چرا جهان طبیعت زیانبار دارد چون نشئه، نشئه حرکت است. اگر کسی سؤال کند چرا «الف» سودمند است و «باء» زیانبار، بسیار خب اگر «باء» سودمند باشد «الف» زیانبار باز همان سؤال اول سر جایش محفوظ است و حرکت باشد الفاظ باشد همگان بفهمند کارهای خدا را هم ترسیم بکنند و مسئله تشابه پیش نیاید این شدنی نیست. خدا جهنم دارد بهشت دارد دیدار دارد سخن دارد گفتار دارد اینها را میخواهند برای توده مردم بیان کنند، توده مردم جز اینکه از تجلّی حق آمدن میفهمد از ظهور حق و دیدار و لقای حق دیدن میفهمد اینچنین نیست، همان بحثهایی که در مسئله رؤیت شد نشانه اینگونه از مباحث است. مرحوم ابنبابویه قمی(رضوان الله علیه) در کتاب قیم توحید در بحث رؤیت سخن ظریفی را از ابیبصیر نقل میکند ـ ابیبصیر خب اعما بود ـ در حضور امام صادق(سلام الله علیه) به حضرت عرض کرد که آیا مؤمنین ذات اقدس الهی میبینند، فرمود آری قبل از این نشئه هم دیدهاند، بعد فرمود هماکنون هم میبینند، مگر ابیبصیر الآن تو خدا را نمیبینی؟! به ابیبصیر کور میگوید؛ بعد از یک لحظه تأمل به ابیبصیر میگوید ابیبصیر مگر تو خدا را نمیبینی هماکنون میبینی؟! ابیبصیر به حضرت عرض کرد من این روایت را از قول شما نقل بکنم یا نکنم، فرمود نقل نکن برای اینکه وقتی برای توده مردم نقل کردی از دو حال بیرون نیست یا همین ظاهر را میگیرند، یک محذوری دارد یا حرف مرا رد میکنند این هم محذور آخر دارد، من به تو گفت. مرحوم ابنبابویه قمی این را در کتابش برای خواص نقل میکند .
پرسش:...
پاسخ: نه؛ محکمی نظیر ابیبصیر آن بحثهای «وَمَن یَحتَمِلُ مثل ما یَحتملُ ذَریحٌ» که بحثش قبلاً گذشت.
پرسش:...
پاسخ: بله برای آنها دیگر تشابه نیست، آنها قدرت دارند که این لفظ را بر آن معنای معقولشان تطبیق کنند نه بر معنای محسوس.
پرسش:...
پاسخ: امام خواست که بعضی از معارف را به بعضی از خواص بفرماید دیگر، این محذوری ندارد، اما توده مردم دسترسی ندارند.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، چون قرآن برای توده مردم که نیامده برای همه مردم آمده یعنی برای اکثری که نیامده [بلکه] برای همه مردم آمده.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون کتابی است برای همه، آنوقت نمیشود گفت برای خواص یک قرآن دیگر نازل بکنند برای عوام یک قرآن دیگر نازل بکنند اینچنین که نیست، پس یک کتاب است این یک کتاب طوری حرف میزند که اگر «فی قلبه زیغ» نباشد میگوید من اگر ظاهر این معنا را نمیفهمم ﴿آمَنَّا بِهِ﴾، ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ﴾ و به اهلش هم مراجعه میکنند و آن اهل، قدرت دارند که محکمات را سایهافکن متشابهات قرار دهند و این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را در کنار ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ بگذارند، در کنار ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ بگذارند اگر این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ سایهافکن همه آیات متشابه باشد، هیچ محذوری ندارد. پس وجود تشابه یک امر ضروری است.
پرسش:...
پاسخ: بله، یعنی نمیشود کارهای خدا را انسان بیان بکند به طوری که همگان بفهمند و با الفاظ حسی نباشد.
پرسش:...
پاسخ: هست؛ منتها میشد قرآن برای خواص یعنی طوری بیان بکنند که با اصطلاحات نظیر تجلی باشد نظیر معقول باشد مدام کلمه معقول مدام کلمه مجرّد مدام کلمه منزه در کنارش باشد، ولی وقتی به مردم بگویند روزی خدا را میبینی، روزی به لقای حق میروی، بالأخره خدا از تو سؤال میکند همین حرفها را که به توده مردم میزنی آن معنای حسی را میفهمند، بالأخره قرآن برای همه مردم هست حتی مستضعف فکری یا نه؟ اگر اکثری مردم کسانیاند که بیش از حس نمیفهمند و قرآن هم برای هدایت همه آمده است، چه اوحدی چه اکثری باید به زبان همه حرف بزند به زبان مردم، وقتی مسئله بهشت و جهنم مطرح میشود مسئله سؤال و جواب مطرح میشود مسئله بازخواست و احتجاج مطرح میشود طوری باید حرف زد که مردم بفهمند، مردم از این حرفها همان معانی حسی را میفهمند این میشود متشابه.
اگر آن محکمات نباشد بازدهش همان تجسیمی است که اشاعره مبتلا شدند، اگر محکمات باشد اوحدی خوب میفهمد و توده مردم اجمالاً میفهمند که خدا را میبینند، اما نه با چشم، چطور میبیند را اصلاً متوجه نیست میگوید: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ پس اشتمال قرآن بر متشابه یک امر ضروری میشود. نظیر آن دو تا مثال تکوینی کسی بگوید چرا در عالَم شروری هست خدای سبحان میخواست طوری درختان را خلق بکند که هیچ میوهای فاسد نشود و هیچ آسیبی به هیچ میوهای نرسد، میگوییم اینگونه از درختان را خدا فراوان دارد آن در بهشت است، موجودات نشئهای که همهشان عالم و عاقل و عادل و معصوم نیستند و همه در حرکتاند برخورد دارند. باد میخواهد مسیر خودش را طی کند این درخت هم میخواهد ثمر برساند، خب آن باد میآید شکوفهاش را میریزد این میشود تصادف، همه میخواهند راه بیفتند. بگوییم اشتباه نکنند یعنی همه عاقل و معصوم باشند موجودات اینچنینی خدا زیاد خلق کرده: ملائکه هستند بهشت است که اینچنین است و امثال ذلک. دیگر دنیا نیست بگوییم این آتش وقتی به خانه مظلومی رسیده نسوزاند این دیگر آتش دنیا نیست، بسوزاند میشود ضرر بالعرض؛ نشئه حرکت بدون برخورد و آسیب نخواهد بود، سیل بدون کف نخواهد شد، حرف بدون تشابه نخواهد شد. یک وقت است کسی یک کتاب عقلی یا عرفانی مینویسد برای خواص اوّل و آخر کتاب هم میگوید خواندن این کتاب برای توده مردم حرام است، نظیر کتابهایی که بسیاری از بزرگان اهل معرفت نوشتهاند، چون او به زبان اوحدی اصلاً حرف زده است [و] اصلاً به زبان توده مردم حرف نزد، لذا از اوّل کتاب تعهّد کردند که افشای اسرار برای غیر، اهل حرام است و کتمان اسرار، برای اهل بر خلاف ادب، این را گفتند ولی آن برای اوحدی از انسانهاست در طول تاریخ، اما کتاب مردمی نیست کتاب مردمی آن است که معارف را طوری بیان کنند که او بفهمد، اما مبادا بد بفهمد در کنارش محکمات هست. پس اشتمال قرآن بر امر متشابه یک امر ضروری است «لابد منه» است این هم نتیجه دوم.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟! همان اهلبیت مشخص کنند دیگر، کتاب مردمی است، همین کتاب مردمی.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ همان اهلبیت(علیهم السلام) باید متشابهات را به محکمات ارجاع بدهند تخصیص به عهده اینهاست تقیید به عهده اینهاست بیان ذیالقرنیة به عهده اینهاست، مبیّن میخواهد.
پرسش:...
پاسخ: لذا بیانات خود ائمه هم مثل قرآن فرمود محکم و متشابه دارد. خود ائمه فرمودند بیان ما ناسخ و منسوخ دارد محکم و متشابه دارد تأویل و تجرید دارد، مثل قرآن است دیگر، آنها هم امام همه مردماند آنها هم مفسّر و مبیّن همه مردماند ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخنانش محکم و متشابه دارد، ائمه فرمودند حرف ما مثل قرآن است. آنها هم امام همهاند میخواهند به همه بفهمانند، آن نمونه «مَن یَحتملُ مِثل ما یَحتمِلُ ذَریح» که در چند روز قبل بیان کردیم همین است.
بیانات اینها هم در خود روایات دارد که محکم و متشابه دارد اگر کسی بخواهد با همه مردم دربارهٴ اسرار عالم سخن بگوید که حالا غیر از این نیست. یک وقت با همه مردم درسهای مردمی میدهد در سطح حس این محذوری ندارد، مثل راهسازی چاهسازی احداث ساختمان احداث راه ممکن است کسی بیاید برای همه مردم دستور جهاد سازندگی بدهد این مشکلی ندارد، چون هرچه بگوید در حیطه حس است آن هم حسی میفهمد، اما اگر کسی پیام ﴿عَالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ را به گوش مردمی برساند که جز شهادت چیزی نمیفهمند اینجا مشکل اشتمال بر تشابه دارد. سخن ﴿عَالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ را احکام غیب و شهادت را برای کسانی بیان کند که آنها جز شهادت چیزی نمیفهمند. این سخن جز اینکه مشتمل بر متشابه باشد اشکال دیگر ندارد و اما چون متشابه زیانبار است یک سلسله آیاتی باید باشد سایهافکن که روشن کند این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ محکمترین آیه است، هر کسی میرود با آیهای برخورد کند که بر معنای حسّی حمل کند فوراً میگوید: ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ خدا را میبینیم اما نه با دیدن ظاهری، چیست که میداند. همین مقدار برای توده مردم کافی است خدا از انسان سؤال میکند جواب میشنویم حرف میزند، اما چطور است نمیدانم، این کافی است برای توده مردم این امر دوم.
نتیجهٴ سوم: کیفیت رابطه محکم و متشابه
نتیجه سوم این است که رابطه محکم و متشابه رابطه مادر به معنای دایه است نه رابطه مادر به معنای عامل تولید. محکم، متشابه نمیزاید [بلکه] محکم دایه متشابهات است که این را در مهد خود میپروراند که قهراً میشود امّالکتاب.
پرسش:...
پاسخ: مولود همان ضرورت است، مثل اینکه کف را کسی نزایید ولی این سیل، کف را از بین میبرد.
پرسش:...
پاسخ: آیات است دیگر، مثل اینکه ﴿فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً﴾ ، «فاحتمل المحکُم متشابهات»، «فاحتمَلَ الخیرُ ضارّات».
پرسش:...
پاسخ: یعنی این دو قسم است، این یکی لازم به تبع است، مثل اینکه موجودات عالم طبیعت بعضی نافعاند بعضی ضرر دارند باران تند که میآید یک مقدارش آب است یک مقدارش کف است، اینطور است دیگر، این به تبع است دیگر یعنی کف ضرورتا هست بله هست.
پرسش:...
پاسخ: تقسیم که میشود معنایش این نیست که هر دو را خدا خواست که؛ این نشئه جز این نمیتواند باشد.
پرسش:...
پاسخ: آنکه تکرار میشود هر دو را خدا خواست، مثل اینکه همان اشکال شرور که چرا خدا مار و عقرب آفرید چرا شر در عالم طبیعت است عالمی باشد بیدردسر بیشر فراوان است، عالم فرشتهها اینطور است قبل از این نشئه اینطور است بعد از این نشئه اینطور است بهشت اینطور است و امثال ذلک، ما عالم حرکت داشته باشیم همهشان عالم و عاقل و عادل و معصوم، دیگر عالم حرکت نیست هیچ کسی به هیچ کسی آسیب نرساند این دیگر عالم حرکت نیست، آبی داشته باشیم کف نکند اینجا دیگر این عالم نیست، معارف غیب و شهادت را به توده مردم بفهمانیم و مشکل تشابه پیش نیاید این قابل نیست. پس نتیجه سوم هم این است که رابطه محکم و متشابه رابطه دایه و فرزند است که میپروراند نه میزاید.
نتیجهٴ چهارم: اضافی بودن محکمات و متشابهات
چهارم این است که اِحکام و تشابه یک امر اضافی است ، حالا تا چه کسی در چه حدی از حس باشد تا چه کسی در چه حدی از عقل باشد تا چه کسی چه مبنایی داشته باشد. بعضی آیات هست که نزد عدهای محکم است، آنها صاحبنظراناند که توانستند متشابهات را به محکمات برگردانند و از این آیه به خوبی معنای محکم استنباط کنند، بعضی هستند که راجلاند نتوانستند ارجاع بدهند چیزی را کهی محکم میداند ممکن است دیگری متشابه پندارد، نظیر همین ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَ وُسْعَهَا﴾ که نزد ما جز محکمات است امام رازی آن را متشابه میداند . نوعاً اشاعرهها و جبریهها آن را متشابه میدانند، اما اِحکام ممکن است مطلق باشد یعنی آیهای داشته باشیم که همگان آن را مطلق بدانند، نظیر ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ اما تشابه همواره نسبی است، یک تشابه مطلقی ما نداریم که آیهای متشابه باشد «عند الکل و لدی الکل حتی عند المعصومین و اوحدین» اینچنین نیست.
نتیجهٴ پنجم: تفسیر متشابهات در سایهٴ محکمات
نتیجه پنجم آن است که محکمات، مفسر متشابهاتاند و اینجا مسئله «ان القرآن یفسر بعضه بعضاً» روشن میشود برای اینکه کل متشابهات به محکمات برمیگردد و کل محکمات هم به آن امّ برمیگردد نه امّهات، پس قرآن یک واحد منسجمی است که یک اصل است که همه را تبیین میکند، چون «هن امهات الکتاب» نبودند ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ بودند، شاید آن امّ همین کریمه ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ باشد که هیچ آیهای هم مثل این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ در قرآن نیست که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ اینقدر قوی است که لیس کمثل این قول، قول دیگر پس «ان القرآن یفسر بعضه بعضاً».
پرسش:...
پاسخ: به هر تقدیر «کاف» اگر زائده نباشد ادق است، اگر زائده باشد دقیق که بحثش قبلاً گذشت. اگر «کاف» زائده نباشد معنای خیلی عمیق دارد، اگر زائده باشد که معنای عمیق دارد، به هر دو حال از تشابه بیرون است و اما نتایج پنجگانه دیگر به این نظم در المیزان نیامده، این پنج نتیجه در همان محور احکام و تشابه است.
راز ارجاع آیات قرآن کریم به کلام معصومین (علیهم السلام)
پرسش:...
پاسخ: خود آیه ما را به معصوم ارجاع داد، فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ ما قبل از اینکه به حدیث ثِقلین تمسّک بکنیم به خود قرآن تمسّک بکنیم. در آن اوایل بحث که علوم قرآن بود گذشت اگر کسی از ما سؤال کند چرا سخنان معصومین ائمه(علیهم السلام) حجت است میگوییم پیامبر گفته، اگر سؤال بکنند خب پیامبر که فرمود: «انی تارکٌ فیکم الثقلین» چرا حرف پیامبر حجت است؟ میگوییم خدا گفته: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾، «اذا بلغ الکلام الی الله» دیگر سؤال قطع میشود، چون به حجت بالذات میرسیم.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ خود قرآن به ما فرموده است که مرا با معصوم بیان کنید، آنوقت ما وقتی این آیات را کنار هم میگذاریم، میبینیم خود قرآن بعد از ارجاع متشابهات به محکمات میگوید: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾، ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ خود قرآن میگوید پیامبر هر چه گفته است اطاعت کنید و پیامبر فرمود: «انی تارکٌ فیکم الثقلین».
پرسش:...
پاسخ: اگر لازم بود میفرمودند، معلوم میشود معنایش روشن است یا کُنهاش را نباید جستجو کرد.
پرسش:...
پاسخ: نرسیده است ما فحص میکنیم به مقداری که از شواهد عامه قرآنی و روایی مدد گرفتیم، بهره میگیریم وگرنه ساکتیم.
سرّ حجیت ظواهر قرآن
پرسش:...
پاسخ: آن ظاهر قرآن که حجت است، چون خود ائمه ما را ارجاع دادند به ظاهر قرآن، خود ائمه فرمودند جایی که تخصیص لازم باشد، تقیید لازم باشد، بیان لازم باشد ما میگوییم، بقیه ظاهرش حجت است به خود قرآن مراجعه کنید، خود آنها هم ما را به قرآن ارجاع دادند.
تأویل و ثمرات آن
اما فروع و نتایج پنجگانهٴ دیگر، قرآن نظیر کتابهای علمیِ بشر نیست که آن عالِم در هنگام تألیف کتاب هر چه بلد بود گفت، همین است. دیگر باطنی ندارد آن حکیم، آن فقیه، آن اصولی هر چه بلد بود همین است و انسان میتواند با استفاده از قوانین فهمِ فن آن فن را خوب بفهمد [و] به مقصودش پی برد، اما قرآن که کلام ذات اقدس الهی است اینچنین است که خدا هر چه دانست به همین بیان گفت یا این الفاظ یک شبکههایی به چشم آدماند که انسان پشت دیوار این الفاظ را ببیند. چرا خدای سبحان مکرّر فرمود من این آیات را به عنوان مَثل ذکر کردم؛ ﴿وَتِلْکَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾ ؛ ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ ؛ ﴿ضَرَبْنَا﴾ برای آنها ﴿مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ ضرب مَثل کردم، تصریف مَثل کردم. بعد هنگام توصیف بهشت میفرماید میدانید مَثل بهشت چیست ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ﴾ خب خود بهشت چه؟ چرا مَثل ذکر میکنید.
فرمود مَثل بهشت این است که باغی است، درختهایی دارد، نهرهایی دارد، پس خود بهشت چیست، اینکه شد مَثل بهشت که. وقتی به دست مفسّرِ سادهلوح میدهید این مَثل را به معنای وصف میگیرد، خب کجا مَثل به معنی وصف بود مَثل به معنی مَثل است، وصف به معنی وصف ضرب مثل چیز دیگر است.
﴿وَتِلْکَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ﴾ که در بسیاری از این موارد میفرماید مَثل است.
بنابراین پشت این شبکهها و میلههای آیات و سُوَر معارفی دیگر است که انسان وقتی از این آیات و سُوَر میگذرد معانی ظاهریاش را میفهمد توان آن را داشته باشد که پشت این الفاظ را بفهمد میبیند یک معارف عمیقی کنار اوست، وقتی به آن معارف عمیق رسید باز در حیطه علم حصولی و تصور و تصدیق و قضایای ذهنی و علمی است، از آن به بعد هم میفهمد حقایقی در متن خارج هست که این معارف عقلی تازه سرپُلی است برای آن حقایق خارجی، آنجا را دیگر با علم حضوری باید فهمید، نه علم حصولی آنجا چیزی نیست که به چنگ کسی بیاید انسان باید به حضور او برود گرچه حقیقت علم اینطور است که عالم به خدمت علم میرود نه علم به نزد عالِم بیاید، نه اینکه ما الفاظی را بشنویم یا نقوشی را در کتاب ببینیم تجرید بکنیم خود را ساکن و راکد بپنداریم بعد بگوییم ما تجرید کردهایم انتزاع کردیم از احساس به تخیّل بعد توهّم بعد تعقّل این را بالا آوردیم و فهمیدیم خود را صدرنشین بدانیم اینچنین نیست، ما همواره داریم میرویم آن خودخواهی نمیگذارد که بگوییم ما دنبال علم داریم میرویم خیال میکنیم ما ساکنیم و علم را به حضور ما میآوریم، علم حقیقت موجودی سرِ جای خود محفوظ چه ما باشیم، چه نباشیم قبل از میلاد ما بود، بعد از مرگ ما هم هست یک حقایق علمی است.
این نفس بالا میرود به خدمت علم بار مییابد اگر برسد، علم هرگز به حضور عالم نمیآید عالم به خدمت علم میرود، اینها تازه در حدّ علوم حصولی، ماورای آن معارف حقایقی است که قرآن از آنجا حکایت میکند این را میگویند تأویل قرآن که در بحثهای قبل گذشت که ذات اقدس الهی فرمود روز قیامت تأویل قرآن فرامیرسد؛ ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ آنجا دیگر سخن از تفسیر نیست، تفسیر چه به ظاهر، چه به باطن تفسیر است و لفظ است و مفهوم و علم حصولی، تعبیر عین خارجی است، نظیر اینکه یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ﴾ تأویل میشود وجود خارجی، وجود خارجی را با علم شهودی میبینند نه با علم حصولی درک کنند، این هم نتیجه بحث.
آگاهی اهل بیت (علیهم السلام) از تأویل قرآن
هماکنون کسانی هستند که دستشان به تأویل قرآن میرسد و آن عترت طاهره است تأویل قرآن که هماکنون در کتاب مکنون هست، هماکنون در امالکتاب هست، ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ هست به استناد آیه تطهیر سورهٴ «احزاب» اهلبیت عترت طاهره(سلام الله علیهم اجمعین) به حقیقت قرآن که تأویل خارجی است رسیدند یعنی تا آنجا که لفظ تاب دارد، تا آنجا که سخن از مفهوم و معناست که اینها میدانند آنجا که سخن از علم نیست، سخن از عین است آنجا که سخن از علم حصول نیست، علم حضور و شهود است اینها میدانند.
خب این معنا که سیر بحث به اینجا رسید غیر از آن است که انسان تلاش بکند بگوید که ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ تا ما بگوییم ائمه(علیهم السلام) تأویل قرآن را میدانند و تأویل را همان تفسیر، تفسیر کنیم، آن طوری که در کتابهای نوع مفسّرین آمده، تأویل حساب دیگری دارد، تفسیر حساب دیگری دارد، کُنه قرآن و حقیقت عینی خارجی آنجا که سخن از آسمان و زمین هم نیست، آنجا جای تأویل قرآن است که در قیامت ظهور میکند و عترت طاهره دستشان به آن تأویل میرسد.
کیفیت دستیابی انسانها به معرفت ذاتی حق تعالى
نتیجه بعدی که نتیجه نهم خواهد بود این است که قرآن در همان سیر معنوی یک سیر طولی دارد، چون حبلالله هست و این حبلالله یک طرفش به دست خداست، جایی نمیرسیم که تمام بشود هر معنای دقیقی که استنباط بکنیم ادق از اوست؛ منتها در پرتو محکمات که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ سایهافکن روی همه اینهاست و اینچنین نیست که اگر دست ما به آن معنی بالا نرسد بگوییم پایینی ناسخ بالایی است، نه پایینی برای پایینمردان است، بالایی برای بالامردان نباید گفت: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نقض شده است نه آن سرِ جایش محفوظ است ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ برای ماهاست ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ برای اوحدی ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ را دیگران گرفتند ﴿جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ﴾ را حداکثر ما بگیریم، نباید گفت آن یکی نسخ شد، نباید گفت ما حالا که دستمان به آن بالایی نرسید کس دیگری نیست که دستش به آن بالایی برسد اینطور نیست، کسانی هستند که دستشان به بالا برسد خلاصه. پس ما را از همین پایین گرفتند کمکم سیر دادند گفتند بروید بالا و اوایل گفتند تقوا داشته باشید، بعد گفتند تا میتوانید باتقوا باشید، بعد میگویند نه به اندازهای که میتوانید، بلکه آنچه شایسته اوست باتقوا باشید دیگر انسان دست و پای خود را نمیشناسد آنجا .
در تقوا اینطور است، در جهاد همینطور است، در معرفت همینطور است ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آن معنا که اصلاً ذات اقدس الهی اکتناه نمیشود، اما آن مقداری که شایستهٴ بشر است که انسان متکامل به آنجا برسد او را میگوید حقالمعرفة، خدای سبحان کسانی را که قیامت را منکرند یا توحید را منکرند یا رسالت و نبوت را منکرند در چند جای قرآن در همین زمینهها میفرماید: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ؛ آنها آنطوری که خدا را باید بشناسند نشناختند آن «ما عرفناک حق معرفتک» درست است انسان به هر جا برسد معرفتش با اعتراف آمیخته است یعنی انسان درباره اندیشههای دیگران میتواند عارف بشود بگوید من فهمیدم که ایشان چه میگویند، اما درباره ذات اقدس الهی معرفت میسّر نیست، همواره معرفت به علاوه اعتراف است انسان به هر اندازه ترقّی کند «ما عرفناک حق معرفتک» که اعتراف به جهل است در کنار او هست اصولاً هر پایینی نسبت به بالایی شناختش معرفت به علاوه اعتراف هست هر پایینی نسبت به بالایی اینطور است، هر مقیّدی نسبت به مطلق اینطور است و کل چون نسبت به ذات اقدس الهی مقیّدند اینطور است وگرنه مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد که امام صادق(سلام الله علیه) فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تمام مدّت عمر به اندازه فکر خودش با کسی حرف نزد؛ «ما کلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقلهِ قطّ» این از آن غرر روایاتی است که مرحوم کلینی نقل کرد یعنی در تمام عمر شریف شصت و سه سالهاش با هیچ کسی به اندازه فکر خود حرف نزند، چون کسی نمیتوانست بفهمد. آنوقت شارحان اصول کافی اول مرحوم صدرالمتألهین، بعد سایر محقّقین اینها همه گفتند عترت طاهره مستثنا هستند برای اینکه اینها غیر نیستند، اینها آنجا یک نورند اینجا که وقتی آیه مباهله میآید اینها ﴿أَنْفُسَنَا﴾ میشوند، آنجا هم که یک نورند پس هر چه حضرت به کُنه عقل خود سخن بگوید اینها میفهمند چه اینکه گفت و اینها هم فهمیدند وگرنه توده صحابه سلمانها، اباذرها و امثال ذلک اینها خطبههای حضرت را معرفت به علاوه اعتراف داشتند یعنی خوب نمیفهمیدند به اندازه کُنه عقل خود با مردم سخن نگفت، چون نمیفهمیدند. اصولاً هر مطلق نسبت به مقیّد مادون اینطور است و هر مقیّد مادون نسبت به مطلق مافوق معرفتش به علاوه اعتراف است.
درباره معارف اینطور است؛ هر اندازه که انسان جلوتر برود باز اعتراف دارد که «ما عرفناک حق معرفتک» اما خدای سبحان یک عده را میستاید، در ذمّ و نکوهش عده دیگر میفرماید اینها آنطوری که خدا را باید بشناسند نشناختند ﴿وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ خب معلوم میشود یک عده آنطوری که خدا را باید بشناسند شناختند یعنی آنطوری که موظفاند نه آنطوری که خدای سبحان هست. پس آن آیات بالاتر برای کسانی که در مرتبه بالاترند که آن هم حد ندارد، آیات وسطی هم برای متوسّطین، آیات نازله برای نازلین، حالا ببینید این درجات را قرآن چگونه ترسیم میکند.
تبیین مراتب درجات قرآن کریم
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ما چون آن ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ در ذهن ماست همان را مقیّد ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ قرار میدهیم از کجا میدانیم؟
پرسش:...
پاسخ: این حج تسکعی که لازم نیست عبادت تسکعی که لازم نیست این استطاعت چون آدم ندارد لازم نیست اگر کسی تسکع را بر خود تحمیل کرد بالاتر رفت یا نرفت؟ رفت.
پرسش:...
پاسخ: بله آن ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ، ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ عقلایی است نه عقلی است، این ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ تسکعی، تسکع عقلایی است نه عقلی است. حالا اگر کسی این رنج را بر خود تحمیل کرد و رفت، ممدوح است دیگر این برای ما توده مردم است که میگویند شما اسراف نکنید. یک وقت است انسان به جایی میرسد که خودش میزان تشخیص اسراف و عدم اسراف است، الآن کسی همه مال خود را به دیگری بدهد میگویند اسراف کرده، اما گاهی ما میرسیم به جایی که نه تنها یک روز، نه تنها دو روز، بلکه سه روز آن هم با آن وضع ﴿وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً﴾ نه تنها مال خودش، مال زن و بچهاش، مال واجبالنفقهاش خب، این را کدام فقه اجازه میدهد که انسان مال واجبالنفقه خودش را هم به سائل بدهد. انسان به جایی میرسد که عمل او میزان میشود برای دیگری تازه، این گرچه برای دیگران میسور نیست، اما برای آنها فخر است و آیه نازل میشود خودش هم با آب خالص افطار میکند آن هم آن مشکلی که در تهیه نان داشتند.
غرض این است که گاهی انسان به جایی میرسد که ما اگر بخواهیم بفهمیم چه چیزی اسراف است، چه چیزی اسراف نیست تازه باید با میزان اعمال اینها بفهمیم، این میشود ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ یا ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ و امثال ذلک اینطور درمیآید.
قرآن کریم برای مردم چه در قوص صعود، چه در قوس نزول درجات ترسیم کرده است؛ منتها اصطلاحاً به طرف صعود را میگویند درجه، به طرف سقوط را میگویند درَکه؛ برای منافقین و کافرین درکه است که؛ ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ برای مؤمنین درجات است. میفرمایند این درجات است بعد کمکم میفرماید نه اینکه برای انسان درجه باشد، خود انسانها درجه میشوند. ما چند درجه انسان داریم یک وقت میفرماید: ﴿لِکُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾ خود تبیین این معارف هم درجه، درجه است یعنی مستقیماً نمیفرماید انسانها درجهاند، اوایل میفرمایند برای انسانها درجات است و این درجات از ناحیه عمل پیدا میشود، بعد سرانجام پرده برمیدارد میگوید خود انسانها درجاتاند. شما اگر این سیر را بررسی کنید هم آن ﴿لِکُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾ را بر ظاهرش اغوا میکنید، هم ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ را، اما اگر کسی از راه برسد بگوید این چیست که خدا فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بخواهد به روال مُغنی معنا کند میگوید لابد در اینجا لامی تقدیر است «أی لهم درجات» اما قدری دقیقتر که میشود نه، میبیند که هم ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ سورهٴ «انفال» محفوظ است، هم ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ که در آیه سورهٴ «آلعمران» است که ـ انشاءاللهـ به بحث فردا موکول میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است