display result search
منو
تفسیر آیات 91 و 92 سوره مؤمنون _ بخش اول

تفسیر آیات 91 و 92 سوره مؤمنون _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 18 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 91 و 92 سوره مؤمنون _ بخش اول"

گروهی از اهل کتاب عُزیر و گروهی از مسیحی‌ها، عیسی (س) را فرزند خدا تلقّی کردند
خداوند منزّه از صاحبه است؛ همسر و فرزند ندارد.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿91﴾ عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿92﴾

چون سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون در مکه نازل شد و همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید عناصر محوری سوَر مکّی اصول دین است یعنی توحید نبوّت و معاد، گرچه خطوط کلی اخلاق و حقوق را هم به همراه دارد لذا آنچه در فضای شرک‌آلود مکه مطرح بود این آیات سورهٴ «مؤمنون» مطرح می‌کند و ابطال می‌کند. یکی از مطالبی که در بین مشرکین رایج بود و از آنجا به برخی از اهل کتاب سرایت کرد مسئلهٴ اتّخاذ ولد است آنها یعنی مشرکان، فرشتگان را فرزندان خدا می‌پنداشتند و قدّیسین بشر را احیاناً فرزندان خدا می‌پنداشتند همین پندار موهون به مسیحیّت و یهودیّت سرایت کرده است گروهی از اهل کتاب عُزیر را فرزند خدا پنداشتند و گروهی از مسیحیها هم عیسی(سلام الله علیه) را فرزند خدا تلقّی کردند. در این بخش وقتی اصل حرف که حرف مشرکین باشد ابطال شده باشد دیگر جا برای سخن اهل کتاب نیست اصل اتّخاذ ولد محال باشد دیگر سخن از فرزند بودن عُزیر یا فرزند بودن مسیح مطرح نیست این مطلب اول.

مطلب دوم آن است که آیات قرآن کریم در جریان ولد سه طایفه است: یک طایفهٴ مستقیماً نقل می‌کند که گروهی از اهل وثن و صنم یعنی مشرکان بالصراحه می‌گفتند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ خدا والد است و فرزند دارد برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آمده آیهٴ 151 به بعد سورهٴ «صافات» این است: ﴿أَلاَ إِنَّهُم مِّنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ ٭ وَلَدَ اللَّهُ﴾ ـ معاذ الله ـ خدا والد است و فرزندی دارد که سورهٴ مبارکهٴ «توحید» که دارد ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ مستقیماً ناظر به ابطال این طرز تفکّر است. این بالصراحه معنای والد بودن یعنی همان طوری که در انسانها جزئی از انسانی جدا می‌شود و به صورت فرزند در می‌آید دربارهٴ خدا هم ـ معاذ الله ـ چنین تلقّی باطلی داشتند.

قرآن کریم ضمن نفی این مطلب می‌فرماید خداوند منزّه از صاحبه است وقتی او همسر ندارد چگونه فرزند داشته باشد ممکن است به صورت معجزه زنی بی‌همسر مادر بشود اما کسی که نه مذکّر است و نه مؤنث چگونه فرزنددار بشود لذا تعبیر به منزّه بودن، تعبیر به اینکه ﴿مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً﴾ در کنار ﴿لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ مطرح است. گروه دوم کسانی‌اند یا مطلب دوم یا طایفهٴ دوم از آیاتی که مربوط به ولد است آن اتّخاذ ولد تشریفی است که گروهی از اهل کتاب می‌گفتند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ این فرزند تشریفی نشان تقرّب خاص است ما محبوبان الهیم فرزندان الهیم نه به این معناست که از او متولّد شدیم نه به معنای تَبنّی است که او ما را فرزند خود گرفته که نیازهای او را برطرف کنیم بلکه ما در اثر بندگی خاص به او نزدیک‌تر از دیگرانیم لذا محبوب اوییم و فرزند او. این سخن شرعاً ممنوع است دلیل بر او نیست اطلاق این تعبیر روا نیست و مانند آن، اما این سخن از شرک نیست ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ سخن از شرک نیست چون خودشان را اله نمی‌پنداشتند.

بخش سوم از آیات که مربوط به اتّخاذ ولد است آن است که ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهی فرزندِ دیگری را فرزند خود قرار بدهد تَبنّی کند، بُنوّت اتّخاذ کند که مشکلات او را و کارهای او را حل کند. این یک نحوه شرک است الوهیّت متعدّد است و مانند آن، این طایفهٴ سوم از آیات که ناظر به اتّخاذ ولد است که غیر از مسئلهٴ ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ سخن از ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ است با آیاتی نظیر ﴿سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾ ابطال می‌شود. خدا برای چه فرزند اتّخاذ بکند؟ که کارهای او را انجام بدهد. او منزّه از حاجت است (یک) غنی است (دو) نه حاجت دارد و نه در کارها محتاج به ابزار و علل و وسایل است همهٴ ابزار و وسایل به او محتاج‌اند لذا با این دو وصف از اسمای حسنا این مسئله ابطال شده که فرمود: ﴿سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾ او حاجت ندارد (یک) و نیاز دیگران را هم او برطرف می‌کند که ﴿أقْنیٰ و أغنیٰ﴾ هم غنی می‌دهد هم قُنیه، هم بی‌نیازی می‌بخشد هم سرمایه عطا می‌کند اغنیٰ با غین و اقنیٰ با قاف اینکه در قرآن خدا مُغنی و مُقنی شد یعنی هم غنا می‌دهد هم قُنیه می‌دهد ناظر به این است خب پس اتّخاذ ولد اگر به این معنا باشد که بخشی از کارها را خدا به آنها واگذار بکند آنها دستیار خدای سبحان باشد این مستحیل است.

در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» مُظاهره بالقول المطلق نفی شده است در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیهٴ 22 این بود که غیر خدا هیچ سهمی در نظام هستی ندارد لا بالاستقلال (یک) لا بالمشارکه (دو) لا بالمظاهره (سه)، اگر غیر خدا سهمی در عالَم داشته باشد یا برای آن است که ذرّه‌ای را مستقلاً آفرید یا برای آن است که در آفرینش یا تدبیر ذرّه‌ای او شریک خداست یا برای آن است که در تدبیر ذرّه‌ای او دستیار خداست والتالی بأثره الثلاث مستحیل. آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» این بود ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ (یک) تقریرش به صورت قیاس استنایی این است که اگر غیر خدا سهمی در تدبیر ذرّه‌ای از ذرّات عالَم داشته باشد این مقدم «لکان إمّا بالاستقلال أو بالمشارکة أو بالمظاهره» این تالی، «والتالی باثره الثلاث مستحیل فالمقدم مثله»، اگر موجودی بخواهد در عالَم سهم مستقلّی در تدبیر داشته باشد یا برای آن است که آن ذرّه را مستقلاً تدبیر می‌کند یا برای آن است که شریک خداست در تدبیر آن ذرّه یا برای آن است که دستیار و معاون خداست هر سه مستحیل است زیرا خدای سبحان قدرتش نامتناهی است و هر چه در عالَم هست مخلوق اوست ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ لذا فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ﴾ این ﴿لاَ یَمْلِکُونَ﴾ ناظر به آن بطلان سه‌گانه تالی است و آن است ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ (یک) ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ نه شریک‌الباری‌اند در مثال ذرّه (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ نه مظاهرند ظهیرند پشتیبان‌اند پشتوانهٴ خدایند (سه) پس بیکار محض‌اند خب اگر بیکار محض‌اند چه الوهیّتی دارد. می‌ماند مسئله شفاعت، شفاعت حق است برای انبیا و اولیاست که به آنها اجازه داده آن را در آیهٴ 23 بیان کرده فرمود شفاعت مثل این سه قِسم نیست که مستحیل باشد اقسام سه‌گانهٴ قبلی محال است یعنی استقلال، مشارکت، مظاهره اینها مستحیل است اما شفاعت به اذن خدا باشد ممکن است منتها به انبیا و ائمه اذن داده ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ که بحث دیگر است. بنابراین غیر خدا هیچ سهمی ندارد اگر بگویید منظور از اتّخاذ ولد یعنی تشریفی است این شرعاً چنین تعبیری ممنوع است و محال نیست که کسی متقرّب به خدا باشد باید بگویید عبدٌ متقرّب و مقرّب إلی الله نه وَلد ٌمقرّب الی الله این یک منع شرعی دارد اما تقرّب و بندهٴ صالح بودن این کارِ ممکنی است و اگر اتّخاذ ولد منظور آن است که ذات اقدس الهی برخی را فرزند خود قرار داد و کارها را به او واگذار کرد که دستیار او باشد این مستحیل است لذا اتّخاذ ولد به این معنا هم مستحیل نظیر ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ که در سورهٴ «صافات» بود و محال.

در این بخش فرمود یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ﴾ خب، وقتی اصلِ حرف در شرک باطل شد آنچه را که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً گذشت که حرفهای مشرکان به مسیحیت رسیده است این هم همین طور است در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 171 این بود که ﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ﴾ در صدر همین آیهٴ 171 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این است که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾ این ﴿رَسُولُ اللّهِ﴾ است و ﴿کَلِمَتُهُ﴾ است و ﴿أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ﴾ است و ﴿رُوحٌ مِنْهُ﴾ است و همین، دیگر سخن از فرزند خدا بودن نیست خود مسیح عبد محض است و استنکاف هم ندارد از این کار خب، وقتی اصل این توهّم در بین مشرکین رایج بود و ابطال شد آنچه به اهل کتاب دربارهٴ عزیر و مسیح(سلام الله علیهما) سرایت کرده است آن هم می‌شود باطل ﴿مَا اتَّخَذُ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که آن هم بحثش قبلاً گذشت آیهٴ 101 به این صورت بود ﴿بَدِیعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُن لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ اولاً ذات اقدس الهی منزّه از جِرمیّت و جسمیّت و والد بودن است (یک) ثانیاً کلّ ما سوا مخلوق خدا هستند این هم معقول است هم مقبول، معقول است برای اینکه هر ممکنی خالق دارد، مقبول است برای اینکه شما قبول کردید ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ شما قبول دارید که خالقی غیر از خدا نیست خب اگر خالقی غیر از خدا نیست مدبّر هم غیر از خدا نمی‌باشد چون آنکه آفرید باید بپروراند کسی که چیزی را نیافریده از آغاز و انجام او بی‌خبر است از پیوند او با کلّ جهان بی‌اطلاع است چگونه می‌تواند او را اداره کند، لذا با این دو بیان آن دوس خن را ابطال کرد فرمود: ﴿أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ﴾ برای اینکه او جِرم نیست جسم نیست و مانند آن، و از طرفی همسر ندارد ﴿وَلَمْ تَکُن لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ هر چیزی را هم او آفرید مبادا کسی بگوید این حرفها نیاز به وحی ندارد بشر درست است که ممکن است بی‌دین باشد ولی بددینی می‌ماند، بی‌دینی نمی‌ماند مثل همین فروپاشی کمونیسم شما در جریان فروپاشی شوروی دیدی کسی کاری به آنها نداشت نه کودتایی شد نه جنگ داخلی شد نه انقلاب مردمی شد این مثل آدم‌برفی آب شد اما الآن که عصر علم و جزء پیشرفته‌ترین عصرهای جهان است از نظر علمی که بارها به عرضتان رسید الآن که شما اینجا نشسته‌اید در شهرتان هر اندازه موتور و دوچره باشد بالای سرتان ماهواره است چند هزار یعنی چند هزار ماهواره الآن بالای سرتان است، خب اگر چنین عصری، عصر علم نیست پس چه موقع عصر علم است دو قدم آن طرف‌تر می‌روید می‌بینید علم با همهٴ پیشرفت‌هایش دارد گاو و مدفوع گاو و ادرار گاو را تقدیس می‌کند بدتر از همه، پَست‌تر از گاو را هم دارند می‌پرستند بالأخره باشد به جایی باید تکیه کند تعجّب نکنید که چرا قرآن اینها را مطرح کرده مگر ما به برکت اهل بیت سرشار از این معارف غرقیم اما بشر وقتی قرآن و عترت را گذاشته کنار الیوم که عصر علم و پیشرفته‌ترین عصرهاست دارد ادرار گاو را تقدیس می‌کند مثل زمزم و آنها خیلی پیشرفته‌تر از ایران‌اند ایران تازه در بخشهای انرژی هسته‌ای برای مصالح صلح‌آمیز دارد قدمهای اولیه را برمی‌دارد آنها خیلی سالها قبل از انقلاب، اتمی بودند چنین کشوری است با آنکه اسرارآمیز است آن سرزمین، پیشرفتهای عمیق علمی دارد و اتمی شد در سالیان خیلی قبل، اما وقتی که می‌روید می‌بینید که به جای مسجد آنها معبد و بت‌کده دارند و اینها، یک خلیل باید آن خلأ را پر کند

فرمود آنکه خداست که منزّه از جرم و جسم است (یک) منزّه از همسرداری است ﴿لم یتّخذ صاحبة ولا ولدا﴾ (دو) و کلّ شیء را هم که شما قبول دارید او خلق کرده این سومی جدال احسن است که ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ اینکه می‌بینید الآن به دنبال عرفانهای کاذب راه افتادند برای آن است که بشر بالأخره به جایی باید تکیه کند اگر عقل نشد به وهم تکیه می‌کند چون عقل نبود به موهومات بسنده کردند فرمود شما که قبول دارید او خالق کلّ شیء است خب اگر خالق کلّ شیء است چگونه آنها را به عنوان دستیار می‌گیرد به عنوان فرزند می‌گیرد برای چه بگیرد؟ این ﴿هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْ﴾ در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 101 به این صورت آمده است ﴿بَدِیعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُن لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ این ﴿خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ جدال احسن است یعنی مطلبی است حق چون معقول است و برهان‌پذیر است، جدالی است احسن چون شما قبول دارید که ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ ﴿وَهُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» به این دو وصف از اسمای حسنای الهی اشاره کرده است که او هم سبحان است هم غنیّ آیهٴ 68 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ﴾ یعنی این حرف باطل است او منزّه از جرم بودن، جسم بودن است وقتی منزّه باشد دیگر فرزند داشتن ممکن نیست خب اگر بگویید حالا صرف‌نظر از این برهان، او دستیار می‌خواهد کمک‌کار می‌خواهد کلّ جهان را بخواهد اداره کند یک معین و معاون می‌خواهد، فرمود: ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ این ﴿هُوَ﴾ آوردن و «الف» و «لام» در خبر آوردن هم مفید حصر است او بی‌نیاز محض است برای چه دستیار بخواهد پس اگر برای رفع نیاز باشد که او ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ است اگر برای انشقاق و انفصال جِرمی از او باشد او سبحان است او منزّه از جرمیّت و جسمیّت است دوتا برهان در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آمده قبلاً ملاحظه فرمودید که اسمایی که در آغاز آیه یا اثنای آیه یا پایان آیه آمده این کلید محتوای آن آیه است یا کلید قابلی است یا کلید فاعلی، اگر وصف، وصف فاعل است اوصاف خدا را ذکر می‌کند یعنی خدا می‌بخشد، خدا عفو می‌کند پایان آیه این است که ﴿هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾ و مانند آن یا کلید، کلید قابلی است اگر درصدد پرورش انسانهاست در ذیل اوصافی ذکر می‌کند که لیاقت انسان، کارایی انسان، کارامدی انسان را مطرح می‌کند

بنابراین اسمایی که در هر آیه است کلید محتوای همان آیه است یعنی اگر شما بخواهید برهان اقامه کنید اگر دوتا اسم آمده دوتا برهان است یعنی دوتا حدّ وسط است وحدت و کثرت براهین به وحدت و کثرت حدود وسطاست یک وقت این حدّ وسطها یکی است منتها شبیه هم‌اند مرادف هم‌اند ولو دوتا حدّ وسط ذکر شده ولی یک برهان است دو تقریر دارد اما اگر نه، حدّ وسط واقعاً متعدّد بود دوتا برهان است حقیقتاً، سبحان یک چیز است غنا یک چیز دیگر است یکی از اسمای تنزیهیه است یکی از اسمای تشبیهیه است دوتا برهان حقیقی در آیه سورهٴ مبارکهٴ «یونس» مطرح است یعنی در آیهٴ 68 فرمود: ﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ﴾ (یک) ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ (دو) آن وقت ﴿وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ می‌تواند برهان سوم باشد ﴿إِنْ عَندَکُم مِن سُلْطَانٍ بِهذَا﴾ شما دلیل ندارید وقتی سلطان نبود دلیل نبود می‌شود هرج و مرج، اگر کسی عاقل نبود در بخش اندیشه گرفتار هرج و مرج است برای اینکه اوهام که به جایی بند نیست خیالات هم که به جایی بند نیس همهٴ اینها صغریات‌اند هیچ کدام کبرای کلّی ندارند یعنی اگر شما کار را به دست واهمه بخواهی بسپاری این پرحرفی می‌کند چون استدلال بدون کبرای کلّی شدنی نیست از دوتا مقدمهٴ جزئی هرگز، هرگز یعنی هرگز به نحو سالبهٴ کلیه نمی‌شود استدلال کرد «عن جزئیین لا یکون قیاسٌ» هیچ برهانی از دوتا مقدمهٴ جزئی تشکیل نمی‌شود این می‌شود تمثیل به قیاس فقهی و اصولی، باید کلّی باشد تا یک کبرای کلی و ضابط کلی نداشته باشد این استدلال سامان نمی‌پذیرد وهم هم که کلّی درک نمی‌کند نه خیال توان ادراک صوَر کلی دارد نه وحی، ادراک این را، اگر کسی در حدّ وهم و خیال و وهّام و خیّال بود همیشه سرگردان است این راهی برای استدلال ندارد اما اگر به عقل رسید می‌تواند این واهمه‌ها را و این خیالها را این موهومات و متخیّلات را که صغریات خوبی تحویل می‌دهند تحت پوشش یک کبرای کلی بیاورد استنتاج کند، فرمود شما برهان ندارید چه از راه سبحان بگوییم حق با وحی است، چه از راه غنا بگوییم حق با وحی است، چه از راه ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بگوییم حق با وحی است ﴿إِنْ عَندَکُم مِن سُلْطَانٍ بِهذَا﴾ شما چیزی که بتواند سلطنت اندیشی داشته باشد و سلطان بخش اندیشه باشد شما ندارید یک سلسله اوهام است پراکنده، یک سلسله خیالات است پراکنده، صدر و ساقه‌ای ندارد ﴿إِنْ عَندَکُم مِن سُلْطَانٍ بِهذَا أَتَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾. در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم باز همین مطلب آمده مطالب دیگری در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که دو بار این مطلب شده در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مائده» هم همان بود که گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «جن» هم باز مسئله اتّخاذ ولد نفی شده است آیهٴ سه سورهٴ مبارکهٴ «جن» این است ﴿وَأَنَّهُ تَعَالَی جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً﴾ خب جنّیها هم موحّد داشتند، مشرک داشتند، مؤمن داشتند، کافر داشتند، منافق داشتند، مؤمنشان همین حرف را می‌زند که ﴿تَعَالَی جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً﴾ این راجع به اتّخاذ ولد که اقسام سه‌گانه داشت و مبسوطاً بیان شد.

اما در جریان جملهٴ بعدی چون نفی خاص مستلزم نفی عام نیست حالا ممکن است کسی مدّعی وثنیّت باشد مشرک باشد و نگوید که اینکه شریک خداست فرزند خداست نه ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ بگوید، نه تَبنّی اوّلی داشته باشد نه تبنّی ثانی ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ﴾ هم نگوید، بگوید خدا کارها را به اینها واگذار کرده است تفویض کرده است اینها ارباب متفرّقه‌اند. فرمود: ﴿وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ از نفی خاص به نفی عام رسید یعنی غیر از خدا الهی در عالم نیست ﴿لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ چرا؟ برای اینکه شما نظم موجود را که می‌بینید شما چه در زمین باشید با همهٴ پهنه و گستره‌ای که زمین دارد، چه در آسمان باشید با همهٴ فراخناکی که دارد، آسمان و زمین را بخواهید طی کنید اینها یک پیوند علمی دارد یک نظم علمی دارد که با آن نظم علمی می‌شود آسمان را به زمین و زمین را به آسمان پیوند داد مسافرت کرد از نقطه‌ای به نقطه‌ای رفت و بهره‌برداری کرد و اکتشاف داشت و مانند آن، پس این مجموعه یک مجموعهٴ منسجمی است اینکه شما می‌بینید. اگر غیر خدا اله دیگری در عالَم بود در آسمان بود یا در زمین بود این نظم حاصل نبود. در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آنجا مبسوطاً گذشت که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اگر غیر از خدای واحد یک خدای دیگری در عالَم بود که گوشه‌ای از گوشه‌ها را اداره می‌کرد این نظم جهان فرو می‌ریخت جهان منظّم نبود چرا؟ برای اینکه هر اله باید یک گوشهٴ خاص را تدبیر کند یک اشکال معروفی بود که در ذیل آن آیه مطرح شد و مبسوطاً پاسخ داده شد آن اشکال الآن هم شما به تبیان مرحوم شیخ طوسی مراجعه کنید می‌بینید این اشکال به صورت شناور و سرگردان است مرحوم امین‌الاسلام یا طرح نکرد یا خیلی رقیق از کنارش گذشت این اشکال از دیرزمان بود حتی برای خیلی از اهل نظر آنها این اشکال برهان تمانع را خواستند با توارد علّتین حل کنند در حالی که این‌چنین نیست برهان تمانع دلیل خاصّ خودش را دارد برهان توارد علّتین چیز دیگر است. اشکالی که مرحوم شیخ طوسی در تبیان خیلی رقیقانه ذکر کرد و هرگز یعنی هرگز توان آن را نداشت که این را تحلیل کند و پاسخ بدهد و شاید بر اساس همین دشواری بود که مرحوم امین‌الاسلام در مجمع‌البیان مطرح نکرد این است که خب اگر دو خدا در عالَم باشند چرا نزاع بکنند؟ منشأ نزاع یا جهل است یا هوس و غرض است جاه‌طلبی است یا عجز است منشأ نزاع یکی از این امور است دیگر، اگر دو خدا هر دو مصلحت واقعی را می‌دانند حقیقت نفس‌الأمری را می‌دانند مفاسد را هم می‌شناسند خب عالَم را برابر با «ما هو الواقع و المصلحه» اداره بکنند جهل که ندارند جاه‌طلب هم که نیستند عجز هم که ندارند خب چرا فساد پیدا می‌شود چرا ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ ما تلازم مقدّم و تالی را قبول نداریم ممکن است ـ معاذ الله ـ دو خدا باشد چون «ما هو الواقع، ما هو فی نفس الأمر، ما هو المصلحه، ما هو الملاک» را بلدند هر دو و غرض و مرض و جاه‌طلبی ندارند و عجز ندارند با هماهنگی هم عالم را اداره می‌کنند این اشکال از دیرزمان بود حتی به بعضی از متأخّرین رسیده اینها بالصراحه این اشکال را تصحیح کردند

شما به شرح اصول فلسفه مراجعه می‌کنید در آن بخشی که سیدناالاستاد مسئله توحید را مطرح کرده است آن پاورقیها را می‌بینید، می‌بینید اینها هم گرفتار چنین شبهه‌ بودند به زحمت برهان تمانع را به برهان توارد علّتین برگرداندند گفتند چه می‌شود که دوتا خدا با هم با هماهنگی عالم را اداره کنند. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که المیزان بودن المیزان در اینجاها مشخص می‌شود چون در ذیل همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» گذشت که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ خلاصه می‌فرمایند که اینها خیال می‌کنند که دوتا خدا مثل دوتا پیغمبرند ـ معاذ الله ـ یا دوتا امامند که ما یک نفس‌الأمر داریم یک ما هو الواقع داریم یک ما هو الملاک داریم یا ما هو المصلحه داریم که این دوتا خدا کارشان را برابر با «ما هو الواقع» انجام بدهند این دیگر خدا نشد، ما واقعی نداریم، مصلحتی نداریم، نفس‌الأمری نداریم، هیچ یعنی هیچ، این خداست و دیگر هیچ آن خداست و دیگر هیچ، اگر نفس‌الأمر هست اگر واقعیّتی هست اگر ملاک هست همه ممکنات‌اند از این دو نشئت می‌گیرند چون دوتا ذات‌اند (یک) صفاتشان هم عین ذات است (دو) دوتا علم است دوتا قدرت است دوتا تشخیص است دوتا واقعیت است دوتا نفس‌الأمر است دوتا ملاک است مگر ما یک نفس‌الأمری داریم یک واقعی داریم که این دوتا خدا کارشان را برابر او انجام بدهند اینکه می‌شود دوتا پیغمبر، بله دوتا امام دوتا پیغمبر هیچ نزاعی با هم ندارند برای اینکه ما هو الواقع معلوم است اما دوتا خدا اگر فرض شد ـ معاذ الله ـ بقیه عدم محض است، عدم محض یعنی عدم محض، نفس‌الأمری ما نداریم ملاکی نداریم، نفس‌الأمر موجود ممکن است نه موجود واجب مطابق با واقع مطابق با نفس‌الأمر بله واقع را او آفرید نفس‌الأمر را او آفرید، اما خدا که کارش را مطابق با نفس‌الأمر و واقع انجام نمی‌دهد وقتی الف داشتیم و باء شده دو خدا چون صفاتشان عین ذات است پس دوتا علم داریم دوتا تشخیص داریم اگر دوتا علم داشتیم دوتا نفس‌الأمر داریم دوتا واقعیّت داریم اول دعوا همین‌جاست عالَمی پیدا نمی‌شود که. اینکه مقدم و تالی را در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بیان کرده است بطلان تالی را در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» بیان کرده ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لکنّ التالی باطل چرا؟ برای اینکه ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾ این ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾ نه یعنی بار دوم، یعنی مازاد بالاول ولو بار صدم و هزارم، هزار بار هم که بروی به سراغ عالَم جز نظم چیزی نمی‌بینی ﴿هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾، ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾ یعنی لکنّ التالی باطل فالمقدّم مثله، برهان تمانع یعنی برهان تمانع به هیچ وجه به برهان توارد علّتین برنمی‌گردد، اگر دوتا خدا شد عالَم مستحیل است که نظم داشته باشد هماهنگی کنند و برابر واقع اداره کنند کار دوتا پیغمبر است و دوتا امام، لذا فرمود اگر دو خدا باشد حتماً دعواست ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر کدام کار خودش را انجام می‌دهند نه اینکه اینها کینه دارند نه خیر، این خدا علمش عین ذات اوست یک طور اداره می‌کند آن خدا علمش عین ذات اوست طور دیگر اداره می‌کند، اگر چند خدا داشتیم حتماً بی‌نظمی در عالم حاکم است ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ شما زمین را می‌خواهید طرزی اداره کنید که به آسمان بسازد خب آسمان را الف آفریده زمین را باء آفریده، زمین را صاحبش طرز دیگر اداره می‌کند آسمان را طور دیگر اداره می‌کند شما بخواهی از زمین به آسمان سفر بکنی اینها را هماهنگ کنی بهره‌های آسمانی را به زمین منتقل کنی فواید زمینی را به آسمان منتقل کنی این شدنی نیست دریا را به صحرا منتقل کنی، کشاورزی را به دامداری منتقل کنی، بحر را به نحر منتقل کنی اینکه شدنی نیست ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر کدام کار خودشان را انجام می‌دهند اصلاً خدا معنایش همین است. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از این دقیق‌تر گذشت در اینجا می‌فرماید: ﴿وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ خب، نه اینکه اینها می‌گویند هر کدام ما کار خودمان را داریم دخالت نمی‌کنیم استقلال قوا خیر، این کار خودش را می‌کِشد می‌خواهد کار خودش را اداره کند می‌خواهد زمین را اداره کند خب زمین که بدون آسمان نیست زمین که بدون فضا و هوا نیست این زمین را می‌خواهد اداره کند آن طوری که خودش تشخیص می‌دهد خالق فضا و هوا می‌خواهد فضا و هوا را اداره کند آن طوری که خودش تشخیص می‌دهد اول دعواست ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ این می‌خواهد کار خودش را اداره بکند این غرض سوئی هم ندارد این خدا علمش عین ذات اوست زمین را این طور می‌خواهد اداره کند آن خدا علمش عین ذات اوست فضا و هوا را می‌خواهد آن طور اداره کند شما می‌خواهید از زمین به فضا و هوا بروی از او بهره بگیری خب نمی‌گذارد دیگر ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ والتالی باثره مستحیل نه علوّی می‌بینی نه ﴿إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ می‌بینی شما می‌گویید ﴿هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾ قرآن کریم می‌فرماید من سفره‌ای پهن کردم به درازای سفرهٴ هستی یعنی آسمان را با همهٴ موجوداتش زمین را با همهٴ موجوداتش خلق کردم شما را دعوت کردم این طور نبود که اول انسان را خلق بکند کم کم سفره پهن بکند که فرمود سماوات و آنچه در او هست، ارض و آنچه در او هست ﴿مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ﴾ من برای شما تسخیر کردم منتها شما عالِم بشوید درس بخوانید بهره ببرید همان طوری که زمین را کَندوکاو می‌کنید همهٴ برکات را از زمین می‌گیرید در کُرات دیگر هم بروید همین طور است منتها حالا باید بیشتر درس بخوانید همه ﴿مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ﴾ قبلاً که سوار اسب می‌شدند فرمود ما این مَرکبها را برای شما خلق کردیم تا سوار بشوید و این ذکر را بگویید ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَی ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ﴾ الآن هم وقتی سوار هواپیما شدی این ذکر مستحب است، سوار کشتی شدی این ذکر مستحب است، سوار اتومبیل شدی این ذکر مستحب است این گونه از آیات برای تمثیل است و نه تعیین که فقط اینجا مستحب است بگویی ﴿سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا﴾ خب آنها را هم خدا مسخّر کرده دیگر، پس کلّ این نظام را مسخّر کرده و هماهنگ کرده و به بشر این قدرت را داده و اگر ـ معاذ الله ـ بیش از یک خدا بود اول ناهماهنگی در نظام بود (یک) دوم دعوا در صاحبان قدرت بود (دو) ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر کدام کار خودشان را می‌خواهند انجام بدهند خب کار با این حل نمی‌شود بگوییم هر کدام کار خودش را انجام بدهد از باب تفکیک قوا بالأخره اینها به هم مرتبط‌اند یا نه، خب اگر فضا و هوا نباشد که چیزی از زمین روئیده نمی‌شود که اگر آفتاب نتابد اگر این ابرها تولید نشود اگر یک نکاحی بین این ابرها نشود خب ابری باردار نمی‌شود این ازدواج برای او هم هست این فرمود: ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ این وَدق شبیه نطفه است اینکه فرمود: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ برای تلقیح و نکاح است اینها دارند صیغهٴ عقد می‌خوانند خطبهٴ عقد می‌خوانند که این ابرها باردار بشود چه اینکه صیغهٴ عقد و نکاح می‌خوانند تا این گیاهها باردار بشود هم ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ تا این گیاهها باردار بشود تلقیح بشود این عقد را می‌خوانند هم ابرها باردار بشود این ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ شما در این کلمهٴ «وَدْق» واژه‌پژوهی کنید می‌بینید آن نطفه‌ای که یک شتر ماده از نر می‌طلبد یا گوسفند ماده از نر می‌طلبد آن را می‌گویند «ودق» این ابرها نطفه می‌طلبند تا باردار بشوند و زایمان کنند بعد فرمود ما وقتی که اینها باردار شدند برای اینها رَحِم درست می‌کنیم که اینها شلنگی نبارند قطره‌ای ببارند این خداست، خب حالا اگر چند خدا باشد هر کدام کار خودشان را دارند انجام می‌دهند پس ﴿إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ والتالی باطل فالمقدّم مثله ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ والتالی باطل والمقدم مثله ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾ او منزّه است از آنچه را که برای خدا وصف می‌کنند که برای او ولد قائل‌اند یا می‌گویند ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ یا تبنّی قائل‌اند یا اتّخاذ ولد قائل‌اند و مانند آن.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:58

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن