- 326
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 36 تا 37 سوره توبه _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 36 تا 37 سوره توبه _ بخش دوم"
سنت شکنی مشرکان نسبت به حرمت ماههای حرام
تثبیت ماههای سال همزمان با خلقت زمین و آسمان
معنای ظلم به خویشتن و چگونگی وقوع آن
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ ٭ إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَاماً وَیُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ﴾
سنت شکنی مشرکان نسبت حرمت به ماههای حرام
در بخش اولی سورهٴ مبارکهٴ «توبه» رابطهٴ دولت اسلامی با مشرکین بازگو شد. و لزوم تعهدی که بین دولت اسلامی و مشرکین بود مطرح شد پیمانشکنی آنها و عدم رعایت آنها نسبت به عهد بازگو شد. بسیاری از مسائل مربوط به جبهه و جنگی که با مشرکین مطرح بود در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بازگو شد. یک سلسله از مسائل دیگری که مربوط به اهل کتاب بود در اثنا مطرح شد دوباره برگشتند به کارهایی که مشرکین در جاهلیت و در صدر اسلام داشتند. فرمودند این مشرکین نسبت به سنت ابراهیمی(علی نبینا و آله و علیه السلام) قبل از اسلام تا حدودی متعهد بودند. نسبت به اسلام و در صدر اسلام برخوردشان فرق کرد. همهٴ آن سنتها را درهم شکستند. جریان اینکه سال دوازده ماه است و چهار ماه در بین این دوازده ماه از حرمت خاصی برخوردار است این جزء سنتهای حضرت ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بود. تا حدودی هم در مسیحیت و یهودیت به رسمیت تلقی شده است. آنها که یهودی یا مسیحی نبودند، ولی بالأخره حافظ سنت ابراهیمی بودند آن را هم حفظ میکردند و در جاهلیت این چهار ماه محترم بود. نه تنها جنگی بین اینها رخ نمیداد بلکه حتی از قصاص کردن هم صرف نظر میکردند. یعنی اگر کسی قاتل پدر خود را میدید سعی میکرد در این چهار ماه قصاص نکند. ولی وقتی اسلام ظهور کرد آنها این چهار ماه را هم دستکاری کردند تغییر و تبدیلی در او ایجاد کردند. گفتند ما سالی چهار ماه باید نجنگیم. و این چهار ماه به اختیار خود ماست لذا بعضی از اشهر حرم را نظیر شهرهای عادی تلقی میکردند و بعضی از شهرهای عادی را جزء اشهر حرم میشمردند که آیهٴ بعد ﴿إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الکُفْرِ﴾ ناظر به آن است.
ثابت بودن حکم تشریعی ماهها در نزد خدای سبحان
برای اینکه جلوی اینگونه از تغییر و تبدیلها را بگیرند، فرمودند ماهها دو حکم دارند یک حکم قراردادی دارند که آن در اختیار خود بشر هست یک حکم ثابت الهی دارند که لا یتغیر است. آن احکام قراردادی مربوط به تعهدهایی است که دولتها با هم یا افراد با هم دارند، نظیر آنچه که در دیون مطرح است در مسائل حقوق مطرح است یا در مسائل سیاسی بین دولت اسلام و دولت شرک مطرح است که در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بحثش گذشت. آیهٴ پنج همین سورهٴ «توبه» این بود ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ آن اشهر حرم اشاره شد که مربوط به این چهار ماه معروف نیست. آن اشهر حرم ناظر به این است که شما تعهدی سپردهاید که چهار ماه با هم جنگ نکنید که این چهار ماه غیر از آن چهار ماهی است که شارع مقدس فرمود جنگ نکنید. آیهٴ دوم سورهٴ «توبه» این بود ﴿فَسِیحُوا فِی الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ﴾ یعنی از این تاریخ تا چهار ماه آن اربعة اشهری که در آیهٴ دوم و آیهٴ پنجم همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» داشت این اربع اشهر قراردادی است. که چهار ماه آتشبس را اعلام کردند. که آن چهار ماه هیچ ارتباطی با اشهر حرم معروف ندارد. یک اشهر حرم معروف است که دیگر ثابت و لا یتغیر است که آیهٴ محل بحث عهدهدار اوست. لذا از زمان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) دوام داشت و ادیان ابراهیمی و انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) حافظ آن بودند و حتی در جاهلیت افراد جاهلی که دینی نداشتند، این سنت را گرامی میداشتند.
جامع وجوه اهمیت حرمت ماههای حرام
برای اهمیت و تأکید این مطلب از چند تعبیر استفاده شد
1 . تکرار کلمه «شهر» به عنوان تمیز
یکی تکرار کلمهٴ شهر است به عنوان تمیز. فرمود: ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ﴾ این اثنی عشر یک وقتی احتیاج به تمیز دارد که قبلاً نام آن متمیز ذکر نشده باشد وقتی بگویند کتابها دوازده تاست دیگر لازم نیست بگویند دوازده کتاب. چون همان کتاب که در اول آمده است کافی است. معدود وقتی بیاید دیگر لازم نیست برای عدد تمیز ذکر بشود. اما اگر معدود ذکر نشود، کسی بگوید عندی اثنی عشر باید تمیز ذکر بکند وقتی گفته شد ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ﴾ دیگر مبهم نیست تا نیازی به تمیز داشته باشد. ولی برای تأکید مطلب و اهتمام به امر عنوان شهر که جزء معدودهاست ذکر شده. ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾.
2 . ثبات عدد ماههای سال در نزد خدای سبحان
دوم اینکه فرمود این عندالله است وقتی عندالله بود یک امر ثابت لا یتغیر است بر اساس آیهٴ سورهٴ «نحل» که فرمود: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ معلوم میشود این یک حکم ثابت است. وقتی ثابت شد جزء منهاج و شریعت نیست. جزء دین است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ . جریان منهاج و شریعت، ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ که در هر دین خاصی بالأخره منهاج و شریعت مخصوص میشود. وگرنه دین تثنیهبردار نیست. چه رسد به جمع. چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾. آنچه به خطوط کلی اعتقادی یا فقهی یا حقوقی برمیگردد به حساب دین است. آنچه جزء وظایف جزئیست جزء منهاج و شریعت است. لذا جریان اینکه سال دوازده ماه است این جزء دین است نه جزء منهاج و شریعت برای اینکه عندالله است و انبیای گذشته هم(علیهم الصلاة وعلیهم السلام) آن را گرامی میداشتند. این کلمهٴ عندالله هم تثبیت میکند که این شهور از یک حرمت خاصی و از یک ثبات خاصی برخوردارند.
3 . ثبوت ماههای سال در کتاب تکوین
سوم اینکه فرمود این فی کتابالله است ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ﴾ آن کتاب تکوینی اللهی که سراسر نظام عالم آیات الهیاند و کاتب این کتاب خود ذات اقدس الهی است چه اینکه سراسر عالم کلمات الهیاند و متکلم این کلمات ذات اقدس الهی است برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» و «کهف» آمده است که اگر دریاها مرکب بشوند توان آن را ندارند کلمات الهی را تدوین کنند ﴿لَنَفِدَ البَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی﴾ کلمات این کتاب آیات این کتاب متکلّم اینها کاتب اینها ذات اقدس الهی است و ثابت هستند. در کتاب تکوینی ذات اقدس الهی سال به دوازده ماه تقسیم شده است.
4 . تثبیت ماههای سال همزمان با خلقت زمین و آسمان
چهارم اینکه فرمود این تثبیتی در کتاب الهی اینچنین نیست که بعداً پیدا شده باشد این ﴿یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ اینچنین است. یعنی همزمان با آفرینش نظام کیهانی سال دوازده ماه بود و حکمی هم که بعد خواهیم گفت در آن همزمانی شریک بود. خب پس ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾ با اینکه معدود آمده نیازی به ذکر معدود نبود به عنوان تمیز اولاً، عندالله گفتن ثانیاً، فی کتابالله گفتن ثالثاً، یوم خلق سموات و الارض گفتن رابعاً، نشانهٴ اهتمام مطلب است.
5 . حرمت خاص ماههای حرام نسبت به ماههای دیگر
مطلب دیگر آن است که فرمود: ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ از این دوازده ماه چهارتا از حرمت خاص برخوردارند. این چهار تا از دو جهت قابل بحث است یکی اینکه بعضیها قراردادیاند و بعضی ثابتاند که بحثش گذشت. آن ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ﴾ قراردادی است هر ماهی که آغازش به عنوان تعهد به پیمان چهارماهه باشد انجامش هم مشخص است این قرارداد است. اما این چهار ماه که به عنوان اربعه حرم هست، این قراردادی نیست به حکم الهی است. حکم دیگر آن است که ماههایی که متحد الحکماند، و متزمنشان یکی است و اینها زمان آن حکم واحدند اینها یا مسرودند و متصل که با سرد و اتصال همراه است، نظیر اشهر حج، شوال و ذیقعد و ذیحج اینها اشهر حجاند. یا ﴿یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْراً﴾ چهار ماه و ده روز عدهٴ بعضی از احکام جدایی زن و شوهر حالا یا بالموت است یا بالطلاق است. آن عده هم حکمش واحد است و زمانش هم مسرود یعنی متصل. اما در جریان اربعه الحرم این بخشش مسرود است متصل است نظیر ذیقعده و ذیحجه و محرم است و یک ماهش فرد است سرد نیست به اصطلاح مسرود نیست مقطوع است و آن ماه پربرکت رجب است. این تفاوت دوم. ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾
6 . حرمت ماههای چهارگانه ٰزئی از دین قیم الهی
و برای اهمیت مسأله گذشته از تکرار معدود اولاً و آوردن عندالله ثانیاً فی کتاب الله ثالثاً یوم خلق السموات و الارض گفتن رابعاً، بخش پنجمش این است فرمود: ﴿ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ﴾ این جزء منهاج الشریعة نیست این جزء دین است که قیّم است. قیّم هم در بحثهای قبلی اشاره شده به اینکه مرحلهٴ ضعیفش قیام است بعد قوّام بودن بعد قیوّم بودن، انسان یک وقتی میایستد و در حد قائم که اسم فاعل است یک وقتی این قائم بودن برای او رسوخ پیدا میکند میشود قائم صفات مشبه، نه قائم اسم فاعلی. یک وقت همین این تثبیت و تأکید میشود، میشود قوّام. ﴿کُونُوا قَوَّامِینَ بِالقِسْطِ﴾ ﴿قَوَّامِینَ لِلّهِ﴾ و مانند آن. اینها حالات سهگانهای است مربوط به خود شخص. یک وقت است که نه، نسبت به دیگران هم سرپرستی قیام دارد که قیّم دیگری است میشود مظهر قیوم. اگر ذات اقدس الهی ﴿هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ﴾ است چنین انسانی که تمرین کرده است از قیام به قوّام بودن رسیده است از قیام اسم فاعلی به قیام صفت مشبهه رسیده است اولاً، از آنجا به حرفه و پیشهای از صیغهٴ مبالغه بار یافت شده قوّام ثانیاً، آنگاه توان آن را دارد که نسبت به دیگران هم مقیم باشد آنها را اقامه کند. که ﴿أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ﴾ دین را اقامه کنید. مثل اینکه گفتهاند نماز را اقامه کنید آنگاه قیّم دین میشود قیّم نماز میشود و مانند آن. چنین انسانی مظهر ﴿هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ﴾ است. دین در حقیقت قیّم انسان است. که بالاترین مرحله است هم قائم است فی نفسه و هم قیّم است و قیّوم به مقیم دیگران است. و این جزء دین است نه جزء منهاج الشریعة.
نگاه فرمود: ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ این ﴿فِیهِنَّ﴾ ضمیرش همانطوری که در بحث دیروز اشاره شده به این اربعهٴ حرم برمیگردد. نه به آن دوازده ماه. گفتند سرّش این است که اگر جمع مؤنث بیش از ده باشد ضمیر منها، فیها، لها، الیها و مانند آن خواهد بود. مثل اینکه در همین آیهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ «منها». ولی اگر کمتر از ده باشد، به فیهن، لهن علیهن و مانند آن برگشت میکند نه منها و لها. نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیهٴ 46 آمده است که ﴿یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ﴾ چون کمتر از ده است، فرمود: ﴿یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾ نه یأکلها. اگر بیش از ده بود میفرمود یأکلها. چون کمتر از ده است پس فرمود: ﴿یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾. در آیهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ﴾ نه «فیها». چون اگر ضمیر به کمتر از ده هم به صورت فیها و لها و علیها برگردد باید در آیهٴ 46 سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» میفرمود: «فی سبع بقرات سمان یأکلها سبع عجاف». خب پس به این قرینه و با آن قرینهٴ لبی یاد شده ضمیر فیهن به اربعة برمیگردد. ﴿أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾.
بیان دو وجه از معانی مختلف ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾
مطلب بعدی این است که دربارهٴ انفس چند تا معنی محتمل است که جمع همه ممکن است. ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ به این است که یکدیگر را نکشید. ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ که گفته شد نه یعنی تنها انتحار نکنید، جلوی انتحار گرفته است بلکه کشتار جامعه را هم نهی کرده است یکدیگر را هم بکشند نهی کرده است چون جامعهٴ مکتبی از یک وحدتی برخوردار است. وقتی از یک وحدتی برخوردار بود اگر کسی دیگری را کشت میشود گفت که خودشان را کشتهاند. پس ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ همانطوری که انتحار را میگیرد، کشتن یکدیگر را هم مورد نهی قرار میدهد. اینجا هم که فرمود: ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی به یکدیگر تعدی نکنید، کشتن یکدیگر مطلقا حرام است مخصوصاً در این اربعه حرم.
وجه دوم آن بود که در بحث دیروز اشاره شد که هر گناهی که انسان انجام میدهد در حقیقت به خود ستم میکند حالا خواه به صورت ظلم به غیر باشد یا ترک اطاعت باشد در داخلهٴ حوزهٴ خودش، معلوم میشود انسان یک هویت اصلی دارد یک، و این هویت اصلی ملک خداست دو، و این ملک خدا به عنوان عاریه و امانت به دست انسان سپرده است سه، و انسان امین خدا است در این حوزهٴ خاص هویتی خود چهار، باید امانت خدا را حفظ کند به دلیل ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾ اینطور نیست واقعاً چشم ما برای ما باشد گوش ما برای ما باشد که ما آزاد باشیم. اگر کسی ـ معاذالله ـ گفت من هر کاری بخواهم میکنم این قبلاً از عبودیت به در آمده به ربوبیت رسیده ﴿أ َفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ دامنگیر او شده است بعد میگوید هر کاری که بخواهم بکنم میکنم. هر حرفی بخواهم میزنم. و اگر کسی بندهٴ خدا بود براساس ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾ معتقد است که مالک سمع و بصر دیگریست. و این اعضا و جوارح عاریه است. این جان عاریت را به او دادهاند تا انسان روزی او را ببیند و تسلیم او بکند. اگر این جان عاریه است و انسان مستعیر است نه مالک باید برابر با اذن معیر عمل بکند. مستعیر خاصیتش این است دیگر که برابر با اذن معیر این کار را انجام میدهد. ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾
ادعای ربوبیت داشتن انسان گنهکار
قبلاً هم از جناب صدرالدین قونوی این مسأله ذکر شده است هیچ کس معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت کرده است. اینکه در بعضی از روایات دارد که «لا یزنی الزانی وهو مؤمن ولا یسرق السّارق وهو مؤمن» اینها تمثیل است نه تعیین. یعنی «لا یعصی العاصی و هو مؤمن». هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای خدایی کرده است. برای اینکه اگر در حال سهو باشد در حال نسیان باشد در حال غفلت باشد در حال اکراه باشد در حال اضطرار باشد در حال تقیه باشد و امثال ذلک که معصیت نیست. جایی معصیت است که انسان عالماً عامداً در برابر خدا بایستد یعنی میداند حکم خدا این است و هیچ عذری هم ندارد چون یک وقت است سهو موضوع است سهو حکم است، جهل است، جهل قصوری است، اینها که خب معصیت نیست اگر کسی جاهل به موضوع بود، غافل بود، ساهی بود، ناسی بود، مضطر بود، براساس «رفع ... وما اضطروا إلیه» حدیث رفع اینها معصیت نیست. اگر عالم به حکم بود و عالم به موضوع بود، یعنی میداند خدای سبحان در قرآن فرمود این کار را نکن و او هم هیچ غفلتی نسبت به حکم یا موضوع ندارد اضطراری هم ندارد عالماً عامداً دارد این گناه را انجام میدهد یعنی چه؟ یعنی گرچه رأی خدا آن است ولی رأی من این است. هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت کرده است. آنگاه آن احادیث معنای خاص خودش را خوب روشن میکند که «لا یزنی الزانی و هو مؤمن ولا یسرق السارق و هو مؤمن» بازگشت آن احادیث به این است که «لا یعصی العاصی و هو مؤمن» هیچ کسی معصیت نمیکند در حال ایمان. فقط در حال شرک معصیت میکند. منتها ذات اقدس الهی اینگونه از شرکها را مغتفر تلقی میکند برای ما وگرنه ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾
مالکیت خدای سبحان بر اعضاء و جوارح انسان
خب اگر کسی بداند که مالک نیست، این اعضا و جوراح خود را در راهی صرف میکند که مالک حقیقی خواسته است. در بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هم این جمله بود که در نهجالبلاغه هست این جمله بارها خوانده شد که وجود مبارک آن حضرت فرمود: «اعلموا عباد الله ان علیکم رصدا من انفسکم» بعد هم فرمود: «جوارحکم جنوده و ضمائرکم عیونه» اعضا و جوارح شما سربازان او هستند نه متعلق شما و اگر یک وقتی ذات اقدس الهی خواست کسی را بگیرد لازم نیست که از جای دیگر لشکرکشی کند که. با دست او او را میگیرد با زبان او او را میبرد یک حرفی میزند که رسوا میشود. اینطور نیست که فرض داشته باشد کسی بتواند دربرابر خدا مقاومت بکند. اگر اعضا و جوارح و قلوب و قلب و قالب هر دو سرباز خدایند و این سربازها به عنوان عاریه در اختیار ما هستند، اگر خدا خواست کسی را بگیرد، اخذ عزیز مقتدر این است که از جای دیگر لشکرکشی نمیکند. خود انسان چیزی را امضا میکند یا جایی با پای خود میرود یا حرفی را با زبان خود میزند گرفتار میشود.
معنای ظلم به خویشتن و چگونگی حصول آن
بنابراین ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ نشان میدهد که ما یک هویتی داریم که حقیقت اصلی ما آن است و این عاریه است نه ملک است و این حقوق فراوانی نسبت به ما دارد و ما امین این هویتیم باید این امانت را رعایت کنیم که ظالم و مظلوم ترسیم بشود. در آن آیات دیگر که دارد ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ و مانند آن ﴿مَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُون﴾ هم همین حرف است. ظلم به نفس یک تشبیه نیست اگر واقعیت است معلوم میشود یک ظالمی هست یک مظلوم. ما مظلوم را میتوانیم بفهمیم. اما درک ظالم کار آسانی نیست. ما چه طور میشویم که آن هویت اصلی ما منزوی میشود او را میگذاریم کنار. چه کسی میشویم که به اصل خودمان ضرر و زیان میکنیم؟ این شیاطین الانس یعنی چه؟ این ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ﴾ یعنی چه؟ چه کسی کالانعام میشود که لگد میزند؟ چه کسی شیاطین الانس میشود که نقشه میکشد؟ خب اگر کسی نقشه کشید و سیاستبازی کرد، چه کسی را گرفتار میکند؟ فرمود: ﴿وَلاَ یَحِیقُ المَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾ اصولاً و در بحث دیروز اشاره شد که محال است کسی نسبت به دیگری بتواند خلاف بکند بله سایهٴ این خلاف به دیگری میرسد حالا اگر کسی در درون اتاق خودش در درون خانهٴ خودش یک کنیف بدبویی حفر بکند، خب این بالأخره دائماً خودش را متأذی کرده است گاهی هم ممکن است پنجره باز باشد بوی بدش به عابر برسد ولی اصل خود انسان «حفره من حفر النیران». هیچ فرض ندارد کسی بخواهد به دیگری ظلم بکند این سایهٴ عصیان است که به دیگری میرسد ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ بنابراین مظلوم را کم و بیش میشود با آیات دیگر تشخیص دارد که هویت اصلی ما عاریه خداست و به دست ما و روزی رخ او را باید ببینیم و تحویل او بدهیم. اما ظالم کیست؟ چه کسی ظلم میکند؟ این من دومی کیست که به من اولی ظلم میکند؟ آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» آمده است که ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ معلوم میشود یک عده آن هویت اصلی را فراموش میکنند. دربارهٴ همین گروه که هویت اصلیشان را فراموش میکنند در سورهٴ «نساء» و مانند آن فرمود اینها فقط به فکر خودشان هستند. در ایام جبهه و جنگ که باید جبههٴ اسلام را یاری میکردند پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهانش را تنها میگذاشتند و به جبهه نمیرفتند آیه نازل شد که ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجَاهِلِیَّةِ﴾ فرمود اینها فقط به فکر خودشاناند. این خود کدام خود است؟ آن خود اصلی که منسی است. این خودی که مذکور است خود کالانعامی است که لگد میزند به آن خود اصلی. این خود شیاطین الانس است که نقشه میکشد روی خود اصلی. لذا فرمود: ﴿وَلاَ یَحِیقُ المَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾ خب این هم وجه دوم.
وجه سوم در تبیین معنای ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾
وجه سوم، که با اولی و دومی منافاتی ندارد بلکه با آنها هم هماهنگ است این است که اینها را این وجه سوم را غالباً کسانی که با آیات انفسی و با تفسیر انفسی مأنوسترند بیان میکنند. میگویند بالأخره گرچه چهار ماه در بین این دوازده ماه حرم است ولی در حقیقت تمام این دوازده ماه حرم است از حرمت خاص برخوردار است. یک سالک هرگز قطعهای از این زمانها را هدر نمیدهد. اگر هدر داد به خودش ظلم کرده است اگر در یک زمانی به فکر کمال نبود به خودش ضرر زده است. این است که طنطاوی یا دیگران از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) علیه نقل کردهاند که روزی که من چیز جدید یاد نگیرم برای من برکت ندارد «إذا أتیٰعلی یوم لا ازداد فیه عملاً یقربنی الی الله فلا بورک لی» اصلش در نهج الفصاحه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. که فرمود برای من مبارک نباشد آن روزی که من به فکر کمال علمی جدید نباشم یک چیز جدیدی را یاد نگیرم. منتها معلمش خداست که شدید القواست و از راه وحی یاد میگیرد معلم دیگری دیگراناند. آن «لابورک» را که وجود مبارک امیرالمؤمنین فرمود مسبوق است به بیان نورانی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم). آنطوری که در نهج الفصاحه آمده است. فرمود برای من مبارک نباشد روزی که من اراده نکنم «لا ازداد» نیست «لا ارادُ» است ممکن است آن که جناب طنطاوی نقل کرده است، آن هم نسخهاش ازداد نباشد ارادُ باشد. اُریدُ باشد. روزی که من اراده نکنم و برای من اراده نشود مزید علم. بنابراین تمام این دوازده ماه از حرمت برخوردارند.
احتمال وجود امتیاز ذاتی در برخی از زمانها و مکانها
مطلب دیگر این است که به حسب ظاهر گاهی گفته میشود که همهٴ مکانها ذاتا یکساناند به وسیلهٴ حوادثی که در آن مکان اتفاق میافتد مکانها فرق پیدا میکنند. یعنی به وسیلهٴ متمکن مکانها فرق میکنند. دربارهٴ زمان هم همین حرف مشهور است که زمانها ذاتاً یکساناند به وسیلهٴ متزمّن است که این زمانها فرق میکنند. در فلان زمان چون فلان حادثه رخ داد آن زمان پربرکت شد و خصوصیت پیدا کرد، این معروف است. لکن طبق این بیان نورانی معلوم میشود که خود ازمنه ذاتاً از هم فرق میکنند برای اینکه این دوازده ماهی که ما میبینیم و در نظام طبیعت هست و از حرکت زمین به دور آفتاب یا از حرکت ماه به دور زمین این ماههای شمسی و قمری پدید میآیند به حسب ظاهر ما تفاوتی بین اجزای این زمان نمیبینیم از این جهت که اینها عندالله هستند فی کتاب اللهاند «یوم خلق السماوات و الارض» از هم جدا بودند معلوم میشود یک امتیازی هست. یکی جلوتر است یکی دنبالتر است. آنجا اگر یک کثرتی هست یک تمایزی هست. تمایز آنجا که به سبق و لحوق نیست. چون «و فی وعاء دهر کل قد جمع» آنجا یکی جلو و یکی دنبال که نیست. اگر در خزاین الهی جمعاند اگر در کتاب الهی جمعاند اول سال تا به آخر سال با هم جمعاند یعنی دوازده ماه با هم هستند. اما دوازده ماهاند اگر کثرتاً ممیز میطلبند، ممیز اینها هم یک خصوصیتهایی است که وقتی به عالم طبیعت از فراتر به عالم طبیعت تنزل کردند یکی میشود اربعه حرم یکی میشود ماه مبارک رمضان یکی میشود ماه دیگر، یکی میشود لیله قدر. پس اینچنین نیست که کسی بتواند به ضرس قاطع بگوید که ازمنه هیچ تفاوتی با هم ندارند فقط به اعتبار متزمن فرق میکنند. بلکه شاید بتوان گفت چون ریشههای اینها فی کتابالله است و اینها آنجا متمایزند معلوم میشود یک خصوصیتی دارند. که وقتی تجلی کردند به زمین آمدند به عالم طبیعت آمدند و سبق و لحوق فرّار پیدا کردند و تدریجی الحصول شدند یکی میشود لیلهٴ قدر، یکی میشود ایام البیض، یکی میشود ماه پر برکت رجب، فرق میکند.
نسخ نشدن حکم ماههای حرام با آیهٴ ﴿قَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً﴾
خب اینکه فرمود: شما حقوق این ماهها را رعایت کنید برخی از مفسرین گفتهاند این حکم نسخ شده است به ذیل آیه ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً﴾ در نوبت دیروز اشاره شده است که این جنگ ابتدایی را نمیگوید بلکه بر اساس ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ میفرماید اگر آنها حمله کردند شما حمله کنید به شهادت اینکه ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ آمده اولاً بعد تعبیر کرد، فرمود: ﴿هُم بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّة﴾ ثانیاً، خب اگر در اشهر حرم دیگری حمله کرد، دفاع واجب نیست یا واجب هست؟ اگر دفاع واجب هست که هست این حرمت اشهر حرم را آنها نقض کردهاند و گناه دیگران هم باز به عهدهٴ آنهاست و ﴿الحُرُمَاتُ قِصَاص﴾ . و تعلیل آیه هم در آن بخش این بود که ﴿هُم بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّة﴾ بنابراین اگر در اشهر حرم آنها حمله کردند، شما باید دفاع کنید و این نسخ اربعه حرم نیست. این ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ یعنی شما شروع به جنگ نکنید و خونریزی نکنید ولو برای دعوت به حق باشد یک چهار ماهی را مهلت بدهید در سال. با گفتگو با مذاکره با دعوت به حکمت و موعظه و برهان. اگر هم برای رضای خداست چهار ماه صبر کنید. اگر جنگتان جهاد است که مجاهد فی سبیلالله فضیلت فراوان دارد اگر برای رضای خدا هم باشد باز چهار ماه صبر کنید. بگذارید آنها فکر کنند شما هم فکر بکنید. بساط خونریزی اصل نیست. چهار ماه هم کم نیست و اینها هم از سنخ تداخل نیست آنها هم که حج رفتند یا عمره رفتند و احرام بستند هم از خونریزی محروم هستند. ولو برای دعوت به دین باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
سنت شکنی مشرکان نسبت به حرمت ماههای حرام
تثبیت ماههای سال همزمان با خلقت زمین و آسمان
معنای ظلم به خویشتن و چگونگی وقوع آن
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ ٭ إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَاماً وَیُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ﴾
سنت شکنی مشرکان نسبت حرمت به ماههای حرام
در بخش اولی سورهٴ مبارکهٴ «توبه» رابطهٴ دولت اسلامی با مشرکین بازگو شد. و لزوم تعهدی که بین دولت اسلامی و مشرکین بود مطرح شد پیمانشکنی آنها و عدم رعایت آنها نسبت به عهد بازگو شد. بسیاری از مسائل مربوط به جبهه و جنگی که با مشرکین مطرح بود در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بازگو شد. یک سلسله از مسائل دیگری که مربوط به اهل کتاب بود در اثنا مطرح شد دوباره برگشتند به کارهایی که مشرکین در جاهلیت و در صدر اسلام داشتند. فرمودند این مشرکین نسبت به سنت ابراهیمی(علی نبینا و آله و علیه السلام) قبل از اسلام تا حدودی متعهد بودند. نسبت به اسلام و در صدر اسلام برخوردشان فرق کرد. همهٴ آن سنتها را درهم شکستند. جریان اینکه سال دوازده ماه است و چهار ماه در بین این دوازده ماه از حرمت خاصی برخوردار است این جزء سنتهای حضرت ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بود. تا حدودی هم در مسیحیت و یهودیت به رسمیت تلقی شده است. آنها که یهودی یا مسیحی نبودند، ولی بالأخره حافظ سنت ابراهیمی بودند آن را هم حفظ میکردند و در جاهلیت این چهار ماه محترم بود. نه تنها جنگی بین اینها رخ نمیداد بلکه حتی از قصاص کردن هم صرف نظر میکردند. یعنی اگر کسی قاتل پدر خود را میدید سعی میکرد در این چهار ماه قصاص نکند. ولی وقتی اسلام ظهور کرد آنها این چهار ماه را هم دستکاری کردند تغییر و تبدیلی در او ایجاد کردند. گفتند ما سالی چهار ماه باید نجنگیم. و این چهار ماه به اختیار خود ماست لذا بعضی از اشهر حرم را نظیر شهرهای عادی تلقی میکردند و بعضی از شهرهای عادی را جزء اشهر حرم میشمردند که آیهٴ بعد ﴿إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الکُفْرِ﴾ ناظر به آن است.
ثابت بودن حکم تشریعی ماهها در نزد خدای سبحان
برای اینکه جلوی اینگونه از تغییر و تبدیلها را بگیرند، فرمودند ماهها دو حکم دارند یک حکم قراردادی دارند که آن در اختیار خود بشر هست یک حکم ثابت الهی دارند که لا یتغیر است. آن احکام قراردادی مربوط به تعهدهایی است که دولتها با هم یا افراد با هم دارند، نظیر آنچه که در دیون مطرح است در مسائل حقوق مطرح است یا در مسائل سیاسی بین دولت اسلام و دولت شرک مطرح است که در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بحثش گذشت. آیهٴ پنج همین سورهٴ «توبه» این بود ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ آن اشهر حرم اشاره شد که مربوط به این چهار ماه معروف نیست. آن اشهر حرم ناظر به این است که شما تعهدی سپردهاید که چهار ماه با هم جنگ نکنید که این چهار ماه غیر از آن چهار ماهی است که شارع مقدس فرمود جنگ نکنید. آیهٴ دوم سورهٴ «توبه» این بود ﴿فَسِیحُوا فِی الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ﴾ یعنی از این تاریخ تا چهار ماه آن اربعة اشهری که در آیهٴ دوم و آیهٴ پنجم همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» داشت این اربع اشهر قراردادی است. که چهار ماه آتشبس را اعلام کردند. که آن چهار ماه هیچ ارتباطی با اشهر حرم معروف ندارد. یک اشهر حرم معروف است که دیگر ثابت و لا یتغیر است که آیهٴ محل بحث عهدهدار اوست. لذا از زمان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) دوام داشت و ادیان ابراهیمی و انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) حافظ آن بودند و حتی در جاهلیت افراد جاهلی که دینی نداشتند، این سنت را گرامی میداشتند.
جامع وجوه اهمیت حرمت ماههای حرام
برای اهمیت و تأکید این مطلب از چند تعبیر استفاده شد
1 . تکرار کلمه «شهر» به عنوان تمیز
یکی تکرار کلمهٴ شهر است به عنوان تمیز. فرمود: ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ﴾ این اثنی عشر یک وقتی احتیاج به تمیز دارد که قبلاً نام آن متمیز ذکر نشده باشد وقتی بگویند کتابها دوازده تاست دیگر لازم نیست بگویند دوازده کتاب. چون همان کتاب که در اول آمده است کافی است. معدود وقتی بیاید دیگر لازم نیست برای عدد تمیز ذکر بشود. اما اگر معدود ذکر نشود، کسی بگوید عندی اثنی عشر باید تمیز ذکر بکند وقتی گفته شد ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ﴾ دیگر مبهم نیست تا نیازی به تمیز داشته باشد. ولی برای تأکید مطلب و اهتمام به امر عنوان شهر که جزء معدودهاست ذکر شده. ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾.
2 . ثبات عدد ماههای سال در نزد خدای سبحان
دوم اینکه فرمود این عندالله است وقتی عندالله بود یک امر ثابت لا یتغیر است بر اساس آیهٴ سورهٴ «نحل» که فرمود: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ معلوم میشود این یک حکم ثابت است. وقتی ثابت شد جزء منهاج و شریعت نیست. جزء دین است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ . جریان منهاج و شریعت، ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ که در هر دین خاصی بالأخره منهاج و شریعت مخصوص میشود. وگرنه دین تثنیهبردار نیست. چه رسد به جمع. چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾. آنچه به خطوط کلی اعتقادی یا فقهی یا حقوقی برمیگردد به حساب دین است. آنچه جزء وظایف جزئیست جزء منهاج و شریعت است. لذا جریان اینکه سال دوازده ماه است این جزء دین است نه جزء منهاج و شریعت برای اینکه عندالله است و انبیای گذشته هم(علیهم الصلاة وعلیهم السلام) آن را گرامی میداشتند. این کلمهٴ عندالله هم تثبیت میکند که این شهور از یک حرمت خاصی و از یک ثبات خاصی برخوردارند.
3 . ثبوت ماههای سال در کتاب تکوین
سوم اینکه فرمود این فی کتابالله است ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ﴾ آن کتاب تکوینی اللهی که سراسر نظام عالم آیات الهیاند و کاتب این کتاب خود ذات اقدس الهی است چه اینکه سراسر عالم کلمات الهیاند و متکلم این کلمات ذات اقدس الهی است برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» و «کهف» آمده است که اگر دریاها مرکب بشوند توان آن را ندارند کلمات الهی را تدوین کنند ﴿لَنَفِدَ البَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی﴾ کلمات این کتاب آیات این کتاب متکلّم اینها کاتب اینها ذات اقدس الهی است و ثابت هستند. در کتاب تکوینی ذات اقدس الهی سال به دوازده ماه تقسیم شده است.
4 . تثبیت ماههای سال همزمان با خلقت زمین و آسمان
چهارم اینکه فرمود این تثبیتی در کتاب الهی اینچنین نیست که بعداً پیدا شده باشد این ﴿یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ اینچنین است. یعنی همزمان با آفرینش نظام کیهانی سال دوازده ماه بود و حکمی هم که بعد خواهیم گفت در آن همزمانی شریک بود. خب پس ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾ با اینکه معدود آمده نیازی به ذکر معدود نبود به عنوان تمیز اولاً، عندالله گفتن ثانیاً، فی کتابالله گفتن ثالثاً، یوم خلق سموات و الارض گفتن رابعاً، نشانهٴ اهتمام مطلب است.
5 . حرمت خاص ماههای حرام نسبت به ماههای دیگر
مطلب دیگر آن است که فرمود: ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ از این دوازده ماه چهارتا از حرمت خاص برخوردارند. این چهار تا از دو جهت قابل بحث است یکی اینکه بعضیها قراردادیاند و بعضی ثابتاند که بحثش گذشت. آن ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ﴾ قراردادی است هر ماهی که آغازش به عنوان تعهد به پیمان چهارماهه باشد انجامش هم مشخص است این قرارداد است. اما این چهار ماه که به عنوان اربعه حرم هست، این قراردادی نیست به حکم الهی است. حکم دیگر آن است که ماههایی که متحد الحکماند، و متزمنشان یکی است و اینها زمان آن حکم واحدند اینها یا مسرودند و متصل که با سرد و اتصال همراه است، نظیر اشهر حج، شوال و ذیقعد و ذیحج اینها اشهر حجاند. یا ﴿یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْراً﴾ چهار ماه و ده روز عدهٴ بعضی از احکام جدایی زن و شوهر حالا یا بالموت است یا بالطلاق است. آن عده هم حکمش واحد است و زمانش هم مسرود یعنی متصل. اما در جریان اربعه الحرم این بخشش مسرود است متصل است نظیر ذیقعده و ذیحجه و محرم است و یک ماهش فرد است سرد نیست به اصطلاح مسرود نیست مقطوع است و آن ماه پربرکت رجب است. این تفاوت دوم. ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾
6 . حرمت ماههای چهارگانه ٰزئی از دین قیم الهی
و برای اهمیت مسأله گذشته از تکرار معدود اولاً و آوردن عندالله ثانیاً فی کتاب الله ثالثاً یوم خلق السموات و الارض گفتن رابعاً، بخش پنجمش این است فرمود: ﴿ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ﴾ این جزء منهاج الشریعة نیست این جزء دین است که قیّم است. قیّم هم در بحثهای قبلی اشاره شده به اینکه مرحلهٴ ضعیفش قیام است بعد قوّام بودن بعد قیوّم بودن، انسان یک وقتی میایستد و در حد قائم که اسم فاعل است یک وقتی این قائم بودن برای او رسوخ پیدا میکند میشود قائم صفات مشبه، نه قائم اسم فاعلی. یک وقت همین این تثبیت و تأکید میشود، میشود قوّام. ﴿کُونُوا قَوَّامِینَ بِالقِسْطِ﴾ ﴿قَوَّامِینَ لِلّهِ﴾ و مانند آن. اینها حالات سهگانهای است مربوط به خود شخص. یک وقت است که نه، نسبت به دیگران هم سرپرستی قیام دارد که قیّم دیگری است میشود مظهر قیوم. اگر ذات اقدس الهی ﴿هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ﴾ است چنین انسانی که تمرین کرده است از قیام به قوّام بودن رسیده است از قیام اسم فاعلی به قیام صفت مشبهه رسیده است اولاً، از آنجا به حرفه و پیشهای از صیغهٴ مبالغه بار یافت شده قوّام ثانیاً، آنگاه توان آن را دارد که نسبت به دیگران هم مقیم باشد آنها را اقامه کند. که ﴿أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ﴾ دین را اقامه کنید. مثل اینکه گفتهاند نماز را اقامه کنید آنگاه قیّم دین میشود قیّم نماز میشود و مانند آن. چنین انسانی مظهر ﴿هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ﴾ است. دین در حقیقت قیّم انسان است. که بالاترین مرحله است هم قائم است فی نفسه و هم قیّم است و قیّوم به مقیم دیگران است. و این جزء دین است نه جزء منهاج الشریعة.
نگاه فرمود: ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ این ﴿فِیهِنَّ﴾ ضمیرش همانطوری که در بحث دیروز اشاره شده به این اربعهٴ حرم برمیگردد. نه به آن دوازده ماه. گفتند سرّش این است که اگر جمع مؤنث بیش از ده باشد ضمیر منها، فیها، لها، الیها و مانند آن خواهد بود. مثل اینکه در همین آیهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ «منها». ولی اگر کمتر از ده باشد، به فیهن، لهن علیهن و مانند آن برگشت میکند نه منها و لها. نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیهٴ 46 آمده است که ﴿یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ﴾ چون کمتر از ده است، فرمود: ﴿یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾ نه یأکلها. اگر بیش از ده بود میفرمود یأکلها. چون کمتر از ده است پس فرمود: ﴿یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾. در آیهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ﴾ نه «فیها». چون اگر ضمیر به کمتر از ده هم به صورت فیها و لها و علیها برگردد باید در آیهٴ 46 سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» میفرمود: «فی سبع بقرات سمان یأکلها سبع عجاف». خب پس به این قرینه و با آن قرینهٴ لبی یاد شده ضمیر فیهن به اربعة برمیگردد. ﴿أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾.
بیان دو وجه از معانی مختلف ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾
مطلب بعدی این است که دربارهٴ انفس چند تا معنی محتمل است که جمع همه ممکن است. ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ به این است که یکدیگر را نکشید. ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ که گفته شد نه یعنی تنها انتحار نکنید، جلوی انتحار گرفته است بلکه کشتار جامعه را هم نهی کرده است یکدیگر را هم بکشند نهی کرده است چون جامعهٴ مکتبی از یک وحدتی برخوردار است. وقتی از یک وحدتی برخوردار بود اگر کسی دیگری را کشت میشود گفت که خودشان را کشتهاند. پس ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ همانطوری که انتحار را میگیرد، کشتن یکدیگر را هم مورد نهی قرار میدهد. اینجا هم که فرمود: ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی به یکدیگر تعدی نکنید، کشتن یکدیگر مطلقا حرام است مخصوصاً در این اربعه حرم.
وجه دوم آن بود که در بحث دیروز اشاره شد که هر گناهی که انسان انجام میدهد در حقیقت به خود ستم میکند حالا خواه به صورت ظلم به غیر باشد یا ترک اطاعت باشد در داخلهٴ حوزهٴ خودش، معلوم میشود انسان یک هویت اصلی دارد یک، و این هویت اصلی ملک خداست دو، و این ملک خدا به عنوان عاریه و امانت به دست انسان سپرده است سه، و انسان امین خدا است در این حوزهٴ خاص هویتی خود چهار، باید امانت خدا را حفظ کند به دلیل ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾ اینطور نیست واقعاً چشم ما برای ما باشد گوش ما برای ما باشد که ما آزاد باشیم. اگر کسی ـ معاذالله ـ گفت من هر کاری بخواهم میکنم این قبلاً از عبودیت به در آمده به ربوبیت رسیده ﴿أ َفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ دامنگیر او شده است بعد میگوید هر کاری که بخواهم بکنم میکنم. هر حرفی بخواهم میزنم. و اگر کسی بندهٴ خدا بود براساس ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾ معتقد است که مالک سمع و بصر دیگریست. و این اعضا و جوارح عاریه است. این جان عاریت را به او دادهاند تا انسان روزی او را ببیند و تسلیم او بکند. اگر این جان عاریه است و انسان مستعیر است نه مالک باید برابر با اذن معیر عمل بکند. مستعیر خاصیتش این است دیگر که برابر با اذن معیر این کار را انجام میدهد. ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾
ادعای ربوبیت داشتن انسان گنهکار
قبلاً هم از جناب صدرالدین قونوی این مسأله ذکر شده است هیچ کس معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت کرده است. اینکه در بعضی از روایات دارد که «لا یزنی الزانی وهو مؤمن ولا یسرق السّارق وهو مؤمن» اینها تمثیل است نه تعیین. یعنی «لا یعصی العاصی و هو مؤمن». هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای خدایی کرده است. برای اینکه اگر در حال سهو باشد در حال نسیان باشد در حال غفلت باشد در حال اکراه باشد در حال اضطرار باشد در حال تقیه باشد و امثال ذلک که معصیت نیست. جایی معصیت است که انسان عالماً عامداً در برابر خدا بایستد یعنی میداند حکم خدا این است و هیچ عذری هم ندارد چون یک وقت است سهو موضوع است سهو حکم است، جهل است، جهل قصوری است، اینها که خب معصیت نیست اگر کسی جاهل به موضوع بود، غافل بود، ساهی بود، ناسی بود، مضطر بود، براساس «رفع ... وما اضطروا إلیه» حدیث رفع اینها معصیت نیست. اگر عالم به حکم بود و عالم به موضوع بود، یعنی میداند خدای سبحان در قرآن فرمود این کار را نکن و او هم هیچ غفلتی نسبت به حکم یا موضوع ندارد اضطراری هم ندارد عالماً عامداً دارد این گناه را انجام میدهد یعنی چه؟ یعنی گرچه رأی خدا آن است ولی رأی من این است. هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت کرده است. آنگاه آن احادیث معنای خاص خودش را خوب روشن میکند که «لا یزنی الزانی و هو مؤمن ولا یسرق السارق و هو مؤمن» بازگشت آن احادیث به این است که «لا یعصی العاصی و هو مؤمن» هیچ کسی معصیت نمیکند در حال ایمان. فقط در حال شرک معصیت میکند. منتها ذات اقدس الهی اینگونه از شرکها را مغتفر تلقی میکند برای ما وگرنه ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾
مالکیت خدای سبحان بر اعضاء و جوارح انسان
خب اگر کسی بداند که مالک نیست، این اعضا و جوراح خود را در راهی صرف میکند که مالک حقیقی خواسته است. در بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هم این جمله بود که در نهجالبلاغه هست این جمله بارها خوانده شد که وجود مبارک آن حضرت فرمود: «اعلموا عباد الله ان علیکم رصدا من انفسکم» بعد هم فرمود: «جوارحکم جنوده و ضمائرکم عیونه» اعضا و جوارح شما سربازان او هستند نه متعلق شما و اگر یک وقتی ذات اقدس الهی خواست کسی را بگیرد لازم نیست که از جای دیگر لشکرکشی کند که. با دست او او را میگیرد با زبان او او را میبرد یک حرفی میزند که رسوا میشود. اینطور نیست که فرض داشته باشد کسی بتواند دربرابر خدا مقاومت بکند. اگر اعضا و جوارح و قلوب و قلب و قالب هر دو سرباز خدایند و این سربازها به عنوان عاریه در اختیار ما هستند، اگر خدا خواست کسی را بگیرد، اخذ عزیز مقتدر این است که از جای دیگر لشکرکشی نمیکند. خود انسان چیزی را امضا میکند یا جایی با پای خود میرود یا حرفی را با زبان خود میزند گرفتار میشود.
معنای ظلم به خویشتن و چگونگی حصول آن
بنابراین ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾ نشان میدهد که ما یک هویتی داریم که حقیقت اصلی ما آن است و این عاریه است نه ملک است و این حقوق فراوانی نسبت به ما دارد و ما امین این هویتیم باید این امانت را رعایت کنیم که ظالم و مظلوم ترسیم بشود. در آن آیات دیگر که دارد ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ و مانند آن ﴿مَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُون﴾ هم همین حرف است. ظلم به نفس یک تشبیه نیست اگر واقعیت است معلوم میشود یک ظالمی هست یک مظلوم. ما مظلوم را میتوانیم بفهمیم. اما درک ظالم کار آسانی نیست. ما چه طور میشویم که آن هویت اصلی ما منزوی میشود او را میگذاریم کنار. چه کسی میشویم که به اصل خودمان ضرر و زیان میکنیم؟ این شیاطین الانس یعنی چه؟ این ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ﴾ یعنی چه؟ چه کسی کالانعام میشود که لگد میزند؟ چه کسی شیاطین الانس میشود که نقشه میکشد؟ خب اگر کسی نقشه کشید و سیاستبازی کرد، چه کسی را گرفتار میکند؟ فرمود: ﴿وَلاَ یَحِیقُ المَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾ اصولاً و در بحث دیروز اشاره شد که محال است کسی نسبت به دیگری بتواند خلاف بکند بله سایهٴ این خلاف به دیگری میرسد حالا اگر کسی در درون اتاق خودش در درون خانهٴ خودش یک کنیف بدبویی حفر بکند، خب این بالأخره دائماً خودش را متأذی کرده است گاهی هم ممکن است پنجره باز باشد بوی بدش به عابر برسد ولی اصل خود انسان «حفره من حفر النیران». هیچ فرض ندارد کسی بخواهد به دیگری ظلم بکند این سایهٴ عصیان است که به دیگری میرسد ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ بنابراین مظلوم را کم و بیش میشود با آیات دیگر تشخیص دارد که هویت اصلی ما عاریه خداست و به دست ما و روزی رخ او را باید ببینیم و تحویل او بدهیم. اما ظالم کیست؟ چه کسی ظلم میکند؟ این من دومی کیست که به من اولی ظلم میکند؟ آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» آمده است که ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ معلوم میشود یک عده آن هویت اصلی را فراموش میکنند. دربارهٴ همین گروه که هویت اصلیشان را فراموش میکنند در سورهٴ «نساء» و مانند آن فرمود اینها فقط به فکر خودشان هستند. در ایام جبهه و جنگ که باید جبههٴ اسلام را یاری میکردند پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهانش را تنها میگذاشتند و به جبهه نمیرفتند آیه نازل شد که ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجَاهِلِیَّةِ﴾ فرمود اینها فقط به فکر خودشاناند. این خود کدام خود است؟ آن خود اصلی که منسی است. این خودی که مذکور است خود کالانعامی است که لگد میزند به آن خود اصلی. این خود شیاطین الانس است که نقشه میکشد روی خود اصلی. لذا فرمود: ﴿وَلاَ یَحِیقُ المَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾ خب این هم وجه دوم.
وجه سوم در تبیین معنای ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ﴾
وجه سوم، که با اولی و دومی منافاتی ندارد بلکه با آنها هم هماهنگ است این است که اینها را این وجه سوم را غالباً کسانی که با آیات انفسی و با تفسیر انفسی مأنوسترند بیان میکنند. میگویند بالأخره گرچه چهار ماه در بین این دوازده ماه حرم است ولی در حقیقت تمام این دوازده ماه حرم است از حرمت خاص برخوردار است. یک سالک هرگز قطعهای از این زمانها را هدر نمیدهد. اگر هدر داد به خودش ظلم کرده است اگر در یک زمانی به فکر کمال نبود به خودش ضرر زده است. این است که طنطاوی یا دیگران از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) علیه نقل کردهاند که روزی که من چیز جدید یاد نگیرم برای من برکت ندارد «إذا أتیٰعلی یوم لا ازداد فیه عملاً یقربنی الی الله فلا بورک لی» اصلش در نهج الفصاحه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. که فرمود برای من مبارک نباشد آن روزی که من به فکر کمال علمی جدید نباشم یک چیز جدیدی را یاد نگیرم. منتها معلمش خداست که شدید القواست و از راه وحی یاد میگیرد معلم دیگری دیگراناند. آن «لابورک» را که وجود مبارک امیرالمؤمنین فرمود مسبوق است به بیان نورانی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم). آنطوری که در نهج الفصاحه آمده است. فرمود برای من مبارک نباشد روزی که من اراده نکنم «لا ازداد» نیست «لا ارادُ» است ممکن است آن که جناب طنطاوی نقل کرده است، آن هم نسخهاش ازداد نباشد ارادُ باشد. اُریدُ باشد. روزی که من اراده نکنم و برای من اراده نشود مزید علم. بنابراین تمام این دوازده ماه از حرمت برخوردارند.
احتمال وجود امتیاز ذاتی در برخی از زمانها و مکانها
مطلب دیگر این است که به حسب ظاهر گاهی گفته میشود که همهٴ مکانها ذاتا یکساناند به وسیلهٴ حوادثی که در آن مکان اتفاق میافتد مکانها فرق پیدا میکنند. یعنی به وسیلهٴ متمکن مکانها فرق میکنند. دربارهٴ زمان هم همین حرف مشهور است که زمانها ذاتاً یکساناند به وسیلهٴ متزمّن است که این زمانها فرق میکنند. در فلان زمان چون فلان حادثه رخ داد آن زمان پربرکت شد و خصوصیت پیدا کرد، این معروف است. لکن طبق این بیان نورانی معلوم میشود که خود ازمنه ذاتاً از هم فرق میکنند برای اینکه این دوازده ماهی که ما میبینیم و در نظام طبیعت هست و از حرکت زمین به دور آفتاب یا از حرکت ماه به دور زمین این ماههای شمسی و قمری پدید میآیند به حسب ظاهر ما تفاوتی بین اجزای این زمان نمیبینیم از این جهت که اینها عندالله هستند فی کتاب اللهاند «یوم خلق السماوات و الارض» از هم جدا بودند معلوم میشود یک امتیازی هست. یکی جلوتر است یکی دنبالتر است. آنجا اگر یک کثرتی هست یک تمایزی هست. تمایز آنجا که به سبق و لحوق نیست. چون «و فی وعاء دهر کل قد جمع» آنجا یکی جلو و یکی دنبال که نیست. اگر در خزاین الهی جمعاند اگر در کتاب الهی جمعاند اول سال تا به آخر سال با هم جمعاند یعنی دوازده ماه با هم هستند. اما دوازده ماهاند اگر کثرتاً ممیز میطلبند، ممیز اینها هم یک خصوصیتهایی است که وقتی به عالم طبیعت از فراتر به عالم طبیعت تنزل کردند یکی میشود اربعه حرم یکی میشود ماه مبارک رمضان یکی میشود ماه دیگر، یکی میشود لیله قدر. پس اینچنین نیست که کسی بتواند به ضرس قاطع بگوید که ازمنه هیچ تفاوتی با هم ندارند فقط به اعتبار متزمن فرق میکنند. بلکه شاید بتوان گفت چون ریشههای اینها فی کتابالله است و اینها آنجا متمایزند معلوم میشود یک خصوصیتی دارند. که وقتی تجلی کردند به زمین آمدند به عالم طبیعت آمدند و سبق و لحوق فرّار پیدا کردند و تدریجی الحصول شدند یکی میشود لیلهٴ قدر، یکی میشود ایام البیض، یکی میشود ماه پر برکت رجب، فرق میکند.
نسخ نشدن حکم ماههای حرام با آیهٴ ﴿قَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً﴾
خب اینکه فرمود: شما حقوق این ماهها را رعایت کنید برخی از مفسرین گفتهاند این حکم نسخ شده است به ذیل آیه ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً﴾ در نوبت دیروز اشاره شده است که این جنگ ابتدایی را نمیگوید بلکه بر اساس ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ میفرماید اگر آنها حمله کردند شما حمله کنید به شهادت اینکه ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ آمده اولاً بعد تعبیر کرد، فرمود: ﴿هُم بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّة﴾ ثانیاً، خب اگر در اشهر حرم دیگری حمله کرد، دفاع واجب نیست یا واجب هست؟ اگر دفاع واجب هست که هست این حرمت اشهر حرم را آنها نقض کردهاند و گناه دیگران هم باز به عهدهٴ آنهاست و ﴿الحُرُمَاتُ قِصَاص﴾ . و تعلیل آیه هم در آن بخش این بود که ﴿هُم بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّة﴾ بنابراین اگر در اشهر حرم آنها حمله کردند، شما باید دفاع کنید و این نسخ اربعه حرم نیست. این ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ یعنی شما شروع به جنگ نکنید و خونریزی نکنید ولو برای دعوت به حق باشد یک چهار ماهی را مهلت بدهید در سال. با گفتگو با مذاکره با دعوت به حکمت و موعظه و برهان. اگر هم برای رضای خداست چهار ماه صبر کنید. اگر جنگتان جهاد است که مجاهد فی سبیلالله فضیلت فراوان دارد اگر برای رضای خدا هم باشد باز چهار ماه صبر کنید. بگذارید آنها فکر کنند شما هم فکر بکنید. بساط خونریزی اصل نیست. چهار ماه هم کم نیست و اینها هم از سنخ تداخل نیست آنها هم که حج رفتند یا عمره رفتند و احرام بستند هم از خونریزی محروم هستند. ولو برای دعوت به دین باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است