- 82
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 50 تا 51 سوره توبه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 50 تا 51 سوره توبه"
تقدیر امور از سوی خداوند و عکس العمل منافقان
تشویق قرآن به توکل کردن انسان بر خداوند
تفاوت انسان ریاکار با منافق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِن تُصِبْکَ حَسَنَهٴ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَة یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ (50) قُل لَن یُصِیبَنَا إِلَّا مَاکَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (51) قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَن یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52)﴾
گفتار و رفتار منافقان دربارهٴ نظامیان حکومت اسلام
جریان جنگ در اسلام چون صبغهٴ عبادی دارد گذشته از آن دستورهای نظامی و عادی، آن جریان اخلاقی و عبادیاش هم باید ملحوظ باشد. دشمنها یک سلسله حرفهایی را دربارهٴ نظامیان اسلام ارائه میکردند که اینها کارآزمودهٴ جنگی نیستند، جنگ کرده نیستند، خاماند و جواناند و نوجواناند و مانند آن و خردورزی و هوشمندی برای ماست و نمیتوان با یک گروه کم در برابر آن قدرت بالای مشرکین حجاز به نبرد پرداخت و فکر میکردند این پیشبینی آنها به سود آنها و علیه نظام اسلامی است. اگر مسلمانها در جبهه پیروز میشدند اینها نگران میشدند، و اگر شکست میخوردند گذشته از اینکه خوشحال میشدند این را به حساب خردورزی و هوشمندی خود میگذاشتند. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» همین تعبیر آمده است منتها با تغییر عنوان سیئه. در آیهٴ محل بحث فرمود ﴿وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا﴾، در آیهٴ 120 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» میفرماید ﴿وَإِن تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ﴾ به جای اینکه بفرماید ﴿مُصِیبَةٌ﴾ فرمود ﴿سَیِّئَةٌ﴾ که در مقابل حسنه است. و منظور از مصیبت در اینجا هم همان سیئه است. در طی بحث اشاره شد که گرچه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخاطب قرار گرفت لکن منظور مشرکین امت اسلامی است اعم از امام و امت. همین جمع در آیهٴ 120 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به این صورت یاد شده است ﴿إِن تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِهَا﴾. در آیهٴ محل بحث فرمود ﴿إِن تُصِبْک﴾ که مفرد آورد ﴿حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا﴾. پس اینجا که مفرد آورد از آن جهت که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمایندهٴ امت اسلامی است و والی و ولی آنهاست، هر حادثهای که متوجه آن حضرت بشود متوجه نظام اسلامی و امت اسلامی است، از این جهت تعبیر به جمع آورد و جمع منظور است. ﴿إِن تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾.
تقدیر امور از سوی خداوند و جایگاه اختیار انسان در آن
برای درمان این جنگ روانی از یک سو، برای تقویت روحیهٴ رزمی از سوی دیگر این مسئلهٴ کلامی را مطرح کردند. فرمود تنها تدبیر نیست، تنها مهمات جنگی نیست. انسان تمام کارهای او مسبوق به قضا و قدر است از یک سو، در بخش اجرا لحظه به لحظه ذات اقدس الهی مدبرات امر خود را میگمارد از سوی دیگر. به لحاظ آن سبق قضا انسان باید راضی باشد و آرام. به لحاظ توکلی که دارد باید مطمئن باشد. و بداند چیزی علیه او تقدیر نخواهد شد و چیزی را او از دست نمیدهد. فرمود ﴿قُلْ﴾ در جواب آنها بگو مطلب را طرزی ادا کن که تهدید و انذاری باشد برای مخالفان، تبشیر و موعظهای باشد برای موافقان. این ﴿قُلْ﴾ برای این دو فایده است هم مؤمنان بشارت ببینند، هم منافقان انذار و تهدید را دریافت کنند. ﴿قُل لَن یُصِیبَنَا إِلاّ مَاکَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾ این چنین نیست که برنامه از پیش تعیین نشده باشد. همهٴ برنامهها از پیش تعیین شده است منتها اختیار ما هم جزء علل است، ارادهٴ ما جزء علل است، فکر و اندیشهٴ ما جزء علل است، عزم و انگیزهٴ ما جزء علل است. همهٴ اینها تنظیم شده است. بعضی منجز است بعضی مشروط. این چنین مقدر شده است که اگر اینها مثلاً راه صحیح را طی کردند، راه صدقه، راه صلهٴ رحم، راه بهداشت را طی کردند، عمر طولانیتر طی کنند. اگر صدقه را ترک کردند، صلهٴ رحم را ترک کردند، راه بهداشت را ترک کردند، عمر کوتاهتری را طی کنند. همهٴ اینها از کانال اختیار و ارادهٴ ما میگذرد نه اینکه جف القلم چه ما بخواهیم چه نخواهیم. بلکه جف القلم به اینکه اگر از این راه رفتیم چه میبینیم و اگر از آن راه رفتیم چه میبینیم. منتها ذات اقدس الهی میداند که چه کسی با حسن اختیار خودش کدام راه را طی میکند و چه کسی با سوء اختیار خودش چه راهی را طی میکند و سرانجام چه خواهد شد هم نزد خدا معلوم است. جهل و اهمال و اجمالی در علم خدا نیست. ولی تقدیر الهی از کانال تدبیر میگذرد.
ضرورت عقل توکل انسان بر تقدیر مهربانانه خدای سبحان
بعضی از اموری که مربوط به درک ما یا کار ما نیست و ما نه دسترسی علمی داریم نه دسترسی عملی داریم آن را ذات اقدس الهی مهربانانه خودش به عهده میگیرد. لذا در بخشهای توکل اسمای حسنای الهی ما را همراهی میکند. در آیات فراوان و همچنین روایات و ادعیه وقتی ما را به توکل تشویق میکنند، علت توکل را هم ذکر میکنند این یک. ترغیب و تشویق ما را هم به توکل در بر دارد آن یادآوریها دو. میفرماید شما به او توکل کنید. توکل کنید یعنی چه؟ یعنی او را وکیل خود قرار بدهید. چرا وکیل خود قرار بدهید؟ برای اینکه همه کاره اوست. شما که خیلی از چیزها را نه میدانید نه میتوانید. خب آدمی که نمیداند و نمیتواند باید وکیل بگیرد. شما اگر بگویید من از همهٴ حوادث و رخداد تلخ و شیرین باخبرم، یک. میتوانم مهار کنم، دو. یعنی علیم و قدیریم، بله چنین آدمی وکیل نمیخواهد. اما وقتی که در بسیاری از مسائل علمی انسان جاهل است، در بسیاری از مسائل عملی عاجز است، خب یک جاهل عاجز باید وکیل بگیرد. بهترین وکیل هم اوست ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ چون همه کار به دست اوست پس ﴿وَعَلَیهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾ . اگر کلید هستی به دست اوست خب او را وکیل میگیریم دیگر. این برهان عقلی است که چرا باید بر او توکل کرد.
تشویق قرآن کریم به جهت توکل انسان بر خداوند
اما برای ترغیب چون مستحضرید که، بارها به عرض رسید، قرآن یک کتاب علمی نیست. نور است نه علم. علم حسابش جدای از نور است. خیلی از علمهاست که به عمل نمینشیند. اینکه انسان عالم است ولی مع ذلک دستش در امتحان میلرزد، برای اینکه عالم هست ولی نورانی که نیست. قرآن مجموعهٴ علم و عمل است. مجموعهٴ علم و عمل میشود نور. اگر کسی عمل بکند ولی عالم نباشد، نور را به همراه ندارد. عالم باشد و عمل نکند نورانی نیست. قرآن چون هم تعلیم را دارد هم تزکیه را، هم موعظه را دارد هم برهان را، لذا آن بحثهای علمی را با موعظه کنار هم ذکر میکند. ترغیب میکند، تشویق میکند، موعظه میکند. شما میبینید در تمام مسائل فلسفی، مسائل کلامی، مسائل ریاضی، یک جا سخن از تشویق و موعظه و من دوست دارم و من دوست ندارم و اینها نیست. سخن در این است که این هست یا نیست. اما حالا من دوست دارم یا من دوست ندارم اینها مطرح نیست. اما در قرآن کریم سخن از محبت و کراهت الهی مطرح است. فلان چیز را علاقه داشته باشید، از فلان چیز فاصله بگیرید فلان. بعد از این که برهان اقامه کرده که انسان باید توکل کند با دو حد وسط؛ حد وسط برهان اول جهل ماست، حد وسط برهان دوم عجز ماست، انسان جاهل است هر جاهلی باید وکیل بگیرد، انسان باید وکیل بگیرد. انسان عاجز است هر عاجزی باید وکیل بگیرد، انسان باید وکیل بگیرد. اینها برهان عقلی است. این برهان را با آن موعظه نقل میکند. آن وقت اسمای حسنای الهی را در کنار آیات توکل ذکر میکند ﴿تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ﴾ «توکل علی القدیر الکریم» و مانند آن. او عزیز است، او رحیم است، او کریم است، او بخشنده است، اینها دیگر مسئلهٴ برهانی نیست. اینها مسئلهٴ تشویق و موعظه است. برهان مسئله همان است همه کار به دست اوست و انسان جاهل است. همه چیز را او میداند «بکل شیء علیم» است و بر همه چیز هم تواناست ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است. دو تا برهان است، وقتی دو تا برهان شد دو حد وسط است. چون دو حد وسط شد میشود دو برهان، نه یک برهان. گاهی انسان ممکن است خلاصهگیری کند بگوید چون خدا علیم و قدیر است انسان باید به او توکل کند. اما عند التحلیل این دو دلیل مستقل است. تعدد ادله به تعدد حد اوساط اوست. اگر حد وسط متعدد شد، دلیل متعدد است. اما برای ترغیب این مسئله میفرماید او عزیز است، او رحیم است، او سخی است، او بخشنده است، او ستار است، او غفار است، به او توکل کنید ﴿وَتَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ﴾ .
بیان تقدیر الهی در آیهٴ محل بحث جهت تبشیر نظامیان اسلام و انذار مخالفان
خب اینها برای آن است که نظامیها گذشته از آن ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ این مسائل روانی را هم داشته باشند. یعنی کسی که انبار مهماتش پر است، تا آنجا که ممکن است بر اساس ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ عمل کرده و باید هم بکند، اما جان او هم با این مسائل اخلاقی تغذیه شده است، چنین نیرویی شکست نمیخورد. برای اینکه هم از درون دلمایه دارد، هم از بیرون انبارهایش پر است. دلیل ندارد شکست بخورد دیگر. لذا میفرماید شما بدانید ذات اقدس الهی همهٴ کارها را از پیش تعیین کرده یک، و همهٴ کارها هم از کانال اختیار و ارادهٴ شما میگذرد، دو. هر جا کمبودی دارید به او مراجعه کنید، سه. او همهٴ اندیشه و انگیزهٴ شما را رهبری میکند، چهار. هر چه پیش آمد به سود شماست، پنج. لذا اینها خوشحالاند، ﴿إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ﴾ میشوند. این یک تحلیل کلامی و اخلاقی است که جنبهٴ تبشیر نسبت به مؤمنین را به همراه دارد و جنبهٴ انذار را نسبت به مخالفان. فرمود ﴿قُل لَن یُصِیبَنَا إِلاّ مَاکَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾ این ﴿إِلاّ مَاکَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾، در سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» آیهٴ 11 به این صورت آمده است ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾ هیچ رخدادی حادث نمیشود چه تلخ، چه شیرین مگر اینکه خدا اذن بدهد، نه خدا اجازه بدهد. خدا اذن میدهد. اذن آن دستور قبلی است. اجازه آن است که بعداً پدید میآید. نه اینکه چیزی اتفاقی میافتد از سنخ اجازهٴ فضولی بعد خدا اجازه بدهد. اذن یعنی تا او دستور ندهد صادر نمیشود. فرق اذن و اجازه این است. پس هیچ حادثهای رخ نمیدهد مگر اینکه مسبوق به اذن خداست. بعد فرمود ﴿وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ اگر کسی اهل ایمان بود، پاداشی که ذات اقدس الهی به او میدهد فراوان است، یکی از آن پاداشها این است که قلب او را چه در مسئلهٴ علمی، چه در مسئلهٴ عملی هدایت میکند که چه چیز را بفهمد و چطوری تصمیم بگیرد ﴿وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾ . مشابه این مضمون در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» به این صورت آمده است، آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «حدید» این است ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الأرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ﴾ چه حوادثی که مربوط به آفاق باشد، چه حوادثی که مربوط به انفس باشد، حوادثی که مربوط به کوه و صحرا و دشت و بیابان و امثال ذلک است یا حوادثی که مربوط به جامعه انسانی است، همهٴ اینها را ذات اقدس الهی در یک کتابی تدوین، تنظیم و تصویر کرده است. خدایی که بارئ است، ﴿مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾ چون ﴿هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ﴾ . او باری و مقدر و مصور این امور است. بعد فرمود این کارها را ما کردیم ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ که حقیقت زهد را ائمه(علیهم السلام) فرمودند در همین دو جملهٴ آیهٴ قرآنی خلاصه شده است. اگر چیزی آمده است به عنوان آزمون است چند روزی دست دیگری بود، الآن نوبت ماست، بعد هم دست دیگران میافتد. و اگر چیزی از دست ما رفت نوبتی بود که بنا بود ما تحویل بدهیم. بنابراین نه آمدنش فرح و نشاط را به همراه دارد نه رفتنش افسوسی چون همهٴ اینها ابزار امتحان است. پس همهٴ اینها از سابق تنظیم شده است منتها از کانال اختیار میگذرد.
جایگاه اختیار انسان در تقدیرات خدای سبحان
نشانهٴ اینکه از کانال اختیار میگذرد همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است که قبلاً بحث شد. آیهٴ 78 و 79 سورهٴ مبارکهٴ«نساء» که فرمود ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ بعد تفصیل قائل شد فرمود ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ «حسنه» هم ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است هم ﴿مِنَ اللّهِ﴾ اما ﴿وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾ تلخی گرچه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است اما ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست.
فرق ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ با «من الله» در همان بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت. و عصارهاش این است که هر چه شرّ است، نقص است، عدمی است، سقفش محدود است. از آن به بعد چیزی نیست که به خدا برسد. نه شیئی هست و «من الله» نیست. از آن به بعد عدم است. و هر چه که امر وجودی و کمال و خیر است، سقفش برای ابد طولانی است و ادامه دارد تا به ذات اقدس الهی برسد. خب پس هر سیئهای در عین حال که ریشه از فیض خدا دارد ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است ولی «من الله» نیست. پس معلوم میشود که حسنات و سیئات از کانال اختیار و اراده و ایمان یا کفر انسان میگذرد. البته لطفهای فراوان الهی است که بر اساس «منّتک ابتداء» مستقیماً به انسان میرسد، آن دیگر ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ .
مطلب دیگر اینکه این کریمهٴ ﴿قُل لَن یُصِیبَنَا﴾ چون به منزلهٴ شرح آیهٴ 49 است و تفصیل اوست دیگر عطف نشده. چه اینکه آیهٴ 51 بر 50 عطف نشده. چه اینکه آیهٴ 52 هم بر 51 عطف نشده زیرا انسجام و شرح و متن بودن و تفصیل و اجمالی که اینها نسبت به هم دارند اینها را آن چنان منسجم کرده که جا برای عطف نگذاشته. لذا نفرمود «و قل»
انتظار سرورآور مؤمنان و انتظار رنجآور منافقان
مطلب دیگر آن است که انتظار برای یک عده رنجآور است برای یک عده نشاط و سرورآور. انتظاری که مؤمنین دارند سرور آور است یک امر اثباتی است. از آن با جملهٴ اسمیه و خبریه تعبیر شده است. اما آنها فقط با جملهٴ فعلیه یاد شده است. فرمود ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ﴾ این جمله، فعلیه است، یک و با انشا هم همراه است مصدر به ﴿هَلْ﴾ است، دو. ﴿هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ﴾ اما دربارهٴ مؤمنین به صورت جمله اسمیه و خبریه است دیگر انشایی در کار نیست ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ﴾ نفرمود «و نتربّص». این اضافهٴ ﴿نَحْن﴾ برای آن است که این جمله را اسمیه کند، تثبیت کند و صبغهٴ خبری پیدا کند، منزه از انشا باشد و مانند آن. ﴿هَلْ تَرَبَّصُونَ﴾ برای مخالفان، ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ﴾ برای مؤمنان. ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَن یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا﴾ اینها در حقیقت آنچه را هم که ﴿بِأَیْدِینَا﴾ هست باز ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ است منتها یا مع الواسطه است یا بلاواسطه. به دلیل اینکه فاعل «یصیب» ذات اقدس الهی است. این چنین نیست که بگوییم کار بین خدا و خلق خدا تقسیم شده است. این طور نیست. کاری که خلق خدا انجام میدهد ابزار کار الهی است. فاعل در هر دو جا ذات اقدس الهی است. ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَن یُصِیبَکُمُ اللّهُ﴾ حالا یا ﴿بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا﴾ این طور نیست که کار انسان در برابر کار ذات اقدس الهی باشد. نظیر ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ . ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَن یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ﴾ نظیر عذابی که دامنگیر امم گذشته شد ﴿أَوْ بِأَیْدِینَا﴾ ما در جبههها و جنگها بر شما مسلط بشویم و شما را از بین ببریم. این ﴿فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾ باز هم از همان قبیل است. این ﴿تَرَبَّصُو﴾ امر است و انشا، ﴿إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾ جملهٴ خبریه است و اسمیه. برای اینکه این تثبیت دارد، این تبشیر دارد، این تربّص با انتظار همراه است، این با موفقیّت همراه است، آن یک تهدیدی است و با انذار. ﴿فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾.
معنای اندک بودن ذکر منافقان نسبت به خدای سبحان
حالا نکات دیگری هم باز مربوط به این آیات هست که ممکن است در بحثهای دیگر بیاید. عمده آن است که دربارهٴ منافقین فرمود اعمالتان مقبول نیست. در بعضی از آیات آمده است به اینکه اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ اینها کم به یاد خدا هستند. خب کم به یاد خدا هستند یعنی واقعاً اینها گاهی به یاد خدا هستند؟ یک روایتی در ذیل آن آیه هست که سیدنا الاستاد مرحوم علامهٴ طباطبایی در همان کتاب شریف قیم المیزان دارند که این جزء غرر روایات ماست. و آن این است که وجود مبارک حضرت امیر است ظاهراً فرمود اینکه خدا فرمود اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلا﴾ نه یعنی گاهی واقعاً به یاد خدا هستند، اینها اصلاً به یاد خدا نیستند. ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ اینها ممکن است زیاد هم به یاد خدا باشند. زیاد هم ذکر زبانی داشته باشند. اما فقط برای دنیاست. این یک مقدمه. دنیا هم که ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ این دو مقدمه. پس اینها ذکرشان اندک است یعنی سود موقتی میبرند. نه اینکه ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلا﴾ واقعاً استثنا متصل باشد یعنی منافقین گاهی به یاد خدا هستند. منافق اصلاً به یاد خدا نیست. و معنای قلّت هم قلّت کمّی نیست که اینها گاهی به یاد خدا هستند. نه، ممکن است خیلی هم همان پیشانیشان بسته باشد، اثر سجده در پیشانیشان باشد و خیلی هم تسبیح در دست داشته باشند، و ذکر بگویند و ذکر کثیر هم داشته باشند، اما این اذکارشان برای دنیاست، این یک مقدمه. ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ این دو مقدمه. پس اینها «لا یذکرون إلا للدنیا و الدنیا قلیل» پس اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾. این است که ایشان فرمودند این بیان وجود مبارک حضرت امیر دارد از غرر روایات ماست.
علّت مقبول بودن اعمال منافقان
حالا آن مسئله را که آن آیه فرمود ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ و روایت هم تشریح کرده این آیهای که الآن میخواهیم شروع بکنیم، تحلیل میکند که چرا انفاق منافقان مقبول حق نیست؟ چرا خدا قبول نمیکند؟ برای اینکه اینها برای خدا کار نمیکنند. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾ یک وقتی با میلی میدهند. یک وقتی نه خودشان پیش قدم میشوند با علاقه میدهند. با شوق میدهند. فرمود آنجا هم که با علاقه میدهید مقبول خدا نیست چون معلوم است که برای دنیا دارید میدهید. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾. حالا تنها انفاق مالی نیست. ممکن است خدمات اجتماعی هم باشد. ﴿لَن یُتَقَبَّلَ مِنکُمْ﴾، با این نفی تأکیدی. چرا؟ چون ﴿إِنَّکُمْ کُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِینَ﴾ نه تنها خدا چون فاسقید قبول نمیکند نه، در این عمل فاسقید، وگرنه عدالت که شرط قبول عمل نیست. آن یک اثر زاید را به همراه دارد. این ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ یک حکم کلامی برتر است. وگرنه صحت عمل که مشروط به عدالت نیست. ذات اقدس الهی از کسی که عادل نیست و فاسق هست، نماز میخواند، روزه میگیرد چهار تا غیبت هم میکند چهارتا معصیت هم میکند، این طور نیست که قبول نکند که. ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ همهٴ اعمالشان را قبول میکند اعمال آخرشان بعد در ترازوی عدل میسنجند. آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ عمل صالحشان را قبول میکند، منتها در میزان عدل میسنجند. ولی دربارهٴ منافق اصلاً قبول نمیکند. این نه برای اینکه فاسق است که به قصد فاعلی برگردد. این فاسق دربارهٴ منافق صفت مشبهه است نه اسم فاعل. یعنی این در تمام امور فاسق است حتی «فی حال الإنفاق». یک و حتی «فی الانفاق نفسه» این دو. این انفاقش برای خدا نیست. خب، پس در متن این عمل این شخص فاسق است. خب چنین کسی که برای خدا کار نکرده. خب البته خدا قبول نمیکند لذا فرمود چه آنجا که با میل خودتان میدهید چون برای رضای خدا که نیست که برای اینکه نام شما را ببرند، چه آنجا هم که بیمیل میدهید فرق نمیکند. در هر دو حال مقبول نیست. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَن یُتَقَبَّلَ مِنکُمْ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّکُمْ کُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِینَ﴾
کافرانه و فاسقانه بودن متن عمل منافقان
بعد هم این مسئله را برهانیتر و روشنتر میکند. میفرماید ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاّ وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾ خب چقدر فرق میکند نه اینکه اینها کافرند نه در این متن این عمل کافر هستند. نه چون منافقاند، در متن این عمل منافق هستند. نه چون فاسقاند بلکه چون در متن این عمل فاسق هستند. یک عمل فاسقانه است. خب عمل فاسقانه که خبیث است، خبیث که بالا نمیرود. ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ خب حالا ممکن است کسی فاسق باشد و کار خیر هم انجام بدهد و ذات اقدس الهی هم آن فسق او را یاداشت میکند و هم آن عمل صالحش را بعد در میزان عدل میسنجد. اما این منافق در این متن عملی که به حسب ظاهر خیر است منافقانه و فاسقانه دارد انفاق میکند. منافقانه دارد نماز میخواند. منافقانه دارد نماز میخواند یعنی چی؟ چرا ریا باعث بطلان عمل است برای اینکه مرائی میگوید، مرائی به دیگری دارد نشان میدهد آنکه گرفتار ریاست، آنکه مبتلا به سُمْعه است میخواهد به سمع دیگری برسد و برساند حالا یا اسماع یا ارائه. مشکل منافق، مشکل مرائی، در اسماع یا ارائه در رؤیت یا در سُمْعه این است: به دیگران میگوید که من دارم برای رضای خدا این کار را میکنم و نیست. نه اینکه به مردم میخواهد نشان بدهد که من دارم نماز میخوانم اینکه معنای ریا نیست، معنای ریا، عند التحلیل به این دو امر برمیگردد یک، دارد اعلام میکند که من دارم برای خدا کار میکنم دو، دروغ میگوید. وگرنه کسی که بخواهد به دیگری نشان بدهد که من دارم نماز میخوانم این تا به آن بارگاه تحلیل علمی نرسد، سر از شرک در نمیآورد چرا ریا شرک است؟و شرک خفی است؟ همین که به دیگری دارد نشان میدهد که من دارم نماز میخوانم اینکه شرک نشد. این باید به آن بارگاه برسد. یک، اعلام میکند من دارم برای خدا میخوانم. دو، باور ندارد و دروغ میگوید. لذا این میشود شرک. منافق در همین عمل این دو کار را دارد. این است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود «و لا یذکرون الله الا قلیلاً» . نه یعنی اینها کم به یاد خدا هستند. «لا یذکرون الله الا للدنیا». یعنی «الا مشرکاً». آنگاه خود این عمل میشود شرک. لذ ا نه تنها قبول نمیشود، به او ثواب نمیدهند بلکه عامل وبال اوست. مرائی را نه تنها میگویند نمازت را باید دوباره بخوانی بلکه عقابش هم میکنند. چون خود این عمل حرام است نه برای نمازش، نه برای اینکه نمازش باطل شد برای اینکه ریا کرد خود این ریا معصیت کبیره است. این ارائه و اسماع معصیة کبیرة است.
تفاوت انسان ریاکار با منافق
پرسش ...
پاسخ: ریا غیر از منافق است. منافق کافر است. اما ریا مشرکانه است دیگر.
پرسش ...
پاسخ: نه منافق کافر است اما بحث در ریا و تحلیل ریاست. ریا شرک است. ریا همین که کسی خدا را قبول دارد، قیامت را قبول دارد، گاهی هم مبتلا به این بیماری است. اما منافق ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ اصلاً این ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً﴾ چون واقعاً کافر است. قبول ندارد. ولی یک مسلمانی که مبتلا به بیماری ریاست، یا بیماری سُمْعه است این گاهی در اثر وسوسه شیطان به دام این گناه بزرگ میافتد. این است که از او به عنوان شرک خفی یاد شده است. که خود این مرائی را هم سؤال بکنی که شرک تو چیست، این اگر اهل علم نباشد قدرت تحلیل ندارد. نه اینکه بگوید من به مردم نشان دادم دارم نماز میخوانم. خب به مردم نشان دادم که دارم نماز میخوانم که شرک نیست. این حتماً باید به اینجا برسد. لذا تحلیل فرمود، فرمود میدانید ما چرا کارهایشان را قبول نمیکنیم؟ چون در متن این عمل اینها بیراهه میروند. نه اینکه در جای دیگر اینها معصیت کردند ما عملشان را قبول نمیکنیم. آن وقت آن آیهٴ سورهٴ «مائده» که ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ آن شرط کمال است، قبول کامل است نه اصل قبول. خدا ای «یتقبل الله من المتقین» «یتقبل الله من الفاسقین»، «یتقبل الله من العادلین«، «یتقبل الله من». هر کسی که کار خوب انجام بدهد که در متن آن عمل آلوده نباشد خدا قبول میکند. بخواهد به مرحلهٴ کمال برسد، البته باید این شخص در جای دیگر هم متقی باشد. حالا اگر کسی خدایی ناکرده اهل گناه بود ولی نماز هم میخواند روزه هم میگرفت، در ماه مبارک رمضان هم نمازش میخواند و روزهاش را هم میگرفت خب خدا قبول میکند دیگر. اینطور نیست حالا چون در غیر ماه مبارک اهل نماز نیست، حالا نماز او را خدا در ماه مبارک قبول نکند نه، آن را قبول میکند بعد ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ همه را میسنجد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تقدیر امور از سوی خداوند و عکس العمل منافقان
تشویق قرآن به توکل کردن انسان بر خداوند
تفاوت انسان ریاکار با منافق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِن تُصِبْکَ حَسَنَهٴ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَة یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ (50) قُل لَن یُصِیبَنَا إِلَّا مَاکَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (51) قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَن یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52)﴾
گفتار و رفتار منافقان دربارهٴ نظامیان حکومت اسلام
جریان جنگ در اسلام چون صبغهٴ عبادی دارد گذشته از آن دستورهای نظامی و عادی، آن جریان اخلاقی و عبادیاش هم باید ملحوظ باشد. دشمنها یک سلسله حرفهایی را دربارهٴ نظامیان اسلام ارائه میکردند که اینها کارآزمودهٴ جنگی نیستند، جنگ کرده نیستند، خاماند و جواناند و نوجواناند و مانند آن و خردورزی و هوشمندی برای ماست و نمیتوان با یک گروه کم در برابر آن قدرت بالای مشرکین حجاز به نبرد پرداخت و فکر میکردند این پیشبینی آنها به سود آنها و علیه نظام اسلامی است. اگر مسلمانها در جبهه پیروز میشدند اینها نگران میشدند، و اگر شکست میخوردند گذشته از اینکه خوشحال میشدند این را به حساب خردورزی و هوشمندی خود میگذاشتند. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» همین تعبیر آمده است منتها با تغییر عنوان سیئه. در آیهٴ محل بحث فرمود ﴿وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا﴾، در آیهٴ 120 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» میفرماید ﴿وَإِن تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ﴾ به جای اینکه بفرماید ﴿مُصِیبَةٌ﴾ فرمود ﴿سَیِّئَةٌ﴾ که در مقابل حسنه است. و منظور از مصیبت در اینجا هم همان سیئه است. در طی بحث اشاره شد که گرچه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخاطب قرار گرفت لکن منظور مشرکین امت اسلامی است اعم از امام و امت. همین جمع در آیهٴ 120 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به این صورت یاد شده است ﴿إِن تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِهَا﴾. در آیهٴ محل بحث فرمود ﴿إِن تُصِبْک﴾ که مفرد آورد ﴿حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا﴾. پس اینجا که مفرد آورد از آن جهت که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمایندهٴ امت اسلامی است و والی و ولی آنهاست، هر حادثهای که متوجه آن حضرت بشود متوجه نظام اسلامی و امت اسلامی است، از این جهت تعبیر به جمع آورد و جمع منظور است. ﴿إِن تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ﴾.
تقدیر امور از سوی خداوند و جایگاه اختیار انسان در آن
برای درمان این جنگ روانی از یک سو، برای تقویت روحیهٴ رزمی از سوی دیگر این مسئلهٴ کلامی را مطرح کردند. فرمود تنها تدبیر نیست، تنها مهمات جنگی نیست. انسان تمام کارهای او مسبوق به قضا و قدر است از یک سو، در بخش اجرا لحظه به لحظه ذات اقدس الهی مدبرات امر خود را میگمارد از سوی دیگر. به لحاظ آن سبق قضا انسان باید راضی باشد و آرام. به لحاظ توکلی که دارد باید مطمئن باشد. و بداند چیزی علیه او تقدیر نخواهد شد و چیزی را او از دست نمیدهد. فرمود ﴿قُلْ﴾ در جواب آنها بگو مطلب را طرزی ادا کن که تهدید و انذاری باشد برای مخالفان، تبشیر و موعظهای باشد برای موافقان. این ﴿قُلْ﴾ برای این دو فایده است هم مؤمنان بشارت ببینند، هم منافقان انذار و تهدید را دریافت کنند. ﴿قُل لَن یُصِیبَنَا إِلاّ مَاکَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾ این چنین نیست که برنامه از پیش تعیین نشده باشد. همهٴ برنامهها از پیش تعیین شده است منتها اختیار ما هم جزء علل است، ارادهٴ ما جزء علل است، فکر و اندیشهٴ ما جزء علل است، عزم و انگیزهٴ ما جزء علل است. همهٴ اینها تنظیم شده است. بعضی منجز است بعضی مشروط. این چنین مقدر شده است که اگر اینها مثلاً راه صحیح را طی کردند، راه صدقه، راه صلهٴ رحم، راه بهداشت را طی کردند، عمر طولانیتر طی کنند. اگر صدقه را ترک کردند، صلهٴ رحم را ترک کردند، راه بهداشت را ترک کردند، عمر کوتاهتری را طی کنند. همهٴ اینها از کانال اختیار و ارادهٴ ما میگذرد نه اینکه جف القلم چه ما بخواهیم چه نخواهیم. بلکه جف القلم به اینکه اگر از این راه رفتیم چه میبینیم و اگر از آن راه رفتیم چه میبینیم. منتها ذات اقدس الهی میداند که چه کسی با حسن اختیار خودش کدام راه را طی میکند و چه کسی با سوء اختیار خودش چه راهی را طی میکند و سرانجام چه خواهد شد هم نزد خدا معلوم است. جهل و اهمال و اجمالی در علم خدا نیست. ولی تقدیر الهی از کانال تدبیر میگذرد.
ضرورت عقل توکل انسان بر تقدیر مهربانانه خدای سبحان
بعضی از اموری که مربوط به درک ما یا کار ما نیست و ما نه دسترسی علمی داریم نه دسترسی عملی داریم آن را ذات اقدس الهی مهربانانه خودش به عهده میگیرد. لذا در بخشهای توکل اسمای حسنای الهی ما را همراهی میکند. در آیات فراوان و همچنین روایات و ادعیه وقتی ما را به توکل تشویق میکنند، علت توکل را هم ذکر میکنند این یک. ترغیب و تشویق ما را هم به توکل در بر دارد آن یادآوریها دو. میفرماید شما به او توکل کنید. توکل کنید یعنی چه؟ یعنی او را وکیل خود قرار بدهید. چرا وکیل خود قرار بدهید؟ برای اینکه همه کاره اوست. شما که خیلی از چیزها را نه میدانید نه میتوانید. خب آدمی که نمیداند و نمیتواند باید وکیل بگیرد. شما اگر بگویید من از همهٴ حوادث و رخداد تلخ و شیرین باخبرم، یک. میتوانم مهار کنم، دو. یعنی علیم و قدیریم، بله چنین آدمی وکیل نمیخواهد. اما وقتی که در بسیاری از مسائل علمی انسان جاهل است، در بسیاری از مسائل عملی عاجز است، خب یک جاهل عاجز باید وکیل بگیرد. بهترین وکیل هم اوست ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ چون همه کار به دست اوست پس ﴿وَعَلَیهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾ . اگر کلید هستی به دست اوست خب او را وکیل میگیریم دیگر. این برهان عقلی است که چرا باید بر او توکل کرد.
تشویق قرآن کریم به جهت توکل انسان بر خداوند
اما برای ترغیب چون مستحضرید که، بارها به عرض رسید، قرآن یک کتاب علمی نیست. نور است نه علم. علم حسابش جدای از نور است. خیلی از علمهاست که به عمل نمینشیند. اینکه انسان عالم است ولی مع ذلک دستش در امتحان میلرزد، برای اینکه عالم هست ولی نورانی که نیست. قرآن مجموعهٴ علم و عمل است. مجموعهٴ علم و عمل میشود نور. اگر کسی عمل بکند ولی عالم نباشد، نور را به همراه ندارد. عالم باشد و عمل نکند نورانی نیست. قرآن چون هم تعلیم را دارد هم تزکیه را، هم موعظه را دارد هم برهان را، لذا آن بحثهای علمی را با موعظه کنار هم ذکر میکند. ترغیب میکند، تشویق میکند، موعظه میکند. شما میبینید در تمام مسائل فلسفی، مسائل کلامی، مسائل ریاضی، یک جا سخن از تشویق و موعظه و من دوست دارم و من دوست ندارم و اینها نیست. سخن در این است که این هست یا نیست. اما حالا من دوست دارم یا من دوست ندارم اینها مطرح نیست. اما در قرآن کریم سخن از محبت و کراهت الهی مطرح است. فلان چیز را علاقه داشته باشید، از فلان چیز فاصله بگیرید فلان. بعد از این که برهان اقامه کرده که انسان باید توکل کند با دو حد وسط؛ حد وسط برهان اول جهل ماست، حد وسط برهان دوم عجز ماست، انسان جاهل است هر جاهلی باید وکیل بگیرد، انسان باید وکیل بگیرد. انسان عاجز است هر عاجزی باید وکیل بگیرد، انسان باید وکیل بگیرد. اینها برهان عقلی است. این برهان را با آن موعظه نقل میکند. آن وقت اسمای حسنای الهی را در کنار آیات توکل ذکر میکند ﴿تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ﴾ «توکل علی القدیر الکریم» و مانند آن. او عزیز است، او رحیم است، او کریم است، او بخشنده است، اینها دیگر مسئلهٴ برهانی نیست. اینها مسئلهٴ تشویق و موعظه است. برهان مسئله همان است همه کار به دست اوست و انسان جاهل است. همه چیز را او میداند «بکل شیء علیم» است و بر همه چیز هم تواناست ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است. دو تا برهان است، وقتی دو تا برهان شد دو حد وسط است. چون دو حد وسط شد میشود دو برهان، نه یک برهان. گاهی انسان ممکن است خلاصهگیری کند بگوید چون خدا علیم و قدیر است انسان باید به او توکل کند. اما عند التحلیل این دو دلیل مستقل است. تعدد ادله به تعدد حد اوساط اوست. اگر حد وسط متعدد شد، دلیل متعدد است. اما برای ترغیب این مسئله میفرماید او عزیز است، او رحیم است، او سخی است، او بخشنده است، او ستار است، او غفار است، به او توکل کنید ﴿وَتَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ﴾ .
بیان تقدیر الهی در آیهٴ محل بحث جهت تبشیر نظامیان اسلام و انذار مخالفان
خب اینها برای آن است که نظامیها گذشته از آن ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ این مسائل روانی را هم داشته باشند. یعنی کسی که انبار مهماتش پر است، تا آنجا که ممکن است بر اساس ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ عمل کرده و باید هم بکند، اما جان او هم با این مسائل اخلاقی تغذیه شده است، چنین نیرویی شکست نمیخورد. برای اینکه هم از درون دلمایه دارد، هم از بیرون انبارهایش پر است. دلیل ندارد شکست بخورد دیگر. لذا میفرماید شما بدانید ذات اقدس الهی همهٴ کارها را از پیش تعیین کرده یک، و همهٴ کارها هم از کانال اختیار و ارادهٴ شما میگذرد، دو. هر جا کمبودی دارید به او مراجعه کنید، سه. او همهٴ اندیشه و انگیزهٴ شما را رهبری میکند، چهار. هر چه پیش آمد به سود شماست، پنج. لذا اینها خوشحالاند، ﴿إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ﴾ میشوند. این یک تحلیل کلامی و اخلاقی است که جنبهٴ تبشیر نسبت به مؤمنین را به همراه دارد و جنبهٴ انذار را نسبت به مخالفان. فرمود ﴿قُل لَن یُصِیبَنَا إِلاّ مَاکَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾ این ﴿إِلاّ مَاکَتَبَ اللّهُ لَنَا﴾، در سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» آیهٴ 11 به این صورت آمده است ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾ هیچ رخدادی حادث نمیشود چه تلخ، چه شیرین مگر اینکه خدا اذن بدهد، نه خدا اجازه بدهد. خدا اذن میدهد. اذن آن دستور قبلی است. اجازه آن است که بعداً پدید میآید. نه اینکه چیزی اتفاقی میافتد از سنخ اجازهٴ فضولی بعد خدا اجازه بدهد. اذن یعنی تا او دستور ندهد صادر نمیشود. فرق اذن و اجازه این است. پس هیچ حادثهای رخ نمیدهد مگر اینکه مسبوق به اذن خداست. بعد فرمود ﴿وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ اگر کسی اهل ایمان بود، پاداشی که ذات اقدس الهی به او میدهد فراوان است، یکی از آن پاداشها این است که قلب او را چه در مسئلهٴ علمی، چه در مسئلهٴ عملی هدایت میکند که چه چیز را بفهمد و چطوری تصمیم بگیرد ﴿وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾ . مشابه این مضمون در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» به این صورت آمده است، آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «حدید» این است ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الأرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ﴾ چه حوادثی که مربوط به آفاق باشد، چه حوادثی که مربوط به انفس باشد، حوادثی که مربوط به کوه و صحرا و دشت و بیابان و امثال ذلک است یا حوادثی که مربوط به جامعه انسانی است، همهٴ اینها را ذات اقدس الهی در یک کتابی تدوین، تنظیم و تصویر کرده است. خدایی که بارئ است، ﴿مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾ چون ﴿هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ﴾ . او باری و مقدر و مصور این امور است. بعد فرمود این کارها را ما کردیم ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ که حقیقت زهد را ائمه(علیهم السلام) فرمودند در همین دو جملهٴ آیهٴ قرآنی خلاصه شده است. اگر چیزی آمده است به عنوان آزمون است چند روزی دست دیگری بود، الآن نوبت ماست، بعد هم دست دیگران میافتد. و اگر چیزی از دست ما رفت نوبتی بود که بنا بود ما تحویل بدهیم. بنابراین نه آمدنش فرح و نشاط را به همراه دارد نه رفتنش افسوسی چون همهٴ اینها ابزار امتحان است. پس همهٴ اینها از سابق تنظیم شده است منتها از کانال اختیار میگذرد.
جایگاه اختیار انسان در تقدیرات خدای سبحان
نشانهٴ اینکه از کانال اختیار میگذرد همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است که قبلاً بحث شد. آیهٴ 78 و 79 سورهٴ مبارکهٴ«نساء» که فرمود ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ بعد تفصیل قائل شد فرمود ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ «حسنه» هم ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است هم ﴿مِنَ اللّهِ﴾ اما ﴿وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾ تلخی گرچه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است اما ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نیست.
فرق ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ با «من الله» در همان بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت. و عصارهاش این است که هر چه شرّ است، نقص است، عدمی است، سقفش محدود است. از آن به بعد چیزی نیست که به خدا برسد. نه شیئی هست و «من الله» نیست. از آن به بعد عدم است. و هر چه که امر وجودی و کمال و خیر است، سقفش برای ابد طولانی است و ادامه دارد تا به ذات اقدس الهی برسد. خب پس هر سیئهای در عین حال که ریشه از فیض خدا دارد ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است ولی «من الله» نیست. پس معلوم میشود که حسنات و سیئات از کانال اختیار و اراده و ایمان یا کفر انسان میگذرد. البته لطفهای فراوان الهی است که بر اساس «منّتک ابتداء» مستقیماً به انسان میرسد، آن دیگر ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ .
مطلب دیگر اینکه این کریمهٴ ﴿قُل لَن یُصِیبَنَا﴾ چون به منزلهٴ شرح آیهٴ 49 است و تفصیل اوست دیگر عطف نشده. چه اینکه آیهٴ 51 بر 50 عطف نشده. چه اینکه آیهٴ 52 هم بر 51 عطف نشده زیرا انسجام و شرح و متن بودن و تفصیل و اجمالی که اینها نسبت به هم دارند اینها را آن چنان منسجم کرده که جا برای عطف نگذاشته. لذا نفرمود «و قل»
انتظار سرورآور مؤمنان و انتظار رنجآور منافقان
مطلب دیگر آن است که انتظار برای یک عده رنجآور است برای یک عده نشاط و سرورآور. انتظاری که مؤمنین دارند سرور آور است یک امر اثباتی است. از آن با جملهٴ اسمیه و خبریه تعبیر شده است. اما آنها فقط با جملهٴ فعلیه یاد شده است. فرمود ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ﴾ این جمله، فعلیه است، یک و با انشا هم همراه است مصدر به ﴿هَلْ﴾ است، دو. ﴿هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ﴾ اما دربارهٴ مؤمنین به صورت جمله اسمیه و خبریه است دیگر انشایی در کار نیست ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ﴾ نفرمود «و نتربّص». این اضافهٴ ﴿نَحْن﴾ برای آن است که این جمله را اسمیه کند، تثبیت کند و صبغهٴ خبری پیدا کند، منزه از انشا باشد و مانند آن. ﴿هَلْ تَرَبَّصُونَ﴾ برای مخالفان، ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ﴾ برای مؤمنان. ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَن یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا﴾ اینها در حقیقت آنچه را هم که ﴿بِأَیْدِینَا﴾ هست باز ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ است منتها یا مع الواسطه است یا بلاواسطه. به دلیل اینکه فاعل «یصیب» ذات اقدس الهی است. این چنین نیست که بگوییم کار بین خدا و خلق خدا تقسیم شده است. این طور نیست. کاری که خلق خدا انجام میدهد ابزار کار الهی است. فاعل در هر دو جا ذات اقدس الهی است. ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَن یُصِیبَکُمُ اللّهُ﴾ حالا یا ﴿بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا﴾ این طور نیست که کار انسان در برابر کار ذات اقدس الهی باشد. نظیر ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ . ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَن یُصِیبَکُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ﴾ نظیر عذابی که دامنگیر امم گذشته شد ﴿أَوْ بِأَیْدِینَا﴾ ما در جبههها و جنگها بر شما مسلط بشویم و شما را از بین ببریم. این ﴿فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾ باز هم از همان قبیل است. این ﴿تَرَبَّصُو﴾ امر است و انشا، ﴿إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾ جملهٴ خبریه است و اسمیه. برای اینکه این تثبیت دارد، این تبشیر دارد، این تربّص با انتظار همراه است، این با موفقیّت همراه است، آن یک تهدیدی است و با انذار. ﴿فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾.
معنای اندک بودن ذکر منافقان نسبت به خدای سبحان
حالا نکات دیگری هم باز مربوط به این آیات هست که ممکن است در بحثهای دیگر بیاید. عمده آن است که دربارهٴ منافقین فرمود اعمالتان مقبول نیست. در بعضی از آیات آمده است به اینکه اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ اینها کم به یاد خدا هستند. خب کم به یاد خدا هستند یعنی واقعاً اینها گاهی به یاد خدا هستند؟ یک روایتی در ذیل آن آیه هست که سیدنا الاستاد مرحوم علامهٴ طباطبایی در همان کتاب شریف قیم المیزان دارند که این جزء غرر روایات ماست. و آن این است که وجود مبارک حضرت امیر است ظاهراً فرمود اینکه خدا فرمود اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلا﴾ نه یعنی گاهی واقعاً به یاد خدا هستند، اینها اصلاً به یاد خدا نیستند. ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ اینها ممکن است زیاد هم به یاد خدا باشند. زیاد هم ذکر زبانی داشته باشند. اما فقط برای دنیاست. این یک مقدمه. دنیا هم که ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ این دو مقدمه. پس اینها ذکرشان اندک است یعنی سود موقتی میبرند. نه اینکه ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلا﴾ واقعاً استثنا متصل باشد یعنی منافقین گاهی به یاد خدا هستند. منافق اصلاً به یاد خدا نیست. و معنای قلّت هم قلّت کمّی نیست که اینها گاهی به یاد خدا هستند. نه، ممکن است خیلی هم همان پیشانیشان بسته باشد، اثر سجده در پیشانیشان باشد و خیلی هم تسبیح در دست داشته باشند، و ذکر بگویند و ذکر کثیر هم داشته باشند، اما این اذکارشان برای دنیاست، این یک مقدمه. ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ﴾ این دو مقدمه. پس اینها «لا یذکرون إلا للدنیا و الدنیا قلیل» پس اینها ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾. این است که ایشان فرمودند این بیان وجود مبارک حضرت امیر دارد از غرر روایات ماست.
علّت مقبول بودن اعمال منافقان
حالا آن مسئله را که آن آیه فرمود ﴿لاَ یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلِیلاً﴾ و روایت هم تشریح کرده این آیهای که الآن میخواهیم شروع بکنیم، تحلیل میکند که چرا انفاق منافقان مقبول حق نیست؟ چرا خدا قبول نمیکند؟ برای اینکه اینها برای خدا کار نمیکنند. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾ یک وقتی با میلی میدهند. یک وقتی نه خودشان پیش قدم میشوند با علاقه میدهند. با شوق میدهند. فرمود آنجا هم که با علاقه میدهید مقبول خدا نیست چون معلوم است که برای دنیا دارید میدهید. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً﴾. حالا تنها انفاق مالی نیست. ممکن است خدمات اجتماعی هم باشد. ﴿لَن یُتَقَبَّلَ مِنکُمْ﴾، با این نفی تأکیدی. چرا؟ چون ﴿إِنَّکُمْ کُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِینَ﴾ نه تنها خدا چون فاسقید قبول نمیکند نه، در این عمل فاسقید، وگرنه عدالت که شرط قبول عمل نیست. آن یک اثر زاید را به همراه دارد. این ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ یک حکم کلامی برتر است. وگرنه صحت عمل که مشروط به عدالت نیست. ذات اقدس الهی از کسی که عادل نیست و فاسق هست، نماز میخواند، روزه میگیرد چهار تا غیبت هم میکند چهارتا معصیت هم میکند، این طور نیست که قبول نکند که. ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ همهٴ اعمالشان را قبول میکند اعمال آخرشان بعد در ترازوی عدل میسنجند. آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ عمل صالحشان را قبول میکند، منتها در میزان عدل میسنجند. ولی دربارهٴ منافق اصلاً قبول نمیکند. این نه برای اینکه فاسق است که به قصد فاعلی برگردد. این فاسق دربارهٴ منافق صفت مشبهه است نه اسم فاعل. یعنی این در تمام امور فاسق است حتی «فی حال الإنفاق». یک و حتی «فی الانفاق نفسه» این دو. این انفاقش برای خدا نیست. خب، پس در متن این عمل این شخص فاسق است. خب چنین کسی که برای خدا کار نکرده. خب البته خدا قبول نمیکند لذا فرمود چه آنجا که با میل خودتان میدهید چون برای رضای خدا که نیست که برای اینکه نام شما را ببرند، چه آنجا هم که بیمیل میدهید فرق نمیکند. در هر دو حال مقبول نیست. ﴿قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَن یُتَقَبَّلَ مِنکُمْ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّکُمْ کُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِینَ﴾
کافرانه و فاسقانه بودن متن عمل منافقان
بعد هم این مسئله را برهانیتر و روشنتر میکند. میفرماید ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاّ وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاّ وَهُمْ کَارِهُونَ﴾ خب چقدر فرق میکند نه اینکه اینها کافرند نه در این متن این عمل کافر هستند. نه چون منافقاند، در متن این عمل منافق هستند. نه چون فاسقاند بلکه چون در متن این عمل فاسق هستند. یک عمل فاسقانه است. خب عمل فاسقانه که خبیث است، خبیث که بالا نمیرود. ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ خب حالا ممکن است کسی فاسق باشد و کار خیر هم انجام بدهد و ذات اقدس الهی هم آن فسق او را یاداشت میکند و هم آن عمل صالحش را بعد در میزان عدل میسنجد. اما این منافق در این متن عملی که به حسب ظاهر خیر است منافقانه و فاسقانه دارد انفاق میکند. منافقانه دارد نماز میخواند. منافقانه دارد نماز میخواند یعنی چی؟ چرا ریا باعث بطلان عمل است برای اینکه مرائی میگوید، مرائی به دیگری دارد نشان میدهد آنکه گرفتار ریاست، آنکه مبتلا به سُمْعه است میخواهد به سمع دیگری برسد و برساند حالا یا اسماع یا ارائه. مشکل منافق، مشکل مرائی، در اسماع یا ارائه در رؤیت یا در سُمْعه این است: به دیگران میگوید که من دارم برای رضای خدا این کار را میکنم و نیست. نه اینکه به مردم میخواهد نشان بدهد که من دارم نماز میخوانم اینکه معنای ریا نیست، معنای ریا، عند التحلیل به این دو امر برمیگردد یک، دارد اعلام میکند که من دارم برای خدا کار میکنم دو، دروغ میگوید. وگرنه کسی که بخواهد به دیگری نشان بدهد که من دارم نماز میخوانم این تا به آن بارگاه تحلیل علمی نرسد، سر از شرک در نمیآورد چرا ریا شرک است؟و شرک خفی است؟ همین که به دیگری دارد نشان میدهد که من دارم نماز میخوانم اینکه شرک نشد. این باید به آن بارگاه برسد. یک، اعلام میکند من دارم برای خدا میخوانم. دو، باور ندارد و دروغ میگوید. لذا این میشود شرک. منافق در همین عمل این دو کار را دارد. این است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود «و لا یذکرون الله الا قلیلاً» . نه یعنی اینها کم به یاد خدا هستند. «لا یذکرون الله الا للدنیا». یعنی «الا مشرکاً». آنگاه خود این عمل میشود شرک. لذ ا نه تنها قبول نمیشود، به او ثواب نمیدهند بلکه عامل وبال اوست. مرائی را نه تنها میگویند نمازت را باید دوباره بخوانی بلکه عقابش هم میکنند. چون خود این عمل حرام است نه برای نمازش، نه برای اینکه نمازش باطل شد برای اینکه ریا کرد خود این ریا معصیت کبیره است. این ارائه و اسماع معصیة کبیرة است.
تفاوت انسان ریاکار با منافق
پرسش ...
پاسخ: ریا غیر از منافق است. منافق کافر است. اما ریا مشرکانه است دیگر.
پرسش ...
پاسخ: نه منافق کافر است اما بحث در ریا و تحلیل ریاست. ریا شرک است. ریا همین که کسی خدا را قبول دارد، قیامت را قبول دارد، گاهی هم مبتلا به این بیماری است. اما منافق ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ اصلاً این ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً﴾ چون واقعاً کافر است. قبول ندارد. ولی یک مسلمانی که مبتلا به بیماری ریاست، یا بیماری سُمْعه است این گاهی در اثر وسوسه شیطان به دام این گناه بزرگ میافتد. این است که از او به عنوان شرک خفی یاد شده است. که خود این مرائی را هم سؤال بکنی که شرک تو چیست، این اگر اهل علم نباشد قدرت تحلیل ندارد. نه اینکه بگوید من به مردم نشان دادم دارم نماز میخوانم. خب به مردم نشان دادم که دارم نماز میخوانم که شرک نیست. این حتماً باید به اینجا برسد. لذا تحلیل فرمود، فرمود میدانید ما چرا کارهایشان را قبول نمیکنیم؟ چون در متن این عمل اینها بیراهه میروند. نه اینکه در جای دیگر اینها معصیت کردند ما عملشان را قبول نمیکنیم. آن وقت آن آیهٴ سورهٴ «مائده» که ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ آن شرط کمال است، قبول کامل است نه اصل قبول. خدا ای «یتقبل الله من المتقین» «یتقبل الله من الفاسقین»، «یتقبل الله من العادلین«، «یتقبل الله من». هر کسی که کار خوب انجام بدهد که در متن آن عمل آلوده نباشد خدا قبول میکند. بخواهد به مرحلهٴ کمال برسد، البته باید این شخص در جای دیگر هم متقی باشد. حالا اگر کسی خدایی ناکرده اهل گناه بود ولی نماز هم میخواند روزه هم میگرفت، در ماه مبارک رمضان هم نمازش میخواند و روزهاش را هم میگرفت خب خدا قبول میکند دیگر. اینطور نیست حالا چون در غیر ماه مبارک اهل نماز نیست، حالا نماز او را خدا در ماه مبارک قبول نکند نه، آن را قبول میکند بعد ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ همه را میسنجد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است