display result search
منو
تفسیر آیات 105 و 106 سوره اسراء _ بخش سوم

تفسیر آیات 105 و 106 سوره اسراء _ بخش سوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 19 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 105 و 106 سوره اسراء _ بخش سوم"
این کتاب را خدا نازل کرد، به حق نازل کرد و به حق هم نازل شد
اگر حق, باطل را سرکوب می‌کند و اگر قرآن پیچیده یا پوشیدهٴ به حق است راه برای نفوذ باطل نیست.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً ﴿105﴾ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً ﴿106﴾

چون این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد و یکی از عناصر محوری مطالب مکه جریان وحی و نبوّت بود لذا در این سوره از جریان وحی و نبوّت و معجزه بودن قرآن کریم سخنانی به میان آمده فرمود این کتاب را خدا نازل کرد به حق نازل کرد و به حق هم نازل شد هیچ اشتباهی, سهوی, نسیانی در او نیست چون بالحق نازل شد پوشیده و پیچیدهٴ به حق است در سورهٴ «فصلت» فرمود: ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ اگر چیزی پیچیدهٴ به حق باشد, پوشیدهٴ به حق باشد, در صندوق حق باشد, در ظرف حق قرار بگیرد جا برای نفوذ باطل نیست چون در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود حق, باطل را سرکوب می‌کند ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ خب اگر چیزی حق شد و قرآن در ظرف حق بود یا در لباس حق بود باطل از کدام راه می‌تواند به حرمِ امن قرآن راه پیدا کند؟ اگر حق, باطل را سرکوب می‌کند و اگر قرآن پیچیده یا پوشیدهٴ به حق است راه برای نفوذ باطل نیست.
مطلب دیگر اینکه اگر ـ معاذ الله ـ این الفاظ برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود خب خود پیغمبر می‌فرماید که ما این کتاب را نازل کردیم بالأخره این الفاظ, الفاظ چه کسی است؟ اگر ـ معاذ الله ـ این حرفها حرفهای خدا نبود و کلمات خود پیغمبر بود پیغمبر می‌فرمود من این کتاب را بالحق نازل کردم؟! پیغمبر می‌فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ پس کسی که این توهّم را دارد که الفاظ قرآن ـ معاذ الله ـ برای پیغمبر است این با خود قرآن کریم هماهنگ نیست سالهاست که این مُستشرِقان به این فکر افتادند که این کتاب, کتاب بشری است مستحضرید همان‌طوری که در بحثهای قبل داشتیم بعضیها از اسلام ـ معاذ الله ـ به عنوان محمّدیسم یاد می‌کنند.
پرسش: اگر مستشکل سؤال کند که این الفاظ را این‌طوری آورده ـ نعوذ بالله ـ برای رد گم کردن.
پاسخ: خب, پس دروغ می‌گوید اگر دروغ می‌گوید باید این کتاب هماهنگ نباشد یک گوشه‌اش با گوشهٴ دیگر چون بشری است دیگر آن هم بشرِ کاذب آن هم بشری که اهل سهو و نسیان است در حالی که در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» خواندیم که تمام جن و انس جمع بشوند نمی‌توانند مثل این بیاورند الآن هم این گوی و این میدان دیگر این تحدّی برای 1400 سال نیست که هزار و چهارصد میلیون هم باشد همین‌طور است این تحدّی یعنی مبارز طلب‌کردن الآن هم زنده است در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم قبلاً گذشت که ذات اقدس الهی در آیهٴ 82 سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ اگر می‌گویید معانی برای خداست, الفاظ را وجود مبارک پیامبر ـ معاذ الله ـ آورده خب در کیفیت قرار دادن آن معانی در لباس این الفاظ, در کیفیت انتخاب الفاظ دالّ بر آن معانی یک بشر عادی که با سهو و نسیان هم ـ معاذ الله ـ همراه است این کار را کرده, خب پس باید یک گوشه‌اش با گوشهٴ دیگر حتماً اختلاف داشته باشد و همین آیهٴ 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم یک تحدّی عام است فرمود شما به یک صورت قیاس استثنایی بیان کرده که ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ﴾ این مقدم, ﴿لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ این تالی «لکن التالی باطل فالمقدّم مثله» هیچ اختلافی نیست برای اینکه «یفسّر بعضه بعضا» , «ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض» و مانند آن, اگر قالب‌گیری و قرار دادن آن معانی در لباس الفاظ و الفاظ معیّن را حاکی آن معانی قرار دادند این دوتا کار برای پیامبر ـ معاذ الله ـ باشد می‌شود بشری آن هم که اینها می‌گویند اهل سهو و نسیان هست او دانشمند نبود لذا از علوم روز خبر نداشت و سهو و نسیان هم می‌کند فقط گیرندهٴ وحی است وحی هم در حدّ معانی, خب پس اینکه آن معانی را در قالب الفاظ بریزد الفاظ معیّنی حاکی آن معانی باشد این کارِ یک بشر عادی است آن هم با سهو و نسیان همراه است آیهٴ 82 می‌فرماید که اگر این برای غیر خدا باشد این الفاظ باید یک گوشه‌اش با گوشهٴ دیگر ناهماهنگ باشد برای اینکه کار بشر همین‌طور است دیگر کدام کتاب بشری است که هیچ اشتباهی در آن نیست هیچ تناقضی, هیچ اختلافی ببینید مهم‌ترین علما و دانشمندان ما چه در مسئله فقه و اصول, چه در علوم دیگر تجدید نظر دارند مطلبی با مطلب دیگر فرق می‌کند, مطلبی را گاهی اشتباه می‌کنند بر خودشان برمی‌گردند تصحیح می‌کنند این تعدّی همیشه زنده است معلوم می‌شود که معانی برای خدا, الفاظ برای خدا, انتخاب الفاظ برای خدا, قالب‌گیری آن معانی در الفاظ برای خدا وجود مبارک پیامبر شاگرد خوبی است برای خدا از سنخ طوطی نیست از سنخ زنبور هم نیست از سنخ فرشته هم نیست از همهٴ اینها بالاتر است همهٴ اینها را می‌فهمد کسی که نمی‌تواند بفهمد نمی‌تواند این را بگیرد و وجود مبارک پیامبر اینها را می‌فهمد که دیگران نمی‌توانند بفهمند این روایت نورانی که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده گاهی به مناسبتهایی این روایت نقل می‌شد مرحوم کلینی از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) نقل کرد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تمام مدّت عمر با احدی به اندازهٴ عقل خود حرف نزد «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» یعنی در تمام این 63 سال با هیچ کس به اندازهٴ فکر خودش حرف نزد بلکه با همه به اندازهٴ فکر آنها حرف زد برای اینکه کسی نبود که به اندازهٴ فکر پیامبر بفهمد قبل از مرحوم صدرالمتألّهین حالا چه کسی این حرف را زد نمی‌دانیم ولی اول کسی که در بین شارحان اصول کافی این سخن را گفت مرحوم صدرالمتألّهین است فرمود اهل بیت مستثنای‌اند برای اینکه اینها یک نورند با اهل بیت به کُنه عقل خود حرف می‌زد آنها هم کُنه عقل وجود مبارک پیامبر را چون نور واحد بودند می‌فهمیدند غیر از آنها بله کس دیگر نیست چون اینها بیگانه نیستند اینها خودشان‌اند چون نور واحدند بعد از مرحوم صدرالمتألّهین مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) آمده اهل بیت را استثنا کرده و همین‌طور شارحان اصول کافی یکی پس از دیگری آمدند استثنا کردند, خب «ما کَلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» این نه مثل طوطی است, نه مثل زنبور است, نه مثل فرشته‌های دیگر است این یک انسان کاملی است که ذات اقدس الهی او را پروراند «أدّبنی ربّی فأحسن تأدیبی» خدای سبحان این‌طور است همین مرحوم صدرالمتألّهین می‌فرماید درست است که بر اساس اصطلاحات حوزه و دانشگاه به ارسطو می‌گویند معلّم اول و به فارابی می‌گویند معلّم ثانی ظاهراً این را در شرح اصول کافی دارد علی ما ببالی ولی می‌فرماید از نظر علوم حقّه و علوم وحیانی و علوم معارف اصیل معلّم اول وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است, معلم ثانی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) این بیان لطیف این بزرگْ حکیم شیعی است, خب اگر ـ معاذ الله ـ این الفاظ برای خود پیامبر بود اینها از طرفی می‌گویند پیامبر, پیامبر بود نبیّ بود عالِم و دانشمند نبود لذا در مسائل علمی ـ معاذ الله ـ اشتباه می‌کند طبق آن حدیث جعلی که در جریان تلقیح درخت خرما یک حدیث غیر اصلی را ارائه کردند که بزرگان ما هم گفتند این جعلی است و مضروب علی الجدار است طبق آن حدیث دانشمند نبود نبیّ بود, بعد هم نبیّ هم در گرفتن مفهوم نبیّ بود نه در الفاظ و اشتباه هم می‌کند خب اگر چنین کتابی است کجایش پوشیده به حق است مطلبش پوشیده به حق است کسی گیرنده است خب شاید اشتباه گرفته باشد, الفاظش پوشیده و پیچیده به حق است که الفاظ, که الفاظ بشری است و بشر هم که می‌تواند چنین بشری هم که می‌گویید فراموشکار است آنها اول یعنی خود مستشرقان اول این حمله را شروع کردند حالا قبلاً از چه موقع شروع شده بود ولی تقریباً یک قرن یا نود سال یا هشتاد سال است که این حملهٴ همه‌جانبه شروع شده بعد از آن مستشرقان یعنی مسیحیان اسلام‌شناس ظاهری این حرفها را زدند بعد برخی از اعراب روشن‌فکر گرفتند, برخی از ایرانیهای روشن‌فکرنما هم گرفتند این از همانجاها آمده که خب وقتی که از اسلام تعبیر به محمّدیسم می‌کنند نظیر کمونیسم, نظیر لیبرالیسم, نظیر فلان ـ معاذ الله ـ همین در می‌آید حالا ما چون در آستانهٴ غدیریم مستحضرید که تشکیل سقیفه هم بی‌ارتباط با چنین تفکّری نیست آنها گفتند وجود مبارک پیغمبر کسی بود که دیگری هم می‌تواند به جای او بنشیند سرّ اینکه عصمت را در وجود مبارک پیامبر از بعضی از مناظر انکار می‌کنند برای اینکه دامنهٴ آن منوب‌عنه بیاورند پایین تا دست این نایبها هم به آنجا برسد اگر بدانند و باور کنند که آن مقام, مقام ملکوتی است عصمت در او شرط است, طهارت در او شرط است, قداست در او شرط است جز غدیر چیزی جای او را نمی‌گیرد دیگر نمی‌توانند بگویند در سقیفه فلان کس جای پیامبر نشسته این خطر بود بالأخره در بحثهای قبل هم داشتیم که ممکن است کسی عالِم باشد از علم فقط درس گفتن و پژوهش و تحقیق و سخنرانی و سخن‌خوانی و اینها برمی‌آید از علم برنمی‌آید که «ما عبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» مگر اینکه آن عقل عملی یعنی آن دستگاه تصمیم‌گیری, اراده, اخلاص او با علم هماهنگ باشد آن عقلی که «ما عبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» آن اگر با علم هماهنگ بود بله, انسان می‌شود عالِم ربّانی و عالِم باتقوا نبود همین وضع است که می‌بینید پس در داخلهٴ اسلام کم و بیش این حرف بود این النص والاجتهادی که نوشته شده همین است, این تفکّر خاصّی که برای ما شیعه‌هاست که تمام احکام الهی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از راه وحی می‌گرفت خواه فرض النبیّ, خواه فرض الله مخصوص خود ماست مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) در آن زبدةالاصول در بحثهای فقهی ما این را نقل کردیم برای دوستان ایشان دارد احکام نبیّ به اجماع ما بر اساس وحی است او که مجتهد نیست ـ معاذ الله ـ که نظیر شیخ طوسی و شیخ مفید اجتهاد بکند و فتوا بدهد که فرمود همه‌اش به وحی است بعد به ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ تمسّک کرده خب این خطر در داخلهٴ اسلامی بود و زمینه‌ای را شاید فراهم کرد که مستشرقان این حمله را بکنند بعد روشن‌فکران عرب, بعد دست سوم و چهارم هم برسد به اینها چون غالبِ اینها دست سوم و چهارم حرفهاست, خب اگر روشن بشود که خود قرآن کریم الفاظش طوری است که نشان می‌دهد گوینده خداست دیگر آن توهّمات جا پیدا نمی‌کند پیغمبر به خودش می‌فرماید: ﴿إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾ پیغمبر به خودش می‌فرماید: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ پیغمبر به خودش می‌فرماید: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ این حرفها چیست؟! خب پس ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾.
مطلب دیگر اینکه گاهی می‌گویند تحوّلاتی که در وجود مبارک پیامبر پیش آمده است باعث شد که آیات متحوّل شد آیات مکّی با مدنی فرق می‌کند, تشبیهات, تنظیرات, انذارها و امثال ذلک فرق می‌کند این همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که اینها «لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا» گاهی پوستین را وارونه می‌کنند, گاهی بالا را پایین, پایین را بالا, گاهی آستر را اَبره, ابره را آستر بله تحوّل هست تحوّل در سه منطقه است در پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تحوّل پیدا شد, در قرآن تحوّل پیدا شد, در امّت و جامعه اسلامی تحوّل پیدا شد اما «مَن بیده عُقدة التحوّل» قرآن است که هم پیامبر را متحوّل کرده, هم امّت اسلامی را قرآن هم که کلام خداست ذات اقدس الهی مُحوّل قلوب است, محوّل حُول است, محوّل احوال است, مقلّب قلوب است. مقلّب احوال است, مقلّب ابصار است آن ذات اقدس الهی به تدریج پیامبر را در قوس صعود بالا می‌برد می‌فرماید: ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ این هم عرض می‌کند: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ این هم فرمود: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ در قوس نزول حسابش جداست در قوس نزول «أوّل ما صَدر» یا «أول ما ظهر» انوار طاهرهٴ اهل بیت‌اند آنها حسابشان جدا اما در قوس صعود که لحظه به لحظه با تکلیف باید بالا بروند از این سو ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ است از آن سو هم ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ است همهٴ ما این‌طوریم در قوس صعود, در قوس صعود فرمود: ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ از آن طرف ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾ این آیه سؤال عمومی و جواب عمومی را به همراه دارد هر لحظه موجودات امکانی زبانشان باز است از خدا چیز می‌طلبند, هر لحظه فیض الهی نازل می‌شود به این زبانهای باز و دهن باز روزی می‌دهد ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾ این جمعاً یک آیه است یعنی هر لحظه سؤال, هر لحظه جواب لذا آن می‌شود «دائم الفضل علی البریّة» , «دائم الفیض علی البریّة», «دائم الجود علی البریّة» مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در آن کتاب شریف توحید بعد از یک خطبهٴ نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که «ثمّ أنشأ یقول» وجود مبارک حضرت این اشعار را خوانده «لم یزل سیّدی بالحمد معروفا٭٭٭ لم یزل سیّدی بالجود موصوفا» یعنی ذات اقدس الهی از ازل تا ابد محمود است, از ازل تا ابد جواد است جودش دائمی است, فضلش دائمی است لذا حمدش هم دائمی است, خب پس در قوس صعود هر لحظه هر موجودی سؤال می‌کند, هر لحظه ذات اقدس الهی به این سؤالِ سائل پاسخ می‌دهد منتها سائلها فرق می‌کنند جوابها هم فرق می‌کند مهم‌ترین سائل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل‌بیت‌اند مهم‌ترین جواب را هم آنها دریافت می‌کنند اینها تقاضای کوثر دارند خدا هم ﴿إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾ دارد عده‌ای درخواست تکاثر دارند خدا هم به آنها تکاثر عطا می‌کند که فرمود ما به آنها مال دادیم, به آنها بَنین دادیم ولی فکر نکنند که این خیر است اینها آزمون الهی است خب پس در قوس صعود وجود مبارک پیامبر هر لحظه می‌گوید ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ , ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾, ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ از آن طرف هم ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ است تحوّل از آن طرف شروع می‌شود, تحویل از آن طرف شروع می‌شود اینها می‌شود متحوّل آیات متحوّله را ذات اقدس الهی در فرصتهای گوناگون نازل می‌کند این آیات اولاً وجود مبارک پیامبر را متحوّل می‌کند ثانیاً جامعه و امّت اسلامی را متحوّل می‌کند نباید این لباس را به عکس پوشید این پوستین را وارونه کرد این نَعل را وارونه زد نباید گفت چون پیامبر متحوّل شد آیات متحوّل است خیر چون ذات اقدس الهی لحظه به لحظه آیات گوناگون مناسبتها را نازل می‌کند و سُوَر گوناگون آیات مختلف نازل می‌کند اوّلین بار وجود مبارک پیامبر متحوّل می‌شود بعد جامعهٴ اسلامی متحوّل می‌شود سُوَر مکّی حسابشان جداست, سور مدنی حسابشان جدا قبل از تشکیل حکومت یک سلسله دستورات بود, بعد از تشکیل حکومت مسئله جهاد بود, مسئله هُدنه بود, مسئله مبارزه بود, مسئله مباهله بود, مسئلهٴ پیمان بود و مانند آن اینها که در مدینه نازل شد یک حساب دارد آنها که در مکه نازل شد یک حساب دارند اینها آمدند در بین این مثلث آن ضلع اصلی را فرع قرار دادند و آن ضلع فرعی را اصل قرار دادند گفتند چون پیامبر متحوّل شد آیات هم متحوّل است و قهراً جامعه هم متحوّل خیر, چون آیات گوناگون در شرایط مختلف نازل شده است اوّلین‌بار خود پیامبر متحوّل می‌شود, ثانیاً جامعه و امت اسلامی, خب ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ آن گاه تو هم ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً﴾ بالحق, ﴿نَذِیراً﴾ بالحق برای اینکه تو بر اساس همین قرآن تبشیر و انذار داری این هم که بالحق است شما نمی‌توانید ظرف را از مظروف جدا کنید این وقتی که می‌گویند بالحق, نظیر «کتبتُ بالقلم» نیست یا «کتبتُ بالید» نیست مثل اینکه بگویند «کتبتُ بنفسی», «قمتُ بنفسی», «قلتُ بنفسی» این فقط تأکید است نه اینکه حق یک چیز دیگر است, قرآن چیز دیگر است قرآن پیچیدهٴ به حق است یا پوشیدهٴ به حق است در طلیعهٴ بحث این آیه اشاره شد که لغت عرب و فرهنگ عرب آن قدرت را ندارد که این معانی ظریف را تبیین کند ما اگر گفتیم الفاظ برای ارواح معانی وضع شد یا معانی عامّه وضع شد راحتیم اگر نگفتیم, گفتیم الفاظ برای همان موادّ خاص وضع شد به تدریج در معانی لطیف استعمال شد آن هم یک راه دیگر است ولی حق این است که الفاظ برای ارواح معانی یا مفاهیم عامّه وضع شد این بالحق نه یعنی حق جدای از قرآن است قرآن جدای حق است ما این را در ظرف جدا ریختیم و این مثل اینکه خود خدای سبحان حق است «بالحق قامت السماوات والارض», اگر «بالحقّ قامت السماوات و الأرض» یا «بالعدل قامت السماوات و الارض» معنایش این نیست که عدل یک چیز وجود جدایی دارد, سماوات و ارض وجود جدایی, اگر گفته شد که ما در مسائل مادی ستونهای این مسجد با آهن ساخته شده یا با سیمان ساخته شده نه معنایش این است که سیمان یک چیز جدایی است ستون یک چیز جدایی, ستون همین سیمان مُتبلور است, همین آهن متبلور است این آهنِ با سیمان شده این ستون اگر گفته شد «بالعدل قامت السماوات و الارض» یا «بالقِسط قامت السماوات و الارض» یا او قائم بالقِسط است یا «بالحق قامت السماوات و الارض» نه معنایش این است که قِسط یک چیز است, عدل چیزی است, حق چیزی است آفرینش آسمان و زمین چیز دیگر است.
به هر تقدیر در همان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 82 فرمود: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ بنابراین ما اول باید بدانیم همین بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که پرچم جنگ را در جنگ جمل به دست ابن‌‌حنفیه داد فرمود پسر دوتا نصیحت می‌کنم که تو باید مواظب باشی یکی اینکه خب سرباز زیاد است همه که برای کُشتن تو نیامدند تو با این سرباز مقابل داری می‌جنگی آنها که به تو شمشیر نمی‌زدند آن روز که نظیر جنگهای فعلی نبود فرمود تو با این سرباز مقابل جنگ داری چه کار داری جمعیت زیادند مبادا بترسی این یک, ثانیاً «اِرْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَی الْقَوْمِ» تیزبین باش در جهاد و مجاهد نَستوه باش بدان توطئه از کجا شروع می‌شود این اتاق جنگ و اتاق فرمان شام است که دستور می‌دهد اینها اینجا جمع شدند «اِرْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَی الْقَوْمِ» این شبهات که ـ معاذ الله ـ قرآن برای پیغمبر هست و کتابی است او آورده منتها به خدا اسناد داده شده معانی از خداست الفاظ او, این قدمِ بعدی برای همین عربهای روشن‌فکرنما بود آن قدمهای اوّلی برای مُستشرقان و مسیحیانی است که اصرار داشتند بگویند اسلام محمّدیسم است همین نظیر کمونیسم, نظیر لیبرالیسم نظیر همین ایسمهایی که پسوندهایی رسمی داشتند در طیّ این هشتاد نود سالی که حمله شروع شد گفتند و گفتند تا اینها هم باور کردند خب قرآن هم که در حوزه‌ها می‌دانید مهجور بود خب وقتی قرآن مهجور باشد به خود قرآن هم مراجعه نکنند از آن طرف هم بیگانه حمله بکند نتیجه‌اش همین در می‌آید دیگر. در تفکّرات داخلی هم همین‌طور بود کم و بیش این بود اگر اینها مسئله عصمت را, مسئله معجزه را, مسئله دیدِ ملکوتی را, مسئله خلافت الهی را که خلافت الهی بر اساس علم الاسماء یا اسما دور می‌زند تا کسی عالِم اسما نباشد خلیفةالله نیست ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ اینها تبیین نشود آن‌وقت سقیفه مورد قبول در می‌آید قبول می‌شود دیگر, خب ولی اگر روشن بشود خلیفه کسی است که با ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ ساز و کار دارد اسمای حُسنای الهی می‌داند, مظهر اسمای الهی است, مظهر اسم اعظم است او باید خلیفةالله باشد نتیجه‌اش غدیر است اگر می‌بینید غدیر را به هم زدند و سقیفه را به بار آوردند برای اینکه اصلاً قرآن مهجور بود این درسهای اساسی مهجور بود, خب پس ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً﴾ بعد فرمود: ﴿وَقُرْآناً﴾ حالا این قرآن که ﴿قُرْآناً﴾ منصوب است ناصبش آن ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ است یا این عطف است بر آن فعل بر «هاء» که «أنزلنا قرآناً» که این جمله در محلّ نصب باشد تا صفت باشد برای این نکره ﴿لِتَقْرَأَهُ﴾ ما قرآن را ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ این را متفرّقش کردیم برخیها گفتند که ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ یعنی قرآن کریم بعضیهایش مربوط به معارف اعتقادی است, بعضیهایش مربوط به اخلاق است, بعضیهایش مربوط به فقه است, بعضیهایش مربوط به حقوق اجتماعی, سیاسی, اقتصادی و مانند آن است این ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ است یا برخی‌اش امر است, برخی‌اش نهی است اینها ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ است درست است قرآن شامل همهٴ این حرفهاست اما این ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ ظاهراً ناظر به آن تنزیل تدریجی قرآن کریم است به شهادت تعبیر بعدی فرمود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ﴾ این با آن شواهدی که در مجمع‌البیان هم احتمال داده شد در برخی از تفاسیر دیگر هم مُحتمل دانسته شد هماهنگ نیست برای اینکه ممکن است کتابی اوامر و نواهی داشته باشد, خبرها و انشا داشته باشد, قصّه و احکام و حِکَم داشته باشد دفعتاً نازل بشود نظیر آنچه که برای الواح موسای کلیم گفته شده اما وقتی که می‌فرماید: ﴿لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ﴾ این نشان می‌دهد که منظور از این ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ آن نزول تدریجی است یعنی ما تدریجاً قرآن را نازل کردیم تو تا تدریجاً برای اینها بخوانی, تدریجاً تعلیمشان بدهی اینها هم تدریجاً حفظ بکنند که دیگر احساس خستگی و دشواری نکنند وگرنه یک کتاب دفعتاً نازل بشود آنها بخواهند دفعتاً بخوانند و یاد بگیرند و حفظ بکنند برایشان دشوار است پس این جملهٴ ﴿لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ﴾ این نشان می‌‌دهد که این ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ ناظر به آن نزول تدریجی است که با بعضی از آیات دیگر نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» آمده با او هم هماهنگ است آیهٴ 32 سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ کفار گفتند خب یک کتاب دفعتاً بیاور چرا حالا آیه آیه, سوره سوره نازل می‌کنی کفّار هم قبول کردند که این قرآن گفتهٴ پیامبر نیست می‌گویند چرا بر تو یکجا نازل نشده حالا ولو آنها قبول ندارند ولی معلوم می‌شود پیامبر ادّعایش این بود که بر من نازل شده آنها می‌گویند چرا بر تو یکجا نازل نمی‌شود ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ فرمود: ﴿کَذلِکَ﴾ یعنی ما تدریجاً نازل کردیم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً﴾ ما لحظه به لحظه این‌چنین نیست که تو را رها کرده باشیم در هر فرصتی آیهٴ مناسب, سورهٴ مناسب که این وحی مرتّب باشد در طیّ این 23 سال این پیوند وحیانی باشد در طیّ این 23 سال هم شما را تثبیت کنیم, موقعیّت شما را تثبیت کنیم هم جامعه به تدریج بخواند و به تدریج یاد بگیرد و به تدریج حفظ بکند و به تدریج عمل بکند هم برای تو تدریج خوب است ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ﴾ هم برای جامعه تدریج خوب است ﴿لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ﴾ ما مصلحت طرفین را, مصلحت امام امت را, مصلحت رسول و مرسل‌الیهم را رعایت کردیم تدریجاً نازل کردیم لذا.
پرسش:...در نزول آیه چه تناسبی بین این زمان و مقتضیات آن زمان.
پاسخ: در تناسب الآن که آیات نازل نمی‌شود.
پرسش: آن زمان بر اساس مقتضیات آن زمان نازل شده.
پاسخ: نه, خطوط کلی نازل شد این خطوط کلی قابل تطبیق است بر هر فرصتی عقل را برای تطبیق کلّی بر جزئی ذات اقدس الهی به ما داده است دیگر این متغیّرات را به وسیلهٴ اهل بیت یکی پس از دیگری نمونه‌هایش را ذکر کردند هم از امام رضا(سلام الله علیه) رسیده است هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیهما) که فرمود: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» خب گاهی در مسائل جزئی, فقهی می‌فرمایند: «یعرف هذا و أشباهه من کتاب الله» نظیر آنچه که فرمود: «امسح علی المراره» برای اینکه «یعرف هذا و أشباهه من کتاب الله» گاهی زراره سؤال می‌کند که چطور مسح بعض رأس کافی است با اینکه خدا فرمود: ﴿وَامْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ﴾ فرمود: «لمکان الباء» این «لمکان الباء» در مسئله عبادات و در مسائل دیگری که تطبیق فرمودند کلیات را بر جزئی راه اجتهاد را به ما یاد می‌دهد این «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» اجتهاد را واجب کرده است نه تنها در عبادات بلکه در معاملات, نه تنها در عبادات و معاملات بلکه در حقوق, نه تنها در آنها بلکه در سیاسات, نه تنها در آنها بلکه در اخلاق هر جا کلیّاتی هست و با متغیّرات روز باید هماهنگ بشود به اجتهاد مجتهدان وابسته است, خب.
پرسش: چرا تورات یکجا نازل شده؟
پاسخ: خب آن قصص فراوانی گذاشته برای آن, آن چون مواعظ است احکام به این معنایی که قرآن کریم هست گاهی مناظرات دارند, گاهی مباحثات دارند ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ است, ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ است, ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ است یا در جریان مجادله که ﴿وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾ این‌گونه از امور در آنجا کمتر بود یک, آن هم یک کتابِ ابدی باید صادر بشود کتابِ ابدی یک تجربهٴ 23 ساله تقریباً یک ربع قرن می‌خواهد که با تک تک حوادث هماهنگ بشود و در فرصتهای مناسب آیات نازل بشود تا راهِ اجتهاد را هم به مفسّران نشان بدهد کتابی که ابدی است باید بر همهٴ حِکَم و احکام مشتمل باشد بر خلاف کتاب غیر ابدی, خب.
پرسش: با توجه به اینکه در نزول تدریجی در سورهٴ «فرقان» فرمودید تنزیل تدریجی بر قلب پیغمبر است در این نزول دفعی که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ چه؟
پاسخ: بله خب دیگر آن فایدهٴ دیگر دارد اصلِ تعلیم با نزول دفعی است اما تثبیت موقعیّت هر وقت حادثه‌ای پیش می‌آید خدای سبحان او را امر می‌کند که شما مثلاً جریان زکریا را به یاد بیاور, جریان موسی را به یاد بیاور یک حادثهٴ تلخی پیش می‌آید ذات اقدس الهی به آن وصل می‌دهد ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ﴾ , ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ﴾ , ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ هر لحظه یک حادثهٴ تلخی پیش می‌آید آیه نازل می‌شود که به یاد موسی باش, به یاد ابراهیم باش, به یاد یعقوب باش, به یاد یوسف باش, به یاد فلان پیامبر باش یک حادثهٴ تلخ دیگر پیش می‌آید می‌فرماید مبادا به یاد یونس باشی ﴿وَلاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ تو انبیا مثل آن نباشی مبادا مثل ذالنون باشی ﴿وَلاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ این «لا تکن کذا», «واذکر کذا» برای تثبیت موقعیت است فرمود او کم‌صبری کرد گرچه خب خدای سبحان او را به عنوان ولیّ خود معرفی کرد فرمود اگر نعمت الهی نبود او هم ممکن بود آسیب ببیند ﴿فَلَوْلاَ أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ ٭ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ . خب, پس ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ﴾ اینجا فرمود: ﴿وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً﴾.
اما این سؤالهایی که مربوط به بحثهای روز قبل بود روز اسبق که خیر و شرّ با حق و باطل چه فرق است این است که خیر و شرّ یک امر نسبی است چه انسان باشد چه نباشد خیر و شرّ در عالم هست اما حق و باطل اگر انسانی نباشد باطلی در عالَم نیست باطل از اینجا نشأت می‌گیرد که انسان توهّمی دارد, یک وهم کاذبی دارد نامِ موجودی را به موجود دیگر می‌دهد و به دنبالش می‌دوَد این کار باطل است نام رب را به اصنام و اوثان می‌دهد این لفظ را می‌گوید معنا را در ذهن ترسیم می‌کند ولی این معنا زیرش خالی است اگر گفتند ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾ این اصنام و اوثان که رب نیستند یا فرشته و قدّیسین بشر که رب نیستند همه بندگان خدای‌اند این معانی زیرش خالی است وحی به اینها می‌فهماند که ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم﴾ شما یک سلسله الفاظی را می‌گویید مفاهیم هم در ذهنتان است ولی این مفهوم مصداق ندارد زیرش خالی است اسمِ بی‌مسمّاست این می‌شود باطل لذا در سورهٴ «نور» فرمود: ﴿أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ پرستش بت, پرستش صنم و وثن مثل دویدن به طرف سراب است خب این دیدِ اشتباهی است آنجا سبزه است همین در کرانهٴ افق هم هست همین دیگر خبری نیست که جای سبزی است آفتاب هم از دور تابیده آب خبری نیست که این کسی که حرفِ راهنما را گوش نمی‌دهد آنکه از آنجا باخبر است می‌گوید آنجا آب نیست آب جای دیگر است چشمه جای دیگر است به آن طرف برو حرفش را گوش نمی‌دهد همین آب‌نما را آب می‌بیند به دنبالش می‌دود بعد می‌بیند دروغ است اگر انسان نباشد باطل در عالَم نیست اما خیر و شرّ چرا, ماری حیوانی را آسیب می‌رساند, گرگی گوسفندی را می‌درّد این برای آن گرگ خوب است برای گوسفند شرّ است لکن خیر و شرّ بر اساس تحلیل دقیقی که مستحضرید در کتابهای عقلی از آن به عمل آمده خیر یک امر وجودی است یک, هم برای خود آن شیء مناسب است دو, هم نسبت به چیزهای دیگر مناسب است نسبی است سه, امر وجودی است اولاً و ملائم با خودش است ثانیا, نسبت به خیلی از چیزها هم ملائم است ثالثاً این عناصر سه‌گانه خیر, اما شرّ یک امر عدمی است اولاً و نفسی هم نیست ثانیاً و نسبت به غیر است ثالثاً ما چیزی در عالَم به عنوان شرّ نداریم شرّ یا «لیس» تامّه است یا «لیس» ناقصه الآن این مار و عقرب برای خودشان خیرند همان‌طوری که این آهو و طیهو و طاووس برای خودشان خیرند, تغذیه دارند, زاد و ولد دارند, نکاح دارند, لذّت می‌برند مار و عقرب هم همین‌طورند اگر ماری, عقربی رهگذری را مسموم نکند که شرّ پدید نمی‌آید اگر کسی را مسموم کرد یا از بین می‌برد می‌شود «لیس» تامّه یا سلامتِ او را از بین می‌برد نه اصلِ حیات او را می‌شود «لیس» ناقصه این دوتا نفیها می‌شود شرّ ما شرّ را از آن مرگ انتزاع می‌کنیم نه از مار و عقرب «والشرّ أعدام فکم قد ضلّ من٭٭٭ یقول بالیزدان ثمّ الأهرمن» همین است ممکن نیست موجودی امر وجودی داشته باشد ما از حیثیت وجودی‌اش شرّ انتزاع بکنیم بلکه از فقدان حیات یا فقدان سلامت شرّ انتزاع می‌کنیم پس باطل غیر از شرّ است و شرّ هم غیر از باطل اما این ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ هم سُوَر و آیات از یکدیگر جدای‌اند و نزولش هم تدریجی است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:22

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی