- 845
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 11 و 12 سوره اسراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 11 و 12 سوره اسراء"
انسان بر اساس همان ارتباطش با عالم طبیعت عجول خلق شده است
غالب انسانها فطرت، هوش و عقل را در خدمت لذایذ بدنی قرار میدهند
خداوند فرمود تمام موجودات عائله من هستند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً ﴿11﴾ وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ وَکُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً ﴿12﴾
انسان بر اساس همان ارتباطش با عالم طبیعت عجول خلق شده است که در سورهٴ «انبیاء» فرمود: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ . عجله، سرعت، تأنّی، بُطیء همه اینها اوصاف روح است برای اینکه روح انسان یا بیموقع تصمیم میگیرد یا به موقع تصمیم میگیرد بدن هم حرکتی دارد این حرکت آیا منظم است یا منظم نیست، برابر با قاعده است یا برابر قاعده نیست این را باید در سنجش با روح و تصمیم روح ارزیابی کرد وگرنه بدن حرکتش نه مذموم است و نه ممدوح.
عجله صفت روح است و چه اینکه تأنّی هم صفت روح است لکن این اوصاف ذَم و قَدحی که بیش از پنجاه بار در قرآن کریم متوجّه شد برای روح انسان است البته منتها روحِ طبیعتگرا، روحی که آن فطرت خود را فدای این طبیعت میکند چنین روحی این اوصاف مذمومهٴ جزوع، هلوع، منوع، عجول، قتور اینها که در قرآن کریم آمده است دارد، پس همه این اوصاف به روح برمیگردد یک، منتها روح اگر بر اساس ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ آن فطرت را تدسیه کرد، دسیسه کرد، مدفون کرد و این طبیعت را شکوفا کرد تمام تلاش و کوشش روح این است که این طبیعت را راضی کند قهراً عجول میشود، جزوع و هلوع و منوع و قتور و امثال ذلک خواهد بود و اگر طبیعت را فدای آن فطرت کرد قهراً قانع خواهد بود، مطمئن خواهد بود و مانند آن.
یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه است فرمود شما این سخاوت را داشته باشید، این جود را داشته باشید که «جُودُوا بِها عَلَی أَنْفُسِکُمْ» یعنی از بدنتان بگیرید سخاوتمندانه به جانتان ببخشید درباره نمازشب، درباره فضایل دیگر فرمود از خوردنتان کم بکنید، از خوابیدنتان کم بکنید، از رفاه و آسایش بدنیتان کم بکنید سَخی باشید از این بگیرید به جانتان بدهید اینکه فرمود: «جُودُوا بِها عَلَی أَنْفُسِکُمْ» سخاوتمندانه بخشش داشته باشید از بدن بگیرید به جانتان بدهید یعنی سعی کنید جانتان فراطبیعت و به سوی فطرت حرکت کند قهراً میشود ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ دیگر عجول نخواهد بود، ولی اگر تبذیر کردید، اسراف کردید از فطرت گرفتید به طبیعت دادید یعنی تمام هوش و عقل و علمی که فراهم کردید آنها را در خدمت طبیعت گرفتید چطور از علمتان استفاده کنید که بیشتر بخورید، بیشتر بیاشامید، بیشتر استراحت کنید، بیشتر مرفّه باشید این تبذیر است یعنی فطرت را فدای طبیعت کردن است.
فتحصّل که تمام این اوصاف برای روح است بدن موصوف به عجول بودن و مانند آن ندارد منتها روح اگر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ شد میشود ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ اگر ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ شد میشود عجول و جزوع و منوع و قتور و امثال ذلک. غالب انسانها در این جهاد بین فطرت و طبیعت گرفتار طبیعتاند غالب انسان آن فطرت را، آن هوش و عقل را در خدمت همین لذایذ بدنی قرار میدهند این است که شتابزده کار میکنند.
مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی فرمود تمام موجودات عائله من هستند، روزی فراهم کردم فرمودند اینچنین نیست که روزی در سفره بدون تلاش پهن شده باشد به سراغ هر کس بیاید بلکه انسان مادامی که در عالم طبیعت است موظّف به کسب و کار است فرمود: ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها وَکُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾ در مَنکب روی دوش این زمین سوار بشوید و از آن روزی بگیرید در بحثهای قبلی هم نمونهای از این صحنه گذشت که حتی برای انبیا و اولیا(علیهم السلام) که با خوارق عادت روزی مشخص میشود برای همین مریم که ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ برای همین مریم(سلام الله علیها) که روزیهای فراوانی در مدت عمر از راه غیب فراهم شده بود اما وقتی که جریان مادری حضرت عیسی فرارسید و او مادر شد و بچه را به دامن آورد همین ﴿فَأَجَاءَهَا الْمخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ همان خدایی که از راه غیب او را مادر کرد و از راه غیب فرزند را به دامن آورد و از راه غیب این جذع خشک درخت خرما را بارور کرد و شاخههایش را پربار کرد همان خدا این شاخه را خم نکرد فرمود مریم تا اینجا کار ماست از این به بعد تو هم باید دستی تکان بدهی ﴿وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیّاً﴾ تا بشر بفهمد خودش هم باید احتزاز بدهد، جنبش دربیاورد، حرکت بدهد، دست و بالش را حرکت بدهد تو هم دستی دراز بکن این شاخه را تکان بده میوه بچین اینچنین نیست که همه کارها از راه غیب انجام بگیرد آنکه همه کارها از راه غیب انجام میگیرد در بهشت است فقط که حتی نیازی به ﴿هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ ندارد اما در دنیا ولو انسان در حدّ کرامت باشد به وجود مبارک موسای کلیم فرمود درست است ما به آبهای رفته میگوییم زود برو و آبهای نیامده را میگوییم نیا بین این دو بخش آب یک جاده خاکی در دریا ایجاد میکنیم اما تو هم عصا بزن ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْبَحْرَ﴾ این طور نیست که همه کارها فقط از راه غیب باشد انسان مصرفکننده باشد.
بنابراین فرمود: ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾ آنگاه اگر روزی انسان در دربار اموی طبق همان قصهای که از احنفبنقیس بارها به عرضتان رسید آنجا ذخیره شد انسان باید قیام بکند حقّ خودش را بگیرد اگر همه افراد عائله خدای سبحاناند چه اینکه هستند معنایش این نیست که هیچکسی کار و تلاش و کوشش نکند و روزی او از راه غیب نظیر حضرت مریم ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ بشود اینچنین نیست.
اما در جریان رسمالخط قرآن وجود مبارک حضرت امیر آن قواعد ادبی را تنظیم کرده است وقتی که آمدند دیدند که یک عده این طور میکنند که این «طعام اثیم» است «لا یأکله الا الخاطون» «خاطون» یعنی از خُطوه است و گامزنندهها بعد آمد خدمت حضرت امیر عرض کرد که این آیه را این طور میخواند اینکه غلط است مگر هر کسی اهل خُطوه و گام بود این گرفتار جهنم میشود این باید غذای جهنمش آن باشد حضرت فرمود این ﴿خَاطِئُونَ﴾ است نه «خاطون» باید شما صرف و نحو و ادبیات و امثال ذلک را با این روال تنظیم بکنید و رسمالخط هم این طور باشد.
اما حالا بحث در این است که همین ﴿خَاطِئُونَ﴾ را همین رسمالخط را، همین کلمات و حروف را، همین اعراب و بِنا را ما باید حتماً به رسم عربها یا خطوط دیگر که برای ما آشنا نیست و خواندنش برای تودهٴ مردم دشوار است بنویسیم یا شفاف و روشن بنویسیم؟ الآن شما میبینید تاکنون در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هر جا نام مبارک ابراهیم هست «ابراهِم» نوشته میشود «یاء» نوشته نمیشود یک «یاء» کوچکی بالایش مینویسند «ابراهِم»، «ابراهِم» یعنی در تمام سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هر جا نام مبارک حضرت ابراهیم هست همه این قرآنها ملاحظه بفرمایید «ابراهِم» نوشته شده یا یک «یاء» کوچکی بالای آن بین «هاء» و «میم» نوشته میشود که بدانید که باید ابراهیم خواند، اما بعد دیدند این کار دشوار است در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» یا جای دیگر «ابراهیم» نوشته شده این را باید فقیه متعرّض بشود یک بحث عمیق فقهی است که «هل تجوز کتابة القرآن الکریم بخط نستعلیق، بخط نسخ» به خطوط دیگر یا نه؟ حروف همان حروف، کلمات همان کلمات، اعراب همان اعراب، بِنا همان بِنا منتها روشن و شفاف که همه بتوانند بخوانند و غلط نخوانند این مهم است نه اینکه ما در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» وقتی «ابراهیم» مینویسیم «ابراهِم» بنویسیم یک «یاء» کوچک بالایش بنویسیم که خواندنش برای خیلیها دشوار باشد بعد جاهای دیگر رسیدیم ببینیم که این دشوار است ابراهیمش کنیم این طور نیست.
اما اینکه این سؤالها را حیف است که اینجا بکنید که چرا ﴿دُعَاءَهُ﴾ منصوب است خب این منصوب مفعولمطلق نوعی است کسی که در این سطح است آمدنش در این بحثها مناسب نیست.
خب، ﴿وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ﴾ چون مفعول مطلق نوعی است. متأسفانه برخیها از آن طرف رفتند گفتند که این ﴿یَدْعُ﴾ که اینجا «واو» آن در رسمالخط افتاد و ناقص است و نباید ناقص باشد برای اینکه خب مجزوم که نیست چرا این «واو» افتاده؟ گفتند برای اینکه مثلاً به ما بفهماند همان طوری که دعای انسان عجول ناقص است این ﴿یَدْعُ﴾ هم باید اینجا ناقص باشد این تناسب هست کار به اینجا میرسد، خب این برای تقریباً تازگی هم نیست این تفسیر، خب این طور حرف زدن این را تناسب زدند که برای اینکه ثابت بشود که دعای عجول ناقص است این «واو» ﴿یَدْعُ﴾ هم آنجا افتاده، حیف این قرآن. خب، ﴿یَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ عجول بودنش هم ناظر به این بخشهاست.
اما اینکه نزاهت قرآن منزّه از تفسیر است این در کتاب نزاهت قرآن مبسوطاً بحث شد یک و در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حجر» هم که ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ چندین روز بحث مبسوط شد دو برای اینکه اگر کسی بخواهد به آن قسمت مراجعه میکند.
جریان اقوم بودن هم برای کسی که «خوفاً من النار» عبادت میکند این دین اقوم است، هم برای کسی که «شوقاً الی الجنة» آن هم اقوم است هم برای کسی که «شکراً لله» که «تلک عبادة الأحرار» آن هم اقوم است منتها «کلّ علی حدّه» هم در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» هم در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آمده است که با تفاوتی ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ یک، ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ دو. مؤمنین دارای درجاتاند یا خودشان دارای درجاتاند قهراً معارف قرآن کریم هم دارای درجات خواهد بود حالا عمده این است که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ وَکُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً﴾ فرمود شب را ما آیت قرار دادیم، روز را آیت قرار دادیم چون شب آیتِ خداست و روز آیتِ خداست این اضافه میشود اضافهٴ بیانیه ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ آیهای که لیل است تاریک است این یک آیتالله تاریک است روز که آیتالله است آیتالله روشن است معلوم میشود تاریکی و روشنی، سایه و روشن هر دو نشانهٴ خدای سبحان است ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ که این اضافه، اضافهٴ بیانیه است آیهای که لیل است به دلیل اینکه قبل فرمود: ﴿جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾.
﴿وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ وجوهی را مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) ملاحظه فرمودید در مجمعالبیان ذکر کرد که آنها تقریباً ناتمام است ﴿مَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ یعنی ما آیهٴ لیل که ظلمت است او را از بین بردیم با ضوء نهار با ضوء نهار ما آیهٴ شب را از بین بردیم که آیهٴ شب، تاریکی است و ما این تاریکی را به وسیلهٴ روز محو کردهایم در حالی که اینچنین نیست ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ یعنی «جعلنا آیة النهار ممحوّةً» این محوشده است این تاریک است نه اینکه آیهٴ شب را با روشنایی روز از بین برده باشیم نه اصلاً این شب را ما تاریک قرار دادیم.
این برای آن است که این نظم خاصّ شبانهروز برای آن است که شما از فضل الهی برخوردار باشید بعضی از فضلها مربوط به روز است، بعضی از فضلها مربوط به شب است، اگر مطالعه، تأمل ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ است این فضل لیل است، اگر استراحت است فضل لیل است و اگر کوشش و تحصیل زاد و توشه است فضل نهار است.
در بعضی از آیات همین قسمت لیل و نهار را ذکر فرمود بعد برکات شب را جداگانه ذکر کرد که آسایش شماست، برکات روز را جداگانه ذکر کرد که تحصیل رزق است و امثال ذلک، اما جامع هر دو فضل الهی است آنکه شب مطالعه میکند، اهل نمازشب است، اهل تهجّد و فکر و سجود و مناجات است این هم یک فضل است آن کسی که استراحت میکند برای تأمین کار برای فردا آن هم فضل خداست ﴿لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ﴾ این یک شناسنامه طبیعی، یک تقویم طبیعی است معاملاتتان، تجاراتتان، دیونتان، حقوقتان به وسیله ماهها و سالها تنظیم میشود، خب اگر شب و روزی در کار نبود الآن آنها که در قطب زندگی میکنند با مشکل جدّی روبهرو هستند که مثلاً چه ساعتی وقت ملاقاتشان باشد چه روزی وقت ملاقاتشان باشد شش ماه روز است، شش ماه شب آنها با این مشکل روبهرو هستند اما کسانی که شبشان مشخص روزشان مشخص برنامههای منضبطی دارند فرمود: ﴿وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ﴾ را یک و خودِ حساب را دو لذا حساب منصوب است.
پرسش: خداوند متعال شب را شب آفریده این ظلمانیّت را جزء ذات او قرار داده دیگر محو معنا ندارد.
پاسخ: این «کان» ناقصه است نه اینکه ما آیه شب را محو کردیم یعنی شب را تاریک کردیم ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ یعنی «جعلنا اللیل مظلمة» این است معنایش نه این که شب آیتی دارد ما آن آیت را تاریک کردیم نه خیر ما شب را تاریک خلق کردیم ﴿فَمَحَوْنَا﴾ یعنی «أظلمنا» ما او را مُظلم کردیم، ما او را تاریک کردیم، خب.
پرسش: فرمود آیت لیل را محو کردیم نه اینکه خود لیل را.
پاسخ: آخر چون قبلاً فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ «فاللیل آیة فالنهار آیة» چون قبلاً این را فرمود بعد اینکه فرمود: ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ این اضافه دیگر میشود بیانیه نه لامیه نه آیهای که «للّیل» است یا آیهای که «من اللیل» است آیهای که لیل است به قرینه جمله قبل فرمود خود لیل آیه ماست، خود نهار آیه ماست چون لیل آیه ماست پس لیل آیتالله هست، نهار آیتالله هست.
پرسش: اینکه میگوید آیت لیل را ما محو کردیم...
پاسخ: یعنی «جعلناها ممحوةً» «جعلناه مظلمةً».
پرسش: اگر شب است دیگر محو معنا ندارد؟
پاسخ: نه، محو کردیم یعنی «أظلمنا اللیل» «خلقنا اللیل مظلمة» نه اینکه لیل آیتی داشت ما تاریک کردیم برای اینکه در جمله قبل فرمود که «اللیل آیةٌ»، «النهار آیةٌ» ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ پس «فاللیل آیة» اگر گفته شد «آیةُ اللیل» اضافه میشود بیانیه یعنی آیهای که لیل است بعد میفرماید ما این آیه را تاریک کردیم یعنی این تاریکی آیه ماست آن آیه روشن ماست، این آیه تاریک ماست.
﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا﴾ آیهای که آن آیه لیل است ﴿وَجَعَلْنَا﴾ آیهای که آن آیه نهار است ﴿مُبْصِرَةً﴾ ﴿وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ چرا؟ ﴿لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ﴾ و برای اینکه کسب و کارتان مشخص بشود این کسب و کارتان با نظم حاصل میشود چه موقع استراحت کنید، چه موقع کار کنید و نظم عمومی هم با همین حل میشود وگرنه اگر مرتب لیل باشد یا مرتب نهار باشد آن نظم دشوار است ﴿وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ﴾ را یک، «ولتعلموا حساب» را دو و تمام اشیا در ساختار آفرینش ما جداست هیچ ابهامی در آن نیست همهاش مبیّن است، همهاش مفصّل است هیچ اجمالی در آن نیست و امثال ذلک این یک ترجمه یا تفسیر کوتاهی از این آیه.
این بحث قبلاً هم به عرضتان رسید و به مناسبتهای دیگر هم باید تکرار بشود و آن این است که اگر ذات اقدس الهی جهان را آیهٴ خود قرار داد ملاحظه میفرمایید که آیت بودن چطور هست چطور اشیا آیه الهیاند.
آیت یعنی علامت این علامت یا اعتباری و قراردادی است که از حریم بحث بیرون است مثل اینکه هر کشوری آیتی دارد، علامتی دارد، پرچم خاصّ هر کشور علامت استقلال آن کشور است گاهی یک فلزّ خاصّی که روی دوش شخصی قرار بگیرد این آیت و علامت این است که این شخص نظامی درجهاش افسری است، سرداری است، سرلشکری است و چیست اینها آیتها و علامتهای اعتباری و قراردادی است که در کشورها و ملتها فرق میکند اینها از حریم بحث بیرون است.
قِسم دوم آیت تکوینی است که حقیقتاً در بین تمام مردم در هر زمان و هر زمینی نشانه آن است جایی که چمن هست این نشان آب است، جایی که دود هست نشان آتش است این را کسی قرارداد نبست، اعتبار هم نکرد، زمان و زمین هم نسبت به او یکسان است، شرق و غرب هم ندارد بالأخره هر جا چمنی هست، درختی هست علامت این است که آب بود و هر جا دودی هست علامت این است که آتش است این را میگویند تکوینی اما چمن مادامی که سبز است آیت آب است وقتی پژمرده شد به صورت خاک درآمد دیگر آب را نشان نمیدهد دود هم مادامی که دخان است به اصطلاح آیت آتش است وقتی تبدیل شد به هوای شفافی دیگر آتش را نشان نمیدهد آیت هست، تکوینی هست، اما مقطعی.
جهان هر شیئی آیت حق است اما نه از سنخ اعتبار و قرارداد، نه از سنخ تکوین مقطعی آن طوری که چمن آیت آب است، آن طوری که دود آیت آتش است آن طور نیست آن طوری که «البعرة تدلّ علی البعیر» آن طوری که «أثر الأقدام یدلّ علی المسیر» آن طور نیست دقیقتر از اوست برای اینکه او تکوینی هست اما مقطعی است. در جهان هر چیزی آیت حق است، در همه شئون همین علف و همین چمن این نشانه ذات اقدس الهی است که از زمین این خاک را احیا کرده است، آن جوانههای خوابیده را بیدار کرده است، تغذیه کردند شده به صورت چمن، اگر پژمرده بشود باز آیت حق است، تبدیل بشود به موجود دیگر باز آیت حق است تا هست آیت حق است اینچنین نیست که موجودی در مقطعی خدا را نشان بدهد در مقطع دیگر خدا را نشان ندهد، این بخش سوم، پس بخش اول آیت اعتباری است که از حریم بحث بیرون است، دوم آیت تکوینی است ولی مقطعی که آن هم از حریم بحث بیرون است، بخش سوم این است که شیء آیت حق است به جمیع شئون.
پرسش: ببخشید یعنی دلالت در هیچکدام از دلالات ثلاثه منطقی نیست این آیت بحث؟
پاسخ: نه، اینها دیگر تکوین است لفظ نیست، قرارداد نیست یعنی انسان چه لفظ داشته باشد چه لفظ نداشته باشد وقتی ممکن را میبیند پی به واجب میبرد ولو هیچ لفظی هم نداشته باشد بالأخره این شیء هست و چون هست هستیِ او که عین ذات او نیست اگر هستیِ او عین ذات او بود که متحوّل نمیشد پس یک هستآفرینی و هستیبخشی دارد و آن خداست این مرحله سوم. از اینجا به بعد باید یک سیر دیگر کرد اینکه فرمود: ﴿جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ این آیت قراردادی نیست تکوینی است و حقیقی است این جعل هم میشود جعل تکوینی نه جعل اعتباری. آیا آیت بودن زمین برای خدا، آیت بودن آب برای خدا و مانند آن عَرَض مفارق اینهاست یا نه عَرَض لازم ثابت شد که وصف لازم است برای اینکه آب، زمین، درخت، چمن در هر شرایطی آیت حقتعالی است پژمرده بشود آیت خداست، شاداب هم بشود آیت خداست پس وصف مفارق نیست، عَرَض مفارق نیست آیا عَرَض لازم است، آیا آیت بودن برای شجر و حجر که اینها آیات الهیاند که فرمود: ﴿کَمْ مِنْ آیَةٍ یَمُرُّ عَلَیها﴾ وِزان زوجیت اربعه هست یعنی همان طوری که لازمِ ذات اربعه زوجیت است، لازم ذات ارض و سماء و شجر و حجر آیت باشد اگر این باشد خب مستحضرید که لازم در مرتبهٴ ملزوم نیست متأخر از مرتبه ملزوم است زوجیت جزء کیفیات مخصوص به کمّیات است یک و چون لازم ذات است در مرتبه ذات نیست دو آن ذات کمّ است این وصف کیف، آن ملزوم است این لازم پس زوجیت در حوزهٴ حقیقت اربعه نیست لازمهٴ ذات اربعه است آیا جهان یعنی ارض و سماء که آیت حقّاند نظیر زوجیت اربعهاند که آیت بودن لازمهٴ ذات حجر و شجر انسان و فرس و بقر و غنم است آن وقت این لازم میآید که این ذات در مقام هویّت و حوزهٴ ذات خودش آیت حق نباشد و آیت بودن عَرَض لازم باشد همان طوری که زوجیّت در حوزهٴ ذات اربعه نیست، آیت حق بودن هم در حوزهٴ ذات انسان و شجر و حجر نیست وصف لازم اوست اگر در حوزهٴ ذات شیئی ـ معاذ الله ـ آیت بودن نباشد این ذات میشود مستقل این ذات دیگر با خدا رابطه ندارد این است میشود مقطع چهارم یا پنجم.
شب لازم ذات او این است که آیت حق باشد پس در مقام ذات خدا را نشان نمیدهد وقتی در مقام ذات خدا را نشان نداد به او وابسته نیست و این محال است یا نه، این آیت بودن همان طوری که وصف مفارق نیست، وصف لازم و عَرَض لازم هم نیست میآید درون ذات را میگیرد، درون ذات را میگیرد نظیر ناطقیّت انسان است که انسان حیوانیّتی دارد و یک ناطقیّت این ناطقیّت در ذات راه دارد ولی درون ذات او چیز دیگری هم هست آیا شجر که آیت خداست این آیت بودن در درون ذات شجر هست؟ چیز دیگری هم هست پس شجر به تمام هویّته آیت حق نیست و در آن گوشهای که آیت حق نیست به خدا وابسته نیست ـ معاذ الله ـ یا نه، میشود مرحله ششم این آیت بودن نه تنها میآید درون ذات، بلکه هر چه غیر خودش است بیرون میریزد خودش میشود تمام حقیقت این شیء میشود آیت حق «و هذا هو الحق» «فالشجر بتمام هویّته آیة الله و الحجر بتمام هویّته آیة الله» چیزی جز اینکه خدا را نشان بدهد نیست آن وقت چیزی به نام شجر و حجر نداریم اینها فقط آیات الهیاند و مستحضرید که تمام این حرفها در فصل سوم، فصل سوم یعنی فصل سوم. فصل اول که مقام هویت مطلقه است در دسترس احدی نیست، فصل دوم که صفات ذات است که عین ذات است اکتناه او مقدور احدی نیست تمام این بحثها در فصل سوم است یعنی در مقام فیض حق، ظهور حق مثل اینکه ما آفتاب را که میبینیم تردید نداریم که آفتاب را میبینیم ولی یک کارشناس به ما میگوید اینکه شما میبینید نور آفتاب است مگر آفتاب قابل دیدن است آفتاب در حال کسوف اگر شما با چشم غیرمسلح ببینید کور میشوید قابل دیدن نیست با اینکه یک وصله بیش نیست در برابر قدرت ازلی ذات اقدس الهی.
بنابراین آیت بودن میافتد تمام هویّت یک شیء را میگیرد و چیزی در فرهنگ قرآن یافت نمیشود که آیت خدا نباشد به این معنای پنجم یا ششم یعنی آیت بودن تمام هویّت شیء را میگیرد شیء از خودش چیزی را نشان نمیدهد اگر این شد آن حدیث نورانی وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) معنای خاصّ خودش را پیدا میکند این حدیث هم چند بار خوانده شد در همان مصاحبهای که به عنوان «باب ذکر مجلس الرضا» مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کردند در کتاب شریف توحید این مجلس بسیار پربرکت است و چندین صفحه این کتاب شریف توحید مرحوم صدوق به همین «باب ذکر مجلس الرضا» اختصاص دارد از صفحهٴ کتاب شریف توحید از صفحه 417 شروع میشود تا بخش پایانی این کتاب مبارک در صفحهٴ 434 و 435 این کتاب شریف آمده است.
وقتی با عمران صابی حضرت بحث میکند عمران به عرض حضرت رساند «ألا تخبرونی یا سیّدی أهو فی الخلق أم الخلق فیه» ما که خدا را میشناسیم بالأخره ما باید با خدا رابطه داشته باشیم یا خدا در خلق است یا خلق در خدا نه خدا میتواند در خلق باشد نه خلق میتواند در خدا باشد پس شناخت خدا ممکن نیست. «أهو فی الخلق أم الخلق فیه؟ قال الرضا(علیه السلام) جلّ یا عمران عن ذلک» اینها که نقیض هم نیستند که ارتفاعشان محال باشد که نه او در خلق است نه خلق در او راه ثالثی هم داریم «لیس هو فی الخلق و لا الخلق فیه» راه ثالثی هم داریم «تعالی عن ذلک» و آن راه ثالث این است «وسأعلّمک ما تعرفه به» ما یک مثال روشنی برای شما ذکر میکنیم که آیت هست، علامت هست، راه شناخت و معرفت هست، ولی نه معروف در «ما به یعرف» است نه «ما به یعرف» در معروف «و لا حول و لا قوّة الا بالله» آن «سأعلّمک» این است «أخبرنی عن المرآة» فرمود شما در برابر آینه که قرار گرفتی خودت را میبینی دیگر عرض کرد بله، خب فرمود کاملاً به وسیله آینه خودت را میشناسی دیگر؟ عرض کرد بله، فرمود شما در آینه هستید یا آینه در شماست؟ هیچکدام شما که در آینه نیستید آینه هم که در شما نیست ولی آن صورت مرآتیه شما را نشان میدهد به وسیله صورت مرآتیه خودتان را میبینید و میشناسید «أخبرنی عن المرآة أنت فیها أم هی فیک فإن کان لیس واحدٌ منکما فی صاحبه» اگر نه شما در آینه هستید نه آینه در شماست «فبأیّ شیء استدللت بها علی نفسک» شما وقتی میخواهید خودتان را ببینید در آینه میبینید دیگر شما الآن این رانندهها با آینه تمام حرکتهای اتومبیلشان را تنظیم میکنند میبینند چه اتومبیلی آمده، چه اتومبیلی رفته، کدام دست راست آمده کدام دست چپ آمده در آینه هیچ نیست آینه یک جرم شفافی است پشتش هم جیوه است قابی دارد و قطری دارد و همین اینچنین نیست که در این صفحه چیزی باشد که وقتی نورِ این باصره خورده به این صفحهٴ شفاف این برمیگردد هم او را میبیند منتها خیال میکند در زاویه عطف دیده این کسی که خودش را در آینه میبیند این نورش وقتی که تابیده به صفحهٴ شفاف آینه این نور برمیگردد به خودش این خودش را دارد میبیند همینجا وگرنه در آینه چیزی نیست که.
یک کودک وقتی سیب را در آینه میبیند مکرّر حمله میکند که او را بگیرد دیگری به او میگیرد آقا سیب در ظرف است عکسش افتاده اینجا، اینجا خبری نیست غالب ما کودکانیم که خیال میکنیم اینجا خبری است حضرت فرمود در آینه که چیزی نیست این برمیگردد جای دیگر را نشان میدهد. بارها به عرضتان رسید که یک سطر «لا تنقض الیقین بالشک» به دست فحولی از علمای اصول رسید تقریباً پنجاه، شصت جلد کتابِ عمیقِ علمی با حذف مکرّرات تحویل ما دادند این روایاتها سنداً از او قویتر است، محتوای او از او قویتر است نزد اهلش رفته آنها هم پنجاه، شصت جلد کتاب مطرح کردند از همین جملهها این طور نیست که بارِ علمی «لا تنقض الیقین بالشک» از اینها قویتر باشد که منتها آنها مهجور است اینها مشهود فرمود در آینه چیزی نیست شما جای دیگر را میبینی خیال میکنی در آینه است. سراب دروغ میگوید این میشود عجول فرق سراب و آینه این است که او دروغ میگوید، این راست میگوید، این جایی را نشان میدهد که هست، او چیزی را ادّعا میکند که نیست این میگوید من خودم هستم اینجا آب است آینه نمیگوید اینجا میوه است میگوید میوه روی میز است و درست میگوید سراب میگوید من آب هستم و دروغ میگوید. بین سراب و مرآت فرق است مرآت را وقتی شما به بازار میروی آینه بخری همین که شیشه است و قطر دارد و شفاف است و جیوهاش مشخص است و قطرش مشخص است آینهفروش به شما میگویند آینه این است.
وقتی به حوزه و دانشگاه میآیید میگویند آینه میگویند این وسیله است برای اینکه شما آن صورت را ببینید این آینه وسیله است برای اینکه آن صورت را ببینید وقتی از علوم عقلی به جای دیگر رفتید میگوید ما اصلاً کار به شیشه و جیوه و شفاف بودن و قطر و اینها نداریم ما که میگوییم مرآت آن صورت را میگوییم مرآت نه این شیشه را، دیگران این شیشه را مرآت میگویند چون این شیشه وسیله است که ما آن صورت را ببینیم ما که میگوییم مرآت این مِفعَل آن خود این صورت را میگوییم مرآت برای اینکه این وسیله است که ما صاحبصورت را ببینیم کلّ جهان مثل آن صورت در آینهاند ما عادت نکردیم که چنین صورتی را بدون جرم شفاف ببینیم اما محال نیست خدای سبحان چیزی را خلق بکند بیشیشه، بیجیوه همان صورت مرآتیه باشد و کلّ صحنه بیشیشه و بیجیوه آن صورت است این حرفها کجا آن حرفها کجا خود این در و دیورا عالم صورت مرآتیه است منتها ما عادت کردیم که صورت مرآتیه را در آب یا در شیشه ببینیم و هیچ دلیلی هم ندارد که خدای سبحان نتواند چنین صورتی را بدون شیشه خلق کند کلّ این جهان مرآت است یعنی «ما به یری الله سبحانه و تعالی» آن جمله پایانی دعای عرفه نفرین نیست «عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً» کور باد بلکه کور است کسی که تو را نمیبیند برای اینکه سرتاسر عالم
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
تو را دارم میبینم اسمای الهی را میبینم این جوشن کبیر را من در عالم دارم میبینم اگر قبض و بسط است، اگر ضرر و نفع است، اگر حیات و ممات است، اگر بگیر و ببند است کار توست و این جهان آیه است شب به تمام هویّته آیه است، روز به تمام هویّته آیه است نه اینکه آیت بودن برای لیل نظیر زوجیت باشد برای اربعه وگرنه لازمش این است که در مقام ذات خدا را نشان ندهد.
بنابراین کلّ بحثها را ما باید خطکشی بکنیم خطّ قرمزمان مشخص است.
پرسش:...
پاسخ: اشیا کلّ اینها یک فروغ رُخ ساقی است که در جام افتاد به نام ﴿مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ یک فیض منبسط است از کران تا بیکران آن وقت این فیض منبسط بیکران که گاهی از او به عنوان انسان کامل یا اهلبیت و مانند آن یاد میشود این وابستهٴ به خداست نه مقاطع گوناگون او. اینکه ازل و ابدش وابسته است. درباره ازلیّت فیض خب اختلاف هست ولی درباره ابدیّت فیض قولی است که جملگی بر آناند فیض را یک عدّه منقطعالأول میدانند اما درباره ابدیّت کسی فیض را منقطعالآخر نمیداند بهشت هست که هست این میشود ابدی این فیض ابدی که ما وقتی مقاطع را مطرح کردیم که این گوشهاش دنیاست، این گوشهاش برزخ است، این گوشهاش ساهرهٴ قیامت است، این گوشهاش بهشت این یک واحد بیش نیست ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ این واحد «لا انقطاع له ولا حدّ له» به او وابسته است این خودش میداند چطوری به او بسته باشد ما ذرّهای هستیم در این گوشهها ما آثار او را در این مراحل میبینیم.
بنابراین این بیان نورانی امام رضا که فرمود شما در آینه نیستید آینه هم در شما نیست این ناظر به فصل سوم بحث است.
«و الحمد لله رب العالمین»
انسان بر اساس همان ارتباطش با عالم طبیعت عجول خلق شده است
غالب انسانها فطرت، هوش و عقل را در خدمت لذایذ بدنی قرار میدهند
خداوند فرمود تمام موجودات عائله من هستند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً ﴿11﴾ وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ وَکُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً ﴿12﴾
انسان بر اساس همان ارتباطش با عالم طبیعت عجول خلق شده است که در سورهٴ «انبیاء» فرمود: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ . عجله، سرعت، تأنّی، بُطیء همه اینها اوصاف روح است برای اینکه روح انسان یا بیموقع تصمیم میگیرد یا به موقع تصمیم میگیرد بدن هم حرکتی دارد این حرکت آیا منظم است یا منظم نیست، برابر با قاعده است یا برابر قاعده نیست این را باید در سنجش با روح و تصمیم روح ارزیابی کرد وگرنه بدن حرکتش نه مذموم است و نه ممدوح.
عجله صفت روح است و چه اینکه تأنّی هم صفت روح است لکن این اوصاف ذَم و قَدحی که بیش از پنجاه بار در قرآن کریم متوجّه شد برای روح انسان است البته منتها روحِ طبیعتگرا، روحی که آن فطرت خود را فدای این طبیعت میکند چنین روحی این اوصاف مذمومهٴ جزوع، هلوع، منوع، عجول، قتور اینها که در قرآن کریم آمده است دارد، پس همه این اوصاف به روح برمیگردد یک، منتها روح اگر بر اساس ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ آن فطرت را تدسیه کرد، دسیسه کرد، مدفون کرد و این طبیعت را شکوفا کرد تمام تلاش و کوشش روح این است که این طبیعت را راضی کند قهراً عجول میشود، جزوع و هلوع و منوع و قتور و امثال ذلک خواهد بود و اگر طبیعت را فدای آن فطرت کرد قهراً قانع خواهد بود، مطمئن خواهد بود و مانند آن.
یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه است فرمود شما این سخاوت را داشته باشید، این جود را داشته باشید که «جُودُوا بِها عَلَی أَنْفُسِکُمْ» یعنی از بدنتان بگیرید سخاوتمندانه به جانتان ببخشید درباره نمازشب، درباره فضایل دیگر فرمود از خوردنتان کم بکنید، از خوابیدنتان کم بکنید، از رفاه و آسایش بدنیتان کم بکنید سَخی باشید از این بگیرید به جانتان بدهید اینکه فرمود: «جُودُوا بِها عَلَی أَنْفُسِکُمْ» سخاوتمندانه بخشش داشته باشید از بدن بگیرید به جانتان بدهید یعنی سعی کنید جانتان فراطبیعت و به سوی فطرت حرکت کند قهراً میشود ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ دیگر عجول نخواهد بود، ولی اگر تبذیر کردید، اسراف کردید از فطرت گرفتید به طبیعت دادید یعنی تمام هوش و عقل و علمی که فراهم کردید آنها را در خدمت طبیعت گرفتید چطور از علمتان استفاده کنید که بیشتر بخورید، بیشتر بیاشامید، بیشتر استراحت کنید، بیشتر مرفّه باشید این تبذیر است یعنی فطرت را فدای طبیعت کردن است.
فتحصّل که تمام این اوصاف برای روح است بدن موصوف به عجول بودن و مانند آن ندارد منتها روح اگر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ شد میشود ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾ اگر ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ شد میشود عجول و جزوع و منوع و قتور و امثال ذلک. غالب انسانها در این جهاد بین فطرت و طبیعت گرفتار طبیعتاند غالب انسان آن فطرت را، آن هوش و عقل را در خدمت همین لذایذ بدنی قرار میدهند این است که شتابزده کار میکنند.
مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی فرمود تمام موجودات عائله من هستند، روزی فراهم کردم فرمودند اینچنین نیست که روزی در سفره بدون تلاش پهن شده باشد به سراغ هر کس بیاید بلکه انسان مادامی که در عالم طبیعت است موظّف به کسب و کار است فرمود: ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها وَکُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾ در مَنکب روی دوش این زمین سوار بشوید و از آن روزی بگیرید در بحثهای قبلی هم نمونهای از این صحنه گذشت که حتی برای انبیا و اولیا(علیهم السلام) که با خوارق عادت روزی مشخص میشود برای همین مریم که ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ برای همین مریم(سلام الله علیها) که روزیهای فراوانی در مدت عمر از راه غیب فراهم شده بود اما وقتی که جریان مادری حضرت عیسی فرارسید و او مادر شد و بچه را به دامن آورد همین ﴿فَأَجَاءَهَا الْمخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ همان خدایی که از راه غیب او را مادر کرد و از راه غیب فرزند را به دامن آورد و از راه غیب این جذع خشک درخت خرما را بارور کرد و شاخههایش را پربار کرد همان خدا این شاخه را خم نکرد فرمود مریم تا اینجا کار ماست از این به بعد تو هم باید دستی تکان بدهی ﴿وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیّاً﴾ تا بشر بفهمد خودش هم باید احتزاز بدهد، جنبش دربیاورد، حرکت بدهد، دست و بالش را حرکت بدهد تو هم دستی دراز بکن این شاخه را تکان بده میوه بچین اینچنین نیست که همه کارها از راه غیب انجام بگیرد آنکه همه کارها از راه غیب انجام میگیرد در بهشت است فقط که حتی نیازی به ﴿هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ ندارد اما در دنیا ولو انسان در حدّ کرامت باشد به وجود مبارک موسای کلیم فرمود درست است ما به آبهای رفته میگوییم زود برو و آبهای نیامده را میگوییم نیا بین این دو بخش آب یک جاده خاکی در دریا ایجاد میکنیم اما تو هم عصا بزن ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْبَحْرَ﴾ این طور نیست که همه کارها فقط از راه غیب باشد انسان مصرفکننده باشد.
بنابراین فرمود: ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها﴾ آنگاه اگر روزی انسان در دربار اموی طبق همان قصهای که از احنفبنقیس بارها به عرضتان رسید آنجا ذخیره شد انسان باید قیام بکند حقّ خودش را بگیرد اگر همه افراد عائله خدای سبحاناند چه اینکه هستند معنایش این نیست که هیچکسی کار و تلاش و کوشش نکند و روزی او از راه غیب نظیر حضرت مریم ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ بشود اینچنین نیست.
اما در جریان رسمالخط قرآن وجود مبارک حضرت امیر آن قواعد ادبی را تنظیم کرده است وقتی که آمدند دیدند که یک عده این طور میکنند که این «طعام اثیم» است «لا یأکله الا الخاطون» «خاطون» یعنی از خُطوه است و گامزنندهها بعد آمد خدمت حضرت امیر عرض کرد که این آیه را این طور میخواند اینکه غلط است مگر هر کسی اهل خُطوه و گام بود این گرفتار جهنم میشود این باید غذای جهنمش آن باشد حضرت فرمود این ﴿خَاطِئُونَ﴾ است نه «خاطون» باید شما صرف و نحو و ادبیات و امثال ذلک را با این روال تنظیم بکنید و رسمالخط هم این طور باشد.
اما حالا بحث در این است که همین ﴿خَاطِئُونَ﴾ را همین رسمالخط را، همین کلمات و حروف را، همین اعراب و بِنا را ما باید حتماً به رسم عربها یا خطوط دیگر که برای ما آشنا نیست و خواندنش برای تودهٴ مردم دشوار است بنویسیم یا شفاف و روشن بنویسیم؟ الآن شما میبینید تاکنون در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هر جا نام مبارک ابراهیم هست «ابراهِم» نوشته میشود «یاء» نوشته نمیشود یک «یاء» کوچکی بالایش مینویسند «ابراهِم»، «ابراهِم» یعنی در تمام سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هر جا نام مبارک حضرت ابراهیم هست همه این قرآنها ملاحظه بفرمایید «ابراهِم» نوشته شده یا یک «یاء» کوچکی بالای آن بین «هاء» و «میم» نوشته میشود که بدانید که باید ابراهیم خواند، اما بعد دیدند این کار دشوار است در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» یا جای دیگر «ابراهیم» نوشته شده این را باید فقیه متعرّض بشود یک بحث عمیق فقهی است که «هل تجوز کتابة القرآن الکریم بخط نستعلیق، بخط نسخ» به خطوط دیگر یا نه؟ حروف همان حروف، کلمات همان کلمات، اعراب همان اعراب، بِنا همان بِنا منتها روشن و شفاف که همه بتوانند بخوانند و غلط نخوانند این مهم است نه اینکه ما در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» وقتی «ابراهیم» مینویسیم «ابراهِم» بنویسیم یک «یاء» کوچک بالایش بنویسیم که خواندنش برای خیلیها دشوار باشد بعد جاهای دیگر رسیدیم ببینیم که این دشوار است ابراهیمش کنیم این طور نیست.
اما اینکه این سؤالها را حیف است که اینجا بکنید که چرا ﴿دُعَاءَهُ﴾ منصوب است خب این منصوب مفعولمطلق نوعی است کسی که در این سطح است آمدنش در این بحثها مناسب نیست.
خب، ﴿وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ﴾ چون مفعول مطلق نوعی است. متأسفانه برخیها از آن طرف رفتند گفتند که این ﴿یَدْعُ﴾ که اینجا «واو» آن در رسمالخط افتاد و ناقص است و نباید ناقص باشد برای اینکه خب مجزوم که نیست چرا این «واو» افتاده؟ گفتند برای اینکه مثلاً به ما بفهماند همان طوری که دعای انسان عجول ناقص است این ﴿یَدْعُ﴾ هم باید اینجا ناقص باشد این تناسب هست کار به اینجا میرسد، خب این برای تقریباً تازگی هم نیست این تفسیر، خب این طور حرف زدن این را تناسب زدند که برای اینکه ثابت بشود که دعای عجول ناقص است این «واو» ﴿یَدْعُ﴾ هم آنجا افتاده، حیف این قرآن. خب، ﴿یَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾ عجول بودنش هم ناظر به این بخشهاست.
اما اینکه نزاهت قرآن منزّه از تفسیر است این در کتاب نزاهت قرآن مبسوطاً بحث شد یک و در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حجر» هم که ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ چندین روز بحث مبسوط شد دو برای اینکه اگر کسی بخواهد به آن قسمت مراجعه میکند.
جریان اقوم بودن هم برای کسی که «خوفاً من النار» عبادت میکند این دین اقوم است، هم برای کسی که «شوقاً الی الجنة» آن هم اقوم است هم برای کسی که «شکراً لله» که «تلک عبادة الأحرار» آن هم اقوم است منتها «کلّ علی حدّه» هم در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» هم در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آمده است که با تفاوتی ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ یک، ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ دو. مؤمنین دارای درجاتاند یا خودشان دارای درجاتاند قهراً معارف قرآن کریم هم دارای درجات خواهد بود حالا عمده این است که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ وَکُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً﴾ فرمود شب را ما آیت قرار دادیم، روز را آیت قرار دادیم چون شب آیتِ خداست و روز آیتِ خداست این اضافه میشود اضافهٴ بیانیه ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ آیهای که لیل است تاریک است این یک آیتالله تاریک است روز که آیتالله است آیتالله روشن است معلوم میشود تاریکی و روشنی، سایه و روشن هر دو نشانهٴ خدای سبحان است ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ که این اضافه، اضافهٴ بیانیه است آیهای که لیل است به دلیل اینکه قبل فرمود: ﴿جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾.
﴿وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ وجوهی را مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) ملاحظه فرمودید در مجمعالبیان ذکر کرد که آنها تقریباً ناتمام است ﴿مَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ یعنی ما آیهٴ لیل که ظلمت است او را از بین بردیم با ضوء نهار با ضوء نهار ما آیهٴ شب را از بین بردیم که آیهٴ شب، تاریکی است و ما این تاریکی را به وسیلهٴ روز محو کردهایم در حالی که اینچنین نیست ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ یعنی «جعلنا آیة النهار ممحوّةً» این محوشده است این تاریک است نه اینکه آیهٴ شب را با روشنایی روز از بین برده باشیم نه اصلاً این شب را ما تاریک قرار دادیم.
این برای آن است که این نظم خاصّ شبانهروز برای آن است که شما از فضل الهی برخوردار باشید بعضی از فضلها مربوط به روز است، بعضی از فضلها مربوط به شب است، اگر مطالعه، تأمل ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ است این فضل لیل است، اگر استراحت است فضل لیل است و اگر کوشش و تحصیل زاد و توشه است فضل نهار است.
در بعضی از آیات همین قسمت لیل و نهار را ذکر فرمود بعد برکات شب را جداگانه ذکر کرد که آسایش شماست، برکات روز را جداگانه ذکر کرد که تحصیل رزق است و امثال ذلک، اما جامع هر دو فضل الهی است آنکه شب مطالعه میکند، اهل نمازشب است، اهل تهجّد و فکر و سجود و مناجات است این هم یک فضل است آن کسی که استراحت میکند برای تأمین کار برای فردا آن هم فضل خداست ﴿لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ﴾ این یک شناسنامه طبیعی، یک تقویم طبیعی است معاملاتتان، تجاراتتان، دیونتان، حقوقتان به وسیله ماهها و سالها تنظیم میشود، خب اگر شب و روزی در کار نبود الآن آنها که در قطب زندگی میکنند با مشکل جدّی روبهرو هستند که مثلاً چه ساعتی وقت ملاقاتشان باشد چه روزی وقت ملاقاتشان باشد شش ماه روز است، شش ماه شب آنها با این مشکل روبهرو هستند اما کسانی که شبشان مشخص روزشان مشخص برنامههای منضبطی دارند فرمود: ﴿وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ﴾ را یک و خودِ حساب را دو لذا حساب منصوب است.
پرسش: خداوند متعال شب را شب آفریده این ظلمانیّت را جزء ذات او قرار داده دیگر محو معنا ندارد.
پاسخ: این «کان» ناقصه است نه اینکه ما آیه شب را محو کردیم یعنی شب را تاریک کردیم ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ یعنی «جعلنا اللیل مظلمة» این است معنایش نه این که شب آیتی دارد ما آن آیت را تاریک کردیم نه خیر ما شب را تاریک خلق کردیم ﴿فَمَحَوْنَا﴾ یعنی «أظلمنا» ما او را مُظلم کردیم، ما او را تاریک کردیم، خب.
پرسش: فرمود آیت لیل را محو کردیم نه اینکه خود لیل را.
پاسخ: آخر چون قبلاً فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ «فاللیل آیة فالنهار آیة» چون قبلاً این را فرمود بعد اینکه فرمود: ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ﴾ این اضافه دیگر میشود بیانیه نه لامیه نه آیهای که «للّیل» است یا آیهای که «من اللیل» است آیهای که لیل است به قرینه جمله قبل فرمود خود لیل آیه ماست، خود نهار آیه ماست چون لیل آیه ماست پس لیل آیتالله هست، نهار آیتالله هست.
پرسش: اینکه میگوید آیت لیل را ما محو کردیم...
پاسخ: یعنی «جعلناها ممحوةً» «جعلناه مظلمةً».
پرسش: اگر شب است دیگر محو معنا ندارد؟
پاسخ: نه، محو کردیم یعنی «أظلمنا اللیل» «خلقنا اللیل مظلمة» نه اینکه لیل آیتی داشت ما تاریک کردیم برای اینکه در جمله قبل فرمود که «اللیل آیةٌ»، «النهار آیةٌ» ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ پس «فاللیل آیة» اگر گفته شد «آیةُ اللیل» اضافه میشود بیانیه یعنی آیهای که لیل است بعد میفرماید ما این آیه را تاریک کردیم یعنی این تاریکی آیه ماست آن آیه روشن ماست، این آیه تاریک ماست.
﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا﴾ آیهای که آن آیه لیل است ﴿وَجَعَلْنَا﴾ آیهای که آن آیه نهار است ﴿مُبْصِرَةً﴾ ﴿وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ چرا؟ ﴿لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّکُمْ﴾ و برای اینکه کسب و کارتان مشخص بشود این کسب و کارتان با نظم حاصل میشود چه موقع استراحت کنید، چه موقع کار کنید و نظم عمومی هم با همین حل میشود وگرنه اگر مرتب لیل باشد یا مرتب نهار باشد آن نظم دشوار است ﴿وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ﴾ را یک، «ولتعلموا حساب» را دو و تمام اشیا در ساختار آفرینش ما جداست هیچ ابهامی در آن نیست همهاش مبیّن است، همهاش مفصّل است هیچ اجمالی در آن نیست و امثال ذلک این یک ترجمه یا تفسیر کوتاهی از این آیه.
این بحث قبلاً هم به عرضتان رسید و به مناسبتهای دیگر هم باید تکرار بشود و آن این است که اگر ذات اقدس الهی جهان را آیهٴ خود قرار داد ملاحظه میفرمایید که آیت بودن چطور هست چطور اشیا آیه الهیاند.
آیت یعنی علامت این علامت یا اعتباری و قراردادی است که از حریم بحث بیرون است مثل اینکه هر کشوری آیتی دارد، علامتی دارد، پرچم خاصّ هر کشور علامت استقلال آن کشور است گاهی یک فلزّ خاصّی که روی دوش شخصی قرار بگیرد این آیت و علامت این است که این شخص نظامی درجهاش افسری است، سرداری است، سرلشکری است و چیست اینها آیتها و علامتهای اعتباری و قراردادی است که در کشورها و ملتها فرق میکند اینها از حریم بحث بیرون است.
قِسم دوم آیت تکوینی است که حقیقتاً در بین تمام مردم در هر زمان و هر زمینی نشانه آن است جایی که چمن هست این نشان آب است، جایی که دود هست نشان آتش است این را کسی قرارداد نبست، اعتبار هم نکرد، زمان و زمین هم نسبت به او یکسان است، شرق و غرب هم ندارد بالأخره هر جا چمنی هست، درختی هست علامت این است که آب بود و هر جا دودی هست علامت این است که آتش است این را میگویند تکوینی اما چمن مادامی که سبز است آیت آب است وقتی پژمرده شد به صورت خاک درآمد دیگر آب را نشان نمیدهد دود هم مادامی که دخان است به اصطلاح آیت آتش است وقتی تبدیل شد به هوای شفافی دیگر آتش را نشان نمیدهد آیت هست، تکوینی هست، اما مقطعی.
جهان هر شیئی آیت حق است اما نه از سنخ اعتبار و قرارداد، نه از سنخ تکوین مقطعی آن طوری که چمن آیت آب است، آن طوری که دود آیت آتش است آن طور نیست آن طوری که «البعرة تدلّ علی البعیر» آن طوری که «أثر الأقدام یدلّ علی المسیر» آن طور نیست دقیقتر از اوست برای اینکه او تکوینی هست اما مقطعی است. در جهان هر چیزی آیت حق است، در همه شئون همین علف و همین چمن این نشانه ذات اقدس الهی است که از زمین این خاک را احیا کرده است، آن جوانههای خوابیده را بیدار کرده است، تغذیه کردند شده به صورت چمن، اگر پژمرده بشود باز آیت حق است، تبدیل بشود به موجود دیگر باز آیت حق است تا هست آیت حق است اینچنین نیست که موجودی در مقطعی خدا را نشان بدهد در مقطع دیگر خدا را نشان ندهد، این بخش سوم، پس بخش اول آیت اعتباری است که از حریم بحث بیرون است، دوم آیت تکوینی است ولی مقطعی که آن هم از حریم بحث بیرون است، بخش سوم این است که شیء آیت حق است به جمیع شئون.
پرسش: ببخشید یعنی دلالت در هیچکدام از دلالات ثلاثه منطقی نیست این آیت بحث؟
پاسخ: نه، اینها دیگر تکوین است لفظ نیست، قرارداد نیست یعنی انسان چه لفظ داشته باشد چه لفظ نداشته باشد وقتی ممکن را میبیند پی به واجب میبرد ولو هیچ لفظی هم نداشته باشد بالأخره این شیء هست و چون هست هستیِ او که عین ذات او نیست اگر هستیِ او عین ذات او بود که متحوّل نمیشد پس یک هستآفرینی و هستیبخشی دارد و آن خداست این مرحله سوم. از اینجا به بعد باید یک سیر دیگر کرد اینکه فرمود: ﴿جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾ این آیت قراردادی نیست تکوینی است و حقیقی است این جعل هم میشود جعل تکوینی نه جعل اعتباری. آیا آیت بودن زمین برای خدا، آیت بودن آب برای خدا و مانند آن عَرَض مفارق اینهاست یا نه عَرَض لازم ثابت شد که وصف لازم است برای اینکه آب، زمین، درخت، چمن در هر شرایطی آیت حقتعالی است پژمرده بشود آیت خداست، شاداب هم بشود آیت خداست پس وصف مفارق نیست، عَرَض مفارق نیست آیا عَرَض لازم است، آیا آیت بودن برای شجر و حجر که اینها آیات الهیاند که فرمود: ﴿کَمْ مِنْ آیَةٍ یَمُرُّ عَلَیها﴾ وِزان زوجیت اربعه هست یعنی همان طوری که لازمِ ذات اربعه زوجیت است، لازم ذات ارض و سماء و شجر و حجر آیت باشد اگر این باشد خب مستحضرید که لازم در مرتبهٴ ملزوم نیست متأخر از مرتبه ملزوم است زوجیت جزء کیفیات مخصوص به کمّیات است یک و چون لازم ذات است در مرتبه ذات نیست دو آن ذات کمّ است این وصف کیف، آن ملزوم است این لازم پس زوجیت در حوزهٴ حقیقت اربعه نیست لازمهٴ ذات اربعه است آیا جهان یعنی ارض و سماء که آیت حقّاند نظیر زوجیت اربعهاند که آیت بودن لازمهٴ ذات حجر و شجر انسان و فرس و بقر و غنم است آن وقت این لازم میآید که این ذات در مقام هویّت و حوزهٴ ذات خودش آیت حق نباشد و آیت بودن عَرَض لازم باشد همان طوری که زوجیّت در حوزهٴ ذات اربعه نیست، آیت حق بودن هم در حوزهٴ ذات انسان و شجر و حجر نیست وصف لازم اوست اگر در حوزهٴ ذات شیئی ـ معاذ الله ـ آیت بودن نباشد این ذات میشود مستقل این ذات دیگر با خدا رابطه ندارد این است میشود مقطع چهارم یا پنجم.
شب لازم ذات او این است که آیت حق باشد پس در مقام ذات خدا را نشان نمیدهد وقتی در مقام ذات خدا را نشان نداد به او وابسته نیست و این محال است یا نه، این آیت بودن همان طوری که وصف مفارق نیست، وصف لازم و عَرَض لازم هم نیست میآید درون ذات را میگیرد، درون ذات را میگیرد نظیر ناطقیّت انسان است که انسان حیوانیّتی دارد و یک ناطقیّت این ناطقیّت در ذات راه دارد ولی درون ذات او چیز دیگری هم هست آیا شجر که آیت خداست این آیت بودن در درون ذات شجر هست؟ چیز دیگری هم هست پس شجر به تمام هویّته آیت حق نیست و در آن گوشهای که آیت حق نیست به خدا وابسته نیست ـ معاذ الله ـ یا نه، میشود مرحله ششم این آیت بودن نه تنها میآید درون ذات، بلکه هر چه غیر خودش است بیرون میریزد خودش میشود تمام حقیقت این شیء میشود آیت حق «و هذا هو الحق» «فالشجر بتمام هویّته آیة الله و الحجر بتمام هویّته آیة الله» چیزی جز اینکه خدا را نشان بدهد نیست آن وقت چیزی به نام شجر و حجر نداریم اینها فقط آیات الهیاند و مستحضرید که تمام این حرفها در فصل سوم، فصل سوم یعنی فصل سوم. فصل اول که مقام هویت مطلقه است در دسترس احدی نیست، فصل دوم که صفات ذات است که عین ذات است اکتناه او مقدور احدی نیست تمام این بحثها در فصل سوم است یعنی در مقام فیض حق، ظهور حق مثل اینکه ما آفتاب را که میبینیم تردید نداریم که آفتاب را میبینیم ولی یک کارشناس به ما میگوید اینکه شما میبینید نور آفتاب است مگر آفتاب قابل دیدن است آفتاب در حال کسوف اگر شما با چشم غیرمسلح ببینید کور میشوید قابل دیدن نیست با اینکه یک وصله بیش نیست در برابر قدرت ازلی ذات اقدس الهی.
بنابراین آیت بودن میافتد تمام هویّت یک شیء را میگیرد و چیزی در فرهنگ قرآن یافت نمیشود که آیت خدا نباشد به این معنای پنجم یا ششم یعنی آیت بودن تمام هویّت شیء را میگیرد شیء از خودش چیزی را نشان نمیدهد اگر این شد آن حدیث نورانی وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) معنای خاصّ خودش را پیدا میکند این حدیث هم چند بار خوانده شد در همان مصاحبهای که به عنوان «باب ذکر مجلس الرضا» مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کردند در کتاب شریف توحید این مجلس بسیار پربرکت است و چندین صفحه این کتاب شریف توحید مرحوم صدوق به همین «باب ذکر مجلس الرضا» اختصاص دارد از صفحهٴ کتاب شریف توحید از صفحه 417 شروع میشود تا بخش پایانی این کتاب مبارک در صفحهٴ 434 و 435 این کتاب شریف آمده است.
وقتی با عمران صابی حضرت بحث میکند عمران به عرض حضرت رساند «ألا تخبرونی یا سیّدی أهو فی الخلق أم الخلق فیه» ما که خدا را میشناسیم بالأخره ما باید با خدا رابطه داشته باشیم یا خدا در خلق است یا خلق در خدا نه خدا میتواند در خلق باشد نه خلق میتواند در خدا باشد پس شناخت خدا ممکن نیست. «أهو فی الخلق أم الخلق فیه؟ قال الرضا(علیه السلام) جلّ یا عمران عن ذلک» اینها که نقیض هم نیستند که ارتفاعشان محال باشد که نه او در خلق است نه خلق در او راه ثالثی هم داریم «لیس هو فی الخلق و لا الخلق فیه» راه ثالثی هم داریم «تعالی عن ذلک» و آن راه ثالث این است «وسأعلّمک ما تعرفه به» ما یک مثال روشنی برای شما ذکر میکنیم که آیت هست، علامت هست، راه شناخت و معرفت هست، ولی نه معروف در «ما به یعرف» است نه «ما به یعرف» در معروف «و لا حول و لا قوّة الا بالله» آن «سأعلّمک» این است «أخبرنی عن المرآة» فرمود شما در برابر آینه که قرار گرفتی خودت را میبینی دیگر عرض کرد بله، خب فرمود کاملاً به وسیله آینه خودت را میشناسی دیگر؟ عرض کرد بله، فرمود شما در آینه هستید یا آینه در شماست؟ هیچکدام شما که در آینه نیستید آینه هم که در شما نیست ولی آن صورت مرآتیه شما را نشان میدهد به وسیله صورت مرآتیه خودتان را میبینید و میشناسید «أخبرنی عن المرآة أنت فیها أم هی فیک فإن کان لیس واحدٌ منکما فی صاحبه» اگر نه شما در آینه هستید نه آینه در شماست «فبأیّ شیء استدللت بها علی نفسک» شما وقتی میخواهید خودتان را ببینید در آینه میبینید دیگر شما الآن این رانندهها با آینه تمام حرکتهای اتومبیلشان را تنظیم میکنند میبینند چه اتومبیلی آمده، چه اتومبیلی رفته، کدام دست راست آمده کدام دست چپ آمده در آینه هیچ نیست آینه یک جرم شفافی است پشتش هم جیوه است قابی دارد و قطری دارد و همین اینچنین نیست که در این صفحه چیزی باشد که وقتی نورِ این باصره خورده به این صفحهٴ شفاف این برمیگردد هم او را میبیند منتها خیال میکند در زاویه عطف دیده این کسی که خودش را در آینه میبیند این نورش وقتی که تابیده به صفحهٴ شفاف آینه این نور برمیگردد به خودش این خودش را دارد میبیند همینجا وگرنه در آینه چیزی نیست که.
یک کودک وقتی سیب را در آینه میبیند مکرّر حمله میکند که او را بگیرد دیگری به او میگیرد آقا سیب در ظرف است عکسش افتاده اینجا، اینجا خبری نیست غالب ما کودکانیم که خیال میکنیم اینجا خبری است حضرت فرمود در آینه که چیزی نیست این برمیگردد جای دیگر را نشان میدهد. بارها به عرضتان رسید که یک سطر «لا تنقض الیقین بالشک» به دست فحولی از علمای اصول رسید تقریباً پنجاه، شصت جلد کتابِ عمیقِ علمی با حذف مکرّرات تحویل ما دادند این روایاتها سنداً از او قویتر است، محتوای او از او قویتر است نزد اهلش رفته آنها هم پنجاه، شصت جلد کتاب مطرح کردند از همین جملهها این طور نیست که بارِ علمی «لا تنقض الیقین بالشک» از اینها قویتر باشد که منتها آنها مهجور است اینها مشهود فرمود در آینه چیزی نیست شما جای دیگر را میبینی خیال میکنی در آینه است. سراب دروغ میگوید این میشود عجول فرق سراب و آینه این است که او دروغ میگوید، این راست میگوید، این جایی را نشان میدهد که هست، او چیزی را ادّعا میکند که نیست این میگوید من خودم هستم اینجا آب است آینه نمیگوید اینجا میوه است میگوید میوه روی میز است و درست میگوید سراب میگوید من آب هستم و دروغ میگوید. بین سراب و مرآت فرق است مرآت را وقتی شما به بازار میروی آینه بخری همین که شیشه است و قطر دارد و شفاف است و جیوهاش مشخص است و قطرش مشخص است آینهفروش به شما میگویند آینه این است.
وقتی به حوزه و دانشگاه میآیید میگویند آینه میگویند این وسیله است برای اینکه شما آن صورت را ببینید این آینه وسیله است برای اینکه آن صورت را ببینید وقتی از علوم عقلی به جای دیگر رفتید میگوید ما اصلاً کار به شیشه و جیوه و شفاف بودن و قطر و اینها نداریم ما که میگوییم مرآت آن صورت را میگوییم مرآت نه این شیشه را، دیگران این شیشه را مرآت میگویند چون این شیشه وسیله است که ما آن صورت را ببینیم ما که میگوییم مرآت این مِفعَل آن خود این صورت را میگوییم مرآت برای اینکه این وسیله است که ما صاحبصورت را ببینیم کلّ جهان مثل آن صورت در آینهاند ما عادت نکردیم که چنین صورتی را بدون جرم شفاف ببینیم اما محال نیست خدای سبحان چیزی را خلق بکند بیشیشه، بیجیوه همان صورت مرآتیه باشد و کلّ صحنه بیشیشه و بیجیوه آن صورت است این حرفها کجا آن حرفها کجا خود این در و دیورا عالم صورت مرآتیه است منتها ما عادت کردیم که صورت مرآتیه را در آب یا در شیشه ببینیم و هیچ دلیلی هم ندارد که خدای سبحان نتواند چنین صورتی را بدون شیشه خلق کند کلّ این جهان مرآت است یعنی «ما به یری الله سبحانه و تعالی» آن جمله پایانی دعای عرفه نفرین نیست «عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً» کور باد بلکه کور است کسی که تو را نمیبیند برای اینکه سرتاسر عالم
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
تو را دارم میبینم اسمای الهی را میبینم این جوشن کبیر را من در عالم دارم میبینم اگر قبض و بسط است، اگر ضرر و نفع است، اگر حیات و ممات است، اگر بگیر و ببند است کار توست و این جهان آیه است شب به تمام هویّته آیه است، روز به تمام هویّته آیه است نه اینکه آیت بودن برای لیل نظیر زوجیت باشد برای اربعه وگرنه لازمش این است که در مقام ذات خدا را نشان ندهد.
بنابراین کلّ بحثها را ما باید خطکشی بکنیم خطّ قرمزمان مشخص است.
پرسش:...
پاسخ: اشیا کلّ اینها یک فروغ رُخ ساقی است که در جام افتاد به نام ﴿مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ یک فیض منبسط است از کران تا بیکران آن وقت این فیض منبسط بیکران که گاهی از او به عنوان انسان کامل یا اهلبیت و مانند آن یاد میشود این وابستهٴ به خداست نه مقاطع گوناگون او. اینکه ازل و ابدش وابسته است. درباره ازلیّت فیض خب اختلاف هست ولی درباره ابدیّت فیض قولی است که جملگی بر آناند فیض را یک عدّه منقطعالأول میدانند اما درباره ابدیّت کسی فیض را منقطعالآخر نمیداند بهشت هست که هست این میشود ابدی این فیض ابدی که ما وقتی مقاطع را مطرح کردیم که این گوشهاش دنیاست، این گوشهاش برزخ است، این گوشهاش ساهرهٴ قیامت است، این گوشهاش بهشت این یک واحد بیش نیست ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ﴾ این واحد «لا انقطاع له ولا حدّ له» به او وابسته است این خودش میداند چطوری به او بسته باشد ما ذرّهای هستیم در این گوشهها ما آثار او را در این مراحل میبینیم.
بنابراین این بیان نورانی امام رضا که فرمود شما در آینه نیستید آینه هم در شما نیست این ناظر به فصل سوم بحث است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است