- 598
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 67 تا 70 سوره اسراء _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 67 تا 70 سوره اسراء _ بخش اول"
علم، عطیّه الهی و نعمت الهی است عالِم هم مخلوق خداست
منبع هستیشناسی دین اراده و علم ازلی خدای سبحان است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الْإِنسَانُ کَفُوراً ﴿67﴾ أَفَأَمِنتُمْ أَن یَخْسِفَ بِکُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلاً ﴿68﴾ أَمْ أَمِنتُمْ أَن یُعِیدَکُمْ فِیهِ تَارَةً أُخْرَی فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُم بِمَا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنَا بِهِ تَبِیعاً ﴿69﴾ وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً ﴿70﴾
در این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که در مکه نازل شد بخشی از مطالبش جهانبینی الهی است یعنی اثبات اینکه مبدیی هست و آن مبدأ واحد است «لا شریک له» و علیمِ مطلق است، قدیرِ محض است و مانند آن.
برای هدایت جامعه وحی و نبوت و رسالتی دارد و برای بررسی اعمال خوب و بد مردم هم صحنهٴ معادی دارد. آنگاه هم از علوم اسلامی مطالبی به میان آمده یعنی اسلامیبودن علوم و هم از مسائل تجربی و مشاهدات درونی سخن به میان آمده و هم دربارهٴ انسانشناسی و کرامت انسان اینها از مسائل مهمّی است که در قرآن مخصوصاً در سُوَر مکّی آنها مطرح است. جریان کشتیرانی در دریا را ذکر میکند به عنوان یکی از فنون اسلامی. در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید علم اعمّ از آنچه که به بود و نبود برمیگردد یعنی حکمت نظری به اصطلاح طبیعیات، ریاضیات، الهیات و آنچه که به باید و نباید برمیگردد یعنی اخلاق، فقه، حقوق و مانند آن همه اینها در قرآن کریم عناصر محوریاش و خطوط کلیاش آمده و به عنوان علوم اسلامی مطرح شد هم بخش بود و نبود که به جهانبینی برمیگردد، هم بخش باید و نباید که به حکمت عملی برمیگردد.
معیار اسلامیبودن علوم هم این است که اگر معلوم، فعل خدا یا قول خداست علم، عطیّه الهی و نعمت الهی است عالِم هم مخلوق خداست مخلوق خدا با عطیهٴ الهی دارد قول خدا را میشناسد یا فعل خدا را میشناسد این میشود اسلامی. تفسیر، فقه، حقوق، اخلاق اینها اسلامی است زیرا یک مفسّر که مخلوق خداست با علم که هدیهٴ الهی است میفهمد خدا چه گفته است فیزیک، شیمی، ریاضی و مانند آن علوم اسلامیاند زیرا این دانشمندان که مخلوقهای پروردگارند با علم که عطیهٴ الهی است میکوشند بفهمند خدا چه کرده است زمین خلقت خداست، آسمان خلقت خداست لحظه به لحظه یک عالِم زمینشناس میفهمد خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد همان طوری که لحظه به لحظه یک مفسّر میگوید و میفهمد خدا چنین گفت، خدا چنین گفت، خدا چنین گفت. فهمیدنِ فعل خدا مثل فهمیدن قول خدا علمی است اسلامی.
چهار مطلب در بحثهای قبل روشن شد اینکه «الدین ما هو» دین چیست؟ یکی «الإیمان والتدیّن ما هو»، یکی اینکه منبع هستیشناسی دین چیست؟ «ما هو» یکی منبع معرفتشناسی دین چیست؟ «ما هو» این چهار امر شاید چهل بار گفته شد دینْ مجموعهٴ عقاید، اخلاق، فقه، حقوق، فنون است دین این است تدیّن یعنی باورکردن اینها، قبول کردن اینها که از آن به ایمان یاد میکنند منبع هستیشناسی دین اراده و علم ازلی خدای سبحان است فلان عقیده اینچنین است، درباره توحید این است، نبوّت این است، مبدأ و معاد این است، چه کسی این قوانین را وضع کرد؟ فقط خدا، این مطلب سوم این هستیشناسی دین.
مطلب چهارم منبع معرفتشناسی دین است ما از کجا بفهمیم که خدا چه چیزی فرمود؟ خدا چه چیزی بیان کرد؟ آن را با عقل برهانی و نقل معتبر میشود تشخیص داد آن نقل معتبر میشود قرآن و روایات، روایات هم راه خاصّ خودش را دارد، قرآن هم راه مخصوص خودش را دارد پس «الدین ما هو»، «التدیّن ما هو»، «الدین هل هو» که منبع هستیشناسی دین است، «الدین لم هو» که منبع معرفتشناسی دین است این بارها گفته شد.
اگر کسی روشمندانه وارد مسئله دینشناسی شد خواه مربوط به فقه و اصول، خواه فلسفه و کلام، خواه تفسیر، خواه حقوق، اگر روشمندانه نبود، علوم پایه رعایت نکرد، ادبیاتی نبود، فقهی نبود، اصولی نبود یا بعضی از اینها به حدّ نصاب نرسید آنچه را که این شخص فهمیده است حجّت شرعی نیست و اگر روشمندانه بود، اجتهادش روشمندانه بود طبق بیانات ائمه(علیهم السلام) که هم از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است هم از امام رضا(سلام الله علیهما) که فرمود: «علینا إلقاء الاصول وعلیکم التفریع» روشمند بود آنچه را که این شخص فهمید برای خود او و مقلّدان او حجّت است این حجّت شرعیه اما مطابق با واقع است یا نه؟ ممکن است مطابق باشد، ممکن است نباشد دوتا فقیه که دوتا رأی مناقض هم دارند، خب یقیناً یکی مطابق است دیگری مطابق نیست چون هر دوی این نقیضین که نمیتوانند حق باشند ولی هر دو حجّتاند، هر دو مُعذِّرند، هر دو عذرند و میشود به آن عمل کرد آنکه نظرش مطابق با واقع بود دوتا اجر میبرد «للمصیب اجرا» آنکه نظرش مطابق با واقع نبود یک اجر میبرد برای اینکه تلاش و کوشش را کرد منتها به مقصد نرسید در تفسیر این طور است، فقه این طور است، اصول این طور است، اخلاق این طور است، حقوق این طور است، علوم هم همین طور است.
از نظر اسناد اگر کسی روشمندانه وارد این علوم نشد چیزی را به خدا نسبت داد میشود تشریع و بدعت، اگر روشمندانه وارد شد و چیزی را فهمید گفت آنچه را که من برابر نظر قاصر خودم با تلاش و کوشش لازم فهمیدم این است این میشود حجّت شرعی این دیگر بدعتی در دین نگذاشته و تشریع هم نکرده و اگر کشف خلاف شد میگوید من بد فهمیدم نه اینکه ـ معاذ الله ـ دین اشتباه کرده در این جهت فرقی بین فقه و اصول و شیمی و فیزیک و امثال ذلک نیست منتها در نحوهٴ اسناد باید رعایت کرد اگر جزم دارد واقعاً با برهان قطعی بر او ثابت شد میتواند جازماً اسناد بدهد، اگر طمأنینه دارد میتواند مطمئناً اسناد بدهد اگر به این مرحله نرسید به اصطلاح علم یا علمی نبود باید بگوید من گمان میکنم، احتمال میدهم که خدا اینچنین کرده باشد یا خدا اینچنین فرموده باشد اسناد ندهد اینها راههایی است که در علوم چه در مسئلهٴ بود و نبود که به حکمت نظری برمیگردد، چه در مسئله باید و نباید که به حکمت عملی برمیگردد قرآن کریم اینها را گاهی در هواشناسی، گاهی در دریاشناسی، گاهی در رزق، گاهی در خشکسالی، گاهی در تَرسالی در عناوین گوناگون اینها را مطرح میکند.
در این آیه گذشته از آن مسئله علم تجربی که دارد ﴿یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ﴾ برای اینکه ﴿الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾ وسیلهٴ خوبی و وسیلهٴ کشتی برای شما فراهم کرده آب را مسخّر قرار داده، هوا را مسخّر قرار داده، باد را مسخّر قرار داده که شما به منطقهٴ دوری سفر کنید، تجارت کنید بعد از آن جریان علمی کشتیرانی و هواشناسی و دریاشناسی و مانند آن مسئله این تجربهٴ دینی را مطرح میکند. به مشرکان حجاز میفرماید آنچه که در یاد و خاطرهٴ شما نیست خداست آنچه در عبادتهای شما مطرح نیست خداست، آنچه در اذهان شما، خاطرات شما، اذکار شما، ذُکر و ذِکر شماست بتهاست این کار رسمی شما چطور در موقع خطر همه اینها کنار میروند آنچه که یادتان نبود و به یاد او نبودید او فقط میماند این را هم شما خودتان تجربه کردید، یافتید هم دیگران که یافتند به شما گفتند و شما هم یافتهٴ خود را به دیگران منتقل کردید این حالت تجربی را شما چطور توجیه میکنید اینکه همیشه به یاد اصنام و اوثان بودید در هر کاری میآمدید این بتها را مسح میکردید گذشته از آن بتهای بتکده بتهای خصوصی هم داشتند آن اشرافشان در همان جریان جنگ بدر و امثال بدر همین سران صنادید قریش و اینها گذشته از اینکه از آن بتهای معبدشان و بتکده کمک میگرفتند بتهای خصوصی هم که در منزل داشتند در اتاقهای مخصوص رفتند آنها را تبرّک کردند، تمسّک کردند، از آنها هم کمک خواستند وارد جنگ بدر شدند.
فرمود شما همه این بتها به یادتان هست اما وقتی در دریا قرار گرفتید همه اینها از یادتان میرود چیزی که تاکنون به یادش نبودید به یادتان میآید آن چه چیزی است؟ این را اگر کسی موحّد باشد حدّ وسط برهانش عنایت و حکمت است، اگر موحّد نباشد ملحد باشد یعنی مارکسیست باشد، کمونیسم باشد حدّ وسطش همان حدس است.
بیان ذلک این است که اگر مثلاً ما درختهایی در عالم داشته باشیم که همه آنها تشنه آباند اگر گیاهانی داریم، درختانی داریم، روییدنیهایی داریم که تشنهٴ آباند یقین داریم در عالم آب هم هست، چرا؟ برای اینکه انسان یا موحّد است یا ملحد، اگر موحّد باشد میگوید خدایی که درختها را آفرید و از عطش اینها باخبر است چگونه درخت میآفریند بیآب؟ چگونه گیاهان خلق میکند بدون آب؟ اینکه با حکمت او سازگار نیست، این با عنایت او سازگار نیست اگر تشنهای هست آبی هست برای اینکه آن حکیم علیالاطلاق کار عَبث نمیکند اگر ملحد باشد موحّد نباشد خدایی را ثابت نکرده باشد این عالم را عالم علم میدانند تمام رشتههای علمی را تقدیس میکند اینچنین نیست که اگر آفتی را در جایی ببیند میگوید اتفاقی است نه، این بیمارستان سَری میزند، برای درمان هر بیماری سالها درس میخواند تا بفهمد راهحلّ این بیماری چیست پس نظمی را در عالم قبول کرده ولو ـ معاذ الله ـ مبدیی نباشد نظم را قبول کرده هیچ چیزی هم بیسبب نیست و هیچ چیزی هم که آفت و اُفت باشد بدون عامل حلّ مشکل نیست این را فهمیده حدس میزند که یقیناً در عالم آبی هست برای اینکه آنچه را که در عالم او تحقیق کرد نظم بود اگر این همه گیاهان، این همه درختها، این همه عطشان و تشنهلبها بدون آب باشند که با نظم عالم هماهنگ نیست این را بر اساس حدس میگوید برهانی ندارد بگوید چون آن مبدأ حکیم است کارِ عبث نمیکند پس آب را خلق کرده است و خلق میکند.
بنابراین اگر ما در درونِ ما چیزی یافتید که شرقی و غربی، شمالی و جنوبی در او سهیماند یک، به کسی هم یاد ندادند تلقین نکردند دو، بلکه تاکنون هر چه گفتند علیه او تلقین کردند سه، این خودش را در روز خطر نشان میدهد چهار، هر کسی در هر شرایطی باشد یقین پیدا میکند پاسخگویی هست که این مشکل را حل بکند پنج. این را قرآن کریم به عنوان تجربهٴ دینی یاد میکند تجربهٴ دینی از سنخ احساس نیست که قابل تحقیق علمی نباشد یک وقت است کسی احساسش این است که من از سوسک میترسم، خب هیچ دلیلی هم ندارد که از سوسک بترسد یا از اتاق تنها و تاریک میترسد، خب اینجا که کسی نیست چرا میترسی؟ یا در اتاقی که پر از اسلحه است میترسد شب بخوابد، خب اسلحه تا به دست کسی نباشد که شلیک نمیشود خب چرا میترسی؟ این راهِ علمی ندارد این راه وهم است و احساس است و گرایشهای درونی است و اینها را میگویند راه احساس که برهان بر آن نیست بلکه برهان بر خلاف دارد اما میگوید من میترسم.
تجربههای دینی از سنخ احساس غیر علمی نیست بلکه از سنخ شهود است انسان اول حقیقتی را مشاهده میکند اگر آن حالت برای او مَلکه باشد بماند و اهل آن حالت باشد میتواند تبیین کند، تحلیل کند، ارائه بدهد، گزارش بدهد اما اگر نه، اهل آن کار نباشد نمیتواند مثل کسی که دلدرد دارد خب این درد یک امر شهودی است احساسی که نیست منتها اگر طبیب باشد یا فرهنگ دستگاه گوارششناسی داشته باشد این درسها را خوانده باشد خوب میتواند تحلیل کند که من بعد از اینکه غذا خوردم مثلاً دو ساعت بعد از غذا فلان قسمت دستگاه گوارشم اولاً شروع میکند به وِز وِز کردن، زمزمه کردن بعد درد شروع میشود و دردش هم تا آن حد است این را کاملاً مییابد و بعد بیان میکند اگر طبیب باشد که بهتر میتواند بیان کند اما اگر نه، طبیب نباشد قدرت بیان ندارد آن یافتهٴ خود را که امر مشهود درونی است گرسنگی را آدم کاملاً مییابد نه تنها میفهمد ممکن است واژه جوع را که بفهمد «جیم» است و «واو» است و «عین» این لفظ را بگوید مفهومش را بفهمد و خوب تحلیل بکند مشتقّاتش هم ترکیب بکند «جاع»، «یجوع» را بگوید ولی آن طوری که یک انسان گرسنه جوع را مییابد اینکه نمیفهمد این میفهمد او مییابد این داناست او داراست یکی از مناجاتهای لطیف خواجه عبدالله انصاری این است که حرفِ دانا را در مملکت کسی گوش نمیدهد دانا در عالم زیاد است اگر کسی دارا باشد مردم حرف او را گوش میدهند یعنی کسی خوب درس خوانده به درد مردم نمیخورد چون علم را میداند اما آنکه دارا باشد یعنی این مَلکه را داشته باشد و در قبضهٴ او باشد خودش هم در قبضهٴ او ملکه باشد در سنّت و سیرت او این عمل روشن میشود دیگر مردم برای او جان میدهند حرف داناها را کسی در مملکت نمیخرد فرمود حواستان جمع باشد اگر کسی دارا بود مردم برای او جان میدهند، دانا بود از این باسوادها در عالم زیادند این از مناجاتهای لطیف خواجه عبدالله انصاری است که دانایی و دارایی آن کسی که دارای علم باشد این را میگویند شهود دارد دیگر این را یک آدم تشنه دارای عطش است نه دانای عطش چون دارای عطش است جَزع میکند این کتاب عِقدالفرید از یکی از زهّاد نقل میکند که از او پرسیدند چطور حرف شما در دیگران مؤثر است مردم گوش میدهند اما وقتی سخنرانهای دیگر سخنرانی میکنند مردم بیتفاوتاند. گفت پسر، شما در مجالس ماتم، در مجالس سوگ شرکت کردی؟ گفت بله، گفت آنجا که جوانی مُرده مادر داغدیده شخص هست زن نائحهای را میآورند همان طوری که در مجلس مردانه یک نائحه و نوحهگر را میآورند در مجلس زنانه هم نائحه میآورند گفت آنجا شرکت کردی؟ گفت بله، گفت «لیست النائحة المستأجرة کالثکلیٰ» آن زن نوحهگر که اجیر است و مزدور است او هر چه ناله میکند اینها که برای تسلیت آمدند نمینالند اما آن مادر جوانمرده، آن مادر داغدیده همین که دهن باز کرد همه مینالند چون او داغ دارد حرف او مؤثر است دیگران مُزدبگیرند حرف او مؤثر نیست و فلان عالم اگر میبینی حرفش مؤثر است برای اینکه چون داغ دارد مردم میفهمند آنها که میبینی سخنرانی میکنند چون به دنبال پاکت بعد از منبرند حرفشان اثر ندارد «لیست النائحة المستأجرة کالثکلیٰ» آن را میگویند دارای علم، اینها را میگویند دانای علم این جزء مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری است.
خب، انسان یک وقت داراست یعنی آن عطش را مییابد این عطش عین علم است، عین شهود است احساسی نیست که آدم نتواند برهانی کند اگر قدرتمند بود کاملاً شفاف آن را تبیین میکند نشد به مقدار خود آن مشهود علمی را که علم حضوری است آن را با علم حصولی میتواند ارائه کند آن میشود عرفان، آن میشود تجربهٴ دینی. در این قسمت قرآن کریم بسیاری از آیات مربوط به کسانی که در حال خطر خدا را میخوانند ذکر میکند میفرماید در دریاها چه کسی به داد شما میرسد؟ در حال اضطرار چه کسی به داد شما میرسد؟ آنکه در حال اضطرار به داد شما میرسد آن خداست در دریا ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ نه بر اساس ترس با اخلاص میگویند خدا قرآن امضا کرده که اینها الله را میخوانند با اخلاص هم میخوانند تاکنون اصلاً الله را نمیخواستند و نمیخواندند همواره بتهای خودشان را میخواندند اما اینجا فرمود: ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ﴾.
در چند آیه قبل در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه 56 این بود که ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ یَمْلِکُون کَشْفَ الضُّرِّ عَنکُمْ وَلاَ تَحْوِیلاً﴾ خب در روز خطر اولاً آنها یادتان نیست بر فرض از آنها کمک بخواهید کاری از آنها ساخته نیست. این حالت را که شما میبینید اگر کسی موحّد باشد این حالت عبث نیست حتماً پاسخگویی هست اگر غیر موحّد باشد این حالت با نظم سازگار است کسی هست که وقتی این زیردریایی غرق شد و هیچ کس از حال او باخبر نیست بر فرض باخبر باشد توان آن را ندارد که او را از عمق اقیانوس نجات بدهد این به یک قدرت لایزال تکیه کرده و این همان خداست قدرتی که عجزپذیر نیست، قدرتی که ضعفپذیر نیست و علمی که جهلپذیر نیست، سهو و خطاپذیر نیست میشود نامتناهی دیگر اگر در اقیانوس این طرف آب، اقیانوس آن طرف آب دوتا زیردریایی غرق بشود سرنشینان آنها از اینها بیخبر، سرنشینان اینها از او باخبر همزمان این سفینههای با سرنشین که رفتند مریخ آنجا هم مشکلی پیدا شده در مشرق عالم، در مغرب عالم، در تَه دریا، در اوج سپهر این چهار نفر که غرق میشوند همه میگویند «یا الله» فرمود آنکه در اوج آسمانهاست و تاکنون نمیگفت خدا الآن میگوید خدایا، آنکه در اقیانوس شرق یا اقیانوس غرب در تهِ دریا افتاده میگوید «یا الله» آن هم که «علی وجه الأرض» گرفتار شده در اتاق عمل هست میگوید «یا الله» این به یک قدرت لایزال نامتناهی تکیه کردن در درون همه هست این هم تجربه است برای اینکه هم با خودش، خودشان را یافتند هم از اوضاع دیگران باخبرند هم مشهود است این غبارها کنار میرود یک حقیقت لایزال را میبیند از او کمک میگیرد اول میبینند بعد میگویند ما را دریاب مگر کمک خواستن بدون درک قبلی ممکن است اول میبینند با چشم دل بعد میگویند «خلّصنا» ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ این است این خطاپذیر نیست.
مطلب دیگر این است که اگر چنین حالتی در غیر آن وضع پیدا بشود این مشهودات، این مکاشفات امثال ذلک اینها گاهی در عالم مثال متّصل است، گاهی در عالم مثال منفصل، گاهی با باورهای قبلی مخلوط میشود، گاهی با تلقینها مخلوط میشود و اشتباه میشود، خطا در تطبیق میشود و مانند آن اینگونه از تجربههای دینی و مشهودات و مکشوفات اینها نظیر علوم نظری است همان طوری که در علوم حصولی آن معلومات نظری به وسیلهٴ معلومات بدیهی حل میشود آن مجهولات نظری به وسیله معلومات بدیهی حل میشود در مشهودات و مکشوفات عرفانی هم بشرح ایضاً [همچنین] آن مشاهدات، آن مکشوفات، آن مشهوداتی که غیر معصوم دارند باید به وسیله مشاهدات معصوم حل بشود مشاهدات انبیا و ائمه(علیهم السلام) به منزلهٴ بدیهیات کشف و شهود است چون اینها به حقّالیقین رسیدند مشهودات دیگران گاهی حق است، گاهی باطل، اشتباه است، کم است، زیاد است این دو. همان طوری که در علم حصولی مجهولات را از بدیهیات میگیرند در علوم شهودی هم بشرح ایضاً [همچنین] مشهودات غیر معصوم را باید بر مشهودات معصوم عرضه کرد «إن طابقه» حق است والاّ «مضروب علی الجدار» آن حق است برای اینکه عین واقع را میبیند.
در یکی از قضایایی از وجود مبارک حضرت امیر نقل کردند مطلبی را سؤال کردند مطلب عمیقی بود حضرت بدون تأمّل پاسخ دادند کسی عرض کرد مطلب علمی به این دشواری شما چرا بدون تأمل و بدون مطالعه پاسخ دادید نقل کردند که حضرت دست مبارکشان را درآوردند فرمود این انگشتها چندتاست؟ عرض کرد پنجتا، فرمود چرا فکر نکردی؟ و گتی عرض کرد بدیهی است دیگر فرمود اینها برای ما بدیهی است ما احتیاجی به نظر نداریم اگر حقایق برای انسانهای کامل بدیهی است و معصوماند «کما هو الحق» هر گونه مشهوداتی باید با این مشهودات عرضه بشود این است که میبینید در زیارت وجود مبارک حضرت امیر گفته میشود «السلامُ علی میزان الأعمال» این طور است هم میزانالأعمالاند، هم میزانالعلوماند مشهودات دیگر خود آن عرفای دست اول تصریح میکنند که چارهای جز عرضه بر کشف معصوم ما نداریم.
ولی غرض این است که این تجربهها از سنخ احساس غیر علمی نیست یک، از سنخ علم حصولی هم نیست دو، مشهودِ عینی است شهود است سه و در حقیقت کسی در آن حال حقیقت خود را مییابد یک، این حقیقت معنای ربط است نه ربطی رابط نیست ربط است معنای حرفی است این سه، معنای حرفی جز به معنای استقلالی به غیر تکیه نمیکند نه به خودش تکیه میکند، نه به غیر تکیه میکند این چهار و معنای حرفی را قبل از معنای اسمی نه میتوان فهمید نه میتوان دربارهٴ او حُکم کرد این پنج، ما اول خدا را میبینیم بعد خودمان را نه اینکه خودمان را بیابیم بعد از راه خودمان استدلال بکنیم که خدایی هست اگر کسی فقیرِ محض بود و آیتِ صِرف بود این معنای حرفی را در پرتو اسم میبیند نه مستقل ما تا سیری نباشد، تا بصرهای نباشد معنی «از» را نمیفهمیم یک وقت است که این «مِن» صبغهٴ استدلال پیدا میکند اسم میشود میگوییم «المِْن للإبتداء» یا «المِْن له عدّه معانٍ».
ما آن حرفی نیستیم که بتوانیم خودمان را مستقلاً ببینیم چون حرف بودن «مِن» با قرارداد است، اسم شدن آن هم با قرارداد کسی این «مِن» را ذاتاً حرف قرار نداد که ما در لغتهای عربیمان به اصطلاح این کلمهٴ «مِن» را گفتیم حرف است چون خود ما او را حرف قرار دادیم خود ما میتوانیم او را نظر استقلالی بدهیم در کتابهای نحویمان بگوییم که «المِْن للإبتداء»، «المِْن له عدّة معانٍ» همین «مِن» که حرف است و میشود «سِرت من البصره الی الکوفه» استقلال ندارد میتوانیم به او سِبق استدلال بدهیم او را مبتدا قرار بدهیم این ساختهٴ ماست اما خود ما که حرفیم و ربط الی اللهیم اینکه دست ما نیست که خودمان را مستقل ببینیم که ربط، ربط است دیگر اگر ربط است هرگز ممکن نیست کسی خود را بیابد مگر اینکه اول خدا را مییابد بعد در پرتو خدا، خود را مییابد اینکه گفته شد «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» گفتند ناظر به این است که «قد عرف ربّه سابقاً ثمّ عرف نفسه» نه «مَن عرف نفسه یعرف ربّه» نه خیر «مَن عرف نفسه فقد عرف سابقاً ربّه حتی یعرف بمعرفة الربّ نفسه» این فعل ماضی است نه «مَن عرف نفسه فیعرف ربّه» خیر، «مَن عرف نفسه» معلوم میشود «فقد عرف ربّه سابقاً».
دوتا روایت نورانی هم مرحوم کلینی در همان جلد اول کافی نقل کرده که «معروفٌ عند کلّ جاهل» نزد هر خدانشناسی خدا معروف است برای اینکه او را نمیشود آدم نادیده بگیرد، بنابراین در تجربههای دینی در اینگونه از موارد که ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ اول انسان خدا را میبیند علمِ نامحدود، قدرت نامحدود به مقداری که وجهالله برای او ظهور کرده بعد از او کمک میخواهد نه اینکه ناشناخته را صدا بزند بگوید «خلّصنی مِن النار»، «خلّصنی مِن النار»، این طور نیست. آن مشهود را بعد از اینکه به ساحل آمد دوباره آن اغراض و غرایز دفن میکنند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ وقتی آمد به ساحل دوباره آن علم حصولی و آن عادات و آن آداب و آن سُنن و آن رسوبات و رسومات روی این اغراض را میپوشانند و دیگر وسط دفن میشود وگرنه آدم در آن حال اول خدا را میبیند بعد از ذات اقدس الهی کمک طلب میکند ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ یک عده منافقانه خدا را میخوانند ذات اقدس الهی فرمود خیر اینها که منافقانه در مسجد خدا را میخوانند این «قلوبهم کذا» میدانیم که ظاهرشان این است باطنشان طور دیگر است اما اینها که مشرکند در دریا دارند غرق میشوند منافقانه خدا را نمیخوانند مخلصانه خدا را میخوانند این میشود تجربهٴ دینی.
فتحصّل که تجربه از سنخ احساس نیست از سنخ معرفت است و معرفت شهودی است نه معرفت حصولی منتها این معرفتهای حصولی در موقع تبیین خطا میکنند آنچه را که انسان مییابد مثل بیماری که خیلیها دلدرد دارند چون این قسمت بالای دلشان درد میکند خیال میکنند قلبشان مریض است در موقع بیان کردن به طبیب میگویند دستگاه دلم، سینهام درد میکند در حالی که مربوط به دستگاه گوارش آنهاست آنچه را که یافت حق یافت، آنچه را که فهمید بد فهمید اگر فرهنگش فرهنگ شهود بود مثل طبیب این مییافت که من دستگاه گوارشم میسوزد اما این فوراً به سینهاش اشاره میکند میگوید من دلدرد دارم قلبم را معاینه کن، بعد طبیب بررسی میکند میگوید نه، این مربوط به رودهات است، مربوط به معدهات است، مربوط به سینهات نیست، خب.
این اشتباهها که مشهود را در هنگام مفهوم کردن اشتباه میکند این در همه کارهای ما هست اگر کسی قدرت داشته باشد مشهود را کاملاً تبیین کند این تجربهٴ دینیاش به ثمر میرسد آن مشهودات عرفانیاش به ثمر میرسد به این شرط که امین باشد چطور یک مفسّر موظف است که با هر درسی که خوانده به عنوان ظرف و ظرفیّت برود خدمت قرآن نه به عنوان تریبون و سخنگو از طرف قرآن حرف بزند هر کسی سواد بیشتری دارد ظرفیّت بیشتری دارد هر کسی سواد کمتری دارد ظرفیت کمتری دارد با اختلاف ظروف باید رفت خدمت قرآن و روایات نه اینکه حرف خودمان را بر قرآن تحمیل بکنیم در جریانهای خلقتشناسی هم همین طور است در قول خدا این طور است، در فعل خدا هم همین طور است اگر کسی بخواهد حرف خودش را بر خلقت تحمیل بکند همان اشتباه درمیآید، حرف خودش را بر قول خدا تحمیل بکند همین تفسیر به رأی درمیآید هر اندازه که انسان ظرفیت پیدا کرده باید منتظر باشد که این ظرف را قرآن پُر کند نه اینکه از خودش چیزی به قرآن بدهد بعد از یک دست بدهد از یک دست بگیرد «إنّ هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها» .
حالا در بحثهایی که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت که ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ آن هم قدری بحث شده یا بحثهایی که در آیه مبارکه ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ آنجا به خواست خدا خواهد آمد که اگر کسی اهل علمالیقین بود این علمالیقینش میتواند به عینالیقین برسد و مشاهده کند اینها بحثهای اجمالی هم درباره اسلامیبودن علوم، هم دربارهٴ تجربهٴ دینی البته این دو بحث همچنان پروندهاش باز است و خواهد آمد اما عمده مسئله کرامت انسان است که بحث بعدی است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
علم، عطیّه الهی و نعمت الهی است عالِم هم مخلوق خداست
منبع هستیشناسی دین اراده و علم ازلی خدای سبحان است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الْإِنسَانُ کَفُوراً ﴿67﴾ أَفَأَمِنتُمْ أَن یَخْسِفَ بِکُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلاً ﴿68﴾ أَمْ أَمِنتُمْ أَن یُعِیدَکُمْ فِیهِ تَارَةً أُخْرَی فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُم بِمَا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنَا بِهِ تَبِیعاً ﴿69﴾ وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً ﴿70﴾
در این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که در مکه نازل شد بخشی از مطالبش جهانبینی الهی است یعنی اثبات اینکه مبدیی هست و آن مبدأ واحد است «لا شریک له» و علیمِ مطلق است، قدیرِ محض است و مانند آن.
برای هدایت جامعه وحی و نبوت و رسالتی دارد و برای بررسی اعمال خوب و بد مردم هم صحنهٴ معادی دارد. آنگاه هم از علوم اسلامی مطالبی به میان آمده یعنی اسلامیبودن علوم و هم از مسائل تجربی و مشاهدات درونی سخن به میان آمده و هم دربارهٴ انسانشناسی و کرامت انسان اینها از مسائل مهمّی است که در قرآن مخصوصاً در سُوَر مکّی آنها مطرح است. جریان کشتیرانی در دریا را ذکر میکند به عنوان یکی از فنون اسلامی. در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید علم اعمّ از آنچه که به بود و نبود برمیگردد یعنی حکمت نظری به اصطلاح طبیعیات، ریاضیات، الهیات و آنچه که به باید و نباید برمیگردد یعنی اخلاق، فقه، حقوق و مانند آن همه اینها در قرآن کریم عناصر محوریاش و خطوط کلیاش آمده و به عنوان علوم اسلامی مطرح شد هم بخش بود و نبود که به جهانبینی برمیگردد، هم بخش باید و نباید که به حکمت عملی برمیگردد.
معیار اسلامیبودن علوم هم این است که اگر معلوم، فعل خدا یا قول خداست علم، عطیّه الهی و نعمت الهی است عالِم هم مخلوق خداست مخلوق خدا با عطیهٴ الهی دارد قول خدا را میشناسد یا فعل خدا را میشناسد این میشود اسلامی. تفسیر، فقه، حقوق، اخلاق اینها اسلامی است زیرا یک مفسّر که مخلوق خداست با علم که هدیهٴ الهی است میفهمد خدا چه گفته است فیزیک، شیمی، ریاضی و مانند آن علوم اسلامیاند زیرا این دانشمندان که مخلوقهای پروردگارند با علم که عطیهٴ الهی است میکوشند بفهمند خدا چه کرده است زمین خلقت خداست، آسمان خلقت خداست لحظه به لحظه یک عالِم زمینشناس میفهمد خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد همان طوری که لحظه به لحظه یک مفسّر میگوید و میفهمد خدا چنین گفت، خدا چنین گفت، خدا چنین گفت. فهمیدنِ فعل خدا مثل فهمیدن قول خدا علمی است اسلامی.
چهار مطلب در بحثهای قبل روشن شد اینکه «الدین ما هو» دین چیست؟ یکی «الإیمان والتدیّن ما هو»، یکی اینکه منبع هستیشناسی دین چیست؟ «ما هو» یکی منبع معرفتشناسی دین چیست؟ «ما هو» این چهار امر شاید چهل بار گفته شد دینْ مجموعهٴ عقاید، اخلاق، فقه، حقوق، فنون است دین این است تدیّن یعنی باورکردن اینها، قبول کردن اینها که از آن به ایمان یاد میکنند منبع هستیشناسی دین اراده و علم ازلی خدای سبحان است فلان عقیده اینچنین است، درباره توحید این است، نبوّت این است، مبدأ و معاد این است، چه کسی این قوانین را وضع کرد؟ فقط خدا، این مطلب سوم این هستیشناسی دین.
مطلب چهارم منبع معرفتشناسی دین است ما از کجا بفهمیم که خدا چه چیزی فرمود؟ خدا چه چیزی بیان کرد؟ آن را با عقل برهانی و نقل معتبر میشود تشخیص داد آن نقل معتبر میشود قرآن و روایات، روایات هم راه خاصّ خودش را دارد، قرآن هم راه مخصوص خودش را دارد پس «الدین ما هو»، «التدیّن ما هو»، «الدین هل هو» که منبع هستیشناسی دین است، «الدین لم هو» که منبع معرفتشناسی دین است این بارها گفته شد.
اگر کسی روشمندانه وارد مسئله دینشناسی شد خواه مربوط به فقه و اصول، خواه فلسفه و کلام، خواه تفسیر، خواه حقوق، اگر روشمندانه نبود، علوم پایه رعایت نکرد، ادبیاتی نبود، فقهی نبود، اصولی نبود یا بعضی از اینها به حدّ نصاب نرسید آنچه را که این شخص فهمیده است حجّت شرعی نیست و اگر روشمندانه بود، اجتهادش روشمندانه بود طبق بیانات ائمه(علیهم السلام) که هم از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است هم از امام رضا(سلام الله علیهما) که فرمود: «علینا إلقاء الاصول وعلیکم التفریع» روشمند بود آنچه را که این شخص فهمید برای خود او و مقلّدان او حجّت است این حجّت شرعیه اما مطابق با واقع است یا نه؟ ممکن است مطابق باشد، ممکن است نباشد دوتا فقیه که دوتا رأی مناقض هم دارند، خب یقیناً یکی مطابق است دیگری مطابق نیست چون هر دوی این نقیضین که نمیتوانند حق باشند ولی هر دو حجّتاند، هر دو مُعذِّرند، هر دو عذرند و میشود به آن عمل کرد آنکه نظرش مطابق با واقع بود دوتا اجر میبرد «للمصیب اجرا» آنکه نظرش مطابق با واقع نبود یک اجر میبرد برای اینکه تلاش و کوشش را کرد منتها به مقصد نرسید در تفسیر این طور است، فقه این طور است، اصول این طور است، اخلاق این طور است، حقوق این طور است، علوم هم همین طور است.
از نظر اسناد اگر کسی روشمندانه وارد این علوم نشد چیزی را به خدا نسبت داد میشود تشریع و بدعت، اگر روشمندانه وارد شد و چیزی را فهمید گفت آنچه را که من برابر نظر قاصر خودم با تلاش و کوشش لازم فهمیدم این است این میشود حجّت شرعی این دیگر بدعتی در دین نگذاشته و تشریع هم نکرده و اگر کشف خلاف شد میگوید من بد فهمیدم نه اینکه ـ معاذ الله ـ دین اشتباه کرده در این جهت فرقی بین فقه و اصول و شیمی و فیزیک و امثال ذلک نیست منتها در نحوهٴ اسناد باید رعایت کرد اگر جزم دارد واقعاً با برهان قطعی بر او ثابت شد میتواند جازماً اسناد بدهد، اگر طمأنینه دارد میتواند مطمئناً اسناد بدهد اگر به این مرحله نرسید به اصطلاح علم یا علمی نبود باید بگوید من گمان میکنم، احتمال میدهم که خدا اینچنین کرده باشد یا خدا اینچنین فرموده باشد اسناد ندهد اینها راههایی است که در علوم چه در مسئلهٴ بود و نبود که به حکمت نظری برمیگردد، چه در مسئله باید و نباید که به حکمت عملی برمیگردد قرآن کریم اینها را گاهی در هواشناسی، گاهی در دریاشناسی، گاهی در رزق، گاهی در خشکسالی، گاهی در تَرسالی در عناوین گوناگون اینها را مطرح میکند.
در این آیه گذشته از آن مسئله علم تجربی که دارد ﴿یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ﴾ برای اینکه ﴿الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾ وسیلهٴ خوبی و وسیلهٴ کشتی برای شما فراهم کرده آب را مسخّر قرار داده، هوا را مسخّر قرار داده، باد را مسخّر قرار داده که شما به منطقهٴ دوری سفر کنید، تجارت کنید بعد از آن جریان علمی کشتیرانی و هواشناسی و دریاشناسی و مانند آن مسئله این تجربهٴ دینی را مطرح میکند. به مشرکان حجاز میفرماید آنچه که در یاد و خاطرهٴ شما نیست خداست آنچه در عبادتهای شما مطرح نیست خداست، آنچه در اذهان شما، خاطرات شما، اذکار شما، ذُکر و ذِکر شماست بتهاست این کار رسمی شما چطور در موقع خطر همه اینها کنار میروند آنچه که یادتان نبود و به یاد او نبودید او فقط میماند این را هم شما خودتان تجربه کردید، یافتید هم دیگران که یافتند به شما گفتند و شما هم یافتهٴ خود را به دیگران منتقل کردید این حالت تجربی را شما چطور توجیه میکنید اینکه همیشه به یاد اصنام و اوثان بودید در هر کاری میآمدید این بتها را مسح میکردید گذشته از آن بتهای بتکده بتهای خصوصی هم داشتند آن اشرافشان در همان جریان جنگ بدر و امثال بدر همین سران صنادید قریش و اینها گذشته از اینکه از آن بتهای معبدشان و بتکده کمک میگرفتند بتهای خصوصی هم که در منزل داشتند در اتاقهای مخصوص رفتند آنها را تبرّک کردند، تمسّک کردند، از آنها هم کمک خواستند وارد جنگ بدر شدند.
فرمود شما همه این بتها به یادتان هست اما وقتی در دریا قرار گرفتید همه اینها از یادتان میرود چیزی که تاکنون به یادش نبودید به یادتان میآید آن چه چیزی است؟ این را اگر کسی موحّد باشد حدّ وسط برهانش عنایت و حکمت است، اگر موحّد نباشد ملحد باشد یعنی مارکسیست باشد، کمونیسم باشد حدّ وسطش همان حدس است.
بیان ذلک این است که اگر مثلاً ما درختهایی در عالم داشته باشیم که همه آنها تشنه آباند اگر گیاهانی داریم، درختانی داریم، روییدنیهایی داریم که تشنهٴ آباند یقین داریم در عالم آب هم هست، چرا؟ برای اینکه انسان یا موحّد است یا ملحد، اگر موحّد باشد میگوید خدایی که درختها را آفرید و از عطش اینها باخبر است چگونه درخت میآفریند بیآب؟ چگونه گیاهان خلق میکند بدون آب؟ اینکه با حکمت او سازگار نیست، این با عنایت او سازگار نیست اگر تشنهای هست آبی هست برای اینکه آن حکیم علیالاطلاق کار عَبث نمیکند اگر ملحد باشد موحّد نباشد خدایی را ثابت نکرده باشد این عالم را عالم علم میدانند تمام رشتههای علمی را تقدیس میکند اینچنین نیست که اگر آفتی را در جایی ببیند میگوید اتفاقی است نه، این بیمارستان سَری میزند، برای درمان هر بیماری سالها درس میخواند تا بفهمد راهحلّ این بیماری چیست پس نظمی را در عالم قبول کرده ولو ـ معاذ الله ـ مبدیی نباشد نظم را قبول کرده هیچ چیزی هم بیسبب نیست و هیچ چیزی هم که آفت و اُفت باشد بدون عامل حلّ مشکل نیست این را فهمیده حدس میزند که یقیناً در عالم آبی هست برای اینکه آنچه را که در عالم او تحقیق کرد نظم بود اگر این همه گیاهان، این همه درختها، این همه عطشان و تشنهلبها بدون آب باشند که با نظم عالم هماهنگ نیست این را بر اساس حدس میگوید برهانی ندارد بگوید چون آن مبدأ حکیم است کارِ عبث نمیکند پس آب را خلق کرده است و خلق میکند.
بنابراین اگر ما در درونِ ما چیزی یافتید که شرقی و غربی، شمالی و جنوبی در او سهیماند یک، به کسی هم یاد ندادند تلقین نکردند دو، بلکه تاکنون هر چه گفتند علیه او تلقین کردند سه، این خودش را در روز خطر نشان میدهد چهار، هر کسی در هر شرایطی باشد یقین پیدا میکند پاسخگویی هست که این مشکل را حل بکند پنج. این را قرآن کریم به عنوان تجربهٴ دینی یاد میکند تجربهٴ دینی از سنخ احساس نیست که قابل تحقیق علمی نباشد یک وقت است کسی احساسش این است که من از سوسک میترسم، خب هیچ دلیلی هم ندارد که از سوسک بترسد یا از اتاق تنها و تاریک میترسد، خب اینجا که کسی نیست چرا میترسی؟ یا در اتاقی که پر از اسلحه است میترسد شب بخوابد، خب اسلحه تا به دست کسی نباشد که شلیک نمیشود خب چرا میترسی؟ این راهِ علمی ندارد این راه وهم است و احساس است و گرایشهای درونی است و اینها را میگویند راه احساس که برهان بر آن نیست بلکه برهان بر خلاف دارد اما میگوید من میترسم.
تجربههای دینی از سنخ احساس غیر علمی نیست بلکه از سنخ شهود است انسان اول حقیقتی را مشاهده میکند اگر آن حالت برای او مَلکه باشد بماند و اهل آن حالت باشد میتواند تبیین کند، تحلیل کند، ارائه بدهد، گزارش بدهد اما اگر نه، اهل آن کار نباشد نمیتواند مثل کسی که دلدرد دارد خب این درد یک امر شهودی است احساسی که نیست منتها اگر طبیب باشد یا فرهنگ دستگاه گوارششناسی داشته باشد این درسها را خوانده باشد خوب میتواند تحلیل کند که من بعد از اینکه غذا خوردم مثلاً دو ساعت بعد از غذا فلان قسمت دستگاه گوارشم اولاً شروع میکند به وِز وِز کردن، زمزمه کردن بعد درد شروع میشود و دردش هم تا آن حد است این را کاملاً مییابد و بعد بیان میکند اگر طبیب باشد که بهتر میتواند بیان کند اما اگر نه، طبیب نباشد قدرت بیان ندارد آن یافتهٴ خود را که امر مشهود درونی است گرسنگی را آدم کاملاً مییابد نه تنها میفهمد ممکن است واژه جوع را که بفهمد «جیم» است و «واو» است و «عین» این لفظ را بگوید مفهومش را بفهمد و خوب تحلیل بکند مشتقّاتش هم ترکیب بکند «جاع»، «یجوع» را بگوید ولی آن طوری که یک انسان گرسنه جوع را مییابد اینکه نمیفهمد این میفهمد او مییابد این داناست او داراست یکی از مناجاتهای لطیف خواجه عبدالله انصاری این است که حرفِ دانا را در مملکت کسی گوش نمیدهد دانا در عالم زیاد است اگر کسی دارا باشد مردم حرف او را گوش میدهند یعنی کسی خوب درس خوانده به درد مردم نمیخورد چون علم را میداند اما آنکه دارا باشد یعنی این مَلکه را داشته باشد و در قبضهٴ او باشد خودش هم در قبضهٴ او ملکه باشد در سنّت و سیرت او این عمل روشن میشود دیگر مردم برای او جان میدهند حرف داناها را کسی در مملکت نمیخرد فرمود حواستان جمع باشد اگر کسی دارا بود مردم برای او جان میدهند، دانا بود از این باسوادها در عالم زیادند این از مناجاتهای لطیف خواجه عبدالله انصاری است که دانایی و دارایی آن کسی که دارای علم باشد این را میگویند شهود دارد دیگر این را یک آدم تشنه دارای عطش است نه دانای عطش چون دارای عطش است جَزع میکند این کتاب عِقدالفرید از یکی از زهّاد نقل میکند که از او پرسیدند چطور حرف شما در دیگران مؤثر است مردم گوش میدهند اما وقتی سخنرانهای دیگر سخنرانی میکنند مردم بیتفاوتاند. گفت پسر، شما در مجالس ماتم، در مجالس سوگ شرکت کردی؟ گفت بله، گفت آنجا که جوانی مُرده مادر داغدیده شخص هست زن نائحهای را میآورند همان طوری که در مجلس مردانه یک نائحه و نوحهگر را میآورند در مجلس زنانه هم نائحه میآورند گفت آنجا شرکت کردی؟ گفت بله، گفت «لیست النائحة المستأجرة کالثکلیٰ» آن زن نوحهگر که اجیر است و مزدور است او هر چه ناله میکند اینها که برای تسلیت آمدند نمینالند اما آن مادر جوانمرده، آن مادر داغدیده همین که دهن باز کرد همه مینالند چون او داغ دارد حرف او مؤثر است دیگران مُزدبگیرند حرف او مؤثر نیست و فلان عالم اگر میبینی حرفش مؤثر است برای اینکه چون داغ دارد مردم میفهمند آنها که میبینی سخنرانی میکنند چون به دنبال پاکت بعد از منبرند حرفشان اثر ندارد «لیست النائحة المستأجرة کالثکلیٰ» آن را میگویند دارای علم، اینها را میگویند دانای علم این جزء مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری است.
خب، انسان یک وقت داراست یعنی آن عطش را مییابد این عطش عین علم است، عین شهود است احساسی نیست که آدم نتواند برهانی کند اگر قدرتمند بود کاملاً شفاف آن را تبیین میکند نشد به مقدار خود آن مشهود علمی را که علم حضوری است آن را با علم حصولی میتواند ارائه کند آن میشود عرفان، آن میشود تجربهٴ دینی. در این قسمت قرآن کریم بسیاری از آیات مربوط به کسانی که در حال خطر خدا را میخوانند ذکر میکند میفرماید در دریاها چه کسی به داد شما میرسد؟ در حال اضطرار چه کسی به داد شما میرسد؟ آنکه در حال اضطرار به داد شما میرسد آن خداست در دریا ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ نه بر اساس ترس با اخلاص میگویند خدا قرآن امضا کرده که اینها الله را میخوانند با اخلاص هم میخوانند تاکنون اصلاً الله را نمیخواستند و نمیخواندند همواره بتهای خودشان را میخواندند اما اینجا فرمود: ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ﴾.
در چند آیه قبل در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه 56 این بود که ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ یَمْلِکُون کَشْفَ الضُّرِّ عَنکُمْ وَلاَ تَحْوِیلاً﴾ خب در روز خطر اولاً آنها یادتان نیست بر فرض از آنها کمک بخواهید کاری از آنها ساخته نیست. این حالت را که شما میبینید اگر کسی موحّد باشد این حالت عبث نیست حتماً پاسخگویی هست اگر غیر موحّد باشد این حالت با نظم سازگار است کسی هست که وقتی این زیردریایی غرق شد و هیچ کس از حال او باخبر نیست بر فرض باخبر باشد توان آن را ندارد که او را از عمق اقیانوس نجات بدهد این به یک قدرت لایزال تکیه کرده و این همان خداست قدرتی که عجزپذیر نیست، قدرتی که ضعفپذیر نیست و علمی که جهلپذیر نیست، سهو و خطاپذیر نیست میشود نامتناهی دیگر اگر در اقیانوس این طرف آب، اقیانوس آن طرف آب دوتا زیردریایی غرق بشود سرنشینان آنها از اینها بیخبر، سرنشینان اینها از او باخبر همزمان این سفینههای با سرنشین که رفتند مریخ آنجا هم مشکلی پیدا شده در مشرق عالم، در مغرب عالم، در تَه دریا، در اوج سپهر این چهار نفر که غرق میشوند همه میگویند «یا الله» فرمود آنکه در اوج آسمانهاست و تاکنون نمیگفت خدا الآن میگوید خدایا، آنکه در اقیانوس شرق یا اقیانوس غرب در تهِ دریا افتاده میگوید «یا الله» آن هم که «علی وجه الأرض» گرفتار شده در اتاق عمل هست میگوید «یا الله» این به یک قدرت لایزال نامتناهی تکیه کردن در درون همه هست این هم تجربه است برای اینکه هم با خودش، خودشان را یافتند هم از اوضاع دیگران باخبرند هم مشهود است این غبارها کنار میرود یک حقیقت لایزال را میبیند از او کمک میگیرد اول میبینند بعد میگویند ما را دریاب مگر کمک خواستن بدون درک قبلی ممکن است اول میبینند با چشم دل بعد میگویند «خلّصنا» ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ این است این خطاپذیر نیست.
مطلب دیگر این است که اگر چنین حالتی در غیر آن وضع پیدا بشود این مشهودات، این مکاشفات امثال ذلک اینها گاهی در عالم مثال متّصل است، گاهی در عالم مثال منفصل، گاهی با باورهای قبلی مخلوط میشود، گاهی با تلقینها مخلوط میشود و اشتباه میشود، خطا در تطبیق میشود و مانند آن اینگونه از تجربههای دینی و مشهودات و مکشوفات اینها نظیر علوم نظری است همان طوری که در علوم حصولی آن معلومات نظری به وسیلهٴ معلومات بدیهی حل میشود آن مجهولات نظری به وسیله معلومات بدیهی حل میشود در مشهودات و مکشوفات عرفانی هم بشرح ایضاً [همچنین] آن مشاهدات، آن مکشوفات، آن مشهوداتی که غیر معصوم دارند باید به وسیله مشاهدات معصوم حل بشود مشاهدات انبیا و ائمه(علیهم السلام) به منزلهٴ بدیهیات کشف و شهود است چون اینها به حقّالیقین رسیدند مشهودات دیگران گاهی حق است، گاهی باطل، اشتباه است، کم است، زیاد است این دو. همان طوری که در علم حصولی مجهولات را از بدیهیات میگیرند در علوم شهودی هم بشرح ایضاً [همچنین] مشهودات غیر معصوم را باید بر مشهودات معصوم عرضه کرد «إن طابقه» حق است والاّ «مضروب علی الجدار» آن حق است برای اینکه عین واقع را میبیند.
در یکی از قضایایی از وجود مبارک حضرت امیر نقل کردند مطلبی را سؤال کردند مطلب عمیقی بود حضرت بدون تأمّل پاسخ دادند کسی عرض کرد مطلب علمی به این دشواری شما چرا بدون تأمل و بدون مطالعه پاسخ دادید نقل کردند که حضرت دست مبارکشان را درآوردند فرمود این انگشتها چندتاست؟ عرض کرد پنجتا، فرمود چرا فکر نکردی؟ و گتی عرض کرد بدیهی است دیگر فرمود اینها برای ما بدیهی است ما احتیاجی به نظر نداریم اگر حقایق برای انسانهای کامل بدیهی است و معصوماند «کما هو الحق» هر گونه مشهوداتی باید با این مشهودات عرضه بشود این است که میبینید در زیارت وجود مبارک حضرت امیر گفته میشود «السلامُ علی میزان الأعمال» این طور است هم میزانالأعمالاند، هم میزانالعلوماند مشهودات دیگر خود آن عرفای دست اول تصریح میکنند که چارهای جز عرضه بر کشف معصوم ما نداریم.
ولی غرض این است که این تجربهها از سنخ احساس غیر علمی نیست یک، از سنخ علم حصولی هم نیست دو، مشهودِ عینی است شهود است سه و در حقیقت کسی در آن حال حقیقت خود را مییابد یک، این حقیقت معنای ربط است نه ربطی رابط نیست ربط است معنای حرفی است این سه، معنای حرفی جز به معنای استقلالی به غیر تکیه نمیکند نه به خودش تکیه میکند، نه به غیر تکیه میکند این چهار و معنای حرفی را قبل از معنای اسمی نه میتوان فهمید نه میتوان دربارهٴ او حُکم کرد این پنج، ما اول خدا را میبینیم بعد خودمان را نه اینکه خودمان را بیابیم بعد از راه خودمان استدلال بکنیم که خدایی هست اگر کسی فقیرِ محض بود و آیتِ صِرف بود این معنای حرفی را در پرتو اسم میبیند نه مستقل ما تا سیری نباشد، تا بصرهای نباشد معنی «از» را نمیفهمیم یک وقت است که این «مِن» صبغهٴ استدلال پیدا میکند اسم میشود میگوییم «المِْن للإبتداء» یا «المِْن له عدّه معانٍ».
ما آن حرفی نیستیم که بتوانیم خودمان را مستقلاً ببینیم چون حرف بودن «مِن» با قرارداد است، اسم شدن آن هم با قرارداد کسی این «مِن» را ذاتاً حرف قرار نداد که ما در لغتهای عربیمان به اصطلاح این کلمهٴ «مِن» را گفتیم حرف است چون خود ما او را حرف قرار دادیم خود ما میتوانیم او را نظر استقلالی بدهیم در کتابهای نحویمان بگوییم که «المِْن للإبتداء»، «المِْن له عدّة معانٍ» همین «مِن» که حرف است و میشود «سِرت من البصره الی الکوفه» استقلال ندارد میتوانیم به او سِبق استدلال بدهیم او را مبتدا قرار بدهیم این ساختهٴ ماست اما خود ما که حرفیم و ربط الی اللهیم اینکه دست ما نیست که خودمان را مستقل ببینیم که ربط، ربط است دیگر اگر ربط است هرگز ممکن نیست کسی خود را بیابد مگر اینکه اول خدا را مییابد بعد در پرتو خدا، خود را مییابد اینکه گفته شد «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» گفتند ناظر به این است که «قد عرف ربّه سابقاً ثمّ عرف نفسه» نه «مَن عرف نفسه یعرف ربّه» نه خیر «مَن عرف نفسه فقد عرف سابقاً ربّه حتی یعرف بمعرفة الربّ نفسه» این فعل ماضی است نه «مَن عرف نفسه فیعرف ربّه» خیر، «مَن عرف نفسه» معلوم میشود «فقد عرف ربّه سابقاً».
دوتا روایت نورانی هم مرحوم کلینی در همان جلد اول کافی نقل کرده که «معروفٌ عند کلّ جاهل» نزد هر خدانشناسی خدا معروف است برای اینکه او را نمیشود آدم نادیده بگیرد، بنابراین در تجربههای دینی در اینگونه از موارد که ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ اول انسان خدا را میبیند علمِ نامحدود، قدرت نامحدود به مقداری که وجهالله برای او ظهور کرده بعد از او کمک میخواهد نه اینکه ناشناخته را صدا بزند بگوید «خلّصنی مِن النار»، «خلّصنی مِن النار»، این طور نیست. آن مشهود را بعد از اینکه به ساحل آمد دوباره آن اغراض و غرایز دفن میکنند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ وقتی آمد به ساحل دوباره آن علم حصولی و آن عادات و آن آداب و آن سُنن و آن رسوبات و رسومات روی این اغراض را میپوشانند و دیگر وسط دفن میشود وگرنه آدم در آن حال اول خدا را میبیند بعد از ذات اقدس الهی کمک طلب میکند ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ یک عده منافقانه خدا را میخوانند ذات اقدس الهی فرمود خیر اینها که منافقانه در مسجد خدا را میخوانند این «قلوبهم کذا» میدانیم که ظاهرشان این است باطنشان طور دیگر است اما اینها که مشرکند در دریا دارند غرق میشوند منافقانه خدا را نمیخوانند مخلصانه خدا را میخوانند این میشود تجربهٴ دینی.
فتحصّل که تجربه از سنخ احساس نیست از سنخ معرفت است و معرفت شهودی است نه معرفت حصولی منتها این معرفتهای حصولی در موقع تبیین خطا میکنند آنچه را که انسان مییابد مثل بیماری که خیلیها دلدرد دارند چون این قسمت بالای دلشان درد میکند خیال میکنند قلبشان مریض است در موقع بیان کردن به طبیب میگویند دستگاه دلم، سینهام درد میکند در حالی که مربوط به دستگاه گوارش آنهاست آنچه را که یافت حق یافت، آنچه را که فهمید بد فهمید اگر فرهنگش فرهنگ شهود بود مثل طبیب این مییافت که من دستگاه گوارشم میسوزد اما این فوراً به سینهاش اشاره میکند میگوید من دلدرد دارم قلبم را معاینه کن، بعد طبیب بررسی میکند میگوید نه، این مربوط به رودهات است، مربوط به معدهات است، مربوط به سینهات نیست، خب.
این اشتباهها که مشهود را در هنگام مفهوم کردن اشتباه میکند این در همه کارهای ما هست اگر کسی قدرت داشته باشد مشهود را کاملاً تبیین کند این تجربهٴ دینیاش به ثمر میرسد آن مشهودات عرفانیاش به ثمر میرسد به این شرط که امین باشد چطور یک مفسّر موظف است که با هر درسی که خوانده به عنوان ظرف و ظرفیّت برود خدمت قرآن نه به عنوان تریبون و سخنگو از طرف قرآن حرف بزند هر کسی سواد بیشتری دارد ظرفیّت بیشتری دارد هر کسی سواد کمتری دارد ظرفیت کمتری دارد با اختلاف ظروف باید رفت خدمت قرآن و روایات نه اینکه حرف خودمان را بر قرآن تحمیل بکنیم در جریانهای خلقتشناسی هم همین طور است در قول خدا این طور است، در فعل خدا هم همین طور است اگر کسی بخواهد حرف خودش را بر خلقت تحمیل بکند همان اشتباه درمیآید، حرف خودش را بر قول خدا تحمیل بکند همین تفسیر به رأی درمیآید هر اندازه که انسان ظرفیت پیدا کرده باید منتظر باشد که این ظرف را قرآن پُر کند نه اینکه از خودش چیزی به قرآن بدهد بعد از یک دست بدهد از یک دست بگیرد «إنّ هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها» .
حالا در بحثهایی که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت که ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ آن هم قدری بحث شده یا بحثهایی که در آیه مبارکه ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ آنجا به خواست خدا خواهد آمد که اگر کسی اهل علمالیقین بود این علمالیقینش میتواند به عینالیقین برسد و مشاهده کند اینها بحثهای اجمالی هم درباره اسلامیبودن علوم، هم دربارهٴ تجربهٴ دینی البته این دو بحث همچنان پروندهاش باز است و خواهد آمد اما عمده مسئله کرامت انسان است که بحث بعدی است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است