- 415
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات73 تا 75 سوره اسراء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات73 تا 75 سوره اسراء _ بخش دوم"
در جریان وحی و نبوّت مشرکان تا ممکن بود اصل وحی و نبوّت را انکار میکردند
پیامبر هم در مقام نظر معصوم است هم در مقام عمل، هم از خطا معصوم است هم از خطیئه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً ﴿73﴾ وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً ﴿74﴾ إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً﴿75﴾
در جریان وحی و نبوّت مشرکان حجاز و سایر کفّار تا ممکن بود اصل وحی و نبوّت را انکار میکردند که بشر نمیتواند رسول خدا باشد که بخشی از این شبهات در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و مقداری از این شبهات هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت.
بعد از ابطال آن و اثبات اینکه ممکن است از طرف خدای سبحان انسانِ کامل به رسالت برسد اینها کبرا را پذیرفتند لکن در صغرا مناقشه میکردند گاه میگفتند تو رسول نیستی ـ معاذ الله ـ شاعری، ساحری، کائنی، کاهنی و مانند آن و گاهی میگفتند این حرفهایی که تو میزنی از دیگران آموختی به زبان آنها سخن میگویی این یا در تطوّر تاریخ بود یا تقسیم کار یعنی یا در طول زمان در یک مرحله گفتند ساحری، در مرحلهٴ دیگر شاعری، در مرحلهٴ دیگر کاهنی، در مرحلهٴ دیگر مُفتری یا نه، طبق تقسیم کار گروهی آنچنان گفتند، گروهی اینچنین گفتند همزمان این تهمتها واقع شده.
از این امور که ناامید شدند دست زدند به یک سلسله توطئهٴ نفوذی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اثر مسامحه ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾ به میل اینها عمل بکند حالا یا با تهدید یا با تطمیع که این آیه محلّ بحث ناظر به این بخش است این یا در تطوّر سوم از تطوّرات تاریخی صدر نبوّت است یا نه، طبق تقسیم کار همزمان یک عده اصل رسالت بشر را منکر شدند، یک عده اصل را پذیرفتند ولی حضرت را به سِحر یا شعبده یا جادو یا کهانت و مانند آن متّهم کردند عدهای هم درصدد توطئه نفوذی بودند اینها همهاش ممکن است راهی برای اسقاط ترتیب نیست.
در این بخش این نفوذیهای اصرار داشتند که وجود مبارک آن حضرت پیامش را دربارهٴ این وثنیّت و صنمیّت و امثال ذلک تغییر بدهد با فتنه در حضرت نفوذ بکنند ذات اقدس الهی فرمود تثبیت ما باعث برطرف شدن همه این توطئهها بود ما تو را تثبیت کردیم لذا هیچ کدام از این چهار کار را نکردیم نه تنها تحریف زیاد راه ندادی تحریف کم هم راه ندادی، نه تنها تحریف نکردی میل به تحریف هم نکردی، نه تنها میل به تحریف نکردی نزدیک به میل هم نشدی ﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ﴾ این چهار کار را به صورت ترتیب انجام بدهی.
این عصمت وجود مبارک آن حضرت است در مقام عمل چون پیامبر هم در مقام نظر معصوم است هم در مقام عمل، هم از خطا معصوم است هم از خطیئه، هم از جهلِ در مقابل علم مصون است هم از جهالت در مقابل عقل مصون است گاهی انسان جاهل در مقابل عالم است یعنی مطلب را نمیداند گاهی عالم است ولی بر اساس جهالت دست به معصیت میزند همان بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً» یا فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» این جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل علم. عالِم هست ولی گرفتار جهالتِ عملی است.
ذات اقدس الهی فرمود رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در مقام اندیشه معصوم است هم در مقام انگیزه، هم در مقام فهم معارف وحیانی معصوم است هم در مقام عمل به دستورهای الهی. در مقام عصمت دربارهٴ وحی الهی و تلقّی وحی بارها این شواهد قرآنی ارائه شد که ذات اقدس الهی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در سه مرحله از مراحل علمی معصوم میداند مرحلهٴ اول مرحلهٴ تلقّی معارف وحیانی است که از خدای سبحان یاد میگیرد در این مرحله اشتباه نمیفهمد، بد نمیفهمد هر چه را خدا فرمود او میفهمد این مقام تلقّی، مقام حفظ و ضبط و نگهداری هم خدای سبحان علوم وحیانی حضرت را تثبیت کرده است که حافظه اشتباه نکند یک وقت است انسان حرف استاد را خوب نمیفهمد، یک وقت است حرف استاد را خوب فهمید ولی فراموش کرد استاد چه میگوید ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در فراگیری علوم وحیانی از استاد ازل معصوم است، هم در ضبط و نگهداری معصوم است، هم در انشا، ابلاغ، املا و دیکته کردن معصوم است هر سه مرحله را قرآن با عصمت یاد کرد فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ این میشود علمِ لدنّی در علم لدنّی جا برای اشتباه نیست برای اینکه «لَدُن» بالاتر از «عند» است نزد خدا اگر در نزد خدا باشد احدی آنجا رابطه نباشد، فاصله نباشد، هیچ چیزی حضور نداشته باشد دلیلی هم برای سهو و نسیان نیست ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾.
مقام ضبط و نگهداریاش هم فرمود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾ پس خوب حفظ میکنی فراموش نمیکنی. مقام انشا و ابلاغ و املا و دیکته هم که مقام لبِ مطهّر آن حضرت است فرمود: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ که حصر کرده. این سه مقام مربوط به مقامهای علمی آن حضرت است که علوم را خوب یاد میگیرد، خوب ضبط میکند، خوب میرساند اما در مقام عمل که مبادا خدای ناکرده کم و زیاد کند این آیه مبارکهٴ ﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ﴾ و آیات دیگر شاهد بر عصمت عملی آن حضرت است که عمداً چون عصمت مربوط به آن سهو و نسیان و خطا و اینهاست این به عدالت برمیگردد شما عمداً هرگز خلاف نمیکنید و ما شما را تثبیت کردیم موقعیتتان را حفظ کردیم و هیچ نفوذپذیر هم نیستید و مانند آن، اگر ـ معاذ الله ـ انسانی با داشتن سِمتِ نبوّت و پُست کلیدی رسالت در وحی الهی دخل و تصرّف بکند عذاب او چند برابر است همان که در سورهٴ «حاقه» فرمود: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ٭ فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ﴾ سرّش همین است فرمود اگر پیامبری خلاف بکند چیزی را به نام خدا جعل بکند و کم و زیاد کند یا گفتهٴ خدا را عمداً نرساند عذابی دامنگیر او میشود که احدی از او نمیتواند جلوگیری کند ولی درباره مُتنبّیان چنین تهدیدی نکرده است کم نبودند آمار متنبّیان، آمار متنبّیان هم در ردیف آمار انبیاست در برابر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مُسیلمه کذّاب آن زن ادّعای نبوّت کرد بعضی از این مورّخان و سیرهنویسان صدر اسلام گفتند به مردی اعتراض کردند که پیامبر اسلام با آوردن همه معجزات تو ایمان نیاوردی چطور حرف مسیلمهٴ کذّاب را قبول کردی؟ گفت خب او از قبیلهٴ من است اصالت قبیله، اصالت قومیّت برای مشرکان حجاز تا این حدّ بود، خب در برابر آن انسان کاملی که ثانی ندارد در بین بشریّت زنی هم ادّعای نبوّت میکند عدهای هم به دنبال او راه میافتند.
دربارهٴ متنبّیها این طور تهدید نشده البته خدای سبحان به حیات آنها خاتمه داده و میدهد اما این طور عذاب سنگین تهدید نکرده است برای اینکه حرفِ او سکّهٴ قبولی ندارد او مقبول نیست اما اگر کسی رسالت یافت، سِمت یافت، پُست کلیدی یافت حرف او سکّهٴ قبولی خورد به نام دین از او قبول میکنند اگر ـ معاذ الله ـ او بخواهد بیراهه برود دیگر خدای سبحان او را به عذاب مضاعف گرفتار میکند.
دربارهٴ وحی و نبوّت آرای فراوانی از صدر اسلام تاکنون بوده منتها کم و زیادش مربوط به ظهور و بروز نبوّت است در هر عصر و مصری که وحی و نبوّت ظهور و حضور فعّال داشته باشد شبهات هم بشرح ایضاً [همچنین]، عداوتها هم بشرح ایضاً [همچنین]، سنگپراکنیها هم بشرح ایضاً [همچنین]، در روزگاری که مسئله وحی و نبوّت مهجور و مطرود باشد کسی به سراغ آنها نمیرود مگر در لابهلای کتابها الآن میبینید شبهات فراوانی مطرح است که حصری هم برای آن شبهات نیست آنچه که حق است این است که قرآنی که جوامع بشری در خدمت او هستند این کتاب الهی همهٴ معانی آن و همهٴ الفاظ آن از طرف ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) القا شده است اولاً، حضرت حفظ کرد ثانیاً و املا کرد ثالثاً و چیزی افزوده نشد، کم نشد نفوذیها اثر نکردند رابعاً، این همان کتابی است که نازل شده است «الی یوم القیامه» میماند. در برابر این حرفی که مسلمانها قائلاند گاهی نظرهای دیگری هم مطرح است طبق آن نظرها لوازمی هم بر آن نظرها مترتّب است برخی از آن لوازم انکار نبوّت است، برخی از آن لوازم انکار معجزهبودن قرآن کریم است.
بیان ذلک این است کسی که میگوید قرآن محصول فکر و نظر موحّدانهٴ پیامبر به عالم و آدم است یعنی وجود مبارک پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پژوهش کرده، تحقیق کرده، نظر کرده، نظریه داده نظر او دربارهٴ جهان هستی عالم و آدم که نظر موحّدانه باشد جمعبندی شده به صورت صُوَر و آیات قرآن کریم درآمده این سخن باید باز بشود که منظور چیست؟ منظور این است که این معانی و علوم و معارف قرآن را خود پیامبر نظیر یک دانشمند نابغه کشف کرد این است؟ این انکار رسالت است اگر منظور آن است که نه، معانی را ذات اقدس الهی به پیامبر القا کرده است الفاظ را خود پیامبر انتخاب کرده است نظیر روایات که روایات را به وسیلهٴ الهام ذات اقدس الهی معانیاش را، احکامش را به پیامبر فرمود، الفاظ را به پیامبر اجازه داد که انتخاب بکند اگر این است این انکار وحی و نبوّت و رسالت نیست ولی انکار معجزهبودن قرآن است مثل روایات، روایات معارفش را ذات اقدس الهی به پیامبر القا کرده است و از راه الهام الهی است ولی الفاظش را خود پیامبر به اذن خدا انتخاب کرده است لذا روایات معجزه نیست ولی قرآن معجزه است، پس اگر منظور آن است که نظر موحّدانهٴ رسول اکرم به عالم و آدم نتیجهاش این شد که پیامبر کتابی تنظیم بکند که معارف این کتاب کشفیّات خود اوست، الفاظ این کتاب ساختههای خود اوست این هم انکار رسالت است، هم انکار اعجاز قرآن و اگر نه، منظور این است که وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که نظر موحّدانه به عالم و آدم داشت این نظر باعث شد که ذات اقدس الهی علوم وحیانی و معارف و مطالب قرآن را به او آموخت و او یاد گرفت منتها الفاظش را خودش انتخاب کرد این انکار وحی و نبوّت و رسالت نیست ولی انکار معجزهبودن قرآن کریم است.
پرسش: حاج آقا! اگر معانی جملهبندی شده باشد و همه معانی که در همین الفاظ هست ...معنی ندارد که
پاسخ: چرا، چون الفاظ قرآن معجزه است وگرنه نهجالبلاغه هم از نظر فصاحت و بلاغت ممتاز است ولی معجزه نیست سایر روایات و خطبهها معجزه نیست شما میبینید مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در همان جلد اول اصول کافی که خطبههای توحیدی را نقل میکند بابی دارد به نام جوامع توحید مرحوم کلینی غالباً روایات را نقل میکند از خودشان فرمایش خیلی کم دارند بسیار کم دارند فقط حدیث را نقل میکنند در آن جوامع توحید دارد که وقتی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در اواخر عمر شریفشان دوباره خواستند این سپاهیان و ارتشیانشان را به طرف صفین تجهیز کنند «قام خطیباً» خطبهای خواند که بسیاری از مردم آن خطبه را حفظ کردند آن روزها چون چاپ و کتابت و نوشتن و اینها نبود به حافظه خیلی بها میدادند لذا حافظهٴ مردم آن عصر خیلی قوی بود اینها وظیفهشان این بود که چیزها را حفظ بکنند گاهی قصایدی که هفتاد بیت، هشتاد بیت بود کاملاً حفظ میکردند لذا حفظ خطبهها برای کسی که اهل کتاب و کتابت نبود و چارهای نداشت از حافظه مدد بگیرد حافظهشان تقویت میشد و حفظ میکردند.
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) دارد که این خطبهای که «علیبنابیطالب بأبی و اُمّی» که پدر و مادر من فدای او اینها بیانات مرحوم کلینی است در کافی «بأبی واُمّی» این ایراد کرده است خطبهای است که «لو اجتمعت السنة الجن والإنس ولیس فیها لسان نبیٍّ» اگر همه جن و انس جمع بشوند پیامبر در بین آنها نباشد نمیتوانند مثل علیبنابیطالب سخن بگویند. مرحوم صدرالمتألهین که اصول کافی را شرح کرده این بخش از فرمایش مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) را هم ذکر کرده چیزی اضافه کرده فرمود اینکه شما گفتید اگر همه جن و انس جمع بشوند و در بین آنها پیامبر نباشد قیدی اضافه کنید بگویید پیامبر اولواالعزم نباشد وگرنه پیامبران دیگر هم نمیتوانند مثل علی سخن بگویند، خب.
این با این عظمت و جلال معجزه نیست برای اینکه غیر پیامبر هم این را آورد مثل خود حضرت امیر، اما قرآن را ذات اقدس الهی در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در چند آیه بعد و در سایر موارد فرمود تمام جن و انس اگر جمع بشوند نمیتوانند مثل این بیاورند پس معلوم میشود الفاظ او معجزه است، صُوَر او معجزه است معانی او یک طرف، الفاظ او، صُوَر او معجزه است که فرمود: ﴿بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ ، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله، منقول حرف آنهاست ولی نقلش معجزهآساست طوری انسان نقل بکند مثلاً کسی عکس زید را میکِشد این خود زید یک موجود معمولی است یا درخت یک موجود معمولی است ولی عکّاس به قدری هنرمند است که کسی نمیتواند مانند او عکس این درخت را بکِشد. نقل معجزه است نه منقول گاهی حرف کافر است مثل نمرود، فرعون، گاهی حرف مؤمن است، گاهی حرفهای زن هست، گاهی حرفهای مرد است، گاهی حرفهای ملائکه است، گاهی حرف جن است، گاهی حرف شیطان است آن منقول مهم نیست کیفیت نقل مهم است، خب.
پرسش:...
پاسخ: این میشود مثل روایات دیگر حجّت هست ولی معجزه نیست تمام روایاتی را که وجود مبارک پیغمبر و همچنین اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمودند جزء حجّتهای شرعی است دیگر معانیشان را از راه الهام ذات اقدس الهی به اینها احکام الهی را میفهماند به اینها اجازه میدهد که الفاظ را برابر محاورات و ادبیات مردم بیان کنند تا مردم بفهمند همه اینها میشود حجّت شرعی اما هیچ کدام معجزه نیست لذا وجود مبارک پیغمبر این را فرمود، ائمه هم فرمودند از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید که «قد کَثُرَتْ علیّ الکذّابة وسَتَکْثُرَ» . دو باب روایات هست که مرحوم کلینی هر دو باب را نقل کرده یکی راجع به نصوص علاجیه است یکی هم درباره مطلق روایات. در نصوص علاجیه آنجا که روایت مبتلا به معارض است این همان بحثهایی است که در کتابهای اصول ملاحظه فرمودید که باید بر قرآن کریم عرضه بشود چیزی که مخالف قرآن است طرد بشود چیزی که مخالف قرآن نیست قبول بشود.
باب دیگر مطلق روایات است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد باید بر قرآن عرضه بشود دلیلش هم این است که وجود مبارک حضرت فرمود مثل خدا کسی حرف نمیزند اما مثل ما روایات جعل میکنند «قد کَثُرَتْ علیّ الکذّابة وسَتَکْثُرَ» قائلان، بافندگان، گویندگان به نام ما روایت جعل میکنند ولی مثل خدا کسی حرف نمیزند لذا آنچه که از ما نقل شده است بر قرآن عرضه کنید، خب.
پرسش:...
پاسخ: این را خود اله بیان کرده.
پرسش: إله که تکلّم نمیکند؟
پاسخ: چرا، کلام الهی، ایجاد الهی است چندبار این روایات از وجود مبارک حضرت امیر خوانده شده است که «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» خدای سبحان این کلمه را ایجاد میکند نه اینکه از فضای دهن و حنجره حرف بزند آن را مکرّر در نهجالبلاغه و سایر روایات نفی شده است که خدا این طوری کلام ندارد ولی با ایجاد صوت با ایجاد یا «مِن وَراء شجر» هست یا در قلب وجود مبارک پیغمبر هست این کلمات را ایجاد میکند، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله، آن نه، دوتا حرف است که حالا که ثابت شد قرآن معجزه است منشأ اعجاز چیست بعضی گفتند فصاحت است، بعضی گفتند بلاغت است، بعضی گفتند اخبار غیب است از مرحوم سیّد مرتضی رسیده است صرف است یعنی دیگران میتوانند مثل این بیاورند لکن ذات اقدس الهی هِمم اینها را منصرف کرده است «علی ایّ حال القرآن معجزٌ» منشأ اعجاز او بعضی گفتند اخبارات غیبیی است که در قرآن کریم آمده بعضی گفتند فصاحت اوست، بعضی گفتند بلاغت است، بعضی گفتند مجموع آنهاست ولی این کلمات معجزه است حالا یا اصلاً مقدور دیگران نیست «کما ذهب الیه غیر واحد» یا مقدور دیگران هست و ذات اقدس الهی منصرف کرده ارادهٴ آنها را از اِتیان به مثل «کما ذهب الیه سیّد مرتضی» ولی روایات این طور نیست.
دو نکته را عرض کنیم تا بحث را ادامه بدهیم. نکته اول این است که طرح این مسائل در مجلاّت در روزنامهها حرام است، حرام است یعنی حرام چون چند سال قبل بحثی درباره مقبولیّت و مشروعیّت به مناسبتی گفته شد بعضی از روزنامهها که آتشبیار معرکه بودند دامن به فساد دادند بحثهای علمی برای همین مراکز علمی است از اینجا بیرون بردن و بیرون کردن حرام است بحثهای علمی است کاری به روزنامهها و این حرفها ندارد که، علم مادامی پیشرفت میکند که به سیاست و به این راههای خاص آلوده نشود وگرنه دیگر علم نیست، این مطلب اول.
مطلب دوم کتابی است به عنوان الامتاع والموآنسه برای ابوحیّان توحیدی او از آن اُدبای نامی تاریخ است و کتابهای دیگر و کتابهای دیگران را آدم وقتی مطالعه میکند گاهی محتاج به لغت میشود اما این کتاب الامتاع والموآنسه شبیه مقامات حریری و حمیدی و آنهاست آدم وقتی این کتاب را میخواهد مطالعه کند اینچنین نیست که یک کتاب لغتی در طاقچهاش یا قفسهاش باشد هر وقت خواست بگردد این مثل نهجالبلاغه است که کتاب لغت باید دم دستش باشد در بسیاری از جملات به کتاب لغت مراجعه کند این الامتاع والموآنسه اینچنین است. من مدّتی با این کتاب مأنوس بودم در اثنای این کتاب دیدم که چندتا نامه به صورت مکاتبه و مناظره بین وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) و عمر مطرح است نامه از طرف حضرت امیر است پاسخ از طرف عمر، نامه از طرف عمر است پاسخ از طرف امیر اینها دارند یکدیگر را محاکمه میکنند گفتگو میکنند و سرانجام ـ معاذ الله ـ حضرت امیر محکوم شد و عمر حاکم برای من خیلی تعجّبآور بود که این یعنی چه؟ به عرض سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی رساندم که چنین جریانی در کتاب الامتاع والموآنسه است فرمود این جَعْل است و اول کسی که پرده از این کار برداشت همین ابنابیالحدید معتزلی بود که به دستور ایشان ما مراجعه کردیم دیدیم بله، ابنابیالحدید میگوید که «کان رجلاً کاتبا» یعنی ابوحیّان توحیدی «کان رجلاً کاتبا» به اصطلاح اینها نویسنده بود نه نویسنده یعنی اهل قلم عادی در اثر عُقدهٴ فقر و مانند آن این دیگر به هر در و دیواری زد آن فشار و محرومیّت و عُقده بودن وقتی قلم به دست عقده افتاد انسان بین حضرت امیر و آن شخص محاکمه میکند و ـ معاذ الله ـ علیبنابیطالب را محکوم میکند عقده این کارها را هم میکند غرض این است که این مسائل با هم مخلوط نشود حالا این پرانتز بسته.
یک مطلب این است که اگر کسی بگوید وجود مبارک حضرت نگاهِ موحّدانه به عالَم دارد به عالم و آدم نگاه موحّدانه دارد محصول نگاهش این کتاب است اگر منظورش این است که وجود مبارک آن حضرت پژوهشگر خوبی است، محقّق خوبی است، تلاشگر خوبی است در اثر نگاهِ موحّدانه ذات اقدس الهی این علوم وحیانی را به او افاضه کرده است او این الفاظ را، الفاظ را خودش انتخاب کرد این منکر وحی و نبوّت نیست رسالت را قبول دارد، نبوّت را قبول دارد، مطالب الهی را قبول دارد منتها معجزه بودن قرآن را قبول ندارد در حقیقت خود قرآن را هم تکذیب میکند برای اینکه ظاهر قرآن این است که این کلام، کلام الهی است و اگر کسی بگوید که قرآن کریم محصول فهمِ پیامبر است از هستی که وقتی وجود مبارک پیامبر در هستیشناسی غوطهور میشود پژوهش میکند نتیجهٴ پژوهش پیامبر در هستیشناسی این کتاب است این هم به دو امر برمیگردد یعنی نتیجهٴ پژوهشاش این شد که خدای سبحان معارف قرآنی را به او القا کرد و الفاظ را هم به او القا کرد این منکر هیچ چیزی نیست هم رسالت را قبول دارد، هم معجزه را قبول دارد منتها میگوید و پژوهش کرد، تلاش کرد، کوشش کرد تا ذات اقدس الهی او را شایستهٴ این مقام دانست این دو مطلب را به او عطا کرد هم معانی قرآن، هم الفاظ قرآن ولی اگر منظور این است که چون نگاهِ به هستی میکند و در هستیِ جهان میاندیشد خودش به این مطالب رسیده است این انکار وحی و نبوّت است از یک سو قهراً انکار اعجاز هم هست از سوی دیگر و اگر نه، منظور این است که نتیجهٴ پژوهش پیامبر در هستیشناسی این است که خدای سبحان این معارف را به او القا میکند او این الفاظ را خودش انتخاب میکند این انکار وحی و نبوّت و رسالت نیست ولی انکار معجزه بودن قرآن است، خب.
پس تاکنون چهار، پنج احتمال مطرح است آن قول هفتم همان است که ذات اقدس الهی پیامبر را به مقام والایی رساند هم معارف را به او تفهیم کرد، هم الفاظ را و وجود مبارک حضرت هم آن معارف الهی را یاد گرفت، هم الفاظ را شنید و امینانه هم در بخش نظر و اندیشه معصوم بود، هم در بخش عمل و انگیزه معصوم بود نه خطای علمی داشت، نه خطیئهٴ عملی که در این آیهٴ ﴿وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ﴾ مطرح است.
پرسش: آیا بیان معارف بلند مؤمنین در آن زمان کفر اعجاز نیست؟
پاسخ: چرا.
پرسش: حاج آقا چون در الفاظ از خود پیغمبر گرفته شده.
پاسخ: نه، معنا آن علوم غیبیه معجزه است ولی قرآن معجزه نیست برای اینکه الفاظ، الفاظ بشر است بشر میتواند بیاورد دیگر.
پرسش: الفاظ خالی از معنا نیست.
پاسخ: بله، مثل روایات، روایات که خالی از معنا نیست ولی مثل روایات جعل میکنند دیگر وقتی این معانی عرضه شده است مردم این معانی را یاد گرفتند بدلی این را هم میسازند دیگر. یک وقت است که جریان غیب است، یک وقت جریانهای عادی و اخلاقی و دستوری است که شما ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ خب چیزی را کم میکنند، چیزی را زیاد میکنند این دیگر نظیر اخبار غیب نیست اخبار غیبی که در بحث دیروز اشاره شده ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آدرس قدم به قدم و گام به گام میدهد میگوید ﴿مَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ ، ولی قصّه این است، ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾ ، ولی قصه این است، ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ ولی قصه این است آدرس میدهد در آنجا نبودی قصه این است، در قصه مریم نبودی قصه این است، در کوه طور نبودی قصه این است، در جریان مَدْین و شعیب مَدین نبودی قصه این است این میشود معجزه صددرصد از نظر اِخبار غیب و اما چنین کاری که آنها نمیکنند که اینها الفاظی که مقدورشان هست در قصص داخلی میخواهند کم و زیاد بکنند شما میبینید حرفی را مردم شام شنیدند که دیدند در خیابانها کسی راه رفته شمشیر روی دوشش هست میگوید یا مرگ یا واو، یا مرگ یا واو، این شعار معروف خوب گوش دادند دیدند که این اباذر است و شمشیر روی دوشش گرفته گفت «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها» من شمشیر را از دوشم برنمیدارم مگر اینکه این «واو» سرِ جایش باشد گفتند چیست؟ «واو» چیست؟ قصه «واو» چیست؟ گفت شما نمیدانید معاویه به انجمن قرائت قرآن دستور داد «واو» ﴿وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ﴾ را نخوانند، گفت خب نخوانند بخوانند چه میشود، نخوانند چه میشود؟ گفت هان! معاویه قصد این کرده که ثروت مملکت را اکتناز کند یک، اگر به او بگویند زراندوزی و اکتناز ثروت حرام است برای اینکه خدا دارد ﴿وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ﴾ تو چرا این کار را کردی؟ این بگوید که خدا ﴿الَّذِینَ یَکْنِزُونَ﴾ را درباره أحبار و رُهبان یهودیها گفته در برابر رهبران اسلامی که نگفته اما این «واو» که باشد این «واو»، «واو» استینافیه است قبل را از بعد قطع میکند، بعد را از قبل قطع میکند اصل کلّی است ﴿وَالَّذِینَ﴾ هر کسی زراندوزی کند چه مسلمان، چه کافر، چه منافق باید جلویش را گرفت شما نمیدانید این چرا دستور داده به انجمن قرائت قرآن که این «واو» را نخوانید تا «واو» را سرِ جایش نگذارم من شمشیر از دوشم نمیگیرم این کار ابوذر بود این کار قصهٴ یکی، دوتا نیست مردم مواظب بودند یک «واو» تکان نخورد «واو» ﴿وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ﴾ هم به همین سرنوشت مبتلا بود مگر اجازه میدادند یک کلمه کم بشود، مگر اجازه میدادند یک کلمه زیاد بشود این را هم شیعهها نقل کردند هم سنّیها «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها»، خب.
معنا اگر برای پیامبر باشد، الفاظ را کم و زیاد بکنند که الفاظ را که معجزه نیست بنابراین و مخالف خود قرآن هم هست برای اینکه قرآن دارد این کتاب را ما فرستادیم معنای بدون لفظ که کتاب نیست، معنای بدون لفظ را که قول نمیگویند، معنای بدون لفظ را که کلمه نمیگویند، معنای بدون لفظ را که کلمات نمیگویند کلمه هست، کلمات هست، قول هست، کتاب هست فرمود ما این کتاب را نازل کردیم برای تو کتاب یعنی معانی، قول یعنی معانی، کلمات یعنی معانی، کتاب، کل، کلمات، کلام، الفاظ «بما لهم من المعانی» است.
پس بنابراین اگر کسی اینچنین بیندیشد که محصول نگاه موحّدانهٴ پیامبر به عالم این کتاب است باید تحلیل کرد به احدالوجهین منکر رسالت است و اعجاز، به احدالوجهین الآخرین منکر رسالت نیست ولی منکر اعجاز است.
پرسش:...
پاسخ: درست است همین طور هم هست کشف مراتبی دارد ولی بالأخره مبدأ همه اینها و منتهای همه اینها خدای سبحان است هیچ کسی در معراج هم همین طور است هیچ کسی خودبهخود بالا نمیرود هیچ شاگردی خودبهخود عالِم نمیشود فرمود آمدی اما من آوردمت ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ تو که قدرت آمدن نداشتی من آوردمت این را میگویند إسرا، بُردن گفتند دستش را بگیرید از امّهانی بیاورید بیتالمَقدس چَشم از بیتالمقدس بیاورید بالا چَشم، نشانش بدهید چَشم، حرفهای مرا بشنود چَشم، من قدم به قدم او را بالا بردم حالا شما بگویید خودش رفت بالا، خودش رفت بالا انکار معلّم است میبینید این حرفها برای کسی است که مرحوم صدرالمتألّهین میدانید خب خیلی به حکما علاقهمند است ولی میگوید درست است ما به فلاسفه علاقهمندیم، به حکما علاقهمندیم ارسطو به عنوان معلم اول در بین ما شهرت دارد، فارابی به عنوان معلم ثانی در بین فلاسفه مشهور است اما این در علوم عادی است در علوم حقیقی معلّم اول وجود مبارک پیغمبر است، معلّم ثانی وجود مبارک علی، خب حالا در طی این چهار قرن به عظمت او که کسی نیامده دیگر تمام افتخار حکمای این چهار قرن این است که حرفهای او را بفهمند این حالا به شرح اصول کافیاش مراجعه فرمودید حالا آنجا دارند یا در مفاتیحالغیب اینها حکما معتقدند که اگر همه این هفت میلیارد بشر فعلی همهشان در سطح مرحوم فارابی و ابنسینا باشند باز صادق است که خدا بفرماید: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ فارابی و بوعلی درست است بزرگاند اما در برابر وحی اُمّیاند آن چیز دیگر است این یک چیز دیگر است کسی که از گذشته خبر داده، از آینده خبر داده ما از پشت دیوارمان بیخبریم این را خدای سبحان قدم به قدم به او آدرس داده که تو در زمان نوح نبودی قصه این است، زمان مریم نبودی قصه این است، طور نبودی قصه این است، مَدین نبودی قصه این است این کجا، فارابی کجا؟!
پرسش:...
پاسخ: غرض این است که اگر پیامبر انسانِ کامل به جایی برسد با تلاش و کوشش خودش این حرفها را بفهمد این منکر هر دو مطلب است اما اگر بگویند در اثر کوشش و تلاش و ریاضت و غار حِرانشینی و امثال ذلک به جایی برسد که ذات اقدس الهی هم معانی را به او برساند هم الفاظ را این انکار هیچ مطلبی نیست حق است، اگر بگویند به جایی رسیده که معانی را خدای سبحان به او فهمانده، الفاظ را خودش انتخاب کرده که قرآن مثل روایت بشود این انکار وحی و نبوّت نیست ولی انکار رسالت است.
فشاری که یک عده قائلاند میگویند فلسفه عاجز است از اثبات نبوّت خاصّه در طلیعهٴ بحث دیروز اشاره شد که فلسفه کارش اثبات اینکه زید پیامبر است یا عمرو پیامبر است نیست اما نباید گفت فلسفه عاجز است مثل اینکه فقه کارش این نیست که بگوید زید ولیّ امر مسلمین است یا عمرو مرجع تقلید است ولی معذلک فقه تواناست فقه میگوید در هر عصر و مصری ولیّ مسلمین لازم است، در هر عصر و مصری مرجع تقلید لازم است شرایط و اوصاف و احکام و حِکَم اینها را میگوید بعد به مردم میگوید اگر شما خودتان اهل خِبرهاید مرجعشناس باشید از او تقلید کنید، رهبرشناس باشید تابع او باشید، اگر اهل خِبره نیستید به اهل خِبره مراجعه کنید تا رهبرتان را بشناسید، مرجعتان را بشناسید پیروی کنید این یک راه عقلی است و عقلایی هم هست.
بنابراین نباید گفت فلسفه دربارهٴ جزئیات بحث نمیکند عاجز است مگر فقه دربارهٴ جزئیات بحث میکند جزئیات را خود مردم باید تشخیص بدهند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
در جریان وحی و نبوّت مشرکان تا ممکن بود اصل وحی و نبوّت را انکار میکردند
پیامبر هم در مقام نظر معصوم است هم در مقام عمل، هم از خطا معصوم است هم از خطیئه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً ﴿73﴾ وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً ﴿74﴾ إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً﴿75﴾
در جریان وحی و نبوّت مشرکان حجاز و سایر کفّار تا ممکن بود اصل وحی و نبوّت را انکار میکردند که بشر نمیتواند رسول خدا باشد که بخشی از این شبهات در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و مقداری از این شبهات هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت.
بعد از ابطال آن و اثبات اینکه ممکن است از طرف خدای سبحان انسانِ کامل به رسالت برسد اینها کبرا را پذیرفتند لکن در صغرا مناقشه میکردند گاه میگفتند تو رسول نیستی ـ معاذ الله ـ شاعری، ساحری، کائنی، کاهنی و مانند آن و گاهی میگفتند این حرفهایی که تو میزنی از دیگران آموختی به زبان آنها سخن میگویی این یا در تطوّر تاریخ بود یا تقسیم کار یعنی یا در طول زمان در یک مرحله گفتند ساحری، در مرحلهٴ دیگر شاعری، در مرحلهٴ دیگر کاهنی، در مرحلهٴ دیگر مُفتری یا نه، طبق تقسیم کار گروهی آنچنان گفتند، گروهی اینچنین گفتند همزمان این تهمتها واقع شده.
از این امور که ناامید شدند دست زدند به یک سلسله توطئهٴ نفوذی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اثر مسامحه ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾ به میل اینها عمل بکند حالا یا با تهدید یا با تطمیع که این آیه محلّ بحث ناظر به این بخش است این یا در تطوّر سوم از تطوّرات تاریخی صدر نبوّت است یا نه، طبق تقسیم کار همزمان یک عده اصل رسالت بشر را منکر شدند، یک عده اصل را پذیرفتند ولی حضرت را به سِحر یا شعبده یا جادو یا کهانت و مانند آن متّهم کردند عدهای هم درصدد توطئه نفوذی بودند اینها همهاش ممکن است راهی برای اسقاط ترتیب نیست.
در این بخش این نفوذیهای اصرار داشتند که وجود مبارک آن حضرت پیامش را دربارهٴ این وثنیّت و صنمیّت و امثال ذلک تغییر بدهد با فتنه در حضرت نفوذ بکنند ذات اقدس الهی فرمود تثبیت ما باعث برطرف شدن همه این توطئهها بود ما تو را تثبیت کردیم لذا هیچ کدام از این چهار کار را نکردیم نه تنها تحریف زیاد راه ندادی تحریف کم هم راه ندادی، نه تنها تحریف نکردی میل به تحریف هم نکردی، نه تنها میل به تحریف نکردی نزدیک به میل هم نشدی ﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ﴾ این چهار کار را به صورت ترتیب انجام بدهی.
این عصمت وجود مبارک آن حضرت است در مقام عمل چون پیامبر هم در مقام نظر معصوم است هم در مقام عمل، هم از خطا معصوم است هم از خطیئه، هم از جهلِ در مقابل علم مصون است هم از جهالت در مقابل عقل مصون است گاهی انسان جاهل در مقابل عالم است یعنی مطلب را نمیداند گاهی عالم است ولی بر اساس جهالت دست به معصیت میزند همان بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً» یا فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» این جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل علم. عالِم هست ولی گرفتار جهالتِ عملی است.
ذات اقدس الهی فرمود رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در مقام اندیشه معصوم است هم در مقام انگیزه، هم در مقام فهم معارف وحیانی معصوم است هم در مقام عمل به دستورهای الهی. در مقام عصمت دربارهٴ وحی الهی و تلقّی وحی بارها این شواهد قرآنی ارائه شد که ذات اقدس الهی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در سه مرحله از مراحل علمی معصوم میداند مرحلهٴ اول مرحلهٴ تلقّی معارف وحیانی است که از خدای سبحان یاد میگیرد در این مرحله اشتباه نمیفهمد، بد نمیفهمد هر چه را خدا فرمود او میفهمد این مقام تلقّی، مقام حفظ و ضبط و نگهداری هم خدای سبحان علوم وحیانی حضرت را تثبیت کرده است که حافظه اشتباه نکند یک وقت است انسان حرف استاد را خوب نمیفهمد، یک وقت است حرف استاد را خوب فهمید ولی فراموش کرد استاد چه میگوید ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در فراگیری علوم وحیانی از استاد ازل معصوم است، هم در ضبط و نگهداری معصوم است، هم در انشا، ابلاغ، املا و دیکته کردن معصوم است هر سه مرحله را قرآن با عصمت یاد کرد فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ این میشود علمِ لدنّی در علم لدنّی جا برای اشتباه نیست برای اینکه «لَدُن» بالاتر از «عند» است نزد خدا اگر در نزد خدا باشد احدی آنجا رابطه نباشد، فاصله نباشد، هیچ چیزی حضور نداشته باشد دلیلی هم برای سهو و نسیان نیست ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾.
مقام ضبط و نگهداریاش هم فرمود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾ پس خوب حفظ میکنی فراموش نمیکنی. مقام انشا و ابلاغ و املا و دیکته هم که مقام لبِ مطهّر آن حضرت است فرمود: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ که حصر کرده. این سه مقام مربوط به مقامهای علمی آن حضرت است که علوم را خوب یاد میگیرد، خوب ضبط میکند، خوب میرساند اما در مقام عمل که مبادا خدای ناکرده کم و زیاد کند این آیه مبارکهٴ ﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ﴾ و آیات دیگر شاهد بر عصمت عملی آن حضرت است که عمداً چون عصمت مربوط به آن سهو و نسیان و خطا و اینهاست این به عدالت برمیگردد شما عمداً هرگز خلاف نمیکنید و ما شما را تثبیت کردیم موقعیتتان را حفظ کردیم و هیچ نفوذپذیر هم نیستید و مانند آن، اگر ـ معاذ الله ـ انسانی با داشتن سِمتِ نبوّت و پُست کلیدی رسالت در وحی الهی دخل و تصرّف بکند عذاب او چند برابر است همان که در سورهٴ «حاقه» فرمود: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ٭ فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ﴾ سرّش همین است فرمود اگر پیامبری خلاف بکند چیزی را به نام خدا جعل بکند و کم و زیاد کند یا گفتهٴ خدا را عمداً نرساند عذابی دامنگیر او میشود که احدی از او نمیتواند جلوگیری کند ولی درباره مُتنبّیان چنین تهدیدی نکرده است کم نبودند آمار متنبّیان، آمار متنبّیان هم در ردیف آمار انبیاست در برابر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مُسیلمه کذّاب آن زن ادّعای نبوّت کرد بعضی از این مورّخان و سیرهنویسان صدر اسلام گفتند به مردی اعتراض کردند که پیامبر اسلام با آوردن همه معجزات تو ایمان نیاوردی چطور حرف مسیلمهٴ کذّاب را قبول کردی؟ گفت خب او از قبیلهٴ من است اصالت قبیله، اصالت قومیّت برای مشرکان حجاز تا این حدّ بود، خب در برابر آن انسان کاملی که ثانی ندارد در بین بشریّت زنی هم ادّعای نبوّت میکند عدهای هم به دنبال او راه میافتند.
دربارهٴ متنبّیها این طور تهدید نشده البته خدای سبحان به حیات آنها خاتمه داده و میدهد اما این طور عذاب سنگین تهدید نکرده است برای اینکه حرفِ او سکّهٴ قبولی ندارد او مقبول نیست اما اگر کسی رسالت یافت، سِمت یافت، پُست کلیدی یافت حرف او سکّهٴ قبولی خورد به نام دین از او قبول میکنند اگر ـ معاذ الله ـ او بخواهد بیراهه برود دیگر خدای سبحان او را به عذاب مضاعف گرفتار میکند.
دربارهٴ وحی و نبوّت آرای فراوانی از صدر اسلام تاکنون بوده منتها کم و زیادش مربوط به ظهور و بروز نبوّت است در هر عصر و مصری که وحی و نبوّت ظهور و حضور فعّال داشته باشد شبهات هم بشرح ایضاً [همچنین]، عداوتها هم بشرح ایضاً [همچنین]، سنگپراکنیها هم بشرح ایضاً [همچنین]، در روزگاری که مسئله وحی و نبوّت مهجور و مطرود باشد کسی به سراغ آنها نمیرود مگر در لابهلای کتابها الآن میبینید شبهات فراوانی مطرح است که حصری هم برای آن شبهات نیست آنچه که حق است این است که قرآنی که جوامع بشری در خدمت او هستند این کتاب الهی همهٴ معانی آن و همهٴ الفاظ آن از طرف ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) القا شده است اولاً، حضرت حفظ کرد ثانیاً و املا کرد ثالثاً و چیزی افزوده نشد، کم نشد نفوذیها اثر نکردند رابعاً، این همان کتابی است که نازل شده است «الی یوم القیامه» میماند. در برابر این حرفی که مسلمانها قائلاند گاهی نظرهای دیگری هم مطرح است طبق آن نظرها لوازمی هم بر آن نظرها مترتّب است برخی از آن لوازم انکار نبوّت است، برخی از آن لوازم انکار معجزهبودن قرآن کریم است.
بیان ذلک این است کسی که میگوید قرآن محصول فکر و نظر موحّدانهٴ پیامبر به عالم و آدم است یعنی وجود مبارک پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پژوهش کرده، تحقیق کرده، نظر کرده، نظریه داده نظر او دربارهٴ جهان هستی عالم و آدم که نظر موحّدانه باشد جمعبندی شده به صورت صُوَر و آیات قرآن کریم درآمده این سخن باید باز بشود که منظور چیست؟ منظور این است که این معانی و علوم و معارف قرآن را خود پیامبر نظیر یک دانشمند نابغه کشف کرد این است؟ این انکار رسالت است اگر منظور آن است که نه، معانی را ذات اقدس الهی به پیامبر القا کرده است الفاظ را خود پیامبر انتخاب کرده است نظیر روایات که روایات را به وسیلهٴ الهام ذات اقدس الهی معانیاش را، احکامش را به پیامبر فرمود، الفاظ را به پیامبر اجازه داد که انتخاب بکند اگر این است این انکار وحی و نبوّت و رسالت نیست ولی انکار معجزهبودن قرآن است مثل روایات، روایات معارفش را ذات اقدس الهی به پیامبر القا کرده است و از راه الهام الهی است ولی الفاظش را خود پیامبر به اذن خدا انتخاب کرده است لذا روایات معجزه نیست ولی قرآن معجزه است، پس اگر منظور آن است که نظر موحّدانهٴ رسول اکرم به عالم و آدم نتیجهاش این شد که پیامبر کتابی تنظیم بکند که معارف این کتاب کشفیّات خود اوست، الفاظ این کتاب ساختههای خود اوست این هم انکار رسالت است، هم انکار اعجاز قرآن و اگر نه، منظور این است که وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که نظر موحّدانه به عالم و آدم داشت این نظر باعث شد که ذات اقدس الهی علوم وحیانی و معارف و مطالب قرآن را به او آموخت و او یاد گرفت منتها الفاظش را خودش انتخاب کرد این انکار وحی و نبوّت و رسالت نیست ولی انکار معجزهبودن قرآن کریم است.
پرسش: حاج آقا! اگر معانی جملهبندی شده باشد و همه معانی که در همین الفاظ هست ...معنی ندارد که
پاسخ: چرا، چون الفاظ قرآن معجزه است وگرنه نهجالبلاغه هم از نظر فصاحت و بلاغت ممتاز است ولی معجزه نیست سایر روایات و خطبهها معجزه نیست شما میبینید مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در همان جلد اول اصول کافی که خطبههای توحیدی را نقل میکند بابی دارد به نام جوامع توحید مرحوم کلینی غالباً روایات را نقل میکند از خودشان فرمایش خیلی کم دارند بسیار کم دارند فقط حدیث را نقل میکنند در آن جوامع توحید دارد که وقتی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در اواخر عمر شریفشان دوباره خواستند این سپاهیان و ارتشیانشان را به طرف صفین تجهیز کنند «قام خطیباً» خطبهای خواند که بسیاری از مردم آن خطبه را حفظ کردند آن روزها چون چاپ و کتابت و نوشتن و اینها نبود به حافظه خیلی بها میدادند لذا حافظهٴ مردم آن عصر خیلی قوی بود اینها وظیفهشان این بود که چیزها را حفظ بکنند گاهی قصایدی که هفتاد بیت، هشتاد بیت بود کاملاً حفظ میکردند لذا حفظ خطبهها برای کسی که اهل کتاب و کتابت نبود و چارهای نداشت از حافظه مدد بگیرد حافظهشان تقویت میشد و حفظ میکردند.
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) دارد که این خطبهای که «علیبنابیطالب بأبی و اُمّی» که پدر و مادر من فدای او اینها بیانات مرحوم کلینی است در کافی «بأبی واُمّی» این ایراد کرده است خطبهای است که «لو اجتمعت السنة الجن والإنس ولیس فیها لسان نبیٍّ» اگر همه جن و انس جمع بشوند پیامبر در بین آنها نباشد نمیتوانند مثل علیبنابیطالب سخن بگویند. مرحوم صدرالمتألهین که اصول کافی را شرح کرده این بخش از فرمایش مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) را هم ذکر کرده چیزی اضافه کرده فرمود اینکه شما گفتید اگر همه جن و انس جمع بشوند و در بین آنها پیامبر نباشد قیدی اضافه کنید بگویید پیامبر اولواالعزم نباشد وگرنه پیامبران دیگر هم نمیتوانند مثل علی سخن بگویند، خب.
این با این عظمت و جلال معجزه نیست برای اینکه غیر پیامبر هم این را آورد مثل خود حضرت امیر، اما قرآن را ذات اقدس الهی در همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در چند آیه بعد و در سایر موارد فرمود تمام جن و انس اگر جمع بشوند نمیتوانند مثل این بیاورند پس معلوم میشود الفاظ او معجزه است، صُوَر او معجزه است معانی او یک طرف، الفاظ او، صُوَر او معجزه است که فرمود: ﴿بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ ، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله، منقول حرف آنهاست ولی نقلش معجزهآساست طوری انسان نقل بکند مثلاً کسی عکس زید را میکِشد این خود زید یک موجود معمولی است یا درخت یک موجود معمولی است ولی عکّاس به قدری هنرمند است که کسی نمیتواند مانند او عکس این درخت را بکِشد. نقل معجزه است نه منقول گاهی حرف کافر است مثل نمرود، فرعون، گاهی حرف مؤمن است، گاهی حرفهای زن هست، گاهی حرفهای مرد است، گاهی حرفهای ملائکه است، گاهی حرف جن است، گاهی حرف شیطان است آن منقول مهم نیست کیفیت نقل مهم است، خب.
پرسش:...
پاسخ: این میشود مثل روایات دیگر حجّت هست ولی معجزه نیست تمام روایاتی را که وجود مبارک پیغمبر و همچنین اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمودند جزء حجّتهای شرعی است دیگر معانیشان را از راه الهام ذات اقدس الهی به اینها احکام الهی را میفهماند به اینها اجازه میدهد که الفاظ را برابر محاورات و ادبیات مردم بیان کنند تا مردم بفهمند همه اینها میشود حجّت شرعی اما هیچ کدام معجزه نیست لذا وجود مبارک پیغمبر این را فرمود، ائمه هم فرمودند از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید که «قد کَثُرَتْ علیّ الکذّابة وسَتَکْثُرَ» . دو باب روایات هست که مرحوم کلینی هر دو باب را نقل کرده یکی راجع به نصوص علاجیه است یکی هم درباره مطلق روایات. در نصوص علاجیه آنجا که روایت مبتلا به معارض است این همان بحثهایی است که در کتابهای اصول ملاحظه فرمودید که باید بر قرآن کریم عرضه بشود چیزی که مخالف قرآن است طرد بشود چیزی که مخالف قرآن نیست قبول بشود.
باب دیگر مطلق روایات است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد باید بر قرآن عرضه بشود دلیلش هم این است که وجود مبارک حضرت فرمود مثل خدا کسی حرف نمیزند اما مثل ما روایات جعل میکنند «قد کَثُرَتْ علیّ الکذّابة وسَتَکْثُرَ» قائلان، بافندگان، گویندگان به نام ما روایت جعل میکنند ولی مثل خدا کسی حرف نمیزند لذا آنچه که از ما نقل شده است بر قرآن عرضه کنید، خب.
پرسش:...
پاسخ: این را خود اله بیان کرده.
پرسش: إله که تکلّم نمیکند؟
پاسخ: چرا، کلام الهی، ایجاد الهی است چندبار این روایات از وجود مبارک حضرت امیر خوانده شده است که «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» خدای سبحان این کلمه را ایجاد میکند نه اینکه از فضای دهن و حنجره حرف بزند آن را مکرّر در نهجالبلاغه و سایر روایات نفی شده است که خدا این طوری کلام ندارد ولی با ایجاد صوت با ایجاد یا «مِن وَراء شجر» هست یا در قلب وجود مبارک پیغمبر هست این کلمات را ایجاد میکند، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله، آن نه، دوتا حرف است که حالا که ثابت شد قرآن معجزه است منشأ اعجاز چیست بعضی گفتند فصاحت است، بعضی گفتند بلاغت است، بعضی گفتند اخبار غیب است از مرحوم سیّد مرتضی رسیده است صرف است یعنی دیگران میتوانند مثل این بیاورند لکن ذات اقدس الهی هِمم اینها را منصرف کرده است «علی ایّ حال القرآن معجزٌ» منشأ اعجاز او بعضی گفتند اخبارات غیبیی است که در قرآن کریم آمده بعضی گفتند فصاحت اوست، بعضی گفتند بلاغت است، بعضی گفتند مجموع آنهاست ولی این کلمات معجزه است حالا یا اصلاً مقدور دیگران نیست «کما ذهب الیه غیر واحد» یا مقدور دیگران هست و ذات اقدس الهی منصرف کرده ارادهٴ آنها را از اِتیان به مثل «کما ذهب الیه سیّد مرتضی» ولی روایات این طور نیست.
دو نکته را عرض کنیم تا بحث را ادامه بدهیم. نکته اول این است که طرح این مسائل در مجلاّت در روزنامهها حرام است، حرام است یعنی حرام چون چند سال قبل بحثی درباره مقبولیّت و مشروعیّت به مناسبتی گفته شد بعضی از روزنامهها که آتشبیار معرکه بودند دامن به فساد دادند بحثهای علمی برای همین مراکز علمی است از اینجا بیرون بردن و بیرون کردن حرام است بحثهای علمی است کاری به روزنامهها و این حرفها ندارد که، علم مادامی پیشرفت میکند که به سیاست و به این راههای خاص آلوده نشود وگرنه دیگر علم نیست، این مطلب اول.
مطلب دوم کتابی است به عنوان الامتاع والموآنسه برای ابوحیّان توحیدی او از آن اُدبای نامی تاریخ است و کتابهای دیگر و کتابهای دیگران را آدم وقتی مطالعه میکند گاهی محتاج به لغت میشود اما این کتاب الامتاع والموآنسه شبیه مقامات حریری و حمیدی و آنهاست آدم وقتی این کتاب را میخواهد مطالعه کند اینچنین نیست که یک کتاب لغتی در طاقچهاش یا قفسهاش باشد هر وقت خواست بگردد این مثل نهجالبلاغه است که کتاب لغت باید دم دستش باشد در بسیاری از جملات به کتاب لغت مراجعه کند این الامتاع والموآنسه اینچنین است. من مدّتی با این کتاب مأنوس بودم در اثنای این کتاب دیدم که چندتا نامه به صورت مکاتبه و مناظره بین وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) و عمر مطرح است نامه از طرف حضرت امیر است پاسخ از طرف عمر، نامه از طرف عمر است پاسخ از طرف امیر اینها دارند یکدیگر را محاکمه میکنند گفتگو میکنند و سرانجام ـ معاذ الله ـ حضرت امیر محکوم شد و عمر حاکم برای من خیلی تعجّبآور بود که این یعنی چه؟ به عرض سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی رساندم که چنین جریانی در کتاب الامتاع والموآنسه است فرمود این جَعْل است و اول کسی که پرده از این کار برداشت همین ابنابیالحدید معتزلی بود که به دستور ایشان ما مراجعه کردیم دیدیم بله، ابنابیالحدید میگوید که «کان رجلاً کاتبا» یعنی ابوحیّان توحیدی «کان رجلاً کاتبا» به اصطلاح اینها نویسنده بود نه نویسنده یعنی اهل قلم عادی در اثر عُقدهٴ فقر و مانند آن این دیگر به هر در و دیواری زد آن فشار و محرومیّت و عُقده بودن وقتی قلم به دست عقده افتاد انسان بین حضرت امیر و آن شخص محاکمه میکند و ـ معاذ الله ـ علیبنابیطالب را محکوم میکند عقده این کارها را هم میکند غرض این است که این مسائل با هم مخلوط نشود حالا این پرانتز بسته.
یک مطلب این است که اگر کسی بگوید وجود مبارک حضرت نگاهِ موحّدانه به عالَم دارد به عالم و آدم نگاه موحّدانه دارد محصول نگاهش این کتاب است اگر منظورش این است که وجود مبارک آن حضرت پژوهشگر خوبی است، محقّق خوبی است، تلاشگر خوبی است در اثر نگاهِ موحّدانه ذات اقدس الهی این علوم وحیانی را به او افاضه کرده است او این الفاظ را، الفاظ را خودش انتخاب کرد این منکر وحی و نبوّت نیست رسالت را قبول دارد، نبوّت را قبول دارد، مطالب الهی را قبول دارد منتها معجزه بودن قرآن را قبول ندارد در حقیقت خود قرآن را هم تکذیب میکند برای اینکه ظاهر قرآن این است که این کلام، کلام الهی است و اگر کسی بگوید که قرآن کریم محصول فهمِ پیامبر است از هستی که وقتی وجود مبارک پیامبر در هستیشناسی غوطهور میشود پژوهش میکند نتیجهٴ پژوهش پیامبر در هستیشناسی این کتاب است این هم به دو امر برمیگردد یعنی نتیجهٴ پژوهشاش این شد که خدای سبحان معارف قرآنی را به او القا کرد و الفاظ را هم به او القا کرد این منکر هیچ چیزی نیست هم رسالت را قبول دارد، هم معجزه را قبول دارد منتها میگوید و پژوهش کرد، تلاش کرد، کوشش کرد تا ذات اقدس الهی او را شایستهٴ این مقام دانست این دو مطلب را به او عطا کرد هم معانی قرآن، هم الفاظ قرآن ولی اگر منظور این است که چون نگاهِ به هستی میکند و در هستیِ جهان میاندیشد خودش به این مطالب رسیده است این انکار وحی و نبوّت است از یک سو قهراً انکار اعجاز هم هست از سوی دیگر و اگر نه، منظور این است که نتیجهٴ پژوهش پیامبر در هستیشناسی این است که خدای سبحان این معارف را به او القا میکند او این الفاظ را خودش انتخاب میکند این انکار وحی و نبوّت و رسالت نیست ولی انکار معجزه بودن قرآن است، خب.
پس تاکنون چهار، پنج احتمال مطرح است آن قول هفتم همان است که ذات اقدس الهی پیامبر را به مقام والایی رساند هم معارف را به او تفهیم کرد، هم الفاظ را و وجود مبارک حضرت هم آن معارف الهی را یاد گرفت، هم الفاظ را شنید و امینانه هم در بخش نظر و اندیشه معصوم بود، هم در بخش عمل و انگیزه معصوم بود نه خطای علمی داشت، نه خطیئهٴ عملی که در این آیهٴ ﴿وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ﴾ مطرح است.
پرسش: آیا بیان معارف بلند مؤمنین در آن زمان کفر اعجاز نیست؟
پاسخ: چرا.
پرسش: حاج آقا چون در الفاظ از خود پیغمبر گرفته شده.
پاسخ: نه، معنا آن علوم غیبیه معجزه است ولی قرآن معجزه نیست برای اینکه الفاظ، الفاظ بشر است بشر میتواند بیاورد دیگر.
پرسش: الفاظ خالی از معنا نیست.
پاسخ: بله، مثل روایات، روایات که خالی از معنا نیست ولی مثل روایات جعل میکنند دیگر وقتی این معانی عرضه شده است مردم این معانی را یاد گرفتند بدلی این را هم میسازند دیگر. یک وقت است که جریان غیب است، یک وقت جریانهای عادی و اخلاقی و دستوری است که شما ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ﴾ خب چیزی را کم میکنند، چیزی را زیاد میکنند این دیگر نظیر اخبار غیب نیست اخبار غیبی که در بحث دیروز اشاره شده ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آدرس قدم به قدم و گام به گام میدهد میگوید ﴿مَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ ، ولی قصّه این است، ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾ ، ولی قصه این است، ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ ولی قصه این است آدرس میدهد در آنجا نبودی قصه این است، در قصه مریم نبودی قصه این است، در کوه طور نبودی قصه این است، در جریان مَدْین و شعیب مَدین نبودی قصه این است این میشود معجزه صددرصد از نظر اِخبار غیب و اما چنین کاری که آنها نمیکنند که اینها الفاظی که مقدورشان هست در قصص داخلی میخواهند کم و زیاد بکنند شما میبینید حرفی را مردم شام شنیدند که دیدند در خیابانها کسی راه رفته شمشیر روی دوشش هست میگوید یا مرگ یا واو، یا مرگ یا واو، این شعار معروف خوب گوش دادند دیدند که این اباذر است و شمشیر روی دوشش گرفته گفت «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها» من شمشیر را از دوشم برنمیدارم مگر اینکه این «واو» سرِ جایش باشد گفتند چیست؟ «واو» چیست؟ قصه «واو» چیست؟ گفت شما نمیدانید معاویه به انجمن قرائت قرآن دستور داد «واو» ﴿وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ﴾ را نخوانند، گفت خب نخوانند بخوانند چه میشود، نخوانند چه میشود؟ گفت هان! معاویه قصد این کرده که ثروت مملکت را اکتناز کند یک، اگر به او بگویند زراندوزی و اکتناز ثروت حرام است برای اینکه خدا دارد ﴿وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ﴾ تو چرا این کار را کردی؟ این بگوید که خدا ﴿الَّذِینَ یَکْنِزُونَ﴾ را درباره أحبار و رُهبان یهودیها گفته در برابر رهبران اسلامی که نگفته اما این «واو» که باشد این «واو»، «واو» استینافیه است قبل را از بعد قطع میکند، بعد را از قبل قطع میکند اصل کلّی است ﴿وَالَّذِینَ﴾ هر کسی زراندوزی کند چه مسلمان، چه کافر، چه منافق باید جلویش را گرفت شما نمیدانید این چرا دستور داده به انجمن قرائت قرآن که این «واو» را نخوانید تا «واو» را سرِ جایش نگذارم من شمشیر از دوشم نمیگیرم این کار ابوذر بود این کار قصهٴ یکی، دوتا نیست مردم مواظب بودند یک «واو» تکان نخورد «واو» ﴿وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ﴾ هم به همین سرنوشت مبتلا بود مگر اجازه میدادند یک کلمه کم بشود، مگر اجازه میدادند یک کلمه زیاد بشود این را هم شیعهها نقل کردند هم سنّیها «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها»، خب.
معنا اگر برای پیامبر باشد، الفاظ را کم و زیاد بکنند که الفاظ را که معجزه نیست بنابراین و مخالف خود قرآن هم هست برای اینکه قرآن دارد این کتاب را ما فرستادیم معنای بدون لفظ که کتاب نیست، معنای بدون لفظ را که قول نمیگویند، معنای بدون لفظ را که کلمه نمیگویند، معنای بدون لفظ را که کلمات نمیگویند کلمه هست، کلمات هست، قول هست، کتاب هست فرمود ما این کتاب را نازل کردیم برای تو کتاب یعنی معانی، قول یعنی معانی، کلمات یعنی معانی، کتاب، کل، کلمات، کلام، الفاظ «بما لهم من المعانی» است.
پس بنابراین اگر کسی اینچنین بیندیشد که محصول نگاه موحّدانهٴ پیامبر به عالم این کتاب است باید تحلیل کرد به احدالوجهین منکر رسالت است و اعجاز، به احدالوجهین الآخرین منکر رسالت نیست ولی منکر اعجاز است.
پرسش:...
پاسخ: درست است همین طور هم هست کشف مراتبی دارد ولی بالأخره مبدأ همه اینها و منتهای همه اینها خدای سبحان است هیچ کسی در معراج هم همین طور است هیچ کسی خودبهخود بالا نمیرود هیچ شاگردی خودبهخود عالِم نمیشود فرمود آمدی اما من آوردمت ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ تو که قدرت آمدن نداشتی من آوردمت این را میگویند إسرا، بُردن گفتند دستش را بگیرید از امّهانی بیاورید بیتالمَقدس چَشم از بیتالمقدس بیاورید بالا چَشم، نشانش بدهید چَشم، حرفهای مرا بشنود چَشم، من قدم به قدم او را بالا بردم حالا شما بگویید خودش رفت بالا، خودش رفت بالا انکار معلّم است میبینید این حرفها برای کسی است که مرحوم صدرالمتألّهین میدانید خب خیلی به حکما علاقهمند است ولی میگوید درست است ما به فلاسفه علاقهمندیم، به حکما علاقهمندیم ارسطو به عنوان معلم اول در بین ما شهرت دارد، فارابی به عنوان معلم ثانی در بین فلاسفه مشهور است اما این در علوم عادی است در علوم حقیقی معلّم اول وجود مبارک پیغمبر است، معلّم ثانی وجود مبارک علی، خب حالا در طی این چهار قرن به عظمت او که کسی نیامده دیگر تمام افتخار حکمای این چهار قرن این است که حرفهای او را بفهمند این حالا به شرح اصول کافیاش مراجعه فرمودید حالا آنجا دارند یا در مفاتیحالغیب اینها حکما معتقدند که اگر همه این هفت میلیارد بشر فعلی همهشان در سطح مرحوم فارابی و ابنسینا باشند باز صادق است که خدا بفرماید: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ فارابی و بوعلی درست است بزرگاند اما در برابر وحی اُمّیاند آن چیز دیگر است این یک چیز دیگر است کسی که از گذشته خبر داده، از آینده خبر داده ما از پشت دیوارمان بیخبریم این را خدای سبحان قدم به قدم به او آدرس داده که تو در زمان نوح نبودی قصه این است، زمان مریم نبودی قصه این است، طور نبودی قصه این است، مَدین نبودی قصه این است این کجا، فارابی کجا؟!
پرسش:...
پاسخ: غرض این است که اگر پیامبر انسانِ کامل به جایی برسد با تلاش و کوشش خودش این حرفها را بفهمد این منکر هر دو مطلب است اما اگر بگویند در اثر کوشش و تلاش و ریاضت و غار حِرانشینی و امثال ذلک به جایی برسد که ذات اقدس الهی هم معانی را به او برساند هم الفاظ را این انکار هیچ مطلبی نیست حق است، اگر بگویند به جایی رسیده که معانی را خدای سبحان به او فهمانده، الفاظ را خودش انتخاب کرده که قرآن مثل روایت بشود این انکار وحی و نبوّت نیست ولی انکار رسالت است.
فشاری که یک عده قائلاند میگویند فلسفه عاجز است از اثبات نبوّت خاصّه در طلیعهٴ بحث دیروز اشاره شد که فلسفه کارش اثبات اینکه زید پیامبر است یا عمرو پیامبر است نیست اما نباید گفت فلسفه عاجز است مثل اینکه فقه کارش این نیست که بگوید زید ولیّ امر مسلمین است یا عمرو مرجع تقلید است ولی معذلک فقه تواناست فقه میگوید در هر عصر و مصری ولیّ مسلمین لازم است، در هر عصر و مصری مرجع تقلید لازم است شرایط و اوصاف و احکام و حِکَم اینها را میگوید بعد به مردم میگوید اگر شما خودتان اهل خِبرهاید مرجعشناس باشید از او تقلید کنید، رهبرشناس باشید تابع او باشید، اگر اهل خِبره نیستید به اهل خِبره مراجعه کنید تا رهبرتان را بشناسید، مرجعتان را بشناسید پیروی کنید این یک راه عقلی است و عقلایی هم هست.
بنابراین نباید گفت فلسفه دربارهٴ جزئیات بحث نمیکند عاجز است مگر فقه دربارهٴ جزئیات بحث میکند جزئیات را خود مردم باید تشخیص بدهند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است