- 665
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 73 تا 75 سوره اسراء _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 73 تا 75 سوره اسراء _ بخش چهارم"
برای هر عصر و مصری مردم واجب است مرجع داشته باشند،
اوصاف خاصّ مرجع، شرایط خاصّ مرجع هم مشخص است،
قرآن همیشه فصلالخطاب است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً ﴿73﴾ وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً ﴿74﴾ إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً﴿75﴾
این بخش از آیات با آیهای که بعد از چند سطر خواهد آمد یعنی آیه 88 ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾ هماهنگ است. بخش مهمّ مسائل مطروح این ایام مربوط به همان آیه 88 است که انشاءالله در موقع تدوین این آقایان رعایت میکنند.
تاکنون به این سؤالها پاسخ داده شد که برخیها میگویند قرآن کریم مطلبی نیاورده است که جمیع عقلا قبول بکنند این بر اساس لجاج و انکار است برای اینکه کدام دین مطلبی آورده که عقلای اول و آخر این هفت میلیارد بشر قبول کرده باشد مسیحیّت همین طور است حق را آوردند یک عده قبول میکنند، یک عده نکول.
مطلب دوم این بود که میگویند علوم عقلی راهی برای اثبات وحی و نبوّت ندارد این هم ناصواب است مثل اینکه میگویند فقه راهی برای اثبات مرجعیّت ندارد درست است که علم فقه دربارهٴ فلان شخص بحث نمیکند اما دوتا بحث عمیقِ فقهی را فقه به عهده دارد یکی اینکه برای هر عصر و مصری مردم واجب است مرجع داشته باشند، دوم اینکه اوصاف خاصّ مرجع، شرایط خاصّ مرجع هم مشخص است بقیه دیگر بحث فقهی نیست که آیا زید مرجع است یا عمرو، عقلا اگر خودشان اهل خُبرهاند که مراجعه میکنند، نشد که تحقیق میکنند، نشد که به اهل خبره مراجعه میکنند حکمت هم همین طور است میگوید برای هر عصری حجّت الهی باید باشد، پیامبر باید باشد، امام باید باشد و مانند آن. شرایط نبوّت و رسالت و اوصاف نبیّ و رسول هم مشخص است، پژوهشگران اگر خودشان اهل خُبرهاند که تشخیص میدهند، نشد به اهل خبره مراجعه میکنند، این هم یک مطلب.
مطلب سوم آن است که قرآن همیشه فصلالخطاب است اگر طرف گفتگو قرآن را قبول دارد، خب آیات قرآن میشود حجّت، بعد از ارجاع متشابهات به محکمات مشخص میشود پیام قرآن چیست، اگر قرآن را قبول نداشته باشد، مسلمان نباشد آیات قرآن فصلالخطاب نیست ولی خود قرآن فصل خطاب است برای اینکه قرآن میگوید اگر شما وحی و نبوّت را قبول ندارید، معجزه را قبول ندارید کتابی مثل من بیاورید بنابراین قرآن در همه گفتمانها فصلالخطاب است اگر طرف گفتگو مسلمان است که به آیات قرآن استدلال میشود و اگر طرف گفتگو مسلمان نیست قرآن را قبول ندارد خود قرآن تحدّی است.
مطلب چهارم یا پنجم آن است که برخیها میگویند معجزهٴ اصلی وجود مبارک پیغمبر است حالا از این طرف افراط شده همین پیامبری که گاهی گفته میشود ـ معاذ الله ـ سوادش به اطلاعات کیهانشناسی و ژنتیکشناسی او در حدّ اعراب جاهلی است ـ معاذ الله ـ از این طرف حالا گاهی اوج گرفته میشود که اساس کار، پیغمبر است و او معجزه است و قرآن به تبع او معجزه است بعد در حدّ شاید، شاید اگر این کتاب را افلاطون میآورد معجزه نبود ولی چون پیامبر اُمّی این کتاب را آورد این میشود معجزه.
این سخن هم ناصواب است برای اینکه اگر همهٴ هفت میلیارد بشر فعلی در حدّ ارسطو و افلاطون باشند اینها مقدورشان نیست که چنین کتابی بیاورند الآن هم این آیه 88 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این است که ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾، چرا؟ برای اینکه حالا این هفت میلیارد بشر همه در حدّ ارسطو و افلاطون و فارابی و فارابی اینها علوم بشری را بلدند، علوم تحقیقی را بلدند، از قبل از تاریخ خبر ندارند، آدم چگونه خلق شد باخبر نیستند، ملائکه با خدا چه حرف زدند خبر ندارند، ابلیس با خدا چه گفت اینها را چه میدانند، بهشت چطوری است؟ جهنم چطوری است؟ درکات جهنم چیست؟ درجات بهشت چیست؟ اینها را افلاطون و ارسطو کجا میدانند حالا بر فرض همهشان را عرفته، این هم یک مطلب، پس نمیشود گفت شاید اگر این کتاب را افلاطون میآورد معجزه نبود خیر، هر کس این کتاب را بیاورد خود این کتاب معجزه است.
مطلب دیگر اینکه در این کتاب مطالب قبل از تاریخ است، مطالب بعد از تاریخ است آدم را متحیّر میکند این هم جواب آن شاید است که گفتند اگر شاید این کتاب را افلاطون میآورد معجزه نبود ولی یک پیامبر اُمّی آورد معجزه است البته این باعث مضاعفبودن اوست خود وجود مبارک پیامبر بله، معجزه است قرآن معجزةٌ اُخریٰ اما معجزهٴ مستقل است نه اینکه این کتاب را اگر افلاطون میآورد معجزه نبود برای اینکه الآن همین آیه 88 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این است که همهٴ جنّ و انس عالم جمع بشوند نمیتوانند مثل این بیاورند.
این نکته را داشته باشید با جواب نکتهٴ بعدی که بعضیها از بزرگان شیعه هم هستند مثل سیّد رضی و اینها بعضی قائل به صرفهاند، صرفه یعنی دیگران میتوانند بیاورند ولی ذات اقدس الهی آنها را منصرف کرده است و جلوی آنها را میگیرد. این بخشی که این بزرگان فرمودند به نام قول به صرفه یعنی خدا منصرف کرده است این دربارهٴ آن صنایع ادبی قرآن است وقتی گفته میشود قرآن معجزه است برای اینکه فصاحتش این است، بلاغتش این است، آثار ادبیاش این است، احتباکش این است در بعضی از آیات یا بعضی از سُوَر اینها فکر کردند که خیلی از سبعهٴ معلّقه و خیلی از دواوین بزرگ ادبای عرب امتیاز مشخّصی ندارد میشود آیاتی نظیر ﴿مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾ از این سنخ آیات را آورد ولی خدا منصرف کرده است. این در بحث معجزهٴ قرآن از منظر فصاحت و بلاغت است وگرنه سیّد رضی، سیّد مرتضی، سایر علمای بزرگ اسلام(رضوان الله تعالی علیهم) آنها میگویند از بشر عادی هم ساخته است که قدم به قدم آدرس بدهند موسی کجا بود؟ عیسی کجا بود؟ مَدْین کجا بود؟ شعیب کجا بود؟ نوح کجا بود؟ این اصلاْ مقدور کسی نیست الآن میبینید کسی که اهل قم است کوی و برزن و کوچه و خیابان قم را آنقدر بلد نیست که وجود مبارک پیغمبر جریان کوه طور و جریان مدین و جریان بیتالمقدس و اینها را قدم به قدم ذات اقدس الهی به او آدرس داده، فهرست داده که این بود، این بود، این بود خب این بشر عادی میتواند بیاورد ولی خدا منصرف کرده این را؟ مرحوم سیّد رضی و سیّد مرتضی بزرگان اسلامی که قائل به صرفه منظورشان این است این آیات هم قبلاً هم خوانده شد شما مثلاً ملاحظه بفرمایید حالا یکبار که خدای سبحان چطور با پیامبرش سخن میگوید و چطور آدرس میدهد و چطور زمینهها را مشخص میکند که تا دیگران هوس این کار را نکنند در بخشهای وسیعی آدرس داده.
در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» از آیهٴ 29 به بعد اینجا شروع میشود میفرماید وقتی موسی(سلام الله علیه) ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ در بخشی از آیات دارد که ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ قبلاً هم این آیه به مناسبتی ذکر شد اینکه میگویند وادی اِیمن، وادی ایمن این ناصواب است این «ایمن» وصف وادی نیست، وصف «شاطی» است ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ «ایمن» یعنی طرف راست، «شاطی» یعنی جانب، یعنی جانب راستِ بیابان نه جانبِ بیابان راست ما وادی ایمن نداریم این ایمن که صفت وادی نیست صفت شاطیء است ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ از جانب راستِ وادی، خب جانب راست وادی را هم خدا به وجود مبارک پیامبر آدرس داده، خب.
فرمود آن آمده گفته ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ یعنی «من الشاطیء الأیمن للوادی» همه این آدرسها را داده این از افراد عادی ساخته است بعد بگوییم خدا اینها را منصرف کرده اینها میتوانند بگویند ولی خدا جلویشان را گرفته چه کسی میداند این حرفها را؟ این طور وجود مبارک پیغمبر خبر بدهد گاهی با جملهٴ اسمیه، با «إنّ» مثل اینکه دیروز آنجا بود یا هماکنون آنجا بود.
در همان سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیه 44 به بعد فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَی مُوسَی الْأَمْرَ وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾ تو در بخش غربی آن صحنه نبودی و نبودی ببینی ولی قصّه از این قبیل است ﴿وَلکِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أهلِ مَدْیَن﴾ تو در جریان اهل مدین و شعیب و پیامبری آن منطقه نبودی ولی قصّه از این قبیل است، ﴿تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ ٭ وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلکِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾ در بخشهای سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هم فرمود: ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ تو نبودی آن وقتی که برای پرستاری مریم(سلام الله علیها) چقدر منازعه داشتند، رقابت میکردند، قرعه انداختند که ﴿أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ خب اینها را چه کسی بلد است بعد بگوییم میتوانند بگویند ولی خدا جلوی اینها را گرفته، اگر آن بزرگان قائل به صرفه شدند در بخشهای فصاحت و بلاغت و ادبیات است قبل از تاریخ، بعد از تاریخ همه را وجود مبارک پیغمبر تشریح کرده شما الآن غیر از اینها دایناسورشناسها که در حدّ احتمال حرف میزدند، فسیلشناسها که در حدّ احتمال حرف میزدند چه کسی میداند زمان نوح چه خبر بود؟ نوح چند سال زندگی کرد؟ پسر چه کسی بود؟ کجا آن کوهی که این کشتی بالای آن فرود آمد کوه جودی بود؟ این حرفها اصلاً قابل گفتن نیست تا بگوییم اینها میدانستند ولی منصرف شدند خدا جلوی اینها را گرفته این وحی است ولا غیر قبل از تاریخ است شما در کتابخانه ندارید، سنگنوشته ندارید، شاهد ندارید نوح 950 سال زندگی کرد یعنی چه؟ چه کسی گفت؟ پسرش این طور بود، کوه جودی مَهبط آن کشتی بود اینها را چه کسی گفت؟ اینها بلدند و ولی منصرف شدند؟ اگر در کتابی چیزی نوشته قبلش هم چیزی دارد، بعدش هم چیزی دارد اینکه انسان همین طور دست به کتاب بزند بدون استاد همین مشکل پیش میآید، خب.
پس بنابراین این طور نیست که قول به صرفه معنایش این باشد و محال است که کسی مثل این بتواند بیاورد. در همین آیه محلّ بحث فرمود ما نگهت داشتیم این همه فتنه، دسیسه، سیاستمداری نه تنها ﴿وَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدَی ٭ وَوَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَی﴾ ﴿وَجَدَکَ﴾ کذا و کذا ما اگر نگهت نمیداشتیم افتاده بودی مگر توطئه کم بود شرق و غرب آن روز دو امپراطوری بزرگ در خاورمیانه بود یکی امپراطوری ایران بود، یکی امپراطوری روم بود و وسطش هم جزیرةالعرب این یک همزهٴ وصل بود بین این دو امپراطوری کسی برای جزیرةالعرب تیراندازی نمیکرد چیزی نداشت آن جریان ابرهه به لحاظ کعبه بود وگرنه حجاز نه دامداری زیاد داشت، نه کشاورزی زیاد داشت، نه صنعتی زیاد داشت، نه مَهد تمدّن بود که حالا آنجا لشکرکشی بکنند او را بگیرند.
بنابراین این وسطها بود یک حیاط خلوتی بود برای این دو امپراطوری الآن همه توطئه میکنند که وجود مبارک پیامبر را خاموش کنند فرمود اگر ما تثبیت نمیکردیم، ثابتت نمیکردیم، قلبت را استوار نمیکردیم تو شاید میگفتی خب بالأخره به قول بعضی از این مفسّران بزرگ اینجا درصدد مصلحت است تزاحم اهمّ و مهم است میگوید خب ما فعلاً مقداری الآن شما ببینید برای انرژی هستهای کسی حاضر نیست کوتاه بیاید فضلاً از مسئله دین. آنجا فشار آوردند که یک مقدار کم بیا خیلی کار به این بتها نداشته باش ما هم با تو همکاری میکنیم فرمود نه، این طور نیست آن هم تزاحم بود دیگر به قول این مفسّران بزرگ نخواستند بگویند که تو دست از نبوّتت بردارد گفتند قدری کوتاه بیا این حرفها را تغییر بده خیلی به بتهایمان بد نگو، خیلی بتپرستی را محکوم نکن مدّتی هم صبر بکن فرمود نه، این طور نیست فرمود ما نگهت داشتیم.
مطلب بعدی این است میگویند که گاهی میگویند متافیزیک فقها، متافیزیک بُعد است و فراغ، متافیزیک ما وصال است و خب حالا بُعد و فراغ در متافیزیک فقهاست، فقها که تمام کارهایشان «قربة الی الله»، «قربة الی الله» عبادت «قربة الی الله»، مقرّبین شدن «قربة الی الله»، شوقاً الی الله «قربة الی الله» منتها شما رفتی جایی گیر کردی شما رفتی اول که گفتی ـ معاذ الله ـ اینها اشتباه میکنند و سواد پیامبر در بخشهای کیهانشناسی و ژنتیک و اینها در حدّ اعراب جاهلی است و خطاپذیر هم هست، بعد حالا آمدی رفتی بالا اوج گرفتی گفتی با خدا متّحد شو، بعد گفتی درون و بیرون ندارد، خب اینجا چهار مطلب است که در بحث پریروز هم اشاره شد خدا درون ندارد، خدا بیرون ندارد چون حقیقت نامتناهی است پیامبر درون دارد، پیامبر بیرون دارد چون موجود متناهی است پیامبر آنچه را از راه گوش یاد بگیرد از بیرون است، آنچه را از راه دل یاد بگیرد از بیرون است کسی که نمیداند معلّم یادش میدهد بیرون است دیگر بیرونِ درونیِ مکانی که نیست مکانت است فرمود تو نمیدانستی ما یادت دادیم در بخشهای اندیشه ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ در بخشهای انگیزه ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ﴾ ما نگهت داشتیم، ما چیزی یادت دادیم حالا شما بگویید خدا که درون و بیرون ندارد میبینید حرف از این طرف است که همهٴ حرفهای پیامبر برای خودش است از آن طرف میگویند خدا درون و بیرون ندارد این میشود مغالطه بله، خدا در درون حضور دارد در بیرون حضور دارد چون محیط بکلّ شیء است ولی پیامبر درون و بیرون دارد همین چند جملهای که خودش بلد است برای خودش است آن علوم فراوانی که ذات اقدس الهی به او یاد داده ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ از بیرونِ اوست در آن بخشهای دیگری که آیهاش در بحث دیروز خوانده شد و اما خود آن آیه را ما امروز مطرح بکنیم در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آیه 52 این است ﴿وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ﴾ تو اینها را نمیدانستی ما یادت دادیم دیگر، خب حالا این چه اتّحادی است؟ اتّحاد جاهل و عالِم از آن سو بگوییم ـ معاذ الله ـ او اشتباه میکند حرفهایش خطاپذیر است، از این طرف برویم بالا بگوییم که آنقدر به خدا نزدیک شد که کلام او، کلام الهی است، خب اگر آنقدر به خدا نزدیک است که کلام، کلام الهی شد اگر متحد شدند خود وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) برابر آنچه که در آیات فراوان مخصوصاً در بخشی از سورهٴ مبارکهٴ «یس» آمده میگوید کارِ من جز تبعیّت چیز دیگر نیست اگر حرف عرفاست آنها میگویند انسان وقتی بالا رفت، بالا رفت به مقام فنا رسید ساکت میشود وجود مبارک موسای کلیم به آن مقامها رسید خدا فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا﴾ گوش بده ببین من چه میگویم این میشود مستمع، نه متکلّم ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ ، ﴿إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ و مانند آن، بعد من چه میگویم؟ میگویم ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ ، خب این ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ در قرآن است دیگر این ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ کلام چه کسی است؟ اگر کسی ـ معاذ الله ـ بگوید قرآن کلام پیغمبر است آخر ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ حرف چه کسی است؟ گاهی میگویند خدا که حرف نمیزند، خدا حرف نمیزند این چه مغالطهای است ما شاید در طیّ این 26 سال، 26 بار این روایت را از نهجالبلاغه خواندیم که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «إنّما کلامه سبحانه فعلٌ منه» حرفِ خدا کار اوست او حرف ایجاد میکند لازم نیست با حنجره و فضای دهن و زبان و دندان و حلق و اینها حرف بزند که، حدّاقل سالی، حدّاقل سالی چندبار ولی پنجبار، ششبار حدّاقل سالی یکبار این روایت خوانده شد حرفِ خدا، کارِ خداست خدا که حرف میزند اینچنین نیست که حنجرهای داشته باشد، حَنکی داشته باشد، فکّی داشته باشد، کامی داشته باشد، زبانی داشته باشد، دندانی داشته باشد این زبان به آن مخارج فَم برخورد کند حرف تولید بکند که «إنّما کلامه سبحانه فعلٌ منه» در چندین خطبه وجود مبارک حضرت امیر فرمود که حرفِ خدا از این قبیل است خدای سبحان که حرف میزند از این قبیل نیست که سخنی را تلفّظ بکند.
در خطبهٴ نورانی 186 به این صورت میفرماید که خدا به جوارح نیاز ندارد، کارها را به جوارح انجام نمیدهد «لَیْسَ فِی الْأَشْیَاءِ بِوَالِجٍ وَ لاَ عَنْهَا بِخَارِجٍ یُخْبِرُ لاَ بِلِسَانٍ وَلَهَوَاتٍ وَ یَسْمَعُ لاَ بِخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ یَقُولُ وَ لاَ یَلْفِظُ وَ یَحْفَظُ وَ لاَ یَتَحَفَّظُ وَ یُرِیدُ وَلاَ یُضْمِرُ یُحِبُّ وَ یَرْضَی مِنْ غَیْرِ رِقَّةٍ وَ یُبْغِضُ وَ یَغْضَبُ مِنْ غَیْرِ مَشَقَّةٍٍ یَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ»، خب خدا میشنود یا نه؟ چطور میشنود؟ با گوش ـ معاذ الله ـ یا بیگوش؟ حرف میزند با دهن ـ معاذ الله ـ خیر، بیدهن آری، همان طوری که بیگوش میشنود، بیچشم میبیند بیدهن هم حرف میزند تا کسی بگوید که خدا که حرف نمیزند دهن ندارد پس این حرفها، حرفهای پیامبر است پس بگویید خدا هم نمیشنود، خدا هم نمیبیند ـ معاذ الله ـ اینها اوصاف فعلِ خداست و فعل خدا اوصاف فعلی را از مقام فعل میگیرند این یک.
پرسش: بعضیها گفتند یعنی از خود روایات گرفتند که نهجالبلاغه سندش مشکل دارد اینها گفتهاند سند نهجالبلاغه مشکل دارد لذا روایاتی که از حضرت علی نقل میشود.
پاسخ: سند نهجالبلاغه به لطف الهی اینقدر برایش سند پیدا شده و ذکر کردند مرحوم سیّدرضی(رضوان الله تعالی علیه) برای اختصار ذکر نکرده وگرنه غالب روایاتی که مرحوم سیّدرضی(رضوان الله علیه) اقامه کرده، قبلش مرحوم کلینی نقل کرده در کافی قبلش مرحوم صدوق نقل کرده در من لا یحضره الفقیه یا کتاب توحید قبلش در کتاب الغارات است این کتاب الغارات صد سال قبل از نهجالبلاغه نوشته شده غارتهایی که اموی در حکومت علوی انجام دادند صاحب کتاب الغارات اینها را جمع کرده اسمش را نوشته الغارات با سند آنجا هست الآن بزرگانی که خدا غریق رحمتشان کند سالگرد آنها هم بود اینها چندین جلد کتاب نوشتند به عنوان مصادر نهجالبلاغه یک، مستدرکات نهجالبلاغه دو. نهجالبلاغه یک کتاب بیّنالرشدی است اینچنین نیست که بیسند باشد مختصر کردند برای اینکه در دسترس همه ما باشد.
بنابراین خدای سبحان سمیع که هست، بصیر که هست، متکلّم هم هست اگر شنیدنِ خدا گوش نمیخواهد، دیدن خدا چشم و شبکه و حدقه و امثال ذلک قرنیه و اینها نمیخواهد حرف زدن خدا هم اینچنین است دیگر آن وقت ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ من خدایم این را چه کسی میگوید؟ این را پیامبر میگوید، موسای کلیم میگوید، خب.
بنابراین صدر و ساقهٴ قرآن کریم نشان میدهد که این کتاب، کتاب الهی و کلام، کلام الهی است تثبیت هم بالصراحه نفی میکند میگوید تو این کارها را نمیتوانستی انجام بدهی ما یادت دادیم، بنابراین امر متافیزیک فقاهت و حوزهها بر اساس قُرب است اما قُرب وقتی به مقام کمال رسید به مقام فنا میرسد فانی حرفی از خود ندارد باقی حرف دارد و فانی گوش میدهد در همین سورهٴ مبارکهٴ «یونس» بالصراحه آیه پانزده این است حضرت در قرآن کریم آمده است که به حضرت پیشنهاد دادند که ﴿قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ﴾ بگو، ﴿قُلْ مَایَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ﴾ گاهی ممکن است بعضی از اهل معرفت در حالی که به خودشان سخن میگویند، میگویند بگو، اینجا با قرینه همراه است اما وقتی گفتند بگو، بگو از همه سؤال میکنند که چه کسی گفته بگو دیگر نمیشود گفت آقا خودش به خودش میگوید بگو که ﴿قُلْ مَایَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾.
مطلب دیگر اینکه گاهی از فصّ شیثی کمک گرفته میشود که ابنعربی در فصّ شیثی گفته است اهل کشف و شهود هر کسی هر میوهای میچیند ثمرهٴ درخت خودش است «من جنا ثمرة فمن غرسه» یا «من شجره» هر کس میوهای چید از درخت خود چید این را همان بزرگان معنا کردند که به لحاظ استعداد است، نه مبدأ قابلی است، زمینه است نه به لحاظ فاعلیّت و مبدأ فاعلی وگرنه کلّ فصوص ابنعربی زیر سؤال میرود چون ایشان در آغازش در همان صدرش گفته که من در عالم رؤیا مبشّری دیدم که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این کتاب را به من داده گفته این کتاب را بگیر برو به مردم بگو، خب اگر این باشد به او میگویند جناب ابنعربی این حرفها، حرفهای خودت است حرفهای پیامبر نیست اگر هر کسی اهل کشف و شهود است هر چه دارد میوهٴ درخت خودش است بالمبدأ الفاعلی لا باالمبدأ القابلی اوّلین حرفی که به آن میرسند میگویند آقا این فصوص به دردِ خودت میخورد چون حرف خودت است تو این را داری میگویی که رؤیای مبشّره است و در عالم رؤیا پیامبر اینها را به من داده پس برای خودت است ما حرف خودت را قبول نداریم این است که بزرگانی که فصوص را شرح کردند این نکته را توجه کردند که هر کسی میچیند میوهٴ درخت خودش را میچیند یعنی به لحاظ استعداد وگرنه آن که ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ او فاعل است.
مطلب دیگر اینکه گاهی انسان میگوید چون اشعری گرفتار تفکّر جبری است ما به سراغ اعتزال معتزله میرویم معتزلی میشویم یعنی نومعتزله میشویم و مانند آن غافل از اینکه خطر اعتزال کمتر از خطر اشعریّت نیست.
بیان ذلک این است که اشاعره گرفتار تفکّر جبریاند، معتزله گرفتار تفکّر تفویضاند خطر تفویض کمتر از خطر جبر نیست گاهی گفته میشود مگر خدا هر روز برای کارها ارادهٴ جدید دارد؟ محلّ حوادث است این همان طلیعهٴ خطر است این بوی خطر است. تفکّر اعتزالی این است که خدای سبحان عالم را آفرید، رها کرد در قیامت جمعبندی میکند تفویض که فکر معتزله است خطرش کمتر از جبر اشاعره نیست، خب.
وقتی تفویض شد میگویند ارادههای پشتسر هم که برای خدا نیست برای اینکه او که محلّ حوادث نیست غافل از اینکه این ارادهها را حکمت متعالیه حل کرده اینها ارادهها قائم به خدایاند به قیام صدوری نه به قیام حلولی همین بیان نورانی حضرت امیر در همین خطبهٴ 186 که او با اراده که حلول بکند در نفس او کار را میکند اینکه در خطبههای دیگر دارد «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّةٍ» این است یعنی تروّی نکرده این تروّی همین است که میگویند اگر شک کردی بین سه و چهار یک مقدار رویّه و تروّی و اینها بکن خدا اینچنین اول تروّی کرده باشد بعد آسمان و زمین خلق کرده باشد اینچنین نیست «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّةٍ» او اهل تروّی نیست که اینها قائم بشود در نفس او به قیام حلولی بلکه قائم است و ذات اقدس الهی به قیام صدوری.
خطر اعتزال کمتر از خطر اشعریّت نیست بلکه بیشتر است اینها گرفتار جبرند، اشکالات جبر معلوم است اما آنها گرفتار تفویضاند، گرفتار تفویض یعنی خدای سبحان عالم را خلق کرد رها کرد، خطر ﴿غِلَّتْ أَیْدِیهِمْ﴾ اینها را تعقیب میکند، خطر ﴿یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ اینها را تعقیب میکند آنها که گرفتار تفکّر یهودیاند همین تفکّر اعتزال است. در بیانات نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که در بخش پایانی کتاب شریف توحید صدوق آمده وجود مبارک حضرت به آن عمران و مانند آن میگوید که «أحسبک ضاهیت الیهود» من فکر میکنم تفکّر یهودیّت در تو اثر کرده که قائل به تفویض شدی این حرفها را زدی «أحسبک ضاهیت الیهود» این سخنان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در بخش پایانی توحید صدوق در آن مکالمهٴ با عمران صابی و مانند آن.
خطر تفویض این است لذا در روایات ما همان طوری که جبر محکوم شد، تفویض هم محکوم شد. عمده آن است که اهلبیت فرمودند: «لا جبر ولا تفویض» این یک مطلب. اینها نقیض هم نیستند که ارتفاعشان محال باشد این دو مطلب. بین جبر و تفویض حق است «بل أمرٌ بین الأمرین» این سه مطلب. از بیانات نورانی امام سجاد و اینها رسیده است که بین جبر و تفویض آنقدر فاصله است «کما بین الأرض والسماء» این پنج مطلب. آنهایی که بینالأمریناند البته تحقیق این کار، کار آسانی نیست گوشهای از این حرفها در کفایه مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) آمده فرمود ما اهلش نیستیم «قلم اینجا رسید و سر بشکست» این نظیر فقه نیست، نظیر اصول نیست که حلّش به این بنای عقلا و فهم عرف و ظاهر و اینها باشد این یک جانکندن دیگر میخواهد که آدم بداند جبر یعنی چه؟ تفویض یعنی چه؟ این هم متواضعانه گفته قبل از ایشان تقریباً هفتصد سال قبل از مرحوم آخوند بزرگان دیگر که به اینجا رسیدند گفتند هم قلم اینجا رسید و سر بشکست هم لوح آنجا رسید و سر بشکست، در آن بیانات نورانی که مرحوم خواجه هم یک مقدارش نقل کرده وجود مبارک حضرت امیر به آن پیرمرد گفت که «طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُکُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ» فرمود یک راه تاریکی است نرو، دریای عمیقی است قدم نزن راه کار آسانی نیست ولی علی ایّ حال آنها که کمی طعمش را چشیدند میدانند جبر یک طرف، تفویض یک طرف، طبق روایات فاصلهٴ بین جبر و تفویض هم فاصلهٴ «بین الأرض والسماء» است یک طرف، کسانی که قائل بین امر بینالأمریناند گاهی به سَمت جبر، گاهی به سَمت تفویض احیاناً میلغزند این هم یک طرف، هستهٴ مرکزی امر بینالأمرین میشود توحید افعالی، توحید افعالی ظاهراً بوی جبر میدهد اما جبر کجا، توحید افعالی کجا ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ کجا؟ «من غلام و آلت فرمان او» کجا؟ آن یک چیز دیگر است این یک چیز دیگر است امر بینالأمرین درجات وسیعی دارد که هستهٴ مرکزیاش میشود توحید افعالی این چهار مکتب یعنی بطلان اشعریّت، بطلان تفویض اعتزال، اثبات امر بینالأمرین و احق بودن توحید افعالی جایگاه خاصّ خودش را دارد بعضی از اهل معرفت که شعرشان به سَمت توحید افعالی گرایش دارد آنها که بین توحید افعالی و جبر اشعری فرق نگذاشتند میگویند فلان کس جبریمذهب است یا اشعریمذهب است.
به هر تقدیر این متافیزیک قُربی نتیجهاش این است که انسان به جایی میرسد که عبدِ محض میشود، عبد محض هم هر چه که مولا فرمود یاد میگیرد آنقدر یاد میگیرد که معلّم جبرئیل میشود بله درست است مرحلهای از مراحلی که او دارد جبرئیل فاقد است درست است، جبرئیل لایهای از لایههای اوست برای اینکه جبرئیل که دیگر صادر اول نیست یا ظاهر اول نیست آنکه در روایات ماست این است که «أوّل ما خلق الله نور نبیّنا» دیگر «أول ما خلق الله» جبرئیل نیست که، اگر «أوّل ما خلق الله» این اوّلیت، اوّلیت رتبی و ذاتی است نه اوّلیت زمانی و مکانی اگر اول اوست بعد دیگران، اگر پیشاپیش همه اوست بعد دیگران، خب دیگران از فیض او دارند استفاده میکنند همهاش درست است اما همهٴ این مجموعه شاگردان حقّاند شما یک وقت وجود مبارک حضرت را با جبرئیل میسنجید بله، انسان کامل در قوس صعود ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ ، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ میگوید تا برود بالا، در قوس نزول اوّلین حرف را او میزند بین قوسین باید فرق گذاشت این یک مطلب، بالاتر از جبرئیل است به لحاظ قوس نزول این هم مطلب دیگر، اما کلّ این عالم، عالم و آدم، جبرئیل و انسان همه در پیشگاه ذات اقدس الهی ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ است به وجود مبارک آدم فرمود حالا که نزد من یاد گرفتی اینها شاگرد معالواسطهاند به اینها هم یاد بده اول ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا﴾، بعد که ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ﴾ آنها گفتند ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ بعد به وجود مبارک آدم یعنی مقام آدمیّت، نه شخص آدمیّت یعنی مقام انسان کامل فرمود: ﴿أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾ خب این میشود معلّم آن میشود شاگرد اگر امام(رضوان الله علیه) فرمود جبرئیل را وجود مبارک پیامبر بالا آورد حق است برای اینکه این «قضیة فی واقعة» که نیست این مربوط به مقام انسانیّت است مقام انسانیّت شاگرد بلاواسطه ذات اقدس الهی است اسمای الهی را فرامیگیرد مقام انسانیّت معلّم ملائکه است اگر در روایات ائمه فرمودند «سبّحنا فسبّحت الملائکة»، «قدّسنا فقدّست الملائکة» تام است برای اینکه ذات اقدس الهی به انسانِ کامل این مراحل را اعطا کرد بعد فرمود اینها شاگرد من هستند، اما با دو مرتبه تفاوت شاگرد بلاواسطهاند نه معالواسطه یک، شاگرد انباییاند نه تعلیمی دو، شما مستحضرید در حوزههای علمیه سخن از تعلیم و تعلّم است ولی وقتی به دیگران میرسد میگویند گزارش این است ذات اقدس الهی به مقام آدمیّت نفرمود «یا آدم علّمْهُم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾ گزارش کن، پس از چند جهت جبرئیل از ذات مقدس پیامبر فاصله دارد اگر امام(رضوان الله علیه) فرمود جبرئیل هم مرحلهای و لایهای از لایههای انسان کامل است حق است اما این نسبت به جبرئیل و پیامبر و اینها یک مرحله است اما وقتی نسبت به ذات اقدس الهی میسنجند «کلٌ عبد داخر» مثل همین آیه، فرمود نمیدانستی من یادت دادم باید بگوید چشم، من تثبیتت کردم باید بگوید چشم، اگر بیراهه رفتی ﴿لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾ میگوید چشم، مقام فنا هم یعنی همین ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی﴾ .
بنابراین قرآن کتابی نیست که از افلاطون و ارسطو و اینها ساخته بشود یا امثال اینها تحدّی قرآن کریم آن است که جمیع انسان نمیتوانند بیاورند.
پرسش: ببخشید آن مستشکل مؤیداتی را ادّعا میکند از بوعلی و فارابی.
پاسخ: اینکه متشابهات است دستاویز درست کردن الآن ما محور اصلیمان آیات است و محکمات آیات فلان کس چنین گفته، فلان کس چنین گفته شما نمیدانم مستحضر هستید در سی سال قبل در جریان علم امام که ـ معاذ الله ـ امام علم به غیب ندارد از فلان کتاب کمک گرفتند، از فلان کتاب گرفتند این الغدیر «یتشبّث بکلّ حشیش» است ما هستیم و یک سلسله محکمات بعد هم خود آن آقایان هم چون دسترسی به کتابش برای همه مقدور نیست خیال میکنند که مثلاً فلان کس این حرف را زده درست است بر فرض هم فلان کس این حرف را زده باشد باید قبلش را دید، بعدش دید مشکل این است که معتزله مثل جناب زمخشری و امثال ذلک اینها تا به اینجا رسیدند که قرآن اگر در جریان جن، اگر در جریان ممسوس بودن رباخوار، اگر در جریان ﴿یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ حرف زدند به اندازهٴ فهم عربها حرف زدند اما خودشان میدانند این طور نیست این حدّاکثر حرف زمخشری و امثال زمخشری است که از همان روزی که این حرف را زده بر آنها اشکال کردند اما دیگر نمیگوید ـ معاذ الله ـ این حرفها، حرفهای پیامبر است اطلاع او مثل اطلاع عرب جاهلی است او هم خودش همینقدر سواد داشت این را که معتزلی هم نمیگوید. همان وقتی که جناب زمخشری این حرف را زده شما میبینید «قال محمود»، «قال أحمد»، «قال محمود»، «قال أحمد» احمد علیه محمود آنجا شعار داده گفت این حرفها چیست که میگویی حالا بسیار خب، اما چه چیزی گفته زمخشری؟ گفته این حرفها را ذات اقدس الهی آیه برای پیامبر نیست خدا گفته به پیامبر یاد داده که به زبان مردم این طور حرف بزن، اما این طور نیست که کسی بگوید این حرفها را خود پیامبر گفته سواد پیامبر در اینگونه از مسائل در حدّ سواد عرب جاهلی است این کجا، آن کجا این است که آدم وقتی که غریق شد «یتشبّث بکلّ حشیش» ما امّهاتی داریم به نام قرآن کریم اصول اوّلی داریم الآن شما ببینید روایت فراوان است در این زمینه اما به هیچ روایتی ما تمسّک نکردیم فقط در نهجالبلاغه برای اینکه نهجالبلاغه تالی تِلو قرآن است و همه قبول کردند آنوقت کسی بگوید اطلاع پیغمبر میگوید اسرار عبادات و اینها را ما قبول داریم که وحی است اما دربارهٴ کیهانشناسی و دربارهٴ ژنتیک سواد او در حدّ سواد مردم جاهلی عرب بود، خب پیامبر فرمود من شهر علمم«أنا مدینة العلم» درِ این شهر هم وجود مبارک حضرت امیر است، وجود مبارک حضرت امیر وقتی از آسمانها خبر میدهد بهتر از آن مقداری که قمی از کوی و برزن قم خبر میدهد «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» این نهجالبلاغه را بخوانید ببینید که چطور این وضع آسمانها را تشریح میکند این مثل اینکه سالیان متمادی در آسمان زندگی کرده، نقشهبرداری کرده این تازه درِ آن مدینه است آنوقت کسی بگوید اطلاع پیامبر از کیهانشناسی در حدّ سواد مردم جاهلی است، حالا که حمله شد بگوید نه، خیلی بالاست آنقدر بالاست که حرفِ او حرف خداست نه آن افراط و نه این تفریط.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
برای هر عصر و مصری مردم واجب است مرجع داشته باشند،
اوصاف خاصّ مرجع، شرایط خاصّ مرجع هم مشخص است،
قرآن همیشه فصلالخطاب است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً ﴿73﴾ وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً ﴿74﴾ إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً﴿75﴾
این بخش از آیات با آیهای که بعد از چند سطر خواهد آمد یعنی آیه 88 ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾ هماهنگ است. بخش مهمّ مسائل مطروح این ایام مربوط به همان آیه 88 است که انشاءالله در موقع تدوین این آقایان رعایت میکنند.
تاکنون به این سؤالها پاسخ داده شد که برخیها میگویند قرآن کریم مطلبی نیاورده است که جمیع عقلا قبول بکنند این بر اساس لجاج و انکار است برای اینکه کدام دین مطلبی آورده که عقلای اول و آخر این هفت میلیارد بشر قبول کرده باشد مسیحیّت همین طور است حق را آوردند یک عده قبول میکنند، یک عده نکول.
مطلب دوم این بود که میگویند علوم عقلی راهی برای اثبات وحی و نبوّت ندارد این هم ناصواب است مثل اینکه میگویند فقه راهی برای اثبات مرجعیّت ندارد درست است که علم فقه دربارهٴ فلان شخص بحث نمیکند اما دوتا بحث عمیقِ فقهی را فقه به عهده دارد یکی اینکه برای هر عصر و مصری مردم واجب است مرجع داشته باشند، دوم اینکه اوصاف خاصّ مرجع، شرایط خاصّ مرجع هم مشخص است بقیه دیگر بحث فقهی نیست که آیا زید مرجع است یا عمرو، عقلا اگر خودشان اهل خُبرهاند که مراجعه میکنند، نشد که تحقیق میکنند، نشد که به اهل خبره مراجعه میکنند حکمت هم همین طور است میگوید برای هر عصری حجّت الهی باید باشد، پیامبر باید باشد، امام باید باشد و مانند آن. شرایط نبوّت و رسالت و اوصاف نبیّ و رسول هم مشخص است، پژوهشگران اگر خودشان اهل خُبرهاند که تشخیص میدهند، نشد به اهل خبره مراجعه میکنند، این هم یک مطلب.
مطلب سوم آن است که قرآن همیشه فصلالخطاب است اگر طرف گفتگو قرآن را قبول دارد، خب آیات قرآن میشود حجّت، بعد از ارجاع متشابهات به محکمات مشخص میشود پیام قرآن چیست، اگر قرآن را قبول نداشته باشد، مسلمان نباشد آیات قرآن فصلالخطاب نیست ولی خود قرآن فصل خطاب است برای اینکه قرآن میگوید اگر شما وحی و نبوّت را قبول ندارید، معجزه را قبول ندارید کتابی مثل من بیاورید بنابراین قرآن در همه گفتمانها فصلالخطاب است اگر طرف گفتگو مسلمان است که به آیات قرآن استدلال میشود و اگر طرف گفتگو مسلمان نیست قرآن را قبول ندارد خود قرآن تحدّی است.
مطلب چهارم یا پنجم آن است که برخیها میگویند معجزهٴ اصلی وجود مبارک پیغمبر است حالا از این طرف افراط شده همین پیامبری که گاهی گفته میشود ـ معاذ الله ـ سوادش به اطلاعات کیهانشناسی و ژنتیکشناسی او در حدّ اعراب جاهلی است ـ معاذ الله ـ از این طرف حالا گاهی اوج گرفته میشود که اساس کار، پیغمبر است و او معجزه است و قرآن به تبع او معجزه است بعد در حدّ شاید، شاید اگر این کتاب را افلاطون میآورد معجزه نبود ولی چون پیامبر اُمّی این کتاب را آورد این میشود معجزه.
این سخن هم ناصواب است برای اینکه اگر همهٴ هفت میلیارد بشر فعلی در حدّ ارسطو و افلاطون باشند اینها مقدورشان نیست که چنین کتابی بیاورند الآن هم این آیه 88 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این است که ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾، چرا؟ برای اینکه حالا این هفت میلیارد بشر همه در حدّ ارسطو و افلاطون و فارابی و فارابی اینها علوم بشری را بلدند، علوم تحقیقی را بلدند، از قبل از تاریخ خبر ندارند، آدم چگونه خلق شد باخبر نیستند، ملائکه با خدا چه حرف زدند خبر ندارند، ابلیس با خدا چه گفت اینها را چه میدانند، بهشت چطوری است؟ جهنم چطوری است؟ درکات جهنم چیست؟ درجات بهشت چیست؟ اینها را افلاطون و ارسطو کجا میدانند حالا بر فرض همهشان را عرفته، این هم یک مطلب، پس نمیشود گفت شاید اگر این کتاب را افلاطون میآورد معجزه نبود خیر، هر کس این کتاب را بیاورد خود این کتاب معجزه است.
مطلب دیگر اینکه در این کتاب مطالب قبل از تاریخ است، مطالب بعد از تاریخ است آدم را متحیّر میکند این هم جواب آن شاید است که گفتند اگر شاید این کتاب را افلاطون میآورد معجزه نبود ولی یک پیامبر اُمّی آورد معجزه است البته این باعث مضاعفبودن اوست خود وجود مبارک پیامبر بله، معجزه است قرآن معجزةٌ اُخریٰ اما معجزهٴ مستقل است نه اینکه این کتاب را اگر افلاطون میآورد معجزه نبود برای اینکه الآن همین آیه 88 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این است که همهٴ جنّ و انس عالم جمع بشوند نمیتوانند مثل این بیاورند.
این نکته را داشته باشید با جواب نکتهٴ بعدی که بعضیها از بزرگان شیعه هم هستند مثل سیّد رضی و اینها بعضی قائل به صرفهاند، صرفه یعنی دیگران میتوانند بیاورند ولی ذات اقدس الهی آنها را منصرف کرده است و جلوی آنها را میگیرد. این بخشی که این بزرگان فرمودند به نام قول به صرفه یعنی خدا منصرف کرده است این دربارهٴ آن صنایع ادبی قرآن است وقتی گفته میشود قرآن معجزه است برای اینکه فصاحتش این است، بلاغتش این است، آثار ادبیاش این است، احتباکش این است در بعضی از آیات یا بعضی از سُوَر اینها فکر کردند که خیلی از سبعهٴ معلّقه و خیلی از دواوین بزرگ ادبای عرب امتیاز مشخّصی ندارد میشود آیاتی نظیر ﴿مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾ از این سنخ آیات را آورد ولی خدا منصرف کرده است. این در بحث معجزهٴ قرآن از منظر فصاحت و بلاغت است وگرنه سیّد رضی، سیّد مرتضی، سایر علمای بزرگ اسلام(رضوان الله تعالی علیهم) آنها میگویند از بشر عادی هم ساخته است که قدم به قدم آدرس بدهند موسی کجا بود؟ عیسی کجا بود؟ مَدْین کجا بود؟ شعیب کجا بود؟ نوح کجا بود؟ این اصلاْ مقدور کسی نیست الآن میبینید کسی که اهل قم است کوی و برزن و کوچه و خیابان قم را آنقدر بلد نیست که وجود مبارک پیغمبر جریان کوه طور و جریان مدین و جریان بیتالمقدس و اینها را قدم به قدم ذات اقدس الهی به او آدرس داده، فهرست داده که این بود، این بود، این بود خب این بشر عادی میتواند بیاورد ولی خدا منصرف کرده این را؟ مرحوم سیّد رضی و سیّد مرتضی بزرگان اسلامی که قائل به صرفه منظورشان این است این آیات هم قبلاً هم خوانده شد شما مثلاً ملاحظه بفرمایید حالا یکبار که خدای سبحان چطور با پیامبرش سخن میگوید و چطور آدرس میدهد و چطور زمینهها را مشخص میکند که تا دیگران هوس این کار را نکنند در بخشهای وسیعی آدرس داده.
در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» از آیهٴ 29 به بعد اینجا شروع میشود میفرماید وقتی موسی(سلام الله علیه) ﴿فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ در بخشی از آیات دارد که ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ قبلاً هم این آیه به مناسبتی ذکر شد اینکه میگویند وادی اِیمن، وادی ایمن این ناصواب است این «ایمن» وصف وادی نیست، وصف «شاطی» است ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ «ایمن» یعنی طرف راست، «شاطی» یعنی جانب، یعنی جانب راستِ بیابان نه جانبِ بیابان راست ما وادی ایمن نداریم این ایمن که صفت وادی نیست صفت شاطیء است ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ از جانب راستِ وادی، خب جانب راست وادی را هم خدا به وجود مبارک پیامبر آدرس داده، خب.
فرمود آن آمده گفته ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّی آتِیکُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ﴾ یعنی «من الشاطیء الأیمن للوادی» همه این آدرسها را داده این از افراد عادی ساخته است بعد بگوییم خدا اینها را منصرف کرده اینها میتوانند بگویند ولی خدا جلویشان را گرفته چه کسی میداند این حرفها را؟ این طور وجود مبارک پیغمبر خبر بدهد گاهی با جملهٴ اسمیه، با «إنّ» مثل اینکه دیروز آنجا بود یا هماکنون آنجا بود.
در همان سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیه 44 به بعد فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَی مُوسَی الْأَمْرَ وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾ تو در بخش غربی آن صحنه نبودی و نبودی ببینی ولی قصّه از این قبیل است ﴿وَلکِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أهلِ مَدْیَن﴾ تو در جریان اهل مدین و شعیب و پیامبری آن منطقه نبودی ولی قصّه از این قبیل است، ﴿تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ ٭ وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا وَلکِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾ در بخشهای سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هم فرمود: ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ تو نبودی آن وقتی که برای پرستاری مریم(سلام الله علیها) چقدر منازعه داشتند، رقابت میکردند، قرعه انداختند که ﴿أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ خب اینها را چه کسی بلد است بعد بگوییم میتوانند بگویند ولی خدا جلوی اینها را گرفته، اگر آن بزرگان قائل به صرفه شدند در بخشهای فصاحت و بلاغت و ادبیات است قبل از تاریخ، بعد از تاریخ همه را وجود مبارک پیغمبر تشریح کرده شما الآن غیر از اینها دایناسورشناسها که در حدّ احتمال حرف میزدند، فسیلشناسها که در حدّ احتمال حرف میزدند چه کسی میداند زمان نوح چه خبر بود؟ نوح چند سال زندگی کرد؟ پسر چه کسی بود؟ کجا آن کوهی که این کشتی بالای آن فرود آمد کوه جودی بود؟ این حرفها اصلاً قابل گفتن نیست تا بگوییم اینها میدانستند ولی منصرف شدند خدا جلوی اینها را گرفته این وحی است ولا غیر قبل از تاریخ است شما در کتابخانه ندارید، سنگنوشته ندارید، شاهد ندارید نوح 950 سال زندگی کرد یعنی چه؟ چه کسی گفت؟ پسرش این طور بود، کوه جودی مَهبط آن کشتی بود اینها را چه کسی گفت؟ اینها بلدند و ولی منصرف شدند؟ اگر در کتابی چیزی نوشته قبلش هم چیزی دارد، بعدش هم چیزی دارد اینکه انسان همین طور دست به کتاب بزند بدون استاد همین مشکل پیش میآید، خب.
پس بنابراین این طور نیست که قول به صرفه معنایش این باشد و محال است که کسی مثل این بتواند بیاورد. در همین آیه محلّ بحث فرمود ما نگهت داشتیم این همه فتنه، دسیسه، سیاستمداری نه تنها ﴿وَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدَی ٭ وَوَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَی﴾ ﴿وَجَدَکَ﴾ کذا و کذا ما اگر نگهت نمیداشتیم افتاده بودی مگر توطئه کم بود شرق و غرب آن روز دو امپراطوری بزرگ در خاورمیانه بود یکی امپراطوری ایران بود، یکی امپراطوری روم بود و وسطش هم جزیرةالعرب این یک همزهٴ وصل بود بین این دو امپراطوری کسی برای جزیرةالعرب تیراندازی نمیکرد چیزی نداشت آن جریان ابرهه به لحاظ کعبه بود وگرنه حجاز نه دامداری زیاد داشت، نه کشاورزی زیاد داشت، نه صنعتی زیاد داشت، نه مَهد تمدّن بود که حالا آنجا لشکرکشی بکنند او را بگیرند.
بنابراین این وسطها بود یک حیاط خلوتی بود برای این دو امپراطوری الآن همه توطئه میکنند که وجود مبارک پیامبر را خاموش کنند فرمود اگر ما تثبیت نمیکردیم، ثابتت نمیکردیم، قلبت را استوار نمیکردیم تو شاید میگفتی خب بالأخره به قول بعضی از این مفسّران بزرگ اینجا درصدد مصلحت است تزاحم اهمّ و مهم است میگوید خب ما فعلاً مقداری الآن شما ببینید برای انرژی هستهای کسی حاضر نیست کوتاه بیاید فضلاً از مسئله دین. آنجا فشار آوردند که یک مقدار کم بیا خیلی کار به این بتها نداشته باش ما هم با تو همکاری میکنیم فرمود نه، این طور نیست آن هم تزاحم بود دیگر به قول این مفسّران بزرگ نخواستند بگویند که تو دست از نبوّتت بردارد گفتند قدری کوتاه بیا این حرفها را تغییر بده خیلی به بتهایمان بد نگو، خیلی بتپرستی را محکوم نکن مدّتی هم صبر بکن فرمود نه، این طور نیست فرمود ما نگهت داشتیم.
مطلب بعدی این است میگویند که گاهی میگویند متافیزیک فقها، متافیزیک بُعد است و فراغ، متافیزیک ما وصال است و خب حالا بُعد و فراغ در متافیزیک فقهاست، فقها که تمام کارهایشان «قربة الی الله»، «قربة الی الله» عبادت «قربة الی الله»، مقرّبین شدن «قربة الی الله»، شوقاً الی الله «قربة الی الله» منتها شما رفتی جایی گیر کردی شما رفتی اول که گفتی ـ معاذ الله ـ اینها اشتباه میکنند و سواد پیامبر در بخشهای کیهانشناسی و ژنتیک و اینها در حدّ اعراب جاهلی است و خطاپذیر هم هست، بعد حالا آمدی رفتی بالا اوج گرفتی گفتی با خدا متّحد شو، بعد گفتی درون و بیرون ندارد، خب اینجا چهار مطلب است که در بحث پریروز هم اشاره شد خدا درون ندارد، خدا بیرون ندارد چون حقیقت نامتناهی است پیامبر درون دارد، پیامبر بیرون دارد چون موجود متناهی است پیامبر آنچه را از راه گوش یاد بگیرد از بیرون است، آنچه را از راه دل یاد بگیرد از بیرون است کسی که نمیداند معلّم یادش میدهد بیرون است دیگر بیرونِ درونیِ مکانی که نیست مکانت است فرمود تو نمیدانستی ما یادت دادیم در بخشهای اندیشه ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ در بخشهای انگیزه ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ﴾ ما نگهت داشتیم، ما چیزی یادت دادیم حالا شما بگویید خدا که درون و بیرون ندارد میبینید حرف از این طرف است که همهٴ حرفهای پیامبر برای خودش است از آن طرف میگویند خدا درون و بیرون ندارد این میشود مغالطه بله، خدا در درون حضور دارد در بیرون حضور دارد چون محیط بکلّ شیء است ولی پیامبر درون و بیرون دارد همین چند جملهای که خودش بلد است برای خودش است آن علوم فراوانی که ذات اقدس الهی به او یاد داده ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ از بیرونِ اوست در آن بخشهای دیگری که آیهاش در بحث دیروز خوانده شد و اما خود آن آیه را ما امروز مطرح بکنیم در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آیه 52 این است ﴿وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ﴾ تو اینها را نمیدانستی ما یادت دادیم دیگر، خب حالا این چه اتّحادی است؟ اتّحاد جاهل و عالِم از آن سو بگوییم ـ معاذ الله ـ او اشتباه میکند حرفهایش خطاپذیر است، از این طرف برویم بالا بگوییم که آنقدر به خدا نزدیک شد که کلام او، کلام الهی است، خب اگر آنقدر به خدا نزدیک است که کلام، کلام الهی شد اگر متحد شدند خود وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) برابر آنچه که در آیات فراوان مخصوصاً در بخشی از سورهٴ مبارکهٴ «یس» آمده میگوید کارِ من جز تبعیّت چیز دیگر نیست اگر حرف عرفاست آنها میگویند انسان وقتی بالا رفت، بالا رفت به مقام فنا رسید ساکت میشود وجود مبارک موسای کلیم به آن مقامها رسید خدا فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا﴾ گوش بده ببین من چه میگویم این میشود مستمع، نه متکلّم ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ ، ﴿إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ و مانند آن، بعد من چه میگویم؟ میگویم ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ ، خب این ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ در قرآن است دیگر این ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ کلام چه کسی است؟ اگر کسی ـ معاذ الله ـ بگوید قرآن کلام پیغمبر است آخر ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ حرف چه کسی است؟ گاهی میگویند خدا که حرف نمیزند، خدا حرف نمیزند این چه مغالطهای است ما شاید در طیّ این 26 سال، 26 بار این روایت را از نهجالبلاغه خواندیم که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «إنّما کلامه سبحانه فعلٌ منه» حرفِ خدا کار اوست او حرف ایجاد میکند لازم نیست با حنجره و فضای دهن و زبان و دندان و حلق و اینها حرف بزند که، حدّاقل سالی، حدّاقل سالی چندبار ولی پنجبار، ششبار حدّاقل سالی یکبار این روایت خوانده شد حرفِ خدا، کارِ خداست خدا که حرف میزند اینچنین نیست که حنجرهای داشته باشد، حَنکی داشته باشد، فکّی داشته باشد، کامی داشته باشد، زبانی داشته باشد، دندانی داشته باشد این زبان به آن مخارج فَم برخورد کند حرف تولید بکند که «إنّما کلامه سبحانه فعلٌ منه» در چندین خطبه وجود مبارک حضرت امیر فرمود که حرفِ خدا از این قبیل است خدای سبحان که حرف میزند از این قبیل نیست که سخنی را تلفّظ بکند.
در خطبهٴ نورانی 186 به این صورت میفرماید که خدا به جوارح نیاز ندارد، کارها را به جوارح انجام نمیدهد «لَیْسَ فِی الْأَشْیَاءِ بِوَالِجٍ وَ لاَ عَنْهَا بِخَارِجٍ یُخْبِرُ لاَ بِلِسَانٍ وَلَهَوَاتٍ وَ یَسْمَعُ لاَ بِخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ یَقُولُ وَ لاَ یَلْفِظُ وَ یَحْفَظُ وَ لاَ یَتَحَفَّظُ وَ یُرِیدُ وَلاَ یُضْمِرُ یُحِبُّ وَ یَرْضَی مِنْ غَیْرِ رِقَّةٍ وَ یُبْغِضُ وَ یَغْضَبُ مِنْ غَیْرِ مَشَقَّةٍٍ یَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ»، خب خدا میشنود یا نه؟ چطور میشنود؟ با گوش ـ معاذ الله ـ یا بیگوش؟ حرف میزند با دهن ـ معاذ الله ـ خیر، بیدهن آری، همان طوری که بیگوش میشنود، بیچشم میبیند بیدهن هم حرف میزند تا کسی بگوید که خدا که حرف نمیزند دهن ندارد پس این حرفها، حرفهای پیامبر است پس بگویید خدا هم نمیشنود، خدا هم نمیبیند ـ معاذ الله ـ اینها اوصاف فعلِ خداست و فعل خدا اوصاف فعلی را از مقام فعل میگیرند این یک.
پرسش: بعضیها گفتند یعنی از خود روایات گرفتند که نهجالبلاغه سندش مشکل دارد اینها گفتهاند سند نهجالبلاغه مشکل دارد لذا روایاتی که از حضرت علی نقل میشود.
پاسخ: سند نهجالبلاغه به لطف الهی اینقدر برایش سند پیدا شده و ذکر کردند مرحوم سیّدرضی(رضوان الله تعالی علیه) برای اختصار ذکر نکرده وگرنه غالب روایاتی که مرحوم سیّدرضی(رضوان الله علیه) اقامه کرده، قبلش مرحوم کلینی نقل کرده در کافی قبلش مرحوم صدوق نقل کرده در من لا یحضره الفقیه یا کتاب توحید قبلش در کتاب الغارات است این کتاب الغارات صد سال قبل از نهجالبلاغه نوشته شده غارتهایی که اموی در حکومت علوی انجام دادند صاحب کتاب الغارات اینها را جمع کرده اسمش را نوشته الغارات با سند آنجا هست الآن بزرگانی که خدا غریق رحمتشان کند سالگرد آنها هم بود اینها چندین جلد کتاب نوشتند به عنوان مصادر نهجالبلاغه یک، مستدرکات نهجالبلاغه دو. نهجالبلاغه یک کتاب بیّنالرشدی است اینچنین نیست که بیسند باشد مختصر کردند برای اینکه در دسترس همه ما باشد.
بنابراین خدای سبحان سمیع که هست، بصیر که هست، متکلّم هم هست اگر شنیدنِ خدا گوش نمیخواهد، دیدن خدا چشم و شبکه و حدقه و امثال ذلک قرنیه و اینها نمیخواهد حرف زدن خدا هم اینچنین است دیگر آن وقت ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ من خدایم این را چه کسی میگوید؟ این را پیامبر میگوید، موسای کلیم میگوید، خب.
بنابراین صدر و ساقهٴ قرآن کریم نشان میدهد که این کتاب، کتاب الهی و کلام، کلام الهی است تثبیت هم بالصراحه نفی میکند میگوید تو این کارها را نمیتوانستی انجام بدهی ما یادت دادیم، بنابراین امر متافیزیک فقاهت و حوزهها بر اساس قُرب است اما قُرب وقتی به مقام کمال رسید به مقام فنا میرسد فانی حرفی از خود ندارد باقی حرف دارد و فانی گوش میدهد در همین سورهٴ مبارکهٴ «یونس» بالصراحه آیه پانزده این است حضرت در قرآن کریم آمده است که به حضرت پیشنهاد دادند که ﴿قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ﴾ بگو، ﴿قُلْ مَایَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ﴾ گاهی ممکن است بعضی از اهل معرفت در حالی که به خودشان سخن میگویند، میگویند بگو، اینجا با قرینه همراه است اما وقتی گفتند بگو، بگو از همه سؤال میکنند که چه کسی گفته بگو دیگر نمیشود گفت آقا خودش به خودش میگوید بگو که ﴿قُلْ مَایَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾.
مطلب دیگر اینکه گاهی از فصّ شیثی کمک گرفته میشود که ابنعربی در فصّ شیثی گفته است اهل کشف و شهود هر کسی هر میوهای میچیند ثمرهٴ درخت خودش است «من جنا ثمرة فمن غرسه» یا «من شجره» هر کس میوهای چید از درخت خود چید این را همان بزرگان معنا کردند که به لحاظ استعداد است، نه مبدأ قابلی است، زمینه است نه به لحاظ فاعلیّت و مبدأ فاعلی وگرنه کلّ فصوص ابنعربی زیر سؤال میرود چون ایشان در آغازش در همان صدرش گفته که من در عالم رؤیا مبشّری دیدم که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این کتاب را به من داده گفته این کتاب را بگیر برو به مردم بگو، خب اگر این باشد به او میگویند جناب ابنعربی این حرفها، حرفهای خودت است حرفهای پیامبر نیست اگر هر کسی اهل کشف و شهود است هر چه دارد میوهٴ درخت خودش است بالمبدأ الفاعلی لا باالمبدأ القابلی اوّلین حرفی که به آن میرسند میگویند آقا این فصوص به دردِ خودت میخورد چون حرف خودت است تو این را داری میگویی که رؤیای مبشّره است و در عالم رؤیا پیامبر اینها را به من داده پس برای خودت است ما حرف خودت را قبول نداریم این است که بزرگانی که فصوص را شرح کردند این نکته را توجه کردند که هر کسی میچیند میوهٴ درخت خودش را میچیند یعنی به لحاظ استعداد وگرنه آن که ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ او فاعل است.
مطلب دیگر اینکه گاهی انسان میگوید چون اشعری گرفتار تفکّر جبری است ما به سراغ اعتزال معتزله میرویم معتزلی میشویم یعنی نومعتزله میشویم و مانند آن غافل از اینکه خطر اعتزال کمتر از خطر اشعریّت نیست.
بیان ذلک این است که اشاعره گرفتار تفکّر جبریاند، معتزله گرفتار تفکّر تفویضاند خطر تفویض کمتر از خطر جبر نیست گاهی گفته میشود مگر خدا هر روز برای کارها ارادهٴ جدید دارد؟ محلّ حوادث است این همان طلیعهٴ خطر است این بوی خطر است. تفکّر اعتزالی این است که خدای سبحان عالم را آفرید، رها کرد در قیامت جمعبندی میکند تفویض که فکر معتزله است خطرش کمتر از جبر اشاعره نیست، خب.
وقتی تفویض شد میگویند ارادههای پشتسر هم که برای خدا نیست برای اینکه او که محلّ حوادث نیست غافل از اینکه این ارادهها را حکمت متعالیه حل کرده اینها ارادهها قائم به خدایاند به قیام صدوری نه به قیام حلولی همین بیان نورانی حضرت امیر در همین خطبهٴ 186 که او با اراده که حلول بکند در نفس او کار را میکند اینکه در خطبههای دیگر دارد «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّةٍ» این است یعنی تروّی نکرده این تروّی همین است که میگویند اگر شک کردی بین سه و چهار یک مقدار رویّه و تروّی و اینها بکن خدا اینچنین اول تروّی کرده باشد بعد آسمان و زمین خلق کرده باشد اینچنین نیست «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّةٍ» او اهل تروّی نیست که اینها قائم بشود در نفس او به قیام حلولی بلکه قائم است و ذات اقدس الهی به قیام صدوری.
خطر اعتزال کمتر از خطر اشعریّت نیست بلکه بیشتر است اینها گرفتار جبرند، اشکالات جبر معلوم است اما آنها گرفتار تفویضاند، گرفتار تفویض یعنی خدای سبحان عالم را خلق کرد رها کرد، خطر ﴿غِلَّتْ أَیْدِیهِمْ﴾ اینها را تعقیب میکند، خطر ﴿یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ اینها را تعقیب میکند آنها که گرفتار تفکّر یهودیاند همین تفکّر اعتزال است. در بیانات نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که در بخش پایانی کتاب شریف توحید صدوق آمده وجود مبارک حضرت به آن عمران و مانند آن میگوید که «أحسبک ضاهیت الیهود» من فکر میکنم تفکّر یهودیّت در تو اثر کرده که قائل به تفویض شدی این حرفها را زدی «أحسبک ضاهیت الیهود» این سخنان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در بخش پایانی توحید صدوق در آن مکالمهٴ با عمران صابی و مانند آن.
خطر تفویض این است لذا در روایات ما همان طوری که جبر محکوم شد، تفویض هم محکوم شد. عمده آن است که اهلبیت فرمودند: «لا جبر ولا تفویض» این یک مطلب. اینها نقیض هم نیستند که ارتفاعشان محال باشد این دو مطلب. بین جبر و تفویض حق است «بل أمرٌ بین الأمرین» این سه مطلب. از بیانات نورانی امام سجاد و اینها رسیده است که بین جبر و تفویض آنقدر فاصله است «کما بین الأرض والسماء» این پنج مطلب. آنهایی که بینالأمریناند البته تحقیق این کار، کار آسانی نیست گوشهای از این حرفها در کفایه مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) آمده فرمود ما اهلش نیستیم «قلم اینجا رسید و سر بشکست» این نظیر فقه نیست، نظیر اصول نیست که حلّش به این بنای عقلا و فهم عرف و ظاهر و اینها باشد این یک جانکندن دیگر میخواهد که آدم بداند جبر یعنی چه؟ تفویض یعنی چه؟ این هم متواضعانه گفته قبل از ایشان تقریباً هفتصد سال قبل از مرحوم آخوند بزرگان دیگر که به اینجا رسیدند گفتند هم قلم اینجا رسید و سر بشکست هم لوح آنجا رسید و سر بشکست، در آن بیانات نورانی که مرحوم خواجه هم یک مقدارش نقل کرده وجود مبارک حضرت امیر به آن پیرمرد گفت که «طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُکُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ» فرمود یک راه تاریکی است نرو، دریای عمیقی است قدم نزن راه کار آسانی نیست ولی علی ایّ حال آنها که کمی طعمش را چشیدند میدانند جبر یک طرف، تفویض یک طرف، طبق روایات فاصلهٴ بین جبر و تفویض هم فاصلهٴ «بین الأرض والسماء» است یک طرف، کسانی که قائل بین امر بینالأمریناند گاهی به سَمت جبر، گاهی به سَمت تفویض احیاناً میلغزند این هم یک طرف، هستهٴ مرکزی امر بینالأمرین میشود توحید افعالی، توحید افعالی ظاهراً بوی جبر میدهد اما جبر کجا، توحید افعالی کجا ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ کجا؟ «من غلام و آلت فرمان او» کجا؟ آن یک چیز دیگر است این یک چیز دیگر است امر بینالأمرین درجات وسیعی دارد که هستهٴ مرکزیاش میشود توحید افعالی این چهار مکتب یعنی بطلان اشعریّت، بطلان تفویض اعتزال، اثبات امر بینالأمرین و احق بودن توحید افعالی جایگاه خاصّ خودش را دارد بعضی از اهل معرفت که شعرشان به سَمت توحید افعالی گرایش دارد آنها که بین توحید افعالی و جبر اشعری فرق نگذاشتند میگویند فلان کس جبریمذهب است یا اشعریمذهب است.
به هر تقدیر این متافیزیک قُربی نتیجهاش این است که انسان به جایی میرسد که عبدِ محض میشود، عبد محض هم هر چه که مولا فرمود یاد میگیرد آنقدر یاد میگیرد که معلّم جبرئیل میشود بله درست است مرحلهای از مراحلی که او دارد جبرئیل فاقد است درست است، جبرئیل لایهای از لایههای اوست برای اینکه جبرئیل که دیگر صادر اول نیست یا ظاهر اول نیست آنکه در روایات ماست این است که «أوّل ما خلق الله نور نبیّنا» دیگر «أول ما خلق الله» جبرئیل نیست که، اگر «أوّل ما خلق الله» این اوّلیت، اوّلیت رتبی و ذاتی است نه اوّلیت زمانی و مکانی اگر اول اوست بعد دیگران، اگر پیشاپیش همه اوست بعد دیگران، خب دیگران از فیض او دارند استفاده میکنند همهاش درست است اما همهٴ این مجموعه شاگردان حقّاند شما یک وقت وجود مبارک حضرت را با جبرئیل میسنجید بله، انسان کامل در قوس صعود ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ ، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ میگوید تا برود بالا، در قوس نزول اوّلین حرف را او میزند بین قوسین باید فرق گذاشت این یک مطلب، بالاتر از جبرئیل است به لحاظ قوس نزول این هم مطلب دیگر، اما کلّ این عالم، عالم و آدم، جبرئیل و انسان همه در پیشگاه ذات اقدس الهی ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ است به وجود مبارک آدم فرمود حالا که نزد من یاد گرفتی اینها شاگرد معالواسطهاند به اینها هم یاد بده اول ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا﴾، بعد که ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ﴾ آنها گفتند ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ بعد به وجود مبارک آدم یعنی مقام آدمیّت، نه شخص آدمیّت یعنی مقام انسان کامل فرمود: ﴿أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾ خب این میشود معلّم آن میشود شاگرد اگر امام(رضوان الله علیه) فرمود جبرئیل را وجود مبارک پیامبر بالا آورد حق است برای اینکه این «قضیة فی واقعة» که نیست این مربوط به مقام انسانیّت است مقام انسانیّت شاگرد بلاواسطه ذات اقدس الهی است اسمای الهی را فرامیگیرد مقام انسانیّت معلّم ملائکه است اگر در روایات ائمه فرمودند «سبّحنا فسبّحت الملائکة»، «قدّسنا فقدّست الملائکة» تام است برای اینکه ذات اقدس الهی به انسانِ کامل این مراحل را اعطا کرد بعد فرمود اینها شاگرد من هستند، اما با دو مرتبه تفاوت شاگرد بلاواسطهاند نه معالواسطه یک، شاگرد انباییاند نه تعلیمی دو، شما مستحضرید در حوزههای علمیه سخن از تعلیم و تعلّم است ولی وقتی به دیگران میرسد میگویند گزارش این است ذات اقدس الهی به مقام آدمیّت نفرمود «یا آدم علّمْهُم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾ گزارش کن، پس از چند جهت جبرئیل از ذات مقدس پیامبر فاصله دارد اگر امام(رضوان الله علیه) فرمود جبرئیل هم مرحلهای و لایهای از لایههای انسان کامل است حق است اما این نسبت به جبرئیل و پیامبر و اینها یک مرحله است اما وقتی نسبت به ذات اقدس الهی میسنجند «کلٌ عبد داخر» مثل همین آیه، فرمود نمیدانستی من یادت دادم باید بگوید چشم، من تثبیتت کردم باید بگوید چشم، اگر بیراهه رفتی ﴿لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾ میگوید چشم، مقام فنا هم یعنی همین ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی﴾ .
بنابراین قرآن کتابی نیست که از افلاطون و ارسطو و اینها ساخته بشود یا امثال اینها تحدّی قرآن کریم آن است که جمیع انسان نمیتوانند بیاورند.
پرسش: ببخشید آن مستشکل مؤیداتی را ادّعا میکند از بوعلی و فارابی.
پاسخ: اینکه متشابهات است دستاویز درست کردن الآن ما محور اصلیمان آیات است و محکمات آیات فلان کس چنین گفته، فلان کس چنین گفته شما نمیدانم مستحضر هستید در سی سال قبل در جریان علم امام که ـ معاذ الله ـ امام علم به غیب ندارد از فلان کتاب کمک گرفتند، از فلان کتاب گرفتند این الغدیر «یتشبّث بکلّ حشیش» است ما هستیم و یک سلسله محکمات بعد هم خود آن آقایان هم چون دسترسی به کتابش برای همه مقدور نیست خیال میکنند که مثلاً فلان کس این حرف را زده درست است بر فرض هم فلان کس این حرف را زده باشد باید قبلش را دید، بعدش دید مشکل این است که معتزله مثل جناب زمخشری و امثال ذلک اینها تا به اینجا رسیدند که قرآن اگر در جریان جن، اگر در جریان ممسوس بودن رباخوار، اگر در جریان ﴿یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ حرف زدند به اندازهٴ فهم عربها حرف زدند اما خودشان میدانند این طور نیست این حدّاکثر حرف زمخشری و امثال زمخشری است که از همان روزی که این حرف را زده بر آنها اشکال کردند اما دیگر نمیگوید ـ معاذ الله ـ این حرفها، حرفهای پیامبر است اطلاع او مثل اطلاع عرب جاهلی است او هم خودش همینقدر سواد داشت این را که معتزلی هم نمیگوید. همان وقتی که جناب زمخشری این حرف را زده شما میبینید «قال محمود»، «قال أحمد»، «قال محمود»، «قال أحمد» احمد علیه محمود آنجا شعار داده گفت این حرفها چیست که میگویی حالا بسیار خب، اما چه چیزی گفته زمخشری؟ گفته این حرفها را ذات اقدس الهی آیه برای پیامبر نیست خدا گفته به پیامبر یاد داده که به زبان مردم این طور حرف بزن، اما این طور نیست که کسی بگوید این حرفها را خود پیامبر گفته سواد پیامبر در اینگونه از مسائل در حدّ سواد عرب جاهلی است این کجا، آن کجا این است که آدم وقتی که غریق شد «یتشبّث بکلّ حشیش» ما امّهاتی داریم به نام قرآن کریم اصول اوّلی داریم الآن شما ببینید روایت فراوان است در این زمینه اما به هیچ روایتی ما تمسّک نکردیم فقط در نهجالبلاغه برای اینکه نهجالبلاغه تالی تِلو قرآن است و همه قبول کردند آنوقت کسی بگوید اطلاع پیغمبر میگوید اسرار عبادات و اینها را ما قبول داریم که وحی است اما دربارهٴ کیهانشناسی و دربارهٴ ژنتیک سواد او در حدّ سواد مردم جاهلی عرب بود، خب پیامبر فرمود من شهر علمم«أنا مدینة العلم» درِ این شهر هم وجود مبارک حضرت امیر است، وجود مبارک حضرت امیر وقتی از آسمانها خبر میدهد بهتر از آن مقداری که قمی از کوی و برزن قم خبر میدهد «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» این نهجالبلاغه را بخوانید ببینید که چطور این وضع آسمانها را تشریح میکند این مثل اینکه سالیان متمادی در آسمان زندگی کرده، نقشهبرداری کرده این تازه درِ آن مدینه است آنوقت کسی بگوید اطلاع پیامبر از کیهانشناسی در حدّ سواد مردم جاهلی است، حالا که حمله شد بگوید نه، خیلی بالاست آنقدر بالاست که حرفِ او حرف خداست نه آن افراط و نه این تفریط.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است