- 1217
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 78 و 79 سوره اسراء _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 78 و 79 سوره اسراء _ بخش سوم"
برخی از مفسّران اهل سنّت خواستند از تعبیر ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ استفادهٴ رکنیّت فقهی بکنند که قرائت در نماز رکن است!
استصحاب تعلیقی چیست؟ استصحاب تنجیزی چیست؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً ﴿78﴾ وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً ﴿79﴾
بحثهای رسمی به برکت قرآن و عترت است و ثواب همهٴ بحثها مخصوص به اهل بیت(علیهم السلام) است ولی امروز که هشتم شوال است و آن حادثهٴ غمبار را به همراه داشت تمام این ثوابها نثار ارواح مطهّرهٴ ائمه بقیع(علیهم الصلاة و علیهم السلام) خواهد بود.
فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ﴾ ملاحظه فرمودید که خطوط کلی احکام فقهی و حقوقی را قرآن بیان میکند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم مبیّن علمیِ قرآن است که در سورهٴ «نحل» گذشت ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ هم مبیّن عملیِ احکام فقهی و حقوقی قرآن است که فرمود: «صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی», «خذوا عنّی مناسککم» مکه مشرّف شدند مناسک حج را عملاً یاد دادند, نماز خواندند اجزا و شرایط و ارکان نماز را عملاً یاد دادند خصوصیّات جزء و شرط و مانع و اینها را وجود مبارک حضرت عملاً آموخت, خطوط کلّیاش را علماً ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ﴾ این هم که در هنگام ورود نماز میگوییم «قد قامت الصلاة» این «قد قامت الصلاة» را معنا کردند یعنی «حانَ وقت الزیارة» زیارت انبیا و اولیا مشخص است که یعنی چه, اما زیارتالله به صلات است اگر کسی خواست به زیارت خدا برود باید نماز بخواند زیارت ائمه مشرّف بشود خب معنایش روشن است معنای «قد قامت الصلاة» یعنی «حان وقت الزیارة» و اگر زائر یعنی نمازگزار در خطاباتش متوجّه نباشد که با که حرف میزند و چه میگوید مشمول همان روایاتی است که خدای ناکرده که در کتابهای فقهی مخصوصاً در بخش صلات مرحوم حاجآقارضا(رضوان الله علیه) هست که نام بردن آن تعبیر خیلی مناسب نیست, خب.
فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ صدر این آیه صلات است, ذیل این آیه قرآن است چون «لا صلاة الاّ بفاتحة الکتاب» بفاتحة الکتاب هم سبع مثانی از مهمترین سُوَر قرآن کریم است و همین فاتحةالکتاب در نماز مطرح است گاهی از این عبادت به صلات یاد میشود, گاهی از این عبادت به قرآن یاد میشود چون در صدر دارد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ معلوم میشود صلات دلوک داریم و صلات الغَسق داریم و صلات الفجر چون در ذیل آمده ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ یعنی «أقم قرآن الفجر» معلوم میشود قرآنُ الفجر داریم و قرآنُ الغَسق داریم و قرآن الدلوک, صلات الظهر و العصر قرآن ظهریناند, صلات المغربین قرآن المغربیناند و صلات الفجر قرآن الفجر است هم از نماز به عنوان صلات یاد شد هم از او به عنوان قرآن.
مطلب بعدی آن است که برخی از مفسّران اهل سنّت خواستند از این تعبیر ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ استفادهٴ رکنیّت فقهی بکنند که قرائت در نماز رکن است این استفاده ناتمام است برای اینکه رکن فقهی حُکم خاصّ خودش را دارد که اگر کم و زیاد بشود سهواً, عمداً, جهلاً باعث بطلان است ما از این تعبیر ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ غیر از اهمیّت و اهتمام و اعتنای به قرائت در نماز بیش از این نمیفهمیم حُکم فقهیِ رکن بودن که کم و زیادش عمدی و سهوی باعث بطلان میشود از این تعبیر در نمیآید البته اهمیت او از مهمترین اجزای نماز است میشود استفاده کرد پس استفادهٴ رکن بودن قرائت برای نماز از تعبیر ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ که قرائت را در نماز بالصراحه یاد فرموده است این دشوار است آن را باید البته روایات فقهی مشخص بکند ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ یعنی «أقم قرآن الفجر» را ﴿إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً﴾ آن تعبیری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید اگر سرّ مشهود بودن صلات صبح این است که ملائکةاللیل و ملائکةالنهار هر دو حضور دارند و هر دو ضبط میکنند صلاتالعصر هم باید همینطور باشد برای اینکه آن نمازی که در پایان روز خوانده میشود هم ملائکةالنهار حضور دارند ثبت میکنند و هم ملائکةاللیل حضور دارند مگر اینکه گفته بشود اینها در ظهر میروند و بعد از اینها ملائکةاللیل میرسند ولی در صبح اینچنین نیست قبل از اینکه ملائکةاللیل بروند, ملائکةالنهار میرسند که این اثبات میخواهد.
پرسش: حالا نمیشود ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ را منصوب برای فعل محذوف بگیریم یعنی «إلتزم قرآن الفجر» یا «ألزم قرآنَ الفجر»؟
پاسخ: برخیها گفتند که این منصوب به اِغراست چه اینکه ﴿وَمِنَ الَّیْلِ﴾ را هم همین گفتند ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ این منصوب به اغراست مثل «بَعِّد نفسک» یا «إلزم» و مانند آن, اما خب وقتی ما بتوانیم این را معطوف بر مذکور بدانیم و به فعل محذوف متعلِّق نکنیم اُولاست. در کلماتی که فعلی در آن نیست مثل ﴿الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ﴾ این بله اغراست مثل اینکه کسی وقتی کنار دریا میرود به بچهها میگوید دریا, دریا یعنی «إحذر! إحذر!» این اغراست یا وقتی وارد یک باغ وحش شد یک حیوان گزنده یا درندهای را دید میگوید شیر, شیر یعنی «إحذر! إحذر!» «بَعّد نفسک» آنجا معلوم است که فعل محذوف است اما اینجا ما یک فعل مذکوری داریم در قبل بگوییم این عطف بر او نیست بلکه از باب اغرا منصوب است که «کما ذهب إلیه بعض التفسیر» این یک معونهٴ زائدی میطلبد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً﴾.
مطلب دیگر آن است که در طلیعهٴ آیهٴ بعد فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ﴾ این متعلِّق را قبل از متعلَّق و فعل ذکر کرده قبل از اینکه بفرماید «فتهجّد به نافلة لک من اللیل فتهجّد من اللیل» این ﴿مِنَ الَّیْلِ﴾ را که ظرف است قبل از ﴿فَتَهَجَّدْ﴾ ذکر فرمود گرچه در ظرف و جار و مجور اتّسایی است که در دیگر کلمات نیست اما هر جا برای یک نکتهٴ خاصّی مقدّم میشود اینجا برای آن است که اهمیّت شب را بفهماند.
در سورهٴ مبارکهٴ «مزمّل» که به مناسبتی قبلاً قرائت شد آنجا تعلیل شده است که فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ شب اصلاً برای عبادت است محیط آرام است به شرط اینکه کسی آن مشاغل روز را به همراه نداشته باشد چون ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾ اگر کسی با همان سَبح طویل خوابید خب خوابهایش اضغاث احلام است بر فرض توفیقی پیدا کرد که نماز شب بخواند این صلاةاللیلش هم با همان سَبح طویل آمیخته است ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾ اگر اینها را گذاشت کنار شد جزء رجالی که ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ شب آرام میخوابد وقتی که سَحر شد برخاست این ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ را کاملاً احساس میکند. برهان مسئله را در سورهٴ مبارکهٴ «مزمل» ذکر فرمود صُغریات مندرج تحت این کبرا را در موارد دیگر ذکر کرد در جریان نزول قرآن کریم فرمود: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ , یک, ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ﴾ دو, با اینکه شب و روز برای وجود مبارک رسول گرامی میتوانست یکسان باشد اما شبِ آن حضرت بهتر از روز آن حضرت است شب قرآن نازل شده است در جریان اسرا و همچنین معراج سخن از اسرای شبانه است که ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾ آنگاه از مسجدالحرام بود تا مسجدالاقصی این مسئله اسراست معراج هم که دنبالهٴ همین اسراست آن هم شب است در جریان میقات سی و چهل شبهٴ وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) آن هم میعادش با اینکه چهل شبانهروز بود اما سخن از چهل شب است نه چهل شبانهروز یا چهل روز فرمود: ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ با اینکه چهل شبانهروز بود نه روز مستقل ذکر شد نه در کنار شب ذکر شد روزِ مردان خدا شب است, شبشان هم شب است آنکه گفت «شبِ مردان خدا روزِ جهان کذاست» برای آن است که شبش هم مثل روز روشن است بنابراین اگر میقات وجود مبارک موسای کلیم است شب است, اسرا و عروج پیغمبر است شب است, نزول قرآن است شب است, بالا رفتن شب است پایین آمدن هم شب است هم آنکه باید هبوط کند یعنی قرآن شبانه نازل شد, هم اینکه باید عروج کند شبانه عروج میکند برهان مسئله در سورهٴ «مزمّل» هست صغریات مسئله هم در این موارد لذا فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾.
اما جریان نافله بودن تعبیر نافله گرچه امر در خیلی از موارد با قرینه برای مستحبّات و مندوبات به کار رفته یک, شواهدی هم که بر رجحان مطلق بعضی از عبادات وارد شده دو, اما تعبیر به نافله کم است در جریان نماز شب بالصراحه تعبیر به نافله فرمود این یک اصل, آن حدیث معروف قُرب نوافل که اهل سنّت نقل کردند ما امامیه نقل کردیم به طریق حَسَن نقل شد به طریق صحیح نقل شد به طریق موثّق نقل شد مرحوم کلینی نقل کرد, صاحب جوامع دیگر هم نقل کردند که «لیتقرّب إلی بالنافله حتّی اُحبّه فإذا أحببْتُه کنتُ سمعه... و بصره... و لسانه» کذا و کذا بارها به عرضتان رسید آن حدیث سندش قابل قیاس با حدیث «لا تنقض» نیست این حدیث «لا تنقض الیقین» به تعبیر مرحوم شیخ فرمود ما پنج, ششتا را جمع کردند که با تضارب سند درست کنید سندِ او قابل قیاس با این سند «لا تنقض» نیست, متنِ عرشی او قابل قیاس با متن «لا تنقض» نیست اما وقتی این «لا تنقض» به حوزههای علمی آمده با مساعی علمای بزرگ و بزرگوار ما همراه شد الآن پنجاه یا شصت کتاب عمیق علمی از این یک خط درآوردند با حذف مکرّرات الآن غالب این مراجع بالأخره استصحاب را که تدریس فرمودند شاگردان زیادی داشتند مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) چندین شاگرد دربارهٴ همین استصحاب کتاب نوشتند امام(رضوان الله علیه) همینطور و مراجع دیگر(رضوان الله تعالی علیهم) همینطور با حذف مکرّرات الآن پنجاه یا شصت جلد کتاب عمیق علمی تقریرات یا تألیفات همین یک خط است وقتی چیزی به بازار علم عرضه بشود همانطوری که ادلّهٴ نقلی «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» ادلّهٴ عقلی هم «یثیروا دفائن النقول» این عقلِ خردمندان حوزه بود که دفینهها را از این یک خط در آورده دیگر اگر طبق آن اوّلین خطبهٴ نهجالبلاغه انبیای الهی آن دفینههای عقل را اِثاره میکنند ثوره و انقلاب و شکفتگی و شکوفایی و نوآوری دارند «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» این علما هم به برکت همین مطالعاتشان «یثیروا لنا دفائن النقول» آنچه که در درون این هست, بیرون این هست, حاشیه این هست, متن این هست این را اظهار میکنند میشود شصت جلد کتاب خب ما بخواهیم استصحاب بکنیم استصحاب تعلیقی چیست؟ استصحاب تنجیزی چیست؟ استصحاب زمانیات چیست؟ استصحاب اجزای فرّار چیست؟ شما روز است میخواهید استصحاب بکنی بعد بگویی وقتی شک داری آیا افطار شده یا نه؟ حق نداری بخوری داری زمان را استصحاب میکنی زمان که ثابت نیست جزء قبلی که از بین رفته جزء بعدی که سابقه نداشت آنکه وجودش قبلاً یقین بود حالا یقیناً زایل شده اینکه شکّ در بقا داری سابقهٴ وجود ندارد اینها را همه را حل کردند دیگر اگر این حدیث قُرب نوافل در حوزهها عرضه بشود چه خواهد شد؟ سندش به مراتب قویتر از «لا تنقض» است متنش که اصلاً قابل قیاس نیست چطور خدا لسان عبد میشود؟ این برای کدام مرحله است باید مرحلهٴ ذات استثنا بشود یک, مرحلهٴ صفات ذات که عین ذات است استثنا بشود دو, بارها گفته شد این دو منطقه, منطقهٴ ممنوعه است که احدی به آنجا راه ندارد مرحلهٴ سوم که اوصاف فعل خداست مقام امکان است مطرح بشود سه, در این منطقه ذات اقدس الهی میشود لسانِ عبد, میشود دستِ عبد ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ «ویده التی یبطش بها» من دستِ او میشوم, من پای او میشوم کجا پای او میشود؟ با کدام مرحله؟ اگر یک وقت آنها مطرح شد آنگاه گوشهای از برکات اهل بیت مشخص میشود و وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) مستقیماً مخاطب به این نافله است خب وقتی خدا امر میکند بر او واجب میکند که این را بخوان و این یک فیض زایدی است به تو دادیم این هم یقیناً میخواند وقتی خواند متقرّب میشود, وقتی متقرّب شد ذات اقدس الهی ید و لسان او میشود, وقتی ید او شد در مقام ثالث یعنی مقام فعل نه صفات ذات و نه عین ذات آنگاه میفرماید: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ در مقام نطق هم میفرماید: «وما نطقتَ إذ نطقت ولکن الله نطق» برای اینکه ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ ﴿إِنْ هُوَ﴾ یعنی آن منطوق وحی است حق است, آن نطق, نطق الهی است حق است, این میشود محصول قُرب نوافل اگر فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ﴾ حضرتش به این امر عمل کرده و متقرّب شده «الصلاة قُربان کلّ تقیّ» این نافله هم «قربان کلّ تقی» است کسی که بخواند مخصوصاً آن حضرت که بر او واجب بود وقتی با این نوافل به ذات اقدس الهی متقرّب شد در مقام ثالث که فعل است و ظهور است و امکان آنگاه همهٴ مجاری ادراکی و تحریکی او را ذات اقدس الهی به عهده میگیرد. در پایان سال قبل اشاره شد که اگر وجود مبارک پیامبر به مقام فنا هم برسد خاصیّت مقام فنا این است که انسان ساکت است نمیشود گفت چون به مقام فنا رسید قرآن برای اوست خیر, اگر کسی به مقام فنا رسید صدر و ساقهٴ هویّت او را گوش تشکیل میدهد نه لسان دیگری میگوید این فقط شنونده است اگر کسی به آنجا رسید خودش حرف بزند حرف برای خودش باشد دیگر مقام فنا نیست مقام فنا آن است که هیچ خبری از او نیست فقط منتظر است ببیند از طرف ذات اقدس الهی چه فیض میآید.
به هر تقدیر فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ﴾ البته این خصیصه در حوزهٴ وجوب است اما در حوزهٴ استحباب نه خیر خصیصهای نیست برای خیلیها مستحب است به دلیل اینکه در همان سورهٴ مبارکهٴ «مزمّل» که صدرش قبلاً قرائت شد در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مزمّل» همراهان پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) که موفقاند به اقامهٴ صلاتاللیل آنجا ذکر شده بعضیها همراه پیامبرند در همهٴ امور مثل مسلمانهای عادی که نماز میخوانند, روزه میگیرند و اینها برخیها قدری جلوترند بیشتر از طبقهٴ اول با پیامبر معیّت دارند مثل مجاهدان نستوه که وجود مبارک حضرت در بخش پایانی آن سوره فرمود وجود مبارک حضرت و همراهانش خود او رسول الله است اما ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ همهٴ مسلمانها ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ نیستند برای یک عدّه وصف است نسبت به یک عدّه دستور, یک عده واقعاً همینطورند ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ هستند اما به عدهٴ دیگر هم میفرماید شما هم اینچنین باشید که اگر برای یک عده جملهٴ خبری بود نسبت به عدهای هم جملهٴ انشائیه است این ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ این گروه متوسط.
اما اخصّ از این خواص کسانیاند که همراهان با او هستند در نماز شب آن را در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مزمل» بیان کرد فرمود آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مزمل» یعنی آیه بیست ﴿إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَی مِن ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ﴾ نه همهشان گروهی از کسانی که با تو هستند طبقهٴ عام با پیامبرند در مسائل عمومی, طبقهٴ خاص با پیامبرند در جریان ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ و مانند آن, طبقهٴ اخص کسانیاند که با او هستند در نماز شب چون با او هستند در نماز شب, نماز شب اینها در کنار نماز شب رسول گرامی صعود میکند ﴿وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ﴾.
روایتی است که از غرر روایات اهل بیت است و مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف بحارالأنوار از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) نقل کرده است که آن از واقعاً درخشندهترین روایات اهل بیت است حضرتش یعنی وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) فرمود: «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الاّ بامتطاء اللیل» فرمود مگر نمیخواهید اهل سیر و سلوک باشید؟ مگر نمیخواهید قربة الی الله حرکت کنید؟ اگر بخواهید سیر داشته باشید سلوک الی الله داشته باشید مرکب میخواهد «مَطیئه» یعنی مرکِ راهوار, «امتطع» یعنی «رَکب مطیئةً» فرمود شما امتطاع کنید, مَطیئه بگیرید این مرکب راهوار را سوار بشوید این مرکب راهوار نماز شب است «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الاّ بامتطاء اللیل» ای کاش این را مرحوم حاجی نوری در مستدرک نقل میکرد به چشم هم نخورد که ایشان در مستدرک نقل کرده باشد ولی مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) در بحارالأنوار این را نقل کردند در بعضی از کلمات و موسوعاتی که مربوط به امام عسکری(سلام الله علیه) هست هم آمده فرمود اگر کسی خواست اهل سیر و سلوک باشد بدون این شدنی نیست این سفر را بدون نماز شب نمیشود طی کرد «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الاّ بامتطاء اللیل» مرکبی میخواهد که همین است, زادی میخواهد که ﴿خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ توشهای میخواهد, زادی میخواهد گاهی محبّت یاد شده است محبّت اهل بیت(علیهم السلام), گاهی تقوا یاد شده است ولی این مَطیئه, مَطیئه خوبی است شب مَطیئه نیست نماز شب مَطیئه است, شب مرکب نیست نماز شب مرکب است از این مرکب فرمود حدّاکثر بهره را ببرید آنگاه فرمود: ﴿عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ آیا مقام محمود است یا صاحبمقام؟ ما اگر از کسی بهرهٴ علمی بردیم, بهرهٴ اخلاقی بردیم خود آن شخص را حمد میکنیم یا علم و کمال او را حمد میکنیم؟ فرمود: ﴿عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ این منزلت جای حمد است اگر عالِمی را احترام میکنند بالعلم است, اگر متّقی را گرامی میدارند للتقواست پس در درجهٴ اول آن مقام محمود است و از باب وصف به حال متعلّق موصوف شخص میشود محمود این یک مطلب. فاصلهٴ شخص و مقام هر چه بیشتر باشد این وصف به حال متعلّق موصوف پررنگتر است این دو مطلب. فاصلهٴ مقام و شخص هر چه کمتر باشد این وصف به حال متعلّق موصوف کمرنگتر است تا به جایی میرسد که موصوف و وصف میشود یکی.
بیان ذلک این است که این مقام, مقامی است که به وسیلهٴ این خیلیها از شفاعت برخوردار میشوند «کما سیظهر» اگر کسی دارای این مقام باشد میشود شفیع, پس برکت برای این مقام است این شخص چون دارای این مقام است به اعتبار این مقام ارزش دارد مثل اینکه عالِم را للعلم, متّقی را للتقوا گرامی میدارند اگر فاصلهٴ وصف و موصوف زیاد باشد این صفت برای این موصوف حال باشد این وصف به حال متعلّق موصوف شفّافتر است و ارزشش هم کمتر اگر این وصف برای موصوف مَلکه باشد نه حال فاصلهٴ وصف و موصوف کمتر است و ارزشش بیشتر و اگر فاصلهای نباشد این وصف برای او مَلکه نباشد بلکه به منزلهٴ فصل مقوّم باشد که شدنی است اینجا وصف و موصوف یکی است دیگر.
دربارهٴ ذات اقدس الهی میگویند صفت عین ذات است صفت عین ذات بودن مخصوص واجب نیست صفت عین ذات است اما ذات وقتی ممکنالوجود شد صفتش هم ممکن است دیگر اگر صفتی عین موصوف شد این واجب نمیشود باید ببینیم موصوف واجب است یا ممکن؟ صفت عین ذات بودن مخصوص واجب نیست در هر موجود بسیطی اینچنین است اگر آن موصوف ممکن بود ذات ممکن, صفت ممکن, عینیّت هم ممکن «والکلّ بالامکان» اگر آن ذات واجب بود موصوف واجب, صفت واجب, عینیّت واجب «والکلّ بالضرورة» اگر کسی تقوای ممثّل شد تقوا برای او مَلکه نشد بلکه فصل مقوّم شد اینجا دیگر وصف به حال متعلّق موصوف نیست نعم, لفظاً متعدّد, مفهوماً متعدّد لکن مصداقاً یکی دربارهٴ آنجاهایی که صفت عین ذات است الفاظ متعدّد, مفاهیم متعدّد مفاهیم که مترادف نمیشود اگر گفتیم خدا علیم است, قدیر است این دوتا لفظ که به یک مفهوم نیست اما مصداق هر دو یک ذات است بلا تجزّی اگر وصف, مَلکه بود یک اندازه بالاتر از مَلکه بود فصل مقوّم شد دیگر سخن از اینکه صفت به حال موصوف است, وصف به حال موصوف است و امثال ذلک این دیگر نیست اینها را نباید از ادب و ادبیات عرب توقّع داشت این وقتی ادبیات مرزش مشخص است از آنجا که بالا آمدیم دیگر جا برای ادبیات نیست آنجا که جا برای عقلِ محض است جا برای ادبیات نیست شما الآن وقتی از ادیبی سؤال کنید که «الانسان موجودٌ» این جملهٴ خبریه را ترکیب کن این فوراً میگویند «الانسان» مبتدا, «موجودٌ» خبر, ولی وقتی به حکیم بدهی که اینطور معنا نمیکند اگر از حکیم خواستید بگویید که «الانسان موجودٌ» را ترکیب بکن میگوید «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخر برای اینکه هستی است که به انسانیّت متعیّن میشود نه اینکه انسان اصل باشد ما هستی به او بدهیم مبتدا آن است که اصل باشد, موضوع آن است که اصل باشد محمول را به دوش بکِشد اینطور نیست که انسانیّت اصل باشد هستی را به دوش بکشد که آن بزرگوار که گفت «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» یعنی وقتی بحث قدری اوج گرفت دیگر جا برای ادبیات نیست ببینید عقل چه میگوید؟ اگر گفتند «الانسان موجودٌ» را ترکیب کنید میگوییم «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخر چون هستی است که تعیّن انسانیّت را به دوش میکشد, هستی اصل است نه ماهیّت نه اینکه اول انسانیّت هست بعد هستی را میگیرد در این بحثها هم بشرح ایضاً [همچنین] آیا تقوا میشود فصل مقوّم باشد؟ میگویند نه, تقوا صفت است صفت که شد یا حال است یا مَلکه اما وقتی به حرکت جوهری و تحوّل درونی سری زدید میگویید بله, گاهی انسان به مرحلهای میرسد که تقوا جزء هویّت او میشود این کمالات وجودی نه ارزشهای اعتباری, کمالات وجودی سرِ جایش محفوظ است و واقعیّت دارد و سیر در درون شروع میشود و این سالک این مراتب را یکی پس از دیگری طی میکند بهویّته و میشود متّقی, اگر در بعضی از تعبیرات آمده است که مثلاً عمّار یاسر ایمان از قَرن تا قدم اوست ناظر به این مقامات است نه اینکه یک وصف است یا حال باشد برای او, خب. فرمود: ﴿وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ﴾ آنها با تو همراهاند و همراهی میکنند و تو هم به این مقامِ محمود میرسی و این مقام محمود هم یک کمال وجودی است و برای تو به عنوان مَلکه است و وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرچه اهل بیت نور واحدند در آنجا که نور واحدند فرقی بین این ذوات قدسی نیست اما در نشئه کثرت فعلاً بحث در وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است چون صاحب جوامعالکلم است که فرمود: «اعطیت جوامع الکَلِم» چه اینکه حضرت هم به وجود مبارک حضرت امیر فرمود که تو هم «یا علی اعطیت جوامع الکَلِم» این را در مقدمهٴ شرح نهجالبلاغه ابنمیثمبحرانی(رضوان الله علیه) این حدیث آنجا هست که وجود مبارک پیامبر به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «اعطیتُ جوامع الکَلِم ولقد اوتیتُ یا علی جوامع الکلم» خب اینها بر اساس نور واحد بودن فرقی از این جهت بینشان نیست حالا مسئله نبوّت و رسالت که فارغ است جداست اگر حضرت صاحب جوامعالکلم است صاحب مقام محمود هم هست آنکه کشّاف, زمخشری و دیگران نقل کردند که اوّلین و آخرین تحت لوای آن حضرتاند برای همین است این شفاعت کبرا که یکی از مصادیق بارز زیرمجموعهٴ مقام محمود است شامل همهٴ اهل محشر میشود, همهٴ اهل محشر حتی فرشتهها چندین مرحله دارد شفاعت آنها که اهل بهشتاند ترفیع درجه نصیبشان میشود, آنها که اهل اعرافاند اگر مشمول شفاعت بشوند بهشتی میشوند, آنها که اهل دوزخاند منتها مسلماناند, موحّدند تخفیف عذاب میشود از جهنّم به اعراف میآیند, آنها که در جهنّماند باید مخلَّد باشند اگر شفاعت حضرت نصیبشان شده تخفیف عذاب میشود همهٴ اینها مشمول رحمت مطلقهٴ الهیاند که به وسیلهٴ وجود مبارک پیامبر حل میشود خود فرشتهها هم همینطورند اینها که در دنیا معلّم فرشتهها هستند ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ در آن عالم هم منشأ برکات فراوانیاند که فرشتهها هم از آنها استفاده میکنند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
برخی از مفسّران اهل سنّت خواستند از تعبیر ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ استفادهٴ رکنیّت فقهی بکنند که قرائت در نماز رکن است!
استصحاب تعلیقی چیست؟ استصحاب تنجیزی چیست؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً ﴿78﴾ وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً ﴿79﴾
بحثهای رسمی به برکت قرآن و عترت است و ثواب همهٴ بحثها مخصوص به اهل بیت(علیهم السلام) است ولی امروز که هشتم شوال است و آن حادثهٴ غمبار را به همراه داشت تمام این ثوابها نثار ارواح مطهّرهٴ ائمه بقیع(علیهم الصلاة و علیهم السلام) خواهد بود.
فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ﴾ ملاحظه فرمودید که خطوط کلی احکام فقهی و حقوقی را قرآن بیان میکند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم مبیّن علمیِ قرآن است که در سورهٴ «نحل» گذشت ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ هم مبیّن عملیِ احکام فقهی و حقوقی قرآن است که فرمود: «صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی», «خذوا عنّی مناسککم» مکه مشرّف شدند مناسک حج را عملاً یاد دادند, نماز خواندند اجزا و شرایط و ارکان نماز را عملاً یاد دادند خصوصیّات جزء و شرط و مانع و اینها را وجود مبارک حضرت عملاً آموخت, خطوط کلّیاش را علماً ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ﴾ این هم که در هنگام ورود نماز میگوییم «قد قامت الصلاة» این «قد قامت الصلاة» را معنا کردند یعنی «حانَ وقت الزیارة» زیارت انبیا و اولیا مشخص است که یعنی چه, اما زیارتالله به صلات است اگر کسی خواست به زیارت خدا برود باید نماز بخواند زیارت ائمه مشرّف بشود خب معنایش روشن است معنای «قد قامت الصلاة» یعنی «حان وقت الزیارة» و اگر زائر یعنی نمازگزار در خطاباتش متوجّه نباشد که با که حرف میزند و چه میگوید مشمول همان روایاتی است که خدای ناکرده که در کتابهای فقهی مخصوصاً در بخش صلات مرحوم حاجآقارضا(رضوان الله علیه) هست که نام بردن آن تعبیر خیلی مناسب نیست, خب.
فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ صدر این آیه صلات است, ذیل این آیه قرآن است چون «لا صلاة الاّ بفاتحة الکتاب» بفاتحة الکتاب هم سبع مثانی از مهمترین سُوَر قرآن کریم است و همین فاتحةالکتاب در نماز مطرح است گاهی از این عبادت به صلات یاد میشود, گاهی از این عبادت به قرآن یاد میشود چون در صدر دارد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ معلوم میشود صلات دلوک داریم و صلات الغَسق داریم و صلات الفجر چون در ذیل آمده ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ یعنی «أقم قرآن الفجر» معلوم میشود قرآنُ الفجر داریم و قرآنُ الغَسق داریم و قرآن الدلوک, صلات الظهر و العصر قرآن ظهریناند, صلات المغربین قرآن المغربیناند و صلات الفجر قرآن الفجر است هم از نماز به عنوان صلات یاد شد هم از او به عنوان قرآن.
مطلب بعدی آن است که برخی از مفسّران اهل سنّت خواستند از این تعبیر ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ استفادهٴ رکنیّت فقهی بکنند که قرائت در نماز رکن است این استفاده ناتمام است برای اینکه رکن فقهی حُکم خاصّ خودش را دارد که اگر کم و زیاد بشود سهواً, عمداً, جهلاً باعث بطلان است ما از این تعبیر ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ غیر از اهمیّت و اهتمام و اعتنای به قرائت در نماز بیش از این نمیفهمیم حُکم فقهیِ رکن بودن که کم و زیادش عمدی و سهوی باعث بطلان میشود از این تعبیر در نمیآید البته اهمیت او از مهمترین اجزای نماز است میشود استفاده کرد پس استفادهٴ رکن بودن قرائت برای نماز از تعبیر ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ که قرائت را در نماز بالصراحه یاد فرموده است این دشوار است آن را باید البته روایات فقهی مشخص بکند ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ یعنی «أقم قرآن الفجر» را ﴿إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً﴾ آن تعبیری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید اگر سرّ مشهود بودن صلات صبح این است که ملائکةاللیل و ملائکةالنهار هر دو حضور دارند و هر دو ضبط میکنند صلاتالعصر هم باید همینطور باشد برای اینکه آن نمازی که در پایان روز خوانده میشود هم ملائکةالنهار حضور دارند ثبت میکنند و هم ملائکةاللیل حضور دارند مگر اینکه گفته بشود اینها در ظهر میروند و بعد از اینها ملائکةاللیل میرسند ولی در صبح اینچنین نیست قبل از اینکه ملائکةاللیل بروند, ملائکةالنهار میرسند که این اثبات میخواهد.
پرسش: حالا نمیشود ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ را منصوب برای فعل محذوف بگیریم یعنی «إلتزم قرآن الفجر» یا «ألزم قرآنَ الفجر»؟
پاسخ: برخیها گفتند که این منصوب به اِغراست چه اینکه ﴿وَمِنَ الَّیْلِ﴾ را هم همین گفتند ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ این منصوب به اغراست مثل «بَعِّد نفسک» یا «إلزم» و مانند آن, اما خب وقتی ما بتوانیم این را معطوف بر مذکور بدانیم و به فعل محذوف متعلِّق نکنیم اُولاست. در کلماتی که فعلی در آن نیست مثل ﴿الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ﴾ این بله اغراست مثل اینکه کسی وقتی کنار دریا میرود به بچهها میگوید دریا, دریا یعنی «إحذر! إحذر!» این اغراست یا وقتی وارد یک باغ وحش شد یک حیوان گزنده یا درندهای را دید میگوید شیر, شیر یعنی «إحذر! إحذر!» «بَعّد نفسک» آنجا معلوم است که فعل محذوف است اما اینجا ما یک فعل مذکوری داریم در قبل بگوییم این عطف بر او نیست بلکه از باب اغرا منصوب است که «کما ذهب إلیه بعض التفسیر» این یک معونهٴ زائدی میطلبد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً﴾.
مطلب دیگر آن است که در طلیعهٴ آیهٴ بعد فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ﴾ این متعلِّق را قبل از متعلَّق و فعل ذکر کرده قبل از اینکه بفرماید «فتهجّد به نافلة لک من اللیل فتهجّد من اللیل» این ﴿مِنَ الَّیْلِ﴾ را که ظرف است قبل از ﴿فَتَهَجَّدْ﴾ ذکر فرمود گرچه در ظرف و جار و مجور اتّسایی است که در دیگر کلمات نیست اما هر جا برای یک نکتهٴ خاصّی مقدّم میشود اینجا برای آن است که اهمیّت شب را بفهماند.
در سورهٴ مبارکهٴ «مزمّل» که به مناسبتی قبلاً قرائت شد آنجا تعلیل شده است که فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ شب اصلاً برای عبادت است محیط آرام است به شرط اینکه کسی آن مشاغل روز را به همراه نداشته باشد چون ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾ اگر کسی با همان سَبح طویل خوابید خب خوابهایش اضغاث احلام است بر فرض توفیقی پیدا کرد که نماز شب بخواند این صلاةاللیلش هم با همان سَبح طویل آمیخته است ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾ اگر اینها را گذاشت کنار شد جزء رجالی که ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ شب آرام میخوابد وقتی که سَحر شد برخاست این ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ را کاملاً احساس میکند. برهان مسئله را در سورهٴ مبارکهٴ «مزمل» ذکر فرمود صُغریات مندرج تحت این کبرا را در موارد دیگر ذکر کرد در جریان نزول قرآن کریم فرمود: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ , یک, ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ﴾ دو, با اینکه شب و روز برای وجود مبارک رسول گرامی میتوانست یکسان باشد اما شبِ آن حضرت بهتر از روز آن حضرت است شب قرآن نازل شده است در جریان اسرا و همچنین معراج سخن از اسرای شبانه است که ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً﴾ آنگاه از مسجدالحرام بود تا مسجدالاقصی این مسئله اسراست معراج هم که دنبالهٴ همین اسراست آن هم شب است در جریان میقات سی و چهل شبهٴ وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) آن هم میعادش با اینکه چهل شبانهروز بود اما سخن از چهل شب است نه چهل شبانهروز یا چهل روز فرمود: ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ با اینکه چهل شبانهروز بود نه روز مستقل ذکر شد نه در کنار شب ذکر شد روزِ مردان خدا شب است, شبشان هم شب است آنکه گفت «شبِ مردان خدا روزِ جهان کذاست» برای آن است که شبش هم مثل روز روشن است بنابراین اگر میقات وجود مبارک موسای کلیم است شب است, اسرا و عروج پیغمبر است شب است, نزول قرآن است شب است, بالا رفتن شب است پایین آمدن هم شب است هم آنکه باید هبوط کند یعنی قرآن شبانه نازل شد, هم اینکه باید عروج کند شبانه عروج میکند برهان مسئله در سورهٴ «مزمّل» هست صغریات مسئله هم در این موارد لذا فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾.
اما جریان نافله بودن تعبیر نافله گرچه امر در خیلی از موارد با قرینه برای مستحبّات و مندوبات به کار رفته یک, شواهدی هم که بر رجحان مطلق بعضی از عبادات وارد شده دو, اما تعبیر به نافله کم است در جریان نماز شب بالصراحه تعبیر به نافله فرمود این یک اصل, آن حدیث معروف قُرب نوافل که اهل سنّت نقل کردند ما امامیه نقل کردیم به طریق حَسَن نقل شد به طریق صحیح نقل شد به طریق موثّق نقل شد مرحوم کلینی نقل کرد, صاحب جوامع دیگر هم نقل کردند که «لیتقرّب إلی بالنافله حتّی اُحبّه فإذا أحببْتُه کنتُ سمعه... و بصره... و لسانه» کذا و کذا بارها به عرضتان رسید آن حدیث سندش قابل قیاس با حدیث «لا تنقض» نیست این حدیث «لا تنقض الیقین» به تعبیر مرحوم شیخ فرمود ما پنج, ششتا را جمع کردند که با تضارب سند درست کنید سندِ او قابل قیاس با این سند «لا تنقض» نیست, متنِ عرشی او قابل قیاس با متن «لا تنقض» نیست اما وقتی این «لا تنقض» به حوزههای علمی آمده با مساعی علمای بزرگ و بزرگوار ما همراه شد الآن پنجاه یا شصت کتاب عمیق علمی از این یک خط درآوردند با حذف مکرّرات الآن غالب این مراجع بالأخره استصحاب را که تدریس فرمودند شاگردان زیادی داشتند مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) چندین شاگرد دربارهٴ همین استصحاب کتاب نوشتند امام(رضوان الله علیه) همینطور و مراجع دیگر(رضوان الله تعالی علیهم) همینطور با حذف مکرّرات الآن پنجاه یا شصت جلد کتاب عمیق علمی تقریرات یا تألیفات همین یک خط است وقتی چیزی به بازار علم عرضه بشود همانطوری که ادلّهٴ نقلی «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» ادلّهٴ عقلی هم «یثیروا دفائن النقول» این عقلِ خردمندان حوزه بود که دفینهها را از این یک خط در آورده دیگر اگر طبق آن اوّلین خطبهٴ نهجالبلاغه انبیای الهی آن دفینههای عقل را اِثاره میکنند ثوره و انقلاب و شکفتگی و شکوفایی و نوآوری دارند «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» این علما هم به برکت همین مطالعاتشان «یثیروا لنا دفائن النقول» آنچه که در درون این هست, بیرون این هست, حاشیه این هست, متن این هست این را اظهار میکنند میشود شصت جلد کتاب خب ما بخواهیم استصحاب بکنیم استصحاب تعلیقی چیست؟ استصحاب تنجیزی چیست؟ استصحاب زمانیات چیست؟ استصحاب اجزای فرّار چیست؟ شما روز است میخواهید استصحاب بکنی بعد بگویی وقتی شک داری آیا افطار شده یا نه؟ حق نداری بخوری داری زمان را استصحاب میکنی زمان که ثابت نیست جزء قبلی که از بین رفته جزء بعدی که سابقه نداشت آنکه وجودش قبلاً یقین بود حالا یقیناً زایل شده اینکه شکّ در بقا داری سابقهٴ وجود ندارد اینها را همه را حل کردند دیگر اگر این حدیث قُرب نوافل در حوزهها عرضه بشود چه خواهد شد؟ سندش به مراتب قویتر از «لا تنقض» است متنش که اصلاً قابل قیاس نیست چطور خدا لسان عبد میشود؟ این برای کدام مرحله است باید مرحلهٴ ذات استثنا بشود یک, مرحلهٴ صفات ذات که عین ذات است استثنا بشود دو, بارها گفته شد این دو منطقه, منطقهٴ ممنوعه است که احدی به آنجا راه ندارد مرحلهٴ سوم که اوصاف فعل خداست مقام امکان است مطرح بشود سه, در این منطقه ذات اقدس الهی میشود لسانِ عبد, میشود دستِ عبد ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ «ویده التی یبطش بها» من دستِ او میشوم, من پای او میشوم کجا پای او میشود؟ با کدام مرحله؟ اگر یک وقت آنها مطرح شد آنگاه گوشهای از برکات اهل بیت مشخص میشود و وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) مستقیماً مخاطب به این نافله است خب وقتی خدا امر میکند بر او واجب میکند که این را بخوان و این یک فیض زایدی است به تو دادیم این هم یقیناً میخواند وقتی خواند متقرّب میشود, وقتی متقرّب شد ذات اقدس الهی ید و لسان او میشود, وقتی ید او شد در مقام ثالث یعنی مقام فعل نه صفات ذات و نه عین ذات آنگاه میفرماید: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ در مقام نطق هم میفرماید: «وما نطقتَ إذ نطقت ولکن الله نطق» برای اینکه ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ ﴿إِنْ هُوَ﴾ یعنی آن منطوق وحی است حق است, آن نطق, نطق الهی است حق است, این میشود محصول قُرب نوافل اگر فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ﴾ حضرتش به این امر عمل کرده و متقرّب شده «الصلاة قُربان کلّ تقیّ» این نافله هم «قربان کلّ تقی» است کسی که بخواند مخصوصاً آن حضرت که بر او واجب بود وقتی با این نوافل به ذات اقدس الهی متقرّب شد در مقام ثالث که فعل است و ظهور است و امکان آنگاه همهٴ مجاری ادراکی و تحریکی او را ذات اقدس الهی به عهده میگیرد. در پایان سال قبل اشاره شد که اگر وجود مبارک پیامبر به مقام فنا هم برسد خاصیّت مقام فنا این است که انسان ساکت است نمیشود گفت چون به مقام فنا رسید قرآن برای اوست خیر, اگر کسی به مقام فنا رسید صدر و ساقهٴ هویّت او را گوش تشکیل میدهد نه لسان دیگری میگوید این فقط شنونده است اگر کسی به آنجا رسید خودش حرف بزند حرف برای خودش باشد دیگر مقام فنا نیست مقام فنا آن است که هیچ خبری از او نیست فقط منتظر است ببیند از طرف ذات اقدس الهی چه فیض میآید.
به هر تقدیر فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ﴾ البته این خصیصه در حوزهٴ وجوب است اما در حوزهٴ استحباب نه خیر خصیصهای نیست برای خیلیها مستحب است به دلیل اینکه در همان سورهٴ مبارکهٴ «مزمّل» که صدرش قبلاً قرائت شد در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مزمّل» همراهان پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) که موفقاند به اقامهٴ صلاتاللیل آنجا ذکر شده بعضیها همراه پیامبرند در همهٴ امور مثل مسلمانهای عادی که نماز میخوانند, روزه میگیرند و اینها برخیها قدری جلوترند بیشتر از طبقهٴ اول با پیامبر معیّت دارند مثل مجاهدان نستوه که وجود مبارک حضرت در بخش پایانی آن سوره فرمود وجود مبارک حضرت و همراهانش خود او رسول الله است اما ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ همهٴ مسلمانها ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ نیستند برای یک عدّه وصف است نسبت به یک عدّه دستور, یک عده واقعاً همینطورند ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ هستند اما به عدهٴ دیگر هم میفرماید شما هم اینچنین باشید که اگر برای یک عده جملهٴ خبری بود نسبت به عدهای هم جملهٴ انشائیه است این ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ این گروه متوسط.
اما اخصّ از این خواص کسانیاند که همراهان با او هستند در نماز شب آن را در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مزمل» بیان کرد فرمود آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مزمل» یعنی آیه بیست ﴿إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَی مِن ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ﴾ نه همهشان گروهی از کسانی که با تو هستند طبقهٴ عام با پیامبرند در مسائل عمومی, طبقهٴ خاص با پیامبرند در جریان ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ و مانند آن, طبقهٴ اخص کسانیاند که با او هستند در نماز شب چون با او هستند در نماز شب, نماز شب اینها در کنار نماز شب رسول گرامی صعود میکند ﴿وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ﴾.
روایتی است که از غرر روایات اهل بیت است و مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف بحارالأنوار از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) نقل کرده است که آن از واقعاً درخشندهترین روایات اهل بیت است حضرتش یعنی وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) فرمود: «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الاّ بامتطاء اللیل» فرمود مگر نمیخواهید اهل سیر و سلوک باشید؟ مگر نمیخواهید قربة الی الله حرکت کنید؟ اگر بخواهید سیر داشته باشید سلوک الی الله داشته باشید مرکب میخواهد «مَطیئه» یعنی مرکِ راهوار, «امتطع» یعنی «رَکب مطیئةً» فرمود شما امتطاع کنید, مَطیئه بگیرید این مرکب راهوار را سوار بشوید این مرکب راهوار نماز شب است «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الاّ بامتطاء اللیل» ای کاش این را مرحوم حاجی نوری در مستدرک نقل میکرد به چشم هم نخورد که ایشان در مستدرک نقل کرده باشد ولی مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) در بحارالأنوار این را نقل کردند در بعضی از کلمات و موسوعاتی که مربوط به امام عسکری(سلام الله علیه) هست هم آمده فرمود اگر کسی خواست اهل سیر و سلوک باشد بدون این شدنی نیست این سفر را بدون نماز شب نمیشود طی کرد «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الاّ بامتطاء اللیل» مرکبی میخواهد که همین است, زادی میخواهد که ﴿خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ توشهای میخواهد, زادی میخواهد گاهی محبّت یاد شده است محبّت اهل بیت(علیهم السلام), گاهی تقوا یاد شده است ولی این مَطیئه, مَطیئه خوبی است شب مَطیئه نیست نماز شب مَطیئه است, شب مرکب نیست نماز شب مرکب است از این مرکب فرمود حدّاکثر بهره را ببرید آنگاه فرمود: ﴿عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ آیا مقام محمود است یا صاحبمقام؟ ما اگر از کسی بهرهٴ علمی بردیم, بهرهٴ اخلاقی بردیم خود آن شخص را حمد میکنیم یا علم و کمال او را حمد میکنیم؟ فرمود: ﴿عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ این منزلت جای حمد است اگر عالِمی را احترام میکنند بالعلم است, اگر متّقی را گرامی میدارند للتقواست پس در درجهٴ اول آن مقام محمود است و از باب وصف به حال متعلّق موصوف شخص میشود محمود این یک مطلب. فاصلهٴ شخص و مقام هر چه بیشتر باشد این وصف به حال متعلّق موصوف پررنگتر است این دو مطلب. فاصلهٴ مقام و شخص هر چه کمتر باشد این وصف به حال متعلّق موصوف کمرنگتر است تا به جایی میرسد که موصوف و وصف میشود یکی.
بیان ذلک این است که این مقام, مقامی است که به وسیلهٴ این خیلیها از شفاعت برخوردار میشوند «کما سیظهر» اگر کسی دارای این مقام باشد میشود شفیع, پس برکت برای این مقام است این شخص چون دارای این مقام است به اعتبار این مقام ارزش دارد مثل اینکه عالِم را للعلم, متّقی را للتقوا گرامی میدارند اگر فاصلهٴ وصف و موصوف زیاد باشد این صفت برای این موصوف حال باشد این وصف به حال متعلّق موصوف شفّافتر است و ارزشش هم کمتر اگر این وصف برای موصوف مَلکه باشد نه حال فاصلهٴ وصف و موصوف کمتر است و ارزشش بیشتر و اگر فاصلهای نباشد این وصف برای او مَلکه نباشد بلکه به منزلهٴ فصل مقوّم باشد که شدنی است اینجا وصف و موصوف یکی است دیگر.
دربارهٴ ذات اقدس الهی میگویند صفت عین ذات است صفت عین ذات بودن مخصوص واجب نیست صفت عین ذات است اما ذات وقتی ممکنالوجود شد صفتش هم ممکن است دیگر اگر صفتی عین موصوف شد این واجب نمیشود باید ببینیم موصوف واجب است یا ممکن؟ صفت عین ذات بودن مخصوص واجب نیست در هر موجود بسیطی اینچنین است اگر آن موصوف ممکن بود ذات ممکن, صفت ممکن, عینیّت هم ممکن «والکلّ بالامکان» اگر آن ذات واجب بود موصوف واجب, صفت واجب, عینیّت واجب «والکلّ بالضرورة» اگر کسی تقوای ممثّل شد تقوا برای او مَلکه نشد بلکه فصل مقوّم شد اینجا دیگر وصف به حال متعلّق موصوف نیست نعم, لفظاً متعدّد, مفهوماً متعدّد لکن مصداقاً یکی دربارهٴ آنجاهایی که صفت عین ذات است الفاظ متعدّد, مفاهیم متعدّد مفاهیم که مترادف نمیشود اگر گفتیم خدا علیم است, قدیر است این دوتا لفظ که به یک مفهوم نیست اما مصداق هر دو یک ذات است بلا تجزّی اگر وصف, مَلکه بود یک اندازه بالاتر از مَلکه بود فصل مقوّم شد دیگر سخن از اینکه صفت به حال موصوف است, وصف به حال موصوف است و امثال ذلک این دیگر نیست اینها را نباید از ادب و ادبیات عرب توقّع داشت این وقتی ادبیات مرزش مشخص است از آنجا که بالا آمدیم دیگر جا برای ادبیات نیست آنجا که جا برای عقلِ محض است جا برای ادبیات نیست شما الآن وقتی از ادیبی سؤال کنید که «الانسان موجودٌ» این جملهٴ خبریه را ترکیب کن این فوراً میگویند «الانسان» مبتدا, «موجودٌ» خبر, ولی وقتی به حکیم بدهی که اینطور معنا نمیکند اگر از حکیم خواستید بگویید که «الانسان موجودٌ» را ترکیب بکن میگوید «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخر برای اینکه هستی است که به انسانیّت متعیّن میشود نه اینکه انسان اصل باشد ما هستی به او بدهیم مبتدا آن است که اصل باشد, موضوع آن است که اصل باشد محمول را به دوش بکِشد اینطور نیست که انسانیّت اصل باشد هستی را به دوش بکشد که آن بزرگوار که گفت «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» یعنی وقتی بحث قدری اوج گرفت دیگر جا برای ادبیات نیست ببینید عقل چه میگوید؟ اگر گفتند «الانسان موجودٌ» را ترکیب کنید میگوییم «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخر چون هستی است که تعیّن انسانیّت را به دوش میکشد, هستی اصل است نه ماهیّت نه اینکه اول انسانیّت هست بعد هستی را میگیرد در این بحثها هم بشرح ایضاً [همچنین] آیا تقوا میشود فصل مقوّم باشد؟ میگویند نه, تقوا صفت است صفت که شد یا حال است یا مَلکه اما وقتی به حرکت جوهری و تحوّل درونی سری زدید میگویید بله, گاهی انسان به مرحلهای میرسد که تقوا جزء هویّت او میشود این کمالات وجودی نه ارزشهای اعتباری, کمالات وجودی سرِ جایش محفوظ است و واقعیّت دارد و سیر در درون شروع میشود و این سالک این مراتب را یکی پس از دیگری طی میکند بهویّته و میشود متّقی, اگر در بعضی از تعبیرات آمده است که مثلاً عمّار یاسر ایمان از قَرن تا قدم اوست ناظر به این مقامات است نه اینکه یک وصف است یا حال باشد برای او, خب. فرمود: ﴿وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ﴾ آنها با تو همراهاند و همراهی میکنند و تو هم به این مقامِ محمود میرسی و این مقام محمود هم یک کمال وجودی است و برای تو به عنوان مَلکه است و وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرچه اهل بیت نور واحدند در آنجا که نور واحدند فرقی بین این ذوات قدسی نیست اما در نشئه کثرت فعلاً بحث در وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است چون صاحب جوامعالکلم است که فرمود: «اعطیت جوامع الکَلِم» چه اینکه حضرت هم به وجود مبارک حضرت امیر فرمود که تو هم «یا علی اعطیت جوامع الکَلِم» این را در مقدمهٴ شرح نهجالبلاغه ابنمیثمبحرانی(رضوان الله علیه) این حدیث آنجا هست که وجود مبارک پیامبر به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «اعطیتُ جوامع الکَلِم ولقد اوتیتُ یا علی جوامع الکلم» خب اینها بر اساس نور واحد بودن فرقی از این جهت بینشان نیست حالا مسئله نبوّت و رسالت که فارغ است جداست اگر حضرت صاحب جوامعالکلم است صاحب مقام محمود هم هست آنکه کشّاف, زمخشری و دیگران نقل کردند که اوّلین و آخرین تحت لوای آن حضرتاند برای همین است این شفاعت کبرا که یکی از مصادیق بارز زیرمجموعهٴ مقام محمود است شامل همهٴ اهل محشر میشود, همهٴ اهل محشر حتی فرشتهها چندین مرحله دارد شفاعت آنها که اهل بهشتاند ترفیع درجه نصیبشان میشود, آنها که اهل اعرافاند اگر مشمول شفاعت بشوند بهشتی میشوند, آنها که اهل دوزخاند منتها مسلماناند, موحّدند تخفیف عذاب میشود از جهنّم به اعراف میآیند, آنها که در جهنّماند باید مخلَّد باشند اگر شفاعت حضرت نصیبشان شده تخفیف عذاب میشود همهٴ اینها مشمول رحمت مطلقهٴ الهیاند که به وسیلهٴ وجود مبارک پیامبر حل میشود خود فرشتهها هم همینطورند اینها که در دنیا معلّم فرشتهها هستند ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ در آن عالم هم منشأ برکات فراوانیاند که فرشتهها هم از آنها استفاده میکنند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است