- 257
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 105 و 106 سوره اسراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 105 و 106 سوره اسراء"
سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شده و در بسیاری از موارد از حقّانیت وحی، نبوّت و رسالت سخن به میان آمده است.
آنچه از خدای سبحان صادر یا ظاهر میشود حق است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً ﴿105﴾ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً ﴿106﴾
چون یکی از مسائل محوری مکه جریان وحی و نبوّت بود در این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم که در مکه نازل شد در بسیاری از موارد از حقّانیت وحی و نبوّت و رسالت سخن به میان آمده فرمود مبدأ پدید آمدن قرآن کریم خداست که حقّ محض است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ و آنچه از خدای سبحان صادر یا ظاهر میشود آن هم حق است و آنچه هم به شما که پیامبر خدایید رسیده است حق است ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ نه در آغازش بطلان راه داشت, نه در انجامش بطلان راه پیدا میکند زیرا فرشتگانی که مأمور رسالت و فرستادناند و همچنین خود وجود مبارک پیامبر که در همهٴ این نشئات حضور و ظهور دارد همهشان بالحقّاند ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾. از بیانات ذات اقدس الهی مشخص میشود که این ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً﴾ این هم در مدار حق است چون پیامبر بالحق این وحی را دریافت کرد پس تبشیرش نسبت به پرهیزکاران است بالحق, انذارش نسبت به تبهکاران است بالحق آنهایی هم که در راه صحیحاند به مقصد میرسند بالحق, آنهایی که کجراهه میروند به جهنّم میرسند بالحق چیزی در این فراز و نشیب به عنوان باطل حضور ندارد اینکه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً﴾ یعنی «تبشیراً بالحق», ﴿وَنَذِیراً﴾ یعنی «انذاراً بالحق» چون تو بالحق اینها را دریافت کردی. این آیه مبارکه به منزلهٴ متن است و آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و در سورهٴ «فاطر» و در سورهٴ «احزاب» و سایر سُوَر آمده به منزلهٴ شرح است. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 119 به این صورت است ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ در آیهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً﴾ یعنی «و ما أرسلناک الاّ بالحق, مبشّراً بالحق, نذیراً بالحق» پس آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 119 آمده است که ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ تا حدودی تفصیل این متن است, تفصیل این مُجمل است. در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» همین معنا به صورت تقیید به حق آمده است که ما تو را به حق رسول کردیم ارسال ما نسبت به شما بالحق بود تو رسولِ بالحقّ مایی آیهٴ 24 سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این است ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ یعنی آنها هم اینچنیناند که این ناظر به نبوّت عام و هدایت عام است که در هر سرزمینی اگر پیام الهی میرسد خواه به صورت نبوّت و رسالت یا امامت و مانند آن این بالحق است این بالحقهایی که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «فاطر» آمده در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مفصّلتر تبیین شده آیهٴ 45 تا 47 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» این است ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً ٭ وَدَاعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً﴾ که همهٴ اینها تبیین آن حق است اگر او حق است چراغِ روشن و شفاف است چون چراغ راه را نشان میدهد, چاه را نشان میدهد نسبت به سالکانِ صراط مستقیم مبشّر است, نسبت به راهیان راهِ انحرافی نذیر است و مانند آن.
مطلب دیگر اینکه در بحثهای قبل داشتیم قرآن را خدا نازل کرده است اما نه آنطوری که باران را نازل کرد باران را انداخت ولی قرآن را آویخت نه انداخت برای اینکه در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» قرآن را به این صورت مشخص کرد فرمود: ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ یعنی آنچه شما در خدمت آن هستید این عربی مبین است, آنچه که نزد ماست علیّ حکیم است همین کتاب یک طرفش عربی است, یک طرفش علیّ حکیم است آنجا نه عِبری است نه عربی, نه تازی است نه فارسی چون آنجا سخن از لفظ و مفهوم و قرارداد و اعتباریّات نیست پس از علیّ حکیم تا عربی مبین, از عربیّ مبین تا علیّ حکیم قرآن است و این را خدا نازل کرد خب نازل کرد معنایش این است یعنی آویخت برای اینکه آن علیّ حکیم که اینجا نیامده علیّ حکیم لدی الله است آنکه قرآن را تلقّی میکند هم در مراحل نازله عربی مبین را میشنود, هم در مراحل عالیه علیّ حکیم را تلقّی میکند اینکه فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ همین است آنجا لدی اللهی است علم لدنّی است سخن از عربی و عِبری نیست و اینجا سخن از عربی و عِبری است این مجموعه که یک طرفش علیّ حکیم است یک طرفش عربی مبین قرآن است و این قرآن را خدا نازل کرد معلوم میشود به معنی آویختن است دیگر نه به معنی انداختن وگرنه آنکه علیّ حکیم است که اینجا نیامده که, خب. اما اینکه باطل چگونه در عالَم راه پیدا میکند با اینکه این کتاب حق است و ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ همانطوری که باطل در عالَم راه پیدا میکند در خلقت, باطل هم در شریعت و تفسیر هم راه پیدا میکند و منشأ رهیابی باطل هم گزافهگویی و گزافهفهمی انسان است. دربارهٴ خود قرآن کریم وجود مبارک حضرت امیر دو تعبیر دارد یکی دربارهٴ اصل خلقت, یکی هم دربارهٴ قرآن کریم. دربارهٴ اصل خلقت فرمود سراسر عالَم تجلّی خداست و خداوند با تجلّی خاص سماوات و ارض را آفرید در نهجالبلاغه خطبهٴ 108 اول خطبه این است «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» خدای سبحان تجلّی کرد نه تجافی و آفرینش یک تجلّی خاصّ الهی است که در فصل سوم است فصل اول مربوط به هویّت ذات بود که احدی دسترسی ندارد, فصل دوم نسبت به صفات ذاتی حق و اسمای ذاتی حق است که عین ذات است آنجا هم کسی دسترسی ندارد فصل سوم مربوط به وجه الله است و فیض الله است که خلقت آسمان و زمین در این محدوده است این وجه الله ممکن است و از این وجه الله به عنوان جلوهٴ الهی و تجلّی حق یاد شده است که فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» که کلّ خلقت تجلّی است ولی دربارهٴ قرآن کریم یک تجلّی مخصوصی است که این تجلّی ویژه در جای دیگر نیست دربارهٴ قرآن کریم فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ» در خطبهٴ 147 به این صورت بیان فرمود خطبهٴ 147 سطر سوم و چهارم عبارت این است «بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ» خدای سبحان در قرآن تجلّی کرده است خب پس نمیشود گفت ـ معاذ الله ـ این قرآن ساختهٴ پیغمبر است, کلام پیغمبر است و جهانبینی پیغمبر است برداشتی که پیغمبر از جهان دارد به صورت کتاب در آمده است این تعبیرات, تعبیرات ناصوابی است تجلّی خدا در این کتاب است چه اینکه تجلّی خدا در ساختار خلقت است نه در خلقت غیر خدا تجلّی دارد نه در قرآن کریم غیر خدا تجلّی دارد, خب حالا اگر عالَم وجه الله است جا برای باطل نمیماند تا اینکه ما بگوییم حق باطل ر ا سرکوب میکند مستحضرید که نه در خلقت باطل وجود دارد, نه در شریعت و همچنین در آیات قرآن کریم تنها جایی که مجال برای بطلان هست همین محدودهٴ دیدِ انسان است. بیان ذلک این است که قرآن کریم این عالم را که آفرید بر اساس نظم و حسابِ دقیق خلق کرد بیانی قبلاً از مرحوم حکیم صدرالمتألّین نقل کردیم شاید دیگران هم این را داشته باشند که نظم عالم از سنخ معماریهای حسابشده نیست در معماریهای حسابشده, مهندسیشده اگر یک آجر را از دیوار شرقی بردارند در لای دیوار غربی بگذارند و بالعکس این بنا ویران نخواهد شد جابهجا کردن چندتا خِشت, چندتا آجر, چندتا سنگ اینها مشکلی ایجاد نمیکند عالَم نظیر یک بِنای معماریشده و مهندسیشدهٴ دقیق نیست بلکه از این ادق است و آن این است که عالم مانند حلقات سلسلهٴ ریاضی است در حلقات ریاضی اگر کسی مثلاً عدد هشت را که بین هفت و نُه است بردارد این در دستش میماند نه جایی هست که این عدد هشت را بگذارد, نه عدد دیگر را میتواند بین هفت و نُه بگذارد اینقدر عالَم منظّم است که قابل برداشت نیست عالَم نظیر یک بِنای معماریشده نیست بلکه نظیر حلقات سلسلهٴ ریاضی است اینقدر منظّم است چون هر چیزی علّتی دارد نه قبل از آن علّت است نه بعد از آن علّت است, با آن علّت است نه بدون علّت است هر چیزی ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾ است, «إذا جاءت علّته لا یستقدم و لا یستأخر» است و مانند آن اینقدر عالم منظّم است چنین عالمی باطل در او نیست اگر کسی این راه را رفته مثلاً کسی از راه رعایت قوانین پزشکی و طبّی رفته سلامت پیدا میکند بر اساس نظم ریاضی یک راه دیگر رفته مریض میشود و میمیرد بر اساس نظم ریاضی. سم مثل عسل کارهایش دقیق است چقدر سم اثر دارد اول چه میکند بعد چگونه میکُشد همه مشخص است مثل اینکه عسل اول چگونه فربه میکند بعد چگونه رشدش را شکوفاتر میکند مشخص است هیچ بینظمی در عالَم نیست هر چیزی سر جایش هست پس باطل در عالم نیست رأساً چه اینکه در قرآن و در شریعت هم بطلان راه ندارد ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ اما وقتی که انسان آمده دیدی پیدا کرده نگاهی دارد, جابهجایی دارد گاهی اسم چیزی را به دیگری میدهد, رسم چیزی را از دیگری میخواهد, وصف چیزی را از دیگری میخواهد این نگاه میشود باطل, این کار میشود باطل و این نگرش میشود باطل و حق این را سرکوب میکند. دربارهٴ بتپرستی که از بهترین مصادیق بطلان است ذات اقدس الهی فرمود شما رب را که معنای پربرکت مؤثّری است این کلمهٴ رب را گذاشتید بر این چوبها وقتی گفتید اینها ارباب ما هستند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ این کلمهٴ ربّ را یا کلمهٴ معبود را بر این اصنام و اوثان اطلاق کردید این الفاظی که میگویید دیگران هم میشنوند این حق است این معانی که در ذهن شماست دیگران هم میفهمند این حق است اما تطبیق این مفهوم ربّ بر سنگ و چوب این تطبیق کارِ شماست و باطل است ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم﴾ یعنی این الفاظ این اسما بیمسمّاست مسمّای این خداست که شما او را نپذیرفتید در معبود بودن, تطبیق اینها بر این چوبها غلط است, باطل است این الفاظی که میگویید زیر آن خالی است شما میگویید ما رب را میپرستیم اینها که رب نیستند ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ و مانند آن. بطلان از اینجا پیدا میشود یا کسی که ریاکار است یا جاهطلب است کاری انجام میدهد میخواهد با این کار به فلان مقصد برسد این کار وسیلهٴ آن مقصد نیست آن هم مقصد نیست تخیّل مقصد است مثل کسی که تشنه است حرفِ راهنما را گوش نمیدهد به دنبال سراب میگردد وقتی که دست و پایش خسته شد ﴿إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ وقتی به کرانهٴ افق رسید میبیند اینجا خبری نیست این آبنما, نمایش دروغین بود سراب بود در سورهٴ مبارکهٴ «نور» وقتی اعمال کفّار را تشریح میکند میفرماید: ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ قِیعه یعنی بیابان صاف میگویند قاعِ صَفصَف است این است ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ که ﴿یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ وقتی که نشد ﴿فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ پس بطلان از اینجا نشأت میگیرد که انسان نامِ شیئی را بر شیء دیگر میگذارد و از او توقّع تأثیر دارد و این خراب است این پوچ است این پوچ که بیمغز است یک قِشر ظاهری از همین خیالبافی دارد آن حق مغزِ این را میکوبد معلوم میشود درونش خالی است و همین که در آن آیه معروف مثال زد فرمود داستان حق و باطل مثل داستان آنجایی است که خدای سبحان بارانی را از بالا نازل کرده ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾ اودیه, وادی همین درّه را میگویند وادی فرمود هر درّه, هر وادی, هر گودی, هر گودال به اندازهٴ خودش آب میگیرد ولی این ﴿فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً﴾ این آب در این خروش و جوشی که دارد کَفی هم دارد, نَمی از آب به صورت یک کُره خودش را نشان میدهد ولی این نَم حق است به همین اندازه درونش خالیِ خالی است آن درون را میگویند باطل یعنی «لا شیء» خود این سیل در رفت و آمدش این حبابها را سرکوب میکند ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ جُفا یعنی آببُرد کسی این کَفها را از بین نمیبرد خود همین آب در این خروش این کَفها را آرام میکند چون چیزی به نام کف نیست نَمی است که مداری را رسم کرده این نَم به اندازهٴ خود حق است خب نَم است دیگر درونش که انسان خیال میکند خبری هست او را میگویند باطل همین که چیزی به این سر به این نَم برسد این حباب از بین میرود ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ یعنی آببُرد این مشتق نیست باطل همین است اگر کسی خیال کند با این راه به جاهطلبی میرسد, به مقام میرسد این نمیداند این کار نَمی است که به صورت یک مدار در آمده و درونش خالی است آن درونش سراب است آن درونش باطل است بنابراین اگر گفته شد عالَم وجه الله هست و باطل سرکوب میشود نه یعنی باطل چیزی هست چه در خلقت, چه در شریعت که انسان دست روی آن بگذارد بگوید این شیء باطل است نه خیر این شیء باطل نیست معصیت هم مثل اطاعت یک امر وجودی است این اگر قانونی باشد برابر آن قانون انجام بگیرد میشود حلال نشد میشود حرام کسی بخواهد از راه معصیت به جایی برسد این توهّم سرابگونهٴ او این باطل است و به مقصد هم نمیرسد این را با یک سرکوبی میشود نشان داد که او از بین خواهد رفت. وجه الله هم با کلّ اشیا فرقش اطلاق و تقیید است مثل همان مثالی که در خود قرآن کریم است این آب وقتی جریان دارد بعضی جاهایش بلند است, بعضی جاهایش پایین است, بعضی جاهایش نرم است, بعضی جاهایش تند است, بعضی جاهایش کُند است این غیر از آب چیز دیگری نیست این آب در این تعیّناتش به این صورت در میآید عالم غیر از وجه الله چیز دیگر نیست اما یکی ارض است, یکی سما اینها تعیّنات این وجه اللهاند از باب تشبیه آن معقول به محسوس مثال همین کاموا و آن نخی که کسی با این نخ و کاموا بلوز یا ژاکت میبافد بعد یکجا گُل و بوته و اینها ترسیم میکند فرق این بلبل و گُل و بوته با نخ همان فرق اطلاق و تقیید است اگر مطلق دیدید میشود نخ, اگر در یک مدار خاص دیدید میشود درخت یا بوته گیاه یا گُل یا بلبل یا مانند آن فرق اینها اطلاق و تقیید است فرق حق با سُوَر و آیات هم همین است فرق اطلاق و تقیید است اگر مطلق دیدید میشود حق, مقیّد دیدید میشود سوره و آیه آنجا هم اگر مطلق دیدید میشود وجه الله و اگر مقیّد دیدید میشود آسمان, زمین و مانند آن پس چیزی در عالَم به عنوان باطل نیست اگر انسانی نبود یا متفکّر دیگری مثل انسان نبود اصلاً باطل مطرح نبود برای اینکه باطل از این خلافکاری انسان نشأت میگیرد که نامِ چیزی را بر چیز دیگر مینهد یا مقصدی که دارد آن مقصد را از غیر راهش میخواهد به آن برسد اینها میشود باطل, خب.
فرمود: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ اما برخی از سؤالاتی که مربوط به مسائل روزهای قبل بود که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) چگونه افراد نالایق را به حکومت واگذار میکرد نظیر اینکه به زیادبنابیه سِمت داد این هم مشابه این بحث قبلاً هم گذشت که علمِ ملکوتی انسانِ کاملِ معصوم سند فقهی نیست وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برابر این دو آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است که ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾ که یکجا ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ دارد یکجا ندارد اعمال همهٴ مردم را میبیند و باخبر است اما آن علم ملکوتی منشأ آثار فقهی نیست وقتی حضرت محکمهٴ قضای اسلام را به عهده گرفت دستور یافت که برابر با یمین و شاهد صِدق داوری کند به صورت جملهٴ مفید حصر فرمود: «انما أقضی بینکم البیّنات و الایمان» من بین شما با سوگند و بیّنه حکم میکنم اگر کسی قسمِ دروغ خورد یا شاهد زور آورد من حکم کردم و مالی را از محکمه دارد میبرد نگوید چون از محکمهٴ پیامبر است حق است «فإنّما قطعت له به قطعةً مِن النار» این دارد قطعهای از آتش را میبرد برای اینکه ما بنا نیست بر اینکه با علم غیب عمل بکنیم علم غیب را ذات اقدس الهی در قیامت برابر آن جهنم و بهشت را تنظیم میکند در دنیا اگر بنا بر این باشد که ما به علم غیب عمل بکنیم که کسی معصیت نمیکند ما مردم را آزاد گذاشتیم تا آزمون الهی محقَّق بشود. وجود مبارک حضرت امیر هم همینطور بود آن علم ملکوتی گاهی برای اظهار معجزه برابر علمِ ملکوتی فتوا میدادند اما غالباً اعمالشان چه در مسائل قضایی, چه مسائل اجتماعی, چه مسائل سیاسی برابر با همین قوانین فقهی بود, این یک مطلب. در جریان زیادبنابیه که معاون استانداری بصره بود خود حضرت امیر او را نصب نکرد استاندار بصره یعنی ابنعباس برای خود معاونی آورد به نام زیادبنابیه استانداری بصره که استاندارش ابنعباس بود این زیادبنابیه معاون او بود در نهجالبلاغه نامهای که حضرت امیر برای زیادبنابیه نوشته آمده بصره و تمام فلات اطراف او, اهواز و تمام فلات اطراف او, کرمان و تمام فلات اطراف او این منطقهٴ وسیع یک استانداری بود و ابنعباس استاندار این استانداری بود و زیادبنابیه هم معاون او بود نامهای که وجود مبارک حضرت امیر برای زیادبنابیه به عنوان تهدید نوشته در نهجالبلاغه است فرمود به من گزارش دادند که دستت از پا خطا میکند و من چنین میکنم, چنین میکنم, چنین میکنم غرض این است که زیادبنابیه را وجود مبارک حضرت امیر به عنوان منصوب رسمی از طرف خودش به مردم معرفی نکرد.
اما دربارهٴ اینکه عالِم ربّانی شدن که قبلاً گفته میشد که بیست درصد یا سی درصد علم اثر دارد بقیه به عمل صالح برمیگردد و اما در روزهای اخیر گفته میشد که علم پنجاه درصد سهم دارد اینها دو مبحث است در شرایط عادی علم نیمی از آثار را یعنی پنجاه درصد را به عهده دارد آن اراده و قلب سلیم و ایمان است که پنجاه درصد دیگر را به عهده دارد ولی اگر کسی خواست اوج بگیرد و آن اوج هم در سایه ایمان و عمل صالح حاصل میشود آنگاه سهم اراده و اخلاص و نیّت در آن بخش که کارِ عقل عملی است بیشتر خواهد بود لذا اگر کسی خواست یک عالِم عادل بشود بله نیمی از این نیمی از آن اما اگر خواست جزء اوحدی از متدیّنین و مؤمنین بشود بخش وسیعش به ایمان و عمل صالح برمیگردد اما اینکه گاهی علم شهودی با معصیت هم همراه است نظیر آنچه را که سامری داشته, نظیر آنچه را که بلعم باعور داشتند و امثال ذلک بله, علم شهودی هم وقتی معصومانه نباشد اینطور است چون علم شهودی بالأخره علم است گرچه قویتر از علم حصولی است و غالباً به عمل منتهی میشود اما وقتی به عصمت نرسد آن انگیزههای عملی او را به سوء وادار کند آن علم شهودی هم در راه باطل صرف میشود این ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ همین است اگر رهبریِ کار را و اَمارت را و قیادت را و امیر بودن را عقل عملی به عهده بگیرد بله این شخص راحت است وگرنه خطر بلعم باعور هست, خطر سامری هست که هر دو از کسانی بودند که از علوم فراوانی برخوردار بودند بنابراین نمیشود گفت که علمِ شهودی مطلقا با عملِ صالح همراه است البته اگر با عصمت باشد یقیناً همراه است.
مطلب دیگر اینکه اگر کسی در هستهٴ مرکزی عدلِ بین قُوا قرار گرفت این عادل است میتواند بکوشد اعدلِ از این مرتبه اعدل از اعدل و هکذا باشد لذا تمام مالش را هم اگر یک وقت انفاق بکند اسراف نیست اما کسی که در هستهٴ مرکزی عدلِ قوای سهگانه قرار نگرفته بله ممکن است کار او به صورت اسراف باشد این معنایش نسبیّت اخلاق نیست برای اینکه این اصل کلی است یک قانون کلی است هر کس در این شرایط در این هستهٴ مرکزی قرار گرفته حکمش این است, هر کس در آن شرایط در خارج از هستهٴ مرکزی قرار گرفته حکمش این است دیگر نسبی نیست میشود قانون کلی, اما نسبی معنایش این است که این قانون با همین شرایط نسبت به زید این اثر را دارد نسبت به عمرو آن اثر را دارد این میشود نسبی که این سخنی است باطل اما اگر گفته شد این شرایط برای هر کس حاصل شد این اثر را دارد, آن شرایط برای هر کس حاصل شد آن آثار را دارد این دیگر نسبی نخواهد بود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شده و در بسیاری از موارد از حقّانیت وحی، نبوّت و رسالت سخن به میان آمده است.
آنچه از خدای سبحان صادر یا ظاهر میشود حق است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً ﴿105﴾ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً ﴿106﴾
چون یکی از مسائل محوری مکه جریان وحی و نبوّت بود در این سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم که در مکه نازل شد در بسیاری از موارد از حقّانیت وحی و نبوّت و رسالت سخن به میان آمده فرمود مبدأ پدید آمدن قرآن کریم خداست که حقّ محض است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ و آنچه از خدای سبحان صادر یا ظاهر میشود آن هم حق است و آنچه هم به شما که پیامبر خدایید رسیده است حق است ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ نه در آغازش بطلان راه داشت, نه در انجامش بطلان راه پیدا میکند زیرا فرشتگانی که مأمور رسالت و فرستادناند و همچنین خود وجود مبارک پیامبر که در همهٴ این نشئات حضور و ظهور دارد همهشان بالحقّاند ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾. از بیانات ذات اقدس الهی مشخص میشود که این ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً﴾ این هم در مدار حق است چون پیامبر بالحق این وحی را دریافت کرد پس تبشیرش نسبت به پرهیزکاران است بالحق, انذارش نسبت به تبهکاران است بالحق آنهایی هم که در راه صحیحاند به مقصد میرسند بالحق, آنهایی که کجراهه میروند به جهنّم میرسند بالحق چیزی در این فراز و نشیب به عنوان باطل حضور ندارد اینکه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً﴾ یعنی «تبشیراً بالحق», ﴿وَنَذِیراً﴾ یعنی «انذاراً بالحق» چون تو بالحق اینها را دریافت کردی. این آیه مبارکه به منزلهٴ متن است و آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و در سورهٴ «فاطر» و در سورهٴ «احزاب» و سایر سُوَر آمده به منزلهٴ شرح است. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 119 به این صورت است ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ در آیهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً﴾ یعنی «و ما أرسلناک الاّ بالحق, مبشّراً بالحق, نذیراً بالحق» پس آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 119 آمده است که ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ تا حدودی تفصیل این متن است, تفصیل این مُجمل است. در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» همین معنا به صورت تقیید به حق آمده است که ما تو را به حق رسول کردیم ارسال ما نسبت به شما بالحق بود تو رسولِ بالحقّ مایی آیهٴ 24 سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این است ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ یعنی آنها هم اینچنیناند که این ناظر به نبوّت عام و هدایت عام است که در هر سرزمینی اگر پیام الهی میرسد خواه به صورت نبوّت و رسالت یا امامت و مانند آن این بالحق است این بالحقهایی که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «فاطر» آمده در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مفصّلتر تبیین شده آیهٴ 45 تا 47 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» این است ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً ٭ وَدَاعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً﴾ که همهٴ اینها تبیین آن حق است اگر او حق است چراغِ روشن و شفاف است چون چراغ راه را نشان میدهد, چاه را نشان میدهد نسبت به سالکانِ صراط مستقیم مبشّر است, نسبت به راهیان راهِ انحرافی نذیر است و مانند آن.
مطلب دیگر اینکه در بحثهای قبل داشتیم قرآن را خدا نازل کرده است اما نه آنطوری که باران را نازل کرد باران را انداخت ولی قرآن را آویخت نه انداخت برای اینکه در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» قرآن را به این صورت مشخص کرد فرمود: ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ یعنی آنچه شما در خدمت آن هستید این عربی مبین است, آنچه که نزد ماست علیّ حکیم است همین کتاب یک طرفش عربی است, یک طرفش علیّ حکیم است آنجا نه عِبری است نه عربی, نه تازی است نه فارسی چون آنجا سخن از لفظ و مفهوم و قرارداد و اعتباریّات نیست پس از علیّ حکیم تا عربی مبین, از عربیّ مبین تا علیّ حکیم قرآن است و این را خدا نازل کرد خب نازل کرد معنایش این است یعنی آویخت برای اینکه آن علیّ حکیم که اینجا نیامده علیّ حکیم لدی الله است آنکه قرآن را تلقّی میکند هم در مراحل نازله عربی مبین را میشنود, هم در مراحل عالیه علیّ حکیم را تلقّی میکند اینکه فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ همین است آنجا لدی اللهی است علم لدنّی است سخن از عربی و عِبری نیست و اینجا سخن از عربی و عِبری است این مجموعه که یک طرفش علیّ حکیم است یک طرفش عربی مبین قرآن است و این قرآن را خدا نازل کرد معلوم میشود به معنی آویختن است دیگر نه به معنی انداختن وگرنه آنکه علیّ حکیم است که اینجا نیامده که, خب. اما اینکه باطل چگونه در عالَم راه پیدا میکند با اینکه این کتاب حق است و ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ همانطوری که باطل در عالَم راه پیدا میکند در خلقت, باطل هم در شریعت و تفسیر هم راه پیدا میکند و منشأ رهیابی باطل هم گزافهگویی و گزافهفهمی انسان است. دربارهٴ خود قرآن کریم وجود مبارک حضرت امیر دو تعبیر دارد یکی دربارهٴ اصل خلقت, یکی هم دربارهٴ قرآن کریم. دربارهٴ اصل خلقت فرمود سراسر عالَم تجلّی خداست و خداوند با تجلّی خاص سماوات و ارض را آفرید در نهجالبلاغه خطبهٴ 108 اول خطبه این است «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» خدای سبحان تجلّی کرد نه تجافی و آفرینش یک تجلّی خاصّ الهی است که در فصل سوم است فصل اول مربوط به هویّت ذات بود که احدی دسترسی ندارد, فصل دوم نسبت به صفات ذاتی حق و اسمای ذاتی حق است که عین ذات است آنجا هم کسی دسترسی ندارد فصل سوم مربوط به وجه الله است و فیض الله است که خلقت آسمان و زمین در این محدوده است این وجه الله ممکن است و از این وجه الله به عنوان جلوهٴ الهی و تجلّی حق یاد شده است که فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» که کلّ خلقت تجلّی است ولی دربارهٴ قرآن کریم یک تجلّی مخصوصی است که این تجلّی ویژه در جای دیگر نیست دربارهٴ قرآن کریم فرمود: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ» در خطبهٴ 147 به این صورت بیان فرمود خطبهٴ 147 سطر سوم و چهارم عبارت این است «بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ» خدای سبحان در قرآن تجلّی کرده است خب پس نمیشود گفت ـ معاذ الله ـ این قرآن ساختهٴ پیغمبر است, کلام پیغمبر است و جهانبینی پیغمبر است برداشتی که پیغمبر از جهان دارد به صورت کتاب در آمده است این تعبیرات, تعبیرات ناصوابی است تجلّی خدا در این کتاب است چه اینکه تجلّی خدا در ساختار خلقت است نه در خلقت غیر خدا تجلّی دارد نه در قرآن کریم غیر خدا تجلّی دارد, خب حالا اگر عالَم وجه الله است جا برای باطل نمیماند تا اینکه ما بگوییم حق باطل ر ا سرکوب میکند مستحضرید که نه در خلقت باطل وجود دارد, نه در شریعت و همچنین در آیات قرآن کریم تنها جایی که مجال برای بطلان هست همین محدودهٴ دیدِ انسان است. بیان ذلک این است که قرآن کریم این عالم را که آفرید بر اساس نظم و حسابِ دقیق خلق کرد بیانی قبلاً از مرحوم حکیم صدرالمتألّین نقل کردیم شاید دیگران هم این را داشته باشند که نظم عالم از سنخ معماریهای حسابشده نیست در معماریهای حسابشده, مهندسیشده اگر یک آجر را از دیوار شرقی بردارند در لای دیوار غربی بگذارند و بالعکس این بنا ویران نخواهد شد جابهجا کردن چندتا خِشت, چندتا آجر, چندتا سنگ اینها مشکلی ایجاد نمیکند عالَم نظیر یک بِنای معماریشده و مهندسیشدهٴ دقیق نیست بلکه از این ادق است و آن این است که عالم مانند حلقات سلسلهٴ ریاضی است در حلقات ریاضی اگر کسی مثلاً عدد هشت را که بین هفت و نُه است بردارد این در دستش میماند نه جایی هست که این عدد هشت را بگذارد, نه عدد دیگر را میتواند بین هفت و نُه بگذارد اینقدر عالَم منظّم است که قابل برداشت نیست عالَم نظیر یک بِنای معماریشده نیست بلکه نظیر حلقات سلسلهٴ ریاضی است اینقدر منظّم است چون هر چیزی علّتی دارد نه قبل از آن علّت است نه بعد از آن علّت است, با آن علّت است نه بدون علّت است هر چیزی ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾ است, «إذا جاءت علّته لا یستقدم و لا یستأخر» است و مانند آن اینقدر عالم منظّم است چنین عالمی باطل در او نیست اگر کسی این راه را رفته مثلاً کسی از راه رعایت قوانین پزشکی و طبّی رفته سلامت پیدا میکند بر اساس نظم ریاضی یک راه دیگر رفته مریض میشود و میمیرد بر اساس نظم ریاضی. سم مثل عسل کارهایش دقیق است چقدر سم اثر دارد اول چه میکند بعد چگونه میکُشد همه مشخص است مثل اینکه عسل اول چگونه فربه میکند بعد چگونه رشدش را شکوفاتر میکند مشخص است هیچ بینظمی در عالَم نیست هر چیزی سر جایش هست پس باطل در عالم نیست رأساً چه اینکه در قرآن و در شریعت هم بطلان راه ندارد ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ اما وقتی که انسان آمده دیدی پیدا کرده نگاهی دارد, جابهجایی دارد گاهی اسم چیزی را به دیگری میدهد, رسم چیزی را از دیگری میخواهد, وصف چیزی را از دیگری میخواهد این نگاه میشود باطل, این کار میشود باطل و این نگرش میشود باطل و حق این را سرکوب میکند. دربارهٴ بتپرستی که از بهترین مصادیق بطلان است ذات اقدس الهی فرمود شما رب را که معنای پربرکت مؤثّری است این کلمهٴ رب را گذاشتید بر این چوبها وقتی گفتید اینها ارباب ما هستند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ این کلمهٴ ربّ را یا کلمهٴ معبود را بر این اصنام و اوثان اطلاق کردید این الفاظی که میگویید دیگران هم میشنوند این حق است این معانی که در ذهن شماست دیگران هم میفهمند این حق است اما تطبیق این مفهوم ربّ بر سنگ و چوب این تطبیق کارِ شماست و باطل است ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم﴾ یعنی این الفاظ این اسما بیمسمّاست مسمّای این خداست که شما او را نپذیرفتید در معبود بودن, تطبیق اینها بر این چوبها غلط است, باطل است این الفاظی که میگویید زیر آن خالی است شما میگویید ما رب را میپرستیم اینها که رب نیستند ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ و مانند آن. بطلان از اینجا پیدا میشود یا کسی که ریاکار است یا جاهطلب است کاری انجام میدهد میخواهد با این کار به فلان مقصد برسد این کار وسیلهٴ آن مقصد نیست آن هم مقصد نیست تخیّل مقصد است مثل کسی که تشنه است حرفِ راهنما را گوش نمیدهد به دنبال سراب میگردد وقتی که دست و پایش خسته شد ﴿إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ وقتی به کرانهٴ افق رسید میبیند اینجا خبری نیست این آبنما, نمایش دروغین بود سراب بود در سورهٴ مبارکهٴ «نور» وقتی اعمال کفّار را تشریح میکند میفرماید: ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ قِیعه یعنی بیابان صاف میگویند قاعِ صَفصَف است این است ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ که ﴿یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ وقتی که نشد ﴿فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ پس بطلان از اینجا نشأت میگیرد که انسان نامِ شیئی را بر شیء دیگر میگذارد و از او توقّع تأثیر دارد و این خراب است این پوچ است این پوچ که بیمغز است یک قِشر ظاهری از همین خیالبافی دارد آن حق مغزِ این را میکوبد معلوم میشود درونش خالی است و همین که در آن آیه معروف مثال زد فرمود داستان حق و باطل مثل داستان آنجایی است که خدای سبحان بارانی را از بالا نازل کرده ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾ اودیه, وادی همین درّه را میگویند وادی فرمود هر درّه, هر وادی, هر گودی, هر گودال به اندازهٴ خودش آب میگیرد ولی این ﴿فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً﴾ این آب در این خروش و جوشی که دارد کَفی هم دارد, نَمی از آب به صورت یک کُره خودش را نشان میدهد ولی این نَم حق است به همین اندازه درونش خالیِ خالی است آن درون را میگویند باطل یعنی «لا شیء» خود این سیل در رفت و آمدش این حبابها را سرکوب میکند ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ جُفا یعنی آببُرد کسی این کَفها را از بین نمیبرد خود همین آب در این خروش این کَفها را آرام میکند چون چیزی به نام کف نیست نَمی است که مداری را رسم کرده این نَم به اندازهٴ خود حق است خب نَم است دیگر درونش که انسان خیال میکند خبری هست او را میگویند باطل همین که چیزی به این سر به این نَم برسد این حباب از بین میرود ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ یعنی آببُرد این مشتق نیست باطل همین است اگر کسی خیال کند با این راه به جاهطلبی میرسد, به مقام میرسد این نمیداند این کار نَمی است که به صورت یک مدار در آمده و درونش خالی است آن درونش سراب است آن درونش باطل است بنابراین اگر گفته شد عالَم وجه الله هست و باطل سرکوب میشود نه یعنی باطل چیزی هست چه در خلقت, چه در شریعت که انسان دست روی آن بگذارد بگوید این شیء باطل است نه خیر این شیء باطل نیست معصیت هم مثل اطاعت یک امر وجودی است این اگر قانونی باشد برابر آن قانون انجام بگیرد میشود حلال نشد میشود حرام کسی بخواهد از راه معصیت به جایی برسد این توهّم سرابگونهٴ او این باطل است و به مقصد هم نمیرسد این را با یک سرکوبی میشود نشان داد که او از بین خواهد رفت. وجه الله هم با کلّ اشیا فرقش اطلاق و تقیید است مثل همان مثالی که در خود قرآن کریم است این آب وقتی جریان دارد بعضی جاهایش بلند است, بعضی جاهایش پایین است, بعضی جاهایش نرم است, بعضی جاهایش تند است, بعضی جاهایش کُند است این غیر از آب چیز دیگری نیست این آب در این تعیّناتش به این صورت در میآید عالم غیر از وجه الله چیز دیگر نیست اما یکی ارض است, یکی سما اینها تعیّنات این وجه اللهاند از باب تشبیه آن معقول به محسوس مثال همین کاموا و آن نخی که کسی با این نخ و کاموا بلوز یا ژاکت میبافد بعد یکجا گُل و بوته و اینها ترسیم میکند فرق این بلبل و گُل و بوته با نخ همان فرق اطلاق و تقیید است اگر مطلق دیدید میشود نخ, اگر در یک مدار خاص دیدید میشود درخت یا بوته گیاه یا گُل یا بلبل یا مانند آن فرق اینها اطلاق و تقیید است فرق حق با سُوَر و آیات هم همین است فرق اطلاق و تقیید است اگر مطلق دیدید میشود حق, مقیّد دیدید میشود سوره و آیه آنجا هم اگر مطلق دیدید میشود وجه الله و اگر مقیّد دیدید میشود آسمان, زمین و مانند آن پس چیزی در عالَم به عنوان باطل نیست اگر انسانی نبود یا متفکّر دیگری مثل انسان نبود اصلاً باطل مطرح نبود برای اینکه باطل از این خلافکاری انسان نشأت میگیرد که نامِ چیزی را بر چیز دیگر مینهد یا مقصدی که دارد آن مقصد را از غیر راهش میخواهد به آن برسد اینها میشود باطل, خب.
فرمود: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ اما برخی از سؤالاتی که مربوط به مسائل روزهای قبل بود که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) چگونه افراد نالایق را به حکومت واگذار میکرد نظیر اینکه به زیادبنابیه سِمت داد این هم مشابه این بحث قبلاً هم گذشت که علمِ ملکوتی انسانِ کاملِ معصوم سند فقهی نیست وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برابر این دو آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است که ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾ که یکجا ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ دارد یکجا ندارد اعمال همهٴ مردم را میبیند و باخبر است اما آن علم ملکوتی منشأ آثار فقهی نیست وقتی حضرت محکمهٴ قضای اسلام را به عهده گرفت دستور یافت که برابر با یمین و شاهد صِدق داوری کند به صورت جملهٴ مفید حصر فرمود: «انما أقضی بینکم البیّنات و الایمان» من بین شما با سوگند و بیّنه حکم میکنم اگر کسی قسمِ دروغ خورد یا شاهد زور آورد من حکم کردم و مالی را از محکمه دارد میبرد نگوید چون از محکمهٴ پیامبر است حق است «فإنّما قطعت له به قطعةً مِن النار» این دارد قطعهای از آتش را میبرد برای اینکه ما بنا نیست بر اینکه با علم غیب عمل بکنیم علم غیب را ذات اقدس الهی در قیامت برابر آن جهنم و بهشت را تنظیم میکند در دنیا اگر بنا بر این باشد که ما به علم غیب عمل بکنیم که کسی معصیت نمیکند ما مردم را آزاد گذاشتیم تا آزمون الهی محقَّق بشود. وجود مبارک حضرت امیر هم همینطور بود آن علم ملکوتی گاهی برای اظهار معجزه برابر علمِ ملکوتی فتوا میدادند اما غالباً اعمالشان چه در مسائل قضایی, چه مسائل اجتماعی, چه مسائل سیاسی برابر با همین قوانین فقهی بود, این یک مطلب. در جریان زیادبنابیه که معاون استانداری بصره بود خود حضرت امیر او را نصب نکرد استاندار بصره یعنی ابنعباس برای خود معاونی آورد به نام زیادبنابیه استانداری بصره که استاندارش ابنعباس بود این زیادبنابیه معاون او بود در نهجالبلاغه نامهای که حضرت امیر برای زیادبنابیه نوشته آمده بصره و تمام فلات اطراف او, اهواز و تمام فلات اطراف او, کرمان و تمام فلات اطراف او این منطقهٴ وسیع یک استانداری بود و ابنعباس استاندار این استانداری بود و زیادبنابیه هم معاون او بود نامهای که وجود مبارک حضرت امیر برای زیادبنابیه به عنوان تهدید نوشته در نهجالبلاغه است فرمود به من گزارش دادند که دستت از پا خطا میکند و من چنین میکنم, چنین میکنم, چنین میکنم غرض این است که زیادبنابیه را وجود مبارک حضرت امیر به عنوان منصوب رسمی از طرف خودش به مردم معرفی نکرد.
اما دربارهٴ اینکه عالِم ربّانی شدن که قبلاً گفته میشد که بیست درصد یا سی درصد علم اثر دارد بقیه به عمل صالح برمیگردد و اما در روزهای اخیر گفته میشد که علم پنجاه درصد سهم دارد اینها دو مبحث است در شرایط عادی علم نیمی از آثار را یعنی پنجاه درصد را به عهده دارد آن اراده و قلب سلیم و ایمان است که پنجاه درصد دیگر را به عهده دارد ولی اگر کسی خواست اوج بگیرد و آن اوج هم در سایه ایمان و عمل صالح حاصل میشود آنگاه سهم اراده و اخلاص و نیّت در آن بخش که کارِ عقل عملی است بیشتر خواهد بود لذا اگر کسی خواست یک عالِم عادل بشود بله نیمی از این نیمی از آن اما اگر خواست جزء اوحدی از متدیّنین و مؤمنین بشود بخش وسیعش به ایمان و عمل صالح برمیگردد اما اینکه گاهی علم شهودی با معصیت هم همراه است نظیر آنچه را که سامری داشته, نظیر آنچه را که بلعم باعور داشتند و امثال ذلک بله, علم شهودی هم وقتی معصومانه نباشد اینطور است چون علم شهودی بالأخره علم است گرچه قویتر از علم حصولی است و غالباً به عمل منتهی میشود اما وقتی به عصمت نرسد آن انگیزههای عملی او را به سوء وادار کند آن علم شهودی هم در راه باطل صرف میشود این ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ همین است اگر رهبریِ کار را و اَمارت را و قیادت را و امیر بودن را عقل عملی به عهده بگیرد بله این شخص راحت است وگرنه خطر بلعم باعور هست, خطر سامری هست که هر دو از کسانی بودند که از علوم فراوانی برخوردار بودند بنابراین نمیشود گفت که علمِ شهودی مطلقا با عملِ صالح همراه است البته اگر با عصمت باشد یقیناً همراه است.
مطلب دیگر اینکه اگر کسی در هستهٴ مرکزی عدلِ بین قُوا قرار گرفت این عادل است میتواند بکوشد اعدلِ از این مرتبه اعدل از اعدل و هکذا باشد لذا تمام مالش را هم اگر یک وقت انفاق بکند اسراف نیست اما کسی که در هستهٴ مرکزی عدلِ قوای سهگانه قرار نگرفته بله ممکن است کار او به صورت اسراف باشد این معنایش نسبیّت اخلاق نیست برای اینکه این اصل کلی است یک قانون کلی است هر کس در این شرایط در این هستهٴ مرکزی قرار گرفته حکمش این است, هر کس در آن شرایط در خارج از هستهٴ مرکزی قرار گرفته حکمش این است دیگر نسبی نیست میشود قانون کلی, اما نسبی معنایش این است که این قانون با همین شرایط نسبت به زید این اثر را دارد نسبت به عمرو آن اثر را دارد این میشود نسبی که این سخنی است باطل اما اگر گفته شد این شرایط برای هر کس حاصل شد این اثر را دارد, آن شرایط برای هر کس حاصل شد آن آثار را دارد این دیگر نسبی نخواهد بود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است