- 746
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 196 تا 200 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 196 تا 200 سوره اعراف"
آنکه ذاتاً واجد الوهیت و در خور اطاعت و عبادت است خداست
الله از آن جهت که الله است منزه از آن است که شریک داشته باشد
حقیقت نامتناهی جا برای غیر نمیگذارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ ٭ وَالَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ ٭ وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ ٭ خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ ٭ وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾
در اثر اهمیت مسئله توحید در همه مراحل اعتقاد و اخلاق و اعمال آیات فراوانی در این بخش ارائه شد که ثابت کرد غیر ذات اقدس الهی مخصوصاً این اصنام و اوثان فاقد همه این فضائلند میفرمایند به اینکه شما که برای بتها حرمت عبادی یا اطاعت قائلید اینها فقط دوتا صفت نقص را دارا هستند یکی آنکه مخلوقند یکی اینکه ذلیلند و گرنه هیچ وصف کمالی برای اینها نیست فقط این دو صفت بر آنها ثابت است که ﴿وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ و ﴿عِبَادٌ أَمْثَالُکُم﴾ همین دو صفت آنچه شایستگی عبادت و اطاعت را میآورد اموری است که همه آن امور از این بتها مسلوب است گذشته از اینکه اینها فاقد اموریاند که شایستگی عبادت میآورد فاقد کمالات دیگر هم هستند و حتی از شما ضعیفتر و ناقصترند در این آیه که فرمود: ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ قبلش فرموده بود ﴿فَتَعالَی اللّهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ برای اثبات نقص و نفی کمال یکی پس از دیگری این مراحل زیاد شده است اول اینکه فرمود اینها الوهیت ذاتی را فاقدند آنکه ذاتاً واجد الوهیت است و در خور اطاعت و عبادت خداست آن وقت ﴿فَتَعالَی اللّهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ الله از آن جهت که الله است منزه از آن است که شریک داشته باشد چون الوهیت یک حقیقت نامتناهی است و حقیقت نامتناهی جا برای غیر نمیگذارد این دلیل اول که اینها فاقدند. دوم اینها خالق نیستند آن معبود و مطاع باید خالق باشند اینها خالق نیست ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً﴾ سوم اینکه نه تنها خالق نیستند ناصر هم نیستند ﴿لاَیَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُم﴾ که تا ناصر شما باشد شما که آنها را اطاعت و عبادت میکنید مشکل شما را حل میکند چهارم اینکه نه تنها نمیتوانند شما را یاری کنند بلکه از خودشان نمیتوانند دفاع کنند فاقد قدرت دفاعیاند پنجم اینکه ممکن است یک موجودی نتواند دیگری را یاری کند یا نتواند از خود حمایت کند و دفاع کند لکن اینقدر میفهمد که حرف کسی را گوش بدهد پیرو کسی باشد این بتها قابل پیرو شدن هم نیستند لایق آن نیستند که تابع کسی باشند برای اینکه چیزی نمیفهمند حالا برفرض ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی﴾ باز هم ﴿یَتَّبِعُوکُمْ﴾ بعضی از موجودات هستند که کاری از آنها ساخته نیست ولی دیگری اگر آنها را هدایت بکند آنها را میتواند به کمالشان برساند برای اینکه آنها درک میکنند و پیروی میکنند این بتها نه تنها مطبوع نیستند تابع هم نیستند لیاقت تبعیت را هم ندارند مرحله ششم که از همه اینها ضعیفتر است این است که اینها نه تنها به دنبال هادی و داعی راه نمیافتند بلکه اصلاً بین داعی و غیرداعی فرق نمیگذارند برای اینکه باید درک بکنند ﴿سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ الآن شما نسبت به این سنگ نسبت به این دیوار بخواهید اینها را هدایت بکنید یا نکنید شما اینها را هدایت بکنید دیگری ساکت باشد و هدایت نکند او فرق نمیگذارد که شما اینها هدایت کردید و دیگری ساکت بود این ششمین نقصی است که برای این اصنام و اوثان ثابت است.
پرسش: ...
پاسخ: بله ﴿عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ برای اینکه شما چه بخوانید چه نخوانید یکسان برای شما برای آنکه آن تشخیص نمیدهد که شما خواندید آنها که تشخیص نمیدهند شما خواندید تا برای شما فرق داشته باشد که شما آنها را میخوانید برای یک حل مشکل دیگر آنها که نمیدانند شما اینها خواندید که چه بخوانید چه نخوانید برای شما یکسان است ولی آنها تشخیص نمیدهند که شما خواندید از این مرحله بالاتر به جایی میرسد که میفرماید به اینکه اینها نه تنها نمیتوانند از خودشان دفاع کنند برای اینکه سادهترین و ابتداییترین کار را باید دیگری برای آنها انجام بدهد و آن جابجایی است خب بالأخره یک کودک اگر یک احتیاجی داشت میتواند بالأخره با دستش با پایش جابجا بشود فرمود اینها را اگر شما بخواهید جابجا کنید باید با دستتان با ابزار دیگر این بتها را جابجا بکنید اینطور نیست که خودشان بتوانند جابجا بشوند ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها﴾ خب کسی که نتواند سادهترین و ابتداییترین کار خودش را انجام بدهد خب از هر موجودی ضعیفتر است دیگر اینها اوصاف ششگانهای بود که گذشت و بعد از او مسئله ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ است که روی آن اضافه میشود.
در جریان ولایت که ذات مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من هیچ هراسی ندارم برای اینکه تحت ولایت الهیام شما هر گونه عُدّه و عِدهای که دارید حاضر کنید و علیه من کید و مکر اعمال کنید من هراسی ندارم برای آن است که ذات اقدس الهی که همه این کمالات را داراست من را تحت ولایت خود نگه داشت ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ یک چندتا سؤالی درباره شفاعت و توسل اینها شد که تا حدودی بحثش گذشت حالا اگر مناسبتی در یکی از این آیات پیش آمد انشاءالله آنها بازگو میشود که اثر توسل به اهل بیت (علیهم السلام) چیست کم کم به این بخش از آیه میرسیم که این را هم اهل سنت و هم علمای شیعه از وجود مبارک امام صادق (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل کردند و از خود پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل کردند که این آیه از جوامع کلم است ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ که به حسب ظاهر گرچه به سه اصل از اصول اسلامی اشاره شده است لکن جزء جوامع الکلم است هر کدام از این اصول سهگانه مکارم اخلاقی فراوانی را زیر مجموعه خود دارند ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ این از جوامع الکلمی است که ذات اقدس الهی نه تنها به پیغمبر اسلام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) عطا کرد بلکه به انبیای دیگر هم به نوبه خودشان عطا کرد درباره موسای کلیم (سلام الله علیه) هم نقل شده است قرطبی نقل میکند از سهل ابن عبدالله که وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) در کوه طور از نصایح الهی استفاده کرد و آن حضرت عرض کردند که بای شیء اوصاک خدا تو را به چه چیز وصیت کرد فرمود به نُه چیز، همان نُه چیز را میبینیم که پیغمبر اسلام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) میفرماید به اینکه ذات اقدس الهی مرا به آن امور نهگانه توصیه کرده است که خشیت خداست در سر و علن، کلمه حق است در رضا و غضب، رعایت اعتدال و اقتصاد است امور در فقر و غنا، و صلهٴ کسی است که انسان آن را قطع کرده است اگر کسی رحمی دارد ارحامی او را صله نکردند این قطع نکند این وصل بکند اگر کسی حقی را نسبت به انسان روا نداشت انسان را از آن حق محروم کرد این شخصی که در صراط تعالی و مکارم اخلاق است به آنها اعطا کند آنها را محروم نکند اگر کسی نسبت به انسان ظلم کرد انسان عفو بکند و اینکه گفتار آدم یاد و نام ذات اقدس الهی باشد حرفی که از انسان صادر میشود ذکرالله باشد اگر سکوت دارد فکر درباره معارف الهی باشد و اگر نگاهی میکند نگاهش هم عبرت باشد و مانند آن این امور نهگانه که از وجود مبارک موسی (علیه السلام) نقل شده است از وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم نقل شده است و همه آنها زیرمجموعه این اصول سهگانه هست که ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ منظور از این عفو همان عفو اخلاقی و مکارم اخلاق است گرچه گفتند که این ناظر به آن است که مالهای مردم وقتی نیازهای آنها برطرف شد و اضافه آمد آن مالهای زائد را بگیر برای صرف نیازهای نظام اسلامی و تأمین نیاز جامعه که گفتند عفو آن مازاد بر نیازهاست ﴿ویَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ﴾ که عفو در اینجا به معنی مازاد است در بحث سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت و اما شاید آن ماده با این ماده عفو فرق بکند برخیها خواستند بگویند منظور از این عفو آن مال مازاد است چون در مکه زکات واجب نشده بود زکات مانند بعضی از عبادات در مدینه واجب شده است این زکات فقهی مصطلح که در نُه چیز واجب است در مدینه نازل شد نه در مکه و آیاتی که به عنوان تزکیه و تزکی و امثال ذلک است یا منظور تزکیه و تهذیب نفس است یا همان زکاتهای مستحبی وگرنه زکات فقهی واجب در مدینه نازل شد برخیها گفتند به اینکه منظور از این عفو یعنی آنچه را که مردم هزینه کردند و مشکلشان برطرف شد و زائد آمد آن مال زائد را به نظام اسلامی بدهند تا احتیاجات جامعه برطرف بشود یا نیاز فقرا برطرف بشود چون در مکه حکومت اسلامی و نظام اسلامی به آن صورت مستقر نشده بود لکن اثبات این معنا آسان نیست روایاتی هم که در ذیل این آیه آمده است این را به همان عفو اخلاقی منطبق کردند منظور از این اخذ تنها فراگیری علمی نیست یعنی علماً و عملاً این را بگیرید نظیر اینکه ذات اقدس الهی به یحیای زاهد (سلام الله علیه) فرمود: ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ چه اینکه به بنی اسرائیل هم فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ این اخذ هم اخذ علمی است و هم اخذ عملی زیرا در آن ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ آنجا یک روایتی از وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که از حضرت سؤال کردند که «بقوة القلوب وبقوة الابدان» آیا منظور این است که ما این معارف را عمیقاً درک بکنیم و ایمان بیاوریم یا نه با بازوهای توانمند از اینها دفاع بکنیم فرمود: «بقوة القلوب وبقوة الابدان» هم خوب بفهمید و هم خوب دفاع کنید گر چه این حدیث در ذیل آیه ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ نه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ بعید میشود همان معنا را زیرمجموعه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم منطبق کرد یعنی در برابر بیگانگان هم به سلاح فکری مسلح باشید هم به سلاح نظامی وقتی ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ هم قوة القلوب است هم قوة الابدان ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم همینطور خواهد بود یعنی با قوه عقل و قلب و ایمان و اندیشه از یک سو و قوه نظامی و حمایت بسیج گونه از سوی دیگر این.
پرسش: ...
پاسخ: بله غرض آن است که عفو اخلاقی هم مشمول این آیه است البته دیگر خُذِ الْعَفْوَ اخذ تنها اخذ علمی نیست اخذ عملی هم هست یا تنها اخذ عملی نیست اخذ علمی هم هست این را محکم بگیرید ﴿وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ﴾ ولی وقتی خودت به این سبک رسیدی دیگران را هم به عرف امر بکن عرف یعنی چیزی که عقل و نقل او را به رسمیت میشناسد معروف در مقابل منکر است منکر نکره یعنی ناشناس چیزی را که عقل او را به رسمیت نمیشناسد نقل او را به رسمیت نمیشناسد یعنی در فضای دین ناشناس است این را باید نهی کرد چیزی که معروف است یعنی عقل او را به رسمیت میشناسد نقل او را به رسمیت میشناسد در فضای شریعت به رسمیت شناخته شده است او را میگویند معروف امر به معروف و نهی از منکر از این قبیل است فرمود شما به عرف به معروف و آنچه را که شناخته شده است و به رسمیت تلقی شده است امر بکن بعد از اینکه خودت عفو را اخذ کردی یعنی بعد از اینکه خودت به مکارم اخلاقی بار یافتی آنگاه دیگران را هم به عرف امر بکن گفتند پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود به اینکه «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی» برای اینکه این آیه نازل کرد ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ این تأدیب الهی است و مرا هم خدا خوب ادب کرده است پس امر به عرف یعنی دیگران را که به عرف معروفند امر بکنیم بعد از آن است که خودت به عفو نایل آمدی ﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ برخیها هستند که در خور عفو نیستند یک، و در خور امر به معروف نیستند برای اینکه امر به معروف کردید و اثر نکرد دو، از آنها اعراض کن با آنها درگیر نشو اعراض از جاهلین به معنای این نیست که آنها را بالکل رها کن چون تا آخرین لحظه رهبران الهی مأمور و موظف بودند که مردم را هدایت کنند این اعراض یک اعراض جمیل است که فرمود: ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمیلاً﴾ یک وقت هست یک کسی که مسئول هدایت دیگران است قهر میکند این هجر جمیل نیست یک وقت است که نه دیگر اینها را به حساب نمیآورد که حالا اگر اینها نپذیرفتند او نگران بشود و نا امید بشود و مانند آن یا زیاد درباره اینها وقت صرف بکند نه آن است و نه این بلکه در حد اتمام حجت اینها را دعوت میکند این میشود هجر جمیل وگرنه اینطور نبود که مثلاً وجود مبارک پیغمبر (علیهم السلام) با اینکه از مکه به مدینه مهاجرت کردند معذلک آن رابطه دعوت و هدایتش را داشتند حالا یک عده به جنگ علیه حضرت قیام میکردند خب حضرت هم بر اساس ﴿وَلْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾ یا ﴿جاهِدِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ﴾ و مانند آن عمل میکردند ولی نسبت به آن مواردی که باید اعراض میکردند یک اعراض جمیلی بود یک هجر جمیلی بود ﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ آنها که چه بگویی چه نگویی اثر ندارد از آنها اعراض بکن.
مطلب بعدی آن است که اگر کسی بخواهد در آن فضائلی که اخذ عفو است و امر به معروف است و اعراض جاهلین در این مکارم اخلاق که بُعِثتُ لاتمم مکارم الاخلاق در تفسیر قرطبی جامع الاحکام قرطبی هم آمده که ایشان از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند که «امر الله النبیه (علیه السلام) ومکارم الاخلاق فی هذه الآیه ولیس فی القرآن آیة اجمع لمکارم الاخلاق منها» این را قرطبی در جامع الاحکام از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند که آیهای در قرآن که جزء جوامع الکلم باشد نسبت به مکارم الاخلاق از این آیه جامع تر نیست همتای این آیه ممکن است باشد ولی از این جامعتر نیست بعد این را اضافه میکند که «وقال (صلّی الله علیه و علیهم السلام) بُعثتُ لاتمم مکارم الاخلاق» اینکه فرمود من تتمیم مکارم اخلاق را به عهده گرفته ام برای اینکه انبیای دیگر آمدند این مکارم اخلاق را آموختند آن کسی که خاتم آنها است آمده تتمیم بکند ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾ چه نعمت اعتقادی چه نعمت احکامی چه نعمت اخلاقی با اسلام به معنای خاص تفهیم شده است چنین کاری بدون وسوسه نخواهد بود البته شیطان تا آخرین لحظه بر اساس سوگندی که یاد کرده است در صدد است که نگذارد این اهداف عالیه پیاده بشود گرچه در حرم امن پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) وسوسه شیطان راه ندارد اما حضرت مکلف است وجود مبارک پیغمبر (علیهم السلام) و سایر انبیاء و ائمه (علیهم السلام) تا آخرین لحظه حیات مکلف است انسان است مکلف است باید مراقبت داشته باشد باید محاسبه داشته باشد باید مشارکت داشته باشد چون مراقبت دارد معصوم و مصون است وگرنه اهل تکلیف است لذا میشود با او به عنوان یک مکلف خطاب کرد ذات اقدس الهی با او هم به عنوان یک مکلف خطاب میکند در بعضی از امور البته وجود مبارک حضرت مخاطب است لکن امت مرادند لکن اما اینجا هم خود حضرت میتواند مراد باشد هم دیگری چون به صورت شرط تقریباً ذکر شده است ﴿وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ اگر یک وقتی دیدید یک فشاری به شما رسیده است از وسوسه شیطنت فوراً به پناهگاه پناه ببر مثل موارد دیگری دارد که ﴿وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ همین که انسان احساس وسوسه کرده است مثل شیپور خطر را در حال حمله دشمن آدم میشنود وقتی این شیپور خطر و حمله را شنید فوراً باید برود پناهگاه ﴿وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ استعاذه کن موضع و پناه طلب بکن نه یعنی بگو «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» این «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» گفتن یک عبادت لفظی است اثر هم دارد منتها خیلی کم اما ﴿فَاسْتَعِذْ﴾ یعنی پناه ببر نه بگو پناه میبرم در بحثهای قبلی هم مشابهاش را داشتیم که اگر شیپور خطر میزدند در زمان جنگ معنایش این بود که اگر شیپور را شنیدید بروید پناهگاه نه اینکه اینجا در خیابان بایستید بگویید من میخواهم بروم پناهگاه اینکه استعاذه نیست اینکه پناه بردن نیست اگر کسی شیپور را شنید فوراً باید پناه ببرد این وسوسه به گناه شیپور خطر است که دشمن دارد حمله میکند حالا بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ این واحد سواره نظام دارد پیاده نظام دارد اول که با سواره نظام و پیاده نظام نمیآید اول شیپور میکشد که من دارم میآیم این وسوسه شیپور اوست قرآن هم به ما راه یاد داد فرمود اگر یک وسوسهای در دلت پیدا شد این شیپور حمله شیطان است فوراً برو پناهگاه خودت را بسپار به خدا با تضرع با ناله با لابه خب گاهی با گریه گاهی با ضجه بالأخره انسان که مشکل دارد چکار میکند اگر یک وسوسهای در او پیدا شد ولو به سجده میرود ناله میکند اشک میریزد خدایا این دارد حمله میکند الآن من را وادار میکند که فلان کار را امضاء بکنم خب اینجا بروم فلان شهادت باطل را بدهم هی در قلب من خطور میکند هی حالا این ﴿شَیاطینَ اْلإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ هم پیشنهاد میدهند دیگر خب آدم وقتی که شیپور خطر را شنید چکار میکند مگر نمیلرزد خب میلرزد دیگر وسوسه اگر شد به طرف گناه آدم باید بلرزد چون احساس خطر میکند دیگر آن در خصوص اعوا است دیگر نه درباره وسوسه گفت ﴿وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾ نه درباره وسوسه درباره وسوسه که یا عموم است یا اطلاق ﴿یوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ﴾ اما حالا این وسوسه بتواند کاری انجام بدهد در باره مخلَصین اینچنین نیست درباره مخلص که وسوسه را استثنا نکرد که وسوسه برای اینها عبادت است برای اینکه یک کسی وسوسه میکند اینها هم فوراً به خدا پناه میبرند سجده التماس و نیایش دارند درگیر میشوند مبارزه میکنند جهاد شروع میشود و شکست میدهند و فاتح میشوند فیضی روی فیض میآید برای آنها که عبادت است برای کسی که فاتح بیرون میآید عبادت است خب درباره اغوا استثنا کرده است ﴿وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ اصل نزغ را گفتند به اینکه این مرکوبهایی را که بار کردند دارند میبرند آنها زیر بار یک مقداری تنبلی میکنند یک مقداری کُند میروند این سیخی که آن سائق این حیوانات به این حیوانات میزند میگویند نزغ این مرکوبی که باید این بار را ببرد تنبلی میکند زیر بار یک مقداری احساس خستگی میکند نمیخواهد برود آن سائق یعنی آن کسی که حیوانها را میراند از پشت گاهی با چوب یا با غیر چوب یک سیخی به آن حیوانات میدهد این را میگویند نزغ، نزع الحمار یعنی این فرمود اگر یک وقتی سیخی دادند بدان به اینکه این میخواهد سواری بگیرد دیگر میخواهد زودتر بروید خودش گفت ﴿لأَحْتَنِکَنَّ ذُرّیَّتَهُ﴾ من احتناک میکنم یعنی سوارشان میشوم حنک و تحت حنک اینها در اختیار من است افسار اینها به دست من است این را میگویند احتناک، احتنک الفرس یعنی حنکش را گرفته خب چه کسی حنک فرس را میگیرد چه کسی تحت حنک فرس را میگیرد؟ آنکه راکب فرس است دیگر گفت من از اینها سواری میگیرم خب اول که نمیتواند سوار بشود سواری بگیرد که اول وسوسه میکند وقتی به دام کشید احتناک میکند فرمود اگر شما در وسوسهای در شما پیدا شد فوراً پناه ببرید بی اضطراب بی محابا احساس اضطراب بکنید بدانید خطر دارد میآید خب ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ در بحث دیروز اشاره شد به اینکه سمیع بودن ذات اقدس الهی هم به معنای آن است که او میشنود خب هر چیزی را که دیگران میشنوند خدا هم میشنود به طریق اولی و بهتر یکی هم سمیع است او سمیع الدعا است یعنی گوش به حرف آدم میدهد این ﴿سَمیعٌ﴾ که در موارد استعاذه و امثال ذلک است یعنی خدا شنواست ترتیب اثر میدهد وگرنه اگر کسی غیبت هم بکند دروغ هم بگوید بگوید این حرفها چیست این حرفها خرافت است او را هم خدا میشنود در اینگونه از این مواردی که ما را به نیایش تشویق میکنند بعد میگویند ﴿إِنَّهُ سَمیعٌ﴾ یعنی گوش به حرفتان میدهد نه اینکه خدا میشنود خب خدا میشنود چه دلیلی است بر اینکه حالا من تو را بخوانم نخوانم هم میشنود حرفهای دیگر را هم میشنود هر آیهای که اسمی از اسمای الهی در ذیل آن آمده آن اسم ضامن مضمون و محتوای همان آیه است چرا ما خود دعا بکنیم برای اینکه او دعاپذیر است نه او میشنود فیزیکی یا میشنود به این معنا که علم پیدا میکند او چه دعا باشد سمیع است چه سب و لعن و فحش و غیبت و دروغ هم باشد آنها را هم سمیع است خب چه علت میشود به اینکه ما خدا را بخوانیم خدا را بخوانید برای اینکه او سمیع است معلوم میشود آن سمیعٌ که در ذیل آیه آمده و دلیل محتوای آیه است به همان معنای دومی است که در بحث دیروز گذشت ما هم در تعبیرات عرفی میگوییم، میگوییم فلان کس گوش به حرف ما نمیدهد ولی فلان آقا گوش به حرف ما میدهد یعنی قبول میکند پیشنهاد ما را و منتها میداند کجا قبول بکند کجا قبول نکند سمیع است و سمعش هم برابر علم است ﴿إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ دیگران گرفتار مساند فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ ولی درباره شخص پیغمبر (علیهم الصلاة) و همچنین اولیای الهی فقط در حد نزغ تعبیر کرده است مس بعد از نزغ است اول نزغ یک پیام میدهد بعد جلو میآید مصافحه میکند آن را میگویند مس فرمود نسبت به دیگران اول وسوسه است شاید در مقابل وسوسه اینها نتوانند خیلی بفهمند که این خاطره از کجاست و چیست وقتی آن وسوسه کرد و آدم غافل کرد و جلو آمد و مصافحه کرد تازه میفهمند همین که جلو آمد و برخورد کرد میفهمند این نامحرم است ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ﴾ از این به بعد ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ این هم به در و دیوار کعبه دل دست میزند ببیند چه وقت در دل باز میشود که وارد بشود درون کعبه دل اول میآید جامه احرام در برمیکند که دور کعبه دل طواف بکند که منتظر است در کعبه دل چه زمان باز بشود که برود آن داخل این طائف است دور دل دارد طواف میکند اما اول از راه دور وسوسه میکند وقتی پارس کرد دید خبری نیست کسی او را نراند وارد صحنه میشود و دستش به در و دیوار کعبه دل میرسد منتظر است که در باز بشود اینجا است که آن مرد با تقوا میفهمد ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ حال نه یعنی طائفه یعنی یک گروهی خب ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ این مسئله ذکر است که ابصار را هم به دنبال دارد نام خدا و یاد خدا گفتن از بهترین برکات الهی است برخی از بزرگان در هزار سال قبل حالا شاید قبلها هم همینطور بوده رسالههایی مینوشتند که ذکر بالاتر از فکر است فکر یک محدودهای دارد بالأخره تفکر در آلاء الهی است در مصالح شخصی و جامعه است الذین ﴿یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اما ذکر از همه اینها میگذرد تا به جایی که خدا میفرماید که ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ شما به یاد من باشید من به یاد شما هستم این فضیلت را خدا درباره فکر وعده نداد ولی درباره ذکر وعده داد.
«والحمد لله رب العالمین»
آنکه ذاتاً واجد الوهیت و در خور اطاعت و عبادت است خداست
الله از آن جهت که الله است منزه از آن است که شریک داشته باشد
حقیقت نامتناهی جا برای غیر نمیگذارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ ٭ وَالَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ ٭ وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یَسْمَعُوا وَتَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ ٭ خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ ٭ وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾
در اثر اهمیت مسئله توحید در همه مراحل اعتقاد و اخلاق و اعمال آیات فراوانی در این بخش ارائه شد که ثابت کرد غیر ذات اقدس الهی مخصوصاً این اصنام و اوثان فاقد همه این فضائلند میفرمایند به اینکه شما که برای بتها حرمت عبادی یا اطاعت قائلید اینها فقط دوتا صفت نقص را دارا هستند یکی آنکه مخلوقند یکی اینکه ذلیلند و گرنه هیچ وصف کمالی برای اینها نیست فقط این دو صفت بر آنها ثابت است که ﴿وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ و ﴿عِبَادٌ أَمْثَالُکُم﴾ همین دو صفت آنچه شایستگی عبادت و اطاعت را میآورد اموری است که همه آن امور از این بتها مسلوب است گذشته از اینکه اینها فاقد اموریاند که شایستگی عبادت میآورد فاقد کمالات دیگر هم هستند و حتی از شما ضعیفتر و ناقصترند در این آیه که فرمود: ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً وَهُمْ یُخْلَقُونَ﴾ قبلش فرموده بود ﴿فَتَعالَی اللّهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ برای اثبات نقص و نفی کمال یکی پس از دیگری این مراحل زیاد شده است اول اینکه فرمود اینها الوهیت ذاتی را فاقدند آنکه ذاتاً واجد الوهیت است و در خور اطاعت و عبادت خداست آن وقت ﴿فَتَعالَی اللّهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ الله از آن جهت که الله است منزه از آن است که شریک داشته باشد چون الوهیت یک حقیقت نامتناهی است و حقیقت نامتناهی جا برای غیر نمیگذارد این دلیل اول که اینها فاقدند. دوم اینها خالق نیستند آن معبود و مطاع باید خالق باشند اینها خالق نیست ﴿أَیُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً﴾ سوم اینکه نه تنها خالق نیستند ناصر هم نیستند ﴿لاَیَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُم﴾ که تا ناصر شما باشد شما که آنها را اطاعت و عبادت میکنید مشکل شما را حل میکند چهارم اینکه نه تنها نمیتوانند شما را یاری کنند بلکه از خودشان نمیتوانند دفاع کنند فاقد قدرت دفاعیاند پنجم اینکه ممکن است یک موجودی نتواند دیگری را یاری کند یا نتواند از خود حمایت کند و دفاع کند لکن اینقدر میفهمد که حرف کسی را گوش بدهد پیرو کسی باشد این بتها قابل پیرو شدن هم نیستند لایق آن نیستند که تابع کسی باشند برای اینکه چیزی نمیفهمند حالا برفرض ﴿وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی﴾ باز هم ﴿یَتَّبِعُوکُمْ﴾ بعضی از موجودات هستند که کاری از آنها ساخته نیست ولی دیگری اگر آنها را هدایت بکند آنها را میتواند به کمالشان برساند برای اینکه آنها درک میکنند و پیروی میکنند این بتها نه تنها مطبوع نیستند تابع هم نیستند لیاقت تبعیت را هم ندارند مرحله ششم که از همه اینها ضعیفتر است این است که اینها نه تنها به دنبال هادی و داعی راه نمیافتند بلکه اصلاً بین داعی و غیرداعی فرق نمیگذارند برای اینکه باید درک بکنند ﴿سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ الآن شما نسبت به این سنگ نسبت به این دیوار بخواهید اینها را هدایت بکنید یا نکنید شما اینها را هدایت بکنید دیگری ساکت باشد و هدایت نکند او فرق نمیگذارد که شما اینها هدایت کردید و دیگری ساکت بود این ششمین نقصی است که برای این اصنام و اوثان ثابت است.
پرسش: ...
پاسخ: بله ﴿عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ﴾ برای اینکه شما چه بخوانید چه نخوانید یکسان برای شما برای آنکه آن تشخیص نمیدهد که شما خواندید آنها که تشخیص نمیدهند شما خواندید تا برای شما فرق داشته باشد که شما آنها را میخوانید برای یک حل مشکل دیگر آنها که نمیدانند شما اینها خواندید که چه بخوانید چه نخوانید برای شما یکسان است ولی آنها تشخیص نمیدهند که شما خواندید از این مرحله بالاتر به جایی میرسد که میفرماید به اینکه اینها نه تنها نمیتوانند از خودشان دفاع کنند برای اینکه سادهترین و ابتداییترین کار را باید دیگری برای آنها انجام بدهد و آن جابجایی است خب بالأخره یک کودک اگر یک احتیاجی داشت میتواند بالأخره با دستش با پایش جابجا بشود فرمود اینها را اگر شما بخواهید جابجا کنید باید با دستتان با ابزار دیگر این بتها را جابجا بکنید اینطور نیست که خودشان بتوانند جابجا بشوند ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها﴾ خب کسی که نتواند سادهترین و ابتداییترین کار خودش را انجام بدهد خب از هر موجودی ضعیفتر است دیگر اینها اوصاف ششگانهای بود که گذشت و بعد از او مسئله ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها﴾ است که روی آن اضافه میشود.
در جریان ولایت که ذات مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من هیچ هراسی ندارم برای اینکه تحت ولایت الهیام شما هر گونه عُدّه و عِدهای که دارید حاضر کنید و علیه من کید و مکر اعمال کنید من هراسی ندارم برای آن است که ذات اقدس الهی که همه این کمالات را داراست من را تحت ولایت خود نگه داشت ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصّالِحینَ﴾ یک چندتا سؤالی درباره شفاعت و توسل اینها شد که تا حدودی بحثش گذشت حالا اگر مناسبتی در یکی از این آیات پیش آمد انشاءالله آنها بازگو میشود که اثر توسل به اهل بیت (علیهم السلام) چیست کم کم به این بخش از آیه میرسیم که این را هم اهل سنت و هم علمای شیعه از وجود مبارک امام صادق (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل کردند و از خود پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل کردند که این آیه از جوامع کلم است ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ که به حسب ظاهر گرچه به سه اصل از اصول اسلامی اشاره شده است لکن جزء جوامع الکلم است هر کدام از این اصول سهگانه مکارم اخلاقی فراوانی را زیر مجموعه خود دارند ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ این از جوامع الکلمی است که ذات اقدس الهی نه تنها به پیغمبر اسلام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) عطا کرد بلکه به انبیای دیگر هم به نوبه خودشان عطا کرد درباره موسای کلیم (سلام الله علیه) هم نقل شده است قرطبی نقل میکند از سهل ابن عبدالله که وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) در کوه طور از نصایح الهی استفاده کرد و آن حضرت عرض کردند که بای شیء اوصاک خدا تو را به چه چیز وصیت کرد فرمود به نُه چیز، همان نُه چیز را میبینیم که پیغمبر اسلام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) میفرماید به اینکه ذات اقدس الهی مرا به آن امور نهگانه توصیه کرده است که خشیت خداست در سر و علن، کلمه حق است در رضا و غضب، رعایت اعتدال و اقتصاد است امور در فقر و غنا، و صلهٴ کسی است که انسان آن را قطع کرده است اگر کسی رحمی دارد ارحامی او را صله نکردند این قطع نکند این وصل بکند اگر کسی حقی را نسبت به انسان روا نداشت انسان را از آن حق محروم کرد این شخصی که در صراط تعالی و مکارم اخلاق است به آنها اعطا کند آنها را محروم نکند اگر کسی نسبت به انسان ظلم کرد انسان عفو بکند و اینکه گفتار آدم یاد و نام ذات اقدس الهی باشد حرفی که از انسان صادر میشود ذکرالله باشد اگر سکوت دارد فکر درباره معارف الهی باشد و اگر نگاهی میکند نگاهش هم عبرت باشد و مانند آن این امور نهگانه که از وجود مبارک موسی (علیه السلام) نقل شده است از وجود مبارک پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) هم نقل شده است و همه آنها زیرمجموعه این اصول سهگانه هست که ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ منظور از این عفو همان عفو اخلاقی و مکارم اخلاق است گرچه گفتند که این ناظر به آن است که مالهای مردم وقتی نیازهای آنها برطرف شد و اضافه آمد آن مالهای زائد را بگیر برای صرف نیازهای نظام اسلامی و تأمین نیاز جامعه که گفتند عفو آن مازاد بر نیازهاست ﴿ویَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ﴾ که عفو در اینجا به معنی مازاد است در بحث سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت و اما شاید آن ماده با این ماده عفو فرق بکند برخیها خواستند بگویند منظور از این عفو آن مال مازاد است چون در مکه زکات واجب نشده بود زکات مانند بعضی از عبادات در مدینه واجب شده است این زکات فقهی مصطلح که در نُه چیز واجب است در مدینه نازل شد نه در مکه و آیاتی که به عنوان تزکیه و تزکی و امثال ذلک است یا منظور تزکیه و تهذیب نفس است یا همان زکاتهای مستحبی وگرنه زکات فقهی واجب در مدینه نازل شد برخیها گفتند به اینکه منظور از این عفو یعنی آنچه را که مردم هزینه کردند و مشکلشان برطرف شد و زائد آمد آن مال زائد را به نظام اسلامی بدهند تا احتیاجات جامعه برطرف بشود یا نیاز فقرا برطرف بشود چون در مکه حکومت اسلامی و نظام اسلامی به آن صورت مستقر نشده بود لکن اثبات این معنا آسان نیست روایاتی هم که در ذیل این آیه آمده است این را به همان عفو اخلاقی منطبق کردند منظور از این اخذ تنها فراگیری علمی نیست یعنی علماً و عملاً این را بگیرید نظیر اینکه ذات اقدس الهی به یحیای زاهد (سلام الله علیه) فرمود: ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ چه اینکه به بنی اسرائیل هم فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ این اخذ هم اخذ علمی است و هم اخذ عملی زیرا در آن ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ آنجا یک روایتی از وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که از حضرت سؤال کردند که «بقوة القلوب وبقوة الابدان» آیا منظور این است که ما این معارف را عمیقاً درک بکنیم و ایمان بیاوریم یا نه با بازوهای توانمند از اینها دفاع بکنیم فرمود: «بقوة القلوب وبقوة الابدان» هم خوب بفهمید و هم خوب دفاع کنید گر چه این حدیث در ذیل آیه ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ نه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ بعید میشود همان معنا را زیرمجموعه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم منطبق کرد یعنی در برابر بیگانگان هم به سلاح فکری مسلح باشید هم به سلاح نظامی وقتی ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ هم قوة القلوب است هم قوة الابدان ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ هم همینطور خواهد بود یعنی با قوه عقل و قلب و ایمان و اندیشه از یک سو و قوه نظامی و حمایت بسیج گونه از سوی دیگر این.
پرسش: ...
پاسخ: بله غرض آن است که عفو اخلاقی هم مشمول این آیه است البته دیگر خُذِ الْعَفْوَ اخذ تنها اخذ علمی نیست اخذ عملی هم هست یا تنها اخذ عملی نیست اخذ علمی هم هست این را محکم بگیرید ﴿وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ﴾ ولی وقتی خودت به این سبک رسیدی دیگران را هم به عرف امر بکن عرف یعنی چیزی که عقل و نقل او را به رسمیت میشناسد معروف در مقابل منکر است منکر نکره یعنی ناشناس چیزی را که عقل او را به رسمیت نمیشناسد نقل او را به رسمیت نمیشناسد یعنی در فضای دین ناشناس است این را باید نهی کرد چیزی که معروف است یعنی عقل او را به رسمیت میشناسد نقل او را به رسمیت میشناسد در فضای شریعت به رسمیت شناخته شده است او را میگویند معروف امر به معروف و نهی از منکر از این قبیل است فرمود شما به عرف به معروف و آنچه را که شناخته شده است و به رسمیت تلقی شده است امر بکن بعد از اینکه خودت عفو را اخذ کردی یعنی بعد از اینکه خودت به مکارم اخلاقی بار یافتی آنگاه دیگران را هم به عرف امر بکن گفتند پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود به اینکه «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی» برای اینکه این آیه نازل کرد ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ این تأدیب الهی است و مرا هم خدا خوب ادب کرده است پس امر به عرف یعنی دیگران را که به عرف معروفند امر بکنیم بعد از آن است که خودت به عفو نایل آمدی ﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ برخیها هستند که در خور عفو نیستند یک، و در خور امر به معروف نیستند برای اینکه امر به معروف کردید و اثر نکرد دو، از آنها اعراض کن با آنها درگیر نشو اعراض از جاهلین به معنای این نیست که آنها را بالکل رها کن چون تا آخرین لحظه رهبران الهی مأمور و موظف بودند که مردم را هدایت کنند این اعراض یک اعراض جمیل است که فرمود: ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمیلاً﴾ یک وقت هست یک کسی که مسئول هدایت دیگران است قهر میکند این هجر جمیل نیست یک وقت است که نه دیگر اینها را به حساب نمیآورد که حالا اگر اینها نپذیرفتند او نگران بشود و نا امید بشود و مانند آن یا زیاد درباره اینها وقت صرف بکند نه آن است و نه این بلکه در حد اتمام حجت اینها را دعوت میکند این میشود هجر جمیل وگرنه اینطور نبود که مثلاً وجود مبارک پیغمبر (علیهم السلام) با اینکه از مکه به مدینه مهاجرت کردند معذلک آن رابطه دعوت و هدایتش را داشتند حالا یک عده به جنگ علیه حضرت قیام میکردند خب حضرت هم بر اساس ﴿وَلْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾ یا ﴿جاهِدِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ﴾ و مانند آن عمل میکردند ولی نسبت به آن مواردی که باید اعراض میکردند یک اعراض جمیلی بود یک هجر جمیلی بود ﴿وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ آنها که چه بگویی چه نگویی اثر ندارد از آنها اعراض بکن.
مطلب بعدی آن است که اگر کسی بخواهد در آن فضائلی که اخذ عفو است و امر به معروف است و اعراض جاهلین در این مکارم اخلاق که بُعِثتُ لاتمم مکارم الاخلاق در تفسیر قرطبی جامع الاحکام قرطبی هم آمده که ایشان از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند که «امر الله النبیه (علیه السلام) ومکارم الاخلاق فی هذه الآیه ولیس فی القرآن آیة اجمع لمکارم الاخلاق منها» این را قرطبی در جامع الاحکام از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند که آیهای در قرآن که جزء جوامع الکلم باشد نسبت به مکارم الاخلاق از این آیه جامع تر نیست همتای این آیه ممکن است باشد ولی از این جامعتر نیست بعد این را اضافه میکند که «وقال (صلّی الله علیه و علیهم السلام) بُعثتُ لاتمم مکارم الاخلاق» اینکه فرمود من تتمیم مکارم اخلاق را به عهده گرفته ام برای اینکه انبیای دیگر آمدند این مکارم اخلاق را آموختند آن کسی که خاتم آنها است آمده تتمیم بکند ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾ چه نعمت اعتقادی چه نعمت احکامی چه نعمت اخلاقی با اسلام به معنای خاص تفهیم شده است چنین کاری بدون وسوسه نخواهد بود البته شیطان تا آخرین لحظه بر اساس سوگندی که یاد کرده است در صدد است که نگذارد این اهداف عالیه پیاده بشود گرچه در حرم امن پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) وسوسه شیطان راه ندارد اما حضرت مکلف است وجود مبارک پیغمبر (علیهم السلام) و سایر انبیاء و ائمه (علیهم السلام) تا آخرین لحظه حیات مکلف است انسان است مکلف است باید مراقبت داشته باشد باید محاسبه داشته باشد باید مشارکت داشته باشد چون مراقبت دارد معصوم و مصون است وگرنه اهل تکلیف است لذا میشود با او به عنوان یک مکلف خطاب کرد ذات اقدس الهی با او هم به عنوان یک مکلف خطاب میکند در بعضی از امور البته وجود مبارک حضرت مخاطب است لکن امت مرادند لکن اما اینجا هم خود حضرت میتواند مراد باشد هم دیگری چون به صورت شرط تقریباً ذکر شده است ﴿وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ اگر یک وقتی دیدید یک فشاری به شما رسیده است از وسوسه شیطنت فوراً به پناهگاه پناه ببر مثل موارد دیگری دارد که ﴿وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ همین که انسان احساس وسوسه کرده است مثل شیپور خطر را در حال حمله دشمن آدم میشنود وقتی این شیپور خطر و حمله را شنید فوراً باید برود پناهگاه ﴿وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ استعاذه کن موضع و پناه طلب بکن نه یعنی بگو «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» این «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» گفتن یک عبادت لفظی است اثر هم دارد منتها خیلی کم اما ﴿فَاسْتَعِذْ﴾ یعنی پناه ببر نه بگو پناه میبرم در بحثهای قبلی هم مشابهاش را داشتیم که اگر شیپور خطر میزدند در زمان جنگ معنایش این بود که اگر شیپور را شنیدید بروید پناهگاه نه اینکه اینجا در خیابان بایستید بگویید من میخواهم بروم پناهگاه اینکه استعاذه نیست اینکه پناه بردن نیست اگر کسی شیپور را شنید فوراً باید پناه ببرد این وسوسه به گناه شیپور خطر است که دشمن دارد حمله میکند حالا بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ این واحد سواره نظام دارد پیاده نظام دارد اول که با سواره نظام و پیاده نظام نمیآید اول شیپور میکشد که من دارم میآیم این وسوسه شیپور اوست قرآن هم به ما راه یاد داد فرمود اگر یک وسوسهای در دلت پیدا شد این شیپور حمله شیطان است فوراً برو پناهگاه خودت را بسپار به خدا با تضرع با ناله با لابه خب گاهی با گریه گاهی با ضجه بالأخره انسان که مشکل دارد چکار میکند اگر یک وسوسهای در او پیدا شد ولو به سجده میرود ناله میکند اشک میریزد خدایا این دارد حمله میکند الآن من را وادار میکند که فلان کار را امضاء بکنم خب اینجا بروم فلان شهادت باطل را بدهم هی در قلب من خطور میکند هی حالا این ﴿شَیاطینَ اْلإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ هم پیشنهاد میدهند دیگر خب آدم وقتی که شیپور خطر را شنید چکار میکند مگر نمیلرزد خب میلرزد دیگر وسوسه اگر شد به طرف گناه آدم باید بلرزد چون احساس خطر میکند دیگر آن در خصوص اعوا است دیگر نه درباره وسوسه گفت ﴿وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾ نه درباره وسوسه درباره وسوسه که یا عموم است یا اطلاق ﴿یوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ﴾ اما حالا این وسوسه بتواند کاری انجام بدهد در باره مخلَصین اینچنین نیست درباره مخلص که وسوسه را استثنا نکرد که وسوسه برای اینها عبادت است برای اینکه یک کسی وسوسه میکند اینها هم فوراً به خدا پناه میبرند سجده التماس و نیایش دارند درگیر میشوند مبارزه میکنند جهاد شروع میشود و شکست میدهند و فاتح میشوند فیضی روی فیض میآید برای آنها که عبادت است برای کسی که فاتح بیرون میآید عبادت است خب درباره اغوا استثنا کرده است ﴿وَإِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ اصل نزغ را گفتند به اینکه این مرکوبهایی را که بار کردند دارند میبرند آنها زیر بار یک مقداری تنبلی میکنند یک مقداری کُند میروند این سیخی که آن سائق این حیوانات به این حیوانات میزند میگویند نزغ این مرکوبی که باید این بار را ببرد تنبلی میکند زیر بار یک مقداری احساس خستگی میکند نمیخواهد برود آن سائق یعنی آن کسی که حیوانها را میراند از پشت گاهی با چوب یا با غیر چوب یک سیخی به آن حیوانات میدهد این را میگویند نزغ، نزع الحمار یعنی این فرمود اگر یک وقتی سیخی دادند بدان به اینکه این میخواهد سواری بگیرد دیگر میخواهد زودتر بروید خودش گفت ﴿لأَحْتَنِکَنَّ ذُرّیَّتَهُ﴾ من احتناک میکنم یعنی سوارشان میشوم حنک و تحت حنک اینها در اختیار من است افسار اینها به دست من است این را میگویند احتناک، احتنک الفرس یعنی حنکش را گرفته خب چه کسی حنک فرس را میگیرد چه کسی تحت حنک فرس را میگیرد؟ آنکه راکب فرس است دیگر گفت من از اینها سواری میگیرم خب اول که نمیتواند سوار بشود سواری بگیرد که اول وسوسه میکند وقتی به دام کشید احتناک میکند فرمود اگر شما در وسوسهای در شما پیدا شد فوراً پناه ببرید بی اضطراب بی محابا احساس اضطراب بکنید بدانید خطر دارد میآید خب ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ در بحث دیروز اشاره شد به اینکه سمیع بودن ذات اقدس الهی هم به معنای آن است که او میشنود خب هر چیزی را که دیگران میشنوند خدا هم میشنود به طریق اولی و بهتر یکی هم سمیع است او سمیع الدعا است یعنی گوش به حرف آدم میدهد این ﴿سَمیعٌ﴾ که در موارد استعاذه و امثال ذلک است یعنی خدا شنواست ترتیب اثر میدهد وگرنه اگر کسی غیبت هم بکند دروغ هم بگوید بگوید این حرفها چیست این حرفها خرافت است او را هم خدا میشنود در اینگونه از این مواردی که ما را به نیایش تشویق میکنند بعد میگویند ﴿إِنَّهُ سَمیعٌ﴾ یعنی گوش به حرفتان میدهد نه اینکه خدا میشنود خب خدا میشنود چه دلیلی است بر اینکه حالا من تو را بخوانم نخوانم هم میشنود حرفهای دیگر را هم میشنود هر آیهای که اسمی از اسمای الهی در ذیل آن آمده آن اسم ضامن مضمون و محتوای همان آیه است چرا ما خود دعا بکنیم برای اینکه او دعاپذیر است نه او میشنود فیزیکی یا میشنود به این معنا که علم پیدا میکند او چه دعا باشد سمیع است چه سب و لعن و فحش و غیبت و دروغ هم باشد آنها را هم سمیع است خب چه علت میشود به اینکه ما خدا را بخوانیم خدا را بخوانید برای اینکه او سمیع است معلوم میشود آن سمیعٌ که در ذیل آیه آمده و دلیل محتوای آیه است به همان معنای دومی است که در بحث دیروز گذشت ما هم در تعبیرات عرفی میگوییم، میگوییم فلان کس گوش به حرف ما نمیدهد ولی فلان آقا گوش به حرف ما میدهد یعنی قبول میکند پیشنهاد ما را و منتها میداند کجا قبول بکند کجا قبول نکند سمیع است و سمعش هم برابر علم است ﴿إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ دیگران گرفتار مساند فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ ولی درباره شخص پیغمبر (علیهم الصلاة) و همچنین اولیای الهی فقط در حد نزغ تعبیر کرده است مس بعد از نزغ است اول نزغ یک پیام میدهد بعد جلو میآید مصافحه میکند آن را میگویند مس فرمود نسبت به دیگران اول وسوسه است شاید در مقابل وسوسه اینها نتوانند خیلی بفهمند که این خاطره از کجاست و چیست وقتی آن وسوسه کرد و آدم غافل کرد و جلو آمد و مصافحه کرد تازه میفهمند همین که جلو آمد و برخورد کرد میفهمند این نامحرم است ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ﴾ از این به بعد ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ این هم به در و دیوار کعبه دل دست میزند ببیند چه وقت در دل باز میشود که وارد بشود درون کعبه دل اول میآید جامه احرام در برمیکند که دور کعبه دل طواف بکند که منتظر است در کعبه دل چه زمان باز بشود که برود آن داخل این طائف است دور دل دارد طواف میکند اما اول از راه دور وسوسه میکند وقتی پارس کرد دید خبری نیست کسی او را نراند وارد صحنه میشود و دستش به در و دیوار کعبه دل میرسد منتظر است که در باز بشود اینجا است که آن مرد با تقوا میفهمد ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ حال نه یعنی طائفه یعنی یک گروهی خب ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ این مسئله ذکر است که ابصار را هم به دنبال دارد نام خدا و یاد خدا گفتن از بهترین برکات الهی است برخی از بزرگان در هزار سال قبل حالا شاید قبلها هم همینطور بوده رسالههایی مینوشتند که ذکر بالاتر از فکر است فکر یک محدودهای دارد بالأخره تفکر در آلاء الهی است در مصالح شخصی و جامعه است الذین ﴿یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اما ذکر از همه اینها میگذرد تا به جایی که خدا میفرماید که ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ شما به یاد من باشید من به یاد شما هستم این فضیلت را خدا درباره فکر وعده نداد ولی درباره ذکر وعده داد.
«والحمد لله رب العالمین»
کاربر مهمان