- 758
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 188 تا 190 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 188 تا 190 سوره اعراف"
مشرکین در ربوبیت خدا قایل به شریک بودند
هیچ موجودی در شفیع شدن استقلال ندارد
یک وجود ممکن ذاتاً مالک هیچ چیزی نیست مگر آنکه خدا تملیک بکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ٭ هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ ٭ فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَکَاءَ فِیَما آتَاهُمَا فَتَعَالَی اللّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾
در جریان نفی علم وجود مبارک پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد که بگوید: ﴿لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ اگر برای خودم مالک نفع و ضر نیستم برای شما به طریق اولی جناب صاحب المنار روی همان تفکر خاص خودشان بحث مبسوطی ذیل این آیه داشتند چه اینکه بحث مفصلی هم ذیل آیه اشراط الساعة به مناسبت هم در جریان ظهور حضرت حجت(سلام الله علیه) داشت طرح آن بحثها در مسئله تفصیلی شاید خیلی مناسب نباشد ولی دیدن آنها حتماً لازم است مباحثه آنها حتماً لازم است شما آن بحثهایی که ایشان درباره حضرت حجت(سلام الله علیه) دارند بعنوان اشکالات و تعارض فی احادیثالمهدی(سلام الله علیه) دارند آن را حتماً ببینید اگر یک جایی مشکلی هم بود مطرح کنید که اینها بیجواب نماند طرحش در مسئله امامت البته لازم است مشکلی که ایشان و همفکران ایشان دارند این است که مسئله ظهور و تجلی و آیت و امثال ذلک را درست بررسی نکردند ایشان میگوید به اینکه عدهای درباره اولیای خدا و ائمه و مثلاً معصومین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) همان تعبیری را دارند که وثنیین حجاز داشتند که میگفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾ این دو تعبیر در دو قسمت قرآن هست لذا توسل را هم اینها در حد عبادت میدانند در حالی که آنچه که در حجاز و سایر منطقههای مشرکنشین رخ میداد این بود که اینها در ربوبیت خدا شریک قایل بودند میگفتند که ذات اقدس الهی رب العالمین هست ربالارباب هست مدیر کل هست اما ربوبیتهای مقطعی و جزیی به این اصنام و اوثان واگذار شده است البته یا فرشتگان را یا ستارهها را یا قدیسین بشر را دارای این سمت میدانستند آنگاه مجسمههایی پیکرهایی برای تکریم آنها ساختند که کم کم خود این مجسمهها مورد پرستش قرار گرفت وگرنه خود این سنگ و چوب برای اینها ارزشی نداشت برای آن قدمایشان و برای آنهایی که اینها را به عنوان سنبل آن ارباب ساختند آنها قائل بودند که ما دسترسی به ذات اقدس الهی نداریم تا او را عبادت کنیم یک، و کارهای کلی عالم و کلان جهان در اختیار خداست ولی کارهای جزیی به این ارباب متفرقه تفویض شد واگذار شده دو، و این ارباب متفرقه در شفاعت مستقلاند یعنی دارای این سمتاند این شفاعت بالاستقلال در اختیار اینهاست و تقریب عابدان که اینها مقرباند و بندگان خود را کسانی که آنها را عبادت میکنند به خدا نزدیک میکنند در این مقرب بودن مستقلاند چهار، اینها این اوصاف را برای اصنام و اوثانشان قائل بودند و لذا مشرک تلقی شدند قرآن کریم آمده است فرمود به اینکه غیر خدا احدی بالاستقلال و بالذات و بالحقیقه مالک هیچ چیزی نیست چه موجود آسمانی چه موجود زمینی این یک، و هر کس بخواهد مالک چیزی بشود باید با مشیت الهی به تملیک الهی باشد این دو، جریان شفاعت حق است که اگر کسی بخواهد شفیع بشود اما این دو عنصر محوری دارد یکی اینکه هیچ موجودی در شفیع شدن استقلال ندارد این یک، حتماً باید ذات اقدس الهی اجازه بدهد دوم اینکه به کسانی اجازه میدهد که اینها خودشان از اولیای الهی باشند پیغمبر باشد امام باشد(سلام الله علیهم) و مانند آن و مشفوع له هم کسی باشد که دین او مرتضای خدا باشد ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَیٰ﴾ پس شفیع باید به اذن خدا شفاعت کند در این کار مستقل نیست مشفوع له هم باید مرتضیالمذهب باشد هر کسی مشفوع له نیست از شفاعت بهرهای ندارد و شفعا از او شفاعت نمیکنند و مانند آن با این دو عنصر محوری هرگونه شرک و وثنیت و صنمیت زدوده میشود.
فرق اساسی توسل با شرک آن است که مشرکین در این سمت شفاعت برای بتها استقلال قائل بودند یعنی میگفتند بتها شفیعاند قرآن دارد به اینکه چه کسی به شما گفته این بتها شفیعاند یا دلیل عقلی بیاورید ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی چه کسی گفته این اصنام و اوثان دارای سمتاند دلیل عقلیاش این است که اگر اینها کاری کردند ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالأرْضَ﴾ کاری در عالم کردند شایسته پرستشاند دلیل نقلی آن است که در صحیفهای از صحف آسمانی خدا دستور داده باشد که اینها حق شفاعت دارند وقتی نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی دارید ﴿خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ آخر دلیل عقلی و نقلی ندارید اینها چه شفاعتی دارد چه کسی به اینها حق شفاعت داد؟ پس اینها حق شفاعت ندارند مشفوع له هم شمایید که مرتضیالمذهب نیستید خب بعد فرمود به اینکه انبیا و اولیا اینها حق شفاعت دارند و اینها هم ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَیٰ﴾ اینها حق شفاعت دارند باذن الله شفاعت دارند ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَیٰ﴾ یا ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ درباره بعضیها هم اذن داده است و خودش بالصراحه فرمود به اینکه که اینها سمتی دارند باذن من در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 74 به این صورت بیان شده است ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِه﴾ عدهای را ذات اقدس الهی به پیغمبر او(صل الله علیه و آله و سلّم) بی نیاز کردند اغنا از کارهای خداست یعنی بینیاز کردن اغنا و اقنا هم خدا قنا میدهد یعنی بینیازی هم غنیه میدهد یعنی سرمایه یکی با غین است دیگری با قاف اغنا و اقنا این اقنا که کار خداست ذات اقدس الهی این کار را هم به خود اسناد داد هم به پیغمبرش اسناد داد خب این اذن خود خداست به دلیل اینکه فرمود ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ نه من فضلهما پیغمبر فضلی ندارد که فضل فضلالله است این میشود اذن الله به اذن خدا دارد بشر را تأمین میکند خب بنابراین اینها هم نسبت به کسانی فیض میرسانند که آن اشخاص مرتضیالدین و المذهب باشند آن دینی را که ذات اقدس الهی قبول دارد ﴿رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ دین خداپسند همان اسلام است بنابراین نه استقلال برای انبیا و اولیاست یک، نه مشفوع له هر که بخواهد از راه رسیده باشد این دو، پس این دو عنصر محوری بین توسل و بین آن وثنیت و صنمیت کاملاً فرق است نمیشود گفت به اینکه آنهایی که متوسل به انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستند حرف آنها هم این است که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ اینجا سخن از عبادت نیست که خب بنابراین این سخنانی که ایشان در اینجا بیان فرمودند همهاش ناتمام است اینکه آمده ﴿قُل لاَ أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ البته نکره در سیاق نفی است مفید عموم هم هست چه اینکه عقل هم همین اقتضا را دارد که یک وجود ممکن ذاتاً مالک هیچ چیزی نیست مگر آنکه خدا تملیک بکند برهان مسئله هم این است که ﴿وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ﴾ در تلازم مقدم و تالی باید توجه داشت که اگر این تلازم تلازم عقلی باشد در جریان علم غیب اینطور است که اگر کسی به مرحلهای رسید که باذنالله عالم غیب بود چنان علمی باعث استکثار از خیر میشود حالا یک شبههای است که بعضی از علوم تکلیفآور است بعضی از علوم تکلیفآور نیست آن هم مطرح خواهد شد آن علم برای انسان کامل است انسان کامل در اثر قداست روح به اینجا میرسد که عالم به غیب میشود باذنالله و اگر خلیفه خدا شد و به اذن خدا عالم غیب بود چنان علمی مستلزم رسیدن به مقصد است ممکن است در علمهای عادی کسی راه صواب و فلاح را بداند اقتصاددان خوبی باشد اما سرمایه ندارد یا در محاصره اقتصادی است اقتصاددان خوبی هست ولی چون در محاصره اقتصادی است نمیتواند استکثار خیر بکند پس تلازم مقدم و تالی ممنوع است تلازم عقلی نیست ممکن است علم باشد و نیل به هدف ممکن نباشد و الا اگر علم علم غیب بود آنجا بین مقدم و تالی تلازم است این یک مطلب.
مطلب دیگر اگر علم علم عادی بود تلازمش تلازم عادی است نه تلازم عقلی عادتاً اگر کسی اقتصاددان خوبی باشد خب در بسیاری از مسایل بهره میبرد عادتاً اگر کسی فنون نظامی را خوب بلد باشد در جبههها پیروز است عادتاً اگر کسی به علوم اسلامی آشنا باشد مصنف و مؤلف خوبی خواهد بود عادتاً بین علم و عمل و علم و قدرت یک تلازم عادی است پس اگر تلازم عقلی باشد این درباره علم غیب تام است درباره علم عادی تام نیست درباره علم عادی تلازم عادی مطرح است نه تلازم عقلی.
مطلب بعدی آن است که ممکن است که بعضی از علوم حالا چه عادی چه غیر عادی به ثمر نرسد بعضی البته یا بعضی از علمهای غیب که برای خلیفه خداست برای انسان کامل است گرچه میتواند به عمل بیاید و در عمل ظهور کند ولی چون تکلیفآور نیست لذا در عمل ظهور نمیکند این درست است لذا ذات اقدس الهی به پیغمبر نفرمود بگو اگر من عالم بالغیب بودم جمیع خیرات را فراهم میکردم ﴿لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ﴾ یعنی بعضی از امور ممکن است در اثر اینکه علم تکلیفآور نباشد من تن در بدهم به آن حادثه چون آن علم تکلیفآور نیست با اینکه میداند در اینجا شهید میشود خب اقدام میکند ... میکند لذا جمیع نفرمود کثیر فرمود.
مطلب بعدی آن است که اگر آن خیرات فراوان نصیب چنین کسی شد قهراً بدی و نقص و فقر مانند آن دامنگیرش نمیشود و آن چون به تبع پدید آمدن خیر رخت بر میبندد آن را به صورت یک تالی مستقل ذکر نفرمود نظم این قیاس استثنایی این است که بفرماید «لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ دفعت السُّوءُ» که به صورت فعل ماضی بیاید و عطف بشود بر استکثرت که نظم منطقیاش درست باشد اما تغییر جمله دادن برای آن است که آن رخت بربستن فقر و سوء و مشکلات به تبع پدید آمدن خیر است چون وقتی کسی از خیر فراوان برخوردار باشد قهراً از سوء در امان است از نقص در امان است لذا او را به صورت یک جمله دیگر ذکر کردهاند گرچه همین باعث توهم برخیها شد که این را تالی دوم ندانستند و فکر میکردند ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ یعنی من صاحب جنون نیستم به جنون مبتلا نیستم و به آیهٴ 184 مرتبط است که در آنجا فرمود: ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ﴾ لکن همانطور که در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید و تناسب سیاق هم ایجاد میکند این ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ تالی دوم است برای آن مقدم در این شرطیه و نظم منطقی اگر چه اقتضا میکرد بفرماید «لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ و دفعت السُّوءُ» لکن آن چون به تبع استکثار خیر پدید میآید از او به صورت یک جمله مستقل یاد کردهاند در بحثهای قبل اشاره شد که در تفسیر نور الثقلین و همچنین در تفسیر مرحوم بحرانی برهان آنجا ﴿کَأَنَّکَ حَفِیٌّ﴾ به معنای جاهلٌ آمده است قبلاً معنا شد ولی این سؤال باز دوباره تکرار شد در اینجا آنجا اشاره شد به اینکه روایتی که اینها نقل کردند گفتند به اینکه این سائلین خیال میکردند که شما از وضع قیامت بیخبرید بالأخره یک جوابی میدهید اگر جوابی دادید یک ترفندی برای آنهاست که علم قیامت که فقط نزد خداست و غیر خدا که نمیداند و این کسی که مدعی نبوت است ـ معاذ الله ـ دعوای او باطل است برای اینکه چیزی را ادعا کرده است که غیر خدا نمیداند در حالی که تو میدانی که درباره سؤال از قیامت چطور جواب بدهی آنها خیال کردند که شما نمیدانید این معنای کانک جاهلٌ است ﴿کَأَنَّکَ حَفِیٌّ﴾ یعنی «کانک جاهلٌ»
مطلب بعدی آن است که اینها دیگر مربوط به سؤالات گذشته است سؤالات گذشته را دیگر همان بحثهای اولی باید بگوییم مربوط به ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾ است سؤالات هر آیه را در ضمن همان آیه مطرح بفرمایید این جریانی که از آلوسی نقل کردیم ما برای اینکه آلوسی که میگفت جریان علم قیامت را غیر از ذات اقدس الهی کسی نمیداند و این دلالت میکند بر اینکه حرف رافضه باطل است چون رافضه میگوید به اینکه ائمه(علیهم السلام) منصوصاند و منصوباند و بعد از امام دوازدهم احدی و امامی نخواهد آمد لازمه حرف رافضه این است که امام دوازدهم بداند که قیامت چه وقت قیام میکند این را ایشان به عنوان یک حمله نقل میکند وگرنه مرحوم امینالاسلام این را در مجمعالبیان نقل کرد و قبل از او مرحوم شیخ طوسی در تبیان نقل کرد آنها به عنوان دفاع نقل کردند این به عنوان حمله و ما هم که خواستیم دفاع بکنیم از آلوسی نقل کردیم وگرنه امینالاسلام قبلاً نقل کرده بود مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرده است که بعضی از متکلمین اهل سنت گفتند دلیل بطلان قول رافضه این است که اینها یک ادعایی دارند که لازمه ادعای این است که امام زمانشان بداند قیامت چه وقت قیام میکند و چون قیامت را جز ذات اقدس الهی کسی نمیداند پس امام منصوص منصوب مثلاً ـ معاذ الله ـ درست نیست پاسخش این است که امام منصوص منصوب میداند که بعد از او امامی نخواهد آمد و بعد از او قیامت قیام میکند اما چه وقت قیام میکند که ممکن است نداند یعنی لازم نیست و اگر دلیل خارج دلالت کرد بر اینکه میداند بنا به تعلیم الهی میداند نه اینکه از خودش بداند اما درباره ثقل قیامت قیامت سنگین است بالأخره قیامت صغری بر افرادی که میمیرند سنگین است آنان که نمیتوانند تحمل بکنند لذا جان میسپارند مسئله مرگ و ظهور قیامت صغری نظیر سرطان و بیماریهای دیگر نیست چون همه اینها دردشان تحملپذیر است اگر تحملپذیر نبود که انسان میمرد اما آن تامه موت تحملپذیر نیست این برای قیامت صغری قیامت صغری غیر از نفخ صور است قیامت صغری آن است که هر کس «من مات فقد قامت قیامته» قیامت صغرای هر کسی با اعمال خودش است قیامتهای صغرای فراوانی است اما درباره حشر اکبر که آن یک نفخ صوری در اول دارد نفخ صور دوم دارد اینها همه مربوط به حشر اکبر است و قیامت کبرا اینها هم برای کل نظام سنگین است حتی برای انسان کامل چون درباره انسان کامل بدن که خب تحمل نمیکند رحلت میکند در آن نفخه صور جان اینها هم تحمل نمی کند برای اینکه جان اینها به مقام فنا برسد سخن در سهو بعدالمحو که نیست در بقای بعد از فنا که نیست سخن در مقام فناست آنجایی که خود مرگ میمیرد آنجا که عزرائیل(سلام الله علیه) میمیرد مگر عزرائیل میماند یک مرحله انتقالی به لقاءالله است که هیچ موجودی نمیماند حتی خود مرگ انسان کامل هم در آنجا باید به مقام فنا برسد البته وقتی محوش به پایان رسید به سهو رسید فنایش به پایان رسید به بقا بعد از فنا رسید البته از آن به بعد «ما زنده به ذکر دوست باشیم ٭٭٭ دیگر حیوان به نفخه صور» آنها را با نفخه الصور بیدار میکند اما کسی که ذکرش حیات است که خب زنده است برای همیشه خب بنابراین ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ آن قیامت صغری که برای هر کسی نسبت به خود او سنگین است نفخ صور هم که ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ ٭ ... وَتَرَی النَّاسَ سُکَارَی وَمَاهُم بِسُکَارَی وَلکِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِید﴾ و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: نه, آن مسئله علم حساب دیگر است الآن دربارهٴ ﴿ثَقُلَتْ﴾ وارد شدیم.
پرسش:...
پاسخ: بله, حالا ممکن است بداند آنکه در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «جن» اشاره شد که ظاهر آیات سورهٴ «جن» این است که ذات اقدس الهی به مُرتَضی المزهقا این علم را آموخت برای اینکه در چند آیه سخن از جهنم و وعید جهنم و تهدید به جهنم و تهدید به عذاب جهنم گذراند این یک, بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ این دو, بعد فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾ که این ﴿الْغَیْبِ﴾ اگر الف و لامش جنس بود, الف و لامش استقرا بود یقیناً مسئله معاد را شامل میشود و اگر جنس و استقرا نبود عهد بود قدر متیقّنش همان عهدی است که در آیه قبل فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ این وعید هم وعید جهنم است به دلیل آیه اسبق, در آیه اسبق ظاهراً جهنم است در آیه سابق سخن از وعید است, در آیهٴ سوم سخن از ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾ ظاهر آیات سورهٴ مبارکهٴ «جن» به خوبی روشن است که علم غیب را یعنی جریان معاد را ذات اقدس الهی به انسان کامل یاد میدهد ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً﴾ اما آیا اینها هم میتوانند در جریان ظهور قیامت نمیرند که ﴿لاَ یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾ استثنا بشود این عرض شد استثنا شدنی نیست علم غیب استثنا شدنی است ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَیٰ﴾ لذا در جریان غیب فرمود که ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی﴾ این یک، ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ﴾ دو، ممکن موجودی عنداللهی بشود عند ربه بشود و از آنجا با خبر باشد اما قدرتش اینچنین نیست کسی بخواهد قیامت بیاورد باید نمیرد در حالی که در زمان قیامت کبری خود مرگ را میمیراند کسی زنده نیست و کمال در این است که آدم بمیرد آنجا لذا ﴿لاَ یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾ استثنا نشده است نفرمود «تجلیته عند ربی» یا «تجلیته عند الله» مسئله علم دادنی است و آن مسئله قیامت کبری دادنی نیست چون نبوت را میخواهند بمیرانند رسالت را میخواهند بمیرانند همینها برای آنها حجاب است اگر نبیی نبوت خود را ببیند که محجوب عن الشهود المرسل است یک رسولی رسالت را بنگرد که محجوب از شهود مرسل است باید از خودش که رسول است بگذرد از سمتش که رسالت است بگذرد تا مرسل را بیند به لقای مرسل بار یابد همه اینها موت موت روح که دیگر نظیر موت بدن نیست که وقتی این مراحل را میخواهد بگذراند ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ خب.
پرسش ...
پاسخ: بله سماوات و ارض بالأخره سنگین است دیگر یعنی این هیچ جایی نیست که بتواند این را تحمل بکند.
پرسش ...
پاسخ: در آسمان و زمین سنگین است بر آنها هم یقیناً سنگین است دیگر در متن اینها احساس ثقل میکنند در کل آسمان و زمین سنگین است ﴿ثَقُلَتْ﴾ در این مجموعه سنگین تلقی میشود کسی نیست که بتواند این را تحمل بکند.
پرسش ...
پاسخ: مثل آفرینش همان طوری که در مبدأ همه من اللهاند بعضی بلاواسطه بعضی باواسطه در جریان رجوع الی الله هم همه اینطورند همه الی الله برمیگردند منتها بعضی مع واسطه بعضی بلاواسطه بعض.
پرسش ...
پاسخ: در مراحل نازله ممکن است ولی در مراحل عالیه خودش میخواهد معاد داشته باشد دیگر خودش هم میخواهد منتقل بشود محشور بشود دیگر تمام اوصاف او محشور میشود در حشر اکبر چیزی نمیماند که لقاء الله اگر یک چیزی موجود هست باید فانی بشود که منتها بشود مثل مبدأ که همه به او برگردند ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ نه بعض الامور خب اگر ﴿إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ است نباید به برگردد در حشر اکبر همه مقامها به و برمیگردند چه اینکه در قوس نزول همه مقامها از آنجا آمدهاند دیگر اینچنین نیست که بعضی از مقامات او بر نگردند مرگ هم یک حقیقتی است هجرت است انتقال است این هجرت متحول میشود وگرنه مرگ که عدمی نیست اگر فرمود: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾ پس الموت مخلوق کما ان الحیاة مخلوقه خب این مخلوق هم رجوع دارد دیگر حالا از باب تشبیه معقول به محسوس گفتند به اینکه مرگ را متمثل میکند به صورت کبش امله و در قیامت و مرگ را ذبح میکنند یعنی دیگر مرگ مرده است دیگر مرگی نیست یعنی دیگر هجرتی نیست تحولی نیست انتقالی نیست هر کس میخواست به هر جا برسد رسیده است دیگر کسی از جایی به جای دیگر منتقل نمیشود.
پرسش ...
پاسخ: چرا تحول پیدا نمیکند همین روح است که ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ همین روح است که حالا شرق و غرب را دارد میبیند در حالی که از همه چیز غافل بود الآن محجوب است مسطور است بعد مشهور میشود ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی﴾ این یک، ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ﴾ این دو تا، در سورهٴ مبارکهٴ «جن» فرمود که ذات اقدس الهی تنها مبدأیی است که عالم غیب است و هیچ کسی را از غیب باخبر نمیکند مگر ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضَیٰ﴾
پرسش ...
پاسخ: البته هر اندازه که خودش بخواهد هر اندازه که او بداند مصلحت باشد
پرسش ...
پاسخ: نه این که بالذات است بالذات این علم عندالله است و سورهٴ مبارکهٴ «جن» خیلی شفاف است برای اینکه در مقطع اول جریان جهنم و قیامت را ذکر کرده یک، در مقطع دوم فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ فرمود این وعیدی که ما دادیم به عنوان جهنم نمیدانیم زود است یا دیر این دو، بعد در مقطع سوم فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَی﴾ خب این خیلی روشن است که ذات اقدس الهی علم غیب را به انسان کامل میدهد دیگر.
پرسش ...
پاسخ: نه معاد
پرسش ...
پاسخ: خب البته آن دیگر انبیا هم فرق میکنند اولیای الهی هم فرق میکنند بعضیها به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ میرسند که جبرئیل میگوید: «لو دنوت انملة لاحترقت» بعضیها به جایی میرسند که نسبت به مقام جبرئیل میگویند «لو دنوت انملآ لاحترقت» البته خب مراتب فرق میکند چیزی در جهان خلقت ظهور نمیکند که فعل خدا باشد ظهور باشد مگر اینکه آن صادر اول میداند دیگر چیزی که از صادر اول که بالاتر نیست که همه اینها فعل خدا هستند هیچ کدام که به ذات خدا بر نمیگردند که آنکه اولین فعل خداست از فعلهای بعدی باخبر است البته به تعلیم الهی این است از ذات خودش همان طور که هستی را ندارد علمش هم ندارد اگر ذات اقدس الهی به یک موجودی صدور برین و ظهور برتر را داد آن صدور و ظهور بعدی را هم به او عطا میکند چیزی نیست که وقتی به مقام ذات نرسیم در محدوده فعل ذات اقدس الهی باشد که محذور عقلی ندارد اثبات نقلی میخواهد اثبات نقلیش هم آیات سورهٴ «جن» است دیگر بنابراین ملاک سنگینی هم این است تجلیه مخصوص ذات اقدس الهی است و حالا آیاتی که تلاوت شده برای بحث روز شنبه انشاءالله
«و الحمد لله رب العالمین»
مشرکین در ربوبیت خدا قایل به شریک بودند
هیچ موجودی در شفیع شدن استقلال ندارد
یک وجود ممکن ذاتاً مالک هیچ چیزی نیست مگر آنکه خدا تملیک بکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاّ مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ٭ هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ ٭ فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَکَاءَ فِیَما آتَاهُمَا فَتَعَالَی اللّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾
در جریان نفی علم وجود مبارک پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد که بگوید: ﴿لاَأَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً﴾ اگر برای خودم مالک نفع و ضر نیستم برای شما به طریق اولی جناب صاحب المنار روی همان تفکر خاص خودشان بحث مبسوطی ذیل این آیه داشتند چه اینکه بحث مفصلی هم ذیل آیه اشراط الساعة به مناسبت هم در جریان ظهور حضرت حجت(سلام الله علیه) داشت طرح آن بحثها در مسئله تفصیلی شاید خیلی مناسب نباشد ولی دیدن آنها حتماً لازم است مباحثه آنها حتماً لازم است شما آن بحثهایی که ایشان درباره حضرت حجت(سلام الله علیه) دارند بعنوان اشکالات و تعارض فی احادیثالمهدی(سلام الله علیه) دارند آن را حتماً ببینید اگر یک جایی مشکلی هم بود مطرح کنید که اینها بیجواب نماند طرحش در مسئله امامت البته لازم است مشکلی که ایشان و همفکران ایشان دارند این است که مسئله ظهور و تجلی و آیت و امثال ذلک را درست بررسی نکردند ایشان میگوید به اینکه عدهای درباره اولیای خدا و ائمه و مثلاً معصومین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) همان تعبیری را دارند که وثنیین حجاز داشتند که میگفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾ این دو تعبیر در دو قسمت قرآن هست لذا توسل را هم اینها در حد عبادت میدانند در حالی که آنچه که در حجاز و سایر منطقههای مشرکنشین رخ میداد این بود که اینها در ربوبیت خدا شریک قایل بودند میگفتند که ذات اقدس الهی رب العالمین هست ربالارباب هست مدیر کل هست اما ربوبیتهای مقطعی و جزیی به این اصنام و اوثان واگذار شده است البته یا فرشتگان را یا ستارهها را یا قدیسین بشر را دارای این سمت میدانستند آنگاه مجسمههایی پیکرهایی برای تکریم آنها ساختند که کم کم خود این مجسمهها مورد پرستش قرار گرفت وگرنه خود این سنگ و چوب برای اینها ارزشی نداشت برای آن قدمایشان و برای آنهایی که اینها را به عنوان سنبل آن ارباب ساختند آنها قائل بودند که ما دسترسی به ذات اقدس الهی نداریم تا او را عبادت کنیم یک، و کارهای کلی عالم و کلان جهان در اختیار خداست ولی کارهای جزیی به این ارباب متفرقه تفویض شد واگذار شده دو، و این ارباب متفرقه در شفاعت مستقلاند یعنی دارای این سمتاند این شفاعت بالاستقلال در اختیار اینهاست و تقریب عابدان که اینها مقرباند و بندگان خود را کسانی که آنها را عبادت میکنند به خدا نزدیک میکنند در این مقرب بودن مستقلاند چهار، اینها این اوصاف را برای اصنام و اوثانشان قائل بودند و لذا مشرک تلقی شدند قرآن کریم آمده است فرمود به اینکه غیر خدا احدی بالاستقلال و بالذات و بالحقیقه مالک هیچ چیزی نیست چه موجود آسمانی چه موجود زمینی این یک، و هر کس بخواهد مالک چیزی بشود باید با مشیت الهی به تملیک الهی باشد این دو، جریان شفاعت حق است که اگر کسی بخواهد شفیع بشود اما این دو عنصر محوری دارد یکی اینکه هیچ موجودی در شفیع شدن استقلال ندارد این یک، حتماً باید ذات اقدس الهی اجازه بدهد دوم اینکه به کسانی اجازه میدهد که اینها خودشان از اولیای الهی باشند پیغمبر باشد امام باشد(سلام الله علیهم) و مانند آن و مشفوع له هم کسی باشد که دین او مرتضای خدا باشد ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَیٰ﴾ پس شفیع باید به اذن خدا شفاعت کند در این کار مستقل نیست مشفوع له هم باید مرتضیالمذهب باشد هر کسی مشفوع له نیست از شفاعت بهرهای ندارد و شفعا از او شفاعت نمیکنند و مانند آن با این دو عنصر محوری هرگونه شرک و وثنیت و صنمیت زدوده میشود.
فرق اساسی توسل با شرک آن است که مشرکین در این سمت شفاعت برای بتها استقلال قائل بودند یعنی میگفتند بتها شفیعاند قرآن دارد به اینکه چه کسی به شما گفته این بتها شفیعاند یا دلیل عقلی بیاورید ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی چه کسی گفته این اصنام و اوثان دارای سمتاند دلیل عقلیاش این است که اگر اینها کاری کردند ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالأرْضَ﴾ کاری در عالم کردند شایسته پرستشاند دلیل نقلی آن است که در صحیفهای از صحف آسمانی خدا دستور داده باشد که اینها حق شفاعت دارند وقتی نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی دارید ﴿خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ آخر دلیل عقلی و نقلی ندارید اینها چه شفاعتی دارد چه کسی به اینها حق شفاعت داد؟ پس اینها حق شفاعت ندارند مشفوع له هم شمایید که مرتضیالمذهب نیستید خب بعد فرمود به اینکه انبیا و اولیا اینها حق شفاعت دارند و اینها هم ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَیٰ﴾ اینها حق شفاعت دارند باذن الله شفاعت دارند ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَیٰ﴾ یا ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ درباره بعضیها هم اذن داده است و خودش بالصراحه فرمود به اینکه که اینها سمتی دارند باذن من در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 74 به این صورت بیان شده است ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِه﴾ عدهای را ذات اقدس الهی به پیغمبر او(صل الله علیه و آله و سلّم) بی نیاز کردند اغنا از کارهای خداست یعنی بینیاز کردن اغنا و اقنا هم خدا قنا میدهد یعنی بینیازی هم غنیه میدهد یعنی سرمایه یکی با غین است دیگری با قاف اغنا و اقنا این اقنا که کار خداست ذات اقدس الهی این کار را هم به خود اسناد داد هم به پیغمبرش اسناد داد خب این اذن خود خداست به دلیل اینکه فرمود ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ نه من فضلهما پیغمبر فضلی ندارد که فضل فضلالله است این میشود اذن الله به اذن خدا دارد بشر را تأمین میکند خب بنابراین اینها هم نسبت به کسانی فیض میرسانند که آن اشخاص مرتضیالدین و المذهب باشند آن دینی را که ذات اقدس الهی قبول دارد ﴿رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ دین خداپسند همان اسلام است بنابراین نه استقلال برای انبیا و اولیاست یک، نه مشفوع له هر که بخواهد از راه رسیده باشد این دو، پس این دو عنصر محوری بین توسل و بین آن وثنیت و صنمیت کاملاً فرق است نمیشود گفت به اینکه آنهایی که متوسل به انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستند حرف آنها هم این است که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ اینجا سخن از عبادت نیست که خب بنابراین این سخنانی که ایشان در اینجا بیان فرمودند همهاش ناتمام است اینکه آمده ﴿قُل لاَ أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ البته نکره در سیاق نفی است مفید عموم هم هست چه اینکه عقل هم همین اقتضا را دارد که یک وجود ممکن ذاتاً مالک هیچ چیزی نیست مگر آنکه خدا تملیک بکند برهان مسئله هم این است که ﴿وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ﴾ در تلازم مقدم و تالی باید توجه داشت که اگر این تلازم تلازم عقلی باشد در جریان علم غیب اینطور است که اگر کسی به مرحلهای رسید که باذنالله عالم غیب بود چنان علمی باعث استکثار از خیر میشود حالا یک شبههای است که بعضی از علوم تکلیفآور است بعضی از علوم تکلیفآور نیست آن هم مطرح خواهد شد آن علم برای انسان کامل است انسان کامل در اثر قداست روح به اینجا میرسد که عالم به غیب میشود باذنالله و اگر خلیفه خدا شد و به اذن خدا عالم غیب بود چنان علمی مستلزم رسیدن به مقصد است ممکن است در علمهای عادی کسی راه صواب و فلاح را بداند اقتصاددان خوبی باشد اما سرمایه ندارد یا در محاصره اقتصادی است اقتصاددان خوبی هست ولی چون در محاصره اقتصادی است نمیتواند استکثار خیر بکند پس تلازم مقدم و تالی ممنوع است تلازم عقلی نیست ممکن است علم باشد و نیل به هدف ممکن نباشد و الا اگر علم علم غیب بود آنجا بین مقدم و تالی تلازم است این یک مطلب.
مطلب دیگر اگر علم علم عادی بود تلازمش تلازم عادی است نه تلازم عقلی عادتاً اگر کسی اقتصاددان خوبی باشد خب در بسیاری از مسایل بهره میبرد عادتاً اگر کسی فنون نظامی را خوب بلد باشد در جبههها پیروز است عادتاً اگر کسی به علوم اسلامی آشنا باشد مصنف و مؤلف خوبی خواهد بود عادتاً بین علم و عمل و علم و قدرت یک تلازم عادی است پس اگر تلازم عقلی باشد این درباره علم غیب تام است درباره علم عادی تام نیست درباره علم عادی تلازم عادی مطرح است نه تلازم عقلی.
مطلب بعدی آن است که ممکن است که بعضی از علوم حالا چه عادی چه غیر عادی به ثمر نرسد بعضی البته یا بعضی از علمهای غیب که برای خلیفه خداست برای انسان کامل است گرچه میتواند به عمل بیاید و در عمل ظهور کند ولی چون تکلیفآور نیست لذا در عمل ظهور نمیکند این درست است لذا ذات اقدس الهی به پیغمبر نفرمود بگو اگر من عالم بالغیب بودم جمیع خیرات را فراهم میکردم ﴿لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ﴾ یعنی بعضی از امور ممکن است در اثر اینکه علم تکلیفآور نباشد من تن در بدهم به آن حادثه چون آن علم تکلیفآور نیست با اینکه میداند در اینجا شهید میشود خب اقدام میکند ... میکند لذا جمیع نفرمود کثیر فرمود.
مطلب بعدی آن است که اگر آن خیرات فراوان نصیب چنین کسی شد قهراً بدی و نقص و فقر مانند آن دامنگیرش نمیشود و آن چون به تبع پدید آمدن خیر رخت بر میبندد آن را به صورت یک تالی مستقل ذکر نفرمود نظم این قیاس استثنایی این است که بفرماید «لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ دفعت السُّوءُ» که به صورت فعل ماضی بیاید و عطف بشود بر استکثرت که نظم منطقیاش درست باشد اما تغییر جمله دادن برای آن است که آن رخت بربستن فقر و سوء و مشکلات به تبع پدید آمدن خیر است چون وقتی کسی از خیر فراوان برخوردار باشد قهراً از سوء در امان است از نقص در امان است لذا او را به صورت یک جمله دیگر ذکر کردهاند گرچه همین باعث توهم برخیها شد که این را تالی دوم ندانستند و فکر میکردند ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ یعنی من صاحب جنون نیستم به جنون مبتلا نیستم و به آیهٴ 184 مرتبط است که در آنجا فرمود: ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ﴾ لکن همانطور که در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید و تناسب سیاق هم ایجاد میکند این ﴿وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ﴾ تالی دوم است برای آن مقدم در این شرطیه و نظم منطقی اگر چه اقتضا میکرد بفرماید «لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ و دفعت السُّوءُ» لکن آن چون به تبع استکثار خیر پدید میآید از او به صورت یک جمله مستقل یاد کردهاند در بحثهای قبل اشاره شد که در تفسیر نور الثقلین و همچنین در تفسیر مرحوم بحرانی برهان آنجا ﴿کَأَنَّکَ حَفِیٌّ﴾ به معنای جاهلٌ آمده است قبلاً معنا شد ولی این سؤال باز دوباره تکرار شد در اینجا آنجا اشاره شد به اینکه روایتی که اینها نقل کردند گفتند به اینکه این سائلین خیال میکردند که شما از وضع قیامت بیخبرید بالأخره یک جوابی میدهید اگر جوابی دادید یک ترفندی برای آنهاست که علم قیامت که فقط نزد خداست و غیر خدا که نمیداند و این کسی که مدعی نبوت است ـ معاذ الله ـ دعوای او باطل است برای اینکه چیزی را ادعا کرده است که غیر خدا نمیداند در حالی که تو میدانی که درباره سؤال از قیامت چطور جواب بدهی آنها خیال کردند که شما نمیدانید این معنای کانک جاهلٌ است ﴿کَأَنَّکَ حَفِیٌّ﴾ یعنی «کانک جاهلٌ»
مطلب بعدی آن است که اینها دیگر مربوط به سؤالات گذشته است سؤالات گذشته را دیگر همان بحثهای اولی باید بگوییم مربوط به ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ﴾ است سؤالات هر آیه را در ضمن همان آیه مطرح بفرمایید این جریانی که از آلوسی نقل کردیم ما برای اینکه آلوسی که میگفت جریان علم قیامت را غیر از ذات اقدس الهی کسی نمیداند و این دلالت میکند بر اینکه حرف رافضه باطل است چون رافضه میگوید به اینکه ائمه(علیهم السلام) منصوصاند و منصوباند و بعد از امام دوازدهم احدی و امامی نخواهد آمد لازمه حرف رافضه این است که امام دوازدهم بداند که قیامت چه وقت قیام میکند این را ایشان به عنوان یک حمله نقل میکند وگرنه مرحوم امینالاسلام این را در مجمعالبیان نقل کرد و قبل از او مرحوم شیخ طوسی در تبیان نقل کرد آنها به عنوان دفاع نقل کردند این به عنوان حمله و ما هم که خواستیم دفاع بکنیم از آلوسی نقل کردیم وگرنه امینالاسلام قبلاً نقل کرده بود مرحوم شیخ طوسی هم نقل کرده است که بعضی از متکلمین اهل سنت گفتند دلیل بطلان قول رافضه این است که اینها یک ادعایی دارند که لازمه ادعای این است که امام زمانشان بداند قیامت چه وقت قیام میکند و چون قیامت را جز ذات اقدس الهی کسی نمیداند پس امام منصوص منصوب مثلاً ـ معاذ الله ـ درست نیست پاسخش این است که امام منصوص منصوب میداند که بعد از او امامی نخواهد آمد و بعد از او قیامت قیام میکند اما چه وقت قیام میکند که ممکن است نداند یعنی لازم نیست و اگر دلیل خارج دلالت کرد بر اینکه میداند بنا به تعلیم الهی میداند نه اینکه از خودش بداند اما درباره ثقل قیامت قیامت سنگین است بالأخره قیامت صغری بر افرادی که میمیرند سنگین است آنان که نمیتوانند تحمل بکنند لذا جان میسپارند مسئله مرگ و ظهور قیامت صغری نظیر سرطان و بیماریهای دیگر نیست چون همه اینها دردشان تحملپذیر است اگر تحملپذیر نبود که انسان میمرد اما آن تامه موت تحملپذیر نیست این برای قیامت صغری قیامت صغری غیر از نفخ صور است قیامت صغری آن است که هر کس «من مات فقد قامت قیامته» قیامت صغرای هر کسی با اعمال خودش است قیامتهای صغرای فراوانی است اما درباره حشر اکبر که آن یک نفخ صوری در اول دارد نفخ صور دوم دارد اینها همه مربوط به حشر اکبر است و قیامت کبرا اینها هم برای کل نظام سنگین است حتی برای انسان کامل چون درباره انسان کامل بدن که خب تحمل نمیکند رحلت میکند در آن نفخه صور جان اینها هم تحمل نمی کند برای اینکه جان اینها به مقام فنا برسد سخن در سهو بعدالمحو که نیست در بقای بعد از فنا که نیست سخن در مقام فناست آنجایی که خود مرگ میمیرد آنجا که عزرائیل(سلام الله علیه) میمیرد مگر عزرائیل میماند یک مرحله انتقالی به لقاءالله است که هیچ موجودی نمیماند حتی خود مرگ انسان کامل هم در آنجا باید به مقام فنا برسد البته وقتی محوش به پایان رسید به سهو رسید فنایش به پایان رسید به بقا بعد از فنا رسید البته از آن به بعد «ما زنده به ذکر دوست باشیم ٭٭٭ دیگر حیوان به نفخه صور» آنها را با نفخه الصور بیدار میکند اما کسی که ذکرش حیات است که خب زنده است برای همیشه خب بنابراین ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ آن قیامت صغری که برای هر کسی نسبت به خود او سنگین است نفخ صور هم که ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ ٭ ... وَتَرَی النَّاسَ سُکَارَی وَمَاهُم بِسُکَارَی وَلکِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِید﴾ و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: نه, آن مسئله علم حساب دیگر است الآن دربارهٴ ﴿ثَقُلَتْ﴾ وارد شدیم.
پرسش:...
پاسخ: بله, حالا ممکن است بداند آنکه در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «جن» اشاره شد که ظاهر آیات سورهٴ «جن» این است که ذات اقدس الهی به مُرتَضی المزهقا این علم را آموخت برای اینکه در چند آیه سخن از جهنم و وعید جهنم و تهدید به جهنم و تهدید به عذاب جهنم گذراند این یک, بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ این دو, بعد فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾ که این ﴿الْغَیْبِ﴾ اگر الف و لامش جنس بود, الف و لامش استقرا بود یقیناً مسئله معاد را شامل میشود و اگر جنس و استقرا نبود عهد بود قدر متیقّنش همان عهدی است که در آیه قبل فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ این وعید هم وعید جهنم است به دلیل آیه اسبق, در آیه اسبق ظاهراً جهنم است در آیه سابق سخن از وعید است, در آیهٴ سوم سخن از ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾ ظاهر آیات سورهٴ مبارکهٴ «جن» به خوبی روشن است که علم غیب را یعنی جریان معاد را ذات اقدس الهی به انسان کامل یاد میدهد ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً﴾ اما آیا اینها هم میتوانند در جریان ظهور قیامت نمیرند که ﴿لاَ یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾ استثنا بشود این عرض شد استثنا شدنی نیست علم غیب استثنا شدنی است ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَیٰ﴾ لذا در جریان غیب فرمود که ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی﴾ این یک، ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ﴾ دو، ممکن موجودی عنداللهی بشود عند ربه بشود و از آنجا با خبر باشد اما قدرتش اینچنین نیست کسی بخواهد قیامت بیاورد باید نمیرد در حالی که در زمان قیامت کبری خود مرگ را میمیراند کسی زنده نیست و کمال در این است که آدم بمیرد آنجا لذا ﴿لاَ یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلاّ هُوَ﴾ استثنا نشده است نفرمود «تجلیته عند ربی» یا «تجلیته عند الله» مسئله علم دادنی است و آن مسئله قیامت کبری دادنی نیست چون نبوت را میخواهند بمیرانند رسالت را میخواهند بمیرانند همینها برای آنها حجاب است اگر نبیی نبوت خود را ببیند که محجوب عن الشهود المرسل است یک رسولی رسالت را بنگرد که محجوب از شهود مرسل است باید از خودش که رسول است بگذرد از سمتش که رسالت است بگذرد تا مرسل را بیند به لقای مرسل بار یابد همه اینها موت موت روح که دیگر نظیر موت بدن نیست که وقتی این مراحل را میخواهد بگذراند ﴿ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ خب.
پرسش ...
پاسخ: بله سماوات و ارض بالأخره سنگین است دیگر یعنی این هیچ جایی نیست که بتواند این را تحمل بکند.
پرسش ...
پاسخ: در آسمان و زمین سنگین است بر آنها هم یقیناً سنگین است دیگر در متن اینها احساس ثقل میکنند در کل آسمان و زمین سنگین است ﴿ثَقُلَتْ﴾ در این مجموعه سنگین تلقی میشود کسی نیست که بتواند این را تحمل بکند.
پرسش ...
پاسخ: مثل آفرینش همان طوری که در مبدأ همه من اللهاند بعضی بلاواسطه بعضی باواسطه در جریان رجوع الی الله هم همه اینطورند همه الی الله برمیگردند منتها بعضی مع واسطه بعضی بلاواسطه بعض.
پرسش ...
پاسخ: در مراحل نازله ممکن است ولی در مراحل عالیه خودش میخواهد معاد داشته باشد دیگر خودش هم میخواهد منتقل بشود محشور بشود دیگر تمام اوصاف او محشور میشود در حشر اکبر چیزی نمیماند که لقاء الله اگر یک چیزی موجود هست باید فانی بشود که منتها بشود مثل مبدأ که همه به او برگردند ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ نه بعض الامور خب اگر ﴿إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ است نباید به برگردد در حشر اکبر همه مقامها به و برمیگردند چه اینکه در قوس نزول همه مقامها از آنجا آمدهاند دیگر اینچنین نیست که بعضی از مقامات او بر نگردند مرگ هم یک حقیقتی است هجرت است انتقال است این هجرت متحول میشود وگرنه مرگ که عدمی نیست اگر فرمود: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾ پس الموت مخلوق کما ان الحیاة مخلوقه خب این مخلوق هم رجوع دارد دیگر حالا از باب تشبیه معقول به محسوس گفتند به اینکه مرگ را متمثل میکند به صورت کبش امله و در قیامت و مرگ را ذبح میکنند یعنی دیگر مرگ مرده است دیگر مرگی نیست یعنی دیگر هجرتی نیست تحولی نیست انتقالی نیست هر کس میخواست به هر جا برسد رسیده است دیگر کسی از جایی به جای دیگر منتقل نمیشود.
پرسش ...
پاسخ: چرا تحول پیدا نمیکند همین روح است که ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ همین روح است که حالا شرق و غرب را دارد میبیند در حالی که از همه چیز غافل بود الآن محجوب است مسطور است بعد مشهور میشود ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی﴾ این یک، ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ﴾ این دو تا، در سورهٴ مبارکهٴ «جن» فرمود که ذات اقدس الهی تنها مبدأیی است که عالم غیب است و هیچ کسی را از غیب باخبر نمیکند مگر ﴿إِلاّ مَنِ ارْتَضَیٰ﴾
پرسش ...
پاسخ: البته هر اندازه که خودش بخواهد هر اندازه که او بداند مصلحت باشد
پرسش ...
پاسخ: نه این که بالذات است بالذات این علم عندالله است و سورهٴ مبارکهٴ «جن» خیلی شفاف است برای اینکه در مقطع اول جریان جهنم و قیامت را ذکر کرده یک، در مقطع دوم فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ فرمود این وعیدی که ما دادیم به عنوان جهنم نمیدانیم زود است یا دیر این دو، بعد در مقطع سوم فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَی﴾ خب این خیلی روشن است که ذات اقدس الهی علم غیب را به انسان کامل میدهد دیگر.
پرسش ...
پاسخ: نه معاد
پرسش ...
پاسخ: خب البته آن دیگر انبیا هم فرق میکنند اولیای الهی هم فرق میکنند بعضیها به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ میرسند که جبرئیل میگوید: «لو دنوت انملة لاحترقت» بعضیها به جایی میرسند که نسبت به مقام جبرئیل میگویند «لو دنوت انملآ لاحترقت» البته خب مراتب فرق میکند چیزی در جهان خلقت ظهور نمیکند که فعل خدا باشد ظهور باشد مگر اینکه آن صادر اول میداند دیگر چیزی که از صادر اول که بالاتر نیست که همه اینها فعل خدا هستند هیچ کدام که به ذات خدا بر نمیگردند که آنکه اولین فعل خداست از فعلهای بعدی باخبر است البته به تعلیم الهی این است از ذات خودش همان طور که هستی را ندارد علمش هم ندارد اگر ذات اقدس الهی به یک موجودی صدور برین و ظهور برتر را داد آن صدور و ظهور بعدی را هم به او عطا میکند چیزی نیست که وقتی به مقام ذات نرسیم در محدوده فعل ذات اقدس الهی باشد که محذور عقلی ندارد اثبات نقلی میخواهد اثبات نقلیش هم آیات سورهٴ «جن» است دیگر بنابراین ملاک سنگینی هم این است تجلیه مخصوص ذات اقدس الهی است و حالا آیاتی که تلاوت شده برای بحث روز شنبه انشاءالله
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است