display result search
منو
تفسیر آیات  180 تا 181 سوره اعراف بخش هفتم

تفسیر آیات 180 تا 181 سوره اعراف بخش هفتم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 29 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 180 تا 181 سوره اعراف بخش هفتم"
در جهان چیزی غیر حسن وجود ندارد یا اگر در جهان چیزی بعنوان غیر حسن مطرح بود بازگشت او به امر عدمی است
هر چیزی در جای خود احسنُ ما یمکن است


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾

درباره اسمای حسنا مطالب دیگری که مانده است این است که اسم از آن جهت که امر لفظی است به حسن و قبح متصف نخواهد شد برای اینکه این کلمات اعتباری در بعضی از فرهنگها و لغتها مهمل است در بعضی از لغتها مستعمل است و ذاتاً به حسن و قبح متصف نیست مگر به لحاظ مسما و اگر ما خود اسم را به حسن یا احسن متصف کردیم معلوم می‎شود این منظور از اسم یک واقعیت خارجی است اگر لفظ باشد این لفظ به حسن متصف نمی‎شود مگر به عنایت مسما ولی اگر منظور از اسم عین خارجی باشد عین خارجی به حسن متصف می‎شود این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه یا در جهان چیزی غیر حسن وجود ندارد یا اگر در جهان چیزی بعنوان غیر حسن مطرح بود بازگشت او به امر عدمی است چون سراسر جهان اسمای الهی‎اند به تعبیر دیگر آیات الهی‎اند آیه ذی‎ الآیه را نشان می‎دهد اسم مسما را نشان می‎دهد اینها سمه‎اند علامتند اگر در جهان چیزی غیر حسن بود یا به عدم برمی‎گردد یا به دید ما غیر حسن است وگرنه فی نظام الکل کل منتظم برابر نظام احسن ما یک دلیل خاص تجربی نمی‎توانیم اقامه بکنیم که فلان موجود خارجی احسنُ ما یمکن است گرچه درباره بعضی از اشیاء علم راه پیدا کرده که این بهترین و زیباترین وجه ممکن است لکن بسیاری از اشیاء برای ما شناخته شده نیست خواصش آثار و برکاتش لکن برهان عقلی دلالت می‎کند بر اینکه جهانی از این زیباتر ممکن نیست یعنی هر چیزی در جای خود احسنُ ما یمکن است این یک، مجموع جهان هم احسنُ ما یمکن است این دو، این را برهان عقلی اقامه می‎کند و دلالت می‎کند ولی راه تجربی ما نداریم راه تجربی ممکن است درباره بعضی از اشیا راه‎گشا باشد که انسان بررسی کرده تجارب فراوانی دارد که فلان موجود که در جای خاص خود قرار دارد احسنُ ما یمکن است اما نسبت به تمام اشیاء تجربه آن قدرت را ندارد یک، نسبت به مجموع اشیاء اصلاً امر تجربی نیست این دو، گذشته از اینکه بعضی از اشیا اصلاً از قلمرو تجربه و حس بیرونند مثل مجردات و فرشته‌ها، سه پس از سه جهت دست تجربه کوتاه است لکن برهان عقلی که فراگیر است اقامه شده است و ‎می‎شود بر اینکه نه جهانی از مجموع این جهان زیباتر ممکن است نه تک تک این اشیاء که در جایگاه خودشان قرار دارند از این بهتر ممکن است چرا؟ برای اینکه اگر مجموعی زیباتر از مجموع کنونی ممکن بود یا تک تک اینها احسن از کل واحد اینها ممکن بود و ذات اقدس الهی اینها را نمی‎آفرید یا به جهل او برمی‎گردد _معاذالله_ یا به عجز او برمی‎گردد _معاذالله_ یا به بخل او برمی‎گردد _معاذالله_ والتالی باصله مستحیل فالمقدم مثله این قیاس استثنایی سه ضلعی محصولش این است که اگر جهانی بهتر از این ممکن بود و خدای سبحان او را نیافریده باشد یا برای آن است که _معاذالله_ عالم نبود این که محال است چون او به کل شیء علیم است یا عالم بود ولی قدرت آن را نداشت این هم که محال است چون بکل شیء قدیر است یا عالم بود قادر بود ولی آن جود و سخا را نداشت که بهترین را بدهد این همه اینها را دارد این هم که محال است پس لوکان هناک عالم أحسن من هذا العالم الموجود ولم ‎یخلقه الله سبحانه و تعالی لکان ذلک إما لجهله أو عجزه أو بخله و التالی باصله مستحیل فالمقدم مثله پس عالمی از این زیباتر ممکن نیست این را عقل می‎گوید آن‌گاه قرآن و سایر ادله نقلی هم تأیید می‎کند بعنوان نظام احسن مطرح است می‎فرماید به اینکه ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ﴾ ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ فرمود شما در هیچ جا کمبودی احساس نمی‎کنید تفاوت احساس نمی‎کنید تفاوت به این معناست که این سلسله آفرینش یک جایش یک حلقه مفقوده داشته باشد اگر یک جا یک حلقه مفقوده داشت می‎گویند اینجا، این شیء، این جزء، این عنصر فوت کرده وقتی فوت کرده این سلسله تفاوت دارد یعنی فوت شده دارد اما اگر هر چیزی در جای خود بود و هیچ چیزی فوت نشد می‌گویند ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ هیچ چیزی فوت نشده هر چه باید در جای خودش باشد هست خوب بنابراین اگر ما گفتیم اسم ذاتاً به حسن و قبح متصف نیست و چون قرآن کریم اسماء را به حسنا وصف کرد معلوم می‎شود که اسم واقعاً حسن است معلوم می‎شود لفظ نیست بلکه موجود خارجی است این موجود خارجی است که به حسن و قبح متصف می‎شود پس اسمای الهی یعنی حقایق عینی اینها متصفند به حسن و واقعاً هم هستند این یک، نه تنها حسن‌اند بلکه احسن‌اند یعنی از این بهتر دیگر نیست این دو، این را با تجربه نمی‎توان اثبات کرد مگر فی الجمله چون تجربه از سه جهت ناقص است این سه، ولی با برهان عقلی می‎شود اثبات کرد آن برهان عقلی همین قیاس اقترانی استثنایی گذشته است که نظامی از این زیباتر یا حلقات این نظام اگر از این زیباتر ممکن بود و ذات اقدس الهی خلق نکرده بود یا برای این بود که _معاذالله_ عالم نبود یا برای اینکه _معاذالله_ قادر نبود یا برای _معاذالله_ جواد و بخشنده نبود والتالی باصله محال و المقدم مثله بنابراین سراسر عالم می‎شود حسن که از این زیباتر دیگر ممکن نیست آن‌گاه اگر چیزی به نظر ما ناقص آمد ما باید جهان‎بینی‎مان را بر الله‎ مداری تنظیم بکنیم نه بر انسان‎محوری ما هم یک حلقه‎ای هستیم از حلقات بی‎کران این عالم عالم را که برای ما نیافریدند اگر گفتند به اینکه انسان گل سرسبد است تو نیستی در زیر خاک مدفون است گفته بود شنیده‎ای که «لولا القمیون لضاع الدین» تو نیستی در زیر خاک مدفون است خوب حالا آن اهل بیت‌اند بله و وجود مبارک اهل بیت(علیهم السلام) هم هیچ حادثه‎ای را بد نمی‎دانند در نظام احسن چه حادثه‎ای از جریان کربلای سالار شهیدان تلخ‎تر دیگر از آن حادثه بدتر نه بود و نه خواهد آمد ممکن است عده زیادی را به بدترین وضع بکشند اما مقتولها به این عظمت نیستند اینکه می‎گویند هیچ کسی به شقاوت ابن ملجم نیست برای اینکه با شمشیر او امامی کشته شد و با شمشیر او هم امام کشته شد البته او بدتر از شمر خواهد بود برای اینکه بدا بحال کسی که با شمشیر او امام کشته می‌شود و بدا بحال کسی که با شمشیر امام کشته بشود خب شمر البته قاتل سیدالشهداء (سلام الله علیه) بود با شمشیر امام که دیگر کشته نشد ابن ملجم اشقی الاشقیاست برای اینکه با شمشیر او علی بن ابیطالب شهید شد و با شمشیر حسن بن علی کشته شد هیچ کسی با آن شمشیر کشته نمی‎شود الا دخل النار خب بنابراین دیگر از جریان کربلا بدتر که اتفاق نیفتاد و نمی‎افتد وجود مبارک زینب کبری (سلام الله علیها) به جِد فرمود حادثه بسیار شیرین بود برای ما ما از این بهتر ندیدیم و جزء خوبی هم چیز دیگر نبود «ما رأیت إلاّ جمیلاً» خوب در نظام احسن بالأخره یک کسی که چند روزی آسیب می‎بیند برای رفاه ابد بشریت خودش و احیاء دین چه چیزی از این بهتر خوب اگر مدار ما باشیم چیزی که خوشایند حال ما نیست می‎گوییم بله این حسن نیست یا احسن نیست اما ما هم یک حلقه‎ایم از حلقات بیکران این عالم اگر عالمی هستیم که فی نظام الکل کل منتظم بنابراین باید جهان‎بینی ما بر مدار مشیت الهی باشد نه اینکه چه چیزی به ذائقه ما خوب می‎آید چه چیزی به ذائقه ما خوب نمی‎آید خیلی از بوها هستند که برای شامه ما خوب هستند و برای شامه موجودات دیگر خوب نیستند و بالعکس اگر ما مدار بودیم هرچه که ما بینیمان را می‎گیریم او بد باشد که باید خیلی از چیزها که ما را ببینند بینیشان را می‎گیرند متأثر بشوند.
پرسش: ...
پاسخ: خدای سبحان عالم را برای علم و عدل خلق کرده بشر هم وسیله است برای لیقوم الناس بالقسط و این چنین نیست که عالم برای این خلق شدند ما هم ابزاریم برای آن مقام شامخ علم و عدل که علم و عدل محقق بشود لقاءالله محقق بشود خب بنابراین اگر یک چیزی بر اساس آن مقدمه اول منظور از این حسنا این وصف، وصف واقعی است تبعی و مجاز نیست پس اسماء واقعاً حسن‌اند چون اسماء به حسن متصف نمی‎شود مگر بالعرض و العنایة پس معلوم می‎شود که این اسما‎‎ء حقایق خارجی‎اند و حقایق خارجی هم احسن ما یمکن‌اند از این زیباتر دیگر ممکن نیست براساس آن برهان عقلی حالا خواص تجربی گاهی حاصل می‎شود پدید می‎آید گاهی کشف می‎شود و گاهی کشف نمی‌شود و مانند آن.
مطلب دیگر این است که همان طوری که در نوبتهای قبل اشاره شد قرآن کتاب تعلیم أسماست و ادعیه هم کتاب تعلیم اسماست می‎بینیم چه در ادعیه چه در قرآن گاهی ذات اقدس الهی یک اسم را ذکر می‎کند گاهی چند اسم در ضمیر هم همین طور است اینجا که اسم می‎گویند اعم از ضمیر است مثلاً هو ممکن است که کسی او را ضمیر بداند ولی وقتی که ما می‎گوییم یا هو این هو اسم است علم است، و منادا قرار می‎گیرد آنکه نحوی می‎گوید ضمیر منادا قرار نمی‎گیرد در صورتی که این هو اسم نباشد خب هو اسم است اسمای الهی را که می‎شمارند گاهی می‎گویند تعبیر هو است گاهی می‎گویند أنت است گاهی می‎گویند أنا است گاهی می‎گویند نحن است و مانند آن حالا که معلوم شد اینها اسمند اسم مصطلحند نه اسم جامعی که در قبال فعل و حرف قرار بگیرد یک وقت می‎گویند کلمه سه قسم است اسم است و فعل و حرف آن وقت آن اسم به معنای جامع را تقسیم می‎کنند می‎گویند یا اسم ظاهر است یا اسم ضمیر است و امثال ذلک نه اصلاً اسمی که در قبال ضمیر است هو اسمی است در قبال ضمیر این به جایی برنمی‎گردد که وقتی گفتند ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ﴾ نه برای اینکه ما یک مضمر خاصی داریم و آن ضمیر به او برمی‎گردد هو یعنی الله وگرنه اگر ضمیر بود که نمی‎توانستیم بگوییم یا هو در ادعیه ما خیلی از این کلمه یا هو است خب بنابراین همان طوری که اسمای ظاهری گاهی یکی است گاهی دو تا که در پایان بعضی از آیات یک اسم ذکر شده است و در پایان بعضی از آیات دو اسم ذکر شده است غفورٌ رحیم، حمیدٌ شکور و مانند آن در ضمیر هم همین طور است گاهی مفرد ذکر می‎شود هو گاهی جمع ذکر می‎شود نحن إنّا خب آن آیاتی که مضمونش با یک اسم حل می‎شود در پایان آن آیه می‎گوییم إنه رحیمٌ، إنه قدیرٌ، إنه منتقمٌ و مانند آن آن آیاتی که مضمونش با دو آیه ذکر می‎شود با دو اسم حل می‎شود در پایانش می‎گوییم: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ و مانند آن، که کم نیست از این اسمای حسنایی که در پایان آیات ترکیباً ذکر می‎شود اگر در اسم ظاهر گاهی یک اسم منشأ پیدایش فلان کار است گاهی دو اسم در جریان ضمیر هم همین طور است گاهی یک اسم هو یا أنت یا إنک چه خطاب چه غیبت چه متکلم به صورت أنا یاد بشود گاهی هم جمع ذکر می‎شود می‎گوییم إنا، نحن، نزلنا و مانند آن، آنجا معلوم می‎شود چند اسم از اسمای الهی در تنزیل قرآن سهمی دارند در حفظ قرآن سهمی دارند و مانند آن پس افراد و جمع در ضمائر نظیر وحدت و کثرت در اسمائند برای تنبه این مطلب که فلان کار با چند اسم انجام می‎شود.
مطلب دیگر آن است که اسم تقسیمات فراوانی دارد البته حالا اسم ذات است اسم فعل است اسم اثر است اما یکی از آن اعتبارات تقسیمی آن است که اسم یا دلالت بر فعل خاص و صفت خاص دارد یا نه دلالت بر کار ندارد دلالت بر نفی عیب دارد اگر گفتیم او خالق است رازق است شافی است حسیب است کافی است باسط است امثال ذلک اینها دلالت بر کارهای خاص خدا دارد اگر گفتیم او سبوح است قدوس است یعنی او عیب ندارد این کار نیست دلالت بر کار ندارد مثل خالق و رازق و شافی و حسیب و کافی و باسط و منعم و امثال ذلک نیست ولی دلالتش بر این است که او نقص ندارد خب این یک تقسیم اگر اسمی پیدا کرده باشیم مثلاً اسمی در عالم باشد که نه دلالت بکند بر کار نه دلالت بکند بر نزاهت از نقص چنین اسمی ما نداریم جزء اسمای مستأثره چون هر اسمی از اسمای حسنا که در کتاب و سنت است همه‎شان به این احد الامرین برمی‎گردند یا دلالت می‎کنند بر کمال صادر شده یا دلالت می‎کنند بر نزاهت او از نقص دیگر یک چیزی که خود او ذات را علم باشد به اصطلاح که ناظر به وصف و کار و نزاهت از عیب نداشته باشد نیست اصلا لذا راهی هم برای دعوت آن هویت مطلقه نیست این اسمای مستأثره است.
مطلب دیگر اینکه خدای سبحان در جریان اسم این‌طوری که این بزرگان نوعاً استحصال کرده‎اند گفتند به اینکه اسماء توقیفی نیست گرچه بعضیها فتوا به توقیفیت اسماء دادند از خاصه و عامه احتیاط هم شاید همین را اقتضاء بکند ولی ظاهر این جمع محلاّ به الف و لام این است که ﴿وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ آنچه از غزالی نقل شد و آنچه از مرحوم میر داماد نقل شد و آنچه دیگران همین راه این دو بزرگوار را طی کردند این است که در اسم انسان متأدب باشد احتیاط کند آنچه در غیر کتاب و سنت وارد شد بر خدا اطلاق نکند اما در وصف گفتند آزادید حالا در بحثهای فلسفه و کلام می‎گویید شما او علة العلل است حالا لازم نیست کسی بگوید او مسبب الاسباب است که در دعاها وارد شده است می‌گوید او مبدأ پیدایش همه چیز است چه در فارسی چه در عربی تعبیرات گوناگونی خدا را وصف می‎کند هر کسی در هر بحثی که دارد بالأخره ذات اقدس الهی را به اوصاف خاص وصف می‎کند قرآن کریم مثل اینکه بنایش بر این نیست که خدا را وصف بکند خدا را با اسم دارد به ما معرفی می‎کند این برای آن است که ما وصف نکنیم خدا را یا نه برای آن است که ذات اقدس الهی اصلاً وصف را دوست ندارد نفرمود لله صفات الحسنی و صفوه بها این برای چه هست؟ چون ما بخواهیم بخوانیم باید او را به اسم بخوانیم و اسم عبارت از ذات با تعین است که همان تعین صفت است اما خیلی ما را به وصف تشویق نکردند که لله صفات الحسنی و صفوه بها بلکه فرمودند به اینکه او از هر وصفی منزه است مگر اینکه آن اوصافی که مخلصین او را به آن اوصاف وصف می‎کنند که اگر ما نتوانیم در وصف آزاد باشیم در اسم هم آزاد نیستیم چرا؟ چون اسم عبارت از ذات مع الوصف است نه اینکه این کلمه مرکب است یا اینکه مشتق مرکب است بلکه اگر ذات دارای وصف خاص باشد اسم بر او اطلاق می‎شود نه اینکه حالا این مرکب باشد من الذات و الصفت قرآن آمده راه وصف را بست فرمود خدا را نمی‎شود وصف کرد خدا منزه از وصف واصفان است مگر از وصف مخلصین، مخلصین مجازند خدا را وصف کنند خب اگر اسم، ذات با تعیّن است و تعیّن همان صفت است و وصف خدا منحصراً باید از خود خدا شنیده بشود یا از راه مخلصین پس تسمیه و نام هم خیلی محدود است پس باز نیست آیه 159 و 160 سورهٴ مبارکهٴ صافات این است ﴿سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ ٭ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ المُخْلَصِینَ﴾ در بعضی از فرمایشات سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائی این حصر است و قبل از ایشان در آن رساله منسوب به رساله سیر و سلوک این حرف آمده که ذات اقدس الهی مخلصین را به اوصاف فراوانی در قرآن ستود مثل اینکه در همان سوره صافات آیه 127 فرمود به اینکه همه اینها در قیامت احضار می‎شوند ﴿إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ المُخْلَصِینَ﴾ مخلصین را جلب نمی‎کنند این یک مقام در دنیا شیطان به سراغ خیلی‎ها می‎رود همه را اغوا می‎کند ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ این طور است که شیطان قدرت إغوا ندارد حالا قدرت وسوسه دارد یا نه حرف دیگر است قدرت إغوا ندارد نگفت که وسوسه نمی‎کند بله این می‎رود به جنگ اینها ولی آنها بالأخره این را اسیر می‎گیرند نه اینکه رها بکند این از کسی دست‌بردار نیست اما قدرت اغوا ندارد نه قدرت وسوسه وسوسه را استثناء نکرده بخواهد اینها را گمراه بکند نمی‎تواند البته می‎رود وسوسه بکند اینها در میدان نبرد این را می‎گیرند که حضرت فرمود: «ان الله أعاننی علی الشیطان حتی أسلم علی یدی» اسیر می‎گیرند خب حالا تا چه اندازه توان وسوسه دارد یا ندارد حرف دیگر است.
‌پرسش: ...
پاسخ: یا می‎رود آنجا تلاش و کوشش می‎کند ولی وسوسه آنها عبادت برمی‎گردد به تعبیر سیدنا الاستاد می‎فرمود به اینکه یک آدم عاقل اگر ببیند که یک کسی از در وارد شده مدام تلاش و کوشش می‎کند در آن اتاق بگوید آقا در این اتاق هیچ کس نیست به فلان دلیل هیچ کس نیست به فلان شبهه و فلان دلیل هیچ کس نیست آدم عاقل می‎گوید خب اگر هیچ کس نیست من چه کسی هستم تو چه کسی هستی؟ خب دو نفریم اینجا دیگر هر چه او بیشتر شبهه‎اندازی می‎کند اعتقاد این شخص بر کذب او و مرجوم بودن او افزوده می‎شود موحدان کسانی‌اند که هر وسوسه‎ای در قلبشان خطور می‎کند این را به عبادت برمی‎گرداند می‎گویند خب اگر بیراهه است راه آن است که آفریدگار من و تو نشان بدهد تو چه می‎گویی آنکه تو را آفرید من را آفرید راه راست را آفرید می‎گوید این حرف خلاف است هرچه اینها وسوسه بکنند برای آن انسان کامل عبادت است برای اینکه مرتب می‎داند این دارد رجم می‎کند دارد دروغ می‎گوید خب به هر تقدیر آن یک بحث دیگری است غرض این است که در جریان اخلاص از اغوا مستثنا شده‎اند نه از وسوسه حالا وسوسه هست یا نه منافاتی هم ندارد که از وسوسه هم مستثنا شده باشند اما از این آیه ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ نمی‎شود استفاده کرد که وسوسه هم نمی‎کند که این مقید ﴿الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ مقید اطلاقات ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ باشد چون آن ناس مطلق است همه را شامل می‎شود مخلص و دیگران ما بگوییم این ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ این مخصص اطلاق عموم یا مقید اطلاق ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ است این دلیل تفسیر دیگر می‎خواهد این اغوا را استثنا کرده نه وسوسه را ممکن است یک مخصص لبی باشد یا لفظی باشد یا مقیدی باشد که عموم یا اطلاق ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ را تقیید و تخصیص کند ولی از آیه اغوا نمی‎شود استفاده کرد خب در جریان مخلصون آیه 127و 128 سوره مبارکه «صافات» این است که اینها جمع می‎شود در قیامت احضار می‎کنند اینها را حاضرشان می‎کنند ولی بندگان مخلص را احضار نمی‎کنند در جریان اغوا فرمود خداوند سبحان فرمود شیطان می‎گوید که ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ آنها دو تا مرحله است هر دو کمال است اما بالاترین کمال همان است که در آیه 159 و 160 سوره مبارکه «صافات» آمده است که هیچ کسی حق وصف خدا را ندارد مگر بندگان مخلص این در بیانات سیدنا الاستاد هست و قبل از ایشان مرحوم بحرالعلوم (رضوان الله علیه) در آن رساله سیر و سلوک منسوب به ایشان آورده است که این کمالی که برای مخلصین ذکر شده است در قرآن عالی‌ترین کمال همین است خب چطور است که انسان به جایی می‎رسد که خدا به او اجازه وصف می‎دهد که هرچه تو وصف بکنی من هستم انسان بجایی می‎رسد که خدا بگوید هرچه او بگوید درست می‎گوید خب اگر وصف درست شد اسم هم درست خواهد بود برای اینکه اسم با تعین است ذات با وصف است این نیست مگر اینکه به مقام قرب نوافل برسد قرب نوافل وقتی که رسید گوینده دیگری است فرمود: «لسانه الذی یتکلم» این از غرر احادیث ماست یعنی از غرر احادیث اسلامی است طبق طرق معتبر هم بزرگان سنی نقل کردند هم علمای ما نقل کردند جزء احادیث قدسی است ذات اقدس الهی فرمود اگر کسی به مقام ولایت برسد محبوب من می‎شود با قرب نوافل آن‌گاه «کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها» هم مجاری ادراکی هم مجاری درکی در محور فکر ذات اقدس الهی تجلیش در آنجاست در حقیقت خداست که دارد خودش را وصف می‎کند حالا اینها می‎شوند اسمای حسنا حالا خود اسمای حسنا عبارت است از تعین ذات الهی است مظهر ذات الهی است اگر چیزی مظهر ذات الهی بود حق دارد خدا را معرفی کند دیگر و اگر انسان مخلص که کامل‌ترین آنها اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام)‌اند اسمای حسنا هستند خب خود اسمای حسنا خدا حق ندارد خودش را معرفی بکند بگوید من فلان اسمم؟ اگر کسی مظهر اسم بود مظهر صفت هم یقیناً هست آن وقت خود این صفت که دارد خودش را معرفی می‎کند که دیگر خلاف نیست اگر اسم الهی خودش را معرفی بکند که دیگر یقیناً خلاف نیست لذا فرمود به اینکه مخلصین فقط می‎توانند.
پرسش: ...
پاسخ: نه آن وصف کردن یعنی مداحی کردن به آن معناست حالا این دو سه تا روایت گرچه طول کشید که سریعاً بخوانیم که معلوم بشود اینهایی که مجازند حرف بزنند خود اسماء هستند که دارند معرفی می‎کنند بیگانه نیستند اینکه ذات اقدس الهی فرمود بندگان مخلص می‎توانند خدا را وصف بکنند و خدا منزه از وصف واصفین است مگر آنچه را که بندگان مخلص گفتند برای اینکه این بندگان مخلص اسمای حسنای الهی‎اند و اسمای حسنای الهی مظهر ذات اقدس اله‎اند در محدوده وصف او در محدوده کار اوست روایات فراوان است منتهی بعضی از اینها را که در تفسیر شریف برهان آمده را ما بخوانیم ایشان یعنی صاحب تفسیر برهان در ذیل آیه محل بحث از علی بن ابراهیم نقل می‎کند که اسمای حسنا رحمان و رحیم است بعد می‎گوید که مرحوم کلینی از معاویة بن عمار روایت معتبر خواهد بود می‎گوید که وجود مبارک امام صادق فرمود: «نحن الأسماء الحسنی التی لایقبل الله من العباد عملاً إلاّ بمعرفتنا» این یک روایت دیگری که از وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) است «إذا نزلت بکم شدیدة فأستعینوا بنا علی الله عزّوجلّ وَهو قوله ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾» قال أبا عبدالله (علیه السلام) «نحن والله الاسماء الحسنی الذی لایقبل من أحد إلاّ بمعرفتنا» مرحوم مفید در اختصاص از وجود مبارک امام رضا (علیه السلام) نقل می‎کند «إذا نزلت بکم شدیدة فأستعینوا بنا علی الله عزّوجلّ وَهو قوله ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾» روایت دیگری هم که باز هم ایشان نقل می‎کنند این است که حنان بن سریر می‎گوید من از وجود مبارک امام صادق سؤال کردم از جریان عرش و کرسی تا به اینجا رسیدیم که فرمود: «وَلیس له شبهٌ و لامثل و لاعِدل ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی﴾ التی لایسمی بها غیره وَهی التی وصفها فی الکتاب فقال فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِه﴾ جهلاً بغیر علم» بعد فرمود آنها که جاهلانه وصف می‎کنند مصداق ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ هستند بعد می‎فرماید به اینکه مرحوم مفید در اختصاص از «محمد بن علی بن بابویه از مرحوم صدوق از محمد بن علی بن ماجیلویه عن عمه محمد بن ابی القاسم عن احمد بن محمد بن خالد عن الحسین بن ابی نجران عن العلاء عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر (علیه السلام) قال جابر بن عبدالله الانصاری قلت لرسول الله (صلّی الله علیه وآله) ما تقول فی علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) فقال ذاک نفسی» علی جان من است «قلت فما تقول فی الحسن والحسین (علیهما السلام) قال هما روحی وفاطمة اُمهما ابنتی یسوؤنی ما ساءها وَیسرنی ما سرّها أُشهد الله انی حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم یا جابر اذا اردت ان تدعو الله فیستجیب لک فأدعه» (الله) را «بأسمائهم فإنها احب الأسماء الی الله» این در حقیقت اسماء الحسنی است که دارد خودش را معرفی می‎کند و این نیست مگر اینکه ذات اقدس الهی لسان اینهاست در حقیقت خداست که دارد خودش را وصف می‎کند.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:27

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی