- 634
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 157 سوره اعراف بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 157 سوره اعراف اول"
رحمت الهی به دو قسم تقسیم میشود: رحمت رحمانیه و رحیمیه
رحمت مطلقه الهی که شامل تمام موجودات میشود چه مسلمان چه کافر چه انسان چه غیر انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ اْلأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾
بعد از اینکه رحمت الهی به دو قسم تقسیم شد به رحمت رحمانیه و رحیمیه به اصطلاح یک رحمت واسعه که شامل جمیع اشیا میشود و یک رحمت خاصه که برای مؤمنین به لحاظ ثواب قیامت نوشته شده است مشمولان آن رحمت خاصه را با اوصافی یاد فرمود یعنی اول چنین فرمود ﴿وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ این رحمت مطلقه الهی که شامل تمام موجودات میشود چه مسلمان چه کافر چه انسان چه غیر انسان و چه مسلمان چه غیر مسلمان و یک رحمت رحیمیه و رحمت خاصه دارد که به لحاظ ثواب و معنویت و قیامت و مانند آن است که از او به عنوان ﴿فَسَأَکْتُبُهَا﴾ یاد کرده است آن رحمت مطلقه که شامل کل شی میشود انسان و غیر انسان را در بر میگیرد مسلمان و غیر مسلمان را زیر پوشش دارد اما این رحمت خاصه که به لحاظ معارف و معنویت و ثواب قیامت و بهشت و درجات آن و مانند آن است گذشته از رحمتهای خاصه دنیایی آن را برای کسانی تثبیت فرمود که دارای این اوصاف باشند فرمود: ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ﴾ آنگاه از باب تفصیل بعد از اجمال متقیان را به این اوصاف ستود و معرفی کرد فرمود: ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ﴾ جریان زکات را مطرح فرمود برای اینکه تأدیه زکات از مهمترین مسائل مالی است که یهودیها تقریباً با آن درگیر بودند یهود از آن جهت که حب مال در قلبش اشراب و اشراق شده است کمتر به مسئله زکات توجه میکرد لذا ذات اقدس الهی در سیاق آیات مربوط به یهود جریان زکات را خیلی بازگو میکند این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که در مکه نازل شده است منظور از این زکات خصوص آن زکات در نه چیز نخواهد بود چون زکات معروف که در نه چیز واجب است در مدینه نازل شده است نه در مکه اما اصل زکات به معنای انفاق مستحب و هماهنگی با مستمندان و همچنین زکات به معنی تزکیه نفس و روح این در سور مکی هم آمده است لذا گاهی از زکات به معنای تهذیب نفس و مانند آن اینچنین یاد میکند که ﴿الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ فاعل زکاتند یعنی تزکیه نفس دارند مثلاً گرچه زکات مستحبی و انفاق مستحبی را هم در برمیگیرد غرض آن است آن زکات فقهی معروف در مدینه نازل شده است نه در مکه و ظاهراً این آیات مثل سایر آیات سورهٴ «اعراف» در مکه نازل شده است کسانی که از رحمت خاصه الهی به نحو قطع بهره میبرند اولین شرطشان تقواست در کنار تقوا که در حقیقت انسان متقی دارای اوصاف بعدی است این اوصاف را هم دارا هستند ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ زکات میپردازند ﴿وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ﴾ چه آیات تکوینی چه آیات تشریعی به آن معتقدند خب اگر کسی معتقد به آیات تکوین و تشریع نباشد و اهل زکات نباشد که متقی نیست در قرآن کریم ضمن اینکه فرمود رحمت خدا واسع است یک رحمت خاصهای را در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت که ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ که آن رحمت بر خدا واجب است البته وجوب عن الله است نه وجوب علی الله گرچه ظاهر آیه ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ﴾ است اما اسمی از اسمای حسنای خدا مقتضی است که اسم دیگری از اسمای حسنای الهی رحیمانه رفتار کند اسمی از اسمای الهی حاکم بر اسما دیگر است وگرنه اینچنین نیست که بیرون از محدوده اسمای الهی چیزی بر خدا یا بر اسمای حسنای او حاکم باشد آن رحمت خاصه که فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ یا ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ﴾ شامل مؤمنین میشود برای مؤمنین و متقین که از رحمت خاصه برخوردارند گذشته از تقوا و ادای زکات و ایمان اوصاف دیگری را هم ذکر فرمود آن اوصاف دیگر این است که ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ و منظور از این رسول «الف» و «لامش» «الف» و «لام» عهد است یعنی وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) که «الف» و «لامش» «الف» و «لام» عهد است آنگاه این رسول را که رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است به اوصاف فراوانی میستاید و معرفی میکند و وصف میکند اوّلین وصفش آن است که او نبی است هم نبوّت او را تشریح میکند هم رسالت او را, نبی یعنی گزارش را از ذات اقدس الهی دریافت میکند اهل نبأ است گزارش است انباء یعنی اخبار آن خبر را از طرف غیب دریافت میکند از آن جهت که خبر را دریافت میکند نبی است نبأ و خبر دارد البته از آن جهت که اخبار الهی را به مردم گزارش میدهد پیام خدا را میرساند رسول است لذا هر رسولی نبی است اما لازم نشد که هر نبیّای رسول باشد ممکن است بعضی از انبیا برای خودشان مبعوث شده باشند یعنی نبوّتشان برای خودشان باشد دستور دارند که خودشان عمل کنند خب این رسول را که فرمود: ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ با این اوصاف ششگانه معرفی میکند که در حقیقت اینها تحلیل همان ﴿الرَّسُولَ﴾ است به عنوان تفصیل بعد الاجمال چون اگر نبی نباشد یقیناً رسول هم نیست اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن حدیث منزله فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسیٰ الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» وقتی نبیّ نفی شد یقیناً رسول هم نفی میشود چون ممکن نیست کسی رسول باشد مگر بعد از نبوّت یعنی بعد از دریافت خبر رسالت را متّصف میشود که پیام الهی را برساند اگر میفرمود «الاّ أنّه لا رسول بعدی» نبی را نفی نمیکرد ممکن بود بعد از او کسی نبی باشد ولی رسول نباشد لکن وقتی فرمود: «الاّ أنه لا نبیّ بعدی» یقیناً رسول هم نفی میکند.
خب, اوّلین وصف رسول آن است که نبیّ است خبر را و نبأ را از ذات اقدس الهی دریافت میکند دومی اینکه اُمّی است دربارهٴ امّی بودن پیغمبر وجوهی است که بعضی از اینها مورد تأیید روایات هم هست اینکه امّی است یعنی مکتب نرفته است و کریمهٴ ﴿لاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ﴾ هم تأیید میکند که تو اهل نوشتن نیستی مکتب نرفتی. دوم اینکه امّی است یعنی مردمی است از تودهٴ مردم برخاست جزء مُسرِفین و مُطرفین و اشراف و ملأ و اینها نیست در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ در حالی که در بین آنها بعضیها هم بودند که بالأخره اهل نوشتن بودند سواد خواندن و نوشتن داشتند ولی بالأخره در بین امّیین یعنی در بین مردم تودهٴ مردم این طور احتمال است. سوم هم اینکه امّی است یعنی منصوب است به مکّه که مکّه امالقُراست ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ مکه چون امّالقراست در نسبت به آن کلمهٴ اول اکتفا میشود به جای امّالقریٰ میگویند امّی گاهی هم ممکن است بگویند قَروی با «قاف» هر پیغمبری بالأخره نبی هست ولی هر نبی پیامآور نیست... عدهای بودند برای اینکه منطقه وسیع بود ولی در زمان پیغمبر اسلام کسانی که خلیفهٴ بعدی او بودند و معصوم بودند مثل حضرت امیر هم وجود داشتند آنجا در زمان حضرت ابراهیم کسی مثل لوط بود که به او ایمان میآورد و همچنین در زمان حضرت موسی پیغمبر دیگری بود به نام حضرت هارون منتها خودش هم رسالت داشت گرچه رهبری به آن صورت نداشت ولی در زمان پیغمبر اسلام پیغمبر دیگری نبود منتها انسانهای معصومی بودند که امامتشان و خلافتشان برای بعد بود لکن انسانهای معصومی بودند که یار و یاور آنها بودند و پیغمبر هم میفرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسیٰ». خب, دربارهٴ امّی پس این وجوه سهگانه گفته شد و هر سه وجه هم تأیید قرآنی دارد هم امّی بودن به معنای درس نخواندن دارد که ﴿وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ هم امّی به معنی منسوب الی الامّه و مردم هست که مردمی است نه از مسرفین و مُترَفین چون ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ و هم امّی است منسوب به مکه است امّالقراست که ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ که اهل امّالقریٰ بود این امّیبودنش است و میتواند هر سه قسم مشمول باشد اگر ما نتوانستیم جامعی بین این اقسام سهگانه ولو انتزاعی ترسیم بکنیم استعمال لفظ در اکثر از معنا خب قبلاً هم گذشت که جایز است هیچ محذوری ندارد نبیّ بودن یک, امّی بودن دو, وصف سوم آن است که ﴿الّذینَ یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ یعنی یهودیهای و مسیحیها در عهدین وجود مبارک پیغمبر را با علائم و مشخصات و خصوصیاتی که یک نبیّ باید داشته باشند میشناسند و همهٴ اوصاف او که بر حضرت منطبق است و لا غیر در تورات و انجیل آمده. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 146 که قبلاً بحثش گذشت این بود ﴿الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ﴾ فرمود اهل کتاب رسول خدا را میشناسند همان طوری که بچههایشان را میشناسند یعنی اینقدر اوصاف پیغمبر در عهدین به صورت باز و شفاف آمده که قابل انکار نیست به هیچ وجه چه اینکه در بخشهایی هم ذات اقدس الهی فرمود ما رسالت تو را در صحف و کتب پیشینیان بازگو کردیم و در سورهٴ صف هم که آمده است وجود مبارک عیسی بشارت داد به چنین پیامبری, خب ﴿یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ این سه وصف که اینها به نبوت او برمیگردد گرچه ﴿یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ البته با وصف رسالت آنجا ذکر شده است اما آنچه مستقیماً به رسالت آن حضرت برمیگردد این است که ﴿یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ﴾ این سه قسمی که آمده به رسالت او برمیگردد سه صفت بعدی پس نبوت او تصریح شده است یک و امی بودن او معجزه است دو و اخبار به غیب هم شده است برای یهودیها و مسیحیها برای اهل کتاب که هیچ بهانهای برای ایمان نیاورد ندارند این سه اما اینکه فرمود ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ حالا رسالت آن حضرت را دارند شرح میدهد اگر رسول است اولین سمت رسالت آن است که مردم را به احکام الهی آشنا کند فرمان الهی را به مردم ابلاغ کند ﴿یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ﴾ مردم را به معروف امر میکند معروف یعنی چیزی که عقل و نقل او را به رسمیت میشناسند منکر یعنی چیزی که عقل یا نقل او را به رسمیت نمیشناسند اگر چیزی پیش عقل به رسمیت شناخته شده است یا چیزی نقل به رسمیت شناخته شده است چنین چیزی معروف است مثل عدل احسان ادای امانت و مانند آن و چیزی که پیش عقل یا نقل به رسمیت شناخته شده نیست پیش اینها نکره است مثل ظلم تعدی خیانت و کذب بهتان و نمیمه و مانند آن یأمرهم چون رسول است مردم را به معروف امر میکند چون رسول است مردم را از زشتی باز میدارد این یک این درباره مسائل اخلاقی و همچنین درباره مسائل اعتقادی شرک منکر است توحید معروف است و مانند آن و درباره مسائل اخلاقی و همچینن فقهی و حقوقی فرمود: ﴿وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ﴾ باب اطعمه و اشربه نشانگر آن است که چه چیزی بر اینها حلال است چه چیزی بر اینها حرام طیبات حلال است خبائث حرام است و همچنین کسبهای طیب حلال است کسبهای خبیث حرام پس از نظر اطمعه و اشربه طیبات حلال خبائث حرام است از نظر کسب و کار طیبات حلال است خبائث حرام است از نظر فضایل و رذایل نفسانی و اخلاقی طیبات حلال است و خبائث حرام ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ اصر یعنی آن بار سنگینی که مانع حرکت است و چون مصدری است که مفید جمع است البته هم در مفرد به کار میرود هم در جمع لذا آثار ندارد فرمود ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ﴾ به جمع اضافه کرد فشارها و آن دشواریهایی که مانع حرکت اینهاست از دوش اینها بار اینها را مینهد کاری که مانع حرکت است حالا به خواست خدا در نظر مستأنف مسئله حریت و آزادی و دین و آزادی که از این کریمه استفاده میشود بازگو خواهد شد که آزادی که اسلام آورد تا چه حد است ﴿وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ آن غلها و زنجیرهای توانفرسایی که روی دوش اینها بود آنها را پایین آورده البته یک سلسله تکالیف شاقی که در اثر ستم کاری یهودیها شریعت موسای کلیم بر اینها تحمیل کرده است که ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ﴾ یا کارهای دیگر را بر اینها تحمیل کردیم آنها را اسلام برمیدارد البته و اما آیا این مخصوص به همان اصر و اغلالی است که در اثر تبهکاری یهودیها بر آنها تحمیل شد یا نه هر عادت و رسم سنگین و دشواری که جلو تحرک و قیام را میگیرد و مانع حریت و آزادی است دین آنها را برمیدارد دین انسان را آزاد میکند از هر چه که مانع قیام اوست گرچه مورد آن اصر و اغلالی است که بر یهودیها تحمیل شده است لکن شاید بتوان از این کریمه هرگونه مانع قیام و مانع برجستگی و نبوغ را استفاده کرد یعنی دین الهی انسان را از هر قیدی میرهاند مگر قید بندگی خدا که بهترین قید است ﴿وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ آنگاه در پایان به همان مضمونی که در آیه قبل رحمت خاصه را بر این گروه تثبیت میکند به همان مضمون میپردازد فرمود﴿فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ﴾ یعنی به چنین رسولی ﴿وَعَزَّرُوهُ﴾ تعزیر کردند یعنی از او حمایت کردند منع کردند از اینکه بیگانگان به او حمله کنند چون تعزیر در حقیقت حمایت و منع است و اگر احیاناً نسبت به برخی از گناهان میگویند فلان کس را ما تعذیر کردیم برای اینکه با این کار جلوی گناه را میگیرند از او حمایت میکنند حمایت میکنند نمیگذارند او با دست خود به دوزخ بیفید و جلوی گناه را میگیرند چون اگر تعزیر به معنای حمایت و منع است چه اینکه اینچنین است نصرت پیغمبر ایمان به پیغمبر تبعیت پیغمبر تعزیر پیغمبر است یعنی حمایت پیغمبر است یک دفاع از آن حضرت است که بیگانگان حمله نکنند دو اگر کسی بد رفتاری کرد حکومت اسلامی او را تعزیر میکند در حقیقت دارد از شرف او حمایت میکند یک و نمیگذارد که آن بیگانگی و گناه به سمت او برود و او را به دوزخ بکشاند دو اینکه شیطان بخواهد بر او مسلط بشود و از او سواری بگیرد احتناک کن حنک به تحت حنکش را در زمام خود قرار بدهد بگوید ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ این تعزیر از او حمایت میکند و منع میکند احتناک شیطان را که شیطان بر او سوار بشود از او سواری بگیرد حنک و تحت حنکش را در اختیار داشته باشد خب ﴿فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ﴾ به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ﴿وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ آنها به مقام فنای کامل بارمییابند که از همه جهت اعتقادی و اخلاقی و عملی به پیغمبر و کتابی که همراه پیغمبر نازل شده است ایمان بیاورند گرچه در بعضی از نصوص این نوری که با آنهاست نور ولایت است نور اهل بیت تطبیق شده اما ظاهراً منظور از نور همان قرآن است اینجا چند نکته است که مهم است یکی چون اصل در این است که ما اگر دلیل عقلی یا نقلی بر خلاف ظاهر پیدا نکردیم ظاهر حجت است آیا ببینیم در اینجا دلیل عقلی یا نقلی بر خلاف هست که ما این ظاهر را تأویل بکنیم یا نه؟ ظاهر این آیه این است که پیغمبر نازل شده است و نوری هم با پیغمبر نازل شده است خب این دو مطلب برای ما خیلی مهم است یکی اینکه پیغمبر نازل شد یکی اینکه آن نور با پیغمبر نازل شد اینها خواستند بگویند برخی از اهل تفسیر که اینجا ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ این نوری که با پیغمبر نازل شد یعنی پیغمبر ارسال شد ولی نور با او انزال شد و ﴿أَنزَلَ﴾ که در این آیه به نور اسناد داده شد حقیقت است و ضمناً فهمیده میشود که پیغمبر هم انزال شد این مجاز است چون ظاهر آیه این است که این نور با پیغمبر نازل شد یعنی چه؟ یعنی پیغمبر نازل شد نوری هم با پیغمبر نازل شد میخواهند بگویند نزول نور که به معنی قرآن است حقیقت است و نزول پیغمبر مجاز است و این درست نیست برای اینکه ذات مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که روی معراجهای فراوانی که داشت بر اساس ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ پس عروجی داشت و لدیاللهی شد و عنداللهی شد اگر با کتاب مبین تماس گرفت اگر با ام الکتاب تماس گرفت اگر لدیاللهی شد ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ پس لدیالله است وقتی لدیالله است از نزد خدا بخواهد بیاید به زمین با مردم سخن بگوید پیام خدا را برساند هم ارسال درست است هم انزال از آنجا نازل شد بالأخره اینچنین نیست این یک پیک عادی باشد کسی سفر نکرده باشد در همین افق ملک باشد یک کتابی به او بدهند بگویند به اینکه این کتاب را بخوان و مردم را هدایت کن که اگر وجود مبارک پیغمبر طوری است که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ دارد که دارد اگر ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ را دارد که دارد اگر سفرهای معنوی کرده است که کرده است پس از آنجا آمده وقتی از آنجا آمده همان طوری که ارسال درست است انزال هم درست است دلیلی بر مجاز بودن نیست این یک
مطلب مهم دوم آن است که آیا قرآن با پیغمبر است یا پیغمبر با قرآن تعبیر آیه این است که نوری که به همراه پیغمبر است با پیغمبر است به او ایمان بیاورید اینجا هم برخی از اهل تفسیر خیلی هایشان آمدند گفتند ﴿مَعَ﴾ به معنای «علی» است ﴿أنْزَلَ مَعَه﴾ یعنی «انزل علیه» خب حالا خویش را تأویل کن چی ذکر را چرا مع را به معنای علی میگیری مع به معنی خودش است این قرآن که آنجا بود این کتاب که آنجا بود برای اینکه ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ * فی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این کتاب در کتاب است این قرآن در قرآن است اگر ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ * فی کِتابٍ مَکْنُونٍ﴾ پس همین کتاب در مرحله بالا در کتاب مکنون است و همین کتاب ﴿وَإِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ است اینجا که هست یک کتاب عربی است ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَإِنَّهُ﴾ یعنی همین ﴿فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ پس همین کتاب علی است همین کتاب حکیم است همین کتاب لدیالله است حالا که پیغمبر هم ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ همین پیغمبری که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ هست همین پیغمبری که بارها عروج دارد و همین قرآنی هم که لدیالله است ﴿وَإِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ این کتاب را با پیغمبر نازل کرده هم قرآن لدیالله است هم رسول خدا لدیالله است قهراً نه پیغمبر اسناد انزال به پیغمبر میشود مجاز نه تعبر مع نسبت به قرآن میشود مجاز که معنی مع به معنای علی باشد اینچنین نیست که علی گاهی به معنای مع بیاید گاهی هم مع به معنای علی بیاید البته وقتی قرینه داشته باشیم هست این وسعت در حروف هست اما اینجا قرینه بر خلاف داریم قرینه داریم که مع به معنای خودش هست و قرینه داریم که انزال به معنای خودش است خب پیغمبر نازل شد و قرآن هم با پیغمبر بود.
مطلب سوم این است که وقتی گفته میشود قرآن با پیغمبر است یعنی به همراه پیغمبر است ما یک وقتی است که دو نفر به دیدار ما میآیند یا دو نفر را در حرم میبینیم میگوییم این دو نفر را من حرم دیدم دو نفر را در مسجد دیدم دو نفر وارد حرم شدند دو نفر وارد مسجد شدند اما اگر یکی اصل بود و دیگری تبع چه میگوییم میگوییم فلان کس را به همراه آن آقا دیدم فلان آقا وارد حرم شد فلان کس هم همراهش بود خب سرش آن است که در معیت ما یک ملاک میخواهیم یک وقت دو نفر روی اتفاق و صدفه باهم میآیند اینها معیت ندارند معیت اتفاقیه است معیت اتفاقیه معیار ندارد یک وقت است نه دو نفر باهم قرار میگذارند که سر ساعت هشت وارد حرم یا مسجد بشوند اینها معیتشان زمانی است خب در این گونه از امور که حالا نازل میشوند در منطقهای که زمان و زمین حضور و ظهور ندارد نه آنجا جای زمان است که بگوییم در یک مکاناند نه جای زمان است که بگوییم در یک زمانند یا مکان است که بگوییم در یک مکان بودند ملاک معیت چیست پس ما یک معیت داریم در معیت حتماً سه چیز لازم است اگر «الف» باشد و «باء»، «باء» باشد و «الف» منقطع الارتباط و المساس اینها نه تقدم و تأخر دارند نه معیت هر جا تقدم و تأخر هست حتما سه چیز است اگر گفتیم «الف» بر «باء» مقدم است یا «الف» از «باء» متأخر است حتما سه چیز است یکی متقدم یکی متأخر یکی ملاک تقدم و تأخر اگر ما ملاک نداشته باشیم شیء ثالث نداشته باشیم «الف» «الف» است «باء» «باء» در چه «الف» مقدم است در چه با مؤخر است حالا یا زمان است حالا ملاک تقدم و تأخر همان امور هشتگانه یا بیش از اوست یا زمان است یا خصوصیتهای رتبی است یا تقدم طبعی است یا تقدم ذاتی او ما شئت فسمه آن اقسام پنج هشتگانه تا سه شی نباشد ممکن نیست بگوییم این بر آن مقدم است یک متقدم میخواهیم یک متأخر میخواهیم یک ملاک تقدم و تأخر دو چیز داشتیم «الف» بود و «باء» «باء» بود و «الف» هرگز معیت هم نخواهیم داشت بگوییم «الف» و «باء» باهماند در چه چیزی باهمند؟ خب یا به لحاظ مکان باهماند یا به لحاظ زمان باهماند یا به لحاظ رتبه باهماند یا در علیت باهماند یا در معلولیت باهماند یا در تقرر ماهوی باهماند بالأخره یک شی ثالثی باید باشد که ملاک تقدم و تأخر است خب پس از اینکه قرآن با پیغمبر است معیت است این معیت که معیت صدفه و تصادف و اتفاق که نیست که میگوییم قرآن مثل «الف» پیغمبر هم مثل با اینها هیچ ارتباطی هم باهم ندارند این دوتایی نازل میشدند این طور که نیست که یکی بالأخره رهبر دیگری است پس حتماً شیء ثالثی هست این طلیعه بحث.
مطلب بعدی آن است که گاهی شیء ثالث ما سه شیء میخواهیم یکی متقدم دیگری متأخر اما آن شیء ثالث به احدهما متکی است نه به دیگری مثل معیت قیّومیه معیت قیّومیه که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ خدا با همه هست اینچنین نیست که خلق و خالق منقطع الارتباط باشند الله هست ما سوی الله هست باهم هم هستند خب ملاک معیت شیء ثالث است در اینجا -معاذالله- شیء ثالث اگر باشد که دیگر شرک خواهد بود هر چه هست مخلوق خداست پس شیء ثالثی در کار نیست وقتی ملاک معیت وجودش ضروری بود لکن باید جستجو کرد که از این دو بیرون نیست قهراً یکی از این دو مع از این معین کم رنگ میشود دیگری پر رنگ میشود مثل اینکه میگوییم سایه هر کسی با اوست سایه هر کسی با اوست شاخص یک امر است ظل یک امر است اینها معیت دارند منتها ملاک معیت در شاخص است نه شیء سوم چون ملاک معیت در شاخص است نه در شیء سوم احد المعین میشود اصل دیگر میشود فرع میشود کم رنگ معیت قیومیه ذات اقدس الهی با ما سوی همینطور است دیگر خدا با خلق خودش است اگر الله تنها حساب بشود خلق منقطع الارتباط بشود اینها نه مقدماند نه مؤخراند نه مع از آن جهت که هو الاول است به لحاظ مبدأ فاعلی مشخص است که او اول است و بقیه بعد از او از این جهت که هو الآخر است یعنی هدف نهایی است معلوم میشود دیگران مقدمهاند اما ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ نشان میدهد که در احد المعین یک اصالتی است که دیگری به دنبال اوست خب اگر آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ شد سماوات و ارض میشود ظل او دیگر خب پس ما یک نور داریم و یک سایه قهراً آن سایه میشود فرع و این نور میشود اصل حالا کم کم میرسیم به جایی که حرف بلند مرحوم کاشف الغطاء در کتاب شریف کشف الغطاء که فرمود قرآن از امام افضل نیست کم کم دارد خودش را نشان میدهد این فقیه بزرگ در همان کتاب کشف الغطاء در بحث القرآن چون بعد از کتاب الصلاة سه تا رساله ایشان دارند کتاب شریف کشف الغطاء بعداز کتاب الصلاة سه تا رساله دارند سه تا رساله مختصر یکی کتاب القرآن یکی کتاب الذکر یکی کتاب الدعا این هر سه رساله هم خواندنی است و مطالعه کردنی است در آنجا میفرماید که قرآن افضل از امام نیست خب یقیناً از پیغمبر هم افضل نیست برای اینکه انسان کامل اولین فیض خداست قرآن کلام خداست این کلام یا اولین فیض است که همتای آنهاست یا بعداز آنها بالأخره اینچنین نیست که قرآن قبل از آنها باشد قرآن کلام خداست فعل خداست اینها هم کلماتاللهاند «نحن کلمات التامات» خب اگر اینها کون جامعاند کلمات تاماتاند آن وقت این کلام در هر مرحلهای باشد بالأخره با اینهاست تعبیر آیه این است که قرآن به همراه پیغمبر آمده است آن وقت پیغمبر میشود اصل و اگر کسی به منزله پیغمبر شد نفس پیغمبر شد او هم اینچنین است این است که مرحوم کاشف الغطاء (رضوان الله علیه) دارد که قرآن افضل از امام نیست البته در نشئه ملک در نشئه تکلیف در نشئه حقوق و اخلاق امام قرآن را میبوسد بالای سر میگذارد برای حفظ او کشته میشود اما برای حفظ او جسم میدهد و نه جان دیگر جانبازی نمیکنند که اینها جسم بازی میکنند بالأخره جسمشان را در راه قرآن میدهند که وگرنه ﴿وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ جسمشان را فدای حقیقت قرآن میکنند نه جانشان را مثل اینکه حجر الاسود را هم میبوسند و استلام میکنند باید هم این کار را بکنند اما بحث در این نیست که قرآن از جسم اینها بالاتر است یا نه خب این یقیناً بالاتر است بحث در این است که آیا حقیقت ولایت با حقیقت قرآن اینها اینچنین است که حقیقت القرآن بالاتر از انسان کامل است یا نه؟ درباره پیغمبر که تعبیر قرآن این است که ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ آنگاه همان طوری که در معیت قیومی ملاک در معیت در احد الطرفین است دیگری به تبع اوست در جریان انسان کامل و قرآن هم همینطور است که قرآن در نشئه اوست یعنی به همراه انسان کامل آمده است حالا لا یقال که قرآن محتوای او الله است و اسمای حسناست البته قرآن سخن از محتوای قرآن نیست که سخن از قرآن است قرآن درباره دلالت میکند بر وجود ذات اقدس الهی در نشئه تدوین به دلالت قراردادی و وضعی و اعتباری در کتاب مبین یا ام الکتاب به دلالت تکوینی دلالت میکند بر ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ خب انسان کامل هم بشرح ایضاً [همچنین] او هم آیه تکوینی است او کلمة الله است «نحن الکلمات التامات» آن هم آیه حق است آن اگر میگوید به علی شناختم من به خدا قسم خدا را همه همینطور است دیگر فرشتگان هم به وسیله همینها ذات اقدس الهی را میشناسند خب اینها آیات الهیاند دیگر ممکن نیست کسی اینها را ببیند پی به خدا نبرد خب اینها معجزهاند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: امام از قرآن فرمان میگیرد بله یعنی نشئه ملکش نشئه عبادتش نشئه حیات دنیاییاش برابر دستور قرآن باید عمل بکند و برای او هم برای حفظ حقیقت قرآن هم حتی مرحله شهادت استقبال میکند فدا هم میشود و باید هم بشود چه اینکه شدند اما آنجایی که جای ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ است از آنجا حساب بکنید آن مرحله ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ آنجا را حساب بکنید با مرحله عالیه قرآن را اگر قرآن ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ قرآن علی حکیم است لدیالله اینها هم ﴿دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾ اینها هم معلمشان الله است معلمشان که قرآن نیست خدا پیغمبر را به شاگردی قبول کرد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرآن برنامه علمی و عملی اوست خب این قرآن را یاد پیغمبر داد فرمود ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ هر دو کلمه الهیاند اثبات اینکه کدام افضل است کدام افضل نیست این با ادله نقلی باید حل بشود ادله نقلی هم که میگوید «اول ما خلق الله نوری» تعبیرات اینچنینی در نشئه ملک به حیات ظاهری امام قیام و قعود امام همه امکانات امام صرف حفظ قرآن میشود حالا یا به مسموم شدن یا به شهید شدن یا به زندان رفتن یا به مبارزات دیگر این یک کاری است اما امام که در این مرحله خلاصه نمیشود که امام یک حقیقتی دارد تا آن مرحله ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ را هم میگیرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
رحمت الهی به دو قسم تقسیم میشود: رحمت رحمانیه و رحیمیه
رحمت مطلقه الهی که شامل تمام موجودات میشود چه مسلمان چه کافر چه انسان چه غیر انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ اْلأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾
بعد از اینکه رحمت الهی به دو قسم تقسیم شد به رحمت رحمانیه و رحیمیه به اصطلاح یک رحمت واسعه که شامل جمیع اشیا میشود و یک رحمت خاصه که برای مؤمنین به لحاظ ثواب قیامت نوشته شده است مشمولان آن رحمت خاصه را با اوصافی یاد فرمود یعنی اول چنین فرمود ﴿وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ این رحمت مطلقه الهی که شامل تمام موجودات میشود چه مسلمان چه کافر چه انسان چه غیر انسان و چه مسلمان چه غیر مسلمان و یک رحمت رحیمیه و رحمت خاصه دارد که به لحاظ ثواب و معنویت و قیامت و مانند آن است که از او به عنوان ﴿فَسَأَکْتُبُهَا﴾ یاد کرده است آن رحمت مطلقه که شامل کل شی میشود انسان و غیر انسان را در بر میگیرد مسلمان و غیر مسلمان را زیر پوشش دارد اما این رحمت خاصه که به لحاظ معارف و معنویت و ثواب قیامت و بهشت و درجات آن و مانند آن است گذشته از رحمتهای خاصه دنیایی آن را برای کسانی تثبیت فرمود که دارای این اوصاف باشند فرمود: ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ﴾ آنگاه از باب تفصیل بعد از اجمال متقیان را به این اوصاف ستود و معرفی کرد فرمود: ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ﴾ جریان زکات را مطرح فرمود برای اینکه تأدیه زکات از مهمترین مسائل مالی است که یهودیها تقریباً با آن درگیر بودند یهود از آن جهت که حب مال در قلبش اشراب و اشراق شده است کمتر به مسئله زکات توجه میکرد لذا ذات اقدس الهی در سیاق آیات مربوط به یهود جریان زکات را خیلی بازگو میکند این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که در مکه نازل شده است منظور از این زکات خصوص آن زکات در نه چیز نخواهد بود چون زکات معروف که در نه چیز واجب است در مدینه نازل شده است نه در مکه اما اصل زکات به معنای انفاق مستحب و هماهنگی با مستمندان و همچنین زکات به معنی تزکیه نفس و روح این در سور مکی هم آمده است لذا گاهی از زکات به معنای تهذیب نفس و مانند آن اینچنین یاد میکند که ﴿الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ فاعل زکاتند یعنی تزکیه نفس دارند مثلاً گرچه زکات مستحبی و انفاق مستحبی را هم در برمیگیرد غرض آن است آن زکات فقهی معروف در مدینه نازل شده است نه در مکه و ظاهراً این آیات مثل سایر آیات سورهٴ «اعراف» در مکه نازل شده است کسانی که از رحمت خاصه الهی به نحو قطع بهره میبرند اولین شرطشان تقواست در کنار تقوا که در حقیقت انسان متقی دارای اوصاف بعدی است این اوصاف را هم دارا هستند ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ زکات میپردازند ﴿وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ﴾ چه آیات تکوینی چه آیات تشریعی به آن معتقدند خب اگر کسی معتقد به آیات تکوین و تشریع نباشد و اهل زکات نباشد که متقی نیست در قرآن کریم ضمن اینکه فرمود رحمت خدا واسع است یک رحمت خاصهای را در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت که ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ که آن رحمت بر خدا واجب است البته وجوب عن الله است نه وجوب علی الله گرچه ظاهر آیه ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ﴾ است اما اسمی از اسمای حسنای خدا مقتضی است که اسم دیگری از اسمای حسنای الهی رحیمانه رفتار کند اسمی از اسمای الهی حاکم بر اسما دیگر است وگرنه اینچنین نیست که بیرون از محدوده اسمای الهی چیزی بر خدا یا بر اسمای حسنای او حاکم باشد آن رحمت خاصه که فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ یا ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ﴾ شامل مؤمنین میشود برای مؤمنین و متقین که از رحمت خاصه برخوردارند گذشته از تقوا و ادای زکات و ایمان اوصاف دیگری را هم ذکر فرمود آن اوصاف دیگر این است که ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ و منظور از این رسول «الف» و «لامش» «الف» و «لام» عهد است یعنی وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) که «الف» و «لامش» «الف» و «لام» عهد است آنگاه این رسول را که رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است به اوصاف فراوانی میستاید و معرفی میکند و وصف میکند اوّلین وصفش آن است که او نبی است هم نبوّت او را تشریح میکند هم رسالت او را, نبی یعنی گزارش را از ذات اقدس الهی دریافت میکند اهل نبأ است گزارش است انباء یعنی اخبار آن خبر را از طرف غیب دریافت میکند از آن جهت که خبر را دریافت میکند نبی است نبأ و خبر دارد البته از آن جهت که اخبار الهی را به مردم گزارش میدهد پیام خدا را میرساند رسول است لذا هر رسولی نبی است اما لازم نشد که هر نبیّای رسول باشد ممکن است بعضی از انبیا برای خودشان مبعوث شده باشند یعنی نبوّتشان برای خودشان باشد دستور دارند که خودشان عمل کنند خب این رسول را که فرمود: ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ با این اوصاف ششگانه معرفی میکند که در حقیقت اینها تحلیل همان ﴿الرَّسُولَ﴾ است به عنوان تفصیل بعد الاجمال چون اگر نبی نباشد یقیناً رسول هم نیست اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن حدیث منزله فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسیٰ الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» وقتی نبیّ نفی شد یقیناً رسول هم نفی میشود چون ممکن نیست کسی رسول باشد مگر بعد از نبوّت یعنی بعد از دریافت خبر رسالت را متّصف میشود که پیام الهی را برساند اگر میفرمود «الاّ أنّه لا رسول بعدی» نبی را نفی نمیکرد ممکن بود بعد از او کسی نبی باشد ولی رسول نباشد لکن وقتی فرمود: «الاّ أنه لا نبیّ بعدی» یقیناً رسول هم نفی میکند.
خب, اوّلین وصف رسول آن است که نبیّ است خبر را و نبأ را از ذات اقدس الهی دریافت میکند دومی اینکه اُمّی است دربارهٴ امّی بودن پیغمبر وجوهی است که بعضی از اینها مورد تأیید روایات هم هست اینکه امّی است یعنی مکتب نرفته است و کریمهٴ ﴿لاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ﴾ هم تأیید میکند که تو اهل نوشتن نیستی مکتب نرفتی. دوم اینکه امّی است یعنی مردمی است از تودهٴ مردم برخاست جزء مُسرِفین و مُطرفین و اشراف و ملأ و اینها نیست در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ در حالی که در بین آنها بعضیها هم بودند که بالأخره اهل نوشتن بودند سواد خواندن و نوشتن داشتند ولی بالأخره در بین امّیین یعنی در بین مردم تودهٴ مردم این طور احتمال است. سوم هم اینکه امّی است یعنی منصوب است به مکّه که مکّه امالقُراست ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ مکه چون امّالقراست در نسبت به آن کلمهٴ اول اکتفا میشود به جای امّالقریٰ میگویند امّی گاهی هم ممکن است بگویند قَروی با «قاف» هر پیغمبری بالأخره نبی هست ولی هر نبی پیامآور نیست... عدهای بودند برای اینکه منطقه وسیع بود ولی در زمان پیغمبر اسلام کسانی که خلیفهٴ بعدی او بودند و معصوم بودند مثل حضرت امیر هم وجود داشتند آنجا در زمان حضرت ابراهیم کسی مثل لوط بود که به او ایمان میآورد و همچنین در زمان حضرت موسی پیغمبر دیگری بود به نام حضرت هارون منتها خودش هم رسالت داشت گرچه رهبری به آن صورت نداشت ولی در زمان پیغمبر اسلام پیغمبر دیگری نبود منتها انسانهای معصومی بودند که امامتشان و خلافتشان برای بعد بود لکن انسانهای معصومی بودند که یار و یاور آنها بودند و پیغمبر هم میفرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسیٰ». خب, دربارهٴ امّی پس این وجوه سهگانه گفته شد و هر سه وجه هم تأیید قرآنی دارد هم امّی بودن به معنای درس نخواندن دارد که ﴿وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ هم امّی به معنی منسوب الی الامّه و مردم هست که مردمی است نه از مسرفین و مُترَفین چون ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ و هم امّی است منسوب به مکه است امّالقراست که ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ که اهل امّالقریٰ بود این امّیبودنش است و میتواند هر سه قسم مشمول باشد اگر ما نتوانستیم جامعی بین این اقسام سهگانه ولو انتزاعی ترسیم بکنیم استعمال لفظ در اکثر از معنا خب قبلاً هم گذشت که جایز است هیچ محذوری ندارد نبیّ بودن یک, امّی بودن دو, وصف سوم آن است که ﴿الّذینَ یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ یعنی یهودیهای و مسیحیها در عهدین وجود مبارک پیغمبر را با علائم و مشخصات و خصوصیاتی که یک نبیّ باید داشته باشند میشناسند و همهٴ اوصاف او که بر حضرت منطبق است و لا غیر در تورات و انجیل آمده. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 146 که قبلاً بحثش گذشت این بود ﴿الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ﴾ فرمود اهل کتاب رسول خدا را میشناسند همان طوری که بچههایشان را میشناسند یعنی اینقدر اوصاف پیغمبر در عهدین به صورت باز و شفاف آمده که قابل انکار نیست به هیچ وجه چه اینکه در بخشهایی هم ذات اقدس الهی فرمود ما رسالت تو را در صحف و کتب پیشینیان بازگو کردیم و در سورهٴ صف هم که آمده است وجود مبارک عیسی بشارت داد به چنین پیامبری, خب ﴿یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ این سه وصف که اینها به نبوت او برمیگردد گرچه ﴿یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ البته با وصف رسالت آنجا ذکر شده است اما آنچه مستقیماً به رسالت آن حضرت برمیگردد این است که ﴿یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ﴾ این سه قسمی که آمده به رسالت او برمیگردد سه صفت بعدی پس نبوت او تصریح شده است یک و امی بودن او معجزه است دو و اخبار به غیب هم شده است برای یهودیها و مسیحیها برای اهل کتاب که هیچ بهانهای برای ایمان نیاورد ندارند این سه اما اینکه فرمود ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ حالا رسالت آن حضرت را دارند شرح میدهد اگر رسول است اولین سمت رسالت آن است که مردم را به احکام الهی آشنا کند فرمان الهی را به مردم ابلاغ کند ﴿یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ﴾ مردم را به معروف امر میکند معروف یعنی چیزی که عقل و نقل او را به رسمیت میشناسند منکر یعنی چیزی که عقل یا نقل او را به رسمیت نمیشناسند اگر چیزی پیش عقل به رسمیت شناخته شده است یا چیزی نقل به رسمیت شناخته شده است چنین چیزی معروف است مثل عدل احسان ادای امانت و مانند آن و چیزی که پیش عقل یا نقل به رسمیت شناخته شده نیست پیش اینها نکره است مثل ظلم تعدی خیانت و کذب بهتان و نمیمه و مانند آن یأمرهم چون رسول است مردم را به معروف امر میکند چون رسول است مردم را از زشتی باز میدارد این یک این درباره مسائل اخلاقی و همچنین درباره مسائل اعتقادی شرک منکر است توحید معروف است و مانند آن و درباره مسائل اخلاقی و همچینن فقهی و حقوقی فرمود: ﴿وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ﴾ باب اطعمه و اشربه نشانگر آن است که چه چیزی بر اینها حلال است چه چیزی بر اینها حرام طیبات حلال است خبائث حرام است و همچنین کسبهای طیب حلال است کسبهای خبیث حرام پس از نظر اطمعه و اشربه طیبات حلال خبائث حرام است از نظر کسب و کار طیبات حلال است خبائث حرام است از نظر فضایل و رذایل نفسانی و اخلاقی طیبات حلال است و خبائث حرام ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ اصر یعنی آن بار سنگینی که مانع حرکت است و چون مصدری است که مفید جمع است البته هم در مفرد به کار میرود هم در جمع لذا آثار ندارد فرمود ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ﴾ به جمع اضافه کرد فشارها و آن دشواریهایی که مانع حرکت اینهاست از دوش اینها بار اینها را مینهد کاری که مانع حرکت است حالا به خواست خدا در نظر مستأنف مسئله حریت و آزادی و دین و آزادی که از این کریمه استفاده میشود بازگو خواهد شد که آزادی که اسلام آورد تا چه حد است ﴿وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ آن غلها و زنجیرهای توانفرسایی که روی دوش اینها بود آنها را پایین آورده البته یک سلسله تکالیف شاقی که در اثر ستم کاری یهودیها شریعت موسای کلیم بر اینها تحمیل کرده است که ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ﴾ یا کارهای دیگر را بر اینها تحمیل کردیم آنها را اسلام برمیدارد البته و اما آیا این مخصوص به همان اصر و اغلالی است که در اثر تبهکاری یهودیها بر آنها تحمیل شد یا نه هر عادت و رسم سنگین و دشواری که جلو تحرک و قیام را میگیرد و مانع حریت و آزادی است دین آنها را برمیدارد دین انسان را آزاد میکند از هر چه که مانع قیام اوست گرچه مورد آن اصر و اغلالی است که بر یهودیها تحمیل شده است لکن شاید بتوان از این کریمه هرگونه مانع قیام و مانع برجستگی و نبوغ را استفاده کرد یعنی دین الهی انسان را از هر قیدی میرهاند مگر قید بندگی خدا که بهترین قید است ﴿وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ آنگاه در پایان به همان مضمونی که در آیه قبل رحمت خاصه را بر این گروه تثبیت میکند به همان مضمون میپردازد فرمود﴿فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ﴾ یعنی به چنین رسولی ﴿وَعَزَّرُوهُ﴾ تعزیر کردند یعنی از او حمایت کردند منع کردند از اینکه بیگانگان به او حمله کنند چون تعزیر در حقیقت حمایت و منع است و اگر احیاناً نسبت به برخی از گناهان میگویند فلان کس را ما تعذیر کردیم برای اینکه با این کار جلوی گناه را میگیرند از او حمایت میکنند حمایت میکنند نمیگذارند او با دست خود به دوزخ بیفید و جلوی گناه را میگیرند چون اگر تعزیر به معنای حمایت و منع است چه اینکه اینچنین است نصرت پیغمبر ایمان به پیغمبر تبعیت پیغمبر تعزیر پیغمبر است یعنی حمایت پیغمبر است یک دفاع از آن حضرت است که بیگانگان حمله نکنند دو اگر کسی بد رفتاری کرد حکومت اسلامی او را تعزیر میکند در حقیقت دارد از شرف او حمایت میکند یک و نمیگذارد که آن بیگانگی و گناه به سمت او برود و او را به دوزخ بکشاند دو اینکه شیطان بخواهد بر او مسلط بشود و از او سواری بگیرد احتناک کن حنک به تحت حنکش را در زمام خود قرار بدهد بگوید ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ این تعزیر از او حمایت میکند و منع میکند احتناک شیطان را که شیطان بر او سوار بشود از او سواری بگیرد حنک و تحت حنکش را در اختیار داشته باشد خب ﴿فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ﴾ به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ﴿وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ آنها به مقام فنای کامل بارمییابند که از همه جهت اعتقادی و اخلاقی و عملی به پیغمبر و کتابی که همراه پیغمبر نازل شده است ایمان بیاورند گرچه در بعضی از نصوص این نوری که با آنهاست نور ولایت است نور اهل بیت تطبیق شده اما ظاهراً منظور از نور همان قرآن است اینجا چند نکته است که مهم است یکی چون اصل در این است که ما اگر دلیل عقلی یا نقلی بر خلاف ظاهر پیدا نکردیم ظاهر حجت است آیا ببینیم در اینجا دلیل عقلی یا نقلی بر خلاف هست که ما این ظاهر را تأویل بکنیم یا نه؟ ظاهر این آیه این است که پیغمبر نازل شده است و نوری هم با پیغمبر نازل شده است خب این دو مطلب برای ما خیلی مهم است یکی اینکه پیغمبر نازل شد یکی اینکه آن نور با پیغمبر نازل شد اینها خواستند بگویند برخی از اهل تفسیر که اینجا ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ این نوری که با پیغمبر نازل شد یعنی پیغمبر ارسال شد ولی نور با او انزال شد و ﴿أَنزَلَ﴾ که در این آیه به نور اسناد داده شد حقیقت است و ضمناً فهمیده میشود که پیغمبر هم انزال شد این مجاز است چون ظاهر آیه این است که این نور با پیغمبر نازل شد یعنی چه؟ یعنی پیغمبر نازل شد نوری هم با پیغمبر نازل شد میخواهند بگویند نزول نور که به معنی قرآن است حقیقت است و نزول پیغمبر مجاز است و این درست نیست برای اینکه ذات مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که روی معراجهای فراوانی که داشت بر اساس ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ پس عروجی داشت و لدیاللهی شد و عنداللهی شد اگر با کتاب مبین تماس گرفت اگر با ام الکتاب تماس گرفت اگر لدیاللهی شد ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ پس لدیالله است وقتی لدیالله است از نزد خدا بخواهد بیاید به زمین با مردم سخن بگوید پیام خدا را برساند هم ارسال درست است هم انزال از آنجا نازل شد بالأخره اینچنین نیست این یک پیک عادی باشد کسی سفر نکرده باشد در همین افق ملک باشد یک کتابی به او بدهند بگویند به اینکه این کتاب را بخوان و مردم را هدایت کن که اگر وجود مبارک پیغمبر طوری است که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ دارد که دارد اگر ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ را دارد که دارد اگر سفرهای معنوی کرده است که کرده است پس از آنجا آمده وقتی از آنجا آمده همان طوری که ارسال درست است انزال هم درست است دلیلی بر مجاز بودن نیست این یک
مطلب مهم دوم آن است که آیا قرآن با پیغمبر است یا پیغمبر با قرآن تعبیر آیه این است که نوری که به همراه پیغمبر است با پیغمبر است به او ایمان بیاورید اینجا هم برخی از اهل تفسیر خیلی هایشان آمدند گفتند ﴿مَعَ﴾ به معنای «علی» است ﴿أنْزَلَ مَعَه﴾ یعنی «انزل علیه» خب حالا خویش را تأویل کن چی ذکر را چرا مع را به معنای علی میگیری مع به معنی خودش است این قرآن که آنجا بود این کتاب که آنجا بود برای اینکه ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ * فی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این کتاب در کتاب است این قرآن در قرآن است اگر ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ * فی کِتابٍ مَکْنُونٍ﴾ پس همین کتاب در مرحله بالا در کتاب مکنون است و همین کتاب ﴿وَإِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ است اینجا که هست یک کتاب عربی است ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَإِنَّهُ﴾ یعنی همین ﴿فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ پس همین کتاب علی است همین کتاب حکیم است همین کتاب لدیالله است حالا که پیغمبر هم ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ همین پیغمبری که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ هست همین پیغمبری که بارها عروج دارد و همین قرآنی هم که لدیالله است ﴿وَإِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ این کتاب را با پیغمبر نازل کرده هم قرآن لدیالله است هم رسول خدا لدیالله است قهراً نه پیغمبر اسناد انزال به پیغمبر میشود مجاز نه تعبر مع نسبت به قرآن میشود مجاز که معنی مع به معنای علی باشد اینچنین نیست که علی گاهی به معنای مع بیاید گاهی هم مع به معنای علی بیاید البته وقتی قرینه داشته باشیم هست این وسعت در حروف هست اما اینجا قرینه بر خلاف داریم قرینه داریم که مع به معنای خودش هست و قرینه داریم که انزال به معنای خودش است خب پیغمبر نازل شد و قرآن هم با پیغمبر بود.
مطلب سوم این است که وقتی گفته میشود قرآن با پیغمبر است یعنی به همراه پیغمبر است ما یک وقتی است که دو نفر به دیدار ما میآیند یا دو نفر را در حرم میبینیم میگوییم این دو نفر را من حرم دیدم دو نفر را در مسجد دیدم دو نفر وارد حرم شدند دو نفر وارد مسجد شدند اما اگر یکی اصل بود و دیگری تبع چه میگوییم میگوییم فلان کس را به همراه آن آقا دیدم فلان آقا وارد حرم شد فلان کس هم همراهش بود خب سرش آن است که در معیت ما یک ملاک میخواهیم یک وقت دو نفر روی اتفاق و صدفه باهم میآیند اینها معیت ندارند معیت اتفاقیه است معیت اتفاقیه معیار ندارد یک وقت است نه دو نفر باهم قرار میگذارند که سر ساعت هشت وارد حرم یا مسجد بشوند اینها معیتشان زمانی است خب در این گونه از امور که حالا نازل میشوند در منطقهای که زمان و زمین حضور و ظهور ندارد نه آنجا جای زمان است که بگوییم در یک مکاناند نه جای زمان است که بگوییم در یک زمانند یا مکان است که بگوییم در یک مکان بودند ملاک معیت چیست پس ما یک معیت داریم در معیت حتماً سه چیز لازم است اگر «الف» باشد و «باء»، «باء» باشد و «الف» منقطع الارتباط و المساس اینها نه تقدم و تأخر دارند نه معیت هر جا تقدم و تأخر هست حتما سه چیز است اگر گفتیم «الف» بر «باء» مقدم است یا «الف» از «باء» متأخر است حتما سه چیز است یکی متقدم یکی متأخر یکی ملاک تقدم و تأخر اگر ما ملاک نداشته باشیم شیء ثالث نداشته باشیم «الف» «الف» است «باء» «باء» در چه «الف» مقدم است در چه با مؤخر است حالا یا زمان است حالا ملاک تقدم و تأخر همان امور هشتگانه یا بیش از اوست یا زمان است یا خصوصیتهای رتبی است یا تقدم طبعی است یا تقدم ذاتی او ما شئت فسمه آن اقسام پنج هشتگانه تا سه شی نباشد ممکن نیست بگوییم این بر آن مقدم است یک متقدم میخواهیم یک متأخر میخواهیم یک ملاک تقدم و تأخر دو چیز داشتیم «الف» بود و «باء» «باء» بود و «الف» هرگز معیت هم نخواهیم داشت بگوییم «الف» و «باء» باهماند در چه چیزی باهمند؟ خب یا به لحاظ مکان باهماند یا به لحاظ زمان باهماند یا به لحاظ رتبه باهماند یا در علیت باهماند یا در معلولیت باهماند یا در تقرر ماهوی باهماند بالأخره یک شی ثالثی باید باشد که ملاک تقدم و تأخر است خب پس از اینکه قرآن با پیغمبر است معیت است این معیت که معیت صدفه و تصادف و اتفاق که نیست که میگوییم قرآن مثل «الف» پیغمبر هم مثل با اینها هیچ ارتباطی هم باهم ندارند این دوتایی نازل میشدند این طور که نیست که یکی بالأخره رهبر دیگری است پس حتماً شیء ثالثی هست این طلیعه بحث.
مطلب بعدی آن است که گاهی شیء ثالث ما سه شیء میخواهیم یکی متقدم دیگری متأخر اما آن شیء ثالث به احدهما متکی است نه به دیگری مثل معیت قیّومیه معیت قیّومیه که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ خدا با همه هست اینچنین نیست که خلق و خالق منقطع الارتباط باشند الله هست ما سوی الله هست باهم هم هستند خب ملاک معیت شیء ثالث است در اینجا -معاذالله- شیء ثالث اگر باشد که دیگر شرک خواهد بود هر چه هست مخلوق خداست پس شیء ثالثی در کار نیست وقتی ملاک معیت وجودش ضروری بود لکن باید جستجو کرد که از این دو بیرون نیست قهراً یکی از این دو مع از این معین کم رنگ میشود دیگری پر رنگ میشود مثل اینکه میگوییم سایه هر کسی با اوست سایه هر کسی با اوست شاخص یک امر است ظل یک امر است اینها معیت دارند منتها ملاک معیت در شاخص است نه شیء سوم چون ملاک معیت در شاخص است نه در شیء سوم احد المعین میشود اصل دیگر میشود فرع میشود کم رنگ معیت قیومیه ذات اقدس الهی با ما سوی همینطور است دیگر خدا با خلق خودش است اگر الله تنها حساب بشود خلق منقطع الارتباط بشود اینها نه مقدماند نه مؤخراند نه مع از آن جهت که هو الاول است به لحاظ مبدأ فاعلی مشخص است که او اول است و بقیه بعد از او از این جهت که هو الآخر است یعنی هدف نهایی است معلوم میشود دیگران مقدمهاند اما ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ نشان میدهد که در احد المعین یک اصالتی است که دیگری به دنبال اوست خب اگر آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ شد سماوات و ارض میشود ظل او دیگر خب پس ما یک نور داریم و یک سایه قهراً آن سایه میشود فرع و این نور میشود اصل حالا کم کم میرسیم به جایی که حرف بلند مرحوم کاشف الغطاء در کتاب شریف کشف الغطاء که فرمود قرآن از امام افضل نیست کم کم دارد خودش را نشان میدهد این فقیه بزرگ در همان کتاب کشف الغطاء در بحث القرآن چون بعد از کتاب الصلاة سه تا رساله ایشان دارند کتاب شریف کشف الغطاء بعداز کتاب الصلاة سه تا رساله دارند سه تا رساله مختصر یکی کتاب القرآن یکی کتاب الذکر یکی کتاب الدعا این هر سه رساله هم خواندنی است و مطالعه کردنی است در آنجا میفرماید که قرآن افضل از امام نیست خب یقیناً از پیغمبر هم افضل نیست برای اینکه انسان کامل اولین فیض خداست قرآن کلام خداست این کلام یا اولین فیض است که همتای آنهاست یا بعداز آنها بالأخره اینچنین نیست که قرآن قبل از آنها باشد قرآن کلام خداست فعل خداست اینها هم کلماتاللهاند «نحن کلمات التامات» خب اگر اینها کون جامعاند کلمات تاماتاند آن وقت این کلام در هر مرحلهای باشد بالأخره با اینهاست تعبیر آیه این است که قرآن به همراه پیغمبر آمده است آن وقت پیغمبر میشود اصل و اگر کسی به منزله پیغمبر شد نفس پیغمبر شد او هم اینچنین است این است که مرحوم کاشف الغطاء (رضوان الله علیه) دارد که قرآن افضل از امام نیست البته در نشئه ملک در نشئه تکلیف در نشئه حقوق و اخلاق امام قرآن را میبوسد بالای سر میگذارد برای حفظ او کشته میشود اما برای حفظ او جسم میدهد و نه جان دیگر جانبازی نمیکنند که اینها جسم بازی میکنند بالأخره جسمشان را در راه قرآن میدهند که وگرنه ﴿وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ جسمشان را فدای حقیقت قرآن میکنند نه جانشان را مثل اینکه حجر الاسود را هم میبوسند و استلام میکنند باید هم این کار را بکنند اما بحث در این نیست که قرآن از جسم اینها بالاتر است یا نه خب این یقیناً بالاتر است بحث در این است که آیا حقیقت ولایت با حقیقت قرآن اینها اینچنین است که حقیقت القرآن بالاتر از انسان کامل است یا نه؟ درباره پیغمبر که تعبیر قرآن این است که ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ آنگاه همان طوری که در معیت قیومی ملاک در معیت در احد الطرفین است دیگری به تبع اوست در جریان انسان کامل و قرآن هم همینطور است که قرآن در نشئه اوست یعنی به همراه انسان کامل آمده است حالا لا یقال که قرآن محتوای او الله است و اسمای حسناست البته قرآن سخن از محتوای قرآن نیست که سخن از قرآن است قرآن درباره دلالت میکند بر وجود ذات اقدس الهی در نشئه تدوین به دلالت قراردادی و وضعی و اعتباری در کتاب مبین یا ام الکتاب به دلالت تکوینی دلالت میکند بر ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ خب انسان کامل هم بشرح ایضاً [همچنین] او هم آیه تکوینی است او کلمة الله است «نحن الکلمات التامات» آن هم آیه حق است آن اگر میگوید به علی شناختم من به خدا قسم خدا را همه همینطور است دیگر فرشتگان هم به وسیله همینها ذات اقدس الهی را میشناسند خب اینها آیات الهیاند دیگر ممکن نیست کسی اینها را ببیند پی به خدا نبرد خب اینها معجزهاند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: امام از قرآن فرمان میگیرد بله یعنی نشئه ملکش نشئه عبادتش نشئه حیات دنیاییاش برابر دستور قرآن باید عمل بکند و برای او هم برای حفظ حقیقت قرآن هم حتی مرحله شهادت استقبال میکند فدا هم میشود و باید هم بشود چه اینکه شدند اما آنجایی که جای ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ است از آنجا حساب بکنید آن مرحله ﴿دَنَا فَتَدَلَّی ٭فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾ آنجا را حساب بکنید با مرحله عالیه قرآن را اگر قرآن ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ قرآن علی حکیم است لدیالله اینها هم ﴿دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾ اینها هم معلمشان الله است معلمشان که قرآن نیست خدا پیغمبر را به شاگردی قبول کرد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرآن برنامه علمی و عملی اوست خب این قرآن را یاد پیغمبر داد فرمود ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ هر دو کلمه الهیاند اثبات اینکه کدام افضل است کدام افضل نیست این با ادله نقلی باید حل بشود ادله نقلی هم که میگوید «اول ما خلق الله نوری» تعبیرات اینچنینی در نشئه ملک به حیات ظاهری امام قیام و قعود امام همه امکانات امام صرف حفظ قرآن میشود حالا یا به مسموم شدن یا به شهید شدن یا به زندان رفتن یا به مبارزات دیگر این یک کاری است اما امام که در این مرحله خلاصه نمیشود که امام یک حقیقتی دارد تا آن مرحله ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾ را هم میگیرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است