- 486
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 143 و 144سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 143 و 144سوره اعراف "
انسان وقتی به چیزی معتقد بود و به او دل بست همان را خواب میبیند
انسان با سیر و سلوک به مقام ولایت الهی میرسد ولی الله میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین ٭ قَالَ یَا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾
در تفسیر آلوسی او چون تفکرش اشعری است آمده است که من سه بار خدا را در عالم رؤیا دیدهام یک بار سخنانی به من گفت و وقتی بیدار شدم یادم رفت یکبار خود را در محضر ذات اقدس الهی در بهشت دیدم مرا به حضور عیسی مسیح(سلام الله علیه) برد بعد مرا به حضور پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برد و مانند آن اینگونه از رؤیاها به احدالامرین حل میشود بر فرض صحتش. یا ناظر به همان شهود قلبی است اگر معنای صحیح داشته باشد یا همان تمثل باورهای اشعری است اگر معنای ناصوابی داشته باشد چون انسان وقتی به چیزی معتقد بود و به او دل بست همان را خواب میبیند بالأخره بنابراین اگر آن رؤیت قلبی باشد که اول کسی که در اسلام در بین امت مسلمین این مسائل را مطرح کرده است وجود مبارک حضرت امیر است مرحوم سیدناالاستاد علامه طباطبایی مکرر فرمایششان این بود در بعضی از نوشتهجاتشان هم هست اول کسی که در بین امت اسلامی باب ولایت را گشوده است وجود مبارک حضرت امیر است رؤیت را آنطوری که در سخنان حضرت امیر است خودش ادعا میکند در جلسه پاسخ و پرسش علنی «سلونی قبل ان تفقدونی» مطرح میکند در حضور همه و ذعلب آن سوالها را میکند وجود مبارک حضرت امیر آن جوابها را میدهد حتی ذعلب مدهوش میشود و یا به هوش میرود «فخر ذعلب مغشیاً علیه» تنها کسی که در بین امت اسلامی همچنین حرفی زد حضرت امیر بود نه قبل از او این حرفها بود نه بعد از او سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) میفرمودند به اینکه آنهایی که اسامی صحابه را و تاریخ اجمالی صحابه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بررسی کردند تقریباً دوازده هزار نفر را آمارگیری کردند آنهایی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ادراک کردند حالا یا در مدت کوتاه یا طولانی از آنهایی که از اول رسالت تا آخر رسالت با حضرت بودند یا آنهایی که فقط یک ساعت خدمت حضرت رسیدند حضرت را ادراک کردند ایشان فرمایششان این است که در بین این دوازده هزار نفر سخنانی که از آن دوازده هزار نفر به جا مانده است یک طرف و سخنانی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) به جا مانده است یک طرف آن دوازده هزار نفر به اندازه حضرت امیر حرف ندارند یعنی مجموع حرفهایی که از آن دوازده هزار نفر شما نقل کنید به اندازه نهج البلاغه نخواهد شد البته نقل روایت به عنوان راوی یک مطلب است اما علم منشأتی داشته باشد خطبهای داشته باشد خطابهای داشته باشد این چنین نیست لذا اول کسی که در بین امت اسلامی باب الولایه به این معنا را گشود که انسان با سیر و سلوک به مقام ولایت الهی میرسد ولی الله میشود خود حضرت امیر بود و در آن پاسخ و پرسش علنی داعیه داشت یک تحدی مبارز طلب کردن است «سلونی قبل ان تفقدونی» یک تحدی است دیگر در بین همه داعیهداران «سلونی قبل ان تفقدونی» و من به طرق آسمان اعلم از طرق زمینام هر چه میخواهید سؤال کنید سؤال کنید اول کسی که جریان رؤیت را مطرح کرد این بود اگر کسی در اثر صفای ضمیر به مقدار ایمان خود بهرهای از رؤیت الهی با قلب خود برد خب آن حق است آن را وجود مبارک حضرت امیر فرمود و روایات دیگری که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) از ائمه(علیهم السلام) جمع آوری کرد حق است و مانند آن اگر آن رؤیت باطل است این جزء تمثلات نفسانی خود اشعری است که در عالم خواب برایش ظهور کرده این یک مطلب مطلب دوم اینکه آنچه جمهور اشاعره میگویند با آنچه محققین اشاعره میگویند شاید فرق باشد و اگر بین حرف بین حرف توده اشاعره و محققین اشاعره فرق گذاشتیم آنگاه میشود آنچه را که محققین اشاعره گفتند آنها را تأویل کرد و توجیه کرد با آنچه را که عدلیه میگویند اگر محققین اشاعره میگویند خدا را در قیامت میتوان دید نه در دنیا و منظورشان هم از این رؤیت، رؤیت باطنی است نه ظاهری خب این حرفی است که عدلیه میگویند محققین اشاعره بعید است که بگویند ذات اقدس الهی را با چشم ظاهر میتوان دید یا رؤیت جهتدار میتوان دید یعنی جهت مشخصی باشد
مطلب بعدی آن است که این کلمه لن در قرآن کریم یا مغیا به کار رفت یا مطلق اگر مغیا به کار رفت ظهور در این دارد که نفیاش نفی ابدی نیست چون غالب آن مواردی که کلمه لن به کار رفت با غایت ذکر شده است ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ یا ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ اْلأَرْضَ حَتّى یَأْذَنَ لی أَبی﴾ قرآن با فرهنگ محاوره ادبی با ما سخن میگوید با فرهنگ عربی با ما سخن میگوید ظواهرش حجت است اما روی همین ظواهری که حجت است میبینیم ظاهرش این است که برای نفی ابد نیست مگر اینکه ما دلیل اقامه کنیم که اینها مجاز است.
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر اما خب حالا معنایش این نیست که ابد که با اکید اکید هم میسازد اگر با اکید هم میسازد با ابد هم میسازد ما دلیلی نداریم بر اینکه این برای ابد است از آن طرف چون مغیا است معلوم میشود که برای ابد نیست مگر اینکه ما قرینهای اقامه کنیم در اینگونه از موارد که لن مغیا است و غایت دارد و برای ابد نیست و در غیر ابد به کار رفت مجاز است خب پس بنابراین اگر کسی ادعا کند که لن برای نفی ابد است این ادعا دلیلش هم این آیه محل بحث باشد این دلیل آن مدعا را ثابت نمیکند برای اینکه ما در موارد فراوانی دیدیم قرآن کریم کلمه لن را استعمال کرد و غایت هم برایش ذکر کرد محدود ذکر کرد مگر کسی دلیل اقامه کند که آن موارد مجاز است و معنای حقیقی لن برای ابد است اینکه اقامه نشده که و در موردی که استعمال شد خب آن مورد ممکن است ابدی باشد اما معنایش این نیست که لن برای نفی ابد است خب.
پرسش ...
پاسخ: نه عام که در مخصص روی تعدد دال و مدلول است «کما ثبت فی الاصولی» که مجاز نیست عام در معنای خاص خود در اراده استعمالی در معنای خود استعمال شد روی اراده جدی به وسیله تخصیص یا تقیید یک قید خاصی روی تعدد دال و مدلول مطلب تفهیم شد نه اینکه عام در خاص استعمال شده باشد
پرسش ...
پاسخ: این اول کلام است که لن برای نفی ابد است به چه دلیل؟ اگر استعمال است اینکه محل کلام است آن موارد هم که استعمال شده است که مغیا و غایت است اگر لن برای ابد باشد در آنگونه از موارد باید مجاز باشد چون در غیر ابد استعمال شد از سنخ استعمال عام مخصص که نیست فرمود ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ پس مورد مورد مغیا است و غیر ابد و لن هم در چنین فضایی استعمال شد اگر کسی دلیل اقامه کرد که این آیه و آیه ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ و مانند آن مَجاز است آنگاه با همان دلیلی که مَجاز بودن نفی غیر ابد ثابت میشود حقیقت بودن نفی ابد ثابت میشود اما ما یک استعمالی داریم در آیه ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ و یک ادعایی کردند که این ﴿لَن﴾ برای نفی ابد است از مورد مفهوم را کشف کردند اینکه راه نیست تبادل یک چیزی است صحت سلب چیز دیگر است اینها علامت مَجاز بود اما مورد که در یک لفظی در یک موردی به کار رفت که آن مورد ابدی است یک جا هم به کار رفت از صرف مورد که نمیشود مفهوم را کشف کرد که خب.
پرسش ...
پاسخ: آنکه غایت نیست که
پرسش ...
پاسخ: اما حالا بعد الموت نمیبینی این در قیامت نمیبینی او را که نفی نمیکند که خب مطلب دیگر پس آنچه را که جناب آلوسی میگوید من سه بار در عالم خواب ذات اقدس الهی را دیدم او باید خواب ببیند بالأخره یا تمثل نفسانی است یا همان رؤیتی است که وجود مبارک حضرت امیر بیان فرمودند.
مطلب دیگر اینکه پس بین آنچه را محققین اشاعره گفتند با آنچه را که عدلیه میگویند قابل جمع است برخی از اهل تفسیر گفتند به اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از صعق و مدهوشی موفق شده است که خدا را با چشم جان مشاهده بکند این ادعا هم ثابت نشده برهان میخواهد اثبات آن آسان نیست در تفسیر آلوسی میدانید این تقریباً هشت صفحه یا نه صفحه از آن مطالب رحلی را دارد آدم اول تا آخرش را به دقت ببیند مطلبی که قابل عرضه باشد کم است اما خب دیدن هشت، نه صفحه رحلی درهم نوشته آلوسی کار آسانی هم نیست اما چند مطلب قابل عرضه بیشتر نداشت یکی از آن مطالبی که در این تفسیرشان است این است که آن قرب نوافل و آن قرب فرائض که در کلمات اهل معرفت مطرح است البته همه اینها را وجود مبارک موسای کلیم گذراند و میگوید که ممکن نیست که کسی از عرفای این امت به قرب فرائض یا قرب نوافل برسد ولی موسای کلیم(سلام الله علیه) به قرب فرائض و قرب نوافل نرسد این نیست بعد میگوید «و حاشالله ان اُفضل احدً من اولیاء هذه الامة و ان کانوا هُم هُم علی احدٍ من انبیاء بنیاسرائیل فضلاً ان رسلهم فضلاً عن اولوالعزم منهم» میگوید در بین امت اسلامی هر کس هر که هست و هر کس هر که میخواهد باشد، باشد ممکن نیست کسی از امت اسلامی بر نبیای از انبیای بنیاسرائیل یک، چه رسد به رسول از مرسلین بنیاسرائیل دو، چه رسد به اولوالعزم از مرسلین مثل موسای کلیم(سلام الله علیهم اجمعین) سه، افضل باشد میگوید «و حاشالله ان اُفضل احدً من اولیاء هذه الامة و ان کانوا هُم هُم» گرچه اینها مقامات برتری دارند هر که هستند و هر چه هستند حاشا که من اینها را بر هیچ کدام از این سه گروه تفضیل بدهم بر نبیای از انبیای بنیاسرائیل فضیلت نمیدهم بالاتر از نبی رسول است چون نبی آن است که خبرها را میگیرد حالا گاهی مأمور است به ابلاغ گاهی نیست رسول آن است که بعد از اینکه گزارش و خبر را از ذات اقدس الهی دریافت کرد یک مأموریت جدیدی هم دارد که آن را به دیگران ابلاغ بکند تنها برای خودش نیست آنکه تنها برای خودش است نبی است و بالاتر از رسولهای عادی اولوالعزماند چون صاحب شریعتاند برای همه مردم عصر خودشان پیام دارند و مانند آن ایشان میگوید به اینکه حاشا که من برتر بدانم هیچ ولیای از اولیای امت اسلامی را بر نبیای از انبیای بنیاسرائیل فضلاً از رسولی از رسل بنیاسرائیل فضلاً از اولوالعزم منهم این داعیهشان اما اگر ایشان اهل ولایت بود و معنای ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را بررسی میکرد این حرف را نمیزد بیان ذلک این است که اهل بیت(علیهم السلام) برابر آیه تطهیر برابر آیه مباهله و آیات دیگر اینها به منزله نفس پیغمبرند این یک، و آنچه در قرآن کریم آمده است اینها همتای قرآن کریماند بدون یک کلمه کم یا زیاد این دو، هم همتای پیغمبرند بدون کم و کاست مگر در مسئله وحی تشریعی و نبوت و هم همتای قرآنند یعنی چیزی در قرآن کریم نیست که اینها به او نرسیده باشند اگر قرآن کریم از عربی مبین تا ام الکتاب قرآن کریم است تا ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ قرآن کریم است و اگر اطلاق هماهنگی این دو ثقل ثقیل که «انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا کتاب الله و عترتی» دلالت میکند بر اینکه به هیچ وجه قرآن جلو نیست چون اگر قرآن یک مرتبه جلو باشد و اهل بیت به آن مرحله نرسیده باشند همین تفرقه است قهراً آن مرحلهای را که نیافتند نمیتوانند باور کنند نمیتوانند عمل کنند نمیتوانند منتشر کنند و مبلغ باشند این چنین نیست که یک مرحلهای از مراحل در قرآن کریم باشد و اهل بیت عصمت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ـ معاذالله ـ به آن نرسیده باشند در نشئه ظاهر اینها مأمورند که برای قرآن تبلیغ کنند این کتاب را میبوسند بالای سر میگذارند و در راه او شهید میشوند اما در راه او شهید میشد یعنی جسمشان را ایثار میکنند نه بیش از آن هیچ شهیدی که روحش را نمیدهد که جانش را نمیدهد که اینها جسم بازند نه جانباز جان را انسان نگه میدارد و جسم را میدهد که جان ترقی کند خب بنابراین اگر کسی در مقام ظاهر میبیند اینها حجر اسود را هم میبوسند برای اینکه دستور خدا را دارند امتثال میکنند و اگر چنانچه قرآن را میبوسند برای اینکه ترویج دین خدا را به عهده دارد بدن آنها وقتی با حقیقت قرآن سنجیده بشود البته حقیقت قرآن بالاتر است اما حقیقت ولایت کلیه اینها با حقیقت قرآن که سنجیده میشود یکتای هماند یک ترک اولایی مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) در همان بحث کُر میاه داشتند درباره علم امام به موضوع بعدها که به کتابهای مرحوم کاشف الغطاء آشنا شدند مرحوم کاشف الغطای بزرگ در همان بحث قرآن چون بعد از کتاب صلاة یک کتاب ذکری است کتاب دعایی است کتاب قرآن این سه تا رساله خوب است که در کشف الغطاء بعد از کتاب صلاة هست آنجا حقیقت قرآن را بازگو میکنند مرحوم کاشف الغطای بزرگ در کتاب شریف کشف الغطاء در بحث کتاب القرآن که بعد از کتاب الصلاة در کشف الغطاء آمده آنجا میگوید که قرآن بالاتر از امام نیست خب این یک فقیه فحلی است این یجب یحرم مثل آب خوردن برای او بود هر مطلبی که از او استفتا میکردند در مجلس فقهی یجب یحرم، یجب یحرم اینقدر بر فقه مسلط بود یک همچنین فقیه فحلی میگوید که قرآن بالاتر از امام نیست در نشئه ظاهر خب امام خود را فدای قرآن میکند بدنش را فدا میکند برای او زندان میرود و مانند آن اما حقیقت ولایت با حقیقت قرآن همتای هماند خب بعد از اینکه مرحوم صاحب جواهر با این بیان عرشی کشفالغطاء و امثال ذلک آشنا شد تقریباً و نه تحقیقاً تقریباً در جلد سیزدهم جواهر آن ترک اولایی که در بحث کر میاه مرتکب شدند او را جبران کردند آن روایات را نقل کردند که ائمه(علیهم السلام) «یعلمون متی یموتون» و آن روایات بلند را نقل کرد خب پس حقیقت امام آنچه در قرآن کریم است آشنا است مطلبی در قرآن نیست که امام به آن مطلب نرسیده باشد به او معتقد نشده باشد به او متخلق نشده باشد و عمل نکرده باشد این هم یک مقدمه، مقدمه دیگر این است که هر پیغمبری به اندازه کتاب خود مقام دارد مقام موسای کلیم(سلام الله علیه) تا حد تورات است مقام عیسی مسیح(سلام الله علیه) تا حد انجیل است مقام داوود(سلام الله علیه) تا حد زبور است اگر چه زبور به اصطلاح قرآن کریم کتاب نیست کتاب آن مجموعه شریعت است قانون مدون است در اصطلاح قرآن هر صحیفه را کتاب نمیگویند خب پس هر پیغمبری سقف کمال او تا سقف کتاب او است و نه بیش از آن مقدمه بعدی آن است که قرآن کریم نسبت به صحف و کتب انبیای سلف نه تنها مصدق معارف آنها است مهیمن آنها هم هست ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِنًا عَلَیْهِ﴾ هیمنه دارد سیطره دارد اشراف دارد احاطه دارد از منظر بالا اینها را حفظ میکند و نگاه میکند پس قرآن نسبت به صحف انبیای سلف(علیهم السلام) گذشته از تصدیق هیمنه دارد سیطره دارد نفوذ و اشراف دارد خب این هم یک مقدمه اگر ولی الله المطلق انسان کامل امام معصوم(سلام الله علیه) همتای قرآن است و اگر قرآن بر کتب انبیای دیگر هیمنه دارد و اگر هر پیغمبری تا سقف کتاب آسمانی خودش رشد میکند بنابراین میتوان گفت به اینکه امام معصوم از انبیای گذشته هیچ از مرسلین گذشته هیچ از اولوالعزم هم میتواند برتر باشد خب حالا او چون با اهل بیت رابطهای ندارد و این معارف روشن نیست این حرفها را میزند شما میبینید تفسیر المنار تفسیر بسیار خوبی است اما اینجاها که جای تفسیر است دستش خالی است چیزی در المنار نیست اینجا جای حرف است این ﴿أَرِنِی﴾ یعنی چه ﴿انْظُرْ﴾ یعنی چه ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ یعنی چه اینجا که جای فهم و علم و معارف است دستش خالی است آنجا که جای اجتماعیات و آنهاست بله دیگر حرف ماشاءالله زیاد است اینجاها میبینید خالی است این هشت، ده صفحهای که در آلوسی هست که انسان باید اول تا آخر جان بکند با این وضع او را مطالعه بکند باز میبیند دستشان خالی است حرفشان این است میگوید هیچ کسی به آنها نمیرسد میبینید این فاصله انداختن قرآن و عترت همین محذور را دارد دیگر خب بنابراین شما اگر بخواهید افراد عادی را بگویید بله افراد عادی علمای معمولی اینها همتای انبیا نیستند چون آنها معصوماند اینها بالأخره افراد عادیاند درس خواندهاند علمهای آنها موهبت است کشف است شهود الهی است وحی است اینها راههای حوزه است یکی دیگری را تخطئه میکند بله این درست است که علمای عادی افراد عادی با انبیا همتا نیستند فضلاً از مرسلین فضلاً فضلاً از اولوالعزم اما نگویید اولیای هذه الامه و ان کانو هم هم یعنی هر که میخواهد باشد نه در این هر کسی کسانی هستند که همتای قرآنند و قرآن مهیمن بر کتب دیگر است پس مهیمن بر انبیا و مرسلین و اولوالعزم پیشین است
پرسش ...
پاسخ: آن منشأ قرآن علم ذات اقدس الهی است خب.
پرسش ...
پاسخ: در درجات علم دیگر لذا خود انبیا را خود ذات اقدس الهی بعضیها را بر بعضی تفضیل داد ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْض﴾ ، ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ این هست با اینکه منشأ همه اینها همان آن علم و حکمت ذات اقدس الهی است.
پرسش ...
پاسخ: کمتر علمای عادی آنکه گفتند برای اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اند که علمای واقعیاند چون در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که آمده و یا در روایات دیگر که «الناس ثلاثه عالم الربانی و متعلمٌ علی سبیل النجاة و همجٌ رعاع» آنجا وجود مبارک امام(سلام الله علیه) میفرماید «نحن العلماء شیعتنا المتعلمون و سائر الناس غثاء» آنجا اگر روی این بیان که فرمود: «نحن العلماء» اگر گفته شد که «علما امتی افضل من انبیاء بنیاسرائیل» یا «کبنی اسرائیل» یا مانند آن این قدر متقینش ائمه(علیهم السلام)اند وگرنه علمای عادی که علمشان با اشتباه همراه است گاهی خطا میکنند گاهی صواب میروند گاهی خطا این نمیشود گفت با معصومین همتای هماند یا از آنها بالاتراند
پرسش ...
پاسخ: اینها همتای هماند در نشئه ظاهری که ثقل اکبر است دیگری ثقل اصغر اما آن لن یفترقا نشان میدهد به اینکه یکی جلوی آن یکی دنبالش نیست چون اگر یکی جلو باشد دیگری دنبال یکی قرآن باشد اگر بگوییم ـ معاذالله ـ امام چیزی را میداند که قرآن ندارد خب از کجا میداند باید بالأخره از وحی بگیرد دیگر وحی که هر چه هست که در قرآن کریم آمده که «تبیان کل شیء» است و اگر قرآن چیزی داشته باشد که اینها ندانند خب پس اینها مروج چه هستند مفسر چه هستند پس از اینها افتراق پیدا کردند از قرآن افتراق پیدا کردند جدا شدند از قرآن برای اینکه قرآن جلو رفته و اینها به او نمیرسند ظاهر آن حدیث آن است که چیزی در قرآن کریم نیست که اینها ندانند و قرآن هم که حقیقت همه اشیاء در آن هست البته
پرسش ...
پاسخ: در نشئه ظاهر است دیگر یکی باید فدای دیگری بشود در راه او شهید بشود تبلیغ بکند و مانند آن خب.
پرسش ...
پاسخ: خب حالا تفضیل درجاتش علم فرق میکند
پرسش ...
پاسخ: نه برای آن عصر کامل بود این عصر کاملتر از عصر
پرسش ...
پاسخ: خب کاملتر معلوم نیست چه برداشتی کرد خب یکی عالمتر است یکی کاملتر است یکی علمش بیشتر است بنابراین آنچه را که جناب آلوسی گفتهاند که وجود مبارک موسای کلیم همه درجات قرب نوافل و فرائض را داشت این حق است این که گفتهاند به اینکه «حاشا الله ان افضل احداً من اولیائه الائمه و ان کانوا هم هم علی احد من انیباء بنی اسرائیل فضلاً عن رسلهم مطلقاً فضلاً عن الواولعزم» نسبت به افراد عادی هم حق است اما نسبت به معصومین(علیهم السلام) اهل بیت(علیهم السلام) این درست نیست.
مطلب بعدی آن است که چند بار این جریان گفته شد نه یک بار و آن اینکه ذات اقدس الهی درباره جریان کوه دو بیان دارد برای اینکه به انسان بفهماند که شما هیکل نیستید شما چیزی در است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ از او حکایت میکند برای اینکه من یک کاری کردم که کوهها و آسمانها نتوانستند شما میتوانید آن آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» برای تفهیم همین است که به انسانها میخواهد بفهماند که شما یک امانت الهی و یک لطیفه الهی دارید که آسمان و زمین ندارند ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولاً﴾ این برای تفهیم منزلت خلیفة اللهی انسان است به انسان که بگوید ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ﴾ تو اگر آن روح الهی را که به تو دادند ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ آن را حفظ بکنی از سماوات و ارض بالاتری کاری میکنی که از آنها ساخته نیست این یک، و اگر آن روح را ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ او را دفن بکنی دسیسه بکنی ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ نباشد یا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ نباشد آن را دفن بکنی چیزی نداری مگر همین هیکل اگر همین هیکل است زمینی که رویش راه میروی از تو مهمتر است کوهی که به او تکیه میدهی از تو بالاتر است آسمانی که بالای سر تو سایه انداخت از تو بالاتر است همه اینها را با آیات جداگانه بیان کرد ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ بعد فرمود ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ ؟ سه جمله در سه بخش قرآن به انسان میگوید زمین از تو مهمتر است کوه از تو مهمتر است آسمان از تو مهمتر است آخر تو چه داری که آنها ندارند اگر روحی که به تو دادم او را حفظ بکنی از همه اینها بالاتری نشد همه از تو سنگینترند تو یک هیکل یک متر و نیمی که بیش نیستی که آنها هم از تو بالاترند خب چه کاری از تو ساخته است که از زمین ساخته نیست از سنگ ساخته نیست از آسمان ساخته نیست اینکه فرمود ﴿ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ نسبت به انسان بیروح میگوید یعنی انسانی که ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یا ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ اما انسانی که ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَم﴾ که نمیگوید که به انسانی که ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَم﴾ یا خلیفة الله و مانند آن میگوید کاری از تو ساخته است که از سماوات و ارضی ساخته نیست
پرسش ...
پاسخ: روح نه قدیم است نه حادث مخلوق خداست برای اینکه موجود مجرد زمانی نیست وقتی متضمن نشد یعنی زمانمند نبود نه قدیم زمانی است نه حادث زمانی ولی حادث ذاتی است مخلوق خداست و ذات اقدس الهی او را آفریده و به بدن تعلق داده و مانند آن خب.
مطلب دیگر آن است که در جریان اصطفی که فرمود: ﴿قَالَ یَا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی﴾ این اصطفی علی چون با کلمه علی به کار رفت معنای ترجیح دادن است یک وقتی شیء شخص میشود صفی الله مصطفی یعنی منتخب خداست شایسته است مثل اینکه بگوییم ﴿یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ یک وقت است که خود شخص فی نفسه اهل صفوت است صفی الله است صفیة الله است این یک، یک وقت است نسبت به دیگران اصفی است این دو، در جریان مریم(سلام الله علیه) دو تا صفوت است او از دو جهت صفیة الله است ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ﴾ به لحاظ گوهر ذات تو یک، ﴿وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ این اصطفی دوم اصطفای ترجیحی است تو فی نفسه صفیة اللهی یک انسان برجستهای نسبت به دیگران هم برتری برای اینکه آن جریان اولی که طهارت و عصمت است خب خیلیها مثل تواند «ان الله اصطفاک بالعلم والقداسة والطهارة والعصمة» و مانند آن خب خیلیها هم مثل تواند همه انبیا این چنیناند همه مرسلین این چنیناند و مانند آن اما آن اصطفای دوم این است که ﴿وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ به اینکه بدون همسر مادر شدی این دیگر ﴿عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ است این دیگر مقید به عصر و مصر نیست تا ما بگوییم این مربوط به زمان خودش است نه از این جهت که بی همسر مادر شده است این نسبت به همه زنهای عالم من الاولین و الآخرین این خصوصیت را دارد اما آنچه مربوط به صفیه بودن و به علم و عمل گوهر ذاتی بودن است آن را که نفرمود ﴿عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ که ممکن است خیلیها از او بهتر باشند بنابراین اثبات فضیلت فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) معونه نمیطلبد برای اینکه آن ﴿عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ مربوط به این است که بی همسر مادر شده است خب این بی همسری مادر شده است بله مخصوص مریم(سلام الله علیه) است خب در جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) اینکه فرمود: ﴿إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ﴾ نمیتواند منظور ناس «من الاولین و الآخرین» باشد چرا؟ برای اینکه اگر معیار اصطفی و ترجیح ذکر نشده بود ممکن بود کسی بگوید این ناس «من الاولین و الآخرین» است بعد نیازمند بودیم به دلیل منفصل دیگر که بگوییم این مربوط به ناس عصر خودش است اما چون با قرینه همراه است اصلاً خود ﴿عَلَی النَّاس﴾ نشانه آن است که منظور مردم عصر خودش است چرا؟ برای اینکه فرمود معیار اصطفی رسالت است خب رسالت که انبیای فراوان داشتند که چیز تازهای نیست خب انبیاء مگر رسالت نداشتند همین که فرمود: ﴿بِرِسَالاَتِی﴾ معلوم میشود به اینکه منظور مردم عصرند نه مردم بالقول المطلق چرا؟ برای اینکه اگر فرموده بود ﴿إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ﴾ موهم این بود که من الاولین و الآخرین موسای کلیم از همه بالاتر است بعد باید با دلیل خارج قرینه منفصله تخصیص بزنیم تقیید بزنیم و مانند آن اما وقتی میفرماید که ﴿إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی﴾ معلوم میشود که ناس عصر خود یعنی مردم این عصر چرا؟ برای اینکه این رسالت را انبیای دیگر هم داشتند چه اینکه انبیای بعد هم دارند قبل از تو بودند بعد از تو هم هستند.
پرسش ...
پاسخ: خب تورات خب به انبیای قبلی انجیل ندادند به انبیای بعدی انجیل دادند به او تورات ندادند به انبیای دیگر قرآن دادند به او ندادند هر پیغمبری یک کتاب خاص دارد.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره تورات یک کتابی است از کتابهای آسمانی این دیگر «علی الناس اجمعین» نمیشود که هر پیغمبری یک کتابی دارد دیگر عمده ﴿بِرِسَالاَتِی﴾ است خب این رسالت را انبیای دیگر هم داشتند پس معلوم میشود این را انبیای بعدی هم دارند پس معلوم میشود که اینکه فرمود: ﴿عَلَی الْنَّاسِ﴾ یعنی مردم عصر خود و بکلامی فرق رسالت و کلام آن است که رسالت برای محتواست کلام برای شیوه است یک وقت است که به وسیله یک فرشتهای این مأموریت را به موسای کلیم میرسانند یک وقت است که من وراء حجاب این رسالت را به موسای کلیم میرساند یک وقت است نه بلاواسطه این رسالت را به موسای کلیم میرساند فرمود من بلاواسطه آن محتواها را و رسالتها را به تو رساندم در این بخش فرشتهای نیامده است که این محتواها را به تو بیان کند یا در این بخش من وراء حجاب الشجر و مانند آن محتوای رسالت به تو ابلاغ نشده است بلکه این رسالتها را که چه بکن بدون واسطه به تو بیان کردم خب ﴿عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی﴾ بعد مأموریت داد که ﴿فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّاکِرینَ﴾ برای اینکه به مرحله بالاتر برسی شاکر باش چون اگر شاکر بودی ﴿لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ اگر ﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ در همه معارف است دیگر اگر عالمی قدر علمش را بداند یعنی علمش را محترم بشمارد علمش را عمل بکند در راه رضای خدا منتشر بکند علم در اختیار او باشد نه او در اختیار علم روحانی باشد نه کاسب خب خدا علمش را زیاد میکند اما اگر کاسب بود اواخر ﴿مِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئا﴾ خب این کالاها و این مغازه را از آن میگیرد فرمود «خذ ما آتیتک» مگر نمیخواهی بالا بیایی ﴿وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ اگر کاسب نبودی عالم بودی بله بالا میآیی ﴿وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ برای اینکه بالا بیایی خب
پرسش ...
پاسخ: خب حالا ما که ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾ که بالاتر از او است ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ که بالاتر از او است.
پرسش ...
پاسخ: بله خب این هم کلام الهی است دیگر مگر کلام الهی وحی نبود ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ اصلاً کلام خدا وحی خدا است آنجا که فرمود ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾ به قدری عظیم است که اصلاً به وصف در نمیآید آن رؤیتی که موسای کلیم به دنبالش بود که اینجا فرمود ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ اگر مجموعه است باز هم بالقیاس الا بعضٍ الناس است نه بالقیاس الی جمیع خب و گفتند درباره موسی بعضی از اهل تفسیر گفتند که مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در تفسیر صافی به صورت مرسل یک روایتی را نقل میکند و به صورت مسند یک روایت دیگر آنکه به صورت مرسل نقل میکند این است که سؤال موسای کلیم در جریان رؤیت در روز عرفه بود دریافت تورات در یوم النحر بود چون اربعینش از روز اول ذیقعده شروع شد تا پایان ذیقعده این میشود سی روز ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ میشد چهل روز از اول ذیقعده تا پایان ذیقعده یک ماه بود که ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً﴾ دهه ذیحجه هم اضافه شد ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ شده ﴿فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ در پایان این اربعین روز سی و نهم درخواست رؤیت کرد روز چهلم تورات نصیبش شد این به صورت روایت مرسل مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در صافی نقل میکند اما آن روایتی را که مرحوم فیض از کافی نقل میکند که مرحوم کلینی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که ذات اقدس الهی به موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود: میدانی من در بین مردم چرا تو را انتخاب کردم برای اینکه انی «قلبت عبادی ظهراً لبطن» من همه اینها را زیر و رو کردم دیدم هیچ کدام از اینها در دل آنها به اندازه تو نسبت به من خضوع نیست اینقدر که تو خود را در پیشگاه من ذلیل میبینی آدم وقتی از خودش چیزی نبیند خب ذلیل است دیگر چون دیدم یک همچنین مقامی در دلت یک همچنین چیزی است تو را به این مقام رساندم این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی در باب الحجه نقل میکند در همین جلد اول اصول کافی چقدر بعضی از شاگردان ائمه عارف بودند عاقل بودند چه سؤالات خوبی میکردند یکی از شاگردان از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند که شما از کجا میفهمید که امام شدید آخر یک وقتی وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) در مدینه است دفعتاً میفهمد که وجود مبارک امام رضا در طوس مسمومانه رحلت کرده است و الآن امام شد یا وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) دفعتاً میفهمد که وجود مبارک ابی ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) در زندان مسمومانه شهید شد و الآن او امام شد این شخص سؤال میکند که شما از کجا میفهمید که امام شدید به امامت رسیدید فرمود وقتی ما در خودمان یک ذلتی احساس بکنیم معلوم میشود که به یک مقامی رسیدیم یعنی وقتی بفهمیم خودمان هیچ هستیم آن وقت معلوم میشود دیگری دارد حرف میزند میشویم خلیفه او وقتی خلیفه اوییم که نباشیم چون اگر ما خودمان باشیم که هم خود ماییم هم جانشین دیگری این که نشد که ما خودمانیم وقتی خودمان نبودیم میشویم جانشین دیگری یا خودمان نبودیم او میشود جانشین ما این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که برای مسافر گفت که مستحب است این است اصلش از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است «اللهم انت الصاحب فی السفر و انت الخلیفة فی الاهل ولا یجمعهما غیرک لان المستخلف لا یکون مستصحبا و المسصحب لایکون مستخلفا» خدایا من که دارم سفر میکنم هم تو در سفر همسفر منی من را حفظ میکنی هم در غیاب من عائله من را حفظ میکنی خلیفه منی و هیچ کس غیر از تو نمیتواند هم حاضر باشد هم غائب هم خلیفه باشد هم با ما هم با ما باشی هم با اهل بیت ما «ولا یجمعهما غیرک لان المستخلف لا یکون مستصحبا» آنکه با ما در صحابت ماست و ما در صحابت اوییم در رفاقت اوییم با همایم او دیگر جانشین ما نیست که عائله را حفظ بکند آنکه عائله را حفظ میکند با ما نیست «ولا یجمعهما غیرک لان المستخلف لایکون مستصحبا والمستصحب لایکون مستخلفا» بالأخره انسان تا خودش است دیگر خدا خلیفه او نیست خودش که غیبت کرد رخت بر بست آن وقت خدا خلیفه میشود لذا گفتند به زبان حال موسای کلیم این شعر را گفتند که ارید وصاله و یرید حجری فاترکما ارید لما یریدوا من وصال او را میخواهم او مهجوریت مرا میطلبد من آنچه را که او میخواهد میخواهم و آنچه را که خودم میخواهم ترک میکنم فاترک ما ارید لما یریدوا.
«والحمدلله رب العالمین»
انسان وقتی به چیزی معتقد بود و به او دل بست همان را خواب میبیند
انسان با سیر و سلوک به مقام ولایت الهی میرسد ولی الله میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین ٭ قَالَ یَا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾
در تفسیر آلوسی او چون تفکرش اشعری است آمده است که من سه بار خدا را در عالم رؤیا دیدهام یک بار سخنانی به من گفت و وقتی بیدار شدم یادم رفت یکبار خود را در محضر ذات اقدس الهی در بهشت دیدم مرا به حضور عیسی مسیح(سلام الله علیه) برد بعد مرا به حضور پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برد و مانند آن اینگونه از رؤیاها به احدالامرین حل میشود بر فرض صحتش. یا ناظر به همان شهود قلبی است اگر معنای صحیح داشته باشد یا همان تمثل باورهای اشعری است اگر معنای ناصوابی داشته باشد چون انسان وقتی به چیزی معتقد بود و به او دل بست همان را خواب میبیند بالأخره بنابراین اگر آن رؤیت قلبی باشد که اول کسی که در اسلام در بین امت مسلمین این مسائل را مطرح کرده است وجود مبارک حضرت امیر است مرحوم سیدناالاستاد علامه طباطبایی مکرر فرمایششان این بود در بعضی از نوشتهجاتشان هم هست اول کسی که در بین امت اسلامی باب ولایت را گشوده است وجود مبارک حضرت امیر است رؤیت را آنطوری که در سخنان حضرت امیر است خودش ادعا میکند در جلسه پاسخ و پرسش علنی «سلونی قبل ان تفقدونی» مطرح میکند در حضور همه و ذعلب آن سوالها را میکند وجود مبارک حضرت امیر آن جوابها را میدهد حتی ذعلب مدهوش میشود و یا به هوش میرود «فخر ذعلب مغشیاً علیه» تنها کسی که در بین امت اسلامی همچنین حرفی زد حضرت امیر بود نه قبل از او این حرفها بود نه بعد از او سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) میفرمودند به اینکه آنهایی که اسامی صحابه را و تاریخ اجمالی صحابه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بررسی کردند تقریباً دوازده هزار نفر را آمارگیری کردند آنهایی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ادراک کردند حالا یا در مدت کوتاه یا طولانی از آنهایی که از اول رسالت تا آخر رسالت با حضرت بودند یا آنهایی که فقط یک ساعت خدمت حضرت رسیدند حضرت را ادراک کردند ایشان فرمایششان این است که در بین این دوازده هزار نفر سخنانی که از آن دوازده هزار نفر به جا مانده است یک طرف و سخنانی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) به جا مانده است یک طرف آن دوازده هزار نفر به اندازه حضرت امیر حرف ندارند یعنی مجموع حرفهایی که از آن دوازده هزار نفر شما نقل کنید به اندازه نهج البلاغه نخواهد شد البته نقل روایت به عنوان راوی یک مطلب است اما علم منشأتی داشته باشد خطبهای داشته باشد خطابهای داشته باشد این چنین نیست لذا اول کسی که در بین امت اسلامی باب الولایه به این معنا را گشود که انسان با سیر و سلوک به مقام ولایت الهی میرسد ولی الله میشود خود حضرت امیر بود و در آن پاسخ و پرسش علنی داعیه داشت یک تحدی مبارز طلب کردن است «سلونی قبل ان تفقدونی» یک تحدی است دیگر در بین همه داعیهداران «سلونی قبل ان تفقدونی» و من به طرق آسمان اعلم از طرق زمینام هر چه میخواهید سؤال کنید سؤال کنید اول کسی که جریان رؤیت را مطرح کرد این بود اگر کسی در اثر صفای ضمیر به مقدار ایمان خود بهرهای از رؤیت الهی با قلب خود برد خب آن حق است آن را وجود مبارک حضرت امیر فرمود و روایات دیگری که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) از ائمه(علیهم السلام) جمع آوری کرد حق است و مانند آن اگر آن رؤیت باطل است این جزء تمثلات نفسانی خود اشعری است که در عالم خواب برایش ظهور کرده این یک مطلب مطلب دوم اینکه آنچه جمهور اشاعره میگویند با آنچه محققین اشاعره میگویند شاید فرق باشد و اگر بین حرف بین حرف توده اشاعره و محققین اشاعره فرق گذاشتیم آنگاه میشود آنچه را که محققین اشاعره گفتند آنها را تأویل کرد و توجیه کرد با آنچه را که عدلیه میگویند اگر محققین اشاعره میگویند خدا را در قیامت میتوان دید نه در دنیا و منظورشان هم از این رؤیت، رؤیت باطنی است نه ظاهری خب این حرفی است که عدلیه میگویند محققین اشاعره بعید است که بگویند ذات اقدس الهی را با چشم ظاهر میتوان دید یا رؤیت جهتدار میتوان دید یعنی جهت مشخصی باشد
مطلب بعدی آن است که این کلمه لن در قرآن کریم یا مغیا به کار رفت یا مطلق اگر مغیا به کار رفت ظهور در این دارد که نفیاش نفی ابدی نیست چون غالب آن مواردی که کلمه لن به کار رفت با غایت ذکر شده است ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ یا ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ اْلأَرْضَ حَتّى یَأْذَنَ لی أَبی﴾ قرآن با فرهنگ محاوره ادبی با ما سخن میگوید با فرهنگ عربی با ما سخن میگوید ظواهرش حجت است اما روی همین ظواهری که حجت است میبینیم ظاهرش این است که برای نفی ابد نیست مگر اینکه ما دلیل اقامه کنیم که اینها مجاز است.
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر اما خب حالا معنایش این نیست که ابد که با اکید اکید هم میسازد اگر با اکید هم میسازد با ابد هم میسازد ما دلیلی نداریم بر اینکه این برای ابد است از آن طرف چون مغیا است معلوم میشود که برای ابد نیست مگر اینکه ما قرینهای اقامه کنیم در اینگونه از موارد که لن مغیا است و غایت دارد و برای ابد نیست و در غیر ابد به کار رفت مجاز است خب پس بنابراین اگر کسی ادعا کند که لن برای نفی ابد است این ادعا دلیلش هم این آیه محل بحث باشد این دلیل آن مدعا را ثابت نمیکند برای اینکه ما در موارد فراوانی دیدیم قرآن کریم کلمه لن را استعمال کرد و غایت هم برایش ذکر کرد محدود ذکر کرد مگر کسی دلیل اقامه کند که آن موارد مجاز است و معنای حقیقی لن برای ابد است اینکه اقامه نشده که و در موردی که استعمال شد خب آن مورد ممکن است ابدی باشد اما معنایش این نیست که لن برای نفی ابد است خب.
پرسش ...
پاسخ: نه عام که در مخصص روی تعدد دال و مدلول است «کما ثبت فی الاصولی» که مجاز نیست عام در معنای خاص خود در اراده استعمالی در معنای خود استعمال شد روی اراده جدی به وسیله تخصیص یا تقیید یک قید خاصی روی تعدد دال و مدلول مطلب تفهیم شد نه اینکه عام در خاص استعمال شده باشد
پرسش ...
پاسخ: این اول کلام است که لن برای نفی ابد است به چه دلیل؟ اگر استعمال است اینکه محل کلام است آن موارد هم که استعمال شده است که مغیا و غایت است اگر لن برای ابد باشد در آنگونه از موارد باید مجاز باشد چون در غیر ابد استعمال شد از سنخ استعمال عام مخصص که نیست فرمود ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ پس مورد مورد مغیا است و غیر ابد و لن هم در چنین فضایی استعمال شد اگر کسی دلیل اقامه کرد که این آیه و آیه ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ و مانند آن مَجاز است آنگاه با همان دلیلی که مَجاز بودن نفی غیر ابد ثابت میشود حقیقت بودن نفی ابد ثابت میشود اما ما یک استعمالی داریم در آیه ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ و یک ادعایی کردند که این ﴿لَن﴾ برای نفی ابد است از مورد مفهوم را کشف کردند اینکه راه نیست تبادل یک چیزی است صحت سلب چیز دیگر است اینها علامت مَجاز بود اما مورد که در یک لفظی در یک موردی به کار رفت که آن مورد ابدی است یک جا هم به کار رفت از صرف مورد که نمیشود مفهوم را کشف کرد که خب.
پرسش ...
پاسخ: آنکه غایت نیست که
پرسش ...
پاسخ: اما حالا بعد الموت نمیبینی این در قیامت نمیبینی او را که نفی نمیکند که خب مطلب دیگر پس آنچه را که جناب آلوسی میگوید من سه بار در عالم خواب ذات اقدس الهی را دیدم او باید خواب ببیند بالأخره یا تمثل نفسانی است یا همان رؤیتی است که وجود مبارک حضرت امیر بیان فرمودند.
مطلب دیگر اینکه پس بین آنچه را محققین اشاعره گفتند با آنچه را که عدلیه میگویند قابل جمع است برخی از اهل تفسیر گفتند به اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از صعق و مدهوشی موفق شده است که خدا را با چشم جان مشاهده بکند این ادعا هم ثابت نشده برهان میخواهد اثبات آن آسان نیست در تفسیر آلوسی میدانید این تقریباً هشت صفحه یا نه صفحه از آن مطالب رحلی را دارد آدم اول تا آخرش را به دقت ببیند مطلبی که قابل عرضه باشد کم است اما خب دیدن هشت، نه صفحه رحلی درهم نوشته آلوسی کار آسانی هم نیست اما چند مطلب قابل عرضه بیشتر نداشت یکی از آن مطالبی که در این تفسیرشان است این است که آن قرب نوافل و آن قرب فرائض که در کلمات اهل معرفت مطرح است البته همه اینها را وجود مبارک موسای کلیم گذراند و میگوید که ممکن نیست که کسی از عرفای این امت به قرب فرائض یا قرب نوافل برسد ولی موسای کلیم(سلام الله علیه) به قرب فرائض و قرب نوافل نرسد این نیست بعد میگوید «و حاشالله ان اُفضل احدً من اولیاء هذه الامة و ان کانوا هُم هُم علی احدٍ من انبیاء بنیاسرائیل فضلاً ان رسلهم فضلاً عن اولوالعزم منهم» میگوید در بین امت اسلامی هر کس هر که هست و هر کس هر که میخواهد باشد، باشد ممکن نیست کسی از امت اسلامی بر نبیای از انبیای بنیاسرائیل یک، چه رسد به رسول از مرسلین بنیاسرائیل دو، چه رسد به اولوالعزم از مرسلین مثل موسای کلیم(سلام الله علیهم اجمعین) سه، افضل باشد میگوید «و حاشالله ان اُفضل احدً من اولیاء هذه الامة و ان کانوا هُم هُم» گرچه اینها مقامات برتری دارند هر که هستند و هر چه هستند حاشا که من اینها را بر هیچ کدام از این سه گروه تفضیل بدهم بر نبیای از انبیای بنیاسرائیل فضیلت نمیدهم بالاتر از نبی رسول است چون نبی آن است که خبرها را میگیرد حالا گاهی مأمور است به ابلاغ گاهی نیست رسول آن است که بعد از اینکه گزارش و خبر را از ذات اقدس الهی دریافت کرد یک مأموریت جدیدی هم دارد که آن را به دیگران ابلاغ بکند تنها برای خودش نیست آنکه تنها برای خودش است نبی است و بالاتر از رسولهای عادی اولوالعزماند چون صاحب شریعتاند برای همه مردم عصر خودشان پیام دارند و مانند آن ایشان میگوید به اینکه حاشا که من برتر بدانم هیچ ولیای از اولیای امت اسلامی را بر نبیای از انبیای بنیاسرائیل فضلاً از رسولی از رسل بنیاسرائیل فضلاً از اولوالعزم منهم این داعیهشان اما اگر ایشان اهل ولایت بود و معنای ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را بررسی میکرد این حرف را نمیزد بیان ذلک این است که اهل بیت(علیهم السلام) برابر آیه تطهیر برابر آیه مباهله و آیات دیگر اینها به منزله نفس پیغمبرند این یک، و آنچه در قرآن کریم آمده است اینها همتای قرآن کریماند بدون یک کلمه کم یا زیاد این دو، هم همتای پیغمبرند بدون کم و کاست مگر در مسئله وحی تشریعی و نبوت و هم همتای قرآنند یعنی چیزی در قرآن کریم نیست که اینها به او نرسیده باشند اگر قرآن کریم از عربی مبین تا ام الکتاب قرآن کریم است تا ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ قرآن کریم است و اگر اطلاق هماهنگی این دو ثقل ثقیل که «انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا کتاب الله و عترتی» دلالت میکند بر اینکه به هیچ وجه قرآن جلو نیست چون اگر قرآن یک مرتبه جلو باشد و اهل بیت به آن مرحله نرسیده باشند همین تفرقه است قهراً آن مرحلهای را که نیافتند نمیتوانند باور کنند نمیتوانند عمل کنند نمیتوانند منتشر کنند و مبلغ باشند این چنین نیست که یک مرحلهای از مراحل در قرآن کریم باشد و اهل بیت عصمت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ـ معاذالله ـ به آن نرسیده باشند در نشئه ظاهر اینها مأمورند که برای قرآن تبلیغ کنند این کتاب را میبوسند بالای سر میگذارند و در راه او شهید میشوند اما در راه او شهید میشد یعنی جسمشان را ایثار میکنند نه بیش از آن هیچ شهیدی که روحش را نمیدهد که جانش را نمیدهد که اینها جسم بازند نه جانباز جان را انسان نگه میدارد و جسم را میدهد که جان ترقی کند خب بنابراین اگر کسی در مقام ظاهر میبیند اینها حجر اسود را هم میبوسند برای اینکه دستور خدا را دارند امتثال میکنند و اگر چنانچه قرآن را میبوسند برای اینکه ترویج دین خدا را به عهده دارد بدن آنها وقتی با حقیقت قرآن سنجیده بشود البته حقیقت قرآن بالاتر است اما حقیقت ولایت کلیه اینها با حقیقت قرآن که سنجیده میشود یکتای هماند یک ترک اولایی مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) در همان بحث کُر میاه داشتند درباره علم امام به موضوع بعدها که به کتابهای مرحوم کاشف الغطاء آشنا شدند مرحوم کاشف الغطای بزرگ در همان بحث قرآن چون بعد از کتاب صلاة یک کتاب ذکری است کتاب دعایی است کتاب قرآن این سه تا رساله خوب است که در کشف الغطاء بعد از کتاب صلاة هست آنجا حقیقت قرآن را بازگو میکنند مرحوم کاشف الغطای بزرگ در کتاب شریف کشف الغطاء در بحث کتاب القرآن که بعد از کتاب الصلاة در کشف الغطاء آمده آنجا میگوید که قرآن بالاتر از امام نیست خب این یک فقیه فحلی است این یجب یحرم مثل آب خوردن برای او بود هر مطلبی که از او استفتا میکردند در مجلس فقهی یجب یحرم، یجب یحرم اینقدر بر فقه مسلط بود یک همچنین فقیه فحلی میگوید که قرآن بالاتر از امام نیست در نشئه ظاهر خب امام خود را فدای قرآن میکند بدنش را فدا میکند برای او زندان میرود و مانند آن اما حقیقت ولایت با حقیقت قرآن همتای هماند خب بعد از اینکه مرحوم صاحب جواهر با این بیان عرشی کشفالغطاء و امثال ذلک آشنا شد تقریباً و نه تحقیقاً تقریباً در جلد سیزدهم جواهر آن ترک اولایی که در بحث کر میاه مرتکب شدند او را جبران کردند آن روایات را نقل کردند که ائمه(علیهم السلام) «یعلمون متی یموتون» و آن روایات بلند را نقل کرد خب پس حقیقت امام آنچه در قرآن کریم است آشنا است مطلبی در قرآن نیست که امام به آن مطلب نرسیده باشد به او معتقد نشده باشد به او متخلق نشده باشد و عمل نکرده باشد این هم یک مقدمه، مقدمه دیگر این است که هر پیغمبری به اندازه کتاب خود مقام دارد مقام موسای کلیم(سلام الله علیه) تا حد تورات است مقام عیسی مسیح(سلام الله علیه) تا حد انجیل است مقام داوود(سلام الله علیه) تا حد زبور است اگر چه زبور به اصطلاح قرآن کریم کتاب نیست کتاب آن مجموعه شریعت است قانون مدون است در اصطلاح قرآن هر صحیفه را کتاب نمیگویند خب پس هر پیغمبری سقف کمال او تا سقف کتاب او است و نه بیش از آن مقدمه بعدی آن است که قرآن کریم نسبت به صحف و کتب انبیای سلف نه تنها مصدق معارف آنها است مهیمن آنها هم هست ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِنًا عَلَیْهِ﴾ هیمنه دارد سیطره دارد اشراف دارد احاطه دارد از منظر بالا اینها را حفظ میکند و نگاه میکند پس قرآن نسبت به صحف انبیای سلف(علیهم السلام) گذشته از تصدیق هیمنه دارد سیطره دارد نفوذ و اشراف دارد خب این هم یک مقدمه اگر ولی الله المطلق انسان کامل امام معصوم(سلام الله علیه) همتای قرآن است و اگر قرآن بر کتب انبیای دیگر هیمنه دارد و اگر هر پیغمبری تا سقف کتاب آسمانی خودش رشد میکند بنابراین میتوان گفت به اینکه امام معصوم از انبیای گذشته هیچ از مرسلین گذشته هیچ از اولوالعزم هم میتواند برتر باشد خب حالا او چون با اهل بیت رابطهای ندارد و این معارف روشن نیست این حرفها را میزند شما میبینید تفسیر المنار تفسیر بسیار خوبی است اما اینجاها که جای تفسیر است دستش خالی است چیزی در المنار نیست اینجا جای حرف است این ﴿أَرِنِی﴾ یعنی چه ﴿انْظُرْ﴾ یعنی چه ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ یعنی چه اینجا که جای فهم و علم و معارف است دستش خالی است آنجا که جای اجتماعیات و آنهاست بله دیگر حرف ماشاءالله زیاد است اینجاها میبینید خالی است این هشت، ده صفحهای که در آلوسی هست که انسان باید اول تا آخر جان بکند با این وضع او را مطالعه بکند باز میبیند دستشان خالی است حرفشان این است میگوید هیچ کسی به آنها نمیرسد میبینید این فاصله انداختن قرآن و عترت همین محذور را دارد دیگر خب بنابراین شما اگر بخواهید افراد عادی را بگویید بله افراد عادی علمای معمولی اینها همتای انبیا نیستند چون آنها معصوماند اینها بالأخره افراد عادیاند درس خواندهاند علمهای آنها موهبت است کشف است شهود الهی است وحی است اینها راههای حوزه است یکی دیگری را تخطئه میکند بله این درست است که علمای عادی افراد عادی با انبیا همتا نیستند فضلاً از مرسلین فضلاً فضلاً از اولوالعزم اما نگویید اولیای هذه الامه و ان کانو هم هم یعنی هر که میخواهد باشد نه در این هر کسی کسانی هستند که همتای قرآنند و قرآن مهیمن بر کتب دیگر است پس مهیمن بر انبیا و مرسلین و اولوالعزم پیشین است
پرسش ...
پاسخ: آن منشأ قرآن علم ذات اقدس الهی است خب.
پرسش ...
پاسخ: در درجات علم دیگر لذا خود انبیا را خود ذات اقدس الهی بعضیها را بر بعضی تفضیل داد ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْض﴾ ، ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ این هست با اینکه منشأ همه اینها همان آن علم و حکمت ذات اقدس الهی است.
پرسش ...
پاسخ: کمتر علمای عادی آنکه گفتند برای اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اند که علمای واقعیاند چون در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که آمده و یا در روایات دیگر که «الناس ثلاثه عالم الربانی و متعلمٌ علی سبیل النجاة و همجٌ رعاع» آنجا وجود مبارک امام(سلام الله علیه) میفرماید «نحن العلماء شیعتنا المتعلمون و سائر الناس غثاء» آنجا اگر روی این بیان که فرمود: «نحن العلماء» اگر گفته شد که «علما امتی افضل من انبیاء بنیاسرائیل» یا «کبنی اسرائیل» یا مانند آن این قدر متقینش ائمه(علیهم السلام)اند وگرنه علمای عادی که علمشان با اشتباه همراه است گاهی خطا میکنند گاهی صواب میروند گاهی خطا این نمیشود گفت با معصومین همتای هماند یا از آنها بالاتراند
پرسش ...
پاسخ: اینها همتای هماند در نشئه ظاهری که ثقل اکبر است دیگری ثقل اصغر اما آن لن یفترقا نشان میدهد به اینکه یکی جلوی آن یکی دنبالش نیست چون اگر یکی جلو باشد دیگری دنبال یکی قرآن باشد اگر بگوییم ـ معاذالله ـ امام چیزی را میداند که قرآن ندارد خب از کجا میداند باید بالأخره از وحی بگیرد دیگر وحی که هر چه هست که در قرآن کریم آمده که «تبیان کل شیء» است و اگر قرآن چیزی داشته باشد که اینها ندانند خب پس اینها مروج چه هستند مفسر چه هستند پس از اینها افتراق پیدا کردند از قرآن افتراق پیدا کردند جدا شدند از قرآن برای اینکه قرآن جلو رفته و اینها به او نمیرسند ظاهر آن حدیث آن است که چیزی در قرآن کریم نیست که اینها ندانند و قرآن هم که حقیقت همه اشیاء در آن هست البته
پرسش ...
پاسخ: در نشئه ظاهر است دیگر یکی باید فدای دیگری بشود در راه او شهید بشود تبلیغ بکند و مانند آن خب.
پرسش ...
پاسخ: خب حالا تفضیل درجاتش علم فرق میکند
پرسش ...
پاسخ: نه برای آن عصر کامل بود این عصر کاملتر از عصر
پرسش ...
پاسخ: خب کاملتر معلوم نیست چه برداشتی کرد خب یکی عالمتر است یکی کاملتر است یکی علمش بیشتر است بنابراین آنچه را که جناب آلوسی گفتهاند که وجود مبارک موسای کلیم همه درجات قرب نوافل و فرائض را داشت این حق است این که گفتهاند به اینکه «حاشا الله ان افضل احداً من اولیائه الائمه و ان کانوا هم هم علی احد من انیباء بنی اسرائیل فضلاً عن رسلهم مطلقاً فضلاً عن الواولعزم» نسبت به افراد عادی هم حق است اما نسبت به معصومین(علیهم السلام) اهل بیت(علیهم السلام) این درست نیست.
مطلب بعدی آن است که چند بار این جریان گفته شد نه یک بار و آن اینکه ذات اقدس الهی درباره جریان کوه دو بیان دارد برای اینکه به انسان بفهماند که شما هیکل نیستید شما چیزی در است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ از او حکایت میکند برای اینکه من یک کاری کردم که کوهها و آسمانها نتوانستند شما میتوانید آن آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» برای تفهیم همین است که به انسانها میخواهد بفهماند که شما یک امانت الهی و یک لطیفه الهی دارید که آسمان و زمین ندارند ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولاً﴾ این برای تفهیم منزلت خلیفة اللهی انسان است به انسان که بگوید ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ﴾ تو اگر آن روح الهی را که به تو دادند ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ آن را حفظ بکنی از سماوات و ارض بالاتری کاری میکنی که از آنها ساخته نیست این یک، و اگر آن روح را ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ او را دفن بکنی دسیسه بکنی ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ نباشد یا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ نباشد آن را دفن بکنی چیزی نداری مگر همین هیکل اگر همین هیکل است زمینی که رویش راه میروی از تو مهمتر است کوهی که به او تکیه میدهی از تو بالاتر است آسمانی که بالای سر تو سایه انداخت از تو بالاتر است همه اینها را با آیات جداگانه بیان کرد ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ بعد فرمود ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ ؟ سه جمله در سه بخش قرآن به انسان میگوید زمین از تو مهمتر است کوه از تو مهمتر است آسمان از تو مهمتر است آخر تو چه داری که آنها ندارند اگر روحی که به تو دادم او را حفظ بکنی از همه اینها بالاتری نشد همه از تو سنگینترند تو یک هیکل یک متر و نیمی که بیش نیستی که آنها هم از تو بالاترند خب چه کاری از تو ساخته است که از زمین ساخته نیست از سنگ ساخته نیست از آسمان ساخته نیست اینکه فرمود ﴿ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ نسبت به انسان بیروح میگوید یعنی انسانی که ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یا ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ اما انسانی که ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَم﴾ که نمیگوید که به انسانی که ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَم﴾ یا خلیفة الله و مانند آن میگوید کاری از تو ساخته است که از سماوات و ارضی ساخته نیست
پرسش ...
پاسخ: روح نه قدیم است نه حادث مخلوق خداست برای اینکه موجود مجرد زمانی نیست وقتی متضمن نشد یعنی زمانمند نبود نه قدیم زمانی است نه حادث زمانی ولی حادث ذاتی است مخلوق خداست و ذات اقدس الهی او را آفریده و به بدن تعلق داده و مانند آن خب.
مطلب دیگر آن است که در جریان اصطفی که فرمود: ﴿قَالَ یَا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی﴾ این اصطفی علی چون با کلمه علی به کار رفت معنای ترجیح دادن است یک وقتی شیء شخص میشود صفی الله مصطفی یعنی منتخب خداست شایسته است مثل اینکه بگوییم ﴿یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ یک وقت است که خود شخص فی نفسه اهل صفوت است صفی الله است صفیة الله است این یک، یک وقت است نسبت به دیگران اصفی است این دو، در جریان مریم(سلام الله علیه) دو تا صفوت است او از دو جهت صفیة الله است ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ﴾ به لحاظ گوهر ذات تو یک، ﴿وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ این اصطفی دوم اصطفای ترجیحی است تو فی نفسه صفیة اللهی یک انسان برجستهای نسبت به دیگران هم برتری برای اینکه آن جریان اولی که طهارت و عصمت است خب خیلیها مثل تواند «ان الله اصطفاک بالعلم والقداسة والطهارة والعصمة» و مانند آن خب خیلیها هم مثل تواند همه انبیا این چنیناند همه مرسلین این چنیناند و مانند آن اما آن اصطفای دوم این است که ﴿وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ به اینکه بدون همسر مادر شدی این دیگر ﴿عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ است این دیگر مقید به عصر و مصر نیست تا ما بگوییم این مربوط به زمان خودش است نه از این جهت که بی همسر مادر شده است این نسبت به همه زنهای عالم من الاولین و الآخرین این خصوصیت را دارد اما آنچه مربوط به صفیه بودن و به علم و عمل گوهر ذاتی بودن است آن را که نفرمود ﴿عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ که ممکن است خیلیها از او بهتر باشند بنابراین اثبات فضیلت فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) معونه نمیطلبد برای اینکه آن ﴿عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ مربوط به این است که بی همسر مادر شده است خب این بی همسری مادر شده است بله مخصوص مریم(سلام الله علیه) است خب در جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) اینکه فرمود: ﴿إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ﴾ نمیتواند منظور ناس «من الاولین و الآخرین» باشد چرا؟ برای اینکه اگر معیار اصطفی و ترجیح ذکر نشده بود ممکن بود کسی بگوید این ناس «من الاولین و الآخرین» است بعد نیازمند بودیم به دلیل منفصل دیگر که بگوییم این مربوط به ناس عصر خودش است اما چون با قرینه همراه است اصلاً خود ﴿عَلَی النَّاس﴾ نشانه آن است که منظور مردم عصر خودش است چرا؟ برای اینکه فرمود معیار اصطفی رسالت است خب رسالت که انبیای فراوان داشتند که چیز تازهای نیست خب انبیاء مگر رسالت نداشتند همین که فرمود: ﴿بِرِسَالاَتِی﴾ معلوم میشود به اینکه منظور مردم عصرند نه مردم بالقول المطلق چرا؟ برای اینکه اگر فرموده بود ﴿إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ﴾ موهم این بود که من الاولین و الآخرین موسای کلیم از همه بالاتر است بعد باید با دلیل خارج قرینه منفصله تخصیص بزنیم تقیید بزنیم و مانند آن اما وقتی میفرماید که ﴿إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی﴾ معلوم میشود که ناس عصر خود یعنی مردم این عصر چرا؟ برای اینکه این رسالت را انبیای دیگر هم داشتند چه اینکه انبیای بعد هم دارند قبل از تو بودند بعد از تو هم هستند.
پرسش ...
پاسخ: خب تورات خب به انبیای قبلی انجیل ندادند به انبیای بعدی انجیل دادند به او تورات ندادند به انبیای دیگر قرآن دادند به او ندادند هر پیغمبری یک کتاب خاص دارد.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره تورات یک کتابی است از کتابهای آسمانی این دیگر «علی الناس اجمعین» نمیشود که هر پیغمبری یک کتابی دارد دیگر عمده ﴿بِرِسَالاَتِی﴾ است خب این رسالت را انبیای دیگر هم داشتند پس معلوم میشود این را انبیای بعدی هم دارند پس معلوم میشود که اینکه فرمود: ﴿عَلَی الْنَّاسِ﴾ یعنی مردم عصر خود و بکلامی فرق رسالت و کلام آن است که رسالت برای محتواست کلام برای شیوه است یک وقت است که به وسیله یک فرشتهای این مأموریت را به موسای کلیم میرسانند یک وقت است که من وراء حجاب این رسالت را به موسای کلیم میرساند یک وقت است نه بلاواسطه این رسالت را به موسای کلیم میرساند فرمود من بلاواسطه آن محتواها را و رسالتها را به تو رساندم در این بخش فرشتهای نیامده است که این محتواها را به تو بیان کند یا در این بخش من وراء حجاب الشجر و مانند آن محتوای رسالت به تو ابلاغ نشده است بلکه این رسالتها را که چه بکن بدون واسطه به تو بیان کردم خب ﴿عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی﴾ بعد مأموریت داد که ﴿فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّاکِرینَ﴾ برای اینکه به مرحله بالاتر برسی شاکر باش چون اگر شاکر بودی ﴿لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ اگر ﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ در همه معارف است دیگر اگر عالمی قدر علمش را بداند یعنی علمش را محترم بشمارد علمش را عمل بکند در راه رضای خدا منتشر بکند علم در اختیار او باشد نه او در اختیار علم روحانی باشد نه کاسب خب خدا علمش را زیاد میکند اما اگر کاسب بود اواخر ﴿مِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئا﴾ خب این کالاها و این مغازه را از آن میگیرد فرمود «خذ ما آتیتک» مگر نمیخواهی بالا بیایی ﴿وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ اگر کاسب نبودی عالم بودی بله بالا میآیی ﴿وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ برای اینکه بالا بیایی خب
پرسش ...
پاسخ: خب حالا ما که ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾ که بالاتر از او است ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ که بالاتر از او است.
پرسش ...
پاسخ: بله خب این هم کلام الهی است دیگر مگر کلام الهی وحی نبود ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ اصلاً کلام خدا وحی خدا است آنجا که فرمود ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾ به قدری عظیم است که اصلاً به وصف در نمیآید آن رؤیتی که موسای کلیم به دنبالش بود که اینجا فرمود ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ اگر مجموعه است باز هم بالقیاس الا بعضٍ الناس است نه بالقیاس الی جمیع خب و گفتند درباره موسی بعضی از اهل تفسیر گفتند که مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در تفسیر صافی به صورت مرسل یک روایتی را نقل میکند و به صورت مسند یک روایت دیگر آنکه به صورت مرسل نقل میکند این است که سؤال موسای کلیم در جریان رؤیت در روز عرفه بود دریافت تورات در یوم النحر بود چون اربعینش از روز اول ذیقعده شروع شد تا پایان ذیقعده این میشود سی روز ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ میشد چهل روز از اول ذیقعده تا پایان ذیقعده یک ماه بود که ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً﴾ دهه ذیحجه هم اضافه شد ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ شده ﴿فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً﴾ در پایان این اربعین روز سی و نهم درخواست رؤیت کرد روز چهلم تورات نصیبش شد این به صورت روایت مرسل مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در صافی نقل میکند اما آن روایتی را که مرحوم فیض از کافی نقل میکند که مرحوم کلینی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که ذات اقدس الهی به موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود: میدانی من در بین مردم چرا تو را انتخاب کردم برای اینکه انی «قلبت عبادی ظهراً لبطن» من همه اینها را زیر و رو کردم دیدم هیچ کدام از اینها در دل آنها به اندازه تو نسبت به من خضوع نیست اینقدر که تو خود را در پیشگاه من ذلیل میبینی آدم وقتی از خودش چیزی نبیند خب ذلیل است دیگر چون دیدم یک همچنین مقامی در دلت یک همچنین چیزی است تو را به این مقام رساندم این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی در باب الحجه نقل میکند در همین جلد اول اصول کافی چقدر بعضی از شاگردان ائمه عارف بودند عاقل بودند چه سؤالات خوبی میکردند یکی از شاگردان از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند که شما از کجا میفهمید که امام شدید آخر یک وقتی وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) در مدینه است دفعتاً میفهمد که وجود مبارک امام رضا در طوس مسمومانه رحلت کرده است و الآن امام شد یا وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) دفعتاً میفهمد که وجود مبارک ابی ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) در زندان مسمومانه شهید شد و الآن او امام شد این شخص سؤال میکند که شما از کجا میفهمید که امام شدید به امامت رسیدید فرمود وقتی ما در خودمان یک ذلتی احساس بکنیم معلوم میشود که به یک مقامی رسیدیم یعنی وقتی بفهمیم خودمان هیچ هستیم آن وقت معلوم میشود دیگری دارد حرف میزند میشویم خلیفه او وقتی خلیفه اوییم که نباشیم چون اگر ما خودمان باشیم که هم خود ماییم هم جانشین دیگری این که نشد که ما خودمانیم وقتی خودمان نبودیم میشویم جانشین دیگری یا خودمان نبودیم او میشود جانشین ما این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که برای مسافر گفت که مستحب است این است اصلش از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است «اللهم انت الصاحب فی السفر و انت الخلیفة فی الاهل ولا یجمعهما غیرک لان المستخلف لا یکون مستصحبا و المسصحب لایکون مستخلفا» خدایا من که دارم سفر میکنم هم تو در سفر همسفر منی من را حفظ میکنی هم در غیاب من عائله من را حفظ میکنی خلیفه منی و هیچ کس غیر از تو نمیتواند هم حاضر باشد هم غائب هم خلیفه باشد هم با ما هم با ما باشی هم با اهل بیت ما «ولا یجمعهما غیرک لان المستخلف لا یکون مستصحبا» آنکه با ما در صحابت ماست و ما در صحابت اوییم در رفاقت اوییم با همایم او دیگر جانشین ما نیست که عائله را حفظ بکند آنکه عائله را حفظ میکند با ما نیست «ولا یجمعهما غیرک لان المستخلف لایکون مستصحبا والمستصحب لایکون مستخلفا» بالأخره انسان تا خودش است دیگر خدا خلیفه او نیست خودش که غیبت کرد رخت بر بست آن وقت خدا خلیفه میشود لذا گفتند به زبان حال موسای کلیم این شعر را گفتند که ارید وصاله و یرید حجری فاترکما ارید لما یریدوا من وصال او را میخواهم او مهجوریت مرا میطلبد من آنچه را که او میخواهد میخواهم و آنچه را که خودم میخواهم ترک میکنم فاترک ما ارید لما یریدوا.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است