- 644
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش نهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش نهم"
فرق تجلی و انجلا آمده است که در تجلی تدریج مأخوذ است در انجلا ممکن است دفعی باشد
برای هر کسی به اندازه هستی خود و رسالت خود سخن میگوید نه بالاتر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾
فرق تجلی و انجلا گفتند این است که در تجلی تدریج مأخوذ است در انجلا ممکن است دفعی باشد اگر تجلی قابل تحمل نبود انجلا به طریق اولی قابل تحمل نیست یعنی اگر نور معنوی ذات اقدس الهی به تدریج ظاهر شد برای کوه و برای موسای کلیم قابل تحمل نبود اگر دفعتاً ظاهر میشد به طریق اولی قابل تحمل نبود این مطلب اول دوم اینکه در بعضی از روایات آمده است که این تجلی به اندازه بند انگشت کوچک بود این یک تشبیه معقول و محسوس است یعنی کنایه از کوچکترین و کوتاهترین درجه تجلی است کمترین تجلی این اثر را گذاشت چه رسد به اینکه اگر تجلی بالغ بود و از این مرحله بیشتر بود مطلب سوم آن است که وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) که گفت: ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾ یعنی «اول المومنین بانک لا تراه» اول کسی ایمان میآورد به اینکه تو قابل دیدن نیستی ولو با چشم باطن با کنه ذات و مانند آن با چشم باطن قابل دیدن نیستی منم وگرنه اصل ایمان را خب وجود مبارک موسای کلیم قبلاً داشت چه اینکه مومنین به او هم قبلاً داشتند و قبل از موسای کلیم هم انبیایی بودند امتهای متدین و الهی بودند که همه به خدا ایمان داشتند پس یک ایمان خاص است و آن ایمان به اینکه «و انک لا تراه» مطلب چهارم آن است که اینکه گفته میشود ذات ممکنات همان بی ذاتی است ذات به دو معنا است یکی معنای جامع است که شیئیت هر شیء را میگویند ذات او و یکی معنای خاص ذات است که آن برای جواهر است و اعراض و امثال و ذلک گفتند شیء یا دارای نفسیت است که «فی نفسه» است و به اصطلاح «لنفسه» مثل جوهر که برای خودش موجود است نه برای چیز دیگر یا نه فی نفسه است ولی «لنفسه» نیست به اصطلاح وجودش رابطی است و عرض است و قائم بذات نیست ولی به وصفی متکی است مثل رنگ، بو، حرارت، برودت و مانند آن، که به اصطلاح پیشینیان اینها اعراض بودند و به جواهر متکیاند قسم سوم موجودی است که نه دارای نفسیت است مثل جوهر که «فی نفسه» و «لنفسه» باشد به اصطلاح نه مثل عرض است که «فی نفسه و لغیره» باشد بلکه شیئیت او به این است که به غیر وابسته باشد به این معنا هم گفته شده است به اینکه حرف ذات او بی ذاتی است یا ممکنات که وجودشان عین ربط است ذاتشان بی ذاتی است یعنی ذات به معنای جامع که شیئیت هر شیء را شامل میشود در این است که اینها نفسیت نداشته باشند وگرنه آن ذات به معنای عام هم اثبات بشود هم نفی بشود البته این تناقض است.
پرسش...
پاسخ: بله یعنی بعد از این الآن فهمیدم دیگر.
پرسش...
پاسخ: البته برای هر کسی به اندازه هستی خود و رسالت خود سخن میگوید نه بالاتر یعنی برای کسانی که در حد مناند و پایینتر مشهود نمیشود چون بیش از این را که مشاهده نکرد اگر تجلی بود همین تجلی را ذات اقدس الهی برای سماواتیان برای فرشتگان برای حاملان عرش میکرد شاید آنها تحمل میکردند اگر این تجلی که برای کوه شد برای عرش میشد برای حاملان عرش بود شاید تحمل میکردند هر دلیلی به اندازه خود مدعا را ثابت میکند هر آزمونی به اندازه خود نتیجه میدهد آنچه را که تجلی شده است آن محدوده تجلی برای کوه قابل تحمل نبود و هم چنین برای موسای کلیم (سلام الله علیه) قابل تحمل نبود اما حالا موجودی برتر و قویتر از اینها میتواند تحمل بکند یا نه آنها را که نیازمودند که خب.
مطلب بعدی آن است که عتابی که در ﴿تُبْتُ﴾ هست که گفته شد این خطاب عتابآلوده است این نه آن عتابی که جناب فخر رازی پنداشتند و خیلی از اهل سنت آنچه از عبارت امام رازی آن روز نقل شد با آنچه المنار نقل میکند فرق میکند خود امام رازی به صراحه گفت به اینکه این نشانه آن است که این سؤال بدون اذن بود لذا عتاب شده است آنکه در المنار آمده است این است که غالب مفسرین بر ایناند که این سؤال بدون اذن بود لذا عتاب آمد غالب مفسرین یعنی غالب مفسرین اهل سنت خب نه آن سخن تام است چه غالب چه غیر غالب تام نیست چون اینها که به مقام شامخ اولی العزمی رسیدند بدون اذن سؤال نمیکنند اصلاً منتها این اذن برای آن است که حتماً اذن گرفتند منتها خیلی از این اذنها برای آن است که صحنه برای دیگران روشن بشود خیلیها تشنه شهود ذات اقدس الهی هستند چون همه بالأخره گمشدهای دارند وقتی آن روایتی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در کافی نقل کرد آن روایت را خواندیم که وجود مبارک معصوم (سلام الله علیه) فرمود: «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند کل جاهل» هر انسانی ولو لائیک و غیر موحد او خداشناس است منتها نمیداند که خدا چیست معروفٌ عند کل جاهل ممکن نیست کسی در جهان خدا را نشناسد و خدا را منکر باشد منتها آن کسی که انکار میکند خدا نیست آنچه را که او نمیشناسد خدا نیست و آنچه انبیاء آوردند علم به علم است باید عالم بشود و نشده است خب اگر او «معروفٌ عند کل جاهل» که این روایت وقتی هم خوانده شد ظاهراً مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) هم در توحیدشان نقل میکند «معروفٌ عند کل جاهل» منتها آنچه را که در حالتهای خطر پدید میآید یک علم جدید نیست بلکه غبار روبی میشود پرده کنار میرود آنگاه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ میشود وگرنه این طور نیست که آنها در آن وقت خدا را بشناسند در آن وقت این پرده کنار میرود و میشناسند.
پرسش...
پاسخ: به خدا پناه ببرید از هر چه که وسوسه غیر خدایی است این معوذتین را انسان زیاد بخواند اثر دارد خب گاهی عتاب با دلال آمیخته است گاهی بدون دلال است اینکه در دعای افتتاح و مانند آن آمده است که «مدلاً علیک مدلاً علیک» یعنی با زبان دلال و با زبان دوستی و با زبان خودمانی گاهی انسان با خدای خود سخن میگوید یعنی تو به ما اجازه دادی که «مدلاً علیک» با تو با دلال با زبان خودمانی با زبان گله با زبان ناز حرف بزنیم وگرنه اگر آن اجازه نبود که انسان نمیتوانست بگوید که خب حالا اگر تو من را موأخذه کردی خب من هم تو را موأخذه میکنم تو اگر من را به جهنم ببری که چرا گناه کردی من هم اعتراض میکنم که تو چرا نبخشیدی خب میبینید این جز دلال «اخذتنی بجرمی أخذتک بعفوک» خب این را اگر خدا اجازه ندهد به زبان ائمه (علیهم السلام) کسی حق ندارد این طور با خدا سخن بگوید که اصلاً منطقی نیست مگر عفو بر خدا واجب است اما به ما گفتند که با این زبان ناز هم که شد با او مناجات کنید اگر نبود اهل بیت (علیهم السلام) اینها نبودند که کسی اجازه نداشت این طور دعا کند که یا در طلیعه دعای ابوحمزه ثمالی که انسان خب بالأخره گله میکند ناله میکند اعتراضآمیز بگوید خب بالأخره خدایا تو گفتی آدم خوب باش من خوبی را کجا پیدا کنم نه من خوبی دارم نه دیگری آخر این چه تکلیفی است که تو میکنی پس بده من داشته باشم میبینید این لحن، لحن دلال است فقط کسی این طور دعا میکند که رفته باشد خانهزاد باشد «من این لی الخیر یارب، ولایوجد الا من عندک، و من این لی النجاة ولا تستطاع الا بک، لاالذی احسن استغنی عن عونک و رحمتک و لاالذی اساء واجترأ علیک، و لم یرضک خرج عن قدرتک» آخر تو میگویی من آدم خوبی باشم از کجا باید خوب باشم پس من را خوب کن بینید این حرف برای آدم خانه زاد است وگرنه برهانی نیست که خب عقل دادم فطرت دادم آدم خوب باش دیگر اینکه به ما اجازه دادند بگوییم «من این لی الخیر یارب، ولا یوجد الا من عندک، و من این لی النجاة ولا تستطاع الا بک، لاالذی احسن استغنی عن عونک و رحمتک و لا الذی اساء واجترأ علیک، و لم یرضک خرج عن قدرتک» این برای کسی است که خانه زاد باشد این برای کسی است که «لا اله الا الله حصنی من دخل حصنی» آدمی که در حصن توحید شد خانه زاد است او شیرین زبانی میکند وگرنه هر کسی که این جرأت را ندارد که بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است اما بر خلاف دل نیست بر خلاف عشق نیست بر خلاف ناز نیست این ناز را هم به ما اجازه دادند آن حرفها بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است که انسان به خدا بگوید خب تو اگر من را موأخذه بکنی و عذاب بکنی من هم انتقاد میکنم که چرا تو نبخشیدی آخر مگر بخشش برای خدا واجب است؟ او ده بار بخشید صدبار بخشید دویستبار بخشید فرمود: او ﴿وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾ او دهها بار بخشید حالا دید که پرده دری کردی پس بنابراین کسی بخواهد در برابر ذات اقدس الهی اعتراض کند بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است اما به شیرین زبانی جایز است ناز جایز است دلال جایز است «مدلاً علیک» یعنی تو اجازه دادی من خودم را لوس کنم پیش تو همین، حرفی میزنم بر خلاف عقل، حرفی میزنم بر خلاف نقل چون من محکومم اما ناز میکنم تو اجازه دادی این است، وگرنه انسان دهها بار گناه کرد و خدا حفظ کرد آبروی او را و «یعفوا عن الکثیر» این دعای «یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر» خب این متخذ از آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «شوری» است دیگر﴿وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾.
پرسش...
پاسخ: در همان یکبار هم که دارد گوشمالی میدهد به انسان اجازه ناز داد بگوید به اینکه «اخذتنی بجرمک اخذتک بعفوک» میبینید این طور حرف زدن است دیگر بنابراین گاهی سؤال کردن جواب دادن برای آن است که خیلیها بفهمند این سوالها و جوابهایی که بین موسای کلیم است و ذات اقدس الهی یا انبیای اولوالعزم دیگر است و ذات اقدس الهی غالباً برای تعلیم دیگران است.
پرسش...
پاسخ: قصور نه حساب تننازی است مثل اینکه از آن طرف عتاب میکند چرا این کار را کردی از این طرف هم انسان اعتراض میکند که خب تو چرا نبخشیدی در آن حالت دلال عبد هم اعتراض میکند به مولا که خب حالا تو چرا نبخشیدی میبینید اینها را نمیگویند عتاب اینها را میگویند ناز اینها را میگویند دلال اینها را میگویند خودمانی حرف زدن این طوری خب.
پرسش...
پاسخ: چرا چون آخر اینها را ذات اقدس الهی معصوم حساب کرد اینها که بالاترند از ملائکه، ملائکه را ذات اقدس الهی در سوره «انبیاء» که قبلاً بحثش گذشت ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ همین معنایی که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» برای ملائکه آمده است همین معنا را ما در زیارت جامعه برای اهل بیت میخوانیم میگوییم شما اصلاً بدون اجازه خدا کاری نمیکنید خب انبیای اولوالعزم هم همین طورند دیگر اگر انبیای اولوالعزم بالاتر از ملائکهاند برای اینکه ملائکه بالأخره اسمای حسنا را از انسان کامل فرا گرفت از خلیفةالله فرا گرفت اینها معلم ملائکهاند اگر ملائکه کسانیاند که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ خب معلمین ملائکه به طریق اولی این طورند معلوم میشود گاهی ذات اقدس الهی با انبیای اولوالعزم این مسائل را در میان میگذارد تا دیگران متوجه بشوند چون خیلیها شاید خواهان لقاء الله باشند چه اینکه در جریان حضرت نوح (سلام الله علیه) هم که آن سوالات مطرح است آن هم شاهد داخلی در آیات سورهٴ «هود» داشت شاهد داخلی دارد که زمینه زمینهای بود که سؤال برانگیز بود وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) که نماینده امت است این سؤال را کرده و جواب را خداوند به طور علن بازگو کرده است و همه روشن شدند حالا به آن قسمت هم میرسیم.
پرسش...
پاسخ: برای قوم خود؟
پرسش...
پاسخ: خب حالا آن سرش این است که برای آنها هم روشن بشود که کار شما طوری است که از دست دعا هم گذشت دعای انبیا هم گذشت آنها همه میخواهند که شما نجات پیدا کنید ولی به سوء اختیار تو نشد آنها اگر میگفتند پیامبر دعا میکرد مشکل ما حل میشد این سوالشان بی جواب میماند ولی الآن وقتی که دعا نقل شده است و پاسخ منفی شنیدند معلوم میشود که حجت آنها هم منقطع است پس تمام اینها این عتابها نشانه قصور است نه تقصیر در جریان حضرت نوح (سلام الله علیه) هم حالا بعد میخوانیم آن آیه 47 سورهٴ مبارکهٴ «هود» را هم بعداً میخوانیم مطلب بعدی آن است که گرچه ذات اقدس الهی در سورهٴ «فاطر» و مانند آن انسانها را فقیر میداند ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّه﴾ اما این چنین نیست که اینجا مشتق در قبال مبدأ باشد مشتق و مبدأ هر دو یکی است چه اینکه درباره خود ذات اقدس الهی که فرمود: خداوند غنی عنالعالمین است آنجا هم مشتق و مبدأ یکی است وقتی در سورهٴ «ابراهیم» یا سایر سور خدا را به عنوان غنی میخوانیم معنایش این است که خدا غنی است یعنی ذاتی است که دارای صفت غناست یا «عین الغنا» است غنی همان غنای لا بشرط است لذا قابل حمل است نه اینکه ذاتی هست که غنا بر او ثابت است که ـ معاذالله ـ این وصف بشود خارج از ذات اگر صفت خارج از ذات باشد همان طوری که اشعری میپندارد پس در مقام ذات این وصف نیست خدا را میگویند علیم، خدا را میگویند قدیر نه یعنی ذاتی است که دارای علم است چون وصفش عین علم است «علمٌ کله» آن طوری که هشام از وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است «نورٌ لا ظلمة فیه حیاةٌ لا موت فیه و علمٌ لا جهل فیه» خب اگر او عین علم است پس گفته شدن علیم این علیم همان علم لا بشرط است نه اینکه ذاتی است «ثبت له العلم» پس اسمای حسنای الهی به معنای ذات در قبال صفت نیست که صفت زاید بر ذات باشد در جریان ممکنات هم همین طور است اگر گفته شد ممکن فقیر است معنایش این نیست که ذاتی است که «ثبت له الفقر» که فقر برای ممکنات نظیر زوجیت اربعه نیست که لازمه ذات باشد چون اگر لازمه ذات باشد این محذور در پیش است که هر لازمی از مرتبه ملزوم متأخر است و هر ملزومی رتبتاً از لازم جلو است اگر فقر برای انسان نظیر زوجیت اربعه باشد لازمه ذات باشد پس در متن ذات فقر نیست اگر در متن ذات فقر نبود آن میشود مستقل و این محذور قابل تحمل نیست پس او عینالفقر است فقر برای انسان نظیر ناطقیت برای انسان است نه نظیر زوجیت برای اربعه البته از ناطقیت برای انسان قویتر است چون آن سنخ ماهیت است این سنخ وجود اینچنین نیست که فقر برای انسان نظیر زوجیت اربعه باشد که لازمه ذات باشد یک رتبه از ذات دنبالتر باشد نه در گوهر ذات جزء ربط چیز دیگری نیست خب پس مشتق و مبدأ چه در واجب تعالی که اسمای حسنای او مثل علیم، قدیر، غنی و مانند آن است ذات عین مبدأ است درباره ممکنات هم همین طور.
مطلب بعدی آن است که آنچه را که وجود مبارک موسای کلیم مشاهده کرد تجلی ذات بود نه خود ذات این یک، بعد فهمید به اینکه تجلی کامل قابل تحمل نیست این مقدار از تجلی و بالاتر از این قابل تحمل نیست حالا کمتر از این را که تجربه نکرد این مقدار از تجلی و بالاتر از او قابل تحمل نیست پس آنچه را که او مشاهده کرد تجلی ذات بود نه خود ذات این یک، و آنچه برای او روشن شد این است که این مقدار از تجلی و مافوق او قابل تحمل نیست دو، کمتر از این ممکن است قابل تحمل باشد.
مطلب بعدی آن است که چون شهود ذات اقدس الهی محال است تفضّلپذیر نیست چون آنچه را که ذات اقدس الهی عطا میکند بالأخره فیض خدا است فعل خدا است این یک فعل خدا و فیض خدا باید ممکن باشد چون محال لاشیء است وقتی لاشیء بود مشمول ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ نیست محال شیء نیست لاشیء است اینکه میگویند متلاشی، متلاشی از همین این لا شیء باب تفاعل ساختهاند وگرنه این از لاشَیَ که مشتق نشده ثلاثی مجردش هم که که لَشَیَ نیست این اصلاً ماده ندارد این از لا شیء مشتق شده است بعد شده متلاشی یک همچنین مشتق ساختگی این چنین است خب اگر چیزی ممکن بود شیء است وقتی شیء بود مشمول ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است این دو، پس اگر چیزی ممکن بود شیء است این یک، و اگر چیزی شیء بود مشمول ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است این دو، اما محال شیء نیست لاشیء است یعنی مثلاً دو دو تا پنج تا لاشیء است شما بگویید «الاربعة فردٌ» این لفظ این مفهوم، زیرش خالی است هیچ چیز نیست شما وقتی میگویید شجر این مفهوم زیرش پر است مصداق دارد و از آن مصداق حکایت میکند وقتی میگویید انسان این مفهوم زیرش پر است مصداق دارد از آن مصداق حکایت میکند اما وقتی گفتید دو دو تا پنج تا این مفهوم زیرش خالی است هیچ چیزی نیست که این دو دوتا پنج تا از او حکایت بکند چون محال لا ذات است لا شیء است وقتی لا شیء شد ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ شاملش نمیشود چون چیزی نیست پس شهود تام حق چون محال است لا شیء است این یک، وقتی لا شیء شد مشمول ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ نیست تخصصاً بیرون است وگرنه قدرت الهی که تخصیصپذیر نیست این دو، بنابراین پس ممکن نیست که ذات اقدس الهی روی تفضّل براساس عنایت به یک ممکن آن قدر ظرفیت بدهد که ذات واجب را آن طوری که هست اکتناه کند اگر یک موجود هر چند تفضّل الهی شامل حالش بشود بالأخره محدود است محدود بخواهد ذات غیر متناهی را بالکل شهود کند میشود محال، محال هم لا شیء است لذا تفضّل و امثال ذلک اثر نمیکند.
مطلب بعدی آن است که آنچه برای شهید پدید میآید که بالاترش برای عالم با عمل پدید میآید که دماء شهداء هرگز معادل مداد علما نیست آنچه بهره شهدا میشود نظر و شهود به بعضی از اسمای حسنای الهی است که آن هم وجه رب است البته ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ منتها آدم نابینا هر طرف را نگاه بکند چیزی نمیبیند ولی بینا اگر هر طرف را نگاه بکند میتواند بگوید به دریا بنگرم دریا تو بینم خب کور هر جا را نگاه بکند «لا یری شیئاً» بصیر به هر سمت نگاه بکند بالأخره ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ آدمهای عادی مومنین عادی با برهان و با ادله عقلی و حکمت و کلام و امثال ذلک علم حصولی آیات آفاقی را میفهمند یا آیات انفسی را میفهمند ولی شهید همین که گوشه چشم باز کرد آیات الهی را میبیند بین آن دیدن با این فهمیدن خیلی فرق هست مثل اینکه کسی یک مقدار عسل میچشد کسی میداند عسل شیرین است یا کسی یک گل را میبوید و کسی میفهمد گل معطر است خب خیلی فرق میکند.
پرسش...
پاسخ: بله دیگر اسما را هم به کنه ذات نمیبیند اسمای ذاتی را اما اسماء فعلی را که خارج از ذاتاند به مقدار خود میتواند مشاهده کند در جریان سؤال که اشاره شد گاهی برای تفهیم غیر است همان جریان وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) یک شاهد خوبی است در سورهٴ مبارکهٴ «هود» آیه 40 به این صورت آمده است که خداوند به نوح (سلام الله علیه) میفرماید به اینکه حالا که تنور فوران کرده و آب باران هم بارید و آب آسمان و زمین تلفیق شد و به صورت طوفان در آمد ﴿حَتّی إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلِّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ﴾ من به نوح (سلام الله علیه) گفتم به اینکه از هر صنفی از این اصناف حیوانات نر و ماده را در کشتی جا بدهد که نسلشان محفوظ بماند و اهلت را هم در کشتی جا بده که اینها محفوظ بمانند ﴿إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْل﴾ بقیه که کافرند غرق میشوند ولی اهل تو محفوظ میمانند این سؤال بعد طولی نکشید که در آیه 42 دارد که ﴿وَ نادی نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرین * قالَ سَآوی إِلی جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقینَ﴾ پسر نوح غرق شد آن وقت این برای همه سؤال بود که خب خدا فرمود: اهل تو محفوظاند چطور پسر نوح غرق شد وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) عهدهدار حل این معضل است که این مشکل حل بشود سؤال میکند که خدایا تو به من وعده دادی که اهل من محفوظ باشد این یک کبرای کلی پسر من هم که اهل من است این صغرا آن صغرا و این کبرا باید نتیجهاش این باشد که پسرم محفوظ بماند چرا غرق شد؟ پسر من از اهل من است یک، و اهل من هم طبق وعده تو باید در کشتی باید باشند و محفوظ باشند دو، نتیجهاش این است که پسرم محفوظ بماند و غرق نشود این سه، این جواب داد که صغرا ممنوع است ما گفتیم اهل تو محفوظ است اینکه اهل تو نیست خب با این بیان خیلی از مسائل برای مردم حل شد که منظور اهل شناسنامهای نیست اهل ولایت است ﴿وَلِمنَ دَخَلَ بَیْتِیَ﴾ است او اهل ولایتش نبود آنگاه ﴿وَ نادی نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی﴾ این صغرا است کبرا هم که تو فرمودی: ﴿وَأَهْلَکَ﴾ وعده دادی ﴿وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾ این دو، ولی ﴿وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ﴾ من هیچ حرفی ندارم ولی میخواهند فقط بفهمیم ما نه اینکه معاذالله ما اعتراضی داشته باشیم میگوید: ﴿وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ﴾ میبینید سؤال او هم در کمال ادب است پاسخی که میدهد این است که صغرا ممنوع است ما گفتیم اهل تو محفوظ میماند اینکه اهلت نیست اینکه تو از زبان قوم یا دیگران میگویی: ﴿إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی﴾ نه این صغرا است این اهل نیست ﴿قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ چرا؟ چون ﴿اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ﴾ معلوم میشود عمل صالح اهل توست یا عاملان عمل صالح اهل تواند ﴿فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ بیش از اندازه علم سؤال نکن به همان اندازه علم سؤال بکن همان مطلب مشابه آن مطلب در جریان موسای کلیم (سلام الله علیه) است که بعدها خدا میفرماید: ﴿فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّاکِرینَ﴾ تو همین مقداری که ما به تو دادیم بگیر و شاکر باش هر پیغمبری حد خاص خود را دارد و .. در مقابل علم خب تو اینها را باید بدانی بنابراین آنچه را هم که درباره نوح ذکر شده است چون خداوند همه اینها را به عظمت و به اوصاف دیگر ستوده است خب.
پرسش...
پاسخ: چون آن لحظه این حال پیش آمد چون در همان آن سورهٴ مبارکهٴ «هود» تعبیر وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) این بود که ﴿وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ﴾ نفرمود: «من الکافرین» فرمود: با اینها نباش اینها غرق میشوند تازه طلیعه ظهور باطن است انبیا (علیهم السلام) که عالماند به علم الهی عالماند تا ذات اقدس الهی تعلیم نکند وحی نفرستد و الهام نکند که خب ذاتاً عالم نیستند فرمود: ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً﴾ فرمود قبل از اینکه ما اینها را از راه وحی برای شما شرح بدهیم که نمیدانستید بنابراین انبیاء میدانند اما به تعلیم الهی میدانند.
پرسش...
پاسخ: نه چون خودش عرض کرد: ﴿وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ﴾ هر حکمی که تو بکنی از آن بالاتر دیگر ممکن نیست از آن بهتر دیگر ممکن نیست خب معلوم میشود موعظه آنها موعظه برای یا همان دلال است یا تقرب است یا تنبه دیگران است وگرنه هر چه لازمه ادب بود وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) عرض کرد فرمود: حکم آنچه تو فرمائی همین از تو حاکم و عادلتر احدی نیست این را ما میخواهیم بفهمیم ذات اقدس الهی هم آن را فهماند.
پرسش...
پاسخ: برای حضرت نوح اگر مطرح بود جا داشت برای تفهیم دیگران هم مطرح بود جا داشت چون اینها اگر عالماند به وسیله تعلیم الهی عالماند دیگر ذاتاً که غیر ذات اقدس الهی احدی عالم نیست اینها با وحی الهی با الهام الهی با فرستادن فرشتگان أسرار غیبی را میفهمند بعد میفرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ﴾ خدای سبحان وقتی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از جریان گزارش انبیای سلف سخن میگوید میفرماید که ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ﴾ اینها اسرار غیبی است که ما از راه وحی به تو میفهمانیم آن وقت این از راه وحی میشود عالم غیب خب.
پرسش...
پاسخ: یا برایش کشف نشده بود چون آخر هنوز امر باطنی بود امر ظاهر که نبود که دیگران بفهمند أسرار درون را غیر از تعلیم الهی چه کسی میداند ﴿وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّه﴾ ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ و مانند آن خدا عالم غیب است آن وقت خدای عالم غیب به پیغمبرش میفرماید که باطن او طور دیگر است خب.
مطلب دیگر اینکه آنچه در رؤیا اتفاق میافتد انسان در عالم خواب میبیند اگر به مثال متصل رابطه پیدا کرد آنچه را که انسان در عالم رؤیا میبیند البته شهود است از سنخ علم حضوری است شهودی است علم حصولی و مفهومی و اینها نیست لکن گاهی نفسانیات خود و خاطرات خود را که تقویت میشود میبیند این با مثال متصل رابطه برقرار میکند خویشتن خویش برای او روشن میشود شیخنا الاستاد مرحوم آقای آملی آقا شیخ محمد تقی آملی، آملی بزرگ (رضوان الله تعالی علیه) ایشان در دو بار این قضیه را نقل کرد در دو مقطع فرمود یک بار من در عالم خواب دیدم که دشمنی به من حمله کرده است و قصد از بین بردن من را دارد او حمله کرد من هم ناچار شدم حمله کنم به او و بعد هیچ راهی نبود مگر اینکه دست بردم به طرف چشمش که به چشم او آسیب برسانم بعد از شدت درد بیدار شدم دیدم که دست من جلوی چشم خود من است به چشم خودم آسیب رساندم در همان عالم خواب به من گفتند دشمن تو فقط خود تو هستی هیچ کس با آدم کاری ندارد این یک، بار دیگر فرمودند به اینکه باز خواب دیدم دشمنی به من حمله کرده است و قصد اینکه ما را از پا در بیاورد دارد من هم ناچار شدم حمله کنم دیدم هیچ چارهای ندارم دست او را گاز گرفتم بعد از شدت درد بیدار شدم دیدم دستم در دهان خود من است بعد در عالم رویا به من فرمودند که دشمن تو خود تویی کسی کاری به تو ندارد اگر کسی گفت «اعداء عدوک نفسک الذی بین یدیه» گاهی با این تمثلهای رؤیاهای آموزنده به آدم میفهمانند که هیچ کسی بد آدم را نمیخواهد مگر خود ما وگرنه سراسر جهان صف بستند که به آدم خدمت بکنند این ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ همه مأموران الهیاند مگر سراسر عالم بدون دستور خدا کار میکند اگر ﴿وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ﴾ اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ اگر همه آنها فرمانبردار خدایند اگر خداوند رؤف بالعباد است اگر ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ است اگر «اقرب الینا من حبل الورید» است خب پس کسی به آدم آسیب نمیرساند این خود ماییم این نفس اماره ماست این نفس مسوِّله ماست این «اعداء عدوک نفسک التی بین جنبیک» است گاهی به این صورت اگر تمثل با مثال متصل بود این درون خود آدم را برای آدم شرح میدهد اگر با مثال منفصل بود آن البته واقعیت دارد نظیر ﴿إِنّی أَری فِی الْمَنامِ أَنّی أَذْبَحُکَ﴾ که با واقعیت خارجی همراه است نه با درون آن رؤیاهایی که با حقایق خارجی ارتباط دارد آن میشود مثال منفصل گاهی آنها را از نزدیک میبینند گاهی از دور میبینند گاهی آن طوری که میبینند به یادشان هست نظیر ﴿إِنّی أَری فِی الْمَنامِ أَنّی أَذْبَحُکَ﴾ گاهی نه از آن میگذرند صورت دیگر را میبینند که نیازی به عبور دارد معبِّر کسی است که بتواند عبور بکند از آن صور به آن صورت اصلی برسد غرض آن است که اگر چیزی در عالم رؤیا دیده شد به عنوان علم شهودی است یک، گاهی علم شهودی با مثال متصل است که واقعیتی جزء در محدوده مثال خود انسان ندارد گاهی هم با مثال منفصل است این دو، و همچنین آنچه برای سالک پدید میآید اگر آن سالک جمع سالم کرده باشد بین حصول و حضور قدرت آن را دارد که مشهودهای خود را برهانی کند چون این برهان و علم حصولی یک سرپل خوبی است یک ابزار خوبی است آنها که اهل این راهاند میگویند حکمت و کلام برای عرفان همان نقشی را دارد که منطق برای حکمت و کلام آن نقش را دارد یعنی در حد آلت است منطق علمٌ عالیٌ ابزار کار است که انسان به وسیله او اندیشهاش را تنظیم میکند حکمت و کلام برای عرفان در حد یک منطق میارزد یعنی آنچه را که عارف میبیند بتواند با ابزار فلسفی و کلامی او را تشریح بکند همین چون تا قالب مفهوم در نیاید تا قالب صغرا و کبرا در نیاید تا قالب استدلال در نیاید به درد کسی نمیخورد که کسی هم بگوید که من حالا چنین چیزی را مشاهده کردم این بالأخره یا دروغ است یا راست اگر دروغ است که به درد خودش هم نمیخورد اگر راست است فقط به درد خودش میخورد مثل آدمی که خیلی چیز بلد است ولی منطق نمیداند یا کسی خیلی چیز بلد است ولی ادبیات نمیداند بالأخره چه مرفوع است چه منصوب است همین طور فلهای حرف میزند این نمیتواند چیزی را به دیگران منتقل کند که اصلاً این ادبیات برای این است که انسان زبانش را کنترل بکند منطق برای این است که فکرش را کنترل بکند خب چه چیزی را اول قرار بدهد چه چیزی را وسط قرار بدهد چه چیزی را آخر قرار بدهد که نتیجه بگیرد آن بزرگان گفتهاند به اینکه همان طوری که ادبیات جنبه ابزاری دارد که انسان آن دانشهای فکری خود را با قلم یا بیان عرضه کند و بالاتر از آن منطق جنبه ابزاری دارد تا یک حکیم و متکلم آن برهانهای معقول را بتوانند خوب ارائه کنند حکمت و کلام برای عرفان جنبه ابزاری دارد تا آنچه را که عارف میبیند او را برهانی کند و گرنه به درد کسی نمیخورد که اگر کسی عارف بود ولی قبلاً حکیم و متکلم نبود مثل کسی که بخواهد حکمت و کلام بخواند ولی منطق نداند این هر چه هم یاد بگیرد به درد کسی نمیخورد چون نمیتواند تبیین کند در هم حرف میزند آن هم که دید اگر نظیر مرحوم علامه طباطبائی و مانند آنها بودند اگر چیزی برایشان مشهود شد میتوانند برهانی کنند خیلی از این حرفها را بعضی از این مراجع که همه اینها را خدا غریق رحمت کند بارها به من میگفت که آنچه را که این آقای طباطبائی دارد برای خودش است این نزد کسی درس نخواند چون من اساتیدشان را در نجف میشناسم که نزد چه کسی بود خب آنها هم خیلی ملا بودند فرمود این انسان کامل است این قدر ملا نبودند که طباطبائی ملا است گفت این حرفها برای خودش است چندین بار به من میگفت خدا غریق رحمتش کند خب مرحوم آقای شیخ محمد حسین را هم دید مرحوم آقای سید حسین بادکوبی را هم دید مرحوم آقای خوانساری را هم دید هم آنهایی را که نزدشان مرحوم آقای طباطبائی ریاضیات میخواندند هم آنهایی که تفسیر میخواندند خب مرحوم آقای شیخ جواد بلاغی هم تفسیر میگفت مرحوم آقای طباطبائی نزدشان میرفت و تفسیر میخواند اما آن کجا المیزان کجا، همین بحثهای اخیر المیزان را ببینید همین بحثهایی که اخیر گذشت درباره رؤیت ببینید این بحث روایی که ایشان دارند در معرفت شناسی ببینید ذیل همین است این حرفهایی نیست که بالأخره اساتید او داشته باشد وگرنه «لو کان لباق» خب یک چیزهایی به آدم میدهند آدم درس خوانده وقتی سلیم النفس والفطره بود توان آن را دارد که مشهود خود را مبرهن کند کسی که فنی نیست هر چه یافت برای خودش است با ایماء و اشاره ممکن است چیزهایی را بگوید او اهل اینکه که شاگرد بپروراند نیست او اهل اینکه از راه کتاب کسی را ملا بکند نیست برای اینکه حرفهای او حرفهای مبرهن نیست یعنی زبان برهان زبان ترجمه است که بتواند مشهود را معقول کند معروف را مفهوم کند این کار هر کسی نیست ولی اگر سالکی جامع بین این دو رشته بود یعنی جمع سالم کرد توان آن را دارد.
« والحمدلله رب العالمین»
فرق تجلی و انجلا آمده است که در تجلی تدریج مأخوذ است در انجلا ممکن است دفعی باشد
برای هر کسی به اندازه هستی خود و رسالت خود سخن میگوید نه بالاتر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾
فرق تجلی و انجلا گفتند این است که در تجلی تدریج مأخوذ است در انجلا ممکن است دفعی باشد اگر تجلی قابل تحمل نبود انجلا به طریق اولی قابل تحمل نیست یعنی اگر نور معنوی ذات اقدس الهی به تدریج ظاهر شد برای کوه و برای موسای کلیم قابل تحمل نبود اگر دفعتاً ظاهر میشد به طریق اولی قابل تحمل نبود این مطلب اول دوم اینکه در بعضی از روایات آمده است که این تجلی به اندازه بند انگشت کوچک بود این یک تشبیه معقول و محسوس است یعنی کنایه از کوچکترین و کوتاهترین درجه تجلی است کمترین تجلی این اثر را گذاشت چه رسد به اینکه اگر تجلی بالغ بود و از این مرحله بیشتر بود مطلب سوم آن است که وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) که گفت: ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾ یعنی «اول المومنین بانک لا تراه» اول کسی ایمان میآورد به اینکه تو قابل دیدن نیستی ولو با چشم باطن با کنه ذات و مانند آن با چشم باطن قابل دیدن نیستی منم وگرنه اصل ایمان را خب وجود مبارک موسای کلیم قبلاً داشت چه اینکه مومنین به او هم قبلاً داشتند و قبل از موسای کلیم هم انبیایی بودند امتهای متدین و الهی بودند که همه به خدا ایمان داشتند پس یک ایمان خاص است و آن ایمان به اینکه «و انک لا تراه» مطلب چهارم آن است که اینکه گفته میشود ذات ممکنات همان بی ذاتی است ذات به دو معنا است یکی معنای جامع است که شیئیت هر شیء را میگویند ذات او و یکی معنای خاص ذات است که آن برای جواهر است و اعراض و امثال و ذلک گفتند شیء یا دارای نفسیت است که «فی نفسه» است و به اصطلاح «لنفسه» مثل جوهر که برای خودش موجود است نه برای چیز دیگر یا نه فی نفسه است ولی «لنفسه» نیست به اصطلاح وجودش رابطی است و عرض است و قائم بذات نیست ولی به وصفی متکی است مثل رنگ، بو، حرارت، برودت و مانند آن، که به اصطلاح پیشینیان اینها اعراض بودند و به جواهر متکیاند قسم سوم موجودی است که نه دارای نفسیت است مثل جوهر که «فی نفسه» و «لنفسه» باشد به اصطلاح نه مثل عرض است که «فی نفسه و لغیره» باشد بلکه شیئیت او به این است که به غیر وابسته باشد به این معنا هم گفته شده است به اینکه حرف ذات او بی ذاتی است یا ممکنات که وجودشان عین ربط است ذاتشان بی ذاتی است یعنی ذات به معنای جامع که شیئیت هر شیء را شامل میشود در این است که اینها نفسیت نداشته باشند وگرنه آن ذات به معنای عام هم اثبات بشود هم نفی بشود البته این تناقض است.
پرسش...
پاسخ: بله یعنی بعد از این الآن فهمیدم دیگر.
پرسش...
پاسخ: البته برای هر کسی به اندازه هستی خود و رسالت خود سخن میگوید نه بالاتر یعنی برای کسانی که در حد مناند و پایینتر مشهود نمیشود چون بیش از این را که مشاهده نکرد اگر تجلی بود همین تجلی را ذات اقدس الهی برای سماواتیان برای فرشتگان برای حاملان عرش میکرد شاید آنها تحمل میکردند اگر این تجلی که برای کوه شد برای عرش میشد برای حاملان عرش بود شاید تحمل میکردند هر دلیلی به اندازه خود مدعا را ثابت میکند هر آزمونی به اندازه خود نتیجه میدهد آنچه را که تجلی شده است آن محدوده تجلی برای کوه قابل تحمل نبود و هم چنین برای موسای کلیم (سلام الله علیه) قابل تحمل نبود اما حالا موجودی برتر و قویتر از اینها میتواند تحمل بکند یا نه آنها را که نیازمودند که خب.
مطلب بعدی آن است که عتابی که در ﴿تُبْتُ﴾ هست که گفته شد این خطاب عتابآلوده است این نه آن عتابی که جناب فخر رازی پنداشتند و خیلی از اهل سنت آنچه از عبارت امام رازی آن روز نقل شد با آنچه المنار نقل میکند فرق میکند خود امام رازی به صراحه گفت به اینکه این نشانه آن است که این سؤال بدون اذن بود لذا عتاب شده است آنکه در المنار آمده است این است که غالب مفسرین بر ایناند که این سؤال بدون اذن بود لذا عتاب آمد غالب مفسرین یعنی غالب مفسرین اهل سنت خب نه آن سخن تام است چه غالب چه غیر غالب تام نیست چون اینها که به مقام شامخ اولی العزمی رسیدند بدون اذن سؤال نمیکنند اصلاً منتها این اذن برای آن است که حتماً اذن گرفتند منتها خیلی از این اذنها برای آن است که صحنه برای دیگران روشن بشود خیلیها تشنه شهود ذات اقدس الهی هستند چون همه بالأخره گمشدهای دارند وقتی آن روایتی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در کافی نقل کرد آن روایت را خواندیم که وجود مبارک معصوم (سلام الله علیه) فرمود: «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند کل جاهل» هر انسانی ولو لائیک و غیر موحد او خداشناس است منتها نمیداند که خدا چیست معروفٌ عند کل جاهل ممکن نیست کسی در جهان خدا را نشناسد و خدا را منکر باشد منتها آن کسی که انکار میکند خدا نیست آنچه را که او نمیشناسد خدا نیست و آنچه انبیاء آوردند علم به علم است باید عالم بشود و نشده است خب اگر او «معروفٌ عند کل جاهل» که این روایت وقتی هم خوانده شد ظاهراً مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) هم در توحیدشان نقل میکند «معروفٌ عند کل جاهل» منتها آنچه را که در حالتهای خطر پدید میآید یک علم جدید نیست بلکه غبار روبی میشود پرده کنار میرود آنگاه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ میشود وگرنه این طور نیست که آنها در آن وقت خدا را بشناسند در آن وقت این پرده کنار میرود و میشناسند.
پرسش...
پاسخ: به خدا پناه ببرید از هر چه که وسوسه غیر خدایی است این معوذتین را انسان زیاد بخواند اثر دارد خب گاهی عتاب با دلال آمیخته است گاهی بدون دلال است اینکه در دعای افتتاح و مانند آن آمده است که «مدلاً علیک مدلاً علیک» یعنی با زبان دلال و با زبان دوستی و با زبان خودمانی گاهی انسان با خدای خود سخن میگوید یعنی تو به ما اجازه دادی که «مدلاً علیک» با تو با دلال با زبان خودمانی با زبان گله با زبان ناز حرف بزنیم وگرنه اگر آن اجازه نبود که انسان نمیتوانست بگوید که خب حالا اگر تو من را موأخذه کردی خب من هم تو را موأخذه میکنم تو اگر من را به جهنم ببری که چرا گناه کردی من هم اعتراض میکنم که تو چرا نبخشیدی خب میبینید این جز دلال «اخذتنی بجرمی أخذتک بعفوک» خب این را اگر خدا اجازه ندهد به زبان ائمه (علیهم السلام) کسی حق ندارد این طور با خدا سخن بگوید که اصلاً منطقی نیست مگر عفو بر خدا واجب است اما به ما گفتند که با این زبان ناز هم که شد با او مناجات کنید اگر نبود اهل بیت (علیهم السلام) اینها نبودند که کسی اجازه نداشت این طور دعا کند که یا در طلیعه دعای ابوحمزه ثمالی که انسان خب بالأخره گله میکند ناله میکند اعتراضآمیز بگوید خب بالأخره خدایا تو گفتی آدم خوب باش من خوبی را کجا پیدا کنم نه من خوبی دارم نه دیگری آخر این چه تکلیفی است که تو میکنی پس بده من داشته باشم میبینید این لحن، لحن دلال است فقط کسی این طور دعا میکند که رفته باشد خانهزاد باشد «من این لی الخیر یارب، ولایوجد الا من عندک، و من این لی النجاة ولا تستطاع الا بک، لاالذی احسن استغنی عن عونک و رحمتک و لاالذی اساء واجترأ علیک، و لم یرضک خرج عن قدرتک» آخر تو میگویی من آدم خوبی باشم از کجا باید خوب باشم پس من را خوب کن بینید این حرف برای آدم خانه زاد است وگرنه برهانی نیست که خب عقل دادم فطرت دادم آدم خوب باش دیگر اینکه به ما اجازه دادند بگوییم «من این لی الخیر یارب، ولا یوجد الا من عندک، و من این لی النجاة ولا تستطاع الا بک، لاالذی احسن استغنی عن عونک و رحمتک و لا الذی اساء واجترأ علیک، و لم یرضک خرج عن قدرتک» این برای کسی است که خانه زاد باشد این برای کسی است که «لا اله الا الله حصنی من دخل حصنی» آدمی که در حصن توحید شد خانه زاد است او شیرین زبانی میکند وگرنه هر کسی که این جرأت را ندارد که بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است اما بر خلاف دل نیست بر خلاف عشق نیست بر خلاف ناز نیست این ناز را هم به ما اجازه دادند آن حرفها بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است که انسان به خدا بگوید خب تو اگر من را موأخذه بکنی و عذاب بکنی من هم انتقاد میکنم که چرا تو نبخشیدی آخر مگر بخشش برای خدا واجب است؟ او ده بار بخشید صدبار بخشید دویستبار بخشید فرمود: او ﴿وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾ او دهها بار بخشید حالا دید که پرده دری کردی پس بنابراین کسی بخواهد در برابر ذات اقدس الهی اعتراض کند بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است اما به شیرین زبانی جایز است ناز جایز است دلال جایز است «مدلاً علیک» یعنی تو اجازه دادی من خودم را لوس کنم پیش تو همین، حرفی میزنم بر خلاف عقل، حرفی میزنم بر خلاف نقل چون من محکومم اما ناز میکنم تو اجازه دادی این است، وگرنه انسان دهها بار گناه کرد و خدا حفظ کرد آبروی او را و «یعفوا عن الکثیر» این دعای «یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر» خب این متخذ از آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «شوری» است دیگر﴿وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾.
پرسش...
پاسخ: در همان یکبار هم که دارد گوشمالی میدهد به انسان اجازه ناز داد بگوید به اینکه «اخذتنی بجرمک اخذتک بعفوک» میبینید این طور حرف زدن است دیگر بنابراین گاهی سؤال کردن جواب دادن برای آن است که خیلیها بفهمند این سوالها و جوابهایی که بین موسای کلیم است و ذات اقدس الهی یا انبیای اولوالعزم دیگر است و ذات اقدس الهی غالباً برای تعلیم دیگران است.
پرسش...
پاسخ: قصور نه حساب تننازی است مثل اینکه از آن طرف عتاب میکند چرا این کار را کردی از این طرف هم انسان اعتراض میکند که خب تو چرا نبخشیدی در آن حالت دلال عبد هم اعتراض میکند به مولا که خب حالا تو چرا نبخشیدی میبینید اینها را نمیگویند عتاب اینها را میگویند ناز اینها را میگویند دلال اینها را میگویند خودمانی حرف زدن این طوری خب.
پرسش...
پاسخ: چرا چون آخر اینها را ذات اقدس الهی معصوم حساب کرد اینها که بالاترند از ملائکه، ملائکه را ذات اقدس الهی در سوره «انبیاء» که قبلاً بحثش گذشت ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ همین معنایی که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» برای ملائکه آمده است همین معنا را ما در زیارت جامعه برای اهل بیت میخوانیم میگوییم شما اصلاً بدون اجازه خدا کاری نمیکنید خب انبیای اولوالعزم هم همین طورند دیگر اگر انبیای اولوالعزم بالاتر از ملائکهاند برای اینکه ملائکه بالأخره اسمای حسنا را از انسان کامل فرا گرفت از خلیفةالله فرا گرفت اینها معلم ملائکهاند اگر ملائکه کسانیاند که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ خب معلمین ملائکه به طریق اولی این طورند معلوم میشود گاهی ذات اقدس الهی با انبیای اولوالعزم این مسائل را در میان میگذارد تا دیگران متوجه بشوند چون خیلیها شاید خواهان لقاء الله باشند چه اینکه در جریان حضرت نوح (سلام الله علیه) هم که آن سوالات مطرح است آن هم شاهد داخلی در آیات سورهٴ «هود» داشت شاهد داخلی دارد که زمینه زمینهای بود که سؤال برانگیز بود وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) که نماینده امت است این سؤال را کرده و جواب را خداوند به طور علن بازگو کرده است و همه روشن شدند حالا به آن قسمت هم میرسیم.
پرسش...
پاسخ: برای قوم خود؟
پرسش...
پاسخ: خب حالا آن سرش این است که برای آنها هم روشن بشود که کار شما طوری است که از دست دعا هم گذشت دعای انبیا هم گذشت آنها همه میخواهند که شما نجات پیدا کنید ولی به سوء اختیار تو نشد آنها اگر میگفتند پیامبر دعا میکرد مشکل ما حل میشد این سوالشان بی جواب میماند ولی الآن وقتی که دعا نقل شده است و پاسخ منفی شنیدند معلوم میشود که حجت آنها هم منقطع است پس تمام اینها این عتابها نشانه قصور است نه تقصیر در جریان حضرت نوح (سلام الله علیه) هم حالا بعد میخوانیم آن آیه 47 سورهٴ مبارکهٴ «هود» را هم بعداً میخوانیم مطلب بعدی آن است که گرچه ذات اقدس الهی در سورهٴ «فاطر» و مانند آن انسانها را فقیر میداند ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّه﴾ اما این چنین نیست که اینجا مشتق در قبال مبدأ باشد مشتق و مبدأ هر دو یکی است چه اینکه درباره خود ذات اقدس الهی که فرمود: خداوند غنی عنالعالمین است آنجا هم مشتق و مبدأ یکی است وقتی در سورهٴ «ابراهیم» یا سایر سور خدا را به عنوان غنی میخوانیم معنایش این است که خدا غنی است یعنی ذاتی است که دارای صفت غناست یا «عین الغنا» است غنی همان غنای لا بشرط است لذا قابل حمل است نه اینکه ذاتی هست که غنا بر او ثابت است که ـ معاذالله ـ این وصف بشود خارج از ذات اگر صفت خارج از ذات باشد همان طوری که اشعری میپندارد پس در مقام ذات این وصف نیست خدا را میگویند علیم، خدا را میگویند قدیر نه یعنی ذاتی است که دارای علم است چون وصفش عین علم است «علمٌ کله» آن طوری که هشام از وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است «نورٌ لا ظلمة فیه حیاةٌ لا موت فیه و علمٌ لا جهل فیه» خب اگر او عین علم است پس گفته شدن علیم این علیم همان علم لا بشرط است نه اینکه ذاتی است «ثبت له العلم» پس اسمای حسنای الهی به معنای ذات در قبال صفت نیست که صفت زاید بر ذات باشد در جریان ممکنات هم همین طور است اگر گفته شد ممکن فقیر است معنایش این نیست که ذاتی است که «ثبت له الفقر» که فقر برای ممکنات نظیر زوجیت اربعه نیست که لازمه ذات باشد چون اگر لازمه ذات باشد این محذور در پیش است که هر لازمی از مرتبه ملزوم متأخر است و هر ملزومی رتبتاً از لازم جلو است اگر فقر برای انسان نظیر زوجیت اربعه باشد لازمه ذات باشد پس در متن ذات فقر نیست اگر در متن ذات فقر نبود آن میشود مستقل و این محذور قابل تحمل نیست پس او عینالفقر است فقر برای انسان نظیر ناطقیت برای انسان است نه نظیر زوجیت برای اربعه البته از ناطقیت برای انسان قویتر است چون آن سنخ ماهیت است این سنخ وجود اینچنین نیست که فقر برای انسان نظیر زوجیت اربعه باشد که لازمه ذات باشد یک رتبه از ذات دنبالتر باشد نه در گوهر ذات جزء ربط چیز دیگری نیست خب پس مشتق و مبدأ چه در واجب تعالی که اسمای حسنای او مثل علیم، قدیر، غنی و مانند آن است ذات عین مبدأ است درباره ممکنات هم همین طور.
مطلب بعدی آن است که آنچه را که وجود مبارک موسای کلیم مشاهده کرد تجلی ذات بود نه خود ذات این یک، بعد فهمید به اینکه تجلی کامل قابل تحمل نیست این مقدار از تجلی و بالاتر از این قابل تحمل نیست حالا کمتر از این را که تجربه نکرد این مقدار از تجلی و بالاتر از او قابل تحمل نیست پس آنچه را که او مشاهده کرد تجلی ذات بود نه خود ذات این یک، و آنچه برای او روشن شد این است که این مقدار از تجلی و مافوق او قابل تحمل نیست دو، کمتر از این ممکن است قابل تحمل باشد.
مطلب بعدی آن است که چون شهود ذات اقدس الهی محال است تفضّلپذیر نیست چون آنچه را که ذات اقدس الهی عطا میکند بالأخره فیض خدا است فعل خدا است این یک فعل خدا و فیض خدا باید ممکن باشد چون محال لاشیء است وقتی لاشیء بود مشمول ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ نیست محال شیء نیست لاشیء است اینکه میگویند متلاشی، متلاشی از همین این لا شیء باب تفاعل ساختهاند وگرنه این از لاشَیَ که مشتق نشده ثلاثی مجردش هم که که لَشَیَ نیست این اصلاً ماده ندارد این از لا شیء مشتق شده است بعد شده متلاشی یک همچنین مشتق ساختگی این چنین است خب اگر چیزی ممکن بود شیء است وقتی شیء بود مشمول ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است این دو، پس اگر چیزی ممکن بود شیء است این یک، و اگر چیزی شیء بود مشمول ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است این دو، اما محال شیء نیست لاشیء است یعنی مثلاً دو دو تا پنج تا لاشیء است شما بگویید «الاربعة فردٌ» این لفظ این مفهوم، زیرش خالی است هیچ چیز نیست شما وقتی میگویید شجر این مفهوم زیرش پر است مصداق دارد و از آن مصداق حکایت میکند وقتی میگویید انسان این مفهوم زیرش پر است مصداق دارد از آن مصداق حکایت میکند اما وقتی گفتید دو دو تا پنج تا این مفهوم زیرش خالی است هیچ چیزی نیست که این دو دوتا پنج تا از او حکایت بکند چون محال لا ذات است لا شیء است وقتی لا شیء شد ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ شاملش نمیشود چون چیزی نیست پس شهود تام حق چون محال است لا شیء است این یک، وقتی لا شیء شد مشمول ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ نیست تخصصاً بیرون است وگرنه قدرت الهی که تخصیصپذیر نیست این دو، بنابراین پس ممکن نیست که ذات اقدس الهی روی تفضّل براساس عنایت به یک ممکن آن قدر ظرفیت بدهد که ذات واجب را آن طوری که هست اکتناه کند اگر یک موجود هر چند تفضّل الهی شامل حالش بشود بالأخره محدود است محدود بخواهد ذات غیر متناهی را بالکل شهود کند میشود محال، محال هم لا شیء است لذا تفضّل و امثال ذلک اثر نمیکند.
مطلب بعدی آن است که آنچه برای شهید پدید میآید که بالاترش برای عالم با عمل پدید میآید که دماء شهداء هرگز معادل مداد علما نیست آنچه بهره شهدا میشود نظر و شهود به بعضی از اسمای حسنای الهی است که آن هم وجه رب است البته ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ منتها آدم نابینا هر طرف را نگاه بکند چیزی نمیبیند ولی بینا اگر هر طرف را نگاه بکند میتواند بگوید به دریا بنگرم دریا تو بینم خب کور هر جا را نگاه بکند «لا یری شیئاً» بصیر به هر سمت نگاه بکند بالأخره ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ آدمهای عادی مومنین عادی با برهان و با ادله عقلی و حکمت و کلام و امثال ذلک علم حصولی آیات آفاقی را میفهمند یا آیات انفسی را میفهمند ولی شهید همین که گوشه چشم باز کرد آیات الهی را میبیند بین آن دیدن با این فهمیدن خیلی فرق هست مثل اینکه کسی یک مقدار عسل میچشد کسی میداند عسل شیرین است یا کسی یک گل را میبوید و کسی میفهمد گل معطر است خب خیلی فرق میکند.
پرسش...
پاسخ: بله دیگر اسما را هم به کنه ذات نمیبیند اسمای ذاتی را اما اسماء فعلی را که خارج از ذاتاند به مقدار خود میتواند مشاهده کند در جریان سؤال که اشاره شد گاهی برای تفهیم غیر است همان جریان وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) یک شاهد خوبی است در سورهٴ مبارکهٴ «هود» آیه 40 به این صورت آمده است که خداوند به نوح (سلام الله علیه) میفرماید به اینکه حالا که تنور فوران کرده و آب باران هم بارید و آب آسمان و زمین تلفیق شد و به صورت طوفان در آمد ﴿حَتّی إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کُلِّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ﴾ من به نوح (سلام الله علیه) گفتم به اینکه از هر صنفی از این اصناف حیوانات نر و ماده را در کشتی جا بدهد که نسلشان محفوظ بماند و اهلت را هم در کشتی جا بده که اینها محفوظ بمانند ﴿إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْل﴾ بقیه که کافرند غرق میشوند ولی اهل تو محفوظ میمانند این سؤال بعد طولی نکشید که در آیه 42 دارد که ﴿وَ نادی نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرین * قالَ سَآوی إِلی جَبَلٍ یَعْصِمُنی مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقینَ﴾ پسر نوح غرق شد آن وقت این برای همه سؤال بود که خب خدا فرمود: اهل تو محفوظاند چطور پسر نوح غرق شد وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) عهدهدار حل این معضل است که این مشکل حل بشود سؤال میکند که خدایا تو به من وعده دادی که اهل من محفوظ باشد این یک کبرای کلی پسر من هم که اهل من است این صغرا آن صغرا و این کبرا باید نتیجهاش این باشد که پسرم محفوظ بماند چرا غرق شد؟ پسر من از اهل من است یک، و اهل من هم طبق وعده تو باید در کشتی باید باشند و محفوظ باشند دو، نتیجهاش این است که پسرم محفوظ بماند و غرق نشود این سه، این جواب داد که صغرا ممنوع است ما گفتیم اهل تو محفوظ است اینکه اهل تو نیست خب با این بیان خیلی از مسائل برای مردم حل شد که منظور اهل شناسنامهای نیست اهل ولایت است ﴿وَلِمنَ دَخَلَ بَیْتِیَ﴾ است او اهل ولایتش نبود آنگاه ﴿وَ نادی نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی﴾ این صغرا است کبرا هم که تو فرمودی: ﴿وَأَهْلَکَ﴾ وعده دادی ﴿وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾ این دو، ولی ﴿وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ﴾ من هیچ حرفی ندارم ولی میخواهند فقط بفهمیم ما نه اینکه معاذالله ما اعتراضی داشته باشیم میگوید: ﴿وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ﴾ میبینید سؤال او هم در کمال ادب است پاسخی که میدهد این است که صغرا ممنوع است ما گفتیم اهل تو محفوظ میماند اینکه اهلت نیست اینکه تو از زبان قوم یا دیگران میگویی: ﴿إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی﴾ نه این صغرا است این اهل نیست ﴿قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ چرا؟ چون ﴿اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ﴾ معلوم میشود عمل صالح اهل توست یا عاملان عمل صالح اهل تواند ﴿فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ بیش از اندازه علم سؤال نکن به همان اندازه علم سؤال بکن همان مطلب مشابه آن مطلب در جریان موسای کلیم (سلام الله علیه) است که بعدها خدا میفرماید: ﴿فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّاکِرینَ﴾ تو همین مقداری که ما به تو دادیم بگیر و شاکر باش هر پیغمبری حد خاص خود را دارد و .. در مقابل علم خب تو اینها را باید بدانی بنابراین آنچه را هم که درباره نوح ذکر شده است چون خداوند همه اینها را به عظمت و به اوصاف دیگر ستوده است خب.
پرسش...
پاسخ: چون آن لحظه این حال پیش آمد چون در همان آن سورهٴ مبارکهٴ «هود» تعبیر وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) این بود که ﴿وَلاَ تُکُن مَعَ الْکَافِرِینَ﴾ نفرمود: «من الکافرین» فرمود: با اینها نباش اینها غرق میشوند تازه طلیعه ظهور باطن است انبیا (علیهم السلام) که عالماند به علم الهی عالماند تا ذات اقدس الهی تعلیم نکند وحی نفرستد و الهام نکند که خب ذاتاً عالم نیستند فرمود: ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً﴾ فرمود قبل از اینکه ما اینها را از راه وحی برای شما شرح بدهیم که نمیدانستید بنابراین انبیاء میدانند اما به تعلیم الهی میدانند.
پرسش...
پاسخ: نه چون خودش عرض کرد: ﴿وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ﴾ هر حکمی که تو بکنی از آن بالاتر دیگر ممکن نیست از آن بهتر دیگر ممکن نیست خب معلوم میشود موعظه آنها موعظه برای یا همان دلال است یا تقرب است یا تنبه دیگران است وگرنه هر چه لازمه ادب بود وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) عرض کرد فرمود: حکم آنچه تو فرمائی همین از تو حاکم و عادلتر احدی نیست این را ما میخواهیم بفهمیم ذات اقدس الهی هم آن را فهماند.
پرسش...
پاسخ: برای حضرت نوح اگر مطرح بود جا داشت برای تفهیم دیگران هم مطرح بود جا داشت چون اینها اگر عالماند به وسیله تعلیم الهی عالماند دیگر ذاتاً که غیر ذات اقدس الهی احدی عالم نیست اینها با وحی الهی با الهام الهی با فرستادن فرشتگان أسرار غیبی را میفهمند بعد میفرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ﴾ خدای سبحان وقتی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از جریان گزارش انبیای سلف سخن میگوید میفرماید که ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ﴾ اینها اسرار غیبی است که ما از راه وحی به تو میفهمانیم آن وقت این از راه وحی میشود عالم غیب خب.
پرسش...
پاسخ: یا برایش کشف نشده بود چون آخر هنوز امر باطنی بود امر ظاهر که نبود که دیگران بفهمند أسرار درون را غیر از تعلیم الهی چه کسی میداند ﴿وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّه﴾ ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ و مانند آن خدا عالم غیب است آن وقت خدای عالم غیب به پیغمبرش میفرماید که باطن او طور دیگر است خب.
مطلب دیگر اینکه آنچه در رؤیا اتفاق میافتد انسان در عالم خواب میبیند اگر به مثال متصل رابطه پیدا کرد آنچه را که انسان در عالم رؤیا میبیند البته شهود است از سنخ علم حضوری است شهودی است علم حصولی و مفهومی و اینها نیست لکن گاهی نفسانیات خود و خاطرات خود را که تقویت میشود میبیند این با مثال متصل رابطه برقرار میکند خویشتن خویش برای او روشن میشود شیخنا الاستاد مرحوم آقای آملی آقا شیخ محمد تقی آملی، آملی بزرگ (رضوان الله تعالی علیه) ایشان در دو بار این قضیه را نقل کرد در دو مقطع فرمود یک بار من در عالم خواب دیدم که دشمنی به من حمله کرده است و قصد از بین بردن من را دارد او حمله کرد من هم ناچار شدم حمله کنم به او و بعد هیچ راهی نبود مگر اینکه دست بردم به طرف چشمش که به چشم او آسیب برسانم بعد از شدت درد بیدار شدم دیدم که دست من جلوی چشم خود من است به چشم خودم آسیب رساندم در همان عالم خواب به من گفتند دشمن تو فقط خود تو هستی هیچ کس با آدم کاری ندارد این یک، بار دیگر فرمودند به اینکه باز خواب دیدم دشمنی به من حمله کرده است و قصد اینکه ما را از پا در بیاورد دارد من هم ناچار شدم حمله کنم دیدم هیچ چارهای ندارم دست او را گاز گرفتم بعد از شدت درد بیدار شدم دیدم دستم در دهان خود من است بعد در عالم رویا به من فرمودند که دشمن تو خود تویی کسی کاری به تو ندارد اگر کسی گفت «اعداء عدوک نفسک الذی بین یدیه» گاهی با این تمثلهای رؤیاهای آموزنده به آدم میفهمانند که هیچ کسی بد آدم را نمیخواهد مگر خود ما وگرنه سراسر جهان صف بستند که به آدم خدمت بکنند این ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ همه مأموران الهیاند مگر سراسر عالم بدون دستور خدا کار میکند اگر ﴿وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ﴾ اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ اگر همه آنها فرمانبردار خدایند اگر خداوند رؤف بالعباد است اگر ﴿بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ است اگر «اقرب الینا من حبل الورید» است خب پس کسی به آدم آسیب نمیرساند این خود ماییم این نفس اماره ماست این نفس مسوِّله ماست این «اعداء عدوک نفسک التی بین جنبیک» است گاهی به این صورت اگر تمثل با مثال متصل بود این درون خود آدم را برای آدم شرح میدهد اگر با مثال منفصل بود آن البته واقعیت دارد نظیر ﴿إِنّی أَری فِی الْمَنامِ أَنّی أَذْبَحُکَ﴾ که با واقعیت خارجی همراه است نه با درون آن رؤیاهایی که با حقایق خارجی ارتباط دارد آن میشود مثال منفصل گاهی آنها را از نزدیک میبینند گاهی از دور میبینند گاهی آن طوری که میبینند به یادشان هست نظیر ﴿إِنّی أَری فِی الْمَنامِ أَنّی أَذْبَحُکَ﴾ گاهی نه از آن میگذرند صورت دیگر را میبینند که نیازی به عبور دارد معبِّر کسی است که بتواند عبور بکند از آن صور به آن صورت اصلی برسد غرض آن است که اگر چیزی در عالم رؤیا دیده شد به عنوان علم شهودی است یک، گاهی علم شهودی با مثال متصل است که واقعیتی جزء در محدوده مثال خود انسان ندارد گاهی هم با مثال منفصل است این دو، و همچنین آنچه برای سالک پدید میآید اگر آن سالک جمع سالم کرده باشد بین حصول و حضور قدرت آن را دارد که مشهودهای خود را برهانی کند چون این برهان و علم حصولی یک سرپل خوبی است یک ابزار خوبی است آنها که اهل این راهاند میگویند حکمت و کلام برای عرفان همان نقشی را دارد که منطق برای حکمت و کلام آن نقش را دارد یعنی در حد آلت است منطق علمٌ عالیٌ ابزار کار است که انسان به وسیله او اندیشهاش را تنظیم میکند حکمت و کلام برای عرفان در حد یک منطق میارزد یعنی آنچه را که عارف میبیند بتواند با ابزار فلسفی و کلامی او را تشریح بکند همین چون تا قالب مفهوم در نیاید تا قالب صغرا و کبرا در نیاید تا قالب استدلال در نیاید به درد کسی نمیخورد که کسی هم بگوید که من حالا چنین چیزی را مشاهده کردم این بالأخره یا دروغ است یا راست اگر دروغ است که به درد خودش هم نمیخورد اگر راست است فقط به درد خودش میخورد مثل آدمی که خیلی چیز بلد است ولی منطق نمیداند یا کسی خیلی چیز بلد است ولی ادبیات نمیداند بالأخره چه مرفوع است چه منصوب است همین طور فلهای حرف میزند این نمیتواند چیزی را به دیگران منتقل کند که اصلاً این ادبیات برای این است که انسان زبانش را کنترل بکند منطق برای این است که فکرش را کنترل بکند خب چه چیزی را اول قرار بدهد چه چیزی را وسط قرار بدهد چه چیزی را آخر قرار بدهد که نتیجه بگیرد آن بزرگان گفتهاند به اینکه همان طوری که ادبیات جنبه ابزاری دارد که انسان آن دانشهای فکری خود را با قلم یا بیان عرضه کند و بالاتر از آن منطق جنبه ابزاری دارد تا یک حکیم و متکلم آن برهانهای معقول را بتوانند خوب ارائه کنند حکمت و کلام برای عرفان جنبه ابزاری دارد تا آنچه را که عارف میبیند او را برهانی کند و گرنه به درد کسی نمیخورد که اگر کسی عارف بود ولی قبلاً حکیم و متکلم نبود مثل کسی که بخواهد حکمت و کلام بخواند ولی منطق نداند این هر چه هم یاد بگیرد به درد کسی نمیخورد چون نمیتواند تبیین کند در هم حرف میزند آن هم که دید اگر نظیر مرحوم علامه طباطبائی و مانند آنها بودند اگر چیزی برایشان مشهود شد میتوانند برهانی کنند خیلی از این حرفها را بعضی از این مراجع که همه اینها را خدا غریق رحمت کند بارها به من میگفت که آنچه را که این آقای طباطبائی دارد برای خودش است این نزد کسی درس نخواند چون من اساتیدشان را در نجف میشناسم که نزد چه کسی بود خب آنها هم خیلی ملا بودند فرمود این انسان کامل است این قدر ملا نبودند که طباطبائی ملا است گفت این حرفها برای خودش است چندین بار به من میگفت خدا غریق رحمتش کند خب مرحوم آقای شیخ محمد حسین را هم دید مرحوم آقای سید حسین بادکوبی را هم دید مرحوم آقای خوانساری را هم دید هم آنهایی را که نزدشان مرحوم آقای طباطبائی ریاضیات میخواندند هم آنهایی که تفسیر میخواندند خب مرحوم آقای شیخ جواد بلاغی هم تفسیر میگفت مرحوم آقای طباطبائی نزدشان میرفت و تفسیر میخواند اما آن کجا المیزان کجا، همین بحثهای اخیر المیزان را ببینید همین بحثهایی که اخیر گذشت درباره رؤیت ببینید این بحث روایی که ایشان دارند در معرفت شناسی ببینید ذیل همین است این حرفهایی نیست که بالأخره اساتید او داشته باشد وگرنه «لو کان لباق» خب یک چیزهایی به آدم میدهند آدم درس خوانده وقتی سلیم النفس والفطره بود توان آن را دارد که مشهود خود را مبرهن کند کسی که فنی نیست هر چه یافت برای خودش است با ایماء و اشاره ممکن است چیزهایی را بگوید او اهل اینکه که شاگرد بپروراند نیست او اهل اینکه از راه کتاب کسی را ملا بکند نیست برای اینکه حرفهای او حرفهای مبرهن نیست یعنی زبان برهان زبان ترجمه است که بتواند مشهود را معقول کند معروف را مفهوم کند این کار هر کسی نیست ولی اگر سالکی جامع بین این دو رشته بود یعنی جمع سالم کرد توان آن را دارد.
« والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است