- 364
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع " تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش دوم "
در جریان مواعده تنها موسای کلیم(س) وعده یافت که به میعاد الهی به میقات الهی برود
انسان باید طوری باشد که خودش از رهن زمان و زمین برهد تا متقرب بشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾
معمولاً در بحثهای قرآنی روایات وارده ذیل هر آیه را هم لابد ملاحظه میفرمایید روایاتی که در تفسیر شریف برهان ذیل این آیه آمده است دلالت میکند بر اینکه مقصود وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) از این سؤال این نبود که خدایا خود را به من نشان بده بلکه منظور رساندن درخواست قوم خود بود چون بنیاسرائیل به موسای کلیم عرض کردند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا چنین گفتند یا موسی: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ این یک مطلب و موسای کلیم(سلام الله علیه) هم از طرف ذات اقدس الهی اجازه یافت که خواسته بنیاسرایئل را در مناجات با خدا مطرح کند این دو مطلب، پاسخی که ذات اقدس الهی داد آن را هم به بنیاسرائیل منتقل کند این سه مطلب، پس درخواست رویت برای خودش نبود و پیشنهاد رویت را هم به اذن خدا از طرف مردم در مناجات ارائه کرد
پرسش ...
پاسخ: این برابر روایتی است که در تفسیر برهان آمده است اما اگر منظور شهود و رویت قلبی باشد آن دیگر از طرف خودش بود نه از طرف قوم خب
مرحوم امین الاسلام در مجمعالبیان سه وجه برای سؤال موسای کلیم ذکر میکند یکی همین است که این را میگوید معروف بین مفسرین این است و این هم اقوا است دوم اینکه منظور از این رویت رویت قلبی و شهود باطنی است و رویت بصری نیست تا مشکل داشته باشد و دیگر از طرف خودش هم بود نه از طرف قوم سوم رویت بصری منتها نه علی وجه التشبیه لکن این وجه سوم را نفی میکنند و ابطال میکنند.
مطلب مهم این است که در جریان مواعده تنها موسای کلیم(سلام الله علیه) وعده یافت که به میعاد الهی به میقات الهی برود هارون در این وعده سهیم نبود برای اینکه هارون جزء انبیای اولواالعزم نیست و صاحب شریعت نیست بلکه حافظ شریعت موسای کلیم است انبیای اولواالعزم که دارای کتاب و شریعتاند وجود مبارک نوح است و ابراهیم است و موسی هست و عیسی هست و وجود مبارک خاتم(علیهم آلاف التحیة و الثناء) انبیای دیگر حافظ این شرایعاند وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) حافظ شریعت موسی بود جزء انبیای اولواالعزم نبود برای دریافت تورات وعدهای نداشت لذا به میعاد نرفته است این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه چون طرف وعده در اینجا شخص موسای کلیم بود ولی وعده دهنده ذات اقدس الهی بود لازم نیست که خدا بفرماید و واعدت وعده دهنده خداست ولی طرف وعده شخص موسای کلیم است گاهی خداوند از کار خودش به عنوان مفرد یاد میکند گاهی تفخیماً و تعظیماً به متکلم مع الغیر یاد میکند گاهی مفرد میآورد نظیر اینکه فرمود ﴿وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ﴾ نفرمود «و کلمناه» گاهی جمع میآورد مثل ﴿وَوَاعَدْنَا﴾ نظیر ﴿انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ ﴿أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِم﴾ با اینکه طرف خطاب شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ولی ذات اقدس الهی ضمیر را متکلم مع الغیر میآورد این هم یا برای تفخیم و تعظیم و تجلیل است یا برای آن است که در آن کار فرشتگان مقرب هم دخیلاند اگر ذات اقدس الهی کاری را به صورت متکلم مع الغیر یاد کرد این هم محتمل است که برای تجلیل محض باشد و هیچ کدام از فرشتگان در آن کار دخیل نبودند و هم محتمل است که چون کار با فرشتگان انجام میگیرد آنها مدبّرات امرند به اذن خدا این کارها را به عهده میگیرند لذا ذات اقدس الهی به صورت متکلم مع الغیر یاد کرده است در اینجا که فرمود: ﴿وَوَاعَدْنَا﴾ این هم دوتا احتمال هست ولی در جریان تکلیم فرمود: ﴿وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ﴾ لکن صرف ضمیر مفرد آوردن یا فعل مفرد آوردن نشانه بدون واسطه بودن نیست برای اینکه در همان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوری» یعنی آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آنجا هم فعل مفرد است و به الله اسناد داده شد اما مع ذلک با بساطت هم هماهنگ است فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾ که همه اینها زیر مجموعه تکلیم الهی است اول فعل را مفرد آورد آنگاه اقسام سهگانه تکلیم و کلام را هم بازگو فرمود پس ممکن است گاهی فعل مفرد باشد به ذات اقدس الهی اسناد پیدا کند مع ذلک واسطه در کار باشد سرّش این است که در موارد دیگر که جریان توسیط توجیه میشود که میگوییم اینها وسائطاند واسطهاند یا میگوییم فلان شخص فاعل قریب است و فلان شخص فاعل بعید یا او عامل قریب است عامل بعید این درباره غیر ذات اقدس الهی توجیه دارد قرب و بعد توجیه دارد واسطه و ذیالواسطه توجیه دارد و مانند آن ولی درباره ذات اقدس الهی گرچه ممکن است بگوییم انسان یا فرشتگان یا علل و عوامل دیگر اینها فاعل قریباند و ذات اقدس الهی فاعل بعید است اینها در طول هماند اینها مجاری فیضاند اینها واسطه در فیضاند اینها وسایل و ابزار و اسباباند و ذات اقدس الهی با این وسایل کار میکند این با یک دید است این دید درست است اما با دید دیگری که از این اقوا و ادق است میبینیم که آن ذیالواسطه چون نامتناهی است به ما از این وسائط نزدیکتر است خب اگر چنانچه او ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ اگر او «اقرب الینا من حبل الورید» اگر چنانچه ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ و مانند آن مطرح است و حقیقت ذات اقدس الهی متناهی است معنایش این نیست دیگر ممکن نیست که ما بگوییم فرشتگان رحمت واسطه در کارند بین ما و ذات اقدس الهی برای اینکه این دید دوم که دید عمیقتر و دقیقتر است پیامش این است که خداوند به ما از این وسائط نزدیک تر است و جلوتر که میآییم میبینیم که از ما از خود ما به ما نزدیکتر است این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در دعای ابوحمزه ثمالی مشکل را حل میکند در آن بخشهایی که در عین حال که توسل را شفاعت را همه اینها را این دعای ابوحمزه تثبیت میکند تصدیق میکند امضا میکند مع ذلک میفرماید خدایا تو یک راهی نزدیک هم داری به ما نشان دادی یک راه میانبری هم به ما نشان دادی و آن راه این است که شفاعت را گفتی هست وسیله را گفتی هست ابزار را هم گفتی هست ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ را گفتی هست نماز وسیله است توسل به اهلبیت وسیله است همه اینها را امضاء کردی اما تو به ما از همه اینها نزدیکتری از نماز نزدیکتری از ولایت نزدیکتری «فیقضی لی حاجتی» این ـ معاذالله ـ که نمیخواهد مسئله شفاعت را اشکال بکند که بگوید یک راهی هست که بدون شفاعت این حل میشود این چون آخر من یشفع ارحم الراحمین است «بغیر شفیع فیقضی لی حاجتی» خب یک راه میانبری هست منتها البته چون راهی سختی است طی آن راه دشوار است کمتر طی میکنیم این راهها این راه میانبر معمولاً در کتابهای کلامی نیست در کتابهای فلسفی نیست معمولاً کتابهای کلامی فلسفی برابر نظام علّی و معلولی حرکت میکنند مشکلات عمیق جبر و تفویض را یا چیزهای دیگر را بخواهند حل بکنند همین فاعل قریب و بعید حمل میکنند مبادی قریب و بعید حل میکنند و مانند آن اما این راهی که قرآن نشان میدهد معمولاً در فلسفه نیست چه اینکه معمولاً در کلام نیست چه اینکه معمولاً در علوم دیگر هم نیست غالب آن راههایی که اینها طی میکنند همان راه علل و معلول است و مبادی قریب و بعید است و فاعل قریب و بعید است و امثال ذلک خب بنابراین ذات اقدس الهی در عین حال که به وسائط کار را اسناد میدهد یا من وراء حجاب نسبت میدهد مع ذلک فعل را مفرد میآورد ضمیر را هم مفرد میآورد میفرماید اینها کلامالله است خدا دارد سخن میگوید اینچنین نیست که شجره طور ایمن یعنی جانب ایمن طور این به شنونده نزدیکتر از ذات اقدس الهی باشد اینطور نیست خب لذا خداوند با موسای کلیم در عین حال که ممکن است من وراء شجر سخن بگوید من وراء حجاب سخن بگوید مع ذلک میفرماید ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ او نزد ما نزدیک بود ما او را نزدیک کردیم با او نجوا داشتیم این نزد ما نجی است مناجات شده است نزد ما قریب است نزدیک است
پرسش ...
پاسخ: دیگر خب قرب معنوی است حالا ذات اقدس الهی که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾ است اگر ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ انسان باید طوری باشد که خودش از رهن زمان و زمین برهد تا متقرب بشود به کسی که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾
پرسش ...
پاسخ: حال گیرنده دارد فیضی است که از طرف مبدأ فاعلی افاضه میشود همه اینها دخیل است.
مطلب بعدی آن است که بنیاسرائیل گرفتار اصالة المادة و الحس بودند یعنی این گروه از بنیاسرائیل نه خواص آنها چون عدهای از بنیاسرائیل و اهل کتاب را قرآن به عظمت معرفی میکند آنها را میستاید ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ﴾ خیلی با عظمت از.
پرسش ...
پاسخ: از همینها درباره همانها سخن میگوید یا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «صف» به ما مسلمانها خطاب میکند که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ به ما میفرماید ای مسلمانها شما مثل حواریین عیسی باشید که اینها حرف ما را شنیدند و مقاومت کردند و پیروز شدند خب.
از آنها به عظمت یاد میکند آنهایی که در عصر پیغمبر بودند با اینکه فاصله داشتند معذلک از آنها به عظمت یاد میکند ولی خصیصین اصحاب موسای کلیم بودند به طریق اولی همه بنیاسرائیل اینچنین نبودند غالب آنها یا عده زیادی از آنها گرفتار اصالت الحس و الماده بودند اینهایی که گرفتار اصالة الحساند در بحث شناختشناسی گرفتار حس و تجربهاند میگویند چیزی که به حس نیاید خواه حس مسلح خواه حس غیر مسلح قابل اثبات نیست چیزی که اثباتپذیر نباشد ابطالپذیر نباشد یعنی در محدوده حس و تجربه اثبات و ابطال نپذیرد قابل باور نیست اینها منشأ فکرشان این است که هر موجودی مادی است وقتی هر موجودی مادی بود عکس نقیضش هم این است که اگر چیزی ماده نداشت موجود نیست وقتی موجود نشد میشود پندار و وهم و افسانه و خیال لذا مسائل ادیان و مذاهب و شرایع و ماوراء طبیعت را پندار و خیال و افسانه میدانند ـ معاذالله ـ چرا؟ چون کل موجود مادی به گمان آنها این یک اصل عکس نقیضش این است که ما لیس بمادی فلیس بموجود این دو اصل پس اگر یک چیزی به عنوان مجرد یا غیب باشد به گمان باطل اینها افسانه است دین که آمد اولین کاری که کرد فرمود موجود دو قسم است یا غیب است یا شهادت بعد ثابت کرد بعد مردان الهی را معرفی کرد که اینها ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ اینها به موجود غیب عالمند و خدا عالم غیب و شهادت است و ثابت کردند که موجود منحصر در شهادت نیست بعضی از موجودها هستند که غیباند بعضی از موجودات هستند که مشهودند آن موجود غایب را باید با دید غایب دید با عقل دید با برهان فهمید یا با نقل قطعی پذیرفت آن موجود مشهود و محسوس را البته با حس حل میکنند بعد از اینکه اصل این مبنا را اصلاح کرد فرمود به اینکه الموجود علی قسمین مجرد و مادی و به تعبیر قرآن کریم غیب است و شهادت آنگاه ذات اقدس الهی را اسمای الهی را وحی و نبوت و عصمت و اینها را جزء غیب دانست و درباره خدا هم فرمود: ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ که این بحث در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» قبلاً مبسوطاً گذشت که فرمود خداوند با چشم درک نمیشود چشم خدا را درک نمیکند آیه صد و سوم سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود که ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ این سه تا قضیهای که هست اینها همهشان ضروریاند یعنی جهت این سه تا قضیه ضروری است یعنی اگر به یک منطقی بگویید لا تدرکه الابصار را موجهه کن جهت به آن بده میگوید لا تدرکه الابصار بالضروره و هو یدرک الابصار بالضروره و هو اللطیف الخبیر بالضرروه این قضیه چون قطعی است و مبرهن است وقتی محمول هم برای موضوع بالضروره ثابت است ضروری الثبوت است وقتی یک منطقی خواست به این قضایا جهت بدهد که این قضیه بشود موجه جهت او ضرورت است دیگر امکان که نیست نمیتواند گفت که «لا تدرکه الابصار بالامکان» که بشود قضیه ممکنه یا «و هو یدرک الابصار بالامکان» یا «و هو اللطیف الخبیر بالامکان» خب.
پس آنهایی که میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ بر این اساس بود که شناختشناسی آنها حس است و مبنای شناختشناسی آنها هم حصر موجود در عالم طبیعت بود که چون کل موجود مادی بنابراین چیزی هم که ماده ندارد موجود نیست قابل درک هم نیست برابر آن مبنای باطل شناختشناسی باطل هم داشتند به استناد شناختشناسی باطل میگفتند که ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾.
مطلب بعدی همانطوری که قبلاً اشاره شد معلوم شد که اینها موسای کلیم را فقط برای مبارزه با فرعون میخواستند کم نبودند کسانی هم که تفکر الحادی یا مادی یا اصالة الحس داشتند و امام راحل(رضوان الله علیه) را هم برای مبارزه با طاغوت میخواستند لذا بعد از پیروزی انقلاب هنگام اراده استقرار نظام با امام درگیر شدند بنیاسرائیل موسای کلیم را برای براندازی نظام فرعون میخواستند نه برای تثبیت نظام الهی وگرنه نمیگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ این همه مشکلات را ایجاد نمیکردند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾.
مطلب بعدی این است که کلمه لن برای نفی اکید است نه ابید نفی مؤبّد نیست به دلیل آن غایتی که برای کلمه لن ذکر میکنند اگر یک چیزی مفادش نفی مؤبّد باشد که مغیّا نیست اگر کسی گفت «لن ابرح من الارض حتی یاذن لی ابی» پیداست که لن برای نفی ابد نیست چون ابد که غایت ندارد که اگر گفته شد ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی﴾ معلوم میشود نفی اکید است نه برای ابد خب گاهی ممکن است براهین دیگر اقامه بشود برای ابدیت یک منفی لکن پیام لن این نیست مگر کسی قرینهای اقامه کند که در آنجایی که لن برای نفی موکّد است نه مؤبّد بالمجاز است آن باید قرینه اقامه کند وگرنه چیزی که مغیّا است حتی و تا برمیدارد و غایت و حد دارد چنین چیزی ابدی نیست در همین تعبیر هم که گفته شد ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ آنها برای این لن یک غایت ذکر کردند پس معلوم میشود که ولو آن کار باطل بود لکن به زعم اینها یک چیز محدود و غایتمندی است اما ذات اقدس الهی برابر با همان آیهٴ 103 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که فرمود: ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ اینها قضیهشان ضرورت ازلی است لا تدرکه الابصار بالضرورة الازلیه اینچنین است.
مطلب دیگر آن است که چون ضرورت ازلی است و غیب محض است و قابل درک هیچ بصری نیست این اختصاصی به ملک و ملکوت ندارد چه ملکوت متصل چه منفصل چه مثال متصل چه منفصل چه مثال دنیا چه آخرت ذات اقدس الهی را نمیشود با چشم ظاهری دید چه در دنیا چه در برزخ چه در قیامت چه در خواب چه در بیداری چه اینکه خدا را هم نمیشود شنید آنچه که محسوس است خواه به حس ظاهر خواه به حس باطن این یا باید مادی باشد یا مثال چیزی که از نشئه طبیعت بالاتر است یک، از عالم مثال بالاتر است دو، چنین چیزی نه در دنیا نه در آخرت نه در خواب نه در بیداری محسوس به هیچ حسی نخواهد بود نه حس ظاهر نه حس باطن نه میشود او را شنید چون آن آهنگ و صوت نیست نه میشود او را بویید چون بو نیست نه در خواب نه در بیداری گاهی انسان در عالم رویا بوی خوبی به مشامش میرسد این بو که از ملک نیامده این از ملکوت برخواست گفت «سحر از بسترم بوی گل آیو» خب آنکه در عالم رویا در سحر بوی گل استشمام میکند او را با شامه درون استشمام میکند همان شامهای که میگوید: ﴿إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ ولی یک چیزی که مجرد محض است بو ندارد جهت هم ندارد نه آهنگ است تا بتوان او را شنید چه در دنیا چه در آخرت چه در خواب چه در بیداری نه منظری دارد که بتوان او را دید چه در دنیا چه در آخرت چه در خواب چه در بیداری.
پرسش ...
پاسخ: ولی خب بالأخره از نشئه مثال هم که بگذرد دیگر به هیچ وجه محسوس نیست نه حس ظاهر نه حس باطن میماند معقول مثل معانی مجرد محض که ما میبینیم ما مثلاً یک شجر مادی داریم که این را با حس ظاهری میشود دید یک یک شجر صوری داریم که میشود در عالم رویا درخت را باغ را مانند آن را دید یک مفهوم شجر داریم یعنی شین و جیم و راء این مفهوم را نه میشود دید نه میشود شنید این فقط فهمیدنی است این تازه لبه مجردات است مفهوم از آن جهت که مفهوم است صدر و ذیل ندارد زیر و رو ندارد تفسیمپذیر نیست شاخ و برگ ندارد و لذا به هیچ حسی از حواس ظاهر یا باطن درنمیآید از این مفهوم بالاتر هم مراحل دیگر هست خب وجود مبارک ذات اقدس الهی در کریمه ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ میفرماید که به هیچ وجه درک نمیشود اما در همین تفسیر شریف برهان این قسمت هست مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل کرد در نهجالبلاغه هم که سائل ذعلب هست که از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کردند که آیا شما خدا را دیدید عبادت کردی یا نه؟ فرمود: «ما کنت اعبد ربا لم اره» بعد هم فرمود: «لا تدرکه الابصار بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان» از آن مرحله بعد شهود باطنی مطرح است این شهود باطنی خواسته همه انبیا و اولیاست، خواسته است که مقام رویت است شاید پارسال یا یکی دو سال قبل بود به یک مناسبتی این روایات رویت در همین بحث خوانده شد مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این روایات رویت را در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند این توحید از آن کتابهای قیّم امامیه است البته سالها قبل از نهجالبلاغه نوشته شده و امتن از نهجالبلاغه هم هست در آنجا مرحوم صدوق ابن بابویه(رضوان الله علیه) روایات رویت را نقل میکند بعد میفرماید که اخبار روایتی که رواها احمدبن محمدبن عیسای قمی کلها عندی صحیحة همهٴ آن روایت صحیح است ولی من خوفاً این روایات را نقل نمیکنم روایات رویت را فقط چندتا روایت را به عنوان نمونه نقل میکنم و آن این است که ابی بصیر ابی بصیر معمولاً به این انسانهای نابینا میگویند ابی بصیر آنهایی که بصیر نیستند میگویند ابو بصیر مثل اینکه عزرائیل(سلام الله علیه) که رسالت اماته دارد و فرشته مرگ است به او میگویند ابو یحیی این کنیه هست دیگر خب وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در جواب سؤال ابو بصیر که سؤال کرد آیا ذات اقدس الهی را میتوان در قیامت دید؟ فرمود به اینکه ضمناً اشاره فرمود که بله آری و قبل از قیامت هم میبینند عرض کرد کجا؟ فرمود هنگام اخذ میثاق ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ آنجا دیدند بعد یک لحظه تأمل فرمود به ابی بصیر کور این کسی که نابیناست ابی بصیر مگر الآن خدا را نمیبینی؟ بعد ابی بصیر عرض کرد من اجازه دارم این حدیث را از طرف شما نقل کنم فرمود نه برای اینکه تو این حدیث را با این وضع نقل کنی از دو حال بیرون نیست یا مردم افراد ساده روح ـ معاذالله ـ این حدیث را به همین معنی ظاهری میگیرند یک محذور است یا ما را تخطئه میکنند محذور دیگر قبول بکنند محذوری نکول داشته باشند محذوری این را نقل نکن از آن جهت مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این روایت را در آن کتاب توحید خودش نقل میکند بعد میفرماید روایات رویت فراوان است «کلها عندی صحیحة» و اما من خوفاً نقل نمیکنم برای اینکه این وقتی به دست کسی اصالة الحسی بدهید این خیال میکند ـ معاذالله ـ خدا را میشود در خواب دید یا در قیامت دید حالا اگر در دنیا ندیدند در قیامت ـ معاذالله ـ خدا را میبینند اینطور که نیست که بنابراین آن شهود قلبی که خواسته همه انبیا و اولیاست یک امری است حق و لا ریب فیه و آن همان است که وجود مبارک حضرت امیر به آن رسیده است که «ما کنت اعبد ربا لم اره» و از آن پایینتر محال است لا تدرکه الابصار چه ابصار ظاهری حس ظاهر چه حس باطن چه در خواب چه در بیداری چه در دنیا چه در برزخ چه در قیامت کبرا برای اینکه چیزی که صورت ندارد جهت خاص ندارد ماده نیست جرم نیست قابل دیدن نیست خب بعضی از محتملات که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) هم آن احتمال را ازرائه کردند این است که وجود مبارک کلیم خدا بعد از شنیدن آن کلام خدا از خدا تمنّی چنین مقامی را کرده است که ﴿وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ توقع زیاد هم نداشت فقط در حد نظر بود نه رویت عرض نکرد «ارنی اراک» نشان بده تا ببینم عرض کرد نشان بده که من اجازه داشته باشم نگاه بکنم ولو نبینم چون نظر غیر از رویت است فاصله خیلی است گاهی ممکن است انسان نگاه کند و نبیند هم در ادبیات فارسی ما بین نگاه و دیدن فرق است هم بین عربی بین نظر و رویت فرق است اینکه مرحوم علامه در تجرید دارد که مبادا به ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ استشهاد کنید و بگویید خدا قابل دیدن است ـ معاذالله ـ آن طوری که اشعری فکر میکرد میگوید که اصولاً نظر غیر از رویت است به دلیل اینکه شما در استهلال قمر میگویید «نظرت الی القمر و لم اره» من به طرف ماه نگاه کردم ولی ندیدم پس ممکن است نظر باشد و رویت نباشد توقع موسای کلیم هم خیلی بلند نبود یعنی مجاز نبود آن توقع را داشته باشد در همین حد که من بتوانم در مسیر رویت قرار بگیرم طرزی خودت را نشان بده که من نگاه بکنم حالا یا ببینم یا نبینم البته چنین نظری زمینه رویت هست به ما هم ذات اقدس الهی تشویق کرد شما نگاه کنید که شاید بینید آنچه را که خلیل خدا دید فرمود که ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ ما ملکوت آسمان و زمین را نشان خلیل خدا دادیم ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ اما درباره ما فرمود که ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ خب تشویق است این تحضیض است ترغیب است خب شما نگاه کنید به ملکوت آسمان و زمین چنین ترغیبی زمینه رویت هست البته حالا که تمام رویت حاصل نشود لااقل بخشی از رویت پدید میآید اگر چنانچه گفت «ارنی انظر الیک» توقعش این بود منتها مؤدّبانه تعبیرش به صورت نظر بود نه نظر محض البته نظر طریقی که شاید به خواست خدا و به خواست خودت به رویت منتهی بشود آنگاه فرمود که ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ این ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ یعنی اینچنین نیست که من قبلاً ارائه میکردم الآن ارائه نمیکنم یا تفاوت [باشد] من همیشه خودم را ارائه میکنم ولی تو نمیبینی این علی میخواهد این دیگر علی میخواهد جای تو نیست ﴿فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ چون بعد از آن چهل روز بالأخره تورات نصیبش شده فرمود: ﴿فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ تو مقامت همین است شاکر باش همین مقداری که گرفتی سپاسگذار باش من چه چیزی را نشان بدهم تو باید ببینی او عرض کرد ﴿أَرِنِی﴾ خدا نفرمود که «لا اری نفسی» من نشان نمیدهم که فرمود تو نمیبینی والا من چه چیزی را نشان بدهم اگر ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾ هست اگر ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است اگر او نور السماوات و الارض است چه چیزی را نشان بدهم تو باید ببینی نمیبینی نه اینکه انی لا اری حریم روایات محفوظ است البته میدانید این روایات بسیاری از اینها توان اثبات یک حکم فقهی را ندارند حالا شما میخواهید فتوا بدهید که فلان عمل مستحب است بدون استناد به روایت من بلغ خب دنبال یک روایت صحیح میگردید سندش صحیح دلالتش صحیح بدون معارض تا فتوا بدهید که فلان کار ناخن گرفتن روز پنج شنبه مستحب است بخشی از این رویات توان آن حد را هم ندارند آنها آن دستمایه علمی را داشته باشند که بتوانند آیه را درست معنا کنند و ارائه کنند که نیست حداقل کاری که ما باید بکنیم این است که روایتی که در فقه معتبر است در تفسیر معتبر باشد این حداقلش است اگر چنانچه راهی را که امینالاسلام طی کرده است که گفت جمهوری این راه را رفتهاند راه قوی هم هست بگوییم سؤال موسی برای قوم خودش بود خب سؤال موسی برای قوم خود بود آن قومی که این همه معجزات را از او دیدند او را به رسالت نپذیرفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ اگر چنانچه این قومی که صریحاً به او گفتند که ارنا الله جهره این قومی که گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ حالا موسای کلیم رفته باشد ـ معاذالله ـ خدا را دیده باشد بعد آمده باشد به قوم خود گفته باشد که من دیدم آنها گفتند چه؟ آنها گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ نه «تری الله جهرة» گفتند ما هرگز تو را قبول نداریم مگر اینکه خدا را به صورت باز ببینیم آن وقت موسای کلیم رفته طور مناجات کرده بر فرض محال که از طرف قوم گفته باشد و دیده باشد بر فرض محال این بر فرض محال به دیدن تعلق میگیرد آمده باشد به قوم گفته باشد که من خدا را دیدم خب این قوم ایمان میآوردند؟ این قومی که این همه معجزات را ید بیضائش را دیدند این دست سمراء رنگ این گندمی رنگ این دست نه سیاه بود نه سفید همین دست دیدند نورانی شد سالها با این دست سر و کار داشتند دیگر وقتی به قلب میگذاشت و درمیآورد همین دست سمراء میشد بیضاء همین یک تکه چوبی که سالها دیده بودند میشد یک مار دوان خب اینها را دیدند و ایمان نیاوردند گفتند اساس اصالة الحس تا ما معبودمان را نبینیم باور نمیکنیم حالا اگر کسی نظیر امین الاسلام آیه را این چنین معنا کرد که این سؤال موسی از طرف قوم خود بود خب حالا از طرف قوم خود رفت و سؤال کرد بر فرض محال نتیجه گرفت قوم او قبول میکردند؟ اینها گفتند که تا نبینیم باورمان نمیشود حالا موسای کلیم رفت و آمد گفت من دیدم اینها باور میکردند؟ یا نه اصلاً موسای کلیم وقتی آمد حرف آنها را نزد حرف وقتی که آمد مرتب ساکت بود وقتی کلام را شنید لذت کلام او را وادار کرد که متکلم را هم ببیند عرض کرد ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ فرمود ﴿قَالَ لَنْ تَرَانِی﴾ ذیل کریمه نشان میدهد که ﴿فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ یعنی برای تو همین قدر بس است تو باید این مقدار را بشنوی شنیدی آن مقدار را بفهمی فهمیدی آن کریمهای که ﴿قَالَ یَا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ تو حدی داری حد تو همین است بنابراین زمخشری هم در کشاف همین حرف را میزند که مرحوم امینالاسلام دارد مرحوم خواجه در متن تجرید هم همین حرف را میزند که زمخشری و امینالاسلام دارند فرمود و سؤال موسی از طرف قوم خود بود حالا سؤال موسی از طرف قوم خود بود باید اینچنین عرض کند «رب ارهم ینظروا الیک» خواسته آنها را دارد میگوید دیگر اگر خواسته آنها را دارد میگوید پیشنهاد آنها را داد میگوید باید به خدا عرض کند «رب ارهم ینطروا الیک» یعنی خودت را به اینها نشان بده تا اینها ببینند من که میدانم دیدنی نیستی سؤال را باید برابر خواسته سائلان ارائه کرد نه خود را به من نشان بده خب اگر به من نشان دادی من دیدم آنها مگر باور میکنند پس نه خواسته آنها را دارد میرساند نه بر فرض محال اگر چنین چیزی را کلیم خدا میدید و به آنها میگفت آنها باور میکردند تازه اول نزاع بود خب تو دیدی ما هم باید ببینیم این قومی که گاهی میگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ گاهی میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ گاهی آنچنان سفیهانه برخورد میکردند که وجود مبارک کلیم خدا عرض کرد ﴿أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِیَ إِلاّ فِتْنَتُکَ﴾ اینها آن گروه مگر باورشان میشد که موسای کلیم دید خب پس نه سؤال سؤال از طرف آنهاست برای اینکه عرض نکرد «رب ارهم ینطروا الیک» نه آنها باور میکردند که موسای کلیم خدا را دیده است و خدا دیدنی است ـ معاذالله ـ بنابراین آنچه که مرحوم برهان نقل کرد یک وجهی در قبال وجوه دیگر میتواند باشد و یک جهتی اما اینطور نیست که امینالاسلام نقل کرد قویترین وجه این باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
در جریان مواعده تنها موسای کلیم(س) وعده یافت که به میعاد الهی به میقات الهی برود
انسان باید طوری باشد که خودش از رهن زمان و زمین برهد تا متقرب بشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾
معمولاً در بحثهای قرآنی روایات وارده ذیل هر آیه را هم لابد ملاحظه میفرمایید روایاتی که در تفسیر شریف برهان ذیل این آیه آمده است دلالت میکند بر اینکه مقصود وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) از این سؤال این نبود که خدایا خود را به من نشان بده بلکه منظور رساندن درخواست قوم خود بود چون بنیاسرائیل به موسای کلیم عرض کردند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا چنین گفتند یا موسی: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ این یک مطلب و موسای کلیم(سلام الله علیه) هم از طرف ذات اقدس الهی اجازه یافت که خواسته بنیاسرایئل را در مناجات با خدا مطرح کند این دو مطلب، پاسخی که ذات اقدس الهی داد آن را هم به بنیاسرائیل منتقل کند این سه مطلب، پس درخواست رویت برای خودش نبود و پیشنهاد رویت را هم به اذن خدا از طرف مردم در مناجات ارائه کرد
پرسش ...
پاسخ: این برابر روایتی است که در تفسیر برهان آمده است اما اگر منظور شهود و رویت قلبی باشد آن دیگر از طرف خودش بود نه از طرف قوم خب
مرحوم امین الاسلام در مجمعالبیان سه وجه برای سؤال موسای کلیم ذکر میکند یکی همین است که این را میگوید معروف بین مفسرین این است و این هم اقوا است دوم اینکه منظور از این رویت رویت قلبی و شهود باطنی است و رویت بصری نیست تا مشکل داشته باشد و دیگر از طرف خودش هم بود نه از طرف قوم سوم رویت بصری منتها نه علی وجه التشبیه لکن این وجه سوم را نفی میکنند و ابطال میکنند.
مطلب مهم این است که در جریان مواعده تنها موسای کلیم(سلام الله علیه) وعده یافت که به میعاد الهی به میقات الهی برود هارون در این وعده سهیم نبود برای اینکه هارون جزء انبیای اولواالعزم نیست و صاحب شریعت نیست بلکه حافظ شریعت موسای کلیم است انبیای اولواالعزم که دارای کتاب و شریعتاند وجود مبارک نوح است و ابراهیم است و موسی هست و عیسی هست و وجود مبارک خاتم(علیهم آلاف التحیة و الثناء) انبیای دیگر حافظ این شرایعاند وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) حافظ شریعت موسی بود جزء انبیای اولواالعزم نبود برای دریافت تورات وعدهای نداشت لذا به میعاد نرفته است این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه چون طرف وعده در اینجا شخص موسای کلیم بود ولی وعده دهنده ذات اقدس الهی بود لازم نیست که خدا بفرماید و واعدت وعده دهنده خداست ولی طرف وعده شخص موسای کلیم است گاهی خداوند از کار خودش به عنوان مفرد یاد میکند گاهی تفخیماً و تعظیماً به متکلم مع الغیر یاد میکند گاهی مفرد میآورد نظیر اینکه فرمود ﴿وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ﴾ نفرمود «و کلمناه» گاهی جمع میآورد مثل ﴿وَوَاعَدْنَا﴾ نظیر ﴿انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ ﴿أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِم﴾ با اینکه طرف خطاب شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ولی ذات اقدس الهی ضمیر را متکلم مع الغیر میآورد این هم یا برای تفخیم و تعظیم و تجلیل است یا برای آن است که در آن کار فرشتگان مقرب هم دخیلاند اگر ذات اقدس الهی کاری را به صورت متکلم مع الغیر یاد کرد این هم محتمل است که برای تجلیل محض باشد و هیچ کدام از فرشتگان در آن کار دخیل نبودند و هم محتمل است که چون کار با فرشتگان انجام میگیرد آنها مدبّرات امرند به اذن خدا این کارها را به عهده میگیرند لذا ذات اقدس الهی به صورت متکلم مع الغیر یاد کرده است در اینجا که فرمود: ﴿وَوَاعَدْنَا﴾ این هم دوتا احتمال هست ولی در جریان تکلیم فرمود: ﴿وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ﴾ لکن صرف ضمیر مفرد آوردن یا فعل مفرد آوردن نشانه بدون واسطه بودن نیست برای اینکه در همان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوری» یعنی آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آنجا هم فعل مفرد است و به الله اسناد داده شد اما مع ذلک با بساطت هم هماهنگ است فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾ که همه اینها زیر مجموعه تکلیم الهی است اول فعل را مفرد آورد آنگاه اقسام سهگانه تکلیم و کلام را هم بازگو فرمود پس ممکن است گاهی فعل مفرد باشد به ذات اقدس الهی اسناد پیدا کند مع ذلک واسطه در کار باشد سرّش این است که در موارد دیگر که جریان توسیط توجیه میشود که میگوییم اینها وسائطاند واسطهاند یا میگوییم فلان شخص فاعل قریب است و فلان شخص فاعل بعید یا او عامل قریب است عامل بعید این درباره غیر ذات اقدس الهی توجیه دارد قرب و بعد توجیه دارد واسطه و ذیالواسطه توجیه دارد و مانند آن ولی درباره ذات اقدس الهی گرچه ممکن است بگوییم انسان یا فرشتگان یا علل و عوامل دیگر اینها فاعل قریباند و ذات اقدس الهی فاعل بعید است اینها در طول هماند اینها مجاری فیضاند اینها واسطه در فیضاند اینها وسایل و ابزار و اسباباند و ذات اقدس الهی با این وسایل کار میکند این با یک دید است این دید درست است اما با دید دیگری که از این اقوا و ادق است میبینیم که آن ذیالواسطه چون نامتناهی است به ما از این وسائط نزدیکتر است خب اگر چنانچه او ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ اگر او «اقرب الینا من حبل الورید» اگر چنانچه ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ و مانند آن مطرح است و حقیقت ذات اقدس الهی متناهی است معنایش این نیست دیگر ممکن نیست که ما بگوییم فرشتگان رحمت واسطه در کارند بین ما و ذات اقدس الهی برای اینکه این دید دوم که دید عمیقتر و دقیقتر است پیامش این است که خداوند به ما از این وسائط نزدیک تر است و جلوتر که میآییم میبینیم که از ما از خود ما به ما نزدیکتر است این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در دعای ابوحمزه ثمالی مشکل را حل میکند در آن بخشهایی که در عین حال که توسل را شفاعت را همه اینها را این دعای ابوحمزه تثبیت میکند تصدیق میکند امضا میکند مع ذلک میفرماید خدایا تو یک راهی نزدیک هم داری به ما نشان دادی یک راه میانبری هم به ما نشان دادی و آن راه این است که شفاعت را گفتی هست وسیله را گفتی هست ابزار را هم گفتی هست ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ را گفتی هست نماز وسیله است توسل به اهلبیت وسیله است همه اینها را امضاء کردی اما تو به ما از همه اینها نزدیکتری از نماز نزدیکتری از ولایت نزدیکتری «فیقضی لی حاجتی» این ـ معاذالله ـ که نمیخواهد مسئله شفاعت را اشکال بکند که بگوید یک راهی هست که بدون شفاعت این حل میشود این چون آخر من یشفع ارحم الراحمین است «بغیر شفیع فیقضی لی حاجتی» خب یک راه میانبری هست منتها البته چون راهی سختی است طی آن راه دشوار است کمتر طی میکنیم این راهها این راه میانبر معمولاً در کتابهای کلامی نیست در کتابهای فلسفی نیست معمولاً کتابهای کلامی فلسفی برابر نظام علّی و معلولی حرکت میکنند مشکلات عمیق جبر و تفویض را یا چیزهای دیگر را بخواهند حل بکنند همین فاعل قریب و بعید حمل میکنند مبادی قریب و بعید حل میکنند و مانند آن اما این راهی که قرآن نشان میدهد معمولاً در فلسفه نیست چه اینکه معمولاً در کلام نیست چه اینکه معمولاً در علوم دیگر هم نیست غالب آن راههایی که اینها طی میکنند همان راه علل و معلول است و مبادی قریب و بعید است و فاعل قریب و بعید است و امثال ذلک خب بنابراین ذات اقدس الهی در عین حال که به وسائط کار را اسناد میدهد یا من وراء حجاب نسبت میدهد مع ذلک فعل را مفرد میآورد ضمیر را هم مفرد میآورد میفرماید اینها کلامالله است خدا دارد سخن میگوید اینچنین نیست که شجره طور ایمن یعنی جانب ایمن طور این به شنونده نزدیکتر از ذات اقدس الهی باشد اینطور نیست خب لذا خداوند با موسای کلیم در عین حال که ممکن است من وراء شجر سخن بگوید من وراء حجاب سخن بگوید مع ذلک میفرماید ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً﴾ او نزد ما نزدیک بود ما او را نزدیک کردیم با او نجوا داشتیم این نزد ما نجی است مناجات شده است نزد ما قریب است نزدیک است
پرسش ...
پاسخ: دیگر خب قرب معنوی است حالا ذات اقدس الهی که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾ است اگر ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ انسان باید طوری باشد که خودش از رهن زمان و زمین برهد تا متقرب بشود به کسی که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾
پرسش ...
پاسخ: حال گیرنده دارد فیضی است که از طرف مبدأ فاعلی افاضه میشود همه اینها دخیل است.
مطلب بعدی آن است که بنیاسرائیل گرفتار اصالة المادة و الحس بودند یعنی این گروه از بنیاسرائیل نه خواص آنها چون عدهای از بنیاسرائیل و اهل کتاب را قرآن به عظمت معرفی میکند آنها را میستاید ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ﴾ خیلی با عظمت از.
پرسش ...
پاسخ: از همینها درباره همانها سخن میگوید یا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «صف» به ما مسلمانها خطاب میکند که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی اللَّهِ﴾ به ما میفرماید ای مسلمانها شما مثل حواریین عیسی باشید که اینها حرف ما را شنیدند و مقاومت کردند و پیروز شدند خب.
از آنها به عظمت یاد میکند آنهایی که در عصر پیغمبر بودند با اینکه فاصله داشتند معذلک از آنها به عظمت یاد میکند ولی خصیصین اصحاب موسای کلیم بودند به طریق اولی همه بنیاسرائیل اینچنین نبودند غالب آنها یا عده زیادی از آنها گرفتار اصالت الحس و الماده بودند اینهایی که گرفتار اصالة الحساند در بحث شناختشناسی گرفتار حس و تجربهاند میگویند چیزی که به حس نیاید خواه حس مسلح خواه حس غیر مسلح قابل اثبات نیست چیزی که اثباتپذیر نباشد ابطالپذیر نباشد یعنی در محدوده حس و تجربه اثبات و ابطال نپذیرد قابل باور نیست اینها منشأ فکرشان این است که هر موجودی مادی است وقتی هر موجودی مادی بود عکس نقیضش هم این است که اگر چیزی ماده نداشت موجود نیست وقتی موجود نشد میشود پندار و وهم و افسانه و خیال لذا مسائل ادیان و مذاهب و شرایع و ماوراء طبیعت را پندار و خیال و افسانه میدانند ـ معاذالله ـ چرا؟ چون کل موجود مادی به گمان آنها این یک اصل عکس نقیضش این است که ما لیس بمادی فلیس بموجود این دو اصل پس اگر یک چیزی به عنوان مجرد یا غیب باشد به گمان باطل اینها افسانه است دین که آمد اولین کاری که کرد فرمود موجود دو قسم است یا غیب است یا شهادت بعد ثابت کرد بعد مردان الهی را معرفی کرد که اینها ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ اینها به موجود غیب عالمند و خدا عالم غیب و شهادت است و ثابت کردند که موجود منحصر در شهادت نیست بعضی از موجودها هستند که غیباند بعضی از موجودات هستند که مشهودند آن موجود غایب را باید با دید غایب دید با عقل دید با برهان فهمید یا با نقل قطعی پذیرفت آن موجود مشهود و محسوس را البته با حس حل میکنند بعد از اینکه اصل این مبنا را اصلاح کرد فرمود به اینکه الموجود علی قسمین مجرد و مادی و به تعبیر قرآن کریم غیب است و شهادت آنگاه ذات اقدس الهی را اسمای الهی را وحی و نبوت و عصمت و اینها را جزء غیب دانست و درباره خدا هم فرمود: ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ که این بحث در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» قبلاً مبسوطاً گذشت که فرمود خداوند با چشم درک نمیشود چشم خدا را درک نمیکند آیه صد و سوم سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود که ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ این سه تا قضیهای که هست اینها همهشان ضروریاند یعنی جهت این سه تا قضیه ضروری است یعنی اگر به یک منطقی بگویید لا تدرکه الابصار را موجهه کن جهت به آن بده میگوید لا تدرکه الابصار بالضروره و هو یدرک الابصار بالضروره و هو اللطیف الخبیر بالضرروه این قضیه چون قطعی است و مبرهن است وقتی محمول هم برای موضوع بالضروره ثابت است ضروری الثبوت است وقتی یک منطقی خواست به این قضایا جهت بدهد که این قضیه بشود موجه جهت او ضرورت است دیگر امکان که نیست نمیتواند گفت که «لا تدرکه الابصار بالامکان» که بشود قضیه ممکنه یا «و هو یدرک الابصار بالامکان» یا «و هو اللطیف الخبیر بالامکان» خب.
پس آنهایی که میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ بر این اساس بود که شناختشناسی آنها حس است و مبنای شناختشناسی آنها هم حصر موجود در عالم طبیعت بود که چون کل موجود مادی بنابراین چیزی هم که ماده ندارد موجود نیست قابل درک هم نیست برابر آن مبنای باطل شناختشناسی باطل هم داشتند به استناد شناختشناسی باطل میگفتند که ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾.
مطلب بعدی همانطوری که قبلاً اشاره شد معلوم شد که اینها موسای کلیم را فقط برای مبارزه با فرعون میخواستند کم نبودند کسانی هم که تفکر الحادی یا مادی یا اصالة الحس داشتند و امام راحل(رضوان الله علیه) را هم برای مبارزه با طاغوت میخواستند لذا بعد از پیروزی انقلاب هنگام اراده استقرار نظام با امام درگیر شدند بنیاسرائیل موسای کلیم را برای براندازی نظام فرعون میخواستند نه برای تثبیت نظام الهی وگرنه نمیگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ این همه مشکلات را ایجاد نمیکردند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾.
مطلب بعدی این است که کلمه لن برای نفی اکید است نه ابید نفی مؤبّد نیست به دلیل آن غایتی که برای کلمه لن ذکر میکنند اگر یک چیزی مفادش نفی مؤبّد باشد که مغیّا نیست اگر کسی گفت «لن ابرح من الارض حتی یاذن لی ابی» پیداست که لن برای نفی ابد نیست چون ابد که غایت ندارد که اگر گفته شد ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی﴾ معلوم میشود نفی اکید است نه برای ابد خب گاهی ممکن است براهین دیگر اقامه بشود برای ابدیت یک منفی لکن پیام لن این نیست مگر کسی قرینهای اقامه کند که در آنجایی که لن برای نفی موکّد است نه مؤبّد بالمجاز است آن باید قرینه اقامه کند وگرنه چیزی که مغیّا است حتی و تا برمیدارد و غایت و حد دارد چنین چیزی ابدی نیست در همین تعبیر هم که گفته شد ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ آنها برای این لن یک غایت ذکر کردند پس معلوم میشود که ولو آن کار باطل بود لکن به زعم اینها یک چیز محدود و غایتمندی است اما ذات اقدس الهی برابر با همان آیهٴ 103 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که فرمود: ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ اینها قضیهشان ضرورت ازلی است لا تدرکه الابصار بالضرورة الازلیه اینچنین است.
مطلب دیگر آن است که چون ضرورت ازلی است و غیب محض است و قابل درک هیچ بصری نیست این اختصاصی به ملک و ملکوت ندارد چه ملکوت متصل چه منفصل چه مثال متصل چه منفصل چه مثال دنیا چه آخرت ذات اقدس الهی را نمیشود با چشم ظاهری دید چه در دنیا چه در برزخ چه در قیامت چه در خواب چه در بیداری چه اینکه خدا را هم نمیشود شنید آنچه که محسوس است خواه به حس ظاهر خواه به حس باطن این یا باید مادی باشد یا مثال چیزی که از نشئه طبیعت بالاتر است یک، از عالم مثال بالاتر است دو، چنین چیزی نه در دنیا نه در آخرت نه در خواب نه در بیداری محسوس به هیچ حسی نخواهد بود نه حس ظاهر نه حس باطن نه میشود او را شنید چون آن آهنگ و صوت نیست نه میشود او را بویید چون بو نیست نه در خواب نه در بیداری گاهی انسان در عالم رویا بوی خوبی به مشامش میرسد این بو که از ملک نیامده این از ملکوت برخواست گفت «سحر از بسترم بوی گل آیو» خب آنکه در عالم رویا در سحر بوی گل استشمام میکند او را با شامه درون استشمام میکند همان شامهای که میگوید: ﴿إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ ولی یک چیزی که مجرد محض است بو ندارد جهت هم ندارد نه آهنگ است تا بتوان او را شنید چه در دنیا چه در آخرت چه در خواب چه در بیداری نه منظری دارد که بتوان او را دید چه در دنیا چه در آخرت چه در خواب چه در بیداری.
پرسش ...
پاسخ: ولی خب بالأخره از نشئه مثال هم که بگذرد دیگر به هیچ وجه محسوس نیست نه حس ظاهر نه حس باطن میماند معقول مثل معانی مجرد محض که ما میبینیم ما مثلاً یک شجر مادی داریم که این را با حس ظاهری میشود دید یک یک شجر صوری داریم که میشود در عالم رویا درخت را باغ را مانند آن را دید یک مفهوم شجر داریم یعنی شین و جیم و راء این مفهوم را نه میشود دید نه میشود شنید این فقط فهمیدنی است این تازه لبه مجردات است مفهوم از آن جهت که مفهوم است صدر و ذیل ندارد زیر و رو ندارد تفسیمپذیر نیست شاخ و برگ ندارد و لذا به هیچ حسی از حواس ظاهر یا باطن درنمیآید از این مفهوم بالاتر هم مراحل دیگر هست خب وجود مبارک ذات اقدس الهی در کریمه ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ میفرماید که به هیچ وجه درک نمیشود اما در همین تفسیر شریف برهان این قسمت هست مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل کرد در نهجالبلاغه هم که سائل ذعلب هست که از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کردند که آیا شما خدا را دیدید عبادت کردی یا نه؟ فرمود: «ما کنت اعبد ربا لم اره» بعد هم فرمود: «لا تدرکه الابصار بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان» از آن مرحله بعد شهود باطنی مطرح است این شهود باطنی خواسته همه انبیا و اولیاست، خواسته است که مقام رویت است شاید پارسال یا یکی دو سال قبل بود به یک مناسبتی این روایات رویت در همین بحث خوانده شد مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این روایات رویت را در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند این توحید از آن کتابهای قیّم امامیه است البته سالها قبل از نهجالبلاغه نوشته شده و امتن از نهجالبلاغه هم هست در آنجا مرحوم صدوق ابن بابویه(رضوان الله علیه) روایات رویت را نقل میکند بعد میفرماید که اخبار روایتی که رواها احمدبن محمدبن عیسای قمی کلها عندی صحیحة همهٴ آن روایت صحیح است ولی من خوفاً این روایات را نقل نمیکنم روایات رویت را فقط چندتا روایت را به عنوان نمونه نقل میکنم و آن این است که ابی بصیر ابی بصیر معمولاً به این انسانهای نابینا میگویند ابی بصیر آنهایی که بصیر نیستند میگویند ابو بصیر مثل اینکه عزرائیل(سلام الله علیه) که رسالت اماته دارد و فرشته مرگ است به او میگویند ابو یحیی این کنیه هست دیگر خب وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در جواب سؤال ابو بصیر که سؤال کرد آیا ذات اقدس الهی را میتوان در قیامت دید؟ فرمود به اینکه ضمناً اشاره فرمود که بله آری و قبل از قیامت هم میبینند عرض کرد کجا؟ فرمود هنگام اخذ میثاق ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ آنجا دیدند بعد یک لحظه تأمل فرمود به ابی بصیر کور این کسی که نابیناست ابی بصیر مگر الآن خدا را نمیبینی؟ بعد ابی بصیر عرض کرد من اجازه دارم این حدیث را از طرف شما نقل کنم فرمود نه برای اینکه تو این حدیث را با این وضع نقل کنی از دو حال بیرون نیست یا مردم افراد ساده روح ـ معاذالله ـ این حدیث را به همین معنی ظاهری میگیرند یک محذور است یا ما را تخطئه میکنند محذور دیگر قبول بکنند محذوری نکول داشته باشند محذوری این را نقل نکن از آن جهت مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این روایت را در آن کتاب توحید خودش نقل میکند بعد میفرماید روایات رویت فراوان است «کلها عندی صحیحة» و اما من خوفاً نقل نمیکنم برای اینکه این وقتی به دست کسی اصالة الحسی بدهید این خیال میکند ـ معاذالله ـ خدا را میشود در خواب دید یا در قیامت دید حالا اگر در دنیا ندیدند در قیامت ـ معاذالله ـ خدا را میبینند اینطور که نیست که بنابراین آن شهود قلبی که خواسته همه انبیا و اولیاست یک امری است حق و لا ریب فیه و آن همان است که وجود مبارک حضرت امیر به آن رسیده است که «ما کنت اعبد ربا لم اره» و از آن پایینتر محال است لا تدرکه الابصار چه ابصار ظاهری حس ظاهر چه حس باطن چه در خواب چه در بیداری چه در دنیا چه در برزخ چه در قیامت کبرا برای اینکه چیزی که صورت ندارد جهت خاص ندارد ماده نیست جرم نیست قابل دیدن نیست خب بعضی از محتملات که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) هم آن احتمال را ازرائه کردند این است که وجود مبارک کلیم خدا بعد از شنیدن آن کلام خدا از خدا تمنّی چنین مقامی را کرده است که ﴿وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ توقع زیاد هم نداشت فقط در حد نظر بود نه رویت عرض نکرد «ارنی اراک» نشان بده تا ببینم عرض کرد نشان بده که من اجازه داشته باشم نگاه بکنم ولو نبینم چون نظر غیر از رویت است فاصله خیلی است گاهی ممکن است انسان نگاه کند و نبیند هم در ادبیات فارسی ما بین نگاه و دیدن فرق است هم بین عربی بین نظر و رویت فرق است اینکه مرحوم علامه در تجرید دارد که مبادا به ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ استشهاد کنید و بگویید خدا قابل دیدن است ـ معاذالله ـ آن طوری که اشعری فکر میکرد میگوید که اصولاً نظر غیر از رویت است به دلیل اینکه شما در استهلال قمر میگویید «نظرت الی القمر و لم اره» من به طرف ماه نگاه کردم ولی ندیدم پس ممکن است نظر باشد و رویت نباشد توقع موسای کلیم هم خیلی بلند نبود یعنی مجاز نبود آن توقع را داشته باشد در همین حد که من بتوانم در مسیر رویت قرار بگیرم طرزی خودت را نشان بده که من نگاه بکنم حالا یا ببینم یا نبینم البته چنین نظری زمینه رویت هست به ما هم ذات اقدس الهی تشویق کرد شما نگاه کنید که شاید بینید آنچه را که خلیل خدا دید فرمود که ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ ما ملکوت آسمان و زمین را نشان خلیل خدا دادیم ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ اما درباره ما فرمود که ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ خب تشویق است این تحضیض است ترغیب است خب شما نگاه کنید به ملکوت آسمان و زمین چنین ترغیبی زمینه رویت هست البته حالا که تمام رویت حاصل نشود لااقل بخشی از رویت پدید میآید اگر چنانچه گفت «ارنی انظر الیک» توقعش این بود منتها مؤدّبانه تعبیرش به صورت نظر بود نه نظر محض البته نظر طریقی که شاید به خواست خدا و به خواست خودت به رویت منتهی بشود آنگاه فرمود که ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ این ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ یعنی اینچنین نیست که من قبلاً ارائه میکردم الآن ارائه نمیکنم یا تفاوت [باشد] من همیشه خودم را ارائه میکنم ولی تو نمیبینی این علی میخواهد این دیگر علی میخواهد جای تو نیست ﴿فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ چون بعد از آن چهل روز بالأخره تورات نصیبش شده فرمود: ﴿فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ تو مقامت همین است شاکر باش همین مقداری که گرفتی سپاسگذار باش من چه چیزی را نشان بدهم تو باید ببینی او عرض کرد ﴿أَرِنِی﴾ خدا نفرمود که «لا اری نفسی» من نشان نمیدهم که فرمود تو نمیبینی والا من چه چیزی را نشان بدهم اگر ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾ هست اگر ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است اگر او نور السماوات و الارض است چه چیزی را نشان بدهم تو باید ببینی نمیبینی نه اینکه انی لا اری حریم روایات محفوظ است البته میدانید این روایات بسیاری از اینها توان اثبات یک حکم فقهی را ندارند حالا شما میخواهید فتوا بدهید که فلان عمل مستحب است بدون استناد به روایت من بلغ خب دنبال یک روایت صحیح میگردید سندش صحیح دلالتش صحیح بدون معارض تا فتوا بدهید که فلان کار ناخن گرفتن روز پنج شنبه مستحب است بخشی از این رویات توان آن حد را هم ندارند آنها آن دستمایه علمی را داشته باشند که بتوانند آیه را درست معنا کنند و ارائه کنند که نیست حداقل کاری که ما باید بکنیم این است که روایتی که در فقه معتبر است در تفسیر معتبر باشد این حداقلش است اگر چنانچه راهی را که امینالاسلام طی کرده است که گفت جمهوری این راه را رفتهاند راه قوی هم هست بگوییم سؤال موسی برای قوم خودش بود خب سؤال موسی برای قوم خود بود آن قومی که این همه معجزات را از او دیدند او را به رسالت نپذیرفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ اگر چنانچه این قومی که صریحاً به او گفتند که ارنا الله جهره این قومی که گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ حالا موسای کلیم رفته باشد ـ معاذالله ـ خدا را دیده باشد بعد آمده باشد به قوم خود گفته باشد که من دیدم آنها گفتند چه؟ آنها گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ نه «تری الله جهرة» گفتند ما هرگز تو را قبول نداریم مگر اینکه خدا را به صورت باز ببینیم آن وقت موسای کلیم رفته طور مناجات کرده بر فرض محال که از طرف قوم گفته باشد و دیده باشد بر فرض محال این بر فرض محال به دیدن تعلق میگیرد آمده باشد به قوم گفته باشد که من خدا را دیدم خب این قوم ایمان میآوردند؟ این قومی که این همه معجزات را ید بیضائش را دیدند این دست سمراء رنگ این گندمی رنگ این دست نه سیاه بود نه سفید همین دست دیدند نورانی شد سالها با این دست سر و کار داشتند دیگر وقتی به قلب میگذاشت و درمیآورد همین دست سمراء میشد بیضاء همین یک تکه چوبی که سالها دیده بودند میشد یک مار دوان خب اینها را دیدند و ایمان نیاوردند گفتند اساس اصالة الحس تا ما معبودمان را نبینیم باور نمیکنیم حالا اگر کسی نظیر امین الاسلام آیه را این چنین معنا کرد که این سؤال موسی از طرف قوم خود بود خب حالا از طرف قوم خود رفت و سؤال کرد بر فرض محال نتیجه گرفت قوم او قبول میکردند؟ اینها گفتند که تا نبینیم باورمان نمیشود حالا موسای کلیم رفت و آمد گفت من دیدم اینها باور میکردند؟ یا نه اصلاً موسای کلیم وقتی آمد حرف آنها را نزد حرف وقتی که آمد مرتب ساکت بود وقتی کلام را شنید لذت کلام او را وادار کرد که متکلم را هم ببیند عرض کرد ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ فرمود ﴿قَالَ لَنْ تَرَانِی﴾ ذیل کریمه نشان میدهد که ﴿فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ یعنی برای تو همین قدر بس است تو باید این مقدار را بشنوی شنیدی آن مقدار را بفهمی فهمیدی آن کریمهای که ﴿قَالَ یَا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی فَخُذْ مَاآتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ تو حدی داری حد تو همین است بنابراین زمخشری هم در کشاف همین حرف را میزند که مرحوم امینالاسلام دارد مرحوم خواجه در متن تجرید هم همین حرف را میزند که زمخشری و امینالاسلام دارند فرمود و سؤال موسی از طرف قوم خود بود حالا سؤال موسی از طرف قوم خود بود باید اینچنین عرض کند «رب ارهم ینظروا الیک» خواسته آنها را دارد میگوید دیگر اگر خواسته آنها را دارد میگوید پیشنهاد آنها را داد میگوید باید به خدا عرض کند «رب ارهم ینطروا الیک» یعنی خودت را به اینها نشان بده تا اینها ببینند من که میدانم دیدنی نیستی سؤال را باید برابر خواسته سائلان ارائه کرد نه خود را به من نشان بده خب اگر به من نشان دادی من دیدم آنها مگر باور میکنند پس نه خواسته آنها را دارد میرساند نه بر فرض محال اگر چنین چیزی را کلیم خدا میدید و به آنها میگفت آنها باور میکردند تازه اول نزاع بود خب تو دیدی ما هم باید ببینیم این قومی که گاهی میگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ گاهی میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ گاهی آنچنان سفیهانه برخورد میکردند که وجود مبارک کلیم خدا عرض کرد ﴿أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِیَ إِلاّ فِتْنَتُکَ﴾ اینها آن گروه مگر باورشان میشد که موسای کلیم دید خب پس نه سؤال سؤال از طرف آنهاست برای اینکه عرض نکرد «رب ارهم ینطروا الیک» نه آنها باور میکردند که موسای کلیم خدا را دیده است و خدا دیدنی است ـ معاذالله ـ بنابراین آنچه که مرحوم برهان نقل کرد یک وجهی در قبال وجوه دیگر میتواند باشد و یک جهتی اما اینطور نیست که امینالاسلام نقل کرد قویترین وجه این باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است