display result search
منو
تفسیر آیات 106 تا 118 سوره اعراف

تفسیر آیات 106 تا 118 سوره اعراف

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 88 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 106 تا 118 سوره اعراف"

معجزه عادت را عوض می‌کند نه ضرورت را
فرق جوهری بین معجزه و علوم غریبه است که اینها علم‌اند و قابل انتقال فکری




اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ ٭ فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ ٭ وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ ٭ قالَ الْمَلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ ٭ یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ ٭ قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ ٭ یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلیمٍ ٭ وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ کُنّا نَحْنُ الْغالِبینَ ٭ قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ قالُوا یا مُوسی إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقینَ ٭ قالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظیمٍ ٭ وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسیٰ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ ٭ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾

برخی درباره معجزه چنین شبهه‌ای کردند که اگر معجزه بتواند واقعیت را عوض بکند ما از نظر شناخت به سفسطه مبتلا خواهیم شد برای اینکه ما هیچ اطمینانی نداریم که آینده واقعیتها محفوظ بماند یا نه این سخن باطل است برای اینکه معجزه عادت را عوض می‌کند نه ضرورت را قواعد حق و قواعد ریاضی سرجایش محفوظ است امور عادی بوسیله معجزه تغییر می‌کند منتها این امور عادی را گاهی از راه صحیح می‌توان تغییر داد می‌شود معجزه گاهی از راه غیر صحیح تغییر یا تخیل تغییر است می‌شود سحر، شعبده جادو طلسم و سایر علوم غریبه همه اینها علم‌اند به استثنای معجزه، معجزه علم نیست که انسان درس بخواند و معجزه بیاورد ولی همه این رشته‌های یاد شده علم است و قدمای مصر، بابل و هند و مانند آن اینها را در مدارس عالیشان تدریس می‌کردند اصلاً و ساحر می‌پرداختند وثنیین معمولا این طور بودند ساحران فراوانی داشتند اینها علم حصولی‌ است مبدأ دارد موضوع دارد مسئله دارد مانند سایر علوم رایج منتها یک علمی است کمتر مورد نیاز و کمتر به کار می‌رود بالأخره یک علمی است که موضوع دارد محمول دارد و مانند آن قابل انتقال فکری است ولی معجزه قابل انتقال فکری نیست یعنی کسی درس بخواند چند سال معجزه بیاورد این طور نیست این به قداست روح وابسته است این به طهارت روح وابسته است بنابراین این از سنخ علم حصولی نیست راه فکری ندارد قابل انتقال فکری نیست و مانند آن بنابراین یک فرق جوهری است بین معجزه و علوم غریبه که اینها علم‌اند قابل انتقال فکری هستند ممکن است کسی درس بخواند و صاحب این رشته‌ها بشود ولی معجزه اصلاً قابل درس و بحث نیست انتقال فکری ندارد به طهارت روح وابسته است این یک فرق جوهری.
مطلب دیگر اینکه معجزه برای خرق عادت است نه قوانین ضروری هرگز یک سلسله قوانین عقلی با معجزه باطل نخواهد شد بنابراین همه اصول عالم سرجایش محفوظ است و هرگز معجزه نمی‌آید انسان را به سفسطه مبتلا بکند این دو نکته مربوط به معجزه. وقتی موسای کلیم وارد شد به دستور الهی به دربار مصر اینها را به اصول سه‌گانه دعوت کرد هم به توحید هم به نبوت هم به معاد به توحید دعوت کرده است برای اینکه گفته است من از طرف رب‌العالمینم که او واحد است لا شریک له به رسالت دعوت کرده است گفت: ﴿إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ به معاد هم دعوت کرده است برای اینکه فرمود در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیهٴ 48 به این صورت است ﴿إِنّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلی مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّی﴾ چه اینکه در همان سورهٴ «طه» آیهٴ 55 این است که وجود مبارک موسای کلیم در مجموعه علمی که داشت و گوشه‌ای از آنها در آن صحنه تبلیغی ارائه کرد فرمود که ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ اینها را موسای کلیم افاضه کرد چه اینکه وقتی موسای کلیم فرمود: ﴿إِنّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلی مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّی﴾ فرعون گفت: ﴿قَالَ فَمَن رَبُّکُمَا یَا مُوسَیٰ﴾ به موسی و هارون(سلام الله علیهما) خطاب کرد که پروردگار شما کیست؟ فرمود: ﴿قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی ٭ قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ اْلأُولى ٭ قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبّی وَ لا یَنْسی﴾ پس جریان مبدأ و معاد و نبوت این اصول سه‌گانه جزء برنامه‌های اصلی موسای کلیم(سلام الله علیه) بود این طور نبود که فقط درباره توحید دعوت کند توحید بود رسالت بود و معاد وقتی این معارف مطرح شد پشتوانه آن هم این معجزات بود ﴿وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ﴾ آن‌گاه دسیسه درباریان شروع شد ناظرین همان تماشاچیان بودند یعنی در یک صحنه‌ای که عده‌ای حضور دارند این دست را کاملاً روشن می‌بینند گرچه از ابن عباس نقل شده است به اینکه این دست مضیء بود ما بین الارض و سماء فضای بین آسمان و زمین را روشن می‌کرد لکن اثبات این کار آسانی نیست باید یک روایت معتبری باشد آنچه که از آیات قرآن برمی‌آید این است که تماشاچیان این را روشن و سفید می‌دیدند اینکه وجود مبارک موسای کلیم جزء سفیدپوستان نبود دستش هم سفید نبود همین جریان عادی مردم آن سرزمین را داشت ولی وقتی دست را از [زیر] مبارک درمی‌آورد شاید به آن سینه مشروح می‌رسید و بیرون می‌آورد (افتادگی صوتی) به آن شرح صدر ارتباط برقرار می‌کرد وقتی بیرون می‌آمد روشن بود در صحنه مبارزه در صحنه احتجاج عده‌ای تماشاچی هستند آنها را می‌گویند ناظرین هر که از نزدیک یا دور می‌دید می‌دید یک دست سفیدی است دوباره برمی‌گشت به حالت اول می‌رسید. هر کدام از اینها البته به چندین معجزه تبدیل می‌شوند لذا این هم که وجود مبارک موسای کلیم گفت: ﴿قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ﴾ گفتند این تنوینش تنوین تفخیم و تعظیم است چون یک معجزه عظیمی است از آن به بعد دسیسه‌ درباریان مصر شروع شد ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ﴾ آن درباریانی مترفی که در اثر زراندوزی چشم پرکن بودند اینها را می‌گفتند ملأ بعضی از اینها به بعضی دیگر گفتند و بعضیها به خود فرعون پیشنهاد دادند گاهی از خود فرعون این سخن نقل می‌شود حالا یا در یک مجلس بود همگان به مشورت پرداختند و قرآن کریم گاهی سخنان این گروه و گاهی سخنان آن گروه را گاهی کلمات فرعون را نقل می‌کند یا نه مجلس مشورتی متعددی داشتند بر اساس تعدد آن مجلس مشورتی آنچه که در سورهٴ «اعراف» آمده با آنچه که در سایر سور آمده فرق دارد یک‌جا دارد که فرعون گفته یک جا دارد که ملأیی از قوم فرعون گفته‌اند ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ﴾ سحر برای آنها شناخته شده بود اصلاً مدرسه ساحرپروری داشتند تعلیم رسمی بود. منتها یک ساحری است خیلی ماهر که این کارها را انجام می‌دهد و هدفش هم این است که به کشور شما آسیب برساند شما را بیرون کند قوم خودش را در اینجا مستقر کند ﴿یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَماذا تَأْمُرُونَ﴾ این ﴿فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾ را معلوم می‌شد که ملأی از قوم فرعون به ملأ دیگر گفتند که آن ملأ دیگر یک برجستگی داشته که یا فرعون هم در جمع آنها بود یا آنها یک رتبه برتری را حائز بودند به دلیل اینکه این گروه به آنها گفتند: ﴿فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾ چه دستور می‌دهید؟ ﴿یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ﴾ قالوا حالا امری که آنها صادر کردند این بود که ﴿قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ﴾ اینها پیشنهاد دادند به فرعون این پیشنهاد را دادند یا به مسئول این اجرا این پیشنهاد را دادند گفتند: ﴿أَرْجِهِ﴾ ارجهه از اَرجهه یعنی اخّره مرجعه را مرجعه گفتند برای اینکه اینها قائل به تأخیر عذاب‌اند این مهموز است بر خلاف رجی یرجو که ناقص است و این ﴿أَرْجِهْ﴾ در نصوص علاجیه هم آمده آن هم از همین قبیل یعنی أخره فعلاً عمل نکن تا تصمیم بعدی روشن بشود که از ارجع نه رجا یرجو نه ناقص است بلکه مهموز است گرچه قرطبی در جامع البیان خودش از برخیها نقل کرد که این از ماده ناقص است و ارجعه هم خوانده‌اند و اصلش این است که تو اینها را امیدوار بکن یعنی تطمیعشان بکن ای اطمعه یعنی او را با طمع با تشویق با ترغیب او را راضی بکن و ساکت بکن بالأخره. لکن ظاهرش همین است که مهموز است. ارجاع یعنی تأخیر یعنی فعلاً صبر بکن و اقدام نکن تا ما یک مسابقه و مناظره‌ای را برقرار کنیم ساحرهای دیگر را دعوت بکنیم این را هم دعوت بکنیم در میدان مسابقه ببینیم چطور می‌شود. ﴿أَرْجِهْ﴾ یعنی موسی را أخره اخاه یعنی فعلاً با آنها کاری با او نداشته باشید و بفرست در شهرها تا اینکه همه این ساحرها و کارشناس را در آن میدان مسابقه جمع کند ﴿وَأَرْسِلْ فِی الْمَدَائِنِ﴾ در شهرها در مدینه‌ها در حالی که حاشرند جامع‌اند این حاشرین را جامعین را بفرست تا بروند در مدینه سحر را جمع کنند وقتی که فرستادی این حاشرین را جامعین را دعوت کننده‌ها را فرستادی اینها می‌روند ساحر را جمع می‌کنند سحره اینجا می‌شود محشور محشر را محشر گفتند یعنی مجمع آنکه مجموع است محشور است آنکه جامع است حاشر است و حشر یعنی جمع محشر یعنی مجمع.
‌پرسش ...
پاسخ: شهرها است دیگر شهرهای کشور مصر،
پرسش ...
پاسخ: آن مدائن است بنابراین مصر دارای شهرهای فراوان است.
پرسش ...
پاسخ: شهرهای کشور مصر ساحران زیادی داشت شما بفرستید نماینده‌هایتان بروند و در این شهرها کارشناس‌ترین ساحران را جمع بکنند ﴿یَأْتُوک﴾ این حاشرین و جامعین اینها که رفتند سحره را بیاورند﴿یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلیمٍ﴾ هر ساحر عالمی را می‌آورند نزد تو «اتی به» یعنی او را آورد مثل ذهب به یعنی او را برد آنها می‌روند و ساحران کارشناس را می‌آورند که بعضیها سحّار هم قرائت کردند ﴿بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ﴾ فرعون دستور داد اینها وارد مدائن شدند مدائن یعنی شهرها شهرهای کشور مصر رفتند و کارشناسان سحری را شناسایی کردند و اینها را آوردند وقتی که اینها به حضور فرعون آوردند ﴿وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ﴾ معلوم می‌شود او دستور داد آنها رفتند و آوردند و از موضوع با خبر شدند به فرعون پیشنهاد دادند ﴿قالُوا إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ کُنّا نَحْنُ الْغالِبینَ﴾ ما اگر در این میدان مبارزه و مسابقه برنده شدیم اجرت و مزدی هم داریم یا نه؟ فرعون جواب داد که دو چیز در نزد ما دارید یک اجرت یکی اینکه مقرب دستگاه ما خواهید شد ﴿قَالَ نَعَمْ﴾ اجرت شما محفوظ است و آن مسائل مالی است ﴿وَإِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبینَ﴾ که جنبه قرب معنوی هم پیدا می‌کند اینها ابزار سحرشان را فراهم کردند حالا خصوصیاتش چقدر بود چند تا طناب بود چند تا چوب بود اینها دیگر مهم نبود و قرآن این بخشها را نقل نمی‌کند مستحضرید که در تمام این صحنه‌ها آن قسمتی که به قصه بر می‌گردد و جریانهای عادی بی‌ثمر هست آنها را نقل نمی‌کند آن قسمتهای حساس این معرفتی را نقل می‌کند حالا آنها رفتند این حبالشان و عصاها چوبها و طنابها که ابزار سحر بود آنها را فراهم کردند و در میدان مسابقه و مبارزه موسای کلیم(سلام الله علیه) حاضر است چه اینکه در بخشهای دیگر فرمود: ﴿قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ وَ أَنْ یُحْشَرَ النّاسُ ضُحًی﴾ زمانش مشخص شد مکانش مشخص شد روزش مشخص شد ساعتش مشخص شد همه رفتند یعنی نیم‌روز نظیر ساعت ده مثلاً این در ضحا باشد یوم زینه یک روز عید باشد که تعطیل عمومی باشد جایش را هم مشخص کردند مکان عمومی روز تعطیل نزدیک ساعت ده که همه حضور داشته باشند هر که از راه دور خواست برسد برسد. آن‌گاه اینها به موسای کلیم گفتند به اینکه ﴿إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقینَ﴾ پیشنهادشان یا روی ادب بود یا روی بی‌ادبی اگر روی ادب بود احترام کردند به موسای کلیم که نظر شما چیست شما اول عصا را می‌اندازید که مار بشود یا ما این عصاها و طنابها را بیاندازیم مار بشود شما چه صلاح می‌دانید اول چه کسی شروع کند؟ یا نه از روی بی‌ادبی بود خواستند بگویند براین ما بی‌تفاوت است ما باکی نداریم فرقی نمی‌کند بالأخره ما برنده‌ایم شما می‌خواهی اول بیاندازی یا ما. دو وجه محتمل است ﴿إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقینَ﴾ اختیار را گذشته نزد او این نشانه ادب است یا نه دارند اعلام بی‌تفاوتی می‌کنند یعنی برای ما فرقی نمی‌کند یعنی تو هم ساحری ما هم ساحریم ـ معاذ‌الله ـ وجود مبارک موسای کلیم هم برابر پیشنهاد آنها جواب داد فرمود شما این کار را بکند یعنی اگر احترام بود وجود مبارک موسای کلیم احترام متقابل را حفظ کرد و اگر عدم تفاوت و بی‌مبالاتی بود وجود مبارک موسای کلیم فرمود برای من هم فرقی نمی‌کند شما اول بیاندازید ﴿قالوا القی﴾ این القا هم در معارف و معانی به کار می‌رود که سخن از ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآن﴾ و امثال ذلک است القا کردن از بالا به پایین و هم در مسائل اجزام و اجسام به کار می‌رود ﴿قَالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا﴾ وقتی انداختند در بخشهای دیگر دارد که اینها حسی‌ است عصاهاست و حبال است طنابهاست ﴿فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظیمٍ﴾ چون با قرار قبلی بود و در میدان عمومی و روز عید عندالضحی بود مردم زیاد جمع شدند بقیه که وهب‌بن‌منبه و امثال ذلک نقل می‌کنند که چند صد نفر زخمی شدند زیر دست و پا. آنها دیگر اثبات می‌خواهد وقتی مارها و اینها را موسای کلیم دستور داد به این مارها که از بین رفتند به طرف تماشاچیان حمله‌ور شد بعضیها نقل کردند که صدها نفر زخمی شدند خب اینها برهان دلیل می‌خواهد و دلیل معتبر نقلی می‌خواهد اما تعبیر قرآن کریم این است که وقتی سحره این چوبها و طنابها را انداختند ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ﴾ در دید تماشاچیها اثر گذاشتند نه در این چوب نه در آن طناب، طناب واقعاً طناب بود چوب واقعاً چوب بود و عوض نشد در محدوده دید تماشاچیان اثر می‌گذاشتند و آنها خیال می‌کردند اینها مار است و افعی است و دارد حرکت می‌کند قرآن کریم وقتی از جریان عصای موسی سخن می‌گوید می‌فرماید: ﴿فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ﴾ یک اژدهای روشنی است این‌چنین نیست که خیال کنید اژدها باشد در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیهٴ بیست فرمود که ﴿فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعیٰ﴾ اما وقتی نوبت به جریان سحر ساحران می‌رسد در همان سورهٴ «طه» آیهٴ 66 فرمود که ﴿قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعی﴾ این در محدوده خیال اثر می‌گذارد این چنین نشان می‌دهد که اینها دارند حرکت می‌کنند در حالی که حرکت نمی‌کردند پس وقتی در همان سورهٴ «طه» از جریان عصای موسی سخن می‌گوید می‌فرماید: ﴿فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی﴾ یک سعی وقعی است حیه واقعی است وقتی از جریان طناب و چوب و عصای ساحران سخن می‌گوید در آیهٴ 66 سورهٴ «طه» می‌فرماید: ﴿فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعیٰ﴾ نه اینکه واقعاً حیه شده باشد یک، نه اینکه واقعاً سعی کرده باشد دو، نه حیه واقعی شد و نه سعی واقعی بلکه خیال ناظران در این بود که این راه افتاده است ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعیٰ﴾ خب وقتی این صحنه اتفاق افتاده است وجود مبارک موسای کلیم دید همه تماشاچیان ترسیدند سحر هم سحر عظیم است میدان هم شده میدان مار چون حبال و عصی فراوان بود و اینها هم یکی و دو نفر نبودند گروهی بودند ﴿یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ﴾ اینها آمدند این صحنه تماشا و مناظره و مسابقه شده میدان مار موسای کلیم ترسید ترس موسای کلیم یک بیانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که از خودش نبود ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَیٰ﴾ موسای کلیم ترسید حضرت امیر فرمود ترس برای این نبود که حالا آن مار است چون می‌دانست او ساحر است یک، این طنابها طناب‌اند طناب سم ندارد عصامم ندارد چوب خشک سمّ ندارد اینها هیچ کس را نمی‌گزنند مسموم نمی‌کنند آنکه که مار و اژدهای واقعی بود در اختیار موسای کلیم بود به اذن‌الله می‌گرفت و می‌انداخت اینها که چوب‌اند موسی از چه بترسد ترس موسای کلیم طبق بیان حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد اینکه خدا فرمود ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ ترسش این بود که من الآن این عصا را بیاندازم بشود یک مار این هم یک مار است آنها هم دهها مارند این تماشاچی نتواند بین معجزه و سحر ساحران فرق بگذارد من چه بکنم؟ مشکل او جهل مردم است آنها که محقق نیستند تا بدانند چه چیزی سحر است چه چیزی معجزه است این محقق می‌گوید «سحر با معجزه پهلوترند» فرق دارد اما غیر محقق چه می‌فهمد ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَیٰ﴾ یعنی «فَأَوْجَسَ موسی فی نَفْسِهِ خیفَةً» یعنی خاف خیفة همان اوایل نهج‌البلاغه است وجود مبارک حضرت امیر می‌فرماید که این خوفش از جهل مردم بود که اگر مردم نتوانستند تشخیص بدهند چه کار کنیم خب اگر نتوانستند تشخیص بدهند می‌گویند ـ معاذالله ـ من هم ساحرهستم اینها هم ساحراند آن وقت دولت باطل بر دولت حق پیروز می‌شود خوفش این بود غصه انبیا این بود که مردم جاهل باشند و راه صحیح را مدعی راستین را از مدعیان دروغین نتوانند تشخیص بدهند فقط همین است تمام مشکل جهل است آن‌گاه در آن آیه که دارد: ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَیٰ﴾ ذات اقدس الهی فرمود: یا موسی ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأعْلَی﴾ معلوم می‌شود که خوف برای شخص خودش نبود ترس این بود که آنها بشوند اعلی آنها برنده بشوند فرمود نه تو برنده‌ای ﴿إِنَّکَ أَنتَ الأعْلَی﴾ من کاری می‌کنم که عوام هم بفهمد کاری می‌کنم که برای هیچ کس شبهه نماند ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی﴾ ذات اقدس الهی می‌فرماید که ما از این به بعد با اینکه تتمه قصه است دیگر لازم نبود که بفرماید: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی﴾ اگر می‌فرمود و القی موسی مساله حل بود اما روی اهمیت مساله جریان وحی را اینجا ذکر می‌کند فرمود: ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسی أَنْ أَلْقِ عَصاکَ﴾ تو عصا را بیانداز وقتی انداختی ﴿فَإِذَا هِیَ﴾ این عصا ﴿تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ اول اینها افک آوردند کذب آوردند فریه آوردند دروغ آوردند این یک، و این عصا این افک را می‌بلعد تلقف یعنی بلع می‌کند به کام می‌کشد طوری است که همگان می‌فهمند در اهمیت مساله در جای دیگر می‌فرماید که یا موسی ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الأعْلَى﴾ اینجا را در وسط قصه دوباره فرمود: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی﴾ معلوم می‌شود که موسای کلیم یک حالت انتظاری را داشت، سرب قصه و نظم قصه این بود که بفرماید آنها انداختند و موسای کلیم انداخت ولی فرمود نه ما به موسای کلیم وحی فرستادیم که تو بیانداز وقتی انداختی این عصای تو که اژدها شد همه اینها را بلع می‌کند ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسی أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ ٭ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ حق روشن است و ثابت شد و آنچه که اینها انجام می‌دهند اینها باطل شد ﴿فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرینَ﴾ آنها که به مبارزه و تحدی آمدند مغلوب شدند و حقیرانه و صغیرانه و شکست‌خورده برگشتند صحنه پیروزی وجود مبارک حضرت موسای کلیم تمام شد آن‌گاه حالا ساحران و کارشناسان سحری فهمیدند که این از سنخ سحر نیست جریان موسای کلیم از سنخ سحر نیست بعد ایمان آوردند و ایمان آنها برای آنها گران تمام شد که قصه‌اش را بعد نقل می‌کنیم تا اینجا حرفی است که غالب مفسرین این را فرموده‌اند و آن روایت معروف هم همین را تأیید می‌کند یعنی وقتی که عصا و طنابهایی را سحره انداختند به صورت مار یا افعی درآمد عصای موسای کلیم همه اینها را بلعید آن روایت هم در جریان حضرت رضا(سلام الله علیه) که آن شیر پرده مجسم شد و آن شخص شعبده‌باز مشعبد را بلعید را هم تأیید می‌کند اما یک احتمالی دیگری که بعضی از بزرگان اهل معرفت دارند این است که عصای موسای کلیم(سلام الله علیه) که انداخت چوبها را نخورد طنابها را نخورد تماشاچی که در میدان مبارزه بودند و تحدی مسابقه بودند وقتی سحره این طنابهای مسابقه را از پشت شترها و اینها درآوردند دیدند طناب است آوردند وسط میدان دیدند طناب است بعد آن فناوری خود را اعمال کردند آن سحر خود را اعمال کرد و این میدان شده میدان مار وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) عصا را انداخت همه آن طنابها دیگر آرام شدند همه آن چوبها دیگر چوب شدند هیچ چیزی دیگر در میدان نمی‌جنبید عصای موسی نیامد چوب را بلع کند یا طناب را بلع کند آمد سحر را بلع کرد ﴿یَأْفِکُونَ﴾ یعنی افکشان را بلع می‌کند مردم دیدند که یک ماری واقعی در صحنه است یک سلسله چوبهایی افتاده یک سلسله طنابهایی افتاده همان طنابهایی که از راه دور آوردند الآن همه اینجا افتاده همان عصاهایی که از جای دیگر آوردند اینجا افتاده در بخشهای دیگر از این بازتر دارد فرمود که به موسای کلیم فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَف﴾ که آن ﴿تَلْقَفْ﴾ آنجا مجزوم است چون جواب امر است ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَ لا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتی﴾ فرمود عصا را بیانداز آن بازیهای اینها را این عصا بلع می‌کند کید اینها را عصا بلع می‌کند نه طناب و چوب را طناب و چوب، طناب و چوب است وقتی هر کدام تلاشی بکنند و ببینند که این طنابها دیگر جنب و جوشی ندارد مردم هم می‌بینند که چند تا طناب اینجا افتاده چند تا چوب هم افتاده یک مار است که میدان‌دار است می‌فهمند که آن سحر است و این معجزه است. نه اینکه آن چوبها را خورده نه اینکه طنابها را خورده سحر را خورده ظاهر قرآن که این است ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنها که چوب نساختند که آنها سحر کردند چوب چوب بود طناب طناب بود ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ یک ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ دو، پس «تلقف الکید» ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ ﴿مَا صَنَعُوا﴾ چه بود «انما صنعوا کید ساحر» پس «تلقف الکید» مکر خورده خب سحر را هم که سحر می‌گویند برای اینکه نیمه روشن است وقتی شمس آمد دیگر تاریکی برطرف می‌شود نه هوا و فضا از بین برود آن تاریکی برطرف می‌شود معجزه آن تاریکیها را برطرف می‌کند بنابراین ظاهر قرآن این نیست که چوبها را خورده طنابها را خورده ظاهر قرآن این است که ﴿تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ در اینجا آیات سورهٴ «اعراف» در قسمتهای دیگر هم دارد که ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ﴾ منتها رسم الخط قرآن یک راه خاص خودش را دارد و اگر یک کتاب عربی عادی بود این‌چنین می‌خواندیم و این‌چنین می‌نوشتیم ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ «ان ما صنعوا کید ساحر و لا یفلح الساحر حیت اتی» اما این قرآن کریم است که رسم الخط ویژه‌ای دارد یک قرائت خاصی دارد مثل ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾ اگر یک کتاب فقهی یا عربی یا حدیثی بود که این‌طور نمیخواندیم که می‌گفتیم «واعلموا ان ما غنمتم» ما یک انّما داریم یک انّ ما داریم آن اَنّما و اِنّما که حرف است اما این انّ ما یکی حرف مشبهه به فعل است یکی ما است که اسم است و اسم این اِنّ و اَنّ است این مثل کلما این کلما که سور قضیه است اینها را با هم می‌نویسند «کلما کانت الشمس طالعة فالنهار موجود» یکی «کل ما» داریم آن کل مضاف است و مبتدا این اسم مضاف الیه است و مجرور کل ما را باید کل ما نوشت کلما که حرف است کلما نوشت و در قرآن کریم دارد که کلما ارشس فیها آنجا جدا می‌نویسند رسم الخط قرآن جداست قرائت قرآن جداست.
به هر تقدیر ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّ ما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ﴾ پس نفرمود تلقف الحبال و العصی بنابراین مردم دیدند که یک مشت طنابهای خشک و خالی افتاده اینجا یک مشت چوبهای خشک اینجا بی‌حرکت افتاده یک مار است که میدان‌دار است برای آنها ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ شد لذا فرمود: ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:14

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی