- 418
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 104 تا 106 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 104 تا 106 سوره اعراف"
وقتی ولیی از اولیای الهی با یک طاغوت سخن میگوید ادب مناظره را رعایت میکند
اولین پیام حضرت موسی ع بعد از دعوت به توحید تأمین آزادی مردم بود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ مُوسی یا فِرْعَوْنُ إِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ حَقیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ ٭ قَالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ ٭ فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ ٭ وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ﴾
تا کنون قصهای که ذات اقدس الهی از موسای کلیم نقل فرمود مربوط به جریان برخورد موسی(سلام الله علیه) با بنیاسرائیل بود از این گونه جریانها در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» کم نبود و گوشهای از نام فرعون در سورهٴ «آلعمران» ذکر شده است به عنوان ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ ولی آن قصه موسی(سلام الله علیه) با فرعون نبود. ظاهراً از نظر سیر بحثهای قرآنی این قسمت اولین برخوردی است که ذات اقدس الهی از موسی و هارون نقل میکند.
مطلب دوم آن است که کسی که رسول خداست در عین ادب آن حرمت دین را حفظ میکند خدای سبحان به وجود مبارک موسی و هارون فرمود که ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾ و مانند آن این ادب هدایت و ادب تبلیغ را رعایت میکند لکن حرمتی برای اشخاص قائل باشند در مقابل ذات اقدس الهی این چنین نیست آن بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم» در سنت و سیرت همه انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) با فراعنه یا با اکاسره و قیاصره هست وقتی ولیی از اولیای الهی با یک طاغوت سخن میگوید ادب مناظره را رعایت میکند اما تجلیل نمیکند این تعبیر ﴿یَا فِرْعَوْنَ﴾ بدون القاب بدون وصفهای مدحی و مانند آن نشانه همان روش ممتازی است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم» به طور عادی همان طوری که یک فرد عادی را خطاب میکند اینچنین فرمود ﴿یَا فِرْعَوْن﴾. به ملوک مصر هم فرعون میگفتند هم خدیو به ملوک حبشه نجاشی میگفتند چه اینکه به ملوک ایران کسرا میگفتند به ملوک رم قیصر میگفتند به ملوک چین خاقان و مانند آن. این تعبیر ﴿یَا فِرْعَوْنُ﴾ چون از طرف ذات اقدس الهی است باید این حیثیت را حفظ کند ﴿وَ قالَ مُوسی یا فِرْعَوْنُ إِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ آن را هم با جمله اسمیه با تأکید یاد کرد فرمود به اینکه شما ربالعالمین را مردم این منطقه قبول دارند منتها گرفتار ارباب متفرقاند یعنی وثنیین و بت، پرستان مصر و امثال مصر خدا را به عنوان واجب الوجود قبول داشتند یک، و به عنوان اینکه خالق عالم است قبول داشتند دو، و شریکی هم در خالقیت ندارد که توحید خالقی است سه، او را هم به عنوان ربالعالمین قبول داشتند که ربالارباب است ربالعالمین است کل جهان را او اداره میکند این چهار. اما همان ربالعالمین کارهای بشر و مانند بشر را به ارباب دیگر تعویض کردهاند و آنها در ربوبیت مستقلاند اگر قائل بودند که الههٴ آسمانی یا زمینی قدیسین از بشر را یا گروهی از جن و پریان یا گروهی از فرشتگان را به ربوبیت اتخاذ کردند یعنی اینها ربوبیت مقطعی دارند یک، و در این کار هم مستقلاند دو، و اگر بخواهند شفاعت کنند شفاعتشان به بالاستقلال است سه، از این سمتها داشتند. خب لذا وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) میفرماید رب العالمینی که مورد قبول شماست من از طرف او آمدهام ﴿إِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ و چون هر رسولی باید صادقانه و امینانه رسالت را ایفا کند من هم اینچنین هستم لذا صغرا را ذکر فرمود کبرا مخفی است چون روشن است نتیجه را هم ذکر فرمود ﴿حَقیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ﴾ من رسولم و هر رسولی موظف است که لایق است که صادق باشد من هم جبیر و هم حقیق و لایق است برای من که صادق باشد و جز حق چیزی نگویم ﴿حَقیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ﴾ آنگاه پیامش را شروع میکند ﴿قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ﴾ نشانه رسالت من معجزهای است که خدا به من داده است این بینه چون جنس است منافات ندارد با آیاتی کثیرهای که بعداً ارائه میکند خدا میفرماید ما به موسای کلیم نه معجزه دادیم ﴿تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ﴾ اگر چنانچه که بینات فراوانی خدای سبحان به موسای کلیم داد یا تدریجی است یا اگر همه آن بینات را یکجا به او اعلام فرمود این بینه جنس است و میتواند شامل حال آن بینات کثیر باشد. ولی فعلاً که با دو بینه آمده است با دو برهان آمده است که ﴿فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾ با عصا و با ید بیضا آمده است پس معلوم میشود این بینه جنس است و مفرد نیست ﴿قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ از اینکه فرمود: ﴿جِئْتُکُمْ﴾ معلوم میشود که مخاطبان رسالت وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) مردم مصرند نه قبطیان نه نبطیان هستند بالخصوص نه درباریان فرعوناند نه خصوص بنیاسرائیل هیچ قومی بالخصوص مخاطب نیست اینکه فرمود: ﴿قَدْ جِئْتُکُمْ﴾ برای همین است منتها مردم مصر تحت سلطه این فرائنه و درباریان بودند اولین پیامی که وجود مبارک موسی بعد از دعوت به توحید و پذیرش وحدانیت خدا ارائه فرمود تأمین آزادی آن مردم بود فرمود: ﴿قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ من به همراهم معجزه است. خب حالا چه میخواهم بگویم به شما بعد از آن دعوت توحیدی بعد از اینکه شما باید بپذیرید رسالت از طرف ربالعالمین و به رسالت من ایمان بیاورید آن این است که فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ جریانهایی که بین موسی(سلام الله علیه) و فرعون نقل شد فراوان است در قرآن کریم در هر سورهای در هر مقطعی گوشهای از این جریان مبسوط را ذکر میکند فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ این بنیاسرائیل کجا بودند که اینها را فرمود به همراه من بفرست؟ این بنیاسرائیل در بند بودند فرمود اینها را از بند آزاد کن این ارسال همان تحریر است یعنی آزاد کردن و حریت بخشیدن اگر در سورهٴ مبارکهٴ «دخان» آیهٴ هجدهم آمده است که ﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ کَریمٌ ٭ أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ إِنّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ﴾ ناظر بر این است که پیغمبر خدا امین از طرف خداست یک، امانت او هم امانت فرهنگی است که وحی را خوب حفظ میکند تحویل میگیرد تحویل میدهد کتاب خدا را دارد این امین وحی خداست این دو، و هم امین اجتماعی و انسانی است که مردم امانت خدایند و این امانت خدا را باید امینالله حفظ بکند اینچنین نیست که مردم رها باشند افراد جامعه بندگان خدایند بندگان خدا امانتهای الهیاند این امانتهای الهی را باید امینالله هدایت کند و بپروراند آن پیغمبر است مردم مسافرند این مسافر یک مدیر کاروان میخواهد اینچنین نیست که بدانند از کجا آمدهاند بدانند به کجا میروند یک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم یک هفتاد، هشتاد سالی حداکثر در این محدوده هستند نه میدانند از کجا آمدهاند نه از ابدیت خبر دارند به کجا میروند آنگاه یک کسی باید باشد این امانت را حفظ کند یا نه؟ فرمود: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿إِنّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ﴾ این تعلیق حکم بر وصف و تعلیق مشعر بر علیت است معنایش این نیست که من در وحی امینم ولی در رهبری امین نیستم خب تو اگر در وحی امین هستی در رهبری مردم امین نیستی چرا مردم را به دست تو بدهند معلوم میشود موسای کلیم داعیه امانتی در رهبری مردم دارد یک وقت میفرماید به اینکه آنچه که من آوردم کلام خداست کم نیست زیاد نیست تحریف نیست فراموش نکردم ﴿إِنّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ﴾ این معلوم است که امانت در وحی فرهنگی یک وقت میگوید مردم را به من بدهید برای اینکه رسول خدایم و امینم یعنی امینم در وحی یا اینکه امینم در امانتها؟ این تعلیق حکم بر وصف مشرف بر این است که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) گذشته از اینکه امینالله است در وحی امینالله است در هدایت و حمایت و رهبری مردم فرمود: ﴿أَدُّوا﴾ تعدیه کنید ﴿إِلَیَّ﴾ چه کسی را؟ امانتهای الهی ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ﴾ برای اینکه من امینم. خب حالا اگر کسی امین علمی بود امین علمی معنایش آن است که مطالب را خوب میفهمد یک، خوب ضبط میکند دو، خوب املاء میکند انشاء میکند بیان میکند و مینویسد میگوید سه. چنین کسی امین فرهنگی است ولی اگر نتواند یک جامعه را اداره کند و حفظ کند آنکه دیگر امین مردم نیست اگر بگوید من را مدیر این جمعیت کنید برای اینکه من در فلان کتاب در فلان رشته امین فلان علمم این علت با معلول هماهنگ نیست این دلیل با مدلول هماهنگ نیست اگر کسی بگوید مرا مدرس کنید مرا مؤلف کنید مرا در این کتابخانه مدیر عامل قرار بدهید برای اینکه من در بخشهای علمی امینم این علت با آن معلول هماهنگ است اما اگر کسی بگوید من امینم و حافظه خوب دارم در حفظ اشعار من امینم در اینکه مطالب را خوب میفهمم من امینم در اینکه وقتی بخواهم بیان کنم بدون کم و زیاد بیان میکنم مرا بکنید رهبر مردم این علت با آن معلول هماهنگ نیست موسای کلیم میفرماید به اینکه این مردم بگویید با من تأدیه کنید چرا؟ برای اینکه من امینم اینکه حاکم را میگویند ایمن روی همین اصطلاح قرآنی است مردم امانتهای خدایند و حاکم الهی امینالله است برای مردم موسای کلیم(سلام الله علیه) اول نفرمود به من بدهید فرمود اینها را آزاد کنید این ارسالی که در آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» آمده و همچنین در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آمده یعنی این دست و پای مردم را آزاد کنید اینها الآن زنجیر به گردنشان است این ﴿وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست همه انبیا این چنین بودند که برای آزادسازی مردم آمدند منتها آن که خاتم انبیا است خاتم عبودیت را هم میآورد وگرنه اصل آزاد کردن که لازمه رسالت است در آیه محل بحث در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» فرمود که ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ این ارسال کن یعنی فعلاً در بندند در سورهٴ «طه» فرمود:(ارسل) اینها را آزاد کنید در بخشهای دیگر نظیر سورهٴ «شعراء» و مانند آن فرمود که ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ فرمود بگویید که ما قبلاً تو را تغذیه کردیم و پذیرایی کردیم. فرمود این نعمتی است که بر ما گذاشتید که بنیاسرائیل را تعبید کردید به بردگی گرفتی. خب از تعبیر سورهٴ «شعراء» و از مجموع تعبیر سورهٴ «اعراف» و «طه» و «دخان» چند نکته برمیآید در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که الآن بحث ماست تعبیر این است که﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ مشابه این تعبیر در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیهٴ 47 آمده است که خداوند به موسی و هارون(سلام الله علیهما) میفرماید: ﴿فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنی إِسْرائیلَ﴾ کلمه ﴿وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ﴾ در اینجا آمده است که در سورهٴ «اعراف» نیست یعنی اینها را تعذیب نکنید اینها فعلاً در عذاب تو هستند اینها از عذاب آزاد بکن و اگر سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» آیه 22 به این صورت آمده است بیانگر نحوه بردگی مردم مصر بود در آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» فرموده است که ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ تو بنیاسرائیل را به بردگی گرفتی عَبْدَهُ یعنی اخذه عبدا له. تو تعبید کردی اینها را برده خود قرار دادی. برده را باید آزاد کرد این آزادی و تحریر همان ارسال است خب آزاد بکن که اینها رها بشوند یا نه از قید غیر خدایی آزاد شوند الهی بشوند موسای کلیم یک لا اله دارد یک الا لله این لا اله یعنی برده تو نیستند اما رها هم نیستند که بشر رها باشد هر کاری بخواهد بکند بکند برای اینکه نه از گذشتهاش با خبر است نه از آیندهاش با خبر است نه میداند که سود و زیانش چیست و از بسیاری از معارف بیخبر است از سود و زیان بسیاری از اینها بیاطلاع است همان لا اله الا الله که همه انبیا آوردهاند وجود مبارک حضرت خاتم بهترینش را آورد همان﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ را وجود مبارک موسی دارد بازگو و شرح میکند فرمود به اینکه اینها را آزاد بکنند خب آزاد بکن و رها بکن که خودشان خودشان را اداره بکنند یا نه آزاد بکن رها بکن تحویل من بده انسان آزاد از غیر بندگی خداست اما از بندگی خدا ـ معاذالله ـ آزاد است؟ خب از بندگی خدا آزاد است یعنی رب خودش خودش است انسان یک آب حیاتی میخواهد خدا همه موجودات را میپروراند انسان را میپروراند خدا به حال انسان اعلم از خود انسان است ارحم از انسان است اقرب به خود انسان است اقوای از انسان است یک چنین کسی رب انسان است ما مصلحت خودمان را بهتر از خودمان میدانیم یا خدا؟ خدا ما مصلحت خودمان را بهتر از خودمان میخواهیم یا خدا؟ خدا ما مصلحتمان را بهتر میتوانیم تأمین کنیم یا خدا؟ خدا خب آدم عاقل خودش را به او میسپارد دیگر. فرمود اینها آزادند اما از فرعونیت آزادند نه از ربوبیت الهی من هم از طرف خدا آمدهام اینها را به من بده هر کاری که من میکنم آنها هم بکنند لذا اول آزاد کردن مردم مصر از سلطه فرعون، دوم بنده کردن مردم در برابر الله وقتی شما این دو مطلب را مجدداً میبینید میبینید که در حقیقت یک مطلب است و آن این است که وجود مبارک موسای کلیم آمده گرد گیری کند مردم در نهان و نهادشان بنده خداییند فطرتشان خداپذیر است و این غل و زنجیر بردگی فرعونیان روی دوش مردم سنگینی میکند وجود مبارک موسای کلیم از باب ﴿وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ﴾ میآید این اغلال را برمیدارد تا آن فطرت شکوفا شود و این همان است که در خطبه اول نهجالبلاغه آمده «و یثیروا لهم دفائن العقول» یعنی آن عقول مدفونه آن گنجینهها را اینها شکوفا میکنند اینها نیامدهاند چیزی در دل ما بکارند آمده در این قفس را باز کند گردگیری کند که آن گنجینهها خودش را نشان بدهد انسان در درون خودش فطرت خدا پذیر دارد. فرمود که ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ آنگاه از مجموعه آیات «اعراف» و «طه» و «شعراء» و «دخان» همه این مطالبی که به عرضتان رسید استفاده میشود که اینها در بند فرعون بودند و برده او بودند موسای کلیم رسالت پیدا کرد تا جامعه را از بردگی فرعون برهاند و به بندگی الله برساند چه اینکه خودش از بردگی آنها رهایی یافت و بندگی الله رسید و آمدند امام مردم هر کاری که خودش میکرد آنها میکردند،
پرسش ...
پاسخ: بله چون در اینجا تعبیر ارسال است به ما بده ما با هم داریم میرویم دیگر در آنجا تأدیه است ادوا معی نباید باشد باید ادّوا الی باشد لذا در سورهٴ «دخان» فرمود: ﴿أَدُّوا إِلَیَّ﴾ در سورهٴ «اعراف» و «طه» ﴿مَعِیَ﴾ دارد یا ﴿مَعنَا﴾ دارد برای اینکه آنجا سخن از ارسال است به همراه ما بفرست ما داریم میرویم شما اینها را به همراه ما بفرست در این سیر معنوی. ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ میبینید اولین حرفی که موسای کلیم زد درباره جامعه بود سخن از رود نیل و معدن مصر و امثال ذلک نبود برای اینکه آزاد بشوند سرزمین خودشان را میگیرند تا برسد به جایی که فرمود: ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ اول آزادی دینی مردم، مردم که آزادی دینی پیدا کردند حکومتی دارند نظامی دارند رهبری دارند سرزمین خودشان را استعداد خودشان را و تمامیت ارضی خودشان را حفظ میکنند این چنین نبود که اول ذات اقدس الهی برنامه اصلی او این باشد که رود نیل و سرزمین مصر را به بنیاسرائیل بدهد اول میخواهد ایمان مردم را درست بکند مردم مسلمان زیر بار غیر خدا نمیروند زیر بار ظلم نمیروند همان دین میگوید اگر در راه وطن کشته شدی شهیدی «من قتل دون ماله فهو شهید» «من قتل دون عرضه فهو شهید» ، «من قتل دون مظلمته فهو شهید» همان دین میگوید: «لا یحتمل الذل الا الذلیل» فرمود هیچ انسان کریمی ستم را قبول نمیکند مگر فرومایه باشد همین دین میگوید وقتی دین آمد این حرفها به دنبال اوست تا رسید به جایی که فرمود: ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ حالا فرعون دید حرف تازه است اینجا اینکه عرض کردیم قسمت دوم جریان است نه قسمت اول قسمت اول در سور بعدی است که وجود مبارک موسای کلیم فرعون را به توحید الهی دعوت میکند فرعون میگوید ﴿وَمَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ و بحثهای دیگر چون اول توحید است بعد آزادسازی مردم اینجا از آزادسازی جامه سخن به میان آمد فرعون در قبال این پیشنهاد و دعوت و رهبری موسی(سلام الله علیه) گفت: ﴿قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ﴾ دو شرط دارد آن شرط اول خب برای تحقیق است که نه اگر شما دارای معجزه هستند خب معجزه بیاورید اما شرط دوم نشانه شک و تردید فرعون است ﴿إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾ اگر راست میگویی بیاور این اگر راست میگویی نشانه آن است که یا او جزم به خلاف داشت یا شک اما آن شرط اول به جاست ﴿قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها﴾ اما این ﴿انْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ﴾ دیگر لازم نبود مگر روی همان خبث سریرت فرعون وجود مبارک موسای کلیم طبق مأموریتی که داشت آن آیاتش را نشان داد ﴿فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ﴾ عصا را انداخت دید یک مار بزرگ شد یک مار روشن آشکار که دیگر در مار بودن او هیچ تردیدی نبود ثعبان آن مار بزرگ است در جریان عصا که تبدیل شد به مار بزرگ قرآن کریم گاهی دارد به اینکه این حیهای است که میجهد آیهٴ بیست سورهٴ مبارکهٴ «طه» این است که ﴿قالَ أَلْقِها یا مُوسی ٭ فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی﴾ یک مار جهندهای شد نفرمود ثعبان در بخشهای دیگر قرآن کریم دارد که ﴿تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانُّ﴾ ثعبان مبین در سورهٴ «شعرا» آیهٴ 32 آمده که ﴿فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ﴾ ولی در بخشهای دیگر نظیر سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ 31 به این صورت آمده است ﴿وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانُّ﴾ مثل مار کوچک اهتزاز دارد حرکت دارد. خب تعبیر به جان یک تعبیر به حیه دو تعبیر به ثعبان سه اینها آیا هماهنگ است یا نه؟ پاسخش این است که این عصا میتوانست در حالتهای گوناگون به صورت ریز و درشت در بیاید یک، و آنجا که فرمود: ﴿وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانُّ﴾ آن در طلیعه امر بود لازم نبود که به صورت ثعبان یا مار بزرگ یا افعی در بیاید آنجا در کوه طور بود ذات اقدس الهی خواست که اصل انقلاب عصا به مار را توجیه کند میفرماید وقتی ما اراده کنیم این چوب میشود مار آنجا دیگر لازم نبود به صورت ثعبان مبین دربیاید لذا به صورت یک مار معمولی و مار کوچک دارد گذشته از اینکه این ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ نشان نمیدهد که حتماً این مار مار کوچکی بود چون مار کوچک جست و خیزش زیاد است افعی جست و خیزش زیاد نیست آنجا که دارد ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ ناظر به سرعت سیر است یعنی این در عین حال که ثعبان است مثل یک مار کوچک میجهد تنه افعی را دارد جهش مار کوچک را دارد آنجا از احترازش سخن میگوید در سورهٴ «اعراف» و غیر «اعراف» از جثهاش سخن میگوید همهاش معجزه است جثه عظیم پیدا کردن یک تکه چوب نه تنها مار شدن چوب معجزه است چند برابر خودش شدن هم معجزه است این معجزه است ثعبان شدنش معجزه است و جست و خیز مار ریز را داشتن هم معجزه است برای اینکه افعی مثل مار ریز جست و خیز ندارد دیگر. خب پس این هم میتواند ناظر به حالات مختلف باشد یک، و هم میتواند به اینکه در طلیعه امر در کوه طور لازم نیست ثعبان بشود اصل جریان را میخواهد تفهیم کند که کرد در جریان اعجاز و معجزه نشان دادن که با ارعاب همراه است آنجا لازم است ثعبان بشود که میشود.﴿فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ ٭ وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ﴾ از اینکه عصا بتواند چوب بشود یک محال عادی است محال عقلی آن است که مثلاً دور جایز بشود اجتماع مثلین جایز بشود اجتماع ضدین جایز بشود که همه اینها برگشتش به اجتماع نقیضین است اینها محال عقلی است محال عقلی با اعجاز حل نمیشود برای اینکه براهین عقلی مثل مبدأ و معاد و نبوت و وحی ثابت شده است اگر یک پیغمبری بیاید ـ معاذالله ـ زیر مبانی عقلی را آب ببندد آنگاه ما پایگاهی نداریم که بگوییم او درست میگوید دلیل عقلی نه قابل زوال است یک، نه بر فرض اینکه قابل زوال باشد فرصت میدهد که انسان به معجزه اعتنا کند دو، برای اینکه وقتی اجتماع نقیضین جایز باشد خب این شخص هم پیغمبر است هم نیست هم صادق است هم کاذب ـ معاذالله ـ بنابراین برهان عقل به هیچ وجه تخصیصپذیر و تخلفپذیر و بطلانپذیر نیست ولی عصا بخواهد مار بشود این خیلی عادی است یعنی عادی یعنی ممکن است عادتاً چوب مار نمیشود ولی بعد از چند سال همین چوب خاک میشود میپوسد زیر بوته گیاه قرار میگیرد کمکم مواد غذایی آن گیاه میشود یک ماری از کنارش رد میشود عصاره آن گیاه را بوته را میخورد بعد به صورت نطفه در میآید بعد میشود مار بعدی. یک تکه چوب که بخواهد مار شود که محال نیست اما یک دو دوتا بخواهد پنج تا شود یا سه تا شود محال است اینها محالهای عادی است که معجزه این عادت را خلق میکند چیزی نیست که عقلاً محال باشد و معجزهپذیر اما همه موارد اعجاز چیزی است که محال عادی است و اعجاز خرق عادت میکند. پس مار شدن عصا عقلاً جایز است و شد ﴿وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ﴾ وقتی فرعون پیشنهاد داد شما معجزهتان را بیاورید وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) از یک طرفی عصا را انداخت این ثعبان روشن شد بعد دست در بغل کردند و بیرون آوردند دیدند دست سفید است و تابناک حالا اینکه فرمود ﴿نَزَعَ یَدَه﴾ معلوم میشود دست جایی برد و در آورد مثل اینکه جامعهاش را کند لباسش را کند یک جایی بالأخره باید باشد وگرنه دست اگر عادی باشد که نمیگویند نزع یده میگویند ابرز یده اینکه ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ این نشان میدهد که اول دست را باید در گریبان بکند در بغل بکند زیر سینهاش ببرد بعد دست را بیرون بیاورد این اخراج ید از جیب میشود نزع مثل اینکه انسان آدم جامعه را از تن بیرون بیاورد این را میگویند نزع، میگویند نزع ثوبه پا را از کفشش بیرون میآورد میگویند نزع نعله بالأخره نزع کندن قبلاً یک بودنی را میطلبد لذا فرمود ﴿أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاء﴾ اینجا هم که فرمود ﴿نَزَعَ یَدَه﴾ معلوم میشود که مأمور بود دست را در جیبش و بغلش بگذارد و بعد بیرون بیاورد ﴿وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ﴾ بیضا به معنای شمس نیست به معنای درخشان و تابناک و تابنده نیست بیضا یعنی مؤنث ابیض است ابیض بیضا اما این بیضا که انسان بگوید مثل آفتاب شد و ماه شد اینچنین نیست ممکن است روایت اثبات بکند ولی از آیه اثباتش آسان نیست برای اینکه فرمود: ﴿فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ﴾ این ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ را در آیات دیگر اضافه کردند نظیر آیه 22 سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود: ﴿وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْری﴾ این یک معجزه دیگری است در قبال آن عصا اینکه فرمود ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ یعنی این سفیدیاش سفیدی درد و مرض نیست نظیر برص آنکه به بیماری برص مبتلا شد دستش ابیض میشود فرمود این سفید شدن سفیدی بیماری نیست و شمایی که رنگ پوستتان سفید نیست این سفید میشود اینکه گندمگون است به اصطلاح گندمی است رنگش این سفید میشود منتها از اینکه فرمود: ﴿لِلنَّاظِرِینَ﴾ معنایش این است که اگر در یک جمعی عده زیادی بودند همه این سفیدی را میدیدند پس نه به معنای تابندگی و تابناکی است مثل خورشید چون آن اثبات میخواهد دیگر باید ثابت شود اگر دلیل معتبری باشد نه به معنای همین سفیدپوستی عادی است برای اینکه سفید پوستی عادی اینچنین نیست که برای همه نظار روشن باشد. فرمود: ﴿فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ﴾ هر که در این جمع بود میدید این دست روشن است و سفید شد بالأخره صورت گندمگون است سایر اعضا گندمگون است آن دست چپ گندمگون است اما این دستی که از بغل در آمده سفید شده این میشود معجزه ﴿وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ این ﴿مِنْ غَیْرِ سُوء﴾ برای اینکه یک وقتی کسی خیال نکنند که این یک بیماری است مشابه همین جریان درباره حضرت زکریا(سلام الله علیه) آمده است که فرمود نشانه اینکه تو پدر شدی خدا به تو فرزند میدهد این است که ﴿أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّاً﴾ سه روز زبانت بند میآید نه یعنی فلج مزمن پیدا کردی مریض شدی نمیتوانی حرف بزنی همه نیایشها همه عبادتها همه مناجاتها و اسرارت محفوظ است ولی با مردم نمیتوانی حرف بزنی نماز میتوانی بخوانی اوراد و اذکار و مناجات کاملاً داری ولی میخواهی با مردم حرف بزنی نمیتوانی لذا فرمود: ﴿أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّاً﴾ مستوی الخلقه هستی و سالمی همه عبادتها را میکنی با خدا هر مناجاتی خواهی بکنی میتوانی بکنی نماز میتوانی بکنی اما با مردم میخواهد حرف بزنی نمیتوانی پی معلوم میشود که مریض نیستی این ﴿سَوِیّاً﴾ برای همان است یعنی سالمی مستوی الخلقه این اینجا هم فرمود به اینکه ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ نه اینکه مرض گرفته است که اینطور نیست دست سفید شده پس معلوم میشود معجزه است.
«و الحمد لله رب العالمین»
وقتی ولیی از اولیای الهی با یک طاغوت سخن میگوید ادب مناظره را رعایت میکند
اولین پیام حضرت موسی ع بعد از دعوت به توحید تأمین آزادی مردم بود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ مُوسی یا فِرْعَوْنُ إِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ حَقیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ ٭ قَالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ ٭ فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ ٭ وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ﴾
تا کنون قصهای که ذات اقدس الهی از موسای کلیم نقل فرمود مربوط به جریان برخورد موسی(سلام الله علیه) با بنیاسرائیل بود از این گونه جریانها در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» کم نبود و گوشهای از نام فرعون در سورهٴ «آلعمران» ذکر شده است به عنوان ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ ولی آن قصه موسی(سلام الله علیه) با فرعون نبود. ظاهراً از نظر سیر بحثهای قرآنی این قسمت اولین برخوردی است که ذات اقدس الهی از موسی و هارون نقل میکند.
مطلب دوم آن است که کسی که رسول خداست در عین ادب آن حرمت دین را حفظ میکند خدای سبحان به وجود مبارک موسی و هارون فرمود که ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾ و مانند آن این ادب هدایت و ادب تبلیغ را رعایت میکند لکن حرمتی برای اشخاص قائل باشند در مقابل ذات اقدس الهی این چنین نیست آن بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم» در سنت و سیرت همه انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) با فراعنه یا با اکاسره و قیاصره هست وقتی ولیی از اولیای الهی با یک طاغوت سخن میگوید ادب مناظره را رعایت میکند اما تجلیل نمیکند این تعبیر ﴿یَا فِرْعَوْنَ﴾ بدون القاب بدون وصفهای مدحی و مانند آن نشانه همان روش ممتازی است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم» به طور عادی همان طوری که یک فرد عادی را خطاب میکند اینچنین فرمود ﴿یَا فِرْعَوْن﴾. به ملوک مصر هم فرعون میگفتند هم خدیو به ملوک حبشه نجاشی میگفتند چه اینکه به ملوک ایران کسرا میگفتند به ملوک رم قیصر میگفتند به ملوک چین خاقان و مانند آن. این تعبیر ﴿یَا فِرْعَوْنُ﴾ چون از طرف ذات اقدس الهی است باید این حیثیت را حفظ کند ﴿وَ قالَ مُوسی یا فِرْعَوْنُ إِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ آن را هم با جمله اسمیه با تأکید یاد کرد فرمود به اینکه شما ربالعالمین را مردم این منطقه قبول دارند منتها گرفتار ارباب متفرقاند یعنی وثنیین و بت، پرستان مصر و امثال مصر خدا را به عنوان واجب الوجود قبول داشتند یک، و به عنوان اینکه خالق عالم است قبول داشتند دو، و شریکی هم در خالقیت ندارد که توحید خالقی است سه، او را هم به عنوان ربالعالمین قبول داشتند که ربالارباب است ربالعالمین است کل جهان را او اداره میکند این چهار. اما همان ربالعالمین کارهای بشر و مانند بشر را به ارباب دیگر تعویض کردهاند و آنها در ربوبیت مستقلاند اگر قائل بودند که الههٴ آسمانی یا زمینی قدیسین از بشر را یا گروهی از جن و پریان یا گروهی از فرشتگان را به ربوبیت اتخاذ کردند یعنی اینها ربوبیت مقطعی دارند یک، و در این کار هم مستقلاند دو، و اگر بخواهند شفاعت کنند شفاعتشان به بالاستقلال است سه، از این سمتها داشتند. خب لذا وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) میفرماید رب العالمینی که مورد قبول شماست من از طرف او آمدهام ﴿إِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ و چون هر رسولی باید صادقانه و امینانه رسالت را ایفا کند من هم اینچنین هستم لذا صغرا را ذکر فرمود کبرا مخفی است چون روشن است نتیجه را هم ذکر فرمود ﴿حَقیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ﴾ من رسولم و هر رسولی موظف است که لایق است که صادق باشد من هم جبیر و هم حقیق و لایق است برای من که صادق باشد و جز حق چیزی نگویم ﴿حَقیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ﴾ آنگاه پیامش را شروع میکند ﴿قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ﴾ نشانه رسالت من معجزهای است که خدا به من داده است این بینه چون جنس است منافات ندارد با آیاتی کثیرهای که بعداً ارائه میکند خدا میفرماید ما به موسای کلیم نه معجزه دادیم ﴿تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ﴾ اگر چنانچه که بینات فراوانی خدای سبحان به موسای کلیم داد یا تدریجی است یا اگر همه آن بینات را یکجا به او اعلام فرمود این بینه جنس است و میتواند شامل حال آن بینات کثیر باشد. ولی فعلاً که با دو بینه آمده است با دو برهان آمده است که ﴿فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾ با عصا و با ید بیضا آمده است پس معلوم میشود این بینه جنس است و مفرد نیست ﴿قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ از اینکه فرمود: ﴿جِئْتُکُمْ﴾ معلوم میشود که مخاطبان رسالت وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) مردم مصرند نه قبطیان نه نبطیان هستند بالخصوص نه درباریان فرعوناند نه خصوص بنیاسرائیل هیچ قومی بالخصوص مخاطب نیست اینکه فرمود: ﴿قَدْ جِئْتُکُمْ﴾ برای همین است منتها مردم مصر تحت سلطه این فرائنه و درباریان بودند اولین پیامی که وجود مبارک موسی بعد از دعوت به توحید و پذیرش وحدانیت خدا ارائه فرمود تأمین آزادی آن مردم بود فرمود: ﴿قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ من به همراهم معجزه است. خب حالا چه میخواهم بگویم به شما بعد از آن دعوت توحیدی بعد از اینکه شما باید بپذیرید رسالت از طرف ربالعالمین و به رسالت من ایمان بیاورید آن این است که فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ جریانهایی که بین موسی(سلام الله علیه) و فرعون نقل شد فراوان است در قرآن کریم در هر سورهای در هر مقطعی گوشهای از این جریان مبسوط را ذکر میکند فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ این بنیاسرائیل کجا بودند که اینها را فرمود به همراه من بفرست؟ این بنیاسرائیل در بند بودند فرمود اینها را از بند آزاد کن این ارسال همان تحریر است یعنی آزاد کردن و حریت بخشیدن اگر در سورهٴ مبارکهٴ «دخان» آیهٴ هجدهم آمده است که ﴿وَ لَقَدْ فَتَنّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ کَریمٌ ٭ أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ إِنّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ﴾ ناظر بر این است که پیغمبر خدا امین از طرف خداست یک، امانت او هم امانت فرهنگی است که وحی را خوب حفظ میکند تحویل میگیرد تحویل میدهد کتاب خدا را دارد این امین وحی خداست این دو، و هم امین اجتماعی و انسانی است که مردم امانت خدایند و این امانت خدا را باید امینالله حفظ بکند اینچنین نیست که مردم رها باشند افراد جامعه بندگان خدایند بندگان خدا امانتهای الهیاند این امانتهای الهی را باید امینالله هدایت کند و بپروراند آن پیغمبر است مردم مسافرند این مسافر یک مدیر کاروان میخواهد اینچنین نیست که بدانند از کجا آمدهاند بدانند به کجا میروند یک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم یک هفتاد، هشتاد سالی حداکثر در این محدوده هستند نه میدانند از کجا آمدهاند نه از ابدیت خبر دارند به کجا میروند آنگاه یک کسی باید باشد این امانت را حفظ کند یا نه؟ فرمود: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿إِنّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ﴾ این تعلیق حکم بر وصف و تعلیق مشعر بر علیت است معنایش این نیست که من در وحی امینم ولی در رهبری امین نیستم خب تو اگر در وحی امین هستی در رهبری مردم امین نیستی چرا مردم را به دست تو بدهند معلوم میشود موسای کلیم داعیه امانتی در رهبری مردم دارد یک وقت میفرماید به اینکه آنچه که من آوردم کلام خداست کم نیست زیاد نیست تحریف نیست فراموش نکردم ﴿إِنّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ﴾ این معلوم است که امانت در وحی فرهنگی یک وقت میگوید مردم را به من بدهید برای اینکه رسول خدایم و امینم یعنی امینم در وحی یا اینکه امینم در امانتها؟ این تعلیق حکم بر وصف مشرف بر این است که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) گذشته از اینکه امینالله است در وحی امینالله است در هدایت و حمایت و رهبری مردم فرمود: ﴿أَدُّوا﴾ تعدیه کنید ﴿إِلَیَّ﴾ چه کسی را؟ امانتهای الهی ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبادَ اللّهِ﴾ برای اینکه من امینم. خب حالا اگر کسی امین علمی بود امین علمی معنایش آن است که مطالب را خوب میفهمد یک، خوب ضبط میکند دو، خوب املاء میکند انشاء میکند بیان میکند و مینویسد میگوید سه. چنین کسی امین فرهنگی است ولی اگر نتواند یک جامعه را اداره کند و حفظ کند آنکه دیگر امین مردم نیست اگر بگوید من را مدیر این جمعیت کنید برای اینکه من در فلان کتاب در فلان رشته امین فلان علمم این علت با معلول هماهنگ نیست این دلیل با مدلول هماهنگ نیست اگر کسی بگوید مرا مدرس کنید مرا مؤلف کنید مرا در این کتابخانه مدیر عامل قرار بدهید برای اینکه من در بخشهای علمی امینم این علت با آن معلول هماهنگ است اما اگر کسی بگوید من امینم و حافظه خوب دارم در حفظ اشعار من امینم در اینکه مطالب را خوب میفهمم من امینم در اینکه وقتی بخواهم بیان کنم بدون کم و زیاد بیان میکنم مرا بکنید رهبر مردم این علت با آن معلول هماهنگ نیست موسای کلیم میفرماید به اینکه این مردم بگویید با من تأدیه کنید چرا؟ برای اینکه من امینم اینکه حاکم را میگویند ایمن روی همین اصطلاح قرآنی است مردم امانتهای خدایند و حاکم الهی امینالله است برای مردم موسای کلیم(سلام الله علیه) اول نفرمود به من بدهید فرمود اینها را آزاد کنید این ارسالی که در آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» آمده و همچنین در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آمده یعنی این دست و پای مردم را آزاد کنید اینها الآن زنجیر به گردنشان است این ﴿وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست همه انبیا این چنین بودند که برای آزادسازی مردم آمدند منتها آن که خاتم انبیا است خاتم عبودیت را هم میآورد وگرنه اصل آزاد کردن که لازمه رسالت است در آیه محل بحث در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» فرمود که ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ این ارسال کن یعنی فعلاً در بندند در سورهٴ «طه» فرمود:(ارسل) اینها را آزاد کنید در بخشهای دیگر نظیر سورهٴ «شعراء» و مانند آن فرمود که ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ فرمود بگویید که ما قبلاً تو را تغذیه کردیم و پذیرایی کردیم. فرمود این نعمتی است که بر ما گذاشتید که بنیاسرائیل را تعبید کردید به بردگی گرفتی. خب از تعبیر سورهٴ «شعراء» و از مجموع تعبیر سورهٴ «اعراف» و «طه» و «دخان» چند نکته برمیآید در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که الآن بحث ماست تعبیر این است که﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ مشابه این تعبیر در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیهٴ 47 آمده است که خداوند به موسی و هارون(سلام الله علیهما) میفرماید: ﴿فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنی إِسْرائیلَ﴾ کلمه ﴿وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ﴾ در اینجا آمده است که در سورهٴ «اعراف» نیست یعنی اینها را تعذیب نکنید اینها فعلاً در عذاب تو هستند اینها از عذاب آزاد بکن و اگر سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» آیه 22 به این صورت آمده است بیانگر نحوه بردگی مردم مصر بود در آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» فرموده است که ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ تو بنیاسرائیل را به بردگی گرفتی عَبْدَهُ یعنی اخذه عبدا له. تو تعبید کردی اینها را برده خود قرار دادی. برده را باید آزاد کرد این آزادی و تحریر همان ارسال است خب آزاد بکن که اینها رها بشوند یا نه از قید غیر خدایی آزاد شوند الهی بشوند موسای کلیم یک لا اله دارد یک الا لله این لا اله یعنی برده تو نیستند اما رها هم نیستند که بشر رها باشد هر کاری بخواهد بکند بکند برای اینکه نه از گذشتهاش با خبر است نه از آیندهاش با خبر است نه میداند که سود و زیانش چیست و از بسیاری از معارف بیخبر است از سود و زیان بسیاری از اینها بیاطلاع است همان لا اله الا الله که همه انبیا آوردهاند وجود مبارک حضرت خاتم بهترینش را آورد همان﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ را وجود مبارک موسی دارد بازگو و شرح میکند فرمود به اینکه اینها را آزاد بکنند خب آزاد بکن و رها بکن که خودشان خودشان را اداره بکنند یا نه آزاد بکن رها بکن تحویل من بده انسان آزاد از غیر بندگی خداست اما از بندگی خدا ـ معاذالله ـ آزاد است؟ خب از بندگی خدا آزاد است یعنی رب خودش خودش است انسان یک آب حیاتی میخواهد خدا همه موجودات را میپروراند انسان را میپروراند خدا به حال انسان اعلم از خود انسان است ارحم از انسان است اقرب به خود انسان است اقوای از انسان است یک چنین کسی رب انسان است ما مصلحت خودمان را بهتر از خودمان میدانیم یا خدا؟ خدا ما مصلحت خودمان را بهتر از خودمان میخواهیم یا خدا؟ خدا ما مصلحتمان را بهتر میتوانیم تأمین کنیم یا خدا؟ خدا خب آدم عاقل خودش را به او میسپارد دیگر. فرمود اینها آزادند اما از فرعونیت آزادند نه از ربوبیت الهی من هم از طرف خدا آمدهام اینها را به من بده هر کاری که من میکنم آنها هم بکنند لذا اول آزاد کردن مردم مصر از سلطه فرعون، دوم بنده کردن مردم در برابر الله وقتی شما این دو مطلب را مجدداً میبینید میبینید که در حقیقت یک مطلب است و آن این است که وجود مبارک موسای کلیم آمده گرد گیری کند مردم در نهان و نهادشان بنده خداییند فطرتشان خداپذیر است و این غل و زنجیر بردگی فرعونیان روی دوش مردم سنگینی میکند وجود مبارک موسای کلیم از باب ﴿وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ﴾ میآید این اغلال را برمیدارد تا آن فطرت شکوفا شود و این همان است که در خطبه اول نهجالبلاغه آمده «و یثیروا لهم دفائن العقول» یعنی آن عقول مدفونه آن گنجینهها را اینها شکوفا میکنند اینها نیامدهاند چیزی در دل ما بکارند آمده در این قفس را باز کند گردگیری کند که آن گنجینهها خودش را نشان بدهد انسان در درون خودش فطرت خدا پذیر دارد. فرمود که ﴿وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ آنگاه از مجموعه آیات «اعراف» و «طه» و «شعراء» و «دخان» همه این مطالبی که به عرضتان رسید استفاده میشود که اینها در بند فرعون بودند و برده او بودند موسای کلیم رسالت پیدا کرد تا جامعه را از بردگی فرعون برهاند و به بندگی الله برساند چه اینکه خودش از بردگی آنها رهایی یافت و بندگی الله رسید و آمدند امام مردم هر کاری که خودش میکرد آنها میکردند،
پرسش ...
پاسخ: بله چون در اینجا تعبیر ارسال است به ما بده ما با هم داریم میرویم دیگر در آنجا تأدیه است ادوا معی نباید باشد باید ادّوا الی باشد لذا در سورهٴ «دخان» فرمود: ﴿أَدُّوا إِلَیَّ﴾ در سورهٴ «اعراف» و «طه» ﴿مَعِیَ﴾ دارد یا ﴿مَعنَا﴾ دارد برای اینکه آنجا سخن از ارسال است به همراه ما بفرست ما داریم میرویم شما اینها را به همراه ما بفرست در این سیر معنوی. ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ میبینید اولین حرفی که موسای کلیم زد درباره جامعه بود سخن از رود نیل و معدن مصر و امثال ذلک نبود برای اینکه آزاد بشوند سرزمین خودشان را میگیرند تا برسد به جایی که فرمود: ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ اول آزادی دینی مردم، مردم که آزادی دینی پیدا کردند حکومتی دارند نظامی دارند رهبری دارند سرزمین خودشان را استعداد خودشان را و تمامیت ارضی خودشان را حفظ میکنند این چنین نبود که اول ذات اقدس الهی برنامه اصلی او این باشد که رود نیل و سرزمین مصر را به بنیاسرائیل بدهد اول میخواهد ایمان مردم را درست بکند مردم مسلمان زیر بار غیر خدا نمیروند زیر بار ظلم نمیروند همان دین میگوید اگر در راه وطن کشته شدی شهیدی «من قتل دون ماله فهو شهید» «من قتل دون عرضه فهو شهید» ، «من قتل دون مظلمته فهو شهید» همان دین میگوید: «لا یحتمل الذل الا الذلیل» فرمود هیچ انسان کریمی ستم را قبول نمیکند مگر فرومایه باشد همین دین میگوید وقتی دین آمد این حرفها به دنبال اوست تا رسید به جایی که فرمود: ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ حالا فرعون دید حرف تازه است اینجا اینکه عرض کردیم قسمت دوم جریان است نه قسمت اول قسمت اول در سور بعدی است که وجود مبارک موسای کلیم فرعون را به توحید الهی دعوت میکند فرعون میگوید ﴿وَمَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ و بحثهای دیگر چون اول توحید است بعد آزادسازی مردم اینجا از آزادسازی جامه سخن به میان آمد فرعون در قبال این پیشنهاد و دعوت و رهبری موسی(سلام الله علیه) گفت: ﴿قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ﴾ دو شرط دارد آن شرط اول خب برای تحقیق است که نه اگر شما دارای معجزه هستند خب معجزه بیاورید اما شرط دوم نشانه شک و تردید فرعون است ﴿إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾ اگر راست میگویی بیاور این اگر راست میگویی نشانه آن است که یا او جزم به خلاف داشت یا شک اما آن شرط اول به جاست ﴿قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها﴾ اما این ﴿انْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ﴾ دیگر لازم نبود مگر روی همان خبث سریرت فرعون وجود مبارک موسای کلیم طبق مأموریتی که داشت آن آیاتش را نشان داد ﴿فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ﴾ عصا را انداخت دید یک مار بزرگ شد یک مار روشن آشکار که دیگر در مار بودن او هیچ تردیدی نبود ثعبان آن مار بزرگ است در جریان عصا که تبدیل شد به مار بزرگ قرآن کریم گاهی دارد به اینکه این حیهای است که میجهد آیهٴ بیست سورهٴ مبارکهٴ «طه» این است که ﴿قالَ أَلْقِها یا مُوسی ٭ فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی﴾ یک مار جهندهای شد نفرمود ثعبان در بخشهای دیگر قرآن کریم دارد که ﴿تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانُّ﴾ ثعبان مبین در سورهٴ «شعرا» آیهٴ 32 آمده که ﴿فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ﴾ ولی در بخشهای دیگر نظیر سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ 31 به این صورت آمده است ﴿وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانُّ﴾ مثل مار کوچک اهتزاز دارد حرکت دارد. خب تعبیر به جان یک تعبیر به حیه دو تعبیر به ثعبان سه اینها آیا هماهنگ است یا نه؟ پاسخش این است که این عصا میتوانست در حالتهای گوناگون به صورت ریز و درشت در بیاید یک، و آنجا که فرمود: ﴿وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانُّ﴾ آن در طلیعه امر بود لازم نبود که به صورت ثعبان یا مار بزرگ یا افعی در بیاید آنجا در کوه طور بود ذات اقدس الهی خواست که اصل انقلاب عصا به مار را توجیه کند میفرماید وقتی ما اراده کنیم این چوب میشود مار آنجا دیگر لازم نبود به صورت ثعبان مبین دربیاید لذا به صورت یک مار معمولی و مار کوچک دارد گذشته از اینکه این ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ نشان نمیدهد که حتماً این مار مار کوچکی بود چون مار کوچک جست و خیزش زیاد است افعی جست و خیزش زیاد نیست آنجا که دارد ﴿کَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ ناظر به سرعت سیر است یعنی این در عین حال که ثعبان است مثل یک مار کوچک میجهد تنه افعی را دارد جهش مار کوچک را دارد آنجا از احترازش سخن میگوید در سورهٴ «اعراف» و غیر «اعراف» از جثهاش سخن میگوید همهاش معجزه است جثه عظیم پیدا کردن یک تکه چوب نه تنها مار شدن چوب معجزه است چند برابر خودش شدن هم معجزه است این معجزه است ثعبان شدنش معجزه است و جست و خیز مار ریز را داشتن هم معجزه است برای اینکه افعی مثل مار ریز جست و خیز ندارد دیگر. خب پس این هم میتواند ناظر به حالات مختلف باشد یک، و هم میتواند به اینکه در طلیعه امر در کوه طور لازم نیست ثعبان بشود اصل جریان را میخواهد تفهیم کند که کرد در جریان اعجاز و معجزه نشان دادن که با ارعاب همراه است آنجا لازم است ثعبان بشود که میشود.﴿فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ ٭ وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ﴾ از اینکه عصا بتواند چوب بشود یک محال عادی است محال عقلی آن است که مثلاً دور جایز بشود اجتماع مثلین جایز بشود اجتماع ضدین جایز بشود که همه اینها برگشتش به اجتماع نقیضین است اینها محال عقلی است محال عقلی با اعجاز حل نمیشود برای اینکه براهین عقلی مثل مبدأ و معاد و نبوت و وحی ثابت شده است اگر یک پیغمبری بیاید ـ معاذالله ـ زیر مبانی عقلی را آب ببندد آنگاه ما پایگاهی نداریم که بگوییم او درست میگوید دلیل عقلی نه قابل زوال است یک، نه بر فرض اینکه قابل زوال باشد فرصت میدهد که انسان به معجزه اعتنا کند دو، برای اینکه وقتی اجتماع نقیضین جایز باشد خب این شخص هم پیغمبر است هم نیست هم صادق است هم کاذب ـ معاذالله ـ بنابراین برهان عقل به هیچ وجه تخصیصپذیر و تخلفپذیر و بطلانپذیر نیست ولی عصا بخواهد مار بشود این خیلی عادی است یعنی عادی یعنی ممکن است عادتاً چوب مار نمیشود ولی بعد از چند سال همین چوب خاک میشود میپوسد زیر بوته گیاه قرار میگیرد کمکم مواد غذایی آن گیاه میشود یک ماری از کنارش رد میشود عصاره آن گیاه را بوته را میخورد بعد به صورت نطفه در میآید بعد میشود مار بعدی. یک تکه چوب که بخواهد مار شود که محال نیست اما یک دو دوتا بخواهد پنج تا شود یا سه تا شود محال است اینها محالهای عادی است که معجزه این عادت را خلق میکند چیزی نیست که عقلاً محال باشد و معجزهپذیر اما همه موارد اعجاز چیزی است که محال عادی است و اعجاز خرق عادت میکند. پس مار شدن عصا عقلاً جایز است و شد ﴿وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ﴾ وقتی فرعون پیشنهاد داد شما معجزهتان را بیاورید وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) از یک طرفی عصا را انداخت این ثعبان روشن شد بعد دست در بغل کردند و بیرون آوردند دیدند دست سفید است و تابناک حالا اینکه فرمود ﴿نَزَعَ یَدَه﴾ معلوم میشود دست جایی برد و در آورد مثل اینکه جامعهاش را کند لباسش را کند یک جایی بالأخره باید باشد وگرنه دست اگر عادی باشد که نمیگویند نزع یده میگویند ابرز یده اینکه ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ این نشان میدهد که اول دست را باید در گریبان بکند در بغل بکند زیر سینهاش ببرد بعد دست را بیرون بیاورد این اخراج ید از جیب میشود نزع مثل اینکه انسان آدم جامعه را از تن بیرون بیاورد این را میگویند نزع، میگویند نزع ثوبه پا را از کفشش بیرون میآورد میگویند نزع نعله بالأخره نزع کندن قبلاً یک بودنی را میطلبد لذا فرمود ﴿أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاء﴾ اینجا هم که فرمود ﴿نَزَعَ یَدَه﴾ معلوم میشود که مأمور بود دست را در جیبش و بغلش بگذارد و بعد بیرون بیاورد ﴿وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرینَ﴾ بیضا به معنای شمس نیست به معنای درخشان و تابناک و تابنده نیست بیضا یعنی مؤنث ابیض است ابیض بیضا اما این بیضا که انسان بگوید مثل آفتاب شد و ماه شد اینچنین نیست ممکن است روایت اثبات بکند ولی از آیه اثباتش آسان نیست برای اینکه فرمود: ﴿فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ﴾ این ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ را در آیات دیگر اضافه کردند نظیر آیه 22 سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود: ﴿وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْری﴾ این یک معجزه دیگری است در قبال آن عصا اینکه فرمود ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ یعنی این سفیدیاش سفیدی درد و مرض نیست نظیر برص آنکه به بیماری برص مبتلا شد دستش ابیض میشود فرمود این سفید شدن سفیدی بیماری نیست و شمایی که رنگ پوستتان سفید نیست این سفید میشود اینکه گندمگون است به اصطلاح گندمی است رنگش این سفید میشود منتها از اینکه فرمود: ﴿لِلنَّاظِرِینَ﴾ معنایش این است که اگر در یک جمعی عده زیادی بودند همه این سفیدی را میدیدند پس نه به معنای تابندگی و تابناکی است مثل خورشید چون آن اثبات میخواهد دیگر باید ثابت شود اگر دلیل معتبری باشد نه به معنای همین سفیدپوستی عادی است برای اینکه سفید پوستی عادی اینچنین نیست که برای همه نظار روشن باشد. فرمود: ﴿فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ﴾ هر که در این جمع بود میدید این دست روشن است و سفید شد بالأخره صورت گندمگون است سایر اعضا گندمگون است آن دست چپ گندمگون است اما این دستی که از بغل در آمده سفید شده این میشود معجزه ﴿وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ این ﴿مِنْ غَیْرِ سُوء﴾ برای اینکه یک وقتی کسی خیال نکنند که این یک بیماری است مشابه همین جریان درباره حضرت زکریا(سلام الله علیه) آمده است که فرمود نشانه اینکه تو پدر شدی خدا به تو فرزند میدهد این است که ﴿أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّاً﴾ سه روز زبانت بند میآید نه یعنی فلج مزمن پیدا کردی مریض شدی نمیتوانی حرف بزنی همه نیایشها همه عبادتها همه مناجاتها و اسرارت محفوظ است ولی با مردم نمیتوانی حرف بزنی نماز میتوانی بخوانی اوراد و اذکار و مناجات کاملاً داری ولی میخواهی با مردم حرف بزنی نمیتوانی لذا فرمود: ﴿أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّاً﴾ مستوی الخلقه هستی و سالمی همه عبادتها را میکنی با خدا هر مناجاتی خواهی بکنی میتوانی بکنی نماز میتوانی بکنی اما با مردم میخواهد حرف بزنی نمیتوانی پی معلوم میشود که مریض نیستی این ﴿سَوِیّاً﴾ برای همان است یعنی سالمی مستوی الخلقه این اینجا هم فرمود به اینکه ﴿مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ نه اینکه مرض گرفته است که اینطور نیست دست سفید شده پس معلوم میشود معجزه است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است