display result search
منو
تفسیر آیات  95 تا 102 سوره اعراف

تفسیر آیات 95 تا 102 سوره اعراف

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 72 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 95 تا 102 سوره اعراف"

ذات اقدس الهی تبهکاران را مهلت می‌دهد تا توبه کنند
منشأ احساس امنیت کاذب یا جهل یا غفلت و یا غرور است



اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ ٭ أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتًا وَ هُمْ نائِمُونَ أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًی وَ هُمْ یَلْعَبُونَ ٭ أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ ٭ أَوَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذینَ یَرِثُونَ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ ٭ تِلْکَ الْقُری نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذلِکَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلی قُلُوبِ الْکافِرینَ ٭ وَ ما وَجَدْنا ِلأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقینَ﴾

بعد از نقل جریان نوح(سلام الله علیه) و همچنین هود و صالح و لوط و شعیب قبل از نقل جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) یک جمع‌بندی می‌کند می‌فرماید که ذات اقدس الهی تبهکاران را مهلت می‌دهد تا توبه کنند بعضیها در امن کاذب به سر می‌برند احساس امنیت می‌کنند منشأ چنین احساس یا جهل اینهاست یا غفلت اینهاست و یا غرور اینهاست یا از جریان مبدأ و معاد آگاه نیستند یا نسبت به اینها غافل‌اند یا فریب قدرت را می‌خورند برخیها فریب زهد را می‌خورند آنها که دارای قدرت‌اند فکر می‌کنند این جریانِ مالِ اینها همیشه می‌ماند نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آمده است که صاحب آن باغ وقتی وارد باغ شد گفت: ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَدًا﴾ فکر نمی‌کنم گمان نمی‌کنم که این باغ از بین برود این جزء مال نمیر است این اصطلاح مال نمیر در جاهلیت هم بود و الآن هم متأسفانه در برخی افراد هست که زمین را پارچه‌های محکم را یا ظرفهای مسی را فرشهای دست‌باف را می‌گویند مال نمیر این همان تعبیر ناروایی است که آن شخص طبق آیه سورهٴ «کهف» دارد ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَدًا﴾ تبید یعنی تهلک برخیها مغرور زهداند یعنی چون زاهد و عابد و متنسک و امثال ذلک‌اند فکر می‌کنند که تا پایان کار همین‌طور است غافل از اینکه ممکن است ذات اقدس الهی در اثر غرور زاهدانه و عابدانه اینها زهد اینها را عوض بکند عبادت اینها را عوض بکند در اثر سوء اختیارشان لذا همواره انسان باید بین خوف و رجا به سر ببرد احساس امنیت مطلق نکند بعد از اینکه فرمود: ﴿أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾ و قبل از جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) می‌فرماید که ما تاریخ انبیا و امم را برای شما نقل کردیم بعضی از جریانها هم مشهود شماست آیا جریان امم گذشته برای هدایت شما کافی نیست؟ ﴿أَوَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذینَ یَرِثُونَ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ «هدا له» یعنی «بینه له» مگر برای شما تبیین نشده است؟ هم خودتان آثار باستانی اقوام گذشته را در حفاریها یافتید یک، در غیر حفاریها برخی از آثار به جا مانده آنها مشهود شماست دو، علما و اخبار و رهباران و امثال ذلک برای شما جریان امم پیشین را بازگو کردند سه، و صادق‌تر از همه ذات اقدس الهی که ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ جریان انبیای گذشته و امم آنها را برای شما تشریح کرد چهار، آیا برای شما کافی نیست که شما از جریان گذشته عبرت بگیرید؟ ممکن است خدای ناکرده شماهم به سرنوشت مشئوم پیشینیان مبتلا بشوید در اثر آلودگی به گناه یک روزی گرفتار بشوید و خدا شما را مؤاخذه کند ﴿أَوَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذینَ یَرِثُونَ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها﴾ اینها که به طور عادی از بین نرفتند که اینها هلاک شدند این بخش مربوط به قسمتهای خاورمیانه است یعنی مردم حجاز از جریان نوح به بعد کاملاً با خبر بودند جریان نوح را جریان هود قوم عاد را جریان صالح قوم ثمود را جریان لوط را و جریان شعیب را اینها چون در این خاورمیانه بودند از جهات گوناگون برای مردم حجاز روشن بود فرمود شما این جریانها را کاملاً می‌دانید قرآن هم برای شما به احسن وجه و صادق‌ترین وجه بازگو کرد ممکن است خدای ناکرده بالأخره شما هم به سرنوشت تلخ آنها مبتلا بشوید خدا هم شما را به مصیبت آنها مبتلا بکند و آن نیروی ادراکی شما را از شما بگیرد ﴿أَوَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذینَ یَرِثُونَ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها﴾ یعنی بعد بوار اهلها بعد هلاکت اهلها ﴿أَنْ لَوْ نَشَاءُ﴾ شما که وارث آن سرزمین شدید خب ممکن است وارث آن خطرها هم بشوید ﴿أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ اگر ما بخواهیم ممکن است که شما را هم در اثر معصیتهایتان مؤاخذه کنیم و بگیریم و شما به مصیبت تبهکاریتان مبتلا بشوید و بارزترین راه مؤاخذه هم این است که ﴿وَ نَطْبَعُ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ﴾ ما دلهای شما را طبع بکنیم طبع کردن یا به معنای مهر کردن است یا به معنای همان کاری است که فعلاً می‌گویند مطبعه انجام می‌دهد یعنی چاپ کردن به هر دو تقدیر یک اثر مشترک دارد فرمود اینکه حرف انبیا را شما نمی‌شنوید برای آن است که این گوش ظاهری این گوش فیزیکی آهنگ را می‌شنود صداهای حیوانات را هم می‌شنود صدای درختها را هنگام وزش باد را هم می‌شنود صدای افراد را هم می‌شنود آنکه باید تحلیل کند و بفهمد گوش درونی است در درون آدم چشمی هست و گوشی هست و حواس دیگر این اگر نابینا بود چشم ظاهری سودی ندارد و اگر ناشنوا بود گوش ظاهری سودی ندارد فرمود ما ممکن است که در اثر این گناهان شما قلب شما را چاپ بکنیم یعنی چه چاپ بکنیم؟ یعنی این مواد خامی که شما می‌دهید در چاپخانه این مواد خام را می‌برند آن هنرمند و فن‌آور اینها را چاپ می‌کند یعنی کاغذ هست آن نقشه هست آن مکتوبات هست آن مواد اولیه چاپ هست آن مدیر مسئول آن طابع این را چاپ می‌کند فرمود شما همه کارها را انجام دادید صحنه نفستان را که ما دادیم یک لوح زرینی بود این را با این تبهکاریهایتان الآن آلوده کردید فقط اراده ما لازم است که بیاییم این نقوش را همه این مشهوداتتان مسموعاتتان معلوماتتان اعمالتان اخلاقتان را در دلتان چاپ بکنیم همین همین قدر مانده اگر چاپ کردیم دیگر این حرفها از بین نمی‌رود چون چاپ شده این طبع یا به معنی چاپ کردن است یا به معنی مهر کردن است که ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ هست ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِم﴾ هست و مانند آن ختم کردن یعنی مهر زدن طابع و خاتم هر دو به یک وزن است تقریباً به یک معنا مهر را می‌گویند خاتم و طابع چه وقت نامه را مهر می‌کنند؟ آن وقتی که جا برای نوشتن چیزی باقی نماند و هر چه می‌خواستند بنویسند نوشتند آن وقت نامه را مهر می‌کنند اول نامه را که مهر نمی‌کنند که وسط نامه را که مهر نمی‌کنند که اگر بعضی از مطالب مانده است و جا برای گفتن و نوشتن هست که آن نامه را مهر نمی‌کنند وقتی نامه را مهر می‌کنند که دیگر جایی برای گفتن نباشد هر چه بنا بود بگویند و بنویسند نوشتند این است که می‌فرماید ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ این برای آن است که خدا می‌فرماید که هرچه ‌می‌خواستید بگویید گفتید ما هم هرچه می‌خواستیم مهلت بدهیم دادیم راه توبه را هم به شما نشان دادیم استمهال کردید مهلت دادیم بدون استمهال هم مهلت دادیم حالا این لوح زرین را شما سیاه کردید جا برای چیز تازه‌ای نیست حرف تازه‌ای هم که ندارید حرف تازه دیگران را هم که قبول نمی‌کنید و چون این صحنه سیاه شد و پر شد و دیگر جا برای نوشتن چیزی نیست حالا ما دیگر مهر می‌کنیم ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾ در این وقت است که خدا دل را مهر می‌کند از آن به بعد دیگر ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ﴾ این دل دیگر چیزی نمی‌فهمد ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ هست ﴿قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ هست این سواء سواء برای آن وقت است خب این طبع یا به معنای مهر کردن است یا به معنای چاپ کردن است اگر به معنای چاپ باشد که زایل نمی‌شود اگر مهر کردن هم باشد معلوم می‌شود که کار به پایان رسیده است وقتی مهر بشود انسان دیگر حرف را نمی‌شنود یعنی این حرف که باید در جان نفوذ بکند دیگر نفوذ نمی‌کند از گوش به گوش دیگر عبور می‌کند و رد می‌شود فرمود ما اولین اثر تلخ تبهکاری گذشتگان این بود که دلهای آنها را مهر کردیم چاپ شده گناه مبادا شما هم به سرنوشت پیشینیان مبتلا بشوید این یک.
مطلب دوم آن است که در جریان قیامت حالا به صورت تجسم اعمال باشد یا انحای دیگر به سبکی که عذاب در روح باشد یا روح در عذاب به سبکی که بهشت در روح باشد یا روح در بهشت به هر تقدیری و به هر قولی از اقوالی که صاحبان مسئله جنت‌شناسی و نارشناسی گفته‌اند تمام اینها باز احتیاج دارد به یک مبدأ فاعلی اگر ما قائل شدیم به تجسم اعمال معنای تجسم اعمال این نیست که اگر کسی گناهی کرد کفری ورزید این کفر خودبه‌خود می‌شود مار و عقرب خودبه‌خود می‌شود نار این گونه که نیست هر کاری که انسان انجام بدهد چه در طرف سیئه چه در طرف حسنه این چنین نیست که حالا اگر علم صائب یا عمل صالحی فراهم کرده است خودبه‌خود بشود ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ اینها مبادی قابلی‌اند یک، آن ﴿هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ﴾ آن واهب‌الصور آن بهشت‌آفرین مبدأ فاعلی است دو، او باید این نماز را به صورت نهر عسل دربیاورد او باید این نماز را به صورت ﴿خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾ دربیاورد تجسم اعمال معنایش این نیست که یک عمل بی‌نیاز از مبدأ فاعلی است ـ معاذ‌الله ـ که پس چه در بعد حسنه چه در بعد سیئه انسان با همه اعمال و علومش مبدأ قابلی است تا واهب‌الصور اینها را به صورتهای دیگر تبدیل بکند البته یک وقت است که هیزمی از بیرون می‌آورند یک جهنمی را می‌سازند و بئر جهنام یعنی چاه بعیدالقعر یک چنین آتشی را می‌افروزند یک کسی را عذاب می‌کنند یک وقت است نه خود تبهکاران هیزم سوخت و سوزند ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾ کسانی که اهل قسطند یعنی اهل جورند قاسطین را که در صدر اسلام قاسطین می‌گفتند در قبال ناکثین و مارقین همین‌طور بودند دیگر قاسط اهل قَسط است یعنی اهل جور در قبال مقسط که در قبال اهل قِسط و عدل است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ خب اینها هیزم‌اند بالأخره چه کسی این هیزم را می‌سوزاند؟ چه کسی هیزم را به نار تبدیل می‌کند؟ اینها توانستند در طی این شصت هفتاد سال زندگی بشوند هیزم معنای تجسم اعمال این است که یک انسان ظالم می‌شود هیزم نه، می‌شود آتش آن که هیزم را آتش می‌کند خداست معنای تجسم اعمال این است که ما دیگر احتیاجی به بنزین و گازوئیل و زغال‌سنگ و وسایل سوخت و سوز دیگر لازم نداریم خودمان می‌توانیم بسوزیم اما خودمان آتش نخواهیم شد تا آن مبدِل تا آن واهب‌الصور تا آن جنت‌آفرین تا آن جهنم‌آفرین نخواهد و نکند که نمی‌شود که بنابراین تا آخرین لحظه امید تبدیل هست چون کار به دست مبدّل هست پس این‌چنین نیست که اگر ما قائل به تجسم اعمال شدیم دیگر راه بسته باشد این‌طور نیست اگر قائل به تجسم اعمال شدیم تا آخرین لحظه راه باز است که واهب‌الصور ببخشد اگر هم نشدیم تا آخرین لحظه راه باز است که «آخر من یشفع ارحم الراحمین» او اگر مصلحت دید حکمتش اجازه داد می‌بخشد نه که نمی‌بخشد غرض آن است که مسئله تجسم اعمال معنایش این نیست که انسان بالضروره به طرف بهشت می‌رود یا بالضروره به طرف جهنم می‌رود دیگر کار گذشته است معنایش این است که نصاب علت قابلی به تمام رسیده است دیگر قابل حالت منتظره‌ای ندارد از آن طرف فاعلیت فاعل است که باید تصمیم بگیرد و فاعل هم که برابر با حکمت کار می‌کند این از دعاهای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) هست که قبلاً هم همین‌جا بحث شد که فرمود «یا من لا تبدل حکمته الوسائل» خدایا تو حکیمانه کار می‌کنی و هرگز بدون حکمت کار نمی‌کنی به ما فرمودی ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ اما با هر وسیله‌ای توسل بکنیم این توسل حکمت تو را عوض نمی‌کند که مثلاً با یک توسل به نمازی دعایی مناجاتی امثال ذلکی از تو بخواهیم که بر خلاف حکمت کار بکنی این‌چنین نیست به ما امر کردی ما متوسل بشویم متوسل می‌شویم اولیای شما به ما فرمودند نماز وسیله است روزه وسیله است زکات وسیله است حج وسیله است و ولایت جزء خیرالوسائل است همه اینها وسیله است ما با نماز با روزه با تولّی اولیایت به این وسائل متوسل می‌شویم اما توسل به این وسائل حکمتت را عوض نمی‌کند که تو کارهایی که آنجایی که مطابق با حکمت نیست بکنی «یا من لا تبدل حکمته الوسائل» حتماً این صحیفه سجادیه را مثل نهج‌البلاغه بدانیم منتها نهج‌البلاغه به صورت خطبه و خطابه است این به صورت دعاست حضرت مستمع نداشت به صورت دعا بیان کرد وگرنه این‌چنین نیست که این دعاهای صحیفه سجادیه کمتر از نهج‌البلاغه باشد که این خطبه است این خطابه است دعا هم هست خب بنابراین اگر کسی قائل به تجسم اعمال شد معنایش این نیست که یک آدم صالح سالم مستقیماً به بهشت می‌رود بدون خواست خدا یا تبهکار مستقیماً به جهنم می‌رود بدون خواست خدا این نیست معنایش این است که ذات اقدس الهی در دنیا به زنبور عسل بعد از آفرینش دستور می‌دهد ﴿وَأَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ ٭ ثُمَّ کُلی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکی سُبُلَ رَبِّکِ﴾ این برای دنیاست که عسل می‌سازد در آخرت بخواهد ﴿وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾ با نماز عسل می‌سازد دیگر آنجا جای زنبور و جای پشه و مگس نیست یک عسلی نیست که حالا اگر ملیون سال سال بماند مثلاً متغیر بشود آبش هم همین‌طور است شیرش هم همین‌طور است اینجا به ما فرمود که ما برای شما ﴿وَاْلأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ﴾ خلق کردیم ﴿فیها دِفْ‏ءٌ وَ مَنافِعُ وَمِنْها تَأْکُلُونَ﴾ بعد فرمود یک لبنی است که یخرج ﴿بَیْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ﴾ خارج می‌شود ﴿مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَنًا خالِصًا سائِغًا لِلشّارِبینَ﴾ آنجا دیگر بین فرث و دم لبن نمی‌آفریند ﴿وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾ این درس و بحث می‌شود نحر شیر این نماز شب می‌شود نهر شیر بالأخره او باید نماز شب را نهر شیر کند او باید نماز شب را نهر خمر لذة للشاربین کند او باید نماز شب را و عسل مصفی کند او باید درس و بحث و عبادت را ﴿مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ﴾ بکند بنابراین تجسم اعمال ما را از مبدأ فاعلی بی‌نیاز نمی‌کند.
اما مطلب بعدی اینکه لذا تا آخرین بار تفضل هم ممکن است باشد.
‌پرسش ...
پاسخ: محال نیست ولی سخت است الآن چطور کسانی که معتادند برایشان بسیار دشوار است که عادت را ترک بکنند اگر کسی به یک سیئه‌ای عادت کرده است سولت له نفسه شد ﴿زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ شد ﴿وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ شد برایشان سخت است برگردند ولی محال نیست به همین دلیل تا آخرین لحظه مکلف‌اند.
‌پرسش ...
پاسخ: بله اما خودشان نار می‌شوند چه کسی آنها را نار می‌کند؟ آن که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾ بالأخره نار الله است چون مبدأ فاعلی‌اش الله است آن که از دلش آتش می‌جوشد او توانست در دنیا عقیده بد تهیه کرد یک، اخلاق زشت تهیه کرد دو، آن عقیده و این اخلاق منتظر هستند که ذات اقدس الهی این را تبدیل بکند به ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ که ﴿َطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَة﴾ وگرنه کینه خود به خود آتش نخواهد شد ـ معاذ‌الله ـ یعنی فاعل نخواهد.
کجا ما داریم فعل فاعل نخواهد فقط به قابل اکتفا بکند چه در نشئه مجردات چه در نشئه مادیات مگر می‌شود فعل فاعل نخواهد منتها بعضی با امکان ذاتی فیض دریافت می‌کنند بعضی با امکان استعدادی گذشته از امکان ذاتی یک چیزی بخواهد چیز دیگر بشود این صورت نوع فیض واهب‌الصور است لذا این جای تبدیل هست جای شفاعت هست جای بخشش هست و مانند آن.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی این هشدار را داد لذا همگان تا زنده‌اند بین خوف و رجا به سر ببرند و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿تِلْکَ الْقُریٰ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها﴾ در بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود که ما قصص همه انبیا را برای شما نگفتیم ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾ اینجا هم جریان داستان امم و قرا و قصبات و شهرها و مدائن را که بازگو کرد فرمود که ﴿تِلْکَ الْقُری نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها﴾ اولاً ما قصه همه شهرها را نگفتیم یک، این چندتا شهری که قصه‌شان را گفتیم همه قصص را هم نگفتیم دو، این که(تلک القری) است نه جمیع‌القری است معلوم می‌شود که بسیاری از قراست که قصه‌اش در قرآن کریم نیامده اما همین قصه‌ها یعنی قصه سرزمین مردم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و شعیب قصص این شهرها را که بازگو کردیم همه خبرها را برای تو نگفتیم «تِلْکَ الْقُریٰ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَنْبائِها» نیست ﴿نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَائِهَا﴾ که من تبعیض است بعضی از قصص را گفتیم برای شما خب اجمال قضیه این بود که ﴿وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ﴾ اینها اوائل تکذیب کردند انبیا تحمل کردند اوائل رمی کردند انبیا تحمل کردند دیگر اواخر طوری شد که تکذیب برای اینها ملکه شد ﴿فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ﴾ یک بار دوبار سه بار که آدم یک گناهی را انجام داد کم کم لذت می‌برد کم کم قبحش برطرف می‌شود کم کم ﴿وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ می‌شود کم کم زمینه فراهم می‌شود که خدا این گناه را بر دل آنها طبع کند بعد فرمود که این مربوط به تنها جریان گذشتگان نبود سنت الهی این است ﴿کَذلِکَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلیٰ قُلُوبِ الْکافِرینَ﴾ .
‌پرسش ...
پاسخ: بله؟ نه آن دوتا حرف است بالأخره خدا که فرمود: ﴿إِنّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾ چگونه انتقام می‌گیرد آیا آن طوری که طبیب انتقام می‌گیرد که لازمه عمل است؟ یا نه آن‌طوری که یک ولی مهربان از کودک بازیگوش انتقام می‌گیرد طبیب که انتقام می‌گیرد می‌گوید این غذا را نخور و این غذا بعداً برای تو دردسر ایجاد می‌کند که به صورت سمّ در می‌آید آن قول چهارم در مسئله انتقام این بود که ذات اقدس الهی که می‌فرماید این کارها مسموم است مثل آن است که آن کودک دارد با آتش بازی می‌کند پدر یا مادر مهربانشان به این کودک می‌گویند با این آتش بازی نکن که این آتش است گناه ظاهرش شهوت است مطابق با میل است اما آنچه باطنش آتش است آن باطن را ظاهر می‌کند کیست؟ گناه ظاهرش لذت است باطنش سم باطنش آتش «حفت النار بالشهوات» این آتش که محفوف به شهوات است همه این پوششها و پیچیدگیها را چه کسی برمی‌دارد آن آتش درون را ظاهر می‌کند؟ او خداست گرچه از بیرون ابزار نمی‌آورد ولی همین درون را او تغییر می‌دهد این است که «حفت الجنة بالمکاره» این تمام رنجها را کنار می‌زند آن بهشتی که وسط است آن را ظاهر می‌کند این کیست؟ خداست بنابراین تا آخرین لحظه تأثیر ذات اقدس الهی محفوظ است ولو ما در مراحل انتقام قائل باشیم که ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ آن قسم چهارم انتقام است یعنی انتقام مظلوم از ظالم نیست یک، که برای تشفی باشد انتقام قاضی از تبهکار جامعه نیست که برای برقراری نظم در جامعه باشد دو، انتقام طبیب از بیمار ناپرهیز نیست سه، بلکه از سنخ انتقام ولی از کودک بازی‌گوش است چهار، اما اینجا یک تفاوت جوهری دارد و آن این است که بالأخره آن کسی که باطن را ظاهر می‌کند کیست؟ او مبدأ حق است تا آخرین لحظه هر قولی در انتقام قائل بشویم نیازمند به مبدأ فاعلی است اینکه فرمود ما این قصص را نقل کردیم در جریان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که الآن محل بحث است با یونس خیلی فرق می‌کند در این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» قصص این انبیا از جریان نوح(سلام الله علیه) شروع شده است یعنی از آیهٴ 59 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این‌چنین شروع شد ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِه﴾ بعد در آیهٴ 65 همین سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ و در آیهٴ 73 همین سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ در آیهٴ هشتاد همین سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ﴾ و در آیهٴ 85 همین سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً﴾ آن‌گاه که این پنج جریان را نقل کرد جمع‌بندی کرد فرمود: ﴿تِلْکَ الْقُری نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها﴾ در سورهٴ «یونس» این‌چنین نبود در سورهٴ «یونس» آیهٴ 71 قصه نوح را نقل می‌کند می‌فرماید: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامی وَ تَذْکیری بِآیاتِ اللّهِ فَعَلَی اللّهِ تَوَکَّلْتُ﴾ آن‌گاه در آیهٴ 74 همان سورهٴ «یونس» می‌فرماید: ﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذلِکَ نَطْبَعُ عَلی قُلُوبِ الْمُعْتَدینَ ٭ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسی و هَارُون﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که محل بحث است بعد از جریان حضرت نوح جریان هود را و ثمود را و لوط را و شعیب را مبسوطاً ذکر کرد بعد جمع‌بندی فرمود در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» بعد از جریان نوح آن قصص چهارگانه را اصلاً نقل نکرد فقط به طور اجمال فرمود که ما بعد از نوح انبیایی فرستادیم اقوام آنها با اینها نساختند و روی کفرشان اصرار ورزیدند ما اینها را هلاک کردیم بعد موسی را فرستادیم اینکه در سورهٴ یونس» آیه 74 می‌فرماید ما بعد از نوح انبیایی را فرستادیم و اقوام آنها به سرنوشت مشئومی مبتلا شدند آن انبیا همینهایی هستند که در سورهٴ اعراف» قصصشان آمده البته همه انبیا ممکن است اینها نباشند ولی آن انبیایی که آمدند قسمت مهم همین است که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بازگو شد جریان طبع قلوب هم هم در سوره «اعراف» آمده است و هم در سورهٴ «یونس» اما اینکه فرمود: ﴿وَ ما وَجَدْنا ِلأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقینَ﴾ درباره دیگران اگر عدم‌الوجدان لا یدل علی عدم الوجود درباره ذات اقدس الهی یقیناً عدم الوجدان یدل علی عدم الوجود اگر خدا بفرماید ما نیافتیم یعنی نبود چون «لو کان لبان» برای کسی که ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ است ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ﴾ است ﴿لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ﴾ اگر چیزی بود معلوم می‌شد لذا در بخشهایی از قرآن کریم ذات اقدس الهی برای اینکه بفرماید فلان چیز اصلاً نیست می‌فرماید که ﴿أتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ﴾ شما یک چیزی را می‌گویید که خدا نمی‌داند یعنی نیست وقتی او نداند یعنی نیست آنجا جایی است که «عدم العلم یدل علی عدم المعلوم» برای اینکه او ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ است یعنی کل ما صدق علیه شیء این معلوم حق است اگر جایی علم نبود معلوم می‌شود شیئیت نیست یعنی هیچ نیست لا شیء است لا شیء هم که تحت علم قرار نمی‌گیرد فرمود: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾ اگر چیزی را خدا ندانست یعنی نیست اینجا هم اگر چیزی را خدا نیافت یعنی نیست پس جایی هست که «عدم الوجدان یدل علی عدم الوجود» این یک، این قرینه لفظی اینکه قرینه عقلی است که با آیات دیگر هماهنگ است آن آیات دیگر قرینه منفصل است که آن دلیل لبی یعنی عقل را تأیید می‌کند اما اینجا اینجا فرمود که ﴿وَمَا وَجَدْنَا لأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ﴾ یعنی ما وصف ثبوتی از اینها ندیدیم اینها رعایت عهد نکردند آن تعهد عقلیشان را و فطریشان را عمل نکردند یک تعهدی که با خدا بستند فطرتاً عمل نکردند یک، تعهدی که با جوامع انسانی داشتند ما گفتیم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ اینها به عهدشان عمل نمی‌کردند دو، عهدهای زایدی نظیر نذر و امثال ذلک اگر می‌بستند عمل نمی‌کردند سه این ﴿وَ ما وَجَدْنا ِلأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ﴾ که کره در سیاق نفی است هر گونه این عهدها را نفی می‌کند بعد می‌فرماید: ﴿وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقینَ﴾ البته در بین اهل یک شهری یک خانوار هم اگر مسلمان باشند ذات اقدس الهی روی مسامحات عرفی سخن نمی‌گوید که مثلاً حکم را بر غالب بکند آنجا مگر اینکه قرینه‌ای باشد اینجا سخن از اکثر است معلوم می‌شود که اگر یک گروه کمی ایمان آورده باشند حرف آنها را ذات اقدس الهی حفظ کرده اگر آنها عهد الهی را رعایت می‌کردند اگر آنها اهل فسق نبودند خدا نفرمود مردم این شهر بی‌عهدند و فاسق بلکه فرمود اکثریشان بی‌عهدند اکثریشان فاسق‌اند ﴿وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقینَ﴾ در بعضی از این تعبیرات آیات دیگر فرمود: ﴿فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ که قبلاً هم خواندیم.
‌پرسش ...
پاسخ: آنها را نه این چون الآن در سیاق عذاب است از آنها سخنی به میان نیامده است
فرمود اکثری اینها عهد را رعایت نکردند و اکثری اینها گرفتار فسق بودند فاسق یعنی خارج از طریق فسق عن الطریق یعنی انحرف اگر کسی از صراط مستقیم فاصله بگیرد فاسق است هم راه عقلی را طی نکند هم راه نقلی را طی نکند نسبت به هر کدام از اینها فاسق است
‌پرسش ...
پاسخ: چون تعبیرات ختم مثل طبع هم در مورد منافقین آمده هم درباره کفار آمده
خب این جمع‌بندی را که ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» کرده است مشابه این را در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هم کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:36

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی