- 437
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 70 تا 72 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 70 تا 72 سوره اعراف"
- قصص انبیا با اممشان دو قسم است
- بعضی از مطالب مشترک بین همه انبیا(علیهم السلام) و بعضیها مختص به پیغمبر معیّن است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ ٭ قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَتُجادِلُونَنی فی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ ٭ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُؤْمِنینَ﴾
قصص انبیا با اممشان دو قسم است بعضی از مطالب مشترک بین همه انبیا(علیهم السلام) و همچنین اقوام آنهاست بعضیها مختص به پیغمبر معیّن است در جریان نوح و هود(سلام الله علیهما) هم همین طور است در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت که محل بحث هست یک سلسله مشترکاتی بین جریان نوح و هود(سلام الله علیهما) است یک سلسله مختصاتی که به بعضی از آن مشترکات و همچنین به بعضی از آن مختصات اشاره میشود در جریان نوح(سلام الله علیه) بعد از اینکه قوم خود را مخاطب قرار داد فرمود به اینکه من رسول رب العالمینم شما چرا نمیاندیشید مشابه این تعبیر درباره حضرت هود هم هست اینها گاهی میفرمایند: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ گاهی میفرمایند: ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ گرچه همه این تعبیرات در سورهٴ «اعراف» نیامده ولی از مجموعه سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «هود» و سورهٴ «شعراء» و سورهٴ «فصلت» که جریان نوح و هود (سلام الله علیهم) مطرح است آمده گاهی به قومشان میفرمایند: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ گاهی میفرمایند: ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ این ﴿تَعْقِلُونَ﴾ اگر ناظر به عقل نظری باشد اینها را ترغیب میکند به تأمل و اندیشه آن وقت ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ ناظر به بخش عملی است انبیا آمدند که هم جهل را برطرف کنند هم جهالت را یعنی هم مردم را عالم کنند، باسواد کنند هم بعد از اینکه عالم و باسواد شدند عاقل کنند این عقل همان عقل عملی است که «ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» لذا گاهی به جنبه نظری ترغیب میکنند که شما بیندیشید تا بفهمید حق با ماست گاهی به جنبه عملی اینها را هشدار میدهند که باتقوا باشید اگر منظور از این ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ عقل نظری و ادراک و اندیشه باشد در مقابل آن هشدار عملی است و اگر منظور از این ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ عقل عملی باشد مرادف با همان ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ خواهد بود عبارت اخرای همان است چون تقوا کار عقل عملی است تقوا یعنی آن نیرویی که انسان با او تصمیم میگیرد اراده میکند آن درست انجام میدهد انجام وظیفه میکند کاری که مربوط به عقل نظری و علم و ادراک است جدای از آن کاری است که مربوط به شأن عقل عملی است اینها گاهی در یک آیه و در یک بخش به هر دو جهت هشدار میدهند هم مردم را عالم میکنند هم عاقل گاهی به یکی از دو امر اکتفا میکنند این چنین نیست که در جریان حضرت نوح از عقل سخن به میان آمده باشد و در جریان حضرت هود از تقوا بلکه هر دو اینها را دارند حالا قرآن در موقع نقل کردن قالب توزیع شد یا نه خود آنها در گفتگوها و دعوتها گاهی از راه عقل وارد میشدند گاهی از راه دل و تقوا.
مطلب دیگر آن است که در جریان حضرت نوح فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ در جریان حضرت هود به صورت عذاب عظیم نیامده فرمود که متقی باشید ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ این هشدار ضمنی به عذاب است گرچه در آیهٴ «اعراف» نیامده اما در آیات دیگری که میخوانیم به خواست خدا آنجا سخن از ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ آمده یعنی حضرت هود هم مثل حضرت نوح(سلام الله علیهما) قومش را به عذاب عظیم تخویف کرده انذار کرده ترسانده این چنین نیست که چون نوح طوفان را در برداشت فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ و هود(سلام الله علیه) چنین تخویف و انذاری نکرده است بلکه همین تعبیر در آیه دیگر از سوره دیگر آمده که هود هم(سلام الله علیه) به قومش فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾.
مطلب دیگر این است که این امر مشترک بین همه انبیاست در جریان نوح و هود(سلام الله علیهما) هم حضور خاص پیدا کرده در جریان نوح به او گفتند: ﴿اِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ در جریان هود(سلام الله علیه) به او گفتند: ﴿إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ﴾ اما جوابی که این دو بزرگوار میدهند برابر همان سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» است که مردان الهی را وقتی خدا میستاید میفرماید که اینها کسانی هستند که ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامًا﴾ آیهٴ 72 سورهٴ «فرقان» این است که ﴿و إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامًا﴾ انبیا و اولیای الهی وقتی به کار زشت رسیدند کریمانه میگذرند آنها نمیگویند به اینکه گمراهی برای خود شماست سفاهت برای خود شماست میگویند ما گمراه نیستیم، ما سفیه نیستیم البته وقتی نوبت به آن بخش نهایی رسیده است همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود «ردوا الحجر من حیث جاء» نوبت به آن هم میرسد یکی از کلمات قصاری که از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه ثبت شده است این است که سنگ را همان جا که آمد برگردانید این ناظر به آن است که سلطهپذیر نباشید یک ملت تو سریخور نباشید «ردوا الحجر من حیث جاء فان الشر لایدفعه الا الشر» اما این برای مراحل اولی نیست مراحل اولی آن است که ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامًا﴾ آن در بخشهای آخر است که ﴿أَشِدّاءُ عَلَیٰ الْکُفّارِ﴾ خواهد بود نه در بخشهای اولی وقتی ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ﴾ شد وقتی ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ شد آنگاه «ردوا الحجر من حیث جاء» جایش هست آنگاه ﴿أَشِدٌّ اءُ عَلَیٰ الْکُفّارِ﴾ جایش هست و مانند آن وگرنه در طلیعه امر آنها میگویند: ﴿إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ﴾ ایشان فرمود: ﴿یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ﴾ آنها میگویند: ﴿إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ ایشان میفرماید: ﴿یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ﴾ خب خیلی فرق است ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامًا﴾ که آیهٴ 72 سورهٴ «فرقان» است در سیرت و سنت انبیا(علیهم السلام) مشهور است.
مطلب بعدی آن است که اینکه قوم عاد به حضرت هود گفتند که ﴿فَأْتِنا بِما تَعِدُنا﴾ مشابه این تعبیر را قوم نوح هم به نوح گفتند این وعد هم در خیر به کار میرود هم در شر گرچه غالباً وعد در خیر است و ایعاد در شر است اما خود وعد جامع است «النار وعده الله الذین کفروا» که اینجا سخن از وعده است و آن ثلاثی مجرد ﴿الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ﴾ که باز از فعل ثلاثی مجرد است در اینجا به معنی وعید است و تهدید است و ایعاد گرچه آن تقسیم درست است که غالباً وعد برای خیر است و ایعاد برای شر خبر تلخ اما خود وعد که ثلاثی مجرد است در هر دو به کار رفته نشانهاش همین آیه محل بحث است که عاد یعنی قوم حضرت هود(سلام الله علیه) به او گفتند: که ﴿فَأْتِنا بِما تَعِدُنا﴾ که با ثلاثی مجرد ذکر کردهاند که این ﴿تَعِدُنَا﴾ یعنی آنچه که وعید میدهی آنچه ایعادداری.
مطلب بعدی آن است که در جریان حضرت نوح آمده است ﴿وَ أَنْصَحُ لَکُمْ﴾ به صورت فعل مضارع آمده فعل آمده ولی در جریان هود(سلام الله علیه) آمده است ﴿وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمینٌ﴾ به صورت جمله اسمیه آمده است آن هم ناصح و امین ناصح اسم فاعل نیست آنطوری که پنداشتند ناصح صفت مشبهه است این وصف برای پیامبر ثابت است چه اینکه امین هم همین طور است حالا یا برای آن است که نوح مرتباً این کار را تکرار میکرد در طی قرون عدیده لذا فعلی که باید از چنین کار مستمر حکایت کند باید فعل مضارع باشد که دلالت بر استمرار دارد یا نه لجاجت قوم عاد بیشتر بود ایشان ناچار بودند که به عنوان وصف ثابت یک همچنین برجستگی داشته باشند ناصح باشد یعنی هود هم باید ناصح باشد هم امین به هر تقدیر فرق بین دو تعبیر این است که آن فعل است این اسم است آن دلالت بر حدوث مستمر دارد چون فعل مضارع است این دلالت بر ثبات دارد.
مطلب دیگر آن است که برخی از مفسران خیال کردند که اینجا تعریف است و تعریف در حال ضرورت جایز است که این انبیا گفتند: ﴿أَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِین﴾ و مانند آن این سخن از تعریف نیست اینها مأمورند که این چنین بگویند رسول خدایاند باید بگویند: ﴿إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ ما ناصحیم ما امین وحی خداییم ما در عرض ادب به همه انبیای الهی میگوییم شما امنای خدایید امین وحی خدایید نه چیزی را کم میگویید نه چیزی را زیاد میگویید نه از خود میگویید اینها سخن از تعریف نیست تا ما بگوییم عندالضرور جایز است سخن از تبلیغ است یعنی میخواهد بگوید خدا مرا با این وصف فرستاده نه سخن از تعریف باشد منتها گاهی عندالضروره تعریف جایز است.
مطلب بعدی آن است که عاد در احقاف زندگی میکردند که یک سرزمین رملی و شنی است بین عمان تا حزرموت که نزدیک یمن است آنجا زندگی میکردند و قسمت مهم انبیایی که قرآن کریم از آنها نام برده است در همین خاورمیانه است که یک روز هم باز به عرضتان رسید و این نه به آن معناست که خاورمیانه این منطقه مهد پرورش انبیاست و جای دیگر انبیا نداشتند برای اینکه چه در سورهٴ «حجر» چه در سورهٴ «نحل» و در دیگر سور خدا میفرماید که هیچ ملت و امتی نیست مگر اینکه ما برای او پیغمبر فرستادیم منتها در عصر نزول قرآن جز خاورمیانه برای مردم حجاز سرزمینی شناخته شده نبود نه آن طرف اقیانوس اطلس برای آنها شناخته شده بود نه آن طرف اقیانوس کبیر و قرآن هم تبلیغ میکرد میفرمود که بروید آثارشان را ببینید ﴿فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾ و مانند آن خب آن طرف اقیانوس هند یا اقیانوس اطلس یا اقیانوس کبیر اصلاً برای مردم حجاز و این بخش از خاور میانه شناخته شده نبود بنابراین نمیشود گفت که مغربزمین جای پرورش حکما و فلاسفه است سپس مشرق زمین جای پرورش انبیا نه مغرب زمین و مشرق زمین جا برای پرورش انبیاست ممکن نیست جایی بشر باشد و وحی و نبوت آنجا نرود و اگر چهار تا حکیم چهار تا فیلسوف چهار تا متکلم در گوشه کنار دنیا چه شرق چه غرب پیدا شدند چهار تا حرف صحیح آوردند اینها هم از خوشهچینان خرمن انبیایاند اگر نبودند انبیا که بشر این حرفها را که درک نمیکرد هر جا حرف اساسی و صحیح است برای انبیاست آنها هم از آنها یاد گرفتند وگرنه ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ هیچ ممکن نیست که یک ملتی در یک سرزمینی سالیان متمادی زندگی کند با چهار تا فیلسوف و حکیم بخواهد اداره بشود خب خود فیلسوف و حکیم را چه کسی میخواهد اداره میکند همه فلاسفه الهی و حکمای الهی میگویند ما بالضرروه نیازمند به وحی هستیم پیغمبر میخواهیم بنابراین چه مشرق زمین چه مغرب زمین مهد نبوت و رسالت الهی است و روزی کریم مخصوص هیچ گروهی نیست منتها سرّ اینکه نام خیلی از انبیا نیامده فقط یک چند نفر پیامبری آمده برای اینکه بر فرض اگر حضرت میفرمود قابل تحقیق نبود آنها باور نمیکردند آثاری هم نداشتند اما سلسله انبیای ابراهیمی که در همین خاور میانه زندگی میکردند برای آنها شناخته شده بود چیزهایی را هم شنیدند آثاری هم دیدند و مانند آن بعضی از آن اقوام و امم هم همچنان مانده بودند و زندگی میکردند به دین گذشتگان به هر تقدیر جریان عاد این بود که در احقاف زندگی میکردند که که رمل بین عمان تا حزرموت است اینها زندگی میکردند در جریان حضرت هود ذات اقدس الهی برای رفع تعجب آنها هم به دلیل عقلی اشاره کرد هم به دلیل نقلی فرمود اولاً بشر پیغمبر میخواهد چه تعجبی دارید بکنید این اجمال در قصه حضرت نوح هم هست وقتی که قوم نوح انکار کردند نوح در همین آیهٴ 63 سورهٴ «اعراف» که محل بحث است ﴿َاوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾ این فقط به برهان عقلی ضمنی اشاره کردهاند اما جریان حضرت هود گذشته از آن تلویح عقلی به دلیل نقلی هم هشدار داد فرمود: ﴿ اوَ عَجِبْتُمْ﴾ آیهٴ 69 همین سورهٴ «اعراف» ﴿اوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ﴾ بالأخره شما منذر میخواهید یا نه؟ شما میدانید بعد از مدتی میمیرید اما کجا میروید قیامتی هست آنجا چه خبر است آنجا چه میطلبند اینها را یک کسی باید به شما بگوید دیگر اینها را که نه با عقل میفهمید نه با حس میفهمید نه با تجربه میفهمید یک کسی از غیب باید به شما خبر بدهد دیگر خب این برای اشاره به آن برهان عقلی دلیل نقلیاش هم این است که ﴿وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ﴾ این جریان نوح که خیلی از شما دور نیست میدانید بالأخره دیگر این هم نوح بود پیغمبر بود گفت نشنیدند و شنیدید که به چه عذابی گرفتار شدند در جریان نوح چون چنین چیزی سابقه نداشت فقط به همان دلیل عقلی اشاره کرد در جریان هود(سلام الله علیه) چون جریان نوح معروف بود گذشته از دلیلی عقلی به دلیل نقلی هم اشاره فرمودند اینکه هود(سلام الله علیه) به قوم خودش که عاد است میفرماید که ﴿وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ یک سلسله اسرائیلیاتی هست که قصه شدّاد و عاد و که قدشان خیلی بلند بود و امثال ذلک صد متر بود هشتاد متر بود اینها جزء اسرائیلیات است ظاهراً آلوسی در تفسیرش از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند که اینها دارای یک قد بلندی بودند اما البته نه آنچنان بلند که از عقلپذیری دور باشد گاهی انسان تشبیه میکند یک کسی که خیلی نیرومند و بلند قامت است مثل درخت خرماست مثل نخل است اما نه حالا آنچنان صد متر و پنجاه متری که در بعضی از این اسرائیلیات آمده آن حدیثی که آلوسی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند که «کانهم النخل الطوال» در حد همان تشبیه معقول قابل قبول است از اینکه هود(سلام الله علیه) به قوم عاد فرمود که ﴿وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ معلوم میشود به اینکه با افراد عادی اینها یک تفاوتی داشتند این معنا که با افراد عادی تفاوتی دارند از آیات دیگر کاملاً برمیآید از سورهٴ «هود» آیهٴ 52 به این وضع تعبیر شده است آیهٴ 52 سورهٴ «هود» فرمود به اینکه هود به قوم خودش که عاد باشند فرمود: ﴿یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارًا وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ﴾ این قدرت و نیرویی که دارید که چشمگیر است و با دیگران تفاوت دارید از این هم بیشتر میشود این ﴿قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ﴾ غیر از آن است که خدا به شما قوت میدهد معلوم میشود یک مقدار متنابهی از نیرو را قبلاً داشتند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» از قدرت بدنی و مالی اینها فیالجمله اشاره شده هود(سلام الله علیه) آن طوری که در سورهٴ «شعراء» آیهٴ 128 به بعد آمده این چنین میفرماید به قوم عاد ﴿أَتَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُون ٭ وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُون ٭ وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِین ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُون ٭ وَاتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُم بِمَا تَعْلَمُون ٭ أَمَدَّکُمْ بِأَنْعَامٍ وَبَنِین ٭ وَجَنَّاتٍ وَعُیُونٍ﴾ فرمود قدرتهای مالی فراوان داد قدرتهای بدنی داد فرزند داد که شما بالأخره کوهها را میتراشید عدهای در غار زندگی میکنند شما کاخ درست میکنید از سنگهای کوه دیگر لازم نیست این سنگهای افتاده دامنه کوه را بیاورید داخل شهر یا روستا خانه بسازید به قدری قدرتمندید که همان سینه کوه را میتراشید آنجا کاخ درست میکنید نه غار درست بکنید ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتًا فارِهینَ﴾ خب این کار هر کسی نیست الآن هم بعضی از آثار فرهنگی به جا مانده از اقوام سلف نشان میدهد شما دیدید در بعضی از جاها مثل منطقه سیبری اینها یک قصری از برف درست میکنند منتها یک ماه میماند بعد آب میشود وقتی تلی از برف باشد هنرمندانه یک قصری از برف درست میکنند خب کاری ندارد آنجا یک قدری میتراشند بر اساس نقشه میشود یک کاخ اما کوه را کاخ درست کردن کار عادی نیست که آن هم در قرون گذشته ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتًا فارِهینَ﴾ نه کوخ نه غار بلکه کاخ خب این امکاناتی است که خدا به شما داده دیگر.
سؤال ...
جواب: چرا دیگر اگر قدرت نداشته باشند البته از نظر بدن تائید نمیکنند از نظر قدرت طول بدن [تائید نمیکنند] اما قدرتی که اینها دارند که بتوانند آن کار را بکنند یک قدرت بدنی و نیروی جسمانی هم میطلبد دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آنها به این معنا به قدرت بدنی خود اشاره کردند آیهٴ پانزده سورهٴ «فصلت» این است ﴿فَأَمّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ چون خودشان را در برابر نژادها و اقوام دیگر یک نژاد برتر مییافتند نیرومندتر مییافتند میگفتند: ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ آنگاه در برابر آنها پیامبرشان فرمود: ﴿أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ ٭ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحًا صَرْصَرًا فی أَیّامٍ نَحِساتٍ لِنُذیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَخْزیٰ وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ﴾ حالا که روشن که عاد چه امکاناتی داشتند که در سورهٴ «فجر» میفرماید که مگر ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ ٭ الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾ سابقه نداشتند یعنی شهر اینها، تمدن اینها، قصر اینها، کاخ اینها، باغ و راغ و ارم اینها در شهرهای دیگر نبود ﴿الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» و «سبأ» ذات اقدس الهی به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید به اینکه به این سنادید قریش و به این متمکنین حجاز هشدار بده بگو به اینکه ما کسانی را خاک کردیم که شما یک دهم قدرت آنها را ندارید آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» این است فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾ به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید که به این متمکنین و سنادید حجاز بگو که آخر شما به چه میبالید ما کسانی که شما یک دهم قدرت آنها را ندارید آنها را از بین بردیم شما که چیزی نیستید حداقل معشار یک دهم است ﴿وَ ما بَلَغُوا﴾ فرمود قبل از شما هم کسانی بودند که آیات الهی را تکذیب کردند و شما یک دهم قدرت آنها را ندارید ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمَْ فکَذَّبُوا رُسُلیَ فکَیْفَ کانَ نَکیرِ﴾ دیدید ما چه کار کردیم با اینها؟ خب بنابراین این نشان میدهد که یک سلسله اقوامی بودند که ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾ داشتند پس اگر وجود مبارک هود(سلام الله علیه) به قوم عاد میفرماید به اینکه متذکر این نعمت باشید ﴿و زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ شواهد قرآنی هم آن را تأئید میکند آنگاه فرمود: ﴿فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ﴾ آلوسی یا فخر رازی است که گویا فخر رازی است که میگوید برخی از کسانی که شاید در عصر ما هم باشند افرادی که میگویند دل باید پاک باشد آدم چه کار به عمل دارد از دیر زمانی هم یک چنین آدمهایی بودند که میگفتند همین که ما به یاد خدا باشیم کافی است منتها دنبال یک گناه مشروع میگشتند یعنی میخواستند گناه بکنند و این هم ـ معاذ الله ـ به حساب شرع بیاورند به این آیه تمسک کردند که خدا نمیگوید عمل بکنید که میگوید به یاد نعمت باشید کافی است ﴿فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ پس اگر کسی قلبش پاک بود کافی است این معلوم میشود از دیر زمان این فتنهها بود ظاهراً جناب فخر رازی است که این را نقل میکند و رد میکند میگوید خب این همه آیاتی که دارد ﴿اُعبُد الله﴾ ، ﴿اُعبُد الله﴾ پس چیست؟ این همه آیاتی که دستور میدهد از مناهی بپرهیزید واجبات را امتثال بکنید ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ پس چیست؟ اخذ به یک آیه و ترک آیات دیگر میشود: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ آن هم در طلیعه امر برای کسی که میگوید رب ما آنکه به ما نعمت میدهد فلان صنم و فلان وثن است در طلیعه امر به او نمیگویند روزه بگیر مکه برو در طلیعه امر به او میگویند بگو «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» این معنایش این نیست که فقط ذکر کافی است فلاحآور است ذکر لازم است اما کافی نیست.
مطلب بعدی این است که اینها که به پیامبرشان میگفتند: ﴿أَجِئْتَنا﴾ این آمدی آیا وجود مبارک هود(سلام الله علیه) نظیر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در کوه حرا متعبد بودند معتکف بودند بعدها آمدند مستقیماً دعوت را آغاز کردند آنها هم این چنین بودند که بعد از یک مدتی آمدند تا آنها هم بگویند: ﴿أَجِئْتَنا﴾؟ یا نه یک تعبیر عرفی و ادبی است اگر کسی شروع به کاری کرده میگوییم حالا نشسته داره یک چنین حرفی میزند ایستاده یک چنین حرفی میزند آمده یک چنین حرفی میزند رفته چنین حرفی میزند قام، قعد، جاء، ذهب را در طلیعه این کارها میگویند یعنی شروع کرده به این کار بعد آن کار را نقل میکنند اینکه میگوییم حالا آمدی این گونه نه یعنی غایب بودی آمدی یعنی شروع کردی به این کار بنابراین هم محتمل است که ﴿أَجِئْتَنَا﴾ نظیر جریان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد که اینها اعتکافی داشتند یا اینکه نه مطلق شروع در عمل است برخیها خواستند به این ﴿أَتُجادِلُونَنی فی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾ استدلال کنند که اسم عین مسما است یک، برخیها خواستند استشهاد کنند که اسما توقیفی است دو، هیچ کدام از این استشهادات تام نیست برای اینکه ذات اقدس الهی میفرماید که آنچه را که شما نامگذاری کردید یک اسم بیمسما است برای اینکه شما به یک سلسله چوبها و سنگها اسم آلهه را دادید بری اینکه عزت طلب بکنید نام یک سنگ را گذاشتید عزی برای اینکه معبودت باشد اسم سنگ دیگر یا چوب دیگر را گذاشتید لات که الهت باشد این اسم بیمسما است نه اینکه چون لغات توقیفی است اینجا کار ادبی میکند سخن از ادبیات نیست سخن از لغت نیست هر لغتی، هر زبانی، هر قومی که باشد بالأخره اگر یک موجودی خالق نبود و رب نبود اسم رب و لات و امثال ذلک گذاشتند چیز باطلی است.
مسئله ﴿فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ﴾ این هم تهدید است نه اینکه آنها منتظرند آنها که یقین دارند ـ معاذ الله ـ این دروغ است منتظر عذاب نیستند ولی هود(سلام الله علیه) هم در همین جا میفرماید: ﴿فَانْتَظِرُوا﴾ خودش هم تهدید است اگر هم آنها انتظار داشته باشند با انتظار خود هود(سلام الله علیه) خیلی فرق دارد فرمود: ﴿إِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ﴾ من منتظرم با یقین به وقوع شما یا اصلاً منتظر نیستید برای اینکه یقین به عدم دارید ـ معاذالله ـ یا اگر هم منتظر باشد منتظرید ببیند که دروغ من روشن بشود یا بر فرض انتظار داشته باشید با شک همراه است لذا انتظار عاد با انتظار پیغمبرشان یعنی هود(سلام الله علیه) خیلی فرق میکند ﴿فانْتَظِرُوا إِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ﴾ در جریان ﴿قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ﴾ در پایان بحث دیروز اشاره شده است که آیهٴ 125 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» رجس و پلیدی فکری را و محرومیت از نعم را ذات اقدس الهی به عنوان کیفر تلخ دامنگیر افرادی میکند جناب فخر رازی خواستند استشهاد کنند که ﴿قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ﴾ معنایش این است که کفر و ایمان به دست خداست همان تفکر باطلی جبر را استشهاد کند در حالی که در آیهٴ 125 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که قبلاً گذشت خدا میفرماید به اینکه رجس را ما به عنوان کیفر بر کسانی میدهیم که حجت خدا بالغ شده بر آنها ﴿کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَیٰ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ پس بر افراد عادی در طلیعه امر رجس و پلیدی فکر نازل نمیکند یک، بر کسی که ایمان نیاورده و هنوز در مرحله آزمون است رجس نازل نمیکند دو، بر کسی که ایمان نیاورده در اواخر عمر است ولی امید بر برگشت است باز رجس نازل نمیکند سه، بر کسی که دیگر حالا ﴿طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ﴾ شد از آن به بعد رجس نازل میکند به عنوان کیفر چهار، که فرمود: ﴿کذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَیٰ الَّذینَ﴾ نه «لم یومن» ﴿عَلَیٰ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ که فعل مضارع است و مفید استمرار دیگر ایمان نمیآورد در بخشهای دیگر ذات اقدس الهی میفرماید که سرّ اینکه اینها به نجات نمیرسند این است که آیهٴ 101 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است که ﴿تلْکَ الْقُریٰ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ﴾ اما ﴿فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا﴾ این ﴿مَا کَانُوا﴾ کان منفی مفید استمرار است دیگر اصلاً اینها دیگر اهل ایمان نیستند ﴿بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذلِکَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلیٰ قُلُوبِ الْکافِرینَ﴾ در همین جریان قوم عاد آنها سریعاً به پیغمبرشان گفتند که ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ میبینید تعبیر چقدر تند است آیهٴ 136 سورهٴ «شعراء» بعد از همه این حججی که هود(سلام الله علیه) برای عاد اقامه کرده است و فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ همان تعبیر نوح را هود(سلام الله علیه) دارد این قوم عاد به حضرت هود(سلام الله علیه) گفتند که ﴿قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ این تعبیر خیلی تند است یک وقت است میگویند که چه موعظه بکنی چه موعظه نکنی ما گوش نمیدهیم این تعبیر آن نیست نمیگویند «سواءٌ علینا وعظت ام لم تعظ» میگویند ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ اصلاً تو جزء انبیایی هستی که خودت به حساب میآوری که جزء واعظاناند که مردم را دعوت میکنند اصل وجودت هم نباشد برای ما بیاثر است چه موعظه بکنی چه اصلاً در عالم نباشی جزء واعظین نباشی نه ما را موعظه نکنی خوب خیلی این تعبیر تند است این معلوم میشود ﴿طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ﴾ چنین گروهی را خدا مقطوعالدابر و مقطوعالنسل میکند که برخی هم اگر بخواهند از اینها به دنیا بیایند هم همین وضع تلخ را دارند.
«والحمد لله رب العالمین»
- قصص انبیا با اممشان دو قسم است
- بعضی از مطالب مشترک بین همه انبیا(علیهم السلام) و بعضیها مختص به پیغمبر معیّن است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ ٭ قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَتُجادِلُونَنی فی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ ٭ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُؤْمِنینَ﴾
قصص انبیا با اممشان دو قسم است بعضی از مطالب مشترک بین همه انبیا(علیهم السلام) و همچنین اقوام آنهاست بعضیها مختص به پیغمبر معیّن است در جریان نوح و هود(سلام الله علیهما) هم همین طور است در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت که محل بحث هست یک سلسله مشترکاتی بین جریان نوح و هود(سلام الله علیهما) است یک سلسله مختصاتی که به بعضی از آن مشترکات و همچنین به بعضی از آن مختصات اشاره میشود در جریان نوح(سلام الله علیه) بعد از اینکه قوم خود را مخاطب قرار داد فرمود به اینکه من رسول رب العالمینم شما چرا نمیاندیشید مشابه این تعبیر درباره حضرت هود هم هست اینها گاهی میفرمایند: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ گاهی میفرمایند: ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ گرچه همه این تعبیرات در سورهٴ «اعراف» نیامده ولی از مجموعه سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «هود» و سورهٴ «شعراء» و سورهٴ «فصلت» که جریان نوح و هود (سلام الله علیهم) مطرح است آمده گاهی به قومشان میفرمایند: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ گاهی میفرمایند: ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ این ﴿تَعْقِلُونَ﴾ اگر ناظر به عقل نظری باشد اینها را ترغیب میکند به تأمل و اندیشه آن وقت ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ ناظر به بخش عملی است انبیا آمدند که هم جهل را برطرف کنند هم جهالت را یعنی هم مردم را عالم کنند، باسواد کنند هم بعد از اینکه عالم و باسواد شدند عاقل کنند این عقل همان عقل عملی است که «ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» لذا گاهی به جنبه نظری ترغیب میکنند که شما بیندیشید تا بفهمید حق با ماست گاهی به جنبه عملی اینها را هشدار میدهند که باتقوا باشید اگر منظور از این ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ عقل نظری و ادراک و اندیشه باشد در مقابل آن هشدار عملی است و اگر منظور از این ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ عقل عملی باشد مرادف با همان ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ خواهد بود عبارت اخرای همان است چون تقوا کار عقل عملی است تقوا یعنی آن نیرویی که انسان با او تصمیم میگیرد اراده میکند آن درست انجام میدهد انجام وظیفه میکند کاری که مربوط به عقل نظری و علم و ادراک است جدای از آن کاری است که مربوط به شأن عقل عملی است اینها گاهی در یک آیه و در یک بخش به هر دو جهت هشدار میدهند هم مردم را عالم میکنند هم عاقل گاهی به یکی از دو امر اکتفا میکنند این چنین نیست که در جریان حضرت نوح از عقل سخن به میان آمده باشد و در جریان حضرت هود از تقوا بلکه هر دو اینها را دارند حالا قرآن در موقع نقل کردن قالب توزیع شد یا نه خود آنها در گفتگوها و دعوتها گاهی از راه عقل وارد میشدند گاهی از راه دل و تقوا.
مطلب دیگر آن است که در جریان حضرت نوح فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ در جریان حضرت هود به صورت عذاب عظیم نیامده فرمود که متقی باشید ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ این هشدار ضمنی به عذاب است گرچه در آیهٴ «اعراف» نیامده اما در آیات دیگری که میخوانیم به خواست خدا آنجا سخن از ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ آمده یعنی حضرت هود هم مثل حضرت نوح(سلام الله علیهما) قومش را به عذاب عظیم تخویف کرده انذار کرده ترسانده این چنین نیست که چون نوح طوفان را در برداشت فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ و هود(سلام الله علیه) چنین تخویف و انذاری نکرده است بلکه همین تعبیر در آیه دیگر از سوره دیگر آمده که هود هم(سلام الله علیه) به قومش فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾.
مطلب دیگر این است که این امر مشترک بین همه انبیاست در جریان نوح و هود(سلام الله علیهما) هم حضور خاص پیدا کرده در جریان نوح به او گفتند: ﴿اِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ در جریان هود(سلام الله علیه) به او گفتند: ﴿إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ﴾ اما جوابی که این دو بزرگوار میدهند برابر همان سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» است که مردان الهی را وقتی خدا میستاید میفرماید که اینها کسانی هستند که ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامًا﴾ آیهٴ 72 سورهٴ «فرقان» این است که ﴿و إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامًا﴾ انبیا و اولیای الهی وقتی به کار زشت رسیدند کریمانه میگذرند آنها نمیگویند به اینکه گمراهی برای خود شماست سفاهت برای خود شماست میگویند ما گمراه نیستیم، ما سفیه نیستیم البته وقتی نوبت به آن بخش نهایی رسیده است همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود «ردوا الحجر من حیث جاء» نوبت به آن هم میرسد یکی از کلمات قصاری که از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه ثبت شده است این است که سنگ را همان جا که آمد برگردانید این ناظر به آن است که سلطهپذیر نباشید یک ملت تو سریخور نباشید «ردوا الحجر من حیث جاء فان الشر لایدفعه الا الشر» اما این برای مراحل اولی نیست مراحل اولی آن است که ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامًا﴾ آن در بخشهای آخر است که ﴿أَشِدّاءُ عَلَیٰ الْکُفّارِ﴾ خواهد بود نه در بخشهای اولی وقتی ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُمْ﴾ شد وقتی ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ شد آنگاه «ردوا الحجر من حیث جاء» جایش هست آنگاه ﴿أَشِدٌّ اءُ عَلَیٰ الْکُفّارِ﴾ جایش هست و مانند آن وگرنه در طلیعه امر آنها میگویند: ﴿إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ﴾ ایشان فرمود: ﴿یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ﴾ آنها میگویند: ﴿إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ ایشان میفرماید: ﴿یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ﴾ خب خیلی فرق است ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرامًا﴾ که آیهٴ 72 سورهٴ «فرقان» است در سیرت و سنت انبیا(علیهم السلام) مشهور است.
مطلب بعدی آن است که اینکه قوم عاد به حضرت هود گفتند که ﴿فَأْتِنا بِما تَعِدُنا﴾ مشابه این تعبیر را قوم نوح هم به نوح گفتند این وعد هم در خیر به کار میرود هم در شر گرچه غالباً وعد در خیر است و ایعاد در شر است اما خود وعد جامع است «النار وعده الله الذین کفروا» که اینجا سخن از وعده است و آن ثلاثی مجرد ﴿الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ﴾ که باز از فعل ثلاثی مجرد است در اینجا به معنی وعید است و تهدید است و ایعاد گرچه آن تقسیم درست است که غالباً وعد برای خیر است و ایعاد برای شر خبر تلخ اما خود وعد که ثلاثی مجرد است در هر دو به کار رفته نشانهاش همین آیه محل بحث است که عاد یعنی قوم حضرت هود(سلام الله علیه) به او گفتند: که ﴿فَأْتِنا بِما تَعِدُنا﴾ که با ثلاثی مجرد ذکر کردهاند که این ﴿تَعِدُنَا﴾ یعنی آنچه که وعید میدهی آنچه ایعادداری.
مطلب بعدی آن است که در جریان حضرت نوح آمده است ﴿وَ أَنْصَحُ لَکُمْ﴾ به صورت فعل مضارع آمده فعل آمده ولی در جریان هود(سلام الله علیه) آمده است ﴿وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمینٌ﴾ به صورت جمله اسمیه آمده است آن هم ناصح و امین ناصح اسم فاعل نیست آنطوری که پنداشتند ناصح صفت مشبهه است این وصف برای پیامبر ثابت است چه اینکه امین هم همین طور است حالا یا برای آن است که نوح مرتباً این کار را تکرار میکرد در طی قرون عدیده لذا فعلی که باید از چنین کار مستمر حکایت کند باید فعل مضارع باشد که دلالت بر استمرار دارد یا نه لجاجت قوم عاد بیشتر بود ایشان ناچار بودند که به عنوان وصف ثابت یک همچنین برجستگی داشته باشند ناصح باشد یعنی هود هم باید ناصح باشد هم امین به هر تقدیر فرق بین دو تعبیر این است که آن فعل است این اسم است آن دلالت بر حدوث مستمر دارد چون فعل مضارع است این دلالت بر ثبات دارد.
مطلب دیگر آن است که برخی از مفسران خیال کردند که اینجا تعریف است و تعریف در حال ضرورت جایز است که این انبیا گفتند: ﴿أَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِین﴾ و مانند آن این سخن از تعریف نیست اینها مأمورند که این چنین بگویند رسول خدایاند باید بگویند: ﴿إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ ما ناصحیم ما امین وحی خداییم ما در عرض ادب به همه انبیای الهی میگوییم شما امنای خدایید امین وحی خدایید نه چیزی را کم میگویید نه چیزی را زیاد میگویید نه از خود میگویید اینها سخن از تعریف نیست تا ما بگوییم عندالضرور جایز است سخن از تبلیغ است یعنی میخواهد بگوید خدا مرا با این وصف فرستاده نه سخن از تعریف باشد منتها گاهی عندالضروره تعریف جایز است.
مطلب بعدی آن است که عاد در احقاف زندگی میکردند که یک سرزمین رملی و شنی است بین عمان تا حزرموت که نزدیک یمن است آنجا زندگی میکردند و قسمت مهم انبیایی که قرآن کریم از آنها نام برده است در همین خاورمیانه است که یک روز هم باز به عرضتان رسید و این نه به آن معناست که خاورمیانه این منطقه مهد پرورش انبیاست و جای دیگر انبیا نداشتند برای اینکه چه در سورهٴ «حجر» چه در سورهٴ «نحل» و در دیگر سور خدا میفرماید که هیچ ملت و امتی نیست مگر اینکه ما برای او پیغمبر فرستادیم منتها در عصر نزول قرآن جز خاورمیانه برای مردم حجاز سرزمینی شناخته شده نبود نه آن طرف اقیانوس اطلس برای آنها شناخته شده بود نه آن طرف اقیانوس کبیر و قرآن هم تبلیغ میکرد میفرمود که بروید آثارشان را ببینید ﴿فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾ و مانند آن خب آن طرف اقیانوس هند یا اقیانوس اطلس یا اقیانوس کبیر اصلاً برای مردم حجاز و این بخش از خاور میانه شناخته شده نبود بنابراین نمیشود گفت که مغربزمین جای پرورش حکما و فلاسفه است سپس مشرق زمین جای پرورش انبیا نه مغرب زمین و مشرق زمین جا برای پرورش انبیاست ممکن نیست جایی بشر باشد و وحی و نبوت آنجا نرود و اگر چهار تا حکیم چهار تا فیلسوف چهار تا متکلم در گوشه کنار دنیا چه شرق چه غرب پیدا شدند چهار تا حرف صحیح آوردند اینها هم از خوشهچینان خرمن انبیایاند اگر نبودند انبیا که بشر این حرفها را که درک نمیکرد هر جا حرف اساسی و صحیح است برای انبیاست آنها هم از آنها یاد گرفتند وگرنه ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ هیچ ممکن نیست که یک ملتی در یک سرزمینی سالیان متمادی زندگی کند با چهار تا فیلسوف و حکیم بخواهد اداره بشود خب خود فیلسوف و حکیم را چه کسی میخواهد اداره میکند همه فلاسفه الهی و حکمای الهی میگویند ما بالضرروه نیازمند به وحی هستیم پیغمبر میخواهیم بنابراین چه مشرق زمین چه مغرب زمین مهد نبوت و رسالت الهی است و روزی کریم مخصوص هیچ گروهی نیست منتها سرّ اینکه نام خیلی از انبیا نیامده فقط یک چند نفر پیامبری آمده برای اینکه بر فرض اگر حضرت میفرمود قابل تحقیق نبود آنها باور نمیکردند آثاری هم نداشتند اما سلسله انبیای ابراهیمی که در همین خاور میانه زندگی میکردند برای آنها شناخته شده بود چیزهایی را هم شنیدند آثاری هم دیدند و مانند آن بعضی از آن اقوام و امم هم همچنان مانده بودند و زندگی میکردند به دین گذشتگان به هر تقدیر جریان عاد این بود که در احقاف زندگی میکردند که که رمل بین عمان تا حزرموت است اینها زندگی میکردند در جریان حضرت هود ذات اقدس الهی برای رفع تعجب آنها هم به دلیل عقلی اشاره کرد هم به دلیل نقلی فرمود اولاً بشر پیغمبر میخواهد چه تعجبی دارید بکنید این اجمال در قصه حضرت نوح هم هست وقتی که قوم نوح انکار کردند نوح در همین آیهٴ 63 سورهٴ «اعراف» که محل بحث است ﴿َاوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾ این فقط به برهان عقلی ضمنی اشاره کردهاند اما جریان حضرت هود گذشته از آن تلویح عقلی به دلیل نقلی هم هشدار داد فرمود: ﴿ اوَ عَجِبْتُمْ﴾ آیهٴ 69 همین سورهٴ «اعراف» ﴿اوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ﴾ بالأخره شما منذر میخواهید یا نه؟ شما میدانید بعد از مدتی میمیرید اما کجا میروید قیامتی هست آنجا چه خبر است آنجا چه میطلبند اینها را یک کسی باید به شما بگوید دیگر اینها را که نه با عقل میفهمید نه با حس میفهمید نه با تجربه میفهمید یک کسی از غیب باید به شما خبر بدهد دیگر خب این برای اشاره به آن برهان عقلی دلیل نقلیاش هم این است که ﴿وَاذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ﴾ این جریان نوح که خیلی از شما دور نیست میدانید بالأخره دیگر این هم نوح بود پیغمبر بود گفت نشنیدند و شنیدید که به چه عذابی گرفتار شدند در جریان نوح چون چنین چیزی سابقه نداشت فقط به همان دلیل عقلی اشاره کرد در جریان هود(سلام الله علیه) چون جریان نوح معروف بود گذشته از دلیلی عقلی به دلیل نقلی هم اشاره فرمودند اینکه هود(سلام الله علیه) به قوم خودش که عاد است میفرماید که ﴿وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ یک سلسله اسرائیلیاتی هست که قصه شدّاد و عاد و که قدشان خیلی بلند بود و امثال ذلک صد متر بود هشتاد متر بود اینها جزء اسرائیلیات است ظاهراً آلوسی در تفسیرش از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند که اینها دارای یک قد بلندی بودند اما البته نه آنچنان بلند که از عقلپذیری دور باشد گاهی انسان تشبیه میکند یک کسی که خیلی نیرومند و بلند قامت است مثل درخت خرماست مثل نخل است اما نه حالا آنچنان صد متر و پنجاه متری که در بعضی از این اسرائیلیات آمده آن حدیثی که آلوسی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند که «کانهم النخل الطوال» در حد همان تشبیه معقول قابل قبول است از اینکه هود(سلام الله علیه) به قوم عاد فرمود که ﴿وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ معلوم میشود به اینکه با افراد عادی اینها یک تفاوتی داشتند این معنا که با افراد عادی تفاوتی دارند از آیات دیگر کاملاً برمیآید از سورهٴ «هود» آیهٴ 52 به این وضع تعبیر شده است آیهٴ 52 سورهٴ «هود» فرمود به اینکه هود به قوم خودش که عاد باشند فرمود: ﴿یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْرارًا وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ﴾ این قدرت و نیرویی که دارید که چشمگیر است و با دیگران تفاوت دارید از این هم بیشتر میشود این ﴿قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ﴾ غیر از آن است که خدا به شما قوت میدهد معلوم میشود یک مقدار متنابهی از نیرو را قبلاً داشتند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» از قدرت بدنی و مالی اینها فیالجمله اشاره شده هود(سلام الله علیه) آن طوری که در سورهٴ «شعراء» آیهٴ 128 به بعد آمده این چنین میفرماید به قوم عاد ﴿أَتَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُون ٭ وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُون ٭ وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِین ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُون ٭ وَاتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُم بِمَا تَعْلَمُون ٭ أَمَدَّکُمْ بِأَنْعَامٍ وَبَنِین ٭ وَجَنَّاتٍ وَعُیُونٍ﴾ فرمود قدرتهای مالی فراوان داد قدرتهای بدنی داد فرزند داد که شما بالأخره کوهها را میتراشید عدهای در غار زندگی میکنند شما کاخ درست میکنید از سنگهای کوه دیگر لازم نیست این سنگهای افتاده دامنه کوه را بیاورید داخل شهر یا روستا خانه بسازید به قدری قدرتمندید که همان سینه کوه را میتراشید آنجا کاخ درست میکنید نه غار درست بکنید ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتًا فارِهینَ﴾ خب این کار هر کسی نیست الآن هم بعضی از آثار فرهنگی به جا مانده از اقوام سلف نشان میدهد شما دیدید در بعضی از جاها مثل منطقه سیبری اینها یک قصری از برف درست میکنند منتها یک ماه میماند بعد آب میشود وقتی تلی از برف باشد هنرمندانه یک قصری از برف درست میکنند خب کاری ندارد آنجا یک قدری میتراشند بر اساس نقشه میشود یک کاخ اما کوه را کاخ درست کردن کار عادی نیست که آن هم در قرون گذشته ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتًا فارِهینَ﴾ نه کوخ نه غار بلکه کاخ خب این امکاناتی است که خدا به شما داده دیگر.
سؤال ...
جواب: چرا دیگر اگر قدرت نداشته باشند البته از نظر بدن تائید نمیکنند از نظر قدرت طول بدن [تائید نمیکنند] اما قدرتی که اینها دارند که بتوانند آن کار را بکنند یک قدرت بدنی و نیروی جسمانی هم میطلبد دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آنها به این معنا به قدرت بدنی خود اشاره کردند آیهٴ پانزده سورهٴ «فصلت» این است ﴿فَأَمّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ چون خودشان را در برابر نژادها و اقوام دیگر یک نژاد برتر مییافتند نیرومندتر مییافتند میگفتند: ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ آنگاه در برابر آنها پیامبرشان فرمود: ﴿أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ ٭ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحًا صَرْصَرًا فی أَیّامٍ نَحِساتٍ لِنُذیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَخْزیٰ وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ﴾ حالا که روشن که عاد چه امکاناتی داشتند که در سورهٴ «فجر» میفرماید که مگر ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ ٭ الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾ سابقه نداشتند یعنی شهر اینها، تمدن اینها، قصر اینها، کاخ اینها، باغ و راغ و ارم اینها در شهرهای دیگر نبود ﴿الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» و «سبأ» ذات اقدس الهی به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید به اینکه به این سنادید قریش و به این متمکنین حجاز هشدار بده بگو به اینکه ما کسانی را خاک کردیم که شما یک دهم قدرت آنها را ندارید آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» این است فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾ به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید که به این متمکنین و سنادید حجاز بگو که آخر شما به چه میبالید ما کسانی که شما یک دهم قدرت آنها را ندارید آنها را از بین بردیم شما که چیزی نیستید حداقل معشار یک دهم است ﴿وَ ما بَلَغُوا﴾ فرمود قبل از شما هم کسانی بودند که آیات الهی را تکذیب کردند و شما یک دهم قدرت آنها را ندارید ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمَْ فکَذَّبُوا رُسُلیَ فکَیْفَ کانَ نَکیرِ﴾ دیدید ما چه کار کردیم با اینها؟ خب بنابراین این نشان میدهد که یک سلسله اقوامی بودند که ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾ داشتند پس اگر وجود مبارک هود(سلام الله علیه) به قوم عاد میفرماید به اینکه متذکر این نعمت باشید ﴿و زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ شواهد قرآنی هم آن را تأئید میکند آنگاه فرمود: ﴿فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ﴾ آلوسی یا فخر رازی است که گویا فخر رازی است که میگوید برخی از کسانی که شاید در عصر ما هم باشند افرادی که میگویند دل باید پاک باشد آدم چه کار به عمل دارد از دیر زمانی هم یک چنین آدمهایی بودند که میگفتند همین که ما به یاد خدا باشیم کافی است منتها دنبال یک گناه مشروع میگشتند یعنی میخواستند گناه بکنند و این هم ـ معاذ الله ـ به حساب شرع بیاورند به این آیه تمسک کردند که خدا نمیگوید عمل بکنید که میگوید به یاد نعمت باشید کافی است ﴿فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ پس اگر کسی قلبش پاک بود کافی است این معلوم میشود از دیر زمان این فتنهها بود ظاهراً جناب فخر رازی است که این را نقل میکند و رد میکند میگوید خب این همه آیاتی که دارد ﴿اُعبُد الله﴾ ، ﴿اُعبُد الله﴾ پس چیست؟ این همه آیاتی که دستور میدهد از مناهی بپرهیزید واجبات را امتثال بکنید ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ پس چیست؟ اخذ به یک آیه و ترک آیات دیگر میشود: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ آن هم در طلیعه امر برای کسی که میگوید رب ما آنکه به ما نعمت میدهد فلان صنم و فلان وثن است در طلیعه امر به او نمیگویند روزه بگیر مکه برو در طلیعه امر به او میگویند بگو «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» این معنایش این نیست که فقط ذکر کافی است فلاحآور است ذکر لازم است اما کافی نیست.
مطلب بعدی این است که اینها که به پیامبرشان میگفتند: ﴿أَجِئْتَنا﴾ این آمدی آیا وجود مبارک هود(سلام الله علیه) نظیر پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در کوه حرا متعبد بودند معتکف بودند بعدها آمدند مستقیماً دعوت را آغاز کردند آنها هم این چنین بودند که بعد از یک مدتی آمدند تا آنها هم بگویند: ﴿أَجِئْتَنا﴾؟ یا نه یک تعبیر عرفی و ادبی است اگر کسی شروع به کاری کرده میگوییم حالا نشسته داره یک چنین حرفی میزند ایستاده یک چنین حرفی میزند آمده یک چنین حرفی میزند رفته چنین حرفی میزند قام، قعد، جاء، ذهب را در طلیعه این کارها میگویند یعنی شروع کرده به این کار بعد آن کار را نقل میکنند اینکه میگوییم حالا آمدی این گونه نه یعنی غایب بودی آمدی یعنی شروع کردی به این کار بنابراین هم محتمل است که ﴿أَجِئْتَنَا﴾ نظیر جریان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد که اینها اعتکافی داشتند یا اینکه نه مطلق شروع در عمل است برخیها خواستند به این ﴿أَتُجادِلُونَنی فی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾ استدلال کنند که اسم عین مسما است یک، برخیها خواستند استشهاد کنند که اسما توقیفی است دو، هیچ کدام از این استشهادات تام نیست برای اینکه ذات اقدس الهی میفرماید که آنچه را که شما نامگذاری کردید یک اسم بیمسما است برای اینکه شما به یک سلسله چوبها و سنگها اسم آلهه را دادید بری اینکه عزت طلب بکنید نام یک سنگ را گذاشتید عزی برای اینکه معبودت باشد اسم سنگ دیگر یا چوب دیگر را گذاشتید لات که الهت باشد این اسم بیمسما است نه اینکه چون لغات توقیفی است اینجا کار ادبی میکند سخن از ادبیات نیست سخن از لغت نیست هر لغتی، هر زبانی، هر قومی که باشد بالأخره اگر یک موجودی خالق نبود و رب نبود اسم رب و لات و امثال ذلک گذاشتند چیز باطلی است.
مسئله ﴿فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ﴾ این هم تهدید است نه اینکه آنها منتظرند آنها که یقین دارند ـ معاذ الله ـ این دروغ است منتظر عذاب نیستند ولی هود(سلام الله علیه) هم در همین جا میفرماید: ﴿فَانْتَظِرُوا﴾ خودش هم تهدید است اگر هم آنها انتظار داشته باشند با انتظار خود هود(سلام الله علیه) خیلی فرق دارد فرمود: ﴿إِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ﴾ من منتظرم با یقین به وقوع شما یا اصلاً منتظر نیستید برای اینکه یقین به عدم دارید ـ معاذالله ـ یا اگر هم منتظر باشد منتظرید ببیند که دروغ من روشن بشود یا بر فرض انتظار داشته باشید با شک همراه است لذا انتظار عاد با انتظار پیغمبرشان یعنی هود(سلام الله علیه) خیلی فرق میکند ﴿فانْتَظِرُوا إِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ﴾ در جریان ﴿قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ﴾ در پایان بحث دیروز اشاره شده است که آیهٴ 125 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» رجس و پلیدی فکری را و محرومیت از نعم را ذات اقدس الهی به عنوان کیفر تلخ دامنگیر افرادی میکند جناب فخر رازی خواستند استشهاد کنند که ﴿قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ﴾ معنایش این است که کفر و ایمان به دست خداست همان تفکر باطلی جبر را استشهاد کند در حالی که در آیهٴ 125 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که قبلاً گذشت خدا میفرماید به اینکه رجس را ما به عنوان کیفر بر کسانی میدهیم که حجت خدا بالغ شده بر آنها ﴿کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَیٰ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ پس بر افراد عادی در طلیعه امر رجس و پلیدی فکر نازل نمیکند یک، بر کسی که ایمان نیاورده و هنوز در مرحله آزمون است رجس نازل نمیکند دو، بر کسی که ایمان نیاورده در اواخر عمر است ولی امید بر برگشت است باز رجس نازل نمیکند سه، بر کسی که دیگر حالا ﴿طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ﴾ شد از آن به بعد رجس نازل میکند به عنوان کیفر چهار، که فرمود: ﴿کذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَیٰ الَّذینَ﴾ نه «لم یومن» ﴿عَلَیٰ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ که فعل مضارع است و مفید استمرار دیگر ایمان نمیآورد در بخشهای دیگر ذات اقدس الهی میفرماید که سرّ اینکه اینها به نجات نمیرسند این است که آیهٴ 101 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است که ﴿تلْکَ الْقُریٰ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ﴾ اما ﴿فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا﴾ این ﴿مَا کَانُوا﴾ کان منفی مفید استمرار است دیگر اصلاً اینها دیگر اهل ایمان نیستند ﴿بِما کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذلِکَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلیٰ قُلُوبِ الْکافِرینَ﴾ در همین جریان قوم عاد آنها سریعاً به پیغمبرشان گفتند که ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ میبینید تعبیر چقدر تند است آیهٴ 136 سورهٴ «شعراء» بعد از همه این حججی که هود(سلام الله علیه) برای عاد اقامه کرده است و فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ همان تعبیر نوح را هود(سلام الله علیه) دارد این قوم عاد به حضرت هود(سلام الله علیه) گفتند که ﴿قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ این تعبیر خیلی تند است یک وقت است میگویند که چه موعظه بکنی چه موعظه نکنی ما گوش نمیدهیم این تعبیر آن نیست نمیگویند «سواءٌ علینا وعظت ام لم تعظ» میگویند ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ اصلاً تو جزء انبیایی هستی که خودت به حساب میآوری که جزء واعظاناند که مردم را دعوت میکنند اصل وجودت هم نباشد برای ما بیاثر است چه موعظه بکنی چه اصلاً در عالم نباشی جزء واعظین نباشی نه ما را موعظه نکنی خوب خیلی این تعبیر تند است این معلوم میشود ﴿طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ﴾ چنین گروهی را خدا مقطوعالدابر و مقطوعالنسل میکند که برخی هم اگر بخواهند از اینها به دنیا بیایند هم همین وضع تلخ را دارند.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است