- 450
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 65 تا 72 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 65 تا 72 سوره اعراف"
آیا ادریس قبل از نوح(سلام الله علیه) بود یا نه؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ ٭ قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبینَ ٭ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمینٌ ٭ أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ٭ قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ ٭ قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَتُجادِلُونَنی فی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ ٭ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُؤْمِنینَ﴾
بعضی از جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) برابر روایتهای معتبر تام است برخی از آنها جزء اسرائیلیات است اثباتش آسان نیست حالا ممکن است انشاءالله در ضمن جریانهای دیگری که قرآن کریم از نوح(سلام الله علیه) یاد میکند آنها مطرح بشود آنچه را که مرحوم امین الاسلام در مجمع بیان فرمودند غالب اینها سخنان زمخشری است در کشاف و قسمت مهم اینها هم اسرائیلیات است دلیلی بر اعتبار اینها نیست یک مطلبی را قرطبی در جامع الاحکام خودش ذکر کرده است که آیا ادریس قبل از نوح(سلام الله علیه) بود یا نه؟ گروهی از مورخین بر ایناند که ادریس قبل از نوح(سلام الله علیهما) بوده است ایشان از بعضی از مفسرین در قبال این مورخین نقل میکند آن مفسر ابنالعربی است غیر از محیالدین معروف اهل معرفت است این ابنالعربی مفسر است قرطبی در تفسیرش از ابنالعربی سخنی را نقل میکند که به گمان خود این سخن سخن مورخین را ابطال میکند و آن حدیثالاسراء است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اسرا وقتی به آدم(سلام الله علیهما) برخورد کردند آدم فرمود: «مرحبا بالنبی الصالح و الابن الصالح» آدم به پیغمبر(صلّی الله علیهما) فرمود ترحیب کرد خیر مقدم گفت «مرحبا بالنبی الصالح و الابن الصالح» ولی وقتی به ادریس برخورد کرد ادریس فرمود: «مرحبا بالنبی الصالح و الاخ الصالح» چون ادریس از پیغمبر(علیهما السلام) در لیلهٴ اسرا به ابن یاد نکرد به اخ یاد کرد معلوم میشود که ادریس پدر نوح نبود و نوح فرزند ادریس نبود و سلسله پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از نظر شجره پدری به ادریس نمیرسد پس ادریس قبل نبود در تفسیر قرطبی بعد از این کلمات دیگر هم نقل میکند ولی نشانهٴ آن است که ایشان به این حدیث و به این استدلال مایلاند این استدلال تام نیست برای اینکه این دلیل بر فرض وقوعش سبق را نفی نمیکند ابوت را نفی میکند ثابت میکند که ادریس پدر نوح نبود نه ثابت بکند که ادریس قبل از نوح نبود اگر تاریخ معتبری دلالت کرد بر اینکه ادریس قبل از نوح(سلام الله علیهما) بود این حدیث اسرا را نفی نمیکند این فقط ثابت میکند که این پدر او نبود حالا ممکن است اینها بنی اعمام هم باشند نظیر بنیاسحاق و بنیاسماعیل که اینها بنیاعمام هماند و هر دو به ابراهیم(سلام الله علیه) میرسند پیغمبر ما که فرمود «انا ابن الذبیحین» به اسماعیل(سلام الله علیه) برسد و انبیای ابراهیمی دیگر به اسحاق(سلام الله علیه) میرسند که اسحاق و اسماعیل هر دو فرزندان یعقوباند بنابراین ممکن است اینها بنیاعمام باشند سبق را با این حدیث اسراء نمیشود نفی کرد.
مطلب دیگر اینکه در نوبت قبل اشاره شد که اول کسی که کتاب به همراه خود آورد وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) بود و انبیای اولوالعزم دارای کتاباند و غیر از پنج نفر کتاب نداشتند کتاب به اصطلاح قرآن مجموعه آن عقاید و اخلاق و اعمال و عقود و ایقاعات و حدود و تعزیرات و امثال ذلک است که یک شریعت به آن نیازمند است و قرآن کریم از آنچه را که به داود داد به کتاب نام نمیبرد میفرماید ﴿وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾ زبور غیر از کتاب است اصطلاح کتاب در قرآن کریم برای آن مجموعه قوانین تشریعی است که حدودی دارد تعزیراتی دارد دیاتی دارد دستگاه قضایی دارد و مانند آن زبور یک سلسله معارف است و یک سلسله نصایح.
مطلب بعدی آن است که قصه هود(سلام الله علیه) به صورت گسترده در سورهٴ مبارکهٴ «هود» خواهد آمد یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «هود» از آیهٴ پنجاه به بعد به صورت مبسوط جریان قصه هود را خدا بیان میکند انشاءالله آنجا قصه مبسوطاً بیان خواهد شد که ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ آنچه در این سورهٴ «اعراف» که محل بحث است آمده است گسترش سورهٴ مبارکهٴ «هود» را ندارد به مقداری که در این سوره آمده است مطرح میشود.
مطلب بعدی آن است که وقتی قصه نوح را بیان فرمود حالا شروع کردند به قصه عاد، عاد هم از احفاد و اعقاب نوح(سلام الله علیهما) است فرمود: ﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا﴾ گاهی سخن در این است که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ تا همزبان بودن یک وسیلهای باشد برای مفاهمه درست از یک سو و تا حدودی هم جنبه عاطفی دارد از سوی دیگر اما تعبیر به اخوت کردن تعبیر عاطفه برانگیز است چه اینکه تعبیر قوم کردن که ﴿یَا قَوْمِ﴾ آن هم تعبیر جاذبهدار است لازم نیست که برادر نسبی یا رضایی باشد به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ چون او که دیگر برادر نسبی همه نبود یا برادر رضایی همه نبود بر اساس ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ آنطور تعبیر عاطفه برانگیز است البته اینها اخوت ایمانی نداشتند اخوت قومی داشتند پس بنابراین اخوت گاهی نسبی است گاهی رضایی است گاهی ایمانی و اعتقادی است گاهی قومی است که چهار نوع اخوت تا کنون اشاره شده اخوتی که این انبیا با قومشان داشتند با اینکه اینها مؤمن بودند آنها مشرک بودند فقط اخوت قومی بود این تعبیر برای تحبیب است برای ترقیق دلهاست و مانند آن چه اینکه تعبیر قوم هم از همین قبیل است فرمود: ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ آنگاه در جریان قوم نوح فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِه﴾ اینجا دیگر ارسلنا نفرمود فرمود ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ یعنی ارسلنا برای اینکه و «حذف ما یعلم منه جایز» معلوم است که ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ یعنی «ارسلنا» منتها در جریان نوح فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ﴾ با فای تفریع ذکر فرمود اینجا فرمود: ﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ﴾ دیگر «فقال» نفرمود سرّش آن است که در آنجا برای اولین بار بود ناچار باید بفرماید آنچه بر ارسال ما مترتب شد این بود که نوح پیام ما را به این سبک رساند ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ فَقَال﴾ چون این قصه برای مردم حجاز که مخاطبین این جریاناند سابقه داشت وقتی بفرماید ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ اینها مثل اینکه سؤال میکنند که خب چه شد برای اینکه آن قصه را که خدا نقل کرد فرمود: ما نوح را برای هدایت قومش فرستادیم نوح پیام ما را رساند و جریان را خدا نقل کرد که آنها نپذیرفتند بعد معذب شدند وقتی جریان هود به میان میآید که خدا میفرماید: ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ آنگاه زمینه این سؤال هست که خب چه شد جریان؟ چه گفت؟ آنها چه گفتند؟ و منزله جواب سؤال این است که (قال) مثل اینکه آنها گفته باشند «فما قال» چه گفت؟ خدا فرمود: «قال» اینجا دیگر «فا» لازم نیست این تعبیر را البته زمخشری در کشاف دارد که سیدنا الاستاد هم اشاره میکنند که عبارت مذبور برای زمخشری است خب لذا در آنجا کلمه «فا» آمده و در اینجا کلمه «فا» نیامده لکن پیام اینها مشترک است نوح(سلام الله علیه) به قومش فرمود: ﴿یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ اینجا هم هود(سلام الله علیه) فرمود که ﴿قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ اینها همه نشان میدهد که این الا در کلمه «لا اله الا الله» به معنی غیر است که در نوبتهای قبل هم اشاره شد یعنی غیر از خدایی که فطرتپذیر است عقلپذیر است دلپسند است دیگران نیستند نه اینکه در صحنه لوح جان آدمی نه توحید باشد و نه شرک انبیا آمدند که توحید را اثبات کنند و شرک را نفی کنند بلکه در صحنه جان آدمی توحید آرمیده است انبیا آمدند بگویند غیر از این توحید و وحدانیت دلپذیر حق دیگران نیستند لا اله غیر اللهی که معقول و مقبول است بنابراین اینچنین نیست که صفحه جان آدمی هم از توحید خالی باشد هم از شرک و این دو مطلب یکی ایجابی باشد یکی سلبی هر دو را انبیا آمده باشند گفته باشند نه بلکه یکی سابقه دارد معقول است مقبول است انبیا آمدند بگویند همین گوهری که داری این را حفظ بکن چیز دیگر را قبول نکن لا اله غیر همین یکی که داری غیر از اللهی که معقول و مقبول فطرت شماست ﴿یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ و این عبارت هم در تمام شئون هست تنها اعتقاد نیست اخلاق و رفتار و گفتار هم همان را دارد. در بحثهای دیگر انبیا مثل نوح(سلام الله علیه) جداگانه دستور به تقوا دادند اما اینجا در متن همان دعوت اولی امر به تقوا یا دعوت به تقوا بازگو شده است ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ این پیام هود(سلام الله علیه) اما همان آن ملأ همان افرادی که چشم پرکناند همان افراد متکاثر زراندوز که در برابر نوح(سلام الله علیه) به معارضه و مبارزه برخواستند در برابر هود(سلام الله علیه) هم به مبارزه برخواستند تفاوت جریان نوح و هود(سلام الله علیهما) این است که در جریان نوح فرمود: ﴿قَالَ الْمَلأ مِن قَوْمِه﴾ ولی در جریان هود فرمود ﴿قَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِه﴾ این شاید ناظر به آن باشد که در بین ملأ نوح هیچ کسی ایمان نیاورد ولی در بین ملأ قوم هود برخی ایمان آوردند و شاید تقیه میکردند ایمانشان را اظهار نمیکردند فی الجمله مؤمن شده بودند لذا همه ملأ معارض و مبارز نبودند بلکه آن بخشی از ملأ که کافر بودند به معارضه و مبارزه پرداختند ﴿قَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ﴾ بنا بر اینکه این وصف وصف احترازی باشد اگر البته از نظر تاریخ ثابت شد که احدی از ملأ قوم هود ایمان نیاورد این وصف است و توضیحی است نه وصف احترازی ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ﴾ غرض آن است که فرق است بین ملأ نوح و ملأ هود اما حرف کفار یکی است در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی جریان امم گذشته را که یاد میکند با جریان امت عصر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تذکر میدهد میفرماید: ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ دلهایشان شبیه هم است حالا یکی در گذشته یکی در حال یکی در آینده از نظر فکر شبیه هماند از نظر دل شبیه هماند ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اینجا هم با اینکه چند قرن فاصله شده است بر اساس (قد تشابهت قلوبهم) پاسخی که ملأ هود به هود(سلام الله علیه) میگویند مشابه پاسخی است که ملأ نوح(سلام الله علیه) به آن حضرت نوح گفتند: ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ﴾ تعبیر تند و زشت ملأ در هر دو جا شبیه هم است نه تنها آنها را تذلیل کردند گفتند شما گمراهاید بلکه منغمر در ضلالت دانستند یا منغمر در سفاهت دانستند یک وقت است که به پیغمبرشان میگویند: «انا نراک ضالا» یا «سفیها» یک وقت میگویند «انا نراک فی ضلالة» اصلاً در ضلالت گم شدی مستغرق در ضلالتی اگر بگویند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ با اینکه بگویند «انا نراک سفیها» خیلی فرق است اگر بگویند «انا لنراک سفیها» یعنی تو روشنفکر نیستی سفیهی کم تشخیصی شاید امید درمان فکریات باشد اما اگر بگویند در سفاهت غرق شدی یعنی دیگر راه نجات نیست ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ نظیر آن تعبیر تند قوم نوح که گفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ یعنی در ضلالت گم شدی در ضلالت فرو رفتی اینجا هم میگویند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ در کم عقلی و بیخردی فرو رفتی خب این برای شخص تو ﴿وَ إِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبینَ﴾ شخص تو ـ معاذالله ـ سفیهی یک، خبری که میدهی که هم کذب خبری دارد هم کذب مخبری دو هم دروغ میگویی هم این خبرت مطابق با واقع نیست دیگر نگفتند «انا لنظنک کاذبا» چون قصه انبیای سلف را شنیده بودند و آنها را هم ـ معاذالله ـ تکذیب میکردند و انبیای قبلی را هم قبول نداشتند لذا آنها را هم کاذب میدانستند و این هود(سلام الله علیه) را هم در ردیف همانها تلقی میکردند لذا میگفتند که ﴿مِنَ الْکَاذِبِینَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «هود» آیهٴ 59 به این صورت است ﴿وَ تِلْکَ عادٌ جَحَدُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبّارٍ عَنیدٍ﴾ اینها که دارای انبیای فراوان نبودند که هر دهکدهای یا هر شهری بالأخره یک پیغمبر داشت قرآن درباره اصحاب حجر میفرماید: ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾ خب مگر اصحاب حجر حجر هم یک منطقه است دیگر این ﴿الْمُرْسَلِینَ﴾ که جمع محلی به الف و لام است همه برای مردم حجر که نیامدند که هر پیامبری که بیاید حرف همه انبیا را میزند و اگر کسی یک پیامبر را ـ معاذالله ـ تکذیب بکند حرف همه انبیا را تکذیب کرده است لذا جریان «کذب المرسلین» در بخشهای زیادی از قرآن کریم هست با اینکه آن قوم فقط پیغمبر خودشان را تکذیب میکردند این عاد هم پیغمبر خودشان را تکذیب میکردند ولی چون حرف پیغمبرشان حرف انبیای گذشته بود در آیه 59 سورهٴ مبارکهٴ «هود» میفرماید که ﴿وَ تِلْکَ عادٌ جَحَدُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ﴾
در اینجا هم نه تنها هود(سلام الله علیه) را تکذیب میکنند بلکه میفرمایند نه تنها تو دروغ میگویی بلکه ـ معاذالله ـ سلسله انبیا دروغ میگویند تو هم جزء سلسله دروغگویانی پس در اینجا سه مطلب شد یکی تسفیه شخص هود(سلام الله علیه) یکی تکذیب او به عنوان کذب مخبری یکی تکذیب نقل او به عنوان کذب خبری یعنی آنچه تو میگویی دروغ است تو هم ـ معاذالله ـ دروغگویی گذشته از اینکه سفیهی این سه ضایعه را وجود مبارک هود(سلام الله علیه) چگونه دارد ترمیم میکند اینکه علما ورثه انبیایاند باید این معارف و اخلاق را ارث ببرند تحبیب را رها نکنند نرمرفتاری را نرمگفتاری را نرمنوشتن را رها نکنند ﴿قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ﴾ شما گفتید من در سفاهت فرو رفتهام من هم به عنوان نکره در سیاق نفی اصل سفاهت را نفی میکنم اصلاً سفاهت بر من نیست من یک ذره سفیه نیستم من به لبه گودال سفاهت نرفتم چه رسد به اینکه در سفاهت غرق شده باشم خب پس آنها میگویند: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ این هم به عنوان نکره در سیاق نفی فرمود: ﴿لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾ میماند آن دو مطلب دیگر که کذب خبری و کذب مخبری میفرماید که ﴿وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ اگر رسولم پس صادقم کذب مخبری ندارم چون رسولم از طرف ذات اقدس الهی هستم او هم که ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ پس کذب خبری ندارم ممکن است یک رسولی از طرف آدم دروغگو باشد که کذب کذب خبری است نه کذب مخبری الآن شما یک انسان موثق عادل را ممکن است یک پیام دروغی به او بدهند بگویند شما برو به فلان جمع بگو یا به فلان شخص بگو که چنین چیزی اتفاق افتادای هم چون بیاطلاع است حسن ظن دارد میآید این خبر را نقل میکند خب این صدق مخبری او با کذب خبری او که منافات ندارد او آدم خوبی است خوشباور بود امین بود عادل بود کسی یک گزارش دروغی به او گفت او هم روی حسن ظنش آمده گزارش داده اینجا یک کذب خبری است اما صدق مخبری این گناه کاذب را ندارد ولی اگر کسی رسول بود از طرف رب العالمین که ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ پس آنچه را که به عنوان پیام میآورد صدق خبری است خودش هم که رسول الله است صدق مخبری دارد و رسالت که عقل کل است با سفاهت جمع نمیشود پس آنکه فرمود ﴿لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾ او را مدلل کرده به رسالت اگر کسی رسول بود سفیه نیست عقل کل است یک، دروغ نمیگوید کذب مخبری ندارد دو، پیام او هم صدق محض است کذب خبری نیست سه، اینها همه را به عنوان ﴿یَا قَوْمِ﴾ یاد کرده است ﴿قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ آنگاه همان تعبیری که نوح(سلام الله علیه) دارد که به صورت باب تفعیل نه باب افعال نفرمود ابلغکم فرمود ﴿أُبَلِّغُکُمْ﴾ نوح(سلام الله علیه) فرمود هود(سلام الله علیه) هم دارد ﴿أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی﴾ هم آنچه که مربوط به خود من است هم مربوط به انبیای سلف را برای شما نقل میکنم آنچه که مربوط به عقاید است آنچه که مربوط به اخلاق است آنچه که مربوط به اعمال است همه اینها را برای شما نقل میکنم باز هم برای اینکه تثبیت کند و حرفش را بپذیرند که او منزه از سفاهت است منزه از کذب مخبری است فرمود: ﴿وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ﴾ من خالصانه سخن میگویم و آنچه را هم که به من گفتهاند همان را میگویم نه کم و نه زیاد من امین وحی خدایم هر پیامبری امینالله است منتها حالا امانت درجاتی دارد و قهراً امین بودن هم مراحلی دارد من آنچه را که یافتم خالصانه برای شما میگویم آنگاه برهان اقامه کرد فرمود: ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ﴾ این واو ﴿أَوَعَجِبْتُمْ﴾ عطف بر محذوف است یعنی «أ کذبتم و عجبتم» نظیر آنچه که در جریان نوح(سلام الله علیه) گذشت شما تعجب میکنید که یک انسانی پیغمبر بشود شما میگویید حتماً پیغمبری هست باید فرشته باشد خب شما در این مسیر قدم نزدید که ببینید میشود انسان بعضی از معارف الهی را درک بکند اگر یک مقداری این راه را بروید معلوم میشود که این راه رفتنی است منتها ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اصل این راه رفتنی است منتها این سمتها و پستهای کلیدی کسبی نیست این موهبت الهی است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ﴿أوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ این نام شماست یاد شماست شما را نامبر میکند نامدار میکند نامتان میماند میشوید اولو بقیه اولواالالباب به چه کسی میگویند؟ کسی که دارای لب است اولوا بقیه به چه کسی میگویند؟ کسی که ماندنی است ماندگار است آن که قبل از مرگ مرده است یا همراه مرگ میمیرد که او اولوا بقیه نیست این که در قرآن فرمود چرا اولوا بقیه مردم را نهی نکردند؟ اولوا بقیه یعنی آنهایی که ماندگارند مثل اولوالالباب یعنی آنهایی که دارای لباند فرمود این نام میدهد به شما ﴿ذِکْرٌ مِن رَبِّکُمْ عَلَی رَجُلٍ مِنکُمْ﴾ یک مردی هم از شماست بیگانه نیستیم ما سوابق ما را هم که میدانید اینجا دیگر سخن از اخیکم نیست چون آنها میگفتند اگر هست باید فرشته باشد اینجا در مقابل فرشته رجل را ذکر میکند ما آمدیم که ﴿لِیُنْذِرَکُمْ﴾ مردی از قبیله شما پیام الهی را دریافت میکند که این پیام شما را نام میدهد زندهتان میکند نامدارتان میکند نامورتان میکند نامی میشوید ﴿لینذرکم وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ﴾ شما به یاد جریان باشید جریان نوح را که شنیدید که ذات اقدس الهی بعد از آن تمام امکاناتت را برای شما قرار داد شما را خلیفه آنها قرار داد خلف آنها قرار داد بعد از آنها از امکانات فراوانی برخوردار شدید ﴿وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ در بعضی از قسمتهای تفسیری و تاریخی آمده است اینها از نظر نیروی بدنی هم خیلی قوی بودند اگر انسان بخواهد با خیلی از ابزار کار انجام بدهد آنها با دست خودشان انجام میدادند مشکلات خودشان را حل میکردند ﴿وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ مبسوط الیدید مبسوط البدنید مبسوط المالید ﴿فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ﴾ آلاء جمع الا و الی است الاء یعنی نعمت ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ آلاء جمع الا و الاست یعنی نعمت به یاد نعم الهی باشد نعمت ظاهری نعمت باطنی ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾
«و الحمد لله رب العالمین»
آیا ادریس قبل از نوح(سلام الله علیه) بود یا نه؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ ٭ قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبینَ ٭ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمینٌ ٭ أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ٭ قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ ٭ قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَتُجادِلُونَنی فی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ ٭ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ ما کانُوا مُؤْمِنینَ﴾
بعضی از جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) برابر روایتهای معتبر تام است برخی از آنها جزء اسرائیلیات است اثباتش آسان نیست حالا ممکن است انشاءالله در ضمن جریانهای دیگری که قرآن کریم از نوح(سلام الله علیه) یاد میکند آنها مطرح بشود آنچه را که مرحوم امین الاسلام در مجمع بیان فرمودند غالب اینها سخنان زمخشری است در کشاف و قسمت مهم اینها هم اسرائیلیات است دلیلی بر اعتبار اینها نیست یک مطلبی را قرطبی در جامع الاحکام خودش ذکر کرده است که آیا ادریس قبل از نوح(سلام الله علیه) بود یا نه؟ گروهی از مورخین بر ایناند که ادریس قبل از نوح(سلام الله علیهما) بوده است ایشان از بعضی از مفسرین در قبال این مورخین نقل میکند آن مفسر ابنالعربی است غیر از محیالدین معروف اهل معرفت است این ابنالعربی مفسر است قرطبی در تفسیرش از ابنالعربی سخنی را نقل میکند که به گمان خود این سخن سخن مورخین را ابطال میکند و آن حدیثالاسراء است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اسرا وقتی به آدم(سلام الله علیهما) برخورد کردند آدم فرمود: «مرحبا بالنبی الصالح و الابن الصالح» آدم به پیغمبر(صلّی الله علیهما) فرمود ترحیب کرد خیر مقدم گفت «مرحبا بالنبی الصالح و الابن الصالح» ولی وقتی به ادریس برخورد کرد ادریس فرمود: «مرحبا بالنبی الصالح و الاخ الصالح» چون ادریس از پیغمبر(علیهما السلام) در لیلهٴ اسرا به ابن یاد نکرد به اخ یاد کرد معلوم میشود که ادریس پدر نوح نبود و نوح فرزند ادریس نبود و سلسله پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از نظر شجره پدری به ادریس نمیرسد پس ادریس قبل نبود در تفسیر قرطبی بعد از این کلمات دیگر هم نقل میکند ولی نشانهٴ آن است که ایشان به این حدیث و به این استدلال مایلاند این استدلال تام نیست برای اینکه این دلیل بر فرض وقوعش سبق را نفی نمیکند ابوت را نفی میکند ثابت میکند که ادریس پدر نوح نبود نه ثابت بکند که ادریس قبل از نوح نبود اگر تاریخ معتبری دلالت کرد بر اینکه ادریس قبل از نوح(سلام الله علیهما) بود این حدیث اسرا را نفی نمیکند این فقط ثابت میکند که این پدر او نبود حالا ممکن است اینها بنی اعمام هم باشند نظیر بنیاسحاق و بنیاسماعیل که اینها بنیاعمام هماند و هر دو به ابراهیم(سلام الله علیه) میرسند پیغمبر ما که فرمود «انا ابن الذبیحین» به اسماعیل(سلام الله علیه) برسد و انبیای ابراهیمی دیگر به اسحاق(سلام الله علیه) میرسند که اسحاق و اسماعیل هر دو فرزندان یعقوباند بنابراین ممکن است اینها بنیاعمام باشند سبق را با این حدیث اسراء نمیشود نفی کرد.
مطلب دیگر اینکه در نوبت قبل اشاره شد که اول کسی که کتاب به همراه خود آورد وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) بود و انبیای اولوالعزم دارای کتاباند و غیر از پنج نفر کتاب نداشتند کتاب به اصطلاح قرآن مجموعه آن عقاید و اخلاق و اعمال و عقود و ایقاعات و حدود و تعزیرات و امثال ذلک است که یک شریعت به آن نیازمند است و قرآن کریم از آنچه را که به داود داد به کتاب نام نمیبرد میفرماید ﴿وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾ زبور غیر از کتاب است اصطلاح کتاب در قرآن کریم برای آن مجموعه قوانین تشریعی است که حدودی دارد تعزیراتی دارد دیاتی دارد دستگاه قضایی دارد و مانند آن زبور یک سلسله معارف است و یک سلسله نصایح.
مطلب بعدی آن است که قصه هود(سلام الله علیه) به صورت گسترده در سورهٴ مبارکهٴ «هود» خواهد آمد یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «هود» از آیهٴ پنجاه به بعد به صورت مبسوط جریان قصه هود را خدا بیان میکند انشاءالله آنجا قصه مبسوطاً بیان خواهد شد که ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ آنچه در این سورهٴ «اعراف» که محل بحث است آمده است گسترش سورهٴ مبارکهٴ «هود» را ندارد به مقداری که در این سوره آمده است مطرح میشود.
مطلب بعدی آن است که وقتی قصه نوح را بیان فرمود حالا شروع کردند به قصه عاد، عاد هم از احفاد و اعقاب نوح(سلام الله علیهما) است فرمود: ﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا﴾ گاهی سخن در این است که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ تا همزبان بودن یک وسیلهای باشد برای مفاهمه درست از یک سو و تا حدودی هم جنبه عاطفی دارد از سوی دیگر اما تعبیر به اخوت کردن تعبیر عاطفه برانگیز است چه اینکه تعبیر قوم کردن که ﴿یَا قَوْمِ﴾ آن هم تعبیر جاذبهدار است لازم نیست که برادر نسبی یا رضایی باشد به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ چون او که دیگر برادر نسبی همه نبود یا برادر رضایی همه نبود بر اساس ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ آنطور تعبیر عاطفه برانگیز است البته اینها اخوت ایمانی نداشتند اخوت قومی داشتند پس بنابراین اخوت گاهی نسبی است گاهی رضایی است گاهی ایمانی و اعتقادی است گاهی قومی است که چهار نوع اخوت تا کنون اشاره شده اخوتی که این انبیا با قومشان داشتند با اینکه اینها مؤمن بودند آنها مشرک بودند فقط اخوت قومی بود این تعبیر برای تحبیب است برای ترقیق دلهاست و مانند آن چه اینکه تعبیر قوم هم از همین قبیل است فرمود: ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ آنگاه در جریان قوم نوح فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِه﴾ اینجا دیگر ارسلنا نفرمود فرمود ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ یعنی ارسلنا برای اینکه و «حذف ما یعلم منه جایز» معلوم است که ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ یعنی «ارسلنا» منتها در جریان نوح فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ﴾ با فای تفریع ذکر فرمود اینجا فرمود: ﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ﴾ دیگر «فقال» نفرمود سرّش آن است که در آنجا برای اولین بار بود ناچار باید بفرماید آنچه بر ارسال ما مترتب شد این بود که نوح پیام ما را به این سبک رساند ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ فَقَال﴾ چون این قصه برای مردم حجاز که مخاطبین این جریاناند سابقه داشت وقتی بفرماید ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ اینها مثل اینکه سؤال میکنند که خب چه شد برای اینکه آن قصه را که خدا نقل کرد فرمود: ما نوح را برای هدایت قومش فرستادیم نوح پیام ما را رساند و جریان را خدا نقل کرد که آنها نپذیرفتند بعد معذب شدند وقتی جریان هود به میان میآید که خدا میفرماید: ﴿وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ آنگاه زمینه این سؤال هست که خب چه شد جریان؟ چه گفت؟ آنها چه گفتند؟ و منزله جواب سؤال این است که (قال) مثل اینکه آنها گفته باشند «فما قال» چه گفت؟ خدا فرمود: «قال» اینجا دیگر «فا» لازم نیست این تعبیر را البته زمخشری در کشاف دارد که سیدنا الاستاد هم اشاره میکنند که عبارت مذبور برای زمخشری است خب لذا در آنجا کلمه «فا» آمده و در اینجا کلمه «فا» نیامده لکن پیام اینها مشترک است نوح(سلام الله علیه) به قومش فرمود: ﴿یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ اینجا هم هود(سلام الله علیه) فرمود که ﴿قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ اینها همه نشان میدهد که این الا در کلمه «لا اله الا الله» به معنی غیر است که در نوبتهای قبل هم اشاره شد یعنی غیر از خدایی که فطرتپذیر است عقلپذیر است دلپسند است دیگران نیستند نه اینکه در صحنه لوح جان آدمی نه توحید باشد و نه شرک انبیا آمدند که توحید را اثبات کنند و شرک را نفی کنند بلکه در صحنه جان آدمی توحید آرمیده است انبیا آمدند بگویند غیر از این توحید و وحدانیت دلپذیر حق دیگران نیستند لا اله غیر اللهی که معقول و مقبول است بنابراین اینچنین نیست که صفحه جان آدمی هم از توحید خالی باشد هم از شرک و این دو مطلب یکی ایجابی باشد یکی سلبی هر دو را انبیا آمده باشند گفته باشند نه بلکه یکی سابقه دارد معقول است مقبول است انبیا آمدند بگویند همین گوهری که داری این را حفظ بکن چیز دیگر را قبول نکن لا اله غیر همین یکی که داری غیر از اللهی که معقول و مقبول فطرت شماست ﴿یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ و این عبارت هم در تمام شئون هست تنها اعتقاد نیست اخلاق و رفتار و گفتار هم همان را دارد. در بحثهای دیگر انبیا مثل نوح(سلام الله علیه) جداگانه دستور به تقوا دادند اما اینجا در متن همان دعوت اولی امر به تقوا یا دعوت به تقوا بازگو شده است ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ این پیام هود(سلام الله علیه) اما همان آن ملأ همان افرادی که چشم پرکناند همان افراد متکاثر زراندوز که در برابر نوح(سلام الله علیه) به معارضه و مبارزه برخواستند در برابر هود(سلام الله علیه) هم به مبارزه برخواستند تفاوت جریان نوح و هود(سلام الله علیهما) این است که در جریان نوح فرمود: ﴿قَالَ الْمَلأ مِن قَوْمِه﴾ ولی در جریان هود فرمود ﴿قَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِه﴾ این شاید ناظر به آن باشد که در بین ملأ نوح هیچ کسی ایمان نیاورد ولی در بین ملأ قوم هود برخی ایمان آوردند و شاید تقیه میکردند ایمانشان را اظهار نمیکردند فی الجمله مؤمن شده بودند لذا همه ملأ معارض و مبارز نبودند بلکه آن بخشی از ملأ که کافر بودند به معارضه و مبارزه پرداختند ﴿قَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ﴾ بنا بر اینکه این وصف وصف احترازی باشد اگر البته از نظر تاریخ ثابت شد که احدی از ملأ قوم هود ایمان نیاورد این وصف است و توضیحی است نه وصف احترازی ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ﴾ غرض آن است که فرق است بین ملأ نوح و ملأ هود اما حرف کفار یکی است در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی جریان امم گذشته را که یاد میکند با جریان امت عصر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تذکر میدهد میفرماید: ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ دلهایشان شبیه هم است حالا یکی در گذشته یکی در حال یکی در آینده از نظر فکر شبیه هماند از نظر دل شبیه هماند ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اینجا هم با اینکه چند قرن فاصله شده است بر اساس (قد تشابهت قلوبهم) پاسخی که ملأ هود به هود(سلام الله علیه) میگویند مشابه پاسخی است که ملأ نوح(سلام الله علیه) به آن حضرت نوح گفتند: ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ﴾ تعبیر تند و زشت ملأ در هر دو جا شبیه هم است نه تنها آنها را تذلیل کردند گفتند شما گمراهاید بلکه منغمر در ضلالت دانستند یا منغمر در سفاهت دانستند یک وقت است که به پیغمبرشان میگویند: «انا نراک ضالا» یا «سفیها» یک وقت میگویند «انا نراک فی ضلالة» اصلاً در ضلالت گم شدی مستغرق در ضلالتی اگر بگویند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ با اینکه بگویند «انا نراک سفیها» خیلی فرق است اگر بگویند «انا لنراک سفیها» یعنی تو روشنفکر نیستی سفیهی کم تشخیصی شاید امید درمان فکریات باشد اما اگر بگویند در سفاهت غرق شدی یعنی دیگر راه نجات نیست ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ نظیر آن تعبیر تند قوم نوح که گفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ یعنی در ضلالت گم شدی در ضلالت فرو رفتی اینجا هم میگویند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ در کم عقلی و بیخردی فرو رفتی خب این برای شخص تو ﴿وَ إِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبینَ﴾ شخص تو ـ معاذالله ـ سفیهی یک، خبری که میدهی که هم کذب خبری دارد هم کذب مخبری دو هم دروغ میگویی هم این خبرت مطابق با واقع نیست دیگر نگفتند «انا لنظنک کاذبا» چون قصه انبیای سلف را شنیده بودند و آنها را هم ـ معاذالله ـ تکذیب میکردند و انبیای قبلی را هم قبول نداشتند لذا آنها را هم کاذب میدانستند و این هود(سلام الله علیه) را هم در ردیف همانها تلقی میکردند لذا میگفتند که ﴿مِنَ الْکَاذِبِینَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «هود» آیهٴ 59 به این صورت است ﴿وَ تِلْکَ عادٌ جَحَدُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبّارٍ عَنیدٍ﴾ اینها که دارای انبیای فراوان نبودند که هر دهکدهای یا هر شهری بالأخره یک پیغمبر داشت قرآن درباره اصحاب حجر میفرماید: ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾ خب مگر اصحاب حجر حجر هم یک منطقه است دیگر این ﴿الْمُرْسَلِینَ﴾ که جمع محلی به الف و لام است همه برای مردم حجر که نیامدند که هر پیامبری که بیاید حرف همه انبیا را میزند و اگر کسی یک پیامبر را ـ معاذالله ـ تکذیب بکند حرف همه انبیا را تکذیب کرده است لذا جریان «کذب المرسلین» در بخشهای زیادی از قرآن کریم هست با اینکه آن قوم فقط پیغمبر خودشان را تکذیب میکردند این عاد هم پیغمبر خودشان را تکذیب میکردند ولی چون حرف پیغمبرشان حرف انبیای گذشته بود در آیه 59 سورهٴ مبارکهٴ «هود» میفرماید که ﴿وَ تِلْکَ عادٌ جَحَدُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ﴾
در اینجا هم نه تنها هود(سلام الله علیه) را تکذیب میکنند بلکه میفرمایند نه تنها تو دروغ میگویی بلکه ـ معاذالله ـ سلسله انبیا دروغ میگویند تو هم جزء سلسله دروغگویانی پس در اینجا سه مطلب شد یکی تسفیه شخص هود(سلام الله علیه) یکی تکذیب او به عنوان کذب مخبری یکی تکذیب نقل او به عنوان کذب خبری یعنی آنچه تو میگویی دروغ است تو هم ـ معاذالله ـ دروغگویی گذشته از اینکه سفیهی این سه ضایعه را وجود مبارک هود(سلام الله علیه) چگونه دارد ترمیم میکند اینکه علما ورثه انبیایاند باید این معارف و اخلاق را ارث ببرند تحبیب را رها نکنند نرمرفتاری را نرمگفتاری را نرمنوشتن را رها نکنند ﴿قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ﴾ شما گفتید من در سفاهت فرو رفتهام من هم به عنوان نکره در سیاق نفی اصل سفاهت را نفی میکنم اصلاً سفاهت بر من نیست من یک ذره سفیه نیستم من به لبه گودال سفاهت نرفتم چه رسد به اینکه در سفاهت غرق شده باشم خب پس آنها میگویند: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ این هم به عنوان نکره در سیاق نفی فرمود: ﴿لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾ میماند آن دو مطلب دیگر که کذب خبری و کذب مخبری میفرماید که ﴿وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ اگر رسولم پس صادقم کذب مخبری ندارم چون رسولم از طرف ذات اقدس الهی هستم او هم که ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ پس کذب خبری ندارم ممکن است یک رسولی از طرف آدم دروغگو باشد که کذب کذب خبری است نه کذب مخبری الآن شما یک انسان موثق عادل را ممکن است یک پیام دروغی به او بدهند بگویند شما برو به فلان جمع بگو یا به فلان شخص بگو که چنین چیزی اتفاق افتادای هم چون بیاطلاع است حسن ظن دارد میآید این خبر را نقل میکند خب این صدق مخبری او با کذب خبری او که منافات ندارد او آدم خوبی است خوشباور بود امین بود عادل بود کسی یک گزارش دروغی به او گفت او هم روی حسن ظنش آمده گزارش داده اینجا یک کذب خبری است اما صدق مخبری این گناه کاذب را ندارد ولی اگر کسی رسول بود از طرف رب العالمین که ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ پس آنچه را که به عنوان پیام میآورد صدق خبری است خودش هم که رسول الله است صدق مخبری دارد و رسالت که عقل کل است با سفاهت جمع نمیشود پس آنکه فرمود ﴿لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾ او را مدلل کرده به رسالت اگر کسی رسول بود سفیه نیست عقل کل است یک، دروغ نمیگوید کذب مخبری ندارد دو، پیام او هم صدق محض است کذب خبری نیست سه، اینها همه را به عنوان ﴿یَا قَوْمِ﴾ یاد کرده است ﴿قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ آنگاه همان تعبیری که نوح(سلام الله علیه) دارد که به صورت باب تفعیل نه باب افعال نفرمود ابلغکم فرمود ﴿أُبَلِّغُکُمْ﴾ نوح(سلام الله علیه) فرمود هود(سلام الله علیه) هم دارد ﴿أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی﴾ هم آنچه که مربوط به خود من است هم مربوط به انبیای سلف را برای شما نقل میکنم آنچه که مربوط به عقاید است آنچه که مربوط به اخلاق است آنچه که مربوط به اعمال است همه اینها را برای شما نقل میکنم باز هم برای اینکه تثبیت کند و حرفش را بپذیرند که او منزه از سفاهت است منزه از کذب مخبری است فرمود: ﴿وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ﴾ من خالصانه سخن میگویم و آنچه را هم که به من گفتهاند همان را میگویم نه کم و نه زیاد من امین وحی خدایم هر پیامبری امینالله است منتها حالا امانت درجاتی دارد و قهراً امین بودن هم مراحلی دارد من آنچه را که یافتم خالصانه برای شما میگویم آنگاه برهان اقامه کرد فرمود: ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ﴾ این واو ﴿أَوَعَجِبْتُمْ﴾ عطف بر محذوف است یعنی «أ کذبتم و عجبتم» نظیر آنچه که در جریان نوح(سلام الله علیه) گذشت شما تعجب میکنید که یک انسانی پیغمبر بشود شما میگویید حتماً پیغمبری هست باید فرشته باشد خب شما در این مسیر قدم نزدید که ببینید میشود انسان بعضی از معارف الهی را درک بکند اگر یک مقداری این راه را بروید معلوم میشود که این راه رفتنی است منتها ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اصل این راه رفتنی است منتها این سمتها و پستهای کلیدی کسبی نیست این موهبت الهی است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ﴿أوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ این نام شماست یاد شماست شما را نامبر میکند نامدار میکند نامتان میماند میشوید اولو بقیه اولواالالباب به چه کسی میگویند؟ کسی که دارای لب است اولوا بقیه به چه کسی میگویند؟ کسی که ماندنی است ماندگار است آن که قبل از مرگ مرده است یا همراه مرگ میمیرد که او اولوا بقیه نیست این که در قرآن فرمود چرا اولوا بقیه مردم را نهی نکردند؟ اولوا بقیه یعنی آنهایی که ماندگارند مثل اولوالالباب یعنی آنهایی که دارای لباند فرمود این نام میدهد به شما ﴿ذِکْرٌ مِن رَبِّکُمْ عَلَی رَجُلٍ مِنکُمْ﴾ یک مردی هم از شماست بیگانه نیستیم ما سوابق ما را هم که میدانید اینجا دیگر سخن از اخیکم نیست چون آنها میگفتند اگر هست باید فرشته باشد اینجا در مقابل فرشته رجل را ذکر میکند ما آمدیم که ﴿لِیُنْذِرَکُمْ﴾ مردی از قبیله شما پیام الهی را دریافت میکند که این پیام شما را نام میدهد زندهتان میکند نامدارتان میکند نامورتان میکند نامی میشوید ﴿لینذرکم وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ﴾ شما به یاد جریان باشید جریان نوح را که شنیدید که ذات اقدس الهی بعد از آن تمام امکاناتت را برای شما قرار داد شما را خلیفه آنها قرار داد خلف آنها قرار داد بعد از آنها از امکانات فراوانی برخوردار شدید ﴿وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ در بعضی از قسمتهای تفسیری و تاریخی آمده است اینها از نظر نیروی بدنی هم خیلی قوی بودند اگر انسان بخواهد با خیلی از ابزار کار انجام بدهد آنها با دست خودشان انجام میدادند مشکلات خودشان را حل میکردند ﴿وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ مبسوط الیدید مبسوط البدنید مبسوط المالید ﴿فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ﴾ آلاء جمع الا و الی است الاء یعنی نعمت ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ آلاء جمع الا و الاست یعنی نعمت به یاد نعم الهی باشد نعمت ظاهری نعمت باطنی ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است