- 348
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 58 تا 64 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 58 تا 64 سوره اعراف"
- کار در حقیقت برای خداست اینها وسائطاند؛
- خداوند خود را خالق جمیع اشیا میداند
- پذیرش نظام علی و معلولی مستلزم حصر علل نیست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لایَخْرُجُ إِلاّ نَکِدًا کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ ٭ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ ٭ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبین ٭ٍ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ٭ أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ٭ فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا عَمینَ﴾
سخنی را مرحوم امینالاسلام در مجمع از ابوالقاسم بلخی نقل میکند بعد میگوید که اکثر اهل عدل آن را نقل کردند و انکار کردند آن سخن این است که ابوالقاسم بلخی طبق بیان مرحوم امینالاسلام فرمود آنچه از این آیات برمیآید این است که قرآن طبع را امضا کرده است ظاهرش این است که نظام علی و معلولی را امضا کرده است که این اشیا از این طبایع برمیخیزند این طبایع خاصیتهایشان و اعراض ذاتیشان و لوازمشان همین آثار است بعد گفتند که این محذوری ندارد در صورتی که به دو اصل توجه بشود یکی اینکه ما نگوییم این طبایع قدیم و ازلیاند بلکه بگوییم اینها مخلوقاند دوم اینکه در این کارشان مستقل نیستند به اذن خدا انجام میدهند ذات اقدس الهی گاهی بلاواسطه گاهی معالواسطه این کارها را انجام میدهد کار در حقیقت برای خداست اینها وسائطاند یعنی علل وسطیاند این عصاره سخن بلخی مرحوم امینالاسلام میفرماید که اکثر اهل عدل این را انکار کردهاند توضیحی نمیدهند که راز انکار چیست حقش این بود که مرحوم امینالاسلام مسئله را باز میکردند «والذی ینبغی ان یقال» این است که قرآن کریم نظام علی و معلولی را امضا میکند سخن جری عادت و عادت اللهی و امثال ذلک هم به میان نمیآید یعنی اشیا را به علل خاص خود استناد میدهد و علل اشیا باعث تحقق معالیل خواهد بود این مطلب اول.
مطلب دوم آن است که اینها علل معدهاند و ممدهاند نه علت حقیقی هستی بخشهستی برای ذات اقدس الهی است که خداوند خود را خالق جمیع اشیا میداند ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ سایر اشیا علل معدهاند علل ممدهاند که آن روابط را به عهده دارند این دو مطلب سوم اینکه در عین حال که ذات اقدس الهی نظام علیّ و معلولی را امضا میکند هر شیئی را به سبب قریب خود اسناد میدهد میفرماید راه غیبی هم وجود دارد که از راه دیگر این اشیا محقق میشوند زیرا معنای نظام علی و معلولی این نیست که تنها علت منحصره مثلاً فلان شیء و فلان حادثه و الف معین است بلکه معنایش این است که هر وقت فلان الف که علت است حاصل باشد در کنارش آن معلول هم حاصل میشود اما معنایش این نیست که تنها راه حصول آن معلول همین علت است ممکن است علل خفیه دیگر هم داشته باشد ممکن است از علتهای دیگر و راههای دیگر این معلول پدید بیاید مثلاً میوه علت شناخته شدهاش همین فصل معین است و درخت معین است و باغ معین است و مانند آن اما اگر در غیر فصل میوه پدید بیاید دلیلی بر استحاله او نیست لذا وقتی ذکریا وارد محراب میشد و مریم(سلام الله علیها) را میدید روزی غیر فصل را در آنجا نگاه میکرد ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقًا﴾ خب این معنایش آن است که این میوه یا این رزق دو راه دارد یک راه شناخته شده یک راه ناشناخته که انبیا آن راه ناشناخته را از راه اعجاز برای مردم محقق میکنند پذیرش نظام علی و معلولی مستلزم حصر علل نیست که تمام علل منحصر در همین علتهای شناخته شده است و راه دیگری نیست و علت دیگری وجود ندارد نه علل ناشناختهای هم هست که ممکن است از آن راه پدید بیاید و معجزه به معنای نفی علیت و معلولیت نیست بلکه معجزه روی مدار علیت و معلولیت و تثبیت علیت و معلولیت است منتها از علل ناشناخته این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه بزرگانی که گفتند دست از علل بردارید آن نگاه سببسوز را حفظ کنید علتها را بسوزانید اسباب را بسوزانید به سراغ خدا بروید معنای بیان آن بزرگان نفی علیت نیست بلکه نفی علل و اسباب شناخته شده است یک وقت است انسان علیت را منکر میشود خب اگر علیت را منکر شد صدفه اتفاق تصادف را پذیرفته است اگر صدفه را پذیرفت معنایش این است که شیء ممکن است خود به خود پدید بیاید چنین فکری اصلاً با الاهیت سازگار نیست فضلاً با عرفان معنای سخنان اهل معرفت این است که این علل شناخته شده را این اسباب شناخته شده را کنار بگذارید به سراغ مسبب الاسباب بروید معنایش این است که اصل علیت حق است زمام علیت به دست خداست خب از خود خدا بخواهید او که «بکل شیء من کل شیء اقرب» است از او بخواهید این دو راه وجود دارد یک راهی است که غالباً از راه علل و معالیل متعارف انسان از خدا فیض دریافت میکند یک وقت است که میگوید نه «علمه بحالی حسبی عن مقالی» این معنایش عللسوزی است نه علیتسوزی معنایش اسبابسوزی است نه سببیتسوزی نه معنایش این است که سببیت نیست خب اگر سببیت نیست ـ معاذالله ـ پس آن مبدأ کل هم نیست اگر خدای ناکرده انسان اصل علیت را انکار کند معنایش این است که شیء بدون علت پدید میآید خب دیگر نیازی به مبدأ نیست معنای سخنان اهل معرفت این نیست علیت را بسوزانید علل شناخته شده را بسوزانید اسباب را بسوزانید نه سببیت را وقتی اسباب را سوزاندید اینها را ندیدید تابع راه خلیل خدا(سلام الله علیه) میشوید که میگوید «علمه بحالی حسبی عن مقالی» او را میبینید دعای نورانی ابوحمزه ثمالی هم همین راه را ارائه میکند در همان دعای سحر برای ابوحمزه ثمالی که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) هر شب از سحرهای ماه مبارک رمضان قرائت میفرمودند در آنجا در عین حال که به نظام علیّ و معلولی احترام علمی میگذارد شفاعت شافعان را امضا میکند معذلک میگوید خدایا تو به من از همه نزدیکتری مشکلی داشته باشم بدون واسطه با تو در میان میگذارم حاجبی در کار نیست که حاجب باشد مانع باشد فاصل باشد نگذارد من با شما ارتباط پیدا کنم شما حاجت من را برطرف میکنید «فیقضی لی حاجتی» این ـ معاذالله ـ نفی شفاعت نیست این ناظر به آن است که خب «آخر من یشفع ارحم الراحمین» شفاعت حق است اولیا شفاعت میکنند فرشتگان شفاعت میکنند ولی بالأخره آنها هم محدودند شفاعت آنها هم حدی دارد گاهی هم ممکن است بفرماید: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» اما این فلکزده و بیچاره چه کند آن روز دستش به احدی بند نیست به چه کسی پناه ببرد؟ دیگر ذات اقدس الهی که «آخر من یشفع ارحم الراحمین» است اگر وجود مبارک امام ششم فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» یعنی مرزی دارد شفاعت ما ما از کسی بخواهیم شفاعت بکنیم شرطش این است که او نماز را سبک نشمرده باشد اما آیا ذات اقدس الهی بخواهد از کسی شفاعت کند او هم مرزی دارد؟ یا «آخر من یشفع ارحم الراحمین» آن کسی که دستش از همه جا کوتاه است به ظیل بیظیلی الهی متوسل میشود این معنایش آن است که انسان به اشفع شافعین پناه میبرد نه شفاعت را انکار کند به مسبب الاسباب پناه میبرد نه سببیت را انکار کند این علل و اسباب عادی اگر نتوانستند کاری را حل کنند به مسبب الاسباب من غیر السبب که ذات اقدس الهی است مراجعه میکنند خب آیاتی که از قبیل ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ﴾ و مانند آن است همراه با روایات طینت است روایات طینت در خلال بحثهای گذشته به طور اجمال اشاره شده اما یک بحث مبسوطی میخواهد بعضی از اینها را مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در مرآة شرح کردند برخی از اینها را مرحوم فیض در وافی شرح کردند اما این شرحها همه شان اوائل راه است بحثهای طینت روایتهای طینت البته منزه از جبر است اما یک بحث خاصی است در خلال بحثها ممکن است به یک مناسبتی از روایت طینت اشاره بشود اما یک برداشت تفسیری است که هیچ کسی به خودش اجازه چنین تفسیری را نمیدهد بعضی از روایات معتبر دارد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود کسانی که اهل ولایتاند اگر هم لغزشی داشته باشند در قیامت لغزش اینها را به پای دیگران مینویسند دیگران اگر حسنهای داشته باشند به حساب اهل ولایت مینویسند بعد هم حضرت استدلال میکند و استشهاد میکند به اینکه «نحن وجدنا متاعنا عنده» اگر حسنهای در جای دیگر است این متاع ماست ما از آنجا گرفتیم دادیم به اینها خب این را چه کسی جرأت میکند از قرآن بفهمد چه کسی جرأت میکند بگوید چه کسی جرأت میکند با این عمل بکند یک راه خاص خودش را دارد البته روایات طینت بحث مخصوصی دارد این با ده بیست جلسه تفسیری حل نمیشود لذا نباید توقع داشت که روایات طینت را اینجا مطرح کنیم جریان نوح(سلام الله علیه) گرچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به عنوان نام شریف نوح آمده است ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَإِبْراهیمَ وَ آلَعِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ﴾ اما قصه نوح برای اولین بار در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» مطرح است یعنی تا کنون قصه نوح بازگو نشده نام شریف نوح آمده است اما قصه نوح برای اولین بار است که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» مطرح است انبیا(علیهم السلام) که آمدند همه اینها اسلام را به مردم عرضه کردند چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإسْلاَمُ﴾ این یک مطلب عناصر محوری اسلام هم سه چیز است توحید است و نبوت است و معاد این هم مطلب دوم لذا در طلیعه سخنان نوح(سلام الله علیه) این عناصر محوری اسلام یعنی توحید و معاد و نبوت بازگو میشود خداوند به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای اینکه مشرکین دیرباور حجاز قبول کنند با کلمات تأکید این قصه را شروع میکند ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا﴾ این لام قسم این قد تحقیق در صدر این قصه آمده است تا مشرکین بدانند که این یک جریان قطعی و یقینی است دیگر نگویند اسطوره است ﴿لَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِه﴾ قوم را هم که قوم گفتند برای انیکه به هدف معین قیام میکنند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) برای اینکه انگیزه آن امت را برانگیزاند و در آنها داعیه ایجاد کند با تعبیر عاطفی شروع کرد به نصیحت کردن ﴿فَقَالَ یَا قَوْمِ﴾ دیگر نفرمود «یا ایها الناس» ﴿یَا قَوْمِ﴾ این به ملیت و به طائفه و به نژاد حرمت نهاد بلکه آنها از این راه جذب بشوند ﴿یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ هم خدا را عبادت کنید هم غیر خدا را نفی کنید که همان پیام «لا اله الا الله» است ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ این ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که این گونه از مضامین نظیر «لا اله الا الله» دوتا جمله نیست دوتا قضیه نیست یکی موجبه یکی سالبه که انسان ذهنش خالی باشد از ایجاب و سلب تا انبیا به انسانهای خالیالذهن بگویند که خدا هست این یک، شریک ندارد و غیر خدا چیزی رب نیست این دو، اینطور نیست که فطرتهای مردم خالیالذهن باشند خالی باشد از ایجاب و سلب آن وقت انبیا بیایند توحید را اثبات بکنند و شرک را نفی بکنند اینچنین نیست بلکه فطرت مردم با توحید آفریده شده اصل وحدانیت حق معقول و مقبول دلهاست و این توحید دلپذیر مردم است انبیا آمدند بگویند غیر از خدایی که معقول شماست مقبول شماست شما بر او مفطورید و این را در نهان و نهاد خود دارید دیگری نه لذا کلمه الا به معنی غیر است وصف است نه اینکه لا اله یک جمله نفی باشد الا الله جمله اثباتی باشد که دو قضیه باشد بلکه این الا به معنای غیر است وقتی الا به معنای غیر شد وصف میشود معنای جمله این خواهد شد که لا اله غیر اللهی که معقول شماست مقبول شماست دلپذیر شماست در شماست با شماست او را دارید غیر از این دیگری را نفی کنید نه اینکه نه الله هست نه غیر الله بعد انبیا میآیند الله را اثبات میکنند غیرش را نفی میکنند اینطور نیست لا اله غیر از این اللهی که همهتان قبول دارید خب نوح(سلام الله علیه) هم همین بیان را دارد ﴿یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ همین اللهی که معقول و مقبول شماست و دلپذیر شماست ﴿مَا لَکُم مِن دُون﴾ همین یکی که دارید و قبول دارید غیر از این کسی نیست ﴿مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ خب این درباره دعوت به توحید ﴿إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ نه «عذاب عظیم» ﴿عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ که ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ که آن روز روز عظیم است در بخشی از آیات خدا عذاب را به الیم عذاب را به عظیم وصف میکند اما در این گونه از موارد خود یوم یوم عظیم است این یوم عظیم همان معاد است جریان طوفان نوح هم احیاناً مشمول خواهد بود ولی محور اصلی این تخویف و تحذیر همان معاد است بنابراین آن مبدأ را اول فرمود و این معاد را هم تذکر داد و چون اکثری مردم «خوفاً من النار» عبادت میکنند فرمود ﴿إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ این کار کار قطعی است منتها تعبیر تعبیر مهربانانه است فرمود من میترسم نه اینکه شما بترسید خب اگر احتمالش هم بدهید جا برای ترس هست و همین مقدار کافی است برای پذیرش لذا تعبیر به خوف فرمود اولاً به خودش هم اسناد داد ثانیاً نه اینکه بترسید فرمود من میترسم از چنین روزی در برابر این هدایت که توحید هست یک، معاد هست دو، رسالت به حمل شایع است سه، دیگر نفرمود انی رسول الله خب همین که دارد پیام میآورد معلوم میشود رسول خداست دیگر منتها رسالت را در آیه بعد به صورت باز و صریح ذکر کرد وگرنه اینکه میآید حرف خدا را میداند معلوم میشود رسول الله است دیگر اینکه دعوت به الله میکند اینکه دعوت به معاد میکند معلوم میشود رسول حضرت است ملأ به آن قومی میگویند که چشم پرکناند مجلس پرکناند مجلس آرایاند هدف واحد هم دارند این گونه از مترفین و مسرفین و اشراف اینها اولین گروهی بودند که مخالفت کردند ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر آن دیگر مربوط به جریان تکوین است.
پرسش ...
پاسخ: خب البته چون خود آن و البلد الطیب به دو معنا بر دو مصداق تطبیق شده است هم طیب ظاهری هم طیب باطنی هم باران رحمت هم باران ظاهری که زمین را آباد میکند هم آن فیض معنوی که زمینه را آباد میکند خب
فرمود: ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ آنها در اثر آن رسوبات جاهلی به قدری درباره بتهایشان معتقد بودند که غیر بتپرستی هر چه هست اسطوره میپنداشتند لذا با جمله اسمیه با چند کلمه و حرف تأکید گفتند: ﴿إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ تو گمراهی گاهی تضلیل میکردند یعنی نسبت به ضلالت میدادند گاهی تسفیه میکردند نسبت به سفاهت میدادند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ در قبال هر دو برخورد ناپسند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) گاهی میفرمود ﴿لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ﴾ گاهی میفرمود ﴿لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾ من گمراه نیستم من سفیه نیستم این نهایت ادب است آنها در نهایت بیادبی هم تضلیل داشتند هم تسفیه هم نسبت به ضلالت میدادند هم نسبت به سفاهت ایشان در کمال مهر و ادب میفرماید که من در ضلالت نیستم نمیفرماید گمراه خودتان هستید. ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ ٭ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ﴾ من رسالت دارم نه ضلالت ﴿لَیْسَ بی ضَلالَةٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ این ﴿رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ در قبال آن ارباب متفرقهای است که قوم نوح به آنها مبتلا بودند در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» آیهٴ 21 به بعد این است ﴿قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنی وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَسارًا ٭ وَ مَکَرُوا مَکْرًا کُبّارًا﴾ کبّار مفرد است جمع نیست ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعًا وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْرًا﴾ غیر از آن بتهای عمومی که بتکدهها بود یک سلسله بتها و اصنام و اوثان خاصی هم بود که شاید ملأهای مخصوص آن را عبادت میکردند یکی ودّ بود که در درازمدت ماند تا در جریان خندق آن عمروبن عبد ودّ به همان نام داشت میجنگید همانطوری که ما در مسلمین عبدالله داریم آنها عبد ودّ دارند ودّ همین بت است برخی از این بتها از قوم نوح کم کم به طرف یمن رفتند بعضی به حجاز آمد و مانند آن این میراث جاهلی و رسوم جاهلی ﴿وَلاَ تَذَرُنَّ وَدّاً﴾ که یکی از بتهاست ﴿وَلاَ سُوَاعاً﴾ که اینها عربی است و منصرف است یکی از بتهای دیگر است ﴿وَلاَ یَغُوثَ وَیَعُوقَ﴾ که اینها غیر عربیاند و غیر منصرفاند و اسم بتهای دیگراند ﴿وَنَسْراً﴾ که عربی است و منصرف است اسم پنج بت را در کنار آن اصنام و اوثان دیگر که به نحو عموم یاد شدهاند ذکر کرد فرمود: ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعًا وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْرًا﴾ حالا یا آنها چون وزن فعل دارند غیر منصرفاند در عین حالی که عربیتشان محفوظ است خب این گروه دست و برداری آنها از رسوب جاهلی بسیار سخت بود لذا به وجود مبارک نوح میگفتند که ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ وجود مبارک نوح هم فرمود که من در ضلالت نیستم و اگر هم شما رب العالمین را قبول دارید من از طرف او آمدم اینها ربالعالمین را معمولاً وثنیین میپذیرفتند آن ربی که گرداننده کل عالم و آدم است ولی برای امور جزئی ارباب متفرقه قائل بودند برای دریا برای صحرا برای روزی برای شفای مرض تأمین سلامتی ارباب متفرقه قائل بودند که این بتها هر کدام یک سمت مخصوصی داشتند ولی تا حدودی میپذیرفتند که همه اینها در تحت تدبیر رب العالمیناند نوح(سلام الله علیه) فرمود من از آن رب العالمین دارم سخن میگویم از طرف رب العالمین آمدم ﴿أُبَلِّغُکُمْ﴾ خب رسالت من چیست؟ از طرف او آمدم چه چیزی به شما بگویم؟ ﴿أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی﴾ تنها توحید و نبوت و معاد نیست همین سه اصل نیست چون خود نوح(سلام الله علیه) از انبیای اولوالعزم است دارای کتاب و شریعت است عبادات دارد عقود دارد ایقاعات دارد حدود دارد تعزیرات دارد همه اینها در کتاب نوح(سلام الله علیه) هست لذا تعبیر به جمع میکند فرمود ﴿أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاتِ رَبِّی﴾ هم در این تبلیغ خالصم و هم خیرخواه شمایم هم خالصانه آنچه را دریافت کردهام به شما ابلاغ میکنم و هم ناصحانه به شما میگویم این دعوت الهی را بپذیرید ﴿وَأَنْصَحُ لَکُمْ﴾ ناصح یعنی خالص آن عسل ناب را میگویند عسل ناصح خالص ﴿وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿أَعْلَم﴾ میتواند جامع تبشیر و انذار باشد خیلی از چیزهاست که من میدانم و شما نمیدانید که اگر عمل کردید به روح و ریحان میرسید یک، و اگر اعراض کردید به حفر نیران میرسید دو، این ﴿وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ میتواند جامع بشارت و انذار باشد و مصالح و حکمی که در رسالات رب است من میدانم و شما نمیدانید و شما چه مشکلی دارید تعجب کردید که یک انسانی رسالت الهی را دریافت بکند ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ﴾ این نام افتخارآمیز شماست این شما را نامور میکند نامدار میکند نامیتان میکند صاحبنام میشوید این ذکر شماست و از طرف ذات اقدس الهی آمده است یک کسی در جمع شما شایستگی آن را داشت که از این موهبت الهی برخوردار باشد مقامات علمی و کمالات عملی اینها کسبی است و گذشته از اینکه کسبی است مطلوب هم هست حالا انسان یا از راه کسب طلب میکند یا نه انتظار آن را دارد که «دولت آن است که بی خون دل آید به کنار» اما نبوت امامت به معنای پست و کلید و امثال ذلک اینها نه کسبیاند نه مطلوباند اینها موهوباند و طالح آنها به سراغ آدم باید بیایند چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اینطور نیست که کسی بگوید من ریاضت میکشم تا بشوم ـ معاذالله ـ پیغمبر اینطور نیست لذا نبوت طالب است نه مطلوب البته علم معنویت درجات ایمان «او ما شئت فسمه» اینها مطلوباند انسان از دو راه بالأخره میتواند پشت پرده غیب را بفهمد که چه خبر است یا با درس و بحث حکیمانه عالمانه عاقلانه بالأخره بفهمد پشت پرده چه خبر است منتها البته مفهوم گیرش میآید یا نه با جان کندنها در قبال آن پرده بنشیند تا شاید یک وقتی نسیمی بوزد این پرده کنار برود آن پشت پرده را ببیند این میشود عارفانه بالأخره این راه هست حالا یا راه اویس قرن هست یا راه بوعلی و فارابی و امثال اینها این دو راه هست اما جریان نبوت و امثال ذلک هیچ کدام از اینها نیست کسی درس بخواند بشود پیغمبر ـ معاذالله ـ یا زحمت بکشد ریاضت بکشد بشود پیغمبر این نیست آن بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ دارای دو عنصر خاص است هبه است یک، او طالب است دو، او باید بیاید به سراغ آدم او نظیر درجات ایمان نیست که مطلوب باشد کسی به دنبال او برود حالا یا با علم حصولی یا با علم حضوری لذا گفتند آن مقام(موهوبة) اولاً بیایید به سراغ آدم ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾ چون غالب مردم مخصوصاً آلودههای به رسوب جاهلی اینها با انذار هدایت میشوند نه با تشویق آنها را اگر وعده بدهید به بهشت میگویند خب این شهوتهای نقد را ما چرا رها کنیم اما بگویند سوخت و سوزی هم هست آن وقت دست برمیدارند لذا در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که کلمه حصر درباره تبشیر نیامده که مثلاً یک پیغمبری بفرماید من فقط مبشرم یا خدا به پیغمبر بفرماید تو فقط مبشری ولی درباره انذار حصر آمده ﴿إِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِین﴾ ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ﴾ این حصر است با اینکه همه اینها بشیر ونذیراند ولی درباره تبشیر حصر نیامده درباره انذار آمده نوح(سلام الله علیه) هم آغاز دعوتش را با انذار شروع میکند ﴿لِیُنْذِرَکُمْ﴾ فرمود من وحی گرفتم تا شما را از جهنم بترسانم اینچنین نیست که من وحی یافتم که شما را به نعمتها تشویق کنم تا شما بگویید خب ما چرا از این نعمتهای نقد صرفنظر کنیم خیلیها هستند که در اوائل امر با انذار هدایت میشوند بعد کم کم لذت بهشت را میچشند بعد هم لذت جنة اللقاء در کامشان شیرین میشود از بهشت هم میگذرند «دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را» ﴿أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾ مثل اینکه اذان است دیگر.
«و الحمد لله رب العالمین»
- کار در حقیقت برای خداست اینها وسائطاند؛
- خداوند خود را خالق جمیع اشیا میداند
- پذیرش نظام علی و معلولی مستلزم حصر علل نیست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لایَخْرُجُ إِلاّ نَکِدًا کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ ٭ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ ٭ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبین ٭ٍ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ٭ أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ٭ فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا عَمینَ﴾
سخنی را مرحوم امینالاسلام در مجمع از ابوالقاسم بلخی نقل میکند بعد میگوید که اکثر اهل عدل آن را نقل کردند و انکار کردند آن سخن این است که ابوالقاسم بلخی طبق بیان مرحوم امینالاسلام فرمود آنچه از این آیات برمیآید این است که قرآن طبع را امضا کرده است ظاهرش این است که نظام علی و معلولی را امضا کرده است که این اشیا از این طبایع برمیخیزند این طبایع خاصیتهایشان و اعراض ذاتیشان و لوازمشان همین آثار است بعد گفتند که این محذوری ندارد در صورتی که به دو اصل توجه بشود یکی اینکه ما نگوییم این طبایع قدیم و ازلیاند بلکه بگوییم اینها مخلوقاند دوم اینکه در این کارشان مستقل نیستند به اذن خدا انجام میدهند ذات اقدس الهی گاهی بلاواسطه گاهی معالواسطه این کارها را انجام میدهد کار در حقیقت برای خداست اینها وسائطاند یعنی علل وسطیاند این عصاره سخن بلخی مرحوم امینالاسلام میفرماید که اکثر اهل عدل این را انکار کردهاند توضیحی نمیدهند که راز انکار چیست حقش این بود که مرحوم امینالاسلام مسئله را باز میکردند «والذی ینبغی ان یقال» این است که قرآن کریم نظام علی و معلولی را امضا میکند سخن جری عادت و عادت اللهی و امثال ذلک هم به میان نمیآید یعنی اشیا را به علل خاص خود استناد میدهد و علل اشیا باعث تحقق معالیل خواهد بود این مطلب اول.
مطلب دوم آن است که اینها علل معدهاند و ممدهاند نه علت حقیقی هستی بخشهستی برای ذات اقدس الهی است که خداوند خود را خالق جمیع اشیا میداند ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ سایر اشیا علل معدهاند علل ممدهاند که آن روابط را به عهده دارند این دو مطلب سوم اینکه در عین حال که ذات اقدس الهی نظام علیّ و معلولی را امضا میکند هر شیئی را به سبب قریب خود اسناد میدهد میفرماید راه غیبی هم وجود دارد که از راه دیگر این اشیا محقق میشوند زیرا معنای نظام علی و معلولی این نیست که تنها علت منحصره مثلاً فلان شیء و فلان حادثه و الف معین است بلکه معنایش این است که هر وقت فلان الف که علت است حاصل باشد در کنارش آن معلول هم حاصل میشود اما معنایش این نیست که تنها راه حصول آن معلول همین علت است ممکن است علل خفیه دیگر هم داشته باشد ممکن است از علتهای دیگر و راههای دیگر این معلول پدید بیاید مثلاً میوه علت شناخته شدهاش همین فصل معین است و درخت معین است و باغ معین است و مانند آن اما اگر در غیر فصل میوه پدید بیاید دلیلی بر استحاله او نیست لذا وقتی ذکریا وارد محراب میشد و مریم(سلام الله علیها) را میدید روزی غیر فصل را در آنجا نگاه میکرد ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقًا﴾ خب این معنایش آن است که این میوه یا این رزق دو راه دارد یک راه شناخته شده یک راه ناشناخته که انبیا آن راه ناشناخته را از راه اعجاز برای مردم محقق میکنند پذیرش نظام علی و معلولی مستلزم حصر علل نیست که تمام علل منحصر در همین علتهای شناخته شده است و راه دیگری نیست و علت دیگری وجود ندارد نه علل ناشناختهای هم هست که ممکن است از آن راه پدید بیاید و معجزه به معنای نفی علیت و معلولیت نیست بلکه معجزه روی مدار علیت و معلولیت و تثبیت علیت و معلولیت است منتها از علل ناشناخته این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه بزرگانی که گفتند دست از علل بردارید آن نگاه سببسوز را حفظ کنید علتها را بسوزانید اسباب را بسوزانید به سراغ خدا بروید معنای بیان آن بزرگان نفی علیت نیست بلکه نفی علل و اسباب شناخته شده است یک وقت است انسان علیت را منکر میشود خب اگر علیت را منکر شد صدفه اتفاق تصادف را پذیرفته است اگر صدفه را پذیرفت معنایش این است که شیء ممکن است خود به خود پدید بیاید چنین فکری اصلاً با الاهیت سازگار نیست فضلاً با عرفان معنای سخنان اهل معرفت این است که این علل شناخته شده را این اسباب شناخته شده را کنار بگذارید به سراغ مسبب الاسباب بروید معنایش این است که اصل علیت حق است زمام علیت به دست خداست خب از خود خدا بخواهید او که «بکل شیء من کل شیء اقرب» است از او بخواهید این دو راه وجود دارد یک راهی است که غالباً از راه علل و معالیل متعارف انسان از خدا فیض دریافت میکند یک وقت است که میگوید نه «علمه بحالی حسبی عن مقالی» این معنایش عللسوزی است نه علیتسوزی معنایش اسبابسوزی است نه سببیتسوزی نه معنایش این است که سببیت نیست خب اگر سببیت نیست ـ معاذالله ـ پس آن مبدأ کل هم نیست اگر خدای ناکرده انسان اصل علیت را انکار کند معنایش این است که شیء بدون علت پدید میآید خب دیگر نیازی به مبدأ نیست معنای سخنان اهل معرفت این نیست علیت را بسوزانید علل شناخته شده را بسوزانید اسباب را بسوزانید نه سببیت را وقتی اسباب را سوزاندید اینها را ندیدید تابع راه خلیل خدا(سلام الله علیه) میشوید که میگوید «علمه بحالی حسبی عن مقالی» او را میبینید دعای نورانی ابوحمزه ثمالی هم همین راه را ارائه میکند در همان دعای سحر برای ابوحمزه ثمالی که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) هر شب از سحرهای ماه مبارک رمضان قرائت میفرمودند در آنجا در عین حال که به نظام علیّ و معلولی احترام علمی میگذارد شفاعت شافعان را امضا میکند معذلک میگوید خدایا تو به من از همه نزدیکتری مشکلی داشته باشم بدون واسطه با تو در میان میگذارم حاجبی در کار نیست که حاجب باشد مانع باشد فاصل باشد نگذارد من با شما ارتباط پیدا کنم شما حاجت من را برطرف میکنید «فیقضی لی حاجتی» این ـ معاذالله ـ نفی شفاعت نیست این ناظر به آن است که خب «آخر من یشفع ارحم الراحمین» شفاعت حق است اولیا شفاعت میکنند فرشتگان شفاعت میکنند ولی بالأخره آنها هم محدودند شفاعت آنها هم حدی دارد گاهی هم ممکن است بفرماید: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» اما این فلکزده و بیچاره چه کند آن روز دستش به احدی بند نیست به چه کسی پناه ببرد؟ دیگر ذات اقدس الهی که «آخر من یشفع ارحم الراحمین» است اگر وجود مبارک امام ششم فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» یعنی مرزی دارد شفاعت ما ما از کسی بخواهیم شفاعت بکنیم شرطش این است که او نماز را سبک نشمرده باشد اما آیا ذات اقدس الهی بخواهد از کسی شفاعت کند او هم مرزی دارد؟ یا «آخر من یشفع ارحم الراحمین» آن کسی که دستش از همه جا کوتاه است به ظیل بیظیلی الهی متوسل میشود این معنایش آن است که انسان به اشفع شافعین پناه میبرد نه شفاعت را انکار کند به مسبب الاسباب پناه میبرد نه سببیت را انکار کند این علل و اسباب عادی اگر نتوانستند کاری را حل کنند به مسبب الاسباب من غیر السبب که ذات اقدس الهی است مراجعه میکنند خب آیاتی که از قبیل ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ﴾ و مانند آن است همراه با روایات طینت است روایات طینت در خلال بحثهای گذشته به طور اجمال اشاره شده اما یک بحث مبسوطی میخواهد بعضی از اینها را مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در مرآة شرح کردند برخی از اینها را مرحوم فیض در وافی شرح کردند اما این شرحها همه شان اوائل راه است بحثهای طینت روایتهای طینت البته منزه از جبر است اما یک بحث خاصی است در خلال بحثها ممکن است به یک مناسبتی از روایت طینت اشاره بشود اما یک برداشت تفسیری است که هیچ کسی به خودش اجازه چنین تفسیری را نمیدهد بعضی از روایات معتبر دارد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود کسانی که اهل ولایتاند اگر هم لغزشی داشته باشند در قیامت لغزش اینها را به پای دیگران مینویسند دیگران اگر حسنهای داشته باشند به حساب اهل ولایت مینویسند بعد هم حضرت استدلال میکند و استشهاد میکند به اینکه «نحن وجدنا متاعنا عنده» اگر حسنهای در جای دیگر است این متاع ماست ما از آنجا گرفتیم دادیم به اینها خب این را چه کسی جرأت میکند از قرآن بفهمد چه کسی جرأت میکند بگوید چه کسی جرأت میکند با این عمل بکند یک راه خاص خودش را دارد البته روایات طینت بحث مخصوصی دارد این با ده بیست جلسه تفسیری حل نمیشود لذا نباید توقع داشت که روایات طینت را اینجا مطرح کنیم جریان نوح(سلام الله علیه) گرچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به عنوان نام شریف نوح آمده است ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَإِبْراهیمَ وَ آلَعِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ﴾ اما قصه نوح برای اولین بار در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» مطرح است یعنی تا کنون قصه نوح بازگو نشده نام شریف نوح آمده است اما قصه نوح برای اولین بار است که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» مطرح است انبیا(علیهم السلام) که آمدند همه اینها اسلام را به مردم عرضه کردند چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإسْلاَمُ﴾ این یک مطلب عناصر محوری اسلام هم سه چیز است توحید است و نبوت است و معاد این هم مطلب دوم لذا در طلیعه سخنان نوح(سلام الله علیه) این عناصر محوری اسلام یعنی توحید و معاد و نبوت بازگو میشود خداوند به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای اینکه مشرکین دیرباور حجاز قبول کنند با کلمات تأکید این قصه را شروع میکند ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا﴾ این لام قسم این قد تحقیق در صدر این قصه آمده است تا مشرکین بدانند که این یک جریان قطعی و یقینی است دیگر نگویند اسطوره است ﴿لَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِه﴾ قوم را هم که قوم گفتند برای انیکه به هدف معین قیام میکنند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) برای اینکه انگیزه آن امت را برانگیزاند و در آنها داعیه ایجاد کند با تعبیر عاطفی شروع کرد به نصیحت کردن ﴿فَقَالَ یَا قَوْمِ﴾ دیگر نفرمود «یا ایها الناس» ﴿یَا قَوْمِ﴾ این به ملیت و به طائفه و به نژاد حرمت نهاد بلکه آنها از این راه جذب بشوند ﴿یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ هم خدا را عبادت کنید هم غیر خدا را نفی کنید که همان پیام «لا اله الا الله» است ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ این ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که این گونه از مضامین نظیر «لا اله الا الله» دوتا جمله نیست دوتا قضیه نیست یکی موجبه یکی سالبه که انسان ذهنش خالی باشد از ایجاب و سلب تا انبیا به انسانهای خالیالذهن بگویند که خدا هست این یک، شریک ندارد و غیر خدا چیزی رب نیست این دو، اینطور نیست که فطرتهای مردم خالیالذهن باشند خالی باشد از ایجاب و سلب آن وقت انبیا بیایند توحید را اثبات بکنند و شرک را نفی بکنند اینچنین نیست بلکه فطرت مردم با توحید آفریده شده اصل وحدانیت حق معقول و مقبول دلهاست و این توحید دلپذیر مردم است انبیا آمدند بگویند غیر از خدایی که معقول شماست مقبول شماست شما بر او مفطورید و این را در نهان و نهاد خود دارید دیگری نه لذا کلمه الا به معنی غیر است وصف است نه اینکه لا اله یک جمله نفی باشد الا الله جمله اثباتی باشد که دو قضیه باشد بلکه این الا به معنای غیر است وقتی الا به معنای غیر شد وصف میشود معنای جمله این خواهد شد که لا اله غیر اللهی که معقول شماست مقبول شماست دلپذیر شماست در شماست با شماست او را دارید غیر از این دیگری را نفی کنید نه اینکه نه الله هست نه غیر الله بعد انبیا میآیند الله را اثبات میکنند غیرش را نفی میکنند اینطور نیست لا اله غیر از این اللهی که همهتان قبول دارید خب نوح(سلام الله علیه) هم همین بیان را دارد ﴿یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ همین اللهی که معقول و مقبول شماست و دلپذیر شماست ﴿مَا لَکُم مِن دُون﴾ همین یکی که دارید و قبول دارید غیر از این کسی نیست ﴿مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ﴾ خب این درباره دعوت به توحید ﴿إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ نه «عذاب عظیم» ﴿عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ که ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ که آن روز روز عظیم است در بخشی از آیات خدا عذاب را به الیم عذاب را به عظیم وصف میکند اما در این گونه از موارد خود یوم یوم عظیم است این یوم عظیم همان معاد است جریان طوفان نوح هم احیاناً مشمول خواهد بود ولی محور اصلی این تخویف و تحذیر همان معاد است بنابراین آن مبدأ را اول فرمود و این معاد را هم تذکر داد و چون اکثری مردم «خوفاً من النار» عبادت میکنند فرمود ﴿إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ﴾ این کار کار قطعی است منتها تعبیر تعبیر مهربانانه است فرمود من میترسم نه اینکه شما بترسید خب اگر احتمالش هم بدهید جا برای ترس هست و همین مقدار کافی است برای پذیرش لذا تعبیر به خوف فرمود اولاً به خودش هم اسناد داد ثانیاً نه اینکه بترسید فرمود من میترسم از چنین روزی در برابر این هدایت که توحید هست یک، معاد هست دو، رسالت به حمل شایع است سه، دیگر نفرمود انی رسول الله خب همین که دارد پیام میآورد معلوم میشود رسول خداست دیگر منتها رسالت را در آیه بعد به صورت باز و صریح ذکر کرد وگرنه اینکه میآید حرف خدا را میداند معلوم میشود رسول الله است دیگر اینکه دعوت به الله میکند اینکه دعوت به معاد میکند معلوم میشود رسول حضرت است ملأ به آن قومی میگویند که چشم پرکناند مجلس پرکناند مجلس آرایاند هدف واحد هم دارند این گونه از مترفین و مسرفین و اشراف اینها اولین گروهی بودند که مخالفت کردند ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر آن دیگر مربوط به جریان تکوین است.
پرسش ...
پاسخ: خب البته چون خود آن و البلد الطیب به دو معنا بر دو مصداق تطبیق شده است هم طیب ظاهری هم طیب باطنی هم باران رحمت هم باران ظاهری که زمین را آباد میکند هم آن فیض معنوی که زمینه را آباد میکند خب
فرمود: ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ آنها در اثر آن رسوبات جاهلی به قدری درباره بتهایشان معتقد بودند که غیر بتپرستی هر چه هست اسطوره میپنداشتند لذا با جمله اسمیه با چند کلمه و حرف تأکید گفتند: ﴿إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ تو گمراهی گاهی تضلیل میکردند یعنی نسبت به ضلالت میدادند گاهی تسفیه میکردند نسبت به سفاهت میدادند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ در قبال هر دو برخورد ناپسند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) گاهی میفرمود ﴿لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ﴾ گاهی میفرمود ﴿لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾ من گمراه نیستم من سفیه نیستم این نهایت ادب است آنها در نهایت بیادبی هم تضلیل داشتند هم تسفیه هم نسبت به ضلالت میدادند هم نسبت به سفاهت ایشان در کمال مهر و ادب میفرماید که من در ضلالت نیستم نمیفرماید گمراه خودتان هستید. ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ ٭ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ﴾ من رسالت دارم نه ضلالت ﴿لَیْسَ بی ضَلالَةٌ وَ لکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ این ﴿رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ در قبال آن ارباب متفرقهای است که قوم نوح به آنها مبتلا بودند در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» آیهٴ 21 به بعد این است ﴿قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنی وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَسارًا ٭ وَ مَکَرُوا مَکْرًا کُبّارًا﴾ کبّار مفرد است جمع نیست ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعًا وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْرًا﴾ غیر از آن بتهای عمومی که بتکدهها بود یک سلسله بتها و اصنام و اوثان خاصی هم بود که شاید ملأهای مخصوص آن را عبادت میکردند یکی ودّ بود که در درازمدت ماند تا در جریان خندق آن عمروبن عبد ودّ به همان نام داشت میجنگید همانطوری که ما در مسلمین عبدالله داریم آنها عبد ودّ دارند ودّ همین بت است برخی از این بتها از قوم نوح کم کم به طرف یمن رفتند بعضی به حجاز آمد و مانند آن این میراث جاهلی و رسوم جاهلی ﴿وَلاَ تَذَرُنَّ وَدّاً﴾ که یکی از بتهاست ﴿وَلاَ سُوَاعاً﴾ که اینها عربی است و منصرف است یکی از بتهای دیگر است ﴿وَلاَ یَغُوثَ وَیَعُوقَ﴾ که اینها غیر عربیاند و غیر منصرفاند و اسم بتهای دیگراند ﴿وَنَسْراً﴾ که عربی است و منصرف است اسم پنج بت را در کنار آن اصنام و اوثان دیگر که به نحو عموم یاد شدهاند ذکر کرد فرمود: ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعًا وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْرًا﴾ حالا یا آنها چون وزن فعل دارند غیر منصرفاند در عین حالی که عربیتشان محفوظ است خب این گروه دست و برداری آنها از رسوب جاهلی بسیار سخت بود لذا به وجود مبارک نوح میگفتند که ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ وجود مبارک نوح هم فرمود که من در ضلالت نیستم و اگر هم شما رب العالمین را قبول دارید من از طرف او آمدم اینها ربالعالمین را معمولاً وثنیین میپذیرفتند آن ربی که گرداننده کل عالم و آدم است ولی برای امور جزئی ارباب متفرقه قائل بودند برای دریا برای صحرا برای روزی برای شفای مرض تأمین سلامتی ارباب متفرقه قائل بودند که این بتها هر کدام یک سمت مخصوصی داشتند ولی تا حدودی میپذیرفتند که همه اینها در تحت تدبیر رب العالمیناند نوح(سلام الله علیه) فرمود من از آن رب العالمین دارم سخن میگویم از طرف رب العالمین آمدم ﴿أُبَلِّغُکُمْ﴾ خب رسالت من چیست؟ از طرف او آمدم چه چیزی به شما بگویم؟ ﴿أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی﴾ تنها توحید و نبوت و معاد نیست همین سه اصل نیست چون خود نوح(سلام الله علیه) از انبیای اولوالعزم است دارای کتاب و شریعت است عبادات دارد عقود دارد ایقاعات دارد حدود دارد تعزیرات دارد همه اینها در کتاب نوح(سلام الله علیه) هست لذا تعبیر به جمع میکند فرمود ﴿أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاتِ رَبِّی﴾ هم در این تبلیغ خالصم و هم خیرخواه شمایم هم خالصانه آنچه را دریافت کردهام به شما ابلاغ میکنم و هم ناصحانه به شما میگویم این دعوت الهی را بپذیرید ﴿وَأَنْصَحُ لَکُمْ﴾ ناصح یعنی خالص آن عسل ناب را میگویند عسل ناصح خالص ﴿وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿أَعْلَم﴾ میتواند جامع تبشیر و انذار باشد خیلی از چیزهاست که من میدانم و شما نمیدانید که اگر عمل کردید به روح و ریحان میرسید یک، و اگر اعراض کردید به حفر نیران میرسید دو، این ﴿وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ میتواند جامع بشارت و انذار باشد و مصالح و حکمی که در رسالات رب است من میدانم و شما نمیدانید و شما چه مشکلی دارید تعجب کردید که یک انسانی رسالت الهی را دریافت بکند ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ﴾ این نام افتخارآمیز شماست این شما را نامور میکند نامدار میکند نامیتان میکند صاحبنام میشوید این ذکر شماست و از طرف ذات اقدس الهی آمده است یک کسی در جمع شما شایستگی آن را داشت که از این موهبت الهی برخوردار باشد مقامات علمی و کمالات عملی اینها کسبی است و گذشته از اینکه کسبی است مطلوب هم هست حالا انسان یا از راه کسب طلب میکند یا نه انتظار آن را دارد که «دولت آن است که بی خون دل آید به کنار» اما نبوت امامت به معنای پست و کلید و امثال ذلک اینها نه کسبیاند نه مطلوباند اینها موهوباند و طالح آنها به سراغ آدم باید بیایند چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اینطور نیست که کسی بگوید من ریاضت میکشم تا بشوم ـ معاذالله ـ پیغمبر اینطور نیست لذا نبوت طالب است نه مطلوب البته علم معنویت درجات ایمان «او ما شئت فسمه» اینها مطلوباند انسان از دو راه بالأخره میتواند پشت پرده غیب را بفهمد که چه خبر است یا با درس و بحث حکیمانه عالمانه عاقلانه بالأخره بفهمد پشت پرده چه خبر است منتها البته مفهوم گیرش میآید یا نه با جان کندنها در قبال آن پرده بنشیند تا شاید یک وقتی نسیمی بوزد این پرده کنار برود آن پشت پرده را ببیند این میشود عارفانه بالأخره این راه هست حالا یا راه اویس قرن هست یا راه بوعلی و فارابی و امثال اینها این دو راه هست اما جریان نبوت و امثال ذلک هیچ کدام از اینها نیست کسی درس بخواند بشود پیغمبر ـ معاذالله ـ یا زحمت بکشد ریاضت بکشد بشود پیغمبر این نیست آن بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ دارای دو عنصر خاص است هبه است یک، او طالب است دو، او باید بیاید به سراغ آدم او نظیر درجات ایمان نیست که مطلوب باشد کسی به دنبال او برود حالا یا با علم حصولی یا با علم حضوری لذا گفتند آن مقام(موهوبة) اولاً بیایید به سراغ آدم ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾ چون غالب مردم مخصوصاً آلودههای به رسوب جاهلی اینها با انذار هدایت میشوند نه با تشویق آنها را اگر وعده بدهید به بهشت میگویند خب این شهوتهای نقد را ما چرا رها کنیم اما بگویند سوخت و سوزی هم هست آن وقت دست برمیدارند لذا در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که کلمه حصر درباره تبشیر نیامده که مثلاً یک پیغمبری بفرماید من فقط مبشرم یا خدا به پیغمبر بفرماید تو فقط مبشری ولی درباره انذار حصر آمده ﴿إِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِین﴾ ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ﴾ این حصر است با اینکه همه اینها بشیر ونذیراند ولی درباره تبشیر حصر نیامده درباره انذار آمده نوح(سلام الله علیه) هم آغاز دعوتش را با انذار شروع میکند ﴿لِیُنْذِرَکُمْ﴾ فرمود من وحی گرفتم تا شما را از جهنم بترسانم اینچنین نیست که من وحی یافتم که شما را به نعمتها تشویق کنم تا شما بگویید خب ما چرا از این نعمتهای نقد صرفنظر کنیم خیلیها هستند که در اوائل امر با انذار هدایت میشوند بعد کم کم لذت بهشت را میچشند بعد هم لذت جنة اللقاء در کامشان شیرین میشود از بهشت هم میگذرند «دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را» ﴿أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾ مثل اینکه اذان است دیگر.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است