- 475
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 55 تا 57 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 55 تا 57 سوره انعام"
- خداوند راه حق و راه باطل را به صورت کلی ذکر میکند
- هوی هرگز در مقابل عقل نیست وهم در مقابل عقل است هوی در مقابل عقل عملی است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ ﴿55﴾ قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ ﴿56﴾ قُلْ إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ ﴿57﴾
بعد از جریان مؤمن و کافر عادل و فاسق و مانند آن فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ یعنی اینچنین ما آیات الهی را تبیین و تفسیر میکنیم برای اهدافی که یکی از آنها روشن شدن راه تبهکاران است در بسیاری از موارد قرآن کریم برخی از مطالبی را که بین متکلم و مخاطب مرموز است آنها را حفظ میکند و حذف میکند بقیه را ذکر میکند یعنی از وسط سخن ما را باخبر میکند نظیر آنچه که در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هست که فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ که این عطف بر محذوف است یعنی ارائه ملکوت اهدافی دارد که برخی از آن اهداف را ذکر نکردیم و برخی از آن اهدافی را که ذکر میکنیم این است که ﴿وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ در این کریمه هم فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ یعنی تفصیل آیات اهدافی دارد که بعضی از آنها را ذکر نکردیم و نمیکنیم و بعضی از آنها این است که راه تبهکارها روشن بشود.
مطلب دوم آن است که خداوند راه حق و راه باطل را به صورت کلی ذکر میکند و میفرماید: ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ﴿ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ یا ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ و مانند آن گاهی جریانهای مؤمنین پیرو حق و کافران پیرو باطل را ذکر میکند آنگاه میفرماید: ﴿وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ پس از دو راه خداوند راه حق و باطل را سبیل حق و سبیل غیر را ذکر میکند.
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ این دارد ﴿وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ برخی اینچنین احتمال دادند که فرمودند ما آیات الهی را برای شما به صورت مفصل وفصلفصل و جداجدا بازگو میکنیم تا روشن بشود خدا درباره مجرمین چه تصمیمی گرفته است آنها را به چه کیفری محکوم کرده است ﴿وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ یعنی راه تلخی را که مجرمین طی کردهاند و به کیفر عقوبتشان رسیدهاند برای شما معین میشود یا راه عذاب و عقوبتی که خدا برای اینها مقدر و مقرر کرده است برای شما روشن بشود این سخن حق است ولی استظهارش از این آیه آسان نیست آن را باید از آیات دیگر استفاده کرد.
اما اینکه فرمود: ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ معلوم میشود که کافران در اوایل امر اصراری داشتند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کیش باطل اینها را بپذیرد بعداً قائل به نوبت شدند که آیات سورهٴ مبارکهٴ «کافرون»نازل شده است در اوایل امر کفار انبیای ابراهیم(علیهم السّلام) را وادار میکردند به عبادت بتها چه اینکه به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) گفت او را تهدید کردند گفتند اگر دست از توحید برنداری و از راهی که ما پیشنهاد دادیم بازگو کردیم سربتابی رجم میکنیم آیهٴ 46 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» این است ﴿قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتی یا إِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنی مَلِیًّا﴾ معلوم میشود از آن طرف به عنوان نهی از منکر انبیا را از توحید بازمیداشتند و به وثنییت و صنویّت دعوت میکردند و امر میکردند همین روش باطلی که تبهکاران انبیای ابراهیمی میداشتند به جاهلین عصر رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید که پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به وثنیت امر میکردند و از توحید نهی میکردند و مانند آن چه اینکه پیغمبر اسلام آنها را از وثنیت نهی میکرد و به توحید امر میکرد در این زمینه ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود: ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ شما ما را به پرستش و عبادت اوثان و اصنام دعوت میکنید و من عقلاً و نقلاً از این کار نهی شدم ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ﴾ این اوثان و اصنامی که شما میپرستید تعبیر از آنها به ﴿الَّذینَ﴾ برای آن است که وثنیین آثار ذوی العقول را بر اینها بار میکردند البته آنها اول این بتها را نمیپرستیدند حالا یا ستارهها را یا ملائکه را یا قدیسین بشر را میپرستیدند بعد کم کم تِمثالی مجسمهای بر آنها ساختند که آن معبودشان محسوس باشد کم کم همین مجسمهها را پرستیدند وگرنه آن محققینشان اینچنین نبودند که اول اینها را بپرستند به هر تقدیر چه آن ستارهها و فرشتهها، قدیسین بشر چه احجار و اصنام هیچ کدام از اینها صلاحیت ربوبیّت ندارند فرمود: ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ یعنی این معبودهایی که غیر خدا هستند من نهی شدم که اینها را بپرستم از پرستش اینها نهی شدم یعنی هم برهان عقلی مرا نهی از منکر میکرده است هم برهان نقلی بعد فرمود: ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُم﴾ من خودم بخواهم مستقیماً اینها را بپرستم دلیل عقلی و نقلی ناهی من است بخواهم از شما پیروی کنم شما هوی دارید نه منطق ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُم﴾ این تعلیق حکم بر وصف است که مشعر به علیت است نفرمود ما حرف شما را نمیپذیریم تا لازم باشد دلیلی اقامه کند اگر بفرماید من آنچه را که شما میگویید نمیپذیرم این نیازی به استدلال دارد اما اگر بفرماید من از هوس شما پیروی نمیکنم این دلیل نمیخواهد چون هوس شایسته پیروی نیست چون ﴿فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾ اگر برهان عقلی و نقلی ما را به حق که توحید است دعوت میکند از حق که بگذریم ضلالت است ضلالت را وهم و خیال ترسیم میکند این وهم و خیال چون مایهٴ علمی ندارند از آن گرایشها و شهوتهای عملی کمک میگیرند این وهم به علاوه هوی هوس به علاوه خیال کار عقل را میکند چون خیال در برابر برهان، وهم در برابر استدلال آن توان را ندارد از تعصب مایه میگیرد از هوس کمک میگیرد از هوی مدد میگیرد آن کمبود اندیشه را به آن قدرت شهوت یا غضب ترمیم میکند دوتایی قدرت پیدا میکنند وگرنه هوی هرگز در مقابل عقل نیست وهم در مقابل عقل است هوی در مقابل عقل عملی است هوی که در مقابل برهان نیست هوی و هوس اینها زیرمجموعه کنشهای و گرایشهای آدمی است نه زیرمجموعه اندیشههای آدمی، انسان وقتی که حرف عقل دارد باید بگوید من تابع عقلام نه وهم و خیال اما وهم و خیال هرگز در انسان اثر نمیکنند مگر اینکه از آن شهوتها و تعصبهای قومی کمک بگیرند و چون برابر هوی وهم میبافد و برابر هوس خیال میسازد زمام را هوی به عهده میگیرد چون وهم چیزی را باید بسازد خیال چیزی را باید بپروراند که هوسپذیر باشد لذا فرمود: ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُم﴾ و چون در سورهٴ مبارکهٴ «ص» و مانند آن فرمود پیروی هوی مایه ضلالت است ﴿لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّه﴾ اینجا هم به دنبال پیروی هوی مسئلهٴ ضلالت را مطرح میکند که فرمود: ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا﴾ اگر من پیروی هوی بکنم گم میشوم که آن صراط مستقیم که حق است از آن حق که فاصله بگیرم راه را گم کردهام ﴿قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ﴾ دیگر جزء هدایت شدهها نخواهم بود نه جزء مهدیینم نه جزء مهتدی که البته مهتدی بالاتر از مهدی است ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ﴾ در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انعام» ملاحظه فرمودید که چندین بار بیش از چهل بار ذات اقدس الهی به پیغمبرش دستور میدهد ﴿قُلْ﴾ این چنین احتجاج کن اینچنین استدلال کن که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این سوره را اگر سورهٴ احتجاج مینامیدند اولا بود بیش از چهل برهان در این سوره اقامه شده است ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ٭ قُلْ إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی﴾ اینکه من گفتم برهان عقلی و دلیل نقلی مرا از بت پرستی نهی میکند آن را برای شما شرح میدهم چیز روشنی است و بیّنه را هم بینه گفتند برای اینکه بین حق و باطل بینونت ایجاد میکند چیزی که بین حق و باطل بینونت ایجاد میکند از آن جهت به آن میگویند بیّنه، «بون» همین فاصله است بین همان فاصله است حالا فاصله گاهی کم است گاهی زیاد اگر فاصله زیاد باشد میگویند بونا بعید این چیزی که بین الحق و الباطل فاصله است او را میگویند بیّنه این مطلب اول
مطلب دوم آن است که بین حق و باطل شیء ثالثی نیست که حق را از باطل و باطل را از حق جدا کند خود حق است که بین میسازد این مطلب دوم مطلب اول روشن است و نوع کتابهای تفسیری هم آمده است که بیّنه را چرا بیّنه گفتند؟ برای اینکه بین حق و باطل فاصله ایجاد میکند در تفسیر المیزان هم هست اما مطلب دوم آن است که چیز ثالثی بین الحق و الباطل است که اینها را جدا میکند؟ یا خود حق است که باطل را میزداید و میبرد و بینونت ایجاد میکند؟ بین حق و باطل ما شیء ثالثی نداریم بیان ذلک این است که یک وقت است دو شیء در عرض هماند ثالث میطلبند مثلاً چهار و چهار اگر کسی خواست بگوید فرق آن چهار با این چهار چیست میگوید این چهار تا انگشت دست راست است و آن چهارتا انگشت دست چپ حتماً یک شیء ثالثی باید دو چیزی که در عرض هماند از هم جدا کند اما اگر کسی خواست بگوید چهار و پنج خب چهار و پنج خود پنج چهار را میراند پنج چیزی دارد که چهار ندارد امتیاز پنج از چهار به شیء ثالث احتیاج ندارد اولا،ً خود این پنج عامل تعیین امتیاز است ثانیاً چیزی دارد که او ندارد مثلاً دو تا عالم که همتای هماند امتیازات بیگانهای باید اینها را از یکدیگر جدا کند اما یکی اعلم بود و دیگری عالم خود آن اعلم، عالم را میراند یعنی چیزی دارد که عالم ندارد این میّز یک طرفه است نه دوطرفه یعنی خود اعلم خود را از مرز عالم جدا میکند و عالم را از محدودهٴ خود میراند بالایی نسبت به پایینی همیشه این کار را میکند این میّز یک طرفه است یعنی پایینی چیزی ندارد که از بالایی امتیاز پیدا کند پایینی از بالایی امتیاز پیدا میکند اما به برکت بالایی یعنی چهار از پنج امتیاز پیدا میکند اما به برکت پنج نه اینکه خودش چیزی دارد که از پنج جدا بشود حق و باطل هم بشرح ایضاً[همچنین] اینچنین نیست که باطلی باشد حقی باشد بین الحق و الباطل یک شیء ثالثی باشد که او بینویت و بون بیافریند چیزی که بینونت و بون میآفریند خود حق است حق باطل را طرد میکند از خود میراند میگوید او حق نیست اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود اگر باطل بخواهد خودنمایی کند حق را ما میآوریم ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِق﴾ همین است یعنی حق دماغ باطل را میکوبد یعنی مغزش را میکوبد اینچنین نیست که یک باطلی باشد یک حقی باشد یک شیء ثالثی باشد اینها را از هم جدا کند خود حق دامغ و مغزکوب باطل است .
پرسش...
پاسخ: بله، منتها بعد از اینکه مغزش کوبیده شد روشن میشود که سراب بود وگرنه آنها که باطلگرا هستند که ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ خب پس بنابراین اینکه گفته شد بیّنه برای آن است که بین حق و باطل بینونت و بون و فاصله ایجاد میشود از این جهت آن را گفتند بیّنه این نکته دوم اینکه عامل بینونت خود حق است نه شیء ثالث که آن ثالث حق را از باطل و باطل را از حق جدا کند آنگاه فرمود: ﴿قُلْ إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی﴾ این بیّن بودن و بینه بودن با برهان عقلی هست با برهان نقلی هم هست چه اینکه در بخشی از آیات دلیل عقلی را ذکر میکند بخشی از آیات سخن حق را ذکر میکند به عنوان دلیل نقلی ﴿إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی﴾ آنگاه افراد کافر در برابر دعوت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگفتند خب اگر حق با توست کار را یکسره کن چون پیغمبر مثل یک فیلسوف مثل یک فقیه مثل یک عالم اینچنین نبود که فقط حرف علمی بزند که این حرف الهی داشت میگفت اگر نپذیرفتید عذاب الهی هست یعنی این براهین عقلی و نقلی او با تبشیر و انذار همراه است آنها میگفتند: ﴿إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ خب اگر حق است صاعقه بیاید اگر حق است معجزه است ظاهر بشود به حیات ما پایان بدهد آنرا در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آیهٴ 32 و 33 میفرماید از طرف آنها نقل میکند ﴿وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ در آن سوره به یک سبک خاص جواب میدهد که ﴿وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾ آنجا با خدا سخن گفتند، گفتند خدایا اگر این حق است پس عذاب بیاید آنجا خدا پاسخ داد که من به وسیلهٴ دو عامل عذاب را برمیدارم یکی وجود مبارک خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ است دوم استغفار مردم اینجا به خود پیغمبر گفتند که اگرسخن تو حق است عذاب بیاور پیغمبر فرمود: ﴿ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ﴾ مگر تعذیب به دست من است تا خدا نخواهد که عذاب نازل نمیشود پس همین حرف را گاهی با خدا در میان میگذارند یک جواب خاص دارند گاهی با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان میگذارد یک جواب مخصوص دارد اگر با خدا در میان گذاشتند ﴿وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ خدا جواب میدهد ﴿وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾ اگر همین تعذیب را به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیشنهاد بدهند پیغمبر میفرماید که عذاب فرستادن که دست من نیست که تا خدا نخواهد که عذاب نمیآید پس سؤال گاهی متوجه به خداست گاهی متوجه به پیغمبر آنچه در سورهٴ «انفال» است متوجه خداست آنچه در سورهٴ «انعام» است متوجه پیغمبر لذا ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به آنها بگو ﴿إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ﴾ به این وحی شما تکذیب کردید ﴿ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه﴾ اینکه شتابزده از من کرامت و معجزهٴ صاعقهآسا طلب میکنید که دست من نیست ﴿ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ که اینجا بخش مهم [آن] ناظر به حکم تکوینی است یک بحث مبسوطی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف المیزان دارند که آن را حتماً ملاحظه بفرمایید شاید در آن زمینه هم بحث خواهد شد انشاءالله که حکم مال خداست یعنی چه؟ ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» هم همین صورت هست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾ که آنجا ظاهرش تشریع است اینجا ظاهرش تکوین است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ خدا حق را «قص» میکند و او بهترین جدا کننده حق از باطل است این قصّ الحق یعنی حق را قصه میگوید اینجا که جای داستان نبود نظیر داستانهایی که دربارهٴ انبیا و امم نقل کردند که نبود ﴿کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الْأَلْبَابِ﴾ از آن قبیل نیست ﴿تِلْکَ الْقُری نَقُصُّ عَلَیْکَ﴾ از آن قبیل نیست ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْک﴾ از آن قبیل نیست پس این «قص» به معنای قصه و داستان گفتن نیست چه اینکه به معنای پیروی هم نیست چون اصولاً «قص» یعنی «اتبع»، « یقص» یعنی «یتبع» و قصاص را هم که قصاص گفتند برای اینکه تابع آن قتل است و قصه را هم که قصه میگویند برای اینکه این جملاتش متتابع هم است پشت سرهم است مثل کلمات قصار نیست خب پس «قص» یعنی «تبع اتبع» این هم شایسته مقام ربوبیّت نیست که خدا تابع چیزی باشد خدا تابع حق باشد اینچنین نیست اگر منظور آن حق بحث هست که خودش حق است اگر حق فعلی و قانونی باشد که از خداست حق تابع خداست نه خدا تابع حق﴿قُل الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ خب پس این «قص» نه به معنای قصه گفتن و داستان سرایی است چون زمینه زمینهٴ احتجاج است نه داستان و نه به معنای پیروی است برای اینکه با شأن ربوبیّت سازگار نیست بلکه این «قص» به معنی «قطع» است وقتی بخواهند از یک کبوتری که پرهای او بریده شد و قطع شد خبر بدهند میگویند این همان «مقصوص الجناح» است یعنی پربریده است «قص جناحه» یعنی برید، قطع کرد اگر گفتند «مقصوص» است یعنی «مقطوع» است خب اگر فرمود: ﴿یَقُصُّ الْحَقّ﴾ یعنی «یقطع الحق عن الباطل، یفصل الحق عن البالطل» چون ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾ روی این تحلیل معنای «یقص» نه به معنای «یخبر» است نه به معنای «یتبع» بله به معنای «یقطع» است آنگاه هم با جمله قبل هماهنگ است که فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ و هم با بعد سازگار است که فرمود: ﴿وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ اما وقتی به زمخشری مراجعه میکنید در کشّاف میبینید اولاً ایشان قرائت «یقضی» را ذکر کرد که ﴿وَ اللّهُ یَقْضی بِالْحَقّ﴾ و این را هم با ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ هماهنگ دانست با همان سبک معنا کرد البته روی قرائت یقضی راه تام است ولی گفت:«و فی قرائة یقصون» و این «یقص» یعنی «یتبع» یعنی «یتبع الحق و الحکمة» اینکه جناب زمخشری در کشّاف «یقص» را به معنای «یتبع» را به معنای «یتبع الحق و الحکمة» معنا کرده است حالا یا آگاهانه یا ناآگاهانه روی همان تفکر اعتزالی است که خدا حتماً باید کارش برابر حق باشد برابر حسن و قبح باشد با ملاحظه حسن و قبح باشد در قبال أشاعره که میگویند حسن قبح در کار نیست عقل چیزی را حسن یا قبیح بداند نیست که الله کارش را برابر با او انجام بدهد هرچه او انجام داد حسن است و نداد قبیح است اما امامیه حکمایشان متکلمین شان میگویند خدا یقیناً حق میکند منزه و مبرای از بطلان است اما خدا یقیناً کار حق و حکمت میکند نه یقیناً باید بکند «یجب علی الله» نیست که چند بار ملاحظه فرمودید که یک قانونی از خارج بر خدا حکومت کند برای اینکه آن قانون اگر معدوم باشد که قدرت حکومت ندارد و اگر علم است و اندیشه است و موجود است بالأخره ماسوای خدا هرچه هست ممکن است و مخلوق او چیزی بر خدا حکومت بکند و خدا تحت حکومت او باشد این با الوهیّت او سازگار نیست ولی چون او حق محض است و این حق محض عین علم صرف و قدرت محض است از چنین ذاتی محال است شر نشأت بگیرد باطل صادر بشود او یقیناً حق و حکمت میکند نه یقیناً باید بکند او محال است خلاف از او نشأت بگیرد نه باید خلاف نکند که محکوم یک قانونی باشد به هر تقدیر اینکه جناب زمخشری فرمود: ﴿یَقُصُّ الْحَقّ﴾ یعنی «یتبع الحق و الحکمة» روی همان مبنای باطلی خودشان است خدا تابع چیزی نیست میبینید در چند جای قرآن تعبیر ذات اقدس الهی این است که ﴿الْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ آن حق محض که در مقابل ذات و فعل است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ آن حق محض نه مشهود هیچ عارف است و نه مفهوم و معقول هیچ حکیم و متکلم است و نه موضوع هیچ مسئلهای در عرفان یعنی خود ذات اقدس الهی در هیچ علمی از این علوم کلامی فلسفی و عرفانی مطرح نیست دست هیچ کس به او نمیرسد انبیا سرگردانند چه رسد به عرفا و حکما و متکلمین لذا هیچ مسئلهای در این علوم یاد شده نیست که موضوع مسئله ذات اقدس الهی نباشد هرچه هست تعینات او و اسمای حسنی او و صفات اولیای اوست خب ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ میماند چیزها که در جهان امکان است آنها حقی هستند که از خدایند ﴿الْحَقِّ مِنْ رَبِّک﴾ بنابراین اگر حق از خداست و خدا غیر حق نمیکند پس ﴿یَقُصُّ﴾ به معنای «یتبعِ» و «یتّبع» و مانند آن نخواهد بود بلکه به معنای «یفصل» خواهد بود برای اینکه هم ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ که قبل است تأیید میکند و هم ﴿خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ که بعد است تأیید میکند.
پرسش...
پاسخ: و خودش بر خلاف اجل مسما نمیکند نه باید نکند ساحت ذات اقدس الهی منزه از آن است که چیزی را مقدّر بکند و بعد او را رعایت نکند یا وعدهای بدهد و خلف وعده بکند ﴿انَّ اللّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعاد﴾ نه باید نکند یک قانونی باشد که آن قانون حاکم بر او باشد که آن قانون بالأخره ممکن الوجود است ممتنع الوجود که نیست اگر ممکن الوجود است زیرمجموعهٴ علم اوست خدا یقیناً خلاف نمیکند نه باید نکند.
پرسش...
پاسخ: آنها درباره همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم گذشت که ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾ در دو جای همین سورهٴ «انعام» تا کنون گذشت بدین معنا خواهد بود که نامی از اسمای حسنای الهی بر نام دیگر حکومت میکند وصفی از اوصاف الهی بر وصف دیگر حکومت میکند نه اینکه چیزی بر ذات اقدس الهی حکومت بکند.
پرسش...
پاسخ: ﴿ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ﴾ برای اینکه این انسجام این ضمیرها بماند این «هو» بعدی به الله برمیگردد ﴿یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ چون ﴿خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ است پس «یفصل الحق عن الباطل» اگر ما بگوییم ضمیر ﴿یَقُصُّ﴾ به حکم برمیگردد آنگاه انسجام و وحدت سیاق را از دست دادیم ﴿یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ﴾ یعنی همین «قاص» ﴿خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ است چون ﴿خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ است بهترین «قاص» و بهترین قاطع و بهترین فاصل خواهد بود مسئله نهی از عبادت اوثان در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» هم آمده است آیهٴ 65 و 66 سورهٴ مبارکهٴ «غافر» این است ﴿هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ چرا؟ کی؟ ﴿لَمّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبّی﴾ من هم نهی از وثنیّت شدم و هم امر به توحید هم آن نهی از منکر است هم این امر به معروف ﴿وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ خب اما اینکه فرمود: ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ﴾ بعد هم فرمود: ﴿إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ﴾ که این ﴿بِهِ﴾ به قرآن برمیگردد بعضی از روایات، آیاتی که قبلاً گذشت و درباره ولایت بود آنرا به قرآن برگرداندند نظیر آیهای که فرمود: ﴿مَوْلاَهُمُ﴾ در بحث روایی این آمده است آیهٴ 51 همین سورهٴ «انعام» که قبلاً گذشت ﴿وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلی رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیُّ وَ لا شَفیعٌ﴾ طبق بعضی از روایات این ضمیر ﴿مِنْ دُونِهِ﴾ به قرآن برمیگردد آنگاه معلوم میشود که ولیّ مسلمین قرآن است و شفیع مسلمین قرآن است طبق این نصوص البته این حق است منتها ولایت قرآن و شفاعت قرآن به اذن الله است خود قرآن اگر بخواهد ولایت داشته باشد سرپرستی را به عهده بگیرد یا شفاعت کند به اذن الله است غرض آن است که طبق آن روایات بعضی از روایاتی که در این زمینه آمده است ضمیر ﴿مِنْ دُونِهِ﴾ را چون به قرآن برگرداندهاند معلوم میشود که قرآن ولیّ است و قرآن شفیع است و در بخشی از همین آیات محلّ بحث اینها ولی خودشان را تکذیب کردند شفیع خودشان را تکذیب کردند اینکه فرمود: ﴿کَذَّبْتُمْ بِهِ﴾ یعنی به آنچه که من آوردم شما در حقیقت آنچه تحت ولایت او هستید و تحت شفاعت او هستید او را تکذیب کردید در حقیقت خب ذات اقدس الهی را تکذیب کردید.
اما دربارهٴ ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ آن اجمال بیان که تفسیرش به خواست خدا ممکن است بعداً بازگو بشود که در المیزان آمده است این است که حکم، حکومت، تحکیم، حکمت و سایر مشتقات این کلمه از یک اتقان و استواری حکایت میکند یعنی هرجا این کلمه به کار رفت آن شیء را از تزلزل و نا استواری میرهاند در قضا که میگویند حکم است برای آن است که چه در قضیهٴ عِلمی و چه در قضای دادگاهی در قضای عِلمی قبل از اینکه حکم بشود محمول برای موضوع و موضوع صاحب محمول باشد این اضطراب و نوسان هست گاهی انسان محمول را به پیش موضوع میبرد و گاهی هم برمیگرداند چون شک دارد وقتی حکم آمد آن اضطراب و لرزش بین موضوع و محمول برطرف میشود میشود قضیه، چون قضا آمد حکم آمد در مسائل قضایی هم به شرح ایضاً [همچنین] متداعیان و متخاصمان درباره یک مال یا حقی که تداعی دارند معلوم نیست این حق یا مال برای مدعی است یا مدعا علیه است این تنازع است کل واحد نزع میکند به سوی خود این نزاع طرفینی باعث اضطراب این حق یا مال است در وسط ولی اگر«بالأیمان والبیّنات» مطلب روشن شد و قاضی گفت «حَکَمتُ» آن اضطراب بین متداعین رخت برمیبندد یکجا روشن میشود در مسائل علمی هم به شرح ایضاً [همچنین] اگر یک مطلبی الآن در اینجا دو تا جریان فکری هست عدهای میگویند به اینکه بتها حق است انبیا میفرمایند الله حق است آنها میگویند توحید باطل است انبیا میفرمایند شرک باطل است این دو جریان فکری است و اعتقاد هم دارند حتی به قدری معتقدند که به برخی از انبیا گفتند شما اگر این حرفها را که میزنید این حرفها غیر عالمانه است و گمان ما این است که چون به بتهای ما بد گفتید نسبت به اینها بدرفتاری کردید مورد بیمهری بتها قرار گرفتید این حرفهای آشفته را میزنید ما فکر نمیکنیم ﴿إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ تا این حد معتقد بودند خب این دو جریان فکری باید بالأخره فیصله پیدا کند آنچه که فیصله بخش است حکمت است یعنی آن کار استوار، محکم، متقن که محمول را به موضوع ارتباط میدهد و موضوع را صاحب محمول میکند در این زمینه فرمود تنها منشأ حکم، خداست این به عنوان جدال احسن است یعنی سخنی است معقول و مقبول اگر روی معقولیت محض او تکیه بشود میشود برهان ، اگر روی معقولیت به علاوه مقبولیت تکیه بشود میشود جدال احسن وگرنه ـ معاذالله ـ پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که جدال باطل نداشت که خدا هم به او به جدال احسن امر کرد او را جدال احسن آن است که سخنی حق و مورد قبول منتها آن سبقهٴ مسلّم و مقبول بودن در استدلال دخیل است چیزی که هم معقول است و هم مقبول آن است که حکم مال خداست برای اینکه احتجاج با وثنیین است وثنییّن که ملحد نیستند خدا را به عنوان واجب قبول دارند به عنوان خالق قبول دارند به عنوان رب الأرباب قبول دارند به عنوان ربوبیّت جزئیه قبول ندارند که میگویند ارباب متفرقون بین ما و الله که ﴿رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ است فاصله و واسطهاند در اینجا میفرماید: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾ یعنی آنچه که فصل الخطاب به عهده اوست و قول فصل به عهده اوست حرف متقن و محکم به عهدهٴ اوست هرگونه اضطراب و نابسامانی را سامان میبخشد آن خداست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾ اگر هم در امور تشریعی یک حکم است به همین معناست در امور تکوینی است به همین معناست در مسائل عِلمی قضا و قضیه است به همین معناست در مسائل برهانی وقتی میگویند فلان شیء حکمت است به این معناست در کارهای قضایی که مربوط به قضات است همین معناست منتها مصادیقش فرق میکند چیزی که فصل الخطاب است و نزاع را برطرف میکند و اضطراب و نوسان را سامان میبخشد آن حکم است و این هم عقلاً جز در اختیار ذات اقدس الهی نخواهد بود ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- خداوند راه حق و راه باطل را به صورت کلی ذکر میکند
- هوی هرگز در مقابل عقل نیست وهم در مقابل عقل است هوی در مقابل عقل عملی است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ ﴿55﴾ قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ ﴿56﴾ قُلْ إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ ﴿57﴾
بعد از جریان مؤمن و کافر عادل و فاسق و مانند آن فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ یعنی اینچنین ما آیات الهی را تبیین و تفسیر میکنیم برای اهدافی که یکی از آنها روشن شدن راه تبهکاران است در بسیاری از موارد قرآن کریم برخی از مطالبی را که بین متکلم و مخاطب مرموز است آنها را حفظ میکند و حذف میکند بقیه را ذکر میکند یعنی از وسط سخن ما را باخبر میکند نظیر آنچه که در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هست که فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ که این عطف بر محذوف است یعنی ارائه ملکوت اهدافی دارد که برخی از آن اهداف را ذکر نکردیم و برخی از آن اهدافی را که ذکر میکنیم این است که ﴿وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ در این کریمه هم فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ اْلآیاتِ وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ یعنی تفصیل آیات اهدافی دارد که بعضی از آنها را ذکر نکردیم و نمیکنیم و بعضی از آنها این است که راه تبهکارها روشن بشود.
مطلب دوم آن است که خداوند راه حق و راه باطل را به صورت کلی ذکر میکند و میفرماید: ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ﴿ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ یا ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ و مانند آن گاهی جریانهای مؤمنین پیرو حق و کافران پیرو باطل را ذکر میکند آنگاه میفرماید: ﴿وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ پس از دو راه خداوند راه حق و باطل را سبیل حق و سبیل غیر را ذکر میکند.
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ این دارد ﴿وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ برخی اینچنین احتمال دادند که فرمودند ما آیات الهی را برای شما به صورت مفصل وفصلفصل و جداجدا بازگو میکنیم تا روشن بشود خدا درباره مجرمین چه تصمیمی گرفته است آنها را به چه کیفری محکوم کرده است ﴿وَ لِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ﴾ یعنی راه تلخی را که مجرمین طی کردهاند و به کیفر عقوبتشان رسیدهاند برای شما معین میشود یا راه عذاب و عقوبتی که خدا برای اینها مقدر و مقرر کرده است برای شما روشن بشود این سخن حق است ولی استظهارش از این آیه آسان نیست آن را باید از آیات دیگر استفاده کرد.
اما اینکه فرمود: ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ معلوم میشود که کافران در اوایل امر اصراری داشتند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کیش باطل اینها را بپذیرد بعداً قائل به نوبت شدند که آیات سورهٴ مبارکهٴ «کافرون»نازل شده است در اوایل امر کفار انبیای ابراهیم(علیهم السّلام) را وادار میکردند به عبادت بتها چه اینکه به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) گفت او را تهدید کردند گفتند اگر دست از توحید برنداری و از راهی که ما پیشنهاد دادیم بازگو کردیم سربتابی رجم میکنیم آیهٴ 46 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» این است ﴿قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتی یا إِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنی مَلِیًّا﴾ معلوم میشود از آن طرف به عنوان نهی از منکر انبیا را از توحید بازمیداشتند و به وثنییت و صنویّت دعوت میکردند و امر میکردند همین روش باطلی که تبهکاران انبیای ابراهیمی میداشتند به جاهلین عصر رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید که پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به وثنیت امر میکردند و از توحید نهی میکردند و مانند آن چه اینکه پیغمبر اسلام آنها را از وثنیت نهی میکرد و به توحید امر میکرد در این زمینه ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود: ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ شما ما را به پرستش و عبادت اوثان و اصنام دعوت میکنید و من عقلاً و نقلاً از این کار نهی شدم ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ﴾ این اوثان و اصنامی که شما میپرستید تعبیر از آنها به ﴿الَّذینَ﴾ برای آن است که وثنیین آثار ذوی العقول را بر اینها بار میکردند البته آنها اول این بتها را نمیپرستیدند حالا یا ستارهها را یا ملائکه را یا قدیسین بشر را میپرستیدند بعد کم کم تِمثالی مجسمهای بر آنها ساختند که آن معبودشان محسوس باشد کم کم همین مجسمهها را پرستیدند وگرنه آن محققینشان اینچنین نبودند که اول اینها را بپرستند به هر تقدیر چه آن ستارهها و فرشتهها، قدیسین بشر چه احجار و اصنام هیچ کدام از اینها صلاحیت ربوبیّت ندارند فرمود: ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ یعنی این معبودهایی که غیر خدا هستند من نهی شدم که اینها را بپرستم از پرستش اینها نهی شدم یعنی هم برهان عقلی مرا نهی از منکر میکرده است هم برهان نقلی بعد فرمود: ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُم﴾ من خودم بخواهم مستقیماً اینها را بپرستم دلیل عقلی و نقلی ناهی من است بخواهم از شما پیروی کنم شما هوی دارید نه منطق ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُم﴾ این تعلیق حکم بر وصف است که مشعر به علیت است نفرمود ما حرف شما را نمیپذیریم تا لازم باشد دلیلی اقامه کند اگر بفرماید من آنچه را که شما میگویید نمیپذیرم این نیازی به استدلال دارد اما اگر بفرماید من از هوس شما پیروی نمیکنم این دلیل نمیخواهد چون هوس شایسته پیروی نیست چون ﴿فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ﴾ اگر برهان عقلی و نقلی ما را به حق که توحید است دعوت میکند از حق که بگذریم ضلالت است ضلالت را وهم و خیال ترسیم میکند این وهم و خیال چون مایهٴ علمی ندارند از آن گرایشها و شهوتهای عملی کمک میگیرند این وهم به علاوه هوی هوس به علاوه خیال کار عقل را میکند چون خیال در برابر برهان، وهم در برابر استدلال آن توان را ندارد از تعصب مایه میگیرد از هوس کمک میگیرد از هوی مدد میگیرد آن کمبود اندیشه را به آن قدرت شهوت یا غضب ترمیم میکند دوتایی قدرت پیدا میکنند وگرنه هوی هرگز در مقابل عقل نیست وهم در مقابل عقل است هوی در مقابل عقل عملی است هوی که در مقابل برهان نیست هوی و هوس اینها زیرمجموعه کنشهای و گرایشهای آدمی است نه زیرمجموعه اندیشههای آدمی، انسان وقتی که حرف عقل دارد باید بگوید من تابع عقلام نه وهم و خیال اما وهم و خیال هرگز در انسان اثر نمیکنند مگر اینکه از آن شهوتها و تعصبهای قومی کمک بگیرند و چون برابر هوی وهم میبافد و برابر هوس خیال میسازد زمام را هوی به عهده میگیرد چون وهم چیزی را باید بسازد خیال چیزی را باید بپروراند که هوسپذیر باشد لذا فرمود: ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُم﴾ و چون در سورهٴ مبارکهٴ «ص» و مانند آن فرمود پیروی هوی مایه ضلالت است ﴿لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّه﴾ اینجا هم به دنبال پیروی هوی مسئلهٴ ضلالت را مطرح میکند که فرمود: ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا﴾ اگر من پیروی هوی بکنم گم میشوم که آن صراط مستقیم که حق است از آن حق که فاصله بگیرم راه را گم کردهام ﴿قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ﴾ دیگر جزء هدایت شدهها نخواهم بود نه جزء مهدیینم نه جزء مهتدی که البته مهتدی بالاتر از مهدی است ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ﴾ در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انعام» ملاحظه فرمودید که چندین بار بیش از چهل بار ذات اقدس الهی به پیغمبرش دستور میدهد ﴿قُلْ﴾ این چنین احتجاج کن اینچنین استدلال کن که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این سوره را اگر سورهٴ احتجاج مینامیدند اولا بود بیش از چهل برهان در این سوره اقامه شده است ﴿قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ٭ قُلْ إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی﴾ اینکه من گفتم برهان عقلی و دلیل نقلی مرا از بت پرستی نهی میکند آن را برای شما شرح میدهم چیز روشنی است و بیّنه را هم بینه گفتند برای اینکه بین حق و باطل بینونت ایجاد میکند چیزی که بین حق و باطل بینونت ایجاد میکند از آن جهت به آن میگویند بیّنه، «بون» همین فاصله است بین همان فاصله است حالا فاصله گاهی کم است گاهی زیاد اگر فاصله زیاد باشد میگویند بونا بعید این چیزی که بین الحق و الباطل فاصله است او را میگویند بیّنه این مطلب اول
مطلب دوم آن است که بین حق و باطل شیء ثالثی نیست که حق را از باطل و باطل را از حق جدا کند خود حق است که بین میسازد این مطلب دوم مطلب اول روشن است و نوع کتابهای تفسیری هم آمده است که بیّنه را چرا بیّنه گفتند؟ برای اینکه بین حق و باطل فاصله ایجاد میکند در تفسیر المیزان هم هست اما مطلب دوم آن است که چیز ثالثی بین الحق و الباطل است که اینها را جدا میکند؟ یا خود حق است که باطل را میزداید و میبرد و بینونت ایجاد میکند؟ بین حق و باطل ما شیء ثالثی نداریم بیان ذلک این است که یک وقت است دو شیء در عرض هماند ثالث میطلبند مثلاً چهار و چهار اگر کسی خواست بگوید فرق آن چهار با این چهار چیست میگوید این چهار تا انگشت دست راست است و آن چهارتا انگشت دست چپ حتماً یک شیء ثالثی باید دو چیزی که در عرض هماند از هم جدا کند اما اگر کسی خواست بگوید چهار و پنج خب چهار و پنج خود پنج چهار را میراند پنج چیزی دارد که چهار ندارد امتیاز پنج از چهار به شیء ثالث احتیاج ندارد اولا،ً خود این پنج عامل تعیین امتیاز است ثانیاً چیزی دارد که او ندارد مثلاً دو تا عالم که همتای هماند امتیازات بیگانهای باید اینها را از یکدیگر جدا کند اما یکی اعلم بود و دیگری عالم خود آن اعلم، عالم را میراند یعنی چیزی دارد که عالم ندارد این میّز یک طرفه است نه دوطرفه یعنی خود اعلم خود را از مرز عالم جدا میکند و عالم را از محدودهٴ خود میراند بالایی نسبت به پایینی همیشه این کار را میکند این میّز یک طرفه است یعنی پایینی چیزی ندارد که از بالایی امتیاز پیدا کند پایینی از بالایی امتیاز پیدا میکند اما به برکت بالایی یعنی چهار از پنج امتیاز پیدا میکند اما به برکت پنج نه اینکه خودش چیزی دارد که از پنج جدا بشود حق و باطل هم بشرح ایضاً[همچنین] اینچنین نیست که باطلی باشد حقی باشد بین الحق و الباطل یک شیء ثالثی باشد که او بینویت و بون بیافریند چیزی که بینونت و بون میآفریند خود حق است حق باطل را طرد میکند از خود میراند میگوید او حق نیست اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود اگر باطل بخواهد خودنمایی کند حق را ما میآوریم ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِق﴾ همین است یعنی حق دماغ باطل را میکوبد یعنی مغزش را میکوبد اینچنین نیست که یک باطلی باشد یک حقی باشد یک شیء ثالثی باشد اینها را از هم جدا کند خود حق دامغ و مغزکوب باطل است .
پرسش...
پاسخ: بله، منتها بعد از اینکه مغزش کوبیده شد روشن میشود که سراب بود وگرنه آنها که باطلگرا هستند که ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ خب پس بنابراین اینکه گفته شد بیّنه برای آن است که بین حق و باطل بینونت و بون و فاصله ایجاد میشود از این جهت آن را گفتند بیّنه این نکته دوم اینکه عامل بینونت خود حق است نه شیء ثالث که آن ثالث حق را از باطل و باطل را از حق جدا کند آنگاه فرمود: ﴿قُلْ إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی﴾ این بیّن بودن و بینه بودن با برهان عقلی هست با برهان نقلی هم هست چه اینکه در بخشی از آیات دلیل عقلی را ذکر میکند بخشی از آیات سخن حق را ذکر میکند به عنوان دلیل نقلی ﴿إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی﴾ آنگاه افراد کافر در برابر دعوت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگفتند خب اگر حق با توست کار را یکسره کن چون پیغمبر مثل یک فیلسوف مثل یک فقیه مثل یک عالم اینچنین نبود که فقط حرف علمی بزند که این حرف الهی داشت میگفت اگر نپذیرفتید عذاب الهی هست یعنی این براهین عقلی و نقلی او با تبشیر و انذار همراه است آنها میگفتند: ﴿إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ خب اگر حق است صاعقه بیاید اگر حق است معجزه است ظاهر بشود به حیات ما پایان بدهد آنرا در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آیهٴ 32 و 33 میفرماید از طرف آنها نقل میکند ﴿وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ در آن سوره به یک سبک خاص جواب میدهد که ﴿وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾ آنجا با خدا سخن گفتند، گفتند خدایا اگر این حق است پس عذاب بیاید آنجا خدا پاسخ داد که من به وسیلهٴ دو عامل عذاب را برمیدارم یکی وجود مبارک خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ است دوم استغفار مردم اینجا به خود پیغمبر گفتند که اگرسخن تو حق است عذاب بیاور پیغمبر فرمود: ﴿ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ﴾ مگر تعذیب به دست من است تا خدا نخواهد که عذاب نازل نمیشود پس همین حرف را گاهی با خدا در میان میگذارند یک جواب خاص دارند گاهی با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان میگذارد یک جواب مخصوص دارد اگر با خدا در میان گذاشتند ﴿وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ خدا جواب میدهد ﴿وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾ اگر همین تعذیب را به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیشنهاد بدهند پیغمبر میفرماید که عذاب فرستادن که دست من نیست که تا خدا نخواهد که عذاب نمیآید پس سؤال گاهی متوجه به خداست گاهی متوجه به پیغمبر آنچه در سورهٴ «انفال» است متوجه خداست آنچه در سورهٴ «انعام» است متوجه پیغمبر لذا ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به آنها بگو ﴿إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ﴾ به این وحی شما تکذیب کردید ﴿ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه﴾ اینکه شتابزده از من کرامت و معجزهٴ صاعقهآسا طلب میکنید که دست من نیست ﴿ما عِنْدی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِه إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ که اینجا بخش مهم [آن] ناظر به حکم تکوینی است یک بحث مبسوطی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف المیزان دارند که آن را حتماً ملاحظه بفرمایید شاید در آن زمینه هم بحث خواهد شد انشاءالله که حکم مال خداست یعنی چه؟ ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» هم همین صورت هست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾ که آنجا ظاهرش تشریع است اینجا ظاهرش تکوین است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ خدا حق را «قص» میکند و او بهترین جدا کننده حق از باطل است این قصّ الحق یعنی حق را قصه میگوید اینجا که جای داستان نبود نظیر داستانهایی که دربارهٴ انبیا و امم نقل کردند که نبود ﴿کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الْأَلْبَابِ﴾ از آن قبیل نیست ﴿تِلْکَ الْقُری نَقُصُّ عَلَیْکَ﴾ از آن قبیل نیست ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْک﴾ از آن قبیل نیست پس این «قص» به معنای قصه و داستان گفتن نیست چه اینکه به معنای پیروی هم نیست چون اصولاً «قص» یعنی «اتبع»، « یقص» یعنی «یتبع» و قصاص را هم که قصاص گفتند برای اینکه تابع آن قتل است و قصه را هم که قصه میگویند برای اینکه این جملاتش متتابع هم است پشت سرهم است مثل کلمات قصار نیست خب پس «قص» یعنی «تبع اتبع» این هم شایسته مقام ربوبیّت نیست که خدا تابع چیزی باشد خدا تابع حق باشد اینچنین نیست اگر منظور آن حق بحث هست که خودش حق است اگر حق فعلی و قانونی باشد که از خداست حق تابع خداست نه خدا تابع حق﴿قُل الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ خب پس این «قص» نه به معنای قصه گفتن و داستان سرایی است چون زمینه زمینهٴ احتجاج است نه داستان و نه به معنای پیروی است برای اینکه با شأن ربوبیّت سازگار نیست بلکه این «قص» به معنی «قطع» است وقتی بخواهند از یک کبوتری که پرهای او بریده شد و قطع شد خبر بدهند میگویند این همان «مقصوص الجناح» است یعنی پربریده است «قص جناحه» یعنی برید، قطع کرد اگر گفتند «مقصوص» است یعنی «مقطوع» است خب اگر فرمود: ﴿یَقُصُّ الْحَقّ﴾ یعنی «یقطع الحق عن الباطل، یفصل الحق عن البالطل» چون ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾ روی این تحلیل معنای «یقص» نه به معنای «یخبر» است نه به معنای «یتبع» بله به معنای «یقطع» است آنگاه هم با جمله قبل هماهنگ است که فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ و هم با بعد سازگار است که فرمود: ﴿وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ اما وقتی به زمخشری مراجعه میکنید در کشّاف میبینید اولاً ایشان قرائت «یقضی» را ذکر کرد که ﴿وَ اللّهُ یَقْضی بِالْحَقّ﴾ و این را هم با ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ هماهنگ دانست با همان سبک معنا کرد البته روی قرائت یقضی راه تام است ولی گفت:«و فی قرائة یقصون» و این «یقص» یعنی «یتبع» یعنی «یتبع الحق و الحکمة» اینکه جناب زمخشری در کشّاف «یقص» را به معنای «یتبع» را به معنای «یتبع الحق و الحکمة» معنا کرده است حالا یا آگاهانه یا ناآگاهانه روی همان تفکر اعتزالی است که خدا حتماً باید کارش برابر حق باشد برابر حسن و قبح باشد با ملاحظه حسن و قبح باشد در قبال أشاعره که میگویند حسن قبح در کار نیست عقل چیزی را حسن یا قبیح بداند نیست که الله کارش را برابر با او انجام بدهد هرچه او انجام داد حسن است و نداد قبیح است اما امامیه حکمایشان متکلمین شان میگویند خدا یقیناً حق میکند منزه و مبرای از بطلان است اما خدا یقیناً کار حق و حکمت میکند نه یقیناً باید بکند «یجب علی الله» نیست که چند بار ملاحظه فرمودید که یک قانونی از خارج بر خدا حکومت کند برای اینکه آن قانون اگر معدوم باشد که قدرت حکومت ندارد و اگر علم است و اندیشه است و موجود است بالأخره ماسوای خدا هرچه هست ممکن است و مخلوق او چیزی بر خدا حکومت بکند و خدا تحت حکومت او باشد این با الوهیّت او سازگار نیست ولی چون او حق محض است و این حق محض عین علم صرف و قدرت محض است از چنین ذاتی محال است شر نشأت بگیرد باطل صادر بشود او یقیناً حق و حکمت میکند نه یقیناً باید بکند او محال است خلاف از او نشأت بگیرد نه باید خلاف نکند که محکوم یک قانونی باشد به هر تقدیر اینکه جناب زمخشری فرمود: ﴿یَقُصُّ الْحَقّ﴾ یعنی «یتبع الحق و الحکمة» روی همان مبنای باطلی خودشان است خدا تابع چیزی نیست میبینید در چند جای قرآن تعبیر ذات اقدس الهی این است که ﴿الْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ آن حق محض که در مقابل ذات و فعل است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ آن حق محض نه مشهود هیچ عارف است و نه مفهوم و معقول هیچ حکیم و متکلم است و نه موضوع هیچ مسئلهای در عرفان یعنی خود ذات اقدس الهی در هیچ علمی از این علوم کلامی فلسفی و عرفانی مطرح نیست دست هیچ کس به او نمیرسد انبیا سرگردانند چه رسد به عرفا و حکما و متکلمین لذا هیچ مسئلهای در این علوم یاد شده نیست که موضوع مسئله ذات اقدس الهی نباشد هرچه هست تعینات او و اسمای حسنی او و صفات اولیای اوست خب ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ میماند چیزها که در جهان امکان است آنها حقی هستند که از خدایند ﴿الْحَقِّ مِنْ رَبِّک﴾ بنابراین اگر حق از خداست و خدا غیر حق نمیکند پس ﴿یَقُصُّ﴾ به معنای «یتبعِ» و «یتّبع» و مانند آن نخواهد بود بلکه به معنای «یفصل» خواهد بود برای اینکه هم ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ که قبل است تأیید میکند و هم ﴿خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ که بعد است تأیید میکند.
پرسش...
پاسخ: و خودش بر خلاف اجل مسما نمیکند نه باید نکند ساحت ذات اقدس الهی منزه از آن است که چیزی را مقدّر بکند و بعد او را رعایت نکند یا وعدهای بدهد و خلف وعده بکند ﴿انَّ اللّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعاد﴾ نه باید نکند یک قانونی باشد که آن قانون حاکم بر او باشد که آن قانون بالأخره ممکن الوجود است ممتنع الوجود که نیست اگر ممکن الوجود است زیرمجموعهٴ علم اوست خدا یقیناً خلاف نمیکند نه باید نکند.
پرسش...
پاسخ: آنها درباره همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم گذشت که ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾ در دو جای همین سورهٴ «انعام» تا کنون گذشت بدین معنا خواهد بود که نامی از اسمای حسنای الهی بر نام دیگر حکومت میکند وصفی از اوصاف الهی بر وصف دیگر حکومت میکند نه اینکه چیزی بر ذات اقدس الهی حکومت بکند.
پرسش...
پاسخ: ﴿ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ﴾ برای اینکه این انسجام این ضمیرها بماند این «هو» بعدی به الله برمیگردد ﴿یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ چون ﴿خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ است پس «یفصل الحق عن الباطل» اگر ما بگوییم ضمیر ﴿یَقُصُّ﴾ به حکم برمیگردد آنگاه انسجام و وحدت سیاق را از دست دادیم ﴿یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ﴾ یعنی همین «قاص» ﴿خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ است چون ﴿خَیْرُ الْفاصِلینَ﴾ است بهترین «قاص» و بهترین قاطع و بهترین فاصل خواهد بود مسئله نهی از عبادت اوثان در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» هم آمده است آیهٴ 65 و 66 سورهٴ مبارکهٴ «غافر» این است ﴿هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ چرا؟ کی؟ ﴿لَمّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبّی﴾ من هم نهی از وثنیّت شدم و هم امر به توحید هم آن نهی از منکر است هم این امر به معروف ﴿وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ خب اما اینکه فرمود: ﴿قُلْ إِنّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ﴾ بعد هم فرمود: ﴿إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ﴾ که این ﴿بِهِ﴾ به قرآن برمیگردد بعضی از روایات، آیاتی که قبلاً گذشت و درباره ولایت بود آنرا به قرآن برگرداندند نظیر آیهای که فرمود: ﴿مَوْلاَهُمُ﴾ در بحث روایی این آمده است آیهٴ 51 همین سورهٴ «انعام» که قبلاً گذشت ﴿وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلی رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیُّ وَ لا شَفیعٌ﴾ طبق بعضی از روایات این ضمیر ﴿مِنْ دُونِهِ﴾ به قرآن برمیگردد آنگاه معلوم میشود که ولیّ مسلمین قرآن است و شفیع مسلمین قرآن است طبق این نصوص البته این حق است منتها ولایت قرآن و شفاعت قرآن به اذن الله است خود قرآن اگر بخواهد ولایت داشته باشد سرپرستی را به عهده بگیرد یا شفاعت کند به اذن الله است غرض آن است که طبق آن روایات بعضی از روایاتی که در این زمینه آمده است ضمیر ﴿مِنْ دُونِهِ﴾ را چون به قرآن برگرداندهاند معلوم میشود که قرآن ولیّ است و قرآن شفیع است و در بخشی از همین آیات محلّ بحث اینها ولی خودشان را تکذیب کردند شفیع خودشان را تکذیب کردند اینکه فرمود: ﴿کَذَّبْتُمْ بِهِ﴾ یعنی به آنچه که من آوردم شما در حقیقت آنچه تحت ولایت او هستید و تحت شفاعت او هستید او را تکذیب کردید در حقیقت خب ذات اقدس الهی را تکذیب کردید.
اما دربارهٴ ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ آن اجمال بیان که تفسیرش به خواست خدا ممکن است بعداً بازگو بشود که در المیزان آمده است این است که حکم، حکومت، تحکیم، حکمت و سایر مشتقات این کلمه از یک اتقان و استواری حکایت میکند یعنی هرجا این کلمه به کار رفت آن شیء را از تزلزل و نا استواری میرهاند در قضا که میگویند حکم است برای آن است که چه در قضیهٴ عِلمی و چه در قضای دادگاهی در قضای عِلمی قبل از اینکه حکم بشود محمول برای موضوع و موضوع صاحب محمول باشد این اضطراب و نوسان هست گاهی انسان محمول را به پیش موضوع میبرد و گاهی هم برمیگرداند چون شک دارد وقتی حکم آمد آن اضطراب و لرزش بین موضوع و محمول برطرف میشود میشود قضیه، چون قضا آمد حکم آمد در مسائل قضایی هم به شرح ایضاً [همچنین] متداعیان و متخاصمان درباره یک مال یا حقی که تداعی دارند معلوم نیست این حق یا مال برای مدعی است یا مدعا علیه است این تنازع است کل واحد نزع میکند به سوی خود این نزاع طرفینی باعث اضطراب این حق یا مال است در وسط ولی اگر«بالأیمان والبیّنات» مطلب روشن شد و قاضی گفت «حَکَمتُ» آن اضطراب بین متداعین رخت برمیبندد یکجا روشن میشود در مسائل علمی هم به شرح ایضاً [همچنین] اگر یک مطلبی الآن در اینجا دو تا جریان فکری هست عدهای میگویند به اینکه بتها حق است انبیا میفرمایند الله حق است آنها میگویند توحید باطل است انبیا میفرمایند شرک باطل است این دو جریان فکری است و اعتقاد هم دارند حتی به قدری معتقدند که به برخی از انبیا گفتند شما اگر این حرفها را که میزنید این حرفها غیر عالمانه است و گمان ما این است که چون به بتهای ما بد گفتید نسبت به اینها بدرفتاری کردید مورد بیمهری بتها قرار گرفتید این حرفهای آشفته را میزنید ما فکر نمیکنیم ﴿إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ تا این حد معتقد بودند خب این دو جریان فکری باید بالأخره فیصله پیدا کند آنچه که فیصله بخش است حکمت است یعنی آن کار استوار، محکم، متقن که محمول را به موضوع ارتباط میدهد و موضوع را صاحب محمول میکند در این زمینه فرمود تنها منشأ حکم، خداست این به عنوان جدال احسن است یعنی سخنی است معقول و مقبول اگر روی معقولیت محض او تکیه بشود میشود برهان ، اگر روی معقولیت به علاوه مقبولیت تکیه بشود میشود جدال احسن وگرنه ـ معاذالله ـ پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که جدال باطل نداشت که خدا هم به او به جدال احسن امر کرد او را جدال احسن آن است که سخنی حق و مورد قبول منتها آن سبقهٴ مسلّم و مقبول بودن در استدلال دخیل است چیزی که هم معقول است و هم مقبول آن است که حکم مال خداست برای اینکه احتجاج با وثنیین است وثنییّن که ملحد نیستند خدا را به عنوان واجب قبول دارند به عنوان خالق قبول دارند به عنوان رب الأرباب قبول دارند به عنوان ربوبیّت جزئیه قبول ندارند که میگویند ارباب متفرقون بین ما و الله که ﴿رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ است فاصله و واسطهاند در اینجا میفرماید: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾ یعنی آنچه که فصل الخطاب به عهده اوست و قول فصل به عهده اوست حرف متقن و محکم به عهدهٴ اوست هرگونه اضطراب و نابسامانی را سامان میبخشد آن خداست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾ اگر هم در امور تشریعی یک حکم است به همین معناست در امور تکوینی است به همین معناست در مسائل عِلمی قضا و قضیه است به همین معناست در مسائل برهانی وقتی میگویند فلان شیء حکمت است به این معناست در کارهای قضایی که مربوط به قضات است همین معناست منتها مصادیقش فرق میکند چیزی که فصل الخطاب است و نزاع را برطرف میکند و اضطراب و نوسان را سامان میبخشد آن حکم است و این هم عقلاً جز در اختیار ذات اقدس الهی نخواهد بود ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است