display result search
منو
تفسیر آیات 25 تا 29 سوره انعام

تفسیر آیات 25 تا 29 سوره انعام

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 75 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 25 تا 29 سوره انعام"
- ابتدائاً هرگز ذات اقدس الهی پرده‌ای بر قلب کسی نمی‌افکند
- همه انسانها با سرمایه‌های درون و بیرون تجهیز شده‌اند
- انبیا برای هدایت همه مردم آمده‌اند


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها حَتّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطیرُ اْلأَوَّلینَ ﴿25﴾ وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ ﴿26﴾ وَ لَوْ تَری إِذْ وُقِفُوا عَلَی النّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ﴿27﴾ بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ ﴿28﴾ وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثینَ ﴿29﴾

بعد از اقامه حجت بر‌توحید و بطلان شرک فرمود این گروهی که حجت خدا بر اینها تمام شد به سمت تو حرکت می‌کنند تا حرفهای تو را گوش بدهند ﴿وَ مِنْهُمْ﴾ یعنی از همین کفار ﴿مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ﴾ گرچه کلمه ﴿‌مَنْ‌﴾ به حسب ظاهر مفرد است لذا ﴿یَسْتَمِعُ﴾ مفرد ذکر شد لکن چون جنس مراد است و گذشته هم گروهی از کافران بودند و تعبیرات بعدی هم جمع است معلوم می‌شود که منظور از این ﴿مَنْ‌﴾‌ مَنْ‌ جنس است و‌ ﴿یَسْتَمِعُ﴾ اگر مفرد یاد شده است به اعتبار ظاهر کلمه ﴿مَنْ‌﴾ هست نه به اعتبار معنای﴿مَنْ‌﴾ ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ﴾ حالا یا جریان شأن نزولی که از ابن‌عباس نقل شده است یعنی هم زمخشری در کشاف نقل کرد هم فخر‌رازی در تفسیرش چه‌ اینکه امین‌الاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع البیان نقل کرد که گروهی از صنادید قریش مثل ابوسفیان ابوجهل و مانند آن به حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمدند یا منظور استماع شبانه‌ای است که عده‌ای داشتند وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نماز یا غیر نماز مشغول بود و قرآن تلاوت می‌کرد آنها گوش فرا می‌دادند به هر تقدیر استماع برای کافران بود ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ﴾ فرمود ما بر قلبهای اینها پوششهایی قرار دادیم که مبادا بفهمند این که فرمود ما قرار دادیم بعد از اتمام حجت و اقامه حجت و دعوت به توحید و نفی شرک و رد آنها است وگرنه ابتدائاً هرگز ذات اقدس الهی پرده‌ای بر قلب کسی نمی‌افکند یا گوش کسی را سنگین نمی‌کند یا چشم کسی را نابینا نمی‌کند طبق آیاتی که قبلاً قرائت شد یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» و مانند آن خود آنها می‌گفتند که ما حرفهای شما را نمی‌فهمیم آیهٴ پنجم سورهٴ «فصلت» این بود ﴿وَ قالُوا قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَ فی آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُون﴾ اگر آنها می‌گویند ما حرف تو را نمی‌فهمیم یعنی حرف تو قابل درک نیست برای ما و گوش ما بدهکار دعوت تو نیست و چشم ما به سمت آیات تو بینا و نگران نیست آن‌گاه خداوند آنها را به حال خودشان رها می‌کند و این سیئه‌شان کم کم به صورت ملکه در می‌آید بعد به صورت فصل مقوم پس سه مرحله را قرآن یاد آور می‌شود مرحله اول آنکه همه انسانها را با سرمایه‌های درون و بیرون مجهز کرده است سرمایه درونی همان نفس ملهمه است که فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ و همان فطرت توحیدی همه انسانها است که ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ این مرحله اول به استناد این سرمایه درونی ذات اقدس الهی انبیا را اعزام کرد کتاب‌های آسمانی را نازل کرد تا اینها فطرتشان را و آن نفس ملهمه‌شان را شکوفا کنند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» انبیا برای هدایت همه مردم آمده‌اند لذا گروه زیادی از مشرکین مسلمان شدند و موحد شدند و آیات قرآنی هم که دلالت می‌کند برای اینکه هدایت عمومی است ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ کم نیست چه اینکه آیات قرآنی که دلالت ‌کند پیغمبر( الله علیه و آله و سلّم) ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾ است ﴿وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ﴾ است, چنین مضمونی کم نیست آیاتی هم که در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» قرائت شد ﴿لأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ شهادت می‌دهد به اینکه افراد فراوانی ماٴمور هدایت‌اند و شاهد تاریخی هم که در ذیل آیه نقل شد نشان می‌دهد که این اختصاصی به قوم عرب و مانند آن نداشت برای اینکه همان‌طور که اعراب حجاز عربهای حجاز و عربهای مکه و اطراف مکه مسلمان شدند صهیب‌رومی هم مسلمان شد بلال‌حبشی هم مسلمان شد سلمان‌فارسی و ایرانی هم مسلمان شد پس نشان می‌دهد که دعوت عمومیت دارد هم مشرکین هم زرتشتیها اینها به اسلام معتقد شدند چه اینکه مسیحیها و یهودیها به اسلام معتقد شدند این خلاصه کلام در مرحله اول است مرحله دوم آن است که عده‌ای به این هدایت درون و بیرون تن در ندادند به طرف سیئات رفتند معاصی صغیره اولاً و معاصی کبیره ثانیاً این راه را ادامه دادند تا کم کم برای اینها مسئله وحی و عقل و نقل یک افسانه شد صریحاً می‌گفتند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ مرحله سوم آن است که ذات اقدس الهی این گروه را با اینکه به مرحله دوم رسیده‌اند مع ذلک مهلت داد راه توبه و اِنابه را برای آنها باز گذاشت بلکه برگردند اینها در اثر ﴿ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا﴾ این راه توبه را هم طی نکردند راه اِنابه را هم طی نکردند و مانند آن در آن مرحله سوم دیگر خدا توفیق فهم را از اینها گرفت اینها را به حال خودشان رها کرد, اینکه گفته می‌شود « وَلا تَکِلْنى‏ اِلى‏ نَفْسى‏ طَرْفَةَ عَیْنٍ اَبَداً» یعنی یک لحظه آن توفیق را از ما دریغ مدار همین نه اینکه ـ معاذ‌الله ـ خدا آنها را گمراه کرد یک امر وجودی را قلبشان گذاشت یا روی گوششان گذاشت یا روی چشمشان گذاشت همه این آیاتی که دلالت می‌کند برای اینکه ﴿وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً﴾ و مانند آن برابر همان آیات اولی سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» تفسیر می‌شود در سورهٴ مبارکهٴ ‌«فاطر» فرمود:‌ ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ﴾ یعنی دری را که ذات اقدس الهی به عنوان رحمت باز کند احدی نمی‌بندد و دری را که خدا ببندد احدی نمی‌گشاید آیه ٴ‌ دوم سورهٴ «فاطر» این است که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ﴾ این از محکمات آیات است که در خیلی از موارد شاهد جمع است فرمود خدا گاهی رحمت را نازل می‌کند گاهی نمی‌کند نه اینکه گاهی ضلالت نازل می‌کند گاهی شرک و کفر نازل می‌کند این‌چنین نیست گاهی رحمت نازل می‌کند گاهی می‌بیند طرف لایق نیست در رحمت را به سوی او باز نمی‌کند همین, پس اضلال یک امر وجودی نیست که خداوند کسی را گمراه بکند یا «جعل کِنان» یک امر‌وجودی نیست که یک پوششی را روی قلبشان بگذارد یا«وَقر آذان» یک امر وجودی نیست که خدا گوش اینها را سنگین بکند لذا همین مطلب در آیات دیگر به صورتهای دیگر بازگو می‌شود که اینها گویا نمی‌شنوند درباره همین گروه در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» این‌چنین آمده است فرمود وقتی آیات الهی بر این کافران تلاوت می‌شود اینها رو برمی‌گردانند مثل اینکه گوششان سنگین است آیه شش سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» این است که ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُوًا أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا وَلّی مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی أُذُنَیْهِ وَقْرًا﴾ گویا نشنید گویا گوشش سنگین است این سه مرحله که گذشت نوبت به مرحله چهارم می‌رسد پس مرحله اول این است که خدا همه را با سرمایه‌های درونی آفرید و به استناد آن مرحله درونی انبیا را اعزام کرد کتب آسمانی را نازل کرد تا آنها را هدایت بکنند و در این بخش کسی مستثنی نیست مرحله دوم آن است که عده‌ای پذیرفتند ﴿فَرِیقاً هَدَى وَفَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾ عده‌ای نپذیرفتند آنها که نپذیرفتند خدا به آنها مهلت داد راه توبه و انابه را به سوی آنها باز نگه داشت بلکه بر گردند آنها گفتند گوش ما سنگین است چشم ما نابینا است ما حرف شما را درک نمی‌کنیم این مرحله دوم وقتی این مرحله دوم به نصاب خود رسید یعنی مهلت تمام شد و در توبه باز بود آنها عمداً این در را به روی خود بسته‌اند ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ از آن به بعد شد نوبت به مرحله سوم می‌رسد خدا لطف خود را از اینها می‌گیرد اینها را به حال خود رها می‌کند وقتی انسان نیازمند خدا او را به حال خود رها کرد خب یقیناً سقوط می‌کند.
مرحله چهارم آن است که آن فطرت و آن نفس مُلهمه در هیچ کسی و با هیچ شرایطی نابود نمی‌شود اگر آن نفس ملهمه و آن فطرت نابود بشود انسان عذابی ندارد برای اینکه این سیئات اوایل حال است بعد ملکه است بعد فصل وجودی است مقوم است بعد اینها می‌شوند ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ و در قیامت به صورت حیوان محشور می‌شوند خب در قیامت اگر کسی به صورت حیوان محشور بشود چه عذابی دارد مگر حیوان احساس عذاب می‌کند کلب از این که کلب است مگر معذَّب است؟ مار و عقرب از این که مار و عقربند مگر معذَّب‌اند؟ همان لذتی که بلبل و طوطی از زندگی و نکاحشان می‌برند مار و عقرب هم از زندگی و نکاحشان لذت می‌برند همان عاطفه‌ای که بلبل نسبت به فرزند دارد ما ر و عقرب هم نسبت به فرزند دارند همان عاطفه‌ای که گوسفند نسبت به بره دارد همان عاطفه را گرگ نسبت به فرزند خود دارد در مسائل نکاح در مسائل عاطفی بین غزال و گرگ فرقی نیست چه لذتی است که غزال می‌برد و گرگ نمی‌برد؟ حالا اگر کسی به صورت گرگ در‌آمد این که معذّب نیست به صورت مار و عقرب در آمده این چه عذابی است مهمترین نکته برای تعذیب کافرانی که به صورت گرگ درآمدند آن است که اینها انسانٌ وسبعٌ نه اینکه گرگ بشود بشود مسخ اینها در مسیر حیوان ناطق بودند این حیوان ناطق را یعنی این حیات عالمانه و خردمندانه را در راه درندگی صرف کردند به ساختن اتم صرف کردند و کشتار دسته جمعی صرف کردند این حیوان ناطق را به صورت سبعیّت در‌آوردند لذا ضرر آنها از هزارها گرگ بیشتر است یک گرگ در تمام مدت عمر ممکن است یک انسانی را ندرد بر فرض اگر بدرد محدود است دو انسان سه انسان پنج انسان و در تمام مدت عمر ممکن است بدرد مار و عقرب ممکن است در تمام مدت عمر کسی را مصدوم نکنند بر فرض پنج نفر شش نفر ده نفر اگر قابل علاج نباشد ممکن است یک مار در تمام مدت عمر ده نفر را از بین برده باشد اما یک انسان درنده‌ای که در یک مدت کوتاهی هزارها نفر را با بمب شیمیایی و غیر‌شیمیایی مسموم و مصدوم می‌کند او به مراتب از مار و عقرب بد‌تر است سرّش آن است که مار و عقرب همان ابزار وهم و خیال را در نیش زدن و درندگی پیاده می‌کنند همین اما این انسان آن هوش را و آن سرمایه اصیل انسانی را در این راه به کار برده است لذا بر اثر تکامل در درکات نه در درجات این «حیوانٌ ناطقٌ حیة» یا «حیوان ناطق سبع ضارع» این انسانی است که درنده شد انسانی است که مار و عقرب شد لذا در قیامت می‌فهمد که مار است انسان مار شده است این ماری که بعد از انسانیّت است غیر از آن ماری است که در عرض انسانیّت است ماری که در عرض انسانیّت است همه اینها یکسان تحت حیوان مندرجند اگر سؤال بشود که « زید الانسان و الفرس و البقر و الغنم و الحیه و العقرب و الذئب ما هی؟» «یقال حیوان» جامع مشترکشان این است آن مار و عقرب یا آن سبع دیگر در عرض انسان است مثل فرس بقر اما اینکه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یعنی اینها «حیوانٌ ناطقٌ حِمار» یعنی همه سرمایه‌های خدایی را در راه حِماریّت صرف کردند یا در راه مار و عقرب شدن صرف کردند لذا آن حیوانیتی که در طول انسانیت است غیر از حیوانیتی است که در عرض انسانیت است این حیوان به نام مار عقرب هرگز رنج نمی‌برد از اینکه مار و عقرب است و همان لذتی که طوطی و بلبل از نکاح و تغذیه و عواطف فرزند‌داری می‌برند همان لذتها را مار و عقرب و گرگ هم می‌برد یک غزال بره‌اش را در دامنش می‌پروراند او را شیر می‌دهد و از بوییدن او لذت می‌برد یک گرگ هم به شرح ایضاً [همچنین] یک مار و عقرب هم به شرح ایضاً [همچنین] این طور نیست که آنها مسائل عاطفی نداشته باشند که ولی انسانی که حیه شد انسانی که عقرب شد انسانی که سبع شد همه این راههای هوشش را در این راه شیطنت صرف کرده است لذا می‌فهمد که عقرب شد عذاب او از اینجا شروع می‌شود دیوانه‌ها هم همین‌طوراند انسان در دنیا یا عاقل است یا دیوانه و آن دیوانه عرض عاقل است آن عاقل هم عرض دیوانه خب یک عده مجنون‌اند «رفع القلم عن المجنون حتی یفیق» اما آنهایی که ربا می‌خورند یا مال حرام می‌خورند و در قیامت دیوانه محشور می‌شوند «عاقلٌ مجنونٌ» می‌فهمد دیوانه است وگرنه دیوانه چه رنجی دارد؟ الآن یک لذت حیوانی مشترکی در حیوانات هست در همان سطح لذت برای دیوانه‌های تیمارستان هم است بستگان آنها و آشنایان آنها از اینکه این شخص دیوانه است رنج می‌برند وگرنه دیوانه که رنجی نمی‌برد که آن نمی‌فهمد که کارش مورد تحقیر دیگران است و رنج ببرد که این مجنون است ولی ﴿الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسّ﴾ مخبطانه قیام می‌کند این «عاقلٌ مخبطٌ» می‌فهمد که دیوانه است این می‌فهمدش همان نفس ملهمه است که تا دیروز به اسارت هوس بود و همان ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ است که تا دیروز به اسارت هوس بود الآن که دیگر این هوس به آن صورت در‌آمده است این فطرت بیچاره شروع می‌کند به عذاب دیدن انسانی که راه بد را طی می‌کند اگر آن نفس ملهمه‌ای که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ او را اعدام بکند یعنی دیگر نفس ملهمه نداشته باشد می‌شود حیوانی در عرض حیوانات دیگر ولی آن نفس ملهمه همچنان زنده است منتها این زنده به‌گور است یعنی ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ این است که عده‌ای این نفس ملهمه را دسیسه کردند مدسوس کردند در اغراض و غرائز دفن کردند روی قبر نفس ملهمه خانه ساختند یا روی آن فطرت دارند زندگی می‌کنند آن فطرت را دفن کردند زنده به‌گور کردند او هم اکنون زنده است و چون فطرت خدایی است و قسط و عدل می‌طلبد و چنین فطرتی را این هوس به اسارت گرفته است و این هوس راه خود را طی کرده است و هر چه را که هوس فراهم کرده است هم اکنون به او می‌دهند آنچه که عذاب است برای این جانی است که ملهمه است برای آن فطرتی است که ملهمه است.
‌پرسش...
پاسخ: چون در عرض هم باشد البته جمع نمی‌شود مثل دنیا اما اگر کسی عقل خود را بیراهه صرف کرده است عقل خود را در راهی صرف کرده است که شارع او را ﴿سَفِهَ﴾ می‌داند فرمود:‌ ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ می‌داند کسی هوشمندی و زیرکی را در این می‌داند که ربا بگیرد یعنی عقل را یعنی آن همه فهم و شعور را در راهی صرف کرد که شارع او را سفاهت می‌داند فرمود:‌ ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ چنین کسی عاقلی است که در راه سفاهت قدم بر‌می‌دارد یک سفاهت و عقلی است که توده مردم می‌پندارند یک سفاهت و عقلی است که عقل آفرین می‌داند همان بیان نورانی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب عقل و ‌جهل کافی نقل کرد که معصوم(سلام الله علیه) وقتی عقل را معنا کرده است سائلی سؤال کرد که پس آن چیزی که در معاویه است چیست؟ فرمود آن «نکرا» است, آن شیطنت است آنکه عقل نیست با اینکه سیاست باز خوبی بود در جنگها توانست بالأخره عده‌ای را بفریبد و علی‌ابن‌ابی‌طالب(سلام الله علیه) را به شکست بکشاند خب.
پرسش...
پاسخ: نه عقابی که در اینجا هست به سوی اختیار خود اینها است مثل انسان ناپرهیز که به بیماری دستگاه‌ گوارش مبتلا می‌شود آن مرحله چهارمی که عرض می‌کردیم همین است مرحله چهارم این است که آن فطرت همچنان هست آن نفس ملهمه هست و اگر نفس ملهمه رفته بود به فطرت رفته بود دو تا تالی فاسد داشت یکی اینکه مسئله عذاب قیامت قابل توجیه نبود یکی بقا تکلیف در دنیا این شخص تا زنده است مکلّف است معلوم می‌شود تا زنده است قادر است منشا قدرتش این است که آن سرمایه را دارد یعنی آن فطرت نابود نشد آن نفس ملهمه نابود نشد تحول پذیر هست تا در دنیا هست تا در نشئه حرکت هست تا در نشئه تغیّر هست تحول‌پذیر هست آن فطرت و آن سرمایه هست لذا در سورهٴ مبارکهٴ « لقمان» فرمود: ‌﴿وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا﴾ وقتی آیات ما بر آنها خوانده شد ﴿وَلّى مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی أُذُنَیْهِ وَقْرًا﴾ این «کان» است نه« انّ» این نشان می‌دهد که همچنان این استعداد باقی است منتها خیلی دشوار است ﴿وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا وَلّی مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی أُذُنَیْهِ وَقْرًا﴾ اما خب چون ترتیب اثر نمی‌دهد مثل معدوم است کسی که چشم دارد ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها﴾ مثل آن است که نداشته باشد نه اینکه ندارد و همین دلیل که اگر آن را تطمیع بکنند بگویند شما فلان مبلغ را بگیرید شما می‌خواهید از راه کفر و ارتداد به فلان مال برسید حالا ما همین مال را به شما می‌دهیم شما به طرف دین برگردید ممکن است بر‌گردند پس معلوم می‌شود راه برگشت هست ممکن است برخی از این « مولفة قلوبهم» برگردند لذا فرمود: ‌﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها﴾ این ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ ... وَ... أَعْیُنٌ وَ... آذانٌ﴾ با آنچه که در سورهٴ «‌لقمان» آمده است ﴿وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا وَلّی مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی أُذُنَیْهِ وَقْرًا﴾ اینها شارح خوبی است برای آیاتی از این قبیل که ﴿وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ توجیه بشود.
مطلب بعدی آن است که
‌پرسش: یک سؤال هست و آن اینکه این سوء اختیار که شما می‌فرمایید در ابتداء منشأش چیست آن لحضهٴ اول بلوغ چگونه می‌شود که انسانی حسن اختیار یکی سوء اختیار یک عامل می‌خواهد یا نه مرّجح می‌خواهد
پاسخ: بله مرّجِح همین است خود انسان با‌ارادهٴ خود ترجیح می‌دهد در‌اثر تربیتها ولی هیچ کدام از اینها سبب تام نیست که انسان را به یک طرف بکِشاند لا‌غیر تربیت محیط تربیت خانواده تربیتهای دور و رفاقتها و مانند آن خب خیلی اثر دارد و اما این‌چنین نیست که همه اینها سبب تام باشد و هیچ نتواند این شخصی که از محیط بد در محیط بد زندگی ‌کرده است راه خوب را طی کند محیط بد مثل محیط فرعو‌ن هست که داعیه الوهیّت داشت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ داشت اِمرأه او به آن صورت در‌آمده است محیط خوب مثل محیط خانوادگی نوح پیغمبر لوط پیغمبر هم همسرانشان کافر در‌آمدند این محیطها در حد اقتضا بی‌اثر نیست اما هیچ کدام از اینها سبب تام نیست این خود انسان است که مسئول است.
‌پرسش: ما اگر فرض کنیم دو انسانی که ... از همهٴ این متعلقات باشد اصلاّ در یک بیابانی آنها رفتند و هیچکسی را هم نداشتند باز هم این حالت در آنها هست از همان کودکی حالت خباثت هست
پاسخ: خب آن برای آن است که این آن حالت هم سبب تام نیست برای اینکه ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ نقش دارد یک عده‌ای هستند گفتند اگر کسی در کنار منزلش در هنگام نکاح آن خاطره‌ای را که از دیدن نامحرم به یاد دارد با آن خاطره نگاه کند مصداق ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ خواهد بود
پرسش: آن که نمی‌شود
پاسخ: خب نه در حدّ اقتضا است دیگر.
‌پرسش...
پاسخ: نه در حدّ اقتضا است دیگر در حد اقتضا است اما نه سبب تام همین شخص می‌تواند راه خوب را طی کند اما به دشواری غذا اثر دارد نکاح اثر دارد نگاه اثر دارد آنچه که مربوط به خود آدم نیست مربوط به گذشتگان است اما هیچ کدام سبب تام نیست.
‌پرسش: این غیر از همان طینتی است که در ذات انسانها است
پاسخ: در طینت انسان در ذات انسان که انسان را به یک سمت معین بکشاند به نحوی که هیچ اختیاری نداشته‌ باشد.
‌پرسش: در حد اقتضا البته
پاسخ: خب در حد اقتضا به همین راهها بر می‌گردد وگرنه از طرف ذات اقدس الهی فطرت هست نفس ملهمه هست همهٴ جانب رحمت هست آن کسی که «سبقت رحمته غضبه» هست این‌چنین نیست که ذات اقدس الهی یک عده را مائل به خیر یک عده را مایل به طرف شر قرار داده باشد علل و عواملی که مربوط به پدر و مادر آنها است سوء تغذیه است سوء نکاح است سوء نگاه هست البته اثر دارد
‌پرسش: مثلاّ در ولد و زنا این سؤال بدین شکل است
پاسخ: خب آنجا هم همین‌طور است دیگر
‌پرسش: ولد و زنا چون که خبیث بود نطفهٴ زنا نصیبش شد یا چون که نطفهٴ زنا ...
پاسخ: چون قبلاً نبود که تا ما بگوییم چون خبیث بود نطفه نصیبش شد که قبلا ً وجودی نداشت تا ما بگوییم چون قبلاً خبیث بود این نطفه آلوده نصیب او شد که خب ولی اگر کسی بیراهه می‌رود ذات اقدس الهی می‌داند که این شخص با اختیار خود با سوء اختیار خود بیراهه می‌رود آن یکی با حسن اختیار خود به راه می‌رود این است که وقتی مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب توحیدش از امام(سلام الله‌علیه) سوال می‌کند «الشقی شقی فی بطن امه» این هر دو ضلع در آن روایت نیست فقط یک جمله آن است این یعنی چه؟ فرمود:‌ «من علم الله و هو فی بطن أمه أنه سیعمل عمل الاشقیاء» نه اینکه خدای ناکرده سرنوشتهای حتمی دررحم مادر مشخص بشود که این حتماً باید آدم بدی باشد این حتماً باید آدم خوب باشد این‌طور نیست بلکه هر که در رحم مادر هست خدا می‌داند این وقتی که به دنیا آمده در عین حال که می‌تواند آدم خوب باشد عمداً راه بد را طی می‌کند یا آن دیگری در عین حال که می‌تواند آدم بد باشد با حسن اختیار خود راه خیر را طی می‌کند «أنه سیعمل عمل الاشقیاء» این «کَلامُکُمْ نُورٌ» همینها است دیگر اینکه ما به اهل بیت می‌گوییم «کَلامُکُمْ نُورٌ» برای اینکه به هر مشکلی برسیم می‌بینیم اینها حل می‌کنند خوب هم حل می‌کنند خب این از روایات نورانی است که مرحوم صدوق الاسلام در شأن حدیث «الشقی شقی فی بطن امه» نقل می‌کند مرحله چهارم بحث این است که انسان تا در نشئه حرکت هست تغییر‌‌پذیر هم مؤمن کافر می‌شود هم کافر مؤمن می‌شود هم حسن عاقبت هست هم سوء عاقبت هست انسان تا آخرین لحظه در معرض تغیر است لذا هیچ کس نمی‌تواند بگوید کار تمام شد همینهایی که ﴿وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ﴾ چون فطرت را دارند چون نفس ملهمه را دارند چون مکلف‌اند ﴿لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ ما آتاها﴾ همه اینها را دارند می‌توانند برگردند منتها دشوار است مِثل اینکه معتاد بخواهد برگردد خب «و رد المعتاد عن عادته کالمعجز» دشوار است البته محال که نیست که به دلیل اینکه گاهی با تهدید بر‌می‌گردد گاهی با تردید برمی‌گردد.
مطلب بعدی آن است که
‌پرسش: استاد بیان ...
پاسخ: تمام شده باشد اما در همین نشئه ممکن است که کم و زیاد بکنند برا ی اینکه این شخص هر چه می‌خواست بنویسد نوشت تا آخرفقط جای امضا ماند ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾ اما همین ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾ فرمود:‌ ﴿وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ فعل اختیاری را به اینها استناد داد فرمود اینها ایمان نمی‌آورند خب اگر نتوانند ایمان بیاورند که فعل اختیار‌ی به اینها اسناد داده نمی‌شود که همینها چون نشئه نشئه تغّیر است گاهی بر‌می‌گردد گاهی صفحه را عوض می‌کنند گاهی پاک می‌کنند پامال می‌کنند خلق می‌کنند تا انسان زنده است در عالم حرکت است وقتی از عالم حرکت به «دار القرار» رسیده است دیگر حساب «إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ، وَ غَداً حِسَابٌ، وَ لاَ عَمَلَ» دنیا که«دار القرار» نیست«‌دار الحرکت» است «دار الفرار» است در«دار القرار» راه برای عوض شدن نیست اما در«دار الفرار» همیشه راه برا‌ی عوض شدن هست در بعضی از نصوص کار به اندازهٴ «فواق ناقه» بر‌می‌گردد ﴿مَّالَهَا مِن فَوَاقٍ﴾ ﴿فَوَاقٍ﴾ این است که آن کسی که ناقه بان است ناقه و شتر ماده را می‌خواهد بدوشد دست به پستانش می‌گذارد وقتی دست به پستانش گذاشت ومقداری شیر آمد این دست را باز می‌کند که دوباره پستان را بگیرد این فاصله قبض و بسط دست را می‌گویند فواق همین به اندازه یک لحظه فرمودند کار به اندازه فواق ناقه ممکن است بر‌گردد یک انسان متدینی خدای ناکرده بد عاقبت بشودیک انسان بد عاقبت ممکن است ان‌شاء‌الله خوش عاقبت بشود انسان تا زنده است در معرض تحول و‌ «دار القرار» که اینجا نیست اینجا « دار الفرار» است «دار الحرکت» است دیگر خب
‌پرسش...
پاسخ: البته می‌توانست تغییر پیدا بکند اما این چون به سوء اختیار کرده است ﴿ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ﴾ برای اینکه این فکر کرده است که ما‌ل او و مانند آن نظیر آن کسی که ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ خب اگر این بر‌گردد خب کاملاً عوض می‌شود شخص کاملاً می‌تواند برگردد لذا مکلف هم هست تکلیف به محال که جایز نیست « منتها این امتناع بالاختیار لاینافی الاختیار» می‌تواند برگردد منتها خیلی سخت است.
مطلب بعدی و مقام بعدی بحث آن است که صدر و ساقه این آیه نشان می‌دهد که این درباره کفار است یک ضمیر هم ضمیرجمع است این دو یعنی آن منهم و امثال ذلک یک تعبیری درباره شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد یک تعبیری درباره قرآن آنجا که درباره شخص پیغمبر است خطاب است آنجا که درباره قرآن است ضمیر مغایب است خب پس تمام ضمایری که به افراد برمی‌گردد یا جمع است یا جنس این یک مطلب آنچه که به شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمی‌گردد خطاب است این دو آنچه که به قرآن بر‌می‌گردد یا اسم اشاره است یا ضمیر این سه حالا ما می‌خواهیم ببینیم این ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ﴾ که هم به چشم و گوش اشاره کرده و هم به دل به دل اشاره کرده فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً﴾ به گوش اشاره کرده فرمود:‌ ﴿وَ فی آذانِهِمْ وَقْرًا﴾ به چشم اشاره کرده فرمود: ‌﴿وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ خب بعد فرمود: ‌﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ این به چه کسی برمی‌گردد این اصلاً می‌تواند به ابی‌طالب(رضوان الله علیه و سلام الله علیه) برگردد یا نه حتما به کفار مکه بر‌می‌گردد این احتمالی که در بعضی از تفاسیر اهل سنت است حتی فردی مثل فخررازی با همه شبهاتش این را رد می‌کند که ممکن نیست که ابی‌طالب برگردد اما خب عده‌ای پذیرفتند که ـ معاذ‌الله ـ به ابی‌طالب برمی‌گردد آن لجاجت ببینیم آیا این آیه می‌تواند به ابی‌طالب برگردد که گفتند ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ این درباره ابی‌طالب است ـ معاذ‌الله ـ ﴿یَنْأَوْنَ﴾ یعنی نائی‌اند دورند مثل این که می‌گویند حج تمتع برای نائی است قران وافراد برای قریب است آنهایی که نزدیک مکه‌اند حجشان،افرادو تمتع است آنها که نائی و بعیدند حجشان حج تمتع است نائی یعنی بعید و دور از این آیه بر‌می‌آید که یک گروهی دو تا کار می‌کردند هم دور می‌شدند هم نهی می‌کردند گفتند منظور ابی‌طالب است که خودش از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دور بود از قرآن دور بود وـ معاذ‌الله ـ ایمان نیاورد ولی از پیغمبر حمایت می‌کرد مردم را هم نهی می‌کرد که به پیغمبر آسیب نرسانند خب اولاً گذشته و آینده یعنی همه این ضمایر جمع است یا جنس است مربوط به کفاری است که نه به پیغمبر ایمان آوردند نه به قرآن ایمان آوردند قبل و بعد مربوط به همین کفار است یک و ثانیاً تمام ضمیر‌ها به قرآن برمی‌گردد این جا چه طور ضمیر به پیغمبر برگشت ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ نهی می‌کنند از پیغمبر یعنی منظور آن است که بعضی ازهمین این کفار مکه ـ معاذ‌الله ـ ابی‌طالب مردم را باز می‌داشت از پیغمبر از ایذای پیغمبر نهی می‌کرد از ایذای پیغمبر ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ﴾ یعنی«‌ینهون الناس عن ایذائه» خب گذشته از اینکه باید اینجا تقدیر بگیرند اینجا ضمیر راباید به پیغمبر بر‌گردانند که در حالی که همه این ضمایر به قرآن برمی‌گشت ما ضمیری نداشتیم در آیه به پیغمبر برگردد که اگر بود ضمیر خطاب بود ﴿حَتّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ﴾ اینها بود اصل آیه را ملاحظه بفرمائید فرمود: ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی آذانِهِمْ وَقْرا﴾ این برای قلب این برای گوش این هم برای چشم ﴿وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ چون در خیلی از موارد چشم و گوش و دل کنار هم ذکر می‌شود ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ﴾ ﴿فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾ و مانند آن یا ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ که خلاصه چشم در کنار گوش و دل یاد می‌شود اینجا هم هر سه را ذکر فرمود قلب و گوش و چشم ﴿وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ آیات الهی به قدری روشن است که چشمگیراست به چشم هم می‌آید ﴿لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ خب این حتیٰ ﴿وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ از اینکه فعل اختیاری را به آنها اسناد می‌دهند معلوم می‌شود که می‌توانند ایمان بیاورند ولی ایمان نمی‌آورند ﴿حَتّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ﴾ اینها به مرحله‌ای‌ رسیدند که وقتی به پیش توی پیغمبر می‌آیند نه برای مناظره علمی بیایند نه برای اینکه حرف تو را بشنوند بلکه برا‌ی آنکه حرف خودشان را بزنند ﴿حَتّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» داریم که خدا به‌ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید آنها که می‌آیند در محضر درس تو به آنها سلام بکن ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِایاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ اینکه برای خطیب مستحب است در نماز جمعه مستحب است رسم و سنن وعاظ قبلاً این بود که سلام می‌کردند به مستمعین و مخاطبینشان همین بود این که در کتابهای فقهی مطرح است که آیا مستمع بر او واجب است که جواب سلام خطیب را بدهد همین است آن روز‌ها که نماز جمعه خیلی رواج نداشت اما در همین کتابهای فقهی مثل عروهو غیر عروه در اینها که کاری به نماز جمعه به صورت نماز جمعه نبود آنجا در وجوب ردّ سلام دارد به اینکه این خطبا و وعاظ آنها که روی منبر همین که حمد و ثنا را خوب خواندند بعد گفتند« ایها المسلمین السلام علیکم ایها المسلمین» جواب سلام آنها واجب است به این شرط که اینها بدانند دارند سلام می‌کنند نه به عنوان اینکه چیزی را مثلاً از‌ حفظ بخواهند بخوانند خب این یک ادب قرآنی است که‌ خدا و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود وقتی شاگردان آمدند به محضرتان می‌خواهند درس اسلامی گوش بدهند سلام بکن ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِایاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ که بعداً در همین سورهٴ مبارکهٴ «‌انعام» خواهد آمد اما یک عده می‌آیند برای اینکه حرفهای خودشان را بزنند ﴿حَتّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ﴾ برای جدال می‌آیند برای جدال باطل می‌آیند که حقی را باطل کنند و باطلی را‌ حق ﴿حَتّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ نفرمود: «یقولون» این تعلیق حکم بر وصف مُشِعر به علیت است وگرنه به حسب ظاهر اگر می‌فرمود:‌ «یقولون» این آسان‌تر بود اما برای اینکه سببش هم ذکر بکند اسم ظاهر آورد فرمود: ﴿یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ خب می‌گویند ﴿إِنْ هذَا﴾ یعنی این قرآن چیزی جز افسانهٴ گذشته‌ها نیست نظیر قصه رستم و اسفندیار و امثال ذلک که به عرب هم رسیده بود بعد فرمود:‌ ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُون ٭ وَ لَوْ تَری إِذْ وُقِفُوا عَلَی النّارِ﴾ تا آخر که مربوط به جهنم این کفار است خب ،حالا ببینیم این ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ می‌شود به ابی‌طالب ـ معاذ الله ـ برگردد یا به همانهایی که نظیر ابوسفیان و ابو‌جهل و آن گروهی که آمده بودند یا گروهی که شبانه داشتند گوش می‌دادند و بعد می‌گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾ اینها که گفتند به ابی‌طالب ـ معاذ الله ـ برمی‌گردد گفتند به اینکه چون وجود مبارک ابی‌طالب گرچه از ایذای پیغمبر جلوگیری می‌کرد نهی می‌کرد از مردم را از اذیّت پیغمبر ولی خودش هم نائی بوده دور بود ایمان نیاورد ـ ‌معاذ‌ ‌الله ـ ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ خب همه آن جریانها جمع بود اینجا شده است مفرد همه اینها مربوط به کفاری بود که قبلاً بعد‌ش علیه قرآن سخن می‌گفتند و خود قرآن را اسطوره می‌داشتند الآن اینجا شده ابی‌طالبی که از پیغمبرحمایت می‌کند و از پیغمبر دوری می‌جوید یعنی ایمان نمی‌آورد خب ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ این ضمیر﴿عَنْهُ﴾ به چه کسی برمی‌گردد اگر ـ معاذ الله ـ شأن نزول به ابی‌طالب باشد این ﴿عَنْهُ﴾ حتماً باید به پیغمبر برگردد یعنی این شخص ابی‌طالب ـ معاذ الله ـ مردم را از آزار کردن پیغمبر نهی می‌کرد در حالی که اسم پیغمبر در این آیه نیست مگر ضمیر خطاب هر جا در این آیات سخن از پیغمبر است با ضمیر خطاب آورده و هر جا که درباره قرآن سخن آورد ضمیر غیاب آورد به قدری این مسئله روشن است که حتی فخررازی هم نپذیرفته است همان تعصب باعث شد که نسبت به حضرت امیر(سلام الله علیه) که این چنین معنا کردند سیوطی در اسباب النزول این ﴿وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ را ـ معاذ‌الله ـ به ابی‌طالب می‌زند در حالی که آیه که موافق نیست این یک نه تنها از یک روایت یا دو روایت بلکه اجماع اهل بیت(علیهم السّلام) است اجماع اهل بیت که ابی‌طالب(رضوان الله علیه) مؤمن بود این دو سوم خود ابی‌بکر وقتی پدر‌اعمی و کورش را آورد برای اسلام وجود مبارک پیغمبر فرمود این نابینا بود چرا او را آوردید عرض کرد من خواستم او به اجر برسد و بعد عرض کرد که من به اندازه‌ای که از اسلام ابی‌طالب خوشحال شدم به آن اندازه از اسلام پدرم خوشحال نشدم چرا؟ برای اینکه اسلام ابی‌طالب تو را خوشحال کرده است خب حالا او چه معتقد باشد چه نباشد چنین چیزی را گفته معلوم می‌شود قبل از پدر ابی‌بکر وجود مبارک ابی‌طالب اسلام آورد خب همه اینها شواهد نشان می‌دهد شواهد آیه شواهد روایت شواهد ثقلین نشان می‌دهد که وجود مبارک ابی‌طالب منُزّه بود گذشته از آن اشعار بلندی که نشانه توحید و نبوت اقرار به معاد و حقانیت جمیع «ما جاء بالنبی النبی» است بخشی از آن در الغدیر مرحوم امینی(رضوان الله علیه) است برخی از آن هم در مجامع ادبی.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:45

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی