- 581
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انعام"
- شفاعتی که مشرکین برای بتها قائل بودند شفاعت مستقله بود
- عدهای از اولیای الهی حق شفاعت دارند و این را خدا به آنها داده است
- شفاعت به اذن خدا امری معقول است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ ﴿21﴾ وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿22﴾ ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ ﴿23﴾ انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ ﴿24﴾
در تفسیر المنار ذیل این کریمه ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِبًا﴾ جریان شفاعت و تولی اولیای الهی و مانند آن را ایشان متأسفانه مشمول این آیه میدانند میگویند همان طوری که« علی الله» و مکِّذب آیات الهی جزء اظلم الناس است کسی که «یسمی نفسه مسلماً او مؤمناً» یا «یسمیه الناس مسلما او مؤمناً» او هم غیر خدا را ولی اتخاذ میکند و دعا میکند تا غیر خدا شفیع او باشد او هم مشمول این آیه است این همان رسوبات تفکر وهابیت است متأسفانه غافل از اینکه یک امری است محال و یک امری است ممکن و موقوف بر اذن آنچه محال است شریک خدا بودن است شریک خدا یعنی کاری را مستقلاً انجام بدهد این کار محال است اما یک کاری ممکن است و موقوف بر اذن است و آن کار اینکه شیئی یا شخصی کاری را به اذن خدا انجام بدهد شفاعتی که مشرکین برای بتها قائل بودند شفاعت مستقله بود یعنی آنها در شفاعت به گمان وثنیین مستقل بودند خداوند بتها را شفیع قرار نداد اذن شفاعت نداد این سمت را بتها مستقلاً دارند که مقرباند و شفیع وثنیین به استناد این اعتقاد باطل بتها را عبادت میکردند میگفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾ که این تقریب مستقل است یا میگفتند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ که این شفاعت مستقل است آنها این سمت را دارند چنین کاری چون محال است قرآن این را شرک میداند و معتقدان به این امر را مشرک میداند و میگوید ﴿لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ و اما آنچه را که شیعه قائل است هیچکدام از اینها نیست و آن این است که شیعه میگوید برای خدا احدی شریک نیست ولی عدهای از اولیای الهی حق شفاعت دارند و این حق شفاعت را خدا به آنها داده است آنها به اذن خدا شفیعاند و درباره مشفوع له هم باز به اذن خدا شفیعاند اصل سمت آنها به اذن الله است از که شفاعت کنند درچه موطنی شفاعت کنند آنها هم به اذن الله است این یک امری است معقول اگر دلیل نقلی او را تأیید کرد میشود مقبول پس اصل امکانش را عقل ثابت میکند وقوعش را هم نقل اثبات میکند اگر نقل وقوعش را اثبات کرد معلوم میشود که چنین چیزی ممکن است اصل شفاعت را در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در آیة الکرسی فی الجمله اثبات کرد فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ یعنی هیچ کس حق شفاعت ندارد مگر کسی که خدا به او اذن بدهد آیهٴ 255 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» همان آیة الکرسی که ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ پس شفاعت به اذن خدا امری است معقول آنگاه خدا درباره بعضی به نحو اصل کلی اذن داد فرمود: ﴿لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا﴾ یا در بخش دیگر فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ﴾ خب پس اصل شفاعت به اذن را در آیة الکرسی تثبیت کرد و اینکه به چه گروهی شهادت اذن میدهد آن را هم در سورهٴ «زخرف» و مانند آن بیان کرد که فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ﴾ کسی که شاهد بالحق است یعنی به حق درک میکند و به حق شهادت میدهد او حق شفاعت دارد در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آیه 86 به بعد این است ﴿وَ لا یَمْلِکُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ آنها که به عنوان ارباب اتخاذ شدند آنها حق شفاعت ندارند مگر کسی که شاهد بالحق باشد پس اصل شفاعت را به اذن خدا آیة الکرسی اثبات کرد و «شفعا» را هم آیهٴ سورهٴ «زخرف» کسانی میداند که شاهد بالحقاند این شاهدین بالحق را در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مشخص کرد که بحثش قبلاً گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 41 این است ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ پس انبیا شاهد بالحقاند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که شهید شهداست او شاهد بالحق است وقتی شاهد بالحق شد میشود معزول چون فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ﴾ کبریٰ در سورهٴ «زخرف» مشخص میشود صغریٰ در سورهٴ« نساء» که اینها شاهد بالحقاند هر شاهد بالحقی هم حق شفاعت دارد ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ پس انبیا شاهد بالحقاند و هر شاهد بالحقی هم حق شفاعت دارد پس انبیا حق شفاعت دارد بخواهند از کسی شفاعت کنند باید آن شخص مرضیالدین باشد ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى﴾ یعنی «ارتضیدینه» خدا دین مسلمین را امضاء کرده است فرمود دینی است مرضی من دینی است خداپسند که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ دین خداپسند همان اسلام است یک انسان مسلمان واقعی مرضیالدین است پس مشفوع له مشخص شفعا هم مشخص سیر بحث به این صورت تنظیم میشود که اصل شفاعت را فی الجمله آیة الکرسی به اذن خدا اثبات میکند شافعین در سورهٴ «زخرف» کسانیاند که شاهد بالحقاند شاهد بالحق در سورهٴ «نساء» انبیا و اولیای خاص الهیاند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شهید شهداست مشفوع له هم باید مرتضی الدین باشد ﴿لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ﴾ ﴿إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى﴾ خب و کسی دینش مرضی و مرتضی است که مسلمان واقعی باشد چون ﴿رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ در کنار ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾ آمده است یعنی آن اسلامی که عصاره قرآن و عترت است چون ﴿رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ بعد از ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾ آمده است خب پس اگر کسی جریان غدیر را پذیرفت ولایت را در کنارقرآن پذیرفت چنین کسی دارای دین خداپسند است ﴿رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ و چنین کسی مرضیالدین است و چنین کسی مشفوع له است این اصول کلی است اما حالا در چه موطنی شفاعت بکنند از چه شخصی شفاعت بکنند با چه شرایطی شفاعت بکنند آن خصوصیات را هم باید ادله نقلی تبیین کنند پس اینکه درتفسیر المنار آمده است بعضیها غیر خدا را ولی اخذ میکنند و دعا میکنند تا شفیع آنها باشد و آنها هم که خود را مسلمان میدانند یا دیگران آنها را مسلمان و مؤمن میپندارند آنها هم مشمول این آیهاند این سخن ناصواب است فرق است بین دعوای شفاعت بالاستقلال یا دعوای شفاعت باذن الله آن اولی محال است و شرک است دومی ممکن است و به وسیله کتاب و سنت تثبیت شده است اما درباره این که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِایاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» و مانند آن خود این جزئی را در کنار آن اصل کلی بیان کرد که اگر کسی کذب برخدا را روا داشت چنین کسی اهل فلاح نیست رستگار نیست در سورهٴ «یونس» آیه 68 و 69 این است ﴿أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ٭ قُلْ إِنَّ الَّذینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ﴾ چه اینکه در موارد دیگر هم این دو اصل را کنار هم ذکر کرد که فرمود اینها که کاذباند یا مکذِّب یعنی آنچه را که خدا نگفت اینها به خدا نسبت میدهند و آنچه را که خدا گفت اینها تکذیب میکنند فرمود اینها اهل فلاح نیستند ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ اما مطلب بعدیآن است که فلاح و رستگاری این است که انسان حوادث را بشکافد به مغز حوادث که نتیجه است برسد کشاورز را که میگویند فلاح برای آن است که او زمین را شیار میکند میشکافد و با بذر افشانی به هدف خاص خود میرسد اگر کسی کشاورز واقعی بود در بستر «الدنیا مزرعة الآخره» این میشود فلّاح وقتی چنین کسی فلّاح بود جزء ﴿قدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مومنون فلّاحان واقعیاند یعنی آن شیار را بجا میکنند آن بذر را به موقع میافشانند به موقع آبیاری میکنند به موقع یوم الحصاد خود «من یزرع خیراً یحصدغبطة» درو میکنند اینها میشوند مفلح اینها فلّاح واقعیاند خب چه اینکه اگر کسی مشکل درونی خود را حل کرد ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ پس فلاح این است که انسان با تلاش و کوشش این حوادث را منشق کند و بشکافد و به عمق مطلب برسد ظالم، مجرم ساحر و مانند آن که در قرآن کریم آمده است ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ ﴿لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ﴾ ﴿لا یُفْلِحُ السّاحِرُونَ﴾ اینها بیراهه میروند اینها زمین شورهزار را دارند میشکافند اینها سنگلاخ را دارند میشکافند جایی که بذر نیست دارند میشکافند، لذا به مقصد نمیرسند اگر کسی در مسیر مستقیم نبود خب یقیناً به مقصد نمیرسد ﴿إِنَّ رَبّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ کسی که انحرف عن الطریق و فسق عن الطریق و شده ظالم، مجرم ساحر این هرگز به مقصد نمیرسد ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ نه در دنیا به مقصد میرسد نه در آخرت چون نظام دنیا و نظام آخرت بر اساسحق است فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اگر نظام آسمان و زمین به حق است و این مجموعه هم به هدف نهایی خود به عنوان معاد میرسد کسی که منحرف از حق است نه در دنیا طرفی میبندد و نه در آخرت ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ بالقول المطلق چه در دنیا چه در آخرت چون ظلم یعنی نقص در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آمده است فرمود آن باغها ﴿لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا﴾ فرمود این باغها ظالم نبودند این روضه و این جنت ظالم نبود آن باغی که میوه نمیدهد یا میوههای کرمو میدهد میگویند «ظلمت» یعنی«نقصت» در سورهٴ «کهف» که دارد که این ﴿کلْتَا الْجَنَّتَیْنِ﴾ این باغها ﴿لَمْ تَظْلِمْ﴾ یعنی«لم تنقص» پس ظلم همان نقص است یا به لحاظ تکوین نقص است یا به لحاظ تشریع نقص است ظالم که نقص عقل دارد نقص نقل دارد مخالف عقل است مخالف نقل است هرگز به مقصد نمیرسد این که درباره فاسقین و کافرین و مانند آن وارد شده است که خداوند فاسقینرا هدایت نمیکند یا ظالمین را هدایت نمیکند یا کفار را هدایت نمیکند به این معنا نیست که قرآنی که ﴿هُدًى لِلنّاسِ﴾ نازل شده است برای اینها هدایت نیست چون قرآن برای هدایت همه نازل شده است و دعوتهای رسمی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به کفار که قابل انکار نیست برای آنها نامه نوشت پیام داد سخنرانی کرد با آنها مناظره کرد پس دعوت کرد اینکه فرمود هدایت نمیکند نه هدایت تشریعی بلکه اینها را به مقصد نمیرساند چون کسی که بیراهه میرود در راه نیست بین هر مقصد و راه یک رابط طبیعی برقرار است هر راهی که انسان را به مقصد نمیرساند و برای وصول به مقصد هم که نمیشود از هر راهی استفاده کرد هر راهی انسان را به یک پایان خاص میرساند مقصد حق جز صراطمستقیم راه دیگری ندارد لذا فرمود: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ اگر فرمود: ﴿لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ ﴿لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ﴾ ﴿لا یُفْلِحُ السّاحِرُونَ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ﴾ بازگشتش به این مصارف است اما مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعًا﴾ همه این مشرکین را ما جمع میکنیم در قیامت چون ﴿إِنَّ اْلأَوَّلینَ وَ اْلآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلى میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُوم﴾ ﴿ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ شما درهمه موارد به ارباب متفرقه متوسل میشدید مشکلاتتان را با آنها درمیان میگذاشتید کجا هستید شرکای شما هستند اینها شرکای شما هستند نه شرکای خدا یعنی کسانی که شما آنها را شریک پنداشتید این مشرکین درعالم ذریه در نشئهٴ ﴿ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ بر اساس فطرت آمدند گفتند که ﴿قالُوا بَلى﴾ آنجا که مشرک نبودند آنجا بر اساس فطرت حقیقت خویش را مشاهده کردند جز عبودیت نیافتند و ذات اقدس الهی را به مقدار سعه هستی خود مشاهده کردند جز ربوبیّت منحصر به فرد نیافتند لذا در آن موطن وقتی از آنها سوال شد ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى﴾ جواب دادند بلی اما در این نشئه آمدند به وسیله این غرایض و اغراض آن فطرت اساسی را که سخنگوی نشئه ذریه بود اورا دفن کردند نه او را از بین بردند انسان فطرت خود را از بین نمیبرد او را دفن میکند او را زنده به گور میکند که در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» فرمود: ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ یعنی این نفسی که خداوند او را مستوی الخلقه آفرید ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾ و از راه الهام زشت و زیبا را به او یاد داد ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ عدهای مثل یک باغبان دلسوز ماهر سعی میکنند آن علفهای هرز را وجین کنند و این فطرت که شجرهٴ طوبی است همواره ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾ باشد آن را میگویند تزکیه نفس که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ همین نفس را یعنی هرس میکنند آن شاخ و برگ زاید را میزنند آن علفهای هرزه را از زیر پایش وجین میکنند این میشود تزکیه شجره وقتی یک باغبان آن درخت مو یا غیر مو را زکاتبرداری میکند یعنی آن علفهای هرز را قطع میکند، وجین میکند آن شاخههای هرز را هرس میکند تا این رشد بکند این را میگویند تزکیه نفس و اگر کسی این علفهای هرز را وجین نکرد و آن شاخههای زاید را هم هرس نکرد این اصل درخت را در این دل دفن کرده است این را میگویند دسیسه کرده ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ هیچ کسآن فطرت را نمیکشد آن فطرت را در بین اغراض و غرایض مدسوس میکند، مدفون میکند روی قبر فطرت خانه هوس بنا میکند خب چنین کسی در دنیا برابر با هوس و غرض سخن میگوید در نشئه ذریه چون چنین کاری نکرده بود برابر با فطرت حرف میزند در مسئله قیامت که سخن از ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾ است کافر که جواب نمیدهد بگوید ﴿لِلّهِ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ آنجا خود خدا جواب میدهد گویندهای نیست که در نفخ صور که همه رخت بربستهاند منادی خود حق است مجیب هم خود حق ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾ نه اینکه مشرکین درآن روز بگویند ﴿لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾ تا گفته بشود که پس آنها چطور آنجا درست میگویند خب عمده آن است که مشرک در دنیا برای خدا شریک قائل است و به او معتقد است حتی عبادت خدا را محال میداند آنها که به خیال خود استدلال میکنند میگویند چیزی که ما نمیشناسیم دسترسی نداریم چگونه او را بپرستیم و آیات فراوان آمده است تا ثابت کند خدا گرچه قابل اکتناه نیست ولی بهترین معروف و اولین معروف و اولین مشهود همان خداست اینها در قیامت میبینند به اینکه آنچه را میپرستیدند به عنوان سِمت بت و سِمت شرکت است سِمت تقریب سِمت شفاعت اینها رخت بر میبندد میگفتند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ میبینند اینها حق شفاعت ندارند یا ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾ نه اینها سمت تقریب ندارند اینها که «یحبون» این ﴿أَنْدَاداً﴾ را ﴿کَحُبِّ اللّهِ﴾ میبینند آن روز دیگر محبوب نیستند مثل یک انسان تشنهای که سخن راهنما را گوش نمیدهد و به دنبال سراب میدود وقتی به پایان افق رسید میبیند یک سلسله سبزه و علف سبز بیش از این چیزی نیست، هیچ نیست خب کافر حالا یا ستارهها را یا ملائکه را یا قدیسین بشر را مثل عیسی(سلام الله علیه) و مانند آن میپرستید به عنوان اینکه اینها شفیعاند بالذات و مقرباند بالاستقلال بعد معلوم شد که این سمتها را ندارند ﴿وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ﴾ آنچه را که اینها میخواندند گم شده است مثل اینکه انسان تشنهای که به دنبال سراب میدود ﴿وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ﴾ گم میشود خب چنین حالتی که پیش آمد حق برای اینها روشن خواهد شد که ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَّفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ پس حق روشن میشود هر گونه باطلی رخت برمیبندد یک سلسله مناظرهای بین عابد و معبود هست یعنی خود وثنیین و بتپرستان با بتهای خود در میان دارند که بتها به آنها میگویند شما ما را نمیپرستیدید هوس خود را عبادت میکردید شیطان را عبادت میکردید چون انسان که بت را نمیپرستد که.
پرسش: ... مسقلاً بتها شفاعت میکنند خب معلوم است این شفاعت نزد خداوند معنا ندارد.
پاسخ: چرا چون یا باید برهان عقلی دلیل عقلی اقامه بشود که اینها مأذونند یا دلیل نقلی باید اقامه بشود که اینها مأذونند قرآن هر دو راه را بست فرمود یک برهان اقامه بکنید ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾ آخر در یکی از کتابهای انبیای گذشته باید بیاید که خدا به اینها اجازه شفاعت داد یا با برهان عقلی ثابت کنید که اینها مأذونند یا ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ این را در سورهٴ «احقاف» فرمود فرمود حالا که نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی دارید پس خودتان به اینها سمت دادهاید اگر اینها مأذونند باید یا دلیل عقلی حمایت کند یا دلیل نقلی دلیل عقل و نقل که به بت سمتی نداد خب پس قهراً میشود مأذون که نبودند میشود مستقل اما آنچه را که شیعه و امامیه میگوید میگوید به اینکه انسان کامل که مقرب الی الله است از ملک بالاتر است و ملک کاری را نمیکند مگر به اذن حق ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ همین وصفی که در سورهٴ «انبیا» برای فرشتهها آمده است در زیارت جامعه کبیره برای اهل بیت(علیه السّلام) آمد خب حالا اینها دارند حرف میزنند میگویند ما شفعائیم معلوم میشود به اذن الله است ما اذن خدا را از قرآن و عترت داریم دیگر راهی برای کشف اذن خدا که نداریم که وخود قرآن کریم طبق آن سیری که به عرض رسید مشخص کرد یک عده مأذونند خب خیلی فرق است بین شفاعتی که امامیه قائل است با شفاعتی که وثنیین قائل بودند به هر تقدیر این مشرکین در قیامت وقتی حق روشن شد در یک مرحلهای بین بتها و خود مشرکین مناظره است که بتها به این عابدها میگویند ما را نمیپرستیدید که شما شیطان را میپرستیدید چون شیطان شما را گمراه کرد گفت این بتها را بپرستید وگرنه ما که شما را دعوت نکردیم که ﴿ما کُنْتُمْ إِیّانا تَعْبُدُونَ﴾ شما ما را عبادت نکردید برای اینکه ما که شما را دعوت نکردیم شیطان شما را فریب داد گفت این چوب و صنم و وثن را بپرستید شما هم پرستیدید شما در حقیقت حرف اورا گوش دادید نه حرف ما را، ما که حرفی نزدیم اینها درحقیقت عبدهٴ شیطاناند ﴿بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ﴾ خب در یک مرحلهای مناظره بین عابد ومعبود است درمرحلهای دیگر خود این مشرکین در هنگام احتجاج آن دروغ قبلیشان و دروغ ملکه دنیاییشان رسوخ میکند میگویند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ این ﴿ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ در ظرفی که ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ در ظرفی که ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ در ظرفی که ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللّهُ دینَهُمُ الْحَقَّ﴾ تا بفهمند ﴿یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبینُ﴾ در چنین ظرفی که همه اعمال ظهور میکند و از سویی دیگر ﴿لا یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدیثًا﴾ و سرائر هم شده ظاهر در چنین حالتی کذب متمشی نمیشود مگر کسی کذب ملکه او شده باشد برابر با ملکه و عادت سخن بگوید نه کذب جدی لذا در قرآن کریم فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ در این روزی که فرمود: ﴿وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُون﴾ وگرنه شریک نبودند اینها آنچه را که شما شریک پنداشتید کجا هستند اینها بعد از یک مرحلهای پاسخ میدهند چون این ثم نشان میدهد بین آن سوال و جواب یک مرحلهای فاصله است ﴿ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکین﴾ ما مشرک نبودیم خب یعنی ما دردنیا موحد بودیم در حالی که خودشان مکرر گفتند به اینکه ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ این شرک است اینها را شریک قرار دادیم ﴿أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى﴾ خب اینها شاهد همان طوری که یک مومن در نماز و غیر نماز میگوید «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلَّا اللَّهُ» آن هم شهادت میدادند که خدا شریکی دارد و شرکای خدا مال خدایند نمازشان که عندالبیت تصدیه و مکاء بود تلبیه حجشان به شهادت شرک آمیخته بود این الآن صیغه تلبیه آنهاست که در سیرههای اسلامی هست دیگر مراجعه بفرمایید ببینید آنها در هنگام حج تلبیهای کهمیگفتند لبیکشان چه بود «لا شریک لک لبیک اللهم لبیک» که نبود «لا شریک الا هو لک» یعنی شریک داری آن شریک مخلوق توست خب اگر مخلوق توست نمیتواند که شریک باشد که شرک در تلبیه آنها که بارزترین مصداق عبادی آنهاست ظهور کرده لذا در این آیهٴ قبل خدا به پیغمبر فرمود به آنها بگو ﴿أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُون﴾ یک موحد میگوید «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلَّا اللَّهُ» چه در عبادتها چه در حج و مانند آن تلبیه و مانند آن یک وثنی و صنمی میگفت «اشهد ان مع الله الهة اخری» خب این کسی که عمری را با شهادت شرک گذرانده میگوید ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ قیامت نظیر دنیا نیست که اول اگر متهم را به محکمه دعوت کردند انکار کند بعد اقرار کند که قیامت ظرف ظهور حق است این جد متمشی نمیشود نه اینکه انسان نظیر محکمه دنیا یک مرحلهای واقعاً این کار را میکند بعد وقتی فشار میبیند یا دیگران اقرار کردند او هم اقرار بکند این طور نیست و این ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا﴾ هم برای دنیا نیست چون دنیا که دروغ نمیگویند تا خدا به پیغمبر بفرماید ببینید اینها چطور دروغ میگویند که ترجمه قرآن اگر کسی بخواهد قرآن را تحت اللفظی ترجمه کند ﴿الَّذِی﴾ یعنی آنچنان ﴿یَکُونَ﴾ یعنی میشود میباشد ﴿کَانَ﴾ یعنی بود اینچنین ترجمههایی ممکن است و یکسان هم ممکن است اما سودمند نیست ترجمهای که آدم از آیه چیز بفهمد یقیناً ترجمهها مختلف است برای اینکه ترجمه یک عصارهای از تفسیر است اگر آیه بخواهد معنی بشود برابر تفسیر معنا میشود چون تفسیرها مختلف است ترجمهها هم یقیناً مختلف است پس آن ترجمهای که مورد اتفاق است مفهم نیست آن ترجمهای که مفید و مفهم است مورد اتفاق نخواهد بود خب شما ببینید این ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ را چطور معنا کردند این انظر که برای دنیا نیست که خدا در دنیا به پیغمبر بفرماید ببین اینها چطور دروغ میگویند اینجا که جای سؤال نیست جای جواب نیست آنها خلاف نگفتند آنها که الآن مشرکاند و داعیه شرک دارند این برای صحنه قیامت است به لحاظ تلبس درمناظره است به آن حال است نه حال دنیا خب این راشما وقتی ترجمه میکنید میبینید یقیناً با ترجمههای دیگر فرق میکند انظر آن روز یعنی ﴿وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ ثم اقول لک ﴿ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ﴾ ثم اقول لک ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ ببین چطور علیه خودشان دروغ میگویند اینچنین نیست که در دنیا خدا به پیغمبر بفرماید ببینند اینها چطور دروغ میگویند اینها که در دنیا شرک را نفی نکردند که
پاسخ...
پرسش: چون اینها در دنیا که ادعای شرک داشتند شرک را حق میدانستند توحید را باطل میدانستند توحید را میگفتند که اینها میگفتند ما یک خدا را قبول بکنیم همه این آلهه را رها بکنیم ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ﴾ این یک حرف عجیبی است ما همه این آلهه را بگذاریم کنار یکی بگوئیم خب اینها اصرار داشتند که توحید محال است یکجا ممکن نیست یا قبیح است و فلان و بساط بر اساس شرک است ما چگونه این همه آلهه را
رها کنیم یک خدا قبول بکنیم که قرآن میفرماید وقتی که ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ وقتی سخن از توحید به میان میآید اینها مشمئز میشوند خب اینها که در دنیا میگفتند شرک حق است و توحید باطل حالا در دنیا که اینها دروغ نمیگویند که بگویند ما مشرک نبودیم در دنیا هم میگویند توحید باطل است در قیامت وقتی آمدند علیه خود دروغ گفتند در همان ظرف ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ خب شما این را میبینید در بعضی از تفاسیر این ﴿انْظُرْ﴾ را به دنیا معنا کردند قهراً اگر چنانچه به ترجمه بیاید یقیناً این ترجمهها فرق خواهد کرد به هر تقدیر فرمود: ﴿ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ این قسمها را هم در دنیا هم داشتند به همان سبک اینها کسانی هستند که ﴿اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً﴾ اینها در سفرسوگند دارند زندگی میکنند در خواب هم قسم میخورند حال احتضار هم قسم میخورند در برزخ هم قسم میخورند در قیامت هم قسم میخورند وقتی ملکه شد این طور است دیگر یک وقت است که مسئله ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ﴾ به این است که دهان بسته است و لسان شهادت میدهد یا دست و پا شهادت میدهد این شهادتها قولی است که پاسخش این است که ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْء﴾ یک وقت است که بر اساس ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا ٭ وَ فُتِحَتِ السَّماءُ﴾ کسی به صورت درنده درآمده خب اگر کسی به صورت گرگ درآمده لازم نیست حرف بزند و شهادت بدهد و علیه خود بگوید من درنده بودم و ظالم بودم که این دست شهادت میدهد که درنده بود پای او شهادت میدهد درنده بود اعضا و جوارح او شهادت میدهد درنده بود خب بالاترین شهادت همین شهادت فعلی است این لازم نیست که حرف بزند کهخب اگر ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ در ذیل اینآیهآمده است عدهای به صور گوناگون در میآیند حالا لازم است اینها زبانی شهادت بدهند که ما ظالم بودیم مگر زبان گرگ، دهان گرگ ساکت هم باشد شهادت به درندگی نمیدهد حالا اگر کسی به صورت مار و عقرب محشور شد این حتماً باید حرف بزند که من نیش میزدم آبرو را میبردم یا همین زبان همان هیأت همان آن بدن سراسر شهادت میدهد که آن موجود موزی بود دیگر این ﴿تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ مال کسی است که به حسب ظاهر به صورت انسان محشور شد وگرنه بر اساس ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ که دیگر لازم نیست زبان حرف بزند که خب غرض آن است که اینها که محفوف به حقاند و هیچ جا برای باطل نیست ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ سرائر هم بیرون آمد پس باطن ظاهر شد از یک سو چشم هم تیزبین است از سویی دیگر حدت دارد حدید النظر است تا آنجا که بخواهد میبیند سخن از یک میلیون فرسخ و دو میلیون فرسخ نیست ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ تا آنجا که بخواهی ببینی تیز بینی میبینی پس نه چیزی مستور است و نه چشمی مهجور خب در چنین صحنهای انسان جِدش متمشی نمیشود دروغ بگوید تا بگوید نظیر محکمه دنیا است این شخص در جهنم هم که برود همانطوری که در دنیا زندگی را برخود و دیگران سخت گرفته است این در دنیا که هست در تنگناست در برزخ هست در تنگناست در جهنم هم جای باز و وسیع برای سوخت و سوز او نمیدهند آنجا هم جایش بسته است نهجا کم است جای او کم است این کسی که بستهمیاندیشد خود را میخواهد و لاغیر چنین کسی براساس ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکًا﴾ هم اکنون در فشار است این تا قرص نخورد نمیخوابد این در فشار است نه چون ندارد نه چون ندارد همه چیز دارد و فاقد همه چیز هست هیچ آرامشی ندارد وقتی هم میخواهد وارد برزخ بشود قبراوهم تنگ است فشار مرگ برای اوست فشار جان دادن مال اوست وگرنه مؤمن که فشاری ندارد در هنگام موت که این روح و ریحان است برای مؤمن بهترین لذت برای مؤمن در تمام مدت عمر همان لذت مرگ اوست خب اینکه فشار میبیند همان است که ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکًا﴾ است و فشار احتضار هم همان فشار قبر است در موقع مردن فشار میبیند در قبر هم وقتی از معصوم(علیه السّلام) سؤال کردند برزخ کی است فرمود: «منذ القبر» که عالم قبر همان برزخ است فشار میبیند در جهنم هم بر اساس ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعًا فَاسْلُکُوهُ﴾ بسته است وارد جهنم هم که کردند «مقررین فی الاسواد» است آنجا هم دست و بالش باز نیست که حالا آسوده بسوزد این فشار را خود بر خود تحمیل کرده است این کسی که خود را بست که ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ این جلو ودنبالش بسته است نه آینده را میبیند نه گذشته را دیده خود را میبیند و خود را چنین کسی اگر هم بخواهد حرف بزند در همین مدار حرف میزند با اینکه حق برای او روشن شد مثل انسان بد دهان را اگر کسی بخواهد تنبیه بکند در زیر شلاق تازیانه هم باز فحش میگوید عادت کرده به دروغ اینها هم عادت کردند به دروغ یعنی آنکه معبود نبود او را معبود دانستند رازق دانستند حسیب دانستند مراقب دانستند همه مشکلات را از او میخواستند و آن که همه کارها به دست او بود اصلاً او را عبادت نکردند آن که صدق محض بود او را رها کردند اینکه کذب صرف بود این را گرفتند آنگاه کذب شده ملکه نفسانی اینها وقتی ملکه نفسانی اینها شد آن روز میگویند ما که مشرک نبودیم آن وقت علیه خود دروغ میگویند برای اینکه در دنیا همینها همین شرک را حق میدانستند و به انبیا میگفتند: ﴿إنّی إِذًا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ یا نوح ﴿إنّی إِذًا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ یا ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ خود را عاقل میپنداشتند و انبیا را تسفیح میکردند خود را مهتدی میدانستند و آنها را تضلیل میکردند الآن میگویند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ همین لجاجت اینها طوری است که در جهنم هم که هستند نمیگویند خدا به خازن جهنم(سلام الله علیه) میگویند یا مالک این مالک خازن جهنم است این فرشته خداست معصوم هم هست که ﴿عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾ این عصمت درباره همین فرشتههای موکل جهنم آمده است دیگر به آنها میگویند ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ از خدای خودت بخواه که جان ما را بگیرد آنجا هم این لجبازی را دارند وقتی لجاجت برای انسان ملکه شد دست بردار نیست آنجا نمیگویند یا الله آنجا میگویند ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ که جواب میآید که نه اینها ﴿لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیى﴾ خب بنابراین این کذب کذب جدی نیست محصول و ملکه نفسانی است اولاً و در دنیا نیست و در آخرت است ثانیاً.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- شفاعتی که مشرکین برای بتها قائل بودند شفاعت مستقله بود
- عدهای از اولیای الهی حق شفاعت دارند و این را خدا به آنها داده است
- شفاعت به اذن خدا امری معقول است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ ﴿21﴾ وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿22﴾ ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ ﴿23﴾ انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ ﴿24﴾
در تفسیر المنار ذیل این کریمه ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِبًا﴾ جریان شفاعت و تولی اولیای الهی و مانند آن را ایشان متأسفانه مشمول این آیه میدانند میگویند همان طوری که« علی الله» و مکِّذب آیات الهی جزء اظلم الناس است کسی که «یسمی نفسه مسلماً او مؤمناً» یا «یسمیه الناس مسلما او مؤمناً» او هم غیر خدا را ولی اتخاذ میکند و دعا میکند تا غیر خدا شفیع او باشد او هم مشمول این آیه است این همان رسوبات تفکر وهابیت است متأسفانه غافل از اینکه یک امری است محال و یک امری است ممکن و موقوف بر اذن آنچه محال است شریک خدا بودن است شریک خدا یعنی کاری را مستقلاً انجام بدهد این کار محال است اما یک کاری ممکن است و موقوف بر اذن است و آن کار اینکه شیئی یا شخصی کاری را به اذن خدا انجام بدهد شفاعتی که مشرکین برای بتها قائل بودند شفاعت مستقله بود یعنی آنها در شفاعت به گمان وثنیین مستقل بودند خداوند بتها را شفیع قرار نداد اذن شفاعت نداد این سمت را بتها مستقلاً دارند که مقرباند و شفیع وثنیین به استناد این اعتقاد باطل بتها را عبادت میکردند میگفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾ که این تقریب مستقل است یا میگفتند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ که این شفاعت مستقل است آنها این سمت را دارند چنین کاری چون محال است قرآن این را شرک میداند و معتقدان به این امر را مشرک میداند و میگوید ﴿لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ و اما آنچه را که شیعه قائل است هیچکدام از اینها نیست و آن این است که شیعه میگوید برای خدا احدی شریک نیست ولی عدهای از اولیای الهی حق شفاعت دارند و این حق شفاعت را خدا به آنها داده است آنها به اذن خدا شفیعاند و درباره مشفوع له هم باز به اذن خدا شفیعاند اصل سمت آنها به اذن الله است از که شفاعت کنند درچه موطنی شفاعت کنند آنها هم به اذن الله است این یک امری است معقول اگر دلیل نقلی او را تأیید کرد میشود مقبول پس اصل امکانش را عقل ثابت میکند وقوعش را هم نقل اثبات میکند اگر نقل وقوعش را اثبات کرد معلوم میشود که چنین چیزی ممکن است اصل شفاعت را در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در آیة الکرسی فی الجمله اثبات کرد فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ یعنی هیچ کس حق شفاعت ندارد مگر کسی که خدا به او اذن بدهد آیهٴ 255 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» همان آیة الکرسی که ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ پس شفاعت به اذن خدا امری است معقول آنگاه خدا درباره بعضی به نحو اصل کلی اذن داد فرمود: ﴿لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا﴾ یا در بخش دیگر فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ﴾ خب پس اصل شفاعت به اذن را در آیة الکرسی تثبیت کرد و اینکه به چه گروهی شهادت اذن میدهد آن را هم در سورهٴ «زخرف» و مانند آن بیان کرد که فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ﴾ کسی که شاهد بالحق است یعنی به حق درک میکند و به حق شهادت میدهد او حق شفاعت دارد در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آیه 86 به بعد این است ﴿وَ لا یَمْلِکُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ آنها که به عنوان ارباب اتخاذ شدند آنها حق شفاعت ندارند مگر کسی که شاهد بالحق باشد پس اصل شفاعت را به اذن خدا آیة الکرسی اثبات کرد و «شفعا» را هم آیهٴ سورهٴ «زخرف» کسانی میداند که شاهد بالحقاند این شاهدین بالحق را در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مشخص کرد که بحثش قبلاً گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 41 این است ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ پس انبیا شاهد بالحقاند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که شهید شهداست او شاهد بالحق است وقتی شاهد بالحق شد میشود معزول چون فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ﴾ کبریٰ در سورهٴ «زخرف» مشخص میشود صغریٰ در سورهٴ« نساء» که اینها شاهد بالحقاند هر شاهد بالحقی هم حق شفاعت دارد ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ پس انبیا شاهد بالحقاند و هر شاهد بالحقی هم حق شفاعت دارد پس انبیا حق شفاعت دارد بخواهند از کسی شفاعت کنند باید آن شخص مرضیالدین باشد ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى﴾ یعنی «ارتضیدینه» خدا دین مسلمین را امضاء کرده است فرمود دینی است مرضی من دینی است خداپسند که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ دین خداپسند همان اسلام است یک انسان مسلمان واقعی مرضیالدین است پس مشفوع له مشخص شفعا هم مشخص سیر بحث به این صورت تنظیم میشود که اصل شفاعت را فی الجمله آیة الکرسی به اذن خدا اثبات میکند شافعین در سورهٴ «زخرف» کسانیاند که شاهد بالحقاند شاهد بالحق در سورهٴ «نساء» انبیا و اولیای خاص الهیاند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شهید شهداست مشفوع له هم باید مرتضی الدین باشد ﴿لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ﴾ ﴿إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى﴾ خب و کسی دینش مرضی و مرتضی است که مسلمان واقعی باشد چون ﴿رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ در کنار ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾ آمده است یعنی آن اسلامی که عصاره قرآن و عترت است چون ﴿رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ بعد از ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾ آمده است خب پس اگر کسی جریان غدیر را پذیرفت ولایت را در کنارقرآن پذیرفت چنین کسی دارای دین خداپسند است ﴿رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ و چنین کسی مرضیالدین است و چنین کسی مشفوع له است این اصول کلی است اما حالا در چه موطنی شفاعت بکنند از چه شخصی شفاعت بکنند با چه شرایطی شفاعت بکنند آن خصوصیات را هم باید ادله نقلی تبیین کنند پس اینکه درتفسیر المنار آمده است بعضیها غیر خدا را ولی اخذ میکنند و دعا میکنند تا شفیع آنها باشد و آنها هم که خود را مسلمان میدانند یا دیگران آنها را مسلمان و مؤمن میپندارند آنها هم مشمول این آیهاند این سخن ناصواب است فرق است بین دعوای شفاعت بالاستقلال یا دعوای شفاعت باذن الله آن اولی محال است و شرک است دومی ممکن است و به وسیله کتاب و سنت تثبیت شده است اما درباره این که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِایاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» و مانند آن خود این جزئی را در کنار آن اصل کلی بیان کرد که اگر کسی کذب برخدا را روا داشت چنین کسی اهل فلاح نیست رستگار نیست در سورهٴ «یونس» آیه 68 و 69 این است ﴿أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ٭ قُلْ إِنَّ الَّذینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ﴾ چه اینکه در موارد دیگر هم این دو اصل را کنار هم ذکر کرد که فرمود اینها که کاذباند یا مکذِّب یعنی آنچه را که خدا نگفت اینها به خدا نسبت میدهند و آنچه را که خدا گفت اینها تکذیب میکنند فرمود اینها اهل فلاح نیستند ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ اما مطلب بعدیآن است که فلاح و رستگاری این است که انسان حوادث را بشکافد به مغز حوادث که نتیجه است برسد کشاورز را که میگویند فلاح برای آن است که او زمین را شیار میکند میشکافد و با بذر افشانی به هدف خاص خود میرسد اگر کسی کشاورز واقعی بود در بستر «الدنیا مزرعة الآخره» این میشود فلّاح وقتی چنین کسی فلّاح بود جزء ﴿قدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مومنون فلّاحان واقعیاند یعنی آن شیار را بجا میکنند آن بذر را به موقع میافشانند به موقع آبیاری میکنند به موقع یوم الحصاد خود «من یزرع خیراً یحصدغبطة» درو میکنند اینها میشوند مفلح اینها فلّاح واقعیاند خب چه اینکه اگر کسی مشکل درونی خود را حل کرد ﴿وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ پس فلاح این است که انسان با تلاش و کوشش این حوادث را منشق کند و بشکافد و به عمق مطلب برسد ظالم، مجرم ساحر و مانند آن که در قرآن کریم آمده است ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ ﴿لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ﴾ ﴿لا یُفْلِحُ السّاحِرُونَ﴾ اینها بیراهه میروند اینها زمین شورهزار را دارند میشکافند اینها سنگلاخ را دارند میشکافند جایی که بذر نیست دارند میشکافند، لذا به مقصد نمیرسند اگر کسی در مسیر مستقیم نبود خب یقیناً به مقصد نمیرسد ﴿إِنَّ رَبّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ کسی که انحرف عن الطریق و فسق عن الطریق و شده ظالم، مجرم ساحر این هرگز به مقصد نمیرسد ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ نه در دنیا به مقصد میرسد نه در آخرت چون نظام دنیا و نظام آخرت بر اساسحق است فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اگر نظام آسمان و زمین به حق است و این مجموعه هم به هدف نهایی خود به عنوان معاد میرسد کسی که منحرف از حق است نه در دنیا طرفی میبندد و نه در آخرت ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ بالقول المطلق چه در دنیا چه در آخرت چون ظلم یعنی نقص در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آمده است فرمود آن باغها ﴿لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا﴾ فرمود این باغها ظالم نبودند این روضه و این جنت ظالم نبود آن باغی که میوه نمیدهد یا میوههای کرمو میدهد میگویند «ظلمت» یعنی«نقصت» در سورهٴ «کهف» که دارد که این ﴿کلْتَا الْجَنَّتَیْنِ﴾ این باغها ﴿لَمْ تَظْلِمْ﴾ یعنی«لم تنقص» پس ظلم همان نقص است یا به لحاظ تکوین نقص است یا به لحاظ تشریع نقص است ظالم که نقص عقل دارد نقص نقل دارد مخالف عقل است مخالف نقل است هرگز به مقصد نمیرسد این که درباره فاسقین و کافرین و مانند آن وارد شده است که خداوند فاسقینرا هدایت نمیکند یا ظالمین را هدایت نمیکند یا کفار را هدایت نمیکند به این معنا نیست که قرآنی که ﴿هُدًى لِلنّاسِ﴾ نازل شده است برای اینها هدایت نیست چون قرآن برای هدایت همه نازل شده است و دعوتهای رسمی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به کفار که قابل انکار نیست برای آنها نامه نوشت پیام داد سخنرانی کرد با آنها مناظره کرد پس دعوت کرد اینکه فرمود هدایت نمیکند نه هدایت تشریعی بلکه اینها را به مقصد نمیرساند چون کسی که بیراهه میرود در راه نیست بین هر مقصد و راه یک رابط طبیعی برقرار است هر راهی که انسان را به مقصد نمیرساند و برای وصول به مقصد هم که نمیشود از هر راهی استفاده کرد هر راهی انسان را به یک پایان خاص میرساند مقصد حق جز صراطمستقیم راه دیگری ندارد لذا فرمود: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ اگر فرمود: ﴿لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ ﴿لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ﴾ ﴿لا یُفْلِحُ السّاحِرُونَ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ﴾ بازگشتش به این مصارف است اما مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعًا﴾ همه این مشرکین را ما جمع میکنیم در قیامت چون ﴿إِنَّ اْلأَوَّلینَ وَ اْلآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلى میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُوم﴾ ﴿ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ شما درهمه موارد به ارباب متفرقه متوسل میشدید مشکلاتتان را با آنها درمیان میگذاشتید کجا هستید شرکای شما هستند اینها شرکای شما هستند نه شرکای خدا یعنی کسانی که شما آنها را شریک پنداشتید این مشرکین درعالم ذریه در نشئهٴ ﴿ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ بر اساس فطرت آمدند گفتند که ﴿قالُوا بَلى﴾ آنجا که مشرک نبودند آنجا بر اساس فطرت حقیقت خویش را مشاهده کردند جز عبودیت نیافتند و ذات اقدس الهی را به مقدار سعه هستی خود مشاهده کردند جز ربوبیّت منحصر به فرد نیافتند لذا در آن موطن وقتی از آنها سوال شد ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى﴾ جواب دادند بلی اما در این نشئه آمدند به وسیله این غرایض و اغراض آن فطرت اساسی را که سخنگوی نشئه ذریه بود اورا دفن کردند نه او را از بین بردند انسان فطرت خود را از بین نمیبرد او را دفن میکند او را زنده به گور میکند که در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» فرمود: ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ یعنی این نفسی که خداوند او را مستوی الخلقه آفرید ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾ و از راه الهام زشت و زیبا را به او یاد داد ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ عدهای مثل یک باغبان دلسوز ماهر سعی میکنند آن علفهای هرز را وجین کنند و این فطرت که شجرهٴ طوبی است همواره ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾ باشد آن را میگویند تزکیه نفس که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ همین نفس را یعنی هرس میکنند آن شاخ و برگ زاید را میزنند آن علفهای هرزه را از زیر پایش وجین میکنند این میشود تزکیه شجره وقتی یک باغبان آن درخت مو یا غیر مو را زکاتبرداری میکند یعنی آن علفهای هرز را قطع میکند، وجین میکند آن شاخههای هرز را هرس میکند تا این رشد بکند این را میگویند تزکیه نفس و اگر کسی این علفهای هرز را وجین نکرد و آن شاخههای زاید را هم هرس نکرد این اصل درخت را در این دل دفن کرده است این را میگویند دسیسه کرده ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ هیچ کسآن فطرت را نمیکشد آن فطرت را در بین اغراض و غرایض مدسوس میکند، مدفون میکند روی قبر فطرت خانه هوس بنا میکند خب چنین کسی در دنیا برابر با هوس و غرض سخن میگوید در نشئه ذریه چون چنین کاری نکرده بود برابر با فطرت حرف میزند در مسئله قیامت که سخن از ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾ است کافر که جواب نمیدهد بگوید ﴿لِلّهِ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ آنجا خود خدا جواب میدهد گویندهای نیست که در نفخ صور که همه رخت بربستهاند منادی خود حق است مجیب هم خود حق ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾ نه اینکه مشرکین درآن روز بگویند ﴿لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾ تا گفته بشود که پس آنها چطور آنجا درست میگویند خب عمده آن است که مشرک در دنیا برای خدا شریک قائل است و به او معتقد است حتی عبادت خدا را محال میداند آنها که به خیال خود استدلال میکنند میگویند چیزی که ما نمیشناسیم دسترسی نداریم چگونه او را بپرستیم و آیات فراوان آمده است تا ثابت کند خدا گرچه قابل اکتناه نیست ولی بهترین معروف و اولین معروف و اولین مشهود همان خداست اینها در قیامت میبینند به اینکه آنچه را میپرستیدند به عنوان سِمت بت و سِمت شرکت است سِمت تقریب سِمت شفاعت اینها رخت بر میبندد میگفتند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ میبینند اینها حق شفاعت ندارند یا ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾ نه اینها سمت تقریب ندارند اینها که «یحبون» این ﴿أَنْدَاداً﴾ را ﴿کَحُبِّ اللّهِ﴾ میبینند آن روز دیگر محبوب نیستند مثل یک انسان تشنهای که سخن راهنما را گوش نمیدهد و به دنبال سراب میدود وقتی به پایان افق رسید میبیند یک سلسله سبزه و علف سبز بیش از این چیزی نیست، هیچ نیست خب کافر حالا یا ستارهها را یا ملائکه را یا قدیسین بشر را مثل عیسی(سلام الله علیه) و مانند آن میپرستید به عنوان اینکه اینها شفیعاند بالذات و مقرباند بالاستقلال بعد معلوم شد که این سمتها را ندارند ﴿وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ﴾ آنچه را که اینها میخواندند گم شده است مثل اینکه انسان تشنهای که به دنبال سراب میدود ﴿وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ﴾ گم میشود خب چنین حالتی که پیش آمد حق برای اینها روشن خواهد شد که ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَّفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ پس حق روشن میشود هر گونه باطلی رخت برمیبندد یک سلسله مناظرهای بین عابد و معبود هست یعنی خود وثنیین و بتپرستان با بتهای خود در میان دارند که بتها به آنها میگویند شما ما را نمیپرستیدید هوس خود را عبادت میکردید شیطان را عبادت میکردید چون انسان که بت را نمیپرستد که.
پرسش: ... مسقلاً بتها شفاعت میکنند خب معلوم است این شفاعت نزد خداوند معنا ندارد.
پاسخ: چرا چون یا باید برهان عقلی دلیل عقلی اقامه بشود که اینها مأذونند یا دلیل نقلی باید اقامه بشود که اینها مأذونند قرآن هر دو راه را بست فرمود یک برهان اقامه بکنید ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾ آخر در یکی از کتابهای انبیای گذشته باید بیاید که خدا به اینها اجازه شفاعت داد یا با برهان عقلی ثابت کنید که اینها مأذونند یا ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ این را در سورهٴ «احقاف» فرمود فرمود حالا که نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی دارید پس خودتان به اینها سمت دادهاید اگر اینها مأذونند باید یا دلیل عقلی حمایت کند یا دلیل نقلی دلیل عقل و نقل که به بت سمتی نداد خب پس قهراً میشود مأذون که نبودند میشود مستقل اما آنچه را که شیعه و امامیه میگوید میگوید به اینکه انسان کامل که مقرب الی الله است از ملک بالاتر است و ملک کاری را نمیکند مگر به اذن حق ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ همین وصفی که در سورهٴ «انبیا» برای فرشتهها آمده است در زیارت جامعه کبیره برای اهل بیت(علیه السّلام) آمد خب حالا اینها دارند حرف میزنند میگویند ما شفعائیم معلوم میشود به اذن الله است ما اذن خدا را از قرآن و عترت داریم دیگر راهی برای کشف اذن خدا که نداریم که وخود قرآن کریم طبق آن سیری که به عرض رسید مشخص کرد یک عده مأذونند خب خیلی فرق است بین شفاعتی که امامیه قائل است با شفاعتی که وثنیین قائل بودند به هر تقدیر این مشرکین در قیامت وقتی حق روشن شد در یک مرحلهای بین بتها و خود مشرکین مناظره است که بتها به این عابدها میگویند ما را نمیپرستیدید که شما شیطان را میپرستیدید چون شیطان شما را گمراه کرد گفت این بتها را بپرستید وگرنه ما که شما را دعوت نکردیم که ﴿ما کُنْتُمْ إِیّانا تَعْبُدُونَ﴾ شما ما را عبادت نکردید برای اینکه ما که شما را دعوت نکردیم شیطان شما را فریب داد گفت این چوب و صنم و وثن را بپرستید شما هم پرستیدید شما در حقیقت حرف اورا گوش دادید نه حرف ما را، ما که حرفی نزدیم اینها درحقیقت عبدهٴ شیطاناند ﴿بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ﴾ خب در یک مرحلهای مناظره بین عابد ومعبود است درمرحلهای دیگر خود این مشرکین در هنگام احتجاج آن دروغ قبلیشان و دروغ ملکه دنیاییشان رسوخ میکند میگویند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ این ﴿ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ در ظرفی که ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ در ظرفی که ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ در ظرفی که ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللّهُ دینَهُمُ الْحَقَّ﴾ تا بفهمند ﴿یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبینُ﴾ در چنین ظرفی که همه اعمال ظهور میکند و از سویی دیگر ﴿لا یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدیثًا﴾ و سرائر هم شده ظاهر در چنین حالتی کذب متمشی نمیشود مگر کسی کذب ملکه او شده باشد برابر با ملکه و عادت سخن بگوید نه کذب جدی لذا در قرآن کریم فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ در این روزی که فرمود: ﴿وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُون﴾ وگرنه شریک نبودند اینها آنچه را که شما شریک پنداشتید کجا هستند اینها بعد از یک مرحلهای پاسخ میدهند چون این ثم نشان میدهد بین آن سوال و جواب یک مرحلهای فاصله است ﴿ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکین﴾ ما مشرک نبودیم خب یعنی ما دردنیا موحد بودیم در حالی که خودشان مکرر گفتند به اینکه ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ این شرک است اینها را شریک قرار دادیم ﴿أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى﴾ خب اینها شاهد همان طوری که یک مومن در نماز و غیر نماز میگوید «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلَّا اللَّهُ» آن هم شهادت میدادند که خدا شریکی دارد و شرکای خدا مال خدایند نمازشان که عندالبیت تصدیه و مکاء بود تلبیه حجشان به شهادت شرک آمیخته بود این الآن صیغه تلبیه آنهاست که در سیرههای اسلامی هست دیگر مراجعه بفرمایید ببینید آنها در هنگام حج تلبیهای کهمیگفتند لبیکشان چه بود «لا شریک لک لبیک اللهم لبیک» که نبود «لا شریک الا هو لک» یعنی شریک داری آن شریک مخلوق توست خب اگر مخلوق توست نمیتواند که شریک باشد که شرک در تلبیه آنها که بارزترین مصداق عبادی آنهاست ظهور کرده لذا در این آیهٴ قبل خدا به پیغمبر فرمود به آنها بگو ﴿أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُون﴾ یک موحد میگوید «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلَّا اللَّهُ» چه در عبادتها چه در حج و مانند آن تلبیه و مانند آن یک وثنی و صنمی میگفت «اشهد ان مع الله الهة اخری» خب این کسی که عمری را با شهادت شرک گذرانده میگوید ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ قیامت نظیر دنیا نیست که اول اگر متهم را به محکمه دعوت کردند انکار کند بعد اقرار کند که قیامت ظرف ظهور حق است این جد متمشی نمیشود نه اینکه انسان نظیر محکمه دنیا یک مرحلهای واقعاً این کار را میکند بعد وقتی فشار میبیند یا دیگران اقرار کردند او هم اقرار بکند این طور نیست و این ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا﴾ هم برای دنیا نیست چون دنیا که دروغ نمیگویند تا خدا به پیغمبر بفرماید ببینید اینها چطور دروغ میگویند که ترجمه قرآن اگر کسی بخواهد قرآن را تحت اللفظی ترجمه کند ﴿الَّذِی﴾ یعنی آنچنان ﴿یَکُونَ﴾ یعنی میشود میباشد ﴿کَانَ﴾ یعنی بود اینچنین ترجمههایی ممکن است و یکسان هم ممکن است اما سودمند نیست ترجمهای که آدم از آیه چیز بفهمد یقیناً ترجمهها مختلف است برای اینکه ترجمه یک عصارهای از تفسیر است اگر آیه بخواهد معنی بشود برابر تفسیر معنا میشود چون تفسیرها مختلف است ترجمهها هم یقیناً مختلف است پس آن ترجمهای که مورد اتفاق است مفهم نیست آن ترجمهای که مفید و مفهم است مورد اتفاق نخواهد بود خب شما ببینید این ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ را چطور معنا کردند این انظر که برای دنیا نیست که خدا در دنیا به پیغمبر بفرماید ببین اینها چطور دروغ میگویند اینجا که جای سؤال نیست جای جواب نیست آنها خلاف نگفتند آنها که الآن مشرکاند و داعیه شرک دارند این برای صحنه قیامت است به لحاظ تلبس درمناظره است به آن حال است نه حال دنیا خب این راشما وقتی ترجمه میکنید میبینید یقیناً با ترجمههای دیگر فرق میکند انظر آن روز یعنی ﴿وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ ثم اقول لک ﴿ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ﴾ ثم اقول لک ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ ببین چطور علیه خودشان دروغ میگویند اینچنین نیست که در دنیا خدا به پیغمبر بفرماید ببینند اینها چطور دروغ میگویند اینها که در دنیا شرک را نفی نکردند که
پاسخ...
پرسش: چون اینها در دنیا که ادعای شرک داشتند شرک را حق میدانستند توحید را باطل میدانستند توحید را میگفتند که اینها میگفتند ما یک خدا را قبول بکنیم همه این آلهه را رها بکنیم ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ﴾ این یک حرف عجیبی است ما همه این آلهه را بگذاریم کنار یکی بگوئیم خب اینها اصرار داشتند که توحید محال است یکجا ممکن نیست یا قبیح است و فلان و بساط بر اساس شرک است ما چگونه این همه آلهه را
رها کنیم یک خدا قبول بکنیم که قرآن میفرماید وقتی که ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ وقتی سخن از توحید به میان میآید اینها مشمئز میشوند خب اینها که در دنیا میگفتند شرک حق است و توحید باطل حالا در دنیا که اینها دروغ نمیگویند که بگویند ما مشرک نبودیم در دنیا هم میگویند توحید باطل است در قیامت وقتی آمدند علیه خود دروغ گفتند در همان ظرف ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ خب شما این را میبینید در بعضی از تفاسیر این ﴿انْظُرْ﴾ را به دنیا معنا کردند قهراً اگر چنانچه به ترجمه بیاید یقیناً این ترجمهها فرق خواهد کرد به هر تقدیر فرمود: ﴿ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ این قسمها را هم در دنیا هم داشتند به همان سبک اینها کسانی هستند که ﴿اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً﴾ اینها در سفرسوگند دارند زندگی میکنند در خواب هم قسم میخورند حال احتضار هم قسم میخورند در برزخ هم قسم میخورند در قیامت هم قسم میخورند وقتی ملکه شد این طور است دیگر یک وقت است که مسئله ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ﴾ به این است که دهان بسته است و لسان شهادت میدهد یا دست و پا شهادت میدهد این شهادتها قولی است که پاسخش این است که ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْء﴾ یک وقت است که بر اساس ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا ٭ وَ فُتِحَتِ السَّماءُ﴾ کسی به صورت درنده درآمده خب اگر کسی به صورت گرگ درآمده لازم نیست حرف بزند و شهادت بدهد و علیه خود بگوید من درنده بودم و ظالم بودم که این دست شهادت میدهد که درنده بود پای او شهادت میدهد درنده بود اعضا و جوارح او شهادت میدهد درنده بود خب بالاترین شهادت همین شهادت فعلی است این لازم نیست که حرف بزند کهخب اگر ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ در ذیل اینآیهآمده است عدهای به صور گوناگون در میآیند حالا لازم است اینها زبانی شهادت بدهند که ما ظالم بودیم مگر زبان گرگ، دهان گرگ ساکت هم باشد شهادت به درندگی نمیدهد حالا اگر کسی به صورت مار و عقرب محشور شد این حتماً باید حرف بزند که من نیش میزدم آبرو را میبردم یا همین زبان همان هیأت همان آن بدن سراسر شهادت میدهد که آن موجود موزی بود دیگر این ﴿تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ﴾ مال کسی است که به حسب ظاهر به صورت انسان محشور شد وگرنه بر اساس ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ که دیگر لازم نیست زبان حرف بزند که خب غرض آن است که اینها که محفوف به حقاند و هیچ جا برای باطل نیست ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ سرائر هم بیرون آمد پس باطن ظاهر شد از یک سو چشم هم تیزبین است از سویی دیگر حدت دارد حدید النظر است تا آنجا که بخواهد میبیند سخن از یک میلیون فرسخ و دو میلیون فرسخ نیست ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ تا آنجا که بخواهی ببینی تیز بینی میبینی پس نه چیزی مستور است و نه چشمی مهجور خب در چنین صحنهای انسان جِدش متمشی نمیشود دروغ بگوید تا بگوید نظیر محکمه دنیا است این شخص در جهنم هم که برود همانطوری که در دنیا زندگی را برخود و دیگران سخت گرفته است این در دنیا که هست در تنگناست در برزخ هست در تنگناست در جهنم هم جای باز و وسیع برای سوخت و سوز او نمیدهند آنجا هم جایش بسته است نهجا کم است جای او کم است این کسی که بستهمیاندیشد خود را میخواهد و لاغیر چنین کسی براساس ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکًا﴾ هم اکنون در فشار است این تا قرص نخورد نمیخوابد این در فشار است نه چون ندارد نه چون ندارد همه چیز دارد و فاقد همه چیز هست هیچ آرامشی ندارد وقتی هم میخواهد وارد برزخ بشود قبراوهم تنگ است فشار مرگ برای اوست فشار جان دادن مال اوست وگرنه مؤمن که فشاری ندارد در هنگام موت که این روح و ریحان است برای مؤمن بهترین لذت برای مؤمن در تمام مدت عمر همان لذت مرگ اوست خب اینکه فشار میبیند همان است که ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکًا﴾ است و فشار احتضار هم همان فشار قبر است در موقع مردن فشار میبیند در قبر هم وقتی از معصوم(علیه السّلام) سؤال کردند برزخ کی است فرمود: «منذ القبر» که عالم قبر همان برزخ است فشار میبیند در جهنم هم بر اساس ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعًا فَاسْلُکُوهُ﴾ بسته است وارد جهنم هم که کردند «مقررین فی الاسواد» است آنجا هم دست و بالش باز نیست که حالا آسوده بسوزد این فشار را خود بر خود تحمیل کرده است این کسی که خود را بست که ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾ این جلو ودنبالش بسته است نه آینده را میبیند نه گذشته را دیده خود را میبیند و خود را چنین کسی اگر هم بخواهد حرف بزند در همین مدار حرف میزند با اینکه حق برای او روشن شد مثل انسان بد دهان را اگر کسی بخواهد تنبیه بکند در زیر شلاق تازیانه هم باز فحش میگوید عادت کرده به دروغ اینها هم عادت کردند به دروغ یعنی آنکه معبود نبود او را معبود دانستند رازق دانستند حسیب دانستند مراقب دانستند همه مشکلات را از او میخواستند و آن که همه کارها به دست او بود اصلاً او را عبادت نکردند آن که صدق محض بود او را رها کردند اینکه کذب صرف بود این را گرفتند آنگاه کذب شده ملکه نفسانی اینها وقتی ملکه نفسانی اینها شد آن روز میگویند ما که مشرک نبودیم آن وقت علیه خود دروغ میگویند برای اینکه در دنیا همینها همین شرک را حق میدانستند و به انبیا میگفتند: ﴿إنّی إِذًا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ یا نوح ﴿إنّی إِذًا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ یا ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ خود را عاقل میپنداشتند و انبیا را تسفیح میکردند خود را مهتدی میدانستند و آنها را تضلیل میکردند الآن میگویند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکینَ﴾ همین لجاجت اینها طوری است که در جهنم هم که هستند نمیگویند خدا به خازن جهنم(سلام الله علیه) میگویند یا مالک این مالک خازن جهنم است این فرشته خداست معصوم هم هست که ﴿عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾ این عصمت درباره همین فرشتههای موکل جهنم آمده است دیگر به آنها میگویند ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ از خدای خودت بخواه که جان ما را بگیرد آنجا هم این لجبازی را دارند وقتی لجاجت برای انسان ملکه شد دست بردار نیست آنجا نمیگویند یا الله آنجا میگویند ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ که جواب میآید که نه اینها ﴿لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیى﴾ خب بنابراین این کذب کذب جدی نیست محصول و ملکه نفسانی است اولاً و در دنیا نیست و در آخرت است ثانیاً.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است