display result search
منو
تفسیر آیات 19 تا 21 سوره انعام

تفسیر آیات 19 تا 21 سوره انعام

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 68 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 19 تا 21 سوره انعام"
ذات اقدس الهی که حق محض است و هر گونه حق هم از خداست
خداوند اگر چیزی را ادعا کرد حق است و نیازی به شاهد ندارد
الوهیت ذاتاً شریک‌پذیر نیست و در کنارش غیر قرار نمی‌گیرد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ‌ ای شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْری قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَری‏ءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ﴿19﴾ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ﴿20﴾ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ باِ‏یاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ ﴿21﴾

در جریان شهادت گاهی گفته می‌شود اتحاد شاهد و مدعی مقبول نیست این سخن ناصواب است برای اینکه اگر مدعی غیر حق باشد و غیر معصوم باشد او باید برای اثبات دعوای خود شاهد اقامه کند ولی اگر مدعی حق باشد همین که چیزی را ادعا کرد یقیناً ثابت می‌شود درباره ذات اقدس الهی که حق محض است و هر گونه حق هم از خداست که ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ ﴿اللّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ و هرگز باطل نمی‌گوید اگر چیزی را شهادت داد یقیناً حق است بلکه اگر چیزی را ادعا کرد حق است نیازی به شاهد ندارد چه رسد به اینکه آن شاهد عین مدعی باشد یا غیر مدعی پس وحدت شاهد و مدعی جایی باطل است که آن مدعی حق محض نباشد و اگر آن مدعی حق محض بود نیازی به شاهد ندارد و اگر هم خود شهادت داد تاکید بر ادعای اوست ذات اقدس الهی در قرآن کریم ادعای وحدانیت کرده است که مکرر فرمود خداوند واحد است ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ﴾ و مانند آن خودش هم به عنوان شاهد این‌چنین یاد کرد که ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ﴾ در مسئلهٴ شهادت ذات اقدس الهی بر توحید یک وقت بحث در این است که الوهیت شهادت به وحدانیت می‌دهد که این معنای حقی است که در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» گذشت اصلاً الوهیت ذاتاً شریک‌پذیر نیست چیزی که نامتناهی است در کنارش غیر نمی‌گنجد یک وقت شهادت فعلی است نه شهادت ذاتی و آن این است که نظم عالم تنسیق عالم هماهنگی عالم نشان می‌دهد که بیش از یک مبدأ در عالم نیست برابر آیه سورهٴ «انبیاء» که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ که این نظم عالم دلیل است بر اینکه ناظم یکی است و از کلمه قائماً بالقسط شاید بتوان این معنای دوم را اراده کرد قسم سوم و شهادت خدا شهادتهای قولی است که خود قرآن کریم که کلام خداست بیان خدا را به ما ابلاغ می‌کند که خدا می‌فرماید من شریک ندارم این در عین حال که از یک سو ادعاست شهادت هم هست پس وحدت شاهد و مدعی در غیر حق مردود است و در حق یقیناً مقبول است دلیلی بر استحاله وحدت شاهد و مدعی اقامه نشده آنجا که مدعی حق محض نباشد محتمل الجهل باشد محتمل الکذب باشد محتمل النسیان باشد شاهد می‌طلبد اما در جایی که جهل راه ندارد سهو و نسیان راه ندارد و کذب راه ندارد جا برای تردید نیست پس و‌حدت شاهد و مدعی در آنجا حق است .
‌پرسش: ... باید دلیلی بر وحدت باشد.
پاسخ: بله؟
پرسش: اگر حق محض ...
پاسخ: حق محض هست منتها آنها می‌گویند خدا در ذات شریک ندارد ولی در ربوبیّت شریک دارد ارباب متفرق قائل‌ا‌ند خدا حق محض هست ولی در ربوبیّت شریک دارد در قیامت هم می‌گویند ﴿إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ اعتراف وثنیین در قیامت این است که ما این بتها را مساوی خدا می‌دانستیم از آنها حاجت می‌طلبیدیم آنها را شافی می‌دانستیم رازق می‌پنداشتیم و مانند آن خب.
مطلب بعدی آن است که شهادت انبیا هم در همین ردیف است که انبیا شاهدند بر وحدانیت حق تعالی چه اینکه وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ 56 آمده است این‌چنین فرمود: ﴿قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الَّذی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلی ذلِکُمْ مِنَ الشّاهِدینَ﴾ انبیا مصداق کامل برای ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾‌اند که در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾ ﴿‌أُولُوا الْعِلْمِ﴾ که شاهد وحدانیت حق‌اند مصادیقی دارند که بارزترین آنها انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام)‌اند.
مطلب بعدی آن است که روایاتی که در ذیل همین آیه آمده است فرمود تشبیه باطل است تعطیل باطل است اثبات حق که منزّه از تشبیه و تعطیل باشد حق است که آن هم در بحثهای روایی لابد ملاحظه فرمودید.
مطلب دوم آن است که مشرکین اهل نماز بودند منتها نماز آنها همان صوت زدن و کف زدن و امثال ذلک بود که در کنار کعبه اینها انجام می‌دادند ﴿وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً﴾ در همان نمازهایشان شهادت می‌دادند که غیر از خدا آلهه دیگری هم هست که ربوبیّت عالم را توزیع کردند لذا در این بخش از سورهٴ «انعام» ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید به آنها بگو شما شهادت می‌دهید که غیر از خدا ارباب دیگر هست ﴿أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْری قُلْ لا أَشْهَدُ﴾ من در نماز و غیر نماز «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له» می‌گویم شما شهادت می‌دهید که غیر از خدا آلهه دیگر هست.
مطلب دیگر آن است که این که فرمود: ﴿وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ نشانهٴ آن است که قرآن یک کتاب جهانی است هم همگانی است و هم دائمی برای اینکه اطلاق من بلغ هر دو قسم را شامل می‌شود هم کلی است هم دائم هم همگانی است هم همیشگی برای همگانی بودن او که اختصاص به قوم و ‌نژاد ندارد می‌توان پذیرش اسلام بسیاری از افراد را در صدر اسلام یاد کرد تا معلوم بشود قرآن برای عرب زبانها نیست برای مردم حجاز و مانند آن نیست زیرا صهیب‌رومی ایمان آورد و اسلامش مقبول بود بلال‌حبشی ایمان آورد و ایمانش مقبول بود سلمان‌فارسی ایمان آورد و ایمانش مقبول بود معلوم می‌شود قرآن برای مردم حجاز و خصوص حجاز نیست برای رومی‌ها هم هست برای ایرانیها هم هست برای حبشیها هم هست آفریقا و آسیا و همه این قسمتها را اسلام دعوت کرده است چه اینکه طولی نکشید که بسیاری از آنها اسلام آوردند پس اطلاق و «من بلغ» شامل همه افراد در همه اَزمان می‌شود چه اینکه آن جریان صدر اسلام نشان می‌دهد که اسلام مخصوص عربها نیست قرآن مخصوص عربها نیست و مانند آن و اینکه فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ﴾ ناظر به آن است که مثلاً در طلیعهٴ رسالت هر کسی از قومی برمی‌خیزد که در بین آنها به سر برده است که با فرهنگ آنها سخن بگوید .
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ معارف قرآن کریم حکمت نظر و حکمت عمل کاملا باهم هماهنگ است این مطلب را باید مکرر به عرضتان برسانیم برای اینکه خود قرآن مکرر این معنا را ذکر می‌کند یعنی قرآن یک کتاب علمی مصطلح نظیر کتابهای حکمت و کلام نیست که بحثهای نظری محض را یکجا طرح بکند چه اینکه کتاب اخلاقی صرف هم نیست که فقط موعظه و دستور به عدل و تقوا داشته باشد این کتاب حکیم است «بالقول المطلق» ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ هم حکمت نظری دارد که براهین معارف را مستدل ذکر می‌کند هم حکمت عملی دارد که از راه موعظه و اخلاق هدایت مردم را به عهده دارد و هم بین حکمتین هماهنگی هست یعنی شما در هیچ کتاب عقلی نمی‌بینید که برهانی بر توحید اقامه بشود و بعضی از مقدمات آن یا حدود وسطای بعضی از آن براهین مسائل حکمت عَملی باشد ولی در جریان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) مشاهده می‌کنید وقتی ابراهیم(سلام الله علیه) می‌خواهد برهان اقامه کند بر توحید حق و این برهان را هم قرآن صحه گذاشت و خداوند می‌فرماید این حجت ماست که ما به ابراهیم خلیل دادیم ﴿وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ﴾ در تشریح احتجاج ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) می‌بینیم مسئلهٴ ظلم را که یکی از فروعات حکمت عملی است در بحث حکمت نظری راه دادند فرمود: ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾ خب محبّت و عدم محبّت جزء شئون حکمت عَملی است این که در مسائل نظری راه ندارد در هیچ مسئله ریاضی در هیچ مسئله فلسفی در هیچ مسئله کلامی کسی نمی‌تواند بگوید من چنین مطلبی را چنین شعری را دوست دارم یا دوست ندارم در مسائل حکمت عملی و اخلاقیات و حقوق و مانند آن مسئله محبّت و عداوت راه دارد ولی در مسائل عقلی که محبّت و عداوت راه ندارد کسی نمی‌تواند بگوید من این‌چنین می‌پسندم یا آن‌چنان را نمی‌پسندم ولی قرآن چون نور است بین حکمتین جمع کرده است مسئله نظر را با عمل و حکمت نظری را با حکمت عملی هماهنگ کرده است انسان خدا را برای آن می‌خواهد که دل‌پذیر باشد مشکلاتش را با او در میان بگذارد حوائجش را از او بخواهد و مانند آن خدا آن است که محبوب باشد و آفل محبوب نیست پس آفل خدا نیست ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾ به صورتهای گوناگون این حجت قابل تقریر است می‌شود به صورت شکل ثانی تقریر کرد که خدا آن است که محبوب باشد و هیچ آفلی محبوب نیست پس هیچ آفلی خدا نیست یا اگر این خدا بود آفل نبود چون آفل است پس خدا نیست به صورت قیاس استثنایی می‌شود تقریر کرد اگر خدا بود آ‌فل نبود چرا؟ در تلازم مقدم و تالی می‌شود گفت خدا آن است که محبوب باشد و آفل محبوب نیست از این جهت خدا آفل نیست پس اگر این اجرام سماوی خدا بودند افول نمی‌کردند چون افول دارند پس خدا نیستند مسئله محبّت و مانند آن را در تبیین حکمت نظری ذکر کردند آیه‌ای که امروز تلاوت شد نقطه مقابل آن است یک وقت یک انسانی برهان اقامه می‌کند بر ابطال شرک نظیر آیهٴ سورهٴ «انبیاء» که فرمود: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ این برهان حکمت نظری محض است که ثابت می‌کند بر اینکه چون نظم در عالم هست معلوم می‌شود که دو ناظم نیست یک ناظم است باید البته بین مقدم وتالی تلازم را اثبات کرد و بطلان تالی را هم گوشزد کرد گاهی سخن از ظلم است که ﴿لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ شرک در مقابل ایمان یک کار حکمت عملی است اما بحث توحید در قبال شرک و شرک در مقابل توحید نه ا‌عتقاد به وحدانیّت شرک در مقابل وحدت وحدت در مقابل شرک یک بحث حکمت نظری است آن‌گاه لقمانی که از حکمت برخوردار است و به تعبیر قرآن کریم او حکیم است فرزندش را که به حکمت نظری دعوت می‌کند با حکمت عملی همراه می‌کند ﴿لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ البته شرک در مقابل ایمان جزء مسائل حکمت عملی است ایمان عدل است و شرک ظلم ولی برای اثبات آن مطلب نظری که خدا شریک ندارد از همین ﴿لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ کمک گرفته می‌شود چه اینکه در همین آیهٴ محلّ بحث و مانند آن از حکمت عملی کمک گرفته می‌شود و آن این است که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِایاتِهِ﴾ می‌بینید این سوره که مثلاً سورهٴ احتجاج است و تا‌کنون چند حجت درباره توحید و نبوت اقامه شده است و الآن دوباره برمی‌گردند دربارهٴ مسئله توحید و نبوت و معاد برهان نظری را با عملی هماهنگ کردند چون قرآن نمی‌خواهد فقط چیز یاد آدم بدهد نظیر کتابهای حکمت و کلام می‌خواهد انسان را مؤمن کند و نورانی کند لذا همیشه حکمت عمل را به حکمت نظر هماهنگ می‌کند حالا یا در یک آیه یا در آیات منفصل بالأخره یا با دلیل متصل یا با دلیل منفصل این حکمتین را به هم مرتبط می‌کند فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بآیاتِهِ﴾ یک وقت است کسی در برابر خدا خود ادعایی دارد در برابر رسول خدا خود ادعایی دارد یک وقت است در برابر خدا و رسول خدا ادعایی ندارد آیات الهی را تکذیب می‌کند می‌فرماید هر دو گروه جزء ظالم‌ترین انسانها هستند از این که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِایاتِهِ﴾ نظیر آنچه در سورهٴ «لقمان» آمده است ﴿لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ معلوم می‌شود ظلم درکاتی دارد چه اینکه عدل درجاتی دارد بعضی عادل‌اند بعضی اعدل‌اند در درکات هم بعضی ظالم‌اند بعضی اظلم‌ند ظلم اگر درکاتی دارد و شدت و ضعفی دارد باید بررسی بشود معیار شدت و ضعفش چیست گاهی ظلم شدت و ضعفش به‌لحاظ اصل عمل است خود این کار بد است یک وقت انسان یک نفر را می‌کُشد یک وقتی ده نفر را می‌کُشد یک وقت یکجا را منفجر می‌کند یک وقتی ده جا را منفجر می‌کند خب خود این عمل شدت و ضعف دارد قلت و کثرت دارد یک وقت است که نه عمل شدت و ضعف نیست کشتن ده نفر نیست یک نفر است انفجار ده جا نیست یک جاست منتها آن یکجا خیلی مهم است مثل اینکه کسی حرم مطهر امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) را منفجر می‌کند خب این خیلی فرق می‌کند بین اینکه انسان خانه کسی را یا مغازه کسی را منفجر بکند یک وقت است که به‌لحاظ متعلّق ظلم است یک وقت است به‌لحاظ فاعل ظلم است خب پس شدت و ضعف ظلم به سه قسم تقسیم شد یک وقت است به متن فعل است که ده تا قتل با یکی فرق می‌کند ده جا را آدم منفجر بکند با یکجا فرق می‌کند ده تا مال را ببرد با یک مال را ببرد فرق می‌کند سرقت یک مال با ده تا مال فرق می‌کند که این شدت و ضعف به‌لحاظ متن خود عمل است یک وقت است که نه عمل واحد است ولی متعلّق عمل فرق می‌کند مثل اینکه یک وقت خانهٴ شخص عادی را انسان منفجر می‌کند یک وقتی حرم اهل بیت(علیهم السلام) را منفجر می‌کند که این متعلّق فرق می‌کند یک وقت است به‌لحاظ متعلّق نیست به‌لحاظ خود فاعل است این کار درجهٴ پنج از ظلم است مثلاً متعلّق او هم فرد عادی است خود ظلم هم درجهٴ پنج از ظلم است یک درجه مشخصی درجه ده از ظلم است ولی فاعلش با فاعلهای دیگر فرق می‌کند همین ظلم را اگر یک آدم عادی بکند قبحش عادی است اگر یک روحانی بکند قبحش بیشتر است اگر امام بکند قبحش بیشتر است اگر پیغمبر بکند قبحش بیشتر است به‌لحاظ خود فاعل فرق می‌کند این است که ذات اقدس الهی در قرآن کریم گاهی شدت و ضعف ظلم را به‌لحاظ متعلّق می‌داند نظیر همین آیه گاهی به‌لحاظ فاعل بررسی می‌کند نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» و «حاقه» آمده است در سورهٴ «احزاب» به همسران پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید آیهٴ 32 سورهٴ «احزاب» ﴿یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا﴾ فرمود چه تقوای شما چه ترک تقوای شما این یکسان نیست شما اگر با تقوا بودید پاداشتان دو برابر دیگران است برای اینکه هم تقوا را رعایت کردید هم حیثیت بیت نبوت را رعایت کردید و اگر خدای ناکرده کاری بر خلاف تقوا انجام بدهید کیفرتان دو برابر دیگران است برای اینکه هم معصیت کردید هم حیثیت بیت نبوت را زیر سؤال بردید لذا شما با زنهای دیگر فرق می‌کنید ﴿لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ﴾ لذا هم دربارهٴ عذاب فرمود اگر معصیت کردید عذابتان دو برابر خواهد بود و هم درباره اطاعت فرمود اگر شما اطاعت کردید پاداشتان دو برابر خواهد بود بالاتر از اعضای بیت نبوت خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است در سورهٴ مبارکهٴ «حاقه» آیهٴ 44 به بعد این است ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اْلأَقاویلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ ٭ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ﴾ فرمود اگر خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذ‌الله ـ بخواهد چیز باطلی را به خدا اسناد بدهد یعنی چیزی را که ما گفتیم او نرساند کتمان کند چیزی را که نگفتیم به ما اسناد بدهد یک خلافی را به خدا اسناد بدهد کاری خدا نسبت به او می‌کند که نسبت به کس دیگر نمی‌کند فرمود رگ حیات ا و را قطع می‌کنیم قدرت را از او می‌گیریم احدی نمی‌تواند حمایت بکند چرا برای اینکه خیلی سرمایه‌گذاری شده است از جهان طبیعت و ماورای طبیعت تا یک چنین انسانی به بار بیاید و این انسان الآن «وجیه عند الناس» است حرف او مقبول است حرف او به نام د‌ین است اگر او چیزی را به عنوان خلاف بگوید حتما به عنوان دین تثبیت می‌شود لذا خدا ابداً به او مهلت نخواهد داد اما متنبیان در عالم کم نبودند کسانی آمدند داعیهٴ نبوت داشتند به زعم باطل خود کتاب آوردند خدا هم خیلی با آنها سخت رفتاری بکند به عنوان بطش شدید به حیات آنها زود خاتمه بدهد این‌چنین نبود یک مقدار مهلت داد بعد البته رسوا شدند اما این ‌طور تهدیدی که خدا کرد فرمود: ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اْلأَقاویلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ ٭ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ﴾ این درباره کسانی که ادعای نبوت کردند این ‌طور نبود شما آمار متنبیان را که بررسی بکنید می‌بینید کمتر از آمار انبیا نیست هر وقت این سکه قبولی خورد عده‌ای داعیه‌داران نبوت شدند گفتند ما پیغمبریم خدا یک عده را به حال طبیعی گذاشت یک عده از مردم را از بین بردند یک عده کم کم رسوا شدند بساطشان برچیده شد اما این طوری که در سورهٴ «حاقه» تهدید کرد با آنها این طور رفتار نکرد ولی درباره شخص پیغمبر این کار را کرد فرمود اگر ـ معاذ‌الله ـ کمترین قولی تقول بکند به ما اسناد بدهد حرفی را که ما نگفتیم به نام ما ثبت بدهد ما به او مهلت نخواهیم داد برای اینکه حرف او مقبول است و صبغهٴ دینی پیدا کرده است ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اْلأَقاویلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ﴾ گاهی هم که می‌بینید اگر بعضی از روحانیون خدای ناکرده پایشان بلغزد خدا «شدید البطش» است و ﴿سَرِیعُ الْحِسَابِ﴾ برای آن است که مبادا این شخص با این چهرهٴ دینی بماند و حرف او در جامعه متدینین اثر سوء بگذارد اگر یک وقتی کسی «وجیه عند الناس» شد خدای ناکرده بخواهد از این وجاهت سوء استفاده بکند خدا زود به حیات او خاتمه می‌دهد برای اینکه این مستقیما آسیب به دین او می‌رساند اما متنبیان نه این‌چنین نیست خب پس معلوم می‌شود گاهی شدت ظلم برای آن ‌ا‌ست که همین فعل از یک انسان «وجیه عند الناس» صادر می‌شود گاهی شدت ظلم به‌لحاظ متعلّق است آنجا که شدت ظلم به‌لحاظ متعلّق باشد همان است که در وصایای ائمه(علیهم السلام) است حتی گفتند وجود مبارک سید الشهداء(سلام الله علیه) در آن آخرین لحظات تودیعش به فرزند بزرگوارش امام سجاد(سلام الله علیه) این جمله را نصیحت کرد که همین جمله را وجود مبارک امام سجاد در آخرین لحظات عمر پر برکتش به فرزندش امام باقر(سلام الله علیهما) نصیحت کردند که «یا بُنی ایاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا الله» فرمود ظلم که خب بالأخره قبیح است و بد است ولی به آن بیچاره‌ای که هیچ پناهی جز خدا ندارد به او ستم نکن مقدار ستم همان است ولی این مظلوم چون دل شکسته است و احدی جز خدا یاور او نیست این در دعا مخلص است و چون در دعا مخلص است دعای مظلوم یقیناً اثر می‌کند بعضیها هستند که اگر به آنها ظلم بشود به قدرت خود یا به قدرت قبیله یا به قدرت ثروت یا به قدرت فرزند خود متکی‌اند اهل دعا نیستند قلبشان بشکند و دعا بکنند یا برفرض دعا بکنند در عین حال که دعا می‌کنند به زور خود و قبیله خود و مال خود هم متکی‌اند که انتقام بگیرند ولی آن کسی که هیچ پناهی جز خدا ندارد این دعای او خالص است چنین دعایی موثر است این دعای موحدانه است «ایاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا الله» خب پس معلوم می‌شود که شدت و ضعف ظلم گاهی به‌لحاظ متن خود فعل است گاهی به‌لحاظ ظالم است گاهی به‌لحاظ مظلوم در جریان توحید و شرک دو عنصر از این عناصر سه‌گانه محوری یافت می‌شود یعنی خود این عمل شدید است خود این چون هیچ گناهی بدتر از شرک نیست اعظم کبائر شرک است در بین معاصی بعضی صغیراند بعضی کبیراند بعضی اکبر‌, اکبر معاصی شرک است خود این عمل بد است چون اساس عقیده همین است عنصر دیگر آن است که به‌لحاظ ذات اقدس الهی است که حق الله را دارد ضایع می‌کند یعنی خدایی که ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ و در تدبیر عالم هیچ کسی غیر او نقشی نداشت چه اینکه در آفرینش عالم هیچ کسی غیر از خدا نقشی نداشت و در تدبیر عالم غیر از خدا احدی سهمی ندارد کسی بیاید موجودی که هیچ سهمی ندارد او را همتای خدایی قرار بدهد که ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ بعد هم در قیامت اعتراف می‌کند ﴿إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ یعنی ما مشرکین در قیامت می‌گویند ما اشتباهمان این بود که این بتها را مساوی با الله قرار می‌دادیم پس هم خود این عمل فی نفسه چون عمل اعتقادی است و جانحه‌ای است غیر از جوارح است غیر از عمل جوارحی است با اعمال دیگر فرق می‌کند و هم به‌لحاظ متعلّقش این ظلم از سایر ظلمها قبیح‌تر است لذا چه در سورهٴ «صف» چه در این سورهٴ «انعام» که محل بحث است و موارد دیگر می‌فرماید هیچ ظلمی بالاتر از شرک نیست ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ باِ‏یاتِهِ﴾ خب آنجایی که مستقیماً شرک است خود عمل فی نفسه بسیار قبیح است متعلّق عمل هم که ذات اقدس الهی است چون ﴿أَکْبَرُ شَهَادَةً﴾ است این کسی که ﴿أَکْبَرُ شَهَادَةً﴾ است شهادت می‌دهد به وحدانیت, کسی که حق محض است مدعی وحدانیت است و انسان حرف او را نمی‌پذیرد در حقیقت او را تکذیب می‌کند ...
... در توحید یا افترا می‌بندد در نبوت افترا به این معناست کسی که کاری را که خدا نکرد او بگوید کرد یا کاری را که خدا کرد او بگوید نکرد آن متنبی افترا می‌بندد خدا او را اعزام نکرد او می‌گوید خدا مرا ارسال کرد منکر نبوت از سوی دیگر افترا می‌بندد خدا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا انبیای دیگر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را اعزام کرد این شخص می‌گوید خدا اینها را اعزام نکرد پس متنبی منفی را مثبت می‌کند کاری را که خدا نکرد به خدا اسناد می‌دهد می‌گوید خدا این کار را کرد مرا اعزام کرد منکر نبوت مثبت را منفی می‌کند یعنی کسی را که خدا اعزام کرد او نفی می‌کند می‌گوید تو را خدا اعزام نکرده است همه اینها افتراست یک وقت است که افترا بر‌خداست چه در توحید چه در نبوت و مانند آن یک وقتی تکذیب آیات الهی است تکذیب آیات الهی هم گاهی به توحید برمی‌گردد گاهی هم به نبوت به توحید برگردد به این معناست که قرآن کریم سراسر جهان تکوین را آیات الهی می‌شمارد اگر کسی بیاید اینها را تکذیب کند بگوید هیچ کدام از اینها آیه حق نیستند یا معجزاتی را که خدا به دست انبیا(علیهم السلام) اظهار کرده است اینها آیات نبوت‌اند و آیات توحید هم می‌توانند باشند گرچه آیات اصل صانع نیستند اگر کسی بیاید این آیات را انکار بکند بگوید اینها نه دلیل بر نبوت‌اند نه دلیل بر توحید البته اصل اثبات صانع به وسیله آیات انبیا ثابت نمی‌شود ولی توحید ثابت می‌شود و نبوت انبیا خب اگر کسی آیات الهی را تکذیب کرد یا خودش داعیه دروغ داشته باشد به هر تقدیر جزء ظالم‌ترین انسانهاست ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ چه اینکه تکذیب آیات الهی هم ظلم عظیم است ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا﴾ خب در بحث توحید آیاتی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «انعام» شروع شد این بود خدا چون خالق است و مجموعه عالم خلقت اوست پس شریک ندارد چه اینکه مجموعه ظلمات و نور مجعول اوست پس شریک ندارد الآن بعد از آن برهان نظری از مسائل حکمت عملی هم کمک گرفته می‌شود که می‌فرماید: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ باِ‏یاتِهِ﴾ یعنی اگر کسی حق محض را یا سخن حق محض را تکذیب کرده است این جزء ظالم‌ترین انسانهاست صغرای قیاس این است ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ کبرای قیاس «لا یفلح احد من الظالمین» پس «فلا یفلح هذا الظالم» فلاح یعنی به مقصد رسیدن سعادتمند شدن خب پس کسی که کاذب است یا مکذب نه تنها ظالم است بلکه «اظلم الناس» است پس «فالکاذب و المکذب ظالم» و ﴿لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ یعنی «لا یفلح احد من الظالمین» پس «فالکاذب و کذا المکذب لا یفلح» این هرگز به مقصد نمی‌رسد کبرای قیاس به صورت ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ ذکر شد صغرای قیاس به این صورت ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ باِ‏یاتِهِ﴾ یاد شد وقتی ظالم اهل فلاح نباشد «اظلم الناس» به طریق اولیٰ اهل فلاح نیست ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ باِ‏یاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ و تمام معاصی را انسان وقتی تحلیل می‌کند به ظلم برمی‌گردد چه اینکه تمام طاعات را وقتی تحلیل می‌کند به عدل برمی‌گردد عدل و ظلم در مسئله حکمت عملی زیر بنای همه مسائل‌اند این دوتا امر روشن‌اند بیّن‌اند سایر مباحث حکمت عملی با این دوتا بین حل می‌شود همان‌طوری که در مسائل حکمت نظری اجتماع نقضین و ارتفاع نقیضین بیّن الغی‌اند استحاله آنها روشن است سایر مسائل حکمت نظری به آنها برمی‌گردند غرض آن است که مسائل نظری حکمت نظری را به آن اجتماع نقیضین برمی‌گردانند و به ارتفاع نقیضین مسائل پیچیده حکمت عملی را به قبح ظلم و حسن عدل برمی‌گردانند لذا قرآن کریم در تحلیل حکمت عملی از ظلم به عنوان حّد وسط یاد می‌کند ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ باِ‏یاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ خب چرا این شخص اَظلم است؟ برای اینکه گذشته از اینکه نسبت به خود اصل عمل بسیار قبیح است و گذشته از این که نسبت به متعلّقش این عمل بسیار قبیح است به حیات خود انسان هم خاتمه خواهد داد یک وقت است انسان ظلم مالی دارد نسبت به دیگران این جزء معاصی کبیره است و بعد از یک مدت سوخت و سوز قابل علاج هست چون کفر نیست که مخلد در نار باشد یک وقت است کسی هستی خود را آن‌چنان طعمهٴ آتش می‌کند که برای ابد باید بسوزد خب از این جهت هم می‌شود ظالم‌ترین مردم برای اینکه هر کاری که انسان انجام می‌دهد به خود ظلم می‌کند چون عمل که عامل را رها نمی‌کند به دیگری نمی‌رسد که سایه عمل است که به دیگری می‌رسد اگر هم احسان باشد سایهٴ کار خیر است که به غیر می‌رسد و اگر اسائه هم باشد سایهٴ کار شر است که به دیگری می‌رسد وگرنه ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾ حالا اگر کسی دیگری را مظلومانه کشت آن شخص یک حیات زودگذری را در دنیا از دست داد بعد هم به سعادت ابد می‌رسد در بهشت ولی این شخص به عذاب ابد گرفتار می‌شود پس آنچه را که ظالم نسبت به خود می‌کند چندین برابر آن چیزی است که به غیر انجام می‌دهد سایهٴ کار اوست به دیگری می‌رسد مثل کسی که در درون خانه خود یک کنیف بد‌بویی حفر بکند که «آناء اللیل و اطراف النهار» از بوی این کنیف در زحمت است گاهی هم که باد می‌زند عابر پشت کوچه را متعذی می‌کند در حسنات هم همین ‌طور است اگر کسی در درون منزلش روح و ریحان غرس کند دائماً خود لذت می‌برد گاهی هم که نسیم می‌وزد عابر پشت کوچه را متنعم می‌کند هر کار خیری در حقیقت به خود انسان برمی‌گردد بالاصالة آثار ضعیفش به دیگری برمی‌گردد هر کار شری هم این‌چنین است اگر کسی ظلم کرد آن هم ظلم در این حدّ در حقیقت به سرمایهٴ ا‌بد خود ظلم کرده است که فرمود: ﴿وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ این ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾ یعنی ظلم به خود آدم وگرنه چیزی از خدا که کم نمی‌شود که او که غنی محض است انسان چه می‌کند؟ چیزی را از او می‌کاهد چیزی را بر او تحمیل می‌کند؟ حقی را از او سلب می‌کند او که حق محض است حق محض که مسلوب نمی‌شود در حقیقت هر ستم و هر معصیتی ظلم است به خود عاصی این ظلم به عاصی درکاتی دارد یک وقت است انسان یک چشم خود را کور می‌کند یک وقتی دو چشمش را کور می‌کند یک وقتی هر دو چشم و هر دو گوش را کور و کر می‌کند یک وقتی گذشته از اینها زبان خود را هم قطع می‌کند یک وقتی اصل حیات خود را از بین ‌می‌برد اینها همه درکاتی است علیه خود آدم منتها «بعضها دون بعض» است «بعضها فوق بعض» است این که فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِایاتِهِ﴾ می‌خواهد بفرماید که این ظلم نسبت به خود آدم است چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ وگرنه نسبت به ذات اقدس الهی که غنی محض است ظلم اصلاً فرض ندارد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:56

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی