- 392
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 14 تا 19 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 14 تا 19 سوره انعام"
- براساس اهمیت توحید کلمه ﴿غَیْرَ اللّهِ﴾ مقدم بر فعل ذکر شد
- آیا غیر از خدا ولیی هست؟!
- قرآن از آن جهت که نور است بین حکمتین جمع کرده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿14﴾ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ ﴿15﴾ مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ ﴿16﴾ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ ﴿17﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ ﴿18﴾ قُلْای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ﴿19﴾
نکاتی که در آیات قبل مانده است عبارت از این است که براساس اهمیت توحید کلمه ﴿غَیْرَ اللّهِ﴾ مقدم بر فعل ذکر شد یعنی نفرمود «أ اتخذوا غیر الله ولیاً» بلکه فرمود: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ یعنی در ولایت الله که او ولیّ است تردیدی نیست آیا غیر از خدا که ولایت او «مما لاریب فیه» است من ولیّ دیگر اتخاذ کند چون فرق است بین اینکه بگوید «أ أتخذوا غیرالله ولیاً» یا بفرماید: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ در قرآن کریم آنچه که به توحید حق تعالی برمیگردد در غالب موارد این ﴿غَیْرَ﴾ مقدم بر آن فعل است چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» چند جا سخن از تقدیم آن ﴿غَیْرَ﴾ است بر فعل مثل آیهٴ 114 همین سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿أَ فَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغی حَکَمًا وَ هُوَ الَّذی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ﴾ باز در همین سورهٴ «انعام» آیهٴ 164 فرمود: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغی رَبًّا﴾ در غالب این موارد کلمه ﴿غَیْرَ اللّهِ﴾ مقدم قرار میگیرد چه اینکه در غیر سورهٴ «انعام» آمده است که ﴿أَ فَغَیْرَ اللّهِ تَأْمُرُونّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ﴾ و مانند آن خب.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ چون ولیّ به معنای نزدیک است و کسی که احاطه وجودی به آدم دارد سرپرستی انسان را به عهده میگیرد ذات اقدس الهی برای جمع بین حکمت نظری و حکمت عملی یعنی جمع بین معرفت و محبّت این چنین برهان اقامه میکند و این چنین راهنمایی میکند نمیگوید آیا غیر از خدا واجب الوجودی هست یا خالقی هست بلکه میفرماید آیا غیر از خدا ولیی هست یا نه همان طوری که در مسائل فرعی اگر بعضی از امور خیلی مهم باشند به ما میگویند نزدیک آن کار نروید و اگر یک شیئی جزء گناهان عادی باشد میفرمایند آن را مرتکب نشوید ولی اگر چیزی خیلی مهم باشد و جاذبه داشته باشد میگویند نزدیک آن نروید مثلاً درباره تصرف اموال مردم نمیگویند نزدیک مال مردم نروید برای اینکه هر مالی یک مالکی دارد آن مالک هم مقتدر است از مالش دفاع میکند میفرماید: ﴿لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ ولی درباره اموال یتیم چون جاذبه دارد سرّش این است که یتیم قدرتی ندارد در دفاع در آنجا نمیفرماید مال یتیم را نخورید مال یتیم نخوردن یک بحث دیگری دارد میفرماید: ﴿لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ﴾ نزدیک آن مال نروید برای اینکه مال جاذبه دارد مالک قدرت دفاعی ندارد شما گرفتار میشوید در مسائل فرعی آنجا که خطر هست میفرماید: ﴿وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً﴾ ﴿لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ و مانند آن در مسائل اعتقادی هم به شرح ایضاً میفرماید نزدیک غیر خدا نروید فقط به خدا نزدیک بشوید چون ولیّ که از ولیّ است به معنای قرب اگر کسی قلبش را نزدیک چیز دیگر بکند گرفتار او میشود قهراً او را به عنوان والی میپذیرد لذا میفرماید: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ شما این تعبیرات را در هیچ فنی از فنون فلسفه و کلام نمییابید برای اینکه آنها یک علم محضاند سخن بر این است که آیا جهان واجب الوجود دارد یا نه اما سخن در ولی نیست که عالم ولی دارد یا نه؟ و قرآن از آن جهت که نور است بین حکمتین جمع کرده است یعنی حکمت نظری و حکمت عملی، آنها یک حکمت نظری جدایی دارد و حکمت عملی جدا و کاملاً بحثهایش از هم جداست قوانینش از هم جداست مبانی و مسائلش هم از هم جداست اما قرآن کریم مسئله اثبات واجب را و اثبات خالق را به عنوان اثبات ولّی مطرح میکند که این بحثش قبلاً گذشت.
مطلب بعدی آن است که این امر و نهیای که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) متوجه است امرش حقیقی است نهیاش حقیقی است منتها پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اینکه میتواند معصیت بکند عالماً عامداً مختاراً گناه نمیکند با اینکه میتواند واجب را ترک کند عالماً عامداً واجب را ترک نمیکند پس اینکه فرمود: ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ این تکلیف هست منتها به صورت شرط منافات هم ندارد که هرگز مقدم حاصل نشود و در نتیجه تالی هم محقق نشود اما عدم تحقق مقدم روی اختیار خود پیغمبر است ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ من اگر خدا را معصیت بکنم از عذاب یوم الیم میترسم ﴿إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی﴾ چون به صورت شرطیه ذکر شده است قضیه صادق است ولو طرفین در خارج محقق نشود و عدم تحقق عصیان هم در اثر اختیار اوست یعنی معصوم مختاراً گناه نمیکند نه مضطراً.
مطلب بعدی آن است که
پرسش...
پاسخ: بله مطلق گناه دیگر چه مربوط به گناهان عام چه مربوط به ترک خصایص النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مطلب بعدی آن است که درباره انسان که ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِیفاً﴾ تعبیر قرآن به «مس» و «ذق» است «مس» نشانه آنستکه این شیء، شیء کمی است «ذق» نشانه قلت و حقارت است برخورد کردن، چشیدن اینها از آن حقارت و کمی آن شیء خبر میدهد میفرماید اگر شیء کمی از ضرر به شما برسد این کم را کسی نمیتواند برطرف بکند مگر خدا چه رسد به زیاد ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُو﴾ «مس» یک شیء غیر از اصابت آن شی است فرورفتن در آن شیء است یک وقت هست که خدا میفرماید: ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾ ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾ اینجا دیگر احاطه نار است یا ﴿فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمیرًا﴾ ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾ و مانند آن یا ﴿فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها﴾ چنین مواردی سخن از احاطه تام عذاب است اما آیهٴ محلّ بحث و مانند آن سخن از «مس» است که نشانه اندک بودن است فرمود عذاب اندکی یک رنج اندکی اگر به شما برسد کسی نمیتواند او را برطرف کند مگر خدا چه رسد به عذاب زیاد این دو نکته را به همراه دارد یکی اینکه انسان در برابر عذاب اندک از پا درمیآید برای اینکه اگر از پا در نیاید خب مقاومت میکند لازم نیست کسی کشف ضُرّ کند که این طلب کشف ضرّ برای آن است که انسان قدرت مقاومت ندارد خب اگر بتواند در برابر عذاب کم مقاومت کند میگوید من اصلاً نمیخواهم برطرف بشود آن را تحمل میکنم چیزی نیست که حالا تا کاشف طلب بکند ولی در این آیه و امثال آن آیه میفرماید انسان در برابر عذاب کم قدرت مقاومت ندارد به دنبال کاشف میگردد کاشفش هم غیر از خدا نیست چه اینکه در بحث خیر هم یک خیر کمی هم اگر به انسان برسد فقط از ناحیه خدا است پس شیء کم چه خیرش چه رحمتش به دست او است نه کسی قدرت دارد آن عذاب کم را از انسان برطرف کند و نه کسی قدرت دارد خیر کمی به انسان برساند.
مطلب بعدی آن است که انسانهای عادی خیلی ضعیفاند ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴾ چون ضعیفاند در برابر شر اندک به ستوه درمیآیند و عجز و لابه آنها شروع میشود در برابر خیر اندک افسار گسیخته میشوند و نمیتوانند خود را کنترل کنند قرآن کریم این را زمینهٴ برهان قرار میدهد تا حالتهای گوناگون انسان را منتقل کند میفرماید انسان در حال عادی غافل است وقتی یک آسیب کمی به او برسد این بیتابانه به طرف خدا حرکت میکند وقتی آن آسیب را برطرف کردیم باز به غفلت اولی برمیگردد و اگر ما یک خیر اندکی به او دادیم افسار گسیخته میشود اینها نشانه ضعف او است پس در مسئلهٴ آسیب دیدن میفرماید قبل از اینکه آسیب ببیند غافل است ما یک آسیبی به او میرسانیم که او را متنبّه بکنیم برای همیشه هوشیار باشد این در آن لحظه آسیب متنبّه میشود دعا میکند وقتی دعای او را مستجاب کردیم دوباره برمیگردد مثل حالت اول غافل میشود و اگر یک خیری بیش از حالت معمولی به او برسانیم که از افراد دیگر او یک کمی برجستگی پیدا کند میبینیم از آن طرف غافل میشود یعنی «مَسّ الضّر» و «مَسّ الخیر» او را از جا درمیآورد حالش را برمیگرداند «مَسّ» و «ذوق» که ﴿أَذَقْناهُ رَحْمَةً﴾ که این نشانه آن است که اگر یک کمی لبش به خیر تر شود مختصری خیر را بچشد آنگاه افسارگسیخته خواهد شد در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» به این مطالب اشاره کرده است آیهٴ 12 سورهٴ «یونس» این است ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا﴾ اگر اندک ضرری مَسّ بکند به او چون اگر ضرر و زیان زیاد بود میفرمود احاطه کند به او، او را فرو برد فرو بگیرد فرا بگیرد این تعبیرات را نفرمود فرمود: ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا﴾ حالا یا﴿لجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا﴾ اگر ایستاده است همانجا دعا میکند اگر نشسته است همانجا دعا میکند اگر بیمار است و به پهلو آرمیده است همانجا دعا میکند به جای اینکه ﴿إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ َلآیاتٍ ِلأُولِی اْلأَلْبابِ ٭ الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و حرف آنها این است که ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ به جای اینکه ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ﴾ در حال آسیب پذیری که به اندک آسیب مبتلا شد ﴿دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرِّ مَسَّهُ﴾ باز دوباره غافل میشوند سرّش آن است که ما را به عنوان ولیّ اتخاذ نکرده و اگر یک مقدار کمی ما به او خیر بچشانیم نه تنها غافل است بلکه افسارگسیخته خواهد شد در همان سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیهٴ 21 این است ﴿وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً﴾ و کمی لبش را تر کنیم ذوق باشد بچشد نه بخورد یک وقت انسان یک غذایی را میچشد یک آبی را میچشد یک وقتی یک آبی را مینوشد شرب نیست این ذوق است که خیلی اندک است فرمود: ﴿وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فی آیاتِنا﴾ حالا ببینید علیه دین ما و برنامه های الهی نقشه میکشد و مکر و حیله میکند یک همچنین انسانی است این برای آن است که ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴾ اما اینها آنهایی نیستند که ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾ اینها آنهایی نیستند که بار امانت را بتوانند حمل بکنند اینها وضعشان همین است با مس عوض میشوند با ذوق متحول میشوند اما یک عده هستند به نام اولیای الهی که اوحدی از انساناند که اینها در حقیقت بار امانت سماوات و ارض را میکشند بار امانتی را میکشند که سماوات و ارض از آن ابای اشراقی دارند اینها کسانی هستند که ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ﴾ ﴿غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ﴾ باز همان عبد محض است مثل سلیمان درباره داود و سلیمان(سلام الله علیه) این مسائل هست که ﴿سَخَّرْنَا الْجِبالَ﴾ ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ﴾ طیور مسخّر اینها بود یا ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ﴾ طیر و جبال و ارض همه در اختیار اینها بودند هوا و فضا در اختیار آنها بودند مع ذلک ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ﴾ بندهٴ صالحی بودند خب پس بعضیها با مس خیر, ذوق خیر و مس شر عوض میشوند بعضیها اگر آسمان و زمین را به اینها هم بدهند اینها عوض نخواهند شد اینها کسانیاند که آن امانت معروضه بر سماوات و ارض را که سماوات و ارض اِبای اشفاقی داشتند و نه ابای استکباری اینها حمل میکنند و اما دیگران بر اساس ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴾ با مس ضر و با ذوق خیر اینها از جا درمیآیند سرّش آن است که تحت ولای الله نیستند اگر الله ولیّ اینها بود اینها هرگز با ذوق خیر و مس شر از جا درنمیآمدند.
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ مضرت فقط اصل تعلیل را ذکر فرمود دربارهٴ خیر هم اصل تعلیل را هم بشارت ضمنی را برای اینکه درباره شرّ فرمود: ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ﴾ دیگر وعده نداد اما درباره خیر فرمود: ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ وقتی ﴿عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ شد هم توان آن را دارد که خیر بدهد و هم توان آن را دارد که جلوی افرادی را بگیرد که مانع خیر انسان نشوند این ﴿وَ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ ﴾ یک پیام وعده آمیز را به همراه دارد.
مطلب بعدی آن است که این کلمه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ﴾ این کلمه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ بار دیگر در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 61 ذکر شد فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ این کلمه ﴿فَوْقَ﴾ محفوف است به دو قرینه طبق شواهد منفصل ثابت شد که منظور از این﴿فَوْقَ﴾, فوق احاطی و وجودی و معنوی است نه فوق حسی اما اینجا دو تا شاهد داخلی هم دلالت میکند بر اینکه منظور از این ﴿فَوْقَ﴾, فوق حسی نیست یکی قبل از کلمه ﴿فَوْقَ﴾ و یکی بعد از کلمه ﴿فَوْقَ﴾ قبل از کلمه ﴿فوق﴾ مسئله قاهر بودن است که این قاهریّت یک مقام قدرت مکانت هست قهر یک امر مکانت است بعد از کلمه ﴿فَوْقَ﴾ عنوان عباد هست اگر دیگران عباداند پس الله مولا است فوقانیت مولا نسبت به عبد که فوق حسی نیست این ﴿فَوْقَ﴾ رتبی است ﴿فوق﴾ وجودی است و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که این قهر قاهر بودن یعنی محیط و مشرف بودن که دیگران تحت ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مقهورند نه به معنای طرد و محروم کردن و مانند آن باشد برای اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 61 که فرمود: ﴿ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾ چون محیط بر شما است و شما تحت الشعاع نور خدائید که او ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است حافظانی را برای شما میفرستد فرشتگانی را مأمور حفظ شما میکند تا آن مدت معینی که انسان باید در دنیا باشد حفظهٴ الهی او را حفظ میکند گاهی انسان خیال میکند که یک کار خیری کرده است که آن خطر از او برطرف شد غافل از آنکه فرشتگان الهی و فرستادههای الهی او را حفظ کردند اگر هم یک کار خیری کرده است نظیر صدقه, صله رحم, دعا و مانند آن آنها هم باز به برکت این حفظهٴ الهی است که انسان در هیچ کاری طلبکار نیست که بگوید من قبلاً چون فلان کار خیر را انجام دادم لذا فلان آسیب از من زدوده شد اینطور نیست فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾ تا انسان آن مدتی را که باید در دنیا باشد البته وقتی نوبتش به پایان رسید ﴿حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ مأموران الهی دیگر جان او را قبض میکنند حالا همانها که حافظاناند همانها مأمور مرگاند یا نه اگر دلیلی دلالت کرد بر اینکه همانها که حافظان انساناند انسان را قبض روح میکنند با این آیه سازگار است اگر هم دلیلی دلالت کرد بر اینکه آنها که میآیند غیر از این حافظاناند منافاتی با آیه ندارد به هر تقدیر قاهریت خدا هم در بسط است هم در قبض هم در احیا است هم در اماته اینچنین نیست که مخصوص قهر مصطلح باشد لذا آنچه را که قبلاً فرمود: ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است ﴿یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ هست و مس خیر هم به عهده او است با آنچه را که فرمود اگر ضری به انسان برسد کاشفش فقط خدا است برای اینکه مصیب ضرّ هم غیر از خدا کسی نیست این ﴿هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ یک بیان جامعی است که با هر دو مطلب سازگار است یعنی هم با آثار ضرر و موت و حوادث دیگر سازگار است و با آثار خیر و احیا و حوادث سودمند دیگر سازگار است برای اینکه آیهٴ 61 همین سورهٴ «انعام» قاهر بودن خدا را سبب برای احیا و اماته قرار داد سبب برای ابقا و قبض روح قرار داد سبب برای قبض و بسط قرار داد و مانند آنکه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ﴾ که همهٴ این دو کار یعنی ارسال حَفظه و توفی رسل همه اینها زیرمجموعه قاهریت ذات اقدس الهی است جناب فخررازی در ذیل این آیهٴ ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ بعد از اینکه اثبات کردند که منظور از این فوق، فوق حسی نیست اینچنین فرمودند که اگر ـ معاذالله ـ منظور از این فوق فوق حسی باشد چون این مجموعهٴ این نظام کروی است مثلاً حالا بر فرض اگر خدا فوق اهل الری باشد بالأخره تحت دیگران است برای اینکه این عالم که کروی است یک عده بالای ما هستند همان طوری که ما بالای یک عده هستیم یک عده هم بالای ما هستند معلوم میشود که این قسمت از تفسیر را در همان ری نوشتند که به این اهل ری مثل زدند که فرمودند اگر مثلاً خدا ـ معاذالله ـ فوق اهل ری باشد «لکان تحت اقدام قوم آخرین» بر اساس کرویت زمین یا کرویت عالم خب .
اما آیهٴ مبارکهٴ ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ ذات اقدس الهی در قرآن کریم هم از نظر عقل و هم از نظر نقل برهان اقامه میکند بر توحید چه اینکه از نظر عقل برهان اقامه میکند بر اصل مبدأ درباره اصل مبدأ برهان اقامه میکند درباره وحدانیت مبدأ هم برهان اقامه میکند و هم با طریق نقل مطلب را ثابت میکند سرّش آن است که اصل مبدأ را نمیشود با نقل ثابت کرد یعنی اصلی که عالم خدایی دارد صانعی دارد خالقی دارد این را هرگز نمیشود با دلیل نقلی با وحی با نبوت و با رسالت و مانند آن اثبات کرد برای اینکه مستلزم دور است اگر کسی داعیهٴ نبوت و رسالت داشته باشد بگوید من پیامبرم و اخبار غیبی را دریافت میکنم و از طرف خدا خبر میدهم تا ثابت نشود خدایی هست حرفهای او پذیرفته نیست ولی اگر ثابت شد خدایی هست اصل صانع ثابت شد در وحدت او شک شد و توحید او محلّ بحث قرار گرفت این توحید را هم میتوان با برهان عقلی اثبات کرد هم میتوان با برهان نقلی اثبات کرد چون عقل و نقل یعنی برهان و قرآن هماهنگ هماند آنگاه ذات اقدس الهی هم با دلیل عقلی ثابت میکند که خدا واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ هم به صورت وحی تبیین میکند که خدا شریکبردار نیست و شرک باطل است بعد از اثبات توحید از راه دلیل عقل آنگاه میفرماید: ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ این یک احتجاجی است با وثنیین حجاز و مانند آنها که قبول دارند خدایی هست عالم مبدئی دارد ولی مسئلهٴ توحید برای اینها حل نشد اینها در ربوبیّت مشرکاند نه در اصل ذات و نه در اصل خالقیت اینها نمیگویند ما دو تا واجب الوجود در عالم داریم یا دو تا خالق داریم میگویند واجب الوجود یکی است خالق یکی است لکن آن رب جهانی و مدیر کل عالم که از او به عنوان رب الارباب و رب العالمین یاد میشود آن هم یکی است اما امور جزئی به ارباب جزئی سپرده شده ﴿ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ که در سورهٴ «یوسف» آمده است تنها مشکل اعتقادی مردم مصر نبود مشکل مردم حجاز هم بود خب اینها که میگفتند تدبیر امور جزئیه را بتها به عهده دارند حالا یا فرشتگان یا ستارهها و این اجرام مادی پیکرهایی هستند شبیه آنها ساخته شدند قرآن در این زمینه پیامی دارد ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید که شما از اینها سؤال کنید بعد از اقامه برهان اگر کسی شهادت بدهد بعد از اقامه برهان عقلی بر توحید چه اینکه بعد از اقامه برهان عقلی بر اصل مبدأ هم این مطرح است اگر کسی شهادت بدهد که خدا واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ قبول دارید یا نه و مهمترین شاهد و بزرگترین شاهد همان خدا است اگر خدا شهادت بدهد که واحد است و شریک ندارد حرف او را قبول دارید یا ندارید؟ خدا را که قبول دارید او هم که صادق است او هم که معصوم از کذب است و معصوم از سهو و نسیان است نه عمداً و نه سهواً خلاف نمیگوید شما اصل خدا را با این اسمای حسنیٰ قبول دارید در توحید شک دارید و مشرکاید برای او در ربوبیّت شریک قائلاید اگر خود خدا شهادت بدهد که شریک ندارد قبول میکنید یا نمیکنید؟ یقیناً باید قبول بکنید خدا اگر بخواهد شهادت بدهد باید حرف بزند دیگر حرف بیافریند اگر خدا شهادت داد و حرف آفرید و شما ثابت کردید آن حرف حرف خدا است باید به شهادت او ایمان بیاورید خدا شهادت داد که واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ شهادتنامهٴ خدا همین کتاب او است میگویید این کتاب کتاب خدا نیست کلام کلام خدا نیست کلام من است یا کلام دیگری است خب شما هم مثل این بیاورید دیگری هم مثل این بیاورد من که یک نفرم و تحصیل نکرده این حرفها را آوردم شما همهٴ علماتان را به ﴿مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ را جمع بکنید مثل این یا یک دهم این را بیاورید یا ده آیه, سوره مثل این بیاورید
پرسش...
پاسخ: آنها گرفتار تشبیهاند برای اینکه از ظاهر آیات ﴿الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ و مانند آن برداشت صحیحی نکردند با اینکه آیاتی که دارد ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اْلأَبْصارَ﴾ اینها مبتلا شدند به اینکه بر اساس ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ مثلاً یک عدهای در قیامت خدا را میبینند یا مثلاً ﴿الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ را نتوانستد به ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ ارجاع بدهند و مانند آن لذا مبتلا شدند به تکثیم و نظایر آن غرض آن است که توحید را هم میتوان با برهان عقلی ثابت کرد هم میتوان با برهان نقلی
پرسش...
پاسخ: تأویل نمیکینم این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یا ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ اینها نصاند اینها محکماتاند کار شیعه آن است که متشابهات را به محکمات برمیگرداند ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ جزء محکمات است ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ جزء محکمات است اگر متشابهی داشتیم نظیر﴿یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ﴾ , ﴿وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا﴾ یا ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ و مانند آن یا ﴿یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ﴾ اینها را باید به محکمات ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ و مانند آن اِرجا داد دیگر خب و این راه را هم خود قرآن فراسوی سالکانش نصب کرده است غرض آن است با دلیل نقلی میتوان توحید را ثابت کرد البته با دلیل نقلی نمیشود اصل مبدأ را ثابت کرد این میشود دور اما توحید مبدأ اسما و صفات اولیای مبدأ را همان طوری که با عرفان با برهان میشود ثابت کرد با قرآن هم میشود ثابت کرد یعنی کسی که به الله مؤمن است میتواند به قرآن تمسک کند بگوید به این دلیل خدا واحد است ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ چرا برای اینکه اولاً ثابت میکند این معجزه است کلام همان خدا است و آن خدا که ـ معاذالله ـ خلاف نمیگوید اشتباه نمیکند اگر همان خدا گفت من شریک ندارم مقبول است دیگر لذا ذات اقدس الهی دارد به عنوان جدال اَحسن به پیغمبرش میفرماید به این مردم بگو شما شهادت کدام شاهد را قبول دارید ﴿أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ خدا شاهد است که واحد است شما خدا را که قبول دارید منتها برای او شرکائی قائلاید خود خدا که صادق است و ابداً اشتباه نمیکند خود خدا شهات داد که ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ کجا شهادت داد؟ در این کتاب شما اگر تردید دارید این کتاب کتاب او است خب مثل این بیاورید آنگاه معجزه بودن قرآن هم نبوت و رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ثابت میکند هم توحید خدا را گاهی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید من پیغمبرم برای اینکه خدا شهادت داد برای اینکه کتاب خدا به دست من است نامه خدا به دست من است میگویید این نامهٴ خدا نیست مثل این بیاورید گاهی به همین نامه استدلال میکند که خدا واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ فرمود خدا شریک ندارد خودش گفت من شریک ندارم خودش در همین کتاب گفت این کتاب او است این کلام او است اگر تردید دارید مثل این را بیاورید غرض آن است که معجزه بودن قرآن هم میتواند توحید ذات اقدس الهی را ثابت کند هم میتواند وحی و نبوت را برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت بکند البته اصل ذات را باید با برهان عقلی اثبات کرد ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ ما در این داوری شاهد میخواهیم اگر کسی شهادت داد که خدا شریک ندارد شما قبول دارید یا نه که باید شهادت بدهد که از خدا بالاتر باشد ﴿قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ خدا در این داوری من میگویم خدا هست و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ شما میگویید خدا هست و «معه شرکاء» این را در متن عباداتشان میآوردند تلبیهٴ حاجیان حجاز قبل از اسلام این بود «لبیک اللهم لبیک لا شریک الا هو لک» این در تلبیهٴ آنها بود یعنی میگفتند خدایا لبیک تو شریک نداری مگر آن شریکی که آن هم مخلوق تو است یعنی در متن تلبیه میگفتند «تملکه و ما ملک» یعنی این شریک را و آنچه را که این شریک مالک است تو مالکی چون تو مالک کلی ولی شریک داری اما وقتی اسلام آمد گفت: «لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمة لک و الملک» خب این برهان محض در تلبیه ظهور کرده چه اینکه شرک صرف آنها هم در تلبیه آنها ظهور داشت شما تلبیهٴ حاجیان مشرک قبل از اسلام را ببینید که آنها با چه تلبیه میگفتند «تملکه و ما ملک» و اسلام آمد همه اینها را زدود بعد از برهان عقلی در کنار آن برهان عقلی ابن دلیل نقلی را ذکر کرد چون قول معصوم حدّ وسط برهان قرار میگیرد ما باید یقین پیدا کنیم یقین گاهی با برهان عقلی است گاهی با دلیل نقلی یعنی اگر این گوینده معصوم است و یقیناً این سخن هم سخن این گوینده است به طوری که در اسناد این سخن به این معصوم تردیدی نباشد و به تعبیر رایج دارای عناصر سهگانه باشد یعنی صدورش قطعی جهت صدور قطعی دلالت قطعی چنین حرفی میتواند حدّوسط برهان قرار بگیرد قول معصوم میتواند حدّوسط برهان قرار بگیرد و یقینآور است نه هر خبری که خواه قطعیالصدور باشد یا نه خبری که قطعیالصدور است اولاً و جهت صدورش هم بیان حکم الله الواقعی است نه تقیه ثانیاً و دلالتش هم نص است و ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ نه اینکه ظاهر باشد ثالثاً نقل قطعی نص میتواند حدّوسط قرار بگیرد البته آن بسیار کم است لکن خطوط کلی قرآن را میتوان اثبات کرد قرآن که سنداً قطعی است اگر آیهای نص باشد آن هم میتواند حدّوسط قرار بگیرد اگرظاهر باشد در مسائلی ظن معتبر است اگر نص باشد در مسائلی که یقین معتبر است میشود حجت قرار بگیرد لذا فرمود: ﴿قُلْای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ﴾ همین اللهی که از او بزرگتر شاهدی از او بزرگتر فرض ندارد او شهادت میدهد بین من و بین شما داور است که خدا واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ ﴾ ﴿قُلْای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ﴾ که این الله ﴿شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ آنگاه ﴿وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ﴾ این قرآن که کلام او است و در همین کتاب آمده است که الله ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ , «وحده لَا شریک له» و مانند آن این کتاب را برای من نازل کرده است تا شما را از معاصی انذار کنم که رأس همهٴ معاصی شرک است و به اطاعات دعوت کنم که رأس همهٴ اطاعات توحید است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- براساس اهمیت توحید کلمه ﴿غَیْرَ اللّهِ﴾ مقدم بر فعل ذکر شد
- آیا غیر از خدا ولیی هست؟!
- قرآن از آن جهت که نور است بین حکمتین جمع کرده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿14﴾ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ ﴿15﴾ مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ ﴿16﴾ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ ﴿17﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ ﴿18﴾ قُلْای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ﴿19﴾
نکاتی که در آیات قبل مانده است عبارت از این است که براساس اهمیت توحید کلمه ﴿غَیْرَ اللّهِ﴾ مقدم بر فعل ذکر شد یعنی نفرمود «أ اتخذوا غیر الله ولیاً» بلکه فرمود: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ یعنی در ولایت الله که او ولیّ است تردیدی نیست آیا غیر از خدا که ولایت او «مما لاریب فیه» است من ولیّ دیگر اتخاذ کند چون فرق است بین اینکه بگوید «أ أتخذوا غیرالله ولیاً» یا بفرماید: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ در قرآن کریم آنچه که به توحید حق تعالی برمیگردد در غالب موارد این ﴿غَیْرَ﴾ مقدم بر آن فعل است چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» چند جا سخن از تقدیم آن ﴿غَیْرَ﴾ است بر فعل مثل آیهٴ 114 همین سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿أَ فَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغی حَکَمًا وَ هُوَ الَّذی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ﴾ باز در همین سورهٴ «انعام» آیهٴ 164 فرمود: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغی رَبًّا﴾ در غالب این موارد کلمه ﴿غَیْرَ اللّهِ﴾ مقدم قرار میگیرد چه اینکه در غیر سورهٴ «انعام» آمده است که ﴿أَ فَغَیْرَ اللّهِ تَأْمُرُونّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ﴾ و مانند آن خب.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ چون ولیّ به معنای نزدیک است و کسی که احاطه وجودی به آدم دارد سرپرستی انسان را به عهده میگیرد ذات اقدس الهی برای جمع بین حکمت نظری و حکمت عملی یعنی جمع بین معرفت و محبّت این چنین برهان اقامه میکند و این چنین راهنمایی میکند نمیگوید آیا غیر از خدا واجب الوجودی هست یا خالقی هست بلکه میفرماید آیا غیر از خدا ولیی هست یا نه همان طوری که در مسائل فرعی اگر بعضی از امور خیلی مهم باشند به ما میگویند نزدیک آن کار نروید و اگر یک شیئی جزء گناهان عادی باشد میفرمایند آن را مرتکب نشوید ولی اگر چیزی خیلی مهم باشد و جاذبه داشته باشد میگویند نزدیک آن نروید مثلاً درباره تصرف اموال مردم نمیگویند نزدیک مال مردم نروید برای اینکه هر مالی یک مالکی دارد آن مالک هم مقتدر است از مالش دفاع میکند میفرماید: ﴿لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ ولی درباره اموال یتیم چون جاذبه دارد سرّش این است که یتیم قدرتی ندارد در دفاع در آنجا نمیفرماید مال یتیم را نخورید مال یتیم نخوردن یک بحث دیگری دارد میفرماید: ﴿لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ﴾ نزدیک آن مال نروید برای اینکه مال جاذبه دارد مالک قدرت دفاعی ندارد شما گرفتار میشوید در مسائل فرعی آنجا که خطر هست میفرماید: ﴿وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً﴾ ﴿لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ و مانند آن در مسائل اعتقادی هم به شرح ایضاً میفرماید نزدیک غیر خدا نروید فقط به خدا نزدیک بشوید چون ولیّ که از ولیّ است به معنای قرب اگر کسی قلبش را نزدیک چیز دیگر بکند گرفتار او میشود قهراً او را به عنوان والی میپذیرد لذا میفرماید: ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ شما این تعبیرات را در هیچ فنی از فنون فلسفه و کلام نمییابید برای اینکه آنها یک علم محضاند سخن بر این است که آیا جهان واجب الوجود دارد یا نه اما سخن در ولی نیست که عالم ولی دارد یا نه؟ و قرآن از آن جهت که نور است بین حکمتین جمع کرده است یعنی حکمت نظری و حکمت عملی، آنها یک حکمت نظری جدایی دارد و حکمت عملی جدا و کاملاً بحثهایش از هم جداست قوانینش از هم جداست مبانی و مسائلش هم از هم جداست اما قرآن کریم مسئله اثبات واجب را و اثبات خالق را به عنوان اثبات ولّی مطرح میکند که این بحثش قبلاً گذشت.
مطلب بعدی آن است که این امر و نهیای که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) متوجه است امرش حقیقی است نهیاش حقیقی است منتها پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اینکه میتواند معصیت بکند عالماً عامداً مختاراً گناه نمیکند با اینکه میتواند واجب را ترک کند عالماً عامداً واجب را ترک نمیکند پس اینکه فرمود: ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ این تکلیف هست منتها به صورت شرط منافات هم ندارد که هرگز مقدم حاصل نشود و در نتیجه تالی هم محقق نشود اما عدم تحقق مقدم روی اختیار خود پیغمبر است ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ من اگر خدا را معصیت بکنم از عذاب یوم الیم میترسم ﴿إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی﴾ چون به صورت شرطیه ذکر شده است قضیه صادق است ولو طرفین در خارج محقق نشود و عدم تحقق عصیان هم در اثر اختیار اوست یعنی معصوم مختاراً گناه نمیکند نه مضطراً.
مطلب بعدی آن است که
پرسش...
پاسخ: بله مطلق گناه دیگر چه مربوط به گناهان عام چه مربوط به ترک خصایص النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مطلب بعدی آن است که درباره انسان که ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِیفاً﴾ تعبیر قرآن به «مس» و «ذق» است «مس» نشانه آنستکه این شیء، شیء کمی است «ذق» نشانه قلت و حقارت است برخورد کردن، چشیدن اینها از آن حقارت و کمی آن شیء خبر میدهد میفرماید اگر شیء کمی از ضرر به شما برسد این کم را کسی نمیتواند برطرف بکند مگر خدا چه رسد به زیاد ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُو﴾ «مس» یک شیء غیر از اصابت آن شی است فرورفتن در آن شیء است یک وقت هست که خدا میفرماید: ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾ ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾ اینجا دیگر احاطه نار است یا ﴿فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمیرًا﴾ ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾ و مانند آن یا ﴿فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها﴾ چنین مواردی سخن از احاطه تام عذاب است اما آیهٴ محلّ بحث و مانند آن سخن از «مس» است که نشانه اندک بودن است فرمود عذاب اندکی یک رنج اندکی اگر به شما برسد کسی نمیتواند او را برطرف کند مگر خدا چه رسد به عذاب زیاد این دو نکته را به همراه دارد یکی اینکه انسان در برابر عذاب اندک از پا درمیآید برای اینکه اگر از پا در نیاید خب مقاومت میکند لازم نیست کسی کشف ضُرّ کند که این طلب کشف ضرّ برای آن است که انسان قدرت مقاومت ندارد خب اگر بتواند در برابر عذاب کم مقاومت کند میگوید من اصلاً نمیخواهم برطرف بشود آن را تحمل میکنم چیزی نیست که حالا تا کاشف طلب بکند ولی در این آیه و امثال آن آیه میفرماید انسان در برابر عذاب کم قدرت مقاومت ندارد به دنبال کاشف میگردد کاشفش هم غیر از خدا نیست چه اینکه در بحث خیر هم یک خیر کمی هم اگر به انسان برسد فقط از ناحیه خدا است پس شیء کم چه خیرش چه رحمتش به دست او است نه کسی قدرت دارد آن عذاب کم را از انسان برطرف کند و نه کسی قدرت دارد خیر کمی به انسان برساند.
مطلب بعدی آن است که انسانهای عادی خیلی ضعیفاند ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴾ چون ضعیفاند در برابر شر اندک به ستوه درمیآیند و عجز و لابه آنها شروع میشود در برابر خیر اندک افسار گسیخته میشوند و نمیتوانند خود را کنترل کنند قرآن کریم این را زمینهٴ برهان قرار میدهد تا حالتهای گوناگون انسان را منتقل کند میفرماید انسان در حال عادی غافل است وقتی یک آسیب کمی به او برسد این بیتابانه به طرف خدا حرکت میکند وقتی آن آسیب را برطرف کردیم باز به غفلت اولی برمیگردد و اگر ما یک خیر اندکی به او دادیم افسار گسیخته میشود اینها نشانه ضعف او است پس در مسئلهٴ آسیب دیدن میفرماید قبل از اینکه آسیب ببیند غافل است ما یک آسیبی به او میرسانیم که او را متنبّه بکنیم برای همیشه هوشیار باشد این در آن لحظه آسیب متنبّه میشود دعا میکند وقتی دعای او را مستجاب کردیم دوباره برمیگردد مثل حالت اول غافل میشود و اگر یک خیری بیش از حالت معمولی به او برسانیم که از افراد دیگر او یک کمی برجستگی پیدا کند میبینیم از آن طرف غافل میشود یعنی «مَسّ الضّر» و «مَسّ الخیر» او را از جا درمیآورد حالش را برمیگرداند «مَسّ» و «ذوق» که ﴿أَذَقْناهُ رَحْمَةً﴾ که این نشانه آن است که اگر یک کمی لبش به خیر تر شود مختصری خیر را بچشد آنگاه افسارگسیخته خواهد شد در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» به این مطالب اشاره کرده است آیهٴ 12 سورهٴ «یونس» این است ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا﴾ اگر اندک ضرری مَسّ بکند به او چون اگر ضرر و زیان زیاد بود میفرمود احاطه کند به او، او را فرو برد فرو بگیرد فرا بگیرد این تعبیرات را نفرمود فرمود: ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا﴾ حالا یا﴿لجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا﴾ اگر ایستاده است همانجا دعا میکند اگر نشسته است همانجا دعا میکند اگر بیمار است و به پهلو آرمیده است همانجا دعا میکند به جای اینکه ﴿إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ َلآیاتٍ ِلأُولِی اْلأَلْبابِ ٭ الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و حرف آنها این است که ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ به جای اینکه ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ﴾ در حال آسیب پذیری که به اندک آسیب مبتلا شد ﴿دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرِّ مَسَّهُ﴾ باز دوباره غافل میشوند سرّش آن است که ما را به عنوان ولیّ اتخاذ نکرده و اگر یک مقدار کمی ما به او خیر بچشانیم نه تنها غافل است بلکه افسارگسیخته خواهد شد در همان سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیهٴ 21 این است ﴿وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً﴾ و کمی لبش را تر کنیم ذوق باشد بچشد نه بخورد یک وقت انسان یک غذایی را میچشد یک آبی را میچشد یک وقتی یک آبی را مینوشد شرب نیست این ذوق است که خیلی اندک است فرمود: ﴿وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ فی آیاتِنا﴾ حالا ببینید علیه دین ما و برنامه های الهی نقشه میکشد و مکر و حیله میکند یک همچنین انسانی است این برای آن است که ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴾ اما اینها آنهایی نیستند که ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾ اینها آنهایی نیستند که بار امانت را بتوانند حمل بکنند اینها وضعشان همین است با مس عوض میشوند با ذوق متحول میشوند اما یک عده هستند به نام اولیای الهی که اوحدی از انساناند که اینها در حقیقت بار امانت سماوات و ارض را میکشند بار امانتی را میکشند که سماوات و ارض از آن ابای اشراقی دارند اینها کسانی هستند که ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ﴾ ﴿غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ﴾ باز همان عبد محض است مثل سلیمان درباره داود و سلیمان(سلام الله علیه) این مسائل هست که ﴿سَخَّرْنَا الْجِبالَ﴾ ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ﴾ طیور مسخّر اینها بود یا ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ﴾ طیر و جبال و ارض همه در اختیار اینها بودند هوا و فضا در اختیار آنها بودند مع ذلک ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ﴾ بندهٴ صالحی بودند خب پس بعضیها با مس خیر, ذوق خیر و مس شر عوض میشوند بعضیها اگر آسمان و زمین را به اینها هم بدهند اینها عوض نخواهند شد اینها کسانیاند که آن امانت معروضه بر سماوات و ارض را که سماوات و ارض اِبای اشفاقی داشتند و نه ابای استکباری اینها حمل میکنند و اما دیگران بر اساس ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴾ با مس ضر و با ذوق خیر اینها از جا درمیآیند سرّش آن است که تحت ولای الله نیستند اگر الله ولیّ اینها بود اینها هرگز با ذوق خیر و مس شر از جا درنمیآمدند.
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ مضرت فقط اصل تعلیل را ذکر فرمود دربارهٴ خیر هم اصل تعلیل را هم بشارت ضمنی را برای اینکه درباره شرّ فرمود: ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ﴾ دیگر وعده نداد اما درباره خیر فرمود: ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ وقتی ﴿عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ شد هم توان آن را دارد که خیر بدهد و هم توان آن را دارد که جلوی افرادی را بگیرد که مانع خیر انسان نشوند این ﴿وَ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ ﴾ یک پیام وعده آمیز را به همراه دارد.
مطلب بعدی آن است که این کلمه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ﴾ این کلمه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ بار دیگر در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 61 ذکر شد فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ این کلمه ﴿فَوْقَ﴾ محفوف است به دو قرینه طبق شواهد منفصل ثابت شد که منظور از این﴿فَوْقَ﴾, فوق احاطی و وجودی و معنوی است نه فوق حسی اما اینجا دو تا شاهد داخلی هم دلالت میکند بر اینکه منظور از این ﴿فَوْقَ﴾, فوق حسی نیست یکی قبل از کلمه ﴿فَوْقَ﴾ و یکی بعد از کلمه ﴿فَوْقَ﴾ قبل از کلمه ﴿فوق﴾ مسئله قاهر بودن است که این قاهریّت یک مقام قدرت مکانت هست قهر یک امر مکانت است بعد از کلمه ﴿فَوْقَ﴾ عنوان عباد هست اگر دیگران عباداند پس الله مولا است فوقانیت مولا نسبت به عبد که فوق حسی نیست این ﴿فَوْقَ﴾ رتبی است ﴿فوق﴾ وجودی است و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که این قهر قاهر بودن یعنی محیط و مشرف بودن که دیگران تحت ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مقهورند نه به معنای طرد و محروم کردن و مانند آن باشد برای اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 61 که فرمود: ﴿ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾ چون محیط بر شما است و شما تحت الشعاع نور خدائید که او ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است حافظانی را برای شما میفرستد فرشتگانی را مأمور حفظ شما میکند تا آن مدت معینی که انسان باید در دنیا باشد حفظهٴ الهی او را حفظ میکند گاهی انسان خیال میکند که یک کار خیری کرده است که آن خطر از او برطرف شد غافل از آنکه فرشتگان الهی و فرستادههای الهی او را حفظ کردند اگر هم یک کار خیری کرده است نظیر صدقه, صله رحم, دعا و مانند آن آنها هم باز به برکت این حفظهٴ الهی است که انسان در هیچ کاری طلبکار نیست که بگوید من قبلاً چون فلان کار خیر را انجام دادم لذا فلان آسیب از من زدوده شد اینطور نیست فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾ تا انسان آن مدتی را که باید در دنیا باشد البته وقتی نوبتش به پایان رسید ﴿حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ مأموران الهی دیگر جان او را قبض میکنند حالا همانها که حافظاناند همانها مأمور مرگاند یا نه اگر دلیلی دلالت کرد بر اینکه همانها که حافظان انساناند انسان را قبض روح میکنند با این آیه سازگار است اگر هم دلیلی دلالت کرد بر اینکه آنها که میآیند غیر از این حافظاناند منافاتی با آیه ندارد به هر تقدیر قاهریت خدا هم در بسط است هم در قبض هم در احیا است هم در اماته اینچنین نیست که مخصوص قهر مصطلح باشد لذا آنچه را که قبلاً فرمود: ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است ﴿یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ هست و مس خیر هم به عهده او است با آنچه را که فرمود اگر ضری به انسان برسد کاشفش فقط خدا است برای اینکه مصیب ضرّ هم غیر از خدا کسی نیست این ﴿هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ یک بیان جامعی است که با هر دو مطلب سازگار است یعنی هم با آثار ضرر و موت و حوادث دیگر سازگار است و با آثار خیر و احیا و حوادث سودمند دیگر سازگار است برای اینکه آیهٴ 61 همین سورهٴ «انعام» قاهر بودن خدا را سبب برای احیا و اماته قرار داد سبب برای ابقا و قبض روح قرار داد سبب برای قبض و بسط قرار داد و مانند آنکه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ﴾ که همهٴ این دو کار یعنی ارسال حَفظه و توفی رسل همه اینها زیرمجموعه قاهریت ذات اقدس الهی است جناب فخررازی در ذیل این آیهٴ ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ بعد از اینکه اثبات کردند که منظور از این فوق، فوق حسی نیست اینچنین فرمودند که اگر ـ معاذالله ـ منظور از این فوق فوق حسی باشد چون این مجموعهٴ این نظام کروی است مثلاً حالا بر فرض اگر خدا فوق اهل الری باشد بالأخره تحت دیگران است برای اینکه این عالم که کروی است یک عده بالای ما هستند همان طوری که ما بالای یک عده هستیم یک عده هم بالای ما هستند معلوم میشود که این قسمت از تفسیر را در همان ری نوشتند که به این اهل ری مثل زدند که فرمودند اگر مثلاً خدا ـ معاذالله ـ فوق اهل ری باشد «لکان تحت اقدام قوم آخرین» بر اساس کرویت زمین یا کرویت عالم خب .
اما آیهٴ مبارکهٴ ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ ذات اقدس الهی در قرآن کریم هم از نظر عقل و هم از نظر نقل برهان اقامه میکند بر توحید چه اینکه از نظر عقل برهان اقامه میکند بر اصل مبدأ درباره اصل مبدأ برهان اقامه میکند درباره وحدانیت مبدأ هم برهان اقامه میکند و هم با طریق نقل مطلب را ثابت میکند سرّش آن است که اصل مبدأ را نمیشود با نقل ثابت کرد یعنی اصلی که عالم خدایی دارد صانعی دارد خالقی دارد این را هرگز نمیشود با دلیل نقلی با وحی با نبوت و با رسالت و مانند آن اثبات کرد برای اینکه مستلزم دور است اگر کسی داعیهٴ نبوت و رسالت داشته باشد بگوید من پیامبرم و اخبار غیبی را دریافت میکنم و از طرف خدا خبر میدهم تا ثابت نشود خدایی هست حرفهای او پذیرفته نیست ولی اگر ثابت شد خدایی هست اصل صانع ثابت شد در وحدت او شک شد و توحید او محلّ بحث قرار گرفت این توحید را هم میتوان با برهان عقلی اثبات کرد هم میتوان با برهان نقلی اثبات کرد چون عقل و نقل یعنی برهان و قرآن هماهنگ هماند آنگاه ذات اقدس الهی هم با دلیل عقلی ثابت میکند که خدا واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ هم به صورت وحی تبیین میکند که خدا شریکبردار نیست و شرک باطل است بعد از اثبات توحید از راه دلیل عقل آنگاه میفرماید: ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ این یک احتجاجی است با وثنیین حجاز و مانند آنها که قبول دارند خدایی هست عالم مبدئی دارد ولی مسئلهٴ توحید برای اینها حل نشد اینها در ربوبیّت مشرکاند نه در اصل ذات و نه در اصل خالقیت اینها نمیگویند ما دو تا واجب الوجود در عالم داریم یا دو تا خالق داریم میگویند واجب الوجود یکی است خالق یکی است لکن آن رب جهانی و مدیر کل عالم که از او به عنوان رب الارباب و رب العالمین یاد میشود آن هم یکی است اما امور جزئی به ارباب جزئی سپرده شده ﴿ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ که در سورهٴ «یوسف» آمده است تنها مشکل اعتقادی مردم مصر نبود مشکل مردم حجاز هم بود خب اینها که میگفتند تدبیر امور جزئیه را بتها به عهده دارند حالا یا فرشتگان یا ستارهها و این اجرام مادی پیکرهایی هستند شبیه آنها ساخته شدند قرآن در این زمینه پیامی دارد ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید که شما از اینها سؤال کنید بعد از اقامه برهان اگر کسی شهادت بدهد بعد از اقامه برهان عقلی بر توحید چه اینکه بعد از اقامه برهان عقلی بر اصل مبدأ هم این مطرح است اگر کسی شهادت بدهد که خدا واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ قبول دارید یا نه و مهمترین شاهد و بزرگترین شاهد همان خدا است اگر خدا شهادت بدهد که واحد است و شریک ندارد حرف او را قبول دارید یا ندارید؟ خدا را که قبول دارید او هم که صادق است او هم که معصوم از کذب است و معصوم از سهو و نسیان است نه عمداً و نه سهواً خلاف نمیگوید شما اصل خدا را با این اسمای حسنیٰ قبول دارید در توحید شک دارید و مشرکاید برای او در ربوبیّت شریک قائلاید اگر خود خدا شهادت بدهد که شریک ندارد قبول میکنید یا نمیکنید؟ یقیناً باید قبول بکنید خدا اگر بخواهد شهادت بدهد باید حرف بزند دیگر حرف بیافریند اگر خدا شهادت داد و حرف آفرید و شما ثابت کردید آن حرف حرف خدا است باید به شهادت او ایمان بیاورید خدا شهادت داد که واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ شهادتنامهٴ خدا همین کتاب او است میگویید این کتاب کتاب خدا نیست کلام کلام خدا نیست کلام من است یا کلام دیگری است خب شما هم مثل این بیاورید دیگری هم مثل این بیاورد من که یک نفرم و تحصیل نکرده این حرفها را آوردم شما همهٴ علماتان را به ﴿مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ را جمع بکنید مثل این یا یک دهم این را بیاورید یا ده آیه, سوره مثل این بیاورید
پرسش...
پاسخ: آنها گرفتار تشبیهاند برای اینکه از ظاهر آیات ﴿الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ و مانند آن برداشت صحیحی نکردند با اینکه آیاتی که دارد ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اْلأَبْصارَ﴾ اینها مبتلا شدند به اینکه بر اساس ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ مثلاً یک عدهای در قیامت خدا را میبینند یا مثلاً ﴿الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ را نتوانستد به ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ ارجاع بدهند و مانند آن لذا مبتلا شدند به تکثیم و نظایر آن غرض آن است که توحید را هم میتوان با برهان عقلی ثابت کرد هم میتوان با برهان نقلی
پرسش...
پاسخ: تأویل نمیکینم این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یا ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ اینها نصاند اینها محکماتاند کار شیعه آن است که متشابهات را به محکمات برمیگرداند ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ جزء محکمات است ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ جزء محکمات است اگر متشابهی داشتیم نظیر﴿یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ﴾ , ﴿وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا﴾ یا ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ و مانند آن یا ﴿یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ﴾ اینها را باید به محکمات ﴿لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ﴾ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ و مانند آن اِرجا داد دیگر خب و این راه را هم خود قرآن فراسوی سالکانش نصب کرده است غرض آن است با دلیل نقلی میتوان توحید را ثابت کرد البته با دلیل نقلی نمیشود اصل مبدأ را ثابت کرد این میشود دور اما توحید مبدأ اسما و صفات اولیای مبدأ را همان طوری که با عرفان با برهان میشود ثابت کرد با قرآن هم میشود ثابت کرد یعنی کسی که به الله مؤمن است میتواند به قرآن تمسک کند بگوید به این دلیل خدا واحد است ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ چرا برای اینکه اولاً ثابت میکند این معجزه است کلام همان خدا است و آن خدا که ـ معاذالله ـ خلاف نمیگوید اشتباه نمیکند اگر همان خدا گفت من شریک ندارم مقبول است دیگر لذا ذات اقدس الهی دارد به عنوان جدال اَحسن به پیغمبرش میفرماید به این مردم بگو شما شهادت کدام شاهد را قبول دارید ﴿أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ خدا شاهد است که واحد است شما خدا را که قبول دارید منتها برای او شرکائی قائلاید خود خدا که صادق است و ابداً اشتباه نمیکند خود خدا شهات داد که ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ کجا شهادت داد؟ در این کتاب شما اگر تردید دارید این کتاب کتاب او است خب مثل این بیاورید آنگاه معجزه بودن قرآن هم نبوت و رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ثابت میکند هم توحید خدا را گاهی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید من پیغمبرم برای اینکه خدا شهادت داد برای اینکه کتاب خدا به دست من است نامه خدا به دست من است میگویید این نامهٴ خدا نیست مثل این بیاورید گاهی به همین نامه استدلال میکند که خدا واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ فرمود خدا شریک ندارد خودش گفت من شریک ندارم خودش در همین کتاب گفت این کتاب او است این کلام او است اگر تردید دارید مثل این را بیاورید غرض آن است که معجزه بودن قرآن هم میتواند توحید ذات اقدس الهی را ثابت کند هم میتواند وحی و نبوت را برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت بکند البته اصل ذات را باید با برهان عقلی اثبات کرد ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ ما در این داوری شاهد میخواهیم اگر کسی شهادت داد که خدا شریک ندارد شما قبول دارید یا نه که باید شهادت بدهد که از خدا بالاتر باشد ﴿قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ خدا در این داوری من میگویم خدا هست و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ شما میگویید خدا هست و «معه شرکاء» این را در متن عباداتشان میآوردند تلبیهٴ حاجیان حجاز قبل از اسلام این بود «لبیک اللهم لبیک لا شریک الا هو لک» این در تلبیهٴ آنها بود یعنی میگفتند خدایا لبیک تو شریک نداری مگر آن شریکی که آن هم مخلوق تو است یعنی در متن تلبیه میگفتند «تملکه و ما ملک» یعنی این شریک را و آنچه را که این شریک مالک است تو مالکی چون تو مالک کلی ولی شریک داری اما وقتی اسلام آمد گفت: «لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمة لک و الملک» خب این برهان محض در تلبیه ظهور کرده چه اینکه شرک صرف آنها هم در تلبیه آنها ظهور داشت شما تلبیهٴ حاجیان مشرک قبل از اسلام را ببینید که آنها با چه تلبیه میگفتند «تملکه و ما ملک» و اسلام آمد همه اینها را زدود بعد از برهان عقلی در کنار آن برهان عقلی ابن دلیل نقلی را ذکر کرد چون قول معصوم حدّ وسط برهان قرار میگیرد ما باید یقین پیدا کنیم یقین گاهی با برهان عقلی است گاهی با دلیل نقلی یعنی اگر این گوینده معصوم است و یقیناً این سخن هم سخن این گوینده است به طوری که در اسناد این سخن به این معصوم تردیدی نباشد و به تعبیر رایج دارای عناصر سهگانه باشد یعنی صدورش قطعی جهت صدور قطعی دلالت قطعی چنین حرفی میتواند حدّوسط برهان قرار بگیرد قول معصوم میتواند حدّوسط برهان قرار بگیرد و یقینآور است نه هر خبری که خواه قطعیالصدور باشد یا نه خبری که قطعیالصدور است اولاً و جهت صدورش هم بیان حکم الله الواقعی است نه تقیه ثانیاً و دلالتش هم نص است و ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ نه اینکه ظاهر باشد ثالثاً نقل قطعی نص میتواند حدّوسط قرار بگیرد البته آن بسیار کم است لکن خطوط کلی قرآن را میتوان اثبات کرد قرآن که سنداً قطعی است اگر آیهای نص باشد آن هم میتواند حدّوسط قرار بگیرد اگرظاهر باشد در مسائلی ظن معتبر است اگر نص باشد در مسائلی که یقین معتبر است میشود حجت قرار بگیرد لذا فرمود: ﴿قُلْای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ﴾ همین اللهی که از او بزرگتر شاهدی از او بزرگتر فرض ندارد او شهادت میدهد بین من و بین شما داور است که خدا واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ ﴾ ﴿قُلْای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ﴾ که این الله ﴿شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ آنگاه ﴿وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ﴾ این قرآن که کلام او است و در همین کتاب آمده است که الله ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ , «وحده لَا شریک له» و مانند آن این کتاب را برای من نازل کرده است تا شما را از معاصی انذار کنم که رأس همهٴ معاصی شرک است و به اطاعات دعوت کنم که رأس همهٴ اطاعات توحید است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است