- 505
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 و 13 سوره انعام _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 و 13 سوره انعام _ بخش دوم"
- معجزههای اقتراحی غیر از معجزههای ابتدائی است
- هر معجزهای باید به تأیید الهی برسد
- قلب و فطرت نورانی چگونه با سوء اختیار از بین میرود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ﴿12﴾ وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ﴿13﴾
نکاتی که مربوط به آیات قبل بود یکی این است که بعضی از مفسّرین در ذیل آیهٴ ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکًا لَقُضِیَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ بعد از بیانی که گذشت گفتند خدا از راز این مسئله ساکت بود ما هم ساکتایم که چگونه اگر فرشته ظاهر بشود و آنها فرشته را ببینند میمیرند بنابراین در این زمینه ما بحثی نداریم البته تأدب درباره معارف الهی بسیار خوب است اما مادامیکه به تعطیل معرفت منتهی نشود بسیاری از این مسائل را خود قرآن تشریح کرد و روایات تبیین کردند در بخشی از آیات آمده است که اگر خدا برابر پیشنهاد تبهکاران عمل بکند آنها پیشنهاد بدهند فرشتهای نازل بشود فرشته اگر برابر پیشنهاد آنها نازل بشود به حیات اینها خاتمه داده خواهد شد زیرا آنها اگر پیشنهاد دادند و خدا برابر پیشنهاد آنها معجزهای ظاهر کرد آنها ایمان نیاوردند دیگر خدا به آنها مهلت نخواهد داد معجزههای اقتراحی غیر از معجزههای ابتدائی است معجزه ابتدائی آن است که پیغمبری با آن معجزه مبعوث میشود عدهای ایمان میآوردند عدهای ایمان نمیآورند و خدا یک مدتی مهلت میدهد اما غالباً معجزههای اقتراحی با مهلت همراه نیست اگر گروهی پیشنهاد دادند اقتراح کردند که اگر فلان معجزه ظاهر بشود ما ایمان میآوریم و خداوند برابر اقتراح آنها عمل بکند و آنها ایمان نیاورند دیگر خدا به آنها مهلت نخواهد داد جریان نزول ملائکه از این قبیل است اگر آنها پیشنهاد دادند که خدا فرشته نازل بکند فرشتهای نازل کرد و آنها معذلک ایمان نیاوردند به آنها مهلت داده نمیشود اینکه فرمود: ﴿لَقُضِیَ اْلأَمْرُ﴾ گاهی هم اینچنین است که آنها اصلاً نمیتوانند ملک را ببینند مادامیکه زندهاند نظیر آیات سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» گاهی هم مربوط به این است که اگر اینها پیشنهاد دادند خدا برابر پیشنهاد اینها عمل کرد به اینها مهلت داده نمیشود غرض آن است که اینکه فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکًا لَقُضِیَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ هم میتواند برابر این باشد که آنها تا زندهاند نمیتوانند فرشته را ببینند و اگر فرشته را دیدند باید که از نشئه دنیا و برزخ منتقل بشوند یا برای آن است که در مواردی قرآن کریم فرمود اگر اینها معجزه اقتراحی داشتند پیشنهادی دادند برابر پیشنهاد آنها خدا عمل بکند و آنها ایمان نیاورند دیگر به آنها مهلت داده نخواهد شد مطلب بعدی آن است که
پرسش...
پاسخ: بله معجزاتی که اینها از پیغمبر بخواهند و پیغمبر با خدا در میان بگذارد و جزء اختیارات اولیه پیغمبر نباشد بلکه حتماً باید به تأیید الهی برسد گرچه هر معجزهای باید به تأیید الهی برسد غرض آن است که اگر یک معجزهای را به پیغمبرشان پیشنهاد بدهند و پیغبرشان پیشنهاد آنها را به عرض خدا برساند و ذات اقدس الهی برابر پیشنهاد اینها عمل بکند در چنین موقعیتی تهدید کردهاند.
پرسش...
پاسخ: البته کل معجزات اینچنین است اما یک وقت است که معجزهای از قبیل جوشیدن یک چشمه است یا سبز شدن یک درخت خشک است و مانند آن یک وقت است پیشنهادشان درباره نازل شدن فرشته است در اینگونه از موارد قرآن معمولاً میفرماید اگر ما فرشته نازل بکنیم ﴿لَقُضِیَ اْلأَمْرُ﴾ یعنی کار به پایان میرسد نکته دیگر آن است که فخررازی در ذیل آیهٴ نُه همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ مطلبی را میفرماید و آن این است که اگر ما رسول را از جنس فرشته قرار بدهیم باید او را به صورت بشر دربیاوریم به صورت یک مرد دربیاوریم چرا؟ برای اینکه فرشته با حفظ فرشته بودن برای اینها قابل هضم نیست دیده نمیشود اینها نمیتوانند با او احتجاج کنند حرف او را درک کنند او را رهبرشان قرار بدهند و مانند آن حتماً ما باید آن فرشته را به صورت یک مرد دربیاوریم که رهبری آنها به عهده بگیرند آنگاه در این حال کاری که آنها و کار ناپسند بود ما هم آن کار ناپسند را کردیم ـ معاذالله ـ برای اینکه آنها تنویح میکنند تلبیس میکنند حق را باطل نشان میدهند باطل را حق نشان میدهند لازمهاش این است که ما هم این کار را کرده باشیم و ما چون اهل این کار نیستیم ولی این کار را نمیکنیم ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ لذا بعضیها «لَبَسْنا» قرائت کردند «لَبَسْنا» یعنی لازمهاش این است که ما هم تنویح بکنیم ما هم تلبیس بکنیم ما هم یک کاری بکنیم که ظاهرش چیزی است و باطنش چیز دیگر و این کار، کار درستی نیست یک کاری انجام بدهیم که باطنش فرشته است ظاهرش بشر این را میگویند تلبیس و این شایسته ما نیست جناب فخررازی اینچنین معنا میکنند در حالیکه معنا این نیست همان طوری که گذشت فرمود معنا آن است که اگر ما بخواهیم رسول را فرشته قرار بدهیم یعنی در بین فرشتهها پیامبر انتخاب بکنیم و از جنس فرشتهها پیامبر انتخاب بکنیم حتماً او را باید به صورت یک مرد در بیاوریم برای اینکه پیام ما را باید به اطلاع آنها برساند آنها باید پیامبر ما را ببینند و اگر فرشته باشد که نه حرف او را میشنوند و نه خود او را میبینند حتماً ما او را باید به صورت یک انسان در بیاوریم وقتی به صورت انسان درآوردیم همان اشکالات قبلی هست اشکال قبلی آن است که چرا پیامبر فرشته نیست خب اگر این فرشته باشد که آنها نمیتوانند ببینند حرف او را بشنوند اگر به صورت انسان در بیاید همان اشکالات قبلی هست منتها این بیانی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) داشتند ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ یعنی این اشتباه کاری نشأت گرفتهٴ از سوء اختیار اینها را هم ما بر اینها تحمیل میکنیم نظیر ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ فرمود: ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ آنچه را که آنها بر خودشان اشتباه را تحمیل کردند و یا اشتباه را بر دیگران تحمیل کردند ما همین اشتباه را بر اینها به عنوان لبس کیفری بر اینها تحمیل میکنیم کار ما کار تلبیس نیست کار ما تنویح نیست کار ما مغالطه نیست کار ما این است که اول هدایت میکنیم اگر عدهای از هدایت طرفی نبستند به طرف گمراهی رفتند مهلت میدهیم راه توبه را باز میکنیم اگر آنها این راه ضلالت را ادامه دادند و در توبه را به سوء اختیار به روی خود بستند و عالمانه دارند بیراهه میروند ما از آن به بعد همین بیراهه رفتن را بر آنها تحمیل میکنیم که میشود اضلال کیفری ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ تلبیس مال جایی است که طرف نفهمد و این کار بدی است مغالطه کار بدی است اما وقتی کسی میفهمد عالماً عامداً به سوء اختیار خود بیراهه میرود ما همین بیراهه رفتن را بر او تحمیل میکنیم به عنوان اضلال کیفری نظیر ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ که در سورهٴ «صف» آمده اینجا زیغ قلب یک زیغ ابتدائی که نیست یا زیغ تلبیسی و مغالطهای که نیست این بعد از اینکه ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ از آن به بعد ﴿زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ وگرنه اینچنین نیست که بدون تمام شدن حجت و نصاب حجت خدا ـ معاذالله ـ قلب کسی را منحرف بکند که نظیر اینکه فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾ فرمود کار ما مهر کردن است کل این صحیفهٴ نورانی دل را اینها سیاه کردند وقتی سیاه کردند جا برای نوشتن نیست از آن به بعد ما مُهر میکنیم ﴿خَتَمَ﴾ یعنی مهر کرد مختوم یعنی مهر شده خب نامه را کی مُهر میکنند آن وقت که تمام این نامه و هر چه که باید نوشته بشود نوشته شده است.
پرسش...
پاسخ: حقیقی است ذات اقدس الهی فرمود ما قلبی به اینها دادیم «مُلهَم» ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ فطرتی دادیم نورانی ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ این شخص به سوء اختیار خود این فطرت را دفن کرده است لذا زنده به گور کرده ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ یعنی «دسّسها» آن فطرت شده مدسوس آن قلب مُلهم شده مَدسوس این خاکهای غرایض و اغراض شخصی را روی فطرت گذاشته روی فطرت قبر گذاشته منتها زنده به گور کرده فطرت که مردنی نیست این دسیسه کرده یعنی خاکها را کنار برده این فطرت را این وسط دفن کرده روی قبر فطرت الآن هوس ساخته چنین کسی تمام باز هم خدا به او مهلت داد وقتی مهلت داد و او از مهلت سوء استفاده کرد تمام صحیفهٴ نورانی قلب را سیاه کرد و هیچ جایی نماند فقط جای امضاء خدا از آن به بعد دیگر امضا کرده است ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾ یا ﴿وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾ این بعد از مهلتهای زیاد دیگر هیچ جا برای نوشتن نیست دیگر زیرش را خدا مهر میکند.
پرسش...
پاسخ: توبه؟
پرسش...
پاسخ: آنها که فرق جوهری ندارند آن چاپ شده است این چون طبع برای خود مکتوب است خط آن امضا است که پایان کار است یک وقت است که گناه حال است نه مَلکه خب قابل زوال است گناهی میکند بعد برمیگردد پشیمان میشود راه باز است یک وقتی از حال گذشته به صورت مَلکه میرسد باز هم قابل توبه است منتهی به دشواری یک وقت هم ـ معاذالله ـ از مَلکه هم میگذرد به منزله فصل مُقَوم میشود این ﴿کَاْلانعام﴾ شدن ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ شدن کار دشواری است آنگاه دیگر راه برای برگشت نیست آنوقت وقتی به صورت ﴿کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ درآمد این رذایل اخلاقی مطبوع است چاپ شده است مکتوب نیست خب اگر چیزی روی ورقهای چاپ بشود تا آن ورقه را پاره نکردند آن نوشته از بین نخواهد رفت پاک نمیشود که این برای طبع است که برای کل این صفحه است خط برای پایان صفحه است امضا فرمود حالا که اینچنین شد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ﴾ چون اینها با سوء اختیار نوشتند ما جا هم برای تجدیدنظر نبود ما مُهر کردیم غرض آن است که ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ نه اینکه ما تنویح میکنیم ما تلبیس میکنیم تلبیس کار خدا نیست این کار یک کار معقول و مقبولی است رسول برای آن است که پیام خدا را برساند و حجت تمام بشود اگر رسول فرشته باشد آنها نه رسول را میبینند نه حرفش را میشنوند این ارسال لغو است یقیناً رسول باید به صورت یک بشر دربیاید وقتی بشر درآمد همان شُبهه ایشان تکرار میشود که چرا خدا فرشته را نفرستاد به این صورت است .
پرسش...
پاسخ: ما ﴿یَلْبِسُونَ﴾ آنچه را که آنها اشتباه میکنند.
پرسش...
پاسخ: اینها همان طوری که دربارهٴ معاد ﴿بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ این ﴿لَبْسٍ﴾ یعنی اشتباه نه «لُبْسٍ» ﴿بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ ﴿لَبْسٍ﴾ یعنی اشتباه فرمود اینها دربارهٴ معاد ﴿لَبْسٍ﴾ لَبس دارند اشتباه دارند شک دارند در حالیکه جا برای چنین چیزی نیست.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که لَبْسٍ یعنی اشتباه اینجا هم ﴿لَبْسٍ﴾ همان ﴿لَبْسٍ﴾ و ﴿لبسنا﴾ یعنی ﴿لَبْسٍ﴾ به معنای اشتباه است نه از لبسنایی که به معنای «لُبس» باشد به معنی پوشاندن باشد ما همان اشتباهی را که اینها را بر خودشان تحمیل کردند همین اشتباه را هم ما برای اینها تحمیل میکنیم برای اینکه باز امر مشتبه میشود نه اینکه تنویح میکنیم و تلبیس میکنیم و مغالطه میکنیم و کار ما تلبیس و تنویح نیست که فخررازی گفت بعد در تفسیر کاشف هم آمده و مانند آن خب بعد دو تا پیام دارد یکی مستقیماً متوجه پیغمبر است یکی هم تهدید و هشدار نسبت به امت نسبت به پیغمبر فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ﴾ یعنی تو اولین پیغمبری نیستی که تو را استهزا میکنند انبیای دیگر هم همینطور بود آنها صبر کردند توهم باید صبر بکنی نظیر ﴿فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾ ذیلش که دارد ﴿فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ ضمن دلداری به پیغمبر هشداری هم به آنهاست اما آیهٴ بعد مستقیماً هشدار به آنهاست و تسلیت و دلداری به پیغمبر که ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾ پس فرق این دو آیه آن است که در آیهٴ قبل مستقیماً خطاب متوجه پیغمبر است تا پیغمبر تسلی پیدا کند و ضمناً هشداری نسبت به تبهکاران که فرمود: ﴿فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ در آیهٴ دوم خطاب مستقیماً متوجه مردم است فرمود: ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ و تهدید مردم است و تسلیت و دعوت به صبر به خود پیغمبر اول این است ﴿وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ﴾ قهراً تو هم باید صبر بکنی برای اینکه انبیای گذشته صبر کردند یک تسلیتی است به پیغمبر ﴿فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ هشدار ضمنی است نسبت به امت آیهٴ دوم ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ خطاب به مردم است ببینید عاقبت تبهکاران و مستهزئان چه شد این تهدید مستقیم است به مردم تسلیت و وعده پیروزی ضمنی است نسبت به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اما آیهٴ دوازده به بعد ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ قبلش جریان آن است که هر مکان و هر متمکن برای خداست بعدش این است هر زمان و هر متزمن برای خداست وسط آن برهان بر معاد است اگر﴿قُلْ﴾, ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ که در آیهٴ قبل است و اگر در آیهٴ بعد ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ پس معنایش آن است که «کل مکانٍ و مکانی کل زمانٍ و زمانی فهو لله»(سبحانه و تعالی) اگر این است پس او میتواند دوباره نشئهای را بیافریند مقدور اوست این یک، و اگر هر مکان و متمکن و هر زمان و متزمن برای خداست به کسی اجازه نمیدهد که بگوید ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ به کسی اجازه نمیدهد که بگوید ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ اگر اجازه بدهد که آل فرعون بگوید ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ پس حاکم بر زمین آل فرعوناند نه خدا.
پرسش: این جوابها برای سؤال مقدر است
پاسخ: که چه؟
پرسش...
پاسخ: آنکه جواب را خودش فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ﴾ غرض این است که این برهان بر معاد را دارد تقریر میکند اول میفرماید هر مکان و متمکن برای خداست سوم میفرماید هر زمان و متزمن برای خداست این وسط که مطلب دوم است برهان معاد را ذکر میکند اول این است ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ سوم ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ خب اگر که «کل مکانٍ و مکانی کل زمانٍ و زمانی» برای خداست میشود در چنین نظامی آل فرعون بگوید ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ یا عاد و ثمود بگوید ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ یا بطشا خب اگر بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ حرکت بشود عالم حسابی ندارد که پس معلوم میشود که زمان و زمین برای آل فرعون است و خدا هم میفرماید نه به آنها بگو خدا کسانی را هلاک کرده که از شما اشدّ بودند و آن کسی که «بیده الملک والملکوت او اشد» است بنابراین یک حساب و کتابی هست این دو تا مطلب را میفهماند یکی امید در دل مردم یکی اینکه زحمتها هدر نمیرود آدم وقتی بداند بعد از مرگ یک حساب و کتابی هست امیدوار است و میداند دارد هجرت میکند نه نابود میشود هر کسی به آیندهٴ خود امیدوار است آینده معلوم نیست کی ظهور میکند یک لحظه یا دو لحظه یک سال یا دو سال یک قرن یا دو قرن و قیامت هم دفعتاً میآید ﴿بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾ ﴿بَلْ تَأْتیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾ دفعتاً بعضیها میبینند نشئه عوض شد خیلیها نمیدانند که مردند مبهوت هستند که این کجا است ما کجاییم بعد از مدتها میفهمند مردند اینچنین نیست که مرگ یک امر روشنی باشد هر کس بفهمد مرد اینکه در تلقین مرده میگویند و«اعلم ان الموت حق و الساعة حق» اینها برای این است که کم کم او حالیش بشود که از عالمی به عالم دیگر رفت این تنها برای حاضران نیست که موعظهای باشد بلکه یک تلقینی است یک تعلیمی است برای خود متوفی به او میگویند تو مُردی از نشئه دنیا به نشئه برزخ رفتی و این حق است و ثابت است برای همه است عدهای قبل از تو رحلت کردند عدهای بعد از تو میآیند خیلیها نمیفهمند مردهاند دفعتاً میبینند نشئه عوض شد آنهایی که میشناختند نمیبینند آنهایی که میبینند نمیشناسند ﴿بَلْ تَأْتیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾ جریان ساعت و قیامت این است آدم را مبهوت میکند بهتان را که بهتان گفتند برای آن است که آدم کاری را نکرده به آدم نسبت بدهند آدم مبهوت میشود قیامت وضعش این است خب اگر کسی مطمئن باشد یک همچنین صحنهای هست زود یا دیر یک همچنین آدمی هرگز ناامید نیست احساس پوچی نمیکند تمام سرمایهها را جمع میکند تا آن لحظهای که ظهور کرد به او بدهند او امیدوار میشود مسئله قیامت جزء بهترین مظاهر رحمت است که به انسان امید میدهد گذشته از اینکه آن مطلب دوم را هم دارد و آن این است که هر کسی هر کاری را کرد «من یزرع یحصد» هر کسی هر چه کشت ﴿یَوْمَ حَصَادِهِ﴾ و درو او فرا میرسد و درو میکند خب پس او رحمت دارد لذا روح امید را منتشر میکند رحمت دارد کارها را به هدف میرساند پس چون «کل مکانٍ و مکانی لله» ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ و «کل زمانٍ و زمانی لله» ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ بین آن مطلب اول و این مطلب سوم برهان بر معاد ذکر میشود ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ﴾ چون رحیم است روح امید میدمد چون رحیم است مستعدها را به کمالاتش میرساند خب خدا اگر رحمت داشته باشد و عالم بیهدف باشد که با رحمت او سازگار نیست چه اینکه او رحمت داشته باشد و عاد و ثمود بگویند ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ که با رحمت او سازگار نیست در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آیهٴ پانزده این است ﴿فَأَمّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ خب اگر معاد نباشد مالک زمان و زمین آل فرعوناند که آنگاه در پاسخ در همان آیهٴ پانزده سورهٴ «فصلت» میفرماید: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کانُوا بایاتِنا یَجْحَدُونَ﴾ فرمود اگر آنها از نظر شدت سخن میگویند به آنها بگو خدایی که خالق اینهاست از شما اشدّ است ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ ندارد که در بخشهای دیگر به همین صاحبان چنین فکری میفرماید: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ﴾ گاهی به زبان لقمان حکیم به فرزندش میفرماید: ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ یک انسان وارسته کاری میکند که آسمانها از آن کار عاجزند ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ﴾ اما یک انسان فرومایه کاری که زمین میکند او میماند کاری که کوه میکند او میماند فرمود این زمینی که رویش راه میروی از تو بزرگتر است از تو محکمتر است کوههایی که در دامنه او به سر میبرید از شما محکمتر است شما به آن عظمت روحیتان وابستهاید که او را فراهم نکردید میماند این پیکرتان این پیکرتان از همه اینها ضعیفتر است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ اگر روی قوت و ستبری بدنی باشد خب زمین که از تو محکمتر است اگر روی درازی باشد خب کوه که از تو بلندتر است اگر روی قدرت قلب باشد البته تو کاری میکنی که آسمان و زمین از آن عاجزند پس این انسان یک سویش آن است ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ﴾ اگر آن امانت را نتواند حمل بکند هرچه را حساب بکنید از این انسان بالاتر است چون میماند بدن او خب سنگ از او سنگینتر است زمین از او ستبرتر است کوهها از او بالاتر است و بلندتر است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ پس اگر نباشد رحمت حق عدهای همواره میگویند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ یا ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ وقتی باشد رحمت حق همه امیدوارند نه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّى﴾ جای خود را به ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ میسپارد نه ﴿الَّذی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً﴾ جای خود را به ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ میسپارد پس اینکه در صدر برهان فرمود: ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ در ذیل برهان فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ تا اینکه آن مطلب اول و این مطلب سوم را دو حاشیه این برهان قرار بدهد در وسط بگوید ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ آنگاه در صدر سخن بگوید هر مکان و مکانی مِلک و مُلک خداست و هر زمان و هر زمانی مِلک و مُلک خداست پس او اگر بخواهد دوباره بیافریند میتواند و این کار را هم حتماً میکند تا بیگانه طمع نکند پس اگر سخن از قدرت است خب همه که مِلک او است اگر سخن از رحمت است او که «ارحم الراحمین» است اجازه نمیدهد کسی احساس پوچی بکند بنابراین معاد میشود مسئله ضروری نه اینکه ممکن باشد اگر قدرت خدا مطرح باشد بیش از امکان درنمیآید بله اما وقتی رحمت خدا مطرح شد معاد میشود ضروری نه ممکن اگر کسی اشکالش در این بود که آیا معاد ممکن است یا نه ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ و مانند آن از آیاتی که حدّ وسط آن آیات قدرت است جواب داده میشود آیا جایز است یا نه ممکن است یا نه سخن در این است که عالم بعدی ضروری الوقوع است همان طوری که مبدأ ضروری است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ معاد ضروری است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ میفرماید برهان این مسئله حد وسط این مسئله قدرت خدا نیست چون قدرت فقط امکان معاد را ثابت میکند حدّ وسط مسئله یا حکمت و عدل است که در سورهٴ «ص» آمده یا رحمت است که در سورهٴ «انعام» مطرح است که معاد میشود ضروری و ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ مشابه اینگونه از مسائل باز دوباره در همین سورهٴٴ مبارکهٴ «انعام» مطرح است منتهی با مضمون دیگر و مطلب دیگر در همین سورهٴ «انعام» به خواست خدا بعداً خواهد آمد آیهٴ 54 همین سوره فرمود: ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِایاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ معنای اینکه ذات اقدس الهی بر خود رحمت را تثبیت کرده است یعنی رحمت «ضروریة الوقوع من الله» است گاهی هم میفرماید: ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ وعدهای که ما به مؤمنین دادیم گفتیم ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ﴾ این وعده انجازش بر خدا ضروری است یعنی چون خودش بر خودش وفای به عهد را لازم کرد رحمت را لازم کرد همان حرفی را میتوان استنباط کرد که حکمای امامیه میگویند و آن این است که رحمت «تجبوا صدورها عن الله» نه «یجبوا علی الله» ان یرحم که خدا محکوم یک قانونی باشد خدا یقیناً مؤمنین را به بهشت میبرد نه باید ببرد که یک قانونی از بیرون بر خدا حاکم باشد چنین چیزی فرض ندارد ما یقین داریم خدا خلف وعده نمیکند یقین داریم کار قبیح نمیکند نه باید نکند که یک بایدی از خارج بر او تحمیل بشود لذا هم در این آیهٴ ﴿کَتَبَ ربکم عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ معنایش این است که خدا یقیناً رحیمانه رفتار میکند هم آن آیهٴ ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ استفاده میشود که یقیناً خدا یارو یاور مؤمنان است هم آیهٴ 21 سورهٴ «مجادله» از او استفاده میشود که یقیناً خدا ناصر پیغمبر و پیغمبریان است ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ آیهٴ 21 سورهٴ «مجادله» این است ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ فرمود من تثبیت کردم که خود من که خدایم و همهٴ مرسلین من پیروز میشوند خب ﴿ کَتَبَ﴾ یعنی اینچنین «قرّر» نه خود را محکوم خود کرده است بلکه این ذاتی که منبع همهٴ کمالات است از این ذات جز رحمت و نصرت مومنان چیز دیگر نشأت نمیگیرد ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ خواهد بود و مانند آن یعنی یقیناً ظلم نمیکند نه باید نکند یقیناً انبیا را یاری میکند نه باید بکند وگرنه او حق محض است در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت در آیهٴ 60 و 61 سورهٴ «آل عمران» گذشت که فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ هر چه حق است از خداست نه «علی الله» که خدا محکوم یک قانونی باشد خب پس اینکه فرمود: ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ این یکی از شئون حق است هر چه حق است «من الله» است نه «علی الله» آنگاه ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ آن ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ یعنی کمک مؤمنان الهی حقی است «من الله» نه «علی الله» و در این دعاهای شب قدر که گفته میشود و «بحقک علیهم ... بحقک منک» این به آن معنا نیست که مثلاً انسانهای کامل ائمه و اولیای الهی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) حقی «علی الله» داشته باشند بلکه خداوند یقیناً اینها را یاری خواهد کرد نه باید بکند پس ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ چه در این آیهٴ محلّ بحث یعنی آیهٴ دوازده سورهٴ «انعام» چه آن آیهای که در 51 همین سوره است و مانند آن معنایش همان طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید آن است که اسمی از اسمای عظیم الهی بر اسم دیگر حاکم است نه اینکه چیزی بر ذات اقدس الهی حاکم باشد.
پرسش...
پاسخ: برای اینکه در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ کل حق هر چه هست از خداست وقتی حق از خدا باشد قهراً خدا محکوم هیچ قانونی قرار نمیگیرد آنگاه گاهی هم میفرماید: ﴿وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَه﴾ چون آنجا گفتند َنفس به معنی ذات نیست شاید معنای جامعی داشته باشد که هم ذات را بگیرد تا کسی به حریم درک ذات حرکت نکند و هم به معنی عقاب و امثال ذلک باشد که اسمای الهیاند غرض آن است که اگر گفته شد ﴿وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ در آنجا که در سیاق آیهٴ عذاب است یعنی «یحذرکم الله عقابه» یعنی «یحذرکم الله عن الله المنتقم» شما را خدا به «الله منتقم» میترساند یعنی خدا را با ین وصف و با این اسم وقتی بشناسید از او میهراسید نتیجه آنکه چیزی از خود خدا بر ذات اقدس الهی تحمیل بشود که معقول نیست تصور ندارد بیرون از ذات اقدس الهی چیزی بر خدا حاکم باشد آن هم بیرون از ذات خدا عدم محض است چون هر چه باشد مخلوق او است ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء﴾ تاکنون این اصول سه گانه یعنی توحید و نبوت و معاد فی الجمله بیان شد.
پرسش...
پاسخ: البته جمله خبری در انشا قایدهٴ بیشتری هست اما وقتی هر دو «اصدق القائلین» وعده داد چه به صورت انشا چه به صورت خبر وقتی ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾ و خدا وعده داد بنابراین جزم حاصل خواهد شد منتها گاهی همین مطلب را دو خصیصهٴ مقام به صورت فعل ذکر میکنند گاهی به صورت انشا ذکر میکنند آنجا هم در سورهٴ «روم» اینها همه فعل بود ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ هم فعل است جمله فعلیه است وعده است منتها به صورت جمله فعلیه یعنی جمله فعلیهای است که «القیت بداء الانشاء» محتمل صدق و کذب نیست چون وعده است انشا است خبر نیست اصلاً اما از آیهٴ چهارده به بعد جریان برهان بر توحید ذکر میشود چون این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» همان طوری که ملاحظه فرمود سورهٴ احتجاج خواهد بود یکی پس از دیگری این اصول عامه را به تعبیرات و تقریرات گوناگون احتجاج میکنند حالا درباره مبدأ باز شروع کردند به اقامه حجت ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ٭ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ ٭ مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ ٭ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ ٭ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ﴾ چند تا حدّ وسط در این چند جملهٴ قرآنی هست که شاید عصارهٴ این حدود وسطی به همان آن سه قسم برگردد که عدهای خدا را میپرستند برای ترس از جهنم عدهای خدا را میپرستند برای وصول به بهشت عدهای خدا را میپرستند برای اینکه او مبدأ هستی و مبدأ کمال است شوقاً و شکراً و حباً میپرستند در این آیات نورانی به هر سه قسم اشاره شده ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ سخن در این نیست که یک مسئله کلامی یا فلسفی ذکر بشود که خدایی هست معمولاً قرآن چون نور است آن علم را با عمل هماهنگ میکند سخن در این است که انسان ولی بگیرد نه سخن در این است که برهان اقامه بکند عالم خدایی دارد که بشود یک علم محض کاری که کلام و حکمت میکنند این است که «ان الله موجود, ان واجب الوجود موجود» یعنی این مفهوم مصداق دارد اما ما باید تولا بکنیم به او سر بسپاریم به او علاقهمند باشیم اینها در حکمت و کلام نیست آنها علم است فقط این چون نور است علم و عمل را به هم هماهنگ میکند ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ سخن از وجود خدا نیست سخن از تولی خداست خب این استفهام هم چون انکاری است غیر خدا را نمیشود ولیّ گرفت تنها کسی که ولی آدم است و انسان باید تحت ولای او باشد الله است به چه دلیل به سه دلیل یک ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ او مبدأ آفرینش است مبدأ همه کمالات است مبدأ اسمای حسنی است و چنین مبدئی ولیّ است و باید تحت ولای او بود دو ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ تأمین میکند حاجات آدم را این همان «شوقاً الی الصواب» است «شوقاً الی النعمة» است «شوقاً الی البرکت» است اولی همان حباً است و شکراً است و شوقاً است سخن از طعام و امثال طعام نیست چون خدا مبدأ هستی است ما باید تحت ولای مبدأ هستی بخش باشیم دومی سخن از طعام است و تأمین حاجت است و بهشت است و امثال ذلک سومی ترس است و دوزخ است و امثال ذلک همین سه گروهی که یک عدهای شوقاً و حباً و شکراً خدا را عبادت میکنند و یک عدهای طمعاً خدا را عبادت میکنند و یک عدهای خوفاً عبادت میکنند این سه تا برهان اینجا آمده ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ﴾ این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است ولی باید فاطر باشد خدا فاطر است فاطر ولیّ است پس خدا ولیّ است ما باید تحت تولی او باشیم خدا این حرف کسانی که عبادتشان عبادت احرار است خدا مطعم است ما باید تحت ولای مطعم باشیم پس باید تحت ولای خدا باشیم این اعتقاد کسی است که خدا را «طمعاً الی الجنه» عبادت میکند خدا منتقم است باید از ترس او فرمان او را اطاعت کرد لذا ما تحت ولای خدای منتقمیم این حرف کسانی است که «خوفاً من النار» او را عبادت میکنند که جمله بعدیاش این است ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ این سه تا برهان برای سه گروه است چه اینکه برای یک گروه هم هست این کسی که در حد «خوفاً من النار» میاندیشد این ممکن است آن مرحله «شوقاً الی الجنه و طمعاً الی الجنه» را نداشته باشد چه اینکه ممکن است کسی شوق زده است اما آن هراس و رعب در او کمتر ظهور میکند ولی اگر کسی به مرحله سوم رسید یعنی «شوقاً الی الله» بود «شکراً لنعمته» بود او یقیناً مرحلهٴ اول و دوم را دارد ولی اعتنا نمیکند کسانی هم که به حضور ائمه(علیهم السلام) میرفتند اینچنین بودند یک وقت میرفتند مثلاً روزهای عید و غیر عید که مثلاً از محضر امام تبرکی بجویند آنجا یک تمر و رطبی هست استفاده کنند یک وقت مثل زراره و عمرانابناعین و هشام ابنحکم و هشامابنسالم اینها میروند تا از علوم امام صادق(علیه السلام) استفاده کنند سایر افراد روزهای متبرک مثلاً اعیاد میرفتند که در آنجا یک تبرکی بجویند یک میوهای به عنوان تبرک تناول کنند یک وقت عدهای میرفتند تا از آنها علم استفاده کنند همگان یکسان نیستند درباره ذات اقدس الهی هم به شرح ایضاً اینچنین است یک عدهای برای ترس از دوزخ او او را میپرستند یک عده برای طمع بهشت او تولی او را دارند یک عدهای برای اینکه او ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است تحت ولای او هستند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد این سه تا برهان را اقامه بکند چون افراد یکسان نیستند و خود آن حضرت هم جامع همه این کمالات بود منتها مراحل نازل تحت الشعاع مرحله برترند ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ در حالیکه او ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است و فاطر باید ولی باشد پس خدا ولی است ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ کسی که مطعم است و نیازی به طعام ندارد او باید ولیّ باشد و خدا اینچنین است پس خدا ولیّ است بعد ممکن است کسانی باشند که «طمعاً الی الجنه» خدا را عبادت کنند یا ممکن باشد عدهای «شوقاً الی فاطر السموات والارض» به خدا معتقد باشند و اما پیشگامش خود پیغمبر است ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ نه اول زمانی شما مسئله ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾ یا ﴿إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ و این و ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾ را در سراسر قرآن یکجا دارید آن هم مخصوص پیغمبر است نه اول زمانی خب اول زمانی هر پیغمبری نسبت به قوم خودش اول زمانی بود دیگر هر پیغمبری نسبت به امتش اول ایمان میآورد بعد امت ایمان میآوردند درباره هیچ پیغمبری نیامد که و﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾ این همان اولیت رتبی است که نسبت به همه صادق است.
پرسش...
پاسخ: این نسبت به آنجا به دو معناست که من اول المسلمین اول المسلمین هستم به دو معناست یعنی هیچ کسی نتوانست در این انقلاب اسلامی تشخیص بدهد که اسلام حق است مگر من و اگر هم کسی تشخیص میداد قدرت آن را نداشت در فضای جاهلی اسلام بیاورد مگر من این سبق زمانی محض نیست که فخر نیاورد که اینکه جزء افتخارات امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است و جزء احتجاجات اوست و وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت فاطمه(صلوات الله و سلام علیها) هم میفرماید من میخواهم همسری برای تو انتخاب بکنم که اوصافش را میشمارد یکی از این اوصاف این است که «اول القوم اسلاماً» این معنایش این نیست که او فقط سبق زمانی دارد روزی که هیچکس نمیفهمید حق با کیست او فهمید روزی هم که بر فرض اگر یک عدهای میفهمیدند حق با کیست توان اظهار حق را نداشتند او توان اظهار داشت غرض این اولیت رتبی است ولی درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) هم اولیت زمانی که یقیناً هست هر پیغمبری نسبت به قومش اولیت زمانی دارد اما این اولیت رتبی هم هست ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ .
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- معجزههای اقتراحی غیر از معجزههای ابتدائی است
- هر معجزهای باید به تأیید الهی برسد
- قلب و فطرت نورانی چگونه با سوء اختیار از بین میرود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ﴿12﴾ وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ﴿13﴾
نکاتی که مربوط به آیات قبل بود یکی این است که بعضی از مفسّرین در ذیل آیهٴ ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکًا لَقُضِیَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ بعد از بیانی که گذشت گفتند خدا از راز این مسئله ساکت بود ما هم ساکتایم که چگونه اگر فرشته ظاهر بشود و آنها فرشته را ببینند میمیرند بنابراین در این زمینه ما بحثی نداریم البته تأدب درباره معارف الهی بسیار خوب است اما مادامیکه به تعطیل معرفت منتهی نشود بسیاری از این مسائل را خود قرآن تشریح کرد و روایات تبیین کردند در بخشی از آیات آمده است که اگر خدا برابر پیشنهاد تبهکاران عمل بکند آنها پیشنهاد بدهند فرشتهای نازل بشود فرشته اگر برابر پیشنهاد آنها نازل بشود به حیات اینها خاتمه داده خواهد شد زیرا آنها اگر پیشنهاد دادند و خدا برابر پیشنهاد آنها معجزهای ظاهر کرد آنها ایمان نیاوردند دیگر خدا به آنها مهلت نخواهد داد معجزههای اقتراحی غیر از معجزههای ابتدائی است معجزه ابتدائی آن است که پیغمبری با آن معجزه مبعوث میشود عدهای ایمان میآوردند عدهای ایمان نمیآورند و خدا یک مدتی مهلت میدهد اما غالباً معجزههای اقتراحی با مهلت همراه نیست اگر گروهی پیشنهاد دادند اقتراح کردند که اگر فلان معجزه ظاهر بشود ما ایمان میآوریم و خداوند برابر اقتراح آنها عمل بکند و آنها ایمان نیاورند دیگر خدا به آنها مهلت نخواهد داد جریان نزول ملائکه از این قبیل است اگر آنها پیشنهاد دادند که خدا فرشته نازل بکند فرشتهای نازل کرد و آنها معذلک ایمان نیاوردند به آنها مهلت داده نمیشود اینکه فرمود: ﴿لَقُضِیَ اْلأَمْرُ﴾ گاهی هم اینچنین است که آنها اصلاً نمیتوانند ملک را ببینند مادامیکه زندهاند نظیر آیات سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» گاهی هم مربوط به این است که اگر اینها پیشنهاد دادند خدا برابر پیشنهاد اینها عمل کرد به اینها مهلت داده نمیشود غرض آن است که اینکه فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکًا لَقُضِیَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ هم میتواند برابر این باشد که آنها تا زندهاند نمیتوانند فرشته را ببینند و اگر فرشته را دیدند باید که از نشئه دنیا و برزخ منتقل بشوند یا برای آن است که در مواردی قرآن کریم فرمود اگر اینها معجزه اقتراحی داشتند پیشنهادی دادند برابر پیشنهاد آنها خدا عمل بکند و آنها ایمان نیاورند دیگر به آنها مهلت داده نخواهد شد مطلب بعدی آن است که
پرسش...
پاسخ: بله معجزاتی که اینها از پیغمبر بخواهند و پیغمبر با خدا در میان بگذارد و جزء اختیارات اولیه پیغمبر نباشد بلکه حتماً باید به تأیید الهی برسد گرچه هر معجزهای باید به تأیید الهی برسد غرض آن است که اگر یک معجزهای را به پیغمبرشان پیشنهاد بدهند و پیغبرشان پیشنهاد آنها را به عرض خدا برساند و ذات اقدس الهی برابر پیشنهاد اینها عمل بکند در چنین موقعیتی تهدید کردهاند.
پرسش...
پاسخ: البته کل معجزات اینچنین است اما یک وقت است که معجزهای از قبیل جوشیدن یک چشمه است یا سبز شدن یک درخت خشک است و مانند آن یک وقت است پیشنهادشان درباره نازل شدن فرشته است در اینگونه از موارد قرآن معمولاً میفرماید اگر ما فرشته نازل بکنیم ﴿لَقُضِیَ اْلأَمْرُ﴾ یعنی کار به پایان میرسد نکته دیگر آن است که فخررازی در ذیل آیهٴ نُه همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ مطلبی را میفرماید و آن این است که اگر ما رسول را از جنس فرشته قرار بدهیم باید او را به صورت بشر دربیاوریم به صورت یک مرد دربیاوریم چرا؟ برای اینکه فرشته با حفظ فرشته بودن برای اینها قابل هضم نیست دیده نمیشود اینها نمیتوانند با او احتجاج کنند حرف او را درک کنند او را رهبرشان قرار بدهند و مانند آن حتماً ما باید آن فرشته را به صورت یک مرد دربیاوریم که رهبری آنها به عهده بگیرند آنگاه در این حال کاری که آنها و کار ناپسند بود ما هم آن کار ناپسند را کردیم ـ معاذالله ـ برای اینکه آنها تنویح میکنند تلبیس میکنند حق را باطل نشان میدهند باطل را حق نشان میدهند لازمهاش این است که ما هم این کار را کرده باشیم و ما چون اهل این کار نیستیم ولی این کار را نمیکنیم ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ لذا بعضیها «لَبَسْنا» قرائت کردند «لَبَسْنا» یعنی لازمهاش این است که ما هم تنویح بکنیم ما هم تلبیس بکنیم ما هم یک کاری بکنیم که ظاهرش چیزی است و باطنش چیز دیگر و این کار، کار درستی نیست یک کاری انجام بدهیم که باطنش فرشته است ظاهرش بشر این را میگویند تلبیس و این شایسته ما نیست جناب فخررازی اینچنین معنا میکنند در حالیکه معنا این نیست همان طوری که گذشت فرمود معنا آن است که اگر ما بخواهیم رسول را فرشته قرار بدهیم یعنی در بین فرشتهها پیامبر انتخاب بکنیم و از جنس فرشتهها پیامبر انتخاب بکنیم حتماً او را باید به صورت یک مرد در بیاوریم برای اینکه پیام ما را باید به اطلاع آنها برساند آنها باید پیامبر ما را ببینند و اگر فرشته باشد که نه حرف او را میشنوند و نه خود او را میبینند حتماً ما او را باید به صورت یک انسان در بیاوریم وقتی به صورت انسان درآوردیم همان اشکالات قبلی هست اشکال قبلی آن است که چرا پیامبر فرشته نیست خب اگر این فرشته باشد که آنها نمیتوانند ببینند حرف او را بشنوند اگر به صورت انسان در بیاید همان اشکالات قبلی هست منتها این بیانی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) داشتند ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ یعنی این اشتباه کاری نشأت گرفتهٴ از سوء اختیار اینها را هم ما بر اینها تحمیل میکنیم نظیر ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ فرمود: ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ آنچه را که آنها بر خودشان اشتباه را تحمیل کردند و یا اشتباه را بر دیگران تحمیل کردند ما همین اشتباه را بر اینها به عنوان لبس کیفری بر اینها تحمیل میکنیم کار ما کار تلبیس نیست کار ما تنویح نیست کار ما مغالطه نیست کار ما این است که اول هدایت میکنیم اگر عدهای از هدایت طرفی نبستند به طرف گمراهی رفتند مهلت میدهیم راه توبه را باز میکنیم اگر آنها این راه ضلالت را ادامه دادند و در توبه را به سوء اختیار به روی خود بستند و عالمانه دارند بیراهه میروند ما از آن به بعد همین بیراهه رفتن را بر آنها تحمیل میکنیم که میشود اضلال کیفری ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ تلبیس مال جایی است که طرف نفهمد و این کار بدی است مغالطه کار بدی است اما وقتی کسی میفهمد عالماً عامداً به سوء اختیار خود بیراهه میرود ما همین بیراهه رفتن را بر او تحمیل میکنیم به عنوان اضلال کیفری نظیر ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ که در سورهٴ «صف» آمده اینجا زیغ قلب یک زیغ ابتدائی که نیست یا زیغ تلبیسی و مغالطهای که نیست این بعد از اینکه ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ از آن به بعد ﴿زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ وگرنه اینچنین نیست که بدون تمام شدن حجت و نصاب حجت خدا ـ معاذالله ـ قلب کسی را منحرف بکند که نظیر اینکه فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾ فرمود کار ما مهر کردن است کل این صحیفهٴ نورانی دل را اینها سیاه کردند وقتی سیاه کردند جا برای نوشتن نیست از آن به بعد ما مُهر میکنیم ﴿خَتَمَ﴾ یعنی مهر کرد مختوم یعنی مهر شده خب نامه را کی مُهر میکنند آن وقت که تمام این نامه و هر چه که باید نوشته بشود نوشته شده است.
پرسش...
پاسخ: حقیقی است ذات اقدس الهی فرمود ما قلبی به اینها دادیم «مُلهَم» ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ فطرتی دادیم نورانی ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ این شخص به سوء اختیار خود این فطرت را دفن کرده است لذا زنده به گور کرده ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ یعنی «دسّسها» آن فطرت شده مدسوس آن قلب مُلهم شده مَدسوس این خاکهای غرایض و اغراض شخصی را روی فطرت گذاشته روی فطرت قبر گذاشته منتها زنده به گور کرده فطرت که مردنی نیست این دسیسه کرده یعنی خاکها را کنار برده این فطرت را این وسط دفن کرده روی قبر فطرت الآن هوس ساخته چنین کسی تمام باز هم خدا به او مهلت داد وقتی مهلت داد و او از مهلت سوء استفاده کرد تمام صحیفهٴ نورانی قلب را سیاه کرد و هیچ جایی نماند فقط جای امضاء خدا از آن به بعد دیگر امضا کرده است ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾ یا ﴿وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾ این بعد از مهلتهای زیاد دیگر هیچ جا برای نوشتن نیست دیگر زیرش را خدا مهر میکند.
پرسش...
پاسخ: توبه؟
پرسش...
پاسخ: آنها که فرق جوهری ندارند آن چاپ شده است این چون طبع برای خود مکتوب است خط آن امضا است که پایان کار است یک وقت است که گناه حال است نه مَلکه خب قابل زوال است گناهی میکند بعد برمیگردد پشیمان میشود راه باز است یک وقتی از حال گذشته به صورت مَلکه میرسد باز هم قابل توبه است منتهی به دشواری یک وقت هم ـ معاذالله ـ از مَلکه هم میگذرد به منزله فصل مُقَوم میشود این ﴿کَاْلانعام﴾ شدن ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ شدن کار دشواری است آنگاه دیگر راه برای برگشت نیست آنوقت وقتی به صورت ﴿کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ درآمد این رذایل اخلاقی مطبوع است چاپ شده است مکتوب نیست خب اگر چیزی روی ورقهای چاپ بشود تا آن ورقه را پاره نکردند آن نوشته از بین نخواهد رفت پاک نمیشود که این برای طبع است که برای کل این صفحه است خط برای پایان صفحه است امضا فرمود حالا که اینچنین شد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ﴾ چون اینها با سوء اختیار نوشتند ما جا هم برای تجدیدنظر نبود ما مُهر کردیم غرض آن است که ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ نه اینکه ما تنویح میکنیم ما تلبیس میکنیم تلبیس کار خدا نیست این کار یک کار معقول و مقبولی است رسول برای آن است که پیام خدا را برساند و حجت تمام بشود اگر رسول فرشته باشد آنها نه رسول را میبینند نه حرفش را میشنوند این ارسال لغو است یقیناً رسول باید به صورت یک بشر دربیاید وقتی بشر درآمد همان شُبهه ایشان تکرار میشود که چرا خدا فرشته را نفرستاد به این صورت است .
پرسش...
پاسخ: ما ﴿یَلْبِسُونَ﴾ آنچه را که آنها اشتباه میکنند.
پرسش...
پاسخ: اینها همان طوری که دربارهٴ معاد ﴿بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ این ﴿لَبْسٍ﴾ یعنی اشتباه نه «لُبْسٍ» ﴿بَلْ هُمْ فی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ ﴿لَبْسٍ﴾ یعنی اشتباه فرمود اینها دربارهٴ معاد ﴿لَبْسٍ﴾ لَبس دارند اشتباه دارند شک دارند در حالیکه جا برای چنین چیزی نیست.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که لَبْسٍ یعنی اشتباه اینجا هم ﴿لَبْسٍ﴾ همان ﴿لَبْسٍ﴾ و ﴿لبسنا﴾ یعنی ﴿لَبْسٍ﴾ به معنای اشتباه است نه از لبسنایی که به معنای «لُبس» باشد به معنی پوشاندن باشد ما همان اشتباهی را که اینها را بر خودشان تحمیل کردند همین اشتباه را هم ما برای اینها تحمیل میکنیم برای اینکه باز امر مشتبه میشود نه اینکه تنویح میکنیم و تلبیس میکنیم و مغالطه میکنیم و کار ما تلبیس و تنویح نیست که فخررازی گفت بعد در تفسیر کاشف هم آمده و مانند آن خب بعد دو تا پیام دارد یکی مستقیماً متوجه پیغمبر است یکی هم تهدید و هشدار نسبت به امت نسبت به پیغمبر فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ﴾ یعنی تو اولین پیغمبری نیستی که تو را استهزا میکنند انبیای دیگر هم همینطور بود آنها صبر کردند توهم باید صبر بکنی نظیر ﴿فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾ ذیلش که دارد ﴿فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ ضمن دلداری به پیغمبر هشداری هم به آنهاست اما آیهٴ بعد مستقیماً هشدار به آنهاست و تسلیت و دلداری به پیغمبر که ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾ پس فرق این دو آیه آن است که در آیهٴ قبل مستقیماً خطاب متوجه پیغمبر است تا پیغمبر تسلی پیدا کند و ضمناً هشداری نسبت به تبهکاران که فرمود: ﴿فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ در آیهٴ دوم خطاب مستقیماً متوجه مردم است فرمود: ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ و تهدید مردم است و تسلیت و دعوت به صبر به خود پیغمبر اول این است ﴿وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ﴾ قهراً تو هم باید صبر بکنی برای اینکه انبیای گذشته صبر کردند یک تسلیتی است به پیغمبر ﴿فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ هشدار ضمنی است نسبت به امت آیهٴ دوم ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ خطاب به مردم است ببینید عاقبت تبهکاران و مستهزئان چه شد این تهدید مستقیم است به مردم تسلیت و وعده پیروزی ضمنی است نسبت به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اما آیهٴ دوازده به بعد ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ قبلش جریان آن است که هر مکان و هر متمکن برای خداست بعدش این است هر زمان و هر متزمن برای خداست وسط آن برهان بر معاد است اگر﴿قُلْ﴾, ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ که در آیهٴ قبل است و اگر در آیهٴ بعد ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ پس معنایش آن است که «کل مکانٍ و مکانی کل زمانٍ و زمانی فهو لله»(سبحانه و تعالی) اگر این است پس او میتواند دوباره نشئهای را بیافریند مقدور اوست این یک، و اگر هر مکان و متمکن و هر زمان و متزمن برای خداست به کسی اجازه نمیدهد که بگوید ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ به کسی اجازه نمیدهد که بگوید ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ اگر اجازه بدهد که آل فرعون بگوید ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ پس حاکم بر زمین آل فرعوناند نه خدا.
پرسش: این جوابها برای سؤال مقدر است
پاسخ: که چه؟
پرسش...
پاسخ: آنکه جواب را خودش فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ﴾ غرض این است که این برهان بر معاد را دارد تقریر میکند اول میفرماید هر مکان و متمکن برای خداست سوم میفرماید هر زمان و متزمن برای خداست این وسط که مطلب دوم است برهان معاد را ذکر میکند اول این است ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ سوم ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ خب اگر که «کل مکانٍ و مکانی کل زمانٍ و زمانی» برای خداست میشود در چنین نظامی آل فرعون بگوید ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ یا عاد و ثمود بگوید ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ یا بطشا خب اگر بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ حرکت بشود عالم حسابی ندارد که پس معلوم میشود که زمان و زمین برای آل فرعون است و خدا هم میفرماید نه به آنها بگو خدا کسانی را هلاک کرده که از شما اشدّ بودند و آن کسی که «بیده الملک والملکوت او اشد» است بنابراین یک حساب و کتابی هست این دو تا مطلب را میفهماند یکی امید در دل مردم یکی اینکه زحمتها هدر نمیرود آدم وقتی بداند بعد از مرگ یک حساب و کتابی هست امیدوار است و میداند دارد هجرت میکند نه نابود میشود هر کسی به آیندهٴ خود امیدوار است آینده معلوم نیست کی ظهور میکند یک لحظه یا دو لحظه یک سال یا دو سال یک قرن یا دو قرن و قیامت هم دفعتاً میآید ﴿بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾ ﴿بَلْ تَأْتیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾ دفعتاً بعضیها میبینند نشئه عوض شد خیلیها نمیدانند که مردند مبهوت هستند که این کجا است ما کجاییم بعد از مدتها میفهمند مردند اینچنین نیست که مرگ یک امر روشنی باشد هر کس بفهمد مرد اینکه در تلقین مرده میگویند و«اعلم ان الموت حق و الساعة حق» اینها برای این است که کم کم او حالیش بشود که از عالمی به عالم دیگر رفت این تنها برای حاضران نیست که موعظهای باشد بلکه یک تلقینی است یک تعلیمی است برای خود متوفی به او میگویند تو مُردی از نشئه دنیا به نشئه برزخ رفتی و این حق است و ثابت است برای همه است عدهای قبل از تو رحلت کردند عدهای بعد از تو میآیند خیلیها نمیفهمند مردهاند دفعتاً میبینند نشئه عوض شد آنهایی که میشناختند نمیبینند آنهایی که میبینند نمیشناسند ﴿بَلْ تَأْتیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾ جریان ساعت و قیامت این است آدم را مبهوت میکند بهتان را که بهتان گفتند برای آن است که آدم کاری را نکرده به آدم نسبت بدهند آدم مبهوت میشود قیامت وضعش این است خب اگر کسی مطمئن باشد یک همچنین صحنهای هست زود یا دیر یک همچنین آدمی هرگز ناامید نیست احساس پوچی نمیکند تمام سرمایهها را جمع میکند تا آن لحظهای که ظهور کرد به او بدهند او امیدوار میشود مسئله قیامت جزء بهترین مظاهر رحمت است که به انسان امید میدهد گذشته از اینکه آن مطلب دوم را هم دارد و آن این است که هر کسی هر کاری را کرد «من یزرع یحصد» هر کسی هر چه کشت ﴿یَوْمَ حَصَادِهِ﴾ و درو او فرا میرسد و درو میکند خب پس او رحمت دارد لذا روح امید را منتشر میکند رحمت دارد کارها را به هدف میرساند پس چون «کل مکانٍ و مکانی لله» ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ و «کل زمانٍ و زمانی لله» ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ بین آن مطلب اول و این مطلب سوم برهان بر معاد ذکر میشود ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ﴾ چون رحیم است روح امید میدمد چون رحیم است مستعدها را به کمالاتش میرساند خب خدا اگر رحمت داشته باشد و عالم بیهدف باشد که با رحمت او سازگار نیست چه اینکه او رحمت داشته باشد و عاد و ثمود بگویند ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ که با رحمت او سازگار نیست در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آیهٴ پانزده این است ﴿فَأَمّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ خب اگر معاد نباشد مالک زمان و زمین آل فرعوناند که آنگاه در پاسخ در همان آیهٴ پانزده سورهٴ «فصلت» میفرماید: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کانُوا بایاتِنا یَجْحَدُونَ﴾ فرمود اگر آنها از نظر شدت سخن میگویند به آنها بگو خدایی که خالق اینهاست از شما اشدّ است ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ ندارد که در بخشهای دیگر به همین صاحبان چنین فکری میفرماید: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ﴾ گاهی به زبان لقمان حکیم به فرزندش میفرماید: ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ یک انسان وارسته کاری میکند که آسمانها از آن کار عاجزند ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ﴾ اما یک انسان فرومایه کاری که زمین میکند او میماند کاری که کوه میکند او میماند فرمود این زمینی که رویش راه میروی از تو بزرگتر است از تو محکمتر است کوههایی که در دامنه او به سر میبرید از شما محکمتر است شما به آن عظمت روحیتان وابستهاید که او را فراهم نکردید میماند این پیکرتان این پیکرتان از همه اینها ضعیفتر است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ اگر روی قوت و ستبری بدنی باشد خب زمین که از تو محکمتر است اگر روی درازی باشد خب کوه که از تو بلندتر است اگر روی قدرت قلب باشد البته تو کاری میکنی که آسمان و زمین از آن عاجزند پس این انسان یک سویش آن است ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ﴾ اگر آن امانت را نتواند حمل بکند هرچه را حساب بکنید از این انسان بالاتر است چون میماند بدن او خب سنگ از او سنگینتر است زمین از او ستبرتر است کوهها از او بالاتر است و بلندتر است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ پس اگر نباشد رحمت حق عدهای همواره میگویند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ یا ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ وقتی باشد رحمت حق همه امیدوارند نه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّى﴾ جای خود را به ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ میسپارد نه ﴿الَّذی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً﴾ جای خود را به ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ میسپارد پس اینکه در صدر برهان فرمود: ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ در ذیل برهان فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ تا اینکه آن مطلب اول و این مطلب سوم را دو حاشیه این برهان قرار بدهد در وسط بگوید ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ آنگاه در صدر سخن بگوید هر مکان و مکانی مِلک و مُلک خداست و هر زمان و هر زمانی مِلک و مُلک خداست پس او اگر بخواهد دوباره بیافریند میتواند و این کار را هم حتماً میکند تا بیگانه طمع نکند پس اگر سخن از قدرت است خب همه که مِلک او است اگر سخن از رحمت است او که «ارحم الراحمین» است اجازه نمیدهد کسی احساس پوچی بکند بنابراین معاد میشود مسئله ضروری نه اینکه ممکن باشد اگر قدرت خدا مطرح باشد بیش از امکان درنمیآید بله اما وقتی رحمت خدا مطرح شد معاد میشود ضروری نه ممکن اگر کسی اشکالش در این بود که آیا معاد ممکن است یا نه ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ و مانند آن از آیاتی که حدّ وسط آن آیات قدرت است جواب داده میشود آیا جایز است یا نه ممکن است یا نه سخن در این است که عالم بعدی ضروری الوقوع است همان طوری که مبدأ ضروری است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ معاد ضروری است ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ میفرماید برهان این مسئله حد وسط این مسئله قدرت خدا نیست چون قدرت فقط امکان معاد را ثابت میکند حدّ وسط مسئله یا حکمت و عدل است که در سورهٴ «ص» آمده یا رحمت است که در سورهٴ «انعام» مطرح است که معاد میشود ضروری و ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ مشابه اینگونه از مسائل باز دوباره در همین سورهٴٴ مبارکهٴ «انعام» مطرح است منتهی با مضمون دیگر و مطلب دیگر در همین سورهٴ «انعام» به خواست خدا بعداً خواهد آمد آیهٴ 54 همین سوره فرمود: ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِایاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ معنای اینکه ذات اقدس الهی بر خود رحمت را تثبیت کرده است یعنی رحمت «ضروریة الوقوع من الله» است گاهی هم میفرماید: ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ وعدهای که ما به مؤمنین دادیم گفتیم ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ﴾ این وعده انجازش بر خدا ضروری است یعنی چون خودش بر خودش وفای به عهد را لازم کرد رحمت را لازم کرد همان حرفی را میتوان استنباط کرد که حکمای امامیه میگویند و آن این است که رحمت «تجبوا صدورها عن الله» نه «یجبوا علی الله» ان یرحم که خدا محکوم یک قانونی باشد خدا یقیناً مؤمنین را به بهشت میبرد نه باید ببرد که یک قانونی از بیرون بر خدا حاکم باشد چنین چیزی فرض ندارد ما یقین داریم خدا خلف وعده نمیکند یقین داریم کار قبیح نمیکند نه باید نکند که یک بایدی از خارج بر او تحمیل بشود لذا هم در این آیهٴ ﴿کَتَبَ ربکم عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ معنایش این است که خدا یقیناً رحیمانه رفتار میکند هم آن آیهٴ ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ استفاده میشود که یقیناً خدا یارو یاور مؤمنان است هم آیهٴ 21 سورهٴ «مجادله» از او استفاده میشود که یقیناً خدا ناصر پیغمبر و پیغمبریان است ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ آیهٴ 21 سورهٴ «مجادله» این است ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ فرمود من تثبیت کردم که خود من که خدایم و همهٴ مرسلین من پیروز میشوند خب ﴿ کَتَبَ﴾ یعنی اینچنین «قرّر» نه خود را محکوم خود کرده است بلکه این ذاتی که منبع همهٴ کمالات است از این ذات جز رحمت و نصرت مومنان چیز دیگر نشأت نمیگیرد ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ خواهد بود و مانند آن یعنی یقیناً ظلم نمیکند نه باید نکند یقیناً انبیا را یاری میکند نه باید بکند وگرنه او حق محض است در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت در آیهٴ 60 و 61 سورهٴ «آل عمران» گذشت که فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ هر چه حق است از خداست نه «علی الله» که خدا محکوم یک قانونی باشد خب پس اینکه فرمود: ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ این یکی از شئون حق است هر چه حق است «من الله» است نه «علی الله» آنگاه ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ آن ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ یعنی کمک مؤمنان الهی حقی است «من الله» نه «علی الله» و در این دعاهای شب قدر که گفته میشود و «بحقک علیهم ... بحقک منک» این به آن معنا نیست که مثلاً انسانهای کامل ائمه و اولیای الهی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) حقی «علی الله» داشته باشند بلکه خداوند یقیناً اینها را یاری خواهد کرد نه باید بکند پس ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ چه در این آیهٴ محلّ بحث یعنی آیهٴ دوازده سورهٴ «انعام» چه آن آیهای که در 51 همین سوره است و مانند آن معنایش همان طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید آن است که اسمی از اسمای عظیم الهی بر اسم دیگر حاکم است نه اینکه چیزی بر ذات اقدس الهی حاکم باشد.
پرسش...
پاسخ: برای اینکه در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ کل حق هر چه هست از خداست وقتی حق از خدا باشد قهراً خدا محکوم هیچ قانونی قرار نمیگیرد آنگاه گاهی هم میفرماید: ﴿وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَه﴾ چون آنجا گفتند َنفس به معنی ذات نیست شاید معنای جامعی داشته باشد که هم ذات را بگیرد تا کسی به حریم درک ذات حرکت نکند و هم به معنی عقاب و امثال ذلک باشد که اسمای الهیاند غرض آن است که اگر گفته شد ﴿وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ در آنجا که در سیاق آیهٴ عذاب است یعنی «یحذرکم الله عقابه» یعنی «یحذرکم الله عن الله المنتقم» شما را خدا به «الله منتقم» میترساند یعنی خدا را با ین وصف و با این اسم وقتی بشناسید از او میهراسید نتیجه آنکه چیزی از خود خدا بر ذات اقدس الهی تحمیل بشود که معقول نیست تصور ندارد بیرون از ذات اقدس الهی چیزی بر خدا حاکم باشد آن هم بیرون از ذات خدا عدم محض است چون هر چه باشد مخلوق او است ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء﴾ تاکنون این اصول سه گانه یعنی توحید و نبوت و معاد فی الجمله بیان شد.
پرسش...
پاسخ: البته جمله خبری در انشا قایدهٴ بیشتری هست اما وقتی هر دو «اصدق القائلین» وعده داد چه به صورت انشا چه به صورت خبر وقتی ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾ و خدا وعده داد بنابراین جزم حاصل خواهد شد منتها گاهی همین مطلب را دو خصیصهٴ مقام به صورت فعل ذکر میکنند گاهی به صورت انشا ذکر میکنند آنجا هم در سورهٴ «روم» اینها همه فعل بود ﴿کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنینَ﴾ هم فعل است جمله فعلیه است وعده است منتها به صورت جمله فعلیه یعنی جمله فعلیهای است که «القیت بداء الانشاء» محتمل صدق و کذب نیست چون وعده است انشا است خبر نیست اصلاً اما از آیهٴ چهارده به بعد جریان برهان بر توحید ذکر میشود چون این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» همان طوری که ملاحظه فرمود سورهٴ احتجاج خواهد بود یکی پس از دیگری این اصول عامه را به تعبیرات و تقریرات گوناگون احتجاج میکنند حالا درباره مبدأ باز شروع کردند به اقامه حجت ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ٭ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ ٭ مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ ٭ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ ٭ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ﴾ چند تا حدّ وسط در این چند جملهٴ قرآنی هست که شاید عصارهٴ این حدود وسطی به همان آن سه قسم برگردد که عدهای خدا را میپرستند برای ترس از جهنم عدهای خدا را میپرستند برای وصول به بهشت عدهای خدا را میپرستند برای اینکه او مبدأ هستی و مبدأ کمال است شوقاً و شکراً و حباً میپرستند در این آیات نورانی به هر سه قسم اشاره شده ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ سخن در این نیست که یک مسئله کلامی یا فلسفی ذکر بشود که خدایی هست معمولاً قرآن چون نور است آن علم را با عمل هماهنگ میکند سخن در این است که انسان ولی بگیرد نه سخن در این است که برهان اقامه بکند عالم خدایی دارد که بشود یک علم محض کاری که کلام و حکمت میکنند این است که «ان الله موجود, ان واجب الوجود موجود» یعنی این مفهوم مصداق دارد اما ما باید تولا بکنیم به او سر بسپاریم به او علاقهمند باشیم اینها در حکمت و کلام نیست آنها علم است فقط این چون نور است علم و عمل را به هم هماهنگ میکند ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ سخن از وجود خدا نیست سخن از تولی خداست خب این استفهام هم چون انکاری است غیر خدا را نمیشود ولیّ گرفت تنها کسی که ولی آدم است و انسان باید تحت ولای او باشد الله است به چه دلیل به سه دلیل یک ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ او مبدأ آفرینش است مبدأ همه کمالات است مبدأ اسمای حسنی است و چنین مبدئی ولیّ است و باید تحت ولای او بود دو ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ تأمین میکند حاجات آدم را این همان «شوقاً الی الصواب» است «شوقاً الی النعمة» است «شوقاً الی البرکت» است اولی همان حباً است و شکراً است و شوقاً است سخن از طعام و امثال طعام نیست چون خدا مبدأ هستی است ما باید تحت ولای مبدأ هستی بخش باشیم دومی سخن از طعام است و تأمین حاجت است و بهشت است و امثال ذلک سومی ترس است و دوزخ است و امثال ذلک همین سه گروهی که یک عدهای شوقاً و حباً و شکراً خدا را عبادت میکنند و یک عدهای طمعاً خدا را عبادت میکنند و یک عدهای خوفاً عبادت میکنند این سه تا برهان اینجا آمده ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ﴾ این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است ولی باید فاطر باشد خدا فاطر است فاطر ولیّ است پس خدا ولیّ است ما باید تحت تولی او باشیم خدا این حرف کسانی که عبادتشان عبادت احرار است خدا مطعم است ما باید تحت ولای مطعم باشیم پس باید تحت ولای خدا باشیم این اعتقاد کسی است که خدا را «طمعاً الی الجنه» عبادت میکند خدا منتقم است باید از ترس او فرمان او را اطاعت کرد لذا ما تحت ولای خدای منتقمیم این حرف کسانی است که «خوفاً من النار» او را عبادت میکنند که جمله بعدیاش این است ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ این سه تا برهان برای سه گروه است چه اینکه برای یک گروه هم هست این کسی که در حد «خوفاً من النار» میاندیشد این ممکن است آن مرحله «شوقاً الی الجنه و طمعاً الی الجنه» را نداشته باشد چه اینکه ممکن است کسی شوق زده است اما آن هراس و رعب در او کمتر ظهور میکند ولی اگر کسی به مرحله سوم رسید یعنی «شوقاً الی الله» بود «شکراً لنعمته» بود او یقیناً مرحلهٴ اول و دوم را دارد ولی اعتنا نمیکند کسانی هم که به حضور ائمه(علیهم السلام) میرفتند اینچنین بودند یک وقت میرفتند مثلاً روزهای عید و غیر عید که مثلاً از محضر امام تبرکی بجویند آنجا یک تمر و رطبی هست استفاده کنند یک وقت مثل زراره و عمرانابناعین و هشام ابنحکم و هشامابنسالم اینها میروند تا از علوم امام صادق(علیه السلام) استفاده کنند سایر افراد روزهای متبرک مثلاً اعیاد میرفتند که در آنجا یک تبرکی بجویند یک میوهای به عنوان تبرک تناول کنند یک وقت عدهای میرفتند تا از آنها علم استفاده کنند همگان یکسان نیستند درباره ذات اقدس الهی هم به شرح ایضاً اینچنین است یک عدهای برای ترس از دوزخ او او را میپرستند یک عده برای طمع بهشت او تولی او را دارند یک عدهای برای اینکه او ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است تحت ولای او هستند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد این سه تا برهان را اقامه بکند چون افراد یکسان نیستند و خود آن حضرت هم جامع همه این کمالات بود منتها مراحل نازل تحت الشعاع مرحله برترند ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ در حالیکه او ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است و فاطر باید ولی باشد پس خدا ولی است ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ کسی که مطعم است و نیازی به طعام ندارد او باید ولیّ باشد و خدا اینچنین است پس خدا ولیّ است بعد ممکن است کسانی باشند که «طمعاً الی الجنه» خدا را عبادت کنند یا ممکن باشد عدهای «شوقاً الی فاطر السموات والارض» به خدا معتقد باشند و اما پیشگامش خود پیغمبر است ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ نه اول زمانی شما مسئله ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾ یا ﴿إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ و این و ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾ را در سراسر قرآن یکجا دارید آن هم مخصوص پیغمبر است نه اول زمانی خب اول زمانی هر پیغمبری نسبت به قوم خودش اول زمانی بود دیگر هر پیغمبری نسبت به امتش اول ایمان میآورد بعد امت ایمان میآوردند درباره هیچ پیغمبری نیامد که و﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾ این همان اولیت رتبی است که نسبت به همه صادق است.
پرسش...
پاسخ: این نسبت به آنجا به دو معناست که من اول المسلمین اول المسلمین هستم به دو معناست یعنی هیچ کسی نتوانست در این انقلاب اسلامی تشخیص بدهد که اسلام حق است مگر من و اگر هم کسی تشخیص میداد قدرت آن را نداشت در فضای جاهلی اسلام بیاورد مگر من این سبق زمانی محض نیست که فخر نیاورد که اینکه جزء افتخارات امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است و جزء احتجاجات اوست و وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت فاطمه(صلوات الله و سلام علیها) هم میفرماید من میخواهم همسری برای تو انتخاب بکنم که اوصافش را میشمارد یکی از این اوصاف این است که «اول القوم اسلاماً» این معنایش این نیست که او فقط سبق زمانی دارد روزی که هیچکس نمیفهمید حق با کیست او فهمید روزی هم که بر فرض اگر یک عدهای میفهمیدند حق با کیست توان اظهار حق را نداشتند او توان اظهار داشت غرض این اولیت رتبی است ولی درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) هم اولیت زمانی که یقیناً هست هر پیغمبری نسبت به قومش اولیت زمانی دارد اما این اولیت رتبی هم هست ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ .
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است