- 633
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 7 تا 11 سوره انعام _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 7 تا 11 سوره انعام _ بخش اول"
- شبهه: میگویند اگر وحی حق است خب بر ما هم نازل بشود
- شبهه: گیرنده وحی و آورنده وحی باید فرشته باشد
- ذات اقدس الهی اضلال ابتدائی ندارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ ﴿7﴾ وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکًا لَقُضِیَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ ﴿8﴾ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ ﴿9﴾ وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ﴿10﴾ قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ ﴿11﴾
در شأن نزول این آیه مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) نقل کرده است عدهای به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتند که در این زمینه غیاباً هم میگفتند چرا یک کتاب ملموس دیدنی بر او نازل نمیشود این شأن نزول را سیوطی نقل نکرده مرحوم شیخ طوسی در تبیان نقل نکرده و مرحوم امینالاسلام نقل کرد معلوم میشود که مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) با بعضی از مشایخ اهل سنت که تقریباً ارتباط داشت از آن طریق هم نقل میکرد اما مستحضرید که اینگونه از شأن نزولها در حدّ یک تاریخ است نه یک روایت تا انسان درباره او بحث کند و حتی در حدّ یک روایت مرسل هم نیست در حدّ تاریخ است بنابراین بسیار کمارزش است چون در حدّ با او نمیشود به اندازه یک روایت مرسل عمل کرد بسیاری از این شأن نزولها هم جریان تطبیق دارد یعنی حرفی بود که گفته میشد و قابل تطبیق هست که این آیات میتواند پاسخ آن شبهات باشد دیگران چه قبل از این سه چهار نفر چه همزمان با اینها چه بعد از اینها باز این شبهات را داشتند غرض نمیشود گفت که اینگونه از شأن نزولها نظیر شأن نزول ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ است یا شأن نزول آیه تطهیر است که در جریان کساء و اهل کساء و اهل بیت(علیهم السلام) است و مانند آن و منافات هم ندارد که این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» دفعتاً نازل شده باشد در حالی که یک عدهای یک چنین شبهاتی هم داشتند این مطلب اول مطلب دوم آن است که شبهاتی که درباره وحی و نبوت و رسالت بود بعضی از آن شبهات به اصل وحی و نبوت برمیگردد بعضیها به گیرندهٴ نبوت و رسالت برمیگردد بعضیها به آورندهٴ وحی برمیگردد ممکن است همهٴ این شبهات در اذهان بعضی از افراد جاهلی بود ممکن است که برخی از این شبهات در ذهن بعضی و برخی از شبهات در ذهن بعضی دیگر باشد دربارهٴ اصل وحی میگویند باید این وحی که از آسمان نازل میشود نظیر باران باشد که ما هم ببینیم این کتابی که از آسمان نازل میشود فرشتهها او را میآورند نظیر قطرات باران باشد که ما میبینیم یعنی جسم باشد محسوس باشد مرئی باشد ملموس باشد یک جسم دیدنی باشد عدهای در این زمینه سخن ندارند میگویند اگر وحی حق است خب بر ما هم نازل بشود گروهی میگویند که چرا بر ماها نازل نمیشود گروهی میگویند اگر وحی حق است فیه مقام برتر است باید برای یک شخص معروفی سرمایهدار معروف مکه یا طائف مثلاً نازل بشود ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ﴾ اینها یا درباره اصل وحی یا دربارهٴ گیرنده وحی شبهه دارند عدهای درباره آورنده وحی شبهه دارند که اگر آورنده وحی فرشته است خب ما آن را هم باید ببینیم چرا آن آورنده وحی با خود پیغمبر هماهنگ نیست همراه او نیست که ما هر دو را ببینیم باعث تأیید بشود بعضیها شبهه در اصل گیرندهٴ وحی دارند که گیرنده وحی و آورنده وحی خلاصه کسی که رسالت الهی را دارد که وحی را تلقی میکند و به مردم ابلاغ میکند حتماً باید فرشته باشد رسول باشد انسان ممکن نیست با حفظ بشریتش رسول باشد و رابط بین خلق و خالق باشد اینگونه از شبهات را قرآن کریم یکی پس از دیگری نقل میکند و رد میکند که بخشی از آنها در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است میفرماید اما شبهه این چند نفر که مرحوم امینالاسلام به عنوان شأن نزول نقل کرده است اما خب شیخ طوسی نقل نکرد سیوطی نقل نکرد قبل از او نقل نکردند بعد از او هم نقل نکردند و بعید هم هست شأن نزول مصطلح باشد در قبال این شبهه که چرا قرآن یک کتاب دیدنی نیست ذات اقدس الهی میفرماید ما معجزاتمان دو قسم است یک قسمت معجزات ابتدائی است یک قسمت معجزات اقتراحی معجزات ابتدائی همان است که نظیر یدبیضا نظیر عصا و مانند آن که خداوند که به موسای کلیم داد فرمود این آیات مرا میگیرید و با این آیات برای هدایت مردم مصر حرکت میکنید یک سلسله آیات اقتراحی هم بود که آنها پیشنهاد دادند و ذات اقدس الهی آن آیات پیشنهادی را هم انجام داد چه اینکه در اسلام هم همین طور است برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم یک سلسله معجزات ابتدائی بود مثل خود قرآن کریم مثل اینکه خود انسان امی بشود پیغمبر یک سلسله معجزات اقتراحی بود نظیر شق القمر آنها اقتراح کردند پیشنهاد دادند و ذات اقدس الهی پیشنهاد آنها را پذیرفت از این قبیل معجزههای اقتراحی همان است که مرحوم سیدرضی(رضوان الله علیه) در خطبهٴ قاصعه نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نقل کرد که عدهای از مشرکین مکه آمدند حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند اگر تو رسولی دستور بده این درختی که در مقابل ما ایستاده است دو نیم بشود نیمی بماند و نیمی بیاید و به حضور شما قرار بگیرد امیرالمومنین(سلام الله علیه) میفرماید که پیغمبر همین کار را کرد یک درختی که ایستاده بود این را دستور داد دو نیم شد نیمی از آن درخت در جای خود ماند نیمی هم آمد دوباره اینها گفتند دستور بده آن نیمه دیگر هم از جای خود کنده شود بیاید و با این نیم قبل که اینجا هستند یکی بشوند همین کار را هم در نهجالبلاغه دارد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کرده است طبق نقل مرحوم رضی در نهجالبلاغه وجود مبارک امیرالمومنین(سلام الله علیه) میفرماید این درخت آمد کنار پیغمبر و من هم که در کنار و خدمت پیغمبر ایستاده بودم شاخههای این درخت روی دوش ما قرار گرفت بار سوم همین مشرکین پیشنهاد دادند که دستور بده دوباره این درخت به جای اول خود برگردد همین کار را هم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کرد اینها با مشاهدهٴ این سه پیشنهاد و با مشاهدهٴ انجام خواستههای سهگانه در برابر این سه پیشنهاد این معجزه علنی را دیدند باز بر کفرشان اصرار میورزیدند این یک معجزهای نیست که حالا ناسخ و امثال ناسخ و قوانین اللعالی و اینها نقل کرده باشند اینها یک معجزه روشنی است که در نهج البلاغه است اگر کفر و استکبار در درون کسی رسوخ کرد بر اساس ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ معجزه اگر محسوس هم بشود آنها ایمان نمیآورند لذا ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿ وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾ فرمود اگر ما یک کاری بکنیم که همهٴ شئونش مادی باشد باز اینها ایمان نمیآورند فرق نامه و کاغذ این است که قبل از کتابت همان کاغذ است بعد از کتابت دیگر کاغذ نیست نامه است فرمود اگر ما مطالبی را روی کاغذی حالا کاغذ یعنی قرطاس یعنی «ما یکتب علیه شیء» حالا خواه کاغذ باشد یا لوح باشد یا پوست باشد و مانند آن حالا فرض بفرمایید کاغذ، فرمود اگر مطلبی را، مطلب نوشتنی را، نوشتاری را، روی کاغذی بنویسید که آن نوشتار مادی آن کاغذی که لوح این نوشتار است آن هم مادی باشد آنها ببینند و نه تنها ببینند بلکه لمس بکنند نه تنها لمس بکنند بلکه با دست لمس بکنند یک وقت است که لمس کنایه از اصل ادراک است نظیر آن چیزهایی را که شیاطین میگفتند: ﴿وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَسًا شَدیدًا وَ شُهُبًا﴾ این لمس به معنای رؤیت یا به معنی اصل ادراک است نه لمس به معنای مس گاهی لمس با دست است که دیگر هیچ شبههای در او نیست فرمود اگر یک مطالبی که نوشتنی است نوشتاری است روی کاغذی که ملموس به دست باشد یعنی همه شئونش مادی باشد ﴿لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾ باز ایمان نمیآورند نفرمود: «فلمسوه» تا از آن باب «لمسنا السماء» باشد یعنی «ادرکنا» چون اگر از باب «لمسنا السماء» باشد یعنی «ادرکنا» باشد یعنی «ابصرنا» باشد ممکن است باز بگویند ﴿سُکِّرَتْ أَبْصارُنا﴾ یا بگویند از قبیل ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ هست برای اینکه نگویند ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ﴾ است نگویند ﴿سُکِّرَتْ أَبْصارُنا﴾ است فرمود: ﴿فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ﴾ که دیگر هیچ شبههای در مادیتش نباشد باز ﴿لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾
پرسش...
پاسخ: همان مثل تورات موسی باشد خب آن هم
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که یک وقت آنها میگویند آنچه را که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) احساس میکند ما هم لمس بکنیم این هم یک شبهه دیگر است یک وقت درباره خود کتاب آسمانی آنها مشکل دارند میگویند این کتابی که شما میگویید وحی است بر قلب شما نازل میشود بعد شما املا میکنید یک عده مینویسند این محسوب نیست کتابی از طرف خداست که نظیر کتب دیگر نوشتههایش مادی است روی پوست یا لوح یا کاغذ مادی باشد که ما هم ببینیم و هم با دستمان لمس بکنیم فرمود اگر ما این کار را هم بکنیم شبیه معجزات دیگر باز کافران مستکبر بالفکر میگویند این سحر است از اینجا مرحوم شیخطوسی یک مطلب کلامی استفاده میکنند که همان مطلب کلامی در مجمع البیان هم هست چون از این آیه برمیآید که اگر آنها ایمان میآوردند خدا به پیشنهادشان عمل میکرد آن مطلب کلامی که مرحوم شیخطوسی دارد مرحوم امینالاسلام هم ذکر میکند این است که از این قیاس استثنایی برمیآید که اگر آنها ایمان میآوردند و کفر نمیورزیدند خداوند پیشنهاد آنها را عمل میکرد ولی چون آنها ایمان نمیآوردند خداوند پیشنهاد آنها را عمل نمیکرد این سخن البته در موطن خود تام است یعنی وقتی حجت متوقف باشد بر یک معجزهای خواه آن معجزه ابتدائی باشد خواه اقتراحی انجام میدهند اما کلمه لوح دلیل بر این هست که اگر اینچنین بود خدا این کار را بکند آنها تکذیب میکنند معنایش این نیست که حالا اگر تکذیب نکنند همین معجزه را میآورد همین کار را میکند شاید این کار کار محالی باشد و محال لاشیء است و مقدور نیست ذات ندارد شیء نیست آن برهان کلامی میگوید که هر چه که «یتوقفوا علیه الایمان» روی لطف خدا انجام میگیرد اما باید ممکن باشد شیء باشد که ایمان مردم متوقف بر او باشد تا خدا از باب لطف انجام بدهد محال «لا شیء» است نمیشود به این آیه تمسک کرد که اگر آنها ایمان میآوردند خدا یک چنین کتابی نازل میکرد که همه شئونش مادی باشد یک انسان کامل میطلبد که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ با این «واسطة العقد» بشود بعد چون انسان در اثر داشتن روح با فرشتهها ارتباط دارد در اثر داشتن بدن با قوم خود مرتبط است از آن به بعد بر اساس ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى﴾ املا بکند و بشود مادی غرض آن است که این آیه دلالت میکند بر اینکه هر چه که ایمان مردم متوقف بر اوست خدا انجام میدهد اما باید شیء باشد نه خصوص این مسئله این مسئله چون با لوح بیان شده محتملاً ممکن نباشد یک شیء محال «لا ذات له» وقتی «لا ذات» شد شیء نیست وقتی شیء نبود تخصصاً از «تحت کل شیء» ﴿وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ خارج است خب پس اگر درباره کتابی همچنین شبههای داشته باشند پاسخشان این است که اگر ما این کار را بکنیم باز هم آنها انکار میکنند و اگر درباره گیرنده کتاب اشکال داشته باشند که گیرنده این باید فرشته باشد این را هم ذات اقدس الهی پاسخ دادند به اینکه اگر گیرنده وحی فرشته باشد در حقیقت رسول فرشته باشد آنگاه شما که فرشته را نمیبینید چگونه میتوانید امت او باشید چگونه میتوانید حرف او را بشنوید او چگونه حرفش را به شما برساند لذا فرمود: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ اگر فرشته رسول بشود حتماً باید متمثل بشود به صورت انسان برای اینکه شما باید او را ببینید بالأخره حرف او را بشنوید باز هم همین حرف را خواهید زد خب با این پیغمبر چه کردید با او همین کار را میکنید.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که آن کسی که استکبار در جان او رسوخ کرد و صریحاً به پیغمبرش میگوید ﴿قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ او هر معجزهای را که ببیند ﴿وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ﴾ هر چه که ایمان عدهای متوقف بر او باشد آن را خدا انجام میدهد اما هر پیشنهادی را که آنها بدهند که اگر خدا عمل بکند باز هم آنها ایمان نخواهند آورد خب یک چنین کار لغوی را که نخواهد کرد.
پرسش...
پاسخ: اهل ایمان نبودند یعنی ایمان نمیآوردند نه اینکه اگر خدا یک چنین کاری را میکرد آنها ایمان میآوردند ولی معذلک خدا دریغ کرد هر چه که ایمان مردم متوقف بر آنها باشد خدا انجام میدهد تا حجت خدا تمام بشود ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ ممکن نیست چیزی جزء تتّمهٴ حجت باشد یا اصل حجت باشد و خدا آن را انجام ندهد بعد معذلک از مردم ایمان طلب بکند خب اینکه فرمود: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ این ناظر به آن شبهه است که اگر آورندهٴ وحی و گیرنده وحی ملک باشد این حتماً در ارتباط با شما باید انسان بشود تا شما او را ببینید با او سخن بگویید وحی را از او تلقی کنید اگر فرشته مثل جن و انس بود خب او هم جزء امت بود و او هم خودش پیغمبر داشت اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ و سخن از فرشتهها نیست برای اینکه آنها معصوماند آنها از حوزه شریعت و وحی و رسالت به این معنا برترند آنها معصوماند ﴿لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾ ﴿وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ اند ﴿یخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ هستند ﴿یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ﴾ اند و مانند آن لذا برای آنها وحی و رسالت و بهشت و جهنم و مانند آن نیست چون آنها یکسره راهشان مشخص است لذا فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ در آن عبادت کبری همگان داخلاند حتی فرشتهها ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ که در سورهٴ «انبیاء» است و اما در این عبادتهای تشریعی که زیرمجموعه وحی و رسالت و نبوت و کتاب و بهشت و جهنم و مانند آن است این جن و انس که دارای غریزه عصیاناند و دارای عقل اطاعتاند در این زمینه فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ و اصلاً سخن از فرشتهها نیست پس فرشته نظیر جن و انس نیست یک موجودی که جسمی داشته باشد غریزهای داشته باشد قابل عصیان باشد وگرنه زیرمجموعه وحی و رسالت قرار میگرفت خب پس فرشته با حفظ همان قداست فرشتگی اگر رسالت الهی را به عهده بگیرد خب همه فرشتههایی که زیرمجموعه جبرئیلاند این کار را دارند وحی را دریافت میکنند ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ﴾ هست ﴿کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ است چون اینها وحی را میآورند و اما اگر بخواهید با همان وضع با شما ارتباط بگیرند این شدنی نیست بخواهند در سطحی قرار بگیرند که شما با آنها ارتباط پیدا کنید حرف آنها را بشنوید با آنها احتجاج کنید لابد باید به صورت مرد در بیایند وقتی به صورت انسان درآمدند تازه اول شبهه است شما مگر درباره این انسانی که الآن در خدمت او هستید مگر شبهه ندارید خب درباره او هم همین شبهه را دارید ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ منتها این شبهه به سوء اختیار شما بر شما تحمیل شده است لذا خدا میفرماید که آن لفظ و اشتباهی که شما بر خود تحمیل کردید یا لفظ و اشتباهی که بر دیگری تحمیل کردید خداوند همین کار را نسبت به شما خواهد کرد به سوء اختیار شما نظیر آنچه که در سورهٴ «صف» فرمود: ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ خداوند ابتدائاً ملاحظه فرمودید که هیچ کسی را گمراه نمیکند در شبهه نمیاندازد بلکه بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ او را هدایت میکند از راه فطرت او را هدایت میکند از راه نبوت و رسالت او را هدایت میکند این هدایت اولی که این هدایت اولی هیچ مقابل ندارد اگر کسی با داشتن عقل و فطرت در درون و با داشتن وحی و رسالت از بیرون بیراهه رفت خدا او را مهلت میدهد و راه توبه را باز میکند تا برگردد اگر با داشتن عقل و فطرت از درون و وحی و رسالت از بیرون و باز بودن در توبه و اِنابه از سوی سوم از هیچ کدام از اینها استفاده نکرده بر آن ﴿لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ شد آنگاه خداوند در رحمت را به روی او میبندد این هست معنای اضلال خدا که میشود اضلال کیفری در سورهٴ «صف» که فرمود: ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ یعنی چون گرفتار زیغ و انحراف شدند ما هم درهای لطف را به روی آنها بستیم نه اینکه چیزی بر اینها تحمیل کردیم به عنوان زیغ جدید بلکه آن زیغی که داشتند ما او را درمان نکردیم آنها را به حال خود آنها رها کردیم پس این میشود یک ازاغه کیفری در اینجا هم که فرمود: ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ یعنی آن لفظ و اشتباهی که به سوء اختیار بر خودشان تحمیل کردند ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ یا بر دیگران تحمیل کردند نظیر لفظی که فرعون بر قومش تحمیل کرده است که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ ما همان را ادامه خواهیم داد برای اینکه آنها بعد از فهمیدن عمداً دارند جهل را به جای علم حاکم میکنند خب اگر یک پیغمبری به صورت انسان در بیاید کار او و حکم او کار و حکم همین انسان فعلی است دیگر اثر جدیدی که ندارد که آنها آنچه را که بر خودشان اشتباه میکردند به عنوان ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ فعلاً محلّ بحث نیست اما آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آمده است که عدهای میگفتند اگر نبوت مثلاً حق است باید یکی از سرمایهدارها و رجال معروف مکه و مدینه یا مکه و طائف پیغمبر بشود این شبهه از دیر زمان در بین جاهلیتهای گذشته هم بود در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آیهٴ 31 اینچنین است ﴿وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ﴾ قبل از این افراد که در جاهلیت قریش به سر میبردند جاهلیت مصر گرفتار این شبهه بود و آن در همین سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آیهٴ 51 به بعد این است ﴿وَ نادى فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ قدرت و سرمایه مرا که میبینید فقر و تنگدستی موسی را هم را که میبینید ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یَکادُ یُبینُ﴾ چون معیار ارزش ثروت و قدرت است او را من دارم و موسی ندارد من برای نبوت شایستهام یا او ﴿فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنینَ﴾ او یا باید مانند ما دست بندهایی از طلا یا مانند آن داشته باشد یا اگر اینگونه از ذخایر مادی را ندارد فرشتگانی با او مقرون باشند همراه او باشند تا او را تأیید کنند قرآن میفرماید: ﴿ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ این در حقیقت یک شستشوی مغزی است قوم خود را خفیف کرد تهی مغز کرد وحی و رسالت چه کار دارد به مسئله سرمایهداری وحی و رسالت چه کار دارد به نازل شدن فرشتهها به صورت جسمانی و جرمانی نه آن شدنی است نه این اثر دارد لذا فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ َأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا فاسِقینَ﴾ بعد در پایان همان بخش به آیهٴ شصت که میرسیم این است فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَةً فِی اْلأَرْضِ یَخْلُفُونَ﴾ ما اگر میخواستیم ملائکه را هم در زمین میآفریدیم و از کسانی که موجودات زمینی باشند ملائکه میساختیم اما دیگر حکم شما را نداشتند چه اینکه در آیهٴ دیگر فرمود اگر در زمین ملائکهای بود و به سر میبردند ما برای ملائکه رسولی از جنس اینها نازل میکردیم و اما هیچ کدام از اینها نیست نه در زمین ملائکهای هستند که مثل شما زندگی کنند و نه آنها حکم شما را دارند که دارای غریزهای باشند و نیازی به شریعت و امثال ذلک داشته باشند پس اگر کسی بخواهد فرشته نازل بشود و به صورت انسان در بیاید همین شبهات هست درباره همان فرشتهای که به صورت انسان متمثل شد حرفی را میزنید که دربارهٴ همین پیغمبر این حرف را زدید به او میگویید ساحر، کاهن، شاعر و مانند آن این لفظی که بر خود وارد کردید آنجا وارد میشود لفظی که بر دیگران وارد کردید هم آنجا وارد بکنید لذا مفعول ﴿یَلْبِسُونَ﴾ محذوف است که حذف متعلّق دلیل بر عموم باشد ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ «یلبسون علی انفسهم» و «یلبسون علی اقوامهم» هر دو لفظ بوده است.
مطلب بعدی آن است که اگر اینها پیشنهادشان این بود که تو که ما را وعید و عذاب الهی میترسانی پس با فرشته الهی به این وعیدت عمل بکن نظیر آنچه که به نوح پیغمبر میگفتند که ﴿یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا﴾ تو زیاد مجادله کردی هر وعیدی که داری هر تهدیدی که داری پیاده بکن که بعد ذات اقدس الهی جریان طوفان را بر اینها مسلط کرده است اگر خواستهٴ آنها این باشد که فرشته بیاید و به وعید الهی عمل بکند خدا در پاسخ آنها در همین سورهٴ «انعام» آیهٴ هشت که محلّ بحث است میفرماید: ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ﴾ ملک بیاید به آن وعیدهای او عمل بکند فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکًا لَقُضِیَ اْلأَمْرُ﴾ اگر او بیاید کار تمام میشود یعنی دیگر به حیات شما خاتمه میدهد ﴿ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ دیگر به شما مهلت نمیدهند انذار یعنی مهلت بدهند تا شخص نظر کند تجدید نظر کند نه صرف امهال یک وقت به آدم مهلت میدهند یک وقت نه مهلت میدهند تا بیاندیشند که این مهلت محض را نمیگویند انذار, انذار آن مهلتی است تا طرف تجدید نظر کند و نظر خود را اعلام کند میگویند اگر کسی بدهکار است نفرمود به او مهلت بدهید فرمود انذار کنید چون بر بدهکار واجب است بالأخره کار کند دینش را ادا بکند فرمود: ﴿وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ﴾ یعنی یک مقدار زمان به او بدهید تا او فکر بکند نه اینکه زمان بدهید چه خواه فکر بکند چه نکند این یک حکم فقهی است و به طلبکار یک حکم ارشادی است به بدهکار که تو که بدهکاری در این مدت تجدید نظر کن که بیجا صرف نکن به جا فراهم بکن و مانند آن چنین کاری را میگویند انذار تا او نظر کند فرمود اگر فرشته نازل بشود برای انجام وعید الهی دیگر به اینها فرصت فکر داده نمیشود ﴿ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ نه «لا یمهلون» هر فکری دارید الآن بکنید دیگر بعد دیگر فرصت فکر نیست خب فتحصل اگر آنها بخواهند بگویند وحی باید به صورت کتاب درآید یک کتاب ملموس مجسم دیدنی این بهانه است حالا آیا چنین چیزی ممکن است یا نه علی حده باید بحث بشود ولی بهانه است از اینجا معلوم میشود که اگر بهانه نبود خدا چیزی که «یتوقف علیه الایمان» انجام میداد حالا خواه به این صورت خواه به صورتهای دیگر و اصل سخن مرحوم شیخ طوسی در تبیان و مرحوم امینالاسلام در مجمع البیان حق است که ذات اقدس الهی برابر این آیه لطف را رعایت میکند یعنی چیزی که «یتوقف علیه اصل الایمان» انجام میدهد اما آیا خصوص این کار هم شدنی است یا نه این دلیل دیگر میطلبد چون با ﴿لو﴾ بیان شده محتمل است که ممتنع باشد مطلب دوم آن است که منظور آنها از این کتابی که ﴿فی قِرْطاسٍ﴾ باشد یعنی موجود مادی که هم دیده بشود هم لمس بشود هم با دست لمس بشود یعنی مادی محض باشد.
مطلب بعدی آن است که اگر اینها فرشته را برای انجام وعید میخواستند فرشته اگر میآمد دیگر به حیات اینها خاتمه میداد نوبت برای نظر نبود که حالا اینها را جمع بندی کنند ببینند حق با کیست آن فرشته که بیاید نظیر معجزه نیست که بعد شما تصمیم بگیرید ایمان بیاورید آن فرشته که اگر آمد وضع را یک طرفه میکند ﴿ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ ﴿لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ﴾
پرسش...
پاسخ: و اما مطلب بعدی چون این ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا﴾ بعد از ﴿لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ﴾ است یعنی آیهٴ نهم آن آیهٴ هشت بود ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا﴾ میفرماید شما پیشنهادتان چیست مَلک را برای چه میخواهید اگر میخواهید به وعید عمل بکند آن ملک که بیاید دیگر به شما فرصت فکر نمیدهد اثر ندارد اگر منظور آن است که چرا این گیرندهٴ وحی و آورندهٴ وحی که ما را به عنوان امت خود دعوت میکند و داعی رسول بودن ما را دارد این فرشته است و بشر نیست خب اگر ما فرشته را نازل میکردیم که شما نمیدیدید حتماً باید او را به صورت یک بشر در بیاریم به جامعه بشریت در بیاید وقتی به جامه بشریّت درآمد باز همان اشتباهات عمدی شما تکرار میشود ما باید لباس بشریت را به اندام او بپوشانیم او بشود بشر تا با شما سخن بگوید وقتی لباس بشریت پوشاندیم همان التباسهای قبلی شما تکرار میشود ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً﴾ حالا نفرمود: «لجعلناه بشراً» برای آن است که رسالت یک کار اجرایی است و معمولاً مردها مسئول این کار اجرایاند چه اینکه فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ﴾ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلَّا رِجَالاً﴾ که این رجال قبلی اهل اکل و شرب و امثال ذلک بودند خب ﴿لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ ذات اقدس الهی لَبَسْ ابتدائی ندارد چون بیّنه فرستاد ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ﴾ هیچ گاه خدا لبس اشتباهی ابتدائی ندارد که مطلبی را بر کسی مشتبه بکند برای اینکه همه انبیا را با بیّنه فرستاد انسان را هم با بیّنه و الهام ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ خلق کرد پس «الانسان علی بینة الفطرة من ربه، الانسان علی بینة الوحی من ربه، فهو علی بینتین» هرگز لفظ ابتدائی ندارد و اگر لبسی هست اشتباهی هست لبس کیفری است فرمود: ﴿ وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾ «علی انفسهم و علی غیرهم» پس یک لبسی آنها دارند که با سوء اختیار خود فراهم کردند آنگاه ذات اقدس الهی همین اشتباه اینها را دامنگیر اینها میکند گاهی انسان به مغالطه میافتد بعد راه بیرون آمدن را ندارد باور کرده است این همان کیفر خداست که او را گرفته برای اینکه خدا بیّنات درون و بیرون را در برابر او قرار داد این با داشتن بیّنات درون و بیرون نابینا شد آنگاه به مغالطه تن در داد از آن به بعد خدا او را به حال خود رها میکند ﴿لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ در همان آیهٴ مبارکهٴ سورهٴ «بقره» که ﴿یُضِلُّ بِهِ کَثیرًا وَ یَهْدی بِهِ کَثیرًا وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ﴾ گذشت که ذات اقدس الهی اضلال ابتدائی ندارد یک مطلب، اضلال او کیفری است این دو مطلب، و زود هم اضلال کیفری را بر افراد محکوم نمیکند این سه مطلب، راه توبه و انابه را تا آخرین لحظه باز میگذارد چهار مطلب، اگر با داشتن فطرت و وحی و باز بودن در توبه کسی راه را طی نکرد و از ضلالت به هدایت نیامده است به سوء اختیار خود از آن به بعد خدا او را گمراه میکند این پنج مطلب، که فرمود: ﴿وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ﴾ مطلب ششم از سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» استشهاد شد که معنای اضلال این نیست که یک شیء وجودی را خدا در قلب کسی ایجاد میکند به نام ضلالت و اضلال این طور نیست این نظیر علم و ایمانی است که «نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» خدا اگر کسی را گمراه میکند یعنی آن در رحمت را به سوی این میبندد این شخص را به حال خود رها میکند همین اضلال یک امر عدمی است عدم ملکه است آن هدایت است که یک امر وجودی است ضلالت و هدایت که متضادان نیستند اضلال و هدایت هم که متضادان نیستند هدایت یعنی راهنمایی کردن اضلال ترک هدایت است اما «من شأنه الهدایه» یک کوری که چندین بار شما دستش را گرفتید بعد گفتید که بدون راهنما نرو بدون راه بلد نرو صبر کن من به شما راهنمایی بدهم این حرف شما را گوش نداد شما هم در عین حالی که حرف شما را گوش نداد شما راهنمایی کردید گفتید به آن سمت نرو او در کمال بیاعتنایی حرف شما را گوش نمیداد ولی شما دستش را میگرفتید میآوردید به مقصد میرساندید تا با اتومبیل تصادف نکند دیدید او به هیچ وجه حرف شما را گوش نمیدهد از این به بعد او را رها میکنید رها میکنید نه اینکه شما او را به زیر اتومبیل میفرستید شما او را رها میکنید بعد خودش تصادف میکند اضلال ذات اقدس الهی که ششمین مطلب است امر وجودی نیست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» فرمود: ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ﴾
پرسش...
پاسخ: مد، امتداد ضلالت همین است چون همهٴ آن متشابهات به این محکم سورهٴ «فاطر» برمیگردد که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ﴾ دری را که خدا براساس رحمت بخواهد باز بکند احدی قدرت بستن آن را ندارد هیچ کس نمیتواند بگوید ما ایران را محاصره میکنیم محاصرهٴ اقتصادی میکنیم محاصرهٴ نظامی میکنیم چه اینکه دیدید اثر نکرد ممکن نیست دری را که خدا به براساس رحمت باز میکند احدی توان بستن آن را داشته باشد ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ﴾ این نفی جنس است اما ﴿وَ ما یُمْسِکْ﴾ آن دری را که خدا بست امساک کرد به او نداد ﴿فَلا مُرْسِلَ﴾ هیچ کسی نمیتواند آن در را باز کند آن فیض را ارسال کند پس اضلال خدا امساک فیض است نه «جعل فی الضلاله» یک امر وجودی نیست این همان است که «آله لاتکلنی الی نفسی طرفة عین» وگرنه آن وکالت «نفس الی ذاته طرفه عین» تکویناً که محال است خدا تکویناً کار کسی را به خود او رها بکند هیچ کاری به او نداشته باشد خب معنایش این است که این شیء بشود واجب الوجود اینکه محال است انسان رزق او را میخورد حیات او را میگیرد لحظه به لحظه هستی خود را از او دریافت میکند و هزارها برکات دیگر اینکه گفته میشود «اله لاتکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا» معنایش این نیست که مرا به حال خودم در اصل هستی وانگذار وگرنه معنایش این است که خدایا من واجب الوجود نشوم اگر یک موجودی به حال خود واگذار بشود و خدا او را تأمین نکند یعنی واجب الوجود است این که مستحیل است معنای «لا تکلنی الی نفسی طرفة عین» یا «لاتکلنا الی غیرک و لا تمنعنا من خیرک» این است که آن در رحمت را نبند.
پرسش...
پاسخ: موجب وسوسهاند نه اضلال.
پرسش...
پاسخ: وسوسه است و وسوسه هم نعمت خوبی است که تازه جنگ شروع میشود فطرت از یک سو به مهمات مسلح است عقل مسلح است ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ مسلح است وحی و رسالت مسلح است این جبهه خیلی قوی است ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً﴾ هم خیلی ضعیف است این به صورت «کان» هم ذکر کرده فرمود در جهاد اکبر شما اگر به این سمت بیایید جبههتان خیلی قوی است نه شیطان قوی است نه شیطان ضعیف است قوی که نیست ضعیف هم نیست بلکه از دیر زمان ضعیف بوده است ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً﴾ بنابراین او دارد وسوسه میکند وسوسه هم چیز بسیار خوبی است برای اینکه میدان جنگ است دیگر هر کسی به هر جا رسیده است در جنگ به جایی رسیده همه اولیا همه بزرگان در اثر مجاهدهٴ در جهاد اکبر به جایی رسیدهاند اگر جهادی نباشد که انسان از فرشته بالاتر نمیرود که.
پرسش...
پاسخ: ﴿یَتَوَلَّوْنَهُ﴾ به سوء اختیار خود.
پرسش...
پاسخ: ﴿عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ﴾ خب اگر کسی تولیت او را قبول کرد با اینکه ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ را دارد ﴿رَسُولُهُ﴾ را دارد ﴿الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ را دارد.
پرسش...
پاسخ: اگر کسی تحت ولایت او قرار گرفت به سوء اختیار خود خود را در ضلالت انداخت چون فرمود: ﴿إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ﴾ اگر از آن به بعد کسی با داشتن این همه اولیای الهی تحت ولایت شیطان رفت به سوء اختیار خود در رحمت الهی بسته میشود.
پرسش...
پاسخ: و اما اضلال شیطان اضلال کیفری است یعنی او را به حال خود رها میکند وقتی به حال خود رها کرد در رحمت از درون بسته میشود آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ کُند میشود آثار بیرونی که وحی و نبوت است فروغی ندارد در میدان معرکه اوست با یک فطرت بسته با یک الهام بسته با یک وحی و رسالت بسته و با یک وسوسه باز خدا او را به حال خود رها کرده است وقتی ﴿وَ ما یُمْسِکْ﴾ شد ﴿فَلا مُرْسِلَ﴾ از آن به بعد همان شیطانی که کلب معلّم است مأمور خداست که این را بگیرد اضلال ابتدائی در سراسر قرآن نفی شده که خدا ابتدائاً کسی را اضلال بکند.
پرسش...
پاسخ: آن بله همان است دیگر
پرسش...
پاسخ: بله گفتند اگر کسی وجوهاتش را نداد, رشوه گرفت، ربا خورد با آن مال غذا فراهم کرد ﴿ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ میشود اینچنین نیست که شیطان اول شریک مال بشود یا شریک فرزند بشود تولید بشود که دهها بار خدا مهلت میدهد از آن به بعد فرزند رباخوار شریک شیطان است یعنی او در شناسنامهٴ تکوینی او دو تا پدر دارد خلاصه ﴿ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ ﴾ این است.
پرسش: خداوند توسط شیطان اضلال کیفری میکند.
پاسخ: بله دیگر مثل جهنم اضلال کیفری که نعمت است اضلال کیفری که رحمت و نعمت است اضلال ابتدائی در سراسر قرآن منهی است این کلب معلّم است مثل به وسیله جهنم عذاب میکند او این همه عذاب است شیطان اینچنین نیست که در دستگاه هستی در قبال خدا کاری داشته باشد که یک کاری دارد بسیار خوب در کل نظام وآن کار وسوسه است وسوسه چیز بدی نیست هر کس به هر جا رسیده است با وسوسه رسیده است وسوسه است این جنگید به جایی رسید اگر وسوسه نباشد که خبیث و طیب معلوم نمیشود اولیا و غیر اولیا معلوم نمیشود دیگر انسان نیست این یک فرشته است خب وسوسه هم در حدّ دعوتنامه است دعوتنامهٴ ضعیف و کمرنگ دعوتنامه انبیا و اولیا و فرشتگان پررنگ است مکرر است چند برابر است از درون و بیرون است دعوتنامهٴ شیطان کمرنگ است در قیامت هم احتجاج میکند چرا من را ملامت میکنی ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ ... فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ﴾ من فقط دعوت کردم میخواستی نیایی خب پیغبر دعوت کرد میخواستید آنجا بروید خدا دعوت کرد میخواست آنجا بروید عقل گفت میخواستید آنجا بروید فطرت گفت میخواست آنجا بروید ملائکه گفتند میخواستید آنجا بروید خب من دعوت کردم چرا اینجا آمدید ﴿إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی﴾ خودتان را ملامت کنید من دعوت کردم پیغمبر و خدا و عقل و فطرت همه دعوت کردند خب میخواستی آنجا بروی این دعوت چیز بسیار خوبی است کسی با یک دعوت شیطان در قبال این همه دعوتنامههای انبیا و اولیا و عقل و فطرت برود این «ویل له» اگر هم رفت خدا به او مهلت میدهد در توبه و انابه را باز میگذارد باز کاری به او ندارد «انت الذی فتحت لعبادک باباً الی عفوک و سمیته التوبه» که در این صحیفه سجادیه حضرت سجّاد(سلام الله علیه) است اگر این شخص با داشتن این همه ابعاد رحمت که یاد شد به طرف دعوتنامهٴ کمرنگ شیطان رفت خدا درهای رحمت را به روی او میبندد او را به حال خود رها میکند آنگاه اوست تحت ولایت شیطان از آن به بعد همین شیطان مثل سگ تربیت شده او را میگزد و گاز میگیرد ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ همهٴ این وصفها متعلّق حکم بر وصف است متعلّق به علیت است ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ یک سگ تربیت شده خب وقتی گاز میگیرد به جا گاز میگیرد بیجا که نیست اینجا دیگر کلب حراش که نیست که این تربیت شده است همان است که اگر صید بکند صید او حلال است خب چطور کلب معلّم اگر صید کرد مردارش میشود حلال ﴿فَکُلُوا مِمّا أَمْسَکْنَ﴾ همه جا ذبح حیوان لازم است مگر آنجا که سگ تربیت شده گاز بگیرد این حیوان را خفه کند آنجا دیگر نه رو به قبله لازم است نه سر بریدن لازم است همین که او را خفه کرد برایش طیب و طاهر حلال است منتهی نجس است باید اینجا را بشویید ولی حلال است دیگر نباید کسی بگوید مردار است ما سرش را نبریدیم که خب کُشتهٴ کَلب معلّم حلال است این سگ هم کلب معلّم خداست بیخود که کسی را گاز نمیگیرد که اصلاً حریم میگیرد نسبت به بعضی اصلاً جرأت ندارد حرکت بکند پیش آنها برود«عباد مخلص» میگوید اصلاً من دسترسی به آنها ندارم نسبت به دیگران هم وسوسه میکنم آنجا که گاز گرفتم تو گفتی گاز بگیر وگرنه من دعوتنامه میفرستم.
پرسش...
پاسخ: خودش البته چون استکبار کرده گرفتار جهنم است.
پرسش: آیهٴ سورهٴ ...
پاسخ: بله دیگر آن بعد از اینکه تحت ولایت اوست بعد از اینکه انسان ولایت اولیای الهی را ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ پشت سر گذاشت با اینکه ﴿عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ بود به سوء اختیار خود آمد تحت ولایت شیطان تولی کرد ولای او را متولی شد و او را ولیّ خود قرار داد هر چه او گفت اطاعت میکند ﴿اِِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ﴾ یعنی اول تولی است بعد سلطه هرگز شیطان بر کسی مسلّط نیست وگرنه روز قیامت که روز احتجاج است ﴿لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ ذات اقدس الهی فرمود در قیامت اصلاً ظلم وجود ندارد این نفی جنس است شیطان در آن روز بر کسی ظلم نمیکند در محضر خدا احتجاج میکند به اینها میگوید که ﴿فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ﴾ من سلطنتی نداشتم فقط دعوت کردم میخواستید نیایید و ذات اقدس الهی در بخش دیگر همین سخن را تصدیق میکند میفرماید که تو سلطه نداری ﴿انَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ﴾ این تعلیق به حکم مشعر به علیت است یعنی کسی که از تحت ولایت الله و اولیای الهی بیرون آمد و تولی شیطان را پذیرفت تحت سلطه اوست از آن به بعد ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ هست ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ هست و مانند آن غرض آن است که و ﴿لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ یک لبس کیفری است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- شبهه: میگویند اگر وحی حق است خب بر ما هم نازل بشود
- شبهه: گیرنده وحی و آورنده وحی باید فرشته باشد
- ذات اقدس الهی اضلال ابتدائی ندارد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ ﴿7﴾ وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکًا لَقُضِیَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ ﴿8﴾ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ ﴿9﴾ وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ﴿10﴾ قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ ﴿11﴾
در شأن نزول این آیه مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) نقل کرده است عدهای به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتند که در این زمینه غیاباً هم میگفتند چرا یک کتاب ملموس دیدنی بر او نازل نمیشود این شأن نزول را سیوطی نقل نکرده مرحوم شیخ طوسی در تبیان نقل نکرده و مرحوم امینالاسلام نقل کرد معلوم میشود که مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) با بعضی از مشایخ اهل سنت که تقریباً ارتباط داشت از آن طریق هم نقل میکرد اما مستحضرید که اینگونه از شأن نزولها در حدّ یک تاریخ است نه یک روایت تا انسان درباره او بحث کند و حتی در حدّ یک روایت مرسل هم نیست در حدّ تاریخ است بنابراین بسیار کمارزش است چون در حدّ با او نمیشود به اندازه یک روایت مرسل عمل کرد بسیاری از این شأن نزولها هم جریان تطبیق دارد یعنی حرفی بود که گفته میشد و قابل تطبیق هست که این آیات میتواند پاسخ آن شبهات باشد دیگران چه قبل از این سه چهار نفر چه همزمان با اینها چه بعد از اینها باز این شبهات را داشتند غرض نمیشود گفت که اینگونه از شأن نزولها نظیر شأن نزول ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ است یا شأن نزول آیه تطهیر است که در جریان کساء و اهل کساء و اهل بیت(علیهم السلام) است و مانند آن و منافات هم ندارد که این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» دفعتاً نازل شده باشد در حالی که یک عدهای یک چنین شبهاتی هم داشتند این مطلب اول مطلب دوم آن است که شبهاتی که درباره وحی و نبوت و رسالت بود بعضی از آن شبهات به اصل وحی و نبوت برمیگردد بعضیها به گیرندهٴ نبوت و رسالت برمیگردد بعضیها به آورندهٴ وحی برمیگردد ممکن است همهٴ این شبهات در اذهان بعضی از افراد جاهلی بود ممکن است که برخی از این شبهات در ذهن بعضی و برخی از شبهات در ذهن بعضی دیگر باشد دربارهٴ اصل وحی میگویند باید این وحی که از آسمان نازل میشود نظیر باران باشد که ما هم ببینیم این کتابی که از آسمان نازل میشود فرشتهها او را میآورند نظیر قطرات باران باشد که ما میبینیم یعنی جسم باشد محسوس باشد مرئی باشد ملموس باشد یک جسم دیدنی باشد عدهای در این زمینه سخن ندارند میگویند اگر وحی حق است خب بر ما هم نازل بشود گروهی میگویند که چرا بر ماها نازل نمیشود گروهی میگویند اگر وحی حق است فیه مقام برتر است باید برای یک شخص معروفی سرمایهدار معروف مکه یا طائف مثلاً نازل بشود ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ﴾ اینها یا درباره اصل وحی یا دربارهٴ گیرنده وحی شبهه دارند عدهای درباره آورنده وحی شبهه دارند که اگر آورنده وحی فرشته است خب ما آن را هم باید ببینیم چرا آن آورنده وحی با خود پیغمبر هماهنگ نیست همراه او نیست که ما هر دو را ببینیم باعث تأیید بشود بعضیها شبهه در اصل گیرندهٴ وحی دارند که گیرنده وحی و آورنده وحی خلاصه کسی که رسالت الهی را دارد که وحی را تلقی میکند و به مردم ابلاغ میکند حتماً باید فرشته باشد رسول باشد انسان ممکن نیست با حفظ بشریتش رسول باشد و رابط بین خلق و خالق باشد اینگونه از شبهات را قرآن کریم یکی پس از دیگری نقل میکند و رد میکند که بخشی از آنها در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است میفرماید اما شبهه این چند نفر که مرحوم امینالاسلام به عنوان شأن نزول نقل کرده است اما خب شیخ طوسی نقل نکرد سیوطی نقل نکرد قبل از او نقل نکردند بعد از او هم نقل نکردند و بعید هم هست شأن نزول مصطلح باشد در قبال این شبهه که چرا قرآن یک کتاب دیدنی نیست ذات اقدس الهی میفرماید ما معجزاتمان دو قسم است یک قسمت معجزات ابتدائی است یک قسمت معجزات اقتراحی معجزات ابتدائی همان است که نظیر یدبیضا نظیر عصا و مانند آن که خداوند که به موسای کلیم داد فرمود این آیات مرا میگیرید و با این آیات برای هدایت مردم مصر حرکت میکنید یک سلسله آیات اقتراحی هم بود که آنها پیشنهاد دادند و ذات اقدس الهی آن آیات پیشنهادی را هم انجام داد چه اینکه در اسلام هم همین طور است برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم یک سلسله معجزات ابتدائی بود مثل خود قرآن کریم مثل اینکه خود انسان امی بشود پیغمبر یک سلسله معجزات اقتراحی بود نظیر شق القمر آنها اقتراح کردند پیشنهاد دادند و ذات اقدس الهی پیشنهاد آنها را پذیرفت از این قبیل معجزههای اقتراحی همان است که مرحوم سیدرضی(رضوان الله علیه) در خطبهٴ قاصعه نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نقل کرد که عدهای از مشرکین مکه آمدند حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند اگر تو رسولی دستور بده این درختی که در مقابل ما ایستاده است دو نیم بشود نیمی بماند و نیمی بیاید و به حضور شما قرار بگیرد امیرالمومنین(سلام الله علیه) میفرماید که پیغمبر همین کار را کرد یک درختی که ایستاده بود این را دستور داد دو نیم شد نیمی از آن درخت در جای خود ماند نیمی هم آمد دوباره اینها گفتند دستور بده آن نیمه دیگر هم از جای خود کنده شود بیاید و با این نیم قبل که اینجا هستند یکی بشوند همین کار را هم در نهجالبلاغه دارد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کرده است طبق نقل مرحوم رضی در نهجالبلاغه وجود مبارک امیرالمومنین(سلام الله علیه) میفرماید این درخت آمد کنار پیغمبر و من هم که در کنار و خدمت پیغمبر ایستاده بودم شاخههای این درخت روی دوش ما قرار گرفت بار سوم همین مشرکین پیشنهاد دادند که دستور بده دوباره این درخت به جای اول خود برگردد همین کار را هم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کرد اینها با مشاهدهٴ این سه پیشنهاد و با مشاهدهٴ انجام خواستههای سهگانه در برابر این سه پیشنهاد این معجزه علنی را دیدند باز بر کفرشان اصرار میورزیدند این یک معجزهای نیست که حالا ناسخ و امثال ناسخ و قوانین اللعالی و اینها نقل کرده باشند اینها یک معجزه روشنی است که در نهج البلاغه است اگر کفر و استکبار در درون کسی رسوخ کرد بر اساس ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ معجزه اگر محسوس هم بشود آنها ایمان نمیآورند لذا ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿ وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾ فرمود اگر ما یک کاری بکنیم که همهٴ شئونش مادی باشد باز اینها ایمان نمیآورند فرق نامه و کاغذ این است که قبل از کتابت همان کاغذ است بعد از کتابت دیگر کاغذ نیست نامه است فرمود اگر ما مطالبی را روی کاغذی حالا کاغذ یعنی قرطاس یعنی «ما یکتب علیه شیء» حالا خواه کاغذ باشد یا لوح باشد یا پوست باشد و مانند آن حالا فرض بفرمایید کاغذ، فرمود اگر مطلبی را، مطلب نوشتنی را، نوشتاری را، روی کاغذی بنویسید که آن نوشتار مادی آن کاغذی که لوح این نوشتار است آن هم مادی باشد آنها ببینند و نه تنها ببینند بلکه لمس بکنند نه تنها لمس بکنند بلکه با دست لمس بکنند یک وقت است که لمس کنایه از اصل ادراک است نظیر آن چیزهایی را که شیاطین میگفتند: ﴿وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَسًا شَدیدًا وَ شُهُبًا﴾ این لمس به معنای رؤیت یا به معنی اصل ادراک است نه لمس به معنای مس گاهی لمس با دست است که دیگر هیچ شبههای در او نیست فرمود اگر یک مطالبی که نوشتنی است نوشتاری است روی کاغذی که ملموس به دست باشد یعنی همه شئونش مادی باشد ﴿لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾ باز ایمان نمیآورند نفرمود: «فلمسوه» تا از آن باب «لمسنا السماء» باشد یعنی «ادرکنا» چون اگر از باب «لمسنا السماء» باشد یعنی «ادرکنا» باشد یعنی «ابصرنا» باشد ممکن است باز بگویند ﴿سُکِّرَتْ أَبْصارُنا﴾ یا بگویند از قبیل ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ هست برای اینکه نگویند ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ﴾ است نگویند ﴿سُکِّرَتْ أَبْصارُنا﴾ است فرمود: ﴿فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ﴾ که دیگر هیچ شبههای در مادیتش نباشد باز ﴿لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾
پرسش...
پاسخ: همان مثل تورات موسی باشد خب آن هم
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که یک وقت آنها میگویند آنچه را که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) احساس میکند ما هم لمس بکنیم این هم یک شبهه دیگر است یک وقت درباره خود کتاب آسمانی آنها مشکل دارند میگویند این کتابی که شما میگویید وحی است بر قلب شما نازل میشود بعد شما املا میکنید یک عده مینویسند این محسوب نیست کتابی از طرف خداست که نظیر کتب دیگر نوشتههایش مادی است روی پوست یا لوح یا کاغذ مادی باشد که ما هم ببینیم و هم با دستمان لمس بکنیم فرمود اگر ما این کار را هم بکنیم شبیه معجزات دیگر باز کافران مستکبر بالفکر میگویند این سحر است از اینجا مرحوم شیخطوسی یک مطلب کلامی استفاده میکنند که همان مطلب کلامی در مجمع البیان هم هست چون از این آیه برمیآید که اگر آنها ایمان میآوردند خدا به پیشنهادشان عمل میکرد آن مطلب کلامی که مرحوم شیخطوسی دارد مرحوم امینالاسلام هم ذکر میکند این است که از این قیاس استثنایی برمیآید که اگر آنها ایمان میآوردند و کفر نمیورزیدند خداوند پیشنهاد آنها را عمل میکرد ولی چون آنها ایمان نمیآوردند خداوند پیشنهاد آنها را عمل نمیکرد این سخن البته در موطن خود تام است یعنی وقتی حجت متوقف باشد بر یک معجزهای خواه آن معجزه ابتدائی باشد خواه اقتراحی انجام میدهند اما کلمه لوح دلیل بر این هست که اگر اینچنین بود خدا این کار را بکند آنها تکذیب میکنند معنایش این نیست که حالا اگر تکذیب نکنند همین معجزه را میآورد همین کار را میکند شاید این کار کار محالی باشد و محال لاشیء است و مقدور نیست ذات ندارد شیء نیست آن برهان کلامی میگوید که هر چه که «یتوقفوا علیه الایمان» روی لطف خدا انجام میگیرد اما باید ممکن باشد شیء باشد که ایمان مردم متوقف بر او باشد تا خدا از باب لطف انجام بدهد محال «لا شیء» است نمیشود به این آیه تمسک کرد که اگر آنها ایمان میآوردند خدا یک چنین کتابی نازل میکرد که همه شئونش مادی باشد یک انسان کامل میطلبد که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ با این «واسطة العقد» بشود بعد چون انسان در اثر داشتن روح با فرشتهها ارتباط دارد در اثر داشتن بدن با قوم خود مرتبط است از آن به بعد بر اساس ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى﴾ املا بکند و بشود مادی غرض آن است که این آیه دلالت میکند بر اینکه هر چه که ایمان مردم متوقف بر اوست خدا انجام میدهد اما باید شیء باشد نه خصوص این مسئله این مسئله چون با لوح بیان شده محتملاً ممکن نباشد یک شیء محال «لا ذات له» وقتی «لا ذات» شد شیء نیست وقتی شیء نبود تخصصاً از «تحت کل شیء» ﴿وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ خارج است خب پس اگر درباره کتابی همچنین شبههای داشته باشند پاسخشان این است که اگر ما این کار را بکنیم باز هم آنها انکار میکنند و اگر درباره گیرنده کتاب اشکال داشته باشند که گیرنده این باید فرشته باشد این را هم ذات اقدس الهی پاسخ دادند به اینکه اگر گیرنده وحی فرشته باشد در حقیقت رسول فرشته باشد آنگاه شما که فرشته را نمیبینید چگونه میتوانید امت او باشید چگونه میتوانید حرف او را بشنوید او چگونه حرفش را به شما برساند لذا فرمود: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ اگر فرشته رسول بشود حتماً باید متمثل بشود به صورت انسان برای اینکه شما باید او را ببینید بالأخره حرف او را بشنوید باز هم همین حرف را خواهید زد خب با این پیغمبر چه کردید با او همین کار را میکنید.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که آن کسی که استکبار در جان او رسوخ کرد و صریحاً به پیغمبرش میگوید ﴿قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ او هر معجزهای را که ببیند ﴿وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ﴾ هر چه که ایمان عدهای متوقف بر او باشد آن را خدا انجام میدهد اما هر پیشنهادی را که آنها بدهند که اگر خدا عمل بکند باز هم آنها ایمان نخواهند آورد خب یک چنین کار لغوی را که نخواهد کرد.
پرسش...
پاسخ: اهل ایمان نبودند یعنی ایمان نمیآوردند نه اینکه اگر خدا یک چنین کاری را میکرد آنها ایمان میآوردند ولی معذلک خدا دریغ کرد هر چه که ایمان مردم متوقف بر آنها باشد خدا انجام میدهد تا حجت خدا تمام بشود ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ ممکن نیست چیزی جزء تتّمهٴ حجت باشد یا اصل حجت باشد و خدا آن را انجام ندهد بعد معذلک از مردم ایمان طلب بکند خب اینکه فرمود: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ این ناظر به آن شبهه است که اگر آورندهٴ وحی و گیرنده وحی ملک باشد این حتماً در ارتباط با شما باید انسان بشود تا شما او را ببینید با او سخن بگویید وحی را از او تلقی کنید اگر فرشته مثل جن و انس بود خب او هم جزء امت بود و او هم خودش پیغمبر داشت اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ و سخن از فرشتهها نیست برای اینکه آنها معصوماند آنها از حوزه شریعت و وحی و رسالت به این معنا برترند آنها معصوماند ﴿لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾ ﴿وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ اند ﴿یخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ هستند ﴿یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ﴾ اند و مانند آن لذا برای آنها وحی و رسالت و بهشت و جهنم و مانند آن نیست چون آنها یکسره راهشان مشخص است لذا فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ در آن عبادت کبری همگان داخلاند حتی فرشتهها ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ که در سورهٴ «انبیاء» است و اما در این عبادتهای تشریعی که زیرمجموعه وحی و رسالت و نبوت و کتاب و بهشت و جهنم و مانند آن است این جن و انس که دارای غریزه عصیاناند و دارای عقل اطاعتاند در این زمینه فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ و اصلاً سخن از فرشتهها نیست پس فرشته نظیر جن و انس نیست یک موجودی که جسمی داشته باشد غریزهای داشته باشد قابل عصیان باشد وگرنه زیرمجموعه وحی و رسالت قرار میگرفت خب پس فرشته با حفظ همان قداست فرشتگی اگر رسالت الهی را به عهده بگیرد خب همه فرشتههایی که زیرمجموعه جبرئیلاند این کار را دارند وحی را دریافت میکنند ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ﴾ هست ﴿کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ است چون اینها وحی را میآورند و اما اگر بخواهید با همان وضع با شما ارتباط بگیرند این شدنی نیست بخواهند در سطحی قرار بگیرند که شما با آنها ارتباط پیدا کنید حرف آنها را بشنوید با آنها احتجاج کنید لابد باید به صورت مرد در بیایند وقتی به صورت انسان درآمدند تازه اول شبهه است شما مگر درباره این انسانی که الآن در خدمت او هستید مگر شبهه ندارید خب درباره او هم همین شبهه را دارید ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ منتها این شبهه به سوء اختیار شما بر شما تحمیل شده است لذا خدا میفرماید که آن لفظ و اشتباهی که شما بر خود تحمیل کردید یا لفظ و اشتباهی که بر دیگری تحمیل کردید خداوند همین کار را نسبت به شما خواهد کرد به سوء اختیار شما نظیر آنچه که در سورهٴ «صف» فرمود: ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ خداوند ابتدائاً ملاحظه فرمودید که هیچ کسی را گمراه نمیکند در شبهه نمیاندازد بلکه بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ او را هدایت میکند از راه فطرت او را هدایت میکند از راه نبوت و رسالت او را هدایت میکند این هدایت اولی که این هدایت اولی هیچ مقابل ندارد اگر کسی با داشتن عقل و فطرت در درون و با داشتن وحی و رسالت از بیرون بیراهه رفت خدا او را مهلت میدهد و راه توبه را باز میکند تا برگردد اگر با داشتن عقل و فطرت از درون و وحی و رسالت از بیرون و باز بودن در توبه و اِنابه از سوی سوم از هیچ کدام از اینها استفاده نکرده بر آن ﴿لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ شد آنگاه خداوند در رحمت را به روی او میبندد این هست معنای اضلال خدا که میشود اضلال کیفری در سورهٴ «صف» که فرمود: ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ یعنی چون گرفتار زیغ و انحراف شدند ما هم درهای لطف را به روی آنها بستیم نه اینکه چیزی بر اینها تحمیل کردیم به عنوان زیغ جدید بلکه آن زیغی که داشتند ما او را درمان نکردیم آنها را به حال خود آنها رها کردیم پس این میشود یک ازاغه کیفری در اینجا هم که فرمود: ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ یعنی آن لفظ و اشتباهی که به سوء اختیار بر خودشان تحمیل کردند ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ یا بر دیگران تحمیل کردند نظیر لفظی که فرعون بر قومش تحمیل کرده است که ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ ما همان را ادامه خواهیم داد برای اینکه آنها بعد از فهمیدن عمداً دارند جهل را به جای علم حاکم میکنند خب اگر یک پیغمبری به صورت انسان در بیاید کار او و حکم او کار و حکم همین انسان فعلی است دیگر اثر جدیدی که ندارد که آنها آنچه را که بر خودشان اشتباه میکردند به عنوان ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ فعلاً محلّ بحث نیست اما آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آمده است که عدهای میگفتند اگر نبوت مثلاً حق است باید یکی از سرمایهدارها و رجال معروف مکه و مدینه یا مکه و طائف پیغمبر بشود این شبهه از دیر زمان در بین جاهلیتهای گذشته هم بود در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آیهٴ 31 اینچنین است ﴿وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ﴾ قبل از این افراد که در جاهلیت قریش به سر میبردند جاهلیت مصر گرفتار این شبهه بود و آن در همین سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آیهٴ 51 به بعد این است ﴿وَ نادى فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ قدرت و سرمایه مرا که میبینید فقر و تنگدستی موسی را هم را که میبینید ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یَکادُ یُبینُ﴾ چون معیار ارزش ثروت و قدرت است او را من دارم و موسی ندارد من برای نبوت شایستهام یا او ﴿فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنینَ﴾ او یا باید مانند ما دست بندهایی از طلا یا مانند آن داشته باشد یا اگر اینگونه از ذخایر مادی را ندارد فرشتگانی با او مقرون باشند همراه او باشند تا او را تأیید کنند قرآن میفرماید: ﴿ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ این در حقیقت یک شستشوی مغزی است قوم خود را خفیف کرد تهی مغز کرد وحی و رسالت چه کار دارد به مسئله سرمایهداری وحی و رسالت چه کار دارد به نازل شدن فرشتهها به صورت جسمانی و جرمانی نه آن شدنی است نه این اثر دارد لذا فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ َأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا فاسِقینَ﴾ بعد در پایان همان بخش به آیهٴ شصت که میرسیم این است فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْکُمْ مَلائِکَةً فِی اْلأَرْضِ یَخْلُفُونَ﴾ ما اگر میخواستیم ملائکه را هم در زمین میآفریدیم و از کسانی که موجودات زمینی باشند ملائکه میساختیم اما دیگر حکم شما را نداشتند چه اینکه در آیهٴ دیگر فرمود اگر در زمین ملائکهای بود و به سر میبردند ما برای ملائکه رسولی از جنس اینها نازل میکردیم و اما هیچ کدام از اینها نیست نه در زمین ملائکهای هستند که مثل شما زندگی کنند و نه آنها حکم شما را دارند که دارای غریزهای باشند و نیازی به شریعت و امثال ذلک داشته باشند پس اگر کسی بخواهد فرشته نازل بشود و به صورت انسان در بیاید همین شبهات هست درباره همان فرشتهای که به صورت انسان متمثل شد حرفی را میزنید که دربارهٴ همین پیغمبر این حرف را زدید به او میگویید ساحر، کاهن، شاعر و مانند آن این لفظی که بر خود وارد کردید آنجا وارد میشود لفظی که بر دیگران وارد کردید هم آنجا وارد بکنید لذا مفعول ﴿یَلْبِسُونَ﴾ محذوف است که حذف متعلّق دلیل بر عموم باشد ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ «یلبسون علی انفسهم» و «یلبسون علی اقوامهم» هر دو لفظ بوده است.
مطلب بعدی آن است که اگر اینها پیشنهادشان این بود که تو که ما را وعید و عذاب الهی میترسانی پس با فرشته الهی به این وعیدت عمل بکن نظیر آنچه که به نوح پیغمبر میگفتند که ﴿یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا﴾ تو زیاد مجادله کردی هر وعیدی که داری هر تهدیدی که داری پیاده بکن که بعد ذات اقدس الهی جریان طوفان را بر اینها مسلط کرده است اگر خواستهٴ آنها این باشد که فرشته بیاید و به وعید الهی عمل بکند خدا در پاسخ آنها در همین سورهٴ «انعام» آیهٴ هشت که محلّ بحث است میفرماید: ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ﴾ ملک بیاید به آن وعیدهای او عمل بکند فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکًا لَقُضِیَ اْلأَمْرُ﴾ اگر او بیاید کار تمام میشود یعنی دیگر به حیات شما خاتمه میدهد ﴿ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ دیگر به شما مهلت نمیدهند انذار یعنی مهلت بدهند تا شخص نظر کند تجدید نظر کند نه صرف امهال یک وقت به آدم مهلت میدهند یک وقت نه مهلت میدهند تا بیاندیشند که این مهلت محض را نمیگویند انذار, انذار آن مهلتی است تا طرف تجدید نظر کند و نظر خود را اعلام کند میگویند اگر کسی بدهکار است نفرمود به او مهلت بدهید فرمود انذار کنید چون بر بدهکار واجب است بالأخره کار کند دینش را ادا بکند فرمود: ﴿وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ﴾ یعنی یک مقدار زمان به او بدهید تا او فکر بکند نه اینکه زمان بدهید چه خواه فکر بکند چه نکند این یک حکم فقهی است و به طلبکار یک حکم ارشادی است به بدهکار که تو که بدهکاری در این مدت تجدید نظر کن که بیجا صرف نکن به جا فراهم بکن و مانند آن چنین کاری را میگویند انذار تا او نظر کند فرمود اگر فرشته نازل بشود برای انجام وعید الهی دیگر به اینها فرصت فکر داده نمیشود ﴿ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ نه «لا یمهلون» هر فکری دارید الآن بکنید دیگر بعد دیگر فرصت فکر نیست خب فتحصل اگر آنها بخواهند بگویند وحی باید به صورت کتاب درآید یک کتاب ملموس مجسم دیدنی این بهانه است حالا آیا چنین چیزی ممکن است یا نه علی حده باید بحث بشود ولی بهانه است از اینجا معلوم میشود که اگر بهانه نبود خدا چیزی که «یتوقف علیه الایمان» انجام میداد حالا خواه به این صورت خواه به صورتهای دیگر و اصل سخن مرحوم شیخ طوسی در تبیان و مرحوم امینالاسلام در مجمع البیان حق است که ذات اقدس الهی برابر این آیه لطف را رعایت میکند یعنی چیزی که «یتوقف علیه اصل الایمان» انجام میدهد اما آیا خصوص این کار هم شدنی است یا نه این دلیل دیگر میطلبد چون با ﴿لو﴾ بیان شده محتمل است که ممتنع باشد مطلب دوم آن است که منظور آنها از این کتابی که ﴿فی قِرْطاسٍ﴾ باشد یعنی موجود مادی که هم دیده بشود هم لمس بشود هم با دست لمس بشود یعنی مادی محض باشد.
مطلب بعدی آن است که اگر اینها فرشته را برای انجام وعید میخواستند فرشته اگر میآمد دیگر به حیات اینها خاتمه میداد نوبت برای نظر نبود که حالا اینها را جمع بندی کنند ببینند حق با کیست آن فرشته که بیاید نظیر معجزه نیست که بعد شما تصمیم بگیرید ایمان بیاورید آن فرشته که اگر آمد وضع را یک طرفه میکند ﴿ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ﴾ ﴿لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ﴾
پرسش...
پاسخ: و اما مطلب بعدی چون این ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا﴾ بعد از ﴿لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ﴾ است یعنی آیهٴ نهم آن آیهٴ هشت بود ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا﴾ میفرماید شما پیشنهادتان چیست مَلک را برای چه میخواهید اگر میخواهید به وعید عمل بکند آن ملک که بیاید دیگر به شما فرصت فکر نمیدهد اثر ندارد اگر منظور آن است که چرا این گیرندهٴ وحی و آورندهٴ وحی که ما را به عنوان امت خود دعوت میکند و داعی رسول بودن ما را دارد این فرشته است و بشر نیست خب اگر ما فرشته را نازل میکردیم که شما نمیدیدید حتماً باید او را به صورت یک بشر در بیاریم به جامعه بشریت در بیاید وقتی به جامه بشریّت درآمد باز همان اشتباهات عمدی شما تکرار میشود ما باید لباس بشریت را به اندام او بپوشانیم او بشود بشر تا با شما سخن بگوید وقتی لباس بشریت پوشاندیم همان التباسهای قبلی شما تکرار میشود ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً﴾ حالا نفرمود: «لجعلناه بشراً» برای آن است که رسالت یک کار اجرایی است و معمولاً مردها مسئول این کار اجرایاند چه اینکه فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ﴾ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلَّا رِجَالاً﴾ که این رجال قبلی اهل اکل و شرب و امثال ذلک بودند خب ﴿لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ ذات اقدس الهی لَبَسْ ابتدائی ندارد چون بیّنه فرستاد ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ﴾ هیچ گاه خدا لبس اشتباهی ابتدائی ندارد که مطلبی را بر کسی مشتبه بکند برای اینکه همه انبیا را با بیّنه فرستاد انسان را هم با بیّنه و الهام ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ خلق کرد پس «الانسان علی بینة الفطرة من ربه، الانسان علی بینة الوحی من ربه، فهو علی بینتین» هرگز لفظ ابتدائی ندارد و اگر لبسی هست اشتباهی هست لبس کیفری است فرمود: ﴿ وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾ «علی انفسهم و علی غیرهم» پس یک لبسی آنها دارند که با سوء اختیار خود فراهم کردند آنگاه ذات اقدس الهی همین اشتباه اینها را دامنگیر اینها میکند گاهی انسان به مغالطه میافتد بعد راه بیرون آمدن را ندارد باور کرده است این همان کیفر خداست که او را گرفته برای اینکه خدا بیّنات درون و بیرون را در برابر او قرار داد این با داشتن بیّنات درون و بیرون نابینا شد آنگاه به مغالطه تن در داد از آن به بعد خدا او را به حال خود رها میکند ﴿لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ در همان آیهٴ مبارکهٴ سورهٴ «بقره» که ﴿یُضِلُّ بِهِ کَثیرًا وَ یَهْدی بِهِ کَثیرًا وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ﴾ گذشت که ذات اقدس الهی اضلال ابتدائی ندارد یک مطلب، اضلال او کیفری است این دو مطلب، و زود هم اضلال کیفری را بر افراد محکوم نمیکند این سه مطلب، راه توبه و انابه را تا آخرین لحظه باز میگذارد چهار مطلب، اگر با داشتن فطرت و وحی و باز بودن در توبه کسی راه را طی نکرد و از ضلالت به هدایت نیامده است به سوء اختیار خود از آن به بعد خدا او را گمراه میکند این پنج مطلب، که فرمود: ﴿وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ﴾ مطلب ششم از سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» استشهاد شد که معنای اضلال این نیست که یک شیء وجودی را خدا در قلب کسی ایجاد میکند به نام ضلالت و اضلال این طور نیست این نظیر علم و ایمانی است که «نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» خدا اگر کسی را گمراه میکند یعنی آن در رحمت را به سوی این میبندد این شخص را به حال خود رها میکند همین اضلال یک امر عدمی است عدم ملکه است آن هدایت است که یک امر وجودی است ضلالت و هدایت که متضادان نیستند اضلال و هدایت هم که متضادان نیستند هدایت یعنی راهنمایی کردن اضلال ترک هدایت است اما «من شأنه الهدایه» یک کوری که چندین بار شما دستش را گرفتید بعد گفتید که بدون راهنما نرو بدون راه بلد نرو صبر کن من به شما راهنمایی بدهم این حرف شما را گوش نداد شما هم در عین حالی که حرف شما را گوش نداد شما راهنمایی کردید گفتید به آن سمت نرو او در کمال بیاعتنایی حرف شما را گوش نمیداد ولی شما دستش را میگرفتید میآوردید به مقصد میرساندید تا با اتومبیل تصادف نکند دیدید او به هیچ وجه حرف شما را گوش نمیدهد از این به بعد او را رها میکنید رها میکنید نه اینکه شما او را به زیر اتومبیل میفرستید شما او را رها میکنید بعد خودش تصادف میکند اضلال ذات اقدس الهی که ششمین مطلب است امر وجودی نیست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» فرمود: ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ﴾
پرسش...
پاسخ: مد، امتداد ضلالت همین است چون همهٴ آن متشابهات به این محکم سورهٴ «فاطر» برمیگردد که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ﴾ دری را که خدا براساس رحمت بخواهد باز بکند احدی قدرت بستن آن را ندارد هیچ کس نمیتواند بگوید ما ایران را محاصره میکنیم محاصرهٴ اقتصادی میکنیم محاصرهٴ نظامی میکنیم چه اینکه دیدید اثر نکرد ممکن نیست دری را که خدا به براساس رحمت باز میکند احدی توان بستن آن را داشته باشد ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ﴾ این نفی جنس است اما ﴿وَ ما یُمْسِکْ﴾ آن دری را که خدا بست امساک کرد به او نداد ﴿فَلا مُرْسِلَ﴾ هیچ کسی نمیتواند آن در را باز کند آن فیض را ارسال کند پس اضلال خدا امساک فیض است نه «جعل فی الضلاله» یک امر وجودی نیست این همان است که «آله لاتکلنی الی نفسی طرفة عین» وگرنه آن وکالت «نفس الی ذاته طرفه عین» تکویناً که محال است خدا تکویناً کار کسی را به خود او رها بکند هیچ کاری به او نداشته باشد خب معنایش این است که این شیء بشود واجب الوجود اینکه محال است انسان رزق او را میخورد حیات او را میگیرد لحظه به لحظه هستی خود را از او دریافت میکند و هزارها برکات دیگر اینکه گفته میشود «اله لاتکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا» معنایش این نیست که مرا به حال خودم در اصل هستی وانگذار وگرنه معنایش این است که خدایا من واجب الوجود نشوم اگر یک موجودی به حال خود واگذار بشود و خدا او را تأمین نکند یعنی واجب الوجود است این که مستحیل است معنای «لا تکلنی الی نفسی طرفة عین» یا «لاتکلنا الی غیرک و لا تمنعنا من خیرک» این است که آن در رحمت را نبند.
پرسش...
پاسخ: موجب وسوسهاند نه اضلال.
پرسش...
پاسخ: وسوسه است و وسوسه هم نعمت خوبی است که تازه جنگ شروع میشود فطرت از یک سو به مهمات مسلح است عقل مسلح است ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ مسلح است وحی و رسالت مسلح است این جبهه خیلی قوی است ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً﴾ هم خیلی ضعیف است این به صورت «کان» هم ذکر کرده فرمود در جهاد اکبر شما اگر به این سمت بیایید جبههتان خیلی قوی است نه شیطان قوی است نه شیطان ضعیف است قوی که نیست ضعیف هم نیست بلکه از دیر زمان ضعیف بوده است ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً﴾ بنابراین او دارد وسوسه میکند وسوسه هم چیز بسیار خوبی است برای اینکه میدان جنگ است دیگر هر کسی به هر جا رسیده است در جنگ به جایی رسیده همه اولیا همه بزرگان در اثر مجاهدهٴ در جهاد اکبر به جایی رسیدهاند اگر جهادی نباشد که انسان از فرشته بالاتر نمیرود که.
پرسش...
پاسخ: ﴿یَتَوَلَّوْنَهُ﴾ به سوء اختیار خود.
پرسش...
پاسخ: ﴿عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ﴾ خب اگر کسی تولیت او را قبول کرد با اینکه ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ را دارد ﴿رَسُولُهُ﴾ را دارد ﴿الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ را دارد.
پرسش...
پاسخ: اگر کسی تحت ولایت او قرار گرفت به سوء اختیار خود خود را در ضلالت انداخت چون فرمود: ﴿إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ﴾ اگر از آن به بعد کسی با داشتن این همه اولیای الهی تحت ولایت شیطان رفت به سوء اختیار خود در رحمت الهی بسته میشود.
پرسش...
پاسخ: و اما اضلال شیطان اضلال کیفری است یعنی او را به حال خود رها میکند وقتی به حال خود رها کرد در رحمت از درون بسته میشود آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ کُند میشود آثار بیرونی که وحی و نبوت است فروغی ندارد در میدان معرکه اوست با یک فطرت بسته با یک الهام بسته با یک وحی و رسالت بسته و با یک وسوسه باز خدا او را به حال خود رها کرده است وقتی ﴿وَ ما یُمْسِکْ﴾ شد ﴿فَلا مُرْسِلَ﴾ از آن به بعد همان شیطانی که کلب معلّم است مأمور خداست که این را بگیرد اضلال ابتدائی در سراسر قرآن نفی شده که خدا ابتدائاً کسی را اضلال بکند.
پرسش...
پاسخ: آن بله همان است دیگر
پرسش...
پاسخ: بله گفتند اگر کسی وجوهاتش را نداد, رشوه گرفت، ربا خورد با آن مال غذا فراهم کرد ﴿ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ میشود اینچنین نیست که شیطان اول شریک مال بشود یا شریک فرزند بشود تولید بشود که دهها بار خدا مهلت میدهد از آن به بعد فرزند رباخوار شریک شیطان است یعنی او در شناسنامهٴ تکوینی او دو تا پدر دارد خلاصه ﴿ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ ﴾ این است.
پرسش: خداوند توسط شیطان اضلال کیفری میکند.
پاسخ: بله دیگر مثل جهنم اضلال کیفری که نعمت است اضلال کیفری که رحمت و نعمت است اضلال ابتدائی در سراسر قرآن منهی است این کلب معلّم است مثل به وسیله جهنم عذاب میکند او این همه عذاب است شیطان اینچنین نیست که در دستگاه هستی در قبال خدا کاری داشته باشد که یک کاری دارد بسیار خوب در کل نظام وآن کار وسوسه است وسوسه چیز بدی نیست هر کس به هر جا رسیده است با وسوسه رسیده است وسوسه است این جنگید به جایی رسید اگر وسوسه نباشد که خبیث و طیب معلوم نمیشود اولیا و غیر اولیا معلوم نمیشود دیگر انسان نیست این یک فرشته است خب وسوسه هم در حدّ دعوتنامه است دعوتنامهٴ ضعیف و کمرنگ دعوتنامه انبیا و اولیا و فرشتگان پررنگ است مکرر است چند برابر است از درون و بیرون است دعوتنامهٴ شیطان کمرنگ است در قیامت هم احتجاج میکند چرا من را ملامت میکنی ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ ... فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ﴾ من فقط دعوت کردم میخواستی نیایی خب پیغبر دعوت کرد میخواستید آنجا بروید خدا دعوت کرد میخواست آنجا بروید عقل گفت میخواستید آنجا بروید فطرت گفت میخواست آنجا بروید ملائکه گفتند میخواستید آنجا بروید خب من دعوت کردم چرا اینجا آمدید ﴿إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی﴾ خودتان را ملامت کنید من دعوت کردم پیغمبر و خدا و عقل و فطرت همه دعوت کردند خب میخواستی آنجا بروی این دعوت چیز بسیار خوبی است کسی با یک دعوت شیطان در قبال این همه دعوتنامههای انبیا و اولیا و عقل و فطرت برود این «ویل له» اگر هم رفت خدا به او مهلت میدهد در توبه و انابه را باز میگذارد باز کاری به او ندارد «انت الذی فتحت لعبادک باباً الی عفوک و سمیته التوبه» که در این صحیفه سجادیه حضرت سجّاد(سلام الله علیه) است اگر این شخص با داشتن این همه ابعاد رحمت که یاد شد به طرف دعوتنامهٴ کمرنگ شیطان رفت خدا درهای رحمت را به روی او میبندد او را به حال خود رها میکند آنگاه اوست تحت ولایت شیطان از آن به بعد همین شیطان مثل سگ تربیت شده او را میگزد و گاز میگیرد ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ همهٴ این وصفها متعلّق حکم بر وصف است متعلّق به علیت است ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ یک سگ تربیت شده خب وقتی گاز میگیرد به جا گاز میگیرد بیجا که نیست اینجا دیگر کلب حراش که نیست که این تربیت شده است همان است که اگر صید بکند صید او حلال است خب چطور کلب معلّم اگر صید کرد مردارش میشود حلال ﴿فَکُلُوا مِمّا أَمْسَکْنَ﴾ همه جا ذبح حیوان لازم است مگر آنجا که سگ تربیت شده گاز بگیرد این حیوان را خفه کند آنجا دیگر نه رو به قبله لازم است نه سر بریدن لازم است همین که او را خفه کرد برایش طیب و طاهر حلال است منتهی نجس است باید اینجا را بشویید ولی حلال است دیگر نباید کسی بگوید مردار است ما سرش را نبریدیم که خب کُشتهٴ کَلب معلّم حلال است این سگ هم کلب معلّم خداست بیخود که کسی را گاز نمیگیرد که اصلاً حریم میگیرد نسبت به بعضی اصلاً جرأت ندارد حرکت بکند پیش آنها برود«عباد مخلص» میگوید اصلاً من دسترسی به آنها ندارم نسبت به دیگران هم وسوسه میکنم آنجا که گاز گرفتم تو گفتی گاز بگیر وگرنه من دعوتنامه میفرستم.
پرسش...
پاسخ: خودش البته چون استکبار کرده گرفتار جهنم است.
پرسش: آیهٴ سورهٴ ...
پاسخ: بله دیگر آن بعد از اینکه تحت ولایت اوست بعد از اینکه انسان ولایت اولیای الهی را ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ پشت سر گذاشت با اینکه ﴿عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ بود به سوء اختیار خود آمد تحت ولایت شیطان تولی کرد ولای او را متولی شد و او را ولیّ خود قرار داد هر چه او گفت اطاعت میکند ﴿اِِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ﴾ یعنی اول تولی است بعد سلطه هرگز شیطان بر کسی مسلّط نیست وگرنه روز قیامت که روز احتجاج است ﴿لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ ذات اقدس الهی فرمود در قیامت اصلاً ظلم وجود ندارد این نفی جنس است شیطان در آن روز بر کسی ظلم نمیکند در محضر خدا احتجاج میکند به اینها میگوید که ﴿فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ﴾ من سلطنتی نداشتم فقط دعوت کردم میخواستید نیایید و ذات اقدس الهی در بخش دیگر همین سخن را تصدیق میکند میفرماید که تو سلطه نداری ﴿انَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ﴾ این تعلیق به حکم مشعر به علیت است یعنی کسی که از تحت ولایت الله و اولیای الهی بیرون آمد و تولی شیطان را پذیرفت تحت سلطه اوست از آن به بعد ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ﴾ هست ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَى الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ هست و مانند آن غرض آن است که و ﴿لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ﴾ یک لبس کیفری است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است