- 331
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 3 تا 7 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 3 تا 7 سوره انعام"
- آیات این سوره، ناظر به اصول دین است
- بعضی از آیات از برهان خالقیّت بر عالمیت خدا استدلال میکنند
- هر خالقی به فعل خود عالم است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ ﴿3﴾ وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ ﴿4﴾ فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ﴿5﴾ أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ ﴿6﴾ وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ ﴿7﴾
چون آیات این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» ناظر به اصول دین است هم دربارهٴ توحید هم دربارهٴ معاد هم دربارهٴ وحی و نبوت و رسالت لذا بعضی از آیات از برهان خالقیّت بر عالمیت خدا استدلال میکنند چه اینکه بعضی از آیات با اصل خلقت بر خالقیت ذات اقدس الهی استشهاد میکنند که آن تقریرش گذشت اینکه در آیهٴ سوم فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ﴾ برهانش همان مسئلهٴ خالقیّت است اگر او خالق آسمانها و زمین است همه جا باید حضور و ظهور وجودی و علمی داشته باشد اگر در جایی باشد و در جای دیگر نباشد خالق جای دیگر نیست و عالم جای دیگر نیست اگر از چیزی مخفی و مستور باشد معلوم میشود خالق او نیست و عالم به او هم نیست زیرا اگر خالق نباشد احاطه علمی نخواهد داشت و هر خالقی به فعل خود عالم است نه به چیزی که نیافرید و چون خداوند خالق سماوات و ارض است روی برهانی که گذشت برای اینکه موجودات آسمانی و زمینی نه مستقلاند که نیازی به مبدأ نداشته باشند و نه فعل بدون فاعل است چون اینها هستی اینها عین ذات اینها نیست به دلیل تحولی که در اینها پیدا میشود معلوم میشود که خود به خود هستی اینها عین ذات اینها نیست محتاج به فاعل است فاعل اینها خود اینها نیستند مثل اینها نخواهد بود یقیناً موجودی است که حکم اینها را ندارد و آن خدا است پس «الله خالق السموات و الارض» این صغرای قیاس و «کل خالق فهو عالم بما خلق» این کبرای قیاس پس و «الله سبحانه و تعالی عالمٌ بما خلق» این هم نتیجه عصاره این صغری و کبری و نتیجه در آیهٴ دیگر بیان شد که فرمود: ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ یعنی آیا خدایی که آفرید به فعل خود عالم نیست یقیناً عالم هست چون هر خالقی به فعل خود عالم است.
مطلب دوم آن است که این خلقت کل است، جامع است هم ناظر به جهان خارج هم راجع به انسان چه اینکه در آیهٴ اول فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ در آیهٴ دوم فرمود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ﴾ پس هم خالق انسان است, هم خالق جهان چون خالق جهان است ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ﴾ و چون خالق انسان است ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ﴾ چون ﴿وَ اللّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ انسان و آنچه که مخلوق انسان است جمعاً مخلوق خدا است منتهی انسان مخلوق بلاواسطهٴ خدا است منظور آن است هیچ فاعل مختاری در وسط فاصله نیست اعمال انسان مخلوق معالواسطه خداست برای اینکه اعمال انسان را خدا به خود انسان اسناد داد و چون اعمال انسان موجود ممکن است و ممکن باید به واجب منتهی بشود هرگز ممکن به ممکن منتهی نخواهد شد گرچه علل وسطی او ممکناند و سرانجام باید به واجب منتهی بشوند لذا فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ همان طوری که شما موجود ممکناید بالأخره مخلوق خدایید باید به خدا استناد داشته باشید اعمال شما هم موجود ممکن است باید به خدا استناد داشته باشد منتها اعمال شما از راه مبادی ارادی و اختیاری شما به خدا اسناد دارد اگر به خدا اسناد نداشته باشد میشود تفویض که خطرش بدتر از جبر است و اگر بلاواسطه به خدا اسناد داشته باشد و به شما مُستند نباشد میشود جبر که البته جبر خطر دارد و تفویض خطرش بیش از جبر است و بدتر از جبر است برای پرهیز از خطر جبر و تفویض ذات اقدس الهی اعمال انسان را به خود انسان اسناد داد اولاً, آنگاه معالواسطه به خدا اسناد پیدا میکند ثانیاً, یعنی کار اِرادی و اختیاری انسان با حفظ اراده و اختیار انسان به خدا مُستند است نه بدون اراده ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ و این آیهٴ ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ اختصاصی ندارد به بتسازان و بتهای اینها یعنی خداوند شما که بتسازید با بتهایی که تراشیدید به هر دو عالم است بلکه شامل جمیع اعمال و افعال انسان خواهد بود خواه بتسازی و بتفروشی و بتپرستی خواه افعال دیگر ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ چون الله خالق کل است و هر خالقی به فعلش عالم است ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ پس خدا به فعلش عالم است لذا فرمود: ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ﴾ مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) در کتاب شریف مجمع البیان فرمودند آن جمله ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ﴾ دلالت میکند بر اینکه خدا مکان خاص ندارد این سخنشان تام است یعنی منزّه از مکان است اگر خدا در یک مکانی باشد محیط به مکان دیگر نیست اما سخن دیگری که دارد این است که میفرمایند این آیه دلالت میکند که علم خداوند عین ذات او است «و هو عالم لنفسه لا انه عالم بعلمٍ» چون گروهی از متکلمین فکر میکردند مثل اَشاعره که اوصاف خدا زائد بر ذات خدا است خدا عالم به علم است امامیه و حکمای الهی معتقدند که خدا عین العلم است اینها مفهوماً از هم جدایند ولی مصداقاً عین هماند مرحوم امینالاسلام میفرماید که این آیه دلالت میکند که علم خدا عین ذات او است چرا؟ چون اگر او عالم به علم بود هرگز نمیتوانست به این امور عالم باشد به سرّ و جهر عالم باشد و مانند آن این سخن ناصواب است اگر منظور آن است که اگر کسی عالم به سرّ و جهر است حتماً علم او باید عین ذات او باشد این تام نیست برای اینکه انبیای الهی اولیای الهی به تعلیم الهی عالم به سرّ و جهر انسانها هستند ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ در دو جای سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود شما هر کاری که بکنید خدا و رسول خدا میدانند در یکجا ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ هست در جای دیگر نیست خب رسول خدا عالم به کار انسانها است برای اینکه در قیامت باید شهادت بدهد ﴿جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عالم به اعمال امت است تا در قیامت شهادت بدهد با اینکه علم او زائد بر ذات او است معلوم میشود که ممکن است یک موجودی عالم به علم باشد و عین علم نباشد معذلک به سرّ و جهر عالم باشد و اگر منظور آن است که چون خدا به جمیع سماوات و ارض و به جمیع اعمال سرّی و جهری انسان عالم است چنین علمی باید عین ذات باشد آن هم تلازم مخفی است یک مقدمه مطوی طلب میکند.
پرسش...
پاسخ: اگر به سرّ ما عالم نباشد از کجا میتواند شهادت بدهد که این شخص اخلاصاً عبادت کرد یا ریائاً چون «انما الاعمال بالنیات» عمده عمل نیت است روح عمل نیّت است یا اخلاص است یا ریا و اگر کسی نداند که این عمل روحش ریا است یا اخلاص است چگونه شهادت میدهد یا شفاعت میکند یا شکایت میکند غرض آن است که این سخن مرحوم امینالاسلام که فرمود این آیه دلالت میکند بر اینکه علم خدا عین ذات اوست و خدا عالم به علم نیست بلکه عین العلم است این تلازماش اثبات میخواهد ممکن است یک موجودی عالم به علم باشد یعنی علمش زائد بر ذات باشد و در عین حال به سماوات و ارض عالم باشد به سرّ و جهر و عالم باشد اگر کسی بگوید اگر عالم به علم است این علم اگر زائد بر ذات است اگر قدیم است و ازلی است که تعدّد قدما لازم میآید و اگر حادث است که مخلوق همین مبدأ است و مبدأ قبل از این علم عالم نیست این راهها را میتوان طی کرد اما صرف اینکه چون خدا عالم سماوات و ارض است یا عالم سرّ و جهر است این دلالت بکند بر اینکه علمش عین ذات است نه خارج از ذات این تقریرش تام نیست.
پرسش...
پاسخ: خب اگر در انسان اتحاد عالم و معلوم هست همان طوری که عالم به ذات خود نیست علم او هم به ذات خود نیست یعنی گرچه عالم و معلوم و علم یکیاند ولی چون عالم موجود بالغیر است علمش هم موجود بالغیر است ولی درباره ذات اقدس الهی چون اصل هستیاش عین ذات او است علمش اگر عین ذات او نباشد یا باید قائم بالذات باشد میشود تعدّد قدما یا علمش باید قائم به این ذات باشد یعنی به واجب باشد آنگاه لازمهاش این است که در مرتبهٴ سابق قبل از اینکه این علم خلق بشود خدا علم نداشته باشد این خطر هست غرض آن است که این دو تا سخن که ایشان دارند میفرمایند: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ﴾ دلالت میکند به اینکه ذات اقدس الهی مکان خاص ندارد این بیان تام است اما آن جملهٴ دوم که این آیه دلالت میکند برای اینکه علم خدا عین ذات او است و خدا «عالم لنفسه» است نه «عالم بعلم» این تقریر میخواهد و ناتمام است.
پرسش...
پاسخ: سماوات و ارض یعنی مجموعه نظام آفرینش در آن تقریر سماوات و ارض که آیهٴ اول بود که ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اشاره شد که اگر منظور در یک آیهای خصوص آسمان و خصوص زمین باشد آنگاه «ما فیهما»، «ما بینهما» و مانند آن اشاره میشود و اما اگر منظور مجموعهٴ نظام آفرینش باشد از آن مجموعه تعبیر به سماوات و ارض میکند قرآن کریم دأبش این است که اگر منظور خصوص آسمان و خصوص زمین باشد نه اهل آسمان و زمین اهلش را در کنار آن ذکر میکند میفرماید که آسمانها و اهلش زمین و اهلش و مانند آن اگر منظور یک آیه مجموعه نظام آفرینش باشد دیگر اهل آسمان را و اهل زمین را ذکر نمیکند میفرماید: ﴿السَّماواتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ﴾ چون این سوره هم دربارهٴ مبدأ است و هم دربارهٴ معاد و هم دربارهٴ وحی و نبوت و رسالت الآن شروع کردند به بحثهای مربوط به نبوت و رسالت انبیا(علیهم السلام) یک ادعایی دارند و یک دعوتی ادعای آنها این است که ما پیامبریم دعوت آنها این است که الله حق است و صفاتش عین ذات او است معاد حق است انسانها به سمت معاد میروند و مانند آن دعوت انبیا را با برهان باید اثبات کرد چه اینکه خود آنها برهان اقامه کردند ادعای آنها هم با برهان ثابت میشود هم با معجزه نقش معجزه برای اثبات ادعای انبیا است نه برای صحت دعوت آنها آنها هم دعوت میکنند به اینکه خدایی هست دعوت میکنند به معاد هست خب حالا اگر برای این کار آمدند و عصایی را به صورت اژدها درآورند به صورت یک مار درآوردند خب این چه دلالت میکند بر اینکه عالم مبدئی دارد چون این عصا که مار میشود با عصاهایی که مار نمیشوند با آن مارهایی که از مادرشان متولد شدند از عصا به صورت مار درنیامدند همه شان یکیاند همه شان ممکن الوجودند، همهشان حادث است، همهشان نظم دارند و مانند آن اگر برهان نظم یک برهان تامی بود در همه جا هست اگر برهان حدوثی برهان تامی بود در همه جا هست اگر برهان امکان برهان تامی بود در همه جا هست وگرنه یک عصا بخواهد مار بشود به چه دلیل دلالت میکند چرا دلالت میکند که در جهان خدایی هست؟ بالأخره تقریبش یا این است که این حادث است و محدث میخواهد خب آن عصایی که مار نشده آن هم همینطور است آن ماری هم که از مادر متولد شده نه از عصا برخاست آن هم همینطور اگر گاهی امکان باشد مشترک است اگر از راه حدوث باشد مشترک است اگر او برهان نظم باشد مشترک است لذا معجزهٴ انبیا برای اثبات دعوت اینها نیست برای اثبات صحت ادعای آنها است لذا در کتابهای عقلی یعنی در مشرق زمین اینطور است در حکما و متکلمین اسلامی اینچنین است که یکی از براهین اثبات مبدأ معجزه نیست اما در کلام مسیحیت این هست و چون این ناتمام است از آنجا به عنوان فلسفه دین به ایران هم سرازیر شد که یکی از ادلهٴ مثلاً اثبات مبدأ معجزه است و این دلالت نمیکند خب، البته دلالت نمیکند حکمای اسلامی که به معجزه استدلال نکردند برای اثبات مبدأ و معاد که خب.
پرسش...
پاسخ: آن برای نبوت است ﴿آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسی﴾ یعنی اینها ما را دعوت کردند وقتی به نبوت اینها ایمان آوردیم قهراً دعوت اینها را هم میپذیریم اصل خالقیت را که قبول داشتند اصل ربوبیّت رب العالمین را هم قبول داشتند اما تدبیر مقطعی و موسمی را به ارباب متفرق میسپردند حالا معلوم میشود اینچنین نیست و مشکل اساسی هم این بود که شما برهان اقامه بکنید این هر چه برهان اقامه میکرد میگفت این سحر است آنها کارشناس بودند گفتند این سحر نیست یک وقتی ایمان روانشناسی است کسی ایمان میآورد خب آن برهانی ندارد اما یک برهان منطقی اگر کسی با آن تقریر کند با معجزه قابل تقریر نیست حالا کسی مردهای را زنده کرده به چه دلیلی در عالم خدا هست؟ خب این همه مردهها که زنده میشوند دیگر مگر این همه خاکها نیستند این همه نُطف نیستند این همه آبها نیستند که به صورت انسانها درمیآیند خب اگر آنها دلالت نکرد اینها هم دلالت نمیکند دیگر معجزه از آن جهت که معجزه است برای اثبات ادعای آورنده او است نه برای صحت دعوت او, دعوت او را باید برهان اثبات بکند خب در قرآن کریم نسبت به مُلحدانی که آیات الهی را نادیده میگیرند میفرماید: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ اینها آیات الهیاند هر موجودی آیهای از آیات حق است به هر تقریری که تقریب بشود و آن چیزی که خارق عادت است و انبیا(علیهم السلام) میآوردند آنها را به عنوان آیت رسالت میداند البته وقتی که رسالت «بما هی رسالت» ثابت شد ضمناً رسول هم ثابت میشود ولی هرگز در تقریر عقلی با کار خارق عادت نمیشود پی برد به اینکه خدایی هست اما تودهٴ مردم البته باورشان این است آن بر اساس ایمان است و بر اساس روانشناسی است وگرنه قابل تقریب نیست خب این همه خاکها هستند که انسان میشوند چطور آنها آیت نیستند برای وجود خدا حالا اگر کسی با یک دم مسیحایی ﴿وَأُحْیِی الْمَوْتَى﴾ شد و مردهای را زنده کرد این دلیل است برای اینکه خدا در عالم وجود دارد به هر تقریبی که این بشود سایر خاکها که انسان بشوند همان تقریب را دارند بالأخره یا برهان امکان است یا برهان نظم است یا برهان حدوث است یا برهان حرکت است یکی از این براهین عقلی است از آن جهت که بگذریم فرق عادت و غیر عادت، عادی و غیرعادی نخواهد بود اما حالا چون این سورهٴ مبارکه بخش قابل توجهی از این سوره مربوط به جریان انکار نبوت و رسالت و اقامه برهان است میفرماید هر آیهای که تو بیاوری اینها انکار میکنند اصل آیه که در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» اشاره شده فرمود در زمین آیات الهی است در آسمان آیات الهی است منتها اینها اعتنا نمیکنند در سورهٴ «ذاریات» آیهٴ بیست به بعد این است ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ خب این آیات الهی است هم دلالت میکند بر اینکه خدا خالق است، هم دلالت میکند که خدا رب است قهراً دلالت میکند بر اینکه خدا معبود است ولی در قبال این آیات توحیدی یک سلسله آیات مربوط به نبوت و رسالت است که کارهای خارق عادتی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ارائه میکرد آنها در قبال این همه معجزات مدعی بودند که اینها سحر است آن را در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» آیهٴ یک به بعد این است ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ ٭ وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرُّ﴾ خب بعد از جریان شق القمرفرمود اینها هر معجزهای را ببینند میگویند سحر است و چون آیات الهی یعنی معجزات الهی ادامه دارد اینها میگویند این سحری است مستمر خب این آیت برای صدق رسالت و اثبات ادعای پیغمبر نه اثبات صحت دعوت پیغمبر و اما آنچه که برای اثبات صحت دعوت پیغمبر است در سورهٴ «ذاریات» بود که ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیهٴ 105 یک آیهای است که آن هم قابل تطبیق است بر جریان معجزه است و از یک نظر هم میتوان آن را برای توحید تطبیق کرد آیهٴ 105 سورهٴ «یوسف» این است که ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ﴾ چون قبلش مربوط به نبوت است اگر این آیه مربوط به نبوت باشد آنگاه این آیه یعنی خارق عادت ولی اگر به نحو جامع استنباط بشود یعنی چه امور عادی که آیهٴ خالقیت و ربوبیّت خدایند چه امور غیرعادی که آیت رسالت و نبوت تو هستند هر کدام از این آیات چه در آسمان باشد نظیر شق القمر چه در زمین باشد اینها رو برمیگردانند اعتنا نمیکنند میگویند سحر است چون در این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» کم کم طلیعهٴ بحث نبوت و رسالت است لذا خدا خطاب به پیغمبر کرد فرمود که ﴿وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ﴾ اما اینکه فرمود: ﴿مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ﴾ یعنی از آن جهت که یک موجود مخلوق است آیه خدا است از آن جهت که خارق عادت است معجزه است از آن جهت که به دست تو ظاهر شده است معجزهٴ توست خارق عادت برای اثبات نبوت عام است ظهور آن خارق عادت از دست یک انسان مشخص دلیل معجزهٴ نبوت خاص است وگرنه اصل مخلوق بودن او روی امکان او است یا روی حدوث او است یا روی حرکت او است این آیهٴ حق است فرمود: ﴿وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ اینها اصل مسئله را تکذیب کردند وقتی اصل مبدأ را تکذیب کردند یا اصل ربوبیّت را تکذیب کردند این شُعب فرعی را یقیناً تکذیب میکنند اگر اصل دعوت تو را تکذیب کردند خب ادعای تو را هم تکذیب میکنند دیگر تو دعوت میکنی مردم را به الله بعد میگویی من رسول الله هستم خب اگر کسی الله را قبول نداشت رسولش را هم قبول ندارد دیگر تو دعوت میکنی مردم را به معاد بعد میگویی من راهنمای راه معاد هستم کسی اصل معاد را قبول نکرد خب راهنما و راه بلد را هم قبول ندارد که میگوید انسان وقتی مرد خاک میشود ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ﴾ ﴿أَ إِنّا لمبعوثون﴾ ذات اقدس الهی فرمود اینها اصل مبدأ و معاد را ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ را منکراند چون اصل حق را تکذیب کردهاند آن وقت آیاتی را که تو ارائه کنی برای صدق دعوای خودت خب یقیناً تکذیب میکنند ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ این اتحاد مقدم و تالی نیست این اِرجاع فَرع به اصل است این اجتهاد در استدلال است یک وقت است که انسان میگوید معجزه حق است البته معجزه حق است آنگاه اگر منظور از حق در اینجا معجزه باشد این اتحاد مقدم و تالی است اینها آیات الهی را تکذیب کردند اعراض میکنند برای آنکه آیات الهی را تکذیب کردند این اتحاد مقدم و تالی که سودمند نیست این﴿فَقَدْ کَذَّبُوا﴾ که تالی محسوب میشود باید برهان مسئله باشد چرا اینها آیات الهی را تکذیب میکنند برای اینکه اصل الله را تکذیب میکنند چون اصل حق را نمیپذیرند نشانههای تو را هم نمیپذیرند نشانههای رسالت تو فرع بر آن است که آنها اصل مُرسِل را بپذیرند وقتی مُرسِل را نپذیرفتند بنابراین نشانههای تو را هم نمیپذیرند مشرکین حجاز و مانند آن مشکلشان این نبود که خدا در عالم نیست مشکلشان این نبود که کل جهان را خدا اداره نمیکند مشکلشان بعد از قبول این مسئله است که خدا خالق کل است یک گرداننده کل نظام به عنوان رب العالمین خدا است دو اما ربوبیّت مقطعی تدبیر انسان, تدبیر گیاه, تدبیر سلامت و مرض, تدبیر غنا و فقر, تدبیر صحت و سقم این کارهای جزئی به عهده ارباب متفرقون است اگر آنها اصل این مسئله را انکار کنند بگویند کارهای جزئی به عهده خدا نیست آن وقت تو آمدی از طرف خدا که کارهای جزئی ما را سامان ببخشی وقتی خدا کارهای جزئی ما را به بتها سپرد او پیکی ندارد که پس آن کسی که میگوید ﴿ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾ این اصل خدا را منکر است قهراً رسول او را هم نمیپذیرد این طبیعی و دهری و مادی و مانند آن یک وقت است که نه اصل خدا را میپذیرد که ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ «و لئن سالتهم من یدبر السماء و الارض لیقولن الله» چه کسی رب عالمین است؟ میگویند الله اما سؤال بکنید رب زمین چه کسی هست میبینید جواب درست نمیدهند رب فقر و غنای انسانها کیست؟ جواب نمیدهند رب سلامت و مرض افراد کیست؟ جواب نمیدهند آنکه میگوید ﴿یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ خدایی را قائل است که ﴿رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است چون مشرکین این ربوبیّتهای مقطعی را قبول نداشتند میگویند پیغمبری که ما را دعوت میکند به خدایی که ربوبیّت مقطعی را به عهده میگیرد و کار ما را به عهده میگیرد و برای ما برنامه تدوین میکند چنین خدایی نیست نه اینکه خدایی نباشد بنابراین این ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ دو پیام خواهد داشت نسبت به اصل مشرکین که میگویند کافران و مُلحدان که میگویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا﴾ یا میگویند: ﴿وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾ آنها وقتی اصل خالق را قبول نداشته باشند پیک او را هم نمیپذیرند یا اصل رب العالمین را انکار کنند هادی از طرف او را هم انکار میکنند مشکل مشرکین حجاز این نبود که اصل خالق را قبول نداشتند یا اصل وجود ربوبیّت مطلقه را انکار میکردند آنها ربوبیّت مقطعی را انکار میکردند میگفتند خدا کاری با ما ندارد بین ما و خدای ما بتها فاصله است .. بگویی خدا با ما رابطه دارد اینکه سخنی است باطل تو آمدی که بگویی خدا کارهای جزئی ما را تقریر و تدوین و تدبیر میکند اینکه سخنی است باطل چون اصل مبنا باطل است لذا اصل نبوت عامه را هم منکر هستند نه خصوص نبوت او در همین ردیف بحث آیات بعدی است که اگر خدا بنا شد کسی را به عنوان هدایت برای ما بفرستد او باید فرشته باشد بشر نمیتواند پیغمبر باشد خب اگر بشر به مقام نبوت میرسید ما هم میرسیدیم آن یک قیاس دیگری است و مغالطه دیگری است لذا در این بخش ذات اقدس الهی برای دو .. تقریب میفرماید: ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ چون اصل را منکر هستند فروعات زیرمجموعه او را هم منکراند و ملحدان به یک سبک اصل را منکراند و نبوت که زیرمجموعه او است انکار میکنند مشرکان به یک معنا اصل را منکراند و نبوت که زیرمجموعه آن اصل است انکار بکنند﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ بنابراین به فروعات فرعی اعتنا نمیکنند ﴿لَمّا جاءَهُمْ﴾ بعد فرمود ﴿فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾
پرسش...
پاسخ: بله حق, چون ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ﴾ ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ ﴿وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا﴾ همه پیام حق را میرسانند خب اگر﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ پس اینها آیات حق است دیگر اگر کسی اصل حق را نپذیرفت خب زیرمجموعه او را هم نمیپذیرد اگر موجودات عادی که روی برهان امکان یا نظم یا حرکت یا حدوث و مانند آن دلالت میکند بر ربوبیّت خدا کسی اصل این مطلب را نپذیرد کارهای غیرعادی که دلالت میکند بر رسالت آورنده خب آن را هم نمیپذیرد دیگر.
پرسش...
پاسخ: ﴿جاءَ الْحَقُّ﴾ چرا دیگر آمدن حق با آمدن آیات او است «اتی امر الله» که باشد همان «جاء الله» است﴿وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا﴾ وقتی فرمان خدا میآید میگویند «جاء الله», «جاء ربک» خب غرض آن است که اگر اینچنین تقریر نشود اتحاد مقدم و تالی یا موضوع و محمول است که ناتمام است برای اینکه اینها چرا اعراض میکند ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ خب منظور از حق اگر معجزه باشد مقدم و تالی یکی است یا محمول و موضوع یکی است بعد چون قرآن کریم هم﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ است هم ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ است تزکیه با تبشیر و انذار آمیخته است لذا بعد از اقامهٴ برهان دارد با وعده و وعید اینها را متوجه میکند میفرماید: ﴿فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ خبرش بعد به شما میرسد در حقیقت همین تکذیبها به صورت عذاب ظهور میکند ﴿أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ﴾ فرمود مگر ندیدند این اوضاع را همه چیز را که نمیشود حمل بر تصادف کرد که اگر امتی در کمال نعمت بود بدون هیچ عامل درونی و بیرونی متلاشی شد یک حسابی است در کار دیگر یا باید روی قائل به اتفاق بشوید که بخت و اتفاق محال است یا بالأخره یک تدبیری در عالم است شما اگر بخواهید به قدرت تکیه بکنید کسانی که از شما مقتدرتر بودند به هلاکت رسیدند و اگر بخواهید به بخت و اتفاق و شانس تمسک کنید که یک امر خلافی است پس یک حسابی در عالم هست ﴿أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ﴾ ﴿قَرْنٍ﴾ گرچه بعضی گفتند صد سال بعضی گفتند هشتاد سال بعضی گفتند هفتاد سال اما اینچنین نیست که قرن اسم باشد برای یک زمان مشخص و معلومی چون غالباً در این مدت یک پیغمبری, یک امامی, یک فرهنگ جدیدی, یک سنت خاصی ظهور میکرد بعد تبدیل میشد به یک فرهنگ دیگر یا پیغمبر دیگر یا امام دیگر از این جهت میگفتند قرن, قرن مِثل عصرمیگویند در آن عصر چون بعد از یک مدتی فرهنگها عوض میشود سنتها عوض میشود آثار دگرگون میشود از آنها به عصر به قرن و مانند آن یاد بکند فرمود قرنهایی بود نسلهایی بودند عصرهایی بودند از شما متمکنتر که ما نعمتها را برای آنها فراهم کردیم فراوان کردیم تا اینکه اینها مثلاً متنبه بشوند و متنبه نشدند ولی ما آنها را هلاک کردیم در اثر گناهانشان از این کریمه چند مطلب برمیآید اولاً اینکه فرمود: ﴿و أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا﴾ چون اینها آن شتری که پرشیر است یا آن گوسفندی که پرشیر است از باب «دَرَّ البن» یک نعمتهای مستمر را میگویند مدرار این کلمه مفعال هم برای کثرت است آن زنی که فرزند مِذکر زیاد به بار میآورد میگویند مذکار، آن زنی که فرزند مؤنث زیاد میآورد دختر زیاد میزاید میگویند مئناث، این کلمه مدرار این کلمه مفعال آن کثرت را هم میفهماند اینگونه از نعمتهای الهی به عنوان پاداش نیست به عنوان امتحان است یک نعمت پاداشی است که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده آیهٴ 96 سورهٴ «اعراف» ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این نعمتهای پاداشی است که با برکت همراه است یک سلسله نعمت آزمونی است که در همین بخش است که فرمود: ﴿أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا﴾ باران فراوانی ما به موقع برای اینها نازل میکردیم و نهرهایی که از قنات و چشمهها و چاهها میجوشد و از باد و باران هم کمک میگیرد برای اینها زیاد فراهم کردیم ﴿وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ﴾ لکن اینها حقشناسی نکردند ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ این ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ نظیر پایان آیهٴ 96 سورهٴ «اعراف» دلالت میکند بر اینکه انسان اگر حسناتی داشت برکات عالم متوجه او است سیّئاتی داشت نِقمتهای الهی دامنگیر او میشود اصل بر این است که خدا نعمت بدهد و اصل بر این است که خدا نعمت را نگیرد ﴿ِانَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ یا بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ اصل بر این است لذا در آیهٴ 96 سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ در اینجا هم فرمود: ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ خب معلوم میشود که اطاعات و برکات مایه نزول رحمتهای الهی است ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقًا﴾ و کفران نعمت و همچنین سیّئات مایهٴ هلاکت و زوال نعمت است البته در طرف رحمت و وعده ذات اقدس الهی هرگز خلف وعده نخواهد کرد یعنی صدر آیهٴ 96 سورهٴ «اعراف» یقینی التحقق است چون خلف وعده محال است ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ذیلش احتمال تخلف را دارد چون خلف وعید محال نیست مخالف حکمت هم نیست فرمود: ﴿وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ﴾ خب البته اینکه فعل ماضی است از قصهٴ گذشته سخن میگوید اما آنجا که تهدید میکند ﴿انَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ حالا آنجا که «غَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» خدا حتماً میگیرد نه شاید نگرفت چون لطف خدا بیشتر از جرم تبهکاران است اگر اینچنین شد خلف وعید محال نیست این خلف وعده است که محال است خب پس آنچه که مربوط به گذشته است معلوم میشود که به جایی رسید که دیگر صلاحیت ادامه نعمت نداشته است چون خدا در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» میفرماید عدهای بیراهه رفتند ما نعمتها را فراوان کردیم ما به آنها نعمت دادیم بیراهه رفتند مقداری آنها را در فشار قرار دادیم که تضرع و ناله و زاری کنند چرا ناله نکردند چرا ما وقتی اینها را در فشار قرار دادیم نگفتند یا الله؟ چرا قدر این امتحان خدا را ندانستند؟ این را به صورت نعمت خدا ذکر میکند که چرا تضرع نکردند و از ما نخواستند که تا ما برگردانیم دوباره نعمت قبلی را به اینها چون مقداری اینها را فشار دادیم نگفتند یا الله حالا ما بنا شد اینها را بگیریم درهای رحمت ﴿فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ﴾ برای اینکه خوب اینها را غافل بکنیم و دفعتاً اینها را در حال غفلت بگیریم ﴿فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍحَتَّى إِذَا فَرِحُوا﴾ وقتی لبریز از نعمت شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾ گاهی ذات اقدس الهی برای اینکه کسی را در یک آبی خفه کند سیل میآورد گاهی هم برای مزرعه و مَرتع ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقًا﴾ آب نازل میکند آنچه که از این آیهٴ محلّ بحث برمیآید آن است که یک رابطهٴ مستقیمی هست بین سیّئات جامعه و زَوال برکات لکن ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ اینچنین نیست که انسان گناه بکند دستورات الهی را اطاعت نکند باز همچنان برکات ادامه داشته باشد اینچنین نیست ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ﴾ اینها را از بین بردیم یک عده دیگر را آوردیم مرحوم امینالاسلام فرمود این دلیل بر معاد است به چه دلیل بر معاد است که دلالت کند برای معاد؟ مگر معاد گوشهای از گوشههای همین دنیا است اگر کسی خواست استدلال کند بر معاد خب به خلقت خود انسان استدلال میکند مثل آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «یس» و مانند آن خب اگر خدا انسانی که اصلاً سابقه هستی نداشت او را آفرید خب هم اکنون که روحش موجود است و بدنش متفرق دوباره میتواند احیا کند آنها گفتند: ﴿قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ٭ قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ﴾ در یک بخشی از دوران فرمود: ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا﴾ یعنی شیئی بود ولی قابل ذکر نبود قبلش در بخشهای دیگر دارد که انسان چه اینکه به ذکریا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) در ذیل همان آیهٴ ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا﴾ رسیده است که انسان مراحلی را گذرانده در بعضی از مراحل قابل ذکر نبود اصل هستی بود ولی قابل ذکر نبود معلوم میشود که مرحلهٴ جلوتر «لا شیء» بود یعنی شیئی نبود نه اینکه «لا شیء» بر او صادق بود یعنی «لم یصدق علیه شیء» که معلوم است چه اینکه به زکریا فرمود تعجب نکن ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ این ﴿لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ را اگر به اَدیب بدهی میگوید این ﴿لَمْ تَکُ﴾ این ﴿تَکُ﴾ «کان» ناقصه است و «انت» اسم او و «شیئاً» خبر او به حکیم بدهی میگوید این «تک» فعل و «انت» فاعل او «شیئاً» خبر او نیست این «کان», «کان» ناقصه نیست که اسم و خبر بگیرد دو چیز که نیست ﴿لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ خب این «لیس» تامه است در حقیقت یعنی «لا شیء» بنابراین این ﴿لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ مقدم است بر ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا﴾ خب اگر ذات اقدس الهی یک «لا شیء» را شیء کرد خب یقیناً میتواند یک شیء پراکنده را جمع بکند این برهان بر معاد است اما یک عده رفتند یک عده آمدند چه دلیل است بر معاد مگر معاد بازگشت به همین دنیا است انسان عود به همین دنیا دارد یا معاد عود الی الله است؟
پرسش...
پاسخ: خب همان خلقت اولی کافی است دیگر .
پرسش...
پاسخ: همان خلقت گروه اول کافی است دیگر چه اینکه سورهٴ مبارکهٴ «یس» به همان استشهاد کرد وقتی آنها گفتند ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ جواب داد ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾
پرسش...
پاسخ: آخر این دلیل نیست .
پرسش...
پاسخ: یک عدهای را برد یک عده دیگر را آورد چه دلیل است بر معاد
پرسش...
پاسخ: خب قدرت ذات اقدس الهی بر آفرینش اصل آن نسل قبلی کافی است دیگر.
پرسش...
پاسخ: این یک مثال دیگری است نه دلیل دیگر
پرسش...
پاسخ: دلیل باید به وسیله حدّ وسط از دلیل دیگر جدا بشود معیار تعدد دلیل تعدد حدود وسطی است اگر دومی عین اولی بود مِثالش فرق کرد این دلیل دوم نیست وقتی میتوان گفت در باب دو تا دلیل است که دو تا حدّ وسط داشته باشیم معیار تعدد دلیل تعدد حدّ وسط است اگر انسان قبلاً چیزی نبود و حالا پدید آمد یقیناً ذات اقدس الهی توان آن را دارد که این انسانی را که حالا روحش موجود است بدنش پراکنده شد دوباره زنده کند خب پس این استدلال مرحوم امینالاسلام ناتمام است اینکه فرمود: ﴿وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ﴾ البته این نشان میدهد که اینها همیشه نیستند بله همیشه نیستند کسی هست که اینها را نگه دارد و تدبیر میکند.
پرسش...
پاسخ: هلاکت به معنای تعذیب که نیست.
پرسش...
پاسخ: نه این از فعل ماضی خبر میدهد این ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ این هلاکت درباره حضرت یوسف هم آمده در سورهٴ «زمر» فرمود اینها فکر میکردند که پیامبر نمیآید یا «فلما هلک» این «هلک» یعنی مات.
پرسش...
پاسخ: بعد نسبت به ذات اقدس الهی بله اما نسبت به متعلّق کار خدا ماضی و مضارع دارد این ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ فعل ماضی است و ﴿وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ﴾ آن هم فعل ماضی است که دومی به دنبال اولی پدید آمد ﴿اَهْلَکْناهُمْ﴾ یعنی «اذهبناهم» مِثل ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ﴾ این یک تهدید است منتهی صرف اماته عادی نیست ﴿اَهْلَکْناهُمْ﴾ این ﴿اَهْلَکْناهُمْ﴾ کسانیاند که از نظر قدرتهای مالی متمکن بودند ﴿أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارً﴾ بود ﴿وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ﴾ بودند همه امکانات را داشتند ما آنها را عذاب کردیم به عذاب دنیا ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ وگرنه بر اساس ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هم خوبها میمیرند هم بدها ما اینها را عذاب کردیم نظیر ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ حُسُومًا﴾ این ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ﴾ نه یعنی آنها مردند ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ معلوم میشود«ارسلنا علیهم» کذا و کذا یا اینکه ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾ «فاخذناهم بذنوبهم» یا ﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ اینگونه از هلاکتها است بعد فرمود رسول من حالا چون اینها اصل را منکراند به دنبال بهانهاند اینها یک وقت است که خدا را به عنوان رب مقطعی و رب انسان میپذیرند و لجاجت ندارند و میپذیرند که انسان میتواند به مقام رسالت و وحی برسد و اصرار نمیکنند که فرشته باید پیغمبر خدا باشد و انسان نمیتواند پیغمبر خدا باشد اگر این مبنا را داشته باشند آنگاه تو اگر به پیشنهاد اینها عمل بکنی اینها ایمان میآورند و اینها اصل مبنا را نمیپذیرند شما قرآن آوردید اینها گفتند از کجا میآوری شما میگویی این آیهٴ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ این مضمون را برای اینها قرائت میکنیم که فرشتهٴ اَمین در قلب من اینها را القا کرده است آنها میگویند ما باور نداریم کتابی بیاور دیدنی نظیر همین کتابهای معمولی مطلبی که روی کاغذ نوشته باشد این را بیاور یک کتاب دویست سیصد صفحهای بیاور ما باور کنیم فرمود اگر هم تو یک همچنین کاری را بکنی که چشمشان ببیتند دستشان لمس و مسح کند این اعضا و جوارح کمک یکدیگر باشد باز تکذیب میکنند چون اینها اصل را نمیپذیرند میگویند این سحر است ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ﴾ کتاب به معنای مطلب مکتوب گاهی انسان کتاب میگوید بر مجموعهٴ این پوست و کاغذ و آن صحافی شده و آن طرح دوزی شده و اینها را میگویند کتاب گاهی نه همان مصدر است و به معنای اسم مفعول کتاب یعنی مطلب مکتوب اینجا منظور از کتاب همان مطلب است نوشته شده فرمود: ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ﴾ یک سلسله مطالبی است در کاغذ نوشته شده باشد نظیر همین کتابهای معمولی و نوشتههای معمولی اگر یک همچنین چیزی را ما نازل بکنیم تو به اینها بدهی باز هم تکذیب میکنند نه چون میگویی فرشته امین بر قلب من نازل شده است آنها نپذیرند اگر یک کتاب اینچنینی هم در حضور آنها بر تو نازل بشود باز تکذیب میکنند ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ﴾ هم ببینند و هم لمس کنند ﴿لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾ چون که اصلاً مبنا را نمیپذیرند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- آیات این سوره، ناظر به اصول دین است
- بعضی از آیات از برهان خالقیّت بر عالمیت خدا استدلال میکنند
- هر خالقی به فعل خود عالم است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ ﴿3﴾ وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ ﴿4﴾ فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ﴿5﴾ أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ ﴿6﴾ وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ ﴿7﴾
چون آیات این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» ناظر به اصول دین است هم دربارهٴ توحید هم دربارهٴ معاد هم دربارهٴ وحی و نبوت و رسالت لذا بعضی از آیات از برهان خالقیّت بر عالمیت خدا استدلال میکنند چه اینکه بعضی از آیات با اصل خلقت بر خالقیت ذات اقدس الهی استشهاد میکنند که آن تقریرش گذشت اینکه در آیهٴ سوم فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ﴾ برهانش همان مسئلهٴ خالقیّت است اگر او خالق آسمانها و زمین است همه جا باید حضور و ظهور وجودی و علمی داشته باشد اگر در جایی باشد و در جای دیگر نباشد خالق جای دیگر نیست و عالم جای دیگر نیست اگر از چیزی مخفی و مستور باشد معلوم میشود خالق او نیست و عالم به او هم نیست زیرا اگر خالق نباشد احاطه علمی نخواهد داشت و هر خالقی به فعل خود عالم است نه به چیزی که نیافرید و چون خداوند خالق سماوات و ارض است روی برهانی که گذشت برای اینکه موجودات آسمانی و زمینی نه مستقلاند که نیازی به مبدأ نداشته باشند و نه فعل بدون فاعل است چون اینها هستی اینها عین ذات اینها نیست به دلیل تحولی که در اینها پیدا میشود معلوم میشود که خود به خود هستی اینها عین ذات اینها نیست محتاج به فاعل است فاعل اینها خود اینها نیستند مثل اینها نخواهد بود یقیناً موجودی است که حکم اینها را ندارد و آن خدا است پس «الله خالق السموات و الارض» این صغرای قیاس و «کل خالق فهو عالم بما خلق» این کبرای قیاس پس و «الله سبحانه و تعالی عالمٌ بما خلق» این هم نتیجه عصاره این صغری و کبری و نتیجه در آیهٴ دیگر بیان شد که فرمود: ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ یعنی آیا خدایی که آفرید به فعل خود عالم نیست یقیناً عالم هست چون هر خالقی به فعل خود عالم است.
مطلب دوم آن است که این خلقت کل است، جامع است هم ناظر به جهان خارج هم راجع به انسان چه اینکه در آیهٴ اول فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ در آیهٴ دوم فرمود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ﴾ پس هم خالق انسان است, هم خالق جهان چون خالق جهان است ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ﴾ و چون خالق انسان است ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ﴾ چون ﴿وَ اللّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ انسان و آنچه که مخلوق انسان است جمعاً مخلوق خدا است منتهی انسان مخلوق بلاواسطهٴ خدا است منظور آن است هیچ فاعل مختاری در وسط فاصله نیست اعمال انسان مخلوق معالواسطه خداست برای اینکه اعمال انسان را خدا به خود انسان اسناد داد و چون اعمال انسان موجود ممکن است و ممکن باید به واجب منتهی بشود هرگز ممکن به ممکن منتهی نخواهد شد گرچه علل وسطی او ممکناند و سرانجام باید به واجب منتهی بشوند لذا فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ همان طوری که شما موجود ممکناید بالأخره مخلوق خدایید باید به خدا استناد داشته باشید اعمال شما هم موجود ممکن است باید به خدا استناد داشته باشد منتها اعمال شما از راه مبادی ارادی و اختیاری شما به خدا اسناد دارد اگر به خدا اسناد نداشته باشد میشود تفویض که خطرش بدتر از جبر است و اگر بلاواسطه به خدا اسناد داشته باشد و به شما مُستند نباشد میشود جبر که البته جبر خطر دارد و تفویض خطرش بیش از جبر است و بدتر از جبر است برای پرهیز از خطر جبر و تفویض ذات اقدس الهی اعمال انسان را به خود انسان اسناد داد اولاً, آنگاه معالواسطه به خدا اسناد پیدا میکند ثانیاً, یعنی کار اِرادی و اختیاری انسان با حفظ اراده و اختیار انسان به خدا مُستند است نه بدون اراده ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ و این آیهٴ ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ اختصاصی ندارد به بتسازان و بتهای اینها یعنی خداوند شما که بتسازید با بتهایی که تراشیدید به هر دو عالم است بلکه شامل جمیع اعمال و افعال انسان خواهد بود خواه بتسازی و بتفروشی و بتپرستی خواه افعال دیگر ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ چون الله خالق کل است و هر خالقی به فعلش عالم است ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ پس خدا به فعلش عالم است لذا فرمود: ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ﴾ مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) در کتاب شریف مجمع البیان فرمودند آن جمله ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ﴾ دلالت میکند بر اینکه خدا مکان خاص ندارد این سخنشان تام است یعنی منزّه از مکان است اگر خدا در یک مکانی باشد محیط به مکان دیگر نیست اما سخن دیگری که دارد این است که میفرمایند این آیه دلالت میکند که علم خداوند عین ذات او است «و هو عالم لنفسه لا انه عالم بعلمٍ» چون گروهی از متکلمین فکر میکردند مثل اَشاعره که اوصاف خدا زائد بر ذات خدا است خدا عالم به علم است امامیه و حکمای الهی معتقدند که خدا عین العلم است اینها مفهوماً از هم جدایند ولی مصداقاً عین هماند مرحوم امینالاسلام میفرماید که این آیه دلالت میکند که علم خدا عین ذات او است چرا؟ چون اگر او عالم به علم بود هرگز نمیتوانست به این امور عالم باشد به سرّ و جهر عالم باشد و مانند آن این سخن ناصواب است اگر منظور آن است که اگر کسی عالم به سرّ و جهر است حتماً علم او باید عین ذات او باشد این تام نیست برای اینکه انبیای الهی اولیای الهی به تعلیم الهی عالم به سرّ و جهر انسانها هستند ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ در دو جای سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود شما هر کاری که بکنید خدا و رسول خدا میدانند در یکجا ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ هست در جای دیگر نیست خب رسول خدا عالم به کار انسانها است برای اینکه در قیامت باید شهادت بدهد ﴿جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عالم به اعمال امت است تا در قیامت شهادت بدهد با اینکه علم او زائد بر ذات او است معلوم میشود که ممکن است یک موجودی عالم به علم باشد و عین علم نباشد معذلک به سرّ و جهر عالم باشد و اگر منظور آن است که چون خدا به جمیع سماوات و ارض و به جمیع اعمال سرّی و جهری انسان عالم است چنین علمی باید عین ذات باشد آن هم تلازم مخفی است یک مقدمه مطوی طلب میکند.
پرسش...
پاسخ: اگر به سرّ ما عالم نباشد از کجا میتواند شهادت بدهد که این شخص اخلاصاً عبادت کرد یا ریائاً چون «انما الاعمال بالنیات» عمده عمل نیت است روح عمل نیّت است یا اخلاص است یا ریا و اگر کسی نداند که این عمل روحش ریا است یا اخلاص است چگونه شهادت میدهد یا شفاعت میکند یا شکایت میکند غرض آن است که این سخن مرحوم امینالاسلام که فرمود این آیه دلالت میکند بر اینکه علم خدا عین ذات اوست و خدا عالم به علم نیست بلکه عین العلم است این تلازماش اثبات میخواهد ممکن است یک موجودی عالم به علم باشد یعنی علمش زائد بر ذات باشد و در عین حال به سماوات و ارض عالم باشد به سرّ و جهر و عالم باشد اگر کسی بگوید اگر عالم به علم است این علم اگر زائد بر ذات است اگر قدیم است و ازلی است که تعدّد قدما لازم میآید و اگر حادث است که مخلوق همین مبدأ است و مبدأ قبل از این علم عالم نیست این راهها را میتوان طی کرد اما صرف اینکه چون خدا عالم سماوات و ارض است یا عالم سرّ و جهر است این دلالت بکند بر اینکه علمش عین ذات است نه خارج از ذات این تقریرش تام نیست.
پرسش...
پاسخ: خب اگر در انسان اتحاد عالم و معلوم هست همان طوری که عالم به ذات خود نیست علم او هم به ذات خود نیست یعنی گرچه عالم و معلوم و علم یکیاند ولی چون عالم موجود بالغیر است علمش هم موجود بالغیر است ولی درباره ذات اقدس الهی چون اصل هستیاش عین ذات او است علمش اگر عین ذات او نباشد یا باید قائم بالذات باشد میشود تعدّد قدما یا علمش باید قائم به این ذات باشد یعنی به واجب باشد آنگاه لازمهاش این است که در مرتبهٴ سابق قبل از اینکه این علم خلق بشود خدا علم نداشته باشد این خطر هست غرض آن است که این دو تا سخن که ایشان دارند میفرمایند: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ﴾ دلالت میکند به اینکه ذات اقدس الهی مکان خاص ندارد این بیان تام است اما آن جملهٴ دوم که این آیه دلالت میکند برای اینکه علم خدا عین ذات او است و خدا «عالم لنفسه» است نه «عالم بعلم» این تقریر میخواهد و ناتمام است.
پرسش...
پاسخ: سماوات و ارض یعنی مجموعه نظام آفرینش در آن تقریر سماوات و ارض که آیهٴ اول بود که ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اشاره شد که اگر منظور در یک آیهای خصوص آسمان و خصوص زمین باشد آنگاه «ما فیهما»، «ما بینهما» و مانند آن اشاره میشود و اما اگر منظور مجموعهٴ نظام آفرینش باشد از آن مجموعه تعبیر به سماوات و ارض میکند قرآن کریم دأبش این است که اگر منظور خصوص آسمان و خصوص زمین باشد نه اهل آسمان و زمین اهلش را در کنار آن ذکر میکند میفرماید که آسمانها و اهلش زمین و اهلش و مانند آن اگر منظور یک آیه مجموعه نظام آفرینش باشد دیگر اهل آسمان را و اهل زمین را ذکر نمیکند میفرماید: ﴿السَّماواتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ﴾ چون این سوره هم دربارهٴ مبدأ است و هم دربارهٴ معاد و هم دربارهٴ وحی و نبوت و رسالت الآن شروع کردند به بحثهای مربوط به نبوت و رسالت انبیا(علیهم السلام) یک ادعایی دارند و یک دعوتی ادعای آنها این است که ما پیامبریم دعوت آنها این است که الله حق است و صفاتش عین ذات او است معاد حق است انسانها به سمت معاد میروند و مانند آن دعوت انبیا را با برهان باید اثبات کرد چه اینکه خود آنها برهان اقامه کردند ادعای آنها هم با برهان ثابت میشود هم با معجزه نقش معجزه برای اثبات ادعای انبیا است نه برای صحت دعوت آنها آنها هم دعوت میکنند به اینکه خدایی هست دعوت میکنند به معاد هست خب حالا اگر برای این کار آمدند و عصایی را به صورت اژدها درآورند به صورت یک مار درآوردند خب این چه دلالت میکند بر اینکه عالم مبدئی دارد چون این عصا که مار میشود با عصاهایی که مار نمیشوند با آن مارهایی که از مادرشان متولد شدند از عصا به صورت مار درنیامدند همه شان یکیاند همه شان ممکن الوجودند، همهشان حادث است، همهشان نظم دارند و مانند آن اگر برهان نظم یک برهان تامی بود در همه جا هست اگر برهان حدوثی برهان تامی بود در همه جا هست اگر برهان امکان برهان تامی بود در همه جا هست وگرنه یک عصا بخواهد مار بشود به چه دلیل دلالت میکند چرا دلالت میکند که در جهان خدایی هست؟ بالأخره تقریبش یا این است که این حادث است و محدث میخواهد خب آن عصایی که مار نشده آن هم همینطور است آن ماری هم که از مادر متولد شده نه از عصا برخاست آن هم همینطور اگر گاهی امکان باشد مشترک است اگر از راه حدوث باشد مشترک است اگر او برهان نظم باشد مشترک است لذا معجزهٴ انبیا برای اثبات دعوت اینها نیست برای اثبات صحت ادعای آنها است لذا در کتابهای عقلی یعنی در مشرق زمین اینطور است در حکما و متکلمین اسلامی اینچنین است که یکی از براهین اثبات مبدأ معجزه نیست اما در کلام مسیحیت این هست و چون این ناتمام است از آنجا به عنوان فلسفه دین به ایران هم سرازیر شد که یکی از ادلهٴ مثلاً اثبات مبدأ معجزه است و این دلالت نمیکند خب، البته دلالت نمیکند حکمای اسلامی که به معجزه استدلال نکردند برای اثبات مبدأ و معاد که خب.
پرسش...
پاسخ: آن برای نبوت است ﴿آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسی﴾ یعنی اینها ما را دعوت کردند وقتی به نبوت اینها ایمان آوردیم قهراً دعوت اینها را هم میپذیریم اصل خالقیت را که قبول داشتند اصل ربوبیّت رب العالمین را هم قبول داشتند اما تدبیر مقطعی و موسمی را به ارباب متفرق میسپردند حالا معلوم میشود اینچنین نیست و مشکل اساسی هم این بود که شما برهان اقامه بکنید این هر چه برهان اقامه میکرد میگفت این سحر است آنها کارشناس بودند گفتند این سحر نیست یک وقتی ایمان روانشناسی است کسی ایمان میآورد خب آن برهانی ندارد اما یک برهان منطقی اگر کسی با آن تقریر کند با معجزه قابل تقریر نیست حالا کسی مردهای را زنده کرده به چه دلیلی در عالم خدا هست؟ خب این همه مردهها که زنده میشوند دیگر مگر این همه خاکها نیستند این همه نُطف نیستند این همه آبها نیستند که به صورت انسانها درمیآیند خب اگر آنها دلالت نکرد اینها هم دلالت نمیکند دیگر معجزه از آن جهت که معجزه است برای اثبات ادعای آورنده او است نه برای صحت دعوت او, دعوت او را باید برهان اثبات بکند خب در قرآن کریم نسبت به مُلحدانی که آیات الهی را نادیده میگیرند میفرماید: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ اینها آیات الهیاند هر موجودی آیهای از آیات حق است به هر تقریری که تقریب بشود و آن چیزی که خارق عادت است و انبیا(علیهم السلام) میآوردند آنها را به عنوان آیت رسالت میداند البته وقتی که رسالت «بما هی رسالت» ثابت شد ضمناً رسول هم ثابت میشود ولی هرگز در تقریر عقلی با کار خارق عادت نمیشود پی برد به اینکه خدایی هست اما تودهٴ مردم البته باورشان این است آن بر اساس ایمان است و بر اساس روانشناسی است وگرنه قابل تقریب نیست خب این همه خاکها هستند که انسان میشوند چطور آنها آیت نیستند برای وجود خدا حالا اگر کسی با یک دم مسیحایی ﴿وَأُحْیِی الْمَوْتَى﴾ شد و مردهای را زنده کرد این دلیل است برای اینکه خدا در عالم وجود دارد به هر تقریبی که این بشود سایر خاکها که انسان بشوند همان تقریب را دارند بالأخره یا برهان امکان است یا برهان نظم است یا برهان حدوث است یا برهان حرکت است یکی از این براهین عقلی است از آن جهت که بگذریم فرق عادت و غیر عادت، عادی و غیرعادی نخواهد بود اما حالا چون این سورهٴ مبارکه بخش قابل توجهی از این سوره مربوط به جریان انکار نبوت و رسالت و اقامه برهان است میفرماید هر آیهای که تو بیاوری اینها انکار میکنند اصل آیه که در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» اشاره شده فرمود در زمین آیات الهی است در آسمان آیات الهی است منتها اینها اعتنا نمیکنند در سورهٴ «ذاریات» آیهٴ بیست به بعد این است ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ خب این آیات الهی است هم دلالت میکند بر اینکه خدا خالق است، هم دلالت میکند که خدا رب است قهراً دلالت میکند بر اینکه خدا معبود است ولی در قبال این آیات توحیدی یک سلسله آیات مربوط به نبوت و رسالت است که کارهای خارق عادتی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ارائه میکرد آنها در قبال این همه معجزات مدعی بودند که اینها سحر است آن را در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» آیهٴ یک به بعد این است ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ ٭ وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرُّ﴾ خب بعد از جریان شق القمرفرمود اینها هر معجزهای را ببینند میگویند سحر است و چون آیات الهی یعنی معجزات الهی ادامه دارد اینها میگویند این سحری است مستمر خب این آیت برای صدق رسالت و اثبات ادعای پیغمبر نه اثبات صحت دعوت پیغمبر و اما آنچه که برای اثبات صحت دعوت پیغمبر است در سورهٴ «ذاریات» بود که ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیهٴ 105 یک آیهای است که آن هم قابل تطبیق است بر جریان معجزه است و از یک نظر هم میتوان آن را برای توحید تطبیق کرد آیهٴ 105 سورهٴ «یوسف» این است که ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ﴾ چون قبلش مربوط به نبوت است اگر این آیه مربوط به نبوت باشد آنگاه این آیه یعنی خارق عادت ولی اگر به نحو جامع استنباط بشود یعنی چه امور عادی که آیهٴ خالقیت و ربوبیّت خدایند چه امور غیرعادی که آیت رسالت و نبوت تو هستند هر کدام از این آیات چه در آسمان باشد نظیر شق القمر چه در زمین باشد اینها رو برمیگردانند اعتنا نمیکنند میگویند سحر است چون در این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» کم کم طلیعهٴ بحث نبوت و رسالت است لذا خدا خطاب به پیغمبر کرد فرمود که ﴿وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ﴾ اما اینکه فرمود: ﴿مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ﴾ یعنی از آن جهت که یک موجود مخلوق است آیه خدا است از آن جهت که خارق عادت است معجزه است از آن جهت که به دست تو ظاهر شده است معجزهٴ توست خارق عادت برای اثبات نبوت عام است ظهور آن خارق عادت از دست یک انسان مشخص دلیل معجزهٴ نبوت خاص است وگرنه اصل مخلوق بودن او روی امکان او است یا روی حدوث او است یا روی حرکت او است این آیهٴ حق است فرمود: ﴿وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ اینها اصل مسئله را تکذیب کردند وقتی اصل مبدأ را تکذیب کردند یا اصل ربوبیّت را تکذیب کردند این شُعب فرعی را یقیناً تکذیب میکنند اگر اصل دعوت تو را تکذیب کردند خب ادعای تو را هم تکذیب میکنند دیگر تو دعوت میکنی مردم را به الله بعد میگویی من رسول الله هستم خب اگر کسی الله را قبول نداشت رسولش را هم قبول ندارد دیگر تو دعوت میکنی مردم را به معاد بعد میگویی من راهنمای راه معاد هستم کسی اصل معاد را قبول نکرد خب راهنما و راه بلد را هم قبول ندارد که میگوید انسان وقتی مرد خاک میشود ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ﴾ ﴿أَ إِنّا لمبعوثون﴾ ذات اقدس الهی فرمود اینها اصل مبدأ و معاد را ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ را منکراند چون اصل حق را تکذیب کردهاند آن وقت آیاتی را که تو ارائه کنی برای صدق دعوای خودت خب یقیناً تکذیب میکنند ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ این اتحاد مقدم و تالی نیست این اِرجاع فَرع به اصل است این اجتهاد در استدلال است یک وقت است که انسان میگوید معجزه حق است البته معجزه حق است آنگاه اگر منظور از حق در اینجا معجزه باشد این اتحاد مقدم و تالی است اینها آیات الهی را تکذیب کردند اعراض میکنند برای آنکه آیات الهی را تکذیب کردند این اتحاد مقدم و تالی که سودمند نیست این﴿فَقَدْ کَذَّبُوا﴾ که تالی محسوب میشود باید برهان مسئله باشد چرا اینها آیات الهی را تکذیب میکنند برای اینکه اصل الله را تکذیب میکنند چون اصل حق را نمیپذیرند نشانههای تو را هم نمیپذیرند نشانههای رسالت تو فرع بر آن است که آنها اصل مُرسِل را بپذیرند وقتی مُرسِل را نپذیرفتند بنابراین نشانههای تو را هم نمیپذیرند مشرکین حجاز و مانند آن مشکلشان این نبود که خدا در عالم نیست مشکلشان این نبود که کل جهان را خدا اداره نمیکند مشکلشان بعد از قبول این مسئله است که خدا خالق کل است یک گرداننده کل نظام به عنوان رب العالمین خدا است دو اما ربوبیّت مقطعی تدبیر انسان, تدبیر گیاه, تدبیر سلامت و مرض, تدبیر غنا و فقر, تدبیر صحت و سقم این کارهای جزئی به عهده ارباب متفرقون است اگر آنها اصل این مسئله را انکار کنند بگویند کارهای جزئی به عهده خدا نیست آن وقت تو آمدی از طرف خدا که کارهای جزئی ما را سامان ببخشی وقتی خدا کارهای جزئی ما را به بتها سپرد او پیکی ندارد که پس آن کسی که میگوید ﴿ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾ این اصل خدا را منکر است قهراً رسول او را هم نمیپذیرد این طبیعی و دهری و مادی و مانند آن یک وقت است که نه اصل خدا را میپذیرد که ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ «و لئن سالتهم من یدبر السماء و الارض لیقولن الله» چه کسی رب عالمین است؟ میگویند الله اما سؤال بکنید رب زمین چه کسی هست میبینید جواب درست نمیدهند رب فقر و غنای انسانها کیست؟ جواب نمیدهند رب سلامت و مرض افراد کیست؟ جواب نمیدهند آنکه میگوید ﴿یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ خدایی را قائل است که ﴿رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است چون مشرکین این ربوبیّتهای مقطعی را قبول نداشتند میگویند پیغمبری که ما را دعوت میکند به خدایی که ربوبیّت مقطعی را به عهده میگیرد و کار ما را به عهده میگیرد و برای ما برنامه تدوین میکند چنین خدایی نیست نه اینکه خدایی نباشد بنابراین این ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ دو پیام خواهد داشت نسبت به اصل مشرکین که میگویند کافران و مُلحدان که میگویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا﴾ یا میگویند: ﴿وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾ آنها وقتی اصل خالق را قبول نداشته باشند پیک او را هم نمیپذیرند یا اصل رب العالمین را انکار کنند هادی از طرف او را هم انکار میکنند مشکل مشرکین حجاز این نبود که اصل خالق را قبول نداشتند یا اصل وجود ربوبیّت مطلقه را انکار میکردند آنها ربوبیّت مقطعی را انکار میکردند میگفتند خدا کاری با ما ندارد بین ما و خدای ما بتها فاصله است .. بگویی خدا با ما رابطه دارد اینکه سخنی است باطل تو آمدی که بگویی خدا کارهای جزئی ما را تقریر و تدوین و تدبیر میکند اینکه سخنی است باطل چون اصل مبنا باطل است لذا اصل نبوت عامه را هم منکر هستند نه خصوص نبوت او در همین ردیف بحث آیات بعدی است که اگر خدا بنا شد کسی را به عنوان هدایت برای ما بفرستد او باید فرشته باشد بشر نمیتواند پیغمبر باشد خب اگر بشر به مقام نبوت میرسید ما هم میرسیدیم آن یک قیاس دیگری است و مغالطه دیگری است لذا در این بخش ذات اقدس الهی برای دو .. تقریب میفرماید: ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ چون اصل را منکر هستند فروعات زیرمجموعه او را هم منکراند و ملحدان به یک سبک اصل را منکراند و نبوت که زیرمجموعه او است انکار میکنند مشرکان به یک معنا اصل را منکراند و نبوت که زیرمجموعه آن اصل است انکار بکنند﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ بنابراین به فروعات فرعی اعتنا نمیکنند ﴿لَمّا جاءَهُمْ﴾ بعد فرمود ﴿فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾
پرسش...
پاسخ: بله حق, چون ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ﴾ ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ ﴿وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا﴾ همه پیام حق را میرسانند خب اگر﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ پس اینها آیات حق است دیگر اگر کسی اصل حق را نپذیرفت خب زیرمجموعه او را هم نمیپذیرد اگر موجودات عادی که روی برهان امکان یا نظم یا حرکت یا حدوث و مانند آن دلالت میکند بر ربوبیّت خدا کسی اصل این مطلب را نپذیرد کارهای غیرعادی که دلالت میکند بر رسالت آورنده خب آن را هم نمیپذیرد دیگر.
پرسش...
پاسخ: ﴿جاءَ الْحَقُّ﴾ چرا دیگر آمدن حق با آمدن آیات او است «اتی امر الله» که باشد همان «جاء الله» است﴿وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا﴾ وقتی فرمان خدا میآید میگویند «جاء الله», «جاء ربک» خب غرض آن است که اگر اینچنین تقریر نشود اتحاد مقدم و تالی یا موضوع و محمول است که ناتمام است برای اینکه اینها چرا اعراض میکند ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ خب منظور از حق اگر معجزه باشد مقدم و تالی یکی است یا محمول و موضوع یکی است بعد چون قرآن کریم هم﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ است هم ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ است تزکیه با تبشیر و انذار آمیخته است لذا بعد از اقامهٴ برهان دارد با وعده و وعید اینها را متوجه میکند میفرماید: ﴿فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ خبرش بعد به شما میرسد در حقیقت همین تکذیبها به صورت عذاب ظهور میکند ﴿أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ﴾ فرمود مگر ندیدند این اوضاع را همه چیز را که نمیشود حمل بر تصادف کرد که اگر امتی در کمال نعمت بود بدون هیچ عامل درونی و بیرونی متلاشی شد یک حسابی است در کار دیگر یا باید روی قائل به اتفاق بشوید که بخت و اتفاق محال است یا بالأخره یک تدبیری در عالم است شما اگر بخواهید به قدرت تکیه بکنید کسانی که از شما مقتدرتر بودند به هلاکت رسیدند و اگر بخواهید به بخت و اتفاق و شانس تمسک کنید که یک امر خلافی است پس یک حسابی در عالم هست ﴿أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ﴾ ﴿قَرْنٍ﴾ گرچه بعضی گفتند صد سال بعضی گفتند هشتاد سال بعضی گفتند هفتاد سال اما اینچنین نیست که قرن اسم باشد برای یک زمان مشخص و معلومی چون غالباً در این مدت یک پیغمبری, یک امامی, یک فرهنگ جدیدی, یک سنت خاصی ظهور میکرد بعد تبدیل میشد به یک فرهنگ دیگر یا پیغمبر دیگر یا امام دیگر از این جهت میگفتند قرن, قرن مِثل عصرمیگویند در آن عصر چون بعد از یک مدتی فرهنگها عوض میشود سنتها عوض میشود آثار دگرگون میشود از آنها به عصر به قرن و مانند آن یاد بکند فرمود قرنهایی بود نسلهایی بودند عصرهایی بودند از شما متمکنتر که ما نعمتها را برای آنها فراهم کردیم فراوان کردیم تا اینکه اینها مثلاً متنبه بشوند و متنبه نشدند ولی ما آنها را هلاک کردیم در اثر گناهانشان از این کریمه چند مطلب برمیآید اولاً اینکه فرمود: ﴿و أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا﴾ چون اینها آن شتری که پرشیر است یا آن گوسفندی که پرشیر است از باب «دَرَّ البن» یک نعمتهای مستمر را میگویند مدرار این کلمه مفعال هم برای کثرت است آن زنی که فرزند مِذکر زیاد به بار میآورد میگویند مذکار، آن زنی که فرزند مؤنث زیاد میآورد دختر زیاد میزاید میگویند مئناث، این کلمه مدرار این کلمه مفعال آن کثرت را هم میفهماند اینگونه از نعمتهای الهی به عنوان پاداش نیست به عنوان امتحان است یک نعمت پاداشی است که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده آیهٴ 96 سورهٴ «اعراف» ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این نعمتهای پاداشی است که با برکت همراه است یک سلسله نعمت آزمونی است که در همین بخش است که فرمود: ﴿أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا﴾ باران فراوانی ما به موقع برای اینها نازل میکردیم و نهرهایی که از قنات و چشمهها و چاهها میجوشد و از باد و باران هم کمک میگیرد برای اینها زیاد فراهم کردیم ﴿وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ﴾ لکن اینها حقشناسی نکردند ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ این ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ نظیر پایان آیهٴ 96 سورهٴ «اعراف» دلالت میکند بر اینکه انسان اگر حسناتی داشت برکات عالم متوجه او است سیّئاتی داشت نِقمتهای الهی دامنگیر او میشود اصل بر این است که خدا نعمت بدهد و اصل بر این است که خدا نعمت را نگیرد ﴿ِانَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ یا بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ اصل بر این است لذا در آیهٴ 96 سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ در اینجا هم فرمود: ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ خب معلوم میشود که اطاعات و برکات مایه نزول رحمتهای الهی است ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقًا﴾ و کفران نعمت و همچنین سیّئات مایهٴ هلاکت و زوال نعمت است البته در طرف رحمت و وعده ذات اقدس الهی هرگز خلف وعده نخواهد کرد یعنی صدر آیهٴ 96 سورهٴ «اعراف» یقینی التحقق است چون خلف وعده محال است ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ذیلش احتمال تخلف را دارد چون خلف وعید محال نیست مخالف حکمت هم نیست فرمود: ﴿وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ﴾ خب البته اینکه فعل ماضی است از قصهٴ گذشته سخن میگوید اما آنجا که تهدید میکند ﴿انَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ حالا آنجا که «غَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» خدا حتماً میگیرد نه شاید نگرفت چون لطف خدا بیشتر از جرم تبهکاران است اگر اینچنین شد خلف وعید محال نیست این خلف وعده است که محال است خب پس آنچه که مربوط به گذشته است معلوم میشود که به جایی رسید که دیگر صلاحیت ادامه نعمت نداشته است چون خدا در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» میفرماید عدهای بیراهه رفتند ما نعمتها را فراوان کردیم ما به آنها نعمت دادیم بیراهه رفتند مقداری آنها را در فشار قرار دادیم که تضرع و ناله و زاری کنند چرا ناله نکردند چرا ما وقتی اینها را در فشار قرار دادیم نگفتند یا الله؟ چرا قدر این امتحان خدا را ندانستند؟ این را به صورت نعمت خدا ذکر میکند که چرا تضرع نکردند و از ما نخواستند که تا ما برگردانیم دوباره نعمت قبلی را به اینها چون مقداری اینها را فشار دادیم نگفتند یا الله حالا ما بنا شد اینها را بگیریم درهای رحمت ﴿فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ﴾ برای اینکه خوب اینها را غافل بکنیم و دفعتاً اینها را در حال غفلت بگیریم ﴿فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍحَتَّى إِذَا فَرِحُوا﴾ وقتی لبریز از نعمت شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾ گاهی ذات اقدس الهی برای اینکه کسی را در یک آبی خفه کند سیل میآورد گاهی هم برای مزرعه و مَرتع ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقًا﴾ آب نازل میکند آنچه که از این آیهٴ محلّ بحث برمیآید آن است که یک رابطهٴ مستقیمی هست بین سیّئات جامعه و زَوال برکات لکن ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ اینچنین نیست که انسان گناه بکند دستورات الهی را اطاعت نکند باز همچنان برکات ادامه داشته باشد اینچنین نیست ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ﴾ اینها را از بین بردیم یک عده دیگر را آوردیم مرحوم امینالاسلام فرمود این دلیل بر معاد است به چه دلیل بر معاد است که دلالت کند برای معاد؟ مگر معاد گوشهای از گوشههای همین دنیا است اگر کسی خواست استدلال کند بر معاد خب به خلقت خود انسان استدلال میکند مثل آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «یس» و مانند آن خب اگر خدا انسانی که اصلاً سابقه هستی نداشت او را آفرید خب هم اکنون که روحش موجود است و بدنش متفرق دوباره میتواند احیا کند آنها گفتند: ﴿قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ٭ قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ﴾ در یک بخشی از دوران فرمود: ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا﴾ یعنی شیئی بود ولی قابل ذکر نبود قبلش در بخشهای دیگر دارد که انسان چه اینکه به ذکریا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) در ذیل همان آیهٴ ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا﴾ رسیده است که انسان مراحلی را گذرانده در بعضی از مراحل قابل ذکر نبود اصل هستی بود ولی قابل ذکر نبود معلوم میشود که مرحلهٴ جلوتر «لا شیء» بود یعنی شیئی نبود نه اینکه «لا شیء» بر او صادق بود یعنی «لم یصدق علیه شیء» که معلوم است چه اینکه به زکریا فرمود تعجب نکن ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ این ﴿لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ را اگر به اَدیب بدهی میگوید این ﴿لَمْ تَکُ﴾ این ﴿تَکُ﴾ «کان» ناقصه است و «انت» اسم او و «شیئاً» خبر او به حکیم بدهی میگوید این «تک» فعل و «انت» فاعل او «شیئاً» خبر او نیست این «کان», «کان» ناقصه نیست که اسم و خبر بگیرد دو چیز که نیست ﴿لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ خب این «لیس» تامه است در حقیقت یعنی «لا شیء» بنابراین این ﴿لَمْ تَکُ شَیْئًا﴾ مقدم است بر ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا﴾ خب اگر ذات اقدس الهی یک «لا شیء» را شیء کرد خب یقیناً میتواند یک شیء پراکنده را جمع بکند این برهان بر معاد است اما یک عده رفتند یک عده آمدند چه دلیل است بر معاد مگر معاد بازگشت به همین دنیا است انسان عود به همین دنیا دارد یا معاد عود الی الله است؟
پرسش...
پاسخ: خب همان خلقت اولی کافی است دیگر .
پرسش...
پاسخ: همان خلقت گروه اول کافی است دیگر چه اینکه سورهٴ مبارکهٴ «یس» به همان استشهاد کرد وقتی آنها گفتند ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ جواب داد ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾
پرسش...
پاسخ: آخر این دلیل نیست .
پرسش...
پاسخ: یک عدهای را برد یک عده دیگر را آورد چه دلیل است بر معاد
پرسش...
پاسخ: خب قدرت ذات اقدس الهی بر آفرینش اصل آن نسل قبلی کافی است دیگر.
پرسش...
پاسخ: این یک مثال دیگری است نه دلیل دیگر
پرسش...
پاسخ: دلیل باید به وسیله حدّ وسط از دلیل دیگر جدا بشود معیار تعدد دلیل تعدد حدود وسطی است اگر دومی عین اولی بود مِثالش فرق کرد این دلیل دوم نیست وقتی میتوان گفت در باب دو تا دلیل است که دو تا حدّ وسط داشته باشیم معیار تعدد دلیل تعدد حدّ وسط است اگر انسان قبلاً چیزی نبود و حالا پدید آمد یقیناً ذات اقدس الهی توان آن را دارد که این انسانی را که حالا روحش موجود است بدنش پراکنده شد دوباره زنده کند خب پس این استدلال مرحوم امینالاسلام ناتمام است اینکه فرمود: ﴿وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ﴾ البته این نشان میدهد که اینها همیشه نیستند بله همیشه نیستند کسی هست که اینها را نگه دارد و تدبیر میکند.
پرسش...
پاسخ: هلاکت به معنای تعذیب که نیست.
پرسش...
پاسخ: نه این از فعل ماضی خبر میدهد این ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ این هلاکت درباره حضرت یوسف هم آمده در سورهٴ «زمر» فرمود اینها فکر میکردند که پیامبر نمیآید یا «فلما هلک» این «هلک» یعنی مات.
پرسش...
پاسخ: بعد نسبت به ذات اقدس الهی بله اما نسبت به متعلّق کار خدا ماضی و مضارع دارد این ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ فعل ماضی است و ﴿وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ﴾ آن هم فعل ماضی است که دومی به دنبال اولی پدید آمد ﴿اَهْلَکْناهُمْ﴾ یعنی «اذهبناهم» مِثل ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ﴾ این یک تهدید است منتهی صرف اماته عادی نیست ﴿اَهْلَکْناهُمْ﴾ این ﴿اَهْلَکْناهُمْ﴾ کسانیاند که از نظر قدرتهای مالی متمکن بودند ﴿أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارً﴾ بود ﴿وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ﴾ بودند همه امکانات را داشتند ما آنها را عذاب کردیم به عذاب دنیا ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ وگرنه بر اساس ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هم خوبها میمیرند هم بدها ما اینها را عذاب کردیم نظیر ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ حُسُومًا﴾ این ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ﴾ نه یعنی آنها مردند ﴿فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ معلوم میشود«ارسلنا علیهم» کذا و کذا یا اینکه ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾ «فاخذناهم بذنوبهم» یا ﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ اینگونه از هلاکتها است بعد فرمود رسول من حالا چون اینها اصل را منکراند به دنبال بهانهاند اینها یک وقت است که خدا را به عنوان رب مقطعی و رب انسان میپذیرند و لجاجت ندارند و میپذیرند که انسان میتواند به مقام رسالت و وحی برسد و اصرار نمیکنند که فرشته باید پیغمبر خدا باشد و انسان نمیتواند پیغمبر خدا باشد اگر این مبنا را داشته باشند آنگاه تو اگر به پیشنهاد اینها عمل بکنی اینها ایمان میآورند و اینها اصل مبنا را نمیپذیرند شما قرآن آوردید اینها گفتند از کجا میآوری شما میگویی این آیهٴ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ این مضمون را برای اینها قرائت میکنیم که فرشتهٴ اَمین در قلب من اینها را القا کرده است آنها میگویند ما باور نداریم کتابی بیاور دیدنی نظیر همین کتابهای معمولی مطلبی که روی کاغذ نوشته باشد این را بیاور یک کتاب دویست سیصد صفحهای بیاور ما باور کنیم فرمود اگر هم تو یک همچنین کاری را بکنی که چشمشان ببیتند دستشان لمس و مسح کند این اعضا و جوارح کمک یکدیگر باشد باز تکذیب میکنند چون اینها اصل را نمیپذیرند میگویند این سحر است ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ﴾ کتاب به معنای مطلب مکتوب گاهی انسان کتاب میگوید بر مجموعهٴ این پوست و کاغذ و آن صحافی شده و آن طرح دوزی شده و اینها را میگویند کتاب گاهی نه همان مصدر است و به معنای اسم مفعول کتاب یعنی مطلب مکتوب اینجا منظور از کتاب همان مطلب است نوشته شده فرمود: ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ﴾ یک سلسله مطالبی است در کاغذ نوشته شده باشد نظیر همین کتابهای معمولی و نوشتههای معمولی اگر یک همچنین چیزی را ما نازل بکنیم تو به اینها بدهی باز هم تکذیب میکنند نه چون میگویی فرشته امین بر قلب من نازل شده است آنها نپذیرند اگر یک کتاب اینچنینی هم در حضور آنها بر تو نازل بشود باز تکذیب میکنند ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتابًا فی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدیهِمْ﴾ هم ببینند و هم لمس کنند ﴿لَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ﴾ چون که اصلاً مبنا را نمیپذیرند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است