display result search
منو
تفسیر آیات 1 تا 5 سوره انعام

تفسیر آیات 1 تا 5 سوره انعام

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 51 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 5 سوره انعام"
- نوعاً شبهه از شیطان است هر شبهه‌ای که باشد
- شیطان برای آنکه انسان را منحرف بکند حق‌نما را به جای حق می‌نشاند
- علم هم یک حقیقت مجرد است.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ و َاْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ ﴿1﴾ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿2﴾ وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ ﴿3﴾ وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ ﴿4﴾ فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ﴿5﴾

بحث قرآنی این قسمت از آیات کریمه ظاهراً به پایان رسید در بحثهای روایی یک روایت مبسوطی مرحوم طبرسی در احتجاج نقل کرده است که آن را تقریباً مورد انطباق آیهٴ اول همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» می‌دانند که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل می‌کنند که او از آباء کرامش نقل می‌کند و وقتی صاحبان ادیان گوناگون حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرف شدند یعنی هم یهودیها و مسیحیها هم دهریه و ثنویه و هم مشرکین عرب هم آنها که قائل به مبدأ‌ند و اصل نبوت را قبول دارند منتها قائل به نبوت و وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) هستند بعدیها را نمی‌پذیرند و خواه آنها که نبوت وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) را می‌پذیرند بعدیها را قبول ندارند و خواه آنها که اصلاً برای عالم مبدئی قائل نیستند به نام دهریه و هم آنها که برای عالم مبدئی قائل‌اند منتها قائل‌اند که مبدأ عالم نور و ظلمت است و متعدد است و موحد نیستند و خواه آنها که مبدأ عالم را قبول دارند ولی در ربوبّیت و عبادات مشرک‌اند مانند بت‌پرستان حجاز و امثال ذلک این اقوام پنج‌گانه حضور مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرف شدند و احتجاج کردند هر کدام می‌گفتند اگر مقام ما را پذیرفتی که ما قبل از شما صاحب این مقام بودیم شما باید تابع ما باشید و اگر نپذیرفتید که ما مخاصمه می‌کنیم و مجادله می‌کنیم در بعضی از تفسیرها این جریان احتجاجات مبسوطاً نقل شد در تفسیر نورالثقلین هم آمده است اما به اصل کتاب احتجاج که ملاحظه می‌فرمایید می‌بینید این قسمت خیلی مبسوط است جلد اول احتجاج مرحوم طبرسی را که حتماً ملاحظه می‌فرمایید این روایت در صفحه پانزده این جلد اول هست تا صفحات 25 و 26 مبسوط است در همین کتاب احتجاج صفحه هشت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) وظیفهٴ علمای دین را مشخص می‌کند که آنها پاسداران اصیل دین‌اند «قال جعفر ابن محمد الصادق(علیهم الصلاة و علیهم السلام) علماء شیعتنا مرابطون فی الثغر الذی یلی ابلیس و عفاریته و یمنعونهم عن الخروج علی ضعفاء شیعتنا و و عن أن یتسلط علیهم ابلیس و شیعته» فرمود علمای شیعه ما اینها در آن مرزی که ابلیس و عفریتهای زیرمجموعه ابلیس آنجا هم می‌خواهند تهاجم بکنند اینها پاسداران آن مرز هستند ثغر یعنی مرز، حدّ اینها در حقیقت حافظان مرز فکری مسلمین‌اند در قرآن کریم این‌چنین آمده است که ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾ نوعاً شبهه از شیطان است هر شبهه‌ای که باشد برای آنکه انسان را منحرف بکند حق‌نما را به جای حق می‌نشاند تا انسان را منحرف بکند و آن شعور مرموز به تعبیر سیدنا‌الاستاد آن را می‌گوید وحی یعنی آنچه که در دل انسان القا می‌شود آرام آرام آهسته به طور مخفی در قلب انسان القا می‌شود این وحی است اگر مربوط به شریعت باشد خب این وحیی است مخصوص انبیا و مرسلین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) از آن نازل‌تر وحیهایی است که برای ائمه(علیهم السلام) است و مربوط به شریعت نیست البته از آن مرحله گذشته نسبت به شاگردان آنها هم الهامهای خوبی است مطالب خوبی را ذات اقدس الهی به آنها یاد می‌دهد اصولاً علم همان الهام الهی است وگرنه آنچه که انسان پیش استاد می‌خواند در کتاب می‌خواند یا از استاد می‌شنود آنها علل معدّه‌اند هیچ استادی معلم آدم نیست هیچ مؤلفی معلّم نیست معلّم یعنی کسی که به انسان علم یاد می‌دهد علم هم یک حقیقت مجرد است این حقیقت و مجرد در جان انسان ظهور پیدا می‌کند با گفتن، شنیدن، نوشتن و مانند آن زمینه فراهم می‌کند اینها علل معدّه‌اند هیچ کدام از اینها علل فاعله و مفیضه نیستند این حقیقت با گفتن و شنیدن و تعلیم و تألیف و تصنیف و امثال ذلک نخواهد بود همه اینها علل معدّه است تا ذات اقدس الهی هر مستعدی را به آن کمال لایق برساند و حقیقت علم را که یک نور مجرد است به او اِفاضه کند شبهه هم یک امر خیالی و وهمی است که به حدّ عقل نمی‌رسد آن هم در کتابها نیست با گفتن و شنیدنها نیست اگر کسی تعلیم سوء دارد تربیت سوء دارد مَقالهٴ «ضاله مضل» می‌‌نگارد حرف «ضال» و «مضل» می‌گوید اینها همه علتهای معدّه‌اند اینها ابزار شیطان‌اند تا زمینه فراهم بشود و شیطان آن شُبهه را در ذهن القا کند غرض آن است که مطلب علمی در نقوش کتاب نیست در آهنگ اصوات هم نیست اینها همه‌شان زمینه است تا آن علم یا شبیه علم در ذهن القا می‌شود پس از طرفی فرشتگان الهی مأمورند علوم صحیح را به طالبان حقیقی اِفاضه کنند از طرف دیگران شیاطین مجهزند تا شبهات را در ذهن القا کنند شبهه تنها این نیست که انسان در مسائل اعتقادی گرفتار شبهه بشود آنها اگر توانستند در مسائل اعتقادی مثل اصل توحید نشد در نبوت نشد در ولایت اگر در این گونه از امور راه نیافتند در همین مسائل علمی می‌خواهند کسی چیزی را خوب نفهمد که کمتر اجر ببرد یک شبهه‌ای را در ذهن او القا می‌کنند که به این فتوای صحیح نرسد بالأخره شیطان دست‌بردار نیست این‌چنین نیست که فقط به این فکر باشد که یک عده را به گناهان عملی وادار کند شیطان به سراغ همه خواهد رفت هرجا شبهه هست و محرومیت از علم صحیح به وسیله القای شیطان است ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾ حالا وسوسه مربوط به کار است در حقیقت وسوسه برای آن است که انسان یک کار تلخی را انجام بدهد خب در اینجا سهم علما و نقش علما مشخص است که علما باید شبهه‌شناس باشند یک، اولاً عالم راستین باشند بعد شبهه‌شناس باشند بعد وقتی که شبهه را شناختند در آن مرز بنشینند که شبهه راه پیدا نکند علما دوتا وظیفه دارند یکی اینکه در مرز گفته‌ها و نوشته‌ها و رفتارها و امثال ذلک آنجا قرار بگیرند گفتار صحیح ارائه کنند نوشتار صحیح ارائه کنند رفتار صحیح ارائه کنند که در علل معدّه شیطان نتواند راه پیدا کند یعنی عفاریت شیطان و ابزار شیطان نتوانند راه پیدا کنند یک نقش دیگری هم دارند که وارثان انبیایند بتوانند روی ارتباطات معنوی علوم را در دلها القا کنند گاهی می‌بینید حرکت یک عالم یک نورانیتی در آدم ایجاد می‌کند همان طوری که این عالم ربّانی با کارها و رفتارها و گفتارها و نوشتارها زمینه را فراهم می‌کند یعنی جزء علل معدّه است روی نورانیت معنوی خود در دلها هم اثر می‌کند که این مجرای فیض خالقیت است همان طوری که معلّم حقیقی خداست اول انبیا بعد ائمه(علیهم السلام) بعد اصحاب خاص آنها بعد دیگران مظاهر تعلیم الهی‌اند علما هم این‌چنین‌اند لذا وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود آن مرزی که ابلیس و عفریتهای زیرمجموعه ابلیس تهاجم دارند علما مرزداران آن مرزند که «علماء شیعتنا مرابطون فی الثغر الذی یلی ابلیس و عفاریته» قهراً چنین علمایی باید بدانند که چه شبهه‌ای در زمان آنها مطرح است چه اشکالی مطرح است و آن شبهه را شناسایی کنند و پاسخ نقد را ارائه کنند این وظیفهٴ اصلی علما خود ائمه(علیهم السلام) در صف مقدم این علما قرار داشتند به این رسالت می‌پرداختند و قبل از ائمه(علیهم السلام) وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرزدار اصلی افکار مُوحدان بود طبق این نقل که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) از پدر بزرگوارش امام باقر از جد بزرگوارش امام سجّاد(سلام الله علیه) از جد بزرگوارش حسین‌ابن‌علی(علیهم السلام) از جد بزرگوارش امیرالمؤمنین(علیه افضل صلواتٌ مصلین) نقل می‌کند که «اجتمع یوماً عند رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اهل خمسة ادیان» دین حقیقی البته یکی است تثنیه ندارد چه برسد به جمع چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ اما مجموع دین حق و باطل جمع بسته می‌شود برای اینکه فرعون هم برای مردم مصر یک دینی قائل بود که ﴿إِنّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾ به این مناسبت وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌فرماید که صاحبان ادیان پنج‌گانه پیش پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمدند و احتجاج کردند یهود، نصاری، دهریه، ثنویه و مشرکین عرب این یک حدیث مبسوط و مفصلی که بخشی از این مربوط به احتجاج با یهودیها و بخشی مربوط به احتجاج با مسیحیها ‌هست که از بحث فعلی ما بیرون است و بخشی هم مربوط به احتجاج با مشرکین عرب است که از بحث فعلی ما جداست عمده آن دوتا احتجاج است یکی مربوط به دهریه است یکی مربوط ثنویه، دهریه کسانی‌اند که می‌گویند ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا﴾ و همچنین می‌گویند ﴿وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾ این طبیعت و روزگار است که ما را به بار می‌آورد و ما را از بین می‌برد مَبدئی در عالم نیست ثنویه هم کسانی‌اند که می‌گویند عالم مَبدئی دارد منتها آن مبدأ دوتاست یکی نور است و منشأ خیرات است یکی ظلمت است و منشأ شرور همهٴ این صاحبان افکار گوناگون سخن مشترکی را در طلیعهٴ احتجاج داشتند حرفهای یهودیها و مسیحیها را اول نقل می‌کنند بعد حرف دهریه این است که آنها به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند «نحن نقول ان الاشیاء لابدو لها» اشیا ابتدایی ندارند یعنی قدیم‌اند «و هی دائمة و قد جئناک لننظر فیما تقول فان اتبعتنا فنحن أسبق الی الصواب منک أفضل و ان خالفتنا ...» ما می‌گوییم جهان قدیم است و ازلی است مبدأ آفرینشی ندارد حادث هم نیست اگر تو پذیرفتی حرف ما را ما چون این مکتب را قبل از تو ارائه کردیم بر تو اسبق‌ایم و از تو افضل‌ایم و اگر نپذیرفتی که با تو مخاصمه می‌کنیم همین حرف را ثنویه هم گفتند بعد از اینکه حرفهای این فِرَق پنج‌گانه به پایان رسید وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این نقل فرمود: «آمنت بالله وحده لا شریک له و کفرت بالجبت و الطاغوت و بکل معبود سواه» بعد فرمود: «ان الله تعالی قد بعثنی کافة للناس بشیراً و نذیراً و حجة علی العالمین و سیرد کید من یکید» هر کسی که ِکید کرد ذات اقدس الهی کید او را طرد می‌کند بعد فرمود که شما منظورتان آن است که من بدون احتجاج مکتب شما را می‌پذیرم یا با احتجاج یا استدلال؟ آنها خب علاقه‌مند بودند که با استدلال باشند بعد از اینکه حضرت فرمود اکنون که با استدلال باید سخن بگوییم من حرفم این است درباره یهودیها و مسیحیها حرفشان را به پایان رساندند تا اینکه رسیدند به دهریه «ثم أقبل رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی الدهریة» این قسمت دهری و ثنوی این دو قسمت طبق بعضی از روایات مورد اِنطباق همین آیهٴ اول سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است که ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ این ردّ دهریه است ﴿وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ این ردّ ثنویه است «ثم اقبل رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی الدهریة فقال و انتم فما الذی دعاکم الی القول بان الاشیاء لا بدو لها و هی دائمة لم تزل و لا تزال» به چه دلیل می‌گویید اشیا قدیم است و همواره بود و مبدئی ندارد؟ آنها گفتند به اینکه معیار شناخت ما حس است ما به چیزی باور داریم که احساس بکنیم همین حرفی که خیلی از مادیین امروز می‌زنند که این یکی از بخشهای مهم شناخت‌شناسی است که محور شناخت چیست آیا حس و تجربه است یا حس و تجربه است در بخشهای مادی و عقل است در ماوراء طبیعت و حتی در بخشهای حسی عقل پشتوانه حس است که اگر ما عقل نمی‌داشتیم و شواهد عقلی و کُبَریات عقل تمام نباشد حس به ما تصدیق نخواهد داد حضرت فرمود به چه دلیل می‌گویید عالم حادث است مبدئی ندارد همواره بود آنها گفتند اگر عالم حادث باشد محسوس ماست، چون محسوس ما نیست، پس حادث نیست یعنی معیار شناخت ما حس است ما چون برای عالم مبدئی ندیدیم اولی ندیدیم، پایانی ندیدیم می‌گوییم این ازلی است و «لا یزال» هم در گذشتهٴ دور ازلی بود هم در آیندهٴ دور «لایزال» است و مبدئی هم ندارد حادث نیست تا نیازی به محدث داشته باشد چون قدیم است بی‌نیاز از سبب است این طرز تفکر در شناخت‌شناسی مورد انکار و ردّ قرآن کریم است ذات اقدس الهی مشابه این طرز تفکر را از گروهی از اسرائیلیها نقل کرد که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت آیهٴ 55 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که گروهی از یهودیها به پیغمبرشان حضرت موسی(سلام الله علیه) گفتند: ﴿وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یعنی ما به چیزی ایمان می‌آوریم که او را ببنیم بالأخره یا با حس غیرمسلح، حس عادی یا با حس مسلح امروز هم خیلی از متفکّران مادی همین اندیشه را دارند که انسان یا چیزی را باید با حسی از حواس پنج‌گانه مثلاً ببیند یا در آزمایشگاه با حس مسلح ببیند اگر چیزی را ما با حسی در آسمان دیدیم با چشم مسلح در آسمان دیدیم یا زیر دریا دیدیم می‌گوییم موجود است اگر چیزی را در آزمایشگاه دیدیم می‌گوییم موجود است و اگر به وسیلهٴ یکی از حواس غیر بصری او را احساس کردیم می‌گوییم موجود است و اگر چیزی را حس نکردیم می‌گوییم موجود نیست چون تنها راه شناخت حس است این حرف را ذات اقدس الهی در آیهٴ 55 سورهٴ «بقره» از گروهی از یهودیها نقل می‌کند به آنها آن دو حرف را ابطال می‌کند همین فکر در صاحبان تفکر دهریه بود آن‌گاه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود بر اساس جدال، جدال هم جدال اَحسن است در همین کتاب شریف احتجاج جدال احسن را معنا کرده که جدال اَحسن همان برهان درمی‌آید فرق برهان و جدال اَحسن این است که برهان از مقدماتی تشکیل می‌شود که حق است ولی حیثیت مقبول بودن آن مراعات نشده است خواه معقول، خواه غیرمعقول همین که معقول باشد کافی است ولی در جدال اَحسن سخن باید معقول باشد مقدمات باید معقول باشد حق باشد ولی آن حیث مسلم بودن و مقبول بودن طرف باعث می‌شود که این مقدمه قیاس قرار می‌گیرد این را می‌گویند جدال، جدال غیر اَحسن آن است که مغالطه باشد در جدال یعنی یک مقدمه‌ای که شبیه مسلّم است نه مسلّم این در قیاس قرار بگیرد تا بشود مغالطه و یک کار حرامی هم هست از نظر منطق سودمند نیست و از نظر دین یک کار حرامی است جدال باطل، جدال اَحسن آن است که مقدماتش حق باشد ولی از آن حیث که مورد قبول طرف هست مورد پذیرش طرف هست مسلّم و مقبول است جزء قیاس قرار بگیرد لذا در همین اوایل احتجاج طبق یک روایتی ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ﴾ را بر جدال اَحسن تطبیق کردند فرقی بین جدال احسن با برهان نیست از نظر مقدمات چون مقدمه هر دو باید حق باشد صدق باشد خب آنگاه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید اگر معیار شناخت حس است مگر شما قِدَم عالم را حس کردید شما می‌گویید عالم اول ندارد آخر ندارد حادث نیست تا محدث بخواهد چرا؟ چون حدوثش را ندیدید خب مگر قِدمش را دیدید مگر نامتناهی بودن عالم را در ازل، نامحدود بودن آدم را «لایزال» دیدید آن را هم ندیدید پس شما نه دربارهٴ حدوث باید اظهار نظر کنید نه دربارهٴ قِدم اگر معیار شناخت حس است همان طوری که حدوث عالم محسوس شما نیست قدم عالم هم محسوس شما نیست خب شاید حادث بود و مبدأ داشت این جدال اَحسن که اگر معیار شناخت، حس باشد شما نباید قائل به قدم عالم باشید همان طوری که قائل به حدوث نیستید قائل به قدم هم نباشید باید جزء شکّاکین باشید بعد از اینکه در مرحله اولا اینها را رام کرد از آن صلابتشان کاست اینها را به مرحله تأمل وادار کرد بعد فرمود خب پس معیار شناخت حس نیست چون اگر حس باشد ما هیچ گاه نمی‌توانیم بدانیم عالم حادث است یا قدیم در حالی که بالأخره یا حادث است یا قدیم از یک سوی می‌دانیم که یا حادث است یا قدیم برای اینکه نه حادث باشد نه قدیم، رفع نقیضین هم حادث باشد هم قدیم، جمع نقیضین پس یا حادث است و قدیم نیست یا قدیم است و حادث نیست پس یقیناً یکی از این دو هست و هیچ کدام محسوس نیستند پس باید سرمایه را عوض کرد یعنی سرمایهٴ شناخت حس نیست برای اینکه ما یقین داریم یکی حق است و دیگری باطل باید از همان راهی که یقین پیدا کردیم یکی حق است دیگری باطل بفهمیم آن حق کدام است و باطل کدام ما از چه راه فهمیدیم به اینکه عالم یا حادث است یا قدیم مگر این را حس کردیم مگر ما با حس دیدیم حدوث و قدم جمع نمی‌شود یا حدوث و قدم رفع نمی‌شود اینها را با عقل می‌گوییم نه با حس الآن ما فتوا دادیم که عالم نه حادث باشد نه قدیم محال است و همچنین حکم کردیم به اینکه هم حادث باشد هم قدیم محال است قهراً یا حادث است و قدیم نیست یا قدیم است و حادث نیست این سه تا قضیهٴ قطعی و یقینی را که ما الآن باور کردیم هیچ کدام از اینها محسوس نیست پس معلوم می‌شود معیار شناخت حس نیست عقل است باید روی همان معیار شناخت ما بفهمیم که عالم حادث است یا قدیم اگر ما سه تا علم داریم که هیچ کدام را از راه حس به دست نیاوردیم معلوم می‌شود چهارمی و پنجمی و بعدیها را هم می‌شود از همان راه کسب کرد البته اگر چیزی مادی بود و قابل احساس بود حس می‌شود ولی عقل پشتوانه چنین حس است آن‌گاه فرمود حالا که از آن صوبت و صلابت پائین آمدیم به تأمل رسیدیم که به ضرس قاطع نمی‌گویید عالم قدیم است به تأمل وادار شدید و بعد فهمیدید که خیلی از علومتان را از عقل می‌گیرید نه از راه حس حالا به این سؤال پاسخ بدهید عالم اگر قدیم بود چه بود و عالم اگر حادث بود چطور بود؟ ما از شما سؤال می‌کنیم شما به اینجا رسیدید که عالم هم قدیم باشد هم حادث محال است این یک، نه حادث باشد نه قدیم مستحیل است این دو، یقیناً یا حادث است و قدیم نیست یقیناً یا قدیم است و حادث نیست یکی از اینهاست حالا ما از شما سؤال می‌کنیم عالم اگر حادث بود چطور بود؟ چون ما الآن می‌توانیم بفهمیم عالم حادث است یا نه چرا؟ برای اینکه معیار شناخت ما عقل بود برای اینکه ما الآن سه تا مطلب علمی را اثبات کردیم هیچ کدام از اینها هم در آزمایشگاه و تجربه و کشف مسلح و امثال ذلک ندید و نشنید سه تا قضیهٴ علمی داریم یقین داریم هیچ کدام از اینها هم از آزمایشگاه به دست نیامده پس می‌توانیم با ادامهٴ همان راهها دربارهٴ سرنوشت عالم هم سخن بگوییم حالا من از شما سؤال می‌کنم عالم اگر حادث بود چه بود که حالا این‌طور نیست شما باید بگویید که عالم اگر حادث بود دارای فلان صفت بود و چون عالم فعلی آن صفت را ندارد حادث نیست لابد باید این‌چنین بگویید نباید بگویید ما چون مبدأش را ندیدیم حادث نیست آن راه که به روی شما بسته است اگر راه عقل باز است شما باید نشانهٴ حدوث و قدم را بررسی کنید مثلاً بگویید اگر عالم قدیم بود دارای این صفت بود و چون عالم فعلی این صفت را دارد پس قدیم است و به صورت شکل اول تقریر کنید بگویید عالم فعلی این وصف را دارد این صغرا، هرچه دارای این وصف است قدیم است کبرا، پس عالم قدیم است یا باید بگویید عالم دارای چنین وصف است و هرچه دارای چنین وصف است حادث است پس عالم حادث است ما از شما سؤال می‌کنیم عالم اگر حادث بود چطور بود؟ که الآن آن طور نیست عالم اگر حادث بود غیر از آن است که اجزای او ناآرام است، غیر از آن است که اجزای او به یکدیگر تکیه می‌کنند غیر از آن است که اجزای او پاینده نیست غیر از آن است که هر لحظه بعضی هستند بعضی نیستند و تغییر‌پذیرند خب اگر چیزی قدیم بود که ثابت بود اگر قدیم بود معنایش آن است که چیزی در او اثر نمی‌کرد و نمی‌کند با گذشت زمان و تغیّر مکان همچنان ثابت است در حالی که ما می‌دانیم با تغییر زمان و مکان و تحولات روزانه جریان عالم و اجزای عالم در نوسان است پس معلوم می‌شود هستی اینها از خود اینها نیست دیگر اگر چیزی قدیم بود که با تغیّر زمان و زمین عوض نمی‌شد آن‌گاه زمام قیاس به دست عقل قرار می‌گیرد عقل می‌گوید اگر عالم قدیم بود ثابت بود اینکه می‌بینید مرگ هست، تغیّر هست، تبدّل هست هر چیزی در چیز دیگر اثر می‌گذارد و از او اثر می‌پذیرد معلوم می‌شود هیچ کدام از اینها قدیم نیستند.
‌پرسش...
پاسخ: ایشان نمی‌فرمایند که قدیم هست که، بزرگان حکمت می‌گویند که فیض خدا دائم است خدا «دائم الفیض علی البریه» است و عالم حادث است و «الفیض منه دائمٌ متصل و المستفیض دافعٌ و زائلٌ» عالم یعنی سماوات، ارضین، انسانها، حیوانها، گیاهان و مانند آن اینها هرکدام اجل محدودی دارند ولی فیض خدا دائم است او «دائم الفضل» است «دائم الفیض علی البریه» است منتها در هر زمانی فیض او به صورتهای خاصی ظهور می‌کند به هر تقدیر عالم که چیزی جز این مجموعه نیست یعنی غیر از آسمان، غیر از زمین، غیر از انسان، غیر از حیوان، غیر از ستاره، غیر از دریا، غیر از ماهی دریا، غیر از گیاه، غیر از صحرا و موجود صحرایی چیز دیگر وجود ندارد به نام «العالم» عالم اسم این مجموعه است «مجموع بما هو مجموع» که موجود نیست وقتی موجود نبود نه قدیم است نه حادث چون چیزی که وجود ندارد نه بر او وصف قِدم صادق است نه بر او وصف حدوث هرچه هست این آسمان است و این ستاره‌های آسمان، این زمین است و موجودات زمینی پس جمیع، موجود است نه مجموع جمیع همان تک تک اینها را که شما بررسی می‌کنید می‌بینید همه‌شان در معرض زوال و تغیر و دگرگونی‌اند مجموع که وجود ندارد جمیع هم که نوع است پس کجای عالم قدیم بود اگر بگویید همواره زمین بود همواره زمان بود این معنایش این است که فیض خدا دائم است این مستفیضها که مخلوقها هستند اینها هر لحظه تازه و نواند پس عالم حادث است او البته «دائم الفیض علی البریه» است همان طوری که در بهشت فیض خدا انقطاعی ندارد برای اَبدیّت اَبد تأمین شده است فیض او هم ممکن است برای اَزلیّت اَزل هم این‌چنین باشد منتها مستفیضها هر لحظه تازه‌اند فرمود اگر عالم حادث بود چطور بود که حالا آن طور نیست مگر جز آن است که یک مجموعهٴ ساختاری است که اَجزایش به یکدیگر متکی‌اند، مرتبط‌اند در یکدیگر اثر می‌گذارند از یکدیگر اثر می‌پذیرند خب اینها لازمه حدوث است دیگر اگر یک موجود قدیم بود که از دیگری اثر نمی‌پذیرفت چون اگر قدیم بود قبل از دیگری وجود داشت و بعد از دیگری هم وجود دارد در حالی که این شیء قبل از دیگری نبود با دیگری پدید آمد و با دیگری هم رخت برمی‌بندد یک شیء ثالث و رابع ظهور می‌کند اگر «مجموع بما هو مجموع» وجود ندارد یک، و اگر جمیع وجود دارد و در حقیقت وجودات هست نه وجود واحد این دو، و اگر تک تک اینها در مقابلشان اثر دارند و از مقابلشان متأثّرند روزی هستند و روزی نیستند پس تک تک این موجودات می‌شوند حادث وقتی تک تک اینها شدند حادث می‌شود «العالم حادث» عالم هم غیر از اینها نیست آن‌گاه فرمودند.
پرسش...
پاسخ: چون به اصل فیض برمی‌گردد به مجموعهٴ عالم در پایان سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» ملاحظه فرمودید به عنوان فیض فرمود این باطل نیست نمی‌فرماید «هذه» یا «هولاء» ﴿ الَّذِینَ ... َیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا ﴾ و می‌گویند ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا﴾ این یک فیض است که وجه الله است و واحد است مستفیضها متعددند خب این وجه هدف دارد به هر تقدیر آن‌گاه خطاب کرد فرمود شما که قائل به نور و ظلمت‌اید به ثنویه خطاب کرد فرمود شما حرفتان چیست؟ آنها گفتند که ما بررسی کردیم دیدیم در عالم خیراتی است و شروری است اینها ضد هم‌اند و یک شیء نمی‌تواند مبدأ دو ضد باشد بَنابراین باید دو شیء در عالم باشد یکی مبدأ خیر، یکی مبدأ شر حضرت باز بر اساس جدال اَحسن فرمود اَضداد در عالم زیاد هستند تنها نور و ظلمت نیستند تنها خیر و شر نیستند این سواد و بیاض‌اند این سرد و گرم‌اند همه این امور اَضداد یکدیگرند که باهم جمع نمی‌شوند پس باید برای هر کدام از اینها یک مبدئی باشد که اینکه شما گفتید چون خیروشر باهم جمع نمی‌شوند لذا برای هر کدام یک مبدأ است مگر سواد و بیاض با هم جمع می‌شود مگر حلاوت و حموضت باهم جمع می‌شود مگر حرارت و برودت باهم جمع می‌شود اگر سخن از خیر است خب گاهی اینها خیرند گاهی شر این حرارت برای بعضیها خیر است برای بعضیها شر این برودت برای بعضیها خیر است برای بعضیها شر یک چنین شر مطلق که ما در عالم نداریم در جهان طبیعت خیر مطلق هم ما نداریم البته هر شیء برای خودش خیر است «فی نفسه خیر» است برای عللش خیر است برای معالیلش خیر است ممکن است نسبت به بیگانه شر باشد یک بارانی که می‌آید برای همه مبادی اولی و لواحق بعدی خیر است و دهها برکت دارد احیاناً ممکن است خانه کسی را هم ویران کند آن ویرانی خانه شر است وگرنه علل فراوان و معالیل فراوان و آثار فراوانی که نزول باران به همراه دارد خیر است فرمود اگر ناسازگاری خیر و شر باعث می‌شود که برای هر کدام یک مبدئی باشد خب، ناسازگاری در جهان طبیعت بین خیلی از اشیاست پس باید برای هر کدام از اینها یک مبدئی باشد که این یک، ثانیاً شما در عالم یک نظمی احساس می‌کنید اگر لیل و نهار است که هماهنگ است کاملاً براساس ریاضی دارند حرکت می‌کند و اگر خیر و شر‌اند به گمان شما کاملاً منظم‌اند، نظم غیر از شر است، اگر هم شر است براساس نظم، شر است مگر هر جایی سیل می‌آید اگر بخواهد سیل بیاید کاملاً براساس ریاضی سیل می‌آید یعنی چقدر باران باید بیاید کدام کوه و کدام دامنه آماده ریزش هست و کدام سرزمین زودتر وسیله می‌شود برای اینکه این خاکها شست و شو بشود بیاید آنجا می‌شود سیل هیچ ممکن نیست سیل بی‌نظم باشد نظم غیر از شر است حالا اگر کسی خواست دیگری را از پا دربیاورد و بکُشد یا جایی را منفجر بکند همان طوری که ساختن روی مسائل نظم است انفجار هم روی مسائل نظم است مگر هر چیزی هر جایی را منفجر می‌کند آن هم یک مادهٴ حساب شده می‌خواهد یک مقدار حساب شده می‌خواهد یک جای حساب شده می‌خواهد تا آنجا را بتواند منفجر بکند انفجار مثل تأسیس کاملاً بر اساس نظمهای ریاضی است شر غیر از نظم است حالا اگر کسی خواست دیگری را بیمار کند مگر بیمار کردن کسی آسان است نه، آن هم بر اساس مسائل طبی است یعنی باید یک غذایی که در شرایط مخصوص مسموم شده است نه هر غذایی به شخصی که دارای جهاز هاضمه معین است نه هر شخصی مقدار معینی که بتواند دستگاه گوارش او را زیر و رو بکند نه کمتر از آن باید به او بخورانند تا او مریض بشود مریض شدن هم براساس نظم است چه اینکه سالم شدن هم براساس نظم، مسئلهٴ نظم غیر از شر است چه اینکه خیر بر اساس نظم است شر هم بر اساس نظم، خیر و شر غیر از نظم و هرج و مرج است نظم در مقابل هرج و مرج است عالم هیچ جایش هرج و مرج نیست هیچ ممکن نیست که یک گوشه عالم بتواند با هرج و مرج اداره بشود اگر سیل است اگر آتش‌سوزی است همه اینها روی مسائل ریاضی و منظم است چون آتش هر جایی را نمی‌سوزاند هر چیزی را نمی‌سوزاند هر وقتی نمی‌سوزاند فاصلهٴ معین باید باشد آن جِرم هم نباید رطوبت داشته باشد و دهها شرط دیگر پس هر ویرانی مثل هر ساختار و تأسیس بر اساس نظم است آن‌گاه حضرت فرمود اگر نور و ظلمت که دو ضدّند یا خیر و شر که دو ضدّند باهم جمع نمی‌شوند چطور باهم ساختند یک عالم زیبا و منظمی را بپا کردند بالأخره این عالم سراپایش نظم است و یک عالم هم نیست بیشتر نیست و وحدتش هم به همین انسجامی است که بین اشیاست وگرنه «عالم بما هو عالم» یعنی «مجموع بما هو مجموع» وجود جدایی ندارد البته فرمود اگر بین اجزای عالم یک هماهنگی است هر چیزی در هر چیزی اثر نمی‌گذارد مگر بر اصول ریاضی و هر چیزی از هر چیزی اثر نمی‌پذیرد مگر بر اصول ریاضی معلوم می‌شود اینها هماهنگ‌اند اگر هماهنگ‌اند یک مدبّر دارند نه دو مدبّر پس این‌چنین نیست که دو مدبّر عالم را اداره کنند یکی نور یکی ظلمت و این دوتایی که کارشان جداست و بیگانه است یک عالم منظم پدید بیاورند هم آن جدال اَحسن است هم این تحلیل برهانی آن‌گاه طبق بیانی که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) از اَجداد کرامش نقل کردند از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) این آیهٴ اول سورهٴ مبارکهٴ «انعام» را بر این احتجاجها تطبیق کردند که ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ این ردّ بر دهریه است ﴿وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ این ردّ بر ثنویه است یعنی یک مبدأ است که ظلمت و نور را جعل کرد چه اینکه یک مبدأ است که آسمان و زمین را آفرید.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:03

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی