display result search
منو
تفسیر آیات 1 تا 3 سوره انعام _ بخش سوم

تفسیر آیات 1 تا 3 سوره انعام _ بخش سوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 84 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 3 سوره انعام _ بخش سوم"
- حمد برای اسمای حسنای خداست چه اسمای جلالی چه جمالی چه به لحاظ منعم بودن چه به لحاظ غیر منعم
- تسبیح است یعنی تنزیه خدا از شریک داشتن از صاحب داشتن.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ ﴿1﴾ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿2﴾ وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ ﴿3﴾

بحث در حمد ذات اقدس الهی است که این حمد اختصاصی به منعم بودن او ندارد چه رسد به اینکه اختصاصی به انعام او و ایصال نعمت او به حامد داشته باشد بلکه حمد برای ذات اقدس الهی است بر اساس اسمای حسنایی که داراست خواه به لحاظ نعمتی که از او به غیر می‌رسد خواه به این لحاظ نباشد بر فرضی که به لحاظ اِنعام باشد خواه به لحاظ ِانعامی باشد که به این شخص حامد رسیده است یا انعامی که به دیگری واصل شده است برخلاف شکر که نعمت در برابر نعمتی است که از منعم به این شاکر رسیده است نشانه اینکه حمد برای اسمای حسنای خداست چه اسمای جلالی چه جمالی چه به لحاظ منعم بودن چه به لحاظ غیر منعم بودن او همین آیات قرآن کریم است دربارهٴ نعمتهایی که از خدا به غیر خدا رسید همین پنج جمله‌ای بود که در بحث دیروز اشاره شد در اول سورهٴ مبارکهٴ «حمد» هست اول سورهٴ «انعام» هست اول سورهٴ «کهف» هست اول سورهٴ «سبأ» هست اول سورهٴ «فاطر» که اینها بخشی ناظر به کلمات تکوینی خداست نظیر ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ و مانند آن و بخشی از اینها ناظر به کلمات تدوینی خداست نظیر آنچه در آغاز سورهٴ «کهف» آمده که ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ﴾ بنابراین هم راجع به کلمات تدوینی خدا حمد است هم راجع به کلمات تکوینی که اینها راجع به فیضی است که از خدا صادر می‌شود اما آنچه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده است ناظر به آن اوصافی است که ذات اقدس الهی داراست کاری به منعم بودن او ندارد آیهٴ 111 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که پایان سورهٴ «اسراء» است این است ﴿وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیُّ مِنَ الذُّلِّ﴾ در حقیقت اینجا جای تسبیح است یعنی تنزیه خدا از شریک داشتن از صاحبه داشتن از ولد داشتن و مانند آن است ولی در مورد تسبیح حمد به کار رفت معلوم می‌شود حمد اختصاصی به منعم بودن خدا ندارد آنچه که ذات اقدس الهی از کمالات الهی داراست حمد برای اوست از اینجا معلوم می‌شود آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده است که ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ﴾ معلوم می‌شود که تنها موجودات مسبح حق نیستند که ﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ﴾ یا ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ﴾ بلکه حامد خدا هم هستند سراسر جهان حامد اویند و تسبیح گفتن خدا به همان تحمید اوست یعنی همین که می‌گویند «الحمدلله رب العالمین» خود مصداق تسبیح است چون حمد را خدا که محمود است یاد حامدان داد که چگونه او را حمد بکنند هم بر جمال او حمد می‌کنند ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ هم بر جلال او حمد می‌کنند «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ صاحبة وَلَدًا» بنابراین اگر در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده است که ﴿إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ اختصاصی ندارد به اینکه این تسبیح به همان صورت ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ باشد یعنی بگویند «سبحان الله» بلکه اگر گفتند «الحمدلله» این «الحمد لله» هم تسبیح است از اینجا معلوم می‌شود که موجود منزه از نقص محمود است چه اینکه موجود مبدأ کمال فیض هم محمود است از اینجا روشن می‌شود اینکه ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهٴ «اسراء» وعده داد فرمود نماز شب را بپادار تا به مقام محمود برسی این دو پیام دارد یکی اینکه به جایی برسی که از تو به غیر خیر برسد و یکی اینکه به جایی برسی که در آنجا نقص نیست ﴿وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامًا مَحْمُودًا﴾ چون اگر حمد اختصاصی به منعم بودن یا انعام منعم ندارد بلکه به کمال ذاتی منعم هم برمی‌گردد به اوصاف سلبی مؤمن هم برمی‌گردد به تجرد و نزاهت آن محمود هم برمی‌گردد پس مقام محمود مقامی است که منزه از نقص است و منعم واجد کمال اینکه فرمود: ﴿وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامًا مَحْمُودًا﴾ یعنی انسان نه تنها با نماز شب به جایی می‌رسد که دیگران حمدش می‌کنند در برابر خیر او بلکه به جایی می‌رسد که دیگران حمدش می‌کنند در برابر نزاهت او، خواه از او خیری به غیری برسد یا نرسد اگر خیری برسد سخن از شکر است به دلیل اینکه حمد شامل ذاتی می‌شود و در برابر ذاتی است که او منزه از نقص است البته چون حمید مطلق خداست هم حامد مطلق خداست هم محمود مطلق خداست طبق بحث گذشته اگر انسانی به مقام محمود رسید یعنی مظهر «هوالحمید» خواهد شد چون ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ ولو نعمت نزاهت باشد این‌چنین نیست که کسی ذاتاً محمود داشته باشد یا محمود بودن دیگران در عِدل محمود بودن خدا باشد ـ معاذالله ـ و مانند آن پس اگر کسی خواست از نقص برهد و محمود بشود «صلاة اللیل» وسیله خوبی است و این مقام محمود مقامی است که جای حمد و ثنا هست خواه از آن جهت که کمالی از او به غیر می‌رسد و خواه از آن جهت که خود منزه از نقص است.
مطلب بعدی آن است که این حمد به تعبیر وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) فصل مقوم انسان است یعنی انسان را دیگران اگر معرفی بکنند می‌گویند «حیوانٌ ناطق» اما قرآن و عترت اگر بخواهد انسان را معرفی کند می‌فرماید: «حیوانٌ ناطقٌ حامد» که اگر موجودی حمد نکند انسان نیست حمد هم به این معناست که قلباً و نفساً و لساناً حمد بکنند این یک، و هم نعمتهای الهی را شناسایی کند و از خدا بداند و بجا مصرف بکند دو، پس حمد اختصاصی به زبان ندارد هم در مقام قلب و نفس حمد است هم در مقام بدن و زبان این یک، و حمد هم چون در مقام قلب و نفس است و در مقام زبان اختصاص ندارد به اینکه انسان لساناً بگوید «الحمدلله» باید قلباً عارف باشد بداند این نعمتها از خداست نفساً این نعمتها را بجا مصرف بکند لساناً هم بگوید «الحمدلله» اگر این امور محقق نشد شخص انسان کامل نیست پس دو مطلب باید اثبات بشود یکی اینکه حمد فصل مقوّم انسان است یعنی اگر از اهل بیت سؤال بکنید الانسان ما هو؟ نمی‌گویند حیوانٌ ناطق می‌گویند «حیوانٌ ناطقٌ حامد» یعنی حیات دارد حرف می‌زند خدا را حمد می‌کند اگر حامد نبود فقط حیوان است که حرف می‌زند خب حرف زدن که کمال نیست این مطلب اول.
مطلب دوم آن است که اگر کسی فقط لساناً بگوید «الحمدلله» ولی قلباً یا نفساً معتقد نباشد یا معتقد باشد ایمان داشته باشد که این نعم از ناحیه خداست ولی نعمتها را بجا صرف نکند باز هم انسان نیست فقط لساناً انسان است باطناً انسان نیست اما اصل مطلب که حمد فصل مقوّم انسان است و اگر کسی حامد نبود انسان نیست این در دعای اول صحیفه سجادیه هست بعد از اینکه ذات اقدس الهی را به انحای اوصاف جلال و جمال حمد می‌کند «الحمد لله الاول بلا اول کان قبله، و الآخر بلاآخر یکون بعده، الذی قصرت عن رویته ابصار الناظرین ابصار» به این قسمت می‌رسد می‌فرماید: «والحمد لله الذی لو حبس عن عباده معرفة حمده علی ما أبلاهم من مننه المتتابعه، و اسبغ علیهم من نعمه المتظاهرة، لتصرفوا فی مننه فلم یحمدوه، و توسعوا فی رزقه فلم یشکروه ولو کانوا کذلک لخرجوا من حدود الانسانیة الی حد البهیمیه فکانوا کما وصف فی محکم کتابه﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾» اگر ذات اقدس الهی راه حمد و شکر را به این بشر نشان نمی‌داد و اینها نعمت را نمی‌شناختند و بیجا مصرف می‌کردند و خدا را حمد و شکر نمی‌کردند آن‌گاه از حدّ انسانیت خارج می‌شدند بهیمه می‌شدند معلوم می‌شود اگر کسی حامد نباشد بهیمه است الانسان حیوان ناطق حامد خب این مطلب اول. در خود این مطلب اول هم این مطلب دوم تعبیه شده است برای اینکه فرمود: «لتصرفوا فی نعمه مننه فلم یحمدوه، و توسعوا فی رزقه» هر طوری خواستند میدان باز برای صرف نعمت هست یعنی بیجا هم مصرف می‌کردند معلوم می‌شود حمد و شکر تنها لسانی نیست بجا مصرف کردن هم هست از همین جمله استفاده می‌شود چه اینکه از دعای 51 همان صحیفه مبارکهٴ سجادیه هم استفاده می‌شود آن دعای 51 عنوانش تضرع و استعانت به پیشگاه ذات اقدس الهی است اول این دعا این است «الهی احمدک و انت للحمد اهل علی حسن صنیعک إلی و سبوغ نعمائک علیّ و جزیل عطائک عندی» وسطهای این دعای 51 این‌چنین آمده «فانت عندی محمود، و صنیعک لدی مبرورٌ تحمدک نفسی و لسانی و عقلی» غرض آن است که شما اگر به فروق ا لغة معانی لغوییة ابی‌الهلال عسکریها بخواهید مراجعه کنید در زحمت می‌افتید یکی می‌گوید حمد مخصوص زبان است و شکر اعم است او بالعکس اما این حرفها را و این کلمات را با خود روایات بخواهید حل کنید راحتید حضرت می‌فرماید قلب من حامد است نفس من حامد زبان من هم حامد است این تعبیرات مجاز هم نیست همه اینها ادراک دارند و همه اینها هم بجا صرف می‌کنند و کار می‌کنند بنابراین این‌چنین نیست که حمد مخصوص به زبان باشد شکر اعم باشد این طور نیست قلب می‌فهمد نفس عمل می‌کند زبان سخن می‌گوید هر سه حامد حق‌اند یعنی انسان درکی دارد کاری دارد حرفی می‌زند درکم این است که همهٴ نعم از توست کارم این است که این نعم را بجا صرف می‌کنم زبانی هم اعتراف دارم «تحمدک نفسی و لسانی و عقلی حمدا یبلغ الوفاء و حقیقة الشکر حمداً یکون مبلغ رَضاک عنّی» .
مطلب بعدی آن است که در بیانات نورانی خود امام سجاد(سلام الله علیه) هست که پروردگارا من هر وقتی که تو را حمد کردم یک حمد دیگری بر من لازم می‌شود هر وقت تو را شکر کردم هم شکر دیگری بر من لازم می‌شود «فکلما قلت لک الحمد وجب علی لذلک ان اقول لک الحمد» برای اینکه خود این حمد نعمت است و در برابر هر نعمت باید شکر بکنیم خب این از کجا استفاده می‌شود؟ خود امام سجاد(سلام الله علیه) در همان دعای یازده در صدر دعای یازده صحیفه سجادیه می‌فرماید: «یا من ذکره شرف للذاکرین، و یا من شکره فوزٌ للشاکرین» خود این شکر فوز است خود این حمد فوز است قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» سخنانی که از لقمان حکیم نقل می‌کند این است آیهٴ دوازده سورهٴ «لقمان» این است که ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ﴾ خب پس یک نعمتی نصیب خود انسان شد اگر کسی گفت خدا را شکر می‌کنم نعمتی به او رسید چون ﴿وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما﴾ حصر هم هست ﴿فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ حَمیدٌ﴾ این ﴿فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ کبراست برای هر دو مسئله نه برای مسئله اول دو تا ادعاست ﴿وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ﴾ و «من یکفر فانما یکفر علی نفسه» چرا؟ دو مدعاست این دو مدعا را که با یک دلیل اثبات نمی‌کنند که مگر اینکه دلیل جامع باشد ﴿وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ «من یکفر فانما یکفر علی نفسه» چرا؟ ﴿فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ خب آن‌که کفر می‌ورزد می‌خواهد چه کند به خدا آسیب برساند آ‌ن‌که از هر چیزی بی‌نیاز است آنکه شکر می‌کند چه می‌کند می‌خواهد به خدا سودی برساند؟ نه آن‌که از هر چیزی بی‌نیاز است بنابراین اینکه فرمود: ﴿مَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ﴾ یعنی آن کسی که شکر کرد به سود خود کرد، آن کسی که کفر ورزید به زیان خود کفر ورزید این کبرای مسئله برای هر دو است این ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ﴾ برای هر دو است ﴿حَمیدٌ﴾ هم برای هر دو است مخصوصاً برای دومی خب اگر کسی محمود بالذات بود نیازی به شکر حامد ندارد به کافر می‌فرماید تو که کفر ورزیدی چه کار می‌خواهی بکنی می‌خواهی محمود بودن خدا را از خدا بگیری او که حمید بالذات است «سواء حمدته ام لا» بخواهی خیری به او برسانی او که غنی بالذات است «سواء شکرت ام لا» خب پس اصل کلی که در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» آیهٴ دوازده آمده است ﴿مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ﴾ این زمینه آن دعای امام سجاد را فراهم می‌کند که حضرت عرض کرد خدایا «کلما قلت لک الحمد وجب علی لذلک ان اقول لک الحمد» برای اینکه این حمدی که من کردم نعمتی به خود من رسیده است ﴿مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ﴾ خب.
مطلب بعدی آن است که این حمدی که ذات اقدس الهی به ما آموخت فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ گاهی به صورت تسبیح است گاهی به صورت تکبیر است گاهی به صورت تهلیل است و جامع همه اینها حمد است برای آن است که اینها را ما آیات الهی بدانیم و از این آیات به ذی‌الآیه پی ببریم هم از نظر معرفت معتقد باشیم که خالق اینها الله است هم از نظر عمل طرزی رفتار بکنیم که خدا بپسندد چون اینها که نعمت خدایند نعمت را باید بجا مصرف کرد اینکه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ این جعل، جعل بسیط است نه جعل تألیفی جعلی است که به اصطلاح یک مفعول می‌گیرد نه دو مفعول آن جعلی که دو مفعول می‌گیرد جعل تالیفی است مثل ﴿جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثًا﴾ مثل «جعل الزید قائماً» و مانند آن چون جعل، جعل تألیفی است این جعل بسیط که معنی آفرینش و خلقت است یک مفعول می‌گیرد ﴿وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ در حقیقت اینجا هم «خلق الظلمات و النور» است منتها خلق چون ترکیب را به همراه دارد از ثوب خلق گرفته شده است آن مواد اولیه را به همراه دارد و این آسمانها و زمین قبلاً به صورت ماده‌ای بودند ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ﴾ بود یا ﴿وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾ بود عنوان «خَلق» در اینجا مناسب است ولی درباره ظلمت و نور که چون تقریباً به بساطت نزدیک است نه بسیط حقیقی از این جهت کلمه جعل به کار برد و درباره جمع آوردن سماوات و مفرد آوردن زمین در سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» بحثش اشاره شد آنجا فرمود: ﴿وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ معلوم می‌شود زمین هم مثل آسمان متعدد است و اما درباره ظلمات و نور چون در حقیقت نور متعدد نیست نور یک واحد واقعی است از نسبتهای گوناگونی که اشیا با نور دارند ظلمت پدید می‌آید البته خواه ظلمت باشد خواه ظل در مقابل نور است جایی که نور هست مقابل او می‌شود ظلمت آن شبه نور می‌شود ظل این ظلمت به وسیله نور است ما اگر نوری نداشته باشیم ظلمتی نداریم چون ظلمت عدم ملکه است در مقابل نور است خب چون نور واحد است و ظلمت به وسیله سنجشهای گوناگون پدید می‌آید از این جهت کثیر است و اصولاً اگر هم منظور نور و ظلمت معنوی باشد چون حق واحد است بیش از یکی نیست و باطلها پراکنده و زیادند از این جهت ظلمات جمع است و نور مفرد چه نور حقیقی باشد چه حسی نور واحد است در حقیقت ظلمتها متعددند فرمود: ﴿وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ﴾ این ظلمتهای مجعول و نور مجعول هردو مجعول‌اند و هر دو هم آیت الهی‌اند در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این هر دو را آیت خدا شمرد گاهی می‌فرماید ظلمت و نور مجعول الهی‌اند و هر مجعولی آیت جاعل است گاهی می‌فرماید لیل و نهار آیت الهی‌اند آیهٴ دوازده سورهٴ «اسراء» این است که ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ﴾ اگر نبود جمله بعدی گفته می‌شد آیت بودن لیل برای آن است که خداوند در موارد فراوانی فرمود من لیل را لباس قرار دادم سَکََن قرار دادم وسیله آرامش شما قرار دادم روز را ضیا قرار دادم وسیله کار شما قرار دادم و مانند آن اما در جمله بعد همان آیهٴ دوازده سورهٴ «اسراء» دارد که ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾ برخی آیت‌الله تاریک‌اند بعضی آیت‌الله روشن شب آیت‌الله تاریک است یعنی این تاریکی‌اش آیت خداست چه اینکه روز آیت روشن خداست ﴿فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾ مبصر یعنی روشن نه ابصر یعنی دید به آن معنا نیست مثل مظلم یعنی تاریک اینجا فعل متعدی نیست لازم است خب شب یک آیت تاریکی است برای حق آیت است و تاریک یعنی تاریکی او آیت است و روز هم یک آیت روشنی است اگر چیزی از غیر پدید آمد آیت غیر است اگر شب و روز مثلاً در اثر حرکت زمین به دور خود پدید می‌آید نشانه آن است که یک محرکی این زمین را جا‌به‌جا می‌کند یک محرکی گوشه و چهره‌ای از این زمین را در برابر آفتاب قرار می‌دهد می‌شود روز و آن سمتش می‌شود شب زمین که خود به خود توان حرکت ندارد بالأخره هر حرکتی یک محرکی می‌طلبد
پرسش: آن‌که عدم ملکه است
پاسخ: عدم ملکه است آن عدم محض است جاعل نمی‌خواهد اگر ذات اقدس الهی زمین را در برابر آفتاب قرار داد آن چهره‌ای که مقابل آفتاب است روشن است آن چهره دیگرش تاریک است لذا ظل به وسیله نور حرکت می‌کند گرچه دیگران روی ظل تکیه می‌کنند اما ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً﴾ ما معمولاً به وسیله سایه حرکت آفتاب را درک می‌کنیم چه وقت می‌فهمیم که آفتاب از دایره نصف النهار زائل شد؟ وقتی سایه حرکت کرده باشد ما از راه ظل خروج شمس از دایره نصف النهار را تشخیص می‌دهیم و مانند آن این کارهایی که روی سایه می‌کردند و می‌کنند این نیست اما قرآن ذات اقدس الهی می‌فرماید که شمس دلیل بر ظل است نه ظل دلیل بر شمس خب بالأخره سایه که چیزی نیست تا حرکت بکند ما یک حرکتی می‌بینیم یک دید کاذب است ما می‌بینیم سایه اول طولانی بود بعد متوسط شد بعد کم شد بعد از بین رفت دوباره دارد برمی‌گردد این چنین نیست که سایه موجودی باشد و حرکت کند این لحظه به لحظه موجود می‌شود و لحظه به لحظه معدوم، چون متصل سریع است ما آن را متصل می‌بینیم وگرنه ظل یک امر موجودی باشد و حرکت بکند مداری را طی بکند که نیست این لحظه به لحظه موجود می‌شود و لحظه به لحظه معدوم می‌شود نظیر این پنکه‌ای که می‌گردد وگرنه دایره‌ای که در کار نیست خب در حقیقت راهنمای اصلی این سایه که دارد حرکت می‌کند آفتاب است حالا چون زمین به دور آفتاب حرکت می‌کند در حقیقت نور جا‌به‌جا می‌شود به تبع جا‌به‌جا شدن نور، سایه هم به نظر می‌رسد جا‌به‌جا شده است.
لذا فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلاً﴾ آفتاب دلیل بر ظل است نه ظل دلیل بر آفتاب کل نظام هم همین طور است او دل علی ذاته بذاته و اوست که مخلوقات را راهنمایی کرده است و به وسیله او می‌شود مخلوق‌های او را شناخت ولی افراد عادی عادت کرده‌اند که از راه مخلوق او را بشناسند در حقیقت شمس دلیل بر ظل است نه ظل دلیل بر شمس اینها عدم ملکه است چون عدم ملکه است نه عدم محض می‌تواند مجعول باشد می‌تواند آیت باشد و مانند آن هیچ کدام از اینها معدوم محض نیستند یک، خود به خود پدید نیامدند دو، به مثل خود تکیه نمی‌کنند سه، به کسی که ﴿مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً﴾ متکی‌اند چهار، بعد از اینکه ذات اقدس الهی اینها را ذکر کرد فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ این ﴿ثُمَّ﴾ نه سیر تدریجی شیء باشد یک وقت هست که انسان دارد یک قضیه را نقل می‌کند می‌گوید فلان شخص این کار را کرد «ثم» این کار را کرد یعنی یک مدتی استراحت کرد صبر کرد بعد این کار را کرد این آوردن کلمه «ثم» در این گونه از موارد بجاست یک وقتی یک برهان عقلی نقل می‌کند بعد یک عکس‌العملی را از دیگران بخواهد بازگو کند این «ثم» برای آن است که می‌فرماید این امر با اینکه روشن است با اینکه هیچ جا برای تردید و شک نیست ﴿أَ فِی اللّهِ شَکّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و مانند آن تعجب این است که عده‌ای منکرند تعجب آن است که عده‌ای شک می‌کنند نباید کسی در این زمینه شک بکند این «ثم» برای آن است وگرنه ترتیبی از این جهت نیست که مثلاً دو کار را یک نفر کرده باشد با فاصله یکی برهان عقلی است دیگری که باید بلافاصله با مشاهده آیات «سماوات و ارض» آیات «ظلمات و النور» انسان ایمان بیاورد می‌بینید که نه مدتی است صبر شده است ایمان نیاورد و شک کرد فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ که این ﴿بِرَبِّهِمْ﴾ متعلق به ﴿یَعْدِلُونَ﴾ است یعنی ﴿بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ عدول به رب یعنی «عدل بربه الی غیره» این با اینکه به رب خود باید پناهنده بشود «عدل بربه الی غیره» غیر را عِدل رب خود قرار دارد «عَدَل به» یعنی «جعل غیره عدلاً له» این معنا در قیامت ظهور می‌کند که مشرکین در قیامت اعتراف می‌کنند می‌گویند ﴿إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ به بتها می‌گویند ما شما را عِدل رب العالمین قرار دادیم متأسفانه مساوی رب العالمین قرار دادیم نباید این کار را می‌کردیم دیگران عدول می‌کنند از غیر خدا به خدا این کلمه ﴿بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ یا «بالله یعدلون» هم درباره موحدان آمده است هم درباره ملحدان درباره ملحدها همین آیهٴ سورهٴ «انعام» و مانند آن است که فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ یعنی «یجعلون غیر الله عدل لله تتخذون اندادا» و مانند آنکه در جاهای دیگر آمده ﴿یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ﴾ و اما درباره مؤمنین که آمده است ﴿وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ﴾ یعنی «و به یعدلون عن غیر الله الی الله» عدول از غیر خدا می‌کنند به الله شاهد بر اینکه این کلمه و ﴿بِهِ یَعْدِلُونَ﴾ این ﴿بِهِ﴾ متعلق به ﴿یَعْدِلُونَ﴾ است نه به ﴿کَفَرُوا﴾ نه ﴿کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ بلکه ﴿ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مشابه این آمده است آیهٴ150 همین سورهٴ «انعام» این است که ﴿وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ خب این ﴿بِرَبِّهِمْ﴾ که متعلق به ﴿هُمْ﴾ نیست فرمود: ﴿وَ هُمْ﴾ یعنی مشرکین و ملحدین بربهم یعدلون یعنی «یجعلون غیر الله عدلاً لله» همین معنا که ﴿إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ شاهد اوست در سورهٴٴ مبارکهٴ «شعراء» بیان شده در قیامت آنها اعتراف می‌کنند می‌گویند ما غیر خدا را عدل خدا قرار دادیم در سورهٴٴ «شعراء» آیهٴ 98 این است بعد از اینکه فرمود: ﴿فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَ الْغاوُونَ ٭ وَ جُنُودُ إِبْلیسَ أَجْمَعُون ٭ قالُوا وَ هُمْ فیها یَخْتَصِمُونَ ٭ تَاللّهِ إِنْ کُنّا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ ٭ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ در قیامت اعتراف می‌کنند به بتها می‌گویند ما شما را مساوی ﴿رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ قرار دادیم کاری که باید از الله بخواهیم از شما می‌خواستیم عبادتی که باید نسبت به الله می‌کردیم نسبت به شما کردیم معنای مشرک این نیست که عبادتها را تقسیم بکند یک قدری برای خدا عبادت بکند یک قدری برای غیر خدا آن می‌شود ریا نه شرک، مشرکین اصلاً خدا را عبادت نمی‌کردند می‌گفتند ما دسترسی به او نداریم تمام عبادتهای آنها در برابر بتها بود معنای شرک این است که این عبادتی که برای خدا است این ربوبیتی که برای خدا است آنها برای خدا شریک قائل شدند ربوبیّت را به غیر خدا دادند عبودیت را برای غیر خدا کردند و مانند آن ﴿إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ این معنای عدول است آن‌گاه در موارد دیگر که باز همین کلمه عدول آمده است و معنایش این نیست که ﴿کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ﴾ بلکه معنایش این است که «عدلوا بربهم» آیهٴ شصت سورهٴ مبارکهٴ «نمل» است در آیهٴ شصت سورهٴ «نمل» این‌چنین آمده است ﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ﴾ از الله عدول می‌کنند غیر الله را عِدل الله قرار می‌دهند که ﴿یَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾ نِدّ او قرار می‌دهند یعنی مِثل او قرار می‌دهند در قبال مشرکین موحدانی هم هستند که آنها از غیر خدا عدول می‌کنند به الله تکیه می‌کنند و لاغیر که اینها در حقیقت عدول از غیر خدا به الله است در آیهٴ 159 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است ﴿وَ مِنْ قَوْمِ مُوسی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ﴾ «بالحق یعدل عن الباطل» پس اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ یعنی «یجعلون غیر الله عدلاً لله»، ﴿یَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾ ﴿ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ حالا همین معنا را ذات اقدس الهی که فرمود خالق سماوات و ارض است درباره انسان پیاده می‌کند معمولاً اگر منظور از سماوات و ارض خصوص آسمان و زمین باشد بدون ساکنان آسمان و زمین می‌فرماید «خلق السموات والارض و ما فیهن و ما بینهن» و مانند آن و اما منظور مجموعه نظام آفرینش باشد می‌فرماید: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ که اهل سما و اهل زمین را هم شامل می‌شود همان معنا را که به صورت جامع ذکر فرمود در آیهٴ دوم همین سورهٴ «انعام» باز می‌کند می‌فرماید: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ﴾ درباره آسمان و زمین فعلاً اینجا بحثی نمی‌کند که آسمان را از چه خلق کرد زمین را از چه خلق کرد آن را در حوامیم ذکر می‌کند ﴿ثمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ﴾ اما آنچه که اینجا بازگو می‌کند می‌فرماید: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ خداوند شما را از طین خلق کرد حالا یا منظور آن است که شما را که [از] نسل آدمید مثل خود آدم از طین خلق کرد یا نه اصل شما را از طین خلق کرد و نسل آدم را از آب خلق کرد هر دویش درست است اگر منظور این باشد همه انسانها را از طین خلق کرد اعم از مع الواسطه و بلاواسطه این درست است چه اینکه انسانهای فعلی هم از طین‌اند بالأخره طین و تراب‌اند که مواد غذایی را تأمین می‌کنند و همین مواد غذایی که به صورت نطف در می‌آید بعد آن نطف است که به صورت انسان ظهور می‌کند و اگر منظور این باشد که شما را از آدم خلق کرد و آدم را از طین آن هم درست است ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ﴾ اینکه فرمود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ﴾ ناظر به آن بخشهای مادی و بدنی انسان است چون درباره آفرینش انسان فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ همین معنا را درباره نسل آدم هم ذکر فرمود که فرمود او را خدا از طین خلق کرد ﴿سَوّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ﴾ این اختصاصی به آدم(سلام الله علیه) ندارد هم درباره خود آدم هم درباره فرزندان آدم درباره آدم فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ دربارهٴ نسل آدم فرمود که خداوند نسل آدم را ﴿مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾ خلق کرد از آب خلق کرد ﴿سَوّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ﴾ که نفخ روح هم درباره فرزندان آدم است چه اینکه درباره آدم(سلام الله علیه) هم هست ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾ آن‌که از طین خلق شد بالأخره مربوط به عالم طبیعت و ماده است یک روزی هم باید رخت بربندد اما آنجا که ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ یا ﴿نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ﴾ این دیگر مرگ‌پذیر نیست چون «لکنکم تنتقلون من دار الی دار» روح که نمی‌میرد مرگ عبارت است از تفرقه بین روح و بدن است در حقیقت بدن می‌میرد روح این بدن را رها می‌کند وارد عالم برزخ می‌شود تا در قیامت باز به صورت اولی برگردد ولی بالأخره روح نمرده است بدن مرده است و منشأ مرگ بدن هم مفارقت روح است از بدن چون سخن از بدن هست سخن از مرگ هم هست ﴿ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾ برخی از مفسّران خیال کردند که فرمودند منظور از این اجل، اجل مقضی با اجل مسما یکی مربوط به دنیاست یکی مربوط به برزخ است دو تا اجل هست اجل مقضی همین در دنیاست که انسان با رسیدن اجل مقضی رخت برمی‌بندد که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ اجل مسما راجع به برزخ است وقتی انسان وارد برزخ شد یک مدت معینی در برزخ می‌ماند تا اینکه ﴿اِنَّ اْلأَوَّلینَ وَ اْلآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ اما روایاتی که در ذیل این گونه از آیات آمده است ثابت می‌کند انسان دو اجل دارد یک اجل مقضی یک اجل مسما.
همین که می‌گویند اجل معلق و اجل مسما خب حالا این باید هم از نظر بحث قرآنی بررسی بشود هم از نظر بحث روایی ظاهرش این است که ﴿ثُمَّ قَضی أَجَلاً﴾ یک اجل مقضی است ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾ بر اساس آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آمده است ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ معلوم می‌شود اجل مسما تغییرپذیر نیست پس انسان دارای دو اجل است یک اجل تغییر‌پذیر یک اجل تغییر‌ناپذیر اجل تغییر‌ناپذیر همان است که عند‌الله است اجل تغییر‌پذیر آن است که در نشئه طبیعت قابل‌تغییر تحویل است آن هم عند‌الله است چون چیزی نیست که عند‌الله نباشد منتها معلوم عند‌الله است معلوم خداست خداوند برای هر کسی مدتی مشخص کرده است چون انسان در عالم طبیعت به سر می‌برد و عالم طبیعت جا برای هر گونه تغییر و تحویل هست چون عالم حرکت است عالم امتحان هست می‌فرماید اگر فلان کس صدقه داد، صله رحم کرد، مواظب مسائل بهداشت بود، مواظب مسائل دیگر بود، عمر طولانی دارد اگر صدقه نداد صله رحم نکرد مواظب مسائل بهداشت و درمان و مانند آن نبود عمر کوتاه‌تری دارد اینها اجل مقضی است اما این شخص کدام راه را طی می‌کند سر‌انجام چه می‌شود با حُسن اختیار خود راه صحیح را طی می‌کند عمر طولانی نصیبش می‌شود با سوء اختیار خود راه تلخ را طی می‌کند عمر کوتاهی بهره او می‌شود همه اینها را خدا می‌داند آن چه را که خدا می‌داند اجل مسما است و تغییر‌ناپذیر است پس بنابراین برای انسان مادامی که در دنیاست ایمان و کفر هم همین طور‌ است اجل هم همین طور‌ است غنا و فقر هم همین طور‌ است این‌چنین نیست که انسان در دنیا یک راه بسته داشته باشد هیچ قابل تغییر و تحول نباشد نظام حرکت نظام آزمون است هم ایمان و کفر راه دارد هم اجل مقضی و مسما راه دارد هم فقر و غنا راه دارد هم علم و جهل راه دارد هم عدل و فسق راه دارد همه این امور دو طرفه است هیچ کدام از اینها یک طرفه نیست هم سواد آموختن برای همه هست هم نیاموختن و جاهل شدن هم ایمان فراهم کردن برای همه هست هم نیندوختن و کفر ورزیدن هم غنی شدن برای همه هست هم تهیدست شدن هم عمر طولانی داشتن برای همه هست هم کم عمر بودن همه اینها دو طرفه است هیچ راهی یک طرفه نیست که این شخص الا و لابد باید مؤمن باشد کافر نه الا و لابد کافر باشد مؤمن نه الا و لابد عالم باید باشد جاهل نه الا و لابد جاهل باشد عالم نه این‌چنین نیست این راه برای همگان باز است ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ﴾ فرمود نعمتهایی را که ما در جهان گستراندیم درهای این نعم برای تمام سؤال کننده‌ها یکسان باز است حالا بعضی سؤال می‌کنند بعضی سؤال نمی‌کنند سؤال هم منظور سؤال لفظی نیست سؤال استعداد است سؤال حال است سؤال مقال است سؤال فعل هست این سؤالهاست اگر کسی با حسن اختیار خود این راه را طی کرد می‌شود مؤمن عمر طولانی پیدا می‌کنند و عالم و مانند آن اگر به سوء اختیار خود راه را طی کرد می‌شود کافر عمر کم پیدا می‌کند و مانند آن راه همچنان باز است اما مبهم نیست ذات اقدس الهی می‌داند که فلان شخص با اینکه می‌توانست راه بد را طی کند مواعظ انبیا و اولیا را گوش داد به حسن اختیار خود راه خیر را طی می‌کند عمر طولانی پیدا می‌کند و مؤمن می‌شود و توانگر می‌شود و عالم می‌شود و مانند آن و فلان شخص با سوء اختیار خود در حالی که می‌توانست راه خیر را طی کند از حسنات محروم می‌شود به سیّئات می‌افتد عمر کوتاهی دارد تنگدست می‌شود جاهل می‌شود و مانند آن نزد خدا چیزی مبهم نیست و هیچ انسانی هم یک طرفه نیست راه برای همه باز است پس یک اجل مقضی است که کاملاً قابل تغییر و تبدل است مثل کفر مقضی، جهل مقضی، غنای مقضی و مانند آن، که کاملاً تغییر و تبدل دارد یکی جمع‌بندی شده است که هیچ تغییر‌پذیر نیست آن به نام اجل مسماست تغییر‌پذیر نبودن به این معنا نیست که خدا مقدر کرده است فلان کس جاهل باشد دیگر راه برای عالم شدنش نیست تغییر‌ناپذیری‌اش این است که چون فلان شخص با سوء اختیار خود راه خیر را طی نمی‌کند هر‌چه به او برسانی بر اساس ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ نمی‌پذیرند این شخص با سوء اختیار خودش کجا خواهد رفت معلوم است عمرش چقدر خواهد بود معلوم است آن تغییر‌ناپذیر است ولی تغییر‌ناپذیری او در اثر حسن انتخاب یا سوء اختیار خود شخص است این‌چنین نیست که خب اگر یک اجل مسمایی هست یک قضا و قدری هست خب انسان چرا تلاش و کوشش بکند لذا در بحث دعا وقتی از ائمه(علیهم السلام) سؤال می‌‌کنند که اگر قضا و قدری هست ما چرا بجنگیم یا چرا دعا بکنیم؟ فرمود دعای شما جزء قضا و قدر است یعنی خدا این‌چنین قضا کرده این‌چنین مقدر کرده که اگر دعا کنی بیشتر بمانی و اگر نکنی کمتر خدا چنین مقدر کرده که اگر بجنگی عزیز باشی و اگر نجنگی ذلیل گرچه او ﴿وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاء﴾ است اما از راه صحیح جنگ و صلح این راهها را تأمین کرده است لذا وقتی سؤال می‌کنند اگر قضا و قدر الهی هست «فلم الدعاء» «فلم الصدقه» جوابی که ائمه(علیهم السلام) می‌فرمایند این است که قضای الهی بر این است قدر الهی بر این است که از راه صدقه، صله رحم، رعایت بهداشت عمر طولانی می‌شود قضای الهی بر این است که از راه قطع رحم، قطع صله رحم، ترک مسائل بهدشت انسان عمر کوتاهی داشته باشد فتحصل که اجل مقضی داریم و اجل مسما اجل مقضی کاملاً قابل تغییر و تبدل است چون چیزی که در عالم حرکت تغییر ... یا این دنیاست کاملاً تغییرپذیر است از ایمان و کفر گرفته تا فقر و غنا هیچ چیزی برای هیچ کسی مقدر ازلی نیست که قابل تغییر نباشد این یک مطلب. دوم اینکه جمع‌بندی شده‌اش را خدا می‌داند خدا می‌داند که این شخص هرچه دوستان تلخ او را به بدی وادار می‌کنند او می‌شود کمیل بن زیاد نخعی اصحاب سرّ حضرت امیر آن برادر دیگرش می‌شود حارث بن زیاد نخعی قاتل فرزندان مسلم هر دو برادر هم‌اند از یک خانواده‌اند هم این می‌توانست مثل کمیل بشود هم آن می‌توانست مثل حارث بشود یکی با حسن اختیار خود این راه را طی می‌کند دیگری با سوء اختیار خود این راه را طی می‌کند انسان تا زنده است راه دو طرفه است ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ هیچ گاه راه برای هیچ کس یکطرفه نیست البته آن راه نصاب دو طرفه است اما حالا کسی مقدورش باشد همه افراد بتوانند به آن اوج ولایت برسند این مقدور همگان نیست متوقع هم نیست آن واحد سنجش هم این نیست که همه به مقام ولایت برسند این در نظام آفرینش این‌چنین نیست اما راه برای اینکه همه از جهنم نجات پیدا کنند هست همه آن نصاب لازم انسانیت را فراهم بکنند و به تعبیر نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که انسان در حقیقت حیوان ناطق حامد است به آن حد برسند هست از حیوانیت برهند و به انسانیت برسند این نصاب لازم برای همگان راه دو طرفش باز است البته آن اوج برای همه نیست آن هم برای آنکه مقدماتش برای همگان فراهم نیست.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:55

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی