display result search
منو
تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش ششم

تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش ششم

  • 1 تعداد قطعات
  • 41 دقیقه مدت قطعه
  • 109 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش ششم"
- آزادی افراد بوسیله بیت المال از طریق ولی مسلمین
- ارزش دادن بردگان در اسلام
- مایه کرامت بودن ارزشهای اسلامی در جامعه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾

خلاصه مباحث گذشته
یکی از مسائلی که مربوط به بحثهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بود این است که رقیت و بردگی در اسلام با آزادی و کرامت انسان سازگار نیست؛ مسائلی در این زمینه گذشت و خلاصه‌اش این شد که اسلام یک وحدتی و اخوتی بین آحاد مسلمین قائل است، برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» آمد که ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ و از آن جامع‌تر آیه سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» است که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعاً﴾ یک نوع وحدتی و هماهنگی بین آحاد موحدان عالم و اهل اسلام و قرآن و کتاب قائل است، نظیر آنچه بین مسلمین و یهودیها و مسیحیها قائل است و یک نوع ارتباط و برادری انسانی و نه اسلامی بین آحاد انسانها قائل است اعم از مسلمان و یهودی و مسیحی و ملحد که آن را در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» مشخص کرد که فرمود اگر کافران و ملحدانی علیه اسلام و مسلمین تلاش و کوشش نکرده‌اند، تبعید نکردند به قتال اینها مبادرت نکردند به محاصره مالی مبادرت نکردند، خداوند نهی نمی‌کند از اینکه نسبت به اینها با قسط و عدل عمل بکنید، بلکه ضمناً امر کرده است چون در ذیل فرمود: ﴿اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾ .
مایه کرامت بودن ارزشهای اسلامی در جامعه
مطلب دوم آن است که همان طوری که در داخله اسلامی هیچ کسی حق ندارد به خاطر مسلمان بودن یک برادر از آن ارزشهای اسلامی صرفنظر کند، برای اینکه آن ارزشهای اسلامی مایه کرامت جامعه اسلامی است و همچنین همان طوری که در آن رابطه مسلمانها با اهل کتاب، هیچ مسلمانی حق ندارد حکمی از قوانین قرآن و عترت را کنار بگذارد زیرا روی اصول ارزشی اسلام است که این رابطه بین مسلمین و اهل کتاب برقرار شد همچنین هیچ مسلمانی و هیچ موحدی حق ندارد در ارتباط با ملحدان، حکمی از احکام الهی را نادیده بگیرد به عنوان تسامح یا تساهل و مانند آن.
تساهل در کارهای شخصی هست، البته وقتی نسبت به انسان حق شخصی که انسان دارد در آن حق شخصی احیاناً ممکن است عفو کند؛ اما حکمی از احکام خدا این حق الله است حق مردم نیست تا انسان در این گونه از موارد، سهل انگاری کند لذا بر اساس قسط و عدل آیه سوره «ممتحنه» رابطه انسانی و عالمی را تدوین و تنظیم می‌کند . قهراً هیچ مسلمانی حق ندارد در برخورد با اهل کتاب یا در برخورد با ملحدان، تسامح، تساهل و مانند آن را از حقوق شخصی به حقوق الهی منتقل کند، حکمی را ـ معاذ الله ـ صرفنظر کند برای اینکه می‌خواهد با کافران زندگی مسالمت آمیز داشته باشد این‌‌چنین نیست اینکه بر خلاف قسط و عدل است این ظلم به دین است.
تنظیم امور مردم بوسیله مشورت کردن
اگر مسئله مشورت و مانند آن مطرح است مسائل مشورت و مانند آن را ذات اقدس الهی در امور خود مردم تنظیم کرده است، نه در امر الله. در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرمود: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ﴾ نه امر الله؛ چیزی که به امر مردم برمی‌گردد او را با مشورت انجام می‌دهند؛ اما خب حالا احکام الهی، قوانین الهی این را بنشینند با مشورت مسائل صوم و صلات را حل کنند، مبطلات نماز را بنشینند با مشورت حل کنند یا مسائل زکات و خمس را بنشینند با مشورت حل کنند هر جا که امر الله است حکم الله است آن باید با وحی مشخص بشود که به صورت قرآن و سنت و معصومین و عترت طاهرین درآمده؛ اما آنچه مربوط به امر الناس است نه امر الله؛ چگونه شهرشان را بسازند چگونه خیابان کشی بکنند چگونه بیابانها را امن بکنند چگونه ترافیک را حل کنند اینها امر الناس است، اینها را با مشورت حل می‌کنند، این هم یک مطلب.
ارزش دادن بردگان در اسلام
مطلب بعدی آن است که درباره اسلام گاهی از نظر حقوق بشر و مانند آن بهانه‌ای می‌گیرند یکی مسئله بردگی در اسلام است یکی هم حقوق بشری که الآن اشاره خواهیم کرد. درباره بردگی ملاحظه فرمودید که اسلام آمده عظمت انسان و حقیقت انسان را به جان او داد (این یک) و انسان را یک موجود ابدی می‌داند که هرگز از بین نمی‌رود (این دو) و برای رفاه عالم ابد وظیفه‌ای در جهان طبیعت قائل است (این سه) و اگر کسی به آن ابدیت انسان آسیب برساند یعنی به حقیقت روح انسان و دین انسان آسیب برساند این اول باید هدایت بشود، اگر هدایت پذیر نبود و جلوی رشد دینی را چه درباره خود چه درباره دیگران گرفت، آن‌گاه اسلام است که او را از سر راه برمی‌دارد این یک مزاحمی است مزاحم فطرت خودش است مزاحم فطرت دیگران است او را از سر راه برمی‌دارد که روح جهادهای ابتدایی هم در حقیقت به دفاع از حق انسانیت برمی‌گردد و روح دفاع هم به دفع برمی‌گردد که در دو آیه قرآن ذات اقدس الهی حکمت دفع را بیان کرد که ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾ ، ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ﴾ . خب اگر جهاد نباشد دفاع نباشد دفع نباشد مراکز مذهب از بین می‌رود، پس معلوم می‌شود تمام این جنگها برای حفظ مراکز مذهب و اصل دین است نه برای کشور‌گشایی و کشور‌داری و مانند آن.
حق حیات نداشتن تعدی‌کنندگان به روح و مکتب انسانها
مطلب بعدی آن است که اکنون که حقیقت انسان به همان روح اوست و حیات روح به عقیده و مکتب است اگر کسی بخواهد به روح و مکتب او تعدی کند این حق حیات ندارد و جنگ شروع می‌شود اگر دین مصلحت دید که حیات کسی را از بین ببرد که خب او را با جنگ از بین می‌برد و اگر مصلحت دید که نه، او را حفظ بکند حیات او را از بین نبرد حریت او را از بین ببرد، حریت او را از بین می‌برد برای آن مصلحت مهم. البته این کار هم برای اسلام و مسلمین ارزان تمام نمی‌شود باید شهدایی را تقدیم قرآن و عترت بکنند تا بتوانند از حریم دین حمایت بکنند؛ این‌‌چنین نیست که اگر کسی مهاجم دین شد با یک تشر زدن او سر جایش می‌نشیند و از بین می‌رود، یک جنگ بدری لازم است یک جنگ احدی لازم است یک جگر دریدنهایی در پیش است و مانند آن و تقدیم بهترین شهدا و سید شهدا و اینهاست این کار، ارزان نیست که انسان بگوید خب حالا چه داعی داریم که ما آنها را اسیر بگیریم؟ این کار با بذل بهترین نفس نفیس به دست می‌آید حالا کسانی هستند که قصدشان اهلاک حرث و نسل است و قصدشان هدم صوامع و بیع و مساجد و مناطق مذهبی است.
اگر مسلمین با بذل جان و مال و دادن شهدا اینها را سر جایشان نشاندند دو تا کار هست اگر کسی به هیچ وجه قابل هدایت نیست که او را می‌کشند در جنگها و اگر قابل هدایت هستند یا محتمل‌اند، اینها را زنده نگه می‌دارند حیاتشان را حفظ می‌کنند ولی حریتشان را می‌گیرند. اینکه حریت آنها گرفته شد برای آن است که مزاحم با حریت احرار نباشند. حریت آنها را کاملا می‌گیرند که آنها به هیچ وجه استقلال نداشته باشند؛ نه استقلال اجتماعی سیاسی داشته باشند [و] نه استقلال مالی داشته باشند. فقط استقلال فکری دارند. در استقلال فرهنگی آزادند هر اندازه بتوانند درس و بحث هر اندازه بتوانند بیندیشند و خردمند بشوند این راه آزاد است، لذا درس و بحث و فکر و مباحثه و مناظره‌های علمی و اینها برای عبید و إماء ممنوع نیست؛ اما استقلال سیاسی ممنوع است استقلال مالی ممنوع است، برای اینکه اینها خطر دارد. اگر کسی استقلال سیاسی پیدا کرد استقلال مالی پیدا کرد باز همان اهلاک حرث و نسل را تعقیب می‌کند؛ ولی وقتی دین مطمئن شد که چنین شخصی تربیت شده است دیگر در صدد اهلاک حرث و نسل نیست، آن‌گاه از راههای گوناگون عتق او را واجب می‌کند و از بودجه بیت المال یک سهمی هم برای آزاد کردن این بردگان قرار می‌دهد به عنوان >و فی الرقاب< که یکی از مصارف هشتگانه زکات است.
پرسش: ...
پاسخ: خب البته این درست است یعنی در حقیقت دارند جلوی فساد اینها را می‌گیرند، با اجبار اینها را وارد بهشت کنند این درست است یعنی اگر نظام اسلامی عده‌ای را اسیر گرفته و جلوی فساد اینها را گرفته یعنی با اجبار، در جهنم را می‌بندد اینها به جهنم نروند، با تلاش و کوشش در بهشت را به روی اینها باز می‌کند که اینها بهشت بروند این یک خدمتی است و احسانی است نسبت به اینها.
علت عدم آزادی بردگان در صورت اسلام آوردن
مطلب بعدی آن است که خب حالا اگر اینها مسلمان شدند چرا آزاد نشوند چرا با اسلام آزاد نشوند؟ این هم برای آن است که نقض غرض پیش نیاید. خب اگر اینها صرف اسلام باعث حریت اینها می‌شد، خب اینها همان طلیعه امر مسلمان می‌شدند و آزاد می‌شدند و اسلام منافق گونه داشتند که «ما اسلَموا ولکن استسلموا» . در بیان نورانی حضرت امیرالمومنین(سلام الله علیه) هست که این دودمان مروانی و اموی اینها بعد از جریان فتح مکه مسلمان نشدند، بلکه مستسلِم شدند: «ما اسلموا ولکن استسلموا». خب این می‌شود مثل ابوسفیان و معاویه و امثال ذلک و اینکه سودمند نیست، لذا نظام اسلامی سعی می‌کند که اینها اگر مسلمان شدند کرامتشان محفوظ است سِمتهای اسلامی به آنها داده می‌شود بهشت برای اینهاست؛ ولی تا اطمینان پیدا نکرده که این اسلامشان بهانه نیست به اینها استقلال مالی نمی‌دهد به اینها استقلال سیاسی نمی‌دهد. خب استقلال عبادی دارند؛ بخواهند نماز شب بخوانند به درجات عالیه برسند راه باز است بخواهند علوم اسلامی را فرابگیرند راه باز است بخواهند کمالات انسانی را تحصیل کنند راه باز است بخواهند استقلال سیاسی و مالی پیدا کنند چون در معرض خطر است راه بسته است، لذا عبد، مالک چیزی نمی‌شود. می‌بینید تمام جهات را دین ملاحظه کرده است؛ اولاً هر کسی را برده نمی‌کند وقتی هم که برده کرده است برای آن است که این مزاحم مکتب است و برای اینکه کشته‌ها داد تا جلوی تهاجم اینها را بگیرد. اینها خلاصه نظرهای معنوی اسلام است که جز رحمت چیز دیگر نیست.
پرسش: ...
پاسخ آنها را هم کم کم همانهایی هستند که عتق آنها را شارع مقدس واجب کرده است (یک)، در کفارات در دیات در کفارات صوم کفارات قتل و مانند آن و اگر آنها کمبود داشت و کافی نبود برای تأمین آزادی این گونه از بردگان، سهمی از سهام هشتگانه صدقات واجبه برای آزاد کردن همینهاست دیگر: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ﴾ تا می‌رسد به ﴿وَ فِی الرِّقابِ﴾ ، خب.
آزادی افراد بوسیله بیت المال از طریق ولی مسلمین
پرسش: ...
پاسخ: نه، او را وقتی حکومت اسلامی گرفت دیگر نمی‌تواند، ولیّ مسلمین همین است دیگر، ولایت امر همین است. ولیّ مسلمین می‌گوید باید این را بفروشی و آزاد بکنی! این دیگر نمی‌تواند بگوید من نمی‌فروشم این ولایت برای همین است حل همین مشکلات است دیگر. یک وقت یک کسی می‌گوید من اختیار مال خودم را دارم این کار را نمی‌کنم ولو آبروی اسلام در خطر باشد می‌گویند نه، این حق را نداری. تو مادامی حق داری که نظام اسلامی و حیثیت اسلامی ملکوک نشود لکه‌دار نشود. این تعبیر بلند سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان است که ولیّ امر مسلمین عده‌ای را از راه بیت المال آزاد می‌کند ، اصولاً سهمی را ذات اقدس الهی در قرآن برای آزاد کردن بردگان قرار داده، این حرفهای نورانی اسلام. اما ببینید در قبال این حرف، دیگران که به این اسلام ناب تاختند چه کار کردند. ما حالا کاری با آن جنگهای دورتر که در دسترس ما نیست کاری نداریم حتی نسبت به جنگ جهانی اول هم کاری نداریم. این جنگ جهانی دوم که خیلی از معمّرین آثارش را دیدند این را کار داریم و آثارش هم بود.
خب در جنگ جهانی دوم اینها اروپا خیلی ترقی کرد داعیه الغای بردگی داشت؛ میلیونها نفر را اینها آواره کردند اسیر گرفتند و بدتر از بردگی بُردند و در ذیل جنگ جهانی دوم و بعد از فراق از آن جنگ جهانی آنچه بر ایران اسلامی آمده است فرار رضاخان بود و روی کار آوردن پسرش یعنی از شهریور 1320 به بعد، این متفقین به عنوان دلسوزی آمدند ایران؛ شمال را شورویها گرفتند غرب و جنوب را انگلیسیها و امریکاییها گرفتند، اینها به عنوان دوستی آمدند به عنوان صلح و برقراری امنیت آمدند؛ اما غارت کردند فرهنگ را بردند مال را بردند نفت را بردند گاز را بردند چه چیز را گذاشتند برای ایران؟ خب مگر بردگی چیست؟ یک وقت انسان نزاع لفظی دارد به تعبیر سیدنا الاستاد یک وقت هم نه، یک استثماری است بدتر از استعباد ، خب اینها دیگر تاریخ ناسخ التواریخ و بیهقی نیست که کسی در نسخه بدلها شک کند. هنوز بودند کسانی همان خود ما هم یادمان است، خب این شمال تیول همین کماندوهای شوروی بود یعنی مردم شمال صادرات آنها برنج بود؛ وقتی می‌خواستند برنج را بیاورند به تهران، پاسپورت می‌خواست گذرنامه می‌خواست. مرکز از شمال کاملاً قطع بود یعنی کالاهایی که در تهران و این بخشها بود وقتی می‌خواست بیاید به شمال، پاسپورت و گذرنامه می‌خواست. برنج وقتی از شمال می‌خواست بیاید به تهران، گذرنامه می‌خواست مثل دو تا کشور، خب بردگی مگر چیست. به تعبیر ایشان الجزایر چه بردگی که از فرانسه نکشید و نچشید . مگر بردگی غیر از آن است که هر کس را بخواهند بکشند بکشند هر جا دستور بدهند دستور بدهند، مال هر کس را بخواهند ببرند ببرند هر جا را بخواهند منفجر بکنند بکنند، این می‌شود بردگی. این استثمار بدتر از آن استعباد بود، در حالی که نظام اسلامی دهها فضیلت در جریان عبد و مولا قرار داد.
خب پس آنچه در جنگ جهانی دوم گذشت و آنچه در الجزایر و فرانسه گذشت آنچه در ایران اسلامی تازه به عنوان صلح و دوستی آمدند، ایران را که فتح نکردند؛ ایران که لشکر کشی نکرده. یک روزی هم گفتند باید هفده شهر را تسلیم بکنی، خب اینها هم تقدیم کردند. مگر بردگی چیست؟ سخن از لفظ است یا سخن از محتواست. هفده شهر را از این کشور جدا کردند ارباً اربا کردند گرفتند این هم گفت چشم! مگر بردگی غیر از این است. همینها که داعیه حقوق بشر دارند می‌گویند اسلام بردگی دارد، در حالی که اسلام ابدا یک چنین کاری نکرده.
رؤفت و مهربانی رسول خدا (ص) در زمان فتح مکه
آن روزی که ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاتحانه وارد مکه شد فرمود: «اذهبوا فانتم الطُلقاء» هر جا هم که مسلمین با حضور اهل بیت(علیهم السلام) فتح کردند، همین کرامت رسول اکرم را اعمال می‌کردند: «اذهبوا فانتم الطُلقاء» حضرت فرمود هر کس فرار کرد فرار کرد، کاری به او نداشته باشید هر کس رفت در خانه‌اش به او امنیت بدهید و هر کسی امان خواست به او امنیت بدهید، شخصیتها را احترام کنید اگر کسی رفته در خانه بزرگ قبیله آنجا متحصن شد به آنها امنیت بدهید. خانه ابوسفیان را بست قرار داد هر کس آنجا متحصن بود در امان بود ، همین کار را هم خود وجود مبارک امیرالمومنین کرد . بعدها افتاد دست همینها، خب مروانیها و امویها و عباسیها اینها جزء حلقات منحوسه سلسله شاهنشاهی‌اند. اینکه می‌گویند رژیم دو هزار و پانصد ساله از عصر پهلوی تا ساسانی و سامانی و اشکانی که همه‌شان سلاطین نبودند، عده زیادی همین خلفای عباسی بودند بعد مروانی بودند جلوتر اموی بودند اینها جزء حلقات رژیم دو هزار و پانصد ساله‌اند دیگر، ایران زیر نظر اینها بود، قدری که از جریان پهلوی و قاجار و صفوی جلوتر می‌روید می‌رسید به عباسیان، اینها هم جزء رژیم شاهنشاهی بود در حقیقت. خب بنابراین اگر کسی این معارف اسلامی را بررسی می¬کند می‌بیند ذره‌ای بر خلاف فطرت نیست، سراسر قسط است و عدل ﴿قُلْ أَمَرَ رَبّی بِالْقِسْطِ﴾ نسبت به دشمنها این ‌طور است چه رسد به دوستان. این خلاصه بحث درباره بردگی و بندگی و استعباد و استثماری که آنها دارند و اسلام آورد.
قائلین به عدم تعامل اسلام و حقوق بشر
آنچه به حقوق بشر برمی‌گردد می‌گویند که اسلام از جهت دیگر با حقوق بشر سازگار نیست، زیرا حقوق بشر مساوی است و اینها بین افراد بشر تفاوت قائل‌اند. یک بخشی از نقض حقوق بشر را به جریان قانون می‌دانند؛ مجازاتها و تعزیرات و امثال ذلک می‌دانند. این سخن هم ناتمام است؛ اگر منظورشان این است که بشر در برابر قانون مساوی است البته این سخنی است حق، اسلام این را آورده و حامی این هم است یعنی قانونی که وضع شده است همگان در برابر قانون مساوی‌اند. اما سخن اگر در این است منظورشان این است که قانون همه مساوی است این می‌شود ظلم، خب چرا قانون عالم و جاهل قانون تحصیل کرده و امی قانون بزرگ و کوچک قانون مبتکر و غیر مبتکر یکی باشد بر خلاف عقل است بر خلاف فطرت است. یک کسی زحمت کشیده مبتکر است آن نظامهای ارزشی یک حساب دیگر است که ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ﴾ ؛ اما این نظامها حالا یک کسی مبتکر است یکی کارگر ساده است هر دو باید یک اندازه حقوق بگیرند هر دو باید یک نحوه زندگی کنند. خب این چرا؟ دیگر کسی تشویق نمی‌شود. یک کسی است که الف شاهد هم بیاوری او درک نمی‌کند، یک کسی که ﴿یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ﴾ خب اینها یک نفر یکسانند اینکه صحیح نیست.
پس دو تا مطلب است: اگر منظور آن است که همه در برابر قانون مساوی‌اند این سخنی است حق؛ اما قانون همه مساوی است این ظلم است اینکه عدل نیست و هیچ جای دنیا هم این ‌طور نیست. کجا شما مستخدم دانشگاه را به استاد دانشگاه یک جا حقوق می‌دهید شما که حامی حقوق بشرید. استاد دانشگاه با مستخدم دانشگاه یک اندازه حقوق می‌گیرند؟ یک نحوه امکانات دارند؟ کجای شرق عالم؟ نه ملحدین این کار را می‌کنند نه اهل کتاب این کار را می‌کنند نه مسیحی و یهودی این کار را می‌کنند. پس نمی‌شود گفت قانون همه یکی است. همه در برابر قانون یکی‌اند این سخن حق است؛ اما قانون همه یکی است این سخن تشویقی نیست این بر اساس قسط و عدل نیست. اسلام آمده گفته که همگان بشرند راه را برای همگان باید باز کنیم؛ هیچگاه نمی‌شود کسی را از تکامل از تحصیل از ترقی بازداشت. این راه برای همگان باز است این سخن حق است و طلایه‌دار این حرف خود دین است که راه را برای همه باز کرده [بلکه] نه تنها باز کرده بر همگان تحصیل را واجب کرده تکامل را واجب کرده که کسی نمی‌تواند بگوید من تحصیل علم نمی‌کنم و مانند آن. برای همگان رواست، بلکه بر همگان واجب است. حالا هر کسی به اندازه استعداد خودش؛ بعضی این وسطها مریض می‌شوند بعضی می‌میرند بعضی کشش فکری ندارند بعضی موانع سر راهشان می‌آید بعضی انحرافهای داخلی دارند، این راه باز است تا آنها که به قله برسند چه کسی¬اند. ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ﴾ وگرنه راه برای همگان باز است. خب پس تاکنون سه مطلب شد: اگر منظور آن است که همه در برابر قانون یکسانند این حق است و اسلام، طلایه‌دار این حرف است. اگر منظور آن است که قانون همه باید یکی باشد این سخنی است باطل، چون ظلم است و اگر منظور آن است که همگان حق ترقی، تعالی، تکامل و پیشرفتهای علمی دارند این راهی است که خود اسلام نه تنها جایز دانسته، بلکه واجب کرده که همگان به سمت کمال بروند. حالا هر کسی به اندازه استعدادش، پس این سه مطلب.
سازگاری و عدم سازگاری تعزیرات با حقوق بشر
مطلب بعدی آن است که گاهی گفته می‌شود این بخش تعزیرات یا این بخشهای حدود و دیات و اینها آیا با حقوق بشر سازگار است یا نه؟ این را اگر ملاحظه فرموده باشید یک بحث جداگانه‌ای است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در همان المیزان دارند به عنوان >کلامٌ فی المجازاة والعفو< این یک فصل دیگری است علیحده ـ به خواست خدا ـ باید بحث بشود. اسلام چیزی نیاورده که دیگران بگویند این حق بشر را نقض کرد، مگر اینکه آنها یک رهایی مطلقی برای انسان قائلند که حتی انتحار را تجویز می‌کنند. اسلام می‌گوید انسان بنده خداست مالک حقیقت خویش نیست که خودش را بخواهد انتحار کند، مگر اینکه چون با خدا بیعت کرده است بیعت یعنی بیع کرده است یعنی جانش را به خدا فروخت، اگر خدا دستور داد که این جانت را در جبهه فدای دین بکن این مجاز است. یا اگر گفته شهادت انتحاری را استقبال بکن، این شهادت انتحاری دارد وگرنه بسیاری از قوانین غربی خب انتحار را تجویز کردند، این را جزء آزادی می‌دانند و افتخار می‌کنند که ما یک چنین آزادی داریم. دین می‌گوید این کار حرام است و اگر کسی این کار را کرده، اهل جهنم است وصیت او نافذ نیست یعنی اگر کسی ماده سمی بخورد و خودش را انتحار کند و از بین ببرد بعد دست به قلم بکند بعد از اینکه آن ماده سمی را خورد نه قبلش، بعد از اینکه آن ماده سمی را خورد دست به قلم و کاغذ بکند وصیتنامه بنویسد آن وصیتنامه نافذ نیست، معتبر نیست ، وصیت کسی معتبر است که حق حیات دارد و عاقل است. خب دین اگر چنین کسی را از حریم انتفاع انداخته گفت به وصیت او عمل نکنید، چون این بعد از انتحار این وصیت را نوشته معلوم می‌شود که حق حیات برای خود آدم نیست، خب آنها انتحار را هم به عنوان آزادی جایز می‌دانند که انسان حق دارد خودکشی بکند یک چنین مکتبی آنها دارند، آن وقت آن را با دین می‌سنجند احیاناً می‌گویند دین جلوی آزادی را گرفته است. خب پس تاکنون این اجمال در برابر قانون چه تکامل چه غیر تکامل و اما آنچه مربوط به عفو و مجازات است این یک بحث دیگری دارد که ـ ان‌شاء‌الله ـ از شنبه مطرح می‌شود.
کیفیت رابطه فقیه علی الاطلاق با سایر مراجع
سؤالی در این زمینه هست که مربوط به بحث ولایت فقیه است که اگر یک فقیهی مرجع علی الاطلاق بود، خب هم والی است هم مرجع علی الاطلاق؛ اما اگر یک ولی فقیهی مرجع علی الاطلاق نبود، رابطه او با سایر مراجع چگونه است. اولاً اگر هم کسی مرجع علی الاطلاق بود ممکن است خیلیها مرجع نباشند ولی بالأخره مجتهدند. آن فقیه جامع الشرایط سه تا کار رسمی داشت: یک کارش این بود که ـ چون فقیه جامع الشرایط بود ـ فتوا می‌داد عمل به آن فتوا بر مقلدین او واجب است بر خود او هم واجب است بدون کمترین تفاوت، نسبت به مراجع دیگر اعتباری ندارد چه اینکه نسبت به مجتهدین دیگر هم اعتبار ندارد، خب مجتهدین دیگر ولو مرجع نباشند اینها که نباید به فتوای یک فقیه دیگری ولو ولیّ مسلمین است عمل بکنند، این مربوط به فتوا و مربوط به تقلید و مرجعیت.
می‌ماند آن دو سِمَت دیگر: یکی حکم قضاست؛ یکی حکم ولا. حکم قضا آن است که اگر فقیه جامع الشرایطی بر کرسی قضا نشسته است بین متخاصمین، حالا متخاصمین یا شخصیت حقیقی‌اند یا شخصیت حقوقی‌اند یا مختلف‌اند یکی حقیقی دیگری حقوقی دو دستگاه و دو نهاد با هم اختلاف دارند یا دو شخص با هم اختلاف دارند یا یک شخص با یک نهاد اختلاف دارند، در هر صورتی از این صور سه‌گانه اگر آن فقیه جامع الشرایط روی کرسی قضا نشسته بعد از شنیدن حرف متخاصمین بر اساس ایمان و بینات گفت >حکمتُ بذلک< عمل به این قضا واجب است بر متخاصمین بر مردم دیگر چه مجتهد چه مرجع چه افراد عادی، بر خود این قاضی هم واجب است. نقض این قضا حرام است بر طرفین حرام است؛ بر افراد دیگر حرام است بر مراجع دیگر حرام است بر خود قاضی هم حرام است مگر خود قاضی می‌تواند حکم خودش را نقض بکند؟! مگر اینکه روشن بشود بین الغی است [که] آن از بحث خارج است پس عمل به حکم و قضای قاضی واجب است بر همگان حتی بر قاضی، نقض قضا حرام است بر همگان حتی بر قاضی، این سمت قضا.
قسمت سوم مسئله ولاست؛ اگر او حکم ولایی کرد >بما أنّه والی< گفته رابطه ایران اسلامی با اسرائیل باید قطع بشود یا رابطه ایران با مصری که اسرائیل را به رسمیت شناخته باید قطع بشود، این دیگر حکم قضا نیست فتوا هم نیست [بلکه] حکم ولایی است. عمل به این حکم، واجب است بر توده مردم بر مجتهدین بر مراجع دیگر، چه اینکه بر خود والی هم واجب است. نقض این حکم حرام است بر دیگران بر مجتهدین بر مراجع دیگر، چه اینکه بر خود والی هم حرام است، چون بازگشت این به خود دین برمی‌گردد. یک وقت است انسان یقین دارد این حکم اشتباه است خب او چه مقلد چه مجتهد چه غیر مجتهد چه مرجع چه غیر مرجع، مکلف نیست به آن عمل بکند وقتی یقین دارد که این اشتباه است نه خیال بکند. اگر یقین ندارد بر اساس حجت شرعی یک فقیه جامع الشرایطی حکم قضایی کرد یا حکم ولایی کرد عمل به آن قضا، عمل به آن ولا بر همه واجب است بر مراجع دیگر واجب است چون این بالأخره بازگشت‌اش به آن مسئله حکم خداست اینکه انسان یقین به اشتباه داشته باشد که از بحث خارج است.
آنچه در بحث دیروز اشاره شد که ما مدیریت علمی در مقابل مدیریت دینی نخواهیم داشت، خلاصه بحث این است که ما وقتی دین را بررسی می‌کنیم باید که مبانی دین را بشناسیم یعنی قواعد و اصول دین را. اصول نه یعنی در برابر فروع، مجموعه آن قوانین و قواعد کلی اعم از اصول دین و فروع دین. بعد قدری جلوتر برویم ببینیم که این فروع دین را این موادّ ما از این مبانی می‌گیریم این مبانی را از یک منابع می‌گیریم. مثلاً می‌گویند فلان جا نماز را باید اعاده کرد فلان جا نماز را نباید اعاده کرد، خب این دو تا مسئله را ما از کجا می‌گیریم، این فروعات جزئی را اینها را می‌گویند از قاعده لاتعاد می‌گیریم، آن قاعده می‌شود مبنا یا مثلاً طبق استصحاب می‌گوییم استصحاب می‌شود مبنا. خب قدری جلوتر می‌رویم که آن قاعده که مبناست آن استصحاب که مبناست آنها را از کجا می‌گیریم؟ آنها را از منبع می‌گیریم. منبع چیست [منبع] عقل است و کتاب است و سنت است و اجماع آنها را می‌گویند منابع و این اصول و قوانین را می‌گویند مبانی، این فروعات جزئی که زیر مجموعه آنهاست اینها را می‌گویند مسائل و فروعات جزئیه. خب آنها منابع دین‌اند. در حقیقت، منبع دین جز اراده ذات اقدس الهی چیز دیگر نیست؛ منتها ظاهر قرآن کشف از اراده حق می‌کند، ظاهر نصوص به تبع قرآن، کشف از اراده حق می‌کند و مانند آن.
عطیه بودن عقل از سوی خدا
عقل هم که عطیه خداست بر اثر ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ و بر اثر ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ اگر چیزی را عقل فهمیده است این هم کشف از اراده ذات اقدس الهی است، این هم یک مطلب. منظور از این عقل آن عقل مبرهن و مستدل است نه عقلهای ظنی. قیاس کلاً ممنوع است، چون «انَّ السُنة اذا قیست مُحِقَ الدینُ» قیاس همان تمثیل منطقی است؛ قیاس فقهی و اصولی همان تمثیل منطقی است که عقل می‌گوید این حجت نیست، چه اینکه نقل هم می‌گوید این حجت نیست اما همان عقلی که می‌گوید ما خدایی داریم، همان عقلی که می‌گوید ما پیغمبر می‌خواهیم دین می‌خواهیم معاد داریم پیغمبر باید معصوم باشد، همان عقلی که با این دستمایه‌ها آن اصول اولی را اثبات کرد اگر چنین عقلی با چنین مبادی مطلبی را اثبات کرده است، خب او می‌شود منبع دین و ظنون، معتبر نیست چه اینکه ظن مطلق معتبر نیست، مگر آنچه که وثوق بیاورد. وقتی وثوق آورد البته حجت است.
همان طوری که ظنون خاصه در اثر وثوق حجت‌اند و ظنون عامه حجت نیستند، چون ما انسدادی نیستیم ظن مطلق حجت نیست و مانند آن باید وثوق عقلایی باشد، عقل اگر قضیه‌ای تشکیل داد که با این قضیه، جزم ریاضی پیدا شد بالاتر از جزم ریاضی جزم فلسفی پیدا شد، خب حجت است برای اینکه با همان عقل ثابت می‌شود ما پیغمبر می‌خواهیم، آن وقت با همان عقل با همان برهان بیاییم بگوییم که مثلاً این گفته‌ات حجت نیست، اینکه نیست و اگر به آن حد ریاضی و فلسفی نرسید یعنی عقل قطعی نرسید، شده در حد وثوق؛ شده هشتاد درصد نود درصد نود و پنج درصد نود و نه درصد که هیچ کدام از اینها جزم ریاضی نیست، اینها در علوم ارزش ندارد یعنی جزم نود درصد الآن اگر صد نفر بیایند خبر بدهند که مثلاً در حرم باز شده است، خب خیلیها اطمینان پیدا می‌کنند. در بازار ریاضیات و فلسفه اینها ارزش ندارد، برای اینکه ما احتمال کذب را به وسیله عدالت منتفی کردیم ولی احتمال اشتباه را با اصل عدم غفلت و ـ ان‌شاء‌الله ـ اشتباه نکردند داریم حل می‌کنیم. این اصل عدم غفلت و اصل عدم خطا و اصل عدم سهو و اصل عدم نسیان؛ یک اصول و مقرراتی است برای کارهای اجتماعی وگرنه در مسائل عقلی که اینها ارزشی ندارند. خب اگر با عقل ما به یک مطلب قطعی رسیدیم آن می‌شود دین و عقل می‌شود منبع آن دین و اگر نه با یک سلسله مقدماتی که با خطوط کلی دین هماهنگ است، چه اینکه با خطوط کلی خود عقلی که دین را شناخت و به ما معرفی کرد هماهنگ است به او رسیدیم، این می‌شود وثوق باز هم می‌شود حجت. قهراً مسئله قیاس می‌رود کنار استحسان می‌رود کنار ظنون غیر معتبر می‌رود کنار ظن مطلق می‌رود کنار، این گونه از وثوق می‌ماند با آن برهانهای عقلی، این یک مطلب.
بیان دلیل لبی متصل بودن عقل
مطلب دیگر آن است که حالا اگر حکمی را عقل نفهمید و شارع مقدس برابر حجتی که اقامه کرده است از ظاهر آیه یا ظاهر روایت حجتی اقامه کرد؛ عقل اگر برهان قطعی دارد خود این عقل می‌شود دلیل لبی متصل که کنار این ظاهر آیه یا ظاهر روایت است، اگر یک جا دید ﴿یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ﴾ یا دید ﴿وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً﴾ فوراً این دلیل لبی متصل، این {جاءُ رَبُّکَ} را سامان می‌بخشد یا {یَدُ الله} را سامان می‌بخشد و مانند آن، ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی﴾ را تفسیر می‌کند چون لبی متصل است می‌گوید آن خدایی که من شناختم و باور کردم و به او سر سپردم جسم نیست؛ دست ندارد آمد و رفت ندارد حتماً این {وَ جاءَ رَبُّکَ} یک معنای دیگری دارد {یَدُ الله} معنای دیگری دارد، ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی﴾ معنای دیگری دارد و مانند آن. اما اگر نه، مطلبی نیست که عقل به صورت جزم ریاضی فهمیده باشد شارع مقدس به صورت آیه یا روایتی مطلبی را ذکر کرده، عقل هیچ وظیفه‌ای ندارد مگر اینکه بگوید >آمنا و صدقنا< چرا؟ برای اینکه خود عقل می‌گوید من چون خیلی از چیزها را نمی‌فهمم شارع می‌خواهم، این بهترین دلیل نبوت عامه همین است.
عقل می‌گوید من باید زندگی کنم تا در عالم، من معلوماتم نسبت به مجهولاتم قابل ارزیابی نیست من با همه اشیاء عالم در ارتباطم من یعنی انسان، آنکه در دریا زندگی می‌کند با دریا مرتبط است آنکه در فضا زندگی می‌کند با فضا مرتبط است؛ آنکه در صحرا زندگی می‌کند با صحرا مرتبط است انسان با همه موجودات عالم در ارتباط است ولی از بسیاری از موجودات عالم بی خبر است؛ چه چیزی سودمند است، چه چیزی زیانبار است، چه چیزی عاقبتش خوب است چه چیزی عاقبتش بد است، چون انسان با همه موجودات در ارتباط است از یک سو و نسبت به بسیاری از امور جاهل است از سوی دیگر، یک راهنما و راه‌بلد می‌خواهد که از طرف آفریدگار بیاید. خود عقل در این بینش، خود را معصوم می‌بیند، می‌گوید من کمترین احتمالی هم نمی‌دهم در مقدمات این کار؛ من می‌فهمم که نمی‌فهمم برای من مثل دو دو تا چهار تا روشن است. همان طوری که در دو دو تا چهار تا >الکل أعظم من الجزء< خود را معصوم می‌بیند، در اینکه می‌فهمد که نمی‌فهمد، می‌فهمد که محتاجِ راه‌بلد است خود را معصوم می‌بیند ذره‌ای احتمال اشتباه نمی‌دهد، می‌گوید من از آینده هیچ خبر ندارم؛ من نمی‌دانم قبر چیست، برزخ چیست قیامت چیست، مواقف قیامت چیست یک کسی باید بیاید راهنمایی بکند من را، من مسافرم دارم می‌روم؛ اما کجا می‌روم چطور می‌روم با چه سرمایه‌ای می‌روم نمی‌دانم، یک خطوط کلی را می‌دانم. من می‌فهمم که نمی‌فهمم و می‌فهمم آن خدای حکیم حتماً برای ما یک راهنمایی می‌فرستد، لذا به نحو ضرورت می‌گوید بشر محتاج به پیغمبر است، نه اینکه اگر پیغمبر بیاید خوب است این برهان نبوت عامه که در حکمت و کلام مطرح است به نحو ضروری است >النبی موجودٌ بالضروره< نه به نحو امکان.
عقلی که برهان اقامه می‌کند می‌گوید من چون می‌فهمم که نمی‌فهمم، می‌فهمم که محتاجم یک پیغمبری باید بیاید حالا پیغمبر آمد وحی آمد معصومی آمد یک دستوری داد، چنین عقلی در برابر چنان وحی‌ای آن وقت می‌تواند اظهار نظر بکند؟ خودش فهمید که نمی‌فهمد، خودش فهمید که محتاج است آن وقت بعد می‌گوید نه نظر من در برابر وحی این است اینکه نیست، این هم مطلب دوم.
بیان خطوط کلی انسان بوسیله اسلام
مطلب سوم این است که مدیریت را هم اسلام آورده همه بخشها را هم اسلام آورده؛ منتها خطوط کلی را دین گفته در تعبدیات، بسیاری از مسائل زیر مجموعه و ریزش هم ذکر کرده. در تاسیسات بسیاری از فروعات را به استنباط خود عقل گذرانده؛ همان طوری که اجتهاد در عبادات هست در معاملات هست در عقود هست در سیاسیات هست [در] همه بخشهای دین اجتهاد هست. اجتهاد عبارت از آن است که یک روش خاصی با استفاده کردن از خطوط کلی انسان زیر مجموعه‌های این را به آن اصل کلی ارجاع بدهد، آن‌گاه دین آمده تولید را آورده توسعه را آورده ملاحظه می‌کنید دین از یک سو می‌گوید که اگر کسی صبح کند و به فکر مسلمین نباشد مسلمان نیست: «مَن اصبح لا یهتَم بِامُور المسلمین فَلَیسَ بِمُسلم» . حالا اگر این حرفها روزی در حوزه‌ها رسمی بشود یعنی بحث رسمی در شرح این گونه از احادیث بشود، حالا معلوم می‌شود حوزه‌ها چقدر تحول پیدا می‌کند.
می‌بینید این مسئله استصحاب را یک طلبه فاضل خوش فهم جدی، فاضل خوش فهم جدی اگر بخواهد درباره استصحاب کار بکند حداقل باید پنج سال چهار سال زحمت بکشد؛ از مجموع سطح و خارج خصوص استصحاب‌ از معالم گرفته تا کفایه و درس خارج ـ درباره خصوص استصحاب ـ حداقل سه سال طلبه اگر خوش استعداد و خوش فهم و جدّی باشد باید درباره استصحاب کار بکند. خب این استصحاب دیگر پنج شش تا روایت که نیست یک روایت است به تعبیر مرحوم شیخ، پنج شش جا نقل کرده که تظافر بشود سند درست بشود ، «لا تنقُضِ الیَقینَ أبداً بالشکِ» همین یک سطر است، این یک سطر وقتی به دست متخصصینی مثل مرحوم آخوند و شیخ(رضوان الله علیهما) و سایر اصولیین گرانقدر افتاد این سه سال حوزه را تغذیه کرد، خب آن قواعد دیگر هم همین طور است «رُفِعَ عن امَّتی تسعةٌ» هم همین طور است وقتی بیاید بحث بشود این ‌گونه می‌شود. حالا اگر احادیثی قوی و اتقن از این محتواتر از این، اینها اگر در حوزه مطرح بشود آنها هم تغذیه خواهد کرد. حالا آن‌گاه آن روز معلوم می‌شود که تخصص، ضروری خواهد بود خب.
کمک کردن مردم بوسیله توسعه اقتصادی
اگر این گونه از احادیث «مَن أصبَحَ لا یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» (این یک)، از این بازتر و بالاتر: «وَ مَن سَمِعَ رجلاً یُنادی یا للمسلمین فَلم یَجِبهُ فَلَیسَ بِمُسلِمٍ» اگر کسی در گوشه‌ای از عالم باشد بشنود در گوشه دیگری مردی می‌گوید مسلمانها! به داد من برسید و این شخص جواب او را ندهد مسلمان نیست. آن اولی یک حوزه محدودی دارد می‌گوید: «مَن اَصبَحَ لا یهتَمَّ بامور المسلمین فلیس بمسلم»؛ دومی یک لسان بازتری دارد اینها چون مثبتین‌اند یکی دیگری را تقیید نمی‌کند، دارد اگر کسی بشنود کسی را؛ مسلمانی بشنود که مردی از مسلمین کمک می‌خواهد حالا آن مرد خواه مسلمان باشد خواه غیر مسلمان: «مَن سَمِعَ رجلاً یُنادی یا لَلمُسلِمینَ فَلَم یَجِبهُ فَلَیسَ بِمُسلمٍ» .
خب این گونه از خطوط کلی به ما می‌گوید به فکر دیگران باید باشیم حالا به فکر دیگران باید باشیم یعنی چه؟ یعنی به آنها صدقه بدهیم کمیته امداد را توسعه بدهیم از راه ترحم در یابیم یا از راه احترام؟ در درجه اول از راه احترام، نشد از راه ترحم، توسعه کمیته امداد که هنر نیست مردم را با گدایی تزریق کردن، آن کسی که روح گدایی دارد با گدایی، مردم را تأمین می‌کند؛ اما آن که روح کرامت دارد مردم را با احترام تأمین می‌کند نه ترحم، دین دین احترام است، خب پس باید با توسعه اقتصاد، مردم را اداره کرد نه با توسعه کمیته امداد. توسعه اقتصادی یعنی چه؟ دینی که می‌گوید واجب است به فکر دیگران باشید؛ اگر کمک نظامی خواستند کمک اقتصادی خواستند کمک فرهنگی خواستند کمکهای اجتماعی خواستند این دیگر زیرنویسی نشده اطلاق همه جا حجت است مگر اینجا حجت نیست! هیچ اصولی نتوانست بگوید دو تا مثبتین یکی مقید دیگری است، اینجا هم قدرت تقیید ندارد: یکی «مَن سَمِعَ رَجُلاً» است به اطلاق قاهر خود باقی است؛ یکی هم «مَن أَصبَحَ لا یهتم» هست، اینها مثبتین‌اند هیچ کدام مقید دیگری نیست. خب قهراً بر ما می‌شود توسعه، واجب. حالا اگر توسعه، واجب شد باید به این فکر باشیم چگونه خودمان را تأمین کنیم، نیاز سایر مسلمین را تأمین کنیم چگونه مشکلات دیگران را تأمین کنیم، این می‌شود توسعه.
واجب بودن توسعه و حرام بودن تکاثر
مطلب دیگر آن است که توسعه، واجب است تکاثر، حرام است کوثر، حقیقی است. توسعه به این معنا نیست که انسان بر ارقام صفر ثروتش بیفزاید و بتواند چکی بکشد که اگر نوشته دو، پنج شش تا صفر هم کنارش بنویسد این یک توسعه مذموم است این تکاثر است. آن توسعه که دین تأمین می‌کند کوثر است یعنی تا انسان زنده است تلاش کند برای تولید تا می‌تواند قانع باشد در مصرف. یک جوان برومندی از جلوی عده‌ای حرکت کرد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همان جا حضور داشت، گفتند ‌ای کاش این در جبهه جنگ تلاش می‌کرد! حضرت فرمود: این جوان که دارد می‌رود بیرون کار بکند اگر برای این است که ارقام ثروت خودش را بیفزاید این فی سبیل الطاغوت است و فی سبیل الشیطان؛ اما اگر دارد می‌رود آبروی خودش، زن و بچه خودش مشکلات جامعه خودش را حل کند این همان فی سبیل الله است ، سبیل الله که تنها جبهه نیست. خب پس توسعه با این تشکیلات دینی آمده و آن تکاثر را نهی کرده، توسعه فرهنگی‌اش هم هست همه شبهات را انسان باید پاسخ بدهد همه سؤالات را باید پاسخ بدهد ـ اگر به جامعه اسلامی مراجعه کرده ـ در همه بخشها توسعه هست برای اینکه، اینکه فرمود: «مَن اَصبَحَ لا یَهتَمَّ باُمورِ المسلمین فَلَیسَ بِمُسلِمٍ» هر جا از مدرسه گرفته تا دانشگاه تا حوزه‌ها و مانند آن هر جا جای نیاز است باید برآوره کند.
مطلب بعدی آن است که همان طوری که ظنون در احکام حجت نیست مگر به حد وثوق برسد، در علوم هم معتبر نیست مگر به حد وثوق برسد. الآن مگر پزشکی را ما با ظنون اداره نمی‌کنیم؟ کدام طبیب است که جزم صد در صد دارد که بیماری فلان مریض این است و داروی شفا بخش‌اش این، همه با اطمینان است دیگر وقتی جان مردم را با اطمینان دارند اداره می‌کنند، خب مال مردم را ثروت مردم را کشاورزی و دامداری مردم را با وثوق اداره می‌کنند. مدیریت علمی یعنی مدیریت وثوق نه مدیریت جزم ریاضی، این جزم ریاضی نه برای غربیهاست نه برای شرقیها در علوم تجربی جزم بسیار کم است. شما از سطح ریاضیات که پایین بیایید جزم، بسیار نادر است از ریاضیات هر چه بالاتر می‌روید به حکمت و فلسفه می‌رسید می¬بینید آنجا جای جزم است، ریاضیات قلمرو جزم است پایین می‌آیید می‌بینید جزم بسیار کم است به تجربه وابسته است تجربه‌ای که صددرصد یقین بیاورد بسیار اندک است عمده وثوق عقلایی است، خب برابر وثوق عقلایی اگر کسی اقدام بکند به وظیفه شرعی عمل کرده بر خلاف وثوق عقلایی اگر اقدام بکند معصیت کرده. حالا طبیبی وثوق عقلایی پیدا کرد که بیماری این است، همان طوری که انسان اگر وثوق عقلایی دارد که این بیماری برای او ضرر دارد نباید روزه بگیرد خب روزه را می‌خورد، به ظن غیر معتبر که نمی‌شود روزه خورد. اصل دینداری هم همین است؛ وثوق دارد که آب ضرر دارد تیمم می‌کند، وثوق دارد که فلان کار برایش ضرر دارد تیمم می‌کند وثوق دارد که فلان کار برای روزه ضرر دارد روزه قضا به جا می‌آورد با وثوق عقلایی است دیگر. خب احکام دین با وثوق، موضوعات با وثوق، طب که جان مردم به دست آنهاست با وثوق مدیریت کشور هم بشرح ایضاً [همچنین] بنابراین ظنون در هیچ جا حجت نیست، وثوق در همه جا معتبر هست در مدیریت علمی هم همین طور است.
بنابراین اگر کسی مدیریتی دارد در مقابل دین، برای اینکه او یک سیاستی دارد در مقابل دین؛ اما در داخله مجموعه دین، سیاست هست مدیریت هست فقاهت هست و همه اینها زیر مجموعه دین‌اند، دین یک منبع غنی دارد به نام عقل گاهی در مستقلات عقلی، عقل فتوا می‌دهد گاهی جزء ملازمات فتوا می‌دهد گاهی به عنوان اینکه اگر ذی المقدمه را شارع واجب کرده مقدمه را عقل فتوا می‌دهد همه اینها زیر نظر عقل است، عقل گاهی مستقلاً فتوا می‌دهد گاهی بر اساس تلازم فتوا می‌دهد گاهی به تلائم ملاک و حکم فتوا می‌دهد، گاهی به استلزام مقدمه و ذی المقدمه فتوا می‌دهد، عقل یک چراغ روشنی است در همه جهات. اینها آمدند دین را ارباً اربا کردند؛ یک روز گفتند دین از سیاست جداست یک روز گفتند دین از علم جداست یک روز گفتند دین از عقل جداست دین را در چهار تا مسئله فقهی خلاصه کردند گفتند این دین نمی‌تواند حکومت کند، این کار را کردند. اول بال و پر دین را بریدند «جعلوا الدین عضین»؛ عضو عضو کردند بعد گفتند این دین نمی‌تواند حکومت کند.
خب همه طلبه‌ها مستحضرند وقتی آشنا به فقه و اصول¬اند منبع قوی دین چهار تاست ـ البته اجماع به سنت برمی‌گردد ـ یکی از آن منابع قوی، عقل است. چیزی را که عقل گفته دین هم همان را امضا می‌کند. عقل در مقابل دین که نیست، موضوعات را امضا می‌کند مقدمات را فراهم می‌کند، وقتی دین ذی المقدمه را واجب کرده مقدمه را خود عقل می‌فهمد، عقل هم رسول الله است طبق بیان مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) که معصوم(سلام الله علیه) فرمود، فرمود خدا دو تا حجت دارد . خب قسمت مهم اصول ما را عقل تشکیل می‌دهد یا نه؟! اطراف علم اجمالی باید احتیاط کرد این فتوای عقل است یا نه؟! در موارد شک بدوی جای برائت است این فتوای عقل است یا نه؟! آن ادله‌های نقلی مؤید این دلیلهای عقلی است. در خیلی از موارد که اصولیون قائل به تخییرند عقل، فتوا به تخییر داد یا نه؟! اگر یک دلیل نقلی پیدا کردند می‌گویند >و یؤیده النقل< برای اینکه ما قبل از اینکه آن دلیل نقلی را پیدا کنیم فتوا می‌دهیم عند التزاحم تخییر است. حالا دنبال این نیستیم که یک آیه یا یک روایتی را پیدا کنیم، اگر هم پیدا کردیم می‌شود مؤید این حکم عقلی. خود عقل چراغ است؛ منتها عقلی که خطوط کلی را می‌فهمد و در پناه آن خطوط کلی، این خطوط جزئی را می‌فهمد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، بعد از اینکه تشخیص دادند که اینجا مثلاً سد باید بتونی باشد و غیر بتونی ضرر دارد و بتونی سودمند است، از آنجا باید و نباید شروع می‌شود وگرنه باید که روی سد نیست، باید که روی واکسن کردن نیست، باید روی ضد فلج نیست، حالا ما می‌خواهیم [واکسن] ضد فلج بزنیم قطره را چطور بسازیم. علم مدیریت یعنی واجب است عده‌ای کشور را اداره بکنند این هست است نه باید، باید را او می‌گوید. این هست را عقل می‌فهمد این عقل با یک دست، با یک گوش می‌فهمد که واکسن کردن این طوری است و خلاف این ضرر دارد، این سخن از است و نیست است. آن‌گاه این را به نقل می‌دهد، چون هر دو را خودش دارد؛ می‌گوید دین به من گفته آنچه سودمند است یا واجب است یا مستحب، آنچه ضرر دارد حرام است، این را دارد او را هم دارد آن است را از عقلت گرفته این باید را از نقل گرفته این باید و است را یک قیاس تشکیل می‌دهد می‌گوید این کار ضرر دارد صغرا و هر چه ضرر دارد حرام است و نباید انجام بگیرد کبرا، پس این کار نباید انجام بگیرد، اینجا نباید سد بتونی بسازیم باید سد خاکی بسازیم او بالعکس، این نتیجه. یک مقدمه‌اش عقلی است یک مقدمه‌اش نقل است.
ما در همه کارهای روزانه این‌‌چنین می‌کنیم ما که می‌گوییم >زیدٌ انسانٌ< قضیه‌ای داریم که موضوعش جزئی است محمولش کلی است، این نفس که >فی وحدتها کل القوا< جزئی را یک جا درک می‌کنید کلی را با یک دست دیگر درک می‌کند، یک قضیه می‌سازد که موضوعش جزئی است محمولش کلی است وگرنه ما یک قاضی داشته باشیم که طرفین قضا نزد او حاضر باشد که بسیار کم است. یک وقت کلی را بر کلی حمل می‌کنند، خب آنجا روشن است: >الانسان حیوانٌ< یک وقت کلی را بر جزئی حمل می‌کند، جزئی را که عقل نمی‌فهمد کلی را عاقله می‌فهمد. این نفسی که >فی وحدتها کل القوا< در یک جا جزئی را می‌فهمد در یک جا کلی را می‌فهمد، خودش هر دو جا حضور دارد یکی را بر دیگری حمل می‌کند. همین نفس یک جا است و نیست را می‌فهمد، هست و نیست را می‌فهمد یک جا باید و نباید را می‌فهمد، این دو تا را تلفیق می‌کند قیاسی می‌سازد تشکیل می‌دهد از یک مقدمه است و نیست، از یک مقدمه باید و نباید و چون نتیجه، تابع اخص مقدمتین است در این گونه از قیاسها نتیجه، باید است؛ می‌گوید فلان کار برای جامعه مصلحت است و هر چه مصلحت است باید پس این کار باید. فلان سد سازی فلان نحوه واکسن کردن فلان نحوه آمارگیری فلان نحوه صنعت کردن فلان نحوه مونتاژ کردن یا ضرر دارد و هر چه ضرر دارد نباید، پس فلان نحوه نباید. خب یک آدم مسلمانی که با یک جناح عقل، است و نیست را درک می‌کند یا یک جناح نقل باید و نباید را درک می‌کند، احیاناً این باید و نباید هم باز با خود عقل هم می‌تواند درک کند، چنین چیزی ره‌آورد دین است. آن وقت بیایند عقل را در مقابل دین قرار بدهند مثل آن است که بگویند چشم در مقابل انسان است چشم، عضوی از انسان است نه در مقابل انسان.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 41:09

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن