display result search
منو
تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش چهارم

تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 95 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش چهارم"
- شیطان شناسی در کلام حضرت امام علی(ع)
- چگونگی دفع دسیسه بوسیله طبیعت
- دلیل نکوهش شدن انسان در قرآن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾

تبیین مسئله بندگی
یکی از مباحثی که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مطرح است مسئله بردگی است. قبلاً ملاحظه فرمودید که بندگی، مخصوص ذات اقدس الهی است و این معنا برای غیر خدا باطل است و اما آیا ممکن است یا نه، با راههای غیر فکری ممکن نیست، چون بندگی یک نحوه انقیاد درونی است و انقیاد درونی بدون باور و ایمان درونی ممکن نیست، لذا با تهدید یا تطمیع ممکن نیست کسی را بنده کرد، گرچه ممکن است بر بدن او مسلط شد؛ ولی بر جان او و گرایشهای قلبی او سلطه ممکن نیست، مگر از راه ایمان و باور و آن هم یا از راه تعلیم است یا از راه تلقین.
آغاز بندگی خدای سبحان
مطلب دیگر آن است که بندگی وقتی ثابت شد که مخصوص ذات اقدس الهی است و درباره غیر خدا باطل است و ثابت شد که بندگی غیر خدا گرچه باطل است ولی بدون باور ممکن نیست و با زور و تطمیع امکان پذیر نیست، نوبت به مسئله سوم می‌رسد و آن این است که این بردگی و بندگی که در بین بشر رایج بود از چه وقت شروع شد و آیا درست است یا نه و آیا اسلام می‌پذیرد یا نه و اگر نمی‌پذیرد راه مبارزه اسلام با بردگی چیست و اگر می‌پذیرد چرا می‌پذیرد و مانند آن. اصل بندگی و بردگی، تاریخ روشنی ندارد؛ هر وقت کسی قدرتی پیدا کرد دیگری را تحت سلطه و قهر خود قرار می‌داد [که] این از دیر زمان بود، چون انسان گرچه فطرتاً موحد است؛ اما طبعاً طغیان‌گر است روح او که از ناحیه ذات اقدس الهی به انسان افاضه شده است، دارای فطرت توحیدی است و از فجور و تقوای خود باخبر است. طبق آیه سوره «روم» فطرت تغییر ناپذیر هر انسانی پذیرش دین خدا را دارد.
دلیل نکوهش شدن انسان در قرآن
طبق آیه سوره «شمس» خلقت نفس هر انسانی بدون نقصان از الهام فجور و تقوا باخبر است و اما تمام انسان، همان روح او نیست. بدنی دارد که این بدن از نشئه طبیعت است که ذات اقدس الهی این دو قسم را از هم جدا کرد، فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ * فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ آن روح الهی که به انسان افاضه می‌شود او دارای فطرت توحیدی است و دارای الهام است؛ اما این بدنی که از نشئه طبیعت برخاسته است و مرکب روح است و ارتباط تنگاتنگ با روح دارد چون ارتباطش با عالم طبیعت است، روح را به طرف طبیعت متمایل می‌کند؛ چیزی را می‌پذیرد که محسوس باشد [و] به چیزی دل می‌بندد که محسوس باشد و مانند آن و چون ارتباط انسان از راه مجاری حس به عالم طبیعت زیاد است و ارتباط انسان از مجاری دل به ماورای طبیعت کم است، لذا در بسیاری از آیات انسان با نکوهش یاد شده است؛ انسان عجول است انسان قتور است انسان هلوع است انسان جزوع است انسان منوع است انسان ضعیف است ، ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ و مانند آن آمده است. تمام این نکوهشها یک هشدار و اعلام خطری است برای انسان که بداند اگر ارتباطش را با عالم طبیعت تعدیل نکند آن روحی که هم فطرتاً موحد است و هم الهاماً از فجور و تقوا باخبر است دفع خواهد شد، این همان است که در سوره «شمس» فرمود: ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ .
چگونگی دفع دسیسه بوسیله طبیعت
اگر انسان روحش را به طرف طبیعت متمایل کرد آن فطرت را دفع می‌کند، آن الهام را با دسیسه دفع می‌کند و غرائز حیوانی را حاکم می‌کند. در چنین فضایی وقتی غرائز حیوانی حاکم شد، اول کاری که چنین انسان درنده خویی می‌کند این است که جان خود را به اسارت می‌گیرد آن روح ملکوتی را برده این تن قرار می‌دهد یعنی بخشی از روح که ابزار خوبی بود برای او یعنی بخش شهوت، بخش غضب، بخش گرایش، بخش گریز که اینها ابزار خوبی بود برای او و اگر تربیت می‌شد، به جای اینکه به امر زودگذر دل ببندد از چیزی لذت می‌برد که ابدی بود، به جای اینکه دوست را ترک کند دشمن را ترک می‌کرد تا ابداً از شر او در امان باشد؛ این مهر و قهر، این ارادت و کراهت، این محبت و عداوت و این تعبیر ظریف دین به عنوان تولی و تبری دو بال بسیار خوبی است برای روح که اگر درست تعلیم و تزکیه بشود می‌داند به سمت چه چیزی ولا داشته باشد و نسبت به چه چیزی عدا. این ولا و عدای او این تولی و تبری او ابراز خوبی است برای او؛ ولی بیهوده که صرف شد اولین کاری که می‌کند در جهاد درونی، خود این روح را برده این تن قرار می‌دهد. بازگشت‌اش به این است که آن قدرت شهوت یا غضب، امیر می‌شوند آن قدرت عقل و دل، اسیر می‌شوند این موجودی که در جهاد اکبر، شهوت و غضب را بر عقل و قلب پیروز کرد در این جنگ اکبر، بزرگترین موجود به اسارت کوچکترین موجود درمی‌آید یعنی علم و دانش و عقل و دل، برده شهوت و غضب می‌شود.
این انسانی که به خود رحم نکرد و در جبهه جهاد اکبر، حقیقت خود را به بردگی گرفت و حقیقت خویش را به بندگی شهوت و غضب درآورد و هر چه خواست علم او باید در اختیارش قرار بدهد و هر چه هوس کرد عقل و فکر او باید در اختیارش قرار بدهد، او اگر خواست شهری را ویران کند تمام ابزار علمی در اختیار قوه غضب قرار می‌گیرد همه ره‌آوردها تحصیلات و دانشها دست به هم می‌دهند تا خواسته چنین شهوت و غضبی را برآورده بکنند، اگر خواست به جنگ با یک قدرت مادی حرکت کند تمام علم و دانشی که فراهم کرده است در اختیار شهوت و غضب قرار می‌دهد تا ابزاری بسازد که عده‌ای را به صورت خاکستر در بیاورد یا اگر خواست ـ معاذ الله ـ به جنگ انبیا و اولیا برود، گذشته از اینکه می‌کوشد ابدان آنها را از بین ببرد، سعی می‌کند مذهب آنها دین آنها شریعت و منهاج آنها را نسخ کند مسخ کند، در مقابل انبیا متنبیانی می‌سازد و می‌تراشد، در قبال ملتهای انبیا نحلتهایی جعل می‌کند، این علم و دانش را که اکنون به اسارت شهوت و غضب او درآمده است و برده او شد، دستور می‌دهد ـ معاذ الله ـ کتابی بنویس در رد قرآن یا کتابی بنویس بگو این ناسخ قرآن است، کتابی بنویس بگو این خاتم ادیان است. این عدل و علمِ بَرده شده و اسیر، هر کاری را باید بکند چه اینکه کردند. لذا هم در برابر انبیا متنبیان فراوانی آمدند هم در برابر امامان معصوم(علیهم السلام) مدعیان دروغین امامت و خلافت آمدند هم در برابر ملتهای انبیا، نحلتهای جعلی کم نیست هم در برابر کتب آسمانی، کتب تحریف شده کم نیست این اولین خطری است که در آن جبهه جهاد اکبر دامن‌گیر خود انسان شد. چنین انسانی که حقیقت خود را برده شهوت و غضب قرار داد و علم و هوشش را بنده شهوت و غضب قرار داد و به خودش رحم نکرد و خود را برای ابد آماده سوختن کرد دیگر به احدی رحم نخواهد کرد، مثل خود شیطان؛ شیطان کسی است که بالأخره شش هزار سال که معلوم نیست از سالهای دنیاست یا از سالهای آخرت است خدا را عبادت کرده.
شیطان‌شناسی در کلام حضرت امیرالمؤمنین
این بیان نورانی امیرالمومنین(سلام الله علیه) که شیطان پلید، خدا را چند هزار سال عبادت کرد: «لایُدری أ مِن سِنی الدّنیا ام مِن سِنی الاخرة» گرچه برای خود آن حضرت معلوم بود؛ ولی برای دیگران معلوم نیست که آیا این از سالهای دنیاست یا از سالهای آخرت است یعنی چند هزار سال که هر سالی 365 روز است و هر شبانه¬روز 24 ساعت یا نه، چند هزار سال که هر سالی چند روز است و هر روزی پنجاه هزار سال، معلوم نیست از سالهای دنیا یا از سالهای آخرت است. خب یک چنین موجود مقاومی وقتی لجباز شد تمام زحمات چندین ساله خود را به آتش کشید، آن وقت یک چنین موجودی عدو مبین انسان شد آن وقت به انسان رحم می‌کند!؟ هرگز رحم نخواهد کرد، اظهار ضعف می‌کند؟ هرگز اظهار ضعف نخواهد کرد. خب موجودی که توانست در بین فرشته‌ها چند هزار سال به عنوان عابد، ظهور کند بعد هم یکجا همه اینها را خاکستر کند، دیگر به هیچ کسی رحم نخواهد کرد، چنین دشمنی در مصاف با انسان است. اگر او بر انسان چیره شد اول کاری که در جهاد اکبر انسان می‌کند حقیقت خویش را بَرده قرار می‌دهد. این بندگی و بردگی از درون او شروع می‌شود، آن‌گاه نسبت به بیرون البته رحم نمی‌کند تا توانست می‌کُشد اگر خواست بنده می‌گیرد و مانند آن. نمی‌شود تاریخ معین کرد که نظام برده داری چه وقت بود؛ ولی بالأخره هر وقت این اصل باطل ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ حاکم بود که فراعنه داشتند، برده داری و برده گیری بود. البته ایران داشت یونان داشت و مانند آن، این منشأ پیدایش برده داری یعنی بر اساس تحلیل عقلی نه بر اساس تحلیل تاریخی، این تاریخهای مدون البته برای یونان، بابل [و] امثال ذلک برده داری را نقل می‌کرد. وقتی اسلام آمد برای مردم تبیین کرد که گرچه بهترین حق و مهم¬ترین حق، حق حیات است بعد حق حریت و آزادی لکن عمده، حیات روح است نه حیات تن و حیات روح به توحید است یعنی روح وقتی زنده است که از بردگی شهوت و غضب برهد: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ نباشد، ﴿وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾ باشد. این اولین حق انسان است.
نگاه قرآن کریم درباره کافر
گرچه حق حیات، حقی است بسیار مهم؛ اما قرآن این را تحلیل کرده، فرمود عمده حیات روح است نه حیات تن؛ اگر روح زنده به گور شد ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ شد آن در حقیقت، حیات خود را از دست داده است و چنین انسانی در حکم مرده است، لذا قرآن کریم کافر را مرده می‌داند و مؤمن را زنده بین کافر و زنده تقابل می‌اندازد می‌گوید انسان یا زنده است یا کافر انسان یا کافر است یا زنده. اینکه در سوره «یس» فرمود: ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ﴾ بین حی و کافر تقابل انداخت؛ آنکه پذیرفت دعوت خدا را می‌شود زنده یعنی مؤمن [و] آنکه نپذیرفت می‌شود مرده یعنی کافر. خب این تقابل بین زنده و کافر نشان می‌دهد که مهم¬ترین حقی که قرآن تبیین کرد ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ بود، همین حق توحید بود و اگر حق توحید تأمین شد جان انسان زنده است. اگر کسی مانع این حق توحید بود؛ جان خود را برده شهوت و غضب قرار داد: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ و حرفش این بود که من هر چه بخواهم می‌کنم، هر جا بخواهم می‌روم یعنی معبودی جز هوا ندارم. چنین کسی هم سعی می‌کند جان مردم را به اسارت درآورد یعنی آن حیات حقیقی که حیات توحیدی است آن را دفع کند.
آیا خدای حکیم، در نظام توحیدی برای چنین اشراری، کیفری مجازاتی تعیین کرده است یا نه؟ اول که اینها را با عقل و فطرت مجهز کرد، بعد برای تتمیم حجت برای اینها از راه وحی و معجزه، حجت را تمام کرد که ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ . اگر به هیچ وجه، بعد از تمام شدن بینه و ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ﴾ ، اینها دست از آن فساد و افساد برنداشتند و در صدد تباهی دیگران بودند، آن‌گاه در چنین حالتی باید اینها را برداشت تا آن فطرت اساسی که توحید الهی است و حیات روح است او محقَّق بشود. بازگشت همه جنگها و در حقیقت به دفاع است؛ حتی جهاد ابتدایی هم تحلیلاً به دفاع برمی‌گردد، برای اینکه جهاد ابتدایی نسبت به کافرانی است که حجت خدا بر اینها تمام شد؛ بینات الهی بر اینها تمام شد اینها عمداً با سوء اختیار خود دست از این هوا پرستی برنمی‌دارند. این افراد ظالم و فاسد مفسد، آن حق حیات را که حق اولی هر انسان مخلوق بر فطرت است او را دارند از بین می‌برند؛ نظام اسلامی بعد از اقامه حجت، به دعوت آنها با حکمت و موعظه و جدال احسن و برهان ـ اگر هدایت نشدند ـ آنها را باید از سر راه بردارد. وقتی در چنین فضایی دین، مجاز بود آنها را دفع کند و از حق، حمایت و دفاع کند و آنها را از سر راه بردارد یعنی وقتی توانست آنها را بکشد، می‌تواند آنها را بَرده قرار بدهد. اگر دید آنها را نگه بدارد و با فشار، کنترلشان کند اینها هدایت می‌شوند اینها را اسیر می‌گیرد، اگر دید نه! اینها کسانی‌اند که ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ اینها کسانی‌اند که عضو فاسدند به هیچ وجه قابل اصلاح نیستند و خودشان هم صریحاً می‌گویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ ؛ برای ما بی تفاوت است، آن‌گاه نظام اسلامی دستور می‌دهد که آنها را از بین ببرید و این اختصاصی هم به شریعت و منهاج معین ندارد، همه انبیا این حرف را آوردند: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ﴾ .
در چنین فضایی وقتی از طرف خدا انبیای الهی مامورند که این تبهکاران ضالِ مضل را از بین بردارند، یقیناً می‌توانند در صورت صلاحدید، آنها را اسیر کنند و بَرده بگیرند تا کاملاً آنها را تربیت کنند. اگر تربیت شدند کم کم آنها را آزاد می‌کنند، لذا می‌بینید یکی از کتابهای معروف فقه ما کتاب العتق است، نه کتاب الرق یعنی فقه به سمت آزاد کردن حرکت می‌کند و دستور می‌دهد، نه به سمت برده کردن. راههای فراوانی ارائه می‌کند؛ بعضی واجب بعضی مستحب تا اینکه بساط بردگی برچیده شود. پس وقتی بردگی را تجویز می‌کند که هیچ راه برای دفع و دفاع نباشد و همان طوری که اصل قتل را تجویز می‌کند، برده کردن رقیق‌تر از قتل است، قتل که مهم است. اگر موجودی به هیچ وجه قابل هدایت نبود او را از پا در می‌آورند تا دیگران از بند برهند و اگر ممکن شد که او را کنترل کنند و تحت قدرت بگیرند و هدایتش کنند و بعد او را آزاد کنند او را به عنوان اسیر می‌گیرند. برای اسیر هم در اسلام احکام فراوانی است؛ آن مزایای روحی بین عبد و مولا فرق نمی‌کند یعنی ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ﴾ ممکن است عبدی اکرم عند الله باشد از مولا؛ هیچ مسئله ضد اخلاقی بین عبد و مولا مطرح نیست هیچ مسئله‌ای که مزاحم حق بندگی عبد نسبت به خدا باشد در اسلام مطرح نیست. اگر چنین چیزی شد، بنابراین دین می‌تواند انسانهایی که کافرند ملحدند و به هیچ وجه قابل هدایت نیستند و برای براندازی اسلام تلاش و کوشش می‌کنند با آنها بجنگد، آنها را یا از بین ببرد یا اگر بر آنها غالب شد و دید بعضی از آنها محتمل است که وقتی در تحت تدبیر مربیان دین قرار بگیرند هدایت می‌شوند آنها را زنده نگه بدارد و آنها را تربیت کند، خب این اجمالی از بردگی در اسلام است. الآن این جریان حقوق بشر و آزادی انسانها و الغای رژیم بردگی اینها مطرح است؛ اما می‌بینید همینها که حامی حقوق بشرند، آدم ربایی را دارند بعد روی اینها معامله می‌کنند، خب این همان برده گرفتن و فروختن انسانهاست. دین تا آنجا که ممکن است هدایت می‌کند، وقتی می‌بیند این شخص نه به خودش رحم می‌کند نه به جامعه رحم می‌کند، حقیقت خویش را آن فطرت الهی را آن نفسی که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ آن را برده هوس قرار داد، به خودش رحم نکرد [و] در درون خود نظام بردگی را راه‌اندازی کرد، نسبت به دیگران هم دارد همین کار را می‌کند، آن‌گاه ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾ و نظام دفع هم که بازگشت همه جنگها به دفع است در این است که این افراد را از سر راه برداریم. حالا اگر دیدند کسی با تعلیم و تربیت اگر تحت کنترل باشد هدایت می‌شود او را زنده نگاه می‌دارند که کاملا کنترل بشود، این اجمالی از سخن بود این برای حفظ حرمت انسانیت است نه هتک حیثیت انسان.
شبهه مکلف نبودن انسان آزاد
مطلب دیگر آن است که گاهی گفته می‌شود انسان آزاد است، مکلف نیست؛ تکلیف بر عهده او نیست او مکلف به بندگی نیست ولی حق بندگی دارد. این سخن باید توضیح داده شود [که] اگر منظور آن است که انسان تکویناً آزاد است می‌خواهد بنده باشد می‌خواهد بنده نباشد. البته تکویناً آزاد است و کمال انسان هم در همین آزادی تکوینی اوست، لذا ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾ ، ﴿هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ و مانند آن؛ تکویناً انسان آزاد است اما تشریعاً حق بندگی دارد یعنی چه؟ یعنی حق دارد بنده خدا باشد و حق دارد بنده خدا نباشد؟ یا تشریعاً مکلف به بندگی است و این را عقل فتوا می‌دهد و نقل تعیین می‌کند؛ مثل اینکه انسان، تکویناً آزاد است آب بنوشد یا ننوشد، هوا استنشاق بکند یا نکند؛ اما تشریعاً انسان حق دارد آب بنوشد و نمیرد؟ حق دارد هوای آزاد استنشاق کند و نمیرد یا بر او واجب است؟ مگر کسی می‌تواند بگوید نفس کشیدن حق من است من می‌خواهم نفس نکشم؟! یا آب نوشیدن حق من است من می‌خواهم آب ننوشم. این تکویناً آزاد است می‌خواهد انتحار کند آزاد است؛ اما تشریعاً او مکلف است به تنفس و استشمام و استنشاق و آب نوشیدن، انسان که مالک حیات خود نیست که بخواهد بگوید که من حق دارم که نفس بکشم. حق دارم نفس نکشم دین داشتن بالاتر از نفس کشیدن است؛ کسی حق ندارد بگوید که من حق دارم بنده خدا باشم نه، انسان مکلف است بنده خدا باشد. عقل می‌گوید تو اگر بخواهی به سعادت ابد برسی تنها راه همین است. البته این تکلیف، در حقیقت تشریف است؛ این به سود توست این کمال شما را تأمین می‌کند.
خب حالا اگر کسی در برابر نظام اسلامی ایستاد این یا کافر و ملحد است یا اهل کتاب است یا خودش هم مسلمان. اگر کافر و ملحد بود و هیچ راهی برای هدایت او نبود مگر همین دفع، خب اینجا جنگ شروع می‌شود و ولیّ مسلمین، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دستور وحی الهی و مانند آن ـ اگر مصلحت دیدند ـ جنگ را ادامه می‌دهند و اگر پیروز شدند می‌کوشند و اگر مصلحت دیدند عده¬ای را ممکن است اسیر بگیرند و اگر آنها که در مقابل ایستاده‌اند و اسلام را نمی‌پذیرند؛ اما اعلان جنگ نکرده‌اند؛ ملحد نیستند [بلکه] اهل کتاب هستند در این زمینه پیشنهاد جزیه می‌شود. اگر جزیه را پذیرفتند که بر همان دینشان باقی‌اند و اگر جزیه را نپذیرفتند در حقیقت، اعلان جنگ کردند آنها هم مثل کفار حربی خواهند بود. البته در بعضی از بخشها حکمشان دقیق‌تر از حکم کافر حربی است و اگر جنگ بین دو گروه مسلمان اتفاق افتاده است، آنها تا آنجا که ممکن است باید بین اینها صلح و صفا برقرار کرد و اگر نشد آنها که ظالمند باید آنها را سر جایشان نشاند؛ اما هر کدام بر دیگری غالب شدند، حق اسیر گرفتن ندارند؛ اسیر گرفتن برای جنگ با کافران است. این آیات را ذات اقدس الهی در سوره «انفال» و «توبه» و «حجرات» ذکر کردند.
معنای مفهوم اسیر از نگاه قرآن
درباره کافران حربی فرمود که می‌جنگید با اینها و هر مصلحتی که ولیّ مسلمین دید، برابر او عمل می‌کنید. در سوره «انفال» آیه 67 آن است که عده‌ای فکر می‌کردند که اسیر می‌گیرند، بعد اینها را آزاد بکنند و درآمدی از این راه نصیبشان می‌شود که مشکل مالی‌شان حل می‌شود. آیه 67 سوره «انفال» این است که: ﴿ما کانَ لِنَبِیِّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتّی یُثْخِنَ فِی اْلأَرْضِ تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللّهُ یُریدُ اْلآخِرَةَ﴾؛ شما می‌خواهید اینها را اسیر بگیرید نکشید، بعد اینها را ‌آزاد کنید یک چیزی بگیرید که مشکل مالیتان حل بشود، خدا آخرت را می‌خواهد یعنی خدا می‌خواهد که شما آخرت را طلب کنید، برای اینکه اینها کسانی‌اند که مزاحم دین شمایند، اینها کسانی‌اند که اگر مقداری مال دادند و آزاد شدند، بعداً چند برابر از شما خواهند گرفت. اینها باید از سر راه برداشته بشوند، لذا فرمود کشتن اینها اراده آخرت است: ﴿وَ اللّهُ یُریدُ اْلآخِرَةَ وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ این درباره کفار، چه اینکه آیه سورهٴ مبارکهٴ 47 که به نام پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) است؛ آیه 4 این است: ﴿فَإِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّی إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنّاً بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِکَ وَ لَوْ یَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ﴾؛ فرمود وقتی با کفار حربی ملاقات کردید، گردنهای آنها را می‌زنید تا اینکه زمین را از خون آنها پر بکنید آن‌گاه می‌توانید اسیر بگیرید، بعد حالا یا منت می‌نهید [و] بدون فدیه آزاد می‌کنید یا با فدیه آزاد می‌کنید؛ ولی بالأخره وقتی می‌توانید اسیر بگیرید که پیروزی شما اثبات شده باشد، این برای مقام اول که حکم کفار حربی است. درباره کفار غیر حربی یعنی اهل کتاب، آیه 29 سوره «توبه» این‌‌چنین است که: ﴿قاتِلُوا الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ اْلآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدینُونَ دینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ﴾. اینجا سخن از آن ادامه جنگ و امثال ذلک نیست، اینها اگر خواستند جزیه بپردازند بر اساس دینشان باقی باشند مجازند، این گروه دوم. اما گروه سوم که جنگ داخلی بین خود مسلمین است آنجا دیگر سخن از اسیرگیری و مانند آن مطرح نیست، اسیر یعنی بتوانند برده بگیرند؛ استرقاق بکنند.
اهمیت صلح و آشتی در قرآن
آیه نُه سوره «حجرات» این است: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما﴾؛ اگر دیدید دو گروه از مسلمانها به جان هم افتادند بر شما لازم است که بین این دو گروه اصلاح کنید. اگر یک گروهی سرکش و یاغی بود و حاضر به اصلاح نشد: ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی اْلأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی تَفی‏ءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ﴾؛ اول از هیچ کدام از این دو گروه حمایت نکنید، فقط سعی کنید بین اینها اصلاح کنید. اگر دیدید اصلاح شما سودمند نبود؛ یکی از این دو گروه اهل طغیان و بغی و سرکشی و تمرد بود، شما به نفع طایفه مظلوم قیام بکنید [و] آن طایفه باغی و ظالم را سر جای خودش بنشانید ﴿فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی﴾؛ آنکه باغی است و تعدی دارد با او مبارزه کنید تا اینکه به امر خدا رجوع کند و اگر رجوع کرده است: ﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ ٭ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾. در این جنگها دیگر سخن از استرقاق و اسیر گیری به معنای بردگی اینها اصلاً نیست، چون بالأخره او مسلمان است. اسیر را برای این می‌گیرند و او را استرقاق می‌کنند که کاملاً تحت کنترل مولای مسلمان باشد و او را به اعتقاد به حق، معتقد کند و تربیت کند و این شخص در فرض سوم و مقام سوم که خودش مسلمان است.
بنابراین اصل نظام برده داری در اسلام در حد ضرورت بود اولاً، آنجا که قتل، جایز است به طریق اولیٰ برده داری جایز است و بعد از برده گرفتن، سبک تعلیمات اسلامی به سوی تعلیم و تربیت و تزکیه و عتق حرکت می‌کرد، لذا وقتی اسلام آمد مکرر در مکرر دستور آزادی داد در بسیاری از امور به عنوان کفاره، عتق رقبه را مطرح کرده است؛ حالا گاهی واجب گاهی مستحب گاهی واجب ترتیبی گاهی واجب تخییری تا بساط برده داری را برچیند. آنجایی برده داری جایز است که قتل جایز است. اگر کسی درباره قتل سخنی ندارد درباره برده‌داری هم سخنی نخواهد داشت و هرگز نمی‌شود مؤمن را برده قرار داد، مسلمان را برده گرفت اینکه نیست. جایی که قتل، جایز است آنجا برده گرفتن جایز است. جایی که کسی حق حیات ندارد، حق آزادی هم ندارد و حق حیات او چون مزاحم دیگران است، آزادی او هم مزاحم آزادی دیگران است. بنابراین این نموداری از مسئله پذیرش بردگی در اسلام است وگرنه اصل، بر جریان عتق است، حالا تتمه بحث به خواست خدا در نوبت بعد موکول می¬شود.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:49

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن