display result search
منو
تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش دوم

تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 65 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش دوم"
- نیازمند بودن بشر به ربّ
- عدم محجوریت معصوم
- به زشتی یاد کردن طبیعت انسانها در قرآن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ(118)﴾

خلاصه مباحث گذشته
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مائده» چندین بحث مطرح است. یکی از آن مباحث مهم مسئله عبادت و عبودیت است و روشن شد که تنها ذاتی که شایسته پرستش است ذات اقدس الهی است و همه ماسوا عبد او هستند آنها که حیات تفکری و اختیاری دارند گذشته از عبودیت تکوینی, عبادت تشریعی هم خواهند داشت و آنها که حیات اختیاری و فکری ندارند دارای عبودیت تکوینی‌اند که ﴿إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾.
مستخدم بودن پذیرش عبودیت خدا از طرف خدا
مسئله بعدی که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کردند آن است که انسان طبیعتاً مستخدم است, چون انسان هم از جهت ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ﴾ دارای صبغه طبیعی است و هم از جهت ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ دارای صبغه فطری است بر اساس فطرت یک موجود عالم عارف اهل قسط و عدل است که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ را با ﴿بَلیٰ﴾ پاسخ داد ولی بر اساس ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ﴾ که طبیعتی دارد از آن جهت, استخدام دارد و بهره‌جو است و چون ارتباطش به عالم طبیعت محسوس و نزدیک است و اُنسش به عالم فطرت معقول است و تقریباً دور, اگر انسان را رها بکنند بر اساس طبیعت خود روی استخدام حرکت می‌کند یعنی نیازهای فراوانی دارد و به تنهایی قادر نیست که خواسته‌های خود را تأمین کند لذا از هر شیئی و از هر شخصی کمک می‌گیرد و بهره می‌طلبد; دستش در نظام طبیعت به هر آب و خاکی که رسیده است بهره می‌گیرد مگر آن آب و خاکی که مقدور او نباشد در دسترس او نباشد, از هر معدنی بهره می‌گیرد مگر آن معادنی که در دسترس او نباشند, از هر پرنده‌ای و طائری استفاده می‌کند مگر اینکه در دسترس او نباشد از هر ماهی دریایی کمک می‌گیرد مگر اینکه در دسترسش نباشد از هر حیوان زمینی کمک می‌گیرد مگر اینکه در دسترسش نباشد انسان طبعاً چنین چیزی است آن قسمت فطرت, همواره ﴿قالُوا بَلی﴾ دارد این قسمت که قسمت طبیعت است همواره در صدد هضم و دفع دیگران است.
به زشتی یاد کردن طبیعت انسانها در قرآن
بیش از پنجاه مورد ـ شاید نزدیک شصت مورد ـ ذات اقدس الهی از انسان به زشتی یاد کرده است مربوط به همین طبیعت اوست: ﴿إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾, ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ همه این زشتیها ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾, انسان هلوع است ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً﴾ همه اینها برای این جنبه طبیعی اوست. چون جنبه فطری او معقول است و کم است کمتر قرآن کریم به آن قسمت پرداخت. چون جنبه طبیعت او محسوس است و آثار زیانبارش هم مشهود است بسیار به این قسمت پرداخت تا او را تعدیل کند تعلیمش کند. خب اگر این انسان دستش بر بیاید این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ را اظهار خواهد کرد اگر مقدورش نباشد این را مکتوم می‌کند در درون خود. چنین انسانی بالأخره باید درست تربیت بشود و راه تربیت شدنش هم این است که همان خدایی که او را آفریده است قانونی برای چنین جامعه‌ای تدوین بکند و حافظ این قانون, مُبیِّن این قانون, مفسر این قانون و مجری این قانون را هم تعیین کند و تعیین چنین کسی به عنوان تعیین والی است.

دلیل ناهماهنگی ولایت با حکومت حاکمیت سیاسی
گاهی گفته می‌شود که ولایت با حکومت حاکمیت سیاست اصلاً سازگار نیست, برای اینکه ولایت به معنای قیم بودن, همواره نسبت به شخص است نه نسبت به کشور و جامعه اصلاً ولایت به معنای قیمومیت حتماً همواره نسبت به شخص است, نسبت به جامعه و کشور و آیین کشور‌داری هرگز چنین چیزی نیست. پاسخ این سؤال آن است که البته ولایت به معنای قیّمِ محجور بودن که در خصوص کتاب حجر فقه آمده است این با حاکمیت و سیاست سازگار نیست آن چیز دیگر است, چه اینکه ولایتی که نسبت به مرده‌هاست که وارث اُولیٰ بالمیت است در تجهیز او در غسل او در کفن و حنوط و نماز و دفن او این با حاکمیت سازگار نیست.
بیان انواع ولایت در آیات ذیل
این ولایتی که در سوره «اسراء» آمده است: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾ این ولایت به معنای ولیّ دم است که حالا یا قصاص می‌کنند یا دیه می‌گیرند یا عفو می‌کنند یا تخفیف می‌دهند همه این امور چهارگانه در اختیار بازماندگان است. این ولایتی که در سوره «اسراء» آمده است: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾ این در باب قصاص و حدود و دیات مطرح است. آن ولایتی که مربوط به شئون میت است این در باب طهارت مطرح است. آن ولایتی که برای محجورین است اینها در کتاب حجر فقه مطرح است; هیچ کدام از اینها کاری با ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ ندارد.
معنای ولایت در آیه شریفه
این ولایت به معنای سرپرستی و حکومت است یک وقت انسان می‌گوید که ولایت به معنای قیم محجور بودن در جامعه نیست سخنی است حق [که] جملگی بر آنند; اما ولایت که منحصر در او نیست. خب اگر ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ پیامش این است که سرپرست شما خداست, پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و امیرالمومنین(علیه السلام) این ولایت خطاب به فرزانگان و مؤمنان و علما و ذوی العقول و اولی الالباب است اینکه مربوط به دیوانه‌ها نیست و اینکه در سوره «احزاب» آمده است: ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ این اُولیٰ است یعنی همان طوری که انسان نسبت به مال خود ولایت دارد و ولیّ مال خودش است وکیل مال خود نیست, بلکه ولیّ مال خود است صاحب اختیار است مالک است پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به جامعه اسلامی این‌‌چنین است.
معنای واژه «اُولیٰ»
اینکه فرمود: ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ﴾ نه برای آن است که پیغمبر, رهبر مؤمنین است بلکه برای آن است که مؤمنین, رهبری او را قبول دارند; مثل اینکه قرآن کریم برای مؤمنین یا برای متقیان محض نیامده این ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است; فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾ اما چون متقیان از این کتاب بهره می‌برند فرمود: ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ اینکه در سوره «احزاب» فرمود: ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ﴾ نه اینکه او فقط ولایتش نسبت به مؤمنین است, بلکه نسبت به همه انسانهاست تا آنجا که ﴿رَحْمَةٌ لِلْعَالَمِین﴾ است تا آنجا که ﴿وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ﴾ تا آنجا اُولیٰ بالناس من الناس است; منتها دیگران نمی‌پذیرند [و] مؤمنین می‌پذیرند, این دو وصف هم برای قرآن است هم برای پیغمبر. آن دو وصف یکی این است که قرآن, کتاب هدایت عمومی است ولی خواص از او استفاده می‌کنند. پیغمبر هم رهبر ﴿کَافَّةً لِلنّاسِ﴾ است ﴿رَحْمَةٌ لِلْعَالَمِین﴾ است ﴿نَذِیراً لِلْبَشَر﴾ است; اما مؤمنان از او بهره می‌برند, رهبری او را می‌پذیرند. بنابراین معنای ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ﴾ این نیست که او فقط رهبر مؤمنان است او رهبر همه مردم است; منتها مؤمنان رهبری او را می‌پذیرند, خب اینکه در مسئله قضا هم در همان سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» بود که آیه‌اش گذشت پس ولایت به معنای سرپرستی چه در نظام تکوین چه در نظام تشریع اولاً و بالذات برای خداست که فرمود: ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» هم فرمود: ﴿وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ﴾ این والی و سرپرست تکوینی در سوره «رعد» مخصوص ذات اقدس الهی است.
حکم تکوینی و تشریعی بودن ولای خدای سبحان
فرمود اگر خطری بیاید عذابی بیاید هیچ کسی توان آن را ندارد خطر زدایی کند و عذاب زدایی کند, مگر خدا چون والی تکوینی حقیقتاً خداست و ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ این هم حصر ولای مطلق است در ذات اقدس الهی تکویناً و تشریعاً. ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ حصر حکم تکوینی و تشریعی است که برای ذات اقدس الهی است. بعدها انبیا و اولیا و ائمه(علیهم السلام) آیات چنین ولایتند و مظهر چنین ولایتند پس اگر کسی بگوید ما اصلاً ولایت به معنای سرپرستی نداریم این سخن صواب نیست و اگر بگوید ولایت به معنای قیم بودن با محجورین این برای جامعه نیست, خب البته سخنی است حق; اما یک چیز روشنی است آنها که قائل به ولایت فقیه‌اند نمی‌گویند این ولایت کتاب حجر را ما در قانون اساسی داریم یا ولایت شستشوی اموات را ما در کتاب قانون اساسی داریم یا ولایت قصاص و حدود و دیاتی که ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾ را ما داریم که هیچ کدام از آنها مربوط به معنای سرپرستی جامعه نیست آنها می‌گویند این ولایتی که در ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ که به معنای ولایت و سرپرستی جامعه است ما داریم و در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این تعبیرات زیاد است چه اینکه در روایات وسائل هم این مسائل زیاد بود حتماً این بیش از سی روایتی که همان کتاب وسائل هست ملاحظه فرمودید در بعضی از این نصوص باب اول از ابواب مقدمات عبادات وسائل داشت که ـ طبق آن صحیح زراره ـ ولایت از همه آنها افضل است, برای اینکه مفتاح آنهاست و والی, دلیل آنهاست.
تبیین حدیث دوم ابواب مقدمه عبادات از طرف زراره
صحیحه زراره که حدیث دوم باب اول از ابواب مقدمه عبادات بود این بود که: «بُنِیَ الاسلامُ علی خمسة اشیاء علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة», آن‌گاه زراره می‌پرسد که «و أیُّ شیءٍ مِن ذلک افضل؟ فقال الولایة أفضل». انسان خیال می‌کند که این ولایت یعنی اعتقاد به ولایت ائمه(علیهم السلام) اعتقاد به مقامات معنوی, در حالی که حضرت استدلال می‌کند می‌فرماید که «لانها» یعنی ولایت «مِفتاحُهنَّ»; کلید این مبانی اسلام دست اوست «و الوالی هو الدلیل علیهنّ» تا مبادا خیال بشود که اینجا ولایت به معنای محبت است ولایت به معنای نصرت است یا ولایت همان ولایت تکوینی محض است همه آنها را آن ذوات مقدس دارند و اما آنچه اینجا مطرح است ولایت به معنای سرپرستی است یعنی والی بودن.
عدم محجوریت معصوم
پرسش: ...
پاسخ: نه, خب حالا دو تا حرف است. یک وقت است که می‌گویند اینها تشخیص نمی‌دهند, خب همه عقلا و اولی الالباب نسبت به معصومین(علیهم السلام) جاهلند برای اینکه معصوم به علم غیب آگاهی دارد; اما هیچ کدام محجور نیستند اگر محجور باشند یک اشکال دیگری است که حالا آن اشکال دیگر را آن آقا ذکر کردند که درباره آن اشکال دیگر هم الآن عرض می‌کنم. خب ممکن است گفته بشود که «و الوالی هو الدلیل علیهن» این نشان می‌دهد که این والی دلیل بر همین پنج تاست کاری به کشور‌داری ندارد برای اینکه دلیل بر صلات است و زکات است و حج است و صوم, کاری به کشور‌داری ندارد خب ولی وقتی که اینها مبانی اسلامند و سایر بخشها به این مبانی برمی‌گردد اگر مبانی اسلام به دست والی باشد, خب فروعات دیگر هم یقیناً به دست والی است. الآن حج یک امر عبادی سیاسی است یا عبادی محض است. بخش مهم مملکت را زکات اگر بدهند اداره می‌کند و در بعضی از نصوص, منظور از این زکات جامع بین زکات مصطلح و خمس است که خمس را زیر مجموعه زکات بردند.
زیر مجموعه بودن «خمس» در کتاب زکات
دأب قدما(رضوان الله علیهم) این بود که برای خمس یک کتاب جدایی منعقد نمی‌کردند; نمی‌گفتند ما کتاب الصلاة داریم کتاب الزکاة داریم کتاب الخمس داریم, بلکه خمس را زیر مجموعه کتاب الزکاة ذکر می‌کردند یعنی وقتی کتاب الزکاة را منعقد می‌کردند, چند باب چند فصل برای کتاب الزکاة قرار می‌دادند, یکی از ابواب کتاب الزکاة مسئله خمس است چون زکات به معنای صدقه واجبه است که شامل آن نه چیز می‌شود و شامل خمس هم می‌شود لذا حضرت عبد العظیم حسنی(رضوان الله علیه) و(سلام الله علیه) وقتی خدمت حضرت هادی(سلام الله علیه) امام دهم عرض عقیده می‌کند به حضرت عرض می‌کند عقیده من این است عقیده‌اش را درباره اصول دین می‌گوید درباره فروع دین می‌گوید و حضرت می‌فرماید آری این عقیده, حق است اصلاً اسم خمس را نمی‌برد ـ با اینکه حضرت فرمود این عقیده حق است ـ آنجا خمس زیر مجموعه زکات است. برخی از بزرگان از قدما کتاب خمس را مستقل نمی‌نوشتند زیر مجموعه زکات می‌نوشتند خب حالا زکات این زکات یک عمل اقتصادی عبادی است جمع این زکوات به عهده کیست؟ والی, دلیل بر زکات است خب باید زکات بگیرد کارگزار انتخاب بکند عاملین انتخاب بکند سهمی از این را به ﴿المؤلِّفَةُ قُلوبهم﴾ بدهد دیون مردم را بپردازد بردگان را ‌آزاد بکند فی سبیل الله را تأمین بکند و مانند آن خب این حکومت می‌خواهد یا نمی‌خواهد اگر والی دلیل بر زکات است پس قسمت مهم مال در اختیار اوست دلیل بر حج است خب الآن شما که مکه مشرف شدید جریان حج در هر عصری این ‌طور بود حالا که به طور روشن; معلوم است بدون حکومت بدون سیاست بدون کشور‌داری مگر می‌شود هر کسی را از هر کشوری به کشور دیگر برد یک پاسپورت می‌خواهد یک اجازه ورود می‌خواهد یک اجازه خروج می‌خواهد یک جای مشخص می‌خواهد زمان معین می‌خواهد وگرنه می‌شود ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾ هرج و مرج که با دین سازگار نیست دین هم که با هرج و مرج سازگار نیست اگر حج به دست والی است این می‌شود سیاست اگر زکات به دست والی است خب می‌شود سیاست.
روایت سی و پنجم همین باب این است که به صورت بازتر ذکر می‌کند, می‌فرماید: «و علی هذه الفرائض بُنِیَ الاسلام فَجَعل سبحانه لکلّ فریضةٍ مِن هذه الفرائض أربعةَ حدودٍ لا یسعُ احداً جَعلُها أوله الصلاةُ ثمّ الزکاة ثمّ الصیام ثمّ الحج ثمّ الولایه و هی خاتِمتها و الحافظةُ لِجمیع الفرائض و السنن», خب نفرمود حافظ همین چهار پنج تاست.
حدود الهی مهم¬ترین فرائض الهی
یکی از بخشهای مهم فرائض الهی حدود الهی است حدود الهی را چه کسی باید اجرا کند محارب را چه کسی باید تنبیه کند سارق را چه کسی باید تنبیه کند بزهکاران دامن را چه کسی باید تنبیه کند حافظ حدود الهی مجری حدود الهی والی است و این مبنای اسلام است پس می‌شود کاملا ولایتی که در کتاب طهارت مطرح است در کتاب حجر مطرح است در کتاب اولیای دم به عنوان قصاص یا تخفیف یا دیه یا عفو مطرح است همه آنها یک طرف, ولایت به معنای حاکمیت سرپرستی یک طرف این چیز دیگری است غیر از آنها پس اگر کسی بگوید در تاریخ اسلام یا فقه اسلام سابقه ندارد ولایت به معنای حاکمیت باشد ولایت به معنای کشور‌داری و آیین کشور‌داری باشد این سخن, ناتمام است. پس آیات که فراوان داشت از ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ﴾ و مانند آن.
دارا بودن اهل بیت از خصایص ولایت در منظر حضرت امیر(علیه السلام)
روایات نهج‌البلاغه هم که بسیاری از این موارد را به عنوان ولایت یاد کرده است, حضرت امیر(سلام الله علیه) اهل بیت را به عنوان اینکه اینها دارای خصائص ولایتند یاد می‌کند که خصائص ولایت مال اینهاست نه یعنی ولایت تکوینی; آن ولایت تکوینی که یک مقام است آن نه در غدیر نصب شده است نه در سقیفه غصب, آنکه قابل نصب و غصب نیست آن فیض خاص الهی است که نمی‌شود از کسی گرفت این مقام که «سَلونی قبل أن تَفْقِدونی فلأنأ بِطُرقِ السماء أعلم مِنّی بِطُرُق الارض», اینکه در سقیفه غصب نشد این ولایت تکوینی که بتوانند مرده را زنده کنند و مانند آن که غصب نشد.
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل می‌کند که وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) که پیاده می‌رفتند, کسی در خدمت حضرت بود, دیدند آمدند زیر درخت خرمای خشکی آنجا بارانداز کردند, به حضرت عرض کرد که اگر دعا می‌کردی این درخت خرما ثمر می‌داد ما استفاده می‌کردیم خوب بود. حضرت دعا کرد بعد این درخت سرسبز شد و میوه داد و آن ساربانی که کنار ایستاده بود گفت پسر پیغمبر سحر کرده. حضرت فرمود نه, سحر نیست «ولکن دَعْوَة ابنِ نَبیٍ مُستجابة». خب همان وقتی که وجود مبارک امام حسن را معزول کردند, این صلح را به او تحمیل کردند حکومت را از او غصب کردند این ولایت تکوینی‌اش بود که درخت خشکی را مثمر کند. اینها که قابل غصب نیست و اینها در خطبه «شقشقیه» و مانند آن که نگفتند این مقام را از ما گرفتند; حکومت بود و اداره شئون مردم بود در خطبه دوم نهج‌البلاغه بعد از اینکه درباره اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) می‌فرماید اینها «همْ مَوْضِعُ سِرَّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِینِهِ بِهِمْ أَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ وَ أذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرائِصِهِ» آن‌گاه بعد از چند سطر می‌فرماید که به وسیله آل پیامبر(علیهم آلاف التحیة و الثناء) که اساس دین‌اند بسیاری از مسائل حل می‌شود: «وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِ‏ّ الْوِلایَةِ وَ فِیهِمْ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ» اختصاصات ولایت برای اینهاست. این ولایتی که آنجا حضرت ذکر می‌کند هرگز به معنای قیمومیت بر محجورها و مانند آن نیست, بلکه به معنای سرپرستی است و حکومت و اداره شئون مردم.
دارا بودن ولات و اولیان به معنای سرپرستی در نامه رسمی به مالک اشتر
در خطبه 216 که در صفین ایراد کردند, فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقًّا بِوِلاَیَةِ أَمْرِکُمْ» در همان خطبه در بندهای شش و هفت دارد که: «وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ - سُبْحَانَهُ - مِنْ تِلْکَ الْحُقوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَی الرَّعِیَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَی الْوَالِی فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ - سُبْحَانَهُ - لِکُلٍّ عَلَی کُلٍّ» آن‌گاه فرمود: «فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلاَّ بِصَلاَحِ الْوُلاَةِ وَ لاَ تَصْلُحُ الْوُلاَةُ إِلاَّ بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ» اینجا سخن از ولی و ولات و والیان‌اند که ناظر به مسئله سرپرستی است. در بخشهایی که مربوط به آن نامه رسمی مالک است آنجا مکرر در مکرر, مسئله ولایت را مطرح کرده است که فرمود مالک! من تو را والی مردم قرار دادم ـ این در صدرش هم همین است ـ این عهدی است که علی‌بن‌ابی‌طالب برای مالک اشتر تنظیم کرد آن وقتی که «حِیْنَ وَلاَّهُ مِصْرَ».
تعبیرات مطرح شدن درباره حق الولایه در خطبه 42
در تعبیرات دیگری که در نامه 42 آمده این‌‌چنین است; در نامه 42 وقتی حضرت می‌خواست به طرف دشمنها حرکت کند آن والی و عامل بحرینش را اعزام کرد دیگری را به جای او فرستاد, فرمود من که تو را از بحرین آوردم دیگری را به جای تو فرستادم نه برای اینکه آنجا بد کار کردی یا خوب کار نکردی و مانند آن, بلکه الآن من در یک سفر مهمی هستم که تو در این سفر مهم کارهای نظامی را بهتر انجام می‌دهی. در نامه 42 این است «أَمَّا بَعْدُ فَإنِّی قَدْ وَلَّیْتُ نُعْمَانَ بْنَ عَجْلاَنَ الزُّرَقِیَّ عَلَی الْبَحْرَیْنِ وَ نَزَعْتُ یَدَکَ» این را برای عمر بن ابی سلمه مخزومی که عامل حضرت بود در بحرین, نامه را برای او می‌نویسد, مرقوم می‌فرماید: «فَإنِّی قَدْ وَلَّیْتُ نُعْمَانَ بْنَ عَجْلاَنَ الزُّرَقِیَّ عَلَی الْبَحْرَیْنِ وَ نَزَعْتُ یَدَکَ بِلاَذَمٍّ لَکَ وَ لاَ تَثْریبٍ عَلَیْکَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلاَیَةَ وَ أَدَّیْتَ الْأَمَانَةَ»; مادامی که والی بحرین بودی حق الولایه را خوب ادا کردی و کاملاً هم آن قسمت را اداره کردی «فَأَقْبِلْ غَیْرَ ظَنِینٍ وَ لاَ مَلُومٍ و لاَمُتَّهَمٍ وَ لاَ مَأْثُومٍ فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسیرَ إِلَی ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِی فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَی جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّینِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»; تو اگر در این جریان جنگ با من باشی اثرت بیشتر است تا اینکه والی بحرین باشی.
تشریح وظایف مالک اشتر به عنوان والی از طرف حضرت امیر
خب این تعبیرات چه درباره خودشان چه درباره دیگران ـ به عنوان والی ـ در نهج‌البلاغه فراوان است. در همان نامه 53 نهج‌البلاغه که عهدنامه معروف است این است که «لمّا ولاّه علی مصر» که البته اینها سخنان خود سید رضی است; اما تعبیر وجود مبارک حضرت امیر در همان اوایل آن عهدنامه این است که فرمود: «فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ وَ وَالِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاَّکَ»; فرمود تو که الآن رفتی آنجا والی آنها هستی باید مواظب آنها باشی و کسی که والی توست و تو را به این سمت منصوب کرده است مافوق توست و ناظر به کارهای توست و خداوند هم ناظر به کارهای همه ماست. باز در همان نامه آمده است که: «وَ لاَ تَصِحُّ نَصِیْحَتُهُمْ إِلاَّ بِحِیْطَتِهِمْ عَلَی وُلاَةِ الْأُمُورِ وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ» کلمه والی, ولایت [و] امثال ذلک در این نامه فراوان است خب پس اگر کسی بگوید ولایت, منحصر است در مسئله قیم محجور بودن این درست نیست اگر بگوید ولایت به معنای قیم محجور بودن این با حکومت و سیاست سازگار نیست این هم درست است; اما ولایت که منحصر در آن معنا نیست, خب.
اثبات مسئله ولایت فقیه در جمهوری اسلامی
مطلب بعدی آن است که در اثر همان حصر گاهی گفته می‌شود که ولایت فقیه جزء معماهای لاینحل جمهوری اسلامی است که از وجودش عدم لازم می‌آید; می‌گویند اگر ولایت فقیه هست ولایت فقیه نیست اگر ولایت فقیه نیست ولایت فقیه هست, می‌گویند این جزء معماهاست و غیر قابل اثبات و غیر قابل درک است.
این مردم ولیّ تعیین کردند حالا یا بلا واسطه یا مع الواسطه یا به وسیله خبرگان یا غیر خبرگان خب. اگر مردم حق رأی دارند پس محجور نیستند, بنابراین ولیّ نمی‌خواهند. اگر آن شخص که فقیه است ولیّ است پس مردم حق رأی ندارند, آن وقت جمع بین ولایت با پذیرش مردم با انتخاب مردم با رأی مردم این اصلاً معمای لاینحل و مغالطه‌ای است که گفتند احدی تاکنون به او پی نبرده است که ولایت با رأی مردم سازگار نیست اگر مردم حق رأی دارند پس فقیه, ولیّ نیست. اگر فقیه, ولیّ است پس مردم حق رأی ندارند, این یکی از اشکالاتشان است. این اشکال هم از آنجا نشأت می‌گیرد که ایشان ولایت را منحصر کرده در همان ولایت کتاب حجر; اما وقتی که ولایت به معنای سرپرستی بود و سرپرستی فرزانگان و خردمندان و اولی الالباب بود نظیر آنچه در آیه ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ هست نظیر آنچه در جریان غدیر هست «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» نظیر ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ﴾ است حالا در جریان غدیر به عنوان قیم محجورین نصب شد حضرت امیر یا به عنوان سرپرست عقلا و اولی الالباب؟ والی که به معنای قیم محجورین نیست [بلکه] به معنای مسئول امور فرزانگان یک ملت است آن جامعه است. گاهی چنین ولیّ‌ای روشن است وضعش برای همه معلوم است یک وقت است که نه, روشن نیست مردم آشنا نیستند به چنین ولیّ, مثل همه امور به اهل خبره مراجعه می‌کنند آن اهل خبره کسی که این سمت را دارد یعنی از طرف شارع مقدس به نحو عام نصب شده است او را به مردم معرفی می‌کنند, مردم هم می‌پذیرند. مثل اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اول از مردم تصدیق گرفت فرمود که آیا آنچه بر عهده من بود باید ابلاغ می‌کردم ابلاغ کردم یا نکردم؟ عرض کردند آری, فرمود من «اولیٰ بکم من انفسکم» هستم یا نه عرض کردند آری فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» آنها هم پذیرفتند, خب حالا ما بگوییم از وجودش عدم لازم می‌آید از عدمش وجود لازم می‌آید؟
پیامد منحصر بودن ولایت به معنای قیّم
اگر ولایت منحصر باشد به معنای قیم مجانین, جمع بین ولایت با رأی مردم جمع ناسازگار است برای اینکه اگر مردم حق رأی دارند پس اولی الالباب‌اند پس ذوی العقولند پس قیم نمی‌خواهند پس ولایت فقیه منتفی است اگر ولایت فقیه حق است و مثبت است پس مردم حق رأی ندارند محجورند سفیه‌اند نادانند, دیوانه‌اند و مانند آن جمع بین ولایت فقیه با رأی مردم می‌گویند جزء معماهای لاینحل جمهوری اسلامی است; غافل از اینکه ولایت به معنای سرپرستی با رأی مردم سازگار است به معنای پذیرش با رأی مردم سازگار است به معنای قبول. خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده جمهوری اسلامی را طرح کرده فرمود اسلامی بودن این روی وحی است; اما مردمی بودن این, بر اساس پذیرش شماست, فرمود من الآن چهل سال است دارم امتحان می‌دهم. مگر نبودم که ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً﴾ خب یک عمری من به شما امتحان دادم مگر شما خردمند نیستید اگر خردمندید خب حرف مرا که امینم بپذیرید دیگر اینکه فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً﴾ این راجع به جمهوری بودن دین است یعنی قبول کنید از طرف خدا همه کارها تأمین است یعنی وحی‌اش آمده سمت من را تعیین کرده رسالت و نبوت را تأمین کرده ولایت و سرپرستی را تأمین کرده الآن شما باید بپذیرید مانده پذیرش شما یعنی اسلام تأمین است کمبودی ندارد اسلام ولایت را رهبری را نبوت و رسالت را در درون خود دارد و به این نصاب رسیده است نیازی ندارد که شما رهبر انتخاب بکنید فقط شما باید بپذیرید و عمل کنید فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً﴾ بعد فرمود که شما استدلال کنید این معجزه من است ﴿وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اگر مثل این توانستید بیاورید من دست از دعویٰ و ادعایم برمی‌دارم, ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾; اگر همه جن و انس جمع شدید همه صاحب‌نظران جمع شدید همه سرایندگان سبعه معلقه و امثال آن جمع شدید و نتوانستید یک سوره کوچک مثل این بیاورید خب از قیامت بترسید پس چنین چیزی در درون خود هیچ تناقضی ندارد یعنی این دین آنچه مربوط به قوانین است تأمین است آنچه مربوط به مفسّر قوانین است تأمین است ـ که خود اهل بیت‌اند ـ آنچه به عنوان مبیّن و معلم کتاب و حکمت و مزکّی است تأمین کرده, آنکه به عنوان مجری حدود است تأمین کرده آن وقت مانده پذیرش مردم مردم خردمند می‌پذیرند این پذیرش مربوط به تولّی مردم است نه توکیل مردم بنابراین مردم حق رأی دارند; یعنی حق قبول دارند خوب تشخیص می‌دهند اگر دیدند که فلان کس چون این سمت را ندارد نمی‌پذیرند, اگر فلان شخص این سمت را دارد می‌پذیرند چون سمتهای حقیقی کمال است.
نیازمند بودن بشر به ربّ
در مقابل سمتهای حقیقی سمتهای جعلی زیاد است شما می‌بینید از جریان ربوبیت گرفته تا جریان ایمان حالا به عنوان نمونه چهار پنج مقطع ذکر می‌شود تا معلوم بشود در برابر یک حق یک باطل مدّعی حق هم هست درباره ربوبیت که ذات اقدس الهی رب است و او رب العالمین است و لا رب سواه, عده‌ای تا توانستند در مقابل فکر ربوبیت مبارزه کردند وقتی دیدند نه بالأخره بشر نیازمند به رب است گفتند بشر نیازمند به رب است و رب هم در عالم موجود هست; منتها خدا رب نیست ما ربیم ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾, ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ این حرف را که فرعون برای اولین بار نگفت, بعد از اینکه فکر ربوبیت را طرح کرد گفت این چه حرف جنون آمیزی است که شما می‌زنید بعدها که این فکر جا افتاد گفت بله جامعه رب می‌خواهد ولی رب منم, نه رب آن که شما می‌گویید: ﴿فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی ٭ قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾ این اول با این فکر مبارزه کرد, بعد دید این فکر جا افتاد گفت ربوبیت, حق است [و] مردم رب می‌خواهند; اما ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾, ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ این برای ربوبیت.
اقرار طاغوتیان به حق بودن نبوت
بعد از ربوبیت نوبت به نبوت می‌رسد وقتی انبیا از طرف ذات اقدس الهی مبعوث شدند سران ستم و کفر با فکر نبوت و رسالت مبارزه کرده وقتی دیدند نه این فکر جا افتاد گفتند نبوت حق است از طرف خدا مامورانی منصوب می‌شوند برای هدایت مردم; منتها پیامبر زید نیست عمرو است لذا آمار متنبیان کمتر از آمار انبیا نیست; هر وقت پیغمبری ظهور کرد چند تا متنبّی هم در کنارش درآمدند. مسیلمه کذاب در مقابل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ظهور می‌کند آمار متنبیان کم از انبیا نیست, این بخش دوم و مقطع دوم.
بعد از مسئله نبوت و رسالت می‌رسد به مسئله خلافت و امامت تا توانستند گفتند پیغمبر, کسی را معین نکرده [و] درباره کسی حرف نزده بعد دیدند که نمی‌شود که پیغمبر همه چیز را گفته باشد و مهمترین رکن اداره کشور که رهبری است او را مغفول عنه گذاشته باشد آن‌گاه فضایل فراوانی برای اولی و دومی و سومی نقل کردند که این هم شده یک خلافت جعلی و یک امامت جعلی. بعد از مسئله خلافت و امامت و امثال ذلک نوبت به روحانیت می‌رسد علما می‌رسد درباریان تا توانستند با علما و متفکران دین مبارزه کردند وقتی دیدند نه بالأخره جامعه اینها را قبول می‌کنند اینها در جامعه چهره مقبول دارند وعاظ السلاطین درست کردند علمای دربار درست کردند مشایخ سوء درست کردند تا برابر خواسته‌های اینها فتوا بدهند این مقطع چهارم در مقطع پنجم می‌رسیم به دست توده مردم خب ایمان یک چیز بسیار خوبی است توده مؤمنین از این ایمان طرفی می‌بستند منافقان اول تا توانستند با ایمان جنگیدند بعد دیدند که نه ایمان در جامعه اسلامی خریدار دارد بعد به کسوه ایمان درآمدند. می‌بینید از خدایی تا ایمان از ایمان تا خدایی در قبال یک اصیل یک بدلی هست این بشر هر چه از او بخواهید برمی‌آید خب آن‌گاه کجا اثبات بکنند که چه کسی حق است چه کسی باطل؟ رأی مردم برای این است که بیندیشند و آن حق را انتخاب بکنند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً﴾; من عمری دارم امتحان می‌دهم ﴿أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾, چون خردمندید من با شما احتجاج می‌کنم بعد هم نسبت به سایر موارد همین طور است اگر خبرگان هست اگر رأی مردم هست بازگشت‌اش به تولی است نه اینکه رأی مردم با ولایت فقیه جمع نمی‌شود تا گفته بشود اگر ولایت فقیه هست ولایت فقیه نیست ولایت فقیه نیست, اگر ولایت فقیه هست اگر فقیه ولیّ است پس مردم حق رأی ندارند اگر مردم حق رأی دارند پس او ولیّ نیست. همه این نقضها و اشکالها بر اساس حصر ولایت است در معنای کتاب حجر.
طرح بحث ولایت در جایگاه اصلی
وقتی ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ را شما در کتاب حجر مطرح می‌کنید می‌بینید اصلاً آنجا جایش نیست ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ در کتاب طهارت مطرح می‌کنید می‌بینید آنجا جایش نیست, در کتاب ولی دم مطرح می‌کنید می‌بینید جایش نیست; کشور‌داری مسلط بودن بر انفال خب این انفال اینها برای کیست در اسلام مگر مال مردم است سرمایه مملکت مال مردم است! که مردم وکیل بگیرند [و] به رهبر بگویند تو از طرف ما نماینده‌ای وکیل مایی که این مال را حفظ بکنی؟! الآن معدن نفت که جزء مهم‌ترین انفال است این نه برای اشخاص است نه برای جامعه اسلامی است, بلکه برای امامت است ﴿یَسْئَلُونَکَ عَنِ اْلأَنْفالِ قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ سه نوع مال در نظام اسلامی مطرح است یک قسم مال شخصی است که هر کسی هر چیزی کسب کرد مال اوست چه زن چه مرد ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ این اموال شخصی است; هر کسی کاری کرد صنعتی کرد کشاورزی و دامداری مالک مال می‌شود چه زن چه مرد ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ این اموال شخصی است; یک سلسله اموال اموال عمومی است برای ملت اسلامی است نظیر آن اراضی مفتوح العنوه و مانند آن; یک سلسله اموالی است که اصلاً مال مردم نیست [مثل اینکه] خمس مال کسیت یک وجوه سنگینی است دیگر, خب مردم اگر بخواهند وکیل کنند رهبر را موکل باید بالاصاله حق داشته باشد استیفای این حق را به وکیل می‌دهد زکات مال کیست خمس مال کیست انفال مال کیست ثروت مملکت مال کیست در حقیقت به مردم چه می‌ماند.
خب حالا مردم وکیل بگیرند به وکیل بگویند این نفت که مال ماست این را استخراج کن بفروش کشور را بساز! موکل که چنین حقی ندارد که خمس را مگر ملک مردم است که مردم والی و رهبر را انتخاب بکنند بگویند که ما موکلان به تو رأی دادیم که از طرف ما حقوق ما را استیفا بکن زکات مال مردم است؟ انفال مال مردم است؟ یا انفال مال رسول الله است در وکالت موکل اصل است حقی که دارد خودش نمی‌خواهد یا نمی‌تواند یا نمی‌شود به هر عاملی این حق خود را به وکیل می‌دهد به وکیل می‌گوید تو از طرف من حق مرا استیفا بکن خب انفال مال مردم است یا مال رسول الله؟ خمس مال مردم است یا مال رسول الله؟ زکات آن بخش فی سبیل الله‌اش که مهم است مال مردم است یا مال رسول الله؟ مهمتر از همه این قوانین مال مردم است یا مال الله است؟ حدود الهی مال کیست؟
یک وقت انسان دموکراسی فکر می‌کند; می‌گوید حدود و مقررات و قوانین را خود مردم وضع کردند صاحب اختیار این قوانین‌اند, کسی را به عنوان رهبر انتخاب می‌کنند می‌گویند ما برابر آ‌را و اندیشه‌مان این قوانین را تصویب کردیم جعل کردیم وضع کردیم و به تو رأی می‌دهیم که از طرف ما محصول اندیشه ما را در این کشور پیاده کن, نظیر آنچه مارکس و انگلس کردند و گفتند. شوروی سابق این‌‌چنین بود یا کشورهای الحادی دیگر این‌‌چنین است; اما ما قانونی داریم به نام قرآن, این قرآن را مردم وضع کردند یا الله وضع کرد مردم باید وکیل بگیرند به کسی بگویند آقا این قرآن حق ماست قانون ماست اندیشه ماست این را پیاده کن یا الله باید بگوید این حرف من است من باید معین کنم که چه کسی [را] پیاده کند.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا که جای انتخابات است انتخاب است, آنجا که جای ولایت است جای ولایت حالا خود قانون به مردم در بخشهایی حق داده; خود قرآن به مردم در بخشهایی حق داده حالا به مردم حق داده که اینکه شهر را چطور اداره کنند این شهر بالأخره مال مردم است. چه کسی امنیت را اداره کند؟ کجا خیابان یکطرفه باشد کجا دو طرفه باشد کجا میدان باشد این مال مردم است ملک مردم است اینها انتخابات می‌خواهند وکیل می‌خواهند; اما درباره تصمیم گیری روی قانون مملکت قانون غیر از قرآن و عترت چیز دیگر که نیست. آن مبانی عقلی هم الهام گرفته از ذات اقدس الهی است. خب حالا اگر این کتاب قانون, ساخته فکر خود مردم بود مردم می‌توانستند به کسی به عنوان رهبر رأی بدهند بگویند تو رهبر از طرف ما انتخاب شدی تا اندیشه ما را پیاده کنی; ولی اگر قانون مملکت قرآن و سنت عترت(علیهم السلام) بود و این به وحی وابسته بود نه به مردم به بالا متکی است نه به پایین, آنکه صاحب قانون است باید سرپرست تعیین کند نه اینکه مصرف کننده قانون است.
خب پس قانون مملکت مال مردم نیست تا مردم وکیل تعیین کنند سرمایه مملکت مال مردم نیست تا مردم تعیین کنند. مردم چون مسلمان‌اند می‌دانند قانون, وحی خداست [و] باید از طرف خدا کسی معین بشود مردم چون مسلمان‌اند می‌دانند انفال مال رسول الله است و اهل بیت, کسی که از طرف اهل بیت مأمور شده است باید اداره بکند این حرمت نهادن به رأی مردم است که مردم را ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾ با این دید می‌بینیم وگرنه آن رها کردن مردم است به بهانه حرمت نهادن به مردم به بهانه آزادی مردم مردم را از بندگی ذات اقدس الهی دور داشتن است به بهانه اینکه شما رهایید انسان وقتی ‌آزاد است که بنده ذات اقدس الهی باشد چون خدا هر کمالی را برای خود او می‌خواهد برای خودش که نمی‌خواهد که خب اگر مردمی مسلمان بودند می‌گویند کتاب قانون ما مال ما نیست مال الله است سرمایه این مملکت مال ما نیست مال الله است باید الله معین کند که چه کسی این قانون را اجرا کند چه کسی این سرمایه را توزیع کند. اگر ما بیاییم بگوییم نه, نظام بر اساس وکالت اداره می‌شود نه ولایت یعنی چه یعنی موکلان اصل‌اند قانون مال موکلان است اموال, مال موکلان است این موکلها که صاحب قانون‌اند و صاحب اموالند وکلایی را انتخاب می‌کنند یا کسی را به عنوان رهبر انتخاب می‌کنند که افکار و اندیشه اینها که به صورت قانون مدون درآمده پیاده کنند یا اموال اینها که به صورت معادن درآمده است او را استخراج کند و صرف کند آنها که می‌گویند ـ معاذ الله ـ وحی‌ای نیست خدایی نیست قانون همان است که بشر وضع می‌کند هر چه هست ملک بشر است آنها البته بر اساس وکالت حرکت می‌کنند; اما اگر جامعه اسلامی بود و حرفش این بود که قانون مال الله است انفال مال رسول الله و اهل بیت(علیهم السلام) است, خب حالا به چه مجوزی اینها وکیل بگیرند بگویند که شما در انفال تصرف بکن در معادن تصرف بکن در اجرای حدود تصرف بکن فتحصل که محور اصلی وکالت جایی است که حق مال موکل باشد, موکل اصل باشد وکیل فرع محور اصلی ولایت جایی است که شخص یا خودش اصیل باشد مثل ذات اقدس الهی یا نماینده اصیل باشد و در مسئله ولایت به معنی سرپرستی به معنی حکومت, قیم بودن بر صغار و محجورین اخذ نشده, بلکه خود آن شخص مانند سایر افراد در تحت سرپرستی آن مکتب است.
در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که در ولایت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولایت امام(علیه الصلاة و علیه السلام) ولایت امام راحل(رضوان الله علیه) در هیچ کدام شخص والی و سرپرست نیست که ﴿لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ﴾ باشد بلکه شخصیت حقوقی یعنی آن سمت یعنی نبوت رسالت امامت در آن ذوات مقدس فقاهت به ضمیمه عدالت در رهبران الهی این فقاهت است که دارد سرپرستی جامعه را به عهده می‌گیرد به سه نمونه یک نمونه اینکه اگر آن فقیه مثل امام راحل فتوایی داد عمل به آن فتوا برای همه واجب است حتی بر خودش اگر آن فقیه به نام امام قاضی شد حکمی کرد عمل به آن حکم واجب است نقض آن قضا حرام است حتی بر خودش اگر به عنوان والی حکم ولایی صادر کرد که باید رابطه با اسرائیل را قطع کرد عمل به آن حکم واجب است حتی بر خودش, نقض آن حکم حرام است حتی بر خودش آن وقت او چه امتیازی دارد پس شخص حکومت نمی‌کند بنابراین ولایت از باب ولایت بر محجورین نیست اولاً شخص حکومت نمی‌کند آن مکتب دارد حکومت می‌کند ثانیاً و در وکالت, موکّل اصل است و اینجا انفال مال مردم نیست ثالثاً و در حقیقت, مال مکتب است و آن صاحب مکتب دارد حکومت می‌کند که ذات اقدس الهی است اینها ماموران و منصوبان از طرف صاحب مکتب‌اند که بالفرع دارند حکومت می‌کنند, لذا وجود مبارک امام فرمود والی, دلیل بر اینهاست و مجری همه فرائض و سنن است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:39

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی