- 403
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش سیزدهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش سیزدهم"
- هدایت انسانها به دست خدا
- علت عطا کردن ظلم نسبت به برخی ها از طرف خدا
- تحمیل کردن اسائه ادب مردم از طرف انبیاء
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما فیهِنَّ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ(120)﴾
بیان سه فصل ادب ذوات مقدس
بحث در ادب انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بود. ادب این ذوات مقدس گاهی با ذات اقدس الهی است که در عبادت و دعا و مانند آن ظهور میکند که بحثش تا حدودی گذشت. فصل دوم ادب انبیا (علیهم السلام) در کیفیت ایصال پیام الهی است به مردم و نحوه برخورد با مردم است. فصل سوم ادب انبیا (علیهم السلام) است در احتجاجات و مجادلات علمی است با مخالفانشان. روح این فصل دوم و فصل سوم به این برمیگردد که چون این ذوات مقدس در اثر آن سیر کمالی به عندالله رسیدند لذا نه تسبیح خدا را فراموش میکنند و نه حمد خدا را; ذات اقدس الهی ملائکه و انسانهای کامل که به حضور الهی راه یافتهاند و عند اللهی شدند را به این اوصاف میستاید که اینها نه تسبیح خدا را فراموش میکنند و نه تحمید خدا را.
دلیل عدم نسیان تسبیح و تحمید ملائکه
سرّ اینکه تسبیح و تحمید اینها فراموش نمیشود این است که اگر کسی یک موجود کاملی را ببیند و خود را در مشهد و محضر او کامل مشاهده کند, قهراً موجودات دیگر را هم در محضر آن موجود کامل میبیند وقتی خود و موجودات دیگر را در مشهد و محضر آن موجود کامل دید هم خود را محتاج مییابد و هم دیگران را و چون آن موجود کامل, منزّه از نقص او و نقص دیگران است لذا اینگونه انسانهای کامل که به حضور آن ذات مقدس کامل بالذّات راه یافتند, او را از نقص تنزیه میکنند چون خود را و دیگران را ناقص مییابند و او را منزه از نقص.
رفع نقص به وسیله ذات اقدس الهی
مطلب دوم آن است که چیزی که نقص اینها را برطرف بکند, کاری که نقص اینها را به کمال تبدیل بکند نه از خود آنها ساخته است نه از دیگران, آن رفع نقص را و رفع حاجت را هم از ذات اقدس الهی مییابد لذا او را حمد میکند پس دائماً به حمد او و دائماً به تسبیح او مشغولاند اینکه در ذکر رکوع و در ذکر سجود به ما گفتند حمد را با تسبیح همراه کنید «سبحان ربی الاعلی و بحمده» بگویید یا «سبحان ربی العظیم و بحمده» بگویید برای حفظ این دو مطلب است. انسان وقتی که ناقص است خود را در محضر کامل میبیند آن کامل را از نقص, تنزیه میکند میشود تسبیح و رفع حاجت خود را نه به عهده خود میداند و نه به عهده دیگران بلکه به عهده آن خدایی که منزه از نقص است میداند و آن خدا که رفع نقص اینها را به عهده گرفته است منعم است, لذا در برابر نعمت او او را ثنا میکند ثناگوی اویند میشود حمد و این در زبان فطرت تمام موجودات است لذا این دو مطلب در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در کنار هم ذکر شده است که ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه﴾; نه تنها همه تسبیحگوی اویند و نه تنها همه تحمید وحمدگوی اویند بلکه تسبیحشان با تحمید همراه است; هم مسبحاند هم حامد و حمدشان در کنار تسبیح است و تسبیحشان در کنار حمد است.
لازم و ملزوم بودن تحمید با تسبیح درباره ذات اقدس الهی
یک وقت است انسان از کسی حقشناسی میکند و ثناگوی اوست ولی او را تسبیح نمیکند, برای اینکه او هم ناقص است و از دیگری گرفته اما درباره ذات اقدس الهی تحمید با تسبیح همراه است و تسبیح با تحمید همراه است; خدا آن کاملی نیست که محتاج به غیر نباشد و بس تا بشود تسبیح, بلکه آن کاملی است که مشکل دیگران را هم حل میکند, میشود مکمّل, لذا تحمید هم در کنار تسبیح است. انبیای الهی چون به این حد رسیدند میشوند عنداللهی, وقتی عندالله شدند ادب را چه درباره کیفیت ایصال پیام الهی به مردم رعایت میکنند چه در محاورهها و برخوردهای عادی رعایت میکنند; چه در محاجهها و جدالها رعایت میکنند چون عنداللهیاند عنداللهاند.
عدم تقابل غضب و رحمت خدا
ذات اقدس الهی اوصافش با رهبری رحمت مطلقه تأمین است هم ارحم الراحمین است فی موضع الرحمة و المرحمة است «واشد المعاقبین» است «فی موضع النکال و النقمة», اینها هم ﴿اشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾اند و ﴿رُحَماءُ بَیْنَهُم﴾ هستند و اگر خدا «ارحم الراحمین» است «فی موضع العفو والرحمة و أشدّ المعاقبین» است «فی موضع النکال و النقمة» و اینچنین نیست که خدا رحمتی دارد و غضبی و اینها عدل هماند بلکه غضب خدا مأموم است و رحمت خدا امام یعنی غضب خدا به امامت رحمت خدا شروع به کار میکند; هر جا رحمت دستور داد غضب میبارد خدا چون میخواهد بر عدهای رحمت بفرستد تبهکارها را از بین میبرد, غضب او در مقابل رحمت او نیست اینچنین نیست; که غضب در مقابل رحمت باشد خدا هم رحمت دارد هم غضب, اینچنین نیست و اینچنین هم نیست که رحمت خدا بیش از غضب خداست اینچنین نیست که رحمت او مثلاً هشت درجه بهشت است و غضب او هفت درجه جهنم اینچنین نیست, بلکه غضب او فقط مأموم است و رحمت او امام قهراً پیشاپیش همه کارهای او رحمت حرکت میکند، اینکه «یا من سبقت رحمته غضبه» به این معنا نیست که رحمت او بیش از غضب اوست, بلکه رحمت او پیش از غضب اوست لذا در بیانات نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) و ائمه دیگر این است که: «انت الذی تسعی رحمته امام غضبه»; ای خدایی که رحمت او پیشاپیش غضب او حرکت میکند. خدا چون میخواهد یک عده را نجات بدهد جهنم درست میکند که عدهای از ترس جهنم جلوی دین و دینداران را نگیرند چون میخواهد «لتکون کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا» عذاب را تنظیم میکند; مثل اینکه طبیب مهربان چون میخواهد سلامت بدن را تأمین بکند دست به چاقو میبرد و عضو را قطع میکند یعنی این دست به ابزار برش بردن به فتوای رحمت است, نه به فتوای غضب «انت الذی تسعی رحمته امام غضبه».
عندالله بودن فرستاده خدا
انسانهای کامل مثل انبیا و اولیا و ائمه (علیهم السلام) که عنداللهیاند این وصف را مییابند; وقتی این وصف را یافتند به این وصف متصف میشوند; متخلق به اخلاق الهی میشوند با این اخلاق و تخلق الهی بار سفر را میبندند از حق مأموریت پیدا میکنند و ارسال میشوند اینکه خدا میفرماید ما فرستادیم معلوم میشود که اینها نزد خدا بودند و آمدند; نزد خدا بودن خدایی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ کسی نزد اوست که از ماسوا بگذرد تا کسی عندالله نباشد که رسولالله نیست رسولالله یعنی فرستاده الله فرستاده الله باید عندالله باشد و بیاید, چه اینکه قرآن و کتابهای آسمانی را خدا انزال کرده است خب کتاب الهی و وحی الهی که نازل منالله است عندالله است که نازل شده است و رسول خدا عندالله است که مرسل است, اگر آنجا نبود که رسالت بر او منطبق نبود چه اینکه وحی از ذات اقدس الهی نبود که نزول نداشت وگرنه خدا همه جا هست ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله کل موجودات در لسان تکوین, رسالت الهی را دارند. بادها هم رسالت الهی را به عهده دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ﴾ منتها همانطوری که همه از خدایند; منتها با حفظ مراتب یکی «اول ما خلق الله» است یکی ثانی است یکی ثالث است یکی رابع است تا برسد به این آخری, همه مناللهاند همه هم رسالت الهی را دارند; منتها بعضی معالواسطه بعضی ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ است, بعضی بلا واسطه است و مانند آن. خب وقتی انسان کامل در آن مشهد این اوصاف را دید و به این اوصاف متصف شد با این اوصاف برمیگردد. وقتی با آن اوصاف برگشت هرگز تسبیح خدا را فراموش نمیکند چون میداند تنها ذاتی که از هر نقص منزه است (این یک) و هر کمالی که خدا به او داده است این کمال را از خدا میداند و هرگز خود را برتر از دیگری نمیداند ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ نمیگوید (این دو)، و هر کاری که امتهای آنها از آنها بخواهند میگوید باید به اذن خدا باشد (این سه)، هر موفقیت و پیروزی که در بحثهای علمی یا در جنگهای عملی نصیب او شد این را من الله میداند (چهار)، این میشود ادب انبیا در نحوه رساندن پیام خدا به مردم.
طریقه برخورد انبیا با افراد تندخو
باز ادب انبیا (علیهم السلام) در نحوه پیام رساندن و کیفیت ابلاغ این است که هر انسانی هر اندازه تندخو باشد انبیا موظفاند برای اولین بار با نرمرفتاری با او سخن بگویند کسی از فرعون بدتر نبود در عصر موسای کلیم(سلام الله علیه) و همچنین از هامان. وجود مبارک موسی و هارون (علیهما السلام) مأمور شدند که به آن دو نفر و درباریان آنها یعنی به فرعون و هامان با قول لیّن سخن بگویند, فرمود: ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾, ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾ با آنکه فرمود ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾; او طاغوت است, اینچنین نیست که طغیان او بعد ظهور کرده باشد در طلیعه مأموریت فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾ اما با این طاغوت, قول لیّن داشته باش ﴿لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾. بعد از اینکه این مرحله تمام شد هر اندازه که موسای کلیم تحمل کرد او بر طغیانش افزود, آنگاه فرمود: ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾, ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ آنگاه نوبت به این میرسد درباره ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) این تعبیر نیامده; ولی مشابه این هست این هم گفت: ﴿یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَلا یُبْصِرُ وَلا یُغْنی عَنْکَ شَیْئاً﴾ تا رسید به جایی که آنها گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُم﴾ این هم گفت: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ وقتی نوبت به آنجا رسید این هم خدا دستور میدهد که بگو: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ این میشود ﴿أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾; اما اینها کسانی هستند که «تسعی رحمتهم أمام غضبهم»; مثل کسی که بخواهد یک شهری را نقشه جامع شهر بکشد آن مهندس, حکیم، فرزانه و خردمندانه نقشه جامع شهر را میکشد, برای شهر یک زندانی هم در نقشه پیشبینی میکند خب هندسه که چیز بدی نیست این حکیم فرزانه که دارد هندسه و نقشه جامع شهر را میکشد که آدم مفسدی نیست, این پیشبینی کرده که در شهر ممکن است بزهکارانی پیدا شوند مهاجم امنیت مردم باشند جایی باید باشد که از ترس آنجا اینها مزاحم امنیت مردم نشوند این زندان را هندسه تنظیم کرده است یعنی رحمت نقشه زندان کشیده است نه غضب; یک حکیم, نقشه جامع شهر را کشیده است ولی گفت اینجا زندان هم لازم است برای سود مردم برای تأمین امنیت مردم؛ ذات اقدس الهی که نقشه جامع دنیا و آخرت را طرح کرده است جهنم را هم در این طرح جامع پیشبینی کرده است «رحمة للمستضعفین» در حقیقت رحمت است, همین معنا را انبیا (علیهم الصلاة و علیهم الصلام) دارند.
تحمیل کردن اسائه ادب مردم از طرف انبیا
لذا میبینید وقتی به انبیا میگویند ساحر تحمل میکنند، شاعر تحمل میکنند، کاهن تحمل میکنند. دیوانه تحمل میکنند، سفیه تحمل میکنند، وقتی که شروع کردند به براندازی دین آنها آن وقت اینها میگویند: ﴿أُفِّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّه﴾ تا آنجا که سخن از بدگوییهای لفظی است, اینها ادب را رعایت میکنند. درباره خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: ﴿انَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾, ذات اقدس الهی حمایت کرد فرمود: ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَما غَوی﴾ یا ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾ دیگر نگفت دیوانه خودتان هستید اما وقتی شروع کردند به براندازی دین آنها اینها هم دست به شمشیر کردند، شدند ﴿أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾ خب این پنج اهانت را کاملاً در کمال ادب تحمل کردند; گفتند ساحر، اینها گفتند ما ساحر نیستیم گفتند شاعر گفتند ما شاعر نیستیم، گفتند کاهن گفتند ما کاهن نیستیم، گفتند سفیه میگفتند ما سفیه نیستیم، گفتند دیوانه گفتند ما دیوانه نیستیم، همین! برنگرداندند که شما دیوانه هستید یا شما سفیه هستید ﴿یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ﴾ ﴿یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾ اینچنین است خب این نهایت ادب و تواضع است چون آدم همه فحشها را تحمل کند بعد بگوید ما این اوصاف را نداریم, نه شما دارید. وقتی حجت به نصابش رسید آنها شروع کردند به براندازی نظام دینی از آن به بعد ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ این میشود ادب انبیا (علیهم السلام) خب همین موسای کلیمی که مأمور بود در طلیعه امر به فرعون و هامان از باب ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾ آنها گفتند: ﴿إِنّی َلأَظُنُّکَ یَا مُوسَی مَسْحُوراً﴾ او فرمود تو دیگر حالا به هلاکت رسیدی این آخرهای حرف است نه اولها; اوایل هرچه گفتند که این مجنون است او ساحر است آنها نقشه دارند میخواهند ﴿یَذْهَبا بِطَریقَتِکُمُ الْمُثْلی﴾; اینها میخواهند تمدن شما را از بین ببرند ﴿إِنّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾; آنها میگفتند نه ما مفسد نیستیم ما دین کسی را از بین نبردیم دین باطل را داریم از بین میبریم نه دین حق را و اما آنجا که شروع به براندازی عملی کردند اینها هم دفاع کردند, این یکی از راههای اثبات ادب انبیاست.
واحد بودن اهداف انبیا
مطلب بعدی آن است که اینها چون در مشهد اللهاند و ذات اقدس الهی هم کارهای او بر صراط مستقیم است ﴿إِنَّ رَبّی عَلی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ و هم هدف مقدسی دارد که میخواهد این قافله را با طی صراط مستقیم به هدف برساند, انبیا هم همیین دو کار را دارند میگویند ما هدفی داریم (یک)، برای نیل به هدف هم یک راه وجود دارد و آن هم صراط مستقیم است (دو)، نه میشود کسی در صراط مستقیم بیاید و این صراط مستقیم را بهانه قرار بدهد برای اهداف شومش (یک)، و نه میشود که به بیراهه برود و به هدف برسد (این دو)، اگر ﴿إِنَّ رَبِّی عَِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾, اینها هم در این ﴿صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ هستند خب اینجا از آن بیانات روشن قرآن کریم است که برای رسیدن به هدف پاک, چاره جز وسیله پاک نیست; هرگز هدف, وسیله را توجیه نمیکند یعنی برای رسیدن به هدف نمیشود از هر وسیلهای استفاده کرد, برای رسیدن به هدف پاک از صراط مستقیم باید مدد گرفت و دیگر هیچ و صراط مستقیم هم انسان را به همان هدف معیّن میرساند و دیگر هیچ؛ یک ربط ضروری و خارجی بین صراط مستقیم و آن هدف هست و ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾; من شیاطین را و امثال اینها را در آفرینش نظام الهی راه ندادم, موجود مضل را در خلقت راه ندادم کمک نگرفتم دستیار نگرفتم فرشتگانی هستند که اینها بندگان صالحاند, اینها دستیاران الهی هستند اینها مدبرات امرند به اذنالله اینها در صراط مستقیم حرکت میکنند مأموریت را ما به اینها واگذار میکنیم ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾.
علت عطا کردن ظلم نسبت به برخی¬ها از طرف خدا
خب خدا که عضد نمیخواهد کمک نمیخواهد خدا لطفی دارد و به بعضیها سمتی را به عنوان ظهور عطا میکند نه به عنوان تفویض; ولی این ظهور را به دست تبهکاران نمیدهد به دست پارسایان میدهد فرشتگان هم عضد الهی نیستند. کارهایی را که انسان با بازو انجام میدهد میگویند از عضد کمک گرفت کارهایی که بین مچ و بین آرنج انجام میدهند میگویند با ساعد کار را انجام داد اگر کسی با ساعدهای متعدد کار را انجام داد میگویند مساعدت کرده اگر با بازوها انجام دادند میگویند معاضدت کرده است آن معاضدت از این عضد است و آن مساعدت از این ساعد اینها تشبیهی است در حقیقت, چون ﴿یدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم﴾ نیازی به معاضدت یا مساعدت ندارد; ولی کارها را ذات اقدس الهی به عنوان ظهور و آیات به فرشتگانی که مدبرات امرند میدهد نه به شیاطین, فرمود: ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم در همان سفر تاریخیاش وقتی به او پیشنهاد داد کسی از حضور در کربلا دریغ کرد ولی کمک مالی داد حضرت این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾; ما برای رسیدن به آن هدف پاک از هر کسی کمک نمیگیریم. خب برای نیل به هدف پاک باید از راه پاک کمک گرفت نه از راه ناپاک پس هدف وسیله را تبریر و توجیه نمیکند; بگوید چون هدف, خوب است ما از هر راهی برسیم از هر راهی نمیشود به مقصد رسید [بلکه] از راه خوب به مقصد خوب و از راه بد به مقصود بد آدم میرسد.
پرسش ...
پاسخ: دروغی که مصلحت داشته باشد در آنجا تزاحم بین ملاکین است; آنجا اهم مقدم بر مهم است در اثر کسر و انکسار, نجات یک کسی اهم است و صدق آن خبر مهم آن اهم بر این مهم مقدم است در حقیقت این شخص دارد اصلاح میکند نجات میدهد نه افساد؛ آن وسیله وسیله خوبی است اگر هدف, هدف شخصی باشد عادی باشد برای غرض شخصی خود بخواهد دروغ بگوید این دروغ محرّم است; اما اگر نجات مؤمنی در کار باشد اصلاح یک جامعهای در کار باشد آن هدف مقدس است و این خبر دروغ هم میشود مقدس برای اینکه این گزارش الآن کسر و انکسار کرده دیگر مفسده ندارد, آن وقت کسی هدف شخصی خود را اصل قرار بدهد و برای رسیدن به هدف شخصی خود هر گناهی را مرتکب بشود این سخن, باطل است.
این موارد را که شما در قرآن کریم ملاحظه میکنید میبینید در موقع احتجاجها, همین ادب مطرح است ایشان میفرماید که شما براهینتان را اقامه کنید: ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ﴾ یا گاهی میگویند: ﴿هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَذِکْرُ مَنْ قَبْلی﴾; حرفها و ادله ما این است همه ما همین حرفها را داریم انبیای گذشته هم همین حرفها را داشتند ما هم همین حرفها را داریم, شما اگر دلیلی دارید اقامه کنید حالا به عنوان نمونه بعضی از این آیات را بعد از ذکر آن اصل بخوانیم. آن اصل هم در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده است و هم در اواسط سوره «انبیاء».
تکبر نداشتن افراد نزد خدای سبحان
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است که کسانی که عند رباند اینها هیچگونه تکبری ندارند که یک سجده مستحب هم دارد; آیه پایانی سوره «اعراف»; آیه 206 ﴿إِنَّ الَّذینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَیُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ یَسْجُدُونَ﴾ که این هم شامل فرشتهها میشود و هم شامل انسانهای کامل. این عندالله عندالله درباره خیلی از انبیا هست انسانهای کامل عنداللهی هستند فرشتهها هم عنداللهیاند در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیه نوزده و بیست این است که: ﴿وَلَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَلا یَسْتَحْسِرُونَ ٭ یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ لا یَفْتُرُونَ﴾ خب چون اینها اینچنین هستند; در محضر و مشهد ذات اقدس الهاند هر کاری را که با مردم دارند فیضی که خدا به آنها داد همه را از ذات اقدس الهی میدانند و هرگز خود را برتر از دیگران نمیشمارند حالا به عنوان نمونه جریان حضرت نوح که ذکر بشود انبیای دیگر هم مشخص خواهد بود.
علت عدم بازگو کردن انبیا به عنوان بشیر محض
در سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ إِنّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبین﴾ این انبیا برای تبشیر و انذار آمدند: ﴿مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرین﴾, ﴿بَشیراً وَنَذیراً﴾ اما در هیچ جای قرآن به عنوان بشیر محض ذکر نشده ولی نذیر محض ذکر شده است. سرّش آن است که اکثری مردم از نذیر و انذار هراسناکاند, نه با تبشیر; خیلیها از ترس جهنم است که گناه نمیکنند, تشویق به بهشت آن اثر را ندارد که تخویف از جهنم آن اثر را دارد؟ لذا ﴿إِنْ أنت إِلاّ نَذیرٌ﴾ ﴿إِنْ أَنَا إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ که به صورت حصر است آمده است یا در جریان حضرت نوح ﴿إِنّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ آمده است و «بشیرٌ» نیامده است, با اینکه همه انبیا در آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ﴾ همه برای تبشیر و انذار آمدند; اما بشیر محض در هیچ جا [و] در لسان هیچ پیغمبری نقل نشده است خب ﴿إِنّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ ألیمٍ ٭ فَقالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا﴾; تو هم مثل ما هستی ﴿وَما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ﴾; افراد پست آن هم سادهلوح آن هم ابتداییاندیش اینها هستند که به دنبال تو راه افتادند ﴿وَما نَری لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبینَ﴾.
خب این سوء ادب را نوح (سلام الله علیه) با این وضع پاسخ داد ﴿قالَ یا قَوْمِ﴾ در همه اینها لسان تحبیب و عاطفه هست یا قوم, یا قوم که این تحبیب عاطفه برانگیز است بالأخره, ﴿یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَآتانی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوها وَأَنْتُمْ لَها کارِهُونَ﴾; شما آزادید; کراهتی در کار نیست ﴿وَیا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّ عَلَی اللّهِ وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذینَ آمَنُوا﴾; اینکه گفتید اینها را طرد کن چون اشراف پیشنهاد دادند که این فقرا و مستضعفها و پابرهنهها را طرد کن تا ما بیاییم. نوح فرمود: ﴿ما أَنَا بِطارِدِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ﴾; اینها به لقای حق میروند من حق ندارم اینها که حالا محروم هستند را طرد کنم ﴿وَلکِنّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ﴾ ﴿وَیا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنی مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ﴾; من اینها را بیرون کنم چه کسی ناصر من است؟ خدا مرا به وسیله اینها تأیید میکند نه اینکه اینها سبب هستند اگر من اینها را حفظ بکنم مشمول رحمت خدا هستم, فرمود: «هَل تُنصَرُونَ الاّ بضعفائکم».
این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است در یکی از صحنهها، فرمود: ﴿وَلا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾; هیچ کدام از اینها ذاتاً در اختیار من نیست; ولی اخبار غیب را خدا به من اعطا میکند: ﴿وَلا أَقُولُ لِلَّذینَ تَزْدَری أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللّهُ خَیْراً﴾; اینها که چشم شما با ازدراء و تحقیر اینها را میبیند من نمیتوانم بگویم خدا به اینها خیری نداده است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ بِما فی أَنْفُسِهِمْ إِنّی إِذاً لَمِنَ الظّالِمینَ﴾; اگر من اینها را طرد کنم یا تحقیر بکنم میشوم ظالم ﴿قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ﴾ ما را خسته کردی بالأخره چه کاری میخواهی بکنی؟ هر کاری از دستت برمیآید بکن در اینجا کمال ادب را رعایت کرد ﴿قالَ إِنَّما یَأْتیکُمْ بِهِ اللّهُ إِنْ شاءَ وَما أَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ﴾; خدا باید تصمیم بگیرد من که تصمیم گیرنده نیستم ولی شما در برابر خدا معجز نیستید او را عاجز کنید و او را عاجز کنید دین او را عاجز کنید.
هدایت انسان¬ها به دست خدا
من اگر شما را نصیحت میکنم تا خدا نخواهد نصیحت در شما اثر نمیکند خدا از نظر اراده تکوینی, شما را آزاد گذاشته و خواست که شما با میلتان به طرف هدایت بروید این کار تکوینی است; نخواست که به اجبار به طرف هدایت بروید. خداوند شما را آزاد آفرید و با اراده تکوینی اراده کرد که شما با میل و اراده خود مؤمن بشوید و با اراده تشریعی بر شما واجب کرده است که شما ایمان بیاورید. اگر گنهکاری و تبهکاری شما ادامه پیدا کرد ممکن است خدا لطفش را از شما بگیرد, آن وقت است که ﴿وَلا یَنْفَعُکُمْ نُصْحی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللّهُ یُریدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ اگر ذات اقدس الهی لطفش را از شما بردارد هرچه هم من نصیحت کنم اثر نمیکند خب این تعبیر نشان میدهد که تمام این قدرتها را وجود مبارک نوح از ذات اقدس الهی میداند آوردن معجزه را از جانب خدا میداند و تأثیر در دلها را هم به عنایت الهی میداند هیچکدام از اینها را به خود اسناد نمیدهد چه اینکه در بخشهای دیگری از قرآن کریم باز مشابه این تعبیر هست درباره ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ آن در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است آیه 51 ﴿ما أَشْهَدْتُهُمْ﴾ یعنی شیاطین را ﴿خَلْقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ این حرف نوح هم هست چون مترفین و ملأ نوح گفتند شما این محرومین و فقرا را بیرون بکن تا ما به کمک دین تو بیاییم یا مثلاً دین تو را بپذیریم. همین پیشنهاد را به سایر انبیا دادند به پیغمبر هم دادند که وحی رسیده ﴿وَلا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾, این ﴿وَلا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ﴾ اختصاص به جریان حضرت نوح ندارد و در مورد انبیای دیگر هم هست.
دلیل شیخ¬الانبیا بودن حضرت نوح(علیه السلام)
در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بعضی از این اهداف آمده است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هم بعضی از این سخنان خاص آمده است; مثلاً آن تعبیر تندی که نسبت به نوح داشتند; سوره «اعراف» آیه شصت ـ بعد از اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ﴾ ـ ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ ٭ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ﴾ خب این نهایت تواضع و ادب است; به آن شیخ الانبیاء میگویند تو در سفاهتی تو در ضلالتی او میگوید من سفیه نیستم من ضال نیستم ﴿یا قَوْمِ لَیْسَ﴾ باز هم ﴿یا قَوْمِ﴾ را ذکر میکند که عاطفهبرانگیز است ﴿لَیْسَ بی ضَلالَةٌ وَلکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ مشابه این تعبیر, درباره ذات مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است خدا دفاع کرده است که ﴿ن وَالْقَلَمِ وَما یَسْطُرُونَ ٭ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾ درباره هود (سلام الله علیه) در همان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 65 این است ﴿وَإِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ ٭ قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ وَإِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبینَ﴾ پاسخی که هود (سلام الله علیه) داد این بود که ﴿قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ﴾, خب این نهایت ادب است دیگر این میشود ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ درباره سایر انبیا میگفتند مجنونی، میگفتند ما جنون نداریم میگفتند در ضلالتی میگفتند ما ضلالت نداریم خب در سورهٴ مبارکهٴ «قلم» که درباره شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است اینچنین آمده است; آیه دو به بعد سوره «قلم» ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ٭ وَإِنَّ لَکَ َلأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ ٭ وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ در موقع احتجاجات, خب مهمترین و قویترین براهین را اینها اقامه میکردند نظیر جریان حضرت ابراهیم با نمرود آنها بدترین مغالطه را میکردند, اینها تحمل میکردند در جریان محاجه ابراهیم خلیل با نمرود آمده است که گفت: ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَیُمیت﴾; که احیا و اماته به دست اوست؛ خب نمرود چه کار کرد گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَأُمیتُ﴾.
طریقه ارائه برهان از طرف حضرت ابراهیم(علیه السلام)
خب این مغالطه را وجود مبارک ابراهیم خلیل چطور تحمل کرد؟ دو تا زندانی را آورد و یکی را گردن زد و یکی را آزاد کرد و گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَأُمیتُ﴾ وجود مبارک خلیل حق برهان را طرزی روشن ذکر کرد که دیگر او نتواند چنین مغالطهای کند, فرمود: ﴿اللّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ﴾ دیگر اینچنین نشد که ابراهیم خلیل بر آشفته بشود و بگوید این مغالطه است داد و قال راه بیندازد خب آن برهان قاطع ابراهیم خلیل میگوید که ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَیُمیت﴾ را با این مغالطه جواب داد, گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَأُمیتُ﴾. وجود مبارک ابراهیم این را تحمل کرد و مسئله را روشنتر کرد نه اینکه از برهان اول صرف نظر کرده باشد _معاذالله_ و در برهان اول شکست خورده باشد; برهان اول برهان قاطعی است محیی خداست، ممیت خداست اینکه فرمود: ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَیُمیت﴾ آن که گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَأُمیتُ﴾ یک مغالطه و سفسطهای کرده است اینچنین نشد که یک صحنه محاجّه را ترک کند یک دلیل روشنتری که او نتواند عوام فریبی کند اقامه کرده است, نه اینکه آن دلیل اول از دلیلیت افتاده باشد این دلیل همان برهان قاطع خود خواهد بود به دلیل اینکه ذات اقدس الهی همان برهان را در موارد دیگر از انبیای دیگر نقل کرد است; برهان، برهان تام است; کسی که حیاتبخش است کسی که مرگ به دست اوست او خداست خب اینکه فرمود پروردگار من الهی است که ﴿فَإِنَّ اللّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾, دیگر جا برای آن مغالطه نگذاشت, این نهایت ادب ابراهیم (سلام الله علیه) است در محاجّه یا ادب وجود مبارک موسی در محاجه, گفت کیست؟ از کجا آمدید؟ گفت از طرف پروردگار آمدهایم: ﴿فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی٭ قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾ بعد هم گفت موسی و هارون مجنوناند آنها گفتند ما جنون نداریم گفتند ساحرید گفتند ما ساحر نیستیم بیایید مسابقه بدهیم در همه موارد اینها ادب را حفظ کردند; اما در آنجا که گفت: ﴿فََلأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأُصَلِّبَنَّکُمْ فی جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ از آن طرف هم دیگر ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ این عصاره ادب انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) در کیفیت ایصال پیام الهی به مردم و در کیفیت محاوره و در کیفیت مجادله و منشأ آن همان نکتهای است که در طلیعه بحث عرض شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- هدایت انسانها به دست خدا
- علت عطا کردن ظلم نسبت به برخی ها از طرف خدا
- تحمیل کردن اسائه ادب مردم از طرف انبیاء
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما فیهِنَّ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ(120)﴾
بیان سه فصل ادب ذوات مقدس
بحث در ادب انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بود. ادب این ذوات مقدس گاهی با ذات اقدس الهی است که در عبادت و دعا و مانند آن ظهور میکند که بحثش تا حدودی گذشت. فصل دوم ادب انبیا (علیهم السلام) در کیفیت ایصال پیام الهی است به مردم و نحوه برخورد با مردم است. فصل سوم ادب انبیا (علیهم السلام) است در احتجاجات و مجادلات علمی است با مخالفانشان. روح این فصل دوم و فصل سوم به این برمیگردد که چون این ذوات مقدس در اثر آن سیر کمالی به عندالله رسیدند لذا نه تسبیح خدا را فراموش میکنند و نه حمد خدا را; ذات اقدس الهی ملائکه و انسانهای کامل که به حضور الهی راه یافتهاند و عند اللهی شدند را به این اوصاف میستاید که اینها نه تسبیح خدا را فراموش میکنند و نه تحمید خدا را.
دلیل عدم نسیان تسبیح و تحمید ملائکه
سرّ اینکه تسبیح و تحمید اینها فراموش نمیشود این است که اگر کسی یک موجود کاملی را ببیند و خود را در مشهد و محضر او کامل مشاهده کند, قهراً موجودات دیگر را هم در محضر آن موجود کامل میبیند وقتی خود و موجودات دیگر را در مشهد و محضر آن موجود کامل دید هم خود را محتاج مییابد و هم دیگران را و چون آن موجود کامل, منزّه از نقص او و نقص دیگران است لذا اینگونه انسانهای کامل که به حضور آن ذات مقدس کامل بالذّات راه یافتند, او را از نقص تنزیه میکنند چون خود را و دیگران را ناقص مییابند و او را منزه از نقص.
رفع نقص به وسیله ذات اقدس الهی
مطلب دوم آن است که چیزی که نقص اینها را برطرف بکند, کاری که نقص اینها را به کمال تبدیل بکند نه از خود آنها ساخته است نه از دیگران, آن رفع نقص را و رفع حاجت را هم از ذات اقدس الهی مییابد لذا او را حمد میکند پس دائماً به حمد او و دائماً به تسبیح او مشغولاند اینکه در ذکر رکوع و در ذکر سجود به ما گفتند حمد را با تسبیح همراه کنید «سبحان ربی الاعلی و بحمده» بگویید یا «سبحان ربی العظیم و بحمده» بگویید برای حفظ این دو مطلب است. انسان وقتی که ناقص است خود را در محضر کامل میبیند آن کامل را از نقص, تنزیه میکند میشود تسبیح و رفع حاجت خود را نه به عهده خود میداند و نه به عهده دیگران بلکه به عهده آن خدایی که منزه از نقص است میداند و آن خدا که رفع نقص اینها را به عهده گرفته است منعم است, لذا در برابر نعمت او او را ثنا میکند ثناگوی اویند میشود حمد و این در زبان فطرت تمام موجودات است لذا این دو مطلب در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در کنار هم ذکر شده است که ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه﴾; نه تنها همه تسبیحگوی اویند و نه تنها همه تحمید وحمدگوی اویند بلکه تسبیحشان با تحمید همراه است; هم مسبحاند هم حامد و حمدشان در کنار تسبیح است و تسبیحشان در کنار حمد است.
لازم و ملزوم بودن تحمید با تسبیح درباره ذات اقدس الهی
یک وقت است انسان از کسی حقشناسی میکند و ثناگوی اوست ولی او را تسبیح نمیکند, برای اینکه او هم ناقص است و از دیگری گرفته اما درباره ذات اقدس الهی تحمید با تسبیح همراه است و تسبیح با تحمید همراه است; خدا آن کاملی نیست که محتاج به غیر نباشد و بس تا بشود تسبیح, بلکه آن کاملی است که مشکل دیگران را هم حل میکند, میشود مکمّل, لذا تحمید هم در کنار تسبیح است. انبیای الهی چون به این حد رسیدند میشوند عنداللهی, وقتی عندالله شدند ادب را چه درباره کیفیت ایصال پیام الهی به مردم رعایت میکنند چه در محاورهها و برخوردهای عادی رعایت میکنند; چه در محاجهها و جدالها رعایت میکنند چون عنداللهیاند عنداللهاند.
عدم تقابل غضب و رحمت خدا
ذات اقدس الهی اوصافش با رهبری رحمت مطلقه تأمین است هم ارحم الراحمین است فی موضع الرحمة و المرحمة است «واشد المعاقبین» است «فی موضع النکال و النقمة», اینها هم ﴿اشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾اند و ﴿رُحَماءُ بَیْنَهُم﴾ هستند و اگر خدا «ارحم الراحمین» است «فی موضع العفو والرحمة و أشدّ المعاقبین» است «فی موضع النکال و النقمة» و اینچنین نیست که خدا رحمتی دارد و غضبی و اینها عدل هماند بلکه غضب خدا مأموم است و رحمت خدا امام یعنی غضب خدا به امامت رحمت خدا شروع به کار میکند; هر جا رحمت دستور داد غضب میبارد خدا چون میخواهد بر عدهای رحمت بفرستد تبهکارها را از بین میبرد, غضب او در مقابل رحمت او نیست اینچنین نیست; که غضب در مقابل رحمت باشد خدا هم رحمت دارد هم غضب, اینچنین نیست و اینچنین هم نیست که رحمت خدا بیش از غضب خداست اینچنین نیست که رحمت او مثلاً هشت درجه بهشت است و غضب او هفت درجه جهنم اینچنین نیست, بلکه غضب او فقط مأموم است و رحمت او امام قهراً پیشاپیش همه کارهای او رحمت حرکت میکند، اینکه «یا من سبقت رحمته غضبه» به این معنا نیست که رحمت او بیش از غضب اوست, بلکه رحمت او پیش از غضب اوست لذا در بیانات نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) و ائمه دیگر این است که: «انت الذی تسعی رحمته امام غضبه»; ای خدایی که رحمت او پیشاپیش غضب او حرکت میکند. خدا چون میخواهد یک عده را نجات بدهد جهنم درست میکند که عدهای از ترس جهنم جلوی دین و دینداران را نگیرند چون میخواهد «لتکون کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا» عذاب را تنظیم میکند; مثل اینکه طبیب مهربان چون میخواهد سلامت بدن را تأمین بکند دست به چاقو میبرد و عضو را قطع میکند یعنی این دست به ابزار برش بردن به فتوای رحمت است, نه به فتوای غضب «انت الذی تسعی رحمته امام غضبه».
عندالله بودن فرستاده خدا
انسانهای کامل مثل انبیا و اولیا و ائمه (علیهم السلام) که عنداللهیاند این وصف را مییابند; وقتی این وصف را یافتند به این وصف متصف میشوند; متخلق به اخلاق الهی میشوند با این اخلاق و تخلق الهی بار سفر را میبندند از حق مأموریت پیدا میکنند و ارسال میشوند اینکه خدا میفرماید ما فرستادیم معلوم میشود که اینها نزد خدا بودند و آمدند; نزد خدا بودن خدایی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ کسی نزد اوست که از ماسوا بگذرد تا کسی عندالله نباشد که رسولالله نیست رسولالله یعنی فرستاده الله فرستاده الله باید عندالله باشد و بیاید, چه اینکه قرآن و کتابهای آسمانی را خدا انزال کرده است خب کتاب الهی و وحی الهی که نازل منالله است عندالله است که نازل شده است و رسول خدا عندالله است که مرسل است, اگر آنجا نبود که رسالت بر او منطبق نبود چه اینکه وحی از ذات اقدس الهی نبود که نزول نداشت وگرنه خدا همه جا هست ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله کل موجودات در لسان تکوین, رسالت الهی را دارند. بادها هم رسالت الهی را به عهده دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ﴾ منتها همانطوری که همه از خدایند; منتها با حفظ مراتب یکی «اول ما خلق الله» است یکی ثانی است یکی ثالث است یکی رابع است تا برسد به این آخری, همه مناللهاند همه هم رسالت الهی را دارند; منتها بعضی معالواسطه بعضی ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ است, بعضی بلا واسطه است و مانند آن. خب وقتی انسان کامل در آن مشهد این اوصاف را دید و به این اوصاف متصف شد با این اوصاف برمیگردد. وقتی با آن اوصاف برگشت هرگز تسبیح خدا را فراموش نمیکند چون میداند تنها ذاتی که از هر نقص منزه است (این یک) و هر کمالی که خدا به او داده است این کمال را از خدا میداند و هرگز خود را برتر از دیگری نمیداند ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ نمیگوید (این دو)، و هر کاری که امتهای آنها از آنها بخواهند میگوید باید به اذن خدا باشد (این سه)، هر موفقیت و پیروزی که در بحثهای علمی یا در جنگهای عملی نصیب او شد این را من الله میداند (چهار)، این میشود ادب انبیا در نحوه رساندن پیام خدا به مردم.
طریقه برخورد انبیا با افراد تندخو
باز ادب انبیا (علیهم السلام) در نحوه پیام رساندن و کیفیت ابلاغ این است که هر انسانی هر اندازه تندخو باشد انبیا موظفاند برای اولین بار با نرمرفتاری با او سخن بگویند کسی از فرعون بدتر نبود در عصر موسای کلیم(سلام الله علیه) و همچنین از هامان. وجود مبارک موسی و هارون (علیهما السلام) مأمور شدند که به آن دو نفر و درباریان آنها یعنی به فرعون و هامان با قول لیّن سخن بگویند, فرمود: ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾, ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾ با آنکه فرمود ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾; او طاغوت است, اینچنین نیست که طغیان او بعد ظهور کرده باشد در طلیعه مأموریت فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾ اما با این طاغوت, قول لیّن داشته باش ﴿لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾. بعد از اینکه این مرحله تمام شد هر اندازه که موسای کلیم تحمل کرد او بر طغیانش افزود, آنگاه فرمود: ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾, ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ آنگاه نوبت به این میرسد درباره ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) این تعبیر نیامده; ولی مشابه این هست این هم گفت: ﴿یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَلا یُبْصِرُ وَلا یُغْنی عَنْکَ شَیْئاً﴾ تا رسید به جایی که آنها گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُم﴾ این هم گفت: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ وقتی نوبت به آنجا رسید این هم خدا دستور میدهد که بگو: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ این میشود ﴿أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾; اما اینها کسانی هستند که «تسعی رحمتهم أمام غضبهم»; مثل کسی که بخواهد یک شهری را نقشه جامع شهر بکشد آن مهندس, حکیم، فرزانه و خردمندانه نقشه جامع شهر را میکشد, برای شهر یک زندانی هم در نقشه پیشبینی میکند خب هندسه که چیز بدی نیست این حکیم فرزانه که دارد هندسه و نقشه جامع شهر را میکشد که آدم مفسدی نیست, این پیشبینی کرده که در شهر ممکن است بزهکارانی پیدا شوند مهاجم امنیت مردم باشند جایی باید باشد که از ترس آنجا اینها مزاحم امنیت مردم نشوند این زندان را هندسه تنظیم کرده است یعنی رحمت نقشه زندان کشیده است نه غضب; یک حکیم, نقشه جامع شهر را کشیده است ولی گفت اینجا زندان هم لازم است برای سود مردم برای تأمین امنیت مردم؛ ذات اقدس الهی که نقشه جامع دنیا و آخرت را طرح کرده است جهنم را هم در این طرح جامع پیشبینی کرده است «رحمة للمستضعفین» در حقیقت رحمت است, همین معنا را انبیا (علیهم الصلاة و علیهم الصلام) دارند.
تحمیل کردن اسائه ادب مردم از طرف انبیا
لذا میبینید وقتی به انبیا میگویند ساحر تحمل میکنند، شاعر تحمل میکنند، کاهن تحمل میکنند. دیوانه تحمل میکنند، سفیه تحمل میکنند، وقتی که شروع کردند به براندازی دین آنها آن وقت اینها میگویند: ﴿أُفِّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّه﴾ تا آنجا که سخن از بدگوییهای لفظی است, اینها ادب را رعایت میکنند. درباره خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: ﴿انَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾, ذات اقدس الهی حمایت کرد فرمود: ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَما غَوی﴾ یا ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾ دیگر نگفت دیوانه خودتان هستید اما وقتی شروع کردند به براندازی دین آنها اینها هم دست به شمشیر کردند، شدند ﴿أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾ خب این پنج اهانت را کاملاً در کمال ادب تحمل کردند; گفتند ساحر، اینها گفتند ما ساحر نیستیم گفتند شاعر گفتند ما شاعر نیستیم، گفتند کاهن گفتند ما کاهن نیستیم، گفتند سفیه میگفتند ما سفیه نیستیم، گفتند دیوانه گفتند ما دیوانه نیستیم، همین! برنگرداندند که شما دیوانه هستید یا شما سفیه هستید ﴿یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ﴾ ﴿یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾ اینچنین است خب این نهایت ادب و تواضع است چون آدم همه فحشها را تحمل کند بعد بگوید ما این اوصاف را نداریم, نه شما دارید. وقتی حجت به نصابش رسید آنها شروع کردند به براندازی نظام دینی از آن به بعد ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ این میشود ادب انبیا (علیهم السلام) خب همین موسای کلیمی که مأمور بود در طلیعه امر به فرعون و هامان از باب ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾ آنها گفتند: ﴿إِنّی َلأَظُنُّکَ یَا مُوسَی مَسْحُوراً﴾ او فرمود تو دیگر حالا به هلاکت رسیدی این آخرهای حرف است نه اولها; اوایل هرچه گفتند که این مجنون است او ساحر است آنها نقشه دارند میخواهند ﴿یَذْهَبا بِطَریقَتِکُمُ الْمُثْلی﴾; اینها میخواهند تمدن شما را از بین ببرند ﴿إِنّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾; آنها میگفتند نه ما مفسد نیستیم ما دین کسی را از بین نبردیم دین باطل را داریم از بین میبریم نه دین حق را و اما آنجا که شروع به براندازی عملی کردند اینها هم دفاع کردند, این یکی از راههای اثبات ادب انبیاست.
واحد بودن اهداف انبیا
مطلب بعدی آن است که اینها چون در مشهد اللهاند و ذات اقدس الهی هم کارهای او بر صراط مستقیم است ﴿إِنَّ رَبّی عَلی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ و هم هدف مقدسی دارد که میخواهد این قافله را با طی صراط مستقیم به هدف برساند, انبیا هم همیین دو کار را دارند میگویند ما هدفی داریم (یک)، برای نیل به هدف هم یک راه وجود دارد و آن هم صراط مستقیم است (دو)، نه میشود کسی در صراط مستقیم بیاید و این صراط مستقیم را بهانه قرار بدهد برای اهداف شومش (یک)، و نه میشود که به بیراهه برود و به هدف برسد (این دو)، اگر ﴿إِنَّ رَبِّی عَِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾, اینها هم در این ﴿صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ هستند خب اینجا از آن بیانات روشن قرآن کریم است که برای رسیدن به هدف پاک, چاره جز وسیله پاک نیست; هرگز هدف, وسیله را توجیه نمیکند یعنی برای رسیدن به هدف نمیشود از هر وسیلهای استفاده کرد, برای رسیدن به هدف پاک از صراط مستقیم باید مدد گرفت و دیگر هیچ و صراط مستقیم هم انسان را به همان هدف معیّن میرساند و دیگر هیچ؛ یک ربط ضروری و خارجی بین صراط مستقیم و آن هدف هست و ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾; من شیاطین را و امثال اینها را در آفرینش نظام الهی راه ندادم, موجود مضل را در خلقت راه ندادم کمک نگرفتم دستیار نگرفتم فرشتگانی هستند که اینها بندگان صالحاند, اینها دستیاران الهی هستند اینها مدبرات امرند به اذنالله اینها در صراط مستقیم حرکت میکنند مأموریت را ما به اینها واگذار میکنیم ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾.
علت عطا کردن ظلم نسبت به برخی¬ها از طرف خدا
خب خدا که عضد نمیخواهد کمک نمیخواهد خدا لطفی دارد و به بعضیها سمتی را به عنوان ظهور عطا میکند نه به عنوان تفویض; ولی این ظهور را به دست تبهکاران نمیدهد به دست پارسایان میدهد فرشتگان هم عضد الهی نیستند. کارهایی را که انسان با بازو انجام میدهد میگویند از عضد کمک گرفت کارهایی که بین مچ و بین آرنج انجام میدهند میگویند با ساعد کار را انجام داد اگر کسی با ساعدهای متعدد کار را انجام داد میگویند مساعدت کرده اگر با بازوها انجام دادند میگویند معاضدت کرده است آن معاضدت از این عضد است و آن مساعدت از این ساعد اینها تشبیهی است در حقیقت, چون ﴿یدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم﴾ نیازی به معاضدت یا مساعدت ندارد; ولی کارها را ذات اقدس الهی به عنوان ظهور و آیات به فرشتگانی که مدبرات امرند میدهد نه به شیاطین, فرمود: ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم در همان سفر تاریخیاش وقتی به او پیشنهاد داد کسی از حضور در کربلا دریغ کرد ولی کمک مالی داد حضرت این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾; ما برای رسیدن به آن هدف پاک از هر کسی کمک نمیگیریم. خب برای نیل به هدف پاک باید از راه پاک کمک گرفت نه از راه ناپاک پس هدف وسیله را تبریر و توجیه نمیکند; بگوید چون هدف, خوب است ما از هر راهی برسیم از هر راهی نمیشود به مقصد رسید [بلکه] از راه خوب به مقصد خوب و از راه بد به مقصود بد آدم میرسد.
پرسش ...
پاسخ: دروغی که مصلحت داشته باشد در آنجا تزاحم بین ملاکین است; آنجا اهم مقدم بر مهم است در اثر کسر و انکسار, نجات یک کسی اهم است و صدق آن خبر مهم آن اهم بر این مهم مقدم است در حقیقت این شخص دارد اصلاح میکند نجات میدهد نه افساد؛ آن وسیله وسیله خوبی است اگر هدف, هدف شخصی باشد عادی باشد برای غرض شخصی خود بخواهد دروغ بگوید این دروغ محرّم است; اما اگر نجات مؤمنی در کار باشد اصلاح یک جامعهای در کار باشد آن هدف مقدس است و این خبر دروغ هم میشود مقدس برای اینکه این گزارش الآن کسر و انکسار کرده دیگر مفسده ندارد, آن وقت کسی هدف شخصی خود را اصل قرار بدهد و برای رسیدن به هدف شخصی خود هر گناهی را مرتکب بشود این سخن, باطل است.
این موارد را که شما در قرآن کریم ملاحظه میکنید میبینید در موقع احتجاجها, همین ادب مطرح است ایشان میفرماید که شما براهینتان را اقامه کنید: ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ﴾ یا گاهی میگویند: ﴿هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَذِکْرُ مَنْ قَبْلی﴾; حرفها و ادله ما این است همه ما همین حرفها را داریم انبیای گذشته هم همین حرفها را داشتند ما هم همین حرفها را داریم, شما اگر دلیلی دارید اقامه کنید حالا به عنوان نمونه بعضی از این آیات را بعد از ذکر آن اصل بخوانیم. آن اصل هم در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده است و هم در اواسط سوره «انبیاء».
تکبر نداشتن افراد نزد خدای سبحان
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است که کسانی که عند رباند اینها هیچگونه تکبری ندارند که یک سجده مستحب هم دارد; آیه پایانی سوره «اعراف»; آیه 206 ﴿إِنَّ الَّذینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَیُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ یَسْجُدُونَ﴾ که این هم شامل فرشتهها میشود و هم شامل انسانهای کامل. این عندالله عندالله درباره خیلی از انبیا هست انسانهای کامل عنداللهی هستند فرشتهها هم عنداللهیاند در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیه نوزده و بیست این است که: ﴿وَلَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَلا یَسْتَحْسِرُونَ ٭ یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ لا یَفْتُرُونَ﴾ خب چون اینها اینچنین هستند; در محضر و مشهد ذات اقدس الهاند هر کاری را که با مردم دارند فیضی که خدا به آنها داد همه را از ذات اقدس الهی میدانند و هرگز خود را برتر از دیگران نمیشمارند حالا به عنوان نمونه جریان حضرت نوح که ذکر بشود انبیای دیگر هم مشخص خواهد بود.
علت عدم بازگو کردن انبیا به عنوان بشیر محض
در سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ إِنّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبین﴾ این انبیا برای تبشیر و انذار آمدند: ﴿مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرین﴾, ﴿بَشیراً وَنَذیراً﴾ اما در هیچ جای قرآن به عنوان بشیر محض ذکر نشده ولی نذیر محض ذکر شده است. سرّش آن است که اکثری مردم از نذیر و انذار هراسناکاند, نه با تبشیر; خیلیها از ترس جهنم است که گناه نمیکنند, تشویق به بهشت آن اثر را ندارد که تخویف از جهنم آن اثر را دارد؟ لذا ﴿إِنْ أنت إِلاّ نَذیرٌ﴾ ﴿إِنْ أَنَا إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ که به صورت حصر است آمده است یا در جریان حضرت نوح ﴿إِنّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ آمده است و «بشیرٌ» نیامده است, با اینکه همه انبیا در آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ﴾ همه برای تبشیر و انذار آمدند; اما بشیر محض در هیچ جا [و] در لسان هیچ پیغمبری نقل نشده است خب ﴿إِنّی لَکُمْ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ ﴿إِنّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ ألیمٍ ٭ فَقالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلاّ بَشَراً مِثْلَنا﴾; تو هم مثل ما هستی ﴿وَما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ﴾; افراد پست آن هم سادهلوح آن هم ابتداییاندیش اینها هستند که به دنبال تو راه افتادند ﴿وَما نَری لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبینَ﴾.
خب این سوء ادب را نوح (سلام الله علیه) با این وضع پاسخ داد ﴿قالَ یا قَوْمِ﴾ در همه اینها لسان تحبیب و عاطفه هست یا قوم, یا قوم که این تحبیب عاطفه برانگیز است بالأخره, ﴿یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَآتانی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوها وَأَنْتُمْ لَها کارِهُونَ﴾; شما آزادید; کراهتی در کار نیست ﴿وَیا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّ عَلَی اللّهِ وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذینَ آمَنُوا﴾; اینکه گفتید اینها را طرد کن چون اشراف پیشنهاد دادند که این فقرا و مستضعفها و پابرهنهها را طرد کن تا ما بیاییم. نوح فرمود: ﴿ما أَنَا بِطارِدِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ﴾; اینها به لقای حق میروند من حق ندارم اینها که حالا محروم هستند را طرد کنم ﴿وَلکِنّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ﴾ ﴿وَیا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنی مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ﴾; من اینها را بیرون کنم چه کسی ناصر من است؟ خدا مرا به وسیله اینها تأیید میکند نه اینکه اینها سبب هستند اگر من اینها را حفظ بکنم مشمول رحمت خدا هستم, فرمود: «هَل تُنصَرُونَ الاّ بضعفائکم».
این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است در یکی از صحنهها، فرمود: ﴿وَلا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾; هیچ کدام از اینها ذاتاً در اختیار من نیست; ولی اخبار غیب را خدا به من اعطا میکند: ﴿وَلا أَقُولُ لِلَّذینَ تَزْدَری أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللّهُ خَیْراً﴾; اینها که چشم شما با ازدراء و تحقیر اینها را میبیند من نمیتوانم بگویم خدا به اینها خیری نداده است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ بِما فی أَنْفُسِهِمْ إِنّی إِذاً لَمِنَ الظّالِمینَ﴾; اگر من اینها را طرد کنم یا تحقیر بکنم میشوم ظالم ﴿قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ﴾ ما را خسته کردی بالأخره چه کاری میخواهی بکنی؟ هر کاری از دستت برمیآید بکن در اینجا کمال ادب را رعایت کرد ﴿قالَ إِنَّما یَأْتیکُمْ بِهِ اللّهُ إِنْ شاءَ وَما أَنْتُمْ بِمُعْجِزینَ﴾; خدا باید تصمیم بگیرد من که تصمیم گیرنده نیستم ولی شما در برابر خدا معجز نیستید او را عاجز کنید و او را عاجز کنید دین او را عاجز کنید.
هدایت انسان¬ها به دست خدا
من اگر شما را نصیحت میکنم تا خدا نخواهد نصیحت در شما اثر نمیکند خدا از نظر اراده تکوینی, شما را آزاد گذاشته و خواست که شما با میلتان به طرف هدایت بروید این کار تکوینی است; نخواست که به اجبار به طرف هدایت بروید. خداوند شما را آزاد آفرید و با اراده تکوینی اراده کرد که شما با میل و اراده خود مؤمن بشوید و با اراده تشریعی بر شما واجب کرده است که شما ایمان بیاورید. اگر گنهکاری و تبهکاری شما ادامه پیدا کرد ممکن است خدا لطفش را از شما بگیرد, آن وقت است که ﴿وَلا یَنْفَعُکُمْ نُصْحی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللّهُ یُریدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ اگر ذات اقدس الهی لطفش را از شما بردارد هرچه هم من نصیحت کنم اثر نمیکند خب این تعبیر نشان میدهد که تمام این قدرتها را وجود مبارک نوح از ذات اقدس الهی میداند آوردن معجزه را از جانب خدا میداند و تأثیر در دلها را هم به عنایت الهی میداند هیچکدام از اینها را به خود اسناد نمیدهد چه اینکه در بخشهای دیگری از قرآن کریم باز مشابه این تعبیر هست درباره ﴿وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ آن در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است آیه 51 ﴿ما أَشْهَدْتُهُمْ﴾ یعنی شیاطین را ﴿خَلْقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ این حرف نوح هم هست چون مترفین و ملأ نوح گفتند شما این محرومین و فقرا را بیرون بکن تا ما به کمک دین تو بیاییم یا مثلاً دین تو را بپذیریم. همین پیشنهاد را به سایر انبیا دادند به پیغمبر هم دادند که وحی رسیده ﴿وَلا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾, این ﴿وَلا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِیِّ﴾ اختصاص به جریان حضرت نوح ندارد و در مورد انبیای دیگر هم هست.
دلیل شیخ¬الانبیا بودن حضرت نوح(علیه السلام)
در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بعضی از این اهداف آمده است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هم بعضی از این سخنان خاص آمده است; مثلاً آن تعبیر تندی که نسبت به نوح داشتند; سوره «اعراف» آیه شصت ـ بعد از اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ﴾ ـ ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ ٭ قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَةٌ﴾ خب این نهایت تواضع و ادب است; به آن شیخ الانبیاء میگویند تو در سفاهتی تو در ضلالتی او میگوید من سفیه نیستم من ضال نیستم ﴿یا قَوْمِ لَیْسَ﴾ باز هم ﴿یا قَوْمِ﴾ را ذکر میکند که عاطفهبرانگیز است ﴿لَیْسَ بی ضَلالَةٌ وَلکِنّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ مشابه این تعبیر, درباره ذات مقدس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است خدا دفاع کرده است که ﴿ن وَالْقَلَمِ وَما یَسْطُرُونَ ٭ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾ درباره هود (سلام الله علیه) در همان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 65 این است ﴿وَإِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ ٭ قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ وَإِنّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبینَ﴾ پاسخی که هود (سلام الله علیه) داد این بود که ﴿قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَةٌ﴾, خب این نهایت ادب است دیگر این میشود ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ درباره سایر انبیا میگفتند مجنونی، میگفتند ما جنون نداریم میگفتند در ضلالتی میگفتند ما ضلالت نداریم خب در سورهٴ مبارکهٴ «قلم» که درباره شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است اینچنین آمده است; آیه دو به بعد سوره «قلم» ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ٭ وَإِنَّ لَکَ َلأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ ٭ وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ در موقع احتجاجات, خب مهمترین و قویترین براهین را اینها اقامه میکردند نظیر جریان حضرت ابراهیم با نمرود آنها بدترین مغالطه را میکردند, اینها تحمل میکردند در جریان محاجه ابراهیم خلیل با نمرود آمده است که گفت: ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَیُمیت﴾; که احیا و اماته به دست اوست؛ خب نمرود چه کار کرد گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَأُمیتُ﴾.
طریقه ارائه برهان از طرف حضرت ابراهیم(علیه السلام)
خب این مغالطه را وجود مبارک ابراهیم خلیل چطور تحمل کرد؟ دو تا زندانی را آورد و یکی را گردن زد و یکی را آزاد کرد و گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَأُمیتُ﴾ وجود مبارک خلیل حق برهان را طرزی روشن ذکر کرد که دیگر او نتواند چنین مغالطهای کند, فرمود: ﴿اللّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ﴾ دیگر اینچنین نشد که ابراهیم خلیل بر آشفته بشود و بگوید این مغالطه است داد و قال راه بیندازد خب آن برهان قاطع ابراهیم خلیل میگوید که ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَیُمیت﴾ را با این مغالطه جواب داد, گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَأُمیتُ﴾. وجود مبارک ابراهیم این را تحمل کرد و مسئله را روشنتر کرد نه اینکه از برهان اول صرف نظر کرده باشد _معاذالله_ و در برهان اول شکست خورده باشد; برهان اول برهان قاطعی است محیی خداست، ممیت خداست اینکه فرمود: ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَیُمیت﴾ آن که گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَأُمیتُ﴾ یک مغالطه و سفسطهای کرده است اینچنین نشد که یک صحنه محاجّه را ترک کند یک دلیل روشنتری که او نتواند عوام فریبی کند اقامه کرده است, نه اینکه آن دلیل اول از دلیلیت افتاده باشد این دلیل همان برهان قاطع خود خواهد بود به دلیل اینکه ذات اقدس الهی همان برهان را در موارد دیگر از انبیای دیگر نقل کرد است; برهان، برهان تام است; کسی که حیاتبخش است کسی که مرگ به دست اوست او خداست خب اینکه فرمود پروردگار من الهی است که ﴿فَإِنَّ اللّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾, دیگر جا برای آن مغالطه نگذاشت, این نهایت ادب ابراهیم (سلام الله علیه) است در محاجّه یا ادب وجود مبارک موسی در محاجه, گفت کیست؟ از کجا آمدید؟ گفت از طرف پروردگار آمدهایم: ﴿فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی٭ قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾ بعد هم گفت موسی و هارون مجنوناند آنها گفتند ما جنون نداریم گفتند ساحرید گفتند ما ساحر نیستیم بیایید مسابقه بدهیم در همه موارد اینها ادب را حفظ کردند; اما در آنجا که گفت: ﴿فََلأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَلأُصَلِّبَنَّکُمْ فی جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ از آن طرف هم دیگر ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ این عصاره ادب انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) در کیفیت ایصال پیام الهی به مردم و در کیفیت محاوره و در کیفیت مجادله و منشأ آن همان نکتهای است که در طلیعه بحث عرض شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است