display result search
منو
تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش دوم

تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 41 دقیقه مدت قطعه
  • 92 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش دوم"
- دلیل گرفتاری انبیا در میان قوم خود
- تمرین دادن نفس به وسیله دین
- مطرح شدن مسائل علمی در قرآن کریم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما فیهِنَّ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴿120﴾

خلاصه مباحث گذشته
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بحثی به عنوان ‌«الادب‌» مطرح است که ادب چیست و ادب انسان در برابر ذات اقدس الهی چگونه است؟ در برابر انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) چگونه است؟ در برابر دیگران اعم از خانواده و محیط اجتماع چگونه است؟ تاکنون چند مطلب بیان شد که ادب چیست و روشن شد که ادب، هیئت فعل است و ظرافت فعل است و تابع خود فعل خواهد بود. فعل برابر با قانونی است که تدوین شده است و قانون را مکتب هر جامعه‌ای تهیه می‌کند. در حقیقت آن مکتب، عهده‌دار عقاید و اخلاق و اعمال خواهد بود و ظرافت همه اینها را به نام ادب می‌نامند و چون دین الهی اساسش توحید است، قهراً آثاری که در عقاید، اخلاق و اعمال ظهور می‌کند همان توحید خواهد بود. در مقابلش شرک است که قرآن اینها را کنار هم ذکر می‌کند.
مطرح شدن مسائل علمی در قرآن کریم
مطلبی که در فصل بعدی المیزان مطرح است آن است که چون مکتب بر اساس تعلیم و تزکیه است و قرآن کریم یک کتاب علمی محض نیست، بلکه نور است یعنی علم را با عمل و عمل را در سایه علم القا می‌کند و از این جهت به عنوان تعلیم کتاب و حکمت از یک سو و تزکیه نفوس از سوی دیگر یاد شده است ، باید مسایل عملی را هم ارائه کند. مسائل عملی به این نیست که دستور بدهد چه چیزی واجب است چه چیزی مستحب یا چه چیزی حرام است چه چیزی مکروه، اینها کلیات است که مقداری از آثار تربیتی را به همراه دارد. مسائل تربیتی تنها با گفتن و شنیدن و نوشتن خواندن حل نمی‌شود [بلکه] یک تمرین روزانه و مستمر لازم دارد. آن تمرین مستمر را به وسیله انسانهای کامل ارائه می‌کند یعنی کسی که عهده‌دار هدایت مردم است، گذشته از اینکه احکام را تعلیم می‌دهد احکام را عمل می‌کند و در تعلیم هم نشانه عمل او مشهود است؛ طوری تعلیم می‌دهد که معلوم می‌شود اینها را فهمیده باور کرده و عمل کرده و عمل می‌کند. چنین کسی می‌شود اسوه تزکیه نفوس، چون ما از آن جهت که بشریم [و]، فطرت مشترک داریم می‌دانیم، که حرف بخواهد در ما اثر علمی بگذارد کارش سهل است. آن بخشی که عهده‌دار پذیرش علمی است آن خیلی صعب است، چون جز برهان چیزی را نمی‌پذیرد. اگر کسی سخن قطعی و مبرهنی ارائه کرده است، انسان می‌فهمد تا سخن قطعی و مبرهن و مصون از نقد نباشد انسان در آن بخش نظر و فهم قبول نمی‌کند یعنی نمی‌فهمد. از آن به بعد که مرحله عمل است دشوارتر از مسئله علم است؛ هر فهمیده‌ای را انسان قبول نمی‌کند. این نفس سرکشی که در انسان هست، این به آسانی رام نمی‌شود.
تمرین دادن نفس به وسیله دین
این بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که فرمود: «إنّما هی نَفسی اَروضها بِالتقوی» ؛ این نفسی است که من با تقوا دارم آن را ریاضتش می‌دهم، تمرین می‌دهم برای همین جهت است و در همان غررالحکم و‌دررالکلم آمده است که «الشریعةُ ریاضة النفس» ؛ سراپای دین، تمرین دادن نفس است. یک اسب چموش جموح وحشی را که کسی می‌خواهد اهلی کند می‌گوید دارد او را ریاضت می‌دهد ‌«رائض‌» به چنین کسی می‌گویند، آن که مربی ورزش است آن را می‌گویند ‌«رائض‌» که او دارد ریاضت می‌دهد، تمرین می‌دهد. این بخش عملی نفس، گذشته از اینکه منتظر است ببیند در آن کانال معرفت مسئله برهانی شد یا نه، بعد از اینکه برای او ثابت شد که برهانی است و یقینی است و هیچ نقدی ندارد وقتی می‌خواهد به کانال عمل بگذارد تازه یک عویصه دیگری است.
عوامل ممانعت فهم عقل
در آن بخش اول که انسان بخواهد بفهمد، این جناحهای عملی، انسان را به تنبلی را به تن‌پروری به بیکاری و اینها دعوت می‌کنند که نمی‌گذارند آن کلاس درس تشکیل بشود. در داخله کلاس درس هم یک عده مزاحم هستند؛ حس از یک سو، خیال از یک سو، وهم از یک سو نمی‌گذارند عقل، حرف مستدل را بفهمد. انسان تا می‌خواهد مطلبی را بفهمد هم از بیرون سنگ می‌زنند و هم از درون. فهم برای عقل است، در کلاس عقل قوای نظری حضور دارند یعنی از حس گرفته تا خیال و وهم، اینها همه پای عقل را می‌کشند می‌گویند نرو! چیزی را تو بفهم که ما هم ببینیم، چیزی را تو بفهم که ما هم تخیل کنیم، چیزی را تو بفهم که ما هم توهم کنیم. عقل می‌گوید من می‌خواهم چیزی را بفهمم که محسوس نیست متخیل نیست موهوم نیست، اینها مزاحم‌اند.
دلیل گرفتاری انبیا در میان قوم خود
این است که انبیا گرفتار چنین مشکلی هم بودند؛ آنها به پیغمبرشان نظیر موسای کلیم(سلام الله علیه) می‌گفتند خب این خدایی که تو می‌بینی ما هم باید ببینیم. او می‌گوید من با عقل می‌بینم نه به چشم، اینها هم می‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ این اسرائیل‌منش بودن در درون همه ماها هست. ما تا بخواهیم یک مطلب عقلی را بفهمیم، می‌بینیم حس می‌گوید من که ندیدم. اینکه شما می‌خواهید یک مطلب علمی را به کسی تفهیم بکنید می‌گوید مثل چه؟ این گرفتار حس است یعنی مثال حسی طلب می‌کند. خب ما یک چنین مشکلی را هم در درون خودمان داریم می‌گوییم مثل چه. این خیال کرده هر چیزی را آدم می‌فهمد باید مثالی هم بزند. این نظیر «کل فاعل مرفوع» است که یک مثالی بزند «ضرب زیدٌ عمروا»، در حالی که خیلی از چیزها دیدنی نیست خیلی از چیزها متخیل نیست خیلی از چیزها موهوم نیست. عقل وقتی می‌خواهد در کلاس خاص خود آن معارف بلند را بفهمد، این سه گروه در داخله کلاس سنگ‌اندازی می‌کنند؛ حس می‌گوید تا من نبینم باور نمی‌کنم، خیال می‌گوید تا شکلش را من تخیل نکنم من باور نمی‌کنم، وهم می‌گوید تا این معنا به صورت ارتباط نداشته باشد من باورم نمی‌شود. عاقله اگر بخواهد یک مطلب عقلی و علمی مستدل را بفهمد این سه نفر در داخله کلاس هیاهو و بلوا راه می‌اندازند. دستگاه شهوت و غضب، اینها در کلاسهای علمی در بخشهای معرفتی نیستند؛ ولی از بیرون سنگ‌اندازی می‌کنند. خب بالأخره انسان باید تلاش و کوشش بکند آماده باشد برای تفکر. این با تن‌پروری و تنبلی و گفتن و شنیدن و خندیدن و خنداندن منافات دارد. این شهوت و غضب هم کارهای اشتهاآور طلب می‌کنند، این هم با پرخوری سازگار نیس:ت «لا تَجتمع الفطنةُ والبطنة» ، آدم بالأخره یا فَطن است یا بطین؛ هم می‌خواهد فطانت داشته باشد هم بطانت داشته باشد هم شکم را سیر کند هم فطن باشد جمع نمی‌شود.
دیدگاه امیر¬المؤمنین(علیه السلام) درباره مصمم بودن
این از بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) است که «لا تجتمع الفطنة والبطنة»، «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ» ؛ این انسان می‌خواهد اهل ولیمه و سورچران باشد، بعد بخواهد اهل تصمیم و عزم هم باشد خب نمی‌شود. خب اگر کسی اهل ولیمه است دیگر اهل ولیمه است، اهل عزیمت نیست. اگر کسی اهل عزیمت و مصمم شد: ﴿إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ﴾ را بخواهد پیاده کند این دیگر نمی‌تواند اهل ولیمه باشد. خب پس از بیرون، این قوه شهوت و غضب که کارهای عملی به عهده آنهاست از بیرون سنگ می‌زند و نمی‌گذارند بالأخره انسان یک مطلب عمیق عقلی را بفهمد. حالا که فهمید از کلاس علم به بخش نظر می‌خواهد به کلاس عمل و بخش عمل برسد، تازه این دشمنهای بیرونی می‌شوند درونی و آن دشمنهای درونی می‌شوند بیرونی یعنی حالا که می‌خواهد عمل بکند دیگر، عمل را چه کسی می‌کند؟ آن عقل عملی تصمیم می‌گیرد نیت می‌کند اراده می‌کند مصمم می‌شود این کارهای عقل عملی است. در زیرمجموعه او شهوت و غضب می‌گوید خب سهم ما چیست؟ می‌گویند اگر می‌خواهی کاری بکنی خب اسم ما را هم بنویس در آن؛ این اسم ما را هم بنویس سهم ما چه شد؟ ما مدتها زحمت کشیدیم، پس سهم ما چه شد؟ این همان پیام شهوت و غضب است. می‌گویند خب سهم ما چه؟ این نمی‌گذارد بگوید که کل کار برای الله است، من گفتم «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» نگفتم که بسم خودم، اینها می‌گویند سهم ما چه؟ نام ما را نبردند، این نام ما را نبردند یک دشمنی درونی است در نهان و نهاد همه ما الاّ الأوحدی از او مصون است.
فلسفه وجودی ادب در رفتار انسان
ادب آن است که انسان هم در این کلاس نظر دست حس و خیال و وهم را در محدوده عقل کوتاه بکند؛ بگوید شما اینجا راه ندارید و جلوی سنگ‌اندازی شهوت و غضب را بگیرد، بگوید: «لا تجتمع عزیمة وَولیمه» ، «لا تجتمع الفطنة والبطنة» آنها را رد کند تا در بخش علم بشود عاقل و عالم. حالا نیمی از راه را طی کرده است. اینکه گفتند ملا شدن آسان است آدم شدن مشکل است، نه برای آن است که ملا شدن در مقابل آدم شدن راحت است، برای اینکه ملا شدن بسیط است آدم شدن مرکب، البته هر مرکبی مشکل‌تر از بسیط است. ملا شدن یک قدم راه است [ولی] آدم شدن دو قدم راه است چون هیچ کسی که بدون علم آدم نمی‌شود. خب یک قدم را ممکن است آدم طی کند؛ اما دو قدم سخت است دیگر، هر مرکبی سخت‌تر از بسیط است. اینکه بخواهد آدم بشود بالأخره باید بفهمد بعد عمل بکند دیگر
خب آن مرحله اول آسان است، آسان است یعنی نسبت به عمل یک آسانی دارد وگرنه خودش هم بسیار دشوار است. حالا که می‌خواهد عمل بکند، همین شهوت و غضبی که تا حال بیرون بودند الآن در محدوده خود آنها می‌خواهد عمل بشود اینها می‌گویند پس سهم ما چه؟ این حس و وهم و خیال هم تا آخر، سنگ زنی‌شان را دارند؛ می‌گویند من که ندیدم، من که باورم نمی‌شود. این حس تا آخر این مزاحمت را دارد، این خیال این مزاحمت را دارد، این وهم تا آخر این مزاحمت را دارد؛ منتها حالا از دور پارس می‌کنند، توان گزیدن و گاز گرفتن را ندارند بالأخره.
تحت ولایت¬ الله بودن انسان¬ها
اینکه در کتابهای اخلاق علمای اخلاق گفتند اگر امام جماعتی یا امام جمعه‌ای عمری زحمت کشید، خطیبی، معلمی، مدرسی عمری زحمت کشید بعد کسی آمد که این خطبه‌ها را یا این خطابه را بهتر از او ایراد می‌کند یا این تدریس را بهتر از او ایراد می‌کند مردم به سراغ او رفتند، این اگر هیچ حرف نزد معلوم می‌شود که عمری تحت ولایت الله بود برای رضای خدا کار می‌کرد؛ اما اگر گلایه‌اش شروع شد که عجب مردم خوش استقبال و بد بدرقه هستند، ما مدتی به اینها خدمت کردیم آنها ما را رها کردند رفتند به سراغ دیگری، معلوم می‌شود خودش را می‌خواست. حالا‌ها معلوم نیست انسان، تحت ولایت الله است یا تحت ولایت شیطان. گاهی ممکن است انسان عمری ـ سی چهل سال ـ تحت ولایت شیطان باشد و نداند. این از بیانات لطیف مرحوم مجلسی اول است. این بزرگوار می‌فرماید که خیلیها درس می‌خوانند پیشرفت می‌کنند عالم می‌شوند به جاهایی هم می‌رسند، شیطان کاری با آنها ندارد. شیطان با کسی کار دارد که آن کس علیه شیطان بجنگد، این آقا که در دام شیطان‌ است. این آقا می‌خواهد درسی بخواند نانی پیدا کند نامی پیدا کند شهرتی پیدا کند دست او را ببوسند، خب همه اینها خواسته من است دیگر، این هم دارد راه من را طی می‌کند من دیگر چرا جلوی او مزاحمت فراهم بکنم؟
مرحوم مجلسی اول دارد که حالا اگر این شخص بخواهد در راه خدا قدم بردارد از آن به بعد مبارزه شیطان شروع می‌شود. ایشان در همان روضة‌المتقین شرح من‌لایحضره‌الفقیه دارد که من حداقل صد هزار نفر را هدایت کردم ، خب صدهزار نفر آن روز خیلی سخت است. امروز که نیست که رسانه‌های گروهی در اختیار باشد و نشریات در اختیار او باشد و رسانه های صدا و سیما در اختیار باشد، آن روز صد هزار نفر خیلی سخت بود. خب این مجلسی اول بود، مرجع تقلید بود، زعیم بود امام جمعه بود، امام جماعت بود، مؤلف بود، مدرس بود، در طی سی چهل سال، حوزه علمیه سنگین اصفهان زیر نظر ایشان بود البته صدهزار نفر را فرمود من هدایت کردم؛ اما می‌فرماید یک نفر را من پیدا نکردم آن راهی را که من می‌خواهم آن راه را طی کند، ایشان در آن روضة المتقین دارد. این حرف، حرف خیلی لطیفی و شیرینی است که انسان مادامی که در راهی می‌رود که شیطان پسند است، می‌بیند که بدون دغدغه این راه را طی می‌کند، هیچ مزاحمتی در درون او نیست هیچ معارضه‌ای نیست، جهاد اکبر نیست اصلاً ،برای اینکه آن راه را دارد طی می‌کند. اما وقتی بخواهد یک مسیر دیگر طی کند می‌بیند نه، هر روز باید خودش را بخورد، هر روز باید دندان روی جگر بگذارد که این چه خبر است چه کاری است؟ خب حالا اسم ما را نبردند، خب باید دندان روی جگر بگذارند دیگری بر او مقدم شد دندان باید روی جگر بگذارد، این معلوم می‌شود که تازه شروع کرده به راه الهی و ادب الهی.
خب پس در این بخش عمل، اینها می‌گویند پس سهم ما کجاست یا به ما برخورد اسم ما را بد بردند، عکس ما را کنارتر گذاشته‌اند همین وهمهای کودکانه است دیگر. خب این عداوت شهوت و غضب است که در درون، سنگ‌اندازی می‌کند. انسان بخواهد حرف بفهمد عالم بشود، تئوری در عالم زیاد است، از فیزیک و شیمی و طب گرفته تا فقه و اصول؛ اما حالا بخواهد ‌«یزکیهم‌» باشد بخواهد عمل بکند از این به بعد سخت است. درس جهاد گفتن برای کدام طلبه سخت است؟ خیلی آسان است، آدم ممکن است جهاد لمعه بالاتر و پایین‌تر را تدریس بکند؛ اما بخواهد برود در خط مقدم و خاکریز او سخت است. می‌بینید چقدر فرق است؟ تازه این جهاد جهاد اصغر است. جهاد شرح لمعه را تدریس کردن برای خیلیها آسان است؛ اما در خاکریز اول رفتن سخت است، این تازه جهاد اصغر است. این حرفها را زدن تدریس کردن اینها آسان است، خب جهاد اکبر که اصعب از اینهاست.
تبیین جهاد اکبر
تازه در بحثهای ذیل آیه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُم﴾ ملاحظه فرمودید، آنچه را که به خیال ما جهاد اکبر است نزد عارفان الهی جهاد اوسط است جهاد اکبر چیزی دیگر است. ما همین که کسی عادل بشود، اهل تواضع باشد، خیانت نکند، دروغ نگوید، خلاف نکند بد کسی را نخواهد، اهل حقد و حسد و کینه و امثال ذلک نباشد، طمعی نکند حرصی نداشته باشد این محرمات را ترک کند و این ترک محرمات برای او ملکه باشد واجبات را انجام بدهد انجام واجبات برای او ملکه باشد، می‌گوییم آدم عادلی است آدم خوبی است، چون دست ما به بیش از این نمی‌رسد؛ اما آنها که می‌کوشند همه وعده‌های الهی را که یقین دارند با علم الیقین او را مشهود بکنند بشوند عین الیقین، آن جهاد اکبر است «کَأنّی أنْظُر إلی عَرْشِ رَبّی» او جهاد اکبر است. قهراً آن که می‌گوید آدم شدن چه مشکل آن قله را می‌بیند، نه اینکه عادل شدن چه مشکل، آدم شدن چه مشکل یعنی ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾ آن طور بشود چه مشکل، نه عادل شدن چه مشکل.
خب این کار که خیلی مشکل است باید کسی عهده‌دار این کار بشود که اولاً همه آن حرفهای متقن را بتواند برهانی ارائه کند، هیچ حرف سستی نزند، براهین قطعی ارائه بکند ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُم﴾ و هم در بخش عمل استوار باشد یعنی کسی که هم عالم باشد هم عادل هم شاهد و مجموعه این کمالات می‌شود ولیّ، کسی رهبر انسان است که نبی و رسول و معصوم (صلوات الله و سلام علیهم اجمعین) باشد تا آدم حرف اینها را بفهمد عمل اینها را ببیند، ببیند حرف خیلی متقن است این حرف متقن را هم خوب بیان کرده به او ایمان هم دارد عمل هم می‌کند، حجت بر انسان تمام است.
تأثیر افراد تأدیب شده برای جامعه
ذات اقدس الهی برای اینکه جامعه را تأدیب کند، انسانهای مؤدبی را انتخاب کرده که اینها هم در بخشهای نظر مؤدب‌اند حرفشان براساس عقل صرف است، منزه از حس و خیال و وهم است هم در عقلهای عمل منزه از رؤیت ما سوایند، تمام کارهایشان هم این است که: ﴿إِنَّ صَلاتی وَنُسُکی وَمَحْیایَ وَمَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ چنین کسی می‌تواند مربی و معلم باشد. در بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) است که من هیچ چیز به شما نگفتم عمل بکنید، مگر اینکه قبلاً خودم عمل کردم و شما را از هیچ کاری باز نداشتم،8 مگر اینکه قبلاً دستم را از آن کشیدم ، خب حالا آن خطبه را هم می‌خوانیم به خواست خدا. چنین کسی که به نام ولیّ خداست این در علم حرف آخر را زد در عمل حرف اول را می‌زند، این می‌تواند معلم و مربی نفوس باشد. این کسی که «أدّبه ربّه» این می‌تواند مؤدّب جامعه باشد در همه بخشها. این اجمال بحث است ذات اقدس الهی این را به صورت تفصیل یک مقدار در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» یک مقدار در سورهٴ «انبیاء» یک مقدار در سورهٴ «احزاب» و سایر سور ذکر کرده است. فرمود ما به انبیا و اولیای الهی دستور دادیم که چه چیزی واجب است چه چیزی حرام این دستورات را دادیم و گفتیم که برای جامعه خودتان و امتهای خودتان هم اینها را منتقل کنید و توفیق عمل را هم به اینها دادیم: ﴿وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ﴾ اینها را ما ساختیم پروراندیم.
بیان وحی تشریعی
این ﴿وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾ به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این است که خود فعل را وحی فرستادیم ؛ به آنها نگفتیم چه واجب است چه مستحب، به آنها نگفتیم که به مردم بگویید چه چیزی واجب است چه چیزی مستحب، آن دو بخش جداست [بلکه] خود متن کار را از راه وحی به آنها دادیم، این را می‌گویند وحی تسدید، وحی تأدیب. در مقابل وحی تعلیم [و] وحی تشریع. آنجا که وحی می‌فرستد که فلان چیز واجب است فلان چیز مستحب است به مردم این‌چنین بگویید ﴿قُلْ﴾، ﴿قُلْ﴾ اینها وحی است وحی تشریعی؛ این‌چنین بگو، این‌چنین احتیاط بکن ﴿قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ﴾ ، ﴿قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ﴾ همه اینها به صورت فرمان الهی است اینها وحی تشریعی است؛ اما آنجا که خود کار را وحی می‌کند، انگیزه ایجاد می‌کند شوق ایجاد می‌کند این کار، کار خداست. خب مقابلش اگر ما آن لطف الهی شامل حال ما نشد، این مقابلش را که داریم هر روز، چطور در ما انگیزه گناه پیدا می‌شود شوق گناه پیدا می‌شود این را چه کسی به ما می‌گوید، بالأخره ما موجود ممکن‌الوجودیم مقدمه اول، این خاطرات و انگیزه‌ها و دواعی در ما نبود دوم، یک کسی نامحرمی را دید همه‌اش شوق پیدا می‌کند که این شوق را چه کسی در او تحریک کرده است؟ فعلی است دیگر، وصفی است دیگر معدوم که نیست، موجود است وقتی موجود است خود به خود که پدید نیامده، چیزی خود به خود که پدید نمی‌آید این همان است که﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ﴾ ما آن طرف را که داریم، مردان الهی طرف مقابلش را دارند.
علت پیدایش علاقه به خیرات
خب این گرایش و علاقه به خیرات خود به خود پیدا نمی‌شود، یک امر عدمی که نیست اولاً، امر وجودی است وجودی که شد مبدأ هم می‌خواهد، مبدأ خودمان نیستیم برای اینکه خودمان قبلاً بودیم و این خاطره نبود، پس از جای دیگر آمده دیگر. اگر این ما را به خیر دعوت کرده معلوم می‌شود برای الله است و فرشتگان الهی اگر ما را به شر دعوت کرده برای شیطان است. این دستگاه درونی ما ابزار کار آنها هستند؛ ما همان‌طور که نفس اماره به سوء داریم عقل اماره به حُسن را هم داریم. این عقل عملی امار به حسن است؛ منتها حالا چون غالباً ﴿أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ «اکثرهم کذا، اکثرهم کذا» سخن از نفس اماره بالسوء است وگرنه ما اگر راه صحیحی را طی بکنیم، عقل أمارهٴ بالحسن هم خواهیم داشت. ده بار بیست بار کمتر و بیشتر این عقل را احیا کردند این عقل گوش به حرف فرشته‌ها نداد آنها هم این را رها کردند؛ اما یکی دو بار نفس را شیطان به طرف گناه لذیذ دعوت کرد این گوش داد، از آن به بعد او را نماینده خود کرد گفت اماره بالسوء باش! این ﴿یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ﴾ یک نماینده داخلی در درون ما گذاشته همان نفس ماست، از خود ما یک نماینده فراهم کرده؛ اما اگر این عقل گوش به حرف فرشتگان الهی می‌داد این هم می‌شد نماینده فرشته‌ها، می‌شد أمَّار بالحسن هر دو راه باز است.
بنابراین ذات اقدس الهی برای اینکه ما ببینیم و بشنویم و آثار توحید را در سراسر هستی ذاتی مشاهده بکنیم، مردان الهی تربیت شده را برای ما اعزام کردند. به اینها وحی فعل نصیبشان کرد نه تنها وحی حکم، فرمود: ﴿وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ﴾ خود فعل را وحی فرستادیم، نه به آنها گفتیم ‌«‌أن احْکُم». یک وقت است به داود می‌فرماید: ﴿یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ﴾ این دستور است یا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید که: ﴿قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ﴾ یا به آنها بگو: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ و مانند آن، اینها وحی تشریعی است و مانند آن. یک وقت متن کار را خدا در جان کسی به عنوان گرایش ایجاد می‌کند به طوری که انسان علاقه پیدا می‌کند. اختیار همچنان محفوظ است، اختیار را سلب نمی‌کند نه در طرف فضیلت نه در طرف رذیلت.
پرسش: ...
پاسخ: نه، نه اینکه به مردم بگو «اقیمو الصلاة» آن «اقیمو الصلاة»‌ها می‌شود تشریع؛ اما اقامه صلات را که فعل است ما وحی فرستادیم.
‌پرسش: ...
پاسخ: آنکه به صورت تشریع، همه این احکام را فرمود؛ اما ﴿وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾ این که دیگر تشریع نیست. آن ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ تشریع است، خب ما دنبال بهانه هم هستیم. وقتی ببینیم که این شخص که حرفی زد و به حرف خودش عمل نکرد، می‌گوییم اگر خب حق بود، چرا خودش عمل نکرد تا به ما بگویند: «أنظر الی ما قال و ‌لا تنظر الی من قال» خب می‌بینید اگر یک واعظ غیر متعظ بود حرفش اثر نمی‌کند، می‌گویند چرا؟ می‌گویند اگر حق بود او عمل می‌کرد این خودش مغالطه است، برای اینکه او چون عمل نمی‌کند او این را حق نمی‌داند، نه این حق نیست؛ اما نفس بهانه‌جو گرفتار مغالطه است و استدلال نمی‌کند، می‌گوید اگر این حق بود خب این عمل می‌کرد. کسی می‌تواند بگوید که تلازم، ممنوع است نه این حق است و این شخص هم به این حق باور نداشت شما حرفش را نگاه بکنید. می‌گویند اگر حق بود این عمل می‌کرد، در حالی که نه، باید این‌چنین گفت اگر او باور می‌داشت خودش عمل می‌کرد. اگر کسی چنین استدلال کند درست است؛ اما می‌گویند نه، اگر این مطلب درست باشد درست بود او خودش عمل می‌کرد این یک مغالطه است. این مغالطه در نهان یک انسان بهانه‌جو هست. خب ممکن است حق باشد او باور نکند، شما خود حرف را نگاه کنید ببینید حق است یا باطل، چرا به عمل او می‌نگرید؟ چه اینکه نقطه مقابلش هم همین است؛ اگر کسی حرفی زد و به حرفش عمل کرد این دلیل نیست بر اینکه آن مطلب حق است [بلکه] این دلیل است بر اینکه این شخص به حرف خود اطمینان دارد، نه دلیل است که حرف او حق است، ممکن است حرف او حق نباشد، میزانی است برای سنجش اینکه کدام مطلب صدق است، بحثی هم هست که آیا این شخص محق است یا مبطل. اگر خواستید به این شخص اقتدا کنید بله، ببینید به حق عمل می‌کند یا نه؛ اما اگر خواستید حرفش را گوش بدهید ببینید حق است یا نه. در مسائل تربیتی اگر کسی حرفی بزند و به آن حرف معتقد نباشد، این اثر سوء دارد چرا؟ چون او تنها معلم که نیست مربی هم هست.
کیفیت بوجود آمدن حرف خبیث
اگر واعظی متعظ نبود، اگر عالمی عادل نبود این دو تا کار می‌کند: یک حرف می‌زند؛ یک کار. از آن جهت که حرف می‌زند، حرفش درست است: «أنظر الی ما قال» از آن طرفی که خود این حرف، فعل است و هر فعلی هم فاعل را نشان می‌دهد ﴿قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ﴾ و چون فاعل، خبیث است این فعل، خبیث است و آن حرفی که یکی از مصادیق بارز فعل است این حرف، خبیث است. لذا اگر کسی منافق بود و علن نکرد آن را هم که می‌پروراند منافق در می‌آید چرا؟ چون خود این حرف بو می‌دهد. حرف دو تا وصف دارد: یکی اینکه ‌«قولٌ‌»؛ یکی اینکه ‌«فعلٌ‌» از آن جهت که قول است آن شاگرد گوش می‌دهد که «أنظر الی ما قال» می‌بیند حرف حرف علمی است. از آن طرف که خود این حرف، فعلی از افعال مکلف است و فعل هم نشانه فاعل است و فاعل متعفن فعلش بدبو است، این بو شامه آن شاگرد را می‌آزارد، بعد از مدتی می‌بیند که آن مسموم شده و منافق درآمده بدون اینکه این منافق بپروراند و این منافق شد، چون خود این فعل بدبو است؛ «أَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ» . ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطلبی را فرمود که شرحش عبارت از این است اگر کسی حرف بزند پشت دیوار یا پشت پرده یا حرفی به گوش ما برسد، ما از این حرف می‌فهمیم که این زن است یا مرد، دور است یا نزدیک، کوچک است یا بزرگ اینها را که می‌فهمیم. صدایی اگر به گوش ما برسد، می‌فهمیم این صدای زن است یا مرد، بچه است یا بزرگ، دور است یا نزدیک. فرمود اولیای الهی از لحن حرف گوینده می‌فهمند این بدبو است یا خوشبو است: ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ ؛ از طرز حرف زدن معلوم می‌شود این شخص منافق است؛ منتها ما تجربه کردیم صدای زن را بارها شنیدیم صدای مرد را بارها شنیدیم صدای دور را شنیدیم صدای نزدیک را شنیدیم صدای کودک را شنیدیم صدای بزرگ را شنیدیم برای ما آشناست، او که اهل بصیرت است مؤمن و منافق را این‌چنین می‌شناسد، فرمود از لحن اینها معلوم می‌شود اینها منافق‌اند: ﴿لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ او این‌چنین است. آن‌گاه چنین کسی که مغضوب حق است و ممقوت حق است، غضب را به همراه دارد غضب الهی هم آتش است. چگونه ممکن است کسی از دهنش آتش بیاید و مستمع را نسوزاند؟
اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «صف» فرمود: ﴿لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ٭ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ﴾ همین است دیگر. خب اگر انسان گرفتار مقت و غضب الهی شد این شخص، ممقوت است مغضوب است. حرف مغضوب، مغضوب است فعل مغضوب، مغضوب است. فعل مغضوب مشتعل است. این شعله هر کجا می‌رود ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ را به همراه دارد. این است که اگر کسی عالم بی‌عمل بود، واعظ غیر متعظ بود نه تنها اثر حسن ندارد اثر سوء دارد، لذا در ذیل این آیه سوره «عبس» که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿فَلْیَنْظُرِ الانسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ طبق نقل مرحوم کلینی وجود مبارک امام(سلام الله علیه) آن حرف معروف را نزد «أنظر الی ما قال» خدا فرمود: ﴿فَلْیَنْظُرِ الانسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ این طعام مصداق ظاهری‌اش همین نان و گوشت و امثال ذلک است که معروف است که این بر اساس همان آیات الهی تشکیلات کشاورزی که همه اینها آیات الهی‌اند پیدا شده.
بیان مصادیقی دیگر برای طعام در آیه شریفه
یک مصداق دیگر هم دارد به نام علم و معرفت مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در ذیل این آیه، حدیثی را نقل می‌کند می‌فرماید که این طعام اعم است از طعام ظاهری و طعام باطنی؛ ولی به اینجا که اکتفا نمی‌کند، می‌فرماید: «علمه الذی یأخذه عَمَّن یأخذه» ؛ از چه کسی می‌گیرد علمش را، این می‌خواهد عالم بشود فیزیکدان بشود خب ‌«انظر الی ما قال‌»، بخواهد آدم بشود «أنظر الی ما قال»، «أنظر الی من قال» با «ما قال» که مسئله حل نمی‌شود.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن «أنظر الی ما قال» است در بحثهای علمی است؛ اما در بحثهای تربیتی همین روایات فرمودند: ﴿فَلْیَنظُرِ الإِنسَانُ إِلَی طَعَامِهِ﴾ أی «علمه الذی یأخذه عمن یأخذه» . از این قبیل روایات فراوان است که عرض کردند: «من نُجالس» گفتند با چه کسی بنشینیم؟ نزد چه کسی درس بخوانیم؟ کتاب چه کسی را بخوانیم؟ با چه کسی رفت و آمد بکنیم؟ گفتند: «من یُذّکِّرکُمُ اللهَ رؤیتُه» .
‌پرسش: ...
پاسخ: خب این حکمت نظری است. به همان دلیل که در ذیل این آیه فرمودک ﴿فَلْیَنْظُرِ الآنسانُ إِلی طَعامِهِ﴾ أی «عِلمه الذی یأخذه عَمَّن یأخذه» همان‌جا که از عیسای مسیح(سلام الله علیه) سؤال کردند که «من نُجالس»، فرمود: «من یُذَکِّرکُم الله رَؤیته»؛ فرمود کسی که مجلس او شما را به یاد خدا بیاندازد، نه تنها حرف او. خب این باید کسی باشد که ﴿إِنَّ صَلاتی وَنُسُکی وَمَحْیایَ وَمَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ باشد تا در شخص اثر کند.
‌پرسش: ...
پاسخ: این همان حکم تکلیفی است بر او واجب است؛ اما اثرش تا کجاست؟ در غررالحکم و‌دررالکلم عامدی از وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل کرده است، فرمود سرّ اینکه مردم به روحانیت کم علاقه‌اند برای اینکه می‌بینند عالم با عمل کم است. سبب زهد و بی‌رغبتی مردم در این رشته آن است که می‌بینند عالم با عمل کم است، این از بیانات نورانی حضرت امیر است در غررالحکم و‌دررالکلم . یک وقت ما می‌گوییم چطور باید باشند، این از همان حرفهای کتابی است یک وقت چطور هستند، این حرف تربیتی است. چطور می‌شود مردم را تربیت کرد؟ چطور باید باشند؟ بله ‌«ینبغی‌» فراوان است بله ‌«ینبغی ان یکون کذا، ینبغبی ان یکون کذا‌» اما با ‌«ینبغی‌» ما مردم حل می‌شوند؟ خود ما این‌چنین هستیم؟ خود ما هم جزء مردم هستیم دیگر. با ‌«ینبغی، ینبغی‌» با ‌«یجب یحرم‌» که مشکل حل نمی‌شود.
لذا ذات اقدس الهی اینکه در چند روایت دارد وجود مبارک فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) نقل کرده است که از ذات اقدس الهی به‌ وسیله پیغمبر نقل می‌کند که همه خلایق را دید من را انتخاب کرد، باز نگاه ثانوی کرد حضرت علی (سلام الله علیه) را انتخاب کرد، برای آن است که می‌خواهد به اینها سمتهای کلیدی بدهد. ممکن است که خیلی از افراد، کرامات داشته باشند علوم غیبی هم حتی داشته باشند؛ ولی حسن خاتمه نداشته باشند ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا﴾ او دارای کرامت بود بعد بالأخره از پوست درآمد. فرمود همه عالم را گشت دید ما چند نفریم «ثم اطلع ثانیاً فاختار من الخلائق علیاً» (صلوات الله و سلامه علیه) دید عالم را به اینها بدهید اینها عوض نمی‌شوند. این تعارف نبود، فرمود ‌«اقالیم السبعه و ما تحتها‌» را اگر به من بدهند که من بخواهم یک پوست جو [دهان] از یک مور بکشم، نمی‌کنم، این کار را ، برای اینکه اینها که نمی‌خواهند معلم مردم باشند [بلکه] اینها می‌خواهند معلّم و مُزکّی باشند. بشر هم در درونش این است، ما هم مثل سایر مردم هستیم دیگر؛ کمترین بهانه برای رنجش ما کافی است. از طرفی هم انسان در برابر یک انسان وارسته سرمی‌سپارد. خب پس در درون ما یک چنین عفریتی هست [که] این می‌شود جهاد اکبر، این بهانه‌گیر است می‌گوید اگر خوب است چرا خودش عمل نمی‌کند، با اینکه هر چه بگویی: «أنظر الی ما قال» می‌گوید این کافی نیست، می‌گوید اینجا مغالطه است؛ نگو اگر حق است چرا عمل نمی‌کند، بگو اگر او باور داشته باشد چرا عمل نمی‌کند؟ ممکن است مطلب حق باشد او باور نکند، این مغالطه را قبول بکند ولی او نصیحت را قبول نمی‌کند.
خب چون این کار بسیار مشکل است ذات اقدس الهی فرمود من تک تک اینها را تربیت کردم. اسامی انبیا را می‌برد هدایت آنها را ذکر می‌کند به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید این راه را تو برو، من به آنها علم دادم من به آنها توفیق عمل دادم، چون من اینها را آزمودم تجربه کردم چندین بار تجربه کردم، دیدم اینها اهل خلاف نیستند. مسئله ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُم﴾ را دیدید، این حاضر شد هیچ تکان نخورد دیگر. از این قبیل بلاها برای انبیا زیاد؛ بود منتها ذات اقدس الهی نگذاشت. ما از آن طرف گفتیم سر بچه‌ات را ببر! گفت چشم، گفتیم در آتش برو! گفت چشم، اینها این‌طوری‌اند و تازه هرگز به مقام انسان کامل نظیر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نرسیده ابراهیم خلیل؛ اما این‌طور است.
بیان روایتی فضیلت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
این روایتی که در فضیلت فاطمه زهرا(سلام الله علیه) هست که حضرت می‌گوید من از نظر مشکلات معیشتی در زحمت بودم، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه کردم، پیغمبر فرمود که ‌«ان الله عَزّوجل اطّلع علی اهل الدنیا فاختار من الخلائق اباک فبعثه نبیّاً ثم اطلع ثانیاً فاختار من الخلائق علیاً» اینها خیلی پربار است یعنی دارد بین همه اولین و آخرین ما چند نفر را انتخاب کرده، چون می‌داند ما مظهر توحیدیم و لا غیر، آن وقت چنین افرادی می‌شوند الگوی بشر.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 41:29

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی