display result search
منو
تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش اول

تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 58 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش اول"
- متعلق نبودن تشکر انسانها نسبت به یکدیگر
- تأثیر حرمت مناجات در روح انسانها
- تبیین آداب در زندگی انسانها

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا فِیهِنَّ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ﴾

جمع‌بندی نهائی آیه آخر سوره مائده
این آخرین آیه سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است. بحث در جمع‌بندی نهایی این سوره بود؛ این سوره همان‌طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید آخرین و کامل‌ترین سوره‌ای است که بر قلب مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است . طلیعه این سوره همه را به وفای به عهد دعوت می‌کند، پایان سوره از مالک بودن و ملک بودن خداوند به نحو مطلق و از قدرت مطلقه الهی سخن به میان می‌آورد. این نشانه آن است که لازم است به عهد کسی وفا بکنیم که همه نظام هستی در اختیار اوست و قدرت او هم بیکران است. طلیعه این سوره که ما را به وفای به عهد دعوت کرده است، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ در بسیاری از آیات این سوره، حکم الهی را خواه مربوط به طهارت یا صلات خواه مربوط به مسائل قضا و شهادت خواه مربوط به مسائل ولایت و رهبری و مانند آن را ذکر فرمود که اینها همه عهد الهی‌اند.
بخشی از احکامی که در این سورهٴ مبارکهٴ آمده است همان حلال بودن و حرام بودن حیوانات است چه در حال صید چه در حال غیر صید و همچنین مسئله حلال بودن غذاهای اهل کتاب است اگر با آلودگیهای بالعرض آلوده نشود و مانند آن و یکی از غرر آیات این سوره، همان آیه مبارکهٴ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ که راجع به سیر و سلوک بود. در پایان این بخش هم وقتی همه انبیا را در قیامت جمع می‌کند از همه انبیا یک مطلب مشترکی را سؤال می‌کند، همگان در کمال ادب حرف می‌زنند و وقتی هم که از عیسای مسیح(سلام الله علیه) سؤالاتی به میان می‌آید او هم در کمال ادب جواب می‌دهد. از اینجا سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) فصول فراوانی را زیرمجموعه ادب بحث کرده است که ادب در اسلام یعنی چه؟ وقتی در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 109 دارد: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ این مؤدب‌ترین جواب است. حالا همه انبیا این‌چنین جواب می‌دهند یا سخنگوی انبیا که مهیمن بر آنها است یعنی وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جواب می‌دهد، آن را باید روایات مشخص کند. ظاهر آیه این است که همه آنها این جواب را می‌دهند. درباره عیسای مسیح هم که خداوند آن‌چنان به صورت باز سؤال کرد این هم در کمال ادب جواب می‌دهد.
بیان اولین عیسی(علیه السلام) در مقابل خدا
اولین ادبش هم آن است که می‌گوید: ﴿سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ﴾ ، بعد هم عرض می‌کند هر چه گفتم طبق بیان شما و امر شما گفتم و در عین حال شما قدیر مطلق و حاکم مطلق‌اید: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ﴾ . اینجا هم ادب را رعایت کرد؛ نه از خدا چیزی خواست نه مردم را محکوم کرد. یک وقت انسان در پیشگاه کسی ادعای علم می‌کند، می‌گوید که تو اگر اینها را عذاب کردی برای اینکه اینها استحقاق دارند این یک دعوای علم است و این بر خلاف ادب است. عیسای مسیح(سلام الله علیه) عرض نکرد که اگر شما کسانی که قائل به الوهیت غیر تو هستند آنها را عذاب کردی، اینها چون استحقاق دارند این حکم به استحقاق یک دعوای عالمیت را هم در بر دارد و این با آن ادب توحیدی سازگار نیست، لذا عرض کرد که ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ﴾. از این مجموعه از اینکه انبیا همه صف بستند، مؤدبانه در برابر خدا جواب می‌دهند و از اینکه در بین آنها عیسای مسیح(سلام الله علیه) وقتی مورد سؤال قرار گرفت در کمال ادب جواب می‌دهد، سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) تقریباً در حدود نُه فصل به عنوان ادب بحث کردند که این را البته حتماً مباحثه می‌فرمایید، بعد ـ ان‌شاء‌الله ـ در درس شرکت می‌کنید که ادب یعنی چه؟ هست یا نه؟ به چه دلیل هست؟ راه تحصیل ادب چیست؟ ادب انسان با خودش چگونه است؟ ادب انسان با داخله منزل چگونه است؟ ادب انسان در محیط زندگی‌اش چگونه است؟ ادب انسان با مسلمانها چگونه است؟ ادب انسان با کفار چگونه است؟ ادب انسان با رهبران الهی چگونه است؟ ادب انسان با الله چگونه است؟
این ‌«باب الادب مع الله‌» یک عنوان خاصی است در این کتاب شریف ارشاد القلوب دیلمی ؛ عباب الادب مع الله‌» که انسان چگونه با خدا رفتار بکند. از آن طرف ادب رهبران الهی در مقابل مردم چیست، ادب جامعه در برابر رهبران جامعه چیست، ادب رهبران الهی در پیشگاه ذات اقدس الهی چیست و تأدیب نسبت به اینها چگونه است؟ چگونه خدا اینها را ادب کرده است؟ وقتی این آیه مبارکهٴ سورهٴ «اعراف» نازل شده است یعنی آیهٴ 199 سورهٴ «اعراف» نازل شده است که ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ﴾، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این نقل فرمود «ادَّبَنی رَبّی بِمَکارمِ الأخلاقِ» ؛ خدا مرا ادب کرده است. یا وقتی به موسای کلیم(سلام الله علیه) دستور می‌دهد هنگام ورود به مناجات می‌فرماید: ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُویٌ﴾ اینها ادب است. خب بنابراین بخشی از این مسائل مربوط به ادب برمی‌گردد به سنت و سیرت انبیا(علیهم السلام) که ایشان جداگانه بحث کردند؛ فلان پیغمبر در دعایش و در نفرینش چگونه ادب را رعایت کرد، در استماع پیام چگونه ادب را رعایت کرد، در ابلاغ پیام چگونه ادب را رعایت کرد. ادب هر پیغمبری هم همتای نبوت همان پیغمبر است. اگر ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ یا ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ آداب اینها هم همتای هم نیست، ادب هر پیغمبری همتای نبوت اوست. بنابراین بحث ادب باید در همین فصولی که ایشان ارائه فرمودند یا مشابه آن طرح بشود. اول باید روشن بشود که ادب چیست؟ ادب در انسان، غیر از اخلاق است در امور عبادی مثل نماز و روزه و مانند آن غیر از اسرار است. آداب برای انسانها در مقابل اخلاق آنهاست و برای عبادات در مقابل اسرار آنهاست.
فرق اسرار عبادات با آداب عبادات
نماز آدابی دارد که انسان چگونه بایستد، دستش هنگام ایستادن کجا باشد، چشمش هنگام ایستادن کجا را نگاه بکند، هنگام تشهد دستش چگونه باشد و چشمش کجا را نگاه بکند اینها آداب نماز است، اینها اسرار نماز نیست. وضو که می‌گیرد مثلاً رو به قبله باشد، ذکر بگوید اینها جزء آداب نماز است. وقتی مسح می‌کشد مواظب باشد رو به قبله باشد که اگر پشت به قبله بود باطل نیست؛ ولی با ادب وضو سازگار نیست، اینها را می‌گویند آداب وضو، آداب نماز این هم سنن و مستحباتی است که برای هر چیزی هست. اسرار عبادات در مقابل آداب عبادات است سرّ، باطن عبادت است.
تبیین آداب در زندگی انسانها
اسرار عبادات غیر از آداب عبادات است، چه اینکه اخلاق انسان غیر از آداب انسان است.
آداب به آن رفتار و گفتار و نوشتار برمی‌گردد که فعل آدم است، اخلاق به آن اوصاف نفسانی برمی‌گردد. خب پس برای اینکه روشن بشود ادب چیست یک تعریفی از ادب، اینها چون مفهوم است ماهیت نیست به اصطلاح سخن از جنس و فصل و امثال ذلک نیست. یک تعریف امتیازبخش است که ثابت می‌کند ادب غیر از سرّ است، ادب غیر از خلق است آداب غیر از اخلاق است، آداب غیر از اسرار است. حالا تعریف امتیازی او فی الجمله معلوم شد می‌خواهیم خودش را بفهمیم که ادب چیست. ادب را گفتند ظرافت آن کار است. کار دو گونه است: یک وقت خشن است یک وقت ظریف، مثل بناها دو گونه است. یک وقت انسان دیواری را که می‌چیند فقط محکم کاری دارد؛ اما دیگر ظرافت‌کاری، منبت‌کاری یا مینیاتوری که مثلاً روی این چوبها و مانند آن است منبّت‌کاری هست، خاتم‌کاریها هست اینها نیست، دری است محکم برای در منزلش ساخته است این یک در محکمی است؛ اما در ظریفی نیست. آن هنرهایی که روی این چوب اعمال شده است، روی آن در و پنجره اعمال شده است یا روی این سقف اعمال شده است یا روی دیوار اعمال شده است، آن هنر که ظریف‌کاری و زیباکاری و نازک‌کاریهای اینهاست مایه ادب اینهاست ادب هر چیزی جمال اوست زیبایی اوست، پس ظرافت کار را می‌گویند ادب. انسان دو گونه می‌نشیند یک وقتی جلوی دیگران پا دراز می‌کند این هم نشستن است؛ یک وقت در جای تنگ، چهار زانو می‌نشیند این را هم می‌گویند نشستن است؛ اما یک وقت رعایت دیگران را می‌کند دو زانو می‌نشیند یا در عین حالی که جا هست دو زانو می‌نشیند، پا دراز کرده نشستن هم نشستن است، با دو زانو نشستن هم نشستن؛ اما یکی نشستن ظریف است دیگری نشستن غیر ظریف. حرف زدن هم دوگونه است. انسان یک وقت ظریف می‌نویسد، ظریف حرف می‌زند، ظریف حرکت می‌کند یعنی هنرمندانه حرف می‌زند. فصاحت را می‌گویند ادب حرف زدن، بلاغت را می‌گویند ادب حرف زدن. یک وقت انسان طرزی حرف می‌زند که مقتضای حال را رعایت نمی‌کند، بالأخره حرف زد مطلب را فهماند؛ اما آن لطایف را رعایت نکرده است. ‌یک وقت در گفتن یا نوشتن و مانند آن گذشته از اینکه اصل هدف را تفهیم می‌کند با ظرافت تفهیم می‌کند، مثل دیواری کسی می‌سازد با آن منبت‌کاری می‌سازد، دری را درست می‌کند با خاتم‌کاری درست می‌کند، پارچه‌ای را درست می‌کند با گلدوزی درست می‌کند، جامه‌ای را درست می‌کند با آن برش ظریف و گلدوزیهایش تنظیم می‌کند و مانند آن. ظرافت هر چیزی در کاری را می‌گویند ادب او.
خب پس قهراً ادب یک حقیقت جوهری نیست مثل حجر و مدر نیست، وصفی است برای شیئی. قهراً آن شیئ باید قابل عرضه باشد تا انسان با زیباترین وجه عرضه کند. چیزی که اصلاً قابل عرضه نیست انسان که نمی‌تواند درباره او هنر پیاده کند. بنابراین کار باید حلال باشد، پاک باشد تا انسان این کار حلال و پاک را به نحو زیبا عرضه کند. از اینجا معلوم می‌شود که ادب، عبارت از ظرافت و زیبایی و هنری است که روی کار حلال می‌نشیند. حالا ممکن است کسی خانه غصبی فراهم کرده؛ اما دو زانو نشسته نمی‌گویند این ادب که، نشستن در جای غصب حرام است، جامه ظالمانه در برکرده دو زانو نشسته این کار غاصبانه است، این غصب را نمی‌شود اصلاً ارائه کرد چه برسد به اینکه انسان زیبا ارائه کند. خب پس دو نکته تا حال روشن شده است که ادب، هیئت و ظرافت کار است یک امر جوهری نیست. ثانیاً آن کار باید قابل عرضه باشد تا انسان به نحو زیبا عرضه کند؛ کار حرام یا کار قبیح را انسان نمی‌تواند عرضه کند حالا چه زیبا و چه زشتش در هر دو حال زشت است. اگر ادب، ظرافت نوشتن است و گفتن است و رفتن، خلاصه ظرافت کار است این مرحله را که آدم بگذرد، می‌رسد به ادب اخلاق بعد می‌رسد به ادب اعتقاد، چون هر چیزی بالأخره یک آداب خاص مربوط به خود را دارد.
بیان ادب در روایات
کلمه ادب در قرآن کریم به کار نرفته؛ اما ذیل همین آیه‌ای که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده بود که: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ادَّبَنی ربّی بِمَکارمِ الأخلاق» به همین مناسبت، ادب در جوامع روایی ما فراوان به کار رفته. در نهج‌البلاغه به حد متوسط؛ ولی در کتاب شریف غرر و درر به حد وفور کلمه ادب به کار رفته. یکی از تعبیرات که در همان آن غرر و درر آمده است این است که ادب آن است که انسان حد هر شیئی را رعایت کند؛ متوقف باشد در حدود هر چیزی، اگر کسی حد خاص خود را رعایت کرده است می‌شود ادب. در غرر و درر ادب به این صورت تفسیر شده است: «افضل الادب ان یقف الانسان عند حده ولا یتعدی قدره» و باز در غرر و درر آمده است: «ان بذوی العقول من الحاجة الی الادب کما یَطْمأ الزرع الی المطر» ؛ همان‌طوری که گیاهان تشنه باران‌اند، انسان عاقل تشنه ادب است. یک لبیب باید ادیب باشد یک انسان عاقل، نیازمند به ادب است. آن‌گاه ادب را وجود مبارک حضرت امیر در کتاب شریف نهج‌البلاغه طوری معنا کرده است که به همان زیباییها و هنرهای ظریف فعل در می‌آید. گاهی می‌فرماید ادب، میراث خوبی است نظیر علم که علم یک میراث خوبی است، ادب هم یک میراث خوبی است. گاهی هم ادب را به عنوان جمال ذکر می‌کنند که این زیباییهای کار است. در کلمات قصار، کلمه پنج این است که: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ وَالْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ»؛ زیورهایی است، حلّه‌ای است نو. خب این جامه نو را انسان بر پیکری می‌پوشاند که قابل عرضه باشد. در مواردی دیگر، ادب را به این صورتهای مختلف معنا کردند یعنی احکامش را معنا کردند، فرمودند که شما متولی تأدیب خودتان باشید؛ به این فکر نباشید که کسی شما را ادب بکنند «تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا». در کلمات قصار شماره 359 آمده است «یَا أَسْرَی الرَّغْبَةِ»؛ ‌ای اسیران آرزو و حرص ‌«أَقْصِرُوا فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَی الدُّنْیَا لاَ یَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِیفُ أَنْیَابِ الْحِدْثَانِ»؛ فرمود ‌ای کسانی که اسیر و گرفتار رغبت و حرص و آرزوی درازید، از آرزوهایتان بکاهید، زیرا کسی که به دنیا تکیه کرده است چیزی او را از دنیا باز نمی‌دارد، مگر آن صراب و فشار و آن موج دندان حوادث سخت، خلاصه وقتی حوادث سخت گاز گرفت آن صریف و آن صراف او را از این حس باز می‌دارد. خب این چه کاری است؟ در بحثهای دیگر و در بخشهای دیگر هم می‌فرماید: «فَإِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظُ بِالآدَابِ»، چه اینکه بهائم اینها متعظ می‌شوند با تازیانه ، فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا» ؛ مؤدب خودتان باشید متولی تأدیب خودتان باشید. چه اینکه در بحثهای همین کلمات قصار می‌فرماید گرچه معلم محترم است حرمتی دارد؛ اما اگر کسی معلم خود بود و مؤدِّب خود بود اُولیٰ بالاجلال و التکریم است. در شماره 412 همان کلمات قصار حضرت می‌فرماید: «کفاکَ ادَباً لِنَفسِک اجْتِنابُ ما تَکرَهُهُ مِن غَیرک»؛ هر چه اگر دیگری بکند خوشتان نمی‌آید، همان کار را هم شما نکنید. این نکنید یعنی نه نسبت به دیگران نکنید شما برای خودتان هم حرمتی قائل باشید، ادب مع النفس این است.
ادب از نظر عبدالله‌بن‌جعفر
خیلیها در همان اتاق مخصوصشان هم بالأخره مؤدب نمی‌نشستند، می‌گفتند بعضی از بزرگان، از آنها سؤال کردند شما در اینجا که غریب‌اید، کسی شما را نمی‌شناخت شما که در اینجا ناشناسید چرا این سبک رفتار کردید؟ گفت این مردم که مرا نمی‌شناسند؛ ولی من که خودم را می‌شناسم. خب اگر کسی ادب را رعایت کند برای خودش هم احترام قائل است، با خودش هم مزاح نمی‌کند. همان‌طوری که دیگری را مسخره نمی‌کند خودش را هم مسخره نمی‌کند با قیافه خودش ور نمی‌رود بالأخره؛ نه عوامفریبی می‌کند نه فریب می‌خورد این خودش را مسخره نمی‌کند دیگر. بالأخره به هر تقدیر، با خودش بازی نمی‌کند این کسی که برای خود حرمتی قائل است. مشابه این تعبیرات درباره کسانی به کار رفته است که آنها حدود ادب را کاملاً رعایت کرده‌اند و به مجامع ادب آشنا شدند و اخذ کردند که این را هم باز به طور مبسوط، ممکن است در فرصتهای مناسبی هم اگر ملاحظه نفرمودید از نهج‌البلاغه نقل بکنیم. حالا به اصل مطلب می‌رسیم که این ادب، ظرافت در کار است.
جهانی بودن ادب
مطلب دیگر آن است که ادب، جزء فرهنگهای مقبول بین‌الملل است؛ هیچ کسی نیست از ادب بدش بیاید یا هیچ کسی نیست ادب را تقبیح بکند، مثل زیبایی. عمده آن است که در مفهوم ادب، اختلاف نیست [بلکه] در مصداق ادب اختلاف است. مسلمانها آداب را به این می‌دانند که وقتی یکدیگر را دیدند سلام بکنند. عده‌ای ادب را در این می‌دانند که وقتی به یکدیگر رسیدند کلاه از سرشان بردارند یا دستی تکان بدهند، اینها آداب آنهاست. این آداب، از اخلاق نشأت می‌گیرد اخلاق، از عقاید نشأت می‌گیرد. این عقاید را مکتبها تأمین می‌کند و بهترین آداب آن است که از بهترین اخلاق نشأت بگیرد، بهترین اخلاق آن است که از بهترین عقاید نشأت بگیرد، بهترین عقاید آن است که از بهترین مکتب مایه بگیرد، بهترین مکتب هم سخن خداست. خب بنابراین اگر مفهوم ادب مشخص است، در مصداق اختلاف است باید این مصداق را از راه آن مصداق صحیح به دست آورد و چون هیچ کاری بالاتر از توحید نیست این ظرافت توحیدی در سراسر کار آدم ظهور می‌کند، چنین کسی می‌شود مؤدب؛ مؤدب به آداب الهی. ضمن اینکه نُه فصل المیزان را مباحثه می‌فرمایید ـ نه تنها مطالعه ـ این کتاب شریف ارشاد القلوب مرحوم دیلمی را هم به آن بخش «باب الادب مع الله» را هم مطالعه بفرمایید که خب حالا چه فرقی می‌کند که موسای کلیم با نعلین آنجا باشد یا نباشد؟
تأثیر حرمت مناجات در روح انسانها
اینکه فرمود: ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُویٌ﴾ خب آن بیابان کوه است آنجا حیوان و غیر حیوان می‌رود؛ اما وقتی حالت مناجات دست می‌دهد حرمت مناجات، روح را محترم می‌کند بدن را محترم می‌کند سراپا را محترم می‌کند وگرنه همان‌جا برّ و فاجر بودند، در آنجا حشرات هم بودند این‌چنین نبود که روی آن کوه حشره زندگی نکند یا پرنده‌ای پر نکشد؛ ولی آنها این حالت را نداشتند. وقتی انسان دارد با خدای خود مناجات می‌کند باید مؤدب باشد. حالا زن وقتی با خدای خود دارد مناجات می‌کند در نماز، چون ‌«المصلّی یُناجی ربَّه» باید سراسر پوشیده باشد ولو نامحرمی هم نباشد ولو احدی هم نباشد، اینها جزء آداب است که حرمت آن مناجات در بدن هم اثر می‌گذارد. ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُویٌ﴾ چون این تعلیل، مفید عمومیت است؛ هر کسی بخواهد در وادی قدس پا بگذارد باید پابرهنه باشد. اولاً باید پیاده باشد بعد هم پابرهنه باشد، سواره به جایی به مقصد نمی‌رسد و انسانی که سواره است همیشه خیال می‌کند سوار است، بالأخره او را روزی پیاده می‌کنند، انسان تا پیاده نشود به جایی نمی‌رسد (این یک)، و تا پابرهنه نشود هم به جایی نمی‌رسد، فرمود: ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُویٌ﴾.
خب حالا این ادب، همان‌طوری که بالأخره این گلها رنگهای گوناگون دارند بهترین گل آن گلی است که رنگین‌تر باشد در بخش رنگها، اتاقها را هم که انسان رنگ می‌کند زیباترین اتاق آن اتاقی است که رنگش از همه زیباتر باشد و مانند آن. زیباترین ادب، ادب الهی است که فرمود: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾ ﴿صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾ این رنگ، زیباترین رنگ است. مگر انسان نمی‌خواهد با رنگ زیبا بشود؟ خب چرا، چه رنگی بالاتر از صبغةالله، صبغة الله جز توحید الله چیز دیگر نیست. یک انسان موحد، مؤدب است. همه شئون را با تأدیب الهی نگاه می‌کند، ضمن اینکه دیگران را هم احترام می‌کند؛ اما سهم توحید را کم نمی‌گذارد؛ هرگز نمی‌گوید این خیر از فلان کس به من رسیده است. در عین حال که ادب را رعایت می‌کند، می‌گوید خدا را شکر که این از این راه به من رسیده است. آن‌گاه این شخص را بهتر احترام می‌کند؛ اما نه به عنوان اینکه این زیدبن‌عمر است، بلکه به عنوان اینکه رسول الله است هیچ کسی به هیچ کسی خیر نمی‌رساند مگر اینکه مجرای رزقِ ﴿هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ باشد. خود این لفظ ظاهراً در نصوص نیست «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»؛ اما همین مضمون با یک مختصر تفاوتی در روایات هست که اگر کسی بخواهد شکرگزار خدا باشد باید کسانی که نسبت به او احسان کرده‌اند شکرگزاری کند: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾ . خب حالا بالاترین والد آن معلم است، بالاتر از معلم مؤلف است بالاتر از مؤلف، انبیا و مرسلین‌اند: «انا و علیٌ ابُوا هذه الامة»
تأکید قرآن درباره حق¬شناسی انسانها نسبت به یکدیگر
خب ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾ معنایش همین است که حق شناس باشید دیگر. در احکام عقلی که جا برای تخصیص نیست. شکر اگر ممنوع است برای همه ممنوع است، اگر شکر مخالف با توحید است چه والد چه والده چه معلم چه ولی چه نبی و چه رسول؛ اما اینکه فرمود: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾ بعد هم بالاترین والد همان «انا و علیٌ ابوا هذه الامة»، پس از اینها باید حق‌شناسی کرد. معلوم می‌شود اینکه گفتند: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾ نه معنایش تشریع در شرک است یا ترغیب به شرک است، این‌چنین نیست. یعنی والد، مجرای رزق من است این مأمور مرا این پیک مرا گرامی بدار، چون من او را فرستادم. همان‌طوری که انبیا و مرسلین از طرف ذات اقدس الهی پیام می‌آورند و مجرای رزق‌اند و واسطه در فیض‌اند، هر کسی هم که به انسان خیری می‌رساند چه خیر مادی چه خیر معنوی این فرستاده خداست. همان‌طوری که هر کسی می‌آید از انسان خیر می‌خواهد، او را هم خدا فرستاده است.
این جمله، مکرر از نهج‌البلاغه خوانده شد که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌فرمود: «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» یعنی آن نیازمندی که آمده از شما چیز طلب کرده او را خدا فرستاده به عنوان امتحان: «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» است، خب المعطی هم رسولِ الله است. این المعطی رسول الله است، المربی رسول الله است، المعلم رسول الله است، الولی و النبی و الوصی رسول الله‌اند او را با همین جمله‌ای که مضمونش شبیه همین است «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» آمده است، از این طرف. اما از آن طرف هم اگر کسی آمده از انسان چیزی طلب کرد آن هم رسول الله است، آن را هم خدا فرستاده به عنوان امتحان: «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»، قهراً المعطی هم رسول الله است، دیگر ممکن نیست یکی را خدا بفرستد دیگری از خودش بیاید یا از خدای دیگر بیاید. خوب این دید می‌شود دید توحیدی؛ انسان هیچ کسی را احترام نمی‌کند مگر از این جهت که فرستاده خداست؛ هم ادب اجتماعی را رعایت کرده همان اعتقاد و ادب دینی‌اش را حفظ کرده. بنابراین این می‌شود صبغة الله، ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً﴾ اینها به بهترین رنگ رنگ‌آمیزی شده است، دیگر هیچ رنگی بهتر از این نیست و هرگز هم از بین نخواهد رفت و چون مهم‌ترین کار کار توحید است در سراپای سنت و سیرت یک انسان موحّد، آثار توحیدی ظهور می‌کند. مثل دری که سراپا خاتم‌کاری باشد، مثل جعبه‌ای که سراپایش منبت‌کاری باشد همه‌اش زیباست؛ هم محکم است هم زیبا او را ملاحظه فرمودید که ادب را روی کار حلال پیاده می‌کنند ﴿قُولُوا قَوْلاَ سَدِیدا ٭ یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ﴾ ، حرف متقن و محکم را انسان مؤدب بیان می‌کند.
بیان حرف¬های متقن از طرف انسان مؤدب
خب یک وقت است که انسان حرف خوبی زد؛ اما خوب حرف نزد. حرف خوب زدن، امر به معروف کردن، نهی از منکر کردن، مطلبی را یاد دادن یک مطلب است، حرف خوب زدن یک مطلب است یعنی محکم گفتن، خوب حرف زدن یک مطلب دیگر است یعنی ظریفانه بیان کردن. گاهی انسان به صورت امر و نهی یک‌جانبه حرف می‌زند، حرف خوب می‌زند؛ اما خوب حرف نمی‌زند. یک وقت می‌گوید که ما باید این کار را بکنیم، خود را هم با دیگران شریک می‌داند یا منصفانه سخن می‌گوید: ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدی أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِین﴾ بالأخره یا حق با ماست یا حق با شما است، با اینکه او ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ حرف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است: ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ حرف مطلقا صحیح است؛ اما در عین حال که حرف خوب می‌زند، خوب هم حرف می‌زند، فرماید: ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدی أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِین﴾ تا کسی بهانه نگیرد و نرنجد. بنابراین بهترین و زیباترین چهره آن است که انسان، سراسر عالم را مظهر فیض حق می‌داند. یک وقت است یک کسی می‌گوید این کار بر خلاف توحید است، من اگر کسی را احترام کردم یا برای کسی نامه‌ای نوشتم یا تشویق کردم. یک وقت است می‌گوید نه، ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾ این خودش را فریب نمی‌دهد و واقع هم به این معتقد است؛ معتقد است این کسی که به او خیر رسانده این را خدا فرستاده و دارد پیک خدا را تکریم می‌کند، خودش را فریب نمی‌دهد، کرنش نمی‌کند تملق نمی‌کند.
متعلق نبودن تشکر انسانها نسبت به یکدیگر
این «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» به عنوان یک بهانه برای تملق او نیست [بلکه] این واقعاً معتقد است که سراسر عالم را خدا اداره می‌کند و این شخص را هم خدا فرستاده، به دلیل اینکه وقتی به مستمند رسیده است او را هم احترام می‌کند، نشانه‌اش آن است. یک وقت می‌خواهد کسی کارش را توجیه کند سطری بالا می‌نویسد «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» بعد کرنش و تملق و چاپلوسی خودش را پایین چاپ می‌کند، این خودش را فریب می‌دهد به چه دلیل؟ به دلیل اینکه اگر سائلی آمد او را نهر می‌کند. خب همان خدا همان دینی که فرمود: «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»، همان دین فرمود: «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» خب چطور این فرستاده را رد کردی، آن فرستاده را قبول کردی؟ اگر «إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ» است دست رسول الله، یدالله است، خب گیرنده پس الله است؛ منتها اینها اوصاف فعل خداست نه اوصاف ذات خدا؛ در مقام خارج از ذات است موجود امکانی است، دست فعل خداست، نه وصف ذات خدا فضلاً از ذات خدا. مقام ذات حارت الانبیاء و الاولیاء(علیهم السلام) خارج از بحث است مقام ذات و اوصاف ذاتی هم که عین ذات است آنها هم خارج از بحث است، این در محدوده فعل است. یک موحد هر دو را رسولِ الله می‌داند؛ این‌چنین نیست از آن آقا که فیضی به او رسانده به عنوان «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» ثناگوی او باشد، این یکی که آمده چیزی از او بستاند او را نهر کند و طرد کند، این می‌شود غیر ادب؛ اما آن ادب توحیدی آن است که سراسر عالم را بر اساس ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾ می‌بیند، آن‌گاه صبغه‌ای در کار اوست می‌شود صبغةالله. فتحصل ‌«أن الادب ما هو و ان الادب هل هو‌» حالا وارد بحثهای ریز می‌شوند که ادبی که نسبتی به الله باید رعایت بشود چیست؟ نسبت به انبیا و اولیا باید رعایت بشود چیست؟ آدابی که آنها رعایت کردند چیست؟
«و الحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:16

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی