- 417
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 117 تا 120 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 117 تا 120 سوره مائده"
- مطلق بودن خدا
- چگونگی رقیب در شاهد بودن خدا و عیسی(س)
- تبیین ساعت قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ ﴿117﴾ إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿118﴾قَالَ اللّهُ هذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیم ﴿119﴾ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ مَا فیهِنَّ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾
فلسفه وجودی خلقت زمین و منظومه شمسی
نکات دیگری که در این آیات مانده است این است که اگر ذات اقدس الهی زمین و منظومه شمسی را خلق نکرده است هر فعلی که در آن ظرف یاد بشود فعل ماضی به معنای زمان گذشته نیست، بلکه تقدم وجودی است، زیرا نمیشود گفت اگر زمین حرکت نکرد، اهل زمین حرکت میکنند، موجودات زمینی حرکت میکنند چون سخن در این است که هنوز زمینی نیست تا موجوداتی زمینی باشند، منظومه شمسی نیست تا موجودات آسمانی باشند. پس قبل از آفرینش آسمان و موجودات آسمانی، قبل از آفرینش زمین و موجودات زمینی هر چه ذات اقدس الهی از او تعبیر کرده است او تقدّم دارد بر آفرینش آسمان و زمین و سبق وجودی و رتبی نه سبق زمانی، سخن از ماضی بودن دیگر نیست. همین بیان درباره آینده هم هست یعنی وقتی این منظومه شمسی برداشته شد کل این نظام برچیده شد، هر فعلی که بعداً انجام میشود مستقبل این نیست، البته بساط قیامت که گسترده شد برای خودش یک سبق و لحوقی دارد، تقدم و تأخری دارد و مانند آن. غرض آن است که یک وقت انسان اینچنین خیال میکند که قیامت در امتداد دنیاست یعنی اگر ما مثلاً تاریخ هجری شمسی یا تاریخ میلادی را بررسی کنیم، اینچنین نیست که مثلاً بگوییم در فلان سال قیامت اتفاق میافتد، در طول این نیست که مثلاً در فلان سال شمسی یا فلان سال قمری یا فلان تاریخ هجری یا فلان تاریخ میلادی قیامت اتفاق میافتد، بلکه قیامت وقتی اتفاق میافتد که بساط تاریخ رخت بربندد.
تبیین ساعت قیامت
آنگاه وقتی برای خودش ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأرْضُ غَیْرَ الأرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ یک سماوات دیگری شد یک ارض دیگری شد که البته حساب دیگری دارد یک سبق و لحوق دیگری دارد، آنجا روز قیامت حالا پنجاه هزار سال است برای بعضیها و به اندازه یک نماز واجب است برای بعضیها یک حساب دیگری است. ذیل همان آیه مبارکه که روز قیامت ﴿خَمْسینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ یکی از اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد: «ما اطول هذا الیوم»؛ چه روز طولانیای؟ حضرت طبق این نقل فرمود: «والذی نفس محمّد بیده» همین پنجاه هزار سال برای مردان باتقوا به اندازه صلات مکتوبه است ، حالا صلات مکتوبه بیش از چهار رکعت که ما نداریم. کسی خیلی هم با تأنّی نماز چهار رکعتیاش را بخواند ده دقیقه، پانزده دقیقه. خب همین روزی که برای بعضیها پنجاه هزار سال است برای بعضیها ده دقیقه است. این معلوم میشود که متزمن است که زمان میسازد. به هر تقدیر، سبق و لحوق قیامت، طول و قِصَر قیامت یک حساب جدایی دارد؛ در امتداد دنیا نیست که مثلاً فلان تاریخ میلادی یا فلان تاریخ هجری، قیامت اتفاق بیفتد. یک وقت قیامت اتفاق میافتد که ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ کل نظام عوض میشود به یک نظام دیگر.
پرسش ...
پاسخ: آن دیگر به تطورات وجودی برمیگردد. اگر درباره مجموعه آسمان و زمین باشد یعنی تا این مجموعه محقق بشود، تسویه بشود شش روز است یعنی شش تطور وجودی است تا این مجموعه محقَّق بشود وگرنه شش تا 24 ساعت یا مانند آن نیست، چون این 24 ساعت از آنجا انتزاع میشود که زمین به دور خود بگردد یا ماه و سال از آنجا انتزاع میشود که زمین به دور شمس بگردد. اگر هنوز شمس و قمری نیست، بعدها ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ یا ﴿وَالأرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا﴾ که زمین را بعداً گستراند و آسمان را هم بعداً تسویه کرد، هنوز چیزی به دور چیز دیگر نگشت تا شب و روز پدید بیاید، این مربوط به تطورات وجودی است. کاری که مقدم بر این مفعول است آن زمان ماضی برنمیدارد، میگوییم: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ این مخلوق، تطورات ششگانه دارد. خلق که رتبتاً مقدم بر مخلوق است آن در ظرف ماضی نیست، برای اینکه هنوز زمانی پدید نیامده.
کلام خداوند در کلام حضرت عیسی(سلام الله علیه)
مطلب بعدی آن است که در اینجا هم سخن عبد صالح به نام عیسی(سلام الله علیه) که روحالله است نقل شده هم کلامالله نقل شده. درباره سخن عیسای مسیح(سلام الله علیه) اینچنین تعبیر شد که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ﴾، این عبارت اخرای ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ است یعنی من هیچ چیز به اینها نگفتم مگر اینکه تو به من امر کردی. امر به عیسای مسیح هم از راه وحی است دیگر یعنی «ما نَطَقتُ الا ما اوحیتَ الیّ»، این تعبیر دیگری از ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ است یعنی من به میل خودم حرف نزدم، چون گرچه انسان اندیشه دارد فکر دارد و فکرش در مقابل هوا احیاناً قرار میگیرد؛ ولی در برابر وحی هر فکری هواست، مگر اینکه مطابق با وحی باشد. هر حرفی در برابر وحی هواست، هر فکر و اندیشهای در مقابل وحی هواست، مگر آن فکر و اندیشهای که وحی او را امضا بکند. خب پس اینکه عیسای مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ﴾ یعنی «ما نطقتُ الا ما اوحیتَ الیّ».
بیان مراد عیسی(سلام الله علیه) درباره عبادت کردن برای خدا
مطلب بعدی آن است که من به اینها گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ که هیچ شبههای نباشد، نگفتم: «ان اعبدوا رَبَّکم» تا آنها خیال بکنند که رب آنها غیر از رب من است [بلکه] گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ که این شامل همه کمالات است (یک)، بعد این را هم شرح کردم تفسیر کردم گفتم: ﴿رَبِّی وَرَبَّکُمْ﴾ که هر دو باید یک رب را بپرستیم، الله هم رب من است هم رب شما، پس من هیچ جای ابهامی برای اینها باقی نگذاشتم؛ هم تصریح کردم به اینکه معبود، الله است هم سبب معبود بودن او را که ربوبیت است ذکر کردم و هم اطلاق ربوبیت او را یادآور شدم هر سه مطلب را گفتم. کسی معبود است که کاری برای آدم بکند یعنی بپروراند آدم را، خب اگر کسی آدم را نپررواند چرا ما در برابر او خضوع بکنیم؟ انسان در برابر کسی خاضع است که در کنار سفره او نشسته است که او الله است، رب ماست. رب یعنی مدبّر، لازمه تدبیر تربیت است آن «المالک المدبر السید المدبر» را میگویند رب. خب پس هم من به نحو اطلاق گفتم الله معبود است هم وصف او را ذکر کردم که دلیل بر معبود بودن اوست و آن ربوبیت اوست و هم این را به صورت تفصیل باز کردم؛ گفتم هم رب من است هم رب شما که مبادا آنها خیال بکنند من غیر از الله رب آنها هستم یا من در تحت ربوبیت الله نیستم و مانند آن، من هیچ ابهامی برای آنها نگذاشتم، گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ﴾.
تبیین تواضع حضرت عیسی در گفتار و رفتار
مطلب بعدی آن است که تا آنجا که ادبیات اجازه میدهد برابر با قوانین ادبیات سخن میگویند تا آنجا که ادبیات دست اینها را نمیبندد باز میگذارد، اینها برابر با ادب عقلی حرف میزنند، لذا در این ﴿کُنتُ عَلَیْهِم﴾ خب وقتی کسی از خود سخن میگوید، ضمیر مربوط به متکلم مقدم است؛ اما حسابی را عیسای مسیح بین خود و مردم باز میکند حسابی بین مردم و خدا باز میکند. آنجا که بین خود و مردم حساب باز میکند مردم را بر خود مقدم میآورد تواضعاً، آنجا که بین خلق و خالق سخن به میان میآید خدا را بر خلق مقدم میدارد تأدباً. ملاحظه میفرمایید، اینچنین گفت: ﴿وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً﴾، نگفت «کنت شهیداً علیهم»، «علیهم» را مقدم داشت این روی تواضع ﴿وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ﴾ خب آنجا چون چاره جز این نیست، بعد فرمود: ﴿فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ﴾ اینجا «الله» را بر خلق، مقدم داشت. خب آنجا تواضع اقتضا میکند که بگوید: ﴿عَلَیْهِمْ شَهِیداً﴾، اینجا تأدب میطلبد که بگوید: ﴿کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ﴾.
پرسش ...
پاسخ: غرض آن است که ذات اقدس الهی حرف او را هرطوری که بود به صورت عربی مبین بیان کرد. گاهی آنها رعایت ادب نمیکردند همان وضع را قرآن کریم ذکر کرده است، بعد فرمود ببین چطور حرف میزنند؟ اگر آنها ادب را رعایت نمیکردند همه حرفها را قرآن کریم از آنها نقل کرد. منقول، ممکن است روی ادب نباشد ولی نقلش ادیبانه است و وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) همه این نکات را رعایت کرده است؛ منتها به زبان دیگر گفت، وجود ذات اقدس الهی به زبان عربی بیان میکند، خب.
پرسش ...
پاسخ: منقول، کلام عیسی است؛ ولی نقل که کلام الله است.
پرسش ...
پاسخ: آن نقل مهم است چون نقل، کلام الله است مهم است منقول هر که میخواهد باشد. شما ببینید اسم سگ در قرآن هست هیچ کسی بیوضو حق ندارد روی کلب دست بگذارد: ﴿وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ﴾ عمده این نقل است که معجزه است و کلام الله است، منقول هر که میخواهد باشد. مگر کلمه فرعون یا ابیلهب را در قرآن میشود بیوضو دست زد!؟ آن حرمت، برای نقل است.
به هر تقدیر، سه تا نکته اینجاست که دو نکته مربوط به بحث روایی است یک نکته مربوط به بحث قرآنی. این سه نکته را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف المیزان ذکر کرده است. ایشان مطالب عمیق علمی زیاد دارند؛ اما در همه جا نمیگویند «تَدَبَّر» یا این خیلی مهم است. وقتی به آن اوج برسد، میفرمایند: «و علیک بالتَدبَّر فی اطراف ما ذکرنا». این «علیک بالتدبر فی اطراف ما ذکرنا» را در ذیل همین کریمه ﴿کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ ذکر میکند . دوجا هم «فافهم» دارند در بحث روایی که مجموعاً میشود سه جا. آن دوجا در حقیقت، شرح حدیث است که به یک اصل برمیگردد، این یکی هم شرح آیه است که به جای دیگر برمیگردد، گرچه مجموع آیه و روایت به یک واقعیت برگشت میکند.
چگونگی رقیب در شاهد بودن خدا و عیسی(سلام الله علیه)
آنچه مربوط به ﴿کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ است که میفرمایند: «و علیک بالتدبر فی اطراف ما ذکرنا» این است، میفرمایند که عیسای مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد که من از طرف شما شاهد بر مردم بودم تا بین مردم بودم، شاهد اینها بودم یعنی شهادت را تحمل میکردم. در قیامت سورهٴ مبارکهٴ «نساء» دارد که: ﴿یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیدا﴾ که وجود مبارک مسیح در قیامت، آنچه را که در دنیا تحمل کرده است در قیامت ادا میکند ؛ آیهٴ 159 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این است که: ﴿وَإِن مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ﴾ یعنی عیسی(علیه السلام) ﴿عَلَیْهِمْ شَهِیداً﴾ قیامت، ظرف ادای شهادت است. وقتی حضرت متوفا نشد شهادتها را تحمل کرد، دنیا ظرف تحمل شهادت است و آخرت ظرف ادای شهادت. خب اینکه خدا هم روی شهادت او صحه گذاشت و عیسای مسیح هم اعتراف کرد که من شاهد بودم، بعد میگوید که تو رقیب مطلقی، تو شاهد محضی این جمعش چگونه است؟
یک وقت است که اینچنین پاسخ میدهند که عیسی(سلام الله علیه) و همچنین انبیا و ائمه(علیهم السلام) شاهد اعمال هستند، خدا هم شاهد اعمال است؛ منتها این دو وصف در طول هم است. شاهد قریب مثلاً معصوم است، شاهد بعید خدا، کارها را اینچنین توجیه میکنند؛ چه درباره کارهای انسان عادی چه درباره کارهای انسانهای معصوم میگویند که این کارها هم فعل عبد است هم فعل خدا؛ منتها فاعل قریبش انسان است فاعل بعیدش ذات اقدس الهی، این توجیهی است متوسط و این با حصر سازگار نیست. حصر معنایش این است که غیر تو کسی شاهد نیست، غیر تو کسی رقیب نیست. همه این کمالاتی را که ذات اقدس الهی در قرآن کریم به غیر خود اسناد میدهد در جای دیگر همه آن کمالات را یکجا منحصر در خود میداند؛ درباره رزق اینطور است ، درباره شهادت اینطور است دربارهٴ شفاعت اینطور است ، درباره حفظ اینطور است ، اگر او ﴿خَیْرٌ حَافِظاً﴾ است یا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است یا ﴿خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ هست و مانند آن، در موارد دیگر دارد که مکر، مکر اوست، رزق، رزق اوست، حفظ، حفظ اوست، شهادت، شهادت اوست، شفاعت، شفاعت اوست. خب با این حصر نمیشود آن جواب معروف را پذیرفت که این وصف هم برای خداست هم برای بندگان او؛ منتها در طول هماند، اینها یکی فاعل قریباند یکی فاعل بعید یا یکی موصوف قریباند یکی موصوف بعید. حصر نشان میدهد که دیگری اگر کمالی را دارد این آینهدار جمال و جلال اوست، نه اینکه دیگری هم دارد، خدا هم دارد؛ منتها دیگری قریب و خدا بعید یا خدا اولاً و بالذات، دیگری ثانیاً، چون خدا اوّلی نیست که ثانی داشته باشد [بلکه] اوّلی است که آخر خودش است ظاهری است که باطن خودش است، قهراً اگر عیسای مسیح میشود شاهد یعنی من مظهر شهادت توأم، نه اینکه من هم شاهدم تو هم شاهدی؛ منتها من شاهد قریب تو شاهد بعید، این با حصر سازگار نیست مگر اینکه ما دست از حصر برداریم بگوییم حصر، حصر اضافی است نه حصر مطلق و این خلاف ظاهر است.
بیان معنای خیرالرزاق بودن خدا
اگر حصر، مطلق است کما هوالحق اگر گفته شد: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ که این «الف و لام» با آن «هو» مفید حصر است، پس اگر در جای دیگر فرمود که خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است معنایش این نیست که رازقین در عالم زیادند آنها رازق قریباند و خدا رازق بعید یا خدا اول مرتبه رازق است اینها ثانیاً، خدا اولی نیست که ثانی داشته باشد. قهراً همه موجوداتی که مظهر میکائلی فرشته الهیاند و در کار رزق، سهمی دارند آیت خدایند در رزق که بهترین تعبیر، همین تعبیر قرآنی است که آیتاند، نشانهاند که او دارد این کار را میکند. نشانه کارهای نیست [بلکه] آن صاحبنشان است که دارد کار میکند. بنابراین اگر ﴿کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ که حصر از او درمیآید حقیقی باشد ـ کما هوالحق ـ آن وقت جریان رقیب بودن ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾ یا شهید بودن ﴿وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ﴾ همه میشود آیت شهادت حق، آیت رقابت حق، این یک مطلب.
مراد از الفاظ و اسما الهی
مطلب دیگر آنکه در بحث روایی، ذیل این آیه مبارکه: ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ آنجا که دارد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا﴾ یعنی آن اسمای ظاهره وگرنه بعضی از اسمای الهی یا شئون الهی اینها مستأثرند؛ خدا برای خود انتخاب کرد و به خود اختصاص داد، احدی از آن اسم باخبر نیست و اینکه عیسای مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ یعنی آن مقداری که تو برای خود معین کردی اصلاً ظهور نکرده؛ نه جزء صادر اول است نه جزء ظاهر اول است اصلاً در عالم خلق نیست ما نمیدانیم، حالا آن چیست و چقدر است؟ جز خدا احدی نمیداند. این بیانی که سیدنا الاستاد دارند که دارند میفرمایند «فافهم» این است که میفرمایند کل این عالم را اسمای الهی دارند اداره میکند، این یک مطلب. منظور از اسم، لفظ نیست که کسی تلفظ کند یا مفهوم نیست که کسی درس بخواند اینها را بفهمد [بلکه] منظور از اسم آن واقعیت تکوینی است که عهدهدار مضمون آیه است؛ هر آیهای که در قرآن کریم است الفاظی دارد که انسان آنها را قرائت میکند، معانی دارد که انسان درس میخواند این معانی را میفهمد اینها آسان است. یک حقیقت خارجی دارد که آن با درس و بحث پدید نمیآید.
اسم هم لفظی دارد مفهومی دارد [و] یک حقیقت خارجی، محتوای آیه هم لفظی دارد مفهومی دارد [و] یک واقعیت خارجی. لفظ آیه با لفظ اسمی که در پایان آیه است هماهنگ است. محتوای آیه با محتوای اسمی که در پایان آیه است هماهنگ است یعنی اگر آیه درباره بخشش گناهان است، پایان آیه دارد که ﴿إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ﴾ و اگر درباره آموزش مسائل علمی است پایان آیه ﴿إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ﴾ و مانند آن. پس لفظ آیه با لفظ اسمی که در پایان آیه آمده است هر دو خواندنی است. معنای آیه با معنای اسمی که در پایان آیه ذکر میشود هر دو یادگرفتنی است؛ اما حقیقت آیه با حقیقت اسم یک وجود خارجی است. آنکه ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾ اگر از آن حقیقت مثل انبیا کسی باخبر بود، میتواند به اذن خدا کاری بکند که محتوای آیه را پیاده کند، اگر کسی علم الاسماء را بداند.
تبیین اسم اعظم خدا
آنگاه میرسیم به اسم اعظم، اسم اعظم هم مانند سایر اسما مقام است، گرچه در «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» اسم اعظم تعبیه شده، در «آیةالکرسی» اسم اعظم تعبیه شده؛ اما اینچنین نیست که کسی لفظی را بگوید مرده را زنده کند یا مفهوم این آیه را بفهمد مرده را زنده کند یا سی چهل سال درس بخواند، یک دور قرآن تفسیر بکند بعد بتواند مرده زنده کند. اینها مفهوم است با مفهوم که نمیشود انسان در کنه واقع اثر بگذارد. اگر جانش بالا آمد با این حقایق قرآنی عجین شد، با آن واقعیت متحد شد، میشود موجود واقعی، وقتی موجود عینی واقعی شد در موجودات واقعی اثر میگذارد.
در عالم الفاظ، لفظها درگیر هم هستند. در عالم معانی چه تصور چه تصدیق، صور ذهنیه درگیر هماند؛ یکی سبب است دیگری مسبب. ما وقتی بخواهیم بیندیشیم فکر بکنیم صغرا و کبرا میچینیم یک مطلوب یا مدعایی را کشان کشان به دنبال مقدمتین میآوریم. وقتی مقدمتین ثابت شد، آن نتیجه هم به دنبال او خواهد آمد. مفهوم یک مفهوم را به دنبال خود میکشاند، این میشود علم. اما بخواهیم با او واقعیتی را انجام بدهیم بیماری را شفا بدهیم اینچنین نیست، تا کسی به آن وجود تکوینی اسمای الهی متحقق نشد توان تأثیر تکوینی ندارد، آنگاه درباره انسان کامل که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ﴾ که ضمیر جمع مذکر سالم آورده است برای اسما که نشان میدهد حقایق عینی است، آنها چون این حقایق را دارا بودند در خارج به اذن خدا میتوانستند اثر کنند. ولی آنها هم از این جهت که ممکناند مخلوقاند محدودند مرزی دارند و آن طبق بیانی که جابر از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) نقل کرد، به آن مرحله والا که محجوب عن الخلق است و مستأثر است برای اله، دسترسی ندارد.
مطلق بودن خدا
یکی از اسمای الهی همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» است که: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ خود این اسم اسمی از اسمای الهی است. اینکه اسمای الهی را مرحوم کلینی در کافی نقل کرد و سایر بزرگان در جوامعشان آوردند ، هرچه به صورت فعل بیان بشود اسم خداست هرچه به صورت وصف بیان بشود اسم خداست هرچه هم به صورت اسم بیان بشود اسم خداست .خود ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ وصفی از اوصاف الهی است که او مصونیت دارد. خب وقتی آدم میداند که خدا تحت سؤال نیست یعنی چیزی است که هیچ فکری به او نمیرسد، معصوم و غیر معصوم در آن بارگاه راه ندارند یک چیزهایی است که خدا تحت سؤال قرار نمیگیرد. خب که خود همین ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ نشان میدهد که چیزهایی است که خدا تحت سؤال قرار نمیگیرد. حالا ببینید عیسای مسیح چون میداند بعضی از کارهاست که اگر ذات اقدس الهی انجام داد برابر با آن اسم مستأثر است و تحت سؤال قرار نمیگیرد، اینچنین مؤدبانه حرف میزند که همین آیه را نقل کردند، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شب تا صبح همین آیه را تکرار کرد : ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾. میبینید اصلاً با جریان عادی و بحثهای عادی هیچ هماهنگ نیست، برای اینکه اگر به صورت عادی باشد باید بگوید: «ان تعذبهم فانهم عصوک»؛ اما نمیگوید «و ان تعذبهم فانهم عصوک»، میگویند: ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ﴾ یعنی ما در برابر تو آن حد را نداریم که کار تو را معلل کنیم؛ بگوییم چون اینها گناه کردند تو اینها را عذاب کردی که اگر گناه نمیکردند حق عذاب نداشتید نه، اینطور نیست «ان تعذبهم فانهم عصوک» یا «اشرکوا بک» یا «کفروا بک» نیست، آن حرفهای دیگر است. آیات قرآنی یکسان نیست، اینکه میگویند: «یُقال لِقارئ القرآن إقْرأ وَ ارْقَ» برای اینکه هیچ آیهای با آیه دیگر همتای هم و یک درجه نیست، چه اینکه هر آیهای را هم شما ده بار به خدمت این آیه بروید میبینید ده بار به شما ظهور میدهد ده بار به شما مطلب میدهد. خب مثلاً تا الآن چندین بار است که ما درباره این آیه بحث میکنیم در ذهن هیچ کدام ما نیامد که این صدر و ذیل با هم هماهنگ نیست، خب این ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ﴾ باید بفرماید «فانّهم عصوک»؛ اما چرا ﴿فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ﴾؟ این دارد بر اساس ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ سخن میگوید. یک وقت میگوید که خدایا! چون اینها معصیت کردند اینها را عذاب میکنی، اینگونه از آیات هم در قرآن کریم فراوان است این تعلیلها هم درست است.
منطبق کردن کار انسان با کارهای خدا
یک وقت انسان کاری از کارهای خدا را با کاری از کارهای دیگر میسنجد، اینگونه از تعلیل درست است؛ اما یک وقت است که نه، کل این مجموعه خلق را در برابر خالق میسنجیم آنگاه قانونی از پیش وضع شده است که کار خدا را با آن قانون بسنجیم، بگوییم خدا ـ معاذالله ـ موظف است که برابر آن قانون کار کند؟ آن قانون اگر معدوم است که معیار نیست، اگر موجود است که زیرمجموعه خلق اوست. کار خدا را با چه بچیزی سنجیم؟ او خودش متن قانون است. خدا را در برابر چه کسی ما قرار بدهیم که بگوییم برابر او باید کار بکند؟ برابر ندارد. اگر ﴿وَلَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ اگر ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ نمیشود گفت خدا باید برابر فلان قانون کار کند، آن قانون که کار اوست. کار که بر فاعل حاکم نیست، لذا هیچ کس هیچ طلبی ندارد. البته خودش وعده داد که مؤمنین را به بهشت میبرد انسان امیدوار است، وعید داد تبهکاران را تنبیه میکند هراسناک است؛ اما انسان بیاید خدا را در مقابل کاری محکوم بکند؛ بگوید تو باید برابر فلان قانون کار بکنی! آن قانون را چه کسی خلق کرد؟ این عقل را که خلق کرد؟ آیا فعل محدود، فاعل مطلق را تحت کنترل قرار میدهد، اینکه فرض ندارد، لذا کمال ادب مسیح(سلام الله علیه) این بود و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شب تا صبحی این آیه را تکرار میکرد: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ﴾ یعنی هیچ اعتراضی بر تو نیست عبد محض، جز اینکه تسلیم باشد حرفی ندارد. حالا اینچنین نیست که اگر اطاعت بکنند حق ندارد عذاب بکند، اینطور نیست. پس ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ﴾ آن هم ﴿فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾، نه اینکه آنها چون خواستند یا ما چون شفاعت کردیم، اینطور نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه، حرف اشاعره این است که آن اصلاً معیاری ندارد حتی بعد از وعده. حرف اشاعره و عرفا و دیگران در این وسطهاست. اشاعره و عرفا و حکما و اینها در این میدان وسط حق با حکیم و عارف است نه اشعری؛ اما وقتی اشاعره و عرفا و حکما کل این مجموعه را یک طرف زیر مجموعه خلقاً قرار بدهیم، آن وقت خدا میماند و لاغیر چه چیزی بر خدا حاکم است؟ که خدا موظف است چنان بکند. این «یجب عن الله» است، نه «یجب علی الله». معتزله آمدند گفتند «یجب علی الله» که اینچنین بکند. اشاعره گفتند نه، اشاعره ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ را آوردند در همین محدوده پایین پیاده کردند.
پرسش ...
پاسخ: همان، اشاعره میگویند، چون هر چه او بکند عدل است، خلاف وعده هم بکند عدل است، خب این حرف خیلی تهی است. اما یک وقت است انسان در این جریان عادی حرف میزند، میگوید او وعده داد وعیدی دارد انبیا را بهشت میبرد یقیناً تبهکاران را بهشت نمیبرد و مانند آن، این در این محدوده است. وقتی کل این محدوده را نسبت به الله بسنجیم آیا چیزی هست که بر الله حکومت کند؟ اما اگر همه این کتابت و مکتوب و همه اینها زیر مجموعه خلق اوست، این را ما زیر مجموعه خلق او گرفتیم چیزی هست که بر خدا حاکم باشد؟ هرگز! وعده داد که مؤمن را بهشت میبرد یقیناً خلف وعده نمیکند: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ﴾ اما نه اینکه ما میگوییم تو باید خلف وعده نکنی «یجب علی الله» که اینچنین بکند که معتزله میپندارد، بلکه «یجب عن الله» که حکیم امامیه میگوید. خدا یقیناً میکند، نه یقیناً باید بکند. یقیناً باید بکند نیست که معتزله میپندارند رها هم نیست که اشعری خیال کرد، بلکه یقیناً میکند؛ یقین دارد که انبیا را به جهنم نمیبرد، نه باید نبرد چون چیزی بر او حاکم نیست، لذا این ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ نشان میداد که شما اگر بخواهید از چیزی سؤال بکنید یا سؤال بکنید که این را از چه ساختند یا از مادهاش یا از صورتش یا از مواد خامش یا از مواد پختهاش سؤال بکنید، ذات اقدس الهی که اینچنین نیست یا سؤال میکند از اینکه چه کسی پدید آورد؟ برای چه پدید آورد؟ خدا اینچنین نیست که فاعلی داشته باشد، غایتی خارج از ذات داشته باشد، تحت سؤال قرار نمیگیرد.
بخواهی سؤال علمی بکنی تحت سؤال قرار نمیگیرد، بخواهی سؤال قضایی بکنی او مسئول نیست مسئولیتی ندارد، چون سؤال دو گونه است: یک سؤال علمی است، سؤال علمی میخواهید چه را سؤال بکنید؟ تا آدم نفهمد از چه سؤال کرد که به او جواب نمیدهند، آدم سؤال میکند که زمین از چه چیزی خلق شد؟ خب این سؤال علمی است جواب دارد زمین را چه کسی خلق کرد؟ خب سؤال علمی است جواب دارد؛ زمین برای چه خلق شد؟ یک سؤال علمی است جواب دارد، عالم از چه خلق شد؟ یک سؤال علمی است جواب دارد، عالم را چه کسی خلق کرد؟ سؤالی است جواب دارد، عالم برای چه خلق شد؟ سؤالی است جواب دارد بیاییم به سراغ خدا، خدا از چه ساخته شد؟ سؤالی است غیر علمی، خدا را چه کسی خلق کرد؟ سؤالی است غیر علمی، خدا برای چه خلق شد؟ سؤالی است غیر علمی یعنی اگر کسی حرفش را بفهمد میداند تناقض در اوست خدا یعنی هستی محض، هستی محض بیکران تا بیکران از چه و برای چه ندارد، این لفظ میشود مهمل. پس سؤال معنا ندارد درباره خدا. بخواهیم سؤال قضایی بکنیم پروندهسازی بکنیم، خدا را زیر سؤال ببریم بگوییم برای چه این کار را کردی باید یک قانون حاکمی داشته باشیم که میگوییم خدایا! تو موظف بودی برابر فلان قانون حکم بکنی، چرا تخلف کردی؟ خب آن قانون اگر معدوم است که معیار نیست، اگر موجود است که زیر مجموعه خلقت اوست. این همان اسم مستأثری است که احدی به او راه ندارد.
ویژه ذات اقدس الهی بودن برخی از درجات اسماء
این همان است که در این روایت آمده و جابر نقل کرده که برخی از درجات اسما، مخصوص ذات اقدس الهی است و محجوب است ، لذا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ این است که عیسای مسیح عرض کرد: ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ ؛ وقتی من نمیدانم چه بگویم، نه تنها من نمیدانم وقتی که من ندانم احدی هم نمیداند، برای اینکه من انسان کامل هستم، این یک امر روشنی است تو ما را معلم ملائکه قرار دادی، چون اینها انسان کاملاند و در جریان ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا﴾ ملاحظه فرمودید که منظور، آدمیت است نه شخص آدم یعنی انسان کامل از اسماءالله باخبر است (یک)، انسان کامل معلم ملائکه است (دو)، ملائکه در پیشگاه انسان کامل ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ هماکنون هم «سجدوا» نه قضیةٌ فی الواقعه، هم اکنون در پیشگاه ولیّ عصر(ارواحناه فداة) ساجد و خاضعاند (این سه)، پس چیزی نیست که انسان کامل نداند، مگر آن بخش محجوبش، لذا عرض کرد که ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ براساس این معیار اگر اینها را عذاب بکنی بنده تو هستند و احدی حق سؤال ندارد. اگر بخواهی ببخشی کسی نمیتواند بگوید چرا بخشیدی؟ چون عزیز حکیمی، اگر بخواهی عذاب بکنی اینها عبد محضاند، نه اینکه اینها در کف شیر نرند این از آن باب نیست. یک وقت انسان میگوید اینها براساس بیچارگی است اینکه که مقام رضا نیست این مقام ترس است؛ در کف شیر نر خونخواره اگر کسی راضی بود که رضا نیست [بلکه] این کراهت است [و] یک رضای تحمیلی است. آن که میگوید «عار ناید شیر را از سلسله» او که راضی نیست، رضا این است که انسان به این مقام برسد این را بیابد.
تبیین وصول به مقام رضا انسانها
لذا ذات اقدس الهی در ذیل این آیه میفرماید اینها کسانیاند که به مقام رضا رسیدهاند: ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾؛ خدا از درون اینها خبر داده خدا از خود خبر داد چون میداند، خب از خودش میداند که راضی است؛ اما از درون آنها خبر داد چون آنها خدا را با این وصف شناختند، هیچ طلبی ندارند؛ تمام مدت عمر بندگی کنند جا برای آن نعمت هستی که یافتند نمیشود. بنابراین اگر کسی طلبکارانه حرف بزند معلوم میشود راضی نیست. این همان است که در کف شیر نه خونخواره خود را میبیند، این خائف است این که راضی نیست. راضی یعنی خوشش بیاید بپسندد، این را میگویند مقام رضا وگرنه او را میگویند صبر او را میگویند سکوت آن که رضا نیست، چون به این حد رسیدهاند: ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی﴾ شد، ﴿وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ شد، ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ﴾ شد، چنین روحیهای میشود روحیه رضا. اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿هذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ﴾ آن صدق کامل است.
حکایت مرحوم علامه طباطبایی(ره)درباره عرب بیابانی
بیانی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در همان بحث، ذیل ﴿هذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ﴾ عرض میکنند که عرب بیابانی آمده حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد مرا سفارش کنید نصیحت کنید موعظه کنید. فرمود دروغ نگو! همین عرب گفت که همین تعبیر کافی است برای تقوا و هدایت من، برای پرهیز از همه گناهان، برای اینکه من اگر دست به یک گناه دیگری بزنم خب بالأخره از من سؤال کردند ناچارم اعتراف بکنم، برای اینکه بنای من بر این است که دروغ نگویم دیگر، خب من که آن روز خجالت میکشم؛ اگر اعتراف نکنم که کتمان کردم، اعتراف بکنم که برایم دشوار است، دست به هیچ گناهی نباید بزنم و همین کافی است برای من؛ همین یک جمله که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مقابل درخواست آن عرب بدو که گفت: «أوصنی» فرمود «لا یکذب»؛ دروغ نگو! عرض کرد بس است. همین کافی است برای اینکه هیچ گناهی از من صادر نشود، برای اینکه اگر دست به گناهی بزنم بالأخره باید اقرار بکنم من که نمیتوانم کتمان بکنم، خب چون اقرار برایم سخت است ناچارم دست به آن گناه نزنم ، این میشود صدق محض ﴿هذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ﴾ حالا تتمهاش برای روز بعد ـ انشاءالله ـ .
«والحمد لله رب العالمین»
- مطلق بودن خدا
- چگونگی رقیب در شاهد بودن خدا و عیسی(س)
- تبیین ساعت قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ ﴿117﴾ إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿118﴾قَالَ اللّهُ هذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیم ﴿119﴾ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ مَا فیهِنَّ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾
فلسفه وجودی خلقت زمین و منظومه شمسی
نکات دیگری که در این آیات مانده است این است که اگر ذات اقدس الهی زمین و منظومه شمسی را خلق نکرده است هر فعلی که در آن ظرف یاد بشود فعل ماضی به معنای زمان گذشته نیست، بلکه تقدم وجودی است، زیرا نمیشود گفت اگر زمین حرکت نکرد، اهل زمین حرکت میکنند، موجودات زمینی حرکت میکنند چون سخن در این است که هنوز زمینی نیست تا موجوداتی زمینی باشند، منظومه شمسی نیست تا موجودات آسمانی باشند. پس قبل از آفرینش آسمان و موجودات آسمانی، قبل از آفرینش زمین و موجودات زمینی هر چه ذات اقدس الهی از او تعبیر کرده است او تقدّم دارد بر آفرینش آسمان و زمین و سبق وجودی و رتبی نه سبق زمانی، سخن از ماضی بودن دیگر نیست. همین بیان درباره آینده هم هست یعنی وقتی این منظومه شمسی برداشته شد کل این نظام برچیده شد، هر فعلی که بعداً انجام میشود مستقبل این نیست، البته بساط قیامت که گسترده شد برای خودش یک سبق و لحوقی دارد، تقدم و تأخری دارد و مانند آن. غرض آن است که یک وقت انسان اینچنین خیال میکند که قیامت در امتداد دنیاست یعنی اگر ما مثلاً تاریخ هجری شمسی یا تاریخ میلادی را بررسی کنیم، اینچنین نیست که مثلاً بگوییم در فلان سال قیامت اتفاق میافتد، در طول این نیست که مثلاً در فلان سال شمسی یا فلان سال قمری یا فلان تاریخ هجری یا فلان تاریخ میلادی قیامت اتفاق میافتد، بلکه قیامت وقتی اتفاق میافتد که بساط تاریخ رخت بربندد.
تبیین ساعت قیامت
آنگاه وقتی برای خودش ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأرْضُ غَیْرَ الأرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ یک سماوات دیگری شد یک ارض دیگری شد که البته حساب دیگری دارد یک سبق و لحوق دیگری دارد، آنجا روز قیامت حالا پنجاه هزار سال است برای بعضیها و به اندازه یک نماز واجب است برای بعضیها یک حساب دیگری است. ذیل همان آیه مبارکه که روز قیامت ﴿خَمْسینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ یکی از اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد: «ما اطول هذا الیوم»؛ چه روز طولانیای؟ حضرت طبق این نقل فرمود: «والذی نفس محمّد بیده» همین پنجاه هزار سال برای مردان باتقوا به اندازه صلات مکتوبه است ، حالا صلات مکتوبه بیش از چهار رکعت که ما نداریم. کسی خیلی هم با تأنّی نماز چهار رکعتیاش را بخواند ده دقیقه، پانزده دقیقه. خب همین روزی که برای بعضیها پنجاه هزار سال است برای بعضیها ده دقیقه است. این معلوم میشود که متزمن است که زمان میسازد. به هر تقدیر، سبق و لحوق قیامت، طول و قِصَر قیامت یک حساب جدایی دارد؛ در امتداد دنیا نیست که مثلاً فلان تاریخ میلادی یا فلان تاریخ هجری، قیامت اتفاق بیفتد. یک وقت قیامت اتفاق میافتد که ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ کل نظام عوض میشود به یک نظام دیگر.
پرسش ...
پاسخ: آن دیگر به تطورات وجودی برمیگردد. اگر درباره مجموعه آسمان و زمین باشد یعنی تا این مجموعه محقق بشود، تسویه بشود شش روز است یعنی شش تطور وجودی است تا این مجموعه محقَّق بشود وگرنه شش تا 24 ساعت یا مانند آن نیست، چون این 24 ساعت از آنجا انتزاع میشود که زمین به دور خود بگردد یا ماه و سال از آنجا انتزاع میشود که زمین به دور شمس بگردد. اگر هنوز شمس و قمری نیست، بعدها ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ یا ﴿وَالأرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا﴾ که زمین را بعداً گستراند و آسمان را هم بعداً تسویه کرد، هنوز چیزی به دور چیز دیگر نگشت تا شب و روز پدید بیاید، این مربوط به تطورات وجودی است. کاری که مقدم بر این مفعول است آن زمان ماضی برنمیدارد، میگوییم: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ این مخلوق، تطورات ششگانه دارد. خلق که رتبتاً مقدم بر مخلوق است آن در ظرف ماضی نیست، برای اینکه هنوز زمانی پدید نیامده.
کلام خداوند در کلام حضرت عیسی(سلام الله علیه)
مطلب بعدی آن است که در اینجا هم سخن عبد صالح به نام عیسی(سلام الله علیه) که روحالله است نقل شده هم کلامالله نقل شده. درباره سخن عیسای مسیح(سلام الله علیه) اینچنین تعبیر شد که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ﴾، این عبارت اخرای ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ است یعنی من هیچ چیز به اینها نگفتم مگر اینکه تو به من امر کردی. امر به عیسای مسیح هم از راه وحی است دیگر یعنی «ما نَطَقتُ الا ما اوحیتَ الیّ»، این تعبیر دیگری از ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ است یعنی من به میل خودم حرف نزدم، چون گرچه انسان اندیشه دارد فکر دارد و فکرش در مقابل هوا احیاناً قرار میگیرد؛ ولی در برابر وحی هر فکری هواست، مگر اینکه مطابق با وحی باشد. هر حرفی در برابر وحی هواست، هر فکر و اندیشهای در مقابل وحی هواست، مگر آن فکر و اندیشهای که وحی او را امضا بکند. خب پس اینکه عیسای مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ﴾ یعنی «ما نطقتُ الا ما اوحیتَ الیّ».
بیان مراد عیسی(سلام الله علیه) درباره عبادت کردن برای خدا
مطلب بعدی آن است که من به اینها گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ که هیچ شبههای نباشد، نگفتم: «ان اعبدوا رَبَّکم» تا آنها خیال بکنند که رب آنها غیر از رب من است [بلکه] گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ که این شامل همه کمالات است (یک)، بعد این را هم شرح کردم تفسیر کردم گفتم: ﴿رَبِّی وَرَبَّکُمْ﴾ که هر دو باید یک رب را بپرستیم، الله هم رب من است هم رب شما، پس من هیچ جای ابهامی برای اینها باقی نگذاشتم؛ هم تصریح کردم به اینکه معبود، الله است هم سبب معبود بودن او را که ربوبیت است ذکر کردم و هم اطلاق ربوبیت او را یادآور شدم هر سه مطلب را گفتم. کسی معبود است که کاری برای آدم بکند یعنی بپروراند آدم را، خب اگر کسی آدم را نپررواند چرا ما در برابر او خضوع بکنیم؟ انسان در برابر کسی خاضع است که در کنار سفره او نشسته است که او الله است، رب ماست. رب یعنی مدبّر، لازمه تدبیر تربیت است آن «المالک المدبر السید المدبر» را میگویند رب. خب پس هم من به نحو اطلاق گفتم الله معبود است هم وصف او را ذکر کردم که دلیل بر معبود بودن اوست و آن ربوبیت اوست و هم این را به صورت تفصیل باز کردم؛ گفتم هم رب من است هم رب شما که مبادا آنها خیال بکنند من غیر از الله رب آنها هستم یا من در تحت ربوبیت الله نیستم و مانند آن، من هیچ ابهامی برای آنها نگذاشتم، گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ﴾.
تبیین تواضع حضرت عیسی در گفتار و رفتار
مطلب بعدی آن است که تا آنجا که ادبیات اجازه میدهد برابر با قوانین ادبیات سخن میگویند تا آنجا که ادبیات دست اینها را نمیبندد باز میگذارد، اینها برابر با ادب عقلی حرف میزنند، لذا در این ﴿کُنتُ عَلَیْهِم﴾ خب وقتی کسی از خود سخن میگوید، ضمیر مربوط به متکلم مقدم است؛ اما حسابی را عیسای مسیح بین خود و مردم باز میکند حسابی بین مردم و خدا باز میکند. آنجا که بین خود و مردم حساب باز میکند مردم را بر خود مقدم میآورد تواضعاً، آنجا که بین خلق و خالق سخن به میان میآید خدا را بر خلق مقدم میدارد تأدباً. ملاحظه میفرمایید، اینچنین گفت: ﴿وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً﴾، نگفت «کنت شهیداً علیهم»، «علیهم» را مقدم داشت این روی تواضع ﴿وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ﴾ خب آنجا چون چاره جز این نیست، بعد فرمود: ﴿فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ﴾ اینجا «الله» را بر خلق، مقدم داشت. خب آنجا تواضع اقتضا میکند که بگوید: ﴿عَلَیْهِمْ شَهِیداً﴾، اینجا تأدب میطلبد که بگوید: ﴿کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ﴾.
پرسش ...
پاسخ: غرض آن است که ذات اقدس الهی حرف او را هرطوری که بود به صورت عربی مبین بیان کرد. گاهی آنها رعایت ادب نمیکردند همان وضع را قرآن کریم ذکر کرده است، بعد فرمود ببین چطور حرف میزنند؟ اگر آنها ادب را رعایت نمیکردند همه حرفها را قرآن کریم از آنها نقل کرد. منقول، ممکن است روی ادب نباشد ولی نقلش ادیبانه است و وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) همه این نکات را رعایت کرده است؛ منتها به زبان دیگر گفت، وجود ذات اقدس الهی به زبان عربی بیان میکند، خب.
پرسش ...
پاسخ: منقول، کلام عیسی است؛ ولی نقل که کلام الله است.
پرسش ...
پاسخ: آن نقل مهم است چون نقل، کلام الله است مهم است منقول هر که میخواهد باشد. شما ببینید اسم سگ در قرآن هست هیچ کسی بیوضو حق ندارد روی کلب دست بگذارد: ﴿وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ﴾ عمده این نقل است که معجزه است و کلام الله است، منقول هر که میخواهد باشد. مگر کلمه فرعون یا ابیلهب را در قرآن میشود بیوضو دست زد!؟ آن حرمت، برای نقل است.
به هر تقدیر، سه تا نکته اینجاست که دو نکته مربوط به بحث روایی است یک نکته مربوط به بحث قرآنی. این سه نکته را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف المیزان ذکر کرده است. ایشان مطالب عمیق علمی زیاد دارند؛ اما در همه جا نمیگویند «تَدَبَّر» یا این خیلی مهم است. وقتی به آن اوج برسد، میفرمایند: «و علیک بالتَدبَّر فی اطراف ما ذکرنا». این «علیک بالتدبر فی اطراف ما ذکرنا» را در ذیل همین کریمه ﴿کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ ذکر میکند . دوجا هم «فافهم» دارند در بحث روایی که مجموعاً میشود سه جا. آن دوجا در حقیقت، شرح حدیث است که به یک اصل برمیگردد، این یکی هم شرح آیه است که به جای دیگر برمیگردد، گرچه مجموع آیه و روایت به یک واقعیت برگشت میکند.
چگونگی رقیب در شاهد بودن خدا و عیسی(سلام الله علیه)
آنچه مربوط به ﴿کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ است که میفرمایند: «و علیک بالتدبر فی اطراف ما ذکرنا» این است، میفرمایند که عیسای مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد که من از طرف شما شاهد بر مردم بودم تا بین مردم بودم، شاهد اینها بودم یعنی شهادت را تحمل میکردم. در قیامت سورهٴ مبارکهٴ «نساء» دارد که: ﴿یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیدا﴾ که وجود مبارک مسیح در قیامت، آنچه را که در دنیا تحمل کرده است در قیامت ادا میکند ؛ آیهٴ 159 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این است که: ﴿وَإِن مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ﴾ یعنی عیسی(علیه السلام) ﴿عَلَیْهِمْ شَهِیداً﴾ قیامت، ظرف ادای شهادت است. وقتی حضرت متوفا نشد شهادتها را تحمل کرد، دنیا ظرف تحمل شهادت است و آخرت ظرف ادای شهادت. خب اینکه خدا هم روی شهادت او صحه گذاشت و عیسای مسیح هم اعتراف کرد که من شاهد بودم، بعد میگوید که تو رقیب مطلقی، تو شاهد محضی این جمعش چگونه است؟
یک وقت است که اینچنین پاسخ میدهند که عیسی(سلام الله علیه) و همچنین انبیا و ائمه(علیهم السلام) شاهد اعمال هستند، خدا هم شاهد اعمال است؛ منتها این دو وصف در طول هم است. شاهد قریب مثلاً معصوم است، شاهد بعید خدا، کارها را اینچنین توجیه میکنند؛ چه درباره کارهای انسان عادی چه درباره کارهای انسانهای معصوم میگویند که این کارها هم فعل عبد است هم فعل خدا؛ منتها فاعل قریبش انسان است فاعل بعیدش ذات اقدس الهی، این توجیهی است متوسط و این با حصر سازگار نیست. حصر معنایش این است که غیر تو کسی شاهد نیست، غیر تو کسی رقیب نیست. همه این کمالاتی را که ذات اقدس الهی در قرآن کریم به غیر خود اسناد میدهد در جای دیگر همه آن کمالات را یکجا منحصر در خود میداند؛ درباره رزق اینطور است ، درباره شهادت اینطور است دربارهٴ شفاعت اینطور است ، درباره حفظ اینطور است ، اگر او ﴿خَیْرٌ حَافِظاً﴾ است یا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است یا ﴿خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ هست و مانند آن، در موارد دیگر دارد که مکر، مکر اوست، رزق، رزق اوست، حفظ، حفظ اوست، شهادت، شهادت اوست، شفاعت، شفاعت اوست. خب با این حصر نمیشود آن جواب معروف را پذیرفت که این وصف هم برای خداست هم برای بندگان او؛ منتها در طول هماند، اینها یکی فاعل قریباند یکی فاعل بعید یا یکی موصوف قریباند یکی موصوف بعید. حصر نشان میدهد که دیگری اگر کمالی را دارد این آینهدار جمال و جلال اوست، نه اینکه دیگری هم دارد، خدا هم دارد؛ منتها دیگری قریب و خدا بعید یا خدا اولاً و بالذات، دیگری ثانیاً، چون خدا اوّلی نیست که ثانی داشته باشد [بلکه] اوّلی است که آخر خودش است ظاهری است که باطن خودش است، قهراً اگر عیسای مسیح میشود شاهد یعنی من مظهر شهادت توأم، نه اینکه من هم شاهدم تو هم شاهدی؛ منتها من شاهد قریب تو شاهد بعید، این با حصر سازگار نیست مگر اینکه ما دست از حصر برداریم بگوییم حصر، حصر اضافی است نه حصر مطلق و این خلاف ظاهر است.
بیان معنای خیرالرزاق بودن خدا
اگر حصر، مطلق است کما هوالحق اگر گفته شد: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ که این «الف و لام» با آن «هو» مفید حصر است، پس اگر در جای دیگر فرمود که خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است معنایش این نیست که رازقین در عالم زیادند آنها رازق قریباند و خدا رازق بعید یا خدا اول مرتبه رازق است اینها ثانیاً، خدا اولی نیست که ثانی داشته باشد. قهراً همه موجوداتی که مظهر میکائلی فرشته الهیاند و در کار رزق، سهمی دارند آیت خدایند در رزق که بهترین تعبیر، همین تعبیر قرآنی است که آیتاند، نشانهاند که او دارد این کار را میکند. نشانه کارهای نیست [بلکه] آن صاحبنشان است که دارد کار میکند. بنابراین اگر ﴿کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ که حصر از او درمیآید حقیقی باشد ـ کما هوالحق ـ آن وقت جریان رقیب بودن ﴿مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴾ یا شهید بودن ﴿وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ﴾ همه میشود آیت شهادت حق، آیت رقابت حق، این یک مطلب.
مراد از الفاظ و اسما الهی
مطلب دیگر آنکه در بحث روایی، ذیل این آیه مبارکه: ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ آنجا که دارد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا﴾ یعنی آن اسمای ظاهره وگرنه بعضی از اسمای الهی یا شئون الهی اینها مستأثرند؛ خدا برای خود انتخاب کرد و به خود اختصاص داد، احدی از آن اسم باخبر نیست و اینکه عیسای مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ یعنی آن مقداری که تو برای خود معین کردی اصلاً ظهور نکرده؛ نه جزء صادر اول است نه جزء ظاهر اول است اصلاً در عالم خلق نیست ما نمیدانیم، حالا آن چیست و چقدر است؟ جز خدا احدی نمیداند. این بیانی که سیدنا الاستاد دارند که دارند میفرمایند «فافهم» این است که میفرمایند کل این عالم را اسمای الهی دارند اداره میکند، این یک مطلب. منظور از اسم، لفظ نیست که کسی تلفظ کند یا مفهوم نیست که کسی درس بخواند اینها را بفهمد [بلکه] منظور از اسم آن واقعیت تکوینی است که عهدهدار مضمون آیه است؛ هر آیهای که در قرآن کریم است الفاظی دارد که انسان آنها را قرائت میکند، معانی دارد که انسان درس میخواند این معانی را میفهمد اینها آسان است. یک حقیقت خارجی دارد که آن با درس و بحث پدید نمیآید.
اسم هم لفظی دارد مفهومی دارد [و] یک حقیقت خارجی، محتوای آیه هم لفظی دارد مفهومی دارد [و] یک واقعیت خارجی. لفظ آیه با لفظ اسمی که در پایان آیه است هماهنگ است. محتوای آیه با محتوای اسمی که در پایان آیه است هماهنگ است یعنی اگر آیه درباره بخشش گناهان است، پایان آیه دارد که ﴿إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ﴾ و اگر درباره آموزش مسائل علمی است پایان آیه ﴿إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ﴾ و مانند آن. پس لفظ آیه با لفظ اسمی که در پایان آیه آمده است هر دو خواندنی است. معنای آیه با معنای اسمی که در پایان آیه ذکر میشود هر دو یادگرفتنی است؛ اما حقیقت آیه با حقیقت اسم یک وجود خارجی است. آنکه ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾ اگر از آن حقیقت مثل انبیا کسی باخبر بود، میتواند به اذن خدا کاری بکند که محتوای آیه را پیاده کند، اگر کسی علم الاسماء را بداند.
تبیین اسم اعظم خدا
آنگاه میرسیم به اسم اعظم، اسم اعظم هم مانند سایر اسما مقام است، گرچه در «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» اسم اعظم تعبیه شده، در «آیةالکرسی» اسم اعظم تعبیه شده؛ اما اینچنین نیست که کسی لفظی را بگوید مرده را زنده کند یا مفهوم این آیه را بفهمد مرده را زنده کند یا سی چهل سال درس بخواند، یک دور قرآن تفسیر بکند بعد بتواند مرده زنده کند. اینها مفهوم است با مفهوم که نمیشود انسان در کنه واقع اثر بگذارد. اگر جانش بالا آمد با این حقایق قرآنی عجین شد، با آن واقعیت متحد شد، میشود موجود واقعی، وقتی موجود عینی واقعی شد در موجودات واقعی اثر میگذارد.
در عالم الفاظ، لفظها درگیر هم هستند. در عالم معانی چه تصور چه تصدیق، صور ذهنیه درگیر هماند؛ یکی سبب است دیگری مسبب. ما وقتی بخواهیم بیندیشیم فکر بکنیم صغرا و کبرا میچینیم یک مطلوب یا مدعایی را کشان کشان به دنبال مقدمتین میآوریم. وقتی مقدمتین ثابت شد، آن نتیجه هم به دنبال او خواهد آمد. مفهوم یک مفهوم را به دنبال خود میکشاند، این میشود علم. اما بخواهیم با او واقعیتی را انجام بدهیم بیماری را شفا بدهیم اینچنین نیست، تا کسی به آن وجود تکوینی اسمای الهی متحقق نشد توان تأثیر تکوینی ندارد، آنگاه درباره انسان کامل که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ﴾ که ضمیر جمع مذکر سالم آورده است برای اسما که نشان میدهد حقایق عینی است، آنها چون این حقایق را دارا بودند در خارج به اذن خدا میتوانستند اثر کنند. ولی آنها هم از این جهت که ممکناند مخلوقاند محدودند مرزی دارند و آن طبق بیانی که جابر از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) نقل کرد، به آن مرحله والا که محجوب عن الخلق است و مستأثر است برای اله، دسترسی ندارد.
مطلق بودن خدا
یکی از اسمای الهی همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» است که: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ خود این اسم اسمی از اسمای الهی است. اینکه اسمای الهی را مرحوم کلینی در کافی نقل کرد و سایر بزرگان در جوامعشان آوردند ، هرچه به صورت فعل بیان بشود اسم خداست هرچه به صورت وصف بیان بشود اسم خداست هرچه هم به صورت اسم بیان بشود اسم خداست .خود ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ وصفی از اوصاف الهی است که او مصونیت دارد. خب وقتی آدم میداند که خدا تحت سؤال نیست یعنی چیزی است که هیچ فکری به او نمیرسد، معصوم و غیر معصوم در آن بارگاه راه ندارند یک چیزهایی است که خدا تحت سؤال قرار نمیگیرد. خب که خود همین ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ نشان میدهد که چیزهایی است که خدا تحت سؤال قرار نمیگیرد. حالا ببینید عیسای مسیح چون میداند بعضی از کارهاست که اگر ذات اقدس الهی انجام داد برابر با آن اسم مستأثر است و تحت سؤال قرار نمیگیرد، اینچنین مؤدبانه حرف میزند که همین آیه را نقل کردند، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شب تا صبح همین آیه را تکرار کرد : ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾. میبینید اصلاً با جریان عادی و بحثهای عادی هیچ هماهنگ نیست، برای اینکه اگر به صورت عادی باشد باید بگوید: «ان تعذبهم فانهم عصوک»؛ اما نمیگوید «و ان تعذبهم فانهم عصوک»، میگویند: ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ﴾ یعنی ما در برابر تو آن حد را نداریم که کار تو را معلل کنیم؛ بگوییم چون اینها گناه کردند تو اینها را عذاب کردی که اگر گناه نمیکردند حق عذاب نداشتید نه، اینطور نیست «ان تعذبهم فانهم عصوک» یا «اشرکوا بک» یا «کفروا بک» نیست، آن حرفهای دیگر است. آیات قرآنی یکسان نیست، اینکه میگویند: «یُقال لِقارئ القرآن إقْرأ وَ ارْقَ» برای اینکه هیچ آیهای با آیه دیگر همتای هم و یک درجه نیست، چه اینکه هر آیهای را هم شما ده بار به خدمت این آیه بروید میبینید ده بار به شما ظهور میدهد ده بار به شما مطلب میدهد. خب مثلاً تا الآن چندین بار است که ما درباره این آیه بحث میکنیم در ذهن هیچ کدام ما نیامد که این صدر و ذیل با هم هماهنگ نیست، خب این ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ﴾ باید بفرماید «فانّهم عصوک»؛ اما چرا ﴿فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ﴾؟ این دارد بر اساس ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ سخن میگوید. یک وقت میگوید که خدایا! چون اینها معصیت کردند اینها را عذاب میکنی، اینگونه از آیات هم در قرآن کریم فراوان است این تعلیلها هم درست است.
منطبق کردن کار انسان با کارهای خدا
یک وقت انسان کاری از کارهای خدا را با کاری از کارهای دیگر میسنجد، اینگونه از تعلیل درست است؛ اما یک وقت است که نه، کل این مجموعه خلق را در برابر خالق میسنجیم آنگاه قانونی از پیش وضع شده است که کار خدا را با آن قانون بسنجیم، بگوییم خدا ـ معاذالله ـ موظف است که برابر آن قانون کار کند؟ آن قانون اگر معدوم است که معیار نیست، اگر موجود است که زیرمجموعه خلق اوست. کار خدا را با چه بچیزی سنجیم؟ او خودش متن قانون است. خدا را در برابر چه کسی ما قرار بدهیم که بگوییم برابر او باید کار بکند؟ برابر ندارد. اگر ﴿وَلَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ اگر ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ نمیشود گفت خدا باید برابر فلان قانون کار کند، آن قانون که کار اوست. کار که بر فاعل حاکم نیست، لذا هیچ کس هیچ طلبی ندارد. البته خودش وعده داد که مؤمنین را به بهشت میبرد انسان امیدوار است، وعید داد تبهکاران را تنبیه میکند هراسناک است؛ اما انسان بیاید خدا را در مقابل کاری محکوم بکند؛ بگوید تو باید برابر فلان قانون کار بکنی! آن قانون را چه کسی خلق کرد؟ این عقل را که خلق کرد؟ آیا فعل محدود، فاعل مطلق را تحت کنترل قرار میدهد، اینکه فرض ندارد، لذا کمال ادب مسیح(سلام الله علیه) این بود و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شب تا صبحی این آیه را تکرار میکرد: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ﴾ یعنی هیچ اعتراضی بر تو نیست عبد محض، جز اینکه تسلیم باشد حرفی ندارد. حالا اینچنین نیست که اگر اطاعت بکنند حق ندارد عذاب بکند، اینطور نیست. پس ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ﴾ آن هم ﴿فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾، نه اینکه آنها چون خواستند یا ما چون شفاعت کردیم، اینطور نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه، حرف اشاعره این است که آن اصلاً معیاری ندارد حتی بعد از وعده. حرف اشاعره و عرفا و دیگران در این وسطهاست. اشاعره و عرفا و حکما و اینها در این میدان وسط حق با حکیم و عارف است نه اشعری؛ اما وقتی اشاعره و عرفا و حکما کل این مجموعه را یک طرف زیر مجموعه خلقاً قرار بدهیم، آن وقت خدا میماند و لاغیر چه چیزی بر خدا حاکم است؟ که خدا موظف است چنان بکند. این «یجب عن الله» است، نه «یجب علی الله». معتزله آمدند گفتند «یجب علی الله» که اینچنین بکند. اشاعره گفتند نه، اشاعره ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ را آوردند در همین محدوده پایین پیاده کردند.
پرسش ...
پاسخ: همان، اشاعره میگویند، چون هر چه او بکند عدل است، خلاف وعده هم بکند عدل است، خب این حرف خیلی تهی است. اما یک وقت است انسان در این جریان عادی حرف میزند، میگوید او وعده داد وعیدی دارد انبیا را بهشت میبرد یقیناً تبهکاران را بهشت نمیبرد و مانند آن، این در این محدوده است. وقتی کل این محدوده را نسبت به الله بسنجیم آیا چیزی هست که بر الله حکومت کند؟ اما اگر همه این کتابت و مکتوب و همه اینها زیر مجموعه خلق اوست، این را ما زیر مجموعه خلق او گرفتیم چیزی هست که بر خدا حاکم باشد؟ هرگز! وعده داد که مؤمن را بهشت میبرد یقیناً خلف وعده نمیکند: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ﴾ اما نه اینکه ما میگوییم تو باید خلف وعده نکنی «یجب علی الله» که اینچنین بکند که معتزله میپندارد، بلکه «یجب عن الله» که حکیم امامیه میگوید. خدا یقیناً میکند، نه یقیناً باید بکند. یقیناً باید بکند نیست که معتزله میپندارند رها هم نیست که اشعری خیال کرد، بلکه یقیناً میکند؛ یقین دارد که انبیا را به جهنم نمیبرد، نه باید نبرد چون چیزی بر او حاکم نیست، لذا این ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ نشان میداد که شما اگر بخواهید از چیزی سؤال بکنید یا سؤال بکنید که این را از چه ساختند یا از مادهاش یا از صورتش یا از مواد خامش یا از مواد پختهاش سؤال بکنید، ذات اقدس الهی که اینچنین نیست یا سؤال میکند از اینکه چه کسی پدید آورد؟ برای چه پدید آورد؟ خدا اینچنین نیست که فاعلی داشته باشد، غایتی خارج از ذات داشته باشد، تحت سؤال قرار نمیگیرد.
بخواهی سؤال علمی بکنی تحت سؤال قرار نمیگیرد، بخواهی سؤال قضایی بکنی او مسئول نیست مسئولیتی ندارد، چون سؤال دو گونه است: یک سؤال علمی است، سؤال علمی میخواهید چه را سؤال بکنید؟ تا آدم نفهمد از چه سؤال کرد که به او جواب نمیدهند، آدم سؤال میکند که زمین از چه چیزی خلق شد؟ خب این سؤال علمی است جواب دارد زمین را چه کسی خلق کرد؟ خب سؤال علمی است جواب دارد؛ زمین برای چه خلق شد؟ یک سؤال علمی است جواب دارد، عالم از چه خلق شد؟ یک سؤال علمی است جواب دارد، عالم را چه کسی خلق کرد؟ سؤالی است جواب دارد، عالم برای چه خلق شد؟ سؤالی است جواب دارد بیاییم به سراغ خدا، خدا از چه ساخته شد؟ سؤالی است غیر علمی، خدا را چه کسی خلق کرد؟ سؤالی است غیر علمی، خدا برای چه خلق شد؟ سؤالی است غیر علمی یعنی اگر کسی حرفش را بفهمد میداند تناقض در اوست خدا یعنی هستی محض، هستی محض بیکران تا بیکران از چه و برای چه ندارد، این لفظ میشود مهمل. پس سؤال معنا ندارد درباره خدا. بخواهیم سؤال قضایی بکنیم پروندهسازی بکنیم، خدا را زیر سؤال ببریم بگوییم برای چه این کار را کردی باید یک قانون حاکمی داشته باشیم که میگوییم خدایا! تو موظف بودی برابر فلان قانون حکم بکنی، چرا تخلف کردی؟ خب آن قانون اگر معدوم است که معیار نیست، اگر موجود است که زیر مجموعه خلقت اوست. این همان اسم مستأثری است که احدی به او راه ندارد.
ویژه ذات اقدس الهی بودن برخی از درجات اسماء
این همان است که در این روایت آمده و جابر نقل کرده که برخی از درجات اسما، مخصوص ذات اقدس الهی است و محجوب است ، لذا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ این است که عیسای مسیح عرض کرد: ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ ؛ وقتی من نمیدانم چه بگویم، نه تنها من نمیدانم وقتی که من ندانم احدی هم نمیداند، برای اینکه من انسان کامل هستم، این یک امر روشنی است تو ما را معلم ملائکه قرار دادی، چون اینها انسان کاملاند و در جریان ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ کُلَّهَا﴾ ملاحظه فرمودید که منظور، آدمیت است نه شخص آدم یعنی انسان کامل از اسماءالله باخبر است (یک)، انسان کامل معلم ملائکه است (دو)، ملائکه در پیشگاه انسان کامل ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ هماکنون هم «سجدوا» نه قضیةٌ فی الواقعه، هم اکنون در پیشگاه ولیّ عصر(ارواحناه فداة) ساجد و خاضعاند (این سه)، پس چیزی نیست که انسان کامل نداند، مگر آن بخش محجوبش، لذا عرض کرد که ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ براساس این معیار اگر اینها را عذاب بکنی بنده تو هستند و احدی حق سؤال ندارد. اگر بخواهی ببخشی کسی نمیتواند بگوید چرا بخشیدی؟ چون عزیز حکیمی، اگر بخواهی عذاب بکنی اینها عبد محضاند، نه اینکه اینها در کف شیر نرند این از آن باب نیست. یک وقت انسان میگوید اینها براساس بیچارگی است اینکه که مقام رضا نیست این مقام ترس است؛ در کف شیر نر خونخواره اگر کسی راضی بود که رضا نیست [بلکه] این کراهت است [و] یک رضای تحمیلی است. آن که میگوید «عار ناید شیر را از سلسله» او که راضی نیست، رضا این است که انسان به این مقام برسد این را بیابد.
تبیین وصول به مقام رضا انسانها
لذا ذات اقدس الهی در ذیل این آیه میفرماید اینها کسانیاند که به مقام رضا رسیدهاند: ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾؛ خدا از درون اینها خبر داده خدا از خود خبر داد چون میداند، خب از خودش میداند که راضی است؛ اما از درون آنها خبر داد چون آنها خدا را با این وصف شناختند، هیچ طلبی ندارند؛ تمام مدت عمر بندگی کنند جا برای آن نعمت هستی که یافتند نمیشود. بنابراین اگر کسی طلبکارانه حرف بزند معلوم میشود راضی نیست. این همان است که در کف شیر نه خونخواره خود را میبیند، این خائف است این که راضی نیست. راضی یعنی خوشش بیاید بپسندد، این را میگویند مقام رضا وگرنه او را میگویند صبر او را میگویند سکوت آن که رضا نیست، چون به این حد رسیدهاند: ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی﴾ شد، ﴿وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾ شد، ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ﴾ شد، چنین روحیهای میشود روحیه رضا. اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿هذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ﴾ آن صدق کامل است.
حکایت مرحوم علامه طباطبایی(ره)درباره عرب بیابانی
بیانی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در همان بحث، ذیل ﴿هذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ﴾ عرض میکنند که عرب بیابانی آمده حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد مرا سفارش کنید نصیحت کنید موعظه کنید. فرمود دروغ نگو! همین عرب گفت که همین تعبیر کافی است برای تقوا و هدایت من، برای پرهیز از همه گناهان، برای اینکه من اگر دست به یک گناه دیگری بزنم خب بالأخره از من سؤال کردند ناچارم اعتراف بکنم، برای اینکه بنای من بر این است که دروغ نگویم دیگر، خب من که آن روز خجالت میکشم؛ اگر اعتراف نکنم که کتمان کردم، اعتراف بکنم که برایم دشوار است، دست به هیچ گناهی نباید بزنم و همین کافی است برای من؛ همین یک جمله که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مقابل درخواست آن عرب بدو که گفت: «أوصنی» فرمود «لا یکذب»؛ دروغ نگو! عرض کرد بس است. همین کافی است برای اینکه هیچ گناهی از من صادر نشود، برای اینکه اگر دست به گناهی بزنم بالأخره باید اقرار بکنم من که نمیتوانم کتمان بکنم، خب چون اقرار برایم سخت است ناچارم دست به آن گناه نزنم ، این میشود صدق محض ﴿هذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ﴾ حالا تتمهاش برای روز بعد ـ انشاءالله ـ .
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است