display result search
منو
تفسیر آیات  114 تا 116 سوره مائده

تفسیر آیات 114 تا 116 سوره مائده

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 115 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 114 تا 116 سوره مائده"
- درخواست کیفیت احیای اموات عیسی از خدا
- متوجه شدن وحی خدا به حواریون
- وجود رزق ظاهری و معنوی در نزول مائده

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قالَ عیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ اللّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عیدًا ِلأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّازِقینَ قالَ اللّهُ إِنّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنّی أُعَذِّبُهُ عَذابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَیٰ ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾

وجود رزق ظاهری و معنوی در نزول مائده
آنچه وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) گفت: ﴿وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّازِقینَ﴾، در عین حال که درخواست مائده است، رزق معنوی را هم به همراه دارد برای اینکه این ﴿وَارْزُقْنَا﴾ اختصاصی به رزق ظاهری ندارد یعنی هم رزق ظاهری و هم رزق معنوی را به ما مرحمت بکن، زیرا در همه امور و در همه اعصار تو خیرالرازقینی و از طرفی دیگر، خود این نزول مائده ـ گذشته از خیر ظاهری ـ خیر معنوی را به همراه دارد، چون آیت است و معجزه است و مایه مزید ایمان است. یک وقت انسان از باغش به طور عادی میوه می‌چیند یک وقت نظیر جریان مریم (سلام الله علیها) که ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقًا﴾ خواهد بود. آن رزق، گذشته از اینکه یک بهره مادی است یک کرامت معنوی را هم به همراه دارد. در جریان مائده، گذشته از اینکه یک بهره مادی است کرامت معنوی را هم به همراه دارد. پس به دو نکته، این ﴿وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّازِقینَ﴾ شامل رزق مادی و رزق معنوی خواهد بود.
بیان جریان قصه در مجمع البیان در زمان نزول مائده
مطلب بعد آن است که در جریان نزول مائده یک قصه مبسوطی است که لابد در مجمع البیان ملاحظه فرمودید. بعد از اینکه مثلاً در آن مائده، ماهی بریان شده نازل شده است از وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) خواستند که شما این ماهی را زنده کن که اینها البته اخبار مفرد و آحاد است، با این اخبار آن معجزات ثابت نمی‌شود.
درخواست کیفیت احیای اموات عیسی از خدا
مطلب بعدی آن است که خود وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) به اذن خدا مرده را زنده می‌کرد، چه اینکه حضرت خلیل(سلام الله علیه) درخواستش این بود که مظهر محیی بشود و به اذن خدا مرده را زنده بکند. اینها در عین حال که اطمینان داشتند به احیای موتا، چون طمأنینه و اطمینان درجاتی دارد و بالاترین درجه طمأنینه آن است که خود انسان، مظهر آن وصف کمالی واجد بشود، لذا وجود مبارک خلیل(سلام الله علیه) از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کند که کیفیت احیای موتا را به من ارائه کن، شما که بسیاری از آیات را به من ارائه کردید: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این جریان را که جزء مهم‌ترین بخشهای ملکوت است این را هم به من ارائه کنید، سخن از تعلیم حصولی نیست. همان طوری که در سورهٴ ‌«انعام‌» فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در این قسمت از آیات سورهٴ مبارکهٴ ‌«بقره‌» هم وجود خلیل(سلام الله علیه) از ذات اقدس الهی ارائه کیفیت احیای موتا را مسئلت می‌کند که به من نشان بده من چگونه مرده را زنده بکنم؟ به من نشان بده من چگونه؟ به دستمن نشان بده.
بنابراین گرچه اینها دارای طمأنینه بودند؛ ولی طمأنینه هم مراتبی دارد. به دلیل اینکه به صاحب نفس مطمئنه دستور می‌رسد که ﴿ارْجِعی إِلى رَبِّکِ﴾، خب هر اندازه بالاتر می‌رود طمأنینه‌اش بیشتر می‌شود. به صاحب نفس مطمئنه گفته می‌شود: ﴿ارْجِعی إِلى رَبِّکِ﴾؛ ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾ این هر اندازه وجوهش بیشتر [باشد] بر طمأنینه‌اش افزوده‌تر می‌شود. بنابراین آنچه را که وجود مبارک خلیل حق داشت طمأنینه بود؛ ولی طمأنینه درجاتی دارد [که] بالاترین مرتبه‌اش این است که خود انسان مظهر آن اسم خاص الهی بشود.
متوجه شدن وحی خدا به حواریون
مطلب دیگر آن است که این دو آیه‌ای که ذکر شد: یکی آیه 111 [و] یکی 112؛ یکی راجع به وحی به حواریین است که ایمان بیاورید و یکی جریان درخواست حواریین، ظاهرش آن است که آن ایمان حواریین قبل است [و] این درخواست بعد، سیاق این چنین نشان می‌دهد که اول وحی خدا متوجه حواریین شد، اینها ایمان مجدد آوردند بعد چنین حواریینی از ذات اقدس الهی مسئلت مائده کردند، نه اینکه اول درخواست مائده کردند بعد از نزول مائده، وحی آمده است که ایمان بیاورید، خب بعد از نزول مائده همگان ایمان می‌آوردند یا ایمانشان برتر می‌شد
تهدید خدا نسبت به ایمان نیاوردن به مائده
مطلب بعدی آن است که در ذیل آیه 115 که فرمود: ﴿فَإِنّی أُعَذِّبُهُ عَذابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ﴾ بعضی از روایات واحد است؛ خبر واحد که گروهی از بنی‌اسرائیل با دیدن این مائده و با استفاده از این مائده مع ذلک همچنان بر عنادشان باقی بودند و کفر ورزیدند که خداوند، اینها را بوزینه کرده است . این روایت ظاهراً پذیرش‌اش مشکل است، چون در این آیه دارد که اگر کسی به این مائده کفر ورزید، بعد از دیدن این مائده نسبت به آیات الهی ایمان نیاورد، من او را به عذابی معذب می‌کنم که هیچ کس را به آن عذاب معذَّب نخواهم کرد. این ﴿لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ﴾ معنایش این است که عذاب بی‌سابقه است نه فقط در آینده. اگر منظور این باشد که در آینده کسی را به این عذاب معذّب نمی‌کنم، خب می‌شود این روایتی که وارد شده است اینها ایمان نیاوردند و به صورت بوزینه مسخ شدند پذیرفت؛ اما اگر منظورش این باشد که عذابی می‌کنم که این سابقه ندارد نه در گذشته و نه حال، این با آیات قبلی در سورهٴ مبارکهٴ ‌«بقره‌» سازگار نیست، چون در سورهٴ مبارکهٴ ‌«بقره‌» درباره یهودیها که قبل از مسیحیها بودند؛ آیهٴ 65 سورهٴ «بقره‌» این است که ما آنها را قرده کردیم: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ البته خنزیر به این صورت در قرآن کریم نیامده؛ اما قرده آمده. پس اگر این روایتی که وارد شده است گروهی از امت عیسی(سلام الله علیه) بعد از دیدن مائده مع ذلک ایمان نیاوردند یا مثلاً همچنان بر کفرشان ماندند، خدا آنها را بوزینه کرده است ، این با آن آیه شصت و پنج بقره ناسازگار است، مگر اینکه منظور این باشد که من او را عذاب می‌کنم به عذابی که از این به بعد دیگر چنین عذابی نخواهم کرد، آن هم معلوم نیست که خدا از این به بعد کسی را به صورت بوزینه مسخ نکرده باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ منظور آن است که در این‌گونه از موارد یعنی عذاب بی‌سابقه. خب اگر دیگران هم همین کار را کردند بوزینه شدند، مگر چه شد؟ دیگران هم درباره روز شنبه آنها که درخواست معجزه‌ای و آیتی از خدا نکردند، خلافی کردند و بوزینه شدند. در جریان اصحاب سبت که خداوند به اینها فرمود روز شنبه ماهی‌گیری ممنوع است. اینها در عین حال که روز شنبه ماهی‌گیری ممنوع بود، مورد امتحان الهی قرار گرفتند؛ دیدند که روزهای شنبه ماهی‌ فراوان است روزهای یکشنبه به بعد ماهی نیست؛ کم است که ‌«یَوْمَ یَسْبِتُون‌»؛ می‌بینند که ماهی فراوان است ﴿یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ﴾ ؛ ماهی کم است. اینها آمدند روز شنبه ماهی گرفتند، بعد به صورت قرده در آمدند. غرض آن است که با آنکه آنها از خداوند درخواست چنین معجزه‌ای نکردند که اتمام حجت شده باشد، بعد از معجزات فراوان.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن همان سه چهار وجهی که بود که در بخشهای لغوی مجمع البیان هم ملاحظه فرمودید.
پرسش: ...
پاسخ: اما اصل تهدید، منافاتی با ایمان ندارد چون بدتر از این تهدید را ذات اقدس الهی درباره خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قائل می‌شود. فرمود این پیغمبر اگر کمی خدای‌ نکرده ـ معاذالله ـ تخلف بکند، آن‌چنان عذاب می‌کنم که احدی نمی‌تواند از او حاجز باشد . این تهدید تند و تیز، منافات ندارد که آن شخص جزء اوحدی از مؤمنین باشد.
درباره فرشته‌ها هم چنین است: ﴿وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزیهِ جَهَنَّمَ﴾ این تهدید، منافات با عصمت ندارد دربارهٴ فرشته است، دربارهٴ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
پرسش: ...
پاسخ: بله خب، چون فرض بر این است که اینها جزء مؤمنین عادی به حضرت عیسای مسیح نبودند [بلکه] جزء حواریین بودند (یک). حواریین شخص، اصحاب خُلّص بودند و اینها سوابق ممتدی در ایمان داشتند جزء سابقین مقربین بودند و در سورهٴ ‌«صف‌» خداوند به مسلمانها دستور می‌دهد که مسلمانها! جنگ را از مسیحیها یاد بگیرید . این حواریینی که جزء خلَّص اولیا بودند جزء سابقین مقربین بودند و در این بخشهای پایانی هم خدا مجدداً به اینها وحی می‌فرستد یعنی الهام می‌کند که به من پیغمبرم ایمان بیاورید، به ربوبیت من و به رسالت پیغمبرم ایمان بیاورید، دیگر آنها از این حرفها که ندانند ذات اقدس الهی قادر است منزه است، چون دارد: ﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَیٰ الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی﴾.
در ناثواب بودن توجیه زمخشری و رازی درباره «هل یستطیع»
قهراً باید این ﴿هَلْ یَسْتَطیعُ﴾ توجیه بشود آن توجیهی که زمخشری در کشاف کرده و همان توجیه را فخر رازی ذکر کرده، آنها ناثواب است که ﴿هَلْ یَسْتَطیعُ رَبُّکَ﴾ این نشانه شک داشتن آنهاست . این ممکن است برای افراد عادی قابل قبول باشد؛ اما برای حواریین، آن هم در پایان عمر این قابل قبول نیست.
اینکه فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَیٰ ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ این ناظر به آن مطلبی است که در سر فصل این بخش آمده که ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾ .
سؤال توبیخی خدا در قیامت از عیسی(علیه السلام)
آن‌گاه در صحنه قیامت، ذات اقدس الهی از عیسای مسیح(سلام الله علیه) سؤال می‌کند سؤالی که در حقیقت، توبیخ امت است [که] آیا تو به این مردم گفتی من و مادرم را به عنوان دو اله اتخاذ بکنید یا نه؟ یعنی این مردم به چه دلیل؛ تو و مادرت را به عنوان اله اتخاذ کردند؛ اگر این مردم تو و مادرت را به عنوان اله اتخاذ می‌کردند تنها راهی که داشتند آن است که تو گفته باشی، آیا تو گفتی؟ این استفهام انکاری است یعنی تو که نگفتی، پس آنها به چه دلیل عیسی و مادرشان را به عنوان اله اتخاذ کردند، ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَیٰ ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ﴾ اگر خدا می‌فرمود من به عیسی گفتم که آیا تو گفتی عیسی و مریم را به عنوان اله اتخاذ بکنید، این تعلیق حکم بر وصف نبود؛ اما الآن با عنوان تعلیق حکم بر وصف است که مشعر است به نفی الوهیت این دو، برای اینکه از عیسی به عنوان ابن مریم یاد کرد و از مریم هم به عنوان مادر یاد کرد، خب آنکه مادر است والد و والده است که اله نیست، آنکه مولود است که اله نیست. اگر می‌گفت عیسی و مریم، این نکته‌ها را نمی‌فهماند؛ اما وقتی فرمود ﴿عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ﴾ یا ﴿اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ﴾ یعنی تو با اینکه مولودی، مریم با اینکه والده است اینها که نمی‌توانند الله باشند، الله آن است که ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾ آیا تو به این مردم گفتی منی که مولودم، مادری که والد هست اینها را به عنوان اله بگیرید که این تعلیق حکم بر خود وصف است که مشعر به نفی آن مدعاست. ﴿ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ این اله به معنای معبود است در حقیقت که منشاء عبادت هم ربوبیت است. این ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ یعنی غیر از اللهی که وجود او مفروغ عنه آست ـ غیر از او ـ آیا تو به مردم گفتی که غیر از اللهی که وجود او مفروغ عنه است، من و مادرم را به عنوان اله اتخاذ بکنید یا نه؟ یک بحث در این است که آیا در بین مسیحیت این قول، سابقه دارد؛ گروهی بودند که قائل به الوهیت عیسی یا به الوهیت مریم بودند یا نه؟ یک بحث در آن است که این ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ یعنی چه؟
بیان سابقه الوهیت داشتن در مسیحیت
مطلب اول که آیا در مسیحیت سابقه دارد یا نه؟ بعضیها نقل کرده‌اند و احیاناً به صورت روایتی هست که از پیشینیان، گروه مریمیه بوده‌اند که مریم(سلام الله علیه) را به عنوان اله اتخاذ کرده بودند . درباره عیسی مسیح(سلام الله علیه) آنها که قائل به تثلیث‌اند: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ آنها که به وضع الوهیت عیسی مبتلایند. این که می‌گویند خدا یکی است و سه تاست؛ در عین حال که یکی است هم سه تاست عیسی است روح القدس است و عبد، این نشان می‌دهد که به الوهیت مسیح (سلام الله علیه) تفوه کردند و آن گذشتگان هم که طایفه مریمیه نامیده شده بودند و الان منقرض شدند آنها هم قائل به الوهیت مریم بودند و همین جریان تثلیث، بعد از رشد اسلام می‌بینید کم شده است. این پروتستانی‌ها از این حرف دارند کم‌کم صرفنظر می‌کنند، اینها به برکت توحید قرآنی است یعنی بعد از اینکه توحید قرآنی سراسر عالم را گرفته آنها دیگر کم‌کم ناچار شدند از آن تثلیث صرف نظر کنند دست بردارند. همان‌طوری که گروه مریمیه منقرض شدند، این گروههای دیگر کم‌کم ممکن است از تثلیث و مانند آن صرف نظر کنند، اینها از برکات قرآن کریم است، این از آن حرفهای عمیق مرحوم کاشف الغطاء (رضوان الله علیه) است در کتاب شریف کشف الغطاء که اگر خب ـ معاذالله ـ قرآن نبود، دینی روی زمین نمی‌ماند نه مسیحیت و نه یهودیت، برای اینکه علم با همه پیشرفتهایش یا خدا را قبول نمی‌کرد یا اگر قبول می‌کرد یهودیت و مسیحیتی نبود. این تورات محرّف این انجیل محرّف که برای خدا حتی تا مرز کشتی با بعضی از انبیا را قائل است و اسناد شرابخواری و میگساری را ـ معاذالله ـ به انبیا می‌دهد این کتاب، کتابی نیست که بشر زیر بار او برود و قرآن کریم آمد انجیل را تطهیر کرد، تورات را تطهیر کرد مریم عذرا را تطهیر کرد موسی و عیسی را تطهیر کرد، انبیا را با عصمت تطهیر کرد، این دین الهی که به صورت یهودیت و مسیحیت و امثال و ذلک است در جهان ماند و اگر قرآن نبود، هرگز این دینها نمی‌ماند برای اینکه روزانه بر قشر تحریف اینها افزوده می‌شد. خب بالاخره آن می‌داند کسی که میگسار است وحی یاب نیست یا کسی که اهل کشتی با انبیا است، آن دیگر خدا نیست.
پرسش: ...
پاسخ: نه اینها به می‌گویند عوامهای ما می‌گویند. در خیلی از این مصاحبه‌ها می‌بینید که آنها می‌گویند ما هم می‌گوییم آنچه را که شما می‌گویید؛ همه این دیالوگهایی که الان بین اسلام و مسیحیت است در این مناظره‌ها در این مصاحبه‌ها در این کنفرانسها در کنگره‌ها، این حرفها خیلی نزدیک هم است، در حالی که حرفها قبلاً نزدیک هم نبود. اینها طبق بیان مرحوم کاشف الغطاء به برکت قرآن کریم است و این قرآن موسی و عیسی و مریم (سلام الله علیهم اجمعین) را تطهیر کرد، خب بالأخره آنها درباره مریم کدام تهمت بود که نزنند و این جنگ بین یهودیت و مسیحیت از یک سو مریم را اله دانستند از یک سو مریم را تبه‌کار و بزه‌کار، خب آن تفریط و این افراط، قرآن آمده گفته نه؛ مریم بشری بود معصومه طاهره صفیة الله و آلوده نبود و الله هم نبود؛ نه تفریط یهودیها که بگویند: ﴿ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا﴾ نه افراط مسیحیین که بگویند الله است.
پرسش: ...
پاسخ: کم‌کم فهمیدند که اینها تقریرات درس وجود مبارک عیسی است، اینها معتقدند که اینها را مقربین نوشتند اینکه خود انجیل اصلی نیست ایمان دارند که تقریر درس استاد است وگرنه نمی‌گویند این وحی آسمانی است، می‌گویند این را حواریین نوشتند احترام می‌گذارند، احترام گذاشتن غیر از آن است که به جمیع آنچه در او هست بپذیرند. غرض آن است که این که می‌بینید الان در مناظره‌ها در این مصاحبه‌ها یک چنین حرفهایی دارند که آنچه اسلام می‌گوید ما هم می‌گوییم، این بعد از آمدن قرآن کریم است و انشعاب پروتستانی‌ها از کاتولیک، بعد از قرآن کریم است وگرنه قبل از نزول قرآن کریم آنها پروتستانی نداشتند.
بیان انقراض گروه «مریمیه»
اینکه فرمود: ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ این گذشته از اینکه نقل کردند گروهی بودند به عنوان مریمیه و منقرض شدند ، اگر هم ظاهراً کسی درباره الوهیت مریم(سلام الله علیها) سخن نمی‌گفت؛ ولی در برابر او خضوع الوهی داشت، همین معنا اتخاذ اله است و قرآن هم نمی‌فرماید که عده‌ای بودند که درباره مریم می‌گفتند او الله است، برخلاف آنچه درباره عیسی است؛ درباره عیسی گفت: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ این ﴿قَالُوا﴾ است؛ ولی درباره الوهیت مریم اتخاذ اله است نه قل، اتخاذ اله مثل آن است که یک کسی که به میل خود کار می‌کند در برابر هوس خود خاضع است ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ ، آن که نمی‌گوید خدای من هوای من است یک چنین حرفی که نمی‌زند ولی به میل خود عمل می‌کند، کسی که به میل خود عمل می‌کند عالماً عامداً گناه می‌کند ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ دیگر، هیچ گناه عالم عامد نیست مگر اینکه انسان هوس خود را اله قرار بدهد، حالا چه بگوید چه نگوید و قرآن هم غیر از اسناد اتخاذ، چیز دیگری ندارد. نفرمود که اینها گفتند مریم اله است، گفتند اینها مریم را و عیسی را اله اتخاذ کردند، اتخاذ اله همان تخضع الوهی است، در برابر او خضوع کردن و او را مستقل به امر دیدن و در برابر او فرمان بردن همین!
خب اگر ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ به این معناست اگر کسی جاهل بود ناسی بود ساهی بود غافل بود گناه کرد هیچ؛ اما کسی عالم است عامد است، می‌داند دین مطلبی را گفته او در قبال دین دارد حرف اظهار می‌کند و به حرف خود عمل می‌کند، خب همان اتخاذ اله است دیگر، ولو نگوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلیٰ﴾ نگوید: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ همین شخص که مطیع هوس خود است هوای خود را اله اتخاذ می‌کند قرآن هم بیش از این معنا اسناد نداد، فرمود: ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی﴾ ناس یعنی به امت خودت، ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ آن‌گاه مسیح عرض می‌کند که ﴿سُبْحانَکَ﴾.
بیان علامه درباره «من دون الله»
یک مطلب مبسوطی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اینجا دارند می‌فرمایند که این ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ گاهی ‌«دون‌» به معنای غیر است گاهی ‌«دون‌» به معنای نزدیک است گاهی ‌«دون‌» به معنای سواست، اینجا هم منظور این نیست که آیا تو به اینها گفتی خدا را نفی بکن، خدا را نفی بکنید من و مادرم را اله قرار بدید یا نه؟ یک بحث مبسوط و عمیقی دارند در اینجا. می‌فرماید که این معنا اصلاً قابل نفی نیست، خدا قابل انکار نیست؛ هیچ کس نمی‌تواند خدا را انکار کند چه ملحد چه غیر ملحد، اگر اختلافی هست و انکاری هست در اوصاف خداست نه در ذات خدا، خدا یعنی یک حقیقت زوال ناپذیر، این در بحث «الواجب ما هو» است.
می‌بینید در کتابهای عقلی، اول واجب اثبات می‌شود بعد توحید او بعد علم او بعد قدرت او بعد حیات او بعد تکلم او بعد سمع و بصر و اراده او و مانند آن، اینها بخشهای بعدی است مربوط به صفات واجب. واجب یعنی حقیقت زوال ناپذیر، این معنا قابل انکار نیست. هیچ کس نمی‌تواند این را انکار بکند و بگوید این نیست و دیگری است، خب اگر دیگری است دیگری هم حقیقت زوال ناپذیر است، پس شما در وصف اختلاف دارند نه در ذات، لذا می‌گویند اصلاً قرآن کریم در غالب موارد، ذات اقدس الهی را وجود او مفروغ عنه گرفته و هیچ برهانی برای اثبات اصل الذات اقامه نمی‌کند، او را بیّن الرشد می‌داند [و] اگر دلیل هست برای توحید او یا سایر اوصاف اوست. بعد می‌فرمایند حتی آن دهریها و طبیعی‌ها، این دهریین و طبیعین که الله را به عنوان صانع عالم منکرند، می‌گویند نظام جهان را خود طبیعت تأمین می‌کند، خب خدای آنها همان طبیعت آنهاست، آیا می‌شود گفت که دهر از بین برود؟ می‌گویند نه، آیا این طبیعت، زوال پذیر است؟ می‌گویند نه، پس خب شده واجب الوجود؛ منتها شما در وحدت و کسوتش در علم و حیاتش در شعور و ادراکش در سمع و بصرش اختلاف دارید، این خلاصه فرمایش سیدناالاستاد.
این بیان ظاهراً ناتمام است، برای اینکه خدا آن موجود شخصی زوال ناپذیر است دهری و طبیعی چنین موجودی را قائل نیست، آنچه را که دهری و طبیعی قائل است یک وحدت نوعی است، می‌گوید این طبیعت است که به حالتهای گوناگون در می‌آید؛ گاهی حرکت است گاهی نیروست گاهی آب است گاهی صورتهای دیگر می‌پذیرد، یک شیء خاص خارجی نیست که به صورت گوناگون در بیاید مثل ماده اُولیٰ، گاهی این ذاتاً تبدیل می‌شود به چیز دیگر، پس آن موجود اولی رخت بربست و آنچه موجود است مجموع اینها موجود است، مجموع که وجود جدایی ندارد تا ما بگوییم این می‌شود واجب الوجود.
واجبی را که عقل ثابت می‌کند و وحی روی او تکیه دارد، یک موجود مشخص خارجی است، حالا یک شریک دارد یا ندارد. اگر شریک نداشت بحثش را بحث توحید، مسئله توحید به عهده می‌گیرد. واجب یعنی یک موجود زوال ناپذیر، طبیعت که موجود زوال ناپذیر نیست. آن جامع‌اش که در ذهن است، مجموع‌اش هم که در خارج وجود ندارد، جمیع‌اش هم که پراکنده است [پس] چه چیزی زوال ناپذیر است؟ آن که دهری است هر موجودی از موجودات را که شما دست رویش بگذارید ـ بنا بر مکتب دهریه ـ این قبلاً نبود بعداً هم نیست. مجموع اینها که وجود جدایی ندارد، جامع آنها که در ذهن است اگر ذهن ذاهم نباشد جامعی در کار نیست، جمیع هم که متفرقات‌اند. پس مسئله واجد، غیر از آن است که دهری و طبیعی می‌گوید؛ واجد یعنی یک موجود مشخص خارجی زوال ناپذیر، حالا شریک دارد یا نه علم دارد یا نه حیات دارد یا نه آنها را اوصاف واجد باید تعیین بکند.
پرسش: ...
پاسخ: آنها اگر اصل واقعیت را به برهان صدیقین می‌پذیرفتند که جزء اوحدی از حکما بودند. کدام یکی از آنها می‌توانند برهان صدیقین را به صورت واحد شخصی تبیین کنند؟ برهان صدیقین که نظر نهایی خود صدرالمتألهین (رضوان الله علیه) است، موجود واحد واقعی خارجی شخصی را ثابت می‌کند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، آن نظر را که در اینجا اعمال نکردند. در اینجا می‌فرمایند که ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ به معنای نفی الله نیست، برای اینکه الله قابل نفی نیست. اگر اختلافی بین موحد و ملحد است در وصف الله است؛ الله یعنی موجود زوال ناپذیر. دهری هم قبول دارد طبیعی هم قبول دارد مشرک هم قبول دارد موحد هم قبول دارد، این خلاصه فرمایش ایشان بود. عرض می‌کنیم این چنین نیست. دهری یک موجود مشخص واقعی را قبول ندارد، می‌گوید دهر است که هر روز و یک لحظه به شکلی درمی‌آید. جمیع اینها که متفرق است تک تک اینها محدودند، مجموع که وجود جدایی ندارد، جامع اینها در ذهن است آن موجود ذهنی که الله نیست و اگر ذهن هم نباشد ما جامع ذهنی هم نخواهیم داشت.
پرسش: ...
پاسخ: اصل الماده هم که متغیر است، اصل الماده‌ای که ملحدین طبیعین قائل‌اند، می‌گویند خود ماده متغیر می‌شود به صورت دیگر، پس ما اصل الماده چیزی نداریم. آن ماده فلسفی را که مادیون قبول ندارند، می‌گویند این موجود گاهی انرژی است گاهی حرکت است گاهی اتم است گاهی فضاست گاهی کذا یعنی به تمام ماده و صورت عوض می‌شود، نه اینکه اصل زیربنای همه اینها ثابت است.
«و الحمدالله رب العالین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:27

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    عالی . ممنون بابت زحماتتون .تفکیک شده و مرتب. با کلیدواژه‌ها که جستجو رو راحت میکنه

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی