- 712
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 110 تا 112 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 110 تا 112 سوره مائده"
- تفاوت حواریون با فرشتگان
- جلوگیری امر غیبی به صورت امر ظاهری
- مظهر خالقیت بودن عیسی(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنی وَ تُبْرِىُ اْلأَکْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنی إِسْرائیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ ٭ وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی قالُوا آمَنّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ ٭ إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾
جلوگیری امر غیبی به صورت امر ظاهری
مطالبی که در آیه قبل بود و مانده است این چنین است که در جریان عیسای مسیح (سلام الله علیه) و مریم (سلام الله علیها) آیاتی است که یک امر غیبی به صورت یک امر ظاهری جلوه میکند. در جریان مریم (سلام الله علیها) آیه 17 سورهٴ مبارکهٴ >مریم< این است: ﴿فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابًا فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِیًّا﴾؛ یعنی آن فرشته غیبی که از طرف ذات اقدس الهی رسالت یافت، برای مریم (سلام الله علیها) به صورت یک بشری متمثل شد، در جریان حضرت عیسی (سلام الله علیه) هم فرمود: ﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی﴾ که تو از گِل به صورت یک پرنده درمیآوری. این تعبیرات باعث شده است که بعضی از بزرگانِ اهل معرفت و تفسیر بگویند که سرّ پیشرفت مجسمه سازی در بین مسیحیها همین آیاتی است که جریان تمثّل را و جریان تجسیم را درباره مریم (سلام الله علیها) و یا درباره عیسی (علیه السلام) ذکر میکند.
این یک بحث فقهی علیحدهای را طلب میکند که آیا برای امتان آنها هم جایز بود یا جایز نبود و الآن جایز است یا نه؟ یک مطلب دیگری است، لکن یک تفتن تفسیری خوبی است که گرایش مسیحیت به هنر مجسمه سازی و ترسیم و تصویر و تمثیل یعنی یک معقولی را به صورت یک محسوسی درآوردن این در دستگاه دینی اینها سابقه دارد که این یک تفتّنی است که بعضی از مفسران بزرگ ذکر کردند و تفتّنِ خوب و مناسبی هم است؛ اما بحث فقهیاش که مربوط به امت اوست جداگانه باید بحث بشود که آیا در شریعت عیسای مسیح مجسمه سازی جایز بود یا جایز نبود؟
فرق بین عمل عیسی و افعال سامری
مطلب دوم آن است که بین کار عیسای مسیح (سلام الله علیه) که معجزه است با کار سامری که یک فریبی بیش نیست خیلی فرق است؛ در جریان سامری آن طوری که در آیه 88 سوره >طه< آمده است این چنین میخوانیم: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾؛ سامری صورتِ مجسمه گوسالهای را ساخت و این را به حرف آورد؛ اما به این مجسمه حیات نداد. تعبیر قرآن کریم این است که ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارُ﴾ نه اینکه عجلاً له خوار. خُوار بانگِ گاو است؛ نظیر نطق که حرف انسان است یا صاحق و ناهق که وصف اسب و حمار است؛ انسان را میگویند ناطق و فرس را میگویند صاحق و حمار را میگویند ناهق و گاو را میگویند خائر، بقر حیوانٌ خائر و خوار بانگ گاو است. اگر این گوساله حیات میداشت و واقعاً زنده بود و بانگ برمیداشت دیگر تعبیر قرآن این نبود که ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾، بلکه میفرمود عجلاً له خوار. این کلمه جسد نشان میدهد که عِجلِ واقعی نبود و حیات نداشت.
بنابراین فرق بین معجزه و سحر یا کارهای نیرنگ و فریب آن است که در جریان سامری این گوساله حقیقتاً زنده نشد و حیات حیوانی نداشت، بلکه به صورت گوساله بود که دستگاهی تعبیه کرده بود که او بانگ برمیداشت که با کارهای هنری و فنیِ الآن روشن است که ممکن است مجسمهای ساخته بشود که صدا داشته باشد، این حیات نداشت و اما در جریان عیسای مسیح (سلام الله علیه) فرمود که فتکون طیراً باذن الله نه اینکه صورت طیر است، صورت طیر را اوّل ساخت و بعد دمید و این به اذن خدا واقعاً پرنده شد.
مظهر خالقیت بودن عیسی
مطلب بعد آن است که آیا وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) با ساختنِ یک مجسمه حیات داد یا از گِل به صورت یک پرندهای ساخت که نه تنها ظاهرش پرنده بود بلکه برای او دستگاه گوارشی هم ساخت و بعد روح دمید و او زنده شد؟ چون اگر ظاهرش مجسمه باشد که با حیات آن دستگاه گوارشی تأمین نمیشود! حالا یا در هنگام ساختن هم ظاهر را ساخت و هم باطن را و یا ظاهر را ساخت و با دمیدن هم باطن را درست کرد و هم روح داد! به هر تقدیر باید پرنده بشود نه اینکه ظاهرش پرنده بشود و دستگاه مغز و قلب و گوارش و امثال ذلک نداشته باشد، این چنین نیست. ظاهراً وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) مَظهَرِ خالقیت خدا شد به اذن خدا، چون خالقیت صفت فعل خداست نه صفت ذات خدا و هر جا که خدا اراده بفرماید آنجا و آن شیء و آن شخص مظهر خالقیت حق قرار میگیرد. به اذن خدای سبحان همان کاری را که خود ذات اقدس الهی بالذات و بالاصاله درباره انسان انجام داد، بالعرض و بالتبع مظهر او درباره حیوان انجام میدهد.
خداوند درباره آفرینش انسان فرمود ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ * فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ خود ذات اقدس الهی که مجسمه خلق نکرد تا بر او روح بدمد! اینکه فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾؛ یعنی من مجسمه انسان میسازم یا نه، دستگاه مغز و دستگاه قلب و دستگاه گوارش را از درون تامین میکنم همانطوری که جای چشم و گوش و دست و پا را در بیرون قرار میدهم؟ یعنی یک موجود جسمانی که همه این دستگاههای درون و بیرون را داشته باشد این را اوّل از گِل میسازم و بعد در او میدمم و او زنده میشود. پس وجود مبارک عیسای مسیح (سلام الله علیه) که مظهر خالقیت خدا شد درباره آفرینش یک حیوان به اذن خدا، او هم واقعاً به صورت حیوان درآورد نه اینکه شکل حیوان باشد؛ یعنی همانطوری که یک حیوان دستگاه بیرونی دارد و درونی؛ یعنی جای چشم و گوش و اعضا و جوارح دارد و جوانع قلبی دارد و مغز دارد و دستگاه گوارش دارد، این کار را عیسای مسیح به اذن خدا کرد و بعد در او دمید و او زنده شد که همان کاری که ذات اقدس الهی بالذات و بالاصاله درباره انسان کرد همان کار را بالتبع و بالعرض وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) درباره حیوان کرد.
معنای طفره
مطلب چهارم این است که چه درباره ذات اقدس الهی و چه درباره عیسای مسیح (سلام الله علیه) این چنین نیست که با مجسمه ساختن طفرهای راه پیدا کند و شیء از مرحله جماد به حیوانی برسد؛ یا از مرحله جماد به انسانی برسد یعنی یک مجسمهای شده انسان یا یک مجسمهای شده حیوان، چون طفره به هر وسیلهای باشد و به هر راهی باشد مستحیل است. طفره معنایش این است که یک امر ممتدی خواه امتداد زمانی، خواه امتداد مکانی، خواه امتداد جوهری، خواه امتداد وجودی و یک امر ممتدّی که اوّلی دارد، وسطی دارد و آخری دارد اگر یک موجودی از آن اوّل به این آخر می¬رسد حتماً این وسط را طی میکند، حالا یا به سرعت طی میکند یا به کُندی طی میکند یا به نحو عادی طی میکند، یا به نحو غیرعادی طی میکند، یقیناً باید این وسط را طی کند.
اگر فرض کردیم از باب تمثیل ظاهری یک موجودی در شرق باشد و یک موجودی در غرب باشد و یک متحرکی بخواهد از شرق به غرب یا از غرب به شرق حرکت کند، این فاصله بین این مبدأ و منتها را باید طی کند، حالا یا افقی روی زمین طی میکند و یا یک قوسی روی هوا طی میکند، یا تحت الارض طی میکند به هر تقدیر فاصله نقطه مبدأ با نقطه معاد حل میشود که یا در فضا است یا از زیر یا روی زمین است، اگر یک موجودی بخواهد از نقطه آغازین به نقطه انجام و پایانی برسد بدون اینکه این وسط را طی کند، نه از بالا، نه از وسط و نه از زیر، این میشود طَفره و این طَفره مستحیل است. معنایش آن است که بود و نبودِ این شیء یکسان است و چون طفره مستحیل است حتماً باید این فاصله طی بشود، حالا یا به سرعت یا به کندی یا به طور عادی یا غیرعادی.
در جریان آفرینش انسان که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ ، این شیء از مرحله جماد به مرحله نبات میرسد، بعد به مرحله حیوان میرسد و بعد میشود انسان، حالا اینها سریعاً انجام میگیرد یا به طور غیر عادی انجام میگیرد همه اینها قابل قبول و معقول است؛ اما یک شیئی از مرحله جماد بدون اینکه مراحل نباتی و حیوانی را طی کند و دفعتاً بشود انسان یا شیئی از مرحله جماد بدون اینکه مرحله نباتی را طی کند دفعتاً بشود حیوان، چنین چیزی مستحیل است. این آیات هرگز نمیگوید که یک چنین محال عقلی اتفاق افتاده است، بلکه میگوید یک مجسمهای حیوان شده است و این کاملاً قابل قبول است که به سرعت این راه را طی کرده است.
آنجا که خدا بالاصاله و بدون مباشرت انجام میدهد که فعل خداست و سراسر عالَم این چنین است و آنجا که ذات اقدس الهی اجازه میدهد که به اذن خدا یک موجودی را کسی زنده میکند این میشود معجزه؛ منتها وقتی معجزه است معنایش این نیست که طَفره است، چون اعجاز خلاف عادت است نه خلاف عقل و طفره خلاف عقل است. یقیناً این راهِ وسط را طی کردند، حالا یا به طور عادی طی کردند یا به طور غیرعادی طی کردند یا سریعاً طی کردند یا بطیئاً طی کردند، راهِ این وسط را طی کردند و منظور این است.
سخن امین الاسلام درباره روح
مطلب بعدی آن است که مرحوم امین الاسلام (رضوان الله علیه) در مجمع میفرمایند که چون روح جسم است قابل نفخ است . این سخن از هر دو جهت ناتمام است؛ هم جسم بودنِ روحِ حیوانی و هم استشهاد به کلمه نفخ. نفخ به این معنا نیست که انسان چیزی را میدمد و این باد یا این فوت میشود روح و همین ریح میشود روح، اینکه نیست! همان کاری که ذات اقدس الهی درباره انسان کرده است که فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ این نفخ همان افاضه است نه اینکه خدا در چیزی ـ معاذالله ـ میدمد!
عیسای مسیح (سلام الله علیه) هم به اذن خدا در هیئت طیر روح را افاضه میکند. ممکن است که نفخ مقدمه این کار باشد؛ مثل اینکه دست زدن یا القاء و مانند آن مقدمه است و وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) مامور شد که این عصا را بیندازد: ﴿أَلْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ ؛ اگر موسای کلیم این عصا را القا نمیکرد و دیگران القا میکردند اثر نداشت بلکه او باید القا بکند و او تا القا نکند آن حیات پیدا نمیکند؛ اما معنایش این نیست که حیات یک امر مادی است که با انداختنِ چوب حل بشود. در جریان عیسی (سلام الله علیه) معنایش این نیست که روح حیوانی یک امر مادی است که با دمیدن حل میشود، بلکه این دمیدن زمینه است و مقدمه است تا روح افاضه بشود.
روح حیوانی یقیناً مجرد است، البته تجردِ تامِ عقلی را ندارد، به دلیل اینکه اینها ادراک دارند و اندیشه دارند و هرجا اندیشه است مجرد است، اندیشه مادی نیست، فکر مادی نیست و علم مادی نیست و خواه علم تخیلی، خواه علم توهمی و خواه بالاترین علمش که علم عقلی است، برای آنکه ماده آن است که قابل تقسیم و تجزیه باشد و مانند آن. هرگز فهم را نمیشود تقسیم کرد یا علم را نمیشود تقسیم کرد، بالا و پائین ندارد، زیر و رو ندارد، پشت و رو ندارد، اوّل و آخر ندارد، نصف و جزء و کل و ثالث و ربع ندارد و چیزی را که هیچ اثر از آثار ماده را ندارد مادی نیست و میشود مجرّد و حیوان دارای اندیشه است، دارای فهم است، دارای ادراک است، آثار ادراکی فراوان دارد و اگر تربیت بشوند که بحثهای عمیق فکری را هم میفهمند و همین هُدهُد که تربیت شده دست سلیمان (سلام الله علیه) بود میبینید که یک برهان قویِ کلامی اقامه میکند که ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ ؛ چرا اینها این چنین میکنند؟ ﴿أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماواتِ﴾ ؛ اینها چرا در برابر شمس سجده میکنند؟ چرا در برابر خدایی که خالق شمس است سجده نمیکنند؟ این یک برهان عقلیِ تامی است که این هُدهُد اقامه کرده است، البته هر حیوانی بعید است که به این صورت دربیاید؛ اما حیوان خاصی که دست پرورده سلیمان (سلام الله علیه) باشد چنین برهان کلامی و عقلیِ تامی را اقامه میکند. اگر یک موجودی بتواند برهان کامل اقامه کند بر وحدت حق، بر ثبوت حق، برای اینکه او شایسته معبود بودن است که چنین موجودی مادی نیست و آنکه فهم دارد فهم مجرّد است و فهم صفتِ روح است و ممکن نیست که صفت مجرد باشد و موصوف مادی.
بنابراین این بیان مرحوم امین الاسلام هم ناتمام است که از کلمه نفخ بخواهند مسئله جسمانی بودنِ روحِ حیوانی را اثبات بکنند. اگر یک موجودی اهل معرفت بود و اهل فهم و ادراک و اندیشه بود یقیناً مجرّد است، البته تجرّد مراتبی دارد و مقول به تشکیک است و شدت و ضعف دارد و آن اندازهای که در انسانهاست در حیوانها نیست، چه اینکه آن اندازهای که در فرشتههاست در انسانهای عادی نیست، چه اینکه آن مرحلهای که در انسانهای کامل است نه تنها در انسانهای عادی نیست حتی در فرشتهها هم نیست؛ اما اینکه ذات اقدس الهی در خلال این معجزات ﴿وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنی إِسْرائیلَ﴾ را ذکر فرمود و دیگر باذنی را ذکر نکرد، چون آنجا مستقیماً فعل را به خود اسناد میدهد و دیگر لازم نیست که بفرماید باذنی. اگر میفرمود که تو از شر بنی اسرائیل نجات پیدا کردی، آنجا لازم بود که باذنی بگوید یا تو پیروز شدی، آنجا لازم بود که بفرماید باذنی؛ اما مستقیماً میفرماید که من دست آنها را از آسیب رسانیِ به تو کوتاه کردم که دیگر لازم نیست بفرماید باذنی.
اصحاب باوفا از نعمتهای الهی
﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ﴾ این هم از نعمتهاست و یکی از نعمتهایی که خداوند به انبیاء اعطا میکند داشتنِ اصحاب باوفا و اصحاب خوب است. این نعمت الهی است که فرمود: من از راه الهام حواریین تو را نسبت به تو وفادار کردم و من به اینها از راه الهام فهماندم که به تو ایمان بیاورند ایمان مستحکم و تجدید بیعت کنند و تجدید عهد کنند و در هنگام جنگ و دفاع از تو حمایت کنند و مانند آن. این ﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ﴾ معلوم میشود که ایمان ابتدایی اینها نبود، برای اینکه حواریین از شاگردان مخصوص و از اصحاب خاص عیسای مسیح (سلام الله علیه) بودند و حوارییِ شخص یعنی اصحاب خالص و خاص او و اینها قبلاً به حضرت عیسی ایمان آورده بودند و الآن که احتیاجی به وفاداری و عهد دارد خداوند به حواریین از راه الهام میفهماند که به الله ایمان بیاورید و تجدید عهد کنید و به رسول خدا که همان عیسای مسیح (سلام الله علیه) است ایمان بیاورید و تجدید عهد کنید؛ نظیر بیعت تحت الشجره، بیعت رضوان، بیعت عقبه و مانند آن که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اصحاب خاصهاش میگرفت. این هم از نعمتهای الهی است که خدا به عیسای مسیح داد و فرمود که من از راه الهام به اینها فهماندم که نسبت به تو وفادار باشند.
درباره وحی در قرآن کریم ﴿وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ﴾ آمده، ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعیهِ﴾ آمده که اینها پیغمبر نیستند، برای اینکه فرمود: ﴿أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی﴾ که این محفوف به قرینه است. در جریان مادر حضرت موسی هم فرمود: ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى﴾ که این وحی پیداست وحی تشریعی نیست، برای اینکه با قرینه همراه است؛ میفرماید که من به حواریین وحی فرستادم که به خدا و پیغمبر خدا ایمان بیاورید، پس معلوم میشود که اینها خودشان پیغمبر نیستند، پس وحیشان تشریعی نیست و این میشود الهام، آن وقت این وحی الهامی که در قرآن کم نیست.
اختصاص وحی الهی برای حواریون
منتها امر از راه الهام است و از راه کتاب یا از راه لفظ و مانند آن نبود که به اینها ما مستقیماً امر بکنیم یعنی از راه شریعت جدید، شریعت جدیدی که نبود!
﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ﴾ دستور دادیم که اَن آمنوا که خودِ {آمنوا} امر است؛ اما صحبت در این است که چطوری فرموده؟ و اگر ما روایتی پیدا کردیم که منظور از این {اوحی} امر است معنایش این نیست که وحی همان امر است، چون خود ان آمنوا امر است؛ اما چطور خدا به اینها فهمانده؟ فرمود که از راه الهام است؛ مثل امر و نهیای که به مادر موسی (سلام الله علیه) دارد که ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافی وَ لا تَحْزَنی إِنّا رَادُّوهُ إلیک﴾ که دو امر است و دو نهی است، همه اینها از راه الهام است. فرمود: ﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی﴾، پس معلوم میشود این وحیای که به حواریون رسیده است وحیای که برای مرسلین و امثال ذلک میآید نیست و وحی تشریعی نیست، بلکه این وحی به معنی الهام است که اینها به دستور پیغمبرِ عصرشان عمل میکنند.
وحی تشریعی با رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) منقطع شد؛ در نهج البلاغه آمده است که «لقدِ انقَطَعَ بِمَوتِک ما لم یَنقَطِعُ بِموتِ غیرک» که این یک وحی تشریعی است که حکم خدایی بیاید و شریعتی جدید بیاید و مانند آن نیست، از این جهت که خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: «لانبیَّ بعدی» ؛ اما وحیهای تعریفی و وحیهای انبائی دائر مدار ولایت است نه رسالت و تا اولیای الهی در دنیا هستند که یکی از بارزترین مصادیق اولیای الهی وجود مبارک فاطمه زهرا سیده نساء عالمین (صلوات الله و سلامه علیها) است این وحی است؛ وحی تسدیدی است، وحی انبائی است، مَلاحم است، گزارشهای غیبی است، درباره گذشته است، درباره آینده است؛ اما وحیای که به معنای حُکم باشد و واجبی افزوده بشود بر واجبهای دیگر یا حرامی بر حرامهای دیگر افزوده بشود یا حکمی نسخ بشود و مانند آن این چنین نیست.
تفاوت حواریون با فرشتگان
آنها فاعل مختار بودند؛ اما عصمت یک ملکه علمی است و با اختیار هماهنگ است. اینها نظیر فرشتهها نبودند که اصلاً انگیزه گناه در اینها نباشد؛ ولی اینها عالماً عامداً در عین حال که میتوانستند خلاف بروند نرفتند و بعضی از این کرامتها را خداوند به بعضیها هم عطا کرده است؛ نظیر بلعم باعور که گفتند ذات اقدس الهی درباره او فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ﴾ کسی که ﴿آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ﴾ ؛ خدا به او کرامتها مرحمت کرده است و او از این کرامت سوء استفاده کرد خداوند پستهای کلیدی خود را به کسی نمیدهد که میداند از او کشف خلاف میشود و سوء استفاده میکند؛ اما علوم عادی و غیرعادی را به افراد به عنوان آزمون میدهد؛ هم این علمهای حصولی را میدهد و هم آن علمهای کرامتی و شهودی را عطا میکند، چون هر دو به عنوان امتحان است؛ ولی سِمَت بدهد یا پست کلیدی بدهد هرگز نیست.
﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ ؛ خدا میداند که به چه کسی سِمَت بدهد! به کسی سِمَت میدهد که میداند او هرگز از این سِمَت سوء استفاده نمیکند؛ اما بدون سِمَت بعضی از علوم را حتی کرامتها را هم در اختیار افراد قرار میدهد. ممکن است کسی مستجاب الدعوه باشد ولی از این استجابت دعا سوء استفاده کند و جریان ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ﴾ از همین قبیل است؛ اما وجود مبارک فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) سیده نساء عالمیان من الاولین و الآخرین است .
تبیین معنای آیه مباهله در روایات
یک بیان بسیار لطیفی سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) داشتند در ذیل همان >آیه مباهله< که در سورهٴ مبارکهٴ >آل عمران< بحثش گذشت، آنجا که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خداوند مامور شد که بفرماید: ﴿تعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾، آنجا ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾ ایشان از کلمه ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾ استشهاد میکند و استفاده میکند که اینها؛ یعنی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، امیر المومنین (علیه السلام)، فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) همهشان از غیب به اذن خدا خبر میدهند.
بیان استشهادشان هم این است که ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که بگو ما خودمان و زنانمان ـ چون زن در قبال فرزند که قرار بگیرد یعنی دختر. ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که بگو ما خودمان و دخترانمان ـ را و کسانی که به منزله جان ماست و فرزندانمان را میآوریم و بعد مباهله میکنیم، ابتهال میکنیم و تضرع میکنیم: ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾ ؛ ما میآییم لعنت خدا را بر کاذبین قرار بدهیم، نه اینکه بگوییم: اللهم العن الکاذبین، بلکه ما خودمان این کارهایم که لعنت خدا را بر کاذب قرار میدهیم. محل استشهادشان این است که کاذبین جمع است؛ یعنی یا ما کاذبیم یا شما! کاذب و صادق وصف مُخبِر است و کسی که خبر میدهد یا صادق است یا کاذب و کسی که تماشاچی است نه صادق است نه کاذب.
از اینکه فرمود کاذبین، معلوم میشود که از طرف پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مُخبِرین چند نفرند: خود پیغمبر مخبر است، امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین (علیهم الصلاة و علیهم السلام) مخبرند و از غیب خبر میدهند. این مخبر یا صادق است یا کاذب ؛ اگر اینها مخبر نبودند و گزارش دهنده از طرف خدا نبودند و گزارش دهنده فقط پیغمبر بود و آن چهار نفر تماشاچی صحنه بودند و سهمی در گزارش نداشتند، اینها که خبر نمیدهند و وقتی خبر نمیدهند نه صادقند و نه کاذب. اینکه فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾ یا ما پنج نفر کاذبیم یا شماها! کاذب به چه کسی میگویند؟ به کسی که این دو رکن را داشته باشد: یکی اینکه خبر بدهد و دیگر اینکه خبرش مطابق با واقع نباشد. اگر کسی مخبر از جانب خدا نبود نه صادق است و نه کاذب و اگر کسی تماشاچی صحنه مناظره است یا تماشاچی صحنه مباحثه است او نه صادق است و نه کاذب.
صادق بودن دو عنصر محوری دارد: یکی اینکه مخبر باشد از طرف خدا و یکی اینکه خبرش هم مطابق با واقع باشد؛ کاذب بودن هم این دو عنصر محوری را دارد. از این بیان ایشان استفاده میکند که فاطمه زهرا (سلام الله علیه) در اِخبار از وحی سهیم است. آن روز که تازه المیزان منتشر میشد و بعضیها هم حاضر نبودند که علامه طباطبائی را با آن عظمت بپذیرند با شنیدن و دیدنِ این لطیفه اعترفوا بفضله؛ این فکر ناب را این بزرگ مرد الهی به همه منطقههای اسلامی عرضه کرده است که اینطور استنباط کرده است. اینگونه از لطائف را کسی نمیتواند انکار بکند. آنگاه مقام ائمه (علیهم السلام) روشن است؛ یعنی مقام حضرت امیر، مقام امام حسن، مقام امام حسین (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بر اثر امامتشان روشن است؛ اما مقام فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) هم با این آیه حل میشود.
«والحمدلله رب العالمین»
- تفاوت حواریون با فرشتگان
- جلوگیری امر غیبی به صورت امر ظاهری
- مظهر خالقیت بودن عیسی(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنی وَ تُبْرِىُ اْلأَکْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنی إِسْرائیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ ٭ وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی قالُوا آمَنّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ ٭ إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾
جلوگیری امر غیبی به صورت امر ظاهری
مطالبی که در آیه قبل بود و مانده است این چنین است که در جریان عیسای مسیح (سلام الله علیه) و مریم (سلام الله علیها) آیاتی است که یک امر غیبی به صورت یک امر ظاهری جلوه میکند. در جریان مریم (سلام الله علیها) آیه 17 سورهٴ مبارکهٴ >مریم< این است: ﴿فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابًا فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِیًّا﴾؛ یعنی آن فرشته غیبی که از طرف ذات اقدس الهی رسالت یافت، برای مریم (سلام الله علیها) به صورت یک بشری متمثل شد، در جریان حضرت عیسی (سلام الله علیه) هم فرمود: ﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی﴾ که تو از گِل به صورت یک پرنده درمیآوری. این تعبیرات باعث شده است که بعضی از بزرگانِ اهل معرفت و تفسیر بگویند که سرّ پیشرفت مجسمه سازی در بین مسیحیها همین آیاتی است که جریان تمثّل را و جریان تجسیم را درباره مریم (سلام الله علیها) و یا درباره عیسی (علیه السلام) ذکر میکند.
این یک بحث فقهی علیحدهای را طلب میکند که آیا برای امتان آنها هم جایز بود یا جایز نبود و الآن جایز است یا نه؟ یک مطلب دیگری است، لکن یک تفتن تفسیری خوبی است که گرایش مسیحیت به هنر مجسمه سازی و ترسیم و تصویر و تمثیل یعنی یک معقولی را به صورت یک محسوسی درآوردن این در دستگاه دینی اینها سابقه دارد که این یک تفتّنی است که بعضی از مفسران بزرگ ذکر کردند و تفتّنِ خوب و مناسبی هم است؛ اما بحث فقهیاش که مربوط به امت اوست جداگانه باید بحث بشود که آیا در شریعت عیسای مسیح مجسمه سازی جایز بود یا جایز نبود؟
فرق بین عمل عیسی و افعال سامری
مطلب دوم آن است که بین کار عیسای مسیح (سلام الله علیه) که معجزه است با کار سامری که یک فریبی بیش نیست خیلی فرق است؛ در جریان سامری آن طوری که در آیه 88 سوره >طه< آمده است این چنین میخوانیم: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾؛ سامری صورتِ مجسمه گوسالهای را ساخت و این را به حرف آورد؛ اما به این مجسمه حیات نداد. تعبیر قرآن کریم این است که ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارُ﴾ نه اینکه عجلاً له خوار. خُوار بانگِ گاو است؛ نظیر نطق که حرف انسان است یا صاحق و ناهق که وصف اسب و حمار است؛ انسان را میگویند ناطق و فرس را میگویند صاحق و حمار را میگویند ناهق و گاو را میگویند خائر، بقر حیوانٌ خائر و خوار بانگ گاو است. اگر این گوساله حیات میداشت و واقعاً زنده بود و بانگ برمیداشت دیگر تعبیر قرآن این نبود که ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾، بلکه میفرمود عجلاً له خوار. این کلمه جسد نشان میدهد که عِجلِ واقعی نبود و حیات نداشت.
بنابراین فرق بین معجزه و سحر یا کارهای نیرنگ و فریب آن است که در جریان سامری این گوساله حقیقتاً زنده نشد و حیات حیوانی نداشت، بلکه به صورت گوساله بود که دستگاهی تعبیه کرده بود که او بانگ برمیداشت که با کارهای هنری و فنیِ الآن روشن است که ممکن است مجسمهای ساخته بشود که صدا داشته باشد، این حیات نداشت و اما در جریان عیسای مسیح (سلام الله علیه) فرمود که فتکون طیراً باذن الله نه اینکه صورت طیر است، صورت طیر را اوّل ساخت و بعد دمید و این به اذن خدا واقعاً پرنده شد.
مظهر خالقیت بودن عیسی
مطلب بعد آن است که آیا وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) با ساختنِ یک مجسمه حیات داد یا از گِل به صورت یک پرندهای ساخت که نه تنها ظاهرش پرنده بود بلکه برای او دستگاه گوارشی هم ساخت و بعد روح دمید و او زنده شد؟ چون اگر ظاهرش مجسمه باشد که با حیات آن دستگاه گوارشی تأمین نمیشود! حالا یا در هنگام ساختن هم ظاهر را ساخت و هم باطن را و یا ظاهر را ساخت و با دمیدن هم باطن را درست کرد و هم روح داد! به هر تقدیر باید پرنده بشود نه اینکه ظاهرش پرنده بشود و دستگاه مغز و قلب و گوارش و امثال ذلک نداشته باشد، این چنین نیست. ظاهراً وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) مَظهَرِ خالقیت خدا شد به اذن خدا، چون خالقیت صفت فعل خداست نه صفت ذات خدا و هر جا که خدا اراده بفرماید آنجا و آن شیء و آن شخص مظهر خالقیت حق قرار میگیرد. به اذن خدای سبحان همان کاری را که خود ذات اقدس الهی بالذات و بالاصاله درباره انسان انجام داد، بالعرض و بالتبع مظهر او درباره حیوان انجام میدهد.
خداوند درباره آفرینش انسان فرمود ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ * فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ خود ذات اقدس الهی که مجسمه خلق نکرد تا بر او روح بدمد! اینکه فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾؛ یعنی من مجسمه انسان میسازم یا نه، دستگاه مغز و دستگاه قلب و دستگاه گوارش را از درون تامین میکنم همانطوری که جای چشم و گوش و دست و پا را در بیرون قرار میدهم؟ یعنی یک موجود جسمانی که همه این دستگاههای درون و بیرون را داشته باشد این را اوّل از گِل میسازم و بعد در او میدمم و او زنده میشود. پس وجود مبارک عیسای مسیح (سلام الله علیه) که مظهر خالقیت خدا شد درباره آفرینش یک حیوان به اذن خدا، او هم واقعاً به صورت حیوان درآورد نه اینکه شکل حیوان باشد؛ یعنی همانطوری که یک حیوان دستگاه بیرونی دارد و درونی؛ یعنی جای چشم و گوش و اعضا و جوارح دارد و جوانع قلبی دارد و مغز دارد و دستگاه گوارش دارد، این کار را عیسای مسیح به اذن خدا کرد و بعد در او دمید و او زنده شد که همان کاری که ذات اقدس الهی بالذات و بالاصاله درباره انسان کرد همان کار را بالتبع و بالعرض وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) درباره حیوان کرد.
معنای طفره
مطلب چهارم این است که چه درباره ذات اقدس الهی و چه درباره عیسای مسیح (سلام الله علیه) این چنین نیست که با مجسمه ساختن طفرهای راه پیدا کند و شیء از مرحله جماد به حیوانی برسد؛ یا از مرحله جماد به انسانی برسد یعنی یک مجسمهای شده انسان یا یک مجسمهای شده حیوان، چون طفره به هر وسیلهای باشد و به هر راهی باشد مستحیل است. طفره معنایش این است که یک امر ممتدی خواه امتداد زمانی، خواه امتداد مکانی، خواه امتداد جوهری، خواه امتداد وجودی و یک امر ممتدّی که اوّلی دارد، وسطی دارد و آخری دارد اگر یک موجودی از آن اوّل به این آخر می¬رسد حتماً این وسط را طی میکند، حالا یا به سرعت طی میکند یا به کُندی طی میکند یا به نحو عادی طی میکند، یا به نحو غیرعادی طی میکند، یقیناً باید این وسط را طی کند.
اگر فرض کردیم از باب تمثیل ظاهری یک موجودی در شرق باشد و یک موجودی در غرب باشد و یک متحرکی بخواهد از شرق به غرب یا از غرب به شرق حرکت کند، این فاصله بین این مبدأ و منتها را باید طی کند، حالا یا افقی روی زمین طی میکند و یا یک قوسی روی هوا طی میکند، یا تحت الارض طی میکند به هر تقدیر فاصله نقطه مبدأ با نقطه معاد حل میشود که یا در فضا است یا از زیر یا روی زمین است، اگر یک موجودی بخواهد از نقطه آغازین به نقطه انجام و پایانی برسد بدون اینکه این وسط را طی کند، نه از بالا، نه از وسط و نه از زیر، این میشود طَفره و این طَفره مستحیل است. معنایش آن است که بود و نبودِ این شیء یکسان است و چون طفره مستحیل است حتماً باید این فاصله طی بشود، حالا یا به سرعت یا به کندی یا به طور عادی یا غیرعادی.
در جریان آفرینش انسان که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ ، این شیء از مرحله جماد به مرحله نبات میرسد، بعد به مرحله حیوان میرسد و بعد میشود انسان، حالا اینها سریعاً انجام میگیرد یا به طور غیر عادی انجام میگیرد همه اینها قابل قبول و معقول است؛ اما یک شیئی از مرحله جماد بدون اینکه مراحل نباتی و حیوانی را طی کند و دفعتاً بشود انسان یا شیئی از مرحله جماد بدون اینکه مرحله نباتی را طی کند دفعتاً بشود حیوان، چنین چیزی مستحیل است. این آیات هرگز نمیگوید که یک چنین محال عقلی اتفاق افتاده است، بلکه میگوید یک مجسمهای حیوان شده است و این کاملاً قابل قبول است که به سرعت این راه را طی کرده است.
آنجا که خدا بالاصاله و بدون مباشرت انجام میدهد که فعل خداست و سراسر عالَم این چنین است و آنجا که ذات اقدس الهی اجازه میدهد که به اذن خدا یک موجودی را کسی زنده میکند این میشود معجزه؛ منتها وقتی معجزه است معنایش این نیست که طَفره است، چون اعجاز خلاف عادت است نه خلاف عقل و طفره خلاف عقل است. یقیناً این راهِ وسط را طی کردند، حالا یا به طور عادی طی کردند یا به طور غیرعادی طی کردند یا سریعاً طی کردند یا بطیئاً طی کردند، راهِ این وسط را طی کردند و منظور این است.
سخن امین الاسلام درباره روح
مطلب بعدی آن است که مرحوم امین الاسلام (رضوان الله علیه) در مجمع میفرمایند که چون روح جسم است قابل نفخ است . این سخن از هر دو جهت ناتمام است؛ هم جسم بودنِ روحِ حیوانی و هم استشهاد به کلمه نفخ. نفخ به این معنا نیست که انسان چیزی را میدمد و این باد یا این فوت میشود روح و همین ریح میشود روح، اینکه نیست! همان کاری که ذات اقدس الهی درباره انسان کرده است که فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ این نفخ همان افاضه است نه اینکه خدا در چیزی ـ معاذالله ـ میدمد!
عیسای مسیح (سلام الله علیه) هم به اذن خدا در هیئت طیر روح را افاضه میکند. ممکن است که نفخ مقدمه این کار باشد؛ مثل اینکه دست زدن یا القاء و مانند آن مقدمه است و وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) مامور شد که این عصا را بیندازد: ﴿أَلْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ ؛ اگر موسای کلیم این عصا را القا نمیکرد و دیگران القا میکردند اثر نداشت بلکه او باید القا بکند و او تا القا نکند آن حیات پیدا نمیکند؛ اما معنایش این نیست که حیات یک امر مادی است که با انداختنِ چوب حل بشود. در جریان عیسی (سلام الله علیه) معنایش این نیست که روح حیوانی یک امر مادی است که با دمیدن حل میشود، بلکه این دمیدن زمینه است و مقدمه است تا روح افاضه بشود.
روح حیوانی یقیناً مجرد است، البته تجردِ تامِ عقلی را ندارد، به دلیل اینکه اینها ادراک دارند و اندیشه دارند و هرجا اندیشه است مجرد است، اندیشه مادی نیست، فکر مادی نیست و علم مادی نیست و خواه علم تخیلی، خواه علم توهمی و خواه بالاترین علمش که علم عقلی است، برای آنکه ماده آن است که قابل تقسیم و تجزیه باشد و مانند آن. هرگز فهم را نمیشود تقسیم کرد یا علم را نمیشود تقسیم کرد، بالا و پائین ندارد، زیر و رو ندارد، پشت و رو ندارد، اوّل و آخر ندارد، نصف و جزء و کل و ثالث و ربع ندارد و چیزی را که هیچ اثر از آثار ماده را ندارد مادی نیست و میشود مجرّد و حیوان دارای اندیشه است، دارای فهم است، دارای ادراک است، آثار ادراکی فراوان دارد و اگر تربیت بشوند که بحثهای عمیق فکری را هم میفهمند و همین هُدهُد که تربیت شده دست سلیمان (سلام الله علیه) بود میبینید که یک برهان قویِ کلامی اقامه میکند که ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ ؛ چرا اینها این چنین میکنند؟ ﴿أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماواتِ﴾ ؛ اینها چرا در برابر شمس سجده میکنند؟ چرا در برابر خدایی که خالق شمس است سجده نمیکنند؟ این یک برهان عقلیِ تامی است که این هُدهُد اقامه کرده است، البته هر حیوانی بعید است که به این صورت دربیاید؛ اما حیوان خاصی که دست پرورده سلیمان (سلام الله علیه) باشد چنین برهان کلامی و عقلیِ تامی را اقامه میکند. اگر یک موجودی بتواند برهان کامل اقامه کند بر وحدت حق، بر ثبوت حق، برای اینکه او شایسته معبود بودن است که چنین موجودی مادی نیست و آنکه فهم دارد فهم مجرّد است و فهم صفتِ روح است و ممکن نیست که صفت مجرد باشد و موصوف مادی.
بنابراین این بیان مرحوم امین الاسلام هم ناتمام است که از کلمه نفخ بخواهند مسئله جسمانی بودنِ روحِ حیوانی را اثبات بکنند. اگر یک موجودی اهل معرفت بود و اهل فهم و ادراک و اندیشه بود یقیناً مجرّد است، البته تجرّد مراتبی دارد و مقول به تشکیک است و شدت و ضعف دارد و آن اندازهای که در انسانهاست در حیوانها نیست، چه اینکه آن اندازهای که در فرشتههاست در انسانهای عادی نیست، چه اینکه آن مرحلهای که در انسانهای کامل است نه تنها در انسانهای عادی نیست حتی در فرشتهها هم نیست؛ اما اینکه ذات اقدس الهی در خلال این معجزات ﴿وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنی إِسْرائیلَ﴾ را ذکر فرمود و دیگر باذنی را ذکر نکرد، چون آنجا مستقیماً فعل را به خود اسناد میدهد و دیگر لازم نیست که بفرماید باذنی. اگر میفرمود که تو از شر بنی اسرائیل نجات پیدا کردی، آنجا لازم بود که باذنی بگوید یا تو پیروز شدی، آنجا لازم بود که بفرماید باذنی؛ اما مستقیماً میفرماید که من دست آنها را از آسیب رسانیِ به تو کوتاه کردم که دیگر لازم نیست بفرماید باذنی.
اصحاب باوفا از نعمتهای الهی
﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ﴾ این هم از نعمتهاست و یکی از نعمتهایی که خداوند به انبیاء اعطا میکند داشتنِ اصحاب باوفا و اصحاب خوب است. این نعمت الهی است که فرمود: من از راه الهام حواریین تو را نسبت به تو وفادار کردم و من به اینها از راه الهام فهماندم که به تو ایمان بیاورند ایمان مستحکم و تجدید بیعت کنند و تجدید عهد کنند و در هنگام جنگ و دفاع از تو حمایت کنند و مانند آن. این ﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ﴾ معلوم میشود که ایمان ابتدایی اینها نبود، برای اینکه حواریین از شاگردان مخصوص و از اصحاب خاص عیسای مسیح (سلام الله علیه) بودند و حوارییِ شخص یعنی اصحاب خالص و خاص او و اینها قبلاً به حضرت عیسی ایمان آورده بودند و الآن که احتیاجی به وفاداری و عهد دارد خداوند به حواریین از راه الهام میفهماند که به الله ایمان بیاورید و تجدید عهد کنید و به رسول خدا که همان عیسای مسیح (سلام الله علیه) است ایمان بیاورید و تجدید عهد کنید؛ نظیر بیعت تحت الشجره، بیعت رضوان، بیعت عقبه و مانند آن که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اصحاب خاصهاش میگرفت. این هم از نعمتهای الهی است که خدا به عیسای مسیح داد و فرمود که من از راه الهام به اینها فهماندم که نسبت به تو وفادار باشند.
درباره وحی در قرآن کریم ﴿وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ﴾ آمده، ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعیهِ﴾ آمده که اینها پیغمبر نیستند، برای اینکه فرمود: ﴿أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی﴾ که این محفوف به قرینه است. در جریان مادر حضرت موسی هم فرمود: ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى﴾ که این وحی پیداست وحی تشریعی نیست، برای اینکه با قرینه همراه است؛ میفرماید که من به حواریین وحی فرستادم که به خدا و پیغمبر خدا ایمان بیاورید، پس معلوم میشود که اینها خودشان پیغمبر نیستند، پس وحیشان تشریعی نیست و این میشود الهام، آن وقت این وحی الهامی که در قرآن کم نیست.
اختصاص وحی الهی برای حواریون
منتها امر از راه الهام است و از راه کتاب یا از راه لفظ و مانند آن نبود که به اینها ما مستقیماً امر بکنیم یعنی از راه شریعت جدید، شریعت جدیدی که نبود!
﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ﴾ دستور دادیم که اَن آمنوا که خودِ {آمنوا} امر است؛ اما صحبت در این است که چطوری فرموده؟ و اگر ما روایتی پیدا کردیم که منظور از این {اوحی} امر است معنایش این نیست که وحی همان امر است، چون خود ان آمنوا امر است؛ اما چطور خدا به اینها فهمانده؟ فرمود که از راه الهام است؛ مثل امر و نهیای که به مادر موسی (سلام الله علیه) دارد که ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافی وَ لا تَحْزَنی إِنّا رَادُّوهُ إلیک﴾ که دو امر است و دو نهی است، همه اینها از راه الهام است. فرمود: ﴿وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی﴾، پس معلوم میشود این وحیای که به حواریون رسیده است وحیای که برای مرسلین و امثال ذلک میآید نیست و وحی تشریعی نیست، بلکه این وحی به معنی الهام است که اینها به دستور پیغمبرِ عصرشان عمل میکنند.
وحی تشریعی با رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) منقطع شد؛ در نهج البلاغه آمده است که «لقدِ انقَطَعَ بِمَوتِک ما لم یَنقَطِعُ بِموتِ غیرک» که این یک وحی تشریعی است که حکم خدایی بیاید و شریعتی جدید بیاید و مانند آن نیست، از این جهت که خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: «لانبیَّ بعدی» ؛ اما وحیهای تعریفی و وحیهای انبائی دائر مدار ولایت است نه رسالت و تا اولیای الهی در دنیا هستند که یکی از بارزترین مصادیق اولیای الهی وجود مبارک فاطمه زهرا سیده نساء عالمین (صلوات الله و سلامه علیها) است این وحی است؛ وحی تسدیدی است، وحی انبائی است، مَلاحم است، گزارشهای غیبی است، درباره گذشته است، درباره آینده است؛ اما وحیای که به معنای حُکم باشد و واجبی افزوده بشود بر واجبهای دیگر یا حرامی بر حرامهای دیگر افزوده بشود یا حکمی نسخ بشود و مانند آن این چنین نیست.
تفاوت حواریون با فرشتگان
آنها فاعل مختار بودند؛ اما عصمت یک ملکه علمی است و با اختیار هماهنگ است. اینها نظیر فرشتهها نبودند که اصلاً انگیزه گناه در اینها نباشد؛ ولی اینها عالماً عامداً در عین حال که میتوانستند خلاف بروند نرفتند و بعضی از این کرامتها را خداوند به بعضیها هم عطا کرده است؛ نظیر بلعم باعور که گفتند ذات اقدس الهی درباره او فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ﴾ کسی که ﴿آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ﴾ ؛ خدا به او کرامتها مرحمت کرده است و او از این کرامت سوء استفاده کرد خداوند پستهای کلیدی خود را به کسی نمیدهد که میداند از او کشف خلاف میشود و سوء استفاده میکند؛ اما علوم عادی و غیرعادی را به افراد به عنوان آزمون میدهد؛ هم این علمهای حصولی را میدهد و هم آن علمهای کرامتی و شهودی را عطا میکند، چون هر دو به عنوان امتحان است؛ ولی سِمَت بدهد یا پست کلیدی بدهد هرگز نیست.
﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ ؛ خدا میداند که به چه کسی سِمَت بدهد! به کسی سِمَت میدهد که میداند او هرگز از این سِمَت سوء استفاده نمیکند؛ اما بدون سِمَت بعضی از علوم را حتی کرامتها را هم در اختیار افراد قرار میدهد. ممکن است کسی مستجاب الدعوه باشد ولی از این استجابت دعا سوء استفاده کند و جریان ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ﴾ از همین قبیل است؛ اما وجود مبارک فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) سیده نساء عالمیان من الاولین و الآخرین است .
تبیین معنای آیه مباهله در روایات
یک بیان بسیار لطیفی سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) داشتند در ذیل همان >آیه مباهله< که در سورهٴ مبارکهٴ >آل عمران< بحثش گذشت، آنجا که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خداوند مامور شد که بفرماید: ﴿تعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾، آنجا ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾ ایشان از کلمه ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾ استشهاد میکند و استفاده میکند که اینها؛ یعنی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، امیر المومنین (علیه السلام)، فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) همهشان از غیب به اذن خدا خبر میدهند.
بیان استشهادشان هم این است که ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که بگو ما خودمان و زنانمان ـ چون زن در قبال فرزند که قرار بگیرد یعنی دختر. ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که بگو ما خودمان و دخترانمان ـ را و کسانی که به منزله جان ماست و فرزندانمان را میآوریم و بعد مباهله میکنیم، ابتهال میکنیم و تضرع میکنیم: ﴿ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾ ؛ ما میآییم لعنت خدا را بر کاذبین قرار بدهیم، نه اینکه بگوییم: اللهم العن الکاذبین، بلکه ما خودمان این کارهایم که لعنت خدا را بر کاذب قرار میدهیم. محل استشهادشان این است که کاذبین جمع است؛ یعنی یا ما کاذبیم یا شما! کاذب و صادق وصف مُخبِر است و کسی که خبر میدهد یا صادق است یا کاذب و کسی که تماشاچی است نه صادق است نه کاذب.
از اینکه فرمود کاذبین، معلوم میشود که از طرف پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مُخبِرین چند نفرند: خود پیغمبر مخبر است، امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین (علیهم الصلاة و علیهم السلام) مخبرند و از غیب خبر میدهند. این مخبر یا صادق است یا کاذب ؛ اگر اینها مخبر نبودند و گزارش دهنده از طرف خدا نبودند و گزارش دهنده فقط پیغمبر بود و آن چهار نفر تماشاچی صحنه بودند و سهمی در گزارش نداشتند، اینها که خبر نمیدهند و وقتی خبر نمیدهند نه صادقند و نه کاذب. اینکه فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ﴾ یا ما پنج نفر کاذبیم یا شماها! کاذب به چه کسی میگویند؟ به کسی که این دو رکن را داشته باشد: یکی اینکه خبر بدهد و دیگر اینکه خبرش مطابق با واقع نباشد. اگر کسی مخبر از جانب خدا نبود نه صادق است و نه کاذب و اگر کسی تماشاچی صحنه مناظره است یا تماشاچی صحنه مباحثه است او نه صادق است و نه کاذب.
صادق بودن دو عنصر محوری دارد: یکی اینکه مخبر باشد از طرف خدا و یکی اینکه خبرش هم مطابق با واقع باشد؛ کاذب بودن هم این دو عنصر محوری را دارد. از این بیان ایشان استفاده میکند که فاطمه زهرا (سلام الله علیه) در اِخبار از وحی سهیم است. آن روز که تازه المیزان منتشر میشد و بعضیها هم حاضر نبودند که علامه طباطبائی را با آن عظمت بپذیرند با شنیدن و دیدنِ این لطیفه اعترفوا بفضله؛ این فکر ناب را این بزرگ مرد الهی به همه منطقههای اسلامی عرضه کرده است که اینطور استنباط کرده است. اینگونه از لطائف را کسی نمیتواند انکار بکند. آنگاه مقام ائمه (علیهم السلام) روشن است؛ یعنی مقام حضرت امیر، مقام امام حسن، مقام امام حسین (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بر اثر امامتشان روشن است؛ اما مقام فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) هم با این آیه حل میشود.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است